بعدی
تفسير نمونه ج : 19 ص : 267
در حقيقت بحث معاد با تمام شؤونش در اين آيه و آيه قبل به طور مستدل بيان شده است : از يكسو مى گويد : حكمت آفريدگار ايجاب مى كند كه آفرينش جهان هدفى داشته باشد ( و اين هدف بدون جهان ديگر حاصل نمى گردد چرا كه چند روزه زندگى دنيا بى ارزش تر از آن است كه بتواند هدف اين آفرينش بزرگ باشد ) .
از سوى ديگر حكمت و عدل او ايجاب مى كند كه نيكان و بدان و عادلان و ظالمان يكسان نباشند ، و اين است مجموعه رستاخيز و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ .
از اين گذشته هنگامى كه به صحنه جامعه انسانى در اين دنيا مى نگريم فاجران همرديف مؤمنان و بدان را در كنار نيكان مى بينيم ، بلكه در بسيارى از موارد مفسدان بدكار را در تنعم و رفاه بيشترى مى يابيم ، اگر بعد از اين جهان عالم ديگرى نباشد كه عدالت در آن اجرا شود وضع اين جهان هم مخالف حكمت است و هم بر خلاف عدل و اين خود دليل ديگرى بر مساله معاد محسوب مى شود .
به تعبير ديگر : براى اثبات معاد گاهى از طريق برهان حكمت استدلال مى شود و گاه از طريق برهان عدالت آيه قبل به استدلال اول نظر دارد و آيه بعد به استدلال دوم .
در آخرين آيه مورد بحث به مطلبى اشاره مى كند كه در حقيقت تامين كننده هدف آفرينش است ، مى فرمايد : اين كتابى پر بركت است كه بر تو نازل كرده ايم ، تا آيات آنرا تدبر كنند ، و صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند ( كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 268
تعليماتش جاويدان ، و دستوراتش عميق و ريشه دار ، و برنامه هايش حياتبخش و راهبر انسان در طريق هدف آفرينش است .
هدف از نزول اين كتاب بزرگ اين نبوده كه تنها به تلاوت و لقلقه زبان قناعت كنند بلكه هدف اين بوده كه آياتش سرچشمه فكر و انديشه ، و مايه بيدارى وجدانها گردد و آن نيز به نوبه خود حركتى در مسير عمل بيافريند .
تعبير به مبارك چنانكه مى دانيم به معنى چيزى است كه داراى خير مستمر و مداوم باشد ، و اين تعبير در مورد قرآن اشاره به دوام استفاده جامعه انسانى از تعليمات آن است ، و چون اين كلمه به صورت مطلق به كار رفته هر گونه خير و سعادت دنيا و آخرت را شامل مى شود .
خلاصه هر خير و بركتى بخواهيد در آن است ، به شرط اينكه در آن تدبر كنيد و از آن الهام بگيريد و به حركت درآئيد .

نكته ها :

1 - تقوا و فجور در برابر هم
در آيات فوق فساد در ارض در مقابل ايمان و عمل صالح قرار گرفته ، و فجور ( شكافتن پرده دين ) و تقوا در برابر پرهيزكارى .
آيا اين دو ، بيان يك واقعيت است به دو عبارت ، يا بيان دو مطلب ؟ بعيد نيست هر دو تاكيد يك معنى بوده باشد ، چرا كه متقين همان مؤمنان صالح العملند و فجار همان مفسدان فى الارض .
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به جنبه هاى اعتقادى و عملى هر دو باشد و صاحبان عقيده درست و عمل صالح را با آنها كه فاسد العقيده و فاسد العملند مقايسه مى كند ، در حالى كه جمله دوم تنها به جنبه هاى عملى اشاره دارد .
اين تفاوت نيز ممكن است كه تقوا و فجور ناظر به كمال و نقصان شخص
تفسير نمونه ج : 19 ص : 269
باشد ، و عمل صالح و فساد در ارض ناظر به جنبه هاى اجتماعى .
ولى تاكيد مناسبتر به نظر مى رسد .

2 - اين آيات ناظر به كيست ؟
در روايتى در تفسير اين آيات مى خوانيم : الذين آمنوا و عملوا الصالحات : به امير مؤمنان على (عليه السلام) و يارانش اشاره مى كند ، در حالى كه : المفسدين فى الارض : اشاره به مخالفان آنها است .
در حديث ديگرى كه ابن عساكر از ابن عباس نقل كرده ، آمده است كه منظور از الذين آمنوا على (عليه السلام) و حمزه و عبيده هستند كه در ميدان بدر در مقابل عتبه و وليد و شيبه از سپاه شرك قرار گرفتند ( و با آنها پيكار تن به تن كردند و بر آنها غالب شدند ) و منظور از المفسدين فى الارض سه نفر نامبرده كه از لشكر كفر و شرك است كه در برابر آنها قرار گرفته اند .
روشن است كه معنى اين روايات انحصار مفهوم آيه در افراد خاصى نيست ، بلكه بيان شان نزول يا مصداقهاى روشن و بارز اين آيه است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 270
وَ وَهَبْنَا لِدَاوُدَ سلَيْمَنَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ(30) إِذْ عُرِض عَلَيْهِ بِالْعَشىِّ الصفِنَت الجِْيَادُ(31) فَقَالَ إِنى أَحْبَبْت حُب الخَْيرِ عَن ذِكْرِ رَبى حَتى تَوَارَت بِالحِْجَابِ(32) رُدُّوهَا عَلىَّ فَطفِقَ مَسحَا بِالسوقِ وَ الأَعْنَاقِ(33)
ترجمه :
30 - ما سليمان را به داود بخشيديم ، چه بنده خوبى ؟ چرا كه همواره به سوى خدا بازگشت مى كرد ( و به ياد او بود ) .
31 - به خاطر بياور هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابك تندرو را بر او عرضه داشتند .
32 - گفت من اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم ( من مى خواهم از آنها در جهاد استفاده كنم او همچنان به آنها نگاه مى كرد ) تا از ديدگانش پنهان شدند .
33 - ( آنها آنقدر جالب بودند كه گفت ) بار ديگر آنها را بازگردانيد و دست به ساقها و گردنهاى آنها كشيد ( و آنها را نوازش داد )
تفسير : سليمان از نيروى رزمى خود سان مى بيند
اين آيات همچنان بحث گذشته را پيرامون داود ادامه مى دهد .
در نخستين آيه ، خبر از بخشيدن فرزند برومندى همچون سليمان به او مى دهد كه ادامه دهنده حكومت و رسالت او بود ، مى گويد : ما سليمان را به داود بخشيديم ، چه بنده خوبى ؟ چرا كه همواره به سوى خداوند و آغوش حق باز مى گشت
تفسير نمونه ج : 19 ص : 271
( و وهبنا لداود سليمان نعم العبد انه اواب ) .
اين تعبير كه نشان دهنده عظمت مقام سليمان است شايد براى رد اتهامات بى اساس و زشتى است كه در مورد تولد سليمان از همسر اوريا در تورات تحريف يافته آمده است و در عصر نزول قرآن در آن محيط شايع بوده .
تعبير به وهبنا ( بخشيديم ) از يكسو ، و تعبير به نعم العبد ( چه بنده خوبى ) از سوى ديگر ، و تعليل انه اواب ( كسى كه پيوسته به اطاعت و امتثال فرمان خدا باز مى گردد و از كوچكترين غفلت ها و لغزش ها توبه مى كند ) از سوى سوم ، همه نشان دهنده عظمت مقام اين پيامبر بزرگ است .
تعبير به انه اواب درست همان تعبيرى است كه در باره پدرش داود در آيه 17 همين سوره آمده بود ، و با توجه به اينكه اواب صيغه مبالغه است و مفهومش بسيار بازگشت كننده مى باشد ، و قيد و شرطى در آن نيست مى تواند بيانگر بازگشت به اطاعت فرمان خدا ، بازگشت به حق و عدالت ، و بازگشت از غفلت ها و ترك اولى ها باشد .
از آيه بعد داستان اسبهاى سليمان شروع مى شود كه تفسيرهاى گوناگونى براى آن شده كه بعضا از سوى ناآگاهان بوده و بسيار زننده و مخالف موازين عقل و حتى دون شان يك انسان عادى است ، تا چه رسد به پيامبر بزرگى همچون سليمان (عليه السلام) هر چند محققان با الهام از دلائل عقل و نقل راه را بر اين گونه تفسيرها بسته اند .
