بعدی.

تفسير نمونه ج : 18 ص : 76
قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكونَ مِثْقَالَ ذَرَّة فى السمَوَتِ وَ لا فى الأَرْضِ وَ مَا لهَُمْ فِيهِمَا مِن شِرْك وَ مَا لَهُ مِنهُم مِّن ظهِير(22) وَ لا تَنفَعُ الشفَعَةُ عِندَهُ إِلا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتى إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَا ذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلىُّ الْكَبِيرُ(23) * قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فى ضلَل مُّبِين(24) قُل لا تُسئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَ لا نُسئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ(25) قُلْ يجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ(26) قُلْ أَرُونىَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُم بِهِ شرَكاءَ َكلا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(27)

تفسير نمونه ج : 18 ص : 77
ترجمه :
22 - بگو كسانى را كه غير از خدا ( معبود خود ) مى پنداريد ، بخوانيد ( آنها هرگز گرهى از كار شما نمى گشايند ، چرا كه ) آنها به اندازه ذره اى در آسمانها و زمين مالك نيستند و نه در ( خلقت و مالكيت ) آنها شريكند ، و نه ياور او ( در آفرينش ) بوده اند .
23 - هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده سودى ندارد ، ( در آن روز همه در اضطرابند ) تا زمانى كه اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد ( و فرمان از ناحيه او صادر شود ، در اين هنگام مجرمان به شفيعان ) مى گويند : پروردگارتان چه دستورى داده ؟ مى گويند : حق را ( بيان كرد و اجازه شفاعت در باره مستحقان داد ) و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه .
24 - بگو : چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد ؟ بگو الله ، و ما يا شما بر ( طريق ) هدايت يا در ضلالت آشكارى هستيم .
25 - بگو شما از گناهى كه ما كرده ايم سئوال نخواهيد شد ( همانگونه كه ) ما در برابر اعمال شما مسئول نيستيم .
26 - بگو : پروردگار ما همه ما را جمع مى كند سپس در ميان ما به حق داورى مى نمايد ( و صفوف مجرمان را از نيكوكاران جدا مى سازد ) و او است داور ( و جدا كننده ) آگاه .
27 - بگو : كسانى را كه به عنوان شريك به او ملحق ساخته ايد به من نشان دهيد ، هرگز چنين نيست ، ( او شريك و شبيهى ندارد ) بلكه او خداوند عزيز و حكيم است .

تفسير : به من بگوئيد چرا ...
در آغاز سوره گفتيم بخش قابل ملاحظه اى از آيات اين سوره پيرامون مبدأ و معاد و اعتقادات حق سخن مى گويد ، و از پيوند آنها مجموعه اى از معارف راستين حاصل مى شود .
در اين بخش از آيات در واقع مشركان را به محاكمه مى كشد ، با ضربات
تفسير نمونه ج : 18 ص : 78
كوبنده سؤالات منطقى آنها را به زانو در مى آورد ، و بى پايه بودن منطق پوسيده آنها را در زمينه شفاعت بتها آشكار مى سازد .
در اين سلسله آيات پنج بار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مخاطب مى سازد و مى گويد به آنها بگو ... و در هر بار مطلب تازه اى را در ارتباط با سرنوشت بت و بت پرستى مطرح مى كند ، به گونه اى كه انسان در پايان به خوبى احساس مى كند كه مكتبى تو خالى تر از مكتب بت پرستان نيست بلكه نمى توان نام مكتب و مذهب بر آن گذاشت .
در نخستين آيه مى فرمايد : به آنها بگو : كسانى را كه غير از خدا ( معبود خود ) مى پنداريد بخوانيد ، اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى كنند و گرهى از كارتان نمى گشايند ( قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله .
سپس به دليل اين سخن پرداخته مى گويد : اين به خاطر آن است كه اين معبودهاى ساختگى نه مالك ذره اى در آسمان و زمينند ، و نه شركت و نصيبى در خلقت و مالكيت آنها دارند ، و نه هيچيك از آنها ياور خداوند در آفرينش بوده اند ! ( لا يملكون مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و ما لهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير ) .
اگر آنها قادر بر حل مشكلى باشند بايد يكى از اين ، سه وصف را دارا باشند ، يا مالكيت مستقل چيزى در آسمانها و زمين ، و يا لااقل شركت با خداوند در امر خلقت ، و يا دست آخر معاونت پروردگار در چيزى از اين امور .
در حالى كه روشن است واجب الوجود يكى است ، و بقيه همه ممكن الوجود و وابسته به اويند ، كه اگر لحظه اى نظر لطفش از آنها برداشته شود راهى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 79
ديار عدم مى شوند اگر نازى كند يكدم ، فرو ريزند قالبها ! .
جالب اينكه مى گويد : مثقال ذرة فى السموات و الارض يعنى موجوداتى كه به اندازه سنگينى يك ذره بى مقدار مالك چيزى در اين آسمان بيكران و زمين پهناور نيستند چه مشكلى را از خود مى توانند حل كنند تا از شما ؟ ! در اينجا فورا اين سؤال به ذهن مى آيد كه اگر چنين است پس مساله شفاعت شفيعان چه مى شود ؟ در آيه بعد به پاسخ اين سؤال پرداخته ، چنين مى گويد : اگر شفيعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان او است ، زيرا : هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد ( و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ) .
بنا بر اين بهانه بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند هولاء شفعائنا عند الله : اينها شفيعان ما نزد خدايند ! ( يونس - 18 ) به اين وسيله قطع مى شود ، چرا كه خدا هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است .
در اينكه جمله الا لمن اذن له ( مگر كسى كه براى او اذن دهد ) اشاره به شفيعان است يا شفاعت شدگان ؟ مفسران دو احتمال داده اند ، اما به تناسب اينكه در آيه قبل سخن از بتها مطرح بود و آنها بتها را شفيعان خود مى پنداشتند مناسب اين است كه اشاره به شفيعان باشد .
آيا منظور از شفاعت در اينجا شفاعت در دنياست يا آخرت ؟ هر دو محتمل است ، ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد كه نظر به شفاعت آخرت مى باشد .
لذا بعد از اين جمله چنين مى گويند : در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود ( هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند ، و در انتظار اين هستند كه ببينند خداوند به چه كسانى اجازه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 80
شفاعت مى دهد ؟ و در باره چه كسانى ؟ و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد ) تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد ، و فرمان از ناحيه خدا صادر شود ( حتى اذا فزع عن قلوبهم ) .
به هر حال آن روز غوغائى برپاست ، چشم شفاعت شوندگان به شافعان دوخته شده ، و با زبان حال ، يا به زبان قال ، ملتمسانه از آنها تقاضاى شفاعت مى كنند .
اما شفاعت كنندگان نيز چشم به فرمان خدا دوخته اند ، تا چگونه ، و در باره چه كسى اجازه شفاعت دهد ؟ اين وحشت و اضطراب عمومى و همگانى ادامه مى يابد ، تا فرمان شفاعت در باره كسانى كه لايق آن هستند از طرف خداوند حكيم صادر شود .
اينجاست كه هر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم مى پرسند ( يا مجرمان از شافعان مى پرسند ) پروردگار شما چه دستورى داد ؟ ( قالوا ما ذا قال ربكم ) .
در پاسخ مى گويند : خداوند حق را بيان كرد ( قالوا الحق ) .
و حق چيزى جز اجازه شفاعت در باره آنها كه رابطه خود را به كلى از درگاه خدا قطع نكرده اند مى باشد ، نه آلودگانى كه تمام حلقه هاى ارتباطى را در هم شكستند ، و به كلى از خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و دوستان او بيگانه شدند .
و در پايان آيه اضافه مى كند : او است خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه ( و هو العلى الكبير ) .
