بعدی 

تفسير نمونه ج : 18 ص : 411
سپس مى افزايد : در اين هنگام منكران رستاخيز و معاد مى گويند : اى واى بر ما ! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت ؟ ! ( قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا ) .
اين همان چيزى است كه خداوند رحمن وعده داده است ، و فرستادگان او راست گفتند ! ( هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون ) .
آرى صحنه آنچنان گويا و دهشت انگيز است كه انسان همه مسائل باطل و خرافى را به دست فراموشى مى سپرد ، و جز اعتراف صريح به واقعيتها راهى نمى يابد ، قبرها را به خوابگاهى تشبيه مى كند ، و رستاخيز را به بيدار شدن از خواب ، همانگونه كه در حديث معروف نيز وارد شده است : كما تنامون تموتون و كما تستيقضون تبعثون همانگونه كه مى خوابيد مى ميريد و همانگونه كه از خواب برمى خيزيد زنده مى شويد .
در اينجا نخست وحشت مى كنند و فرياد مى كشند كه اى واى بر ما چه كسى ما را از اين خواب بيدار كرد ؟ و از خوابگاهمان برانگيخت ؟ ! اما به زودى متوجه مى شوند و به يادشان مى آيد كه پيامبران راستين از سوى خدا در دنيا وعده امروز را به آنها داده اند ، به خودشان پاسخ مى گويند : اين وعده خداوند رحمن است ، خداوندى كه رحمت عامش همگان را فرا گرفته و پيامبرانش راست گفتند ، و از اين روز ما را آگاه ساختند ، اما افسوس كه ما همه را به باد سخريه و استهزا گرفتيم .
بنا بر اين جمله هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون دنباله كلام همان منكران رستاخيز است ، ولى بعضى آن را سخن فرشتگان و يا مؤمنان دانسته اند كه بر خلاف ظاهر آيه است ، و هيچ ضرورتى براى آن نيست ، چه اينكه اعتراف منكران در آن روز به حقايق مطلبى نيست كه تنها در اين آيه آمده باشد ، چنانكه در سوره انبياء آيه 97 آمده است و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار
تفسير نمونه ج : 18 ص : 412
الذين كفروا يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين : وعده حق ( قيامت ) نزديك مى شود در آن هنگام چشمهاى كافران از شدت وحشت از حركت باز مى ماند ، مى گويند : اى واى بر ما كه از اين امر در غفلت بوديم ، بلكه ما ستمگر بوديم .
به هر حال تعبير به مرقد كه به معنى خوابگاه و خواب مى آيد .
بيانگر اين واقعيت است كه آنها در عالم برزخ در حالتى شبيه به حالت خواب فرو مى روند و چنانكه در ذيل آيه 100 سوره مؤمنون گفته ايم برزخ نسبت به اكثريت مردم كه در حالتى متوسط از ايمان و كفر قرار دارند بى شباهت به حالت خواب نيست ، در حالى كه مؤمنان پيشرو ، و كافران فوق العاده بدكار در آنجا كاملا هوشيارند و متنعم به نعمتها و يا گرفتار انواع عذابند .
بعضى نيز احتمال داده اند كه هول و وحشت قيامت به اندازه اى است كه عذاب برزخى در مقابل آن همانند خواب آرامى بيش نيست .
سپس براى توضيح چگونگى سرعت وقوع اين نفخ صور مى فرمايد : آن صيحه واحدى بيش نيست ، فريادى عظيم برمى خيزد و همگى نزد ما حاضر مى شوند ( ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون ) .
بنا بر اين براى احياى مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار زمان زيادى وقت لازم نيست ، همانگونه كه براى مرگ انسانها زمان طولانى لازم نبود ، صيحه اول فرياد مرگ است ، و صيحه دوم فرياد زندگى و حيات و حضور در دادگاه عدل پروردگار !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 413
تعبير به صيحة ( يك فرياد ) و تاكيد آن با واحدة و سپس تعبير به اذا كه در اين گونه موارد وقوع ناگهانى چيزى را خبر مى دهد ، و تعبير به هم جميع لدينا محضرون به صورت جمله اسميه همگى دليل بر وقوع سريع اين مقطع از رستاخيز است .
لحن قاطع اين آيات و آهنگ نافذ آنها چنان در قلب انسانها اثر مى گذارد كه گوئى اين فرياد را با گوش جان مى شنوند كه اى انسانهاى به خواب رفته ! اى خاكهاى پراكنده ! و اى استخوانهاى پوسيده ! بپاخيزيد ، بپاخيزيد و براى حساب و جزا آماده شويد ، و چه زيباست آيات قرآن و چه گويا انذارات آن ؟
تفسير نمونه ج : 18 ص : 414
فَالْيَوْمَ لا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاً وَ لا تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(54) إِنَّ أَصحَب الجَْنَّةِ الْيَوْمَ فى شغُل فَكِهُونَ(55) هُمْ وَ أَزْوَجُهُمْ فى ظِلَل عَلى الأَرَائكِ مُتَّكِئُونَ(56) لهَُمْ فِيهَا فَكِهَةٌ وَ لهَُم مَّا يَدَّعُونَ(57) سلَمٌ قَوْلاً مِّن رَّب رَّحِيم(58)
ترجمه :
54 - امروز به هيچكس ستم نمى شود و جز آنچه را عمل مى كرديد جزا داده نمى شويد .
55 - بهشتيان امروز به نعمتهاى خدا مشغول و مسرورند ( و از هر انديشه ناراحت كننده بركنار ) .
56 - آنها و همسرانشان در سايه هاى ( قصرها و درختان بهشتى ) بر تختها تكيه كرده اند !
57 - براى آنها در بهشت ميوه بسيار لذت بخشى است و هر چه بخواهند در اختيار آنها خواهد بود .
58 - براى آنها سلام ( و درود الهى ) است ، اين سخنى است از ناحيه پروردگار مهربان !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 415
تفسير : بهشتيان غرق در مواهب مادى و معنوى
در اينجا بحث پيرامون چگونگى حساب در محشر را سربسته گذارده و از آن مى گذرد ، و به تشريح سرانجام كار مؤمنان صالح و كافران طالح پرداخته ، چنين مى گويد : امروز به هيچكس ستم نمى شود ( فاليوم لا تظلم نفس شيئا ) .
نه از پاداش كسى كاسته مى شود ، و نه كيفر كسى افزون مى گردد ، و حتى به قدر يك سر سوزن كم و زياد و بيدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد .
سپس به بيانى مى پردازد كه در حقيقت دليل روشن و زنده اى براى عدم وجود ظلم در آن دادگاه بزرگ است مى فرمايد : شما جز آنچه را عمل مى كرديد جزا داده نمى شويد ( و لا تجزون الا ما كنتم تعملون ) .
ظاهر اين تعبير بدون آنكه چيزى در تقدير گرفته شود اين است كه جزاى همه شما همان اعمال خودتان است ، چه عدالتى از اين بهتر و برتر ؟ ! به عبارت ديگر : اعمالى كه از نيك و بد در اين عالم انجام مى دهيد در آنجا همراه شما خواهد بود ، همان اعمال تجسم مى يابد ، و در تمام مواقف محشر و بعد از پايان حساب ، همدم و همنشين شماست ، آيا محصول اعمال كسى را به او تحويل دادن بر خلاف عدالت است ؟ و آيا نفس اعمال را تجسم بخشيدن و قرين او ساختن ظلم است ؟ و از اينجا روشن مى شود كه اساسا ظلم در آن صحنه مفهوم ندارد و اگر در اينجا در ميان انسانها گاهى عدالت است و گاهى ظلم به خاطر آنست كه توانائى اين را ندارند كه اعمال هر كس را به خود او تحويل دهند .
جمعى از مفسران چنين تصور كرده اند كه جمله اخير مخصوص بدكاران و كفار است كه به قدر اعمالشان كيفر مى بينند ، و شامل مؤمنان نمى شود ، چرا كه خداوند بيش از اعمالشان به آنها پاداش مى دهد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 416
ولى با توجه به يك نكته اين اشتباه بر طرف مى گردد ، و آن اينكه : در اينجا سخن از عدالت در پاداش و كيفر است و گرفتن جزاى استحقاقى ، اين منافات ندارد كه خداوند براى مؤمنان از فضل و رحمتش هزاران هزار بيفزايد كه آن مساله تفضل است و اين مساله استحقاق .