ما پيش از آنكه به سراغ احتمالات مختلف برويم آيات را طبق ظاهر آن - يا ظاهرترين احتمال آن - تفسير مى كنيم تا روشن شود اين نسبتهاى ناروا در قرآن نبوده ، بلكه از طريق پيشداوريهاى ديگران بر قرآن تحميل شده است .
قرآن مى گويد : به خاطر بياور هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابك
تفسير نمونه ج : 19 ص : 272
و تندرو را بر او ( سليمان ) عرضه داشتند ( اذ عرض عليه بالعشى الصافنات الجبار ) .
صافنات جمع صافنة بطورى كه بسيارى از مفسران و ارباب لغت نوشته اند به اسبهائى گفته مى شود كه به هنگام ايستادن بر روى سه دست و پا ايستاده ، و يك دست را كمى بلند كرده ، تنها نوك جلو سم را بر زمين مى گذارد ، و اين حالت مخصوص اسبهاى چابك و تيزرو است كه هر لحظه آماده حركت مى باشد .
جياد جمع جواد در اينجا به معنى اسبهاى سريع السير و تندرو است ، و در اصل از ماده جود و بخشش گرفته شده ، منتهى جود در انسان از طريق بخشيدن مال است ، و در اسب از طريق سرعت سير .
به اين ترتيب اسبهاى مزبور هم در حالت توقف آمادگى خود را براى حركت نشان مى داد ، و هم در حال حركت سرعت عمل را .
از مجموعه اين آيه با قرائن مختلف كه در اطراف آن وجود دارد چنين بر مى آمد كه روزى به هنگام عصر سليمان از اسبان تيزرو و چابك خود كه براى ميدان جهاد آماده كرده بود سان مى ديد ، و ماموران با اسبهاى مزبور از جلو او رژه مى رفتند ، و از آنجا كه يك پادشاه عادل و صاحب نفوذ بايد ارتشى نيرومند داشته باشد ، و يكى از وسائل مهم ارتش مركبهاى تندرو است ، اين توصيف در قرآن بعد از ذكر مقام سليمان به عنوان يك نمونه از كار او بازگو شده است .
سليمان در اينجا براى اينكه تصور نشود كه علاقه او به اين اسبهاى پرقدرت جنبه دنياپرستى دارد ، گفت : من اين اسبان را به خاطر ياد پروردگارم و دستور او دوست دارم من مى خواهم از آنها در ميدان جهاد با دشمنان او استفاده كنم
تفسير نمونه ج : 19 ص : 273
( فقال انى احببت حب الخير عن ذكر ربى ) .
در ميان عرب معمول است كه از خيل ( اسب ) به خير تعبير مى كنند ، و در حديثى آمده است كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : الخير معقود بنواصى الخيل الى يوم القيامة : خير و خوبى به پيشانى اسب تا روز قيامت بسته شده است .
سليمان كه از مشاهده اين اسبهاى چابك و آماده براى جهاد و پيكار با دشمن خرسند شده بود همچنان آنها را نگاه مى كرد و چشم به آنها دوخته بود تا از ديدگانش پنهان شدند ( حتى توارت بالحجاب ) .
صحنه آنقدر جالب و زيبا و براى يك فرمانده بزرگ همچون سليمان نشاط آور بود كه او دستور داد بار ديگر اين اسبها را براى من بازگردانيد ( ردوها على ) .
به هنگامى كه مامورانش اين فرمان را اطاعت كردند و اسبها را بازگرداندند سليمان شخصا آنها را مورد نوازش قرار داد و دست به ساقها و گردنهاى آنها كشيد ( فطفق مسحا بالسوق و الاعناق ) .
و به اين وسيله هم مربيان آنها را تشويق كرد ، و هم از آنها قدردانى نمود ، زيرا معمول است هنگامى كه مى خواهند از مركبى قدردانى كنند دست بر سر و صورت و يال و گردن ، يا بر پايش مى كشند ، و چنين ابراز علاقه اى در برابر وسيله مؤثرى كه انسان را در هدفهاى والايش كمك مى كنند از پيغمبر بزرگى همچون سليمان تعجب آور نيست .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 274
طفق ( به اصطلاح نحويين از افعال مقاربه است و ) به معنى آغاز كردن كارى است .
سوق جمع ساق و اعناق جمع عنق ( گردن ) است ، و معنى مجموع جمله اين است : سليمان شروع كرد به مسح كردن و نوازش نمودن گردنها و ساقهاى آنها .
آنچه در بالا در تفسير اين آيات گفته شد موافق چيزى است كه بعضى از مفسران همچون فخر رازى برگزيده اند ، و در ميان بزرگان شيعه از كلمات عالم نامدار و بزرگوار سيد مرتضى نيز قسمتى از اين تفسير استفاده مى شود ، چرا كه او در كتاب تنزيه الانبياء هنگامى كه مى خواهد نسبت هاى ناروائى را كه بعضى از مفسران و ارباب حديث به سليمان داده اند نفى كند مى گويد : چگونه ممكن است خداوند در آغاز اين پيامبر را مورد مدح قرار دهد ، سپس بلافاصله كار زشتى به او نسبت دهد كه او مشغول سان ديدن اسبان بود و نماز را فراموش كرد ؟ بلكه ظاهر اين است كه علاقه او به آن اسبها نيز به فرمان پروردگار و امر و دستور او بوده است ، زيرا خداوند ما را نيز دستور به نگهدارى و پرورش اسب و آماده ساختن آن براى جنگ با دشمنان داده است ، چه مانعى دارد كه پيامبر خدا نيز چنين باشد .
مرحوم علامه مجلسى در كتاب نبوت بحار الانوار در تفسير آيات فوق بياناتى دارد كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم قريب الافق است .
به هر حال مطابق اين تفسير نه گناهى از سليمان سر زده ، نه هماهنگى آيات بهم مى خورد ، و نه مشكلى پيش مى آيد كه بخواهيم به توجيه آن بپردازيم .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 275
اكنون به تفسيرهاى ديگرى كه جمعى از مفسران ذكر كرده اند مى پردازيم و از همه مشهورتر اين است كه : ضمير در جمله هاى توارت و ردوها هر دو به شمس ( خورشيد ) باز مى گردد كه در عبارت مذكور نيست ، ولى از تعبير به عشى ( عصرگاهان ) در آيات مورد بحث مى توان آنرا استفاده كرد ، به اين ترتيب مفهوم آيات چنين مى شود : سليمان غرق تماشاى اسبها بود كه خورشيد سر به افق مغرب نهاد و در حجاب پنهان شد ! .
سليمان كه به خاطر از دست رفتن نماز عصرش سخت خشمگين و ناراحت شده بود صدا زد اى فرشتگان پروردگار ! خورشيد را براى من بازگردانيد ، اين تقاضاى سليمان انجام يافت و رد شمس شد ، يعنى خورشيد بار ديگر به افق بازگشت ، سليمان وضو گرفت ( منظور از مسح كردن ساق و گردن برنامه وضوئى بوده كه در آئين سليمان وجود داشت ، البته گاهى مسح در لغت عرب به معنى شستن نيز آمده است ) سپس نماز خود را بجاى آورد .
بعضى از ناآگاهان از اين هم فراتر رفته اند ، و نسبت زشت و نارواى ديگرى نيز در اينجا به اين پيغمبر بزرگ داده اند و گفته اند : منظور از جمله طفق مسحا بالسوق و الاعناق اين است كه دستور داد با شمشير ساق و گردن اسبها را بزنند و يا شخصا اين كار را كرد ، چرا كه آنها سبب فراموشى ياد پروردگار و نماز او شده بودند ! ! البته بطلان گفتار اخير بر كسى پنهان نيست ، چرا كه اسبها گناهى نداشتند كه از دم شمشير سليمان بگذرند ، اگر گناهى باشد متوجه خود او است كه غرق تماشاى اسبها شده ، و غير آن را فراموش كرده است .
وانگهى كشتن اسبها علاوه بر اينكه جنايت است اسراف نيز هست ، چگونه ممكن است چنين عمل ناروائى از پيغمبرى سر زند ؟ لذا در رواياتى كه در ذيل
تفسير نمونه ج : 19 ص : 276
اين آيات در منابع اسلامى آمده اين نسبت شديدا از سليمان نفى شده است .
