بعدی
تفسير نمونه ج : 19 ص : 343
خواسته ابليس برآورده شود ، اما نه به طور مطلق ، كه به صورت مشروط ، چنانكه در آيه بعد مى فرمايد : گفت تو از مهلت داده شدگانى ( قال فانك من المنظرين ) .
ولى نه تا روز رستاخيز و مبعوث شدن خلايق بلكه تا روز و زمان معينى ( الى يوم الوقت المعلوم ) .
در اينكه يوم الوقت المعلوم چه روزى است ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند : بعضى آن را پايان اين جهان مى دانند ، چرا كه در آن روز همه موجودات زنده مى ميرند ، و تنها ذات پاك خداوند مى ماند ، چنانكه در آيه 88 سوره قصص مى خوانيم كل شىء هالك الا وجهه و به اين ترتيب به قسمتى از خواسته ابليس ترتيب اثر داده شده .
بعضى احتمال داده اند منظور از آن روز قيامت است ، ولى اين احتمال نه با ظاهر آيات مورد بحث مى سازد كه لحن آن نشان مى دهد با تمام خواسته او موافقت نشد ، و نه با آيات ديگر قرآن كه خبر از مرگ عموم زندگان در پايان اين جهان مى دهد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به زمانى باشد كه هيچكس جز خدا نمى داند .
ولى تفسير اول از همه مناسبتر است لذا در روايتى كه در تفسير برهان از امام صادق (عليه السلام) نقل شده آمده است كه ابليس بين نفخه اول و دوم مى ميرد .
اينجا بود كه ابليس مكنون خاطر خود را آشكار ساخت ، و هدف نهائيش را
تفسير نمونه ج : 19 ص : 344
از تقاضاى عمر جاويدان نشان داد ، و گفت : به عزتت سوگند كه همه آنها را گمراه خواهم كرد ! ( قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين ) .
سوگند به عزت براى تكيه بر قدرت و اظهار توانائى است ، و اين تاكيدهاى پى درپى ( قسم از يكسو ، و نون تاكيد ثقليه از سوى ديگر ، و كلمه اجمعين از سوى سوم ) نشان مى دهد كه او نهايت پافشارى را در تصميم خويش داشته و دارد ، و تا آخرين نفس بر سر گفتار خود ايستاده است .
ولى متوجه اين واقعيت بود كه گروهى از بندگان خاص خدا به هيچ قيمتى در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمى گيرند ، لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا كرد و گفت : مگر بندگان مخلص تو از ميان آنها ! ( الا عبادك منهم المخلصين ) .
همانها كه در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام برمى دارند ، تو نيز آنها را پذيرا شده اى ، خالصشان كرده اى ، و در حوزه حفاظت خود قرار داده اى ، تنها اين گروهند كه من به آنها دسترسى ندارم ، و گرنه بقيه را به دام خود خواهم افكند ! اتفاقا اين حدس و گمان ابليس درست از آب در آمد ، و هر كس به نحوى در دام او گرفتار شد ، و جز مخلصين از آن نجات نيافتند ، همانگونه كه قرآن در آيه 20 سوره سباء مى فرمايد : و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤمنين : گمان ابليس در باره آنها به واقعيت پيوست ، و جز گروهى از مؤمنان همه از او پيروى كردند !
تفسير نمونه ج : 19 ص : 345
نكته ها :

1 - فلسفه وجود شيطان
در باره آيات فوق مسائل مهمى مطرح است ، از جمله : مساله آفرينش شيطان ، و دليل سجده كردن فرشتگان بر آدم ، و علت برترى آدم بر فرشتگان ، و اينكه شيطان بر چه كسانى تسلط مى يابد ، و نتيجه كبر و غرور و خودخواهى و منظور از گل تيره و روح خدا ، و مساله آفرينش آدم و خلقت مستقل او در برابر فرضيه تكامل انواع ، و مسائل ديگرى از اين قبيل كه به طور مشروح در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 34 سوره بقره ، و جلد يازدهم ذيل آيه 26 سوره حجر ، ( صفحه 74 به بعد ) و جلد ششم ذيل آيه 11 سوره اعراف ( صفحه 98 به بعد ) بحث كرده ايم .
آنچه در اينجا مجددا لازم به يادآورى مى دانيم نخست سؤالى است كه در باره فلسفه آفرينش شيطان مى شود .
بسيارى سؤال مى كنند كه اگر انسان براى تكامل و نائل شدن به سعادت از طريق بندگى خدا آفريده شده ، وجود شيطان كه يك موجود ويرانگر ضد تكاملى است چه دليلى مى تواند داشته باشد ؟ آنهم موجودى هوشيار ، كينه توز ، مكار ، پر فريب و مصمم ! اما اگر اندكى بينديشيم خواهيم دانست كه وجود اين دشمن نيز كمكى است به پيشرفت تكامل انسانها .
راه دور نرويم هميشه نيروهاى مقاوم در برابر دشمنان سر سخت جان مى گيرند ، و سير تكاملى خود را مى پيمايند .
فرماندهان و سربازان ورزيده و نيرومند كسانى هستند كه در جنگهاى بزرگ با دشمنان سرسخت درگير بوده اند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 346
سياستمداران با تجربه و پر قدرت آنها هستند كه در كوره هاى سخت بحرانهاى سياسى با دشمنان نيرومندى دست پنجه نرم كرده اند .
قهرمانان بزرگ كشتى آنها هستند كه با حريفهاى پر قدرت و سرسخت زورآزمائى كرده اند .
بنابر اين چه جاى تعجب كه بندگان بزرگ خدا با مبارزه مستمر و پى گير در برابر شيطان روز به روز قويتر و نيرومندتر شوند ! دانشمندان امروز در مورد فلسفه وجود ميكربهاى مزاحم مى گويند : اگر آنها نبودند سلولهاى بدن انسان در يك حالت سستى و كرخى فرو مى رفتند ، و احتمالا نمو بدن انسانها از 80 سانتيمتر تجاوز نمى كرد ، همگى به صورت آدمهاى كوتوله بودند ، و به اين ترتيب انسانهاى كنونى با مبارزه جسمانى با ميكربهاى مزاحم نيرو و نمو بيشترى كسب كرده اند .
و چنين است روح انسان در مبارزه با شيطان و هواى نفس .
اما اين بدان معنا نيست كه شيطان وظيفه دارد بندگان خدا را اغوا كند ، شيطان از روز اول خلقتى پاك داشت ، مانند همه موجودات ديگر ، انحراف و انحطاط و بدبختى و شيطنت با اراده و خواست خودش به سراغش آمد ، بنابر اين خداوند ابليس را از روز اول شيطان نيافريد ، او خودش خواست شيطان باشد ولى در عين حال شيطنت او نه تنها زيانى به بندگان حق طلب نمى رساند بلكه نردبان ترقى آنها است ( دقت كنيد ) .
