بعدی

تفسير نمونه ج : 18 ص : 113
قالوا ا نؤمن لك و اتبعك الارذلون : آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه اراذل به تو ايمان آورده اند ؟ ! ( سوره شعراء آيه 111 ) .
5 - همين ايراد را ثروتمندان مكه به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كردند كه از چه رو اطراف تو را پا برهنه ها گرفته اند ؟ ما حتى از بوى بدن اينها ناراحت مى شويم ، اگر آنها را از خود برانى ما در كنار توئيم ، قرآن در سوره كهف سخت به آنها مى تازد ، با شديدترين لحنى آنها را تهديد مى كند ، و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد : تو بايد با مردانى همنشين باشى كه هر چند تهيدستند اما قلبشان مملو از عشق خدا است و صبح و شام رو به درگاه خدا مى آورند ، و جز او كسى را نمى خواهند ، اى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با اينها باش و هرگز روى از اينها مگردان و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم ( كهف - 28 ) .
روى اين جهات نخستين و مهمترين گام اصلاحى انبياء در هم شكستن اين چارچوبه هاى ارزشى دروغين بود ، آنها با تعليماتشان اين معيارهاى غلط را در هم ريختند ، و ارزشهاى اصيل الهى را جانشين آن ساختند و با يك انقلاب فرهنگى محور شخصيت را از اموال و اولاد و ثروت و جاه و شهرت قبيله و فاميل به تقوا و ايمان و عمل صالح مبدل ساختند .
نمونه آن را در آيات مورد بحث خوانديم كه بعد از كشيدن خط بطلان بر اموال و اولاد به عنوان يك وسيله تقرب در پيشگاه الهى و گفتن و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى بلافاصله ارزش اصيل را با جمله الا من آمن و عمل صالحا جانشين آن مى كند .
آيه شريفه : ان اكرمكم عند الله اتقاكم كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده ، بعد از نفى ارزشهاى وابسته به قبيله و عشيره بيانگر همين انقلاب فكرى و ارزشى است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 114
طبق اين آيه ( سوره حجرات - 13 ) هيچ چيز جز تقوا ، ايمان توأم با احساس مسئوليت و پاكى عمل ، معيار ارزيابى شخصيت انسانها و قربشان در درگاه خدا نيست ، و هر كس از اين معيار اصيل سهم بيشترى دارد مقرب تر و گرامى تر است .
جالب اينكه در محيط عربستان قبل از آنكه تعليمات حياتبخش اسلام و قرآن ظهور كند بر اثر حاكميت نظام ارزشى زر و زور محصول آن محيط مشتى غارتگر و زورگو همچون ابو سفيانها و ابو جهلها و ابولهب ها بود .
اما از همان محيط بعد از انقلاب نظام ارزشى سلمانها و بوذرها و مقدادها و عمار ياسرها برخاستند .
جالب اينكه قرآن مجيد در سوره زخرف بعد از ذكر آياتى كه در فوق به آن اشاره كرديم ، مى گويد : نه تنها زرق و برق مادى دليل بر شخصيت نيست بلكه اگر مفاسدى از اين رهگذر به وجود نمى آمد ما براى كافران خانه هائى قرار مى داديم كه سقفهايش از نقره و پله ها و نردبانهاى ( گرانقيمتى ) داشته باشد كه به وسيله آن به طبقات بالا روند ، و براى اطاقهاى آنها درهائى ( پر زرق و برق ) و تختهائى ( زيبا ) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند ، و هر گونه زيورى را در اختيار آنها مى گذارديم ، ولى اينها همه متاع زندگى دنيا است و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهيزگاران است ( و لو لا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون - و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكئون - و زخرفا و ان كل ذلك لما متاع الحياة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين ) ( زخرف آيات 33 - 34 - 35 ) .
اينها همه براى اين است كه ارزشهاى دروغين جاى ارزشهاى واقعى انسانى را نگيرد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 115
قُلْ إِنَّ رَبى يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ مَا أَنفَقْتُم مِّن شىْء فَهُوَ يخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيرُ الرَّزِقِينَ(39) وَ يَوْمَ يحْشرُهُمْ جَمِيعاً ثمَّ يَقُولُ لِلْمَلَئكَةِ أَ هَؤُلاءِ إِيَّاكمْ كانُوا يَعْبُدُونَ(40) قَالُوا سبْحَنَك أَنت وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكثرُهُم بهِم مُّؤْمِنُونَ(41) فَالْيَوْمَ لا يَمْلِك بَعْضكمْ لِبَعْض نَّفْعاً وَ لا ضرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظلَمُوا ذُوقُوا عَذَاب النَّارِ الَّتى كُنتُم بهَا تُكَذِّبُونَ(42)
ترجمه :
39 - بگو : پروردگارم روزى را براى هر كس بخواهد توسعه مى دهد و براى هر كس بخواهد تنگ ( و محدود ) مى سازد ، و هر چيزى را ( در راه او ) انفاق كنيد جاى آن را پر مى كند و او بهترين روزى دهندگان است .
40 - به خاطر بياور روزى را كه خداوند همه آنها را محشور مى كند ، سپس به فرشتگان مى گويد : آيا اينها شما را پرستش مى كردند ؟ !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 116
41 - آنها مى گويند : منزهى ( از اين نسبتهاى ناروا ) تنها تو ولى ما هستى نه آنها ، ( آنان ما را نمى پرستيدند ) بلكه جن را پرستش مى كردند ، و اكثرشان به آنها ايمان داشتند ! .
42 - امروز هيچيك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست و به ظالمان مى گوئيم بچشيد عذاب آتشى را كه تكذيب مى كرديد !
تفسير : بيزارى معبودان از عابدان
بار ديگر در اين آيات به پاسخ گفتار آنها كه اموال و اولاد خود را دليل بر قرب خويش در درگاه خداوند مى پنداشتند باز مى گردد ، و به عنوان تاكيد مى گويد : بگو پروردگار من روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده يا محدود مى كند ( قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ) .
سپس مى افزايد : آنچه را در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آنرا پر مى كند و او بهترين روزى دهندگان است ( و ما انفقتم من شىء فهو يخلفه و هو خير الرازقين ) .
گرچه محتواى اين آيه تاكيد بر مطلب گذشته است ولى از دو جهت تازگى دارد : نخست اينكه آيه گذشته كه مفهومش همين مفهوم بود بيشتر ناظر به اموال و اولاد كفار بود در حالى كه تعبير به عباد ( بندگان ) در آيه مورد بحث نشان مى دهد كه ناظر به مؤمنان است ، يعنى حتى در مورد مؤمنان گاه روزى را گسترده مى كند - آنجا كه صلاح مؤمن باشد - و گاه روزى را تنگ و محدود مى سازد - آنجا كه مصلحتش ايجاب كند ، و به هر حال وسعت و تنگى معيشت دليل بر هيچ چيزى نمى تواند باشد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 117
ديگر اينكه آيه قبل وسعت و تنگى معيشت را در باره دو گروه مختلف بيان مى كرد در حالى كه آيه مورد بحث ممكن است اشاره به دو حالت مختلف از يك انسان باشد كه گاه روزيش گسترده و گاه تنگ و محدود است .
به علاوه آنچه در آغاز اين آيه آمده در حقيقت مقدمه اى است براى آنچه در پايان آيه است و آن تشويق به انفاق در راه خدا است .
جمله فهو يخلفه : ( او جايش را پر مى كند ) تعبير جالبى است كه نشان مى دهد آنچه در راه خدا انفاق گردد در حقيقت يك تجارت پر سود است ، چرا كه خداوند عوض آنرا بر عهده گرفته ، و مى دانيم هنگامى كه شخص كريمى عوض چيزى را بر عهده مى گيرد رعايت برابرى و مساوات نمى كند بلكه چند برابر و گاه صد چندان مى كند .
البته اين وعده الهى منحصر به آخرت و سراى ديگر نيست ، آن كه در جاى خود مسلم است ، در دنيا نيز با انواع بركات جاى انفاقها را به نحو احسن پر مى كند .
جمله هو خير الرازقين ( او بهترين روزى دهندگان است ) معناى گسترده اى دارد و از ابعاد مختلف قابل دقت است .