سپس به گوشه اى از پاداشهاى مؤمنان پرداخته ، و قبل از هر چيز روى مساله آرامش خاطر انگشت مى گذارد و مى گويد : بهشتيان در آن روز چنان به نعمتهاى خدا مشغولند كه از هر انديشه ناراحت كننده بر كنار مى باشند ( ان اصحاب الجنه اليوم فى شغل ) .
و در نهايت سرور و شادى به سر مى برند ( فاكهون ) .
شغل ( بر وزن شتر ) و شغل ( بر وزن قفل ) هر دو به معنى حوادث و حالاتى است كه براى انسان روى مى دهد و او را به خود مشغول مى دارد خواه مسرت بخش باشد و يا غم انگيز .
اما از آنجا كه بلافاصله پشت سر آن ، كلمه فاكهون آورده شده و اين واژه جمع فاكه به معنى مسرور و خوشحال و خندان است ، مى تواند اشاره به امورى باشد كه از فرط شادى انسان را چنان به خود مشغول مى دارد كه از امور نگرانى زا به كلى غافل مى سازد ، به طورى غرق در سرور و نشاط خواهد شد كه غم و اندوهى بر او چيره نخواهد گشت ، و حتى هول و وحشتى را كه به هنگام قيام قيامت و حضور در دادگاه عدل الهى به او دست داده به فراموشى مى سپارد ، كه اگر به راستى فراموش نشود همواره سايه نگرانى و غم بر دل او سنگينى خواهد كرد ، بنا بر اين يكى از آثار اين اشتغال ذهن فراموش كردن اهوال محشر است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 417
به هر حال بعد از نعمت آرامش خاطر كه خمير مايه همه نعمتها ، و شرط استفاده از همه مواهب است ، به شرح نعمتهاى ديگر پرداخته ، چنين مى گويد : آنها و همسرانشان در سايه هاى لذت بخش ، بر تختها ، در خلوتگاهها تكيه كرده اند ( هم و ازواجهم فى ظلال على الارائك متكئون ) .
ازواج به معنى همسران بهشتى ، و يا همسران با ايمانى است كه در اين دنيا داشتند و اينكه بعضى احتمال داده اند به معنى همطرازان بوده باشد ( مانند آيه 22 سوره صافات احشروا الذين ظلموا و ازواجهم - ظالمان و همطرازانشان را محشور كنيد ) در اينجا بسيار بعيد به نظر مى رسد ، به خصوص اينكه ارائك جمع اريكه طبق گفته جمع كثيرى از مفسران و ارباب لغت به معنى تختهائى است كه در حجله گاه مى باشد .
تعبير به ظلال ( سايه ها ) اشاره به سايه هاى درختان بهشتى است كه تختهاى بهشتيان در لابلاى آن قرار گرفته ، و يا سايه قصرهاى بهشتى است و همه اينها نشان مى دهد كه در آنجا نيز آفتابى وجود دارد ولى نه آفتابى آزار دهنده ، آرى آنها در سايه مطبوع درختان بهشتى نشاط و سرور ديگرى دارند .
علاوه بر اين براى آنها ميوه بسيار لذت بخشى است ، و هر چه بخواهند در
تفسير نمونه ج : 18 ص : 418
اختيار آنها خواهد بود ( لهم فيها فاكهة و لهم ما يدعون ) .
از آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه غذاى بهشتيان تنها ميوه نيست ، ولى تعبير آيه فوق نشان مى دهد كه ميوه آن هم ميوه هاى مخصوصى كه با ميوه هاى اين جهان بسيار متفاوت است برترين غذاى بهشتى است ، و حتى در اين جهان نيز ميوه به گواهى غذاشناسان بهترين و مناسبترين غذا براى انسان است .
يدعون از ماده دعايه به معنى طلب است ، يعنى هر چه طلب كنند و تمنا نمايند براى آنها حاصل است ، و آرزوئى در دل ندارند كه انجام نشدنى باشد .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد : عرب اين تعبير را در مورد تمنى به كار مى برد ، مى گويد : ادع على ما شئت يعنى : هر چه مى خواهى از من بخواه و تمنا كن .
و به اين ترتيب آنچه امروز در فكر انسان بگنجد و آنچه از فكر او خطور نكند از انواع مواهب و نعمتها در آنجا آماده و مهياست ، و پذيرائى خداوند از ميهمانان خود در بالاترين سطح ممكن انجام مى شود .
اما مهمتر از همه همان مواهب معنوى است كه در آخرين آيه مورد بحث به آن اشاره كرده ، مى فرمايد : براى آنها سلام و تهنيت الهى است ، اين سخنى است از ناحيه پروردگار رحيم و مهربان آنها ( سلام قولا من رب رحيم ) .
اين نداى روح افزا و نشاط بخش و مملو از مهر و محبت او چنان روح انسان را در خود غرق مى كند ، و به او لذت و شادى و معنويت مى بخشد ، كه با هيچ نعمتى برابر نيست ، آرى شنيدن نداى محبوب ، ندائى آميخته با محبت ، و آكنده
تفسير نمونه ج : 18 ص : 419
از لطف ، سر تا پاى بهشتيان را غرق سرور مى كند ، كه يك لحظه آن بر تمام دنيا و آنچه در آن است برترى دارد ! در روايتى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : در همان حال كه بهشتيان غرق در نعمتهاى بهشتى هستند نورى بر بالاى سر آنها آشكار مى شود ، نور لطف خداست كه بر آنها پرتو افكنده ، ندائى برمى خيزد كه سلام بر شما اى بهشتيان و اين همان است كه در قرآن آمده : سلام قولا من رب رحيم ، اينجاست كه نظر لطف خداوند چنان آنها را مجذوب مى كند كه از همه چيز جز او غافل مى شوند ، و همه نعمتهاى بهشتى را در آن حال به دست فراموشى مى سپارند ، و اينجاست كه فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند و مى گويند درود بر شما .
آرى جذبه شهود محبوب ، و ديدار لطف يار ، آنقدر لذت بخش و شوق انگيز است كه يك لحظه از آن با هيچ نعمتى حتى با تمام جهان برابر نيست ، و عاشقان ديدار او آنچنانند كه اگر اين افاضه معنوى از آنها قطع شود قالب تهى مى كنند ، چنانكه در حديثى از امير مؤمنان (عليه السلام) آمده است كه فرمود : لو حجبت عنه ساعة لمت ! اگر يك ساعت از ديدار او محجوب بمانم جان مى دهم ! ! .
جالب اينكه ظاهر آيه اين است كه اين سلام پروردگار كه نثار مؤمنان بهشتى مى شود سلامى است مستقيم و بى واسطه ، سلامى است از رب و پروردگار آنهم سلامى كه از رحمت خاصه او يعنى مقام رحيميتش سرچشمه مى گيرد و تمام الطاف و كرامات در آن جمع است ، وه چه نعمتى ؟ !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 420
نكته : انواع سلامهائى كه نثار بهشتيان مى شود
اصولا بهشت دار السلام است همانگونه كه در آيه 25 سوره يونس مى خوانيم : و الله يدعوا الى دار السلام : خداوند مردم را دعوت به دار السلام و سرزمين سلامت و آرامش مى كند و بهشتيان كه ساكنان اين سرزمينند گاه با سلام فرشتگان روبرو مى شوند كه به هنگام ورود در بهشت از هر درى بر آنها وارد مى شوند و مى گويند : سلام بر شما به خاطر شكيبائيهائى كه داشتيد و چه پايان خوبى است اين سرائى كه نصيبتان شده و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار ( رعد - 24 ) .
و گاه ساكنان اعراف آنها را صدا مى زنند و مى گويند : سلام بر شما ( و نادوا اصحاب الجنة ان سلام عليكم ) ( اعراف - 46 ) .
گاه پس از ورود در بهشت با سلام و تحيت فرشتگان روبرو مى شوند و گاه به هنگام قبض روح اين سلام از ناحيه فرشتگان مرگ به آنها نثار مى شود و مى گويند : سلام بر شما وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد ( الذين تتوفيهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون ) ( نحل - 32 ) .
و گاه خودشان به يكديگر سلام و درود مى فرستند ، و اصولا تحيت آنها در آنجا همان سلام است ( تحيتهم فيها سلام ) ( ابراهيم - 23 ) .
و بالاخره برتر و بالاتر از همه اينها سلام پروردگار است ( سلام قولا من رب رحيم ) .
خلاصه اينكه در آنجا نه سخن لغوى شنيده مى شود و نه كلام بيهوده اى ، تنها سلام است سلام لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما الا قيلا سلاما سلاما
تفسير نمونه ج : 18 ص : 421
( واقعه - 26 ) .
