تفسير نمونه ج : 18 ص : 452
دوزخ حضور مى يابند ( لا يستطيعون نصرهم و هم لهم جند محضرون ) .
چه دردناك است كه اين پيروان در آن روز به صورت لشكريانى پشت سر بتها قرار گيرند ، و همگى در دادگاه عدل خدا حضور يابند ، و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند ، بى آنكه بتوانند گرهى را از كار لشكر خود بگشايند .
اصولا تعبير به محضرون در همه جا نشانه تحقير است و حاضر ساختن افراد بى آنكه خودشان تمايل داشته باشند نشانه حقارت آنها است .
طبق اين تفسير ، ضمير اول هم در جمله و هم لهم جند محضرون به عابدها و ضمير دوم به معبودها بر مى گردد ، در حالى كه بعضى از مفسران احتمال عكس آن را نيز داده اند كه معبودان و بتها لشكر عابدين خود در آن روز خواهند بود ، در عين اينكه لشكرند كمترين يارى از آنها ساخته نيست ! ولى تفسير اول مناسبتر است .
به هر حال اين تعبيرها تنها در مورد معبودان صاحب شعور مانند شياطين و گردنكشان جن و انس صادق است ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه در آن روز خداوند در بتهائى كه از سنگ و چوب ساختند نيز عقل و شعورى مى آفريند تا عابدان خود را سرزنش كنند ، و ضمنا همين سنگ و چوبها به عنوان آتشگيره هاى جهنم در كنار آنان خواهند بود ، چنانكه قرآن در ( آيه 98 - انبيا ) مى گويد : انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون : شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود ، و همگى در آن وارد مى شويد ! .
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و تقويت روحيه او در برابر اينهمه كارشكنيها و فتنه انگيزيها و افكار و اعمال خرافى ، مى فرمايد : اكنون كه چنين است سخنان آنها تو را غمگين نكند كه گاهى ترا شاعر مى خوانند
تفسير نمونه ج : 18 ص : 453
و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى ديگرى مى بندند ، چرا كه آنچه را آنها در دل مخفى مى دارند و يا با زبان آشكار مى سازند همه را ما مى دانيم ( فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون ) .
نه نيات آنها بر ما پوشيده است ، و نه توطئه هاى مخفيانه آنها ، و نه تكذيبها و شيطنتهاى آشكارشان ، همه را مى دانيم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داريم و تو را از شر آنها در اين جهان نيز در امان خواهيم داشت .
نه تنها پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه هر مؤمنى مى تواند با اين گفتار الهى دلگرم باشد كه همه چيز در اين عالم در حضور خداوند است و چيزى بر او از مكائد دشمنان مخفى نخواهد بود ، او دوستان خود را در لحظات سخت تنها نخواهد گذاشت و همواره حامى و حافظ آنها خواهد بود .

نكته :
بينش توحيدى براى خدا پرستان خط مشى خاصى در زندگى ايجاد مى كند ، كه آنها را از خطوط شرك آلود كه مبتنى بر انتخاب بتها يا پناه بردن به انسانهاى ضعيفى همچون خويش است جدا مى سازد .
صريحتر بگوئيم : در دنياى امروز كه جهان دو قطبى شده و دو قدرت بزرگ شرق و غرب بر آن حاكم است ، معمولا اين فكر براى بسيارى از كشورهاى كوچك و متوسط پيدا مى شود ، كه براى حفظ خويشتن بايد به يكى از اين دو بت ! پناه برد ، و در حوزه حمايت او قرار گرفت ، در حالى كه تجربيات نشان داده است كه به هنگام بروز حوادث سخت و مشكلات و بحرانها ، اين قدرتهاى به ظاهر بزرگ نه گرهى از كار خود مى توانند بگشايند ، و نه از كار اقمار و پيروانشان ، و چه زيبا مى گويد قرآن : لا يستطيعون نصرهم و لا انفسهم ينصرون نه توانائى يارى و حمايت از عابدان خود دارند ، و نه مى توانند خود را حفظ كنند .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 454
اين هشدارى است به همه مسلمانان و رهروان توحيد خالص كه از همه اين بتها ببرند ، و به سايه لطف الهى پناه ببرند ، تنها متكى به خويشتن و نيروى ايمان و معنويت جوامع اسلامى باشند ، و هرگز اين افكار شرك آلود را كه بايد براى روز حادثه از اين قدرتها كمك گيرند به مغز خود راه ندهند ، و اصولا فرهنگ جوامع اسلامى را از اينگونه افكار پاكسازى كنند ، و بدانند تاكنون ضربه هاى فراوانى از اين رهگذر - چه در مقابله با اسرائيل غاصب ، و چه در برابر دشمنان ديگر - خورده اند ، در حالى كه اگر اين اصل اصيل قرآنى در ميان آنها حاكم بود هرگز گرفتار اين شكستهاى دردناك نمى شدند ، به اميد آن روز كه همگى در سايه اين تعليم قرآنى افكار خويش را نوسازى كنيم ، متكى به خويشتن باشيم ، و به سايه لطف الله پناه بريم و سربلند و آزاد زندگى كنيم .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 455
أَ وَ لَمْ يَرَ الانسنُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطفَة فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ(77) وَ ضرَب لَنَا مَثَلاً وَ نَسىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ(78) قُلْ يحْيِيهَا الَّذِى أَنشأَهَا أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكلِّ خَلْق عَلِيمٌ(79)
ترجمه :
77 - آيا انسان نديد ( نمى داند ) كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريديم ، و او ( چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه ) به مخاصمه آشكار برخاست !
78 - و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد ، و گفت چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است ؟
79 - بگو : همان كسى آنرا زنده مى كند كه نخستين بار آنرا آفريد ، و او به هر مخلوقى آگاه است !
شان نزول :
در غالب تفاسير نقل شده است كه مردى از مشركان به نام ابى بن خلف يا امية بن خلف و يا عاص بن وائل قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) برمى خيزم ، و سخن او را در باره
تفسير نمونه ج : 18 ص : 456
معاد ابطال مى كنم آنرا برداشت و نزد پيامبر اسلام آمد ( و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كرد و به روى زمين ريخت ) و گفت چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند ( و كدام عقل آن را باور مى كند ) .
آيات فوق و چهار آيه بعد از آن كه مجموعا هفت آيه را تشكيل مى دهد نازل شد ، و پاسخ منطقى و دندان شكنى به او و همفكران او داد .