و اما جمله هاى قبل كه از فراموشى و غفلت از نماز عصر سخن مى گويد آن نيز اين سؤال را به وجود مى آورد كه مگر ممكن است پيامبر معصومى وظيفه واجب خود را به دست فراموشى بسپارد ؟ هر چند سان ديدن اسبها نيز وظيفه ديگرى از او بوده است ، مگر اينكه به گفته بعضى نماز ، نماز نافله و مستحب بوده باشد كه فراموشى آن مشكلى ايجاد نكند ، ولى براى نماز نافله رد شمس ضرورتى ندارد .
از اينها كه بگذريم اشكالات ديگرى در اين تفسير است .
1 - كلمه شمس ( خورشيد ) صريحا در آيات نيامده ، در حالى كه اسبها ( الصافنات الجياد ) صريحا ذكر شده است ، و مناسبتر اين است كه ضميرها به چيزى بازگردد كه صريحا در آيات آمده .
2 - تعبير به عن ذكر ربى ظاهرش اين است كه محبت اين اسبها ناشى از ياد و فرمان خدا بوده در حالى كه بر طبق تفسير اخير بايد كلمه عن به معنى على باشد يعنى من محبت اسبها را بر محبت پروردگارم ترجيح دادم و اين معنى خلاف ظاهر است ( دقت كنيد ) .
3 - از همه اينها عجيبتر جمله ردوها على ( آنرا بر من بازگردانيد ) با آن لحن آمرانه است ، آيا ممكن است سليمان با چنين لحنى كه با خدمت - گذارانش صحبت مى كند از خدا يا فرشتگان او بخواهد كه خورشيد را بازگردانند
4 - مسئله رد شمس گر چه در برابر قدرت خدا محال نيست ، اما مشكلات روشنى دارد كه جز در موارد قيام دليل روشن نمى توان آنرا پذيرفت .
5 - آيات فوق با مدح و تمجيد سليمان شروع مى شود در حالى كه اين آيات طبق تفسير اخير به مذمت او مى انجامد .
6 - اگر نماز واجب ترك شده توجيه آن مشكل است و اگر نماز نافله بوده
تفسير نمونه ج : 19 ص : 277
رد شمس چه لزومى دارد ؟ تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اين تفسير در روايات متعددى كه در منابع حديث آمده است به چشم مى خورد ، ولى اگر در اسناد اين احاديث دقت كنيم تصديق خواهيم كرد كه هيچ كدام سند معتبرى ندارد ، و غالبا روايات مرسله است .
آيا بهتر اين نيست كه از اين روايات غير معتبر صرفنظر شود و علمش را به اهلش واگذاريم و آنچه را از آيات با ذهن خالى از پيشداوريها استفاده مى كنيم برگزينيم ، و از اشكالات مختلف فارغ و آسوده شويم ؟
تفسير نمونه ج : 19 ص : 278
وَ لَقَدْ فَتَنَّا سلَيْمَنَ وَ أَلْقَيْنَا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسداً ثمَّ أَنَاب(34) قَالَ رَب اغْفِرْ لى وَ هَب لى مُلْكاً لا يَنبَغِى لأَحَد مِّن بَعْدِى إِنَّك أَنت الْوَهَّاب(35) فَسخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تجْرِى بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْث أَصاب(36) وَ الشيَطِينَ كلَّ بَنَّاء وَ غَوَّاص(37) وَ ءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فى الأَصفَادِ(38) هَذَا عَطاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِك بِغَيرِ حِساب(39) وَ إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسنَ مَئَاب(40)
ترجمه :
34 - ما سليمان را آزموديم ، و بر كرسى او جسدى افكنديم ، سپس او به درگاه خداوند انابه كرد .
35 - گفت : پروردگارا مرا ببخش ، و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچكس نباشد ، كه تو بسيار بخشنده اى .
36 - ما باد را مسخر او ساختيم تا مطابق فرمانش به نرمى حركت كند ، و به هر جا او
تفسير نمونه ج : 19 ص : 279
مى خواهد برود .
37 - و شياطين را مسخر او ساختيم ، هر بناء و غواصى از آنها .
38 - و گروه ديگرى ( از شياطين ) را در غل و زنجير ( تحت سلطه او ) قرار داديم .
39 - ( و به او گفتيم ) اين عطاى ماست به هر كس مى خواهى ( و صلاح مى بينى ) ببخش و از هر كس مى خواهى امساك كن و حسابى بر تو نيست .
40 - و براى او ( سليمان ) نزد ما مقامى ارجمند و سرانجامى نيك است
تفسير : آزمايش سخت سليمان و حكومت گسترده او
اين آيات همچنان قسمت ديگرى از سرگذشت سليمان را بازگو مى كند ، و نشان مى دهد كه انسان به هر پايه اى از قدرت برسد باز از خود چيزى ندارد ، و هر چه هست از ناحيه خدا است ، مطلبى كه توجه به آن پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل چشم انسان كنار مى زند ، و او را به موقعيت خويش در عرصه جهان هستى واقف مى سازد .
نخستين قسمت اين آيات در باره يكى از آزمايشهائى است كه خدا در باره سليمان كرد ، آزمايشى كه با ترك اولى همراه بود ، و به دنبال آن سليمان به درگاه خدا روى آورد و از اين ترك اولى توبه كرد .
فشرده بودن محتواى اين آيات باز به گروهى از خيال پردازان افسانه باف مجالى داده است كه داستانهاى بى اساس و موهومى را در اينجا بسازند ، و امورى را به اين پيامبر بزرگ نسبت دهند كه يا مخالف اساس نبوت است ، و يا منافى مقام عصمت ، و يا اصولا منافات با منطق عقل و خرد دارد كه اين خود نيز امتحان و آزمايشى است براى همه پژوهندگان قرآن ، در حالى كه اگر قناعت به متن گفته قرآن مى شد مجالى براى اين افسانه هاى خرافى باقى نمى ماند .
در نخستين آيه مورد بحث قرآن مى گويد : ما سليمان را آزموديم و بر كرسى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 280
او جسدى افكنديم ، سپس به درگاه خداوند انابه كرد ، و به سوى او بازگشت ( و لقد فتنا سليمان و القينا على كرسيه جسدا ثم اناب ) .
كرسى به معنى تخت پايه كوتاه است ، و چنين به نظر مى رسد كه سلاطين داراى دو نوع تخت بوده اند ، تختى براى مواقع عادى بود كه پايه هاى كوتاهى داشت ، و تختى براى جلسات رسمى و تشريفاتى كه پايه هاى بلند داشت ، اولى را كرسى و دومى را عرش مى ناميدند .
جسد به معنى جسم بى روح است ، و به گفته راغب در كتاب مفردات مفهومى محدودتر از مفهوم جسم دارد ، زيرا جسد بر غير انسان اطلاق نمى شود ( مگر به طور نادر ) ولى جسم اعم است .
از اين آيه اجمالا استفاده مى شود كه موضوع آزمايش سليمان به وسيله جسد بى روحى بوده است كه بر تخت او در برابر چشمانش قرار گرفت ، چيزى كه انتظار آنرا نداشت ، و اميد به غير آن بسته بود ، ولى قرآن شرح بيشترى در اين زمينه نداده است .
مفسران و محدثان در اين زمينه اخبار و تفسيرهائى نقل كرده اند كه از همه موجه تر و روشنتر اين است كه : سليمان آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصيبش شود كه در اداره كشور و مخصوصا جهاد با دشمن به او كمك كنند ، او داراى همسران متعدد بود با خود گفت : من با آنها همبستر مى شوم - تا فرزندان متعددى نصيبم گردد ، و به هدفهاى من كمك كنند ، ولى چون در اينجا غفلت كرد و انشاء الله ، همان جمله اى كه بيانگر اتكاى انسان به خدا در همه حال است ، نگفت در آن زمان هيچ فرزندى از همسرانش تولد نيافت ، جز فرزندى ناقص الخلقه ، همچون جسدى بى روح كه آنرا آوردند و بر كرسى او افكندند ! سليمان سخت در فكر فرو رفت ، و ناراحت شد كه چرا يك لحظه از خدا
تفسير نمونه ج : 19 ص : 281
غفلت كرده ، و بر نيروى خودش تكيه كرده است ، توبه كرد و به درگاه خدا بازگشت .
تفسير ديگرى كه بعد از اين تفسير قابل توجه به نظر مى رسد اين است كه : خداوند سليمان را با بيمارى شديدى مورد آزمايش قرار داد ، آنچنان كه همچون جسدى بى روح بر تختش افتاد ، و در زبان عرب معمول است كه به انسان ضعيف و بسيار بيمار گاهى جسد بلا روح گفته مى شود .