منتها اين سؤال باقى مى ماند كه چرا درخواست او را در باره ادامه حياتش پذيرفت ، و چرا فورا نابودش نكرد ؟ ! پاسخ اين سؤال همانست كه در بالا گفته شد و به تعبير ديگر : عالم دنيا ميدان آزمايش و امتحان است ( آزمايشى كه وسيله پرورش و تكامل انسانها است ) .
و مى دانيم آزمايش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها
تفسير نمونه ج : 19 ص : 347
امكان پذير نيست .
البته اگر شيطان هم نبود هواى نفس و وسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمايش قرار مى داد ، اما با وجود شيطان اين تنور آزمايش داغتر شد ، چرا كه شيطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون !
2 - آتش كبر و غرور سرمايه هستى را مى سوزاند
از مسائل فوق العاده حساسى كه در ماجراى ابليس و رانده شدن او از درگاه خدا جلب توجه مى كند تاثير عامل خودخواهى و غرور در سقوط و بدبختى انسان است ، به طورى كه مى توان گفت : مهمترين و خطرناكترين عامل انحراف همين عامل است .
همين بود كه شش هزار سال عبادت را در يك لحظه به نابودى كشانيد ، و همين بود كه موجودى را كه همرديف فرشتگان بزرگ آسمان بود به پست ترين دركات شقاوت تنزل داد ، و مستحق لعن ابدى خداوند نمود .
خودخواهى و غرور به انسان اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آنچنانكه هست ببيند .
خودخواهى سرچشمه حسادت ، و حسادت سرچشمه كينه توزى ، و كينه توزى عامل خونريزى و جنايات ديگر است .
خودخواهى انسان را به ادامه خطا و اشتباه وامى دارد ، و به هنگام وجود عوامل بيداركننده همه را خنثى مى كند .
خودخواهى و لجاجت فرصت توبه و جبران را از دست انسان مى گيرد ، و درهاى نجات را به روى او مى بندد ، خلاصه هر چه در باره خطر اين صفت زشت و نكوهيده گفته شود كم است .
و چه زيبا فرمود امير مؤمنان على (عليه السلام) فعدو الله امام المتعصبين ، و سلف
تفسير نمونه ج : 19 ص : 348
المستكبرين ، الذى وضع اساس العصبية ، و نازع الله رادء الجبرية ، و ادرع لباس التعزز ، و خلع قناع التذلل الا ترون كيف صغره الله بتكبره ؟ و وضعه بترفعه ؟ فجعله فى الدنيا مدحورا و اعد له فى الآخرة سعيرا : اين دشمن خدا شيطان پيشواى متعصبان و سلف مستكبران است كه اساس تعصب و تكبر و خودخواهى را پى ريزى كرد ، و با خداوند در مقام جبروتيش به ستيز و منازعه برخاست ، لباس خود بزرگ بينى بر تن پوشانيد ، و پوشش تواضع و فروتنى را كنار گذاشت .
آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد ؟ و بر اثر بلندپروازيش پست و خوار گردانيد ؟ در دنيا مطرودش ساخت ، و در آخرت آتش سوزان دوزخ را براى او آماده كرده است ! ( نهج البلاغه خطبه 192 خطبه قاصعه ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 349
قَالَ فَالحَْقُّ وَ الحَْقَّ أَقُولُ(84) لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنك وَ مِمَّن تَبِعَك مِنهُمْ أَجْمَعِينَ(85) قُلْ مَا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر وَ مَا أَنَا مِنَ المُْتَكلِّفِينَ(86) إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ(87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينِ(88)
ترجمه :
84 - فرمود : به حق سوگند ، و حق مى گويم .
85 - كه جهنم را از تو و پيروانت همگى پر خواهم كرد .
86 - بگو : ( اى پيامبر ! ) من از شما هيچ پاداشى نمى طلبم ، و من از متكلفين نيستم ( سخنانم روشن و همراه با دليل است ) .
87 - اين ( قرآن ) وسيله تذكر براى همه جهانيان است .
88 - و خبر آن را بعد از مدتى مى شنويد !
تفسير :

آخرين سخن در باره ابليس !
اين آيات كه آخرين آيات سوره ص است ، در حقيقت خلاصه اى است از تمام محتواى اين سوره و نتيجه اى است براى بحثهاى مختلفى كه در اين سوره آمده است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 350
نخست در پاسخ ابليس كه تهديد كرد تمام انسانها را به جز مخلصين اغوا مى كند خداوند فرمود : به حق سوگند ، و حق مى گويم ( قال فالحق و الحق اقول ) .
كه جهنم را از تو و پيروانت همگى پر خواهم كرد ( لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ) .
آنچه از آغاز سوره تا به اينجا بوده همه حق بوده است ، و آنچه پيامبران بزرگى كه گوشه اى از زندگانيشان در اين سوره آمده به خاطر آن پيكار و مبارزه كردند حق بوده ، سخن از قيامت و عذاب دردناك طاغيان و انواع مواهب بهشتيان كه در اين سوره به ميان آمد همه حق بود ، پايان سوره نيز حق است و خداوند به حق سوگند ياد مى كند و حق مى گويد كه جهنم را از شيطان و پيروانش پر مى كند تا در برابر حرف ابليس در مورد اغواى انسانها كه با قاطعيت ادا شد پاسخ قاطعى بيان فرموده باشد و تكليف همه را روشن كند .
به هر حال اين دو جمله مشتمل بر تاكيدات فراوانى است : دو بار روى مساله حق تاكيد كرده و سوگند ياد نموده ، و جمله لاملئن نيز با نون تاكيد ثقيله همراه است ، اجمعين نيز تاكيد مجددى بر همه اينهاست ، تا كسى كمترين ترديد و شكى در اين باره به خود راه ندهد كه براى شيطان و پيروانش راه نجاتى نيست و ادامه خط آنها به دار البوار منتهى مى گردد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 351
سپس در پايان اين سخن به چهار مطلب مهم در عباراتى كوتاه و روشن اشاره مى كند : در مرحله اول مى فرمايد بگو من از شما هيچ اجر و پاداشى نمى طلبم ( قل ما اسئلكم عليه من اجر ) .
و به اين ترتيب به بهانه هاى بهانه جويان پايان مى دهد ، و روشن مى سازد كه من تنها طالب نجات و سعادت شما هستم ، نه پاداش مادى از شما مى خواهم نه معنوى ، نه تقدير و نه شكرگزارى ، نه مقام و نه حكومت .
پاداش من تنها بر خداست ، همانگونه كه در آيات ديگرى از قرآن مجيد از قبيل آيه 47 سوره سباء به آن تصريح شده است ان اجرى الا على الله .
