بعدی 
تفسير نمونه ج : 16 ص : 310
و متعصبتر مى بيند ، دليل آن اين است كه از روش جدال به احسن استفاده نشده است .
خشونت در بحث ، برترى جوئى ، تحقير طرف مقابل ، اظهار كبر و غرور ، عدم احترام به افكار ديگران ، و عدم صميميت در بحثها همه از امورى است كه باعث شكست انسان در بحث مى شود ، لذا در مباحث اخلاق اسلامى بحثى تحت عنوان تحريم جدال و مراء مى بينيم كه منظور از آن بحثهائى است كه در آن روح حقجوئى و حق طلبى نباشد ، بلكه هدف از آن پرخاشگرى و برترى طلبى و به كرسى نشاندن سخن خويش است ! تحريم جدال و مراء گذشته از جنبه هاى معنوى و اخلاقى ، براى همين است كه در اينگونه بحثها هرگز پيشرفت فكرى حاصل نمى شود .
تحريم جدال و مراء به هم نزديك است ولى دانشمندان اسلامى ميان آنها فرقهائى گذارده اند : مراء به معنى اظهار فضل و كمال است ، و جدال به منظور تحقير طرف مقابل .
جدال به حملات ابتدائى در بحث گفته مى شود ولى مراء به حملات دفاعى .
جدال در مسائل علمى است و مراء اعم است ( البته تضادى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد ) .
به هر حال مجادله و بحث با ديگران گاهى جدال به احسن است و آن بحثى است كه شرايطى كه در بالا گفتيم دقيقا در آن رعايت شود ، و گاهى به غير احسن است و آن در صورتى است كه امور بالا به دست فراموشى سپرده شود .
اين گفتار را با ذكر چند روايت گويا و آموزنده پايان مى دهيم .
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتى بدع المراء و ان كان محقا : هيچكس حقيقت ايمان را به طور
تفسير نمونه ج : 16 ص : 311
كامل درك نمى كند مگر اينكه مراء را ترك گويد ، هر چند حق با او باشد .
در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر خدا سليمان به فرزندش گفت : يا بنى اياك و المراء ، فانه ليست فيه منفعة ، و هو يهيج بين الاخوان العداوة : پسرم ! از جدال بپرهيز ، زيرا نه تنها سودى در آن نيست ، بلكه آتش دشمنى را ميان برادران شعلهور مى سازد .
و نيز از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است كه فرمود : ما ضل قوم بعد ان هداهم الا اوتوا الجدال : هيچ گروهى پس از هدايت گمراه نشدند مگر اينكه از راه جدال و بحثهاى پرخاشگرانه و برترى جويانه ، كه حقيقت در آن دنبال نمى شود وارد شدند .

3 - كافران و ظالمان
در آيات فوق يك بار با اين جمله برخورد مى كنيم كه آيات ما را جز كافران از روى عناد انكار نمى كنند و بار ديگر با همين جمله با اين تفاوت ، كه عنوان ظالمان به جاى كافران نشسته و مى گويد : آيات ما را جز ظالمان انكار نمى كنند .
مقايسه اين دو با هم نشان مى دهد كه مساله از قبيل تكرار نيست ، بلكه بيان دو مطلب مختلف است ، يكى به جنبه هاى عقيدتى اشاره مى كند و ديگرى به جنبه هاى عملى .
نخست مى گويد : آنها كه با پيشداوريهاى نادرست خود و يا تقليدهاى كوركورانه از نياكان ، كفر و شرك را برگزيده اند ، هر آيت و نشانه اى را از خدا
تفسير نمونه ج : 16 ص : 312
ببينند نفى مى كنند هر چند عقلشان آن را به درستى پذيرفته باشد .