او از همه روزى دهندگان بهتر است به خاطر اينكه مى داند چه چيز ببخشد و چه اندازه روزى دهد كه مايه فساد و تباهى نگردد ، چرا كه به همه چيز عالم است .
او هر چه بخواهد مى تواند اعطاء كند چرا كه به هر چيز قادر است .
او در برابر آنچه مى بخشد پاداش و جزائى نمى خواهد چرا كه غنى بالذات است .
او حتى بدون درخواست مى دهد چرا كه از همه چيز با خبر است و حكيم است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 118
بلكه در حقيقت هيچكس جز او روزى دهنده نيست ، چرا كه هر كس هر چه دارد از او است و هر كس چيزى به ديگرى مى دهد واسطه انتقال روزى است ، نه روزى دهنده .
اين نكته نيز قابل دقت است كه او در برابر اموال فانى نعمتهاى باقى مى دهد ، و در مقابل قليل كثير مى بخشد .
و از آنجا كه اين گروه از ثروتمندان ظالم و طاغى در زمره مشركان بودند و ادعا مى كردند كه ما فرشتگان را مى پرستيم و آنها شفيعان ما در قيامت هستند ، قرآن به پاسخ اين ادعاى بى اساس نيز پرداخته چنين مى گويد : به خاطر بياور روزى را كه خداوند همه آنها - چه عبادت كنندگان و چه عبادت شوندگان - را محشور مى كند ، سپس فرشتگان را مخاطب ساخته مى گويد : آيا اينها شما را عبادت مى كردند ؟ ! ( و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكة ا هؤلاء اياكم كانوا يعبدون ) .
بديهى است اين سؤال سؤالى نيست كه مجهولى را براى ذات پاك خداوند كشف كند چرا كه او به همه چيز عالم است ، هدف اين است از بيان فرشتگان حقايق گفته شود ، تا اين گروه عبادت كننده سرافكنده و شرمنده شوند ، و بدانند آنها از عمل اينها كاملا بيزارند ، و براى هميشه مايوس شوند .
ذكر ملائكه از ميان تمام معبودهائى كه مشركان داشتند ، يا به خاطر آن است كه فرشتگان شريف ترين مخلوقى بودند كه آنها پرستش مى كردند ، جائى كه از آنها در قيامت شفاعتى حاصل نشود از يك مشت سنگ و چوب يا جن و شياطين چه مى تواند حاصل شود ؟ ! يا از اين نظر است كه بت پرستان سنگ و چوبها را مظهر و سمبل موجودات علوى ( فرشتگان و ارواح انبياء ) مى دانستند ، و به اين عنوان آنها را پرستش
تفسير نمونه ج : 18 ص : 119
مى كردند ، چنانكه در تاريخچه بت پرستى در ميان قوم عرب آمده است كه عمرو بن لحى در سفرى كه به شام رفته بود جمعى را در حال بت پرستى ديد از آنها در اين باره سؤال كرد گفتند اينها خدايانى هستند كه به شكل موجودات علوى ساخته ايم ، از آنها يارى مى جوئيم ، و به وسيله آنها تقاضاى باران مى كنيم ! عمرو بن لحى اين عمل را پسنديد و از آنها پيروى كرد ، و بتى همراه خود براى حجاز به سوغات آورد ، و از آن زمان بت پرستى آغاز شد ، و گسترش يافت تا اينكه اسلام آمد و آن را ريشه كن ساخت .
اكنون ببينيم فرشتگان در پاسخ سؤال پروردگار چه مى گويند ؟ آنها جامعترين و مؤدبانه ترين پاسخ را انتخاب كرده چنين عرض مى كنند : منزهى تو اى پروردگار از اين نسبتهاى ناروا كه به ساحت مقدست داده اند ( قالوا سبحانك ) .
ما به هيچوجه با اين گروه ارتباط نداشته ايم ، تنها تو ولى ما هستى نه آنها ( انت ولينا من دونهم ) .
آنها ما را پرستش نمى كردند ، بلكه جن را مى پرستيدند و اكثرشان به جنيان ايمان داشتند ( بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مؤمنون ) .
در اينكه مفهوم پاسخ فرشتگان چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، و هر يك تفسيرى براى آن كرده اند ، اما آنچه نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از جن شيطان و ساير موجودات خبيثى است كه بت پرستان را به
تفسير نمونه ج : 18 ص : 120
اين عمل تشويق مى كردند ، و آن را در نظرشان زينت مى دادند ، بنا بر اين مراد از عبادت جن همان اطاعت و پيروى از فرمان و پذيرش وسوسه هاى آنها است .
فرشتگان ضمن اظهار تنفر و بيزارى و اعلام عدم رضايت به اين كار مى گويند عامل اصلى اين فساد شياطين بودند هر چند ظاهرا ما را پرستش مى كردند ، بايد چهره واقعى اين كار را برملا كرد .
و به اين ترتيب عبادت كنندگان را به تمام معنى از خود مى رانند و نوميد مى كنند .
نظير اين معنى را در سوره يونس نيز داشتيم آنجا كه مى فرمايد : و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركائكم فزيلنا بينهم و قال شركائهم ما كنتم ايانا تعبدون : به خاطر بياور آن روز را كه همه آنها را جمع مى كنيم سپس به مشركان مى گوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد ( تا به حسابتان رسيدگى شود ) سپس آنها را از هم جدا مى كنيم ، و معبودهايشان به آنها مى گويند : شما هرگز ما را عبادت نمى كرديد ! ( يونس - 28 ) .
يعنى شما در حقيقت هوا و هوسها و اوهام و پندارهاى خويش را مى پرستيديد نه ما را ، و از اين گذشته اين عبادت شما نه به امر و فرمان ما بود و نه به رضايت ما ، و عبادتى كه چنين باشد در حقيقت عبادت نيست .
به اين ترتيب اميد مشركان در آن روز به نوميدى كامل تبديل مى شود و به وضوح اين حقيقت براى آنها روشن مى گردد كه معبودان آنها كوچكترين گرهى از كارشان نخواهند گشود ، بلكه از آنان متنفر و بيزارند .
لذا در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى پر معنى مى گويد : امروز هيچيك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست ( فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 121
بنا بر اين نه فرشتگان كه ظاهرا معبود آنها بودند مى توانند شفاعتى كنند ، و نه آنها نسبت به يكديگر مى توانند كمكى انجام دهند .
اينجاست كه به اين ظالمان مى گوئيم : بچشيد عذاب آتشى را كه آنرا تكذيب مى كرديد ( و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون ) .
اين نخستين بار نيست كه قرآن از مشركان تعبير به ظالم و ستمگر مى كند ، بلكه در بسيارى ديگر از آيات قرآن از كفر تعبير به ظلم يا از كافران و مشركان تعبير به ظالمان شده است ، چرا كه قبل از هر چيز بر خود ستم مى كنند كه تاج پرافتخار عبوديت پروردگار را از سر برداشته ، و طوق بندگى خفت بار بتها را بر گردن مى نهند ، و همه حيثيت و شخصيت و سرنوشت خود را بر باد مى دهند .
در حقيقت آنها در روز قيامت هم مجازات شرك خود را مى بينند ، و هم مجازات انكار معاد را ، و در جمله و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون هر دو معنى جمع است .

نكته ها :

1 - انفاق مايه فزونى است نه كمبود
تعبيرى كه در آيات فوق در مورد انفاق خوانديم كه فرمود هر چيزى را كه در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن را پر مى كند تعبيرى است بسيار پر معنى .
اولا : از اين نظر كه شىء به معنى وسيع كلمه ، تمام انواع انفاقها را اعم از مادى و معنوى ، كوچك و بزرگ ، به هر انسان نيازمند اعم از صغير و كبير ، همه را شامل مى شود ، مهم اينست كه انسان از سرمايه هاى موجود خود در راه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 122
خدا ببخشد به هر كيفيت و به هر كميت باشد .