اين خود يكى از دلائل صدق پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است چرا كه مدعى دروغين براى مطامعى دعوى خود را مطرح مى كند ، و مطامعش از خلال سخنانش به هر صورت آشكار خواهد شد .
در مرحله دوم مى گويد : من از متكلفين نيستم سخنانم مقرون به دليل و منطق است ، و هيچگونه تكلفى در آن وجود ندارد ، عباراتم روشن و سخنانم خالى از هر گونه ابهام و پيچيدگى است ( و ما انا من المتكلفين ) .
در حقيقت جمله اول از اوصاف دعوت كننده سخن مى گويد ، و جمله دوم از چگونگى دعوت و محتواى آن ، و در واقع مصداق آفتاب آمد دليل آفتاب است .
در مرحله سوم هدف اصلى اين دعوت بزرگ و نزول اين كتاب آسمانى را بيان كرده مى فرمايد اين قرآن فقط وسيله تذكر و بيدارى براى همه جهانيان است ( ان هو الا ذكر للعالمين ) .
آرى مهم آنست كه مردم از غفلت به درآيند و به تفكر و انديشه پردازند ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 352
چرا كه راه روشن ، و نشانه هاى آن آشكار است ، و در درون جان انسان فطرت پاكى است كه به او جهت مى دهد ، و به خط توحيد و تقوى مى كشاند ، مهم بيدارى است ، و رسالت اصلى پيامبران و كتب آسمانى همين است .
اين تعبير كه نظيرش در قرآن مجيد كم نيست نشان مى دهد كه محتواى دعوت انبياء در تمام مراحل هماهنگ با فطرت خدادادى است و اين دو همدوش با هم پيش مى روند .
و در چهارمين و آخرين مرحله مخالفان را با عبارتى كوتاه و پر معنى تهديد كرده مى گويد : خبر آن را بعد از مدتى خواهيد شنيد ! ( و لتعلمن نباه بعد حين ) .
ممكن است شما اين سخنان را جدى نگيريد ، و بى اعتنا از كنار آن بگذريد ، اما به زودى صدق گفتار من آشكار خواهد شد ، هم در اين جهان در ميدانهاى نبرد اسلام و كفر ، در منطقه نفوذ اجتماعى و فكرى ، در مجازاتهاى الهى ، و هم در عالم ديگر و مجازاتهاى دردناك خدا خواهيد ديد ، خلاصه هر چه را به شما گفتم به موقع آن را با چشم خويش مشاهده خواهيد كرد ، خلاصه تازيانه الهى آماده است و به زودى بر گرده مستكبران و ظالمان فرود خواهد آمد .

نكته : متكلف كيست ؟
در آيات فوق خوانديم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يكى از افتخارات خود را اين مى شمرد كه از متكلفان نيست .
در روايات اسلامى بحثهاى فراوانى در باره نشانه هاى متكلفين و علائم آنها آمده است :
تفسير نمونه ج : 19 ص : 353
در حديثى كه در جوامع الجامع از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده مى خوانيم : للمتكلف ثلاث علامات : ينازع من فوقه ، و يتعاطى ما لا ينال ، و يقول ما لا يعلم ! : متكلف سه نشانه دارد : پيوسته با كسانى كه مافوق او هستند نزاع و پرخاشگرى مى كند ، و به دنبال امورى است كه به آن هرگز نمى رسد ، و سخن از مطالبى مى گويد كه از آن آگاهى ندارد ! .
همين مضمون به عبارت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) در كلمات لقمان حكيم نيز آمده است .
در حديث ديگرى از وصاياى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام) مى خوانيم : للمتكلف ثلاث علامات : يتملق اذا حضر ، و يغتاب اذا غاب ، و يشمت بالمصيبة : متكلف سه نشانه دارد : در حضور تملق مى گويد .
در غياب غيبت مى كند .
و به هنگام مصيبت زبان به شماتت مى گشايد ! .
باز در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : المتكلف مخطىء و ان اصاب ، و المتكلف لا يستجلب فى عاقبة امره الا الهوان ، و فى الوقت الا التعب و العناء و الشقاء ، و المتكلف ظاهره رياء و باطنه نفاق ، و هما جناحان بهما يطير المتكلف ، و ليس فى الجملة من اخلاق الصالحين ، و لا من شعار المتقين المتكلف فى اى باب ، كما قال الله تعالى لنبيه قال ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين : متكلف خطاكار است هر چند ظاهرا به حقيقت رسد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 354
متكلف در عاقبت كار جز پستى و خوارى نتيجه اى نخواهد گرفت ، و امروز نيز جز رنج و زحمت و ناراحتى بهره اى ندارد .
متكلف ظاهرش ريا ، و باطنش نفاق است ، و پيوسته با اين دو بال پرواز مى كند ! خلاصه تكلف از اخلاق صالحين و شعار متقين نيست در هر چه بوده باشد ، همانگونه كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد : بگو من از شما پاداشى نمى طلبم و از متكلفان نيستم .
از مجموع اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه متكلفان كسانى هستند كه از جاده حق و عدالت و راستى و درستى قدم بيرون نهاده ، واقعيتها را ناديده مى گيرند ، به پندارها روى مى آورند ، از امورى كه آگاهى ندارند خبر مى دهند ، و در امورى كه نمى دانند دخالت مى كنند ، ظاهر و باطنشان دوتاست ، و حضور و غيابشان متضاد است ، خود را به رنج و زحمت مى افكنند ، و نتيجه اى جز سرشكستگى و بدبختى به دست نمى آورند ، و پرهيزگاران و صالحان از اين صفت به كلى پاك و منزهند .
پروردگارا ! به ما توفيقى عنايت فرما كه تمام آثار تكلف و نفاق و تمرد و طغيان را از خود برانيم .
خداوندا ! ما را در صف مخلصانى قرار ده كه آنها را در كنف حمايت خودت حفظ مى كنى و شيطان اغواگر از آنها مايوس است .
بارالها ! به ما آن بيدارى و هوشيارى را مرحمت كن كه براى احياى محتواى اين قرآن بزرگ به پاخيزيم ، نيروهاى مسلمانان را در سراسر جهان
تفسير نمونه ج : 19 ص : 355
بسيج كنيم ، يكدل و يك زبان در راه تو گام برداريم ، و دشمنان حق و حقيقت را در هم بشكنيم آمين يا رب العالمين .
پايان سوره ص دوشنبه 9 شوال 1404 18 تير ماه 1363
تفسير نمونه ج : 19 ص : 356
تفسير نمونه ج : 19 ص : 357
( 39 ) سوره زمر اين سوره در مكه نازل شده و 75 آيه است
شروع 24 شوال 1404 مطابق 2 5 1363
تفسير نمونه ج : 19 ص : 358
تفسير نمونه ج : 19 ص : 359
بسم الله الرحمن الرحيم
محتواى سوره زمر :
اين سوره در مكه نازل شده ، و به همين دليل بيش از هر چيز سخن از مسائل مربوط به توحيد و معاد ، و اهميت قرآن و مقام نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد .
چنانكه معمول سوره هاى مكى همين است .
دوران مكه دوران سازندگى مسلمانان از نظر زيربناى اعتقادات دينى و پايه هاى ايمانى بود ، لذا قويترين و مؤثرترين بحثها در اين زمينه در سوره هاى مكى منعكس است ، و همين اساس محكم بود كه اثرات شگرفش در مدينه ، در غزوات ، در برخورد با دشمن ، در برابر كارشكنيهاى منافقين ، و در پذيرش نظام اسلامى شد .
و اگر بخواهيم سر پيروزى سريع مسلمانان را در مدينه بدانيم بايد آموزشهاى مؤثر مكه را مورد مطالعه قرار دهيم .
به هر حال اين سوره از چند بخش مهم تشكيل يافته است :
1 - چيزى كه بيش از همه در سراسر اين سوره منعكس است مساله دعوت به توحيد خالص مى باشد ، توصيه در تمام ابعاد و شاخه هايش ، توحيد خالقيت ، توحيد ربوبيت ، و توحيد عبادت ، مخصوصا روى مساله اخلاص در عبادت و بندگى خدا بارها در آيات مختلف اين سوره تكيه شده است ، و تعبيراتش در اين زمينه آنچنان مؤثر است كه قلب انسان را به سوى اخلاص مى كشاند و جذب مى كند .
2 - مساله مهم ديگرى كه در مقاطع مختلف اين سوره و تقريبا از آغاز تا
تفسير نمونه ج : 19 ص : 360
انجام آن مورد توجه است مساله معاد و دادگاه بزرگ عدالت خدا است ، مساله ثواب و جزا ، غرفه هاى بهشتى ، و سايبانهاى آتشين دوزخى ، مساله ترس و وحشت روز قيامت ، و آشكار شدن نتايج اعمال ، و ظاهر شدن خود آنها در آن صحنه بزرگ مساله سياه شدن صورت دروغگويان و كسانى كه بر خدا افترا بستند ، رانده شدن كافران به سوى جهنم ، ملامت و سرزنش فرشتگان عذاب نسبت به آنها ، و دعوت بهشتيان به سوى بهشت و تبريك و تهنيت فرشتگان رحمت به آنها ! اين مسائل كه بر محور معاد دور مى زند آنچنان با مسائل توحيدى آميخته است كه گوئى تار و پود يك پارچه را تشكيل مى دهد .
3 - بخش ديگرى از اين سوره كه تنها قسمت كوتاهى از آن را اشغال مى كند اهميت قرآن مجيد است ، ولى اين بخش كوتاه ترسيم جالبى از قرآن و تاثير نيرومند آن در قلوب و جانها در بر دارد .
4 - بخش ديگرى كه آن هم نسبتا كوتاه است بيان سرنوشت اقوام پيشين و مجازات دردناك الهى نسبت به تكذيب كنندگان آيات حق مى باشد .
5 - و بالاخره بخشى از اين سوره نيز پيرامون مساله توبه و باز بودن درهاى بازگشت به سوى خداست ، و مؤثرترين آيات توبه و رحمت در اين بخش بيان شده كه شايد در قرآن آيه اى نويدبخش تر از آن در اين زمينه نباشد .
اين سوره بنام سوره زمر معروف است و اين نام از آيه 71 و 73 اين سوره گرفته شده و گاه سوره غرف به مناسبت آيه 20 ناميده مى شود اما اين نام مشهور نيست .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 361
فضيلت سوره زمر :
در احاديث اسلامى اهميت فوق العاده اى به تلاوت اين سوره داده شده ، از جمله در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من قرء سورة الزمر لم يقطع الله رجاه ، و اعطاه ثواب الخائفين الذين خافوا الله تعالى : كسى كه سوره زمر را قرائت كند خداوند اميدش را ( از رحمت خود ) قطع نخواهد كرد ، و پاداش كسانى را كه از خدا مى ترسند به او عطا مى كند .
در حديث ديگرى از امام صادق چنين نقل شده : من قرء سورة الزمر اعطاه الله شرف الدنيا و الاخرة ، و اعزه بلا مال و لا عشيرة ، حتى يهابه من يراه و حرم جسده على النار : كسى كه سوره زمر را تلاوت كند خداوند شرف دنيا و آخرت به او مى دهد ، و بدون داشتن مال و قبيله قدرت و عزت به او مى بخشد ، آنچنان كه هر كس او را ببيند از او حساب مى برد ، و بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند .
مقايسه فضيلتهاى فوق با محتواى اين سوره در زمينه خوف از پروردگار ، و اميد به رحمت او ، و اخلاص در عبوديت ، و تسليم مطلق در برابر ذات پاك حق ، به خوبى نشان مى دهد كه اين پاداشها از آن كسانى است كه تلاوت را مقدمه اى براى انديشه و انديشه را وسيله اى براى ايمان و عمل قرار مى دهند ، و به تعبير ديگر : محتواى اين سوره در درون جان آنها پياده مى شود ، و تجلى آن در تمام زندگى آنها نمايان مى گردد ، آرى چنين افرادى ، درخور چنان پاداش عظيم و رحمت وسيع پروردگارند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 362
سورة الزمر
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ(1) إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْك الْكتَب بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ(2) أَلا للَّهِ الدِّينُ الخَْالِص وَ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِيُقَرِّبُونَا إِلى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يحْكُمُ بَيْنَهُمْ فى مَا هُمْ فِيهِ يخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى مَنْ هُوَ كَذِبٌ كفَّارٌ(3)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - اين كتابى است كه از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است .
2 - ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم ، خدا را پرستش كن و دين خود را براى او خالص گردان .
3 - آگاه باشيد دين خالص از آن خدا است ، و آنها كه غير از خدا را اولياى خود قرار دادند ، و دليلشان اين بود كه اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند
تفسير نمونه ج : 19 ص : 363
نزديك كنند ، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند ، خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند
تفسير : دين خود را از هر گونه شرك پاك و خالص كن !
اين سوره با دو آيه در باره نزول قرآن مجيد آغاز شده كه در يك آيه مبدء نزول قرآن يعنى ذات پاك خدا مطرح است ، و در آيه ديگر محتوا و هدف قرآن .
نخست مى گويد : اين كتابى است كه از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است ( تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم ) .
هر كتابى را به نازل كننده ، يا نويسنده آن بايد شناخت ، و هنگامى كه بدانيم كه اين كتاب بزرگ آسمانى از علم خداوند قادر و حكيمى سرچشمه گرفته كه هيچ چيز در برابر قدرت بى پايانش مشكل نيست و هيچ امرى از علم نامتناهيش مخفى نمى باشد پى به عظمت محتواى آن مى بريم ، و بى آنكه توضيح بيشترى داده شود يقين پيدا مى كنيم كه محتواى آن حق است و سراسر حكمت و نور و هدايت است .