اين جمله دنباله سخن شافعان و مكمل آنست در حقيقت آنها مى گويند
تفسير نمونه ج : 18 ص : 81
چون خداوند على و كبير است هر دستورى مى دهد عين واقعيت و هر واقعيتى منطبق بر دستور اوست .
آنچه در بالا گفتيم نزديكترين تفسيرى است كه با جمله هاى آيه هماهنگ و منسجم است ، در اينجا مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند و عجب اينكه در بعضى از آنها ارتباط و پيوند صدر و ذيل آيه و قبل و بعد آن به هيچ وجه در نظر گرفته نشده است .
در آيه بعد از طريق ديگرى براى ابطال عقائد مشركان وارد مى شود و مساله رازقيت را بعد از مساله خالقيت كه در آيات گذشته مطرح بود عنوان مى كند ، اين دليل نيز به صورت سؤال و جواب است تا وجدان خفته آنها را از اين طريق بيدار سازد ، و از پاسخى كه از درونشان مى جوشد به اشتباه خود پى ببرند .
مى گويد : بگو چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد و بركات آن را در اختيارتان مى گذارد ؟ ! ( قل من يرزقكم من السموات و الارض ) بديهى است هيچكس از آنها نمى توانستند بگويند اين بتهاى سنگى و چوبى باران را از آسمان نازل مى كنند ، گياهان را از زمين مى رويانند ، و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ما مى گذارند .
جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله مى فرمايد : بگو الله ( قل الله ) .
بگو خداست كه منبع همه اين بركات است ، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نياز به پاسخ طرف ندارد ، بلكه سؤال كننده و شنونده با يكديگر همصدا هستند ، چرا كه حتى مشركان خداوند را خالق و معطى ارزاق مى دانستند ، و براى بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 82
اين نكته نيز قابل توجه است كه روزيهاى پروردگار كه از ناحيه آسمان به انسانها مى رسد منحصر به باران نيست ، نور و حرارت آفتاب و هوا كه در جو زمين وجود دارد ، از قطرات حياتبخش باران نيز مهمتر است .
همانگونه كه بركات زمين نيز منحصر به گياهان نيست ، بلكه انواع منابع آبهاى زيرزمينى ، معادن گوناگون كه بعضى در آن زمان كشف شده بود ، و بعضى با گذشت زمان آشكار گشت همه در اين عنوان جمعند .
در پايان آيه اشاره به مطلبى مى كند كه خود مى تواند پايه دليلى را تشكيل دهد ، دليلى واقع بينانه و توأم با نهايت انصاف و ادب ، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پائين آيد ، و به انديشه و فكر بپردازد ، مى گويد : مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ! ( و انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين ) .
اشاره به اينكه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد ، بنا بر اين ممكن نيست هر دو حق باشد ، چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد ، پس حتما يك گروه اهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت .
اكنون بينديشيد كداميك هدايت يافته و كداميك گمراه است ؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگريد كه با كدامين گروه نشانه هاى هدايت و با ديگرى ضلالت است ؟ ! .
و اين يكى از بهترين روشهاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خود جوشى وا دارند ، و اينكه بعضى آن را يكنوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 83
جالب اينكه هدايت را با كلمه على ذكر كرده ، و ضلالت را با فى اشاره به اينكه هدايت يافتگان گوئى بر مركب را هوارى نشسته ، و يا بر فراز بلندى قرار گرفته و كاملا بر همه چيز مسلطند ، در حالى كه گمراهان در گمراهى و ظلمت جهلشان فرو رفته اند .
اين نيز قابل توجه است كه نخست از هدايت سخن گفته سپس از ضلالت چرا كه در آغاز جمله نخست مى گويد ما و بعد مى گويد شما تا اشاره لطيف و كم رنگى به هدايت گروه اول و عدم هدايت گروه دوم باشد ! .
گرچه توصيف مبين را جمعى از مفسران تنها مربوط به ضلال مى دانند ، چرا كه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است .
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى هدايت و ضلالت هر دو باشد ، زيرا در اينگونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نمى شود ، بنا بر اين ، هم هدايت توصيف به مبين شده است ، و هم ضلالت همانگونه كه در ساير آيات قرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده مى شود .
آيه بعد باز همان استدلال را به شكل ديگرى - باز با همان لحن منصفانه اى كه خصم را از مركب لجاجت و غرور فرود آورد - ادامه مى دهد ، مى گويد : بگو شما مسئول گناهان ما نيستيد ، و ما نيز در برابر اعمال شما مسئول نخواهيم بود ( قل لا تسئلون عما اجرمنا و لا نسئل عما تعملون ) .
عجب اينكه در اينجا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور است در مورد خودش تعبير به جرم كند ، و در مورد مخالفان تعبير به كارهائى كه انجام مى دهند ! و به اين ترتيب اين حقيقت را روشن سازد كه هر كس بايد پاسخگوى اعمال و كردار خويش
تفسير نمونه ج : 18 ص : 84
باشد ، چرا كه نتائج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زيبا به خود او مى رسد .
ضمنا اشاره لطيفى به اين نكته نيز دارد كه اگر ما اصرار به راهنمائى شما داريم نه به خاطر اين است كه گناه شما را پاى ما مى نويسند و يا شرك شما ضررى به ما مى زند ، ما روى دلسوزى و حق جوئى و حق طلبى بر اين كار اصرار مىورزيم .
آيه بعد در حقيقت بيان نتيجه دو آيه قبل است ، زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كه يكى از ما دو گروه بر حق و ديگرى بر باطليم ، و نيز اخطار كرد كه هر كدام از ما مسئول اعمال خويشتن هستيم ، به بيان اين حقيقت مى پردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى مى شود ، و حق و باطل از هم جدا مى گردد ، و هر كدام بر طبق مسئوليتهايشان پاداش و كيفر مى بينند ، مى فرمايد : به آنها بگو پروردگار ما همه ما را در روز رستاخيز جمع مى كند ، سپس در ميان ما به حق داورى مى كند و ما را از يكديگر جدا مى سازد ، تا هدايت شدگان از گمراهان باز شناخته شوند ، و هر كدام به نتيجه اعمالشان برسند ( قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق ) .
اگر مى بينيد امروز همه با هم آميخته اند و هر كسى ادعا مى كند من بر حقم و اهل نجاتم ، اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نخواهد كرد ، و روز جدائى صفوف سرانجام فرا خواهد رسيد ، چرا كه ربوبيت پروردگار چنين اقتضا مى كند كه سره از ناسره و خالص از ناخالص و حق از باطل سرانجام جدا شوند ، و هر كدام در بستر خويش قرار گيرند .
اكنون بينديشيد در آن روز چه خواهيد كرد ؟ و در كدامين صف قرار خواهيد گرفت ؟ و آيا پاسخى براى سؤالات پروردگار در آن روز آماده كرده ايد در پايان آيه براى اينكه روشن سازد اين كار قطعا شدنى است مى افزايد : اوست داور و جدا كننده آگاه ( و هو الفتاح العليم ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 85
اين دو نام كه از اسماء الحسنى الهى است ، يكى اشاره به قدرت او بر مساله جداسازى صفوف مى كند ، و ديگرى به علم بى پايان او ، چرا كه جدا ساختن صفوف حق و باطل از يكديگر بدون اين دو ممكن نيست .
تكيه كردن در آيه فوق بر روى عنوان رب ( پروردگار ) اشاره به اين است كه خداوند مالك و مربى همه ماست ، و اين مقام ايجاب مى كند كه برنامه چنين روزى را فراهم سازد ، و در حقيقت اشاره لطيفى است به يكى از دلائل معاد .