سرانجام او توبه كرد و خداوند او را به حال اول بازگرداند ( منظور از اناب بازگشت به سلامت است ) .
البته ايرادى كه متوجه اين تفسير مى شود اين است كه طبق اين معنى بايد و القيناه بوده باشد ، يعنى ما سليمان را بر تختش به صورت جسدى بى روح افكنديم ، در حالى كه اين تعبير در آيه نيامده است و تقدير گرفتن نيز بر خلاف ظاهر مى باشد .
جمله اناب نيز در اين تفسير به معنى بازگشت به صحت آمده كه اين نيز بر خلاف ظاهر است .
ولى اگر اناب را به معنى توبه و بازگشت به خدا بگيريم ضررى به اين تفسير نمى زند بنابر اين تنها مورد خلاف ظاهر همان حذف ضمير القيناه مى باشد .
اما افسانه هاى دروغين زشتى كه در باره گمشدن انگشتر سليمان ، و يا ربوده شدن آن به وسيله يكى از شياطين ، و نشستن شيطان بر تخت حكومت به جاى او كه با آب و تاب در بعضى از كتب آمده ، و ظاهرا ريشه آن به تلمود يهوديان باز مى گردد و از خرافات اسرائيلى است با هيچ عقل و منطقى سازگار نيست .
اين افسانه ها قبل از هر چيز دليل بر انحطاط فكرى گويندگانش مى باشد ، و لذا محققان اسلامى هر جا از آن نام برده اند بى پايه بودن آنها را با صراحت
تفسير نمونه ج : 19 ص : 282
بازگو كرده اند ، و گفته اند نه مقام نبوت و حكومت الهى به انگشتر وابسته است .
و نه هرگز خداوند اين مقام را از پيامبرى گرفته ، شيطانى را به صورت پيامبرى درآورده ، تا چه رسد به اينكه چهل روز بر جاى او بنشيند و ميان مردم حكومت و قضاوت كند .
به هر حال قرآن در آيه بعد مساله توبه سليمان را كه در آخرين جمله آيه قبل آمده بود به صورت مشروحترى بازگو كرده ، مى فرمايد : گفت پروردگارا مرا ببخش ( قال رب اغفر لى ) .
و ملك و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچكس نباشد كه تو بسيار بخشنده اى ( و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى انك انت الوهاب ) .

در اينجا دو سؤال مطرح است
1 - آيا از اين تقاضاى سليمان استشمام بخل نمى شود ؟ در پاسخ اين سؤال مفسران مطالب بسيارى دارند كه قسمت مهمى از آن با ظاهر آيات ناهماهنگ است ، آنچه از همه مناسبتر و منطقى تر به نظر مى رسد اين است كه : او از خداوند يك نوع حكومت مى خواست كه توأم با معجزات ويژه اى بوده باشد ، و حكومت او را از ساير حكومتها مشخص كند ، زيرا مى دانيم هر پيامبرى معجزه مخصوص به خود داشته موسى (عليه السلام) معجزه عصا و يد بيضا داشت ، آتش براى ابراهيم سرد و خاموش شد ، معجزه صالح ناقه مخصوص او بود ، و معجزه پيامبر اسلام قرآن مجيد بود ، سليمان نيز حكومتى داشت آميخته با اعجازهاى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 283
الهى ، حكومت بر بادها ، و شياطين ، با ويژگيهاى بسيار ديگر .
و اين براى پيامبران عيب و نقصى محسوب نمى شود كه براى خود تقاضاى معجزه ويژه اى كنند ، تا وضع آنها را كاملا مشخص كند ، بنابر اين هيچ مانعى ندارد كه ديگران حكومتهاى وسيعتر و گسترده تر از سليمان پيدا كنند اما ويژگيهاى آن را نخواهند داشت .
شاهد اين سخن آيات بعد از اين آيه است كه در حقيقت اجابت اين درخواست سليمان را منعكس ساخته و سخن از تسخير باد و شياطين مى گويد ، و مى دانيم اين موضوع از ويژگيهاى حكومت سليمان بود .
و از اينجا پاسخ سؤال دوم كه مى گويد : طبق عقيده ما مسلمانان حكومت مهدى (عليه السلام) ( ارواحنا فداه ) حكومتى است جهانى و مسلما گسترده تر از حكومت سليمان ، روشن مى شود .
زيرا با تمام وسعتى كه حكومت حضرت مهدى (عليه السلام) دارد و با همه امتيازاتى كه آنرا از ساير حكومتها مشخص مى كند ، از نظر ويژگيها و خصوصيات با حكومت سليمان متفاوت است ، و اين حكومت سليمان مخصوص خودش بوده .
خلاصه اينكه سخن از كم و زياد و افزون طلبى و انحصارجوئى نيست ، سخن از اين است كه كمال نبوت در اين است كه از نظر معجزات ويژگيهائى داشته باشد كه آنرا از نبوت انبياى ديگر مشخص كند ، و سليمان طالب اين بود .
در بعضى از روايات كه از طرق اهلبيت از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) نقل شده پاسخى از سؤال بخل داده شده كه بسيار جالب است .
حديث چنين است كه يكى از دوستانش بنام على بن يقطين از آن امام (عليه السلام) سؤال كرد آيا جايز است پيامبر خدا بخيل باشد ؟ امام (عليه السلام) فرمود : نه .
عرض كرد پس چرا سليمان مى گويد : رب اغفر لى و هب لى ملكا
تفسير نمونه ج : 19 ص : 284
لا ينبغى لاحد من بعدى و مفهوم و تفسير اين آيه چيست ؟ امام (عليه السلام) فرمود : حكومت دو گونه است : حكومتى كه از طريق ظلم و غلبه و اجبار مردم به دست مى آيد ، و حكومتى كه از سوى خداوند است ، مانند حكومت خاندان ابراهيم و طالوت و ذو القرنين .
سليمان از خداوند خواست حكومتى به او دهد كه هيچ كس نتواند بعد از او بگويد از طريق غلبه و ظلم و اجبار مردم به دست آمده است .
لذا خداوند متعال باد را مسخر فرمان او ساخت كه به نرمى هر كجا او مايل بود جريان مى يافت ، و صبحگاهان فاصله يك ماه را مى پيمود ، و عصرگاهان فاصله يكماه را ، و خداوند متعال شياطين را مسخر او ساخت كه براى او ساختمان مى ساختند و غواصى مى كردند ، و علم سخن گفتن پرندگان را به او تعليم داد ، و حكومت او را در زمين پا بر جا ساخت ، لذا در همان زمان و زمانهاى بعد مردم دانستند كه حكومت او هيچ شباهتى به حكومتى كه مردم آنرا برمى گزينند ، و يا از طريق قهر و غلبه و ستم حاصل مى شود ندارد .
على بن يقطين مى گويد عرض كردم پس تفسير اين سخن كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود رحم الله اخى سليمان ابن داود ما كان ابخله : خدا رحمت كند برادرم سليمان بن داود را چه بخيل بود چيست ؟ ! فرمود : دو معنى دارد : نخست اينكه او بسيار در مورد نواميس و عرضش بخيل بود از اينكه كسى سخن نامناسبى در باره آنها بگويد .
ديگر اين كه منظور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين بود كه اگر آيه قرآن را آنچنان كه بعضى از جهال تفسير كرده اند كه او تقاضاى حكومتى بى نظير و منحصر به خود كرد بايد او مرد بخيلى باشد ( و اين طعنى است بر آنها ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 285
آيات بعد همانگونه كه گفتيم بيان اين مطلب است كه خدا تقاضاى سليمان را پذيرفت و حكومتى با امتيازات ويژه و مواهبى بزرگ در اختيار او گذارد كه آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد :
1 - تسخير بادها به عنوان يك مركب راهوار ، چنانكه مى فرمايد : ما باد را مسخر او ساختيم تا مطابق فرمانش به نرمى حركت كند ، و به هر جا او اراده نمايد برود ( فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب ) .
مسلم است يك حكومت وسيع و گسترده بايد از وسيله ارتباطى سريعى برخوردار باشد ، تا رئيس حكومت بتواند در مواقع لزوم به سرعت از تمام مناطق كشور سركشى كند ، و خداوند اين امتياز را به سليمان داده بود .