ضمنا اينگونه تعبيرات در آغاز سوره هاى قرآن ، مؤمنان را به اين حقيقت متوجه مى سازد كه آنچه را در اين كتاب بزرگ مى يابند كلام خدا است نه كلام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، هر چند كلام او هم والا و حكيمانه است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 364
سپس به محتواى اين كتاب آسمانى و هدف آن پرداخته مى گويد : ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم ( انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ) .
چيزى جز حق در آن نيست ، و مطلبى جز حق در آن مشاهده نمى كنى از همين رو حق طلبان به دنبال آن مى روند و تشنه كامان وادى حقيقت در جستجوى محتواى آنند .
و از آنجا كه هدف از نزول آن دادن دين خالص به انسانهاست در پايان آيه مى افزايد : اكنون كه چنين است خدا را پرستش كن در حالى كه دين خود را براى او خالص مى كنى ( فاعبد الله مخلصا له الدين ) .
ممكن است منظور از دين در اينجا عبادت خداوند باشد ، چرا كه قبل از آن با جمله فاعبد الله دستور به عبادت مى دهد ، بنابر اين دنباله آن كه مخلصا له الدين است شرط صحت عبادت يعنى اخلاص و خالى از هر گونه شرك و ريا و غير خدا بودن را بيان مى كند .
با اين حال وسعت مفهوم دين و عدم هيچگونه قيد و شرط در آن ، معنى گسترده ترى را مى رساند كه هم عبادت را شامل مى شود و هم اعمال ديگر و هم اعتقادات را ، به تعبير ديگر دين مجموعه حيات معنوى و مادى انسان را در بر مى گيرد ، و بندگان خالص خدا بايد تمام شؤون زندگى خود را براى او خالص گردانند ، غير او را از خانه دل و صحنه جان ، و ميدان عمل ، و دايره گفتار بزدايند ، به او بينديشند و براى او دوست بدارند ، از او سخن بگويند و به خاطر او عمل كنند ، و هميشه در راه رضاى او گام بردارند كه اخلاص دين همين است .
بنابر اين محدود ساختن مفهوم آيه در شهادت لا اله الا الله يا خصوص عبادت و اطاعت نه لزومى دارد و نه دليل روشنى .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 365
در آيه بعد بار ديگر روى مساله اخلاص تاكيد كرده مى گويد آگاه باشيد دين خالص از آن خدا است ! ( الا لله الدين الخالص ) .
اين عبارت تاب دو معنى دارد : نخست اينكه : آنچه را خدا مى پذيرد تنها دين خالص است ، و تنها تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان او است و هر گونه شرك و رياء و آميختن قوانين الهى به غير آن مردود و مطرود است .
ديگر اينكه : دين و آئين خالص را تنها از خدا بايد گرفت ، چرا كه هر چه ساخته و پرداخته افكار انسانها است نارسا است ، و آميخته با خطا و اشتباه است .
ولى با توجه به آنچه در ذيل آيه سابق آمد معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد ، چرا كه در آنجا فاعل اخلاص ، بندگان هستند ، بنابر اين خلوص در آيه مورد بحث نيز بايد از ناحيه آنها رعايت شود .
شاهد ديگر اين سخن حديثى است كه از پيغمبر گرامى (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است كه مردى خدمتش آمد و عرض كرد : يا رسول الله ! انا نعطى اموالنا التماس الذكر فهل لنا من اجر ؟ فقال رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) لا ، قال يا رسول الله ! انا نعطى التماس الاجر و الذكر ، فهل لنا اجر ؟ فقال رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ان الله تعالى لا يقبل الا من اخلص له ، ثم تلا رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هذه الاية الا لله الدين الخالص : اى رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ما اموال خود را به ديگران مى بخشيم تا اسم و رسمى در ميان مردم پيدا كنيم آيا پاداشى داريم ؟ فرمود نه .
مجددا عرض كرد : گاهى هم براى اجر الهى و هم به دست آوردن نام مى بخشيم آيا پاداشى داريم ؟ پيامبر فرمود : خداوند چيزى را قبول نمى كند مگر اينكه خالص براى او باشد ، سپس اين آيه را تلاوت كرد الا لله الدين الخالص .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 366
به هر حال اين آيه در حقيقت بيان دليل براى آيه قبل است ، در آنجا مى گويد : خدا را از روى اخلاص عبادت كن ، و در اينجا مى افزايد : بدانيد خدا تنها عمل خالص را مى پذيرد .
در آيات قرآن و احاديث اسلامى روى مساله اخلاص بسيار تكيه شده است ، شروع جمله مورد بحث با الا كه معمولا براى جلب توجه گفته مى شود نشانه ديگرى نيز بر اهميت اين موضوع است .
سپس به ابطال منطق سست و واهى مشركان كه راه اخلاص را رها كرده و در بيراهه شرك سرگردان شده اند پرداخته ، چنين مى گويد : كسانى كه غير از خدا را اولياى خود پذيرفته اند و دليلشان اين است كه اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند ، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند و آنجا است كه فساد و تباهى اعمال و افكارشان بر همگان آشكار مى شود ( و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ان الله يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون ) .
اين آيه در حقيقت تهديدى است قاطع براى مشركان كه در روز قيامت كه روز برطرف شدن اختلافات و آشكار شدن حقائق است در ميان آنها داورى مى كند ، و آنان را به كيفر اعمالشان مى رساند ، علاوه بر اينكه در صحنه محشر در برابر همگان رسوا مى شوند .
در اينجا منطق بت پرستان به روشنى بيان شده است .
توضيح اينكه : بعضى معتقدند يكى از سرچشمه هاى بت پرستى اين است كه گروهى به زعم خود ذات پاك خداوند را بزرگتر از آن مى دانستند كه عقل و فكر ما به آن راه يابد
تفسير نمونه ج : 19 ص : 367
و بر اين اساس او را منزه از اين مى دانستند كه ما مستقيما او را مورد عبادت خويش قرار دهيم ، بنابر اين بايد به كسانى روى آوريم كه ربوبيت و تدبير اين عالم از سوى خداوند بر عهده آنها گذارده شده است ، و آنها را واسطه ميان خود و او قرار دهيم .
آنها را به عنوان ارباب و خدايان بپذيريم و پرستش كنيم تا ما را به خدا نزديك كنند ، آنها همان فرشتگان و جن و به طور كلى وجودات مقدس عالمند .
سپس از آنجا كه دسترسى به اين مقدسين نيز امكان پذير نبود تمثال و سمبلى براى آنها مى ساختند ، و آنها را پرستش مى كردند ، و اينها همان بتها بودند ، و چون ميان اين تمثالها و وجود مقدسين يك نوع وحدت قائل بودند بتها را نيز ارباب و خدايان خود مى پنداشتند .