واژه فتح به طورى كه راغب در مفردات مى گويد : در اصل به معنى از بين بردن پيچيدگى و اشكال است ، و آن بر دو گونه است : گاهى با چشم ديده مى شود ، مانند گشودن قفل ، و گاه با انديشه درك مى شود مانند گشودن پيچيدگى اندوهها و غصه ها ، و يا گشودن رازهاى علوم ، و همچنين داورى كردن ميان دو كس و گشودن مشكل نزاع و مخاصمه آنها .
بنا بر اين اگر در مورد جداسازى صفوف مخصوصا در آنجا كه همه با هم آميخته اند اين واژه به كار رفته ، به خاطر همين است ، چرا كه علاوه بر جداسازى در ميان آنها قضاوت و داورى كه يكى از معانى فتح است نيز انجام مى گيرد و هر كدام را به آنچه استحقاق دارد جزا مى دهد .
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات روى ذكر يا فتاح براى حل مشكلات تكيه شده است ، چرا كه اين اسم بزرگ الهى كه به صورت صيغه مبالغه از فتح آمده بيانگر قدرت پروردگار بر گشودن هر مشكل و از ميان بردن هر اندوه و غم ، و فراهم ساختن اسباب هر فتح و پيروزى است ، در واقع هيچكس جز او فتاح نيست ، و مفتاح و كليد همه درهاى بسته در دست قدرت اوست .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 86
در آخرين آيه مورد بحث كه پنجمين فرمان به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد بار ديگر به مساله توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز مى گردد و با اين مساله بحث را خاتمه مى دهد : مى فرمايد : بگو كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايد به من ارائه دهيد ( قل ارونى الذين الحقتم به شركاء ) .
آنها چه ارزشى و لياقتى دارند ؟ اگر منظورتان اين يك مشت سنگ و چوب بيجان و خاموش است ، زهى بدبختى و شرمسارى كه ساخته ها و پرداخته هاى دست خود را از عالم جمادات كه پائين ترين موجوداتند برگيريد و همسان خداوند بزرگ پنداريد .
و اگر اينها را سمبل ارواح و فرشتگان مى دانيد باز مصيبت است و گمراهى ، چرا كه آنها نيز مخلوق او هستند و سر بر فرمان او .
لذا به دنبال اين جمله با يك كلمه خط بطلان بر همه اين اوهام كشيده مى گويد نه هرگز چنين نيست ! ( كلا ) .
اينها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند ، و در اين پندارهاى شما چيزى از واقعيت نيست ، بس است بيدار شويد ، تا كى اين راه نادرست را ادامه مى دهيد ؟ ! در حقيقت كلا كلمه كوچكى است كه همه اين معانى را در بر گرفته .
و سرانجام براى تاكيد و تحكيم اين سخن مى گويد : بلكه تنها اوست خداوند عزيز و حكيم ( بل هو الله العزيز الحكيم ) .
عزت و شكست ناپذيريش ايجاب مى كند كه در حريم ربوبيتش كسى راه نيابد ، و حكمتش اقتضا مى كند كه اين قدرت را بجا صرف كند .
آرى داشتن اين صفات نشانه واجب الوجود بودن اوست و واجب الوجود هستى بى انتهاست هرگز قابل تعدد نيست و شريك و شبيهى ندارد ، چرا كه هر تعددى او را محدود و ممكن مى سازد ، كه وجود بى پايان هميشه يكى است
تفسير نمونه ج : 18 ص : 87
( دقت كنيد ) .

نكته : راه تسخير دلها !
بسيار ديده شده است افراد با فضيلت و دانشمندى بر اثر عدم آشنائى به فنون بحث و استدلال ، و عدم رعايت جنبه هاى روانى ، هرگز نمى توانند در افكار ديگران نفوذ كنند .
به عكس افرادى را سراغ داريم كه به آن حد از نظر علمى نيستند ولى در جذب قلوب و تسخير دلها و نفوذ در افكار ديگران پيروز و موفقند .
علت اصلى آن است كه نحوه طرح بحثها ، و طرز برخورد با طرف مقابل بايد با اصولى از نظر اخلاق و روان توأم باشد تا جنبه هاى منفى را در طرف مقابل تحريك نكند ، و او را به لجاج و عناد وادار نسازد ، بلكه به عكس وجدان او را بيدار كرده و روح حق طلبى و حق جوئى را در او زنده كند .
در اينجا مهم اين است كه بدانيم انسان تنها انديشه و خرد نيست تا فقط در برابر قدرت استدلال تسليم گردد ، بلكه علاوه بر آن مجموعه اى از عواطف و احساسات گوناگون كه بخش مهمى از روح او را تشكيل مى دهد در وجود او نهفته است كه بايد آنها را به طرز صحيح و معقولى اشباع كرد .
قرآن اين راه و روش را به ما آموخته كه چگونه در برابر مخالفان در عين طرح بحثهاى منطقى چنان آن را با اصول اخلاقى بياميزيم كه در اعماق روح آنها نفوذ كند .
شرط نفوذ اينست كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است :
تفسير نمونه ج : 18 ص : 88
1 - به گفته هاى خود ايمان دارد ، و آنچه را كه مى گويد از اعماق جانش برمى خيزد .
2 - هدفش از بحث ، حق جوئى و حق طلبى است ، نه برترى جوئى و تفوق طلبى .
3 - او هرگز نمى خواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد .
4 - او آنچه مى گويد از طريق دلسوزى مى گويد و منافع شخصى و خصوصى در اين كار ندارد .
5 - او براى طرف مقابل احترام قائل است و به همين دليل در تعبيرات خود نزاكت در بحث را فراموش نمى كند .
6 - او نمى خواهد حس لجاجت طرف را بى جهت برانگيزد ، و اگر در باره موضوعى به اندازه كافى بحث شده به همان قناعت مى كند ، و از اصرار در بحث و به كرسى نشاندن حرف خويش پرهيز دارد .
7 - او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نمى دهد ، هر چند طرف مقابل اين اصول را رعايت نكند .
8 - او نمى خواهد افكار خود را بر ديگران تحميل كند ، بلكه علاقه دارد جوششى در ديگران ايجاد كند تا در عين آزادى ، اين خود جوشى آنها را به حقيقت برساند .
دقت در آيات فوق طرز بر خورد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) - به فرمان خدا - با مخالفان كه توأم با ريزه كاريهاى جالبى بود گواه بسيار زنده اى بر بحثهاى بالاست .
او گاه تا اينجا پيش مى رود كه حتى دقيقا تعيين نمى كند كه ما در طريق هدايتيم و شما در طريق گمراهى ، بلكه مى گويد : ما يا شما در طريق هدايتيم يا در ضلالت تا در فكر فرو روند كه نشانه هاى هدايت و ضلالت در كدامين گروه است ؟
تفسير نمونه ج : 18 ص : 89
و يا اينكه مى گويد : روز قيامت خداوند در ميان همه ما داورى مى كند و هر كس را به آنچه لايق است جزا مى دهد .
البته انكار نمى توان كرد كه اينها همه در مورد كسانى است كه اميد هدايت آنها باشد ، و الا با دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم كه اميدى به پذيرش آنها نيست قرآن طور ديگرى برخورد مى كند .
بررسى طرز بحثهاى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امامان (عليهم السلام) با مخالفانشان الگوى بسيار زنده اى براى اين مبحث است ، به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق (عليه السلام) در اين زمينه در كتب حديث ثبت است توجه كنيد : در مقدمه حديث معروف توحيد مفضل بن عمر چنين مى خوانيم : او مى گويد من در كنار قبر پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بودم و در عظمت مقام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) انديشه مى كردم ، ناگهان ديدم ابن ابى العوجاء ( مرد مادى معروف ) وارد شد و در گوشه اى نشست به طورى كه سخنش را مى شنيدم ، هنگامى كه دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به سخنان كفر آميزى كرد كه نتيجه آن انكار نبوت محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالى بود ، بسيار شيطنت آميز و حساب شده بيان كرد .