اما نه سلامى كه تنها در لفظ باشد بلكه سلامى كه اثر آرام بخش و سلامت آفرين آن در اعماق روح و جان انسان نفوذ مى كند و همه را غرق در آرامش و سلامت مى سازد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 422
وَ امْتَزُوا الْيَوْمَ أَيهَا الْمُجْرِمُونَ(59) * أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَبَنى ءَادَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشيْطنَ إِنَّهُ لَكمْ عَدُوُّ مُّبِينٌ(60) وَ أَنِ اعْبُدُونى هَذَا صِرَطٌ مُّستَقِيمٌ(61) وَ لَقَدْ أَضلَّ مِنكمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ(62)
ترجمه :
59 - جدا شويد امروز اى گنهكاران !
60 - آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم ! كه شيطان را پرستش نكنيد كه او براى شما دشمن آشكارى است ؟
61 - و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است ؟
62 - او افراد زيادى از شما را گمراه كرد ، آيا انديشه نكرديد ؟
تفسير : چرا پرستش شيطان مى كنيد ؟ !
بخشى از سرگذشت شوق انگيز و پر افتخار بهشتيان در آيات قبل گذشت ، و در آيات مورد بحث به قسمتى از سرنوشت دوزخيان و بندگان شيطان اشاره
تفسير نمونه ج : 18 ص : 423
مى كند .
نخست اينكه در آن روز با خطابى تحقير آميز مخاطب مى شوند و به آنها گفته مى شود : جدا شويد امروز اى گنهكاران ! ( و امتازوا اليوم ايها المجرمون ) .
شما بوديد كه در دنيا خود را در صفوف مؤمنان جا زده بوديد و گاه به رنگ آنها در مى آمديد ، و از حيثيت و اعتبارشان استفاده مى كرديد ، امروز صفوف خود را از آنها جدا سازيد ، و در چهره اصلى خود ظاهر شويد ! اين در حقيقت تحقق همان وعده الهى است كه در آيه 28 سوره ص مى گويد : ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار : آيا كسانى را كه ايمان آورده ، و عمل صالح انجام داده اند ، همچون مفسدان در زمين قرار دهيم ؟ يا پرهيزگاران را همطراز بدكاران ؟ ! به هر حال ظاهر آيه مورد بحث همان جداسازى صفوف مجرمان از مؤمنان است ، هر چند مفسران احتمالات متعدد ديگرى نيز داده اند ، از جمله : جدا شدن صفوف مجرمان از يكديگر و هر گروهى از آنان در يك رده قرار گرفتن .
يا جدائى آنها از شفيعان و معبودانشان .
و يا جدائى فرد فرد آنها از يكديگر ، به گونه اى كه علاوه بر درد و رنج عظيم دوزخ ، درد و رنج جدائى و فراق از هر كس و هر چيز بر آنها سايه سنگين و شوم افكند .
اما شمول خطاب نسبت به همه آنان ، و محتواى جمله و امتازوا معنى اول را كه گفتيم تقويت مى كند .
آيه بعد به ملامتها و سرزنشهاى پر معنى خداوند نسبت به مجرمان در روز
تفسير نمونه ج : 18 ص : 424
قيامت اشاره كرده ، چنين مى گويد : آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را پرستش و اطاعت مكنيد كه او دشمن آشكار شماست ؟ ( ا لم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ) .
اين عهد و پيمان الهى از طرق مختلف از انسان گرفته شده ، و بارها اين معنى را به او گوشزد كرده است : نخست آن روز كه فرزندان آدم در زمين نشو و نما كردند اين خطاب به آنها شد : يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سواتهما انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون : اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد همانگونه كه پدرتان را از بهشت بيرون كرد ، و لباسشان را از تنشان خارج ساخت تا عورتشان را براى آنها آشكار كند ! چه اينكه او و پيروانش شما را مى بينند و شما آنها را نمى بينيد ، ( بدانيد ) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند ( اعراف - 27 ) .
سپس همين اخطار به طور مكرر بر زبان رسولان الهى جارى شد ، چنانكه در آيه 62 سوره زخرف مى خوانيم و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين : شيطان شما را از راه حق باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست .
و در آيه 168 - بقره مى خوانيم : و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين : از گامهاى شيطان پيروى نكنيد كه او براى شما دشمن آشكارى است ! از سوى ديگر اين پيمان در عالم تكوين به زبان اعطاى عقل به انسان نيز گرفته شده است ، چرا كه دلائل عقلى به روشنى گواهى مى دهد انسان نبايد فرمان كسى را اطاعت كند كه از روز نخست كمر به دشمنى او بسته او را از بهشت بيرون كرده و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 425
از سوى سوم با سرشت و فطرت الهى همه انسانها بر توحيد ، و انحصار اطاعت براى ذات پاك پروردگار ، نيز اين پيمان از انسان گرفته شده است ، و به اين ترتيب نه با يك زبان كه با چندين زبان اين توصيه الهى تحقق يافته و اين عهد و پيمان سرنوشت ساز امضا شده است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه عبادت در جمله لا تعبدوا الشيطان به معنى اطاعت است ، زيرا عبادت هميشه به معنى پرستش و ركوع و سجود نمى آيد ، بلكه يكى از اشكال آن همان اطاعت كردن است ، چنانكه در آيه 47 سوره مؤمنون مى خوانيم كه فرعون و اطرافيانش بعد از مبعوث شدن موسى (عليه السلام) و هارون (عليه السلام) گفتند : ( ا نؤمن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون ) .
آيا ما به دو انسانى كه همانند ما هستند ايمان بياوريم ، در حالى كه قوم آنها عبادت و اطاعت ما مى كردند ؟ ! و در آيه 31 سوره توبه مى خوانيم : خداوند در باره يهود و نصارى مى فرمايد : اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح بن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا : آنها دانشمندان و راهبان خود را معبودانى در برابر خدا قرار دادند ، همچنين مسيح فرزند مريم را ، در حالى كه جز به عبادت خداوند يگانه كه هيچ معبودى جز او نيست دستور نداشتند .
جالب اينكه در روايتى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) كه در ذيل اين آيه آمده چنين مى خوانيم : اما و الله ما دعوهم الى عبادة انفسهم ، و لو دعوهم ما اجابوهم و لكن احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا فعبدوهم من حيث لا يشعرون ! : به خدا سوگند آنها ( دانشمندان و راهبان ) يهود و نصارى را به عبادت خويشتن دعوت نكردند ، و اگر دعوت مى كردند هرگز يهود و نصارى دعوتشان را اجابت نمى نمودند ، ولى آنها حرامى را براى ايشان حلال و حلالى را حرام كردند ( و آنها
تفسير نمونه ج : 18 ص : 426
پذيرا شدند ) و به اين ترتيب بدون توجه آنان را پرستش كردند .
نظير همين معنى با تفاوت مختصرى در روايات ديگر نيز وارد شده است : از جمله در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من اطاع رجلا فى معصية فقد عبده : كسى كه انسانى را در معصيت پروردگار اطاعت كند او را پرستش كرده ! و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) آمده است : من اصغى الى ناطق فقد عبده ، فان كان الناطق يؤدى عن الله فقد عبد الله ، و ان كان الناطق يؤدى عن الشيطان فقد عبد الشيطان : كسى كه به سخنگوئى گوش فرا دهد ( و سخنش را بپذيرد ) او را پرستش كرده ! اگر ناطق حكم خدا را مى گويد : پرستش خدا كرده ، و اگر از سوى شيطان سخن مى گويد پرستش شيطان كرده است ! ( 3 ) در آيه بعد براى تاكيد بيشتر و بيان آنچه وظيفه فرزندان آدم است مى فرمايد : آيا من به شما عهد نكردم كه مرا بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه راه مستقيم همين است ( و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم ) .
از يكسو پيمان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند ، چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشكار ساخته ، كدام عاقل به فرمان دشمن ديرينه و آشكارش ترتيب اثر مى دهد ؟ و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند ، و دليلش را اين قرار مى دهد كه صراط مستقيم همين است و اين در حقيقت بهترين محرك انسانها است ، چرا كه فى المثل هر كس در وسط بيابان خشك و سوزانى گرفتار شود و جان خود
تفسير نمونه ج : 18 ص : 427
و همسر و فرزند و اموالش را در خطر دزدان و گرگان ببيند ، مهمترين چيزى كه به آن مى انديشد پيدا كردن راه مستقيم به سوى مقصد است ، راهى كه سريعتر و آسانتر او را به سر منزل نجات برساند .