به اين ترتيب خدايان در نزد آنها همان موجودات ممكنى بودند كه از سوى خداوند عالم آفريده شده بودند ، و به زعم آنها مقربان درگاه حق و اداره كنندگان امور جهان به امر پروردگار بودند ، و خدا را رب الارباب ( خداى خدايان ) مى دانستند كه خالق و آفريدگار عالم هستى است ، و گرنه كمتر كسى از بت پرستان معتقد بود كه اين بتهاى سنگى و چوبى و يا حتى خدايان پندارى آنها يعنى فرشتگان و جن و مانند آن خالق و آفريدگار اين جهان مى باشد .
البته بت پرستى سرچشمه هاى ديگرى نيز دارد از جمله اينكه احترام فوق العاده به انبياء و نيكان گاهى سبب مى شد كه تمثال آنها را بعد از مرگشان مورد احترام قرار دهند ، و با گذشت زمان اين تمثالها جنبه استقلالى پيدا كرده ، و احترام نيز تبديل به پرستش مى شد ، و به همين علت مساله مجسمه سازى در اسلام شديدا نهى شده است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 368
اين امر نيز در تواريخ آمده است كه عرب جاهلى به خاطر احترام فوق العاده اى كه براى كعبه و سرزمين مكه قائل بود گاهى قطعات سنگى از آنجا را با خود به نقاط ديگر مى برد و مورد احترام و كم كم پرستش قرار مى داد .
و در هر حال اينها منافاتى با آنچه در داستان عمرو بن لحى نقل شده ندارد كه او به هنگام سفر به شام صحنه هائى از بت پرستى را مشاهده كرد و براى اولين بار بتى را با خود از آنجا به حجاز آورد ، و پرستش بتان از آن زمان معمول شد ، چرا كه هر يك از آنچه گفتيم يكى از ريشه هاى بت پرستى را بيان مى كند و انگيزه شاميان در پرستش بتها نيز از همين امور يا مانند آن سرچشمه مى گرفت .
اما در هر صورت اينها همه اوهام و خيالات بى اساسى بود كه از مغزهاى ناتوان تراوش مى كرد ، و مردم را از جاده اصيل خداشناسى منحرف مى ساخت .
قرآن مجيد مخصوصا روى اين نكته تاكيد مى كند كه انسان بدون هيچ واسطه اى مى تواند با خداى خود تماس گيرد ، با او سخن گويد ، راز و نياز كند ، حاجت بطلبد ، تقاضاى عفو و توبه كند ، اينها همه از آن او و در اختيار و قدرت او است .
سوره حمد بيانگر اين واقعيت است چرا كه بندگان با خواندن اين سوره به طور مداوم در نمازهاى روزانه مستقيما با پروردگار خود ارتباط برقرار مى كنند ، او را مى خوانند و بدون هيچ واسطه اى از او تقاضا مى كنند و حاجات خويش را مى طلبند .
طرز استغفار و توبه در برنامه هاى اسلامى و همچنين هر گونه تقاضا از خداوند بزرگ كه دعاهاى ماثوره ما مملو از آن است همگى نشان مى دهد كه اسلام هيچگونه واسطه اى در اين مسائل قائل نشده است و اين همان حقيقت توحيد است .
حتى مساله شفاعت و توسل به اولياء الله نيز مقيد به اذن پروردگار و اجازه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 369
او است و تاكيدى است بر همان مساله توحيد .
و بايد هم چنين رابطه اى برقرار باشد ، چرا كه او به ما از خود ما نزديكتر است ، چنانكه قرآن مى گويد : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد : ما به انسان از رگ گردن او نزديكتريم ! ( ق - 16 ) و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه : بدانيد خداوند ميان انسان و دل او قرار دارد ! ( انفال - 24 ) .
با اين حال نه او از ما دور است ، و نه ما از او دوريم ، تا نيازى به واسطه باشد ، او از هر كس ديگر به ما نزديكتر است ، در همه جا حضور دارد ، و در درون قلب ما جاى او است .
بنابر اين پرستش واسطه ها ، خواه فرشتگان و جن و مانند آنها باشند ، و خواه پرستش بتهاى سنگى و چوبى ، يك عمل بى اساس و دروغين است ، به علاوه كفران نعمتهاى پروردگار محسوب مى شود ، چرا كه بخشنده نعمت سزاوار پرستش است نه اين موجودات بى جان يا سراپا نياز .
لذا در پايان آيه مى گويد : خداوند كسى را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند ( ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار ) .
نه هدايت به راه مستقيم در اين جهان ، نه به سوى بهشت در جهان ديگر ، چرا كه خود مقدمات بسته شدن درهاى هدايت را فراهم ساخته است ، زيرا خداوند فيض هدايتش را به زمينه هائى مى فرستد كه لايق و آماده پذيرش آنند ، نه دلهائى كه آگاهانه هر گونه آمادگى را در خود نابود كرده اند .

نكته : فرق ميان تنزيل و انزال
در نخستين آيه اين سوره تعبير به تنزيل الكتاب شده است ، و در آيه دوم تعبير به انزلنا اليك الكتاب .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 370
در اينكه در ميان تنزيل و انزال چه تفاوتى است ؟ و اين اختلاف تعبير در اين آيات به چه منظور است ؟ آنچه از پاره اى از متون لغت استفاده مى شود اين است كه تنزيل معمولا در مواردى گفته مى شود كه چيزى تدريجا نازل شود در حالى كه انزال معنى عامى دارد كه هم شامل نزول تدريجى مى گردد ، و هم نزول دفعى .
بعضى نيز اين دو را در مقابل يكديگر دانسته اند و معتقدند تنزيل فقط نزول تدريجى و انزال فقط نزول دفعى است .
بنابر اين اختلاف تعبير فوق ممكن است به خاطر آن باشد كه قرآن داراى دو گونه نزول است ، يكى نزول دفعى كه در شب قدر و در ماه مبارك رمضان واقع شد كه يكجا بر قلب پيامبر گرامى اسلام نازل گشت چنانكه قرآن مى گويد : انا انزلناه فى ليلة القدر : ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم ( قدر آيه 1 ) - انا انزلناه فى ليلة مباركة : ما آنرا در شب مباركى نازل كرديم ( دخان - 3 ) - شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن ماه رمضان همان ماهى است كه قرآن در آن نازل شده است ( بقره - 185 ) .
در تمام اين موارد از ماده انزال استفاده شده كه اشاره به نزول دفعى قرآن است .