من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و ناراحت شدم ، برخاستم و فرياد زدم اى دشمن خدا ! راه الحاد پيش گرفتى ؟ و خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريد انكار كردى ؟ ... ابن ابى العوجاء رو به من كرد و گفت : تو كيستى اگر از دانشمندان علم كلامى دليل بياور تا از تو پيروى كنيم ، و اگر نيستى سخن مگو ، و اگر از پيروان جعفر بن محمد صادق هستى او اين چنين با ما سخن نمى گويد ، و مانند
تفسير نمونه ج : 18 ص : 90
برخورد تو برخورد نمى كند .
او از اين بالاتر از ما شنيده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته ، و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپيموده ، او مرد برد بار عاقل هوشيار و متينى است ، كه هرگز سبكسرى دامن گيرش نمى شود ، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا مى دهد ، حرفهاى ما را مى شنود ، و از دلائل ما آگاه مى شود ، هنگامى كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه ما بر او پيروز شديم با متانت شروع به سخن مى كند ، با جمله هاى كوتاه و سخنانى فشرده تمام دلائل ما را پاسخ مى گويد ، و بهانه هاى ما را قطع مى كند ، آنچنانكه قدرت بر پاسخ گفتن نداريم ، تو اگر از ياران او هستى اينچنين با ما سخن بگو .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 91
وَ مَا أَرْسلْنَك إِلا كافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(28) وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كنتُمْ صدِقِينَ(29) قُل لَّكم مِّيعَادُ يَوْم لا تَستَئْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَستَقْدِمُونَ(30)
ترجمه :
28 - ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا ( آنها را به پاداشهاى الهى ) بشارت دهى و ( از عذاب او ) بترسانى ، ولى اكثر مردم نمى دانند .
29 - مى گويند : اگر راست مى گوئيد اين وعده ( رستاخيز ) كى خواهد بود .
30 - بگو : وعده شما روزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تاخير مى كنيد و نه ( بر آن ) پيشى خواهيد گرفت .

تفسير : تو مبعوث براى همه جهانيان هستى !
نخستين آيه مورد بحث سخن از نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد ، و آيات بعد از آن پيرامون معاد بحث مى كند ، و با توجه به اينكه در آيات گذشته نيز سخن از توحيد بود يك مجموعه كامل را از عقائد دينى تشكيل مى دهد كه متناسب با سوره هاى مكى همچون سوره سبا است .
نخست به وسعت دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و عموميت نبوت او به همه انسانها
تفسير نمونه ج : 18 ص : 92
اشاره كرده مى گويد : ما تو را نفرستاديم مگر براى همه مردم جهان در حالى كه همگان را به پاداشهاى بزرگ الهى بشارت مى دهى ، و از عذاب الهى انذار مى كنى ، ولى اكثر مردم از اين معنى بيخبرند ( و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) .
كافة از ماده كف به همان معنى كف دست است ، و از آنجا كه انسان با دست خود اشياء را مى گيرد ، يا از خود دور مى كند اين كلمه گاهى به معنى جمع كردن و گاهى به معنى منع كردن آمده است .
در آيه مورد بحث نيز هر دو معنى را مفسران احتمال داده اند ، نخست اينكه به معنى جمع كردن باشد و در اين صورت مفهوم آيه همانست كه در بالا گفتيم كه ما تو را جز براى مجموع مردم جهان نفرستاديم يعنى جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را شرح مى دهد .
روايات متعددى كه در تفسير آيه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده نيز همين تفسير را تقويت مى كند .
بنا بر اين محتواى آيه همچون آيه 1 - سوره فرقان است كه مى گويد : تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا : جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند .
و همچون آيه 19 - سوره انعام كه مى گويد : و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ : اين قرآن بر من وحى شده تا شما و همه كسانى را كه اين سخن به آنها مى رسد انذار كنم .
در حديثى كه بعضى از مفسران به تناسب آيه فوق ذكر كردند عموميت دعوت پيامبر به عنوان يكى از افتخارات بزرگش منعكس است ، آنجا كه مى گويد : اعطيت خمسا - و لا اقول فخرا - بعثت الى الاحمر و الاسود ، و جعلت
تفسير نمونه ج : 18 ص : 93
لى الارض طهورا و مسجدا ، و احل لى المغنم و لا يحل لاحد قبلى ، نصرت بالرعب فهو يصير امامى مسيرة شهر ، و اعطيت الشفاعة فادخرتها لامتى يوم القيامة : پنج چيز خداوند به من مرحمت فرموده - و اين را از روى فخر و مباهات نمى گويم ( بلكه بعنوان شكر نعمت مى گويم ) - من به تمام انسانها از سفيد و سياه مبعوث شدم و زمين براى من پاك و پاك كننده و همه جاى آن مسجد و معبد قرار داده شده ، غنيمت جنگى براى من حلال است در حالى كه براى هيچكس قبل از من حلال نشده بود ، من به وسيله رعب و وحشت در دل دشمنان يارى شده ام ( و خداوند رعب ما را در دل خصم ما افكنده ) بطورى كه در پيشاپيش من به اندازه يكماه راه طى طريق مى كند ، و مقام شفاعت به من داده شده و من آن را براى امتم در قيامت ذخيره كرده ام .
گرچه در حديث فوق تصريحى به تفسير آيه نشده ، ولى احاديث ديگرى در اين زمينه داريم كه يا در آن تصريح به تفسير آيه شده ، و يا تعبير للناس كافة كه همان تعبير آيه فوق است آمده و همگى نشان مى دهد كه آيه فوق ناظر به جهانى بودن دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد تفسير ديگرى كه براى آيه ذكر شده از معنى دوم كف به معنى منع گرفته شده است طبق اين تفسير كافه صفت پيامبر مى شود و منظور اين است : خداوند پيامبر را به عنوان يك بازدارنده براى انسانها از كفر و معصيت و گناه فرستاده است ، ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد .
به هر حال از آنجا كه انسانها همه داراى غريزه جلب نفع و دفع ضرر
تفسير نمونه ج : 18 ص : 94
هستند پيامبران نيز داراى مقام بشارت و انذار بوده اند ، تا اين هر دو غريزه را بسيج كنند و به حركت در آورند ، ولى اكثريت غافل و بيخبر بى آنكه توجه به سرنوشت خويش داشته باشد به مقابله با آنها برمى خاستند و اين مواهب عظيم الهى را انكار مى كردند .
از آنجا كه در آيات قبل به اين معنى اشاره شده بود كه خداوند همه مردم را در روز رستاخيز جمع كرده و ميان آنها داورى مى كند ، در آيه بعد سؤالى از ناحيه منكران معاد به اين صورت نقل مى كند : آنها مى گويند : اگر راست مى گوئيد اين وعده رستاخيز در چه زمانى است ؟ ! ( و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ) .
اين سؤال را بارها منكران معاد از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا سائر پيامبران مى كردند كه گاه براى درك مطلب بود ، و شايد غالبا از روى استهزاء كه آخر اين قيامتى كه شما مرتبا روى آن تكيه مى كنيد اگر راست مى گوئيد كى خواهد آمد ؟ اشاره به اينكه آدم راستگو بايد تمام جزئيات مطلبى را كه خبر مى دهد بداند ، از كم و كيف و زمان و مكان آن آگاه باشد .
ولى قرآن همواره از پاسخ صريح به اين مطلب و تعيين زمان وقوع رستاخيز خود دارى مى كند و تاكيد مى كند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خدا است ، واحدى جز او از آن آگاه نيست .