تفسير : آفرينش نخستين دليل قاطعى است بر معاد
گفتيم بحثهاى مربوط به مبداء و معاد و نبوت در سوره يس كه قلب قرآن است به صورت مقطعهاى مختلفى مطرح شده است ، اين سوره از قرآن مجيد و مساله نبوت آغاز شد ، و با هفت آيه منسجم كه قوى ترين بيانات را در باره معاد در بر دارد پايان مى يابد .
نخست دست انسان را مى گيرد و به آغاز حيات خودش در آن روز كه نطفه بى ارزشى بيش نبود مى برد ، و او را به انديشه وا مى دارد ، مى گويد : آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه آفريديم و او آنچنان قوى و نيرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق رشد كه حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و مخاصمه كننده آشكارى شد ؟ ! ( او لم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين ) .
چه تعبير زنده و گويائى ؟ نخست روى عنوان انسان تكيه مى كند يعنى هر انسانى با هر اعتقاد و مكتبى و هر مقدار دانشى مى تواند اين حقيقت را دريابد .
سپس سخن از نطفه مى گويد كه در لغت در اصل به معنى آب ناچيز و بى ارزش است ، تا اين انسان مغرور و از خود راضى كمى در انديشه فرو برود
تفسير نمونه ج : 18 ص : 457
و بداند روز اول چه بود ؟ و تازه تمام اين قطره آب ناچيز مبداء نشو و نماى او نبوده بلكه سلول زنده بسيار كوچكى كه با چشم ديده نمى شود از ميان هزاران سلول كه در آن قطره آب شناور بودند با سلول زنده بسيار كوچكى كه در رحم زن قرار داشت با هم تركيب شدند ، و انسان از آن موجود ذره بينى پا به عرصه هستى گذاشت ! مراحل تكامل را يكى بعد از ديگرى پيمود كه شش مرحله آن طبق گفته قرآن در اوائل سوره مؤمنون در درون رحم مى باشد ( مرحله نطفه ، سپس علقه ، بعد مضغه ، و بعد از آن ظاهر شدن استخوانها ، سپس پوشيده شدن استخوانها از گوشت ، و سرانجام پيدايش روح يعنى حس و حركت ) .
بعد از تولد كه نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان بود مراحل تكامل را نيز به سرعت پشت سر گذاشت ، تا به سر حد بلوغ و رشد جسمانى و عقلانى رسيد .
آرى اين موجود ضعيف و ناتوان آنچنان قوى و نيرومند شد كه به خود اجازه داد به پرخاشگرى در برابر دعوت الله برخيزد ، و گذشته و آينده خويش را به دست فراموشى بسپارد ، و مصداق روشن خصيم مبين شود .
جالب اينكه : تعبير خصيم مبين ( جدال كننده و پرخاشگر آشكار ) .
داراى يك جنبه قوت است و يك جنبه ضعف كه ظاهرا قرآن به هر دو جهت در اينجا ناظر است .
از يكسو اين كار جز از انسانى كه داراى عقل و فكر و شعور و استقلال اراده و اختيار و قدرت دارد ساخته نيست ( و مى دانيم مهمترين مساله در زندگى انسان سخن گفتن است ، و سخنانى كه محتواى آن قبلا در انديشه حاضر مى شود ، سپس در قالب جمله ها قرار مى گيرد ، و مانند گلوله هائى كه مسلسلوار به هدف شليك مى شود از مخارج دهن بيرون مى پرد ، و اين كارى است كه از هيچ جاندارى جز انسان حاصل نمى شود .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 458
و به اين ترتيب قدرت نمائى خدا را در اين نيروى عظيمى كه به قطره آب ناچيزى داده مجسم مى كند .
اما از سوى ديگر : او يك موجود فراموشكار و مغرور است ، و اين نعمتهائى را كه ولى نعمتش به او بخشيده در برابر او به كار مى گيرد و به مجادله و مخاصمه برمى خيزد ، زهى بيخبرى و خيره سرى ! براى بيخبرى او همين بس كه او مثلى براى ما زد و به پندار خودش دليل دندان شكنى پيدا كرد ، و در حالى كه آفرينش نخستين خود را به دست فراموشى سپرده گفت : چه كسى مى تواند اين استخوانها را زنده كند در حالى كه پوسيده است ؟ ! ( و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم ) .
منظور از ضرب المثل در اينجا ضرب المثل عادى و تشبيه و كنايه نيست ، بلكه منظور بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است .
آرى او ( ابى بن خلف ، يا امية بن خلف ، يا عاص بن وائل ) در بيابان قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا مى كند ، و استخوانى كه معلوم نبود از چه كسى است ؟ آيا به مرگ طبيعى مرده ؟ يا در يكى از جنگهاى عصر جاهلى به طرز فجيعى كشته شده ؟ يا بر اثر گرسنگى جان داده ؟ به هر صورت فكر مى كرد دليل دندان شكنى براى نفى معاد پيدا كرده است ، با خشم توأم با خوشحالى قطعه استخوان را برداشته ، مى گويد : لا خصمن محمدا ( من با همين دليل به خصومت با محمد برمى خيزم ) آن چنان كه نتواند جوابى دهد ! با عجله به سراغ پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و فرياد زد بگو ببينم چه كسى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 459
قدرت دارد بر اين استخوان پوسيده لباس حيات بپوشاند ؟ و سپس قسمتى از استخوان را نرم كرد و روى زمين پاشيد ، و فكر مى كرد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هيچ پاسخى در برابر اين منطق نخواهد داشت .
جالب اينكه قرآن مجيد با جمله كوتاه و نسى خلقه تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلائل افزونتر نيز ذكر كرده .
مى گويد : اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلالى واهى و سستى دست نمى زدى ، اى انسان فراموشكار ! به عقب باز گرد ، و آفرينش خود را بنگر ، چگونه نطفه ناچيزى بودى ، و هر روز لباس تازه اى از حيات بر تن تو پوشانيد ، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى ، از جمادى مردى نامى شدى ، و از جهان نباتات نيز مردى از حيوان سر زدى ، از عالم حيوان نيز مردى انسان شدى ، اما توى فراموشكار همه اينها را به طاق نسيان زدى حال مى پرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند ؟ ! اين استخوان هر گاه كاملا به پوسد تازه خاك مى شود ، مگر روز اول خاك نبودى ؟ ! لذا بلافاصله به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه به اين خيره سر مغرور و فراموشكار بگو : كسى او را زنده مى كند كه در روز نخست او را ايجاد كرد ( قل يحييها الذى انشاها اول مرة ) .
اگر امروز استخوان پوسيده اى از او به يادگار مانده روزى بود كه حتى اين استخوان پوسيده هم نبود و حتى خاكى هم وجود نداشت ، آرى آن كس كه او را از كتم عدم آفريد ، تجديد حيات استخوان پوسيده اى برايش آسانتر است .
و اگر فكر مى كنيد اين استخوان پوسيده وقتى كه خاك شد و در همه جا پراكنده گشت چه كسى مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آورى كند ؟
تفسير نمونه ج : 18 ص : 460
پاسخ آن نيز روشن است ، او از هر مخلوقى آگاه است و تمام ويژگيهاى آنها را مى داند ( و هو بكل خلق عليم ) .
كسى كه داراى چنين علم و چنان قدرتى است مساله معاد و احياء مردگان مشكلى برايش ايجاد نخواهد كرد .
يك قطعه آهن ربا را اگر در ميان خروارها خاك كه ذرات كوچكى آهن در آن پراكنده است بگردانيم فورا تمام اين ذرات را جمع آورى مى كند ، در حالى كه يك موجود بيجان بيش نيست ، خداوند به آسانى مى تواند تمام ذرات بدن هر انسانى را در هر گوشه اى از كره زمين باشد با يك فرمان جمع آورى نمايد .
نه تنها به اصل آفرينش انسان آگاه است كه از نيات و اعمال آنها نيز آگاه مى باشد ، و حساب و كتاب آن نزد او روشن است .
بنا بر اين محاسبه اعمال و نيات و اعتقادات درونى نيز مشكلى براى او ايجاد نمى كند چنانكه در آيه 284 سوره بقره آمده است و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله : اگر آنچه را در دل داريد پنهان كنيد يا آشكار سازيد خدا مى داند و به همين دليل موسى (عليه السلام) مامور مى شود در جواب فرعون كه در مساله معاد ترديد مى كرد و از زنده شدن قرون پيشين و حساب و كتابشان اظهار تعجب مى نمود بگويد : علم و آگاهى آن در پيشگاه پروردگار من در كتابى ثبت است و پروردگار من نه اشتباه مى نمايد و نه فراموش مى كند ( قال علمها عند ربى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى ) ( طه - 52 ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 461
الَّذِى جَعَلَ لَكم مِّنَ الشجَرِ الأَخْضرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ(80)
ترجمه :
80 - همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد ، و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد .

تفسير : رستاخيز انرژيها !
در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون معاد بحث مى كرد و اشارات پر معنى و زنده اى در آن بر مساله امكان معاد و رفع هر گونه استبعاد بود ، در آيات مورد بحث كه آخرين آيات سوره يس - همان قلب قرآن - است ، شرح بيشتر و گوياترى در باره همين مساله مطرح مى كند و از سه يا چهار طريق جالب آن را تعقيب مى نمايد .
نخست مى فرمايد : آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد قادر است كه بر اين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند ( الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون ) .
چه تعبير عجيب و جالبى كه هر قدر در آن بيشتر دقيق شويم معانى عميقترى به ما ارائه مى دهد ؟ ! اصولا بسيارى از آيات قرآن داراى چندين معنى است ، بعضى ساده براى فهم عامه مردم در هر زمان و هر مكان ، و بعضى عميق براى خواص ، و سرانجام بعضى كاملا عميق براى زبده هاى خواص ، و يا اعصار و قرون ديگر و آينده هاى دور .
در عين حال اين معانى با هم منافاتى ندارد و در آن واحد در يك تعبير پر معنى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 462
جمع است .
آيه فوق همين گونه است : نخستين تفسيرى كه بسيارى از مفسران پيشين براى آن ذكر كرده اند و معنى ساده و روشنى است كه براى عموم مردم قابل فهم مى باشد اين است كه : در اعصار قديم در ميان عربها اين امر رائج بود كه براى آتش افروختن از چوب درختان مخصوص بنام مرخ و عفار كه در بيابانهاى حجاز مى روئيده استفاده مى كردند .
مرخ ( بر وزن چرخ ) و عفار ( بر وزن تبار ) دو نوع چوب آتش زنه بود كه اولى را زير قرار مى دادند و دومى را روى آن مى زدند ، و مانند سنگ آتش زنه جرقه از آن توليد مى شد ، در واقع بجاى كبريت امروز از آن استفاده مى كردند .
قرآن مى گويد : آن خدائى كه مى تواند از اين درختان سبز آتش بيرون بفرستد قدرت دارد كه بر مردگان لباس حيات بپوشاند .
آب و آتش دو چيز متضاد است ، كسى كه مى تواند آنها را در كنار هم قرار دهد قدرت اين را دارد كه حيات را در كنار مرگ و مرگ را در كنار حيات قرار دهد ! آفرين بر آن هستى آفرين كه آتش را در دل آب و آب را در دل آتش نگاه مى دارد مسلما براى او پوشانيدن لباس زندگى بر اندام انسانهاى مرده كار مشكلى نيست .
اگر از اين معنى گام فراتر بگذاريم به تفسير دقيقترى مى رسيم و آن اينكه : خاصيت آتش افروزى به وسيله چوب درختان ، منحصر به چوبهاى مرخ و عفار نيست ، بلكه اين خاصيت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد ( هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگى بيشترى براى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 463
اين كار دارند ) .
خلاصه اينكه تمام چوبهاى درختان اگر محكم به هم بخورند جرقه مى دهند حتى چوب درختان سبز .
به همين دليل گاه آتش سوزيهاى وسيع و وحشتناكى در دل جنگلها روى مى دهد كه هيچ انسانى عامل آن نبوده ، فقط وزش شديد بادها و طوفانهائى كه شاخه هاى درختان را محكم به هم كوفته است و از ميان آنها جرقه اى در ميان برگهاى خشك افتاده ، سپس وزش باد به آن آتش دامن زده ، عامل اصلى بوده است .
اين همان جرقه الكتريسته است كه بر اثر اصطكاك و مالش آشكار مى گردد .
اين همان آتشى است كه در دل تمامى ذرات موجودات جهان نهفته است ، و به هنگام اصطكاك و مالش خود را نشان مى دهد ، و از شجر اخضر نار مى آفريند ! اين تفسير وسيعترى است كه چشم انداز جمع اضداد را در آفرينش گسترده تر مى كند ، و بقا را در فنا واضحتر نشان مى دهد .
اما در اينجا تفسير سومى است كه از آن هم عميقتر است ، و به كمك دانشهاى امروز بر آن دست يافته ايم كه ما نام آن را رستاخيز انرژيها گذارده ايم .
توضيح اينكه : يكى از كارهاى مهم گياهان مساله كربن گيرى از هوا ، و ساختن سلولز نباتى است ( سلولز همان جرم درختان است كه اجزاء عمده آن كربن و اكسيژن و ئيدروژن است .
اكنون ببينيم اين سلولز چگونه ساخته مى شود ؟ ياخته هاى درختان و گياهان گاز كربن را از هوا گرفته و آن را تجزيه مى كنند ، اكسيژن آن را آزاد ساخته ، و كربن را در وجود خود نگهميدارد ، و آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازد .
ولى مساله مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميائى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 464
انجام مى يابد يا بايد توأم با جذب انرژى خاصى باشد و يا آزاد كردن آن ( دقت كنيد ) .
بنا بر اين هنگامى كه درختان به عمل كربن گيرى مشغولند ، طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند ، و در اينجا از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده مى كنند .
به اين ترتيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره مى شود و به هنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد ، زيرا بار ديگر كربن با اكسيژن هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل مى دهد ، و اكسيژن و ئيدروژن ( مقدارى آب ) آزاد مى گردد .
از اين تعبيرات اصطلاحى كه بگذاريم به عبارت بسيار ساده اين نور و حرارت مطبوعى كه در زمستان درون كلبه آن روستائى يا كرسى زغال سوز اين شهرنشين را گرم و روشن مى سازد همان نور و حرارت آفتاب است كه در ضمن چند سال يا دهها سال در چوب اين درختان ذخيره شده است ، و آنچه را درخت در طول يك عمر تدريجا از آفتاب گرفته اكنون بى كم و كاست پس مى دهد ! ! و اينكه مى گويند همه انرژيها در كره زمين به انرژى آفتاب باز مى گردد يكى از چهره هايش همين است .
اينجاست كه به رستاخيز انرژيها مى رسيم ، و مى بينيم نور و حرارتى كه در اين فضا پراكنده مى شود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش مى دهد هرگز نابود نشده است ، بلكه تغيير چهره داده ، و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است ، و هنگامى كه يك شعله آتش به چوب خشكيده مى رسد ، رستاخيز آنها شروع مى شود ، و تمام آنچه از انرژى آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه حشر و نشورش ظاهر مى گردد ، بى آنكه حتى به اندازه روشنائى يك شمع در يك زمان كوتاه از آن كم شده باشد !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 465
( باز هم دقت كنيد ) .
بدون شك اين معنى در زمان نزول آيه بر توده هاى مردم روشن نبود ، ولى همان گونه كه گفتيم اين موضوع هيچ مشكلى ايجاد نمى كند ، زيرا كه آيات قرآن داراى معانى چند مرحله اى است ، در سطوح مختلف و براى استعدادهاى متفاوت .
يكروز از اين آيه چيزى مى فهميدند ، و امروز ما چيز بيشترى مى فهميم ، و شايد آيندگان از اينهم فراتر روند و بيشتر درك كنند و در عين حال همه اين معانى صحيح است و كاملا قابل قبول و در معنى آيه جمع است .

نكته ها :

1 - چرا شجر اخضر ؟
گاهى به ذهن مى رسد كه چرا قرآن در اينجا تعبير به شجر اخضر ( درخت سبز ) كرده است ؟ در حالى كه آتش افروختن با چوب تر بسيار مشكل است ، چه خوب بود به جاى آن الشجر اليابس ( چوب خشك ) مى فرمود ، تا با اين تعبير سازگار باشد ! ولى نكته جالب اينجا است كه تنها درختان سبزند كه مى توانند عمل كربن - گيرى و ذخيره نور آفتاب را انجام دهند ، درختان خشك اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گيرند ذره اى به ذخيره انرژى حرارتى آنها افزوده نمى شود ، تنها موقعى قادر بر اين كار مهم هستند كه سبز و زنده باشند .
بنا بر اين فقط شجر اخضر است كه مى تواند آتش گيره ( وقود ) براى ما بسازد ، و گرما و نور را به شكل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد ، اما به محض اينكه خشكيدند عمل كربن گيرى و ذخيره انرژى آفتاب تعطيل مى شود .
روى اين اصل تعبير فوق هم ترسيم زيبائى از چهره رستاخيز انرژيها است ،
تفسير نمونه ج : 18 ص : 466
و هم يك معجزه علمى جاويدان از قرآن مجيد ! از اين گذشته اگر به تفسيرهاى ديگر كه در بالا اشاره كرديم باز گرديم تعبير شجر اخضر باز هم مناسب و زيبا است ، زيرا چوبهاى درختان سبز هنگامى كه با يكديگر اصطكاك قوى پيدا كنند جرقه بيرون مى دهند ، جرقه اى كه مى تواند مبدء آتش افروزى شود ، و اينجا است كه به عظمت قدرت خدا پى مى بريم كه آتش را در دل آب و آب را در دل آتش حفظ كرده .

2 - فرق ميان آتش گيره و آتش زنه
توقدون از ماده وقود ( بر وزن قبور ) به معنى روشن شدن آتش است ، و ايقاد به معنى آتش افروختن و وقود ( بر وزن ثمود ) به معنى هيزمى است كه براى افروختن آتش مورد استفاده قرار مى گيرد .
بنا بر اين جمله فاذا انتم منه توقدون ( از آن آتش روشن مى كنيد ) اشاره به هيزمهائى است كه با آن آتش مى افروزند ، و به تعبير ديگر اشاره به آتش گيره است نه آتش زنه .
توضيح اينكه ما در فارسى هيزم را آتش گيره و كبريت يا فندك را آتش زنه مى ناميم ، و در لغت عرب هيزم را وقود و كبريت و فندك را زند يا زناد مى نامند .
بنا بر اين قرآن مى گويد آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتش گيره تهيه مى كنيد ( نمى فرمايد آتش زنه ) هم او قادر است مردگان را به زندگى باز گرداند و اين تعبير كاملا با رستاخيز انرژيها
تفسير نمونه ج : 18 ص : 467
منطبق است ( دقت كنيد ) .
به هر حال مساله آتش افروختن با چوبهاى درختان گرچه يك مساله ساده در نظر ما است ، ولى با دقت معلوم مى شود كه از عجيب ترين مسائل است ، چه اينكه موادى كه درخت از آن تشكيل شده قسمت مهمش آب و مقدارى اجزاء زمين است ، و هيچ كدام از آنها قابل اشتعال نيست اين چه قدرتى است كه از آب و خاك ( و هوا ) اين ماده انرژى زا را كه هزاران سال زندگى انسانها با آن پيوند نزديك داشته است آفريده ؟ !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 468
أَ وَ لَيْس الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض بِقَدِر عَلى أَن يخْلُقَ مِثْلَهُم بَلى وَ هُوَ الخَْلَّقُ الْعَلِيمُ(81) إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(82) فَسبْحَنَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوت كلِّ شىْء وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(83)
ترجمه :
81 - آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ندارد همانند آنها ( انسانهاى خاك شده ) را بيافريند ؟ آرى ( مى تواند ) و او آفريدگار دانا است !
82 - فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به او مى گويد : موجود باش آن نيز بلافاصله موجود مى شود !
83 - پس منزه است خداوندى كه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست او است ، و ( همگى ) به سوى او باز مى گرديد .