و نزول ديگرى كه تدريجا در طى 23 سال دوران نبوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) صورت گرفت ، و در هر حادثه و ماجرائى آياتى متناسب آن نازل گرديد ، و مسلمانها را مرحله به مرحله در مدارج كمال معنوى و اخلاقى و اعتقادى و اجتماعى سير داد ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 371
چنانكه در آيه 106 سوره اسراء مى خوانيم : و قرانا فرقناه لتقرأه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا : ما قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آياتى جدا از هم مى باشد تا آن را تدريجا و با آرامش بر مردم بخوانى ( و جذب دلها شود ) و به طور قطع اين قرآن را تدريجا ما نازل كرديم .
جالب اينكه گاهى در يك آيه هر دو تعبير به دو منظور به كار رفته است ، چنانكه قرآن مجيد در آيه 20 سوره محمد مى گويد : و يقول الذين آمنوا لو لا نزلت سورة فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رأيت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت : مؤمنان مى گويند چرا سوره اى نازل نشده ؟ هنگامى كه سوره محكمى نازل شود و يادى از جنگ در آن باشد منافقان بيمار دل را مى بينى آنچنان به تو نگاه مى كنند كه گوئى مى خواهند قبض روح شوند ! گوئى مؤمنان تقاضاى نزول تدريجى يك سوره را مى كنند تا با آن خو بگيرند ، ولى از آنجا كه گاه نزول يك سوره به طور تدريجى در مورد مسائلى همچون جهاد سبب سوء استفاده منافقان مى شد تا مرحله به مرحله از آن شانه خالى كنند در اينگونه موارد سوره يكجا نازل مى گشت .
اين آخرين چيزى است كه در تفاوت اين دو تعبير مى توان گفت ، و بر طبق آن آيات مورد بحث اشاره به هر دو گونه نزول كرده است ، و از اين نظر جامعيت كامل دارد .
ولى با اين حال موارد استثنائى نيز براى تفسير و تفاوت فوق وجود دارد از جمله در آيه 32 فرقان مى خوانيم : و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القران جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤادك و رتلناه ترتيلا : كافران گفتند چرا قرآن يكجا بر او نازل نشده ؟ اين به خاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم ، و آن را تدريجا بر تو فرو خوانديم .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 372
البته هر يك از اين دو نزول فوائد و آثارى دارد كه در جاى خود به آن اشاره شده است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 373
لَّوْ أَرَادَ اللَّهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً لاصطفَى مِمَّا يخْلُقُ مَا يَشاءُ سبْحَنَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَحِدُ الْقَهَّارُ(4) خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلى النهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلى الَّيْلِ وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ كلُّ يجْرِى لأَجَل مُّسمًّى أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّرُ(5)
ترجمه :
4 - اگر ( به فرض محال ) خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست بر مى گزيد ، منزه است ، ( از اينكه فرزندى داشته باشد ) او خداوند واحد قهار است .
5 - آسمانها و زمين را به حق آفريد ، شب را بر روز مى پيچد ، و روز را بر شب ، و خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش قرار داد ، هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند ، آگاه باشيد او قادر بخشنده است
تفسير : او حاكم بر همه چيز است ، چه نيازى به فرزند دارد ؟ !
مشركان علاوه بر اينكه بتها را واسطه و شفيعان نزد خدا مى دانستند كه در آيات گذشته از آن سخن بود ، عقيده ديگرى در باره بعضى از معبودان خود مانند فرشتگان داشتند كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند ، نخستين آيه مورد
تفسير نمونه ج : 19 ص : 374
بحث به پاسخ اين پندار زشت پرداخته مى گويد : اگر خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست بر مى گزيد ( لو اراد الله ان يتخذ ولدا لاصطفى مما يخلق ما يشاء ) .
پاك و منزه است از اينكه فرزندى داشته باشد ، او خداوند واحد قهار است ( سبحانه هو الله الواحد القهار ) .
در تفسير جمله اول مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند : بعضى گفته اند : منظور اين است كه اگر خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند چرا دختران را برگزيند كه به زعم و پندار شما انسانهائى هستند كم ارزش ؟ چرا پسران را برنگزيند ؟ ، و اين در حقيقت يكنوع استدلال بر طبق ذهنيات طرف مقابل است تا بى پايه بودن گفتار خودش را دريابد .
بعضى ديگر گفته اند منظور اين است كه اگر خدا مى خواست فرزندى داشته باشد مخلوقاتى برتر و بهتر از فرشتگان مى آفريد .
اما با توجه به اينكه ارزش وجودى دختران در پيشگاه خدا از پسران كمتر نيست ، و با توجه به اينكه فرشتگان و يا حضرت عيسى كه به اعتقاد منحرفان فرزند خداست موجوداتى بسيار شريف و شايسته اند ، هيچيك از اين دو تفسير مناسب به نظر نمى رسد .
بهتر اين است كه گفته شود آيه در صدد بيان اين مطلب است كه فرزند لابد براى كمك يا انس روحى است ، به فرض محال كه خداوند نياز به چنين چيزى داشت فرزند لزومى نداشت ، بلكه از ميان مخلوقات شريف خود كسانى را برمى گزيد كه اين هدف را تامين كنند چرا فرزند انتخاب كند ؟ ولى از آنجا كه او واحد و يگانه و قاهر و غالب بر همه چيز و ازلى و ابدى است نه نيازى به كمك كسى دارد ، و نه وحشتى در او تصور مى شود كه از طريق انس گرفتن با چيزى بر طرف گردد و نه احتياج به ادامه نسل دارد ، بنابر اين او منزه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 375
و پاك است از داشتن فرزند خواه فرزند حقيقى باشد و يا فرزند انتخابى .
بعلاوه چنانكه قبلا هم گفته ايم اين سبك مغزان بيخبر كه گاه فرشتگان را فرزندان خدا مى پنداشتند و گاه در ميان او و جن نسبتى قائل مى شدند و گاه مسيح يا عزير را پسر خدا معرفى مى كردند از اين واقعيت روشن بيخبر بودند كه اگر منظور از فرزند ، فرزند حقيقى است ، اولا لازمه آن جسم بودن است ، ثانيا تجزيه پذيرفتن ( چرا كه فرزند جزئى از وجود پدر است كه از او جدا مى شود ) .
ثالثا لازمه آن داشتن شبيه و نظير است ( چرا كه فرزند هميشه شباهت به پدر دارد ) .
و رابعا : لازمه آن نياز به همسر است .
و خداوند از همه اين امور پاك و منزه مى باشد .
و اگر منظور فرزند انتخابى و به اصطلاح تبنى است ، آن نيز يا به خاطر نياز به كمك جسمانى و يا انس اخلاقى و مانند آن است ، و خداى قادر و قاهر از همه اين امور بى نياز است .
بنابر اين توصيف به واحد و قهار پاسخ فشرده اى به تمام اين احتمالات است .