اينكه چگونه باد به فرمان او بود ؟ و با چه سرعتى حركت مى كرد ؟ ، سليمان و يارانش به هنگام حركت به وسيله باد ، بر چه چيز سوار مى شدند ؟ و چه عواملى آنها را از سقوط و كم و زياد شدن فشار هوا و مشكلات ديگر حفظ مى كرد ؟ و خلاصه اين چه وسيله مرموز و اسرارآميزى بوده كه در آن عصر و زمان در اختيار سليمان قرار داشت ؟ اينها مسائلى است كه جزئيات آن بر ما روشن نيست ، ما همين قدر مى دانيم كه اين از جمله خوارق عاداتى بود كه در اختيار پيامبران قرار مى گرفت ، يك مساله عادى و معمولى نبود ، يك موهبت فوق العاده و يك اعجاز بود ، و اين امور در برابر قدرت خداوند امر ساده اى است و چه بسيارند مسائلى كه ما اصل آن را مى دانيم اما از جزئياتش خبر نداريم .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه تعبير به رخاء ( نرم و ملايم ) كه در اين آيه وارد شده با تعبير عاصفه ( تندباد ) كه در آيه 81 سوره انبياء آمده است هماهنگ نيست ، آنجا كه مى فرمايد : و لسليمان الريح عاصفة تجرى بامره
تفسير نمونه ج : 19 ص : 286
الى الارض التى باركنا فيها : ما تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه آن را بركت داده بوديم حركت مى كرد .
اين سؤال را از دو راه مى توان پاسخ گفت : نخست اينكه توصيف به عاصفه ( تندباد ) براى بيان سرعت آن است ، و توصيف به رخاء بيان منظم بودن و نرم بودن حركات آن مى باشد ، به طورى كه آنها در عين حركت سريع احساس ناراحتى نمى كردند ، درست مانند وسائل تكامل يافته سريع السير كنونى كه بعضا انسان به هنگامى كه با آن سفر مى كند اين احساس را دارد كه گوئى در اطاق خانه اش نشسته است در حالى كه با سرعت سرسام آورى در حركت است .
ديگر اينكه بعضى از مفسران اين دو آيه را ناظر به دو نوع باد دانسته اند كه هر دو را خداوند در اختيار سليمان قرار داده بود نوعى سريع السير و نوعى آرام .
2 - موهبت ديگر خداوند به سليمان (عليه السلام) مساله تسخير موجودات سركش و قرار دادن آن در اختيار او براى انجام كارهاى مثبت بود چنانكه در آيه بعد مى گويد و شياطين را مسخر او ساختيم ، و هر بنا و غواصى از آنها را سر بر فرمان او نهاديم تا گروهى در خشكى هر بنائى مى خواهد براى او بسازند ، و گروهى در دريا به غواصى مشغول باشند ( و الشياطين كل بناء و غواص ) .
و به اين ترتيب خداوند نيروى آماده اى براى كارهاى مثبت را در اختيار او گذاشت ، و شياطين كه طبيعتشان تمرد و سركشى است آنچنان مسخر او شدند كه در مسير سازندگى و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 287
نه تنها در اين آيه كه در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد به اين معنى اشاره شده كه شياطين مسخر سليمان بودند ، و براى او فعاليتهاى مثبتى داشتند ، منتها در بعضى از آيات مانند آيات مورد بحث و آيه 82 سوره انبياء تعبير به شياطين شده ، در حالى كه در آيه 12 سوره سباء تعبير به جن شده است .
همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم جن موجودى است كه از نظر ما پوشيده است ، اما داراى عقل و شعور و قدرت مى باشد ، همچنين مؤمن و كافر است ، و هيچ مانعى ندارد كه به فرمان خدا در اختيار پيامبرى قرار گيرند و به كارهاى مفيدى مشغول شوند ، اين احتمال نيز وجود دارد كه شياطين معنى گسترده اى داشته باشد كه هم انسانهاى سركش و هم غير آنها را شامل شود ، و اطلاق شيطان بر اين مفهوم وسيع در قرآن مجيد آمده است ( انعام - 112 ) و به اين ترتيب خداوند نيروئى به سليمان داد كه توانست همه متمردان را تسليم خود سازد .
3 - موهبت ديگر خداوند به سليمان مهار كردن گروهى از نيروهاى مخرب بود ، زيرا به هر حال در ميان شياطين افرادى بودند كه به عنوان يك نيروى مفيد و سازنده قابل استفاده به حساب نمى آمدند ، و چاره اى جز اين نبود كه آنها در بند باشند ، تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند ، چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد : و گروه ديگرى از شياطين را در غل و زنجير تحت سلطه او قرار داديم ( و آخرين مقرنين فى الاصفاد ) .
مقرنين از ماده قرن به معنى مقارنت و نزديكى است ، و در اينجا اشاره به جمع كردن دست و پا يا گردن در بند و زنجير است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 288
اصفاد جمع صفد ( بر وزن نمد ) به معنى قيد و بند است ( مانند دستبندها و پابندهائى كه بر زندانيان مى گذارند ، بعضى از جمله مقرنين فى الاصفاد غل جامعه را استفاده كردند و آن زنجيرى بوده است كه دستها را به گردن مى بست كه با معنى مقرنين كه مفهوم نزديكى را دارد متناسب است .
اين احتمال نيز داده شده كه منظور از اين جمله اين است كه آنها هر گروه در يك بند قرار داشتند .
منتها اين سؤال پيش مى آيد كه اگر منظور از شياطين ، شياطين جن باشد كه طبعا داراى جسمى لطيفند غل و زنجير و دستبند تناسبى با آنها ندارد .
لذا بعضى گفته اند كه اين تعبير كنايه از بازداشت و جلوگيرى آنها از فعاليتهاى تخريبى است ، و اگر منظور شياطين و سركشان انس باشد غل و زنجير و دستبند مفهوم اصلى خود را حفظ خواهد كرد .
4 - چهارمين موهبت خداوند به سليمان اختيارات فراوانى بود كه دست او را در اعطا و منع باز مى گذارد ، چنانكه آيه بعد مى گويد : به او گفتيم اين عطا و بخشش ماست به هر كس مى خواهى ( و صلاح مى بينى ) ببخش و از هر كس مى خواهى ( و صلاح مى دانى ) امساك كن و حسابى بر تو نيست ( هذا عطائنا فامنن او امسك بغير حساب ) .
تعبير بغير حساب يا اشاره به اين است كه خداوند به خاطر مقام عدالت تو در اين زمينه اختيارات وسيعى به تو داده و مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهى گرفت ، و يا به اين معنى است كه عطاى الهى بر تو آنقدر زياد است كه هر چه ببخشى در آن به حساب نمى آيد .
بعضى از مفسران نيز اين تعبير را تنها مربوط به شياطين دربند دانستند كه هر كس را مى خواهى ( و صلاح مى دانى ) آزاد كن و هر كدام را مصلحت
تفسير نمونه ج : 19 ص : 289
مى دانى در بند نگهدار ، اما اين معنى بعيد به نظر مى رسد زيرا با ظاهر كلمه عطائنا هماهنگ نيست .
5 - پنجمين و آخرين موهبت خداوند بر سليمان مقامات معنوى او بود كه خدا در سايه شايستگيهايش به او مرحمت كرده بود ، چنانكه در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد براى او ( سليمان ) نزد ما مقامى بلند و والا و سرانجامى نيك است ( و ان له عندنا لزلفى و حسن ماب ) .
اين جمله در حقيقت پاسخى است به آنها كه ساحت قدس اين پيامبر بزرگ را به انواع نسبتهاى ناروا و خرافى - به پيروى آنچه در تورات كنونى آمده است - آلوده ساخته اند ، و به اين ترتيب او را از همه اين اتهامات مبرا مى شمرد ، و مقام او را نزد خداوند گرامى مى دارد ، حتى تعبير به حسن ماب كه خبر از عاقبت نيك او مى دهد ممكن است اشاره به نسبت ناروائى باشد كه در تورات آمده كه سليمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سرانجام به آئين بت پرستى تمايل پيدا كرد ! و حتى دست به ساختن بتخانه اى زد ! ! قرآن با اين تعبير خط بطلان بر تمام اين اوهام و خرافات مى كشد .

نكته ها :

1 - حقايقى كه داستان سليمان به ما مى آموزد
بدون شك هدف قرآن از ذكر تواريخ انبياء تكميل برنامه هاى تربيتى از طريق انعكاس عينى واقعيتها در اين سرگذشتهاى زنده است .