لذا در آيه بعد همين معنى را با عبارت ديگرى بازگو كرده مى فرمايد : بگو وعده شما روزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تاخير خواهيد كرد ، و نه ساعتى بر آن پيشى خواهيد گرفت ( قل لكم ميعاد يوم لا تستاخرون عنه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 95
ساعة و لا تستقدمون ) .
اين مخفى ماندن تاريخ قيام قيامت - حتى بر شخص پيامبر اسلام - چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به خاطر آن است كه خداوند مى خواهد مردم يكنوع آزادى عمل توأم با حالت آماده باش دائمى داشته باشند ، چرا كه اگر تاريخ قيامت تعيين مى شد هر گاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بيخبرى فرو مى رفتند ، و هر گاه زمانش نزديك بود ممكن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبه اضطرارى پيدا كند ، و در هر دو صورت هدفهاى تربيتى انسان عقيم مى ماند ، به همين دليل تاريخ قيامت از همه مكتوم است ، همانگونه كه تاريخ شب قدر همان شبى كه فضيلت هزار ماه دارد ، و يا تاريخ قيام حضرت مهدى (عليه السلام) .
تعبيرى كه در آيه 15 سوره طه آمده ان الساعة آتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى : رستاخيز به طور يقين خواهد آمد ، من مى خواهم آن را مخفى دارم ، تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا داده شود اشاره لطيفى به همين معنى دارد .
در ضمن اينكه آنها تصور مى كردند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه از رستاخيز خبر مى دهد اگر راست مى گويد بايد تاريخ دقيق آن را نيز بداند اين نهايت اشتباه است ، و دليل بر عدم آگاهى آنها از وظيفه نبوت ، او تنها مامور ابلاغ بود و بشارت و انذار ، اما مساله قيامت مربوط به خدا است و او است كه از تمام جزئيات آن آگاه است و آن قسمتى را كه براى مسائل تربيتى لازم ديده در اختيار پيامبرش گذارده است .
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه قرآن در مقام تهديد مخالفان مى گويد : لحظه اى از موعد مقرر قيامت تاخير نخواهيد كرد ( لا تستاخرون ) اما چرا مى گويد لحظه اى نيز مقدم نمى شود اين چه تاثيرى در هدف قرآن دارد ؟ در پاسخ بايد به دو نكته توجه داشت : نخست اينكه ذكر اين دو با هم
تفسير نمونه ج : 18 ص : 96
هميشه اشاره به قطعى بودن و دقيق بودن تاريخ چيزى است ، درست همانگونه كه مى گوئيم فلان مطلب دير و زود ندارد ، و موعدش قطعى است .
ديگر اينكه جمعى از كفار لجوج پيوسته به پيامبران فشار مى آوردند كه چرا اين قيامت نمى آيد و به تعبير ديگر براى آن عجله داشتند خواه به عنوان استهزاء يا غير استهزاء قرآن به آنها مى گويد عجله نكنيد تاريخش همان است كه خدا مقرر داشته .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 97
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُّؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْءَانِ وَ لا بِالَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظلِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبهِمْ يَرْجِعُ بَعْضهُمْ إِلى بَعْض الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ استُضعِفُوا لِلَّذِينَ استَكْبرُوا لَوْ لا أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ(31) قَالَ الَّذِينَ استَكْبرُوا لِلَّذِينَ استُضعِفُوا أَ نحْنُ صدَدْنَكُمْ عَنِ الهُْدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَكم بَلْ كُنتُم مجْرِمِينَ(32) وَ قَالَ الَّذِينَ استُضعِفُوا لِلَّذِينَ استَكْبرُوا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نجْعَلَ لَهُ أَندَاداً وَ أَسرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَاب وَ جَعَلْنَا الأَغْلَلَ فى أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يجْزَوْنَ إِلا مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(33)

تفسير نمونه ج : 18 ص : 98
ترجمه :
31 - كافران گفتند : ما هرگز به اين قرآن و كتب ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد ، اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان ( براى حساب و جزا ) بازداشت شده اند ( از وضع آنها تعجب مى كنى ) در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد ، مستضعفان به مستكبران مى گويند : اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم !
32 - ( اما ) مستكبران به مستضعفان پاسخ مى دهند : آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه به سراغ شما آمد ( و آنرا به خوبى در يافتيد ) بلكه شما خود مجرم بوديد !
33 - مستضعفان به مستكبران مى گويند وسوسه هاى فريبكارانه شما در شب و روز ( مايه گمراهى ما شد ) هنگامى كه به ما دستور مى داديد كه به خداوند كافر شويم و شريكهائى براى او قرار دهيم آنها هنگامى كه عذاب ( الهى ) را مى بينند ندامت خود را كتمان مى كنند ( مبادا بيشتر رسوا شوند ) و ما غل و زنجير در گردن كافران مى نهيم آيا جز آنچه عمل مى كردند به آنها جزا داده مى شود ؟ !
تفسير :
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون موضعگيرى مشركان در برابر مساله معاد بود در آيات مورد بحث بعضى از صحنه هاى دردناك معاد را براى آنها مجسم مى سازد تا به سرانجام كار خويش واقف گردند .
نخست مى گويد : كافران گفتند : ما هرگز به اين قرآن و كتب آسمانى ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد ( و قال الذين كفروا لن نؤمن بهذا القرآن و لا بالذى بين يديه ) .
كلمه لن همانگونه كه مى دانيم براى نفى ابد است ، بنابر اين آنها مى خواهند بگويند كه اگر تا ابد هم تبليغ كنيد ما ايمان نخواهيم آورد ، و اين دليل بر لجاجت آنهاست ، كه تصميم خود را براى ابد گرفته بودند ، در حالى كه يك
تفسير نمونه ج : 18 ص : 99
فرد حق طلب اگر به دليلى قانع نشد نمى تواند دلائل احتمالى آينده را نشنيده انكار كند و بگويد دلائل ديگر را نيز در بست رد مى كنم ! در اينكه منظور از الذين كفروا كيست ؟ جمعى از مفسران آن را به مشركان تفسير كرده اند ، و بعضى به يهود و اهل كتاب ، ولى قرائن آيات بعد كه سخن از شرك مى گويد دليل بر اين است كه منظور مشركان است .
منظور از الذى بين يديه همان كتب آسمانى است كه قبل از قرآن بر پيامبران ديگر نازل شده است ، چرا كه اين تعبير در بسيارى از آيات قرآن به همين معنى - مخصوصا بعد از ذكر قرآن - به كار رفته ، و اينكه بعضى احتمال داده اند منظور معاد و يا محتواى قرآن بوده بسيار بعيد به نظر مى رسد .
به هر حال انكار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه مى كند كه نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تورات و انجيل به وضوح آمده است ، آنها براى نفى نبوت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى مى كنند ، و مى گويند : نه به اين كتاب ايمان مى آوريم نه به كتب پيش از آن ! سپس به وضع آنها در قيامت پرداخته روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى گويد : اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان براى حساب و دادرسى بازداشت شده اند ( از وضع آنها در حيرت فرو خواهى رفت ) در حالى كه هر يك از آنها گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد ، و با يكديگر مشغول به جدال و مخاصمه اند ؟ ! ( و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الى بعض القول ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 100
بار ديگر از آيه فوق استفاده مى شود كه يكى از مهمترين مصداقهاى ظلم همان شرك و كفر است .
تعبير به عند ربهم اشاره به اين است كه آنها در پيشگاه كسى حاضر مى شوند كه مالك و پروردگار آنها بوده ، و چه شرمسارى از اين برتر و بالاتر كه انسان نزد كسى احضار گردد كه هرگز به او و فرمانهايش ايمان نياورده در حالى كه تمام وجودش غرق نعمتهاى او بوده است .