ثانيا : انفاق را از مفهوم فنا بيرون مى آورد ، و رنگ بقا به آن مى دهد ، چرا كه خداوند تضمين كرده با مواهب مادى و معنوى خود كه چندين برابر و گاه هزاران برابر - و حداقل ده برابر است - جاى آن را پر كند ، و به اين ترتيب شخص انفاق كننده هنگامى كه با اين روحيه و اين عقيده به ميدان مى آيد دست و دل بازترى خواهد داشت ، او هرگز احساس كمبود و فكر فقر به مغز خود راه نمى دهد ، بلكه خدا را شكر مى گويد كه او را موفق به چنين تجارت پرسودى كرده است .
همان تعبيرى كه قرآن مجيد در آيه 10 و 11 سوره صف فرموده است يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم - تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون : اى كسانى كه ايمان آورده ايد آيا شما را به تجارت پرسودى كه از عذاب دردناك رهائيتان مى بخشد راهنمائى بنمايم ؟ - ايمان به خدا و پيامبرش بياوريد و در راه خدا با اموال و جانهايتان جهاد كنيد اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد .
در روايتى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم كه فرمود : ينادى مناد كل ليلة لدوا للموت ! و ينادى مناد ابنوا للخراب ! و ينادى مناد اللهم هب للمنفق خلفا .
و ينادى مناد اللهم هب للممسك تلفا ! و ينادى مناد ليت الناس لم يخلقوا .
و ينادى مناد ليتهم اذ خلقوا فكروا فيما له خلقوا ! : در هر شب منادى آسمانى ندا مى دهد بزائيد براى مردن ! و منادى ديگرى ندا مى دهد بنا كنيد براى ويرانى !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 123
و منادى ندا مى دهد خداوندا ! براى آنها كه انفاق مى كنند عوضى قرار ده .
و منادى ديگرى ندا مى كند خداوندا ! براى آنها كه امساك مى كنند تلفى قرار ده ! و منادى ديگرى مى گويد : اى كاش مردم آفريده نمى شدند ! و منادى ديگرى صدا مى زند اى كاش اكنون كه آفريده شدند ، انديشه مى كردند كه براى چه آفريده شده اند ؟ .
( منظور از اين مناديها كه ندا مى دهند فرشتگانند كه به فرمان خدا تدبير امور اين عالم مى كنند ) .
در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم : من ايقن بالخلف سخت نفسه بالنفقه ! : كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود .
همين معنى از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده است .
اما مساله مهم اينست كه انفاق از اموال حلال و مشروع باشد كه خدا غير آن را قبول نمى كند و بركت نمى دهد .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : شخصى خدمتش عرض كرد دو آيه در قرآن است كه هر چه من به سراغ آن مى روم آن را نمى يابم ( و به محتواى آن نمى رسم ) .
امام فرمود كدام آيه است .
عرض كرد نخست اين سخن خداوند بزرگ است كه مى گويد : ادعونى استجب لكم : مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم من خدا را مى خوانم
تفسير نمونه ج : 18 ص : 124
اما دعايم مستجاب نمى شود ! فرمود : آيا فكر مى كنى خداوند عز و جل وعده خود را تخلف كرده ؟ .
عرض كرد نه .
فرمود پس علت آن چيست ؟ عرض كرد نمى دانم .
فرمود ولى من به تو خبر مى دهم : من اطاع الله عز و جل فيما امره من دعائه من جهة الدعاء اجابه : كسى كه اطاعت خداوند متعال كند در آنچه امر به دعا كرده و جهت دعا را در آن رعايت كند اجابت خواهد كرد .
عرض كرد : جهت دعا چيست ؟ فرمود نخست حمد خدا مى كنى ، و نعمت او را يادآور مى شوى ، سپس شكر مى كنى بعد درود بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرستى ، سپس گناهانت را به خاطر مى آورى اقرار مى كنى و از آنها به خدا پناه مى برى ، و توبه مى نمائى ، اينست جهت دعا ! سپس فرمود : آيه ديگر كدام است ؟ عرض كرد : اين آيه است كه مى فرمايد : و ما انفقتم من شىء فهو يخلفه و هو خير الرازقين اما من در راه خدا انفاق مى كنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند عائد من نمى شود ! امام (عليه السلام) فرمود : فكر مى كنى خداوند از وعده خود تخلف كرده ؟ ! عرض كرد : نه .
فرمود : پس چرا چنين است ؟ عرض كرد نمى دانم .
فرمود : لو ان احدكم اكتسب المال من حله ، و انفقه فى حله ، لم ينفق درهما الا اخلف عليه : اگر كسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق كند هيچ درهمى را انفاق نمى كند مگر اينكه خدا عوضش را به او
تفسير نمونه ج : 18 ص : 125
مى دهد .

2 - اموال خود را بيمه الهى كنيد :
يكى از مفسران در اينجا تحليل جالبى دارد مى گويد : عجب اين است كه تاجر هنگامى كه بداند يكى از اموالش در معرض تلف است حاضر است آن را حتى به صورت نسيه بفروشد ، هر چند طرف فقير باشد ، مى گويد : اين بهتر از اين است كه بگذارم و نابود شود .
و اگر تاجرى در چنين شرايطى اقدام به فروش اموالش نكند تا نابود شود او را خطا كار مى شمرند ! و اگر در چنين شرائطى خريدار سرمايه دارى پيدا شود و به او نفروشد او را بى عقل معرفى مى كنند .
و اگر علاوه بر همه اينها خريدار با داشتن تمكن مالى همه گونه وثيقه بسپارد و سند قابل اطمينانى نيز بنويسد در عين حال به او نفروشد ديوانه اش مى خوانند ! ولى تعجب در اين است كه همه ما اين كارها را انجام مى دهيم و هيچكس آن را جنون نمى شمرد ! زيرا تمام اموال ما قطعا در معرض زوال است و خواه ناخواه از دست ما بيرون خواهد رفت ، و انفاق كردن در راه خدا يكنوع وام دادن به او است ، و ضامنى بسيار معتبر يعنى خداوند بزرگ فرموده : و ما انفقتم من شىء فهو يخلفه : هر چه را انفاق كنيد عوضش را مى دهد و در عين حال املاك خود را نزد ما گروگان گذاشته ، چرا كه هر چه در دست انسان است عاريتى از ناحيه اوست ( و محكمترين سندها از كتب آسمانى در اين زمينه در اختيار ما نهاده ) .
اما با همه اينها بسيارى از ما اموال خود را انفاق نمى كنيم و مى گذاريم
تفسير نمونه ج : 18 ص : 126
از دستمان برود ، نه اجرى داريم و نه شكرى .

3 - وسعت مفهوم انفاق
براى اينكه بدانيم مفهوم انفاق تا چه حد در اسلام گسترده است كافى است حديث زير را مورد توجه قرار دهيم : پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : كل معروف صدقه ، و ما انفق الرجل على نفسه و اهله كتب له صدقة ، و ما وقى به الرجل عرضه فهو صدقة ، و ما انفق الرجل من نفقة فعلى الله خلفها ، الا ما كان من نفقه فى بنيان او معصية : هر كار نيكى به هر صورت باشد صدقه و انفاق در راه خدا محسوب مى شود ( و منحصر به انفاقهاى مالى نيست ) .
و هر چه انسان براى حوائج زندگى خود و خانواده خود صرف مى كند صدقه نوشته مى شود .
و آنچه را كه انسان آبروى خود را با آن حفظ مى كند صدقه محسوب مى گردد .
و آنچه را انسان در راه خدا انفاق مى كند عوض آن را به او خواهد داد مگر چيزى كه صرف بنا شود ( همچون بناى خانه ! ) يا در راه معصيت صرف گردد .