از جمله مسائلى كه در لابلاى داستان سليمان عينيت يافته امور زير است .
الف : داشتن يك حكومت نيرومند با امكانات مادى فراوان و اقتصاد گسترده و تمدن درخشان هرگز منافاتى با مقامات معنوى و ارزشهاى الهى و انسانى ندارد ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 290
چنانكه آيات فوق بعد از ذكر تمام مواهب مادى سليمان در پايان مى گويد : با اين همه او در پيشگاه خدا مقامى والا و سرانجامى نيك داشت .
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است ا رأيتم ما اعطى سليمان بن داود من ملكه ؟ فان ذلك لم يزده الا تخشعا ، ما كان يرفع بصره الى السماء تخشعا لربه ! : شنيده ايد خداوند چه اندازه از ملك و حكومت به سليمان داد ؟ با اين حال اينهمه مواهب جز بر خشوع او نيفزود ، به گونه اى كه حتى از شدت خشوع و ادب چشم به آسمان نمى انداخت .
ب : براى اداره يك كشور آباد هم وسيله ارتباطى سريع لازم است ، و هم به كار گرفتن نيروهاى مختلف ، و هم جلوگيرى از نيروهاى مخرب ، هم توجه به مسائل عمرانى ، هم توليد سرمايه از طريق استخراج منابع مختلف ، و هم دادن اختيارات به مديران لايق كه همه اينها در اين داستان به طرز روشنى منعكس شده است .
ج : از نيروها بايد حداكثر استفاده را كرد و حتى شياطين را به طور كامل نبايد حذف كرد ، بلكه آنها را كه قابل توجيه و ارشادند در مسير صحيح به كار گرفت ، و تنها آن بخش كه به هيچوجه قابل استفاده نيستند بايد در بند باشند .

2 - سليمان در قرآن و تورات
در ترسيمى كه قرآن مجيد از اين پيامبر بزرگ در آيات فوق كرده او را انسانى پاك ، پر ارزش ، مدبر و عدالت پيشه معرفى مى كند .
در حالى كه تورات تحريف يافته كنونى او را ( العياذ بالله ) مردى عياش
تفسير نمونه ج : 19 ص : 291
و هواپرست با نقطه هاى ضعف فراوان معرفى مى كند و عجب اينكه در همين كتاب مناجاتهاى سليمان و اشعار مذهبى او و امثال و حكمتش در كنار بقيه ابواب تورات قرار گرفته كه نشان مى دهد او مردى حكيم و وارسته بوده است ، و اين تناقض عجيبى است كه در ميان مندرجات تورات كنونى وجود دارد .
براى توضيح بيشتر در اين زمينه به بحث مشروحى كه در جلد 18 تفسير نمونه ذيل آيات 12 تا 14 سوره سبا ( تحت عنوان چهره سليمان در قرآن و تورات كنونى ) آورده ايم مراجعه فرمائيد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 292
وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنى مَسنىَ الشيْطنُ بِنُصب وَ عَذَاب(41) ارْكُض بِرِجْلِك هَذَا مُغْتَسلُ بَارِدٌ وَ شرَابٌ(42) وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لأُولى الأَلْبَبِ(43) وَ خُذْ بِيَدِك ضِغْثاً فَاضرِب بِّهِ وَ لا تحْنَث إِنَّا وَجَدْنَهُ صابِراً نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ(44)
ترجمه :
41 - به خاطر بياور بنده ما ايوب را ، هنگامى كه پروردگارش را خوانده كه شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده .
42 - ( به او گفتيم ) پاى خود را بر زمين بكوب اين ، چشمه آبى خنك براى شستشو و نوشيدن است .
43 - و خانواده اش را به او بخشيديم ، و همانند آنها را با آنها قرار داديم ، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكرى براى صاحبان فكر .
44 - ( و به او گفتيم ) بسته اى از ساقه هاى گندم ( يا مانند آن ) را برگير و به او ( همسرت ) بزن و سوگند خود را مشكن ، ما او را شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود
تفسير نمونه ج : 19 ص : 293
تفسير : زندگى پر ماجراى ايوب و مقام صبرش
در آيات گذشته سخن از سليمان و حشمت او بود كه قدرت خداداد را نشان مى داد و اين خود نويدى بود براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمانان مكه كه آن روز در فشار سختى قرار داشتند .
در آيات مورد بحث سخن از ايوب است كه الگوى صبر و استقامت مى باشد ، تا به مسلمانان آنروز و امروز و فردا درس مقاومت در برابر مشكلات و ناراحتيهاى زندگى دهد ، و به پايمردى دعوت كند ، و عاقبت محمود اين صبر را روشن سازد .
ايوب سومين پيامبرى است كه در اين سوره گوشه اى از زندگى او مطرح شده ، و پيامبر بزرگ ما موظف گرديد سرگذشت او را به ياد آورد ، و براى مسلمانان بازگو كند تا از مشكلات طاقتفرسا نهراسند ، از لطف و رحمت خدا هرگز مايوس نشوند .
نام يا سرگذشت ايوب در چندين سوره از قرآن آمده است : در سوره نساء آيه 163 ، در سوره انعام آيه 84 تنها به ذكر نام او در رديف پيامبران ديگر اكتفا شده كه مقام نبوت او را تثبيت و تبيين مى كند ، بر خلاف تورات كنونى كه او را در زمره پيامبران نشمرده بلكه بنده اى متمكن و نيكوكار داراى اموال و فرزندان بسيار مى داند .
در سوره انبياء آيات 83 و 84 توضيح كوتاهى در باره زندگى او آمده ، و در آيات مورد بحث از سوره ص مشروحتر از هر جاى ديگر قرآن شرح حال او ضمن چهار آيه بيان شده است .
نخست مى گويد : بنده ما ايوب را بياد آور هنگامى كه پروردگارش را
تفسير نمونه ج : 19 ص : 294
خواند و عرض كرد : شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده ( و اذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب ) .
نصب ( بر وزن عسر ) و نصب ( بر وزن حسد ) هر دو به معنى بلا و شر است .
از اين آيه اولا مقام والاى ايوب در پيشگاه خدا به عنوان عبدنا ( بنده ما ) به خوبى استفاده مى شود ، ثانيا اشاره سربسته اى است به گرفتاريهاى شديد و طاقتفرسا و درد و رنج فراوان ايوب .
شرح اين ماجرا در قرآن نيامده ، ولى در كتب معروف حديث و در تفاسير ماجرا به اين صورت نقل شده است : كسى از امام صادق سؤال كرد : بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود ؟ ( شايد فكر مى كرد كار خلافى از او سر زده بود كه خداوند او را مبتلا ساخت ) .
امام در پاسخ او جواب مشروحى فرمود كه خلاصه اش چنين است : ايوب به خاطر كفران نعمت گرفتار آن مصائب عظيم نشد ، بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود ، زيرا شيطان به پيشگاه خدا عرضه داشت كه اگر ايوب را شاكر مى بينى به خاطر نعمت فراوانى است كه به او داده اى ، مسلما اگر اين نعمتها از او گرفته شود او هرگز بنده شكرگزارى نخواهد بود ! خداوند براى اينكه اخلاص ايوب را بر همگان روشن سازد ، و او را الگوئى براى جهانيان قرار دهد كه به هنگام نعمت و رنج هر دو شاكر و صابر باشند به شيطان اجازه داد كه بر دنياى او مسلط گردد .
شيطان از خدا خواست اموال سرشار ايوب ، زراعت و گوسفندانش و همچنين فرزندان او از ميان بروند ، و آفات و بلاها در مدت كوتاهى آنها را از ميان برد ، ولى نه تنها از مقام شكر ايوب كاسته نشد بلكه افزوده گشت ! او از خدا خواست كه اين بار بر بدن ايوب مسلط گردد ، و آنچنان بيمار
تفسير نمونه ج : 19 ص : 295
شود كه از شدت درد و رنجورى به خود بپيچد و اسير و زندانى بستر گردد .
اين نيز از مقام شكر او چيزى نكاست .
ولى جريانى پيش آمد كه قلب ايوب را شكست و روح او را سخت جريحه دار ساخت ، و آن اينكه جمعى از راهبان بنى اسرائيل به ديدنش آمدند و گفتند : تو چه گناهى كرده اى كه به اين عذاب اليم گرفتار شده اى ؟ ! ايوب در پاسخ گفت : به پروردگارم سوگند كه خلافى در كار نبوده ، هميشه در طاعت الهى كوشا بوده ام ، و هر لقمه غذائى خوردم يتيم و بينوائى بر سر سفره من حاضر بوده .