در اين حال مستضعفين همان افراد بى خبرى كه چشم و گوش بسته دنباله رو ديگران بوده اند به مستكبرين يعنى همانها كه راه كبر و غرور و سلطه جوئى بر ديگران و دادن خط فكرى شيطانى به آنها را مى پيمودند چنين مى گويند : اگر شما نبوديد ، اگر وسوسه هاى فريبنده شيطنت آميز شما نبود ، ما در صف مؤمنان بوديم ( يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لو لا انتم لكنا مؤمنين ) .
آنها مى خواهند به اين وسيله تمام گناهان خويش را بر گردن اين مستكبران بى رحم بيندازند ، هر چند در دنيا حاضر نبودند چنين برخورد قاطعى با آنها داشته باشند ، چرا كه ضعف و زبونى بر وجودشان چيره شده بود ، و حريت خويش را از دست داده بودند ، اما اكنون كه آن مفاهيم كاذب كه مستكبران را از آنها جدا مى كرد بر باد رفته ، و نتائج اعمال همه آشكار گشته ، رو در روى آنها مى ايستند و با صراحت سخن مى گويند و پرخاش مى كنند .
ولى مستكبران خاموش نمى مانند ، در پاسخ به مستضعفين مى گويند : آيا ما شما را از طريق هدايت باز داشتيم بعد از آنكه هدايت به سراغ شما آمد و به قدر كافى اتمام حجت شد و پيامبران گفتنى ها را گفتند ( قال الذى استكبروا للذين استضعفوا ا نحن صددناكم عن الهدى بعد اذ جائكم ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 101
نه ما مسئول نيستيم ، بلكه خود شما گنهكار بوديد كه با داشتن آزادى اراده تسليم سخنان بى اساس ما شديد ، به كفر و الحاد روى آورديد و سخنان منطقى انبياء را به دست فراموشى سپرديد ( بل كنتم مجرمين ) .
درست است كه مستكبران با وسوسه هاى خود مرتكب گناه بزرگى شده بودند ، ولى اين سخن آنها نيز واقعيت دارد كه اين دنباله روان نبايد چشم و گوش بسته به دنبال آنها مى افتادند ، و از اين نظر گناهشان به گردن خودشان است .
اما مستضعفين به اين پاسخ قانع نمى شوند ، و بار ديگر براى اثبات مجرم بودن مستكبران به سخن مى آيند و به مستكبرين چنين مى گويند بلكه وسوسه ها و توطئه ها و تبليغات مكارانه شما در شب و روز سبب شد كه ما از هدايت بازمانيم ، در آن هنگام كه شما به ما دستور مى داديد كه به خداوند كافر شويم و براى او شريك و شبيه قرار دهيم ( و قال الذين استضعفوا للذين استكبروا بل مكر الليل و النهار اذ تامروننا ان نكفر بالله و نجعل له اندادا ) .
آرى شما بوديد كه دست از تبليغات سوئتان بر نمى داشتيد ، و هيچ فرصتى را از شب و روز براى پيشبرد اهداف شومتان از دست نمى داديد ، درست است كه ما در پذيرش آزاد بوديم و مقصر و گنه كار ، ولى شما هم به عنوان عامل فساد مسئوليد و گنهكار ، بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد ، به خصوص اينكه همواره از موضع قدرت با ما سخن مى گفتيد ( تعبير تامروننا گواه بر اين مطلب است ) .
بديهى است مستكبران نمى توانند پاسخى از اين سخن داشته باشند و شركت خود را در اين جرم بزرگ انكار كنند .
لذا هر دو گروه از كرده خود پشيمان مى شوند ، مستكبران از گمراه ساختن ديگران و مستضعفان از پذيرش بى قيد و شرط اين وسوسه هاى شوم ، اما
تفسير نمونه ج : 18 ص : 102
هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند ندامت خود را كتمان مى كنند مبادا بيشتر رسوا شوند ، و ما ، غل و زنجير بر گردن كافران مى نهيم ( و اسروا الندامة لما رأوا العذاب و جعلنا الاغلال فى اعناق الذين كفروا ) .
گرچه كتمان كردن در آن جهان كه يوم البروز است و چيزى قابل مخفى كردن نيست فائده اى ندارد ، اما آنها طبق عادت ديرينه اى كه در دنيا داشتند به پندار اينكه مى توانند حال خود را مكتوم دارند به پنهان كارى دست مى زنند .
آرى آنها هر وقت در دنيا به اشتباه خود پى مى بردند و نادم مى شدند شجاعت اظهار ندامت كه مقدمه اى براى بازگشت و تجديد نظر بود نداشتند ، و همين خصيصه اخلاقى خود را در قيامت نيز به كار مى گيرند و اما چه سود ؟ بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين پنهان داشتن ندامت به خاطر شدت وحشتى است كه از مشاهده عذاب الهى و گذاردن غل و زنجير بر گردن آنها دست مى دهد ، نفس هايشان در سينه ها حبس مى شود و زبانشان از سخن باز مى ماند .
هر چند همانها در مواقف ديگر قيامت فرياد يا ويلنا انا كنا ظالمين را اى واى ما ستمگر بوديم سر مى دهند ( انبياء - 14 ) .
بعضى نيز اسرار را در اينجا به معنى اظهار كرده اند و گفته اند اين واژه در لغت عرب در دو معنى متضاد استعمال مى شود ، و نظير آن نيز كم نيست ولى با توجه به موارد استعمالات اين لغت ( اسرار ) در قرآن و غير قرآن اين معنى بعيد به نظر مى رسد چرا كه سر معمولا در مقابل علن قرار مى گيرد ، و راغب نيز در مفردات به ضعيف بودن اين قول تصريح كرده است ، هر چند بعضى از علماى لغت به هر دو معنى اشاره كرده اند .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 103
به هر حال اينها نتيجه اعمال خودشان است كه از پيش فراهم ساخته اند آيا آنها جزائى جز اعمالى كه انجام مى دادند دارند ؟ ! ( هل يجزون الا ما كانوا يعملون ) .
آرى اين اعمال و كردار كفار و مجرمين است كه به صورت زنجيرهاى اسارت بر گردن و دست و پاى آنها گذارده مى شود ، آنها در اين جهان نيز اسير هواى نفس ، و زر و زور و پست و مقام بودند ، و در قيامت كه تجسم اعمال صورت مى گيرد همان اسارتها به شكل ديگرى ظاهر مى شود .
آيه فوق بار ديگر مساله تجسم اعمال را كه بارها به آن اشاره كرده ايم روشن مى سازد ، زيرا سخن از اين مى گويد كه جزاى آنها خود اعمال آنها است و چه تعبيرى از اين زنده تر و روشنتر براى تجسم اعمال ؟ ! تعبير به الذين كفروا دليل بر اين است كه هم اغواگران مستكبر به اين سرنوشت گرفتار مى شوند و هم اغوا شوندگان مستضعف و همه كافران و اصولا ذكر اين وصف اشاره به اين است كه علت مجازات آنها همان كفر آنها است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 104
وَ مَا أَرْسلْنَا فى قَرْيَة مِّن نَّذِير إِلا قَالَ مُترَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَفِرُونَ(34) وَ قَالُوا نحْنُ أَكثرُ أَمْوَلاً وَ أَوْلَداً وَ مَا نحْنُ بِمُعَذَّبِينَ(35) قُلْ إِنَّ رَبى يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(36) وَ مَا أَمْوَلُكمْ وَ لا أَوْلَدُكم بِالَّتى تُقَرِّبُكمْ عِندَنَا زُلْفَى إِلا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَأُولَئك لهَُمْ جَزَاءُ الضعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَ هُمْ فى الْغُرُفَتِ ءَامِنُونَ(37) وَ الَّذِينَ يَسعَوْنَ فى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ أُولَئك فى الْعَذَابِ محْضرُونَ(38)
ترجمه :
34 - ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى انذار كننده نفرستاديم مگر اينكه مترفين آنها ( همانها كه مست ناز و نعمت بودند ) گفتند : ما به آنچه شما فرستاده شده ايد كافر هستيم !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 105
35 - و گفتند : اموال و اولاد ما ( از همه ) بيشتر است ( و اين نشانه علاقه خدا به ماست ) و ما هرگز مجازات نخواهيم شد !