تفسير :

او مالك و حاكم بر همه چيز است !
بعد از ذكر دلائل معاد از طريق توجه دادن به آفرينش نخستين ، و آفرينش آتش از درخت سبز در آيات گذشته ، در نخستين آيه مورد بحث اين مساله را از طريق سومى تعقيب مى كند و آن از طريق قدرت بى پايان خدا است .
مى فرمايد : آيا كسى كه آسمانها و زمين را با آن همه عظمت و عجايب
تفسير نمونه ج : 18 ص : 469
و نظامات شگفت انگيز آفريده ، توانائى ندارد كه همانند اين انسانهاى خاك شده را بيافريند ؟ ( و آنها را به حيات زندگى جديدى باز گرداند ) آرى مى تواند ، و او آفريننده آگاه و دانا است ( او ليس الذى خلق السموات و الارض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العليم ) .
اين جمله كه با استفهام انكارى شروع شده در حقيقت سؤالى را در برابر وجدانهاى بيدار و عقلهاى هشيار مطرح مى كند كه آيا شما به اين آسمان عظيم با آن همه ثوابت و سيارات عجيبش و با آنهمه منظومه ها و كهكشانهايش نگاه نمى كنيد كه هر گوشه اى از آن دنيائى است وسيع ؟ ! كسى كه قادر بر آفرينش چنين عوالم فوق العاده عظيم و منظمى است چگونه ممكن است قادر به زنده كردن مردگان نباشد ؟ ! و از آنجا كه پاسخ اين سؤال در قلب و روح هر انسان بيدارى آماده است ، در انتظار پاسخ نمى ماند ، بلافاصله مى گويد : آرى او چنين قدرتى را دارد و به دنبال آن روى دو صفت بزرگ خداوند كه در رابطه با اين مساله بايد مورد توجه قرار گيرد - يعنى صفت خلاقيت و علم بى پايان او - تكيه مى كند كه در حقيقت دليلى است بر گفتار پيشين كه اگر ترديد شما از ناحيه قدرت او بر خلقت است او خلاق است ( توجه داشته باشيد كه خلاق صيغه مبالغه است ) .
و اگر جمع و جور كردن اين ذرات نياز به علم و دانش داد او از هر نظر عالم و آگاه است .
در اينكه مرجع ضمير مثلهم چيست ؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند ، ولى از همه مشهورتر اين است كه به انسانها باز مى گردد ، يعنى آفريدگار آسمان و زمين قادر بر آفرينش مثل انسانها مى باشد .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا نفرموده : قادر است خود آنها را از نو بيافريند بلكه گفته است : مثل آنها را ؟
تفسير نمونه ج : 18 ص : 470
در برابر اين سؤال پاسخ هاى متعددى مطرح كرده اند آنچه نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه هنگامى كه بدن انسان تبديل به خاك شد ، صورت خود را از دست مى دهد ، و در قيامت كه باز مى گردد همان مواد پيشين ، صورتى مانند صورت اول را به خود مى گيرد ، يعنى ماده همان ماده است ولى صورت شبيه صورت گذشته ، چرا كه عين آن صورت مخصوصا با توجه به قيد زمان امكان بازگشت ندارد ، بخصوص اينكه مى دانيم در رستاخيز انسانها با تمام كيفيات گذشته محشور نمى شوند ، مثلا پيران به صورت جوان ، و معلولان به صورت سالم خواهند بود .
و به تعبير ديگر : بدن انسانها همانند خشتى است كه از هم متلاشى مى شود و خاك آن را جمع مى كنند و بار ديگر به صورت گل در آورده و در قالب مى ريزند و خشت تازه از آن مى زنند .
اين خشت نوين از يك نظر عين همان است و از يك نظر مثل آن ( ماده اش همان ماده و صورتش مانند آن صورت است دقت كنيد ) .
آيه بعد تاكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت ، تاكيدى است بر اين حقيقت كه هر گونه ايجادى در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است ، ايجاد
تفسير نمونه ج : 18 ص : 471
آسمانهاى عظيم ، و كره خاكى ، با ايجاد يك حشره كوچك براى او يكسان است مى فرمايد : فرمان او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به آن مى گويد موجود باش آنهم موجود مى شود ، همانگونه كه خدا خواسته ( انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ) .
همه چيز به يك اشاره و فرمان او بسته است و كسى كه داراى چنين قدرتى است آيا جاى اين دارد كه در احياء مردگان به وسيله او ترديد شود ؟ بديهى است امر و فرمان الهى در اينجا به معنى امر لفظى نيست ، همچنين جمله كن ( بوده باش ) جمله اى نيست كه خداوند به صورت لفظ بيان كند ، چرا كه نه او لفظى دارد و نه نيازمند به الفاظ است ، بلكه منظور همان تعلق اراده او به ايجاد و ابداع چيزى است ، و تعبير به كلمه كن به خاطر آن است كه از اين تعبير كوتاهتر و كوچك تر و سريعتر تصور نمى شود .
آرى تعلق اراده او به چيزى همان ، و موجود شدن آن همان است ! و به تعبير ديگر : هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند بلافاصله تحقق مى يابد به طورى كه در ميان اراده او و وجود اشياء چيزى فاصله نيست ، بنا بر اين تعبير به امر و قول و جمله كن همه توضيحى است براى مساله خلق و ايجاد ، و چنانكه گفتيم در اينجا امر لفظى و قول و سخن و كلمه كاف و نون مطرح نيست ، همه اينها بيانگر تحقق سريع اشياء بعد از تعلق اراده الهى است ، او چه حاجتى به الفاظ و كلمات دارد ؟ و اصولا بعد از تعلق مشيت او بر ايجاد چيزى وساطت الفاظ بى معنى است .
و باز به تعبير روشنتر در افعال خداوند دو مرحله بيشتر وجود ندارد : مرحله اراده ، و مرحله ايجاد ، كه در آيه فوق از مرحله دوم به عنوان امر و قول و جمله كن تعبير شده است .
جمعى از مفسران قديم پنداشته اند در اينجا قول و سخنى در كار است ، و آن
تفسير نمونه ج : 18 ص : 472
را يكى از اسرار ناشناخته مى دانند ، آنها در حقيقت در پيچ و خم لفظ گرفتار شده اند ، و از محتوا و معنى آن بيخبر مانده اند و كارهاى الهى را با مقياس وجود خود سنجيده اند .
چه زيبا مى فرمايد امير مؤمنان على (عليه السلام) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه : يقول لما اراد لما كونه كن فيكون لا بصوت يقرع ، و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه ، و مثله لم يكن من قبل ذلك كائنا ، و لو كان قديما لكان ثانيا : او هر چه را اراده كند به آن مى گويد باش ، آن بلا درنگ موجود مى شود ، اما كلام او نه صوتى است كه در گوشها نشيند ، نه فريادى است كه شنيده شود ، بلكه سخن خدا همان فعل او است كه ايجاد مى كند و پيش از او چيزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى محسوب مى شد .
از اين گذشته اگر پاى لفظى در ميان آيد دو اشكال در برابر ما خودنمائى خواهد كرد : نخست اينكه اين لفظ خود مخلوقى از مخلوقات است و براى ايجاد آن كلمه كن ديگر لازم است ، اين سخن در باره كن دوم نيز تكرار مى شود و به صورت تسلسل پيش مى رود .
ديگر اينكه هر خطابى مخاطبى مى خواهد و هنگامى كه چيزى موجود نشده چگونه خداوند آنرا با جمله كن مخاطب مى سازد ، مگر معدوم قابل خطاب است ؟
تفسير نمونه ج : 18 ص : 473
در آيات ديگرى از قرآن همين معنى با تعبيرهاى ديگر آمده است مانند آيه 117 سوره بقره : و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون : هنگامى كه قضا و حكم او به چيزى تعلق گيرد تنها به او مى گويد موجود باش او نيز بلافاصله موجود مى شود ، و مانند آيه 40 سوره نحل انما قولنا لشىء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون : سخن ما براى چيزى كه مى خواهيم ايجاد شود همين است كه مى گوئيم موجود باش بلافاصله موجود مى شود .
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره يس است به صورت يك نتيجه گيرى كلى در مساله مبدء و معاد اين بحث را به طرز زيبائى پايان مى دهد ، مى گويد : پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز مى گرديد ( فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء و اليه ترجعون ) .
با توجه به اينكه ملكوت از ريشه ملك بر وزن ( حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است و اضافه واو و ت به آن براى تاكيد و مبالغه مى باشد ، مفهوم آيه چنين مى شود : حاكميت و مالكيت بى قيد و شرط همه چيز به دست قدرت خدا است ، و چنين خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى منزه و مبرا است ، و در اين صورت احياء مردگان و پوشيدن لباس حيات بر استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مشكلى براى او ايجاد نخواهد كرد چون چنين است بطور يقين همه شما به سوى او باز مى گرديد و معاد حق است !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 474
نكته ها :
كرارا در اين تفسير وعده داده ايم كه بحث فشرده اى پيرامون مسائل معاد در پايان سوره يس بياوريم اكنون براى وفاى به اين عهد و اداى گوشه اى از حق اين مساله نظر خوانندگان عزيز را به مباحث ششگانه زير جلب مى كنيم :
1 - اعتقاد به معاد يك امر فطرى است
اگر انسان براى فنا آفريده شده بود بايد عاشق فنا باشد ، و از مرگ - هر چند مرگ به موقع - و در پايان عمر لذت برد ، در حالى كه مى بينيم قيافه مرگ به معنى نيستى براى انسان در هيچ زمانى خوشايند نبوده ، سهل است ، با تمام وجودش از آن مى گريزد ! كوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طريق موميائى كردن و ساختن مقابر جاويدانى همچون اهرام مصر ، و دويدن دنبال آب حيات ، و اكسير جوانى ، و آنچه مايه طول عمر است ، دليل روشنى از عشق سوزان انسان به مساله بقا است .
اگر ما براى فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومى مى تواند داشته باشد ؟ جز يك علاقه مزاحم و حداقل بيهوده و بى مصرف ! فراموش نكنيد ما بحث معاد را بعد از پذيرش وجود خداوند حكيم و دانا دنبال مى كنيم ، ما معتقديم هر چه او در وجود ما آفريده روى حساب است ، بنا بر اين عشق به بقا نيز بايد حسابى داشته باشد ، و آن هماهنگى با آفرينش و جهان بعد از اين عالم است .
به تعبير ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد ، دليل بر اين است كه آبى در خارج وجود دارد ، همچنين اگر غريزه جنسى و علاقه به
تفسير نمونه ج : 18 ص : 475
جنس مخالف در انسان وجود دارد نشانه اين است كه جنس مخالفى در خارج هست ، و گرنه جاذبه و كشش بدون چيزى كه به آن مجذوب گردد با حكمت آفرينش سازگار نيست .
از سوى ديگر هنگامى كه تاريخ بشر را از زمانهاى دور دست و قديميترين ايام بررسى مى كنيم نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مى يابيم .
آثارى كه از انسانهاى پيشين - حتى انسانهاى قبل از تاريخ - امروز در دست ما است ، مخصوصا طرز دفن مردگان ، كيفيت ساختن قبور ، و حتى دفن اشيائى همراه مردگان ، گواه بر اين است كه در درون وجدان ناآگاه آنها اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است .
يكى از روانشناسان معروف مى گويد : تحقيقات دقيق نشان مى دهد كه طوائف نخستين بشر داراى نوعى مذهب بوده اند ، زيرا مردگان خود را به طرز مخصوص به خاك مى سپردند و ابزار كارشان را در كنارشان مى نهادند ، و به اين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رساندند .
اينها نشان مى دهد كه اين اقوام زندگى پس از مرگ را پذيرفته بودند ، هر چند در تفسير آن راه خطا مى پيمودند ، و چنين مى پنداشتند كه آن زندگى درست شبيه همين زندگى است .
به هر حال اين اعتقاد قديمى ريشه دار را نمى توان ساده پنداشت و يا صرفا نتيجه يك تلقين و عادت دانست .
از سوى سوم وجود محكمه درونى به نام وجدان گواه ديگرى بر فطرى بودن معاد است .
هر انسانى در برابر انجام كار نيك در درون وجدانش احساس آرامش مى كند ،
تفسير نمونه ج : 18 ص : 476
آرامشى كه گاه با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست .
و به عكس ، در برابر گناهان ، مخصوصا جنايات بزرگ ، احساس ناراحتى مى كند ، تا آنجا كه بسيار ديده شده دست به خودكشى مى زند و يا خود را تسليم مجازات و چوبه دار مى كند ، و دليل آن را رهائى شكنجه وجدان مى داند .
با اينحال انسان از خود مى پرسد چگونه ممكن است عالم كوچكى همچون وجود من داراى چنين دادگاه و محكمه اى باشد ، اما عالم بزرگ از چنين وجدان و دادگاهى تهى باشد ؟ و به اين ترتيب فطرى بودن مساله معاد و زندگى پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن مى شود .
از راه عشق عمومى انسانها به بقاء .
از طريق وجود اين ايمان در طول تاريخ بشر .
و از راه وجود نمونه كوچك آن در درون جان انسان .