استثناء خانه ممكن است از اين نظر باشد كه عين آن باقى است به علاوه مردم بيشترين توجهشان به آن است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 127
وَ إِذَا تُتْلى عَلَيهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَت قَالُوا مَا هَذَا إِلا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصدَّكمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُكُمْ وَ قَالُوا مَا هَذَا إِلا إِفْكٌ مُّفْترًى وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّبِينٌ(43) وَ مَا ءَاتَيْنَهُم مِّن كُتُب يَدْرُسونهَا وَ مَا أَرْسلْنَا إِلَيهِمْ قَبْلَك مِن نَّذِير(44) وَ كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا بَلَغُوا مِعْشارَ مَا ءَاتَيْنَهُمْ فَكَذَّبُوا رُسلى فَكَيْف كانَ نَكِيرِ(45)
ترجمه :
43 - هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده شود مى گويند او فقط مردى است كه مى خواهد شما را از آنچه پدرانتان پرستش مى كردند باز دارد ، و مى گويند : اين جز دروغ بزرگى كه ( به خدا ) بسته شده چيز ديگرى نيست ، و كافران هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند : اين فقط يك سحر آشكار است !
44 - ما ( قبلا ) چيزى از كتب آسمانى را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند ( و به اتكاى آن سخنان تو را تكذيب كنند ) و قبل از تو هيچ پيامبرى ( نيز ) براى آنها نفرستاديم .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 128
45 - كسانى كه پيش از آنها بودند ( نيز آيات الهى را ) تكذيب كردند در حالى كه اينها به يكدهم ( از قدرت و نيروى آنان ) نمى رسند ، ( آرى ) آنها رسولان مرا تكذيب كردند و ببين مجازات من ( نسبت به آنها ) چگونه بود ؟ !
تفسير : با كدام منطق آيات ما را انكار مى كنند ؟
آيات گذشته از وضع مشركان و افراد بى ايمان در قيامت سخن مى گفت ، آيات مورد بحث بار ديگر به وضع آنها در اين دنيا پرداخته عكس العمل آنان را در برابر شنيدن قرآن بازگو مى كند ، تا روشن شود آن سرنوشت شوم در قيامت معلول اين موضعگيرى غلط در مقابل آيات الهى در دنياست .
نخست مى گويد : هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده مى شود مى گويند اين مرد فقط مى خواهد شما را از آنچه نياكانتان پرستش مى كردند باز دارد ( و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ما هذا الا رجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آبائكم ) .
اين نخستين عكس العمل آنها در برابر اين آيات بينات است كه به منظور تحريك حس عصبيت در اين قوم متعصب مطرح مى كردند .
مخصوصا تعبير به آبائكم ( پدران شما ) به جاى آبائنا ( پدران ما ) بيشتر براى همين منظور است كه به آن قوم متعصب حالى كنند ميراث نياكان شما در خطر است ، بپاخيزيد و دست اين مرد را از آن كوتاه كنيد ! تعبير ما هذا الا رجل ... از دو نظر براى تحقير پيامبر بوده است ، يكى كلمه هذا ( اين ) و ديگرى رجل ( مردى ) به صورت نكره ، در حالى كه همه آنها پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به خوبى و با سوابق روشن مى شناختند .
اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن ، آيات را توصيف به بينات مى كند ، يعنى دلائل حقانيتش همراه خود آن است ، و آنجا كه عيان است نياز
تفسير نمونه ج : 18 ص : 129
به بيان ندارد .
سپس دومين گفتارى را كه براى ابطال دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مطرح مى ساختند بيان مى كند مى فرمايد : آنها مى گويند اين ( قرآن ) جز دروغ بزرگى كه به خدا بسته شده چيز ديگرى نيست ! ( و قالوا ما هذا الا افك مفترى ) .
افك ( بر وزن فكر ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى هر چيزى است كه از صورت اصلى دگرگون شود ، لذا بادهاى مخالف را مؤتفكات مى گويند ، سپس به دروغ و تهمت و هر سخن خلافى افك گفته شده ولى به گفته بعضى افك به دروغهاى بزرگ گفته مى شود .
با اينكه تعبير به افك براى متهم ساختن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به دروغ كافى بود ولى آنها با كلمه مفترى آن را تاكيد مى كردند ، بى آنكه هيچ دليلى بر اين ادعاى خويش داشته باشند .
و بالاخره سومين اتهامى را كه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بستند تهمت سحر بود ، چنانكه در پايان آيه مورد بحث مى خوانيم كسانى كه كافر شدند هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند : اين چيزى جز سحر آشكار نيست ! ( و قال الذين كفروا للحق لما جائهم ان هذا الا سحر مبين ) .
عجب اينكه اين گروه گمراه هر سه تهمت خود را با صريحترين تاكيد كه همان حصر است بيان مى كردند ، يكجا مى گفتند اين فقط سحر است جاى ديگر مى گفتند : اين فقط دروغ است ، و بالاخره در جاى سوم مى گفتند : او فقط مى خواهد شما را از معبودهاى نياكان باز دارد .
البته اين سه نسبت ناروا با هم تضادى ندارد - هر چند آنها از كلام ضد و نقيض ابا نداشتند - بنا بر اين دليلى ندارد كه طبق گفته بعضى از مفسران ما هر يك از اين تهمتها را به گروهى از كافران نسبت دهيم .
اين نكته نيز قابل توجه است كه در مرتبه اول و دوم قرآن جمله :
تفسير نمونه ج : 18 ص : 130
قالوا را به كار برده ، اما در مرحله سوم بجاى آن قال الذين كفروا آورده است اشاره به اينكه همه اين بدبختيها ناشى از كفر و انكار حق و دشمنى با حقيقت است ، و گرنه چگونه ممكن است انسان بدون هيچ دليل اينهمه تهمت را پشت سر هم به مردى كه دلائل حقانيت از سخنش ، عملش و سابقه اش روشن است نثار كند ؟ ! گويا آنها با اين تهمتهاى سه گانه برنامه حساب شده اى را در مبارزه با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تعقيب مى كردند از يكسو مى ديدند كه آئين نوينى است و جاذبه دارد .
از سوى ديگر تهديدهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به عذاب الهى در دنيا و آخرت خواه ناخواه گروهى را متوحش مى ساخت .
از سوى سوم معجزات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خواه ناخواه در نفوس توده مردم اثر داشت .
آنها براى خنثى كردن هر يك از اين موضوعات سه گانه تدبيرى انديشيده بودند در برابر اين آئين نوين مساله حفظ ميراث گذشتگان را پيش مى كشيدند ، در حالى كه گذشتگان آنها به گفته قرآن مصداق لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ( چيزى نمى فهميدند و هدايتى نداشتند ) بودند ( بقره - 170 ) .
گناهى ندارد كه مردم را از چنين رسومات خرافى كه ميراث جاهلان ابله است باز دارد .
و در برابر تهديدهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به عذاب الهى مساله دروغگوئى را مطرح ساخته بودند تا توده هاى مردم را آرام سازند .
و در برابر معجزات ، تهمت سحر را مطرح مى كردند ، تا آن را به اين وسيله توجيه كرده ، مردم را از گرايش به آن باز دارند .
ولى چنانكه مى دانيم و تاريخ اسلام گواه آن است هيچيك از اين وسوسه هاى شيطانى مؤثر نيفتاد ، و سرانجام مردم فوج فوج وارد اين آئين پاك شدند .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 131
قرآن در آيه بعد بر تمام ادعاهاى آنها خط بطلان مى كشد ، هر چند ناگفته بطلانش روشن است ، تمام ادعاهاى واهى آنها را با يك جمله پاسخ مى دهد ، مى گويد ما قبلا چيزى از كتابهاى آسمانى را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند و بر اساس آن به انكار دعوت تو بپردازند ، و قبل از تو هيچ پيامبرى براى آنها نيز نفرستاديم ( و ما آتيناهم من كتب يدرسونها و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير ) .
اشاره به اينكه اين ادعاها از كسى قابل طرح است كه قبلا پيامبرى به سراغ او آمده و كتاب آسمانى براى او آورده و محتواى دعوت تازه را با آن مخالف مى بيند و به تكذيب برمى خيزد ، گاه مى گويد آئين نياكانتان از دست نرود ، و گاه مى گويد اين دعوت جديد دروغ است ، و گاه آورنده اش را ساحر مى خواند .
اما كسى كه تنها به اتكاء فكر خود - بدون هيچگونه وحى آسمانى - و با نداشتن بهره اى از علم ، خرافاتى به هم بافته حق ندارد چنين قضاوت كند .