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه اين جهان سراى اقامت نيست ، چرا كه راه را به كسى ارائه مى دهند كه از گذرگاهى عبور مى كند و مقصدى در پيش دارد .
باز براى شناسائى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك مى افزايد : او افراد زيادى از شما را گمراه كرد ، آيا انديشه نكرديد ؟ ! ( و لقد اضل منكم جبلا كثيرا فلم تكونوا تعقلون ) .
آيا نمى بينيد چه بدبختيهائى شيطان بر سر پيروان خود آورده ؟ آيا تاريخ پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند ؟ ويرانه هاى شهرهاى بلا ديده آنها در برابر چشم شماست ، و عاقبت غم انگيز آنها براى هر كس كمترين تعقل و انديشه اى داشته باشد روشن است .
پس چرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدى نمى گيريد ؟ باز با او طرح دوستى مى ريزيد ، و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى كنيد .
جبل ( به كسر ج و ب و تشديد لام ) چنانكه راغب در مفردات گويد به معنى جماعت و گروه است كه از نظر عظمت تشبيه به جبل ( بر وزن عمل ) به معنى كوه شده است ، و تعبير كثيرا براى تاكيد بيشتر در مورد پيروان شيطان است كه در هر جامعه اى قشر عظيمى را تشكيل مى دهند .
بعضى عدد جبل را ده هزار نفر يا بيشتر نوشته اند ، و براى كمتر از آن
تفسير نمونه ج : 18 ص : 428
اين تعبير را مناسب ندانسته اند ولى بعضى اين اعداد را لازم نمى دانند .
به هر حال عقل سليم ايجاب مى كند كه انسان از چنين دشمن خطرناكى كه به هيچ انسانى رحم نمى كند و قربانيانش در هر گوشه و كنارى بر خاك هلاكت افتاده اند سخت بر حذر باشد ، و آنى به خود اجازه غفلت ندهد چنانكه امير مؤمنان على (عليه السلام) آن پيشواى آگاه و بيدار در يكى از خطبه هايش براى توجه به اين حقيقت ، مردم را مخاطب ساخته مى گويد : فاحذروا عباد الله ! عدو الله ، ان يعديكم بدائم ، و ان يستفزكم بندائه ، و ان يجلب عليكم بخيله و رجله ، فلعمرى لقد فوق لكم سهم الوعيد ، و اغرق اليكم بالنزع الشديد ، و رماكم من مكان قريب ، فقال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين : اى بندگان خدا ! از اين دشمن خدا بر حذر باشيد ، مبادا شما را به بيمارى خويش ( كبر و غرور ) مبتلا سازد ، و با نداى خود شما را به حركت در آورد ، و به وسيله لشكريان سواره و پياده اش شما را جلب كند ، به جان خودم سوگند او تيرى خطرناك براى شكار كردن شما به چله كمان گذاشته ، و آن را با قدرت و شدت تا سرحد توانائى كشيده ، و از نزديكترين مكان شما را هدف قرار داده ! ، هم او گفته است : پروردگارا به سبب آنكه مرا اغوا كرده اى زرق و برق زندگى را در چشم آنها جلوه مى دهم ، و همه آنها را اغوا خواهم كرد ( در حالى كه خداوند سبب گمراهيش نبود بلكه هواى نفسش او را گمراه ساخته ) .
و راستى عجيب است كه چنين دشمنى را به دوستى برگزينيم ، و به گفته شاعر : كجا بر سر آيم از اين عار و ننگ كه با او به صلحيم و با حق به جنگ ؟
تفسير نمونه ج : 18 ص : 429
هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتى كُنتُمْ تُوعَدُونَ(63) اصلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(64) الْيَوْمَ نخْتِمُ عَلى أَفْوَهِهِمْ وَ تُكلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(65) وَ لَوْ نَشاءُ لَطمَسنَا عَلى أَعْيُنهِمْ فَاستَبَقُوا الصرَط فَأَنى يُبْصِرُونَ(66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسخْنَهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا استَطعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ(67) وَ مَن نُّعَمِّرْهُ نُنَكسهُ فى الخَْلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ(68)
ترجمه :
63 - اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده مى شد .
64 - امروز وارد آن شويد و به آتش آن بسوزيد به خاطر كفرى كه داشتيد !
65 - امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم ، و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان كارهائى را كه انجام مى دادند شهادت مى دهند .
66 - و اگر بخواهيم چشمان آنها را محو مى كنيم ، سپس براى عبور از راه مى خواهند
تفسير نمونه ج : 18 ص : 430
بر يكديگر پيشى بگيرند اما چگونه مى توانند ببينند ؟ !
67 - و اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ مى كنيم ( و به مجسمه هائى بى روح مبدل مى سازيم ) تا نتوانند راه خود را ادامه دهند يا به عقب برگردند .
68 - هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه مى كنيم ( و به ناتوانى كودكى باز مى گردانيم ) آيا انديشه نمى كنند ؟
تفسير :

روزى كه زبان از كار مى افتد و اعضاء گواهى مى دهند !
آيات گذشته بخشى از سرزنشهاى خداوند و گفتگوهاى او را به مجرمان در قيامت بازگو كرد ، آيات مورد بحث همين معنى را در بخش ديگرى ادامه مى دهد .
آرى در آن روز در حالى كه آتش سوزان و شعلهور جهنم در برابر ديدگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره كرده خطاب به مجرمان مى گويد : اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده مى شد ! ( هذه جهنم التى كنتم توعدون ) پيامبران الهى يكى بعد از ديگرى آمدند و شما را از چنين روز و چنين آتشى بر حذر داشتند ، ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتيد .
امروز در آن وارد شويد ، و با آتش سوزان آن بسوزيد كه اين جزاى كفرى است كه داشتيد ( اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون ) ( 1 ) .
سپس به گواهان روز قيامت اشاره مى كند ، گواهانى كه جزء پيكر خود انسانند و جائى براى انكار سخنان آنها نيست ، مى فرمايد : امروز بر دهان آنها مهر
تفسير نمونه ج : 18 ص : 431
مى نهيم ، و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد و پاهاى آنها كارهائى را كه انجام مى دادند براى ما شهادت مى دهند ( اليوم نختم على افواهم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون ) .
آرى در آن روز ديگر اعضاى انسان تسليم تمايلات او نيستند ، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار مى شوند ، و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند ، و حقايق را با شهادت خود آشكار مى سازند ، و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر خود بدن انسان است ، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده ! شايد گواهى اعضا بخاطر آن باشد كه اين مجرمان هنگامى كه به آنها گفته مى شود كيفر شما در برابر اعمالى كه انجام داديد دوزخ است به انكار برمى خيزند ، به گمان اينكه دادگاه دنياست ، و حقايق از طريق پشت هم اندازى قابل انكار است ، گواهى اعضا شروع مى شود ، و تعجب و وحشت سراسر وجود او را مى گيرد و تمام راههاى فرار به روى او بسته مى شود .
در اينكه كيفيت نطق اعضا چگونه است ؟ مفسران احتمالاتى داده اند :
1 - خداوند در آن روز درك و شعور و قدرت سخن گفتن در يك يك اعضا مى آفريند ، و آنها به راستى سخن مى گويند ، و چه جاى تعجب ؟ همان كسى كه اين قدرت را در قطعه گوشتى به نام زبان يا مغز آدمى آفريده مى تواند در ساير اعضا نيز بيافريند .
2 - آنها از درك و شعورى بهره مند نمى شوند ، ولى خداوند آنها را به سخن گفتن وا مى دارد و در حقيقت اعضا محل ظهور سخن خواهند بود ، و حقايق را به فرمان خدا آشكار مى كنند .
3 - اعضاى بدن هر انسانى آثار اعمالى را كه در تمام طول عمر انجام داده مسلما با خود خواهد داشت ، چرا كه هيچ عملى در اين جهان نابود نمى شود ،
تفسير نمونه ج : 18 ص : 432
مسلما آثار آن روى يك يك اعضاى بدن ، و در فضاى محيط باقى مى ماند ، آن روز كه روز به روز و آشكار شدن است ، اين آثار نيز بر دست و پا و ساير اعضا ظاهر مى شود ، و ظهور اين آثار به منزله شهادت آنها است .
اين تعبير در سخنان روزمره و تعبيرات ادبا نيز فراوان است مثلا مى گويند : عينك تشهد بسهرك : چشمت گواه بى خوابى تو است ! يا مى گوئيم : الحيطان تبكى على صاحب الدار : ديوارها بر صاحب اين خانه گريه مى كنند ! شاعر فارسى نيز مى گويد : رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون ! به هر حال گواهى اعضا در قيامت مسلم است ، اما اينكه هر عضوى خصوص كارى را كه انجام داده است بازگو مى كند ، يا همه كارها را ؟ بدون شك مناسب احتمال اول است ، لذا در آيات ديگر قرآن سخن از شهادت گوش و چشم و پوست بدن به ميان آمده است .