در تعبير دوم مى گويد : آنها كه با ظلم و ستم بر خويشتن و جامعه راهى را انتخاب كرده اند ، و منافع نامشروعشان را در آن مى بينند ، و مصمم به ادامه اين ستمگرى هستند طبيعى است كه زير بار آيات ما نمى روند ، چرا كه آيات ما همانگونه كه با خط فكرى آنها سازگار نيست با خط عملى آنها نيز سازگار نمى باشد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 313
وَ قَالُوا لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَتٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الاَيَت عِندَ اللَّهِ وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ(50) أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكتَب يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّ فى ذَلِك لَرَحْمَةً وَ ذِكرَى لِقَوْم يُؤْمِنُونَ(51) قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنى وَ بَيْنَكمْ شهِيداً يَعْلَمُ مَا فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْبَطِلِ وَ كفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(52) وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُّسمًّى لجََّاءَهُمُ الْعَذَاب وَ لَيَأْتِيَنهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(53) يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطةُ بِالْكَفِرِينَ(54) يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذَاب مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(55)

تفسير نمونه ج : 16 ص : 314
ترجمه :
50 - گفتند : چرا معجزاتى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده ؟ بگو معجزات همه نزد خداست ( و به فرمان او نازل مى شود ، نه به ميل من و شما ) من تنها انذار كننده آشكارى هستم .
51 - آيا براى آنها كافى نيست كه اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود ؟ در اين رحمت و تذكرى است براى كسانى كه ايمان مى آورند .
52 - بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است ، آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند كسانى كه به باطل ايمان آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند .
53 - آنها با عجله از تو عذاب را مى طلبند ، و اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب ( الهى ) به سراغ آنها مى آمد ، سرانجام اين عذاب بطور ناگهانى بر آنها نازل مى شود در حالى كه نمى دانند .
54 - آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند ، در حالى كه جهنم به كافران احاطه دارد !
55 - آن روز كه عذاب ( الهى ) آنها را از بالاى سر و پائين پا مى پوشاند و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را عمل مى كرديد ( روز سخت و دردناكى است ) .

تفسير : آيا معجزه قرآن كافى نيست ؟ !
كسانى كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل ، حاضر نبودند به هيچ قيمتى در برابر بيان مستدل و منطقى قرآن تسليم شوند ، و آوردن كتابى همچون قرآن به وسيله فرد درس نخوانده اى همچون پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه دليل روشنى بر حقانيت وى بود بپذيرند ، دست به بهانه جوئى تازه اى زدند ، چنانكه قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد : آنها از روى سخريه و استهزاء گفتند چرا معجزاتى ( همچون معجزات موسى و عيسى ) از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ ( و قالوا لو لا انزل عليه آيات من ربه ) .
چرا او عصاى موسى و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد ؟
تفسير نمونه ج : 16 ص : 315
چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمى كند ؟ آن گونه كه موسى و شعيب و هود و نوح و ثمود كردند ؟ و يا همانگونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمده است چرا پيامبر اسلام ، نهرها و چشمه هاى آب جارى از بيابان خشك مكه ظاهر نمى كند ؟ چرا قصرى از طلا ندارد ؟ چرا به آسمان صعود نمى كند ؟ و چرا نامه اى از سوى خدا از آسمان براى آنها نمى آورد ! ! .
بدون شك پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) معجزات ديگرى غير از قرآن مجيد داشته ، و تواريخ نيز با صراحت از آن سخن مى گويد ، ولى آنها با اين سخنانشان ، دنبال تحصيل معجزه نبودند ، بلكه از يكسو مى خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند و از سوى ديگر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند ( منظور از معجزات اقتراحى اين است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) طبق تمايلات اين و آن ، هر امر خارق العاده اى را كه پيشنهاد كنند انجام دهد ، مثلا اين يكى پيشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب كند ديگرى بگويد من قبول ندارم بايد كوههاى مكه را طلا كنى ، سومى هم بهانه بگيرد كه اين كافى نيست بايد به آسمان صعود كنى ، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بى ارزشى در آورند ، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند ) .