از اين آيه ضمنا اين نكته استفاده مى شود كه انسان تنها به نيروى عقل خويش نمى تواند راه پر نشيب و فراز زندگى را طى كند ، بلكه بايد از نيروى وحى مدد گيرد و با كمك خضر رسالت گام بردارد و گر نه ظلمات است كه بايد از خطر گمراهى بترسد .
در آخرين آيه مورد بحث اين گروه سركش را با بيانى مؤثر و گويا مورد تهديد قرار داده ، چنين مى گويد : كسانى كه قبل از اينها بودند نيز آيات الهى را تكذيب كردند ( و كذب الذين من قبلهم ) .
در حالى كه اينها از نظر قوت و قدرت حتى به يكدهم آنچه به اقوام پيشين داديم نمى رسند ( و ما بلغوا معشار ما آتيناهم ) .
اما ببينيد سرنوشت آنها به كجا رسيد ؟ آرى آنها رسولان مرا تكذيب
تفسير نمونه ج : 18 ص : 132
كردند ، بنگريد مجازات من نسبت به آنها چگونه بود ؟ ! ( فكذبوا رسلى فكيف كان نكير ) .
شهرهاى ويران شده آنها در زير ضربات كوبنده مجازات الهى در نزديكى شما و در مسيرتان به سوى شام قرار دارد ، آنها را آئينه عبرت بگيريد ، و پندهاى لازم را از زبان اين ويرانه ها بشنويد ، و سرنوشت خود را بر آن قياس كنيد كه نه سنت الهى تغيير پذير است و نه شما از آنها برتريد ! معشار از ماده عشر و به همان معنى است ( يكدهم ) .
بعضى آن را به معنى عشر عشر يعنى يكصدم گرفته اند ، ولى بيشتر كتب لغت و تفاسير همان معنى اول را ذكر كرده اند ، ولى به هر حال اينگونه اعداد جنبه تعدادى ندارد ، و براى تقليل است در مقابل عدد هفت و هفتاد و هزار و مانند آن كه براى تكثير مى باشد .
بنا بر اين مفهوم آيه اينست كه ما گردنكشان نيرومندى را در هم كوبيديم كه اينها جزء كوچكى از قدرت آنان را ندارند ! نظير همين معنى در آيات متعدد ديگر قرآن وارد شده ، از جمله در آيه 6 سوره انعام مى خوانيم : أ لم يروا كم أهلكنا من قبلهم من قرن مكناهم في الأرض ما لم نمكن لكم و أرسلنا السماء عليهم مدرارا و جعلنا الأنهار تجري من تحتهم فأهلكناهم بذنوبهم و أنشأنا من بعدهم قرنا آخرين آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم اقوامى كه از شما نيرومندتر بودند ، امكاناتى به آنها داده بوديم كه به شما نداديم ، بارانهاى مفيد پى درپى براى آنها فرستاديم ، و نهرها از زير درختان باغهاى آنها جارى ساختيم ، اما به هنگامى كه طغيان كردند آنان را به خاطر گناهانشان نابود كرديم و گروه ديگرى بعد از آنان به وجود آورديم .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 133
نظير همين معنى در آيات 21 سوره مؤمن ، و آيه 9 سوره روم ، نيز وارد شده است .
واژه نكير از ماده انكار و به معنى همانست و منظور از انكار خداوند همان مجازات و عذاب او است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 134
* قُلْ إِنَّمَا أَعِظكُم بِوَحِدَة أَن تَقُومُوا للَّهِ مَثْنى وَ فُرَدَى ثُمَّ تَتَفَكرُوا مَا بِصاحِبِكم مِّن جِنَّة إِنْ هُوَ إِلا نَذِيرٌ لَّكُم بَينَ يَدَى عَذَاب شدِيد(46)
ترجمه :
46 - بگو : تنها شما را به يك چيز اندرز مى دهم و آن اينكه دو نفر دو نفر ، يا يكنفر يكنفر براى خدا قيام كنيد ، سپس فكر خود را به كار گيريد ، اين دوست و همنشين شما ( محمد ) هيچگونه جنون ندارد ، او فقط بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد ( الهى ) است .

تفسير : انقلاب فكرى ريشه هر انقلاب اصيل
در اين بخش از آيات و آيات آينده كه بحثهاى اواخر اين سوره را تشكيل مى دهد بار ديگر به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه آنها را با دلائل مختلف به سوى حق دعوت كند ، و از گمراهى باز دارد ، و همچون بحثهاى گذشته پنج بار پيامبر را مخاطب ساخته مى گويد : به آنها بگو ... ( قل ... ) .
در نخستين آيه به خمير مايه همه تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و اخلاقى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى اشاره كرده ، و در جمله هائى بسيار كوتاه و پر محتوا مى گويد : به آنها بگو من تنها شما را به يك چيز اندرز مى دهم ، و آن اينكه براى خدا قيام كنيد .
دو نفر ، دو نفر ، يا يكنفر ، يكنفر ، سپس انديشه كنيد ( قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ) .
اين دوست و همنشين شما ( محمد ) هيچگونه انحراف فكرى و جنون ندارد
تفسير نمونه ج : 18 ص : 135
( ما بصاحبكم من جنة ) .
بلكه او فقط بيم دهنده شما است در برابر عذاب شديد الهى ( ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد ) .
كلمات و تعبيرات اين آيه هر كدام اشاره به مطلب مهمى است كه ده نكته آن را ذيلا مى آوريم :
1 - جمله اعظكم ( شما را اندرز مى دهم ) در حقيقت بيانگر اين واقعيت است كه من خير و صلاح شما را در اين سخن در نظر مى گيرم نه هيچ مساله ديگر .
2 - تعبير به واحدة ( تنها يك چيز ) مخصوصا با تاكيد به وسيله انما اشاره گويائى است به اين واقعيت كه ريشه تمام اصلاحات فردى و جمعى به كار انداختن انديشه هاست ، مادام كه فكر ملتى در خواب است مورد هجوم دزدان و سارقان دين و ايمان و آزادى و استقلال قرار مى گيرند ، اما هنگامى كه افكار بيدار شد راه بر آنها بسته مى شود .
3 - تعبير به قيام در اينجا به معنى ايستادن روى دو پا نيست بلكه به معنى آمادگى براى انجام كار است ، چرا كه انسان به هنگامى كه روى پاى خود مى ايستد آماده براى انجام برنامه هاى مختلف زندگى مى شود ، بنا بر اين انديشه كردن نياز به آمادگى قبلى دارد ، كه انگيزه و حركتى در انسان به وجود آيد كه با اراده و تصميم به تفكر بپردازد .
4 - تعبير لله بيانگر اين معنى است كه قيام و آمادگى بايد انگيزه الهى داشته باشد ، و تفكرى كه از چنين انگيزه اى سرچشمه مى گيرد ارزنده است ، اصولا اخلاص در كارها و حتى در انديشيدن خميرمايه نجات و سعادت و بركت است .
جالب اينكه ايمان به الله در اينجا مسلم گرفته شده بنا بر اين تفكر
تفسير نمونه ج : 18 ص : 136
به خاطر مسائل ديگر است اشاره به اينكه توحيد يك امر فطرى است كه حتى بدون انديشه نيز روشن است .
5 - تعبير به مثنى و فرادى ( دو دو ، يا يك يك ) اشاره به اين است كه انديشه و تفكر بايد دور از غوغا و جنجال باشد ، مردم به صورت تكنفرى ، يا حداكثر دو نفر دو نفر قيام كنند ، و فكر و انديشه خود را به كار گيرند ، چرا كه تفكر در ميان جنجال و غوغا عميق نخواهد بود ، به خصوص اينكه عوامل خود خواهى و تعصب در راه دفاع از اعتقاد خود در حضور جمع بيشتر پيدا مى شود .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه اين دو تعبير به منظور اين است كه افكار فردى و جمعى يعنى آميخته با مشورت را فرا گيرد ، انسان بايد هم به تنهائى بينديشد ، و هم از افكار ديگران بهره گيرد كه استبداد در فكر و رأى مايه تباهى است ، و همفكرى و تلاش براى حل مشكلات علمى به كمك يكديگر - در آنجا كه به جنجال و غوغا نكشد مطمئنا اثر بهترى دارد و شايد به همين دليل مثنى بر فرادى مقدم داشته است .