چنانكه در آيه 20 سوره فصلت مى خوانيم : حتى اذا ما جائوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون : تا آن زمان كه در كنار آتش دوزخ قرار گيرند گوش و چشم و پوستهاى تن آنها گواهى مى دهد به اعمالى كه انجام مى دادند .
و در آيه 24 سوره نور آمده است : يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون روزى كه زبان و دست و پاهاى آنها گواهى مى دهد به اعمالى كه انجام مى داده اند .
اين نكته نيز قابل توجه است كه در يك جا مى گويد : زبانهاى آنها گواهى مى دهد ( مانند آيه سوره نور ) و در آيات مورد بحث مى فرمايد : ما مهر بر زبانشان مى نهيم .
ممكن است اين تعبير به خاطر آن باشد كه نخست بر زبان آدمى مهر نهاده مى شود و اعضاى او به سخن در مى آيند ، هنگامى كه او شهادت اعضا را مى بيند
تفسير نمونه ج : 18 ص : 433
زبانش باز مى شود و چون جاى انكار نيست زبان نيز اعتراف مى كند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از شهادت زبان تكلم معمولى نباشد بلكه تكلمى همچون تكلم ساير اعضا از درونش بر خيزد نه از برون ! ( در مورد تعداد گواهان در آن دادگاه عظيم ، و چگونگى گواهى آنان به خواست خدا ذيل آيات 19 - 23 سوره فصلت مشروحتر از اين سخن خواهيم گفت ) .
آخرين سخن اينكه گواهى اعضا مربوط به كفار و مجرمان است ، و گرنه مؤمنان حسابشان روشن است ، لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ليست تشهد الجوارح على مؤمن ، انما تشهد على من حقت عليه كلمة العذاب ، فاما المؤمن فيعطى كتابه بيمينه ، قال الله عز و جل فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن كتابهم و لا يظلمون فتيلا : اعضاى پيكر انسان بر ضد مؤمن گواهى نمى دهد ، بلكه گواهى بر ضد كسى مى دهد كه فرمان عذاب بر او مسلم شده ، و اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او مى دهند ( و خودش آنرا مى خواند ) همانگونه كه خداوند متعال فرموده : آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده شد ( با سرفرازى و افتخار ) نامه اعمال خود را مى خوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد .
در آيه بعد اشاره به يكى از عذابهائى مى كند كه ممكن است خداوند در همين دنيا اين گروه مجرم را به آن مبتلا سازد ، عذابى دردناك و وحشت زا ، مى فرمايد : اگر بخواهيم چشمان آنها را محو مى كنيم ! ( و لو نشاء لطمسنا على اعينهم ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 434
و در اين حال وحشتى فوق العاده آنها را فرا مى گيرد ، مى خواهند از راهى كه معمولا از آن مى رفتند بروند و بر يكديگر پيشى گيرند ، اما چگونه مى توانند ببينند ؟ ! ( فاستبقوا الصراط فانى يبصرون ) .
آنها حتى از پيدا كردن راه خانه خود عاجز خواهند ماند ، تا چه رسد به اينكه راه حق را پيدا كنند و در صراط مستقيم قدم بگذارند ! مجازات دردناك ديگر اينكه : اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ مى كنيم ( به مجسمه هائى بى روح و فاقد حركت يا اشكال حيوانى افليج تبديل مى نمائيم ) به گونه اى كه نتوانند راه خود را ادامه دهند و يا به عقب باز گردند ( و لو نشاء لمسخناهم على مكانتهم فما استطاعوا مضيا و لا يرجعون ) .
جمله فاستبقوا الصراط ممكن است به معنى پيشى گرفتن از يكديگر در پيدا كردن راهى كه معمولا از آن مى رفتند بوده باشد ، و يا به معنى منحرف شدن از راه و پيدا نكردن آن ، چرا كه بعضى از ارباب لغت گفته اند جمله فاستبقوا الصراط به معنى جاوزوه و تركوه حتى ضلوا است يعنى از راه گذشتند و آن را ترك نمودند تا گمراه شدند .
به هر حال طبق اين تفسير كه غالب مفسران اسلامى آن را پذيرفته اند دو آيه فوق مربوط به عذابهاى دنياست ، و تهديد كفار و مجرمان به اينكه خدا مى تواند آنها را در همين جهان به چنين سرنوشتهاى دردناكى مبتلا سازد ، ولى به خاطر لطف و رحمتش چنين نكرده است ، شايد اين لجوجان بيدار شوند و به راه حق باز گردند .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 435
ولى احتمال ديگرى نيز وجود دارد ، و آن اينكه اين آيات ناظر به مجازاتهاى الهى در روز قيامت است نه دنيا ، در حقيقت به دنبال آيه قبل كه مى گفت ما در آن روز مهر بر دهانشان مى گذاريم در اين آيات به دو مجازات ديگر اشاره مى كند كه اگر خدا بخواهد در باره آنها اجرا خواهد نمود : نخست اينكه چشمان آنها را نابينا كند تا نتوانند صراط يعنى طريق بهشت را بيابند ، و ديگر اينكه اين افراد را كه در دنيا فاقد حركت در طريق سعادت بودند در آن روز به صورت مجسمه هاى بى روحى در آورد كه در عرصه محشر حيران بمانند ، نه راهى به سوى پيش و نه راهى به سوى عقب داشته باشند ، البته تناسب آيات تاييدى است براى اين تفسير كه گفتيم ، هر چند اكثر مفسران تفسير قبل را پذيرفته اند در آخرين آيه مورد بحث به وضع انسان در پايان عمر از نظر ضعف و ناتوانى عقل و جسم اشاره مى كند تا هم هشدارى باشد به آنها كه براى انتخاب راه هدايت امروز و فردا مى كنند ، و هم پاسخى باشد به كسانى كه تقصيرات خود را به گردن كمى عمر مى افكنند ، و هم دليلى باشد بر قدرت خداوند كه او همانگونه كه مى تواند يك انسان نيرومند را به ضعف و ناتوانى يك نوزاد باز گرداند ، قادر است بر مساله معاد ، و همچنين نابينا ساختن مجرمان و از حركت باز داشتن آنها .
مى فرمايد : هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه مى كنيم ، آيا انديشه نمى كنند ؟ ( و من نعمره ننكسه فى الخلق ا فلا يعقلون ) .
توضيح اينكه ننكسه از ماده تنكيس به معنى واژگون ساختن
تفسير نمونه ج : 18 ص : 436
چيزى است به گونه اى كه سر به جاى پا و پا به جاى سر قرار گيرد ، و در اينجا كنايه از بازگشت كامل انسان به حالات طفوليت است .
چه اينكه آدمى از آغاز خلقت ضعيف است و تدريجا رو به رشد و تكامل مى رود ، در دوران جنينى هر روز شاهد خلقت تازه و رشد جديدى است ، بعد از تولد نيز مسير تكاملى خود را در جسم و روح به سرعت ادامه مى دهد ، و قوا و استعدادهاى خدا داد كه در درون وجودش نهفته شده يكى بعد از ديگرى شكوفا مى شود ، دوران جوانى ، و بعد از آن پختگى فرا مى رسد ، و انسان در اوج قله تكامل جسمى و روحى قرار مى گيرد ، در اينجا گاه روح و جسم مسير خود را از هم جدا مى كنند ، روح همچنان به تكامل خويش ادامه مى دهد ، در حالى كه عقبگرد جسم شروع مى شود ، ولى سرانجام عقل نيز سير نزولى خود را شروع مى كند ، و تدريجا و گاه به سرعت به مراحل كودكى باز مى گردد ، حركات حركات كودكانه و تفكر و حتى بهانه جوئيها همچون كودكان مى شود ، و ضعف جسمانى نيز با آن هماهنگ مى گردد ، با اين تفاوت كه اين حركات و روحيات از كودكان شيرين و جذاب است و نويدى است بر شكوفائى اميدبخش و مسرت آفرين آينده ، و به همين دليل كاملا قابل تحمل است ، ولى از پيران زننده و نازيبا و گاه تنفر آور و يا ترحم انگيز است .
به راستى روزهائى فرا مى رسد بسيار دردناك كه عمق ناراحتى آن را به زحمت مى توان تصور كرد .