درست است كه ايوب از اين شماتت دوستان بيش از هر مصيبت ديگرى ناراحت شد ، ولى باز رشته صبر را از كف نداد ، و آب زلال شكر را به كفران آلوده نساخت ، تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله هاى بالا را بيان نمود ، و چون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بود خداوند درهاى رحمتش را بار ديگر به روى اين بنده صابر و شكيبا گشود ، و نعمتهاى از دست رفته را يكى پس از ديگرى و حتى بيش از آن را به او ارزانى داشت ، تا همگان سرانجام نيك صبر و شكيبائى و شكر را دريابند .
بعضى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه رنج و آزار شيطان نسبت به ايوب از ناحيه وسوسه هاى مختلف او بود ، گاه مى گفت : بيمارى تو طولانى شده ، خدايت تو را فراموش كرده ! گاه مى گفت : چه نعمتهاى عظيمى داشتى ؟ چه سلامت و قدرت و قوتى ؟ همه را از تو گرفت ، باز هم شكر او را بجا مى آورى ؟ !
تفسير نمونه ج : 19 ص : 296
شايد اين تفسير به خاطر آن باشد كه تسلط شيطان را بر پيامبرى همچون ايوب و بر جان و مال و فرزندش بعيد دانسته اند ، اما با توجه به اينكه اين سلطه اولا به فرمان خدا بوده ، و ثانيا محدود و موقتى بوده و ثالثا براى آزمايش اين پيامبر بزرگ و ترفيع درجه او صورت گرفته ، مشكلى ايجاد نمى كند .
به هر حال ، مى گويند : ناراحتى و رنج و بيمارى او هفت سال و به روايتى هيجده سال طول كشيد و كار بجائى رسيد كه حتى نزديكترين ياران و اصحابش او را ترك گفتند ، تنها همسرش بود كه در وفادارى نسبت به ايوب استقامت به خرج داد .
و اين خود شاهدى است بر وفادارى بعضى از همسران ! اما در ميان تمام ناراحتى ها و رنجها آنچه بيشتر روح ايوب را آزار مى داد مساله شماتت دشمنان بود ، لذا در حديثى مى خوانيم : بعد از آنكه ايوب سلامت خود را بازيافت و درهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد از او سؤال كردند بدترين درد و رنج تو چه بود ؟ گفت شماتت دشمنان ! .
سرانجام ايوب از بوته داغ اين آزمايش الهى سالم به درآمد ، و فرمان رحمت خدا از اينجا آغاز شد كه به او دستور داد پاى خود را بر زمين بكوب ، چشمه آبى مى جوشد كه هم خنك است براى شستشوى تنت ، و هم گواراست براى نوشيدن ( اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب ) .
اركض از ماده ركض ( بر وزن مكث ) به معنى كوبيدن پا بر زمين ، و گاه به معنى دويدن آمده است ، و در اينجا به معنى اول است .
همان خداوندى كه چشمه زمزم را در آن بيابان خشك و سوزان از زير پاشنه پاى اسماعيل شيرخوار بيرون آورد ، و همان خداوندى كه هر حركت و
تفسير نمونه ج : 19 ص : 297
هر سكونى ، هر نعمت و هر موهبتى ، از ناحيه اوست ، اين فرمان را نيز در مورد ايوب صادر كرد ، چشمه آب جوشيدن گرفت چشمه اى خنك و گوارا و شفابخش از بيماريهاى برون و درون .
بعضى معتقدند اين چشمه داراى يكنوع آب معدنى بوده كه هم براى نوشيدن گوارا بوده ، و هم اثرات شفابخش از نظر بيماريها داشته ، هر چه بود لطف و رحمت الهى بود ، در باره پيامبرى صابر و شكيبا .
مغتسل به معنى آبى است كه با آن شستشو مى كنند ، و بعضى آن را به معنى محل شستشو دانسته اند ، ولى معنى اول صحيحتر به نظر مى رسد ، و به هر حال توصيف آن آب به خنك بودن شايد اشاره اى باشد به تاثير مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن ، همانگونه كه در طب امروز نيز ثابت شده است .
و نيز اشاره لطيفى است بر اينكه كمال آب شستشو در آن است كه از نظر پاكى و نظافت همچون آب نوشيدنى باشد ! شاهد اين سخن اينكه در دستورهاى اسلامى نيز آمده ، قبل از آنكه با آبى غسل كنيد جرعه اى از آن بنوشيد ! .
نخستين و مهمترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب بازگشت ، نوبت بازگشت مواهب و نعمتهاى ديگر رسيد ، و در اين زمينه قرآن مى گويد : ما خانواده اش را به او بخشيديم ( و وهبنا له اهله ) .
و همانند آنها را با آنها قرار داديم ( و مثلهم معهم ) .
تا رحمتى از سوى ما باشد ، و هم تذكرى براى صاحبان فكر و انديشه ( رحمة منا و ذكرى لاولى الالباب ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 298
در اينكه چگونه خاندان او به او بازگشتند ؟ تفسيرهاى متعددى وجود دارد ، مشهور اين است كه آنها مرده بودند خداوند بار ديگر آنها را به زندگى و حيات بازگرداند .
ولى بعضى گفته اند آنها بر اثر بيمارى ممتد ايوب از گرد او پراكنده شده بودند ، هنگامى كه ايوب سلامت و نشاط خود را بازيافت بار ديگر گرد او جمع شدند .
اين احتمال نيز داده شده است كه همه يا عده اى از آنها نيز گرفتار انواع بيماريها شده بودند ، رحمت الهى شامل حال آنها نيز شد ، و همگى سلامت خود را بازيافتند ، و همچون پروانگانى گرد شمع وجود پدر جمع گشتند .
افزودن همانند آنها بر آنها اشاره به اين است كه خداوند كانون خانوادگى او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بيشترى به او مرحمت فرمود .
گر چه در مورد اموال ايوب در اين آيات سخنى به ميان نيامده است ، ولى قرائن حال نشان مى دهد كه خداوند آنها را به صورت كاملتر نيز به او بازگرداند .
قابل توجه اينكه ذيل آيه فوق هدف بازگشت مواهب الهى به ايوب را دو چيز مى شمرد : يكى رحمت الهى بر او كه جنبه فردى دارد ، و در حقيقت پاداش و جائزه اى است كه از سوى خداوند به اين بنده صابر و شكيبا ، و ديگر دادن درس عبرتى به همه صاحبان عقل و هوش در تمام طول تاريخ تا در مشكلات و حوادث سخت ، رشته صبر و شكيبائى را از دست ندهند ، و همواره به رحمت الهى اميدوار باشند .
تنها مشكلى كه براى ايوب مانده بود سوگندى بود كه در مورد همسرش خورده بود و آن اينكه تخلفى از او ديد و در آن حال بيمارى سوگند ياد كرد كه هر گاه قدرت پيدا كند يكصد ضربه يا كمتر بر او بزند ، اما بعد از بهبودى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 299
مى خواست به پاس وفاداريها و خدماتش او را ببخشد ، ولى مساله سوگند و نام خدا در ميان بود .
خداوند اين مشكل را نيز براى او حل كرد و چنانكه قرآن مى گويد : فرمود بسته اى از ساقه هاى گندم ( يا مانند آن ) را برگير ، و به او بزن و سوگند خود را مشكن ! ( و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث ) .
ضغث ( بر وزن حرص ) به معنى دسته اى از چوبهاى نازك ساقه گندم و جو و يا رشته هاى خوشه خرما و يا دسته گل و مانند آن است .
در اينكه تخلف همسر ايوب كه طبق روايتى نامش ليا دختر يعقوب بود ، چه بوده است ؟ باز در ميان مفسران گفتگو است .
از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه شيطان ( يا شيطان صفتى ) به صورت طبيعى بر همسرش ظاهر شد گفت من شوهر تو را معالجه مى كنم تنها به اين شرط كه وقتى بهبودى يافت به من بگويد تنها عامل بهبوديش من بوده ام ، و هيچ مزد ديگرى نمى خواهم ! همسرش كه از ادامه بيمارى شوهر سخت ناراحت بود پذيرفت و اين پيشنهاد را به ايوب كرد ، ايوب كه متوجه دام شيطان بود سخت برآشفت و سوگندى ياد كرد همسرش را تنبيه كند .