6 - جالب اينكه قرآن در اينجا مى گويد تتفكروا ( بينديشيد ) اما در چه چيز ؟ از اين نظر مطلق است و به اصطلاح حذف متعلق دليل بر عموم ، است يعنى در همه چيز ، در زندگى معنوى ، در زندگى مادى ، در مسائل مهم ، در مسائل كوچك ، و خلاصه در هر كار بايد نخست انديشه كرد ، ولى از همه مهمتر ، انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار سؤال است : از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بوده ؟ به كجا مى روم ؟ و اكنون در كجا هستم ؟ ولى بعضى از مفسران معتقدند كه متعلق تفكر در اين جا جمله بعد از آن است ( ما بصاحبكم من جنة ) يعنى اگر كمى تفكر كنيد به خوبى در مى يابيد
تفسير نمونه ج : 18 ص : 137
كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از اتهام واهى شما در مورد جنون پاك و منزه است .
معنى اول روشنتر به نظر مى رسد .
اما مسلما از امورى كه بايد در آن انديشيد همين مساله نبوت و صفات برجسته اى است كه در شخص پيامبر اسلام و عقل و درايت او بود بى آنكه منحصر به آن باشد .
7 - تعبير صاحبكم ( همنشين و دوست شما ) در مورد شخص پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اشاره به اين است كه او براى شما چهره ناشناخته اى نيست ، او ساليان دراز در ميان شما بوده ، او را به امانت و درايت و صدق و راستى شناخته ايد ، تاكنون نقطه ضعفى در پرونده زندگى او مشاهده نكرده ايد ، بنا بر اين انصاف دهيد اتهاماتى كه به او مى بنديد همه بى اساس است .
8 - جنة به معنى جنون در اصل از ماده جن ( بر وزن ظن ) به معنى ستر و پوشش است ، و از آنجا كه مجنون چنان است كه گوئى عقلش پوشيده شده اين تعبير در باره او به كار مى رود ، و به هر حال نكته قابل ملاحظه اينجاست كه گويا مى خواهد اين حقيقت را بيان كند كه دعوت كننده به انديشه و بيدارى فكر چگونه ممكن است خود مجنون باشد ، و همينكه منادى تفكر است خود دليل بر نهايت عقل و درايت اوست .
9 - جمله ان هو الا نذير لكم رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در مساله انذار خلاصه مى كند يعنى بيم دادن از مسئوليتها ، از دادگاه و كيفر الهى ، درست است كه پيامبر رسالت بشارت هم دارد ، ولى آنچه بيشتر انسان را وادار به حركت مى كند مساله انذار است ، و لذا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز به عنوان تنها وظيفه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ذكر شده ، مانند آيه 9 سوره احقاف و ما انا الا نذير مبين من جز انذار كننده آشكار نيستم نظير اين معنى در سوره ص آيه 65 و آيات ديگر نيز آمده است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 138
10 - تعبير بين يدى عذاب شديد اشاره به اين است كه قيامت چنان نزديك است كه گوئى پيش روى شما است ، و به راستى در برابر عمر دنيا نيز چنين است ، اين تعبير در روايات اسلامى نيز آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : بعثت انا و الساعة كهاتين ( و ضم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) الوسطى و السبابة ) بعثت من و قيام قيامت مانند اين دو است - سپس انگشت اشاره و انگشت وسط خود را به هم چسبانيد و نشان داد .

نكته ها :

زير بناى همه تحولها
مكتبهاى مادى و كمونيستى كه هميشه از ناحيه مذاهب راستين احساس خطر مى كنند هميشه اصرار دارند كه دعوت اديان را دعوت به تخدير افكار توده ها معرفى كنند ، تعبير رسواى آنها كه دين افيون توده هاست معروف است .
همچنين استعمارگران شرق و غرب به خاطر هراسى كه از قيام توده هاى مؤمن در سايه افكار مذهبى و استقبال از شهادت در راه خدا داشته اند سعى مى كردند كه به روان شناسان و جامعه شناسان خود اين مطلب را تلقين كنند ، تا در كتابهاى به اصطلاح علميشان منعكس سازند كه مذهب زائيده جهل و نادانى بشر نسبت به عوامل طبيعت است ! البته اين بحثى است دامنه دار و در جاى خود جوابهاى قاطع و دندان شكن به آنها داده شده كه اينجا جاى شرح همه آنها نيست ، ولى آياتى از قبيل آيات مورد بحث كه دعوت به تفكر و انديشه مى كند ، بلكه عصاره دين و خميرمايه تكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه و تفكر مى داند مشت اين دروغپردازان را باز مى كند .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 139
چگونه ممكن است آئينى همچون اسلام وسيله تخدير يا مولود جهل باشد در حالى كه آورنده اش به اعلا صوت خود همه انسانها را مخاطب ساخته و مى گويد قيام و نهضت كنيد براى زنده كردن انديشه هاى خفته ، آنهم در محيطى آرام و خالى از غوغا .
در محيطى دور از هوا و هوس و امواج تبليغاتى مسموم .
دور از تعصبها ، و دور از لجاجتها .
براى خدا قيام كنيد و انديشه كنيد .
كه تنها اندرز من به شما همين است و بس ! آيا چنين آئينى را كه نه تنها در اينجا بلكه در موارد بسيار زيادى همين دعوت را تكرار كرده متهم به تخدير افكار ساختن مضحك نيست ؟ ! به خصوص اينكه مى گويد نه فقط در حال تنهائى و انفرادى انديشه كنيد ، بلكه به صورت دو نفرى و با معاضدت يكديگر بتفكر پردازيد ، محتواى دعوت انبياء را بشنويد ، دلائل آنها را مورد مطالعه قرار دهيد ، اگر با عقل شما هماهنگ بود پذيرا شويد .
حوادثى كه در عصر و زمان ما به خاطر قيام مسلمانان انقلابى در كشورهاى مختلف در برابر قدرتهاى جهنمى شرق و غرب روى داد ، و دنيا را در نظر مستكبران تيره و تار كرد و پايه هاى قدرتشان را لرزان ساخت نشان داد كه آنها اين نكته را درست فهميده بودند كه عقائد اصيل مذهبى دشمن سرسخت آنها و خطر عظيمى است براى آنها ، و نيز نشان داد كه هدف اين اتهاماتى كه به مذهب بسته اند چيست ؟ راستى عجيب است در تحليلهاى به اصطلاح فلسفى جامعه شناسان غربى اين مساله را مسلم مى گيرند كه جهانى ماوراء طبيعت نيست و دين يك پديده ساختگى بشر است ، سپس بر سر اين مساله دعوا مى كنند كه عامل آن چيست ؟ مسائل
تفسير نمونه ج : 18 ص : 140
اقتصادى است ؟ ترس انسانهاست ؟ عدم آگاهى بشر است ؟ عقده هاى روحى است و ... ؟ اما حاضر نيستند حتى يك لحظه خود را از اين پيشداورى غلط تهى كرده و احتمال دهند ماوراى عالم طبيعت عالم ديگرى است و در دلائل روشن توحيد و نشانه هاى آشكار نبوت پيامبرانى همچون محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بينديشند .
اينها بى شباهت به مشركان عصر جاهليت نيستند با اين تفاوت كه آنها متعصب و لجوج بودند و درس نخوانده ، اينها نيز متعصب و لجوجند اما درس خوانده ! و به همين دليل خطرناكتر و اغوا كننده ترند ! جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكر يا تعقل يا تذكر است : گاه مى گويد : ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون ( نحل - 11 و 69 ) .
و گاه مى گويد : ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون ( رعد - 3 و زمر - 42 و جاثيه - 13 ) .
و گاه مى گويد : لعلهم يتفكرون ( حشر - 21 و اعراف - 176 ) .
و گاه همين جمله را به صورت رويارو مطرح ساخته مى فرمايد : كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون : اينگونه خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند شايد انديشه كنيد ( بقره 219 و 266 ) .