قرآن مجيد در آيه 5 سوره حج نيز به همين معنى اشاره كرده ، مى گويد : و منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا : بعضى از شما آنقدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحله زندگى و پيرى مى رسند ، آنچنان كه چيزى از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت ( حتى نزديكترين افراد خانواده خود را نخواهند شناخت ! ) .
لذا در بعضى از روايات افراد هفتاد ساله به عنوان اسير الله فى الارض
تفسير نمونه ج : 18 ص : 437
( اسيران خدا در زمين ) ذكر شده اند .
به هر حال جمله ا فلا يعقلون هشدار عجيبى در اين زمينه مى دهد ، و به انسانها مى گويد : اگر اين قدرت و توانائى كه داريد عاريتى نبود به اين آسانى از شما گرفته نمى شد ، بدانيد دست قدرت ديگرى بالاى سر شماست كه بر هر چيز تواناست .
تا به آن مرحله نرسيده ايد خود را دريابيد ، و پيش از آنكه نشاط و زيبائى به پژمردگى مبدل گردد از اين چمن گلها بچينيد ، و توشه راه طولانى آخرت را از اين جهان برگيريد ، كه در فصل ناتوانى و پيرى و درماندگى هيچكارى از شما ساخته نيست ! و لذا يكى از پنج چيزى را كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به ابو ذر توصيه فرمود همين بود كه دوران جوانى را قبل از پيرى غنيمت بشمار : اغتنم خمسا قبل خمس : شبابك قبل هرمك ، صحتك قبل سقمك ، و غناك قبل فقرك ، و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك : پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت بشمر ، جوانيت را قبل از پيرى ، و سلامتت را قبل از بيمارى ، و بى نيازيت را قبل از فقر ، و زندگيت قبل از مرگ ، و فراغت خاطر را قبل از گرفتارى .
يا به گفته شاعر : چنين گفت روزى به پيرى جوانى كه چون است با پيريت زندگانى ؟ بگفتا در اين نامه حرفى است مبهم كه معنيش جز وقت پيرى ندانى ! تو به كز توانائى خويش گوئى چه مى پرسى از دوره ناتوانى متاعى كه من رايگان دادم از كف تو گر مى توانى مده رايگانى !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 438
وَ مَا عَلَّمْنَهُ الشعْرَ وَ مَا يَنبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ وَ قُرْءَانٌ مُّبِينٌ(69) لِّيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّا وَ يحِقَّ الْقَوْلُ عَلى الْكَفِرِينَ(70)
ترجمه :
69 - ما هرگز شعر به او نياموختيم ، و شايسته او نيست ، اين ( كتاب آسمانى ) تنها ذكر و قرآن مبين است .
70 - هدف اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند و بر كافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد .

تفسير : او شاعر نيست ، او انذار كننده زندگان است !
گفتيم در اين سوره بحثهاى زنده و جامعى پيرامون اصول اعتقادى توحيد ، معاد ، نبوت مطرح شده ، و در مقطعهاى متفاوتى سخن را از يكى به ديگرى منتقل مى سازد .
در آيات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود ، در دو آيه فوق به بحث نبوت باز مى گردد ، و يكى از رائجترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مطرح مى كردند عنوان كرده پاسخ دندان شكن و آموزنده به آن مى دهد ، و آن اتهام شعر و شاعرى است ، مى گويد : ما به او تعليم شعر نداديم و شايسته او نيست كه شاعر باشد ( و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ) .
چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به چنين موضوعى متهم مى كردند در حالى كه او هرگز شعر نسروده بود ؟ اين بخاطر آن بود كه جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 439
كس محسوس بود ، و زيبائيهاى لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن قابل انكار نبود ، حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى شدند كه گاه شبانه بطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند .
چه بسيار كسانى كه با شنيدن چند آيه از قرآن شيفته و دلباخته آن شدند ، و در همان مجلس اسلام را پذيرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند .
اينجا بود كه براى توجيه اين پديده بزرگ ، و اغفال مردم از اين وحى آسمانى ، زمزمه شعر و شاعرى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در همه جا سر دادند ، كه اين خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن ! اما چرا شايسته پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيست كه شاعر باشد بخاطر اينكه خط وحى از خط شعر كاملا جدا است ، زيرا :
1 - معمولا سرچشمه شعر تخيل و پندار است ، شاعر بيشتر بر بال و پر خيال سوار مى شود و پرواز مى كند ، در حالى كه وحى از مبدء هستى سرچشمه مى گيرد و بر محور واقعيتها مى گردد .
2 - شعر از عواطف متغير انسانى مى جوشد ، و دائما در حال دگرگونى است ، در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى باشد .
3 - لطف شعر در بسيارى از مواد در اغراق گوئيها و مبالغه هاى آن است ، تا آنجا كه گفته اند : احسن الشعر اكذبه ! : بهترين شعر دروغ آميزترين آن است در حالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست .
4 - شاعر در بسيارى از موارد بخاطر زيبائيهاى لفظ ناچار است خود را تسليم الفاظ كند و دنباله رو آن باشد ، و چه بسا حقائقى كه در اين ميان پايمال گردد .
5 - سرانجام به تعبير زيباى يكى از مفسران شعر مجموعه شوقهائى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 440
است كه از زمين به آسمان پرواز مى كند ، اما وحى مجموعه حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل مى گردد ، و اين دو خط كاملا متفاوت است ! باز در اينجا لازم است براى شاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر مى دارند و از عوارض نامطلوب شعر خود را بر كنار مى سازند حساب جداگانه اى باز كنيم ، و ارزش مقام و هنر آنها را فراموش نكنيم ، ولى به هر حال طبيعت غالب شعر آن است كه گفته شد .
به همين دليل قرآن مجيد در آخر سوره شعراء مى گويد : و الشعراء يتبعهم الغاوون : شعراء كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند ! سپس در يك عبارت كوتاه و پر معنى به ذكر دليل آن پرداخته چنين مى گويد : ا لم تر انهم فى كل واد يهيمون و انهم يقولون ما لا يفعلون : آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگردانند ( همواره غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويش هستند ، تسليم امواج هيجانات و جهشهاى خيالند ) و علاوه نمى بينى كه سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند ( سوره شعراء آيه 224 - 226 ) .
البته در پايان همان آيات نيز شاعران با ايمان و صالح را كه هنرشان در مسير اهدافشان است استثناء مى كند و به آنها ارج مى نهد و حسابشان را از ديگران جدا مى سازد .
ولى به هر حال پيامبر نمى تواند شاعر باشد ، و هنگامى كه مى گويد : خدا به او تعليم شعر نداده ، مفهومش اين است كه از شعر بر كنار است ، چرا كه همه تعليمات به ذات پاك خدا بر مى گردد .
جالب اينكه در تواريخ و روايات كرارا نقل شده كه هر وقت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواست به شعرى تمثل جويد ، و آنرا شاهد سخن قرار دهد ، آنرا در هم مى شكست تا بهانه اى به دست دشمن نيفتد ، چنانكه روزى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواست اين شعر معروف عرب را بخواند :
تفسير نمونه ج : 18 ص : 441
ستبدى لك الايام ما كنت جاهلا و ياتيك بالاخبار من لم تزود به زودى ايام حقايقى را براى تو آشكار مى كند كه از آن آگاه نبودى - و اخبارى را كسانى براى تو مى آورند كه زاد و توشه اى براى آنها تهيه نديده اى .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به هنگامى كه مى خواست شعر فوق را بخواند فرمود ياتيك من لم تزود بالاخبار و جمله را پس و پيش فرمود .
قرآن در برابر نفى شعر از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اضافه مى كند : اين آيات چيزى جز وسيله بيدارى و قرآن آشكار نيست ( ان هو الا ذكر و قرآن مبين ) .
هدف از آن اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند ، و بر كافران اتمام حجت شود تا فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد ( لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين ) .
آرى اين آيات ذكر است و مايه ياد آورى و وسيله بيدارى ، اين آيات قرآن مبين است كه حق را بدون هيچگونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان مى كند ، و به همين دليل عامل بيدارى و حيات و زندگى است .