2 - باز تاب معاد در زندگى انسانها
اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال آدمى ، و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر ، اثر بسيار نيرومندى بر فكر و اعصاب و عضلات انسانها مى گذارد و به عنوان يك عامل مؤثرى در تشويق به نيكى ها و مبارزه با زشتى ها مى تواند مؤثر شود .
اثراتى كه ايمان به زندگى پس از مرگ مى تواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش از اثرات دادگاهها و كيفرهاى معمولى است چرا كه مشخصات دادگاه رستاخيز با دادگاههاى معمولى بسيار متفاوت است ، در آن دادگاه نه تجديد نظر وجود دارد ، و نه زر و زور روى فكر ناظرانش اثر مى گذارد ، نه ارائه مدارك دروغين در آن فايده اى دارد ،
تفسير نمونه ج : 18 ص : 477
و نه تشريفات آن نيازمند به طول زمان است .
قرآن مجيد مى گويد : و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤخذ منها عدل و لا هم ينصرون ) .
از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس بجاى ديگرى جزا داده نمى شود و نه شفاعتى از او پذيرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل ، و نه كسى به يارى او مى آيد ( بقره - 48 ) .
و نيز مى گويد : و لو ان لكل نفس ما فى الارض لافتدت به و اسروا الندامة لما روا العذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون : هر كس از آنها كه ظلم و ستم كرده ، اگر تمامى روى زمين را در اختيار داشته باشد ، در آن روز همه را براى نجات خويش مى دهد ، و هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند پشيمانى خود را مكتوم مى دارند ( مبادا رسواتر شوند ) و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد رفت ( يونس - 54 ) .
و نيز مى خوانيم : و ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب : هدف اين است كه خداوند هر كس را به آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خداوند سريع الحساب است ( ابراهيم - 51 ) .
به قدرى حساب او سريع و قاطع است كه طبق بعضى از روايات ( ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلها فى مقدار لمح البصر ! : خداوند در يك چشم به هم زدن حساب همه را مى رسد ! .
به همين دليل در قرآن مجيد سرچشمه بسيارى از گناهان فراموش كردن روز جزا ذكر شده ، در آيه 14 سوره الم سجده مى فرمايد : فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا : بچشيد آتش دوزخ را به خاطر اينكه ملاقات امروز را فراموش كرديد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 478
حتى از پاره اى از تعبيرات استفاده مى شود كه انسان اگر گمانى در قيامت داشته باشد نيز از انجام بسيارى از اعمال خلاف خود دارى مى كند ، چنانكه در باره كم فروشان مى فرمايد : الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم : آيا آنها گمان نمى كنند كه براى روز بزرگى مبعوث مى شوند ( سوره مطففين آيه 4 ) .
حماسه هاى جاويدانى كه مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در ميدانهاى جهاد مى آفرينند ، و گذشت و ايثار و فداكارى عظيمى كه بسيارى از مردم در زمينه دفاع از كشورهاى اسلامى و حمايت از محرومان و مستضعفان نشان مى دهند ، همه بازتاب اعتقاد به زندگى جاويدان سراى ديگر است ، مطالعات دانشمندان و تجربيات مختلف نشان داده كه اينگونه پديده ها در مقياس وسيع و گسترده جز از طريق عقيده اى كه زندگى پس از مرگ در آن جاى ويژه اى دارد امكان پذير نيست .
سربازى كه منطقش اين است قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين : بگو شما دشمنان در باره ما چه مى انديشيد ؟ جز رسيدن به يكى از دو خير و سعادت و افتخار ( يا پيروزى بر شما و يا رسيدن به افتخار شهادت ) ( توبه - 52 ) قطعا سربازى است شكست ناپذير .
چهره مرگ كه براى بسيارى از مردم جهان وحشت انگيز است ، و حتى از نام آن و هر چيز كه آن را تداعى كند مى گريزند ، براى عقيده مندان به زندگى پس از مرگ نه تنها نا زيبا نيست ، بلكه دريچه اى است به جهانى بزرگ ، شكستن قفس و آزاد شدن روح انسان ، گشوده شدن درهاى زندان تن ، و رسيدن به آزادى مطلق است .
اصولا مساله معاد بعد از مبداء ، خط فاصل فرهنگ خدا پرستان و ماديين است ، چرا كه دو ديدگاه مختلف در اينجا وجود دارد :
تفسير نمونه ج : 18 ص : 479
ديدگاهى كه مرگ را فنا و نابودى مطلق مى بيند ، و با تمام وجودش از آن مى گريزد ، چرا كه همه چيز با آن پايان مى گيرد .
و ديدگاهى كه مرگ را يك تولد جديد و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور و روشن ، و پر گشودن در آسمان بيكران مى شمرد .
طبيعى است كه طرفداران اين مكتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمى دهند ، بلكه با الهام گرفتن از مكتب امير مؤمنان على (عليه السلام) كه مى فرمايد : و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه : به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بيشتر است از كودك شيرخوار به پستان مادر از مرگ در راه هدف استقبال مى كنند .
و به همين دليل هنگامى كه ضربه شمشير جنايتكار روزگار عبد الرحمن ابن ملجم بر مغز مباركش فرو نشست فرمود : فزت و رب الكعبه : به خداى كعبه ، پيروز و رستگار و راحت شدم .
كوتاه سخن اينكه ايمان به معاد از انسان ترسو و بيهدف ، آدم شجاع و با شهامت و هدفدارى مى آفريند كه زندگيش مملو از حماسه ها و ايثارها و پاكى و تقوا است .