36 - بگو : پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد وسيع يا تنگ مى كند ( اين ارتباطى به قرب در درگاه او ندارد ) ولى اكثر مردم نمى دانند .
37 - اموال و فرزندان شما هرگز شما را نزد ما مقرب نمى سازد ، جز كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آنها پاداش مضاعف در برابر اعمالى است كه انجام داده اند ، و آنها در غرفه هاى ( بهشتى ) در ( نهايت ) امنيت خواهند بود
38 - و آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش مى كنند و مى پندارند از چنگال قدرت ما فرار خواهند كرد در عذاب ( الهى ) احضار مى شوند .

تفسير : مال و فرزند دليل قرب به خدا نيست !
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اغواگرى مستكبران بود در آيات مورد بحث گوشه اى از اين اغواگرى را منعكس مى سازد و ضمنا به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز دلدارى مى دهد كه اگر با تو مخالفت كنند تعجب مكن مخالفت مستكبران مرفه با پيامبران راستين يك شيوه دائمى آنها بوده است .
مى گويد : ما هرگز در هيچ شهر و ديارى پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اينكه مترفين - همان متنعمان مغرور و مست نعمت - مى گفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم ، و آنچه را نامش پيام الهى مى نهيد قبول نداريم ( و ما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون ) .
نذير به معنى بيم دهنده ، اشاره به پيامبران الهى است كه مردم را از عذاب الهى در برابر كج روى ها و بيدادگرى ها و گناه و فساد بيم مى دادند .
مترفوها جمع مترف از ماده ترف ( بر وزن طرف ) به معنى تنعم است ، و مترف به كسى مى گويند كه فزونى نعمت و زندگى مرفه او را مست
تفسير نمونه ج : 18 ص : 106
و مغرور و غافل كرده و به طغيان گرى واداشته است .
آرى معمولا كسانى كه در صف اول مخالفين انبياء بودند اين گروه مترف طغيانگر غافل بودند كه چون تعليمات انبياء را از يك سو مزاحم كامجوئى و هوسرانى خود مى ديدند ، و از سوى ديگر مدافع حقوق محرومانى كه با غصب حقوق آنها به اين زندگى پر زرق و برق رسيده بودند ، و از سوى سوم آنها هميشه براى پاسدارى مال و ثروتشان قدرت حكومت را يدك مى كشيدند ، و پيامبران را در تمام اين جهات در نقطه مقابل خود مى ديدند ، لذا فورا به مبارزه برمى خاستند .
عجب اينكه آنها انگشت روى حكم و تعليم خاصى نمى گذاشتند ، بلكه در بست مى گفتند ما به تمام آنچه شما مبعوث شده ايد كافريم و حتى يك گام هم با شما همراه نيستيم كه اين خود بهترين دليل بر لجاجت و عناد آنها در برابر حق بود .
اين معنى مساله مهمى است كه قرآن در آيات مختلف از آن پرده برداشته كه غالبا محرومان ، نخستين كسانى بودند كه دعوت انبياء را لبيك مى گفتند ، و متنعمين مغرور نيز اولين گروهى بودند كه علم مخالفت را برمى داشتند .
با اينكه منكران دعوت انبياء مسلما منحصر به اين گروه نبودند ، ولى غالبا عاملان فساد و داعيان به شرك و خرافات آنها بودند كه دائما سعى داشتند ديگران را هم به زور به اين طرق به كشانند .
در آيات 23 زخرف ، 116 سوره هود ، و 33 سوره مؤمنون نيز همين معنى آمده است .
نه تنها در برابر انبياء كه در برابر هر قدم اصلاحى از ناحيه هر دانشمند مصلح و عالم مجاهدى برداشته شود اين گروه سر به مخالفت برمى دارند ، و براى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 107
در هم شكستن برنامه هاى مصلحان توطئه مى چينند و از هيچ جنايتى روى گردان نيستند .
آيه بعد به منطق پوشالى آنها كه در هر زمانى براى اثبات برترى خود متوسل مى شدند و به اغفال عوام مى پرداختند اشاره كرده ، مى گويد : و آنها گفتند ما از همه ثروتمندتر و پراولادتريم ( و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا ) .
خداوند به ما محبت دارد هم اموال فراوان در اختيار ما نهاده ، و هم نيروى انسانى بسيار ، و اين دليل بر لطف او در حق ما و نشانه مقام و موقعيت ما در نزد او است و ما ( نور چشمى ها ) هرگز مجازات نخواهيم شد ! ( و ما نحن بمعذبين ) .
مگر خداوند عزيز كرده هاى خود را هم مجازات مى كند ؟ ! اگر ما مطرود درگاه او بوديم اين همه نعمت چرا به ما مى داد ؟ ! خلاصه آبادى دنياى ما دليل روشنى بر آبادى آخرت ماست ! بعضى از مفسران احتمال داده اند كه جمله و ما نحن بمعذبين دليل بر آن است كه آنها بطور كلى منكر قيامت و عذاب بودند .
ولى آيات بعد نشان مى دهد كه اين جمله ناظر به اين معنا نيست ، بلكه منظورشان اين بوده كه آنها به دليل ثروتشان مقرب درگاه خدايند .
آيه بعد اين منطق پوشالى و عوام فريبانه را به عاليترين وجهى پاسخ مى دهد و در هم مى كوبد ، روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى فرمايد : به آنها بگو پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد ، و براى هر كس بخواهد سخت مى گيرد ( و اين ها همه طبق مصالحى است كه براى آزمون خلق و نظام زندگى انسان لازم مى داند و ربطى به قدر و مقام در درگاه خدا ندارد ( قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 108
بنا بر اين هرگز نبايد وسعت روزى را دليل بر سعادت ، و تنگى روزى را دليل بر شقاوت شمرد اما اكثر مردم از اين واقعيت بى خبرند ( و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) .
البته اكثريت ناآگاه و بيخبر چنين هستند و گرنه اين مساله براى آگاهان واضح و روشن است .
سپس با صراحت بيشترى همين معنى را تعقيب كرده ، مى گويد : هرگز چنان نيست كه اموال و اولادتان شما را نزد ما مقرب سازد ( و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى ) .
اين اشتباه بزرگى است كه دامنگير گروهى از عوام شده است كه تصور مى كنند آنها كه در اين جهان از نظر مادى گرفتار محروميتند مغضوب و مطرود درگاه خدا هستند و آنها كه در رفاه نعمت غوطهورند محبوب و مقبول او مى باشند .
چه بسيار افراد محرومى كه با اين وسيله آزمايش مى شوند و به برترين مقامات مى رسند ، و چه بسيار افراد متنعمى كه اموال و ثروتشان بلاى جانشان و مقدمه مجازاتشان است .
مگر قرآن در آيه 15 سوره تغابن صريحا نمى گويد : انما اموالكم و اولادكم فتنه و الله عنده اجر عظيم اموال فرزندان شما وسيله آزمايش شما هستند و پاداش عظيم نزد خدا است .
اين سخن بدان معنى نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش لازم براى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 109
زندگى بر دارد ، بلكه هدف اين است كه داشتن امكانات اقتصادى و نيروى انسانى فراوان هرگز معيار ارزش معنوى انسانها در پيشگاه خدا نمى شود .