بعضى ديگر گفته اند ايوب او را دنبال انجام كارى فرستاد ، و او دير كرد ، او كه از بيمارى رنج مى برد سخت ناراحت شد و چنان سوگندى ياد كرد .
ولى به هر حال اگر او از يك نظر مستحق چنين كيفرى بوده ، از نظر وفاداريش در طول خدمت و پرستارى استحقاق چنان عفوى را نيز داشته است .
درست است كه زدن يكدسته ساقه گندم يا چوبهاى خوشه خرما مصداق واقعى سوگند او نبوده است ، ولى براى حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه قانون شكنى او اين كار را انجام داد ، و اين تنها در موردى است كه طرف مستحق عفو باشد
تفسير نمونه ج : 19 ص : 300
و انسان مى خواهد در عين عفو ، حفظ ظاهر قانون را نيز بكند ، و گرنه در مواردى كه استحقاق عفو نباشد هرگز چنين كارى مجاز نيست .
و بالاخره در آخرين جمله از آيات مورد بحث كه در واقع عصاره اى است از آغاز و پايان اين داستان مى فرمايد : ما او را صابر و شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى بود ايوب كه بسيار بازگشت كننده به سوى ما بود ( انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب ) .
ناگفته پيداست كه دعاى او به درگاه خدا ، و تقاضاى دفع وسوسه هاى شيطان ، و رنج و محنت و بيمارى ، منافات با مقام صبر و شكيبائى ندارد ، آن هم بعد از هفت سال يا به روايتى هيجده سال با درد و بيمارى و فقر و نادارى ساختن و تحمل كردن و شاكر بودن .
قابل توجه اينكه در اين جمله ، حضرت ايوب به سه وصف مهم توصيف شده است كه در هر كس باشد انسان كاملى است :
1 - مقام عبوديت 2 - صبر و شكيبائى و استقامت 3 - بازگشت پى درپى به سوى خدا .

نكته ها :

1 - درسهاى مهمى از داستان ايوب
با اينكه مجموع سرگذشت اين پيامبر شكيبا تنها در چهار آيه اين سوره آمده ، اما همين مقدار كه قرآن بيان داشته الهام بخش حقايق مهمى است : الف : آزمون الهى آنقدر وسيع و گسترده است كه حتى انبياء بزرگ با شديدترين و سخت ترين آزمايشها آزموده مى شوند ، چرا كه طبيعت زندگى اين
تفسير نمونه ج : 19 ص : 301
جهان بر اين اساس گذارده شده ، و اصولا بدون آزمايشهاى سخت استعدادهاى نهفته انسانها شكوفا نمى شود .
ب : فرج بعد از شدت نكته ديگرى است كه در اين ماجرا نهفته است هنگامى كه امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مى دهد ، نه تنها نبايد مايوس و نوميد گشت ، بلكه بايد آن را نشانه و مقدمه اى بر گشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست ، چنانكه امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : عند تناهى الشدة تكون الفرجة ، و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء : به هنگامى كه سختيها به اوج خود مى رسد فرج نزديك است ، و هنگامى كه حلقه هاى بلا تنگ تر مى شود راحتى و آسودگى فرا مى رسد .
ج : از اين ماجرا به خوبى بعضى از فلسفه هاى بلاها و حوادث سخت زندگى روشن مى شود ، و به آنها كه وجود آفات و بلاها را ماده نقضى بر ضد برهان نظم در بحث توحيد مى شمرند پاسخ مى دهد ، كه وجود اين حوادث سخت گاه در زندگى انسانها از پيامبران بزرگ خدا گرفته ، تا افراد عادى يك ضرورت است ، ضرورت امتحان و آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى نهفته ، و بالاخره تكامل وجود انسان .
لذا در بعضى از روايات اسلامى از امام صادق (عليه السلام) آمده است : ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذى يلونهم الامثل فالامثل : بيش از همه مردم پيامبران الهى گرفتار حوادث سخت مى شوند ، سپس كسانى كه پشت سر آنها قرار دارند ، به تناسب شخصيت و مقامشان .
و نيز از همان امام بزرگوار (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : ان فى الجنة منزلة لا يبلغها عبد الا بالابتلاء : در بهشت مقامى هست كه هيچكس به آن نمى رسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتاريهائى كه پيدا مى كند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 302
د : اين ماجرا درس شكيبائى به همه مؤمنان راستين در تمام طول زندگى مى دهد ، همان صبر و شكيبائى كه سرانجامش پيروزى در تمام زمينه هاست ، و نتيجه اش داشتن مقام محمود و منزلت والا در پيشگاه پروردگار است .
ه : آزمونى كه براى يك انسان پيش مى آيد در عين حال آزمونى است براى دوستان و اطرافيان او ، تا ميزان صداقت و دوستى آنها به محك زده شود كه تا چه حد وفادارند ، ايوب هنگامى كه اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نيز خسته و پراكنده شدند ، و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند ، و بهتر از هر زمان خود را نشان دادند ، و ديديم كه رنج ايوب از زبان آنها بيش از هر رنج ديگر بود ، چرا كه طبق مثل معروف زخمهاى نيزه و شمشير التيام مى يابد ، ولى زخمى كه زبان بر دل مى زند التيام پذير نيست ! و : دوستان خدا كسانى نيستند كه تنها به هنگام روى آوردن نعمت به ياد او باشند ، دوستان واقعى كسانى هستند كه در سراء و ضراء در بلا و نعمت ، در بيمارى و عافيت ، و در فقر و غنا به ياد او باشند ، و دگرگونيهاى زندگى مادى ايمان و افكار آنها را دگرگون نسازد .
امير مؤمنان على (عليه السلام) در آن خطبه غرا و پرشورى كه در اوصاف پرهيزگاران براى دوست باصفايش همام بيان كرد ، و بيش از يكصد صفت براى متقين برشمرد ، يكى از اوصاف مهمشان را اين مى شمرد : نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالتى نزلت فى الرخاء : روح آنها به هنگام بلا همانند حالت آسايش و آرامش است ( و تحولات زندگى آنها را دگرگون نمى سازد ) .
ز : اين ماجرا بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند نه از دست رفتن امكانات مادى و روى آوردن مصائب و مشكلات و فقر دليل بر بى لطفى خداوند نسبت به انسان است ، و نه داشتن امكانات مادى دليل بر دورى از ساحت قرب پروردگار ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 303
بلكه انسان مى تواند با داشتن همه اين امكانات بنده خاص او باشد ، مشروط بر اينكه اسير مال و مقام و فرزند نگردد ، و با از دست دادن آن زمام صبر از دست ندهد .

2 - ايوب در قرآن و تورات
چهره پاك اين پيامبر بزرگ را كه مظهر صبر و شكيبائى است ، تا آن پايه كه صبر ايوب در ميان همه ضرب المثل است ، در قرآن مجيد ديديم ، كه چگونه خداوند در آغاز و پايان اين داستان بهترين تجليل را از او به عمل مى آورد .
ولى متاسفانه سرگذشت اين پيامبر بزرگ نيز از دستبرد جاهلان و يا دشمنان دانا مصون نمانده ، و خرافاتى بر آن بسته اند كه ساحت قدس او از آن پاك و منزه است ، از جمله اينكه ايوب به هنگام بيمارى بدنش كرم برداشت ، و آنقدر متعفن و بدبو شد كه اهل قريه او را از آبادى بيرون كردند ! بدون شك چنين روايتى مجعول است هر چند در لابلاى كتب حديث ذكر شده باشد ، زيرا رسالت پيامبران ايجاب مى كند كه مردم در هر زمان بتوانند با ميل و رغبت با آنها تماس گيرند ، و آنچه موجب تنفر و بيزارى مردم و فاصله گرفتن افراد از آنها مى شود ، خواه بيماريهاى تنفرآميز باشد ، و يا عيوب جسمانى ، و يا خشونت اخلاقى ، در آنها نخواهد بود ، چرا كه با فلسفه رسالت آنها تضاد دارد .
قرآن مجيد در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : در پرتو رحمت الهى براى آنها نرم و مهربان شدى كه اگر خشن و سنگدل بودى از گرد تو پراكنده مى شدند ( آل عمران - 159 ) .
اين آيه دليل بر آن است كه پيامبر نبايد چنان باشد كه از اطرافش پراكنده شوند .