3 - دلائل عقلى معاد
گذشته از دلائل نقلى فراوانى كه براى معاد در قرآن مجيد آمده است و شامل صدها آيه در اين زمينه مى شود دلائل عقلى روشنى نيز بر اين امر وجود دارد كه به طور فشرده در اينجا قسمتى از آن يادآورى مى شود :
الف - برهان حكمت -
اگر زندگى اين جهان را بدون جهان ديگر در نظر بگيريم پوچ و بى معنى خواهد بود ، درست به اين مى ماند كه زندگى دوران
تفسير نمونه ج : 18 ص : 480
جنيين را بدون زندگى اين دنيا فرض كنيم .
اگر قانون خلقت اين بود كه تمام جنينها در لحظه تولد خفه مى شدند و مى مردند چقدر دوران جنينى بى مفهوم جلوه مى كرد ؟ همچنين اگر زندگى اين جهان بريده از جهان ديگر تصور شود اين سر در گمى وجود خواهد داشت .
زيرا چه لزومى دارد كه ما هفتاد سال يا كمتر و بيشتر در اين دنيا در ميان مشكلات دست و پا زنيم ؟ مدتى خام و بى تجربه باشيم و تا پخته شود خامى ، عمر تمام است ! مدتى به دنبال تحصيل علم و دانش باشيم هنگامى كه از نظر معلومات به جائى رسيديم برف پيرى بر سر ما نشسته ! تازه براى چه زندگى مى كنيم ؟ خوردن مقدارى غذا و پوشيدن چند دست لباس و خوابيدن و بيدار شدنهاى مكرر و ادامه دادن اين برنامه خسته كننده تكرارى را دهها سال ؟ ! آيا به راستى اين آسمان گسترده ، اين زمين پهناور و اين همه مقدمات و مؤخرات و اينهمه استادان و مربيان و اينهمه كتابخانه هاى بزرگ و اين ريزه - كاريهائى كه در آفرينش ما و ساير موجودات به كار رفته ، همه براى همان خوردن و نوشيدن و پوشيدن و زندگى مادى است ؟ اينجا است كه آنها كه معاد را قبول ندارند ، اعتراف به پوچى اين زندگى مى كنند ، و گروهى از آنها اقدام به خودكشى و نجات از اين زندگى پوچ و بى معنى را مجاز و يا مايه افتخار مى شمرند ! چگونه ممكن است كسى به خداوند و حكمت بى پايان او ايمان داشته باشد و زندگى اين جهان را بى آنكه مقدمه اى براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد قابل توجه بشمرد ؟ .
قرآن مجيد مى گويد : ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا يرجعون
تفسير نمونه ج : 18 ص : 481
آيا گمان كرديد بيهوده آفريده شده ايد و به سوى ما باز نمى گرديد ؟ ( مؤمنون - 115 ) يعنى اگر بازگشت به سوى خدا نبود زندگى اين جهان عبث و بيهوده بود .
آرى در صورتى زندگى اين دنيا مفهوم و معنى پيدا مى كند و با حكمت خداوندى سازگار مى شود كه اين جهان را مزرعه اى براى جهان ديگر ( الدنيا مزرعة الاخرة ) و گذرگاهى براى آن عالم وسيع ( الدنيا قنطرة ) و كلاس تهيه و دانشگاهى براى جهان ديگر و تجارتخانه اى براى آن سرا بدانيم ، همانگونه كه امير مؤمنان على (عليه السلام) در كلمات پرمحتوايش فرمود : ان الدنيا دار صدق لمن صدقها ، و دار عافية لمن فهم عنها ، و دار غنى لمن تزو منها ، و دار موعظة لمن اتعظ بها ، مسجد احباء الله ، و مصلى ملائكة الله ، و مهبط وحى الله ، و متجر اولياء الله : اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آنكس كه با آن به راستى رفتار كند و خانه تندرستى است براى آنكس كه از آن چيزى بفهمد ، و سراى بى نيازى است براى آنكس كه از آن توشه بر گيرد ، و محل اندرز است ، براى آنكه از آن اندرز گيرد ، مسجد دوستان خدا است ، نماز گاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياء حق است .
كوتاه سخن اينكه مطالعه و بررسى وضع اين جهان به خوبى گواهى مى دهد بر اينكه عالم ديگرى پشت سر آن است و لقد علمتم النشا الاولى فلو لا تذكرون : شما نشاه اولى و آفرينش خود را در اين دنيا ديديد چرا متذكر نمى شويد كه از پى آن جهان ديگرى است ؟ ( واقعه - 62 ) .

ب - برهان عدالت -
دقت در نظام هستى و قوانين آفرينش نشان مى دهد كه همه چيز آن حساب شده است .
در سازمان تن ما آنچنان نظام عادلانه اى حكمفرما است كه هر گاه كمترين تغيير و ناموزونى رخ مى دهد سبب بيمارى يا مرگ مى شود ، حركات قلب ما ، گردش
تفسير نمونه ج : 18 ص : 482
خون ما پرده هاى چشم ما و جزء جزء سلولهاى تن ما مشمول همان نظام دقيق است كه در كل عالم حكومت مى كند و بالعدل قامت السموات و الارض : آسمانها و زمين به وسيله عدالت بر پا است آيا انسان مى تواند يك وصله ناجور در اين عالم پهناور باشد ؟ ! درست است كه خداوند به انسان آزادى اراده و اختيار داده تا او را بيازمايد و در سايه آن مسير تكامل را طى كند ، ولى اگر انسان از آزادى سوء استفاده كرد ، چه مى شود ؟ اگر ظالمان و ستمگران ، گمراهان و گمراه كنندگان با سوء استفاده از اين موهبت الهى به راه خود ادامه دادند عدل خداوند چه اقتضا مى كند .
درست است كه گروهى از بدكاران در اين دنيا مجازات مى شوند و به كيفر اعمال خود - يا لااقل قسمتى از آن - مى رسند ، اما مسلما چنان نيست كه همه مجرمان ، همه كيفر خود را ببينند ، و همه پاكان و نيكان به پاداش اعمال خود در اين جهان برسند ، آيا ممكن است اين دو گروه در كفه عدالت پروردگار يكسان باشند ؟ به گفته قرآن مجيد ا فنجعل المسلمين كالمجرمين ما لكم كيف تحكمون : آيا كسانى را كه در برابر قانون خدا به حق و عدالت تسليمند همچون مجرمان قرار دهيم ، چگونه حكم مى كنيد ؟ ( قلم - 35 و 36 ) .
و در جاى ديگر مى فرمايد : ام نجعل المتقين كالفجار : آيا ممكن است پرهيزگاران را همچون فاجران قرار دهيم ؟ ( ص - 28 ) .
به هر حال تفاوت انسانها در اطاعت فرمان حق جاى ترديد نيست همانگونه كه عدم كفايت دادگاه مكافات اين جهان و محكمه وجدان و عكس العملهاى گناهان براى برقرارى عدالت نيز به تنهائى كافى به نظر نمى رسد ، بنا بر اين بايد قبول كرد كه براى اجراى عدالت الهى لازم است محكمه و دادگاه عدل عامى باشد كه سر سوزن كار نيك و بد در آنجا حساب شود و گرنه اصل عدالت تامين
تفسير نمونه ج : 18 ص : 483
نخواهد شد .
بنا بر اين بايد پذيرفت كه قبول عدل خدا مساوى است با قبول وجود معاد و رستاخيز ، قرآن مجيد مى گويد و نضع الموازين القسط ليوم القيامه : ما ترازوهاى عدالت را در روز قيامت بر پا مى كنيم ( انبياء - 47 ) .
و نيز مى فرمايد : و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون : در روز قيامت در ميان آنها به عدالت حكم مى شود و ظلم و ستمى بر آنها نخواهد شد ( يونس - 54 ) .