سپس به معيار اصلى ارزشهاى انسانها و آنچه مايه تقرب به درگاه خدا مى شود پرداخته ( به صورت يك استثناى منفصل ) مى گويد : مگر كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف است ، و در غرفه هاى بهشتى در نهايت امنيت به سر مى برند ( الا من امن و عمل صالحا فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فى الغرفات آمنون ) .
بنا بر اين تمام معيارها به اين دو امر باز مى گردد ايمان و عمل صالح از هر كس و در هر زمان و در هر مكان ، و از هر قشر و هر گروه ، و تفاوت انسانها در پيشگاه خدا به تفاوت درجات ايمان و مراتب عمل صالح آنها است ، و جز اين چيز ديگرى نيست .
حتى علم دانش و انتساب به افراد بزرگ ، حتى به پيامبران ، اگر توأم با اين دو معيار نباشد به تنهائى چيزى بر ارزش انسان نمى افزايد .
اينجا است كه قرآن با صراحت بى نظيرش قلم بطلان بر تمام پندارهاى انحرافى و خرافى در زمينه عوامل قرب به پروردگار ، و ارزش وجودى انسان كشيده ، و معيار اصيل را در دو چيز خلاصه كرده كه همه انسانها قدرت بر تحصيل آن را دارند ، و امكانات و محروميت هاى مادى در آن مؤثر نيست .
آرى اموال و اولاد نيز اگر در اين مسير قرار گيرند به همين صبغه الهى در مى آيند و رنگ ايمان و عمل صالح مى پذيرند ، و مايه قرب خدا مى شوند ، اما اموال و اولادى كه انسان را از خدا دور سازند و همچون بتى مورد پرستش قرار گيرند و مايه فساد و افساد گردند آتش گيره هاى جهنمند ، و به گفته قرآن : دشمن جان انسان و دشمن سعادت او هستند : يا ايها الذين آمنوا ان من ازواجكم
تفسير نمونه ج : 18 ص : 110
و اولادكم عدوا لكم ما حذروه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند ، از آنها بر حذر باشيد ! ( تغابن - 14 ) .
ضمنا چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم ضعف تنها به معنى دو چندان نيست ، بلكه به معنى چند برابر آمده است ، و در آيه مورد بحث به همين معنى است ، زيرا مى دانيم پاداش هر كار نيك در نزد خدا حداقل ده برابر است ، من جاء بالحسنه فله عشر امثالها ( انعام - 160 ) و گاه به مراتب از اين هم فراتر مى رود .
غرفات جمع غرفه به معنى حجره هائى است در طبقه بالا قرار گرفته كه هم نور بيشتر دارد و هم هواى بهتر ، و هم از آفات به دور است ، به همين دليل اين تعبير در مورد برترين منازل بهشت به كار رفته است .
اين لغت در اصل از ماده غرف ( بر وزن برف ) به معنى بالا بردن و برداشتن چيزى است .
تعبير به آمنون ( كسانى كه در امنيت به سر مى برند ) در مورد بهشتيان تعبير بسيار جامعى است كه آرامش روح و جسم آنها را از هر نظر منعكس مى كند ، چرا كه نه ترس فنا و زوال و مرگ دارند ، و نه ترس هجوم دشمن ، و نه بيمارى و آفت و اندوه ، و نه حتى ترس از ترس ! و نعمتى برتر از اين نيست كه انسان از هر نظر در امنيت به سر برد ، همان گونه كه بلائى بدتر از ناامنى در جنبه هاى مختلف زندگى وجود ندارد .
و در آيه بعد گروه مقابل آنها را توصيف كرده و مى گويد : اما آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش و كوشش مى كنند ، نه خود ايمان دارند و نه اجازه مى دهند ديگران در راه حق گام نهند ، در حالى كه چنين مى پندارند كه مى توانند از چنگال قدرت ما فرار كنند ، آنها در عذاب دردناك روز قيامت احضار مى شوند
تفسير نمونه ج : 18 ص : 111
( و الذين يسعون فى آياتنا اولئك فى العذاب محضرون ) .
آنها همان كسانى هستند كه با استفاده از اموال و اولاد و نفرات خود به تكذيب انبياء پرداخته اند و به وسوسه خلق خدا مشغول شدند و آنچنان مغرور بودند كه گمان مى كردند از چنگال عذاب الهى مى گريزند ، ولى همگى به فرمان خدا در دل آتش سوزان دوزخ احضار مى شوند .
جمله اولئك فى العذاب محضرون چون سخنى از زمان آينده در آن نيست ، ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه آنها هم اكنون نيز گرفتار عذابند ، چه عذابى برتر از اين زندانى كه با مال و اولاد براى خود ساخته اند ؟ ! اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير فوق به خاطر آن باشد كه اين وعده الهى چنان مسلم است كه گوئى الان در آن قرار دارند ، همان گونه كه در جمله فهم فى الغرفات آمنون آمده است .
تعبير به معاجزين به طورى كه بعضى از ارباب لغت گفته اند به معنى اين است كه آنها چنين مى پندارند كه مى توانند از حوزه قدرت خدا و مجازاتش فرار كنند ، در حالى كه اين پندارى باطل و بى اساس است .

نكته ها : ارزيابى ارزشها !
مساله مهم در زندگانى فرد و جامعه ها مساله معيارهاى سنجش ، و نظام ارزشى حاكم بر فرهنگ آن جامعه است .
زيرا تمام حركتها در زندگى فرد و جمع از همين نظام ارزشى سرچشمه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 112
مى گيرد ، و براى آفريدن اين ارزشها است .
اشتباه يك قوم و ملت در اين مساله ، و روى آوردن به ارزشهاى خيالى و بى اساس ، كافى است كه تاريخ آنها را به تباهى بكشد ، و درك ارزشهاى واقعى و معيارهاى راستين محكم ترين زيربناى كاخ سعادت آنها است .
دنيا پرستان مغرور ارزش را تنها منحصر در مال و قدرتهاى مادى و نفرات خود مى دانند ، حتى معيار شخصيت در پيشگاه خدا را در اين چهار چوب تصور مى كنند ، چنانكه در آيات فوق نمونه اى از آن ديديم ، و نمونه هاى فراوان ديگرى از آن در قرآن مجيد به چشم مى خورد .
1 - فرعون جبار و زر و زورپرست به اطرافيانش مى گويد : من باور نمى كنم موسى از طرف خدا باشد اگر راست مى گويد پس چرا دست بند طلا به او داده نشده است ؟ ! فلو لا القى عليه سورة من ذهب ( سوره زخرف آيه 53 ) .
او حتى نداشتن چنين زر و زيورى را دليل بر پستى مقام موسى مى شمرد و مى گويد : ( ام انا خير من هذا الذى هو مهين ) ( سوره زخرف آيه 52 ) .
2 - مشركان عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از اينكه قرآن به مرد تهيدستى نازل شده تعجب مى كردند ، و مى گفتند لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم : چرا اين قرآن بر شخصيت بزرگ و مرد ثروتمندى از سرزمين مكه يا طائف نازل نشده است ؟ ! ( زخرف آيه 31 ) .
3 - بنى اسرائيل به اشموئيل پيغمبر زمانشان در مورد انتخاب طالوت به فرماندهى لشكر ايراد كردند ، و گفتند : نحن احق بالملك منه و لم يؤت سعة من المال : ما از او به فرماندهى و حكومت سزاوارتريم ، چرا كه از دودمان معروفيم ، بعلاوه طالوت ثروتى ندارد ؟ ! ( سوره بقره 247 ) .
4 - مشركان ثروتمند قوم نوح به او ايراد كردند چرا اين افراد اراذل و پست اطراف تو را گرفته اند ؟ ! و منظورشان از پستى ، نداشتن مال و ثروت بود !