بار ديگر در اينجا مى بينيم كه قرآن ايمان را به عنوان حيات و مؤمنان را زندگان و افراد بى ايمان را مردگان تلقى كرده ، در يك سو عنوان حى و در سوى مقابل عنوان كافرين قرار گرفته ، اين همان حيات و مرگ معنوى است كه از مرگ و حيات ظاهرى به مراتب فراتر مى رود ، و آثار آن گسترده تر و وسيعتر است اگر حيات و زندگى به معنى نفس كشيدن و غذا خوردن و راه رفتن باشد ، اين چيزى است كه همه حيوانات در آن شريكند ، اين حيات
تفسير نمونه ج : 18 ص : 442
انسانى نيست ، حيات انسانى شكوفا شدن گلهاى عقل و خرد و ملكات برجسته در روح انسان و تقوى و ايثار و فداكارى و تسلط بر نفس و فضيلت و اخلاق است ، و قرآن پرورش دهنده اين حيات در وجود انسانهاست .
به هر حال انسانها در برابر دعوت قرآن به دو گروه تقسيم مى شوند : گروهى زنده و بيدارند كه دعوت آن را لبيك مى گويند ، و به انذارهايش توجه مى كنند ، گروهى ديگر كفار دل مرده اى هستند كه هرگز در برابر آن واكنش مثبتى نشان نمى دهند ، ولى اين انذار مايه اتمام حجت بر آنها و تحقق يافتن فرمان عذاب بر آنان است .

نكته : حيات و مرگ دلها !
انسان داراى چند نوع حيات و مرگ است : نخست حيات و مرگ نباتى كه مظهر همان نمو و رشد و تغذيه و توليد مثل است و از اين نظر با تمام گياهان همگام مى باشد .
ديگر حيات و مرگ حيوانى است كه نشانه بارز آن احساس و حركت است ، و در اين دو ويژگى نيز با تمام حيوانات همراه است .
اما نوع سومى از حيات است كه مخصوص انسانهاست و آنها را از گياهان و حيوانات ديگر جدا مى كند ، و آن حيات انسانى و روحانى است ، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى از آن به عنوان حيات القلوب تعبير شده است كه منظور از قلب در اينجا همان روح و عقل و عواطف انسان است .
در سخنان امير مؤمنان على (عليه السلام) در خطبه ها و كلمات قصار نهج البلاغه روى اين مساله بسيار تكيه شده است ، در خطبه اى درباره قرآن مى گويد : تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب در باره قرآن بينديشيد كه بهار حيات بخش
تفسير نمونه ج : 18 ص : 443
دلها در آنست .
و در جاى ديگر درباره حكمت و دانش مى فرمايد هى حياة للقلب الميت : حكمت مايه حيات دلهاى مرده است .
گاه بيمارى قلب را در برابر بيمارى بدن قرار داده ، مى فرمايد : و اشد من مرض البدن مرض القلب : بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است .
و زمانى مى گويد : هر كس روح ورع در او كم شود قلبش مى ميرد : و من قل ورعه مات قلبه و تعبيرات فراوان ديگرى از اين قبيل .
از سوى ديگر قرآن مجيد براى انسان نوع خاصى از بينائى و شنوائى و درك و شعور غير از بينائى و شنوائى و شعور ظاهر قائل شده چنانكه در باره كافران مى فرمايد : صم بكم عمى فهم لا يعقلون : آنها كران و لالان و كورانند و به همين دليل چيزى نمى فهمند ! ( بقره - 171 ) .
در جاى ديگر منافقان را بيماردلانى مى نامد كه خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ( بقره - 10 ) .
و كسانى را كه ترس از خدا در وجودشان نيست سنگدلانى معرفى كرده كه قلبشان از سنگ خارا نيز سختتر است : ثم قست قلوبكم فهى كالحجارة او اشد قسوة ( بقره - 74 ) .
و در باره گروهى از كافران تعبيرى دارد كه ضمن آن آنها را به عنوان نا پاكدلان معرفى مى كند ، مى گويد : اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم : آنها كسانى هستند كه خدا نمى خواهد دلهاى آنها را پاك
تفسير نمونه ج : 18 ص : 444
سازد ( مائده - 41 ) .
در جاى ديگر مى گويد : دعوت تو را تنها زندگانى كه گوش شنوا دارند اجابت مى كنند نه مردگان ! : انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون : تنها كسانى كه گوش شنوا دارند اجابت دعوت تو را مى كنند اما مردگان را خدا در قيامت برمى انگيزد سپس به سوى او باز مى گردند ( انعام - 36 ) .
از مجموع اين تعبيرات و تعبيرات فراوان ديگرى كه مشابه آن است به خوبى روشن مى شود كه قرآن محور حيات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد ، چرا كه تمام ارزش انسان نيز در همين قسمت نهفته شده است .
در حقيقت حيات و زندگى و درك و ديد و شنود و مانند آنها ، در اين بخش از وجود انسان خلاصه مى شود ، گرچه بعضى از مفسران اين تعبيرات را مجاز دانسته اند ولى آنها در اينجا با روح قرآن هماهنگ نشده اند چرا كه از نظر قرآن حقيقت همين است ، و زندگى و مرگ حيوانى مجازى بيش نيست ! عوامل مرگ و حيات روحانى بسيار زياد است ولى قدر مسلم اين است كه نفاق و كبر و غرور و عصبيت و جهل و گناهان بزرگ ، قلب را مى ميراند ، چنانكه در مناجات تائبين از مناجاتهاى پانزدهگانه امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم و امات قلبى عظيم جنايتى : جنايت بزرگ من قلب مرا ميرانده است .
آيات مورد بحث نيز تاكيدى است بر اين حقيقت .
آيا كسانى كه تنها از زندگى به اين قانع شده اند كه در عالم بيخبرى و دائما عيش و نوش بسر برند ، نه ناله مظلومى را بشنوند ، نه نداى مناديان حق را لبيك گويند ، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند ، و نه از محروميت مظلومان
تفسير نمونه ج : 18 ص : 445
تكانى بخورند ، تنها به خويشتن بينديشند ، و از غير خود و حتى از خويشتن خويش بيگانه باشند ، زنده اند ؟ ! آيا اين زندگى است كه محصول آن فقط صرف مقدارى غذا و پاره كردن تعدادى لباس و خوابيدنها و بيدار شدنهاى تكرارى باشد ؟ اگر زندگى اين است چه تفاوتى ميان حيوان و جهان آدميت است ؟ پس بايد پذيرفت كه در ماوراى اين ظاهر زندگى ، مغز و حقيقتى است كه قرآن روى آن تكيه مى كند و از آن سخن مى گويد .
جالب اينكه مردگانى كه مرگشان داراى آثار حيات انسانى است از نظر قرآن زندگانند اما زنده هائى كه هيچيك از آثار حيات انسانى در آنها ديده نمى شود در منطق قرآن مرده اند مرگى جانكاه و رقت بار .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 446
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَت أَيْدِينَا أَنْعَماً فَهُمْ لَهَا مَلِكُونَ(71) وَ ذَلَّلْنَهَا لهَُمْ فَمِنهَا رَكُوبهُمْ وَ مِنهَا يَأْكلُونَ(72) وَ لهَُمْ فِيهَا مَنَفِعُ وَ مَشارِب أَ فَلا يَشكُرُونَ(73) وَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ ءَالِهَةً لَّعَلَّهُمْ يُنصرُونَ(74) لا يَستَطِيعُونَ نَصرَهُمْ وَ هُمْ لهَُمْ جُندٌ محْضرُونَ(75) فَلا يحْزُنك قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ(76)
ترجمه :
71 - آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند ؟
72 - آنها را رام ايشان ساختيم ، هم مركب آنان از آن است و هم از آن تغذيه مى كنند .
73 - و براى آنان منافع ديگرى در آن ( حيوانات ) است و نوشيدنيهاى گوارائى ، آيا با اين حال شكرگزارى نمى كنند ؟
74 - آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه يارى شوند .
75 - ولى آنان قادر به يارى ايشان نيستند و اين ( عبادت كنندگان در قيامت ) لشكر آنها
تفسير نمونه ج : 18 ص : 447
خواهند بود كه در آتش دوزخ حضور مى يابند !
76 - بنا بر اين سخنان آنها تو را غمگين نسازد ، ما آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى كنند مى دانيم !
تفسير :

منافع سرشار چهار پايان براى شما
بار ديگر قرآن مجيد در اين آيات به مساله توحيد و شرك باز مى گردد ، و ضمن بر شمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانها ، و رفع نيازمنديهاى آنها از سوى خدا ، به ضعف و ناتوانى و بينوائى بتها اشاره كرده ، در يك مقايسه روشن ، حقانيت خط توحيد ، و بطلان خط شرك را آشكار مى سازد .
نخست مى گويد : آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند ( او لم يروا انا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما فهم لها مالكون ) .