ج - برهان هدف
بر خلاف پندار ماديين ، در جهان بينى الهى ، براى آفرينش انسان هدفى بوده است كه در تعبيرات فلسفى از آن به تكامل و در لسان قرآن و حديث گاهى از آن به قرب به خدا و يا عبادت و بندگى تعبير شده است و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : من جن و انس را نيافريدم مگر به اين منظور كه مرا پرستش كنند ( و در سايه عبادت و بندگى كامل شوند و به حريم قرب من راه يابند ) .
( ذاريات - 56 ) .
آيا اگر مرگ پايان همه چيز باشد اين هدف بزرگ تامين مى گردد ؟ بدون شك پاسخ اين سؤال منفى است .
بايد جهانى بعد از اين جهان باشد و خط تكامل انسان در آن ادامه يابد ، و محصول اين مزرعه را در آنجا درو كند ، و حتى چنانكه در جاى ديگر گفته ايم در جهان ديگر نيز اين سير ادامه يابد تا هدف نهائى تامين شده باشد .
خلاصه اينكه تامين هدف آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست ، و اگر ارتباط اين زندگى را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معما به خود مى گيرد و پاسخى براى چراها نخواهيم داشت .

د - برهان نفى اختلاف -
بى شك همه ما از اختلافاتى كه در ميان مكتبها
تفسير نمونه ج : 18 ص : 484
و مذهبها در اين جهان وجود دارد رنج مى بريم ، و همه آرزو مى كنيم روزى اين اختلافات بر چيده شود در حالى كه همه قرائن نشان مى دهد كه اين اختلافات در طبيعت زندگى اين دنيا حلول كرده ، و حتى از دلائلى استفاده مى شود كه بعد از قيام حضرت مهدى (عليه السلام) آن بر پا كننده حكومت واحد جهانى هر چند بسيارى از اختلافات حل خواهد شد ولى باز اختلاف مكتبها به كلى بر چيده نمى شود ، و به گفته قرآن مجيد يهود و نصارا تا دامنه قيامت به اختلافاتشان باقى خواهند ماند فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة ( مائده - 14 ) .
ولى خداوندى كه همه چيز را به سوى وحدت مى برد سرانجام به اختلافات پايان خواهد داد ، و چون با وجود پرده هاى ضخيم عالم ماده اين امر بطور كامل در اين دنيا امكان پذير نيست ، مى دانيم در جهان ديگرى كه عالم بروز و ظهور است سرانجام اين مساله عملى خواهد شد ، و حقائق آنچنان آفتابى مى گردد كه اختلاف مكتب و عقيده به كلى برچيده مى شود .
جالب اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد روى اين مساله تكيه شده است ، در يك جا مى فرمايد : فالله يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون : خداوند در روز قيامت در ميان آنها داورى مى كند در آنچه با هم اختلاف داشتند ( بقره - 113 ) .
و در جاى ديگر مى فرمايد : و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت بلى وعدا عليه حقا و لكن اكثر الناس لا يعلمون ليبين لهم الذى يختلفون فيه و ليعلم الذين كفروا انهم كانوا كاذبين : آنها سوگند مؤكد ياد كردند كه خداوند كسانى را كه مى ميرند هرگز زنده نمى كند ، ولى چنين نيست اين وعده قطعى خداست ( كه همه آنها را زنده كند ) ولى اكثر مردم نمى دانند هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد تا كسانى كه منكر شدند بدانند دروغ مى گفتند ( نحل - 38 و 39 ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 485
4 - قرآن و مساله معاد
بعد از مساله توحيد كه اساسى ترين مساله در تعليمات انبياء است مساله معاد با ويژگيها و آثار تربيتى و فرهنگيش در درجه اول قرار دارد ، لذا در بحثهاى قرآنى بيشترين آيات را بعد از توحيد و خداشناسى به خود اختصاص داده است .
مباحث قرآنى معاد گاه به صورت استدلالهاى منطقى است و گاه به صورت بحثهاى خطابى و تلقينات مؤثر و كوبنده كه گاه از شنيدن آن مو بر بدن انسان راست مى شود ، و لحن صادقانه كلام چنان است كه همچون استدلالات در اعماق جان و روح انسان نفوذ مى كند .
در بخش او ، يعنى استدلالات منطقى ، قرآن بيشتر روى موضوع امكان معاد تكيه مى كند ، چرا كه منكران غالبا آن را محال مى پنداشتند ، و معتقد بودند معاد آنهم به صورت معاد جسمانى كه مستلزم بازگشت اجسام پوسيده و خاك شده به حيات و زندگى نوين است ، امكان پذير نيست .
در اين بخش ، قرآن از طرق كاملا گوناگون و متنوع وارد مى شود ، و طرقى كه همه به يك جا ختم مى گردد و آن مساله امكان عقلى معاد است .
گاه زندگى نخستين را در نظر انسان مجسم مى كند ، و در يك عبارت كوتاه و گويا و روشن مى گويد : كما بدأكم تعودون : همانگونه كه شما را از آغاز آفريد باز مى گرديد ( اعراف - 29 ) .
گاه زندگى و مرگ گياهان ، و رستاخيز آنها را كه همه سال با چشم مى بينيم مجسم كرده و در پايان آن مى گويد : رستاخيز شما نيز همينگونه است : و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد ... و احيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج : ما از آسمان آب پر بركتى فرستاديم و به وسيله آن باغهاى سر سبز رويانديم و دانه هاى درو شده ... و به وسيله آن سرزمين مرده اى را زنده كرديم ، رستاخيز ( شما ) نيز همينگونه است ؟ ( سوره ق - 9 - 11 ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 486
در جاى ديگر مى گويد : و الله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت فاحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور : خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرها را به حركت در آورند و آن را به سوى سرزمين مرده رانديم و به وسيله آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيديم ، رستاخيز نيز چنين است ! ( فاطر - 9 ) .
گاه مساله قدرت خداوند را در آفرينش آسمانها و زمين مطرح كرده مى گويد : آيا نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد و از آفرينش آنها خسته نشد قادر است كه مردگان را زنده كند ؟ ، آرى او بر هر چيز تواناست : او لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض و لم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى بلى انه على كل شىء قدير ( احقاف - 33 ) .
و گاه رستاخيز انرژيها و بيرون پريدن آتش از درون درخت سبز را به عنوان نمونه اى از قدرت او ، و قرار گرفتن آتش در دل آب ، مطرح كرده ، مى گويد الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا : آن خدائى مردگانرا لباس حيات مى پوشاند كه از درخت سبز براى شما آتش آفريد ! ( يس - 80 ) .
گاه زندگى جنينى را در نظر انسان مجسم مى سازد ، و مى گويد : اى مردم اگر در رستاخيز شك داريد فراموش نكنيد كه ما شما را از خاك آفريديم ، سپس از نطفه ، و بعد از علقه ( خون بسته شده ) سپس از مضغه ( پاره گوشتى همچون گوشت جويده شده ) كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بى شكل ، هدف اين است كه ما براى شما روشن سازيم ( كه بر هر چيز قادريم ) و جنينهائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران نگاه مى داريم ، سپس شما را به صورت طفلى به عالم دنيا مى فرستيم : يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة لنبين لكم و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلا ( حج - 5 ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 487
و بالاخره گاه شبح رستاخيز را در خوابهاى طولانى - خوابهائى كه برادر مرگ است بلكه از جهاتى خود مرگ باشد - مانند خواب سيصد و نه ساله اصحاب كهف نشان مى دهد ، و بعد از شرح جالب و زيبائى پيرامون خواب و بيدارى آنها مى فرمايد : اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است و در قيام قيامت ترديدى نيست و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق و ان الساعة لا ريب فيها ( كهف - 21 ) .
اين شش راه مختلف است كه در لابلاى آيات قرآن براى بيان امكان معاد مطرح شده است .
علاوه بر اين داستان مرغان چهارگانه ابراهيم ( بقره - 260 ) و سرگذشت عزير ( بقره - 259 ) و داستان كشته اى از بنى اسرائيل ( بقره - 73 ) كه هر كدام يك نمونه تاريخى براى اين مساله است شواهد و دلائل ديگرى است كه قرآن در اين زمينه ذكر مى كند .
كوتاه سخن اينكه ترسيمى كه قرآن مجيد از معاد و چهره هاى آن و مقدمات و نتائج آن دارد ، و دلائل گويائى كه در اين زمينه مطرح كرده است به قدرى زنده و قانع كننده است كه هر كس كمترين بهره اى از وجدان بيدار داشته باشد تحت تاثير عميق آن قرار مى گيرد .
به گفته بعضى : حدود يكهزار و دويست آيه از قرآن پيرامون معاد بحث مى كند كه اگر آنها جمع آورى و تفسير شود خود كتاب قطورى خواهد شد و ما اميدواريم بعد از پايان نگارش اين تفسير هنگامى كه به خواست خدا به بحث تفسير موضوعى مى پردازيم اين مجموعه را در دسترس علاقمندان قرار دهيم .