به هر حال انتخاب تعبير لو كه معمولا در موارد شرطهاى محال به كار مى رود اشاره به اين است كه اين يك فرض محال است كه خدا فرزندى برگزيند ، و به فرض محال كه نيازى داشت ، نيازى به آنچه آنها مى گويند نداشت ، بلكه مخلوقات برگزيده اش اين منظور را تامين مى كردند .
سپس براى تثبيت اين واقعيت كه خدا هيچ نيازى به مخلوقات ندارد ، و نيز براى بيان نشانه هائى از توحيد و عظمتش مى فرمايد : خداوند همه آسمانها
تفسير نمونه ج : 19 ص : 376
و زمين را به حق آفريد ( خلق السموات و الارض بالحق ) .
حق بودن آنها دليل بر اين است كه هدفى بزرگ در كار بوده كه آن چيزى جز تكامل موجودات ، و در پيشاپيش آنها انسان ، و سپس منتهى شدن به رستاخيز نيست .
بعد از بيان اين آفرينش بزرگ به گوشه اى از تدبير عجيب و تغييرات حساب شده و نظامات شگرف حاكم بر آنها اشاره كرده ، مى گويد : او شب را بر روز مى پيچد و روز را بر شب ( يكور الليل على النهار و يكور النهار على الليل ) .
چه تعبير جالبى ؟ اگر انسانى بيرون كره زمين ايستاده باشد و به منظره حركت وضعى زمين به دور خودش و پيدايش شب و روز بر گرد آن نگاه كند ، مى بيند كه گوئى به طور مرتب از يكسو نوار سياه رنگ شب بر روشنائى روز پيچيده مى شود و از سوى ديگر نوار سفيد رنگ روز بر سياهى شب ، و با توجه به اينكه يكور از ماده تكوير به معنى پيچيدن است و مخصوصا ارباب لغت پيچيدن عمامه و دستار را به دور سر نمونه اى از آن مى شمارند ، نكته لطيفى كه در اين تعبير قرآنى ، نهفته است روشن مى شود ، هر چند بسيارى از مفسران بر اثر عدم توجه به اين نكته مطالب ديگرى ذكر كرده اند كه چندان مناسب با مفهوم تكوير نيست ، نكته اين است كه زمين كروى است و به دور خود گردش مى كند ، و بر اثر اين گردش ، نوار سياه شب ، و نوار سفيد روز ، دائما گرد آن مى گردند ، گوئى از يكسو نوار سفيد بر سياه و از سوى ديگر نوار سياه بر سفيد پيچيده مى شود .
به هر حال قرآن مجيد در مورد نظام نور و ظلمت و پيدايش شب و روز تعبيرات گوناگونى دارد كه هر كدام به نكته اى اشاره مى كند و از زاويه خاصى به آن مى نگرد : گاه مى گويد : يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل :
تفسير نمونه ج : 19 ص : 377
شب را در روز تدريجا وارد مى كند ، و روز را در شب ( فاطر - 13 ) .
در اينجا سخن از ورود مخفيانه و بى سر و صداى شب در روز و روز در شب است .
و گاه مى گويد : يغشى الليل النهار : خداوند پرده هاى ظلمانى شب را بر روز مى پوشاند ( اعراف - 54 ) و در اينجا شب به پرده اى ظلمانى تشبيه شده كه گوئى بر روشنائى روز مى افتد و آن را پنهان مى سازد .
و در آيات مورد بحث سخن از تكوير و پيچيده شدن اين دو بر يكديگر است كه آن نيز نكته اى دارد كه در بالا به آن اشاره شد .
سپس به گوشه ديگر از تدبير و نظم اين جهان پرداخته مى گويد : او خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش قرار داد كه هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند ( و سخر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى ) .
نور خورشيد در حركتى كه به گرد خود دارد ، يا حركتى كه با مجموع منظومه شمسى به سوى نقطه خاصى از كهكشان پيش مى رود كمترين بى نظمى از خود نشان مى دهد ، و نه ماه در حركت خود به دور زمين و به دور خودش ، و در همه حال سر بر فرمان او دارند ، مسخر قوانين آفرينش اويند ، و تا سرآمد عمرشان به وضع خود ادامه مى دهند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از تسخير خورشيد و ماه مسخر شدن آنها براى انسان به اذن پروردگار باشد ، چنانكه در آيه 33 سوره ابراهيم آمده است و سخر لكم الشمس و القمر دائبين : او خورشيد و ماه كه دائما در حركتند مسخر شما قرار داده .
ولى با توجه به جمله هاى قبل و بعد در آيه مورد بحث ، و نيز با توجه به اينكه تعبير به لكم در آيه مورد بحث وجود ندارد اين معنى بعيد به نظر مى رسد .
در پايان آيه به عنوان تهديد مشركان در عين گشودن راه بازگشت و لطف
تفسير نمونه ج : 19 ص : 378
و عنايت مى فرمايد : بدانيد او عزيز غفار است ! ( الا هو العزيز الغفار ) .
به مقتضاى عزت و قدرت بى انتهايش هيچ گنهكار و مشركى نمى تواند از چنگال عذابش بگريزد ، و به مقتضاى غفاريتش پرده بر روى عيوب و گناهان توبه كاران مى افكند و آنها را در سايه رحمتش قرار مى دهد .
غفار صيغه مبالغه از ماده غفران است كه در اصل به معنى پوشيدن چيزى است كه انسان را از آلودگى نگه دارد ، و هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود مفهومش اين است كه عيوب و گناهان بندگان نادم را مى پوشاند و آنها را از عذاب و كيفر حفظ مى كند ، آرى او در عين عزت و قدرت غفار است و در عين رحمت و غفران قهار ، و ذكر اين دو وصف در پايان آيه براى ايجاد حالت خوف و رجاء در بندگان است كه عامل اصلى هر گونه حركت تكاملى است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 379
خَلَقَكم مِّن نَّفْس وَحِدَة ثُمَّ جَعَلَ مِنهَا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَكم مِّنَ الأَنْعَمِ ثَمَنِيَةَ أَزْوَج يخْلُقُكُمْ فى بُطونِ أُمَّهَتِكمْ خَلْقاً مِّن بَعْدِ خَلْق فى ظلُمَت ثَلَث ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْك لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَأَنى تُصرَفُونَ(6) إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ عَنكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشكُرُوا يَرْضهُ لَكُمْ وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثمَّ إِلى رَبِّكم مَّرْجِعُكمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(7)
ترجمه :
6 - او شما را از نفس واحدى آفريد ، و همسرش را از ( باقيمانده گل ) او خلق كرد ، و براى شما هشت زوج از چهارپايان نازل كرد ، او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر در ميان تاريكيهاى سه گانه مى بخشد ، اين است خداوند ، پروردگار شما ، كه حكومت ( در عالم هستى ) از آن او است ، هيچ معبودى جز او وجود ندارد با اينحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد ؟ !