و براى اينكه به خوبى بتوانند از اين چهار پايان بهره گيرند آنها را رام ايشان ساختيم ( و ذللناها لهم ) .
هم از آنها مركب را هوار براى خود فراهم مى سازند ، و هم از آنها تغذيه مى كنند ( فمنها ركوبهم و منها ياكلون ) .
منافع آنها به همينجا ختم نمى شود ، بلكه براى آنان منافع ديگر در اين حيوانات و نوشيدنيهاى گوارائى است ( و لهم فيها منافع و مشارب ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 448
آيا با اين حال شكر اين نعمتها را بجا نمى آورند ؟ ! شكرى كه وسيله معرفت الله و شناخت ولى نعمت است ( ا فلا يشكرون ) .

در اينجا چند نكته قابل توجه است :
1 - از ميان نعمتهاى مختلفى كه انسان در آن غوطهور است در اينجا انگشت روى نعمت وجود چهارپايان گذارده شده ، چرا كه آنها در زندگى روزمره انسان حضور دائم دارند ، به حدى زندگى انسان با آنها گره خورده كه اگر از صفحه زندگى او حذف شوند به راستى كار بر او مشكل و پيچيده خواهد شد ، ولى به دليل حضور دائمشان ، كمتر مورد توجه قرار مى گيرند .
2 - جمله عملت ايدينا ( دست ما آن را انجام داده ) كنايه از اعمال قدرت مستقيم پروردگار است ، زيرا انسان مهمترين عضوى كه با آن اعمال قدرت مى كند دستهاى اوست ، به همين جهت يد ( دست ) كنايه از قدرت است ، مثلا كسى مى گويد فلان منطقه در دست من است ، يعنى در سيطره قدرت من قرار گرفته ، قرآن مجيد مى گويد يد الله فوق ايديهم : دست خدا بالاى دست آنهاست ( فتح - 10 ) .
به هر حال ذكر ايدى به صورت جمع اشاره به مظاهر گوناگون قدرت پروردگار مى باشد .
3 - جمله فهم لها مالكون ( با فاء تفريع ) اشاره به اين است چهار پايان را ما به قدرت خويش آفريده ايم اما مالكيتش را به انسانها بخشيديم ، و اين نهايت لطف پروردگار را بيان مى كند ، بنا بر اين اشكالى كه براى بعضى از مفسران در فاء تفريع در اينجا پيدا شده موردى ندارد ، اين درست به آن مى ماند كه ما به كسى مى گوئيم اين باغ را ما آباد كرده ايم اما تو بهره آن را مى برى ، و اين نشانه نهايت محبت و ايثار و گذشت است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 449
4 - جمله ذللناها لهم اشاره به مساله مهم رام شدن چهار پايان براى انسان است ، اين حيوانات زورمند پر قدرت كه گاه به طور نادر ، به فرمان خدا ذللناها را فراموش كرده ، سر به عصيان و طغيان بر مى دارند چنان خطرناك مى شوند كه دهها نفر در مقابل آنان عاجز مى شوند ، ولى در حالت عادى گاهى يك قطار شتر را به ريسمانى بسته و به دست كودكى چند ساله مى سپارند و مى برد هر جا كه خاطر خواه اوست ! .
به راستى عجيب است ، انسانها نه قادرند مگسى را بيافرينند ، و نه حتى مى توانند مگسى را رام خويش كنند ، اما خداوند قادر منان ميليونها ميليون چهار پايان مختلف را آفريده و رام انسانها ساخته است كه دائما در خدمت آنانند .
5 - جمله فمنها ركوبهم و منها ياكلون ( با توجه به اينكه ركوب صفت مشبه است و به معنى مركوب يعنى حيوانى كه بر آن سوار مى شوند ) اشاره به اين است كه انسانها پاره اى از چهار پايان را به عنوان مركب انتخاب مى كنند و بعضى را براى تغذيه .
گرچه گوشت همه چهار پايان معمولى از نظر اسلام حلال است ، ولى عملا تنها بخشى از آنها براى تغذيه مورد استفاده قرار مى گيرد ، فى المثل گوشت الاغ جز در موارد ضرورت كسى از آن استفاده نمى كند .
البته اين در صورتى است كه منها را در هر دو جمله به معنى تبعيض در افراد بگيريم ، اما اگر اولى تبعيض افرادى و دومى تبعيض اجزائى بوده باشد مفهومش اين مى شود كه بعضى از چهار پايان را مركوب خويش مى سازيد و از قسمتى از اجزاى تن آنها تغذيه مى كنند ( چرا كه استخوان و مانند آن قابل تغذيه نيست ) .
6 - جمله لهم فيها منافع اشاره به فوائد زياد ديگرى است كه از چهار پايان عائد انسان مى شود ، از جمله پشم آنها براى انواع لباسها و فرشها و خيمه ،
تفسير نمونه ج : 18 ص : 450
و پوست آنها براى لباس و كفش و كلاه و وسائل مختلف زندگى ، و حتى امروز كه صنايع چهره زندگى انسان را به كلى دگرگون ساخته باز نياز مبرم انسانها هم از نظر تغذيه ، و هم از نظر لباس و ساير وسائل زندگى به چهار پايان به قوت باقى است .
حتى امروز انواع سرمها و واكسنها را كه براى مبارزه با بيماريها يا پيشگيرى ، مؤثرترين وسيله اند با استفاده از چهار پايان و موادى كه از خون آنها مى گيرند ، تهيه مى شود .
حتى بى ارزش ترين امور در زندگى چهار پايان كه مدفوعات آنهاست نيز مورد استفاده است ، زمينها را به وسيله آن آباد و درختان را پر بار مى سازند .
7 - تعبير به مشارب اشاره به شيرهائى است كه از چهارپايان مختلف گرفته مى شود ، و قسمت مهمى از مواد غذائى انسان از آن و فراورده هاى آن تامين مى گردد ، به طورى كه صنايع شيرسازى و فراورده هاى شيرى در دنيا ، امروز قسمت مهمى از صادرات و واردات كشورها را تشكيل مى دهد ، همان شيرى كه يك غذاى كامل براى انسان است ، و از ميان فرث و دم اين لبن سائغ و گوارا خارج مى گردد كه براى نوشندگان مايه لذت ، و براى ناتوانها مايه قدرت است .
8 - جمله ا فلا يشكرون كه به صورت استفهام انكارى مطرح شده ، به منظور برانگيختن فطرت و عواطف انسانها براى شكرگزارى در برابر نعمتهاى بى پايانى است كه گوشه اى از آن در آيات فوق آمده است ، و چنانكه مى دانيم لزوم شكر منعم پايه اى است براى معرفة الله چرا كه شكر بدون شناخت
تفسير نمونه ج : 18 ص : 451
بخشنده نعمت امكان پذير نيست ، بعلاوه مطالعه اين نعمتها و اينكه هرگز بتها در آن دخالت و تاثيرى ندارند وسيله اى خواهد بود براى ابطال شرك .
لذا در آيات بعد به تشريح حال مشركان پرداخته چنين مى گويد : آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه از سوى آنها يارى شوند ( و مورد حمايت بتان قرار گيرند ) ( و اتخذوا من دون الله الهة لعلهم ينصرون ) .
چه خيال خام و فكر باطلى ؟ كه اين موجودات ضعيف را كه هيچ قدرتى بر دفاع از خويشتن ندارند تا چه رسد به ديگران ، در كنار خالق زمين و آسمان و بخشنده آنهمه مواهب قرار دهند ، و در حوادث مشكل زندگى از آنان يارى طلبند ؟ آرى آنها گاه براى اين به سراغ بتها مى رفتند كه مايه عزتشان باشد و اتخذوا من دون الله الهة ليكونوا لهم عزا ( مريم - 81 ) .
و گاه آنها را شفيعان در درگاه خداوند مى پنداشتند و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هولاء شفعائنا عند الله آنها غير از خدا موجوداتى را مى پرستند كه نه زيانى مى توانند به آنها برسانند و نه سودى ، مى گويند اينها شفيعان ما در درگاه خدا هستند ! به هر حال تمام اين پندارها نقش بر آب است ، و چنانكه قرآن در آيه 192 سوره اعراف مى فرمايد : اين بتان نه مى توانند يارى عابدانشان كنند ، و نه حتى يارى خودشان و لا يستطيعون لهم نصرا و لا انفسهم ينصرون .
لذا در آيه بعد مى افزايد : آنها قادر به نصرت و يارى عبادت كنندگان خويش نيستند ، و اين عابدان در قيامت لشكر آنها خواهند بود و همگى در آتش