5 - معاد جسمانى
منظور از معاد جسمانى اين نيست كه تنها جسم در جهان ديگر بازگشت
تفسير نمونه ج : 18 ص : 488
مى كند ، بلكه هدف اين است كه روح و جسم تواما مبعوث مى شود ، و به تعبير ديگر بازگشت روح مسلم است ، گفتگو از بازگشت جسم است .
جمعى از فلاسفه پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند ، و جسم را مركبى مى دانستند كه تنها در اين جهان با انسان است ، و بعد از مرگ از آن بى نياز مى شود ، آن را رها مى سازد و به عالم ارواح مى شتابد .
ولى عقيده علماى بزرگ اسلام اين است كه معاد در هر دو جنبه روحانى و جسمانى صورت مى گيرد ، در اينجا بعضى مقيد به خصوص جسم سابق نيستند ، و مى گويند : خداوند جسمى را در اختيار روح مى گذارد ، و چون شخصيت انسان به روح او است اين جسم جسم او محسوب مى شود ! در حالى كه محققين معتقدند همان جسمى كه خاك و متلاشى گشته ، به فرمان خدا جمع آورى مى شود ، و لباس حيات نوينى بر آن مى پوشاند ، و اين عقيده اى است كه از متون آيات قرآن مجيد گرفته شده است .
شواهد معاد جسمانى در قرآن مجيد آن قدر زياد است كه به طور يقين مى توان گفت : آنها كه معاد را منحصر در روحانى مى دانند كمترين مطالعه اى در آيات فراوان معاد نكرده اند و گرنه جسمانى بودن معاد در آيات قرآن به قدرى روشن است كه جاى هيچگونه ترديد نيست .
همين آياتى كه در آخر سوره يس خوانديم به وضوح بيانگر اين حقيقت است چرا كه مرد عرب بيابانى تعجبش از اين بود كه اين استخوان پوسيده را كه در دست دارد چه كسى مى تواند زنده كند ؟ و قرآن با صراحت در پاسخ او مى گويد : قل يحييها الذى انشاها اول مرة بگو همين استخوان پوسيده را خدائى كه روز نخست آن را ابداع و ايجاد كرد زنده مى كند .
تمام تعجب مشركان و مخالفت آنها در مساله معاد بر سر همين مطلب بود كه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 489
چگونه وقتى ما خاك شديم و خاكهاى ما در زمين گم شد ، دوباره لباس حيات در تن مى كنيم ؟ و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ء انا لفى خلق جديد ( الم سجده آيه 10 ) .
آنها مى گفتند : چگونه اين مرد به شما وعده مى دهد وقتى كه مرديد و خاك شديد بار ديگر به زندگى باز مى گرديد : ا يعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون ( مؤمنون آيه 35 ) .
آنها به قدرى از اين مساله تعجب مى كردند كه اظهار آن را نشانه جنون و يا دروغ بر خدا مى پنداشتند : قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد كافران گفتند مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مى دهد هنگامى كه كاملا خاك و پراكنده شديد ديگر بار آفرينش جديدى مى يابيد ( سوره سبا آيه 7 و 8 ) .
به همين دليل عموما استدلالات قرآن در باره امكان معاد بر محور همين معاد جسمانى دور مى زند ، و بيانات ششگانه اى كه در فصل قبل گذشت همه شاهد و گواه اين مدعا است .
بعلاوه قرآن كرارا خاطر نشان مى كند كه شما در قيامت از قبرها خارج مى شويد ( يس 51 - قمر 7 ) قبرها مربوط به معاد جسمانى است .
داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم ، و همچنين داستان عزير و زنده شدن او بعد از مرگ ، و ماجراى مقتول بنى اسرائيل كه در بحثهاى گذشته به آن اشاره كرديم همه با صراحت از معاد جسمانى سخن مى گويد .
توصيفهاى زيادى كه قرآن مجيد از مواهب مادى و معنوى بهشت كرده است همه نشان مى دهد كه معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق مى پذيرد ، و گرنه حور و قصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى در كنار مواهب معنوى معنى ندارد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 490
به هر حال ممكن نيست كسى كمترين آگاهى از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسمانى را انكار كند ، و به تعبير ديگر انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد ! علاوه بر اين دلائل نقلى ، شواهد عقلى نيز در اين زمينه وجود دارد كه اگر بخواهيم وارد آن شويم سخن به درازا مى كشد .
البته اعتقاد به معاد جسمانى پاره اى از سؤالات و اشكالات برمى انگيزد مانند شبهه آكل و ماكول كه محققان اسلامى از آن پاسخ گفته اند و ما شرح جامع و فشرده اى در همين زمينه در ذيل آيه 260 سوره بقره آورده ايم .

6 - بهشت و دوزخ
بسيارى چنين مى پندارند كه عالم پس از مرگ كاملا شبيه اين جهان است ، منتهى در شكلى كاملتر و جالبتر .
ولى قرائن زيادى در دست داريم كه نشان مى دهد فاصله زيادى از نظر كيفيت و كميت ميان اين جهان و آن جهان است ، حتى اينكه اگر اين فاصله را به تفاوت ميان عالم كوچك جنين با اين دنياى وسيع تشبيه مى كنيم باز مقايسه كاملى به نظر نمى رسد .
طبق صريح بعضى از روايات در آنجا چيزهائى است كه چشمى نديده و گوشى نشنيده ، و حتى از فكر انسانى خطور نكرده است ، قرآن مجيد مى گويد : فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرية اعين : هيچ انسانى نمى داند چه چيزهائى كه مايه روشنى چشم است براى او پنهان نگهداشته شده ( سجده آيه 17 ) .
نظامات حاكم بر آن جهان نيز با آنچه در اين عالم حاكم است كاملا تفاوت دارد ، در اينجا افراد به عنوان شهود در دادگاه حاضر مى شوند ولى در آنجا دست
تفسير نمونه ج : 18 ص : 491
و پا و حتى پوست تن شهادت مى دهد .
اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون : ( يس آيه 65 ) و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شىء ( فصلت آيه 21 ) به هر حال آنچه در باره جهان ديگر گفته شود تنها شبحى از دور در نظر ما مجسم مى كند ، و اصولا الفباى ما و فرهنگ فكرى ما در اين جهان قادر به توصيف حقيقى آن نيست ، و از اينجا به بسيارى از سؤالات در زمينه بهشت و دوزخ و چگونگى نعمتها و عذابهايش پاسخ داده خواهد شد .
همينقدر مى دانيم بهشت كانون انواع مواهب الهى اعم از مادى و معنوى است ، و دوزخ كانونى است از شديدترين عذابها در هر دو جهت .
اما در مورد جزئيات اين دو ، قرآن اشاراتى دارد كه ما به آن مؤمن هستيم اما تفصيل آنرا تا كسى نبيند نمى داند ! در زمينه وجود بهشت و دوزخ در حال حاضر و اينكه در كجا است بحث نسبتا مشروحى در جلد دوم ذيل آيه 133 سوره آل عمران ( صفحه 92 به بعد داشته ايم ) .
و همچنين در زمينه پاداش و كيفر در عالم قيامت و مساله تجسم اعمال و نامه اعمال در جلد دوم صفحه 378 ( ذيل آيه 30 آل عمران ) و جلد دوازدهم صفحه 455 ( ذيل آيه 49 سوره كهف ) بحثى داشته ايم .
علاوه بر همه اينها بحثهاى مختلف ديگرى ذيل آيات مناسب مخصوصا در سوره هاى اواخر قرآن به خواست خدا در مورد خصوصيات معاد خواهد آمد .
پروردگارا ! در آن روز پر خوف و خطر ، در آن رستاخيز بزرگ و دادگاه عدل ، ما را به لطفت امنيت و آرامش بخش ! خداوندا ! اگر داورى بر معيار اعمال باشد دست ما تهى است ، با ترازوى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 492
فضل و كرم حسنات ناچيز ما را بسنج ، و با رحمت و غفرانت بر سيئات ما پرده بيفكن .
بار الها ! آنچنان كن كه سرانجام كار هم تو از ما خشنود باشى و هم ما در پيشگاهت رستگار باشيم - آمين يا رب العالمين .
پايان جلد 18 تفسير نمونه هشتم رمضان المبارك 1404 18 3 1363