و از اين قبيل در قرآن فراوان است ، مانند دعوت به فقه ( فهم ) در آيات زيادى از قرآن ، دعوت به عقل و تعقل و مدح آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند ، و مذمت شديد از آنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در 46 آيه از قرآن مجيد وارد شده ! توصيف زيادى كه از علما و دانشمندان و مقام علم و دانش نموده كه اگر بخواهيم همه آيات آن را گردآورى و تفسير كنيم خود كتاب مستقلى مى شود .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 141
در اين مورد همين بس كه قرآن يكى از صفات دوزخيان را نداشتن تفكر و تعقل ذكر كرده است : و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير دوزخيان مى گويند : اگر ما گوش شنوا و عقل بيدارى داشتيم در ميان دوزخيان نبوديم ! ( كه جاى عاقلان در دوزخ نيست ) ( ملك - 10 ) .
و در جاى ديگر مى گويد : اصولا افرادى كه گوش دارند و نمى شنوند ، چشم دارند و نمى بينند و عقل دارند و انديشه نمى كنند ، براى جهنم نامزد شده اند ! و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون : به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ قرار داديم ، نشانه آنها اينست كه عقل دارند و با آن انديشه نمى كنند ، چشم دارند و با آن نمى بينند ، و گوش دارند و با آن نمى شنوند ، آنها همچون چهارپايانند ، بلكه گمراه تر ! آنها همان غافلانند ( اعراف - 179 ) .

2 - گوشه اى از روايات اسلامى در زمينه فكر و انديشه
در روايات اسلامى - به پيروى از قرآن - مساله فكر و انديشه در درجه اول اهميت قرار گرفته ، و تعبيرات بسيار گويا و جالبى در آن ديده مى شود كه نمونه هائى از آن را در اينجا مى آوريم :
الف - تفكر بزرگترين عبادت است
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل : عبادت به زيادى نماز و روزه نيست ، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش
تفسير نمونه ج : 18 ص : 142
است .
در روايت ديگرى مى خوانيم كان اكثر عبادة ابى ذر التفكر بيشترين عبادت ابو ذر تفكر و انديشه بود .

ب - يكساعت تفكر از يك شب عبادت بهتر است .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم شخصى سؤال كرد اينكه مردم از ( پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كنند : تفكر ساعة خير من قيام ليلة : يكساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است منظور از آن چيست ؟ و چگونه بايد تفكر كند ؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود : يمر بالخربة او بالدار فيقول اين ساكنوك اين بانوك مالك لا تتكلمين : هنگامى كه از كنار ويرانه ، يا خانه اى ( كه از ساكنان خالى شده ) مى گذرد بگويد : ساكنان تو كجا رفتند ؟ بنيان گزارانت چه شدند ؟ چرا سخن نمى گوئى ؟ .

ج - تفكر سرچشمه عمل است
امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : ان التفكر يدعوا الى البر و العمل به : تفكر دعوت به نيكى و عمل به آن مى كند .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 143
قُلْ مَا سأَلْتُكُم مِّنْ أَجْر فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْء شهِيدٌ(47) قُلْ إِنَّ رَبى يَقْذِف بِالحَْقِّ عَلَّمُ الْغُيُوبِ(48) قُلْ جَاءَ الحَْقُّ وَ مَا يُبْدِىُ الْبَطِلُ وَ مَا يُعِيدُ(49) قُلْ إِن ضلَلْت فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلى نَفْسى وَ إِنِ اهْتَدَيْت فَبِمَا يُوحِى إِلىَّ رَبى إِنَّهُ سمِيعٌ قَرِيبٌ(50)
ترجمه :
47 - بگو هر اجر و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست ، اجر من تنها بر خداوند است و او گواه بر هر چيزى است .
48 - بگو : پروردگار من حق را ( بر دل پيامبران خود ) مى افكند كه او علام الغيوب ( و از تمام اسرار نهان آگاه ) است .
49 - بگو : حق آمد و باطل ( كارى از آن ساخته نيست ) نمى تواند آغازگر چيزى باشد و نه تجديد كننده آن .
50 - بگو : اگر من گمراه شوم از ناحيه خود گمراه مى شوم ، و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم ، او شنوا و نزديك است .

تفسير : از باطل كارى ساخته نيست !
گفتيم خداوند در اين سلسله آيات پنج بار به پيامبرش دستور مى دهد كه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 144
از طرق مختلف با اين گمراهان بى ايمان سخن بگويد و راه عذر را از هر سو بر آنها ببندد .
در آيه گذشته سخن از دعوت به تفكر ، و نفى هر گونه عدم تعادل روحى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود .
در نخستين آيه مورد بحث سخن از عدم مطالبه اجر و مزد در برابر رسالت است .
مى گويد : بگو هر اجر و پاداش از شما خواستم براى شماست ( قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ) .
اجر و پاداش من تنها بر خداست ( ان اجرى الا على الله ) .
اشاره به اينكه انسان عاقل هر كارى را مى كند بايد انگيزه اى داشته باشد ، وقتى كمال عقل من بر شما ثابت شد ، و مى بينيد انگيزه مادى ندارم ، بايد بدانيد محرك الهى و معنوى مرا به اين كار واداشته است .
به تعبير ديگر : من شما را دعوت به تفكر كردم ، اكنون بينديشيد ، و از وجدان خود سؤال كنيد ، چه چيز سبب شده كه من شما را از عذاب شديد الهى انذار كنم ؟ چه سودى از اين كار عائد من مى شود ؟ و چه فايده مادى براى من دارد ؟ اضافه بر اين اگر بهانه شما در اين اعراض و رويگردانى از حق اين است كه بايد بهاى گزافى براى آن بپردازيد ، من اصولا از شما اجر و پاداشى نخواسته ام .
چنانكه همين معنى با صراحت در آيه 46 سوره قلم آمده : ام تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون آيا تو از آنها پاداشى بر اداى رسالت خواسته اى كه بر دوش آنها سنگينى مى كند ؟ ! در اينكه جمله فهو لكم چه مفهومى دارد ؟ دو تفسير وجود دارد : نخست اينكه كنايه باشد از عدم مطالبه هر گونه اجرت بطور مطلق مثل
تفسير نمونه ج : 18 ص : 145
اينكه ما مى گوئيم : هر چه از تو خواسته ام مال خودت كنايه از اينكه چيزى از تو نخواسته ام ، شاهد اين سخن جمله بعد از آن است كه مى گويد : ان اجرى الا على الله پاداش من تنها بر خداست .
دوم اينكه اگر مى بينيد من در بعضى از سخنانم كه از سوى پروردگار آورده ام به شما گفته ام : لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى : من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى خويشاوندانم ( شورى - 23 ) .
اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كند چرا كه مودت ذى القربى بازگشت به مساله امامت و ولايت و تداوم خط نبوت است كه آن نيز براى ادامه هدايت شما ضرورى است .
شاهد اين سخن شان نزولى است كه بعضى در اينجا نقل كرده اند كه وقتى آيه قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى نازل شد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مشركان مكه فرمود : خويشاوندان مرا ناراحت نكنيد ، آنها نيز اين پيشنهاد را پذيرفتند ، اما هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از بتهاى آنها بدگوئى كرد گفتند محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) منصفانه با ما رفتار نمى كند ، از يكسو از ما مى خواهد خويشاوندانش را آزار ندهيم ، ولى از سوى ديگر با بدگوئى از خدايان ما ، ما را آزار مى دهد در اينجا آيه : قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ( آيه مورد بحث ) نازل شد و به آنها گفت : آنچه من در اين باره از شما خواستم به نفع خود شما بود ، حال مى خواهيد آنها را آزار بكنيد يا نكنيد .
و در پايان آيه مى فرمايد : و او بر هر چيزى شاهد و گواه است ( و هو على كل شىء شهيد ) .
اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همه اعمال و نيات من آگاه است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 146
بعلاوه ، او گواه حقانيت من است ، چرا كه اينهمه معجزات و آيات بينات را او در اختيار من گذارده .
و به راستى برترين گواه اوست ، چرا كه كسى كه حقايق را از همه بهتر مى داند ، و از همه بهتر مى تواند ادا كند ، و هيچ چيزى جز حق از او صادر نمى شود او بهترين گواهان است و او خداست .
با توجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفته شد ، در آيه بعد مى گويد : قرآن واقعيتى است انكار ناپذير كه از ناحيه خدا بر قلب پيامبر القا شده است بگو پروردگار من حق را مى افكند كه او علام الغيوب است و از تمام اسرار نهان آگاه است ( قل ان ربى يقذف بالحق علام الغيوب ) .
با توجه به اينكه يقذف از ماده قذف ( بر وزن حذف ) به معنى افكندن به نقطه دور دست ، يا پرتاب كردن از راه دور مى باشد ، براى اين آيه تفسيرهاى متعددى گفته اند كه با هم قابل جمع است : نخست اينكه : منظور افكندن حق يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبياء و فرستادگان پروردگار است ، چرا كه او به حكم علام الغيوب بودن قلبهاى آماده را مى شناسد و بر مى گزيند ، و وحى را در آن مى افكند تا در اعماقش نفوذ كند .
و به اين ترتيب بى شباهت به حديث معروف العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد و شايسته ببيند مى افكند نيست .
تعبير به علام الغيوب اين معنى را تاييد مى كند .
بعضى ديگر گفته اند منظور افكندن حق بر باطل و كوبيدن باطل به وسيله حق است ، يعنى حق آنچنان نيروئى دارد كه تمام موانع را از سر راه خود
تفسير نمونه ج : 18 ص : 147
بر مى دارد و هيچكس را قدرت مقابله با آن نيست ، و به اين ترتيب تهديدى است براى مخالفان كه به مقابله با قرآن بر نخيزند ، و بدانند حقانيت قرآن آنها را در هم مى كوبد .
و در اين صورت شبيه مطلبى است كه در آيه 18 سوره انبياء آمده بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق : ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را نابود و هلاك سازد ، و باطل محو و نابود مى شود .
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از تعبير به قذف در اينجا نفوذ حقانيت قرآن در نقاط دور و نزديك جهان است و اشاره به اينكه سرانجام ، اين وحى آسمانى جهانگير خواهد شد و همه جا را با نور خود روشن مى سازد .
سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد : بگو حق آمد و از باطل در برابر آن كارى ساخته نيست نه كار تازه اى مى تواند انجام دهد و نه برنامه گذشته را تجديد كند ( قل جاء الحق و ما يبدىء الباطل و ما يعيد ) .
و به اين ترتيب در برابر حق هيچگونه نقشى نخواهد داشت ، نه يك نقش جديد و آغازگر و نه يك نقش تكرارى چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است و درست به همين دليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد .
گرچه بعضى از مفسران خواسته اند حق و باطل را در اين آيه در مصداقهاى محدودى محصور كنند ، ولى پيداست كه مفهوم آن دو وسيع و گسترده است ، قرآن ، وحى الهى ، و تعليمات اسلام ، همه در مفهوم حق
تفسير نمونه ج : 18 ص : 148
جمع است ، و شرك و كفر ، ضلالت ، ظلم و گناه ، وسوسه هاى شيطانى ، و ابداعات طاغوتى همه در معنى باطل درج است .
و در حقيقت اين آيه شبيه آيه 81 سوره اسراء است كه مى فرمايد : و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا : بگو حق آمد و باطل از ميان رفت ، چرا كه باطل از بين رفتنى است .
در روايتى از ابن مسعود چنين آمده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وارد مكه شد در حالى كه در اطراف خانه خدا 360 بت بود ، با چوبى كه به دست داشت يك يك از بتها را فرو مى انداخت و مى فرمود جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا جاء الحق و ما يبدىء الباطل و ما يعيد .
سؤال : در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه : آيه فوق مى گويد : با ظهور حق باطل رنگ باخته شده و به كلى ابتكار را از دست داده ، با اينكه ما مى بينيم هنوز باطل جولان دارد ، و بسيارى از مناطق را زير سيطره خود قرار داده است ؟ در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اولا با ظهور حق و آشكار شدن آن ، باطل يعنى شرك و كفر و نفاق و آنچه از آن سرچشمه مى گيرد ، بى رنگ مى گردد ، و اگر به حيات خود ادامه دهد از طريق زور و ظلم و فشار خواهد بود ، و گرنه نقاب از صورتش برداشته شده ، و چهره كريه آن بر جويندگان حق آشكار گشته ، و منظور از آمدن حق و محو شدن باطل همين است .
ثانيا : براى تحقق حكومت حق و زوال حكومت باطل در پهنه جهان علاوه بر امكاناتى كه از سوى خداوند در اختيار بندگان قرار داده شده ، وجود
تفسير نمونه ج : 18 ص : 149
شرائطى نيز از ناحيه آنان ضرورى است كه مهمترين آنها ترتيب مقدمات براى استفاده از اين امكانات است .
و به تعبير ديگر : پيروزى حق بر باطل نه تنها در جنبه هاى مكتبى و منطقى و هدفى ، بلكه در جنبه هاى اجرائى بر دو اساس قرار دارد فاعليت فاعل و قابليت قابل و اگر بر اثر عدم تحقق قابليتها در مرحله اجرا به پيروزى نرسد دليل بر عدم پيروزى آن نيست .
چنانكه قرآن فى المثل مى گويد : ادعونى استجب لكم : مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم ( مؤمن - 60 ) اما مى دانيم اجابت دعا بى قيد و شرط نيست چنانچه شرائطش حاصل شود اجابتش قطعى است ، و در غير اين صورت نبايد انتظار اجابت داشت ، شرح اين معنى در ذيل آيه 186 سوره بقره ( جلد اول صفحه 639 ) آمده است .
اين درست به آن مى ماند كه طبيب حاذقى را بر بالين بيمارى حاضر كنيم ، مى گوئيم اسباب نجات تو فراهم شد ، و هر گاه دارو را براى او آماده كرديم مى گوئيم مشكل تو ديگر حل شده است ، در حالى كه همه اينها مقتضى است نه علت تامه ، بيمار بايد از دارو استفاده كند شرائط طبيب را به كار بندد ، و پرهيزهاى لازم را فراموش نكند ، تا شفا عينيت خارجى پيدا كند ( دقت كنيد ) .
سپس براى اينكه روشن سازد كه آنچه مى گويد از سوى خداست ، و هر هدايتى از ناحيه اوست ، و در وحى الهى هرگز خطائى رخ نمى دهد ، مى افزايد : بگو : اگر من گمراه شوم از ناحيه خويشتن گمراه مى شوم ، و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم ( قل ان ضللت فانما اضل على نفسى و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى ) .
( 1 ) در اينكه چرا در جمله اول على آورده ( على نفسى ) و در جمله دوم با ( فبما يوحى الى ربى ) بعضى از مفسران گفته اند هر يك از اين دو جمله محذوفى دارد كه به قرينه ديگرى حذف شده ، و در تقدير چنين بوده : ان ضللت فانما اضل نفسى و ان اهتديت فانما اهتدى لنفسى بما يوحى الى ربى ( دقت كنيد ) ( تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 150
يعنى من نيز اگر به حال خود بمانم گمراه مى شوم ، چرا كه پيدا كردن راه حق از ميان انبوه باطلها جز به مدد پروردگار ممكن نيست ، و نور هدايتى كه هيچ گمراهى در آن راه ندارد نور وحى اوست .
درست است كه عقل چراغى است پر فروغ ، اما مى دانيم كه انسان معصوم نيست ، و شعاع اين چراغ نمى تواند همه پرده هاى ظلمت را بشكافد ، پس شما هم بياييد دست به دامن اين نور وحى الهى بزنيد تا از وادى ظلمات در آييد ، و در سرزمين نور قدم بگذاريد .
به هر حال جائى كه پيامبر با تمام علم و آگاهيش بدون هدايت الهى به جائى نرسد تكليف ديگران روشن است .
و در پايان آيه مى افزايد : او شنوا و نزديك است ( انه سميع قريب ) .
مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود ، و يا مى شنود اما از ما دور است نه او هم شنواست و هم نزديك بنا بر اين ذره اى از گفتگوها و خواسته هاى ما از او مخفى نمى ماند .