لذا قرآن در آيه 111 سوره انعام مى گويد و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شىء قبلا ما كانوا ليؤمنوا : اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كنيم و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنها محشور نمائيم باز هم ايمان نمى آورند ! به هر حال قرآن براى پاسخگوئى به اين بهانه جويان لجوج ، از دو راه وارد مى شود :
تفسير نمونه ج : 16 ص : 316
نخست مى گويد : به آنها بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد ، معجزات همه نزد خدا است ( قل انما الايات عند الله ) .
او مى داند چه معجزه اى با چه زمانى و براى چه اقوامى متناسب است ، او مى داند چه افرادى در صدد تحقيق و پى جوئى حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد ، و چه افرادى بهانه گيرند و دنبال هواى نفس ؟ و بگو من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم ( و انما انا نذير مبين ) .
تنها وظيفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا ، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختيار ذات پاك او است ، اين يك پاسخ .
پاسخ ديگر اينكه : آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود ( او لم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ) .
آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى كنند ، در حالى كه قرآن برترين معجزه معنوى است .
آنها تقاضاى معجزه زود گذرى دارند در حالى كه قرآن معجزه اى است جاويدان ، و شب و روز آياتش بر آنها خوانده مى شود .
آيا امكان دارد انسانى درس نخوانده - و حتى اگر فرضا درس خوانده بود - كتابى با اين محتوا و اين جاذبه عجيب كه فوق توانائى انسانها است بياورد و عموم جهانيان را دعوت به مقابله كند و همه در برابر آن عاجز و ناتوان بمانند ؟ ! اگر راستى منظور آنها معجزه است ما به وسيله نزول قرآن بيش از آنچه آنها تقاضا دارند در اختيارشان گذارده ايم ، ولى نه ، آنها حق طلب نيستند ، بهانه جو هستند .
بايد توجه داشت كه جمله او لم يكفهم ( آيا براى آنها كافى نيست ؟ ) معمولا
تفسير نمونه ج : 16 ص : 317
در مواردى گفته مى شود كه انسان كارى ما فوق انتظار طرف انجام داده و او از آن غافل است يا خود را به غفلت مى زند .
مثلا مى گويد چرا فلان خدمت را به من نكردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گذاريم كه او آن را ناديده گرفته و مى گوئيم آيا كافى نيست كه ما چنين خدمت بزرگى به تو كرديم ؟ ! از همه اينها گذشته معجزه بايد هماهنگ با شرائط زمان و مكان و چگونگى دعوت پيامبر باشد ، پيامبرى كه آئينش جاودانى است بايد معجزه جاودانى داشته باشد .
پيامبرى كه دعوتش جهان گير است و بايد قرون و اعصار آينده را نيز در بر گيرد بايد معجزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد كه فكر همه انديشمندان و صاحب خردان را به سوى خود جذب كند .
مسلما براى چنين هدفى قرآن مناسب است ، نه عصاى موسى و يد بيضا .
و در پايان آيه براى تاكيد و توضيح بيشتر مى گويد : در اين كتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است و هم تذكر گويائى ، براى كسانى كه ايمان مى آورند ( ان فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤمنون ) .
آرى قرآن هم رحمت است و هم وسيله يادآورى ، اما براى گروه با ايمان براى آنها كه درهاى قلب خود را به روى حقيقت گشوده اند ، براى آنها كه طالب نورند و خواهان پيدا كردن راه ، آنها اين رحمت الهى را با تمام وجود خود احساس مى كنند و در پرتو آن آرامش مى يابند ، آنها هر بار كه آيات قرآن را مى خوانند تذكر تازه اى مى يابند .
ممكن است فرق ميان رحمت و ذكرى اين باشد كه قرآن تنها يك معجزه و مايه تذكر نيست ، بلكه علاوه بر آن مملو است از برنامه ها و قوانين رحمت آفرين و دستورهاى تربيتى و انسانساز ، فى المثل عصاى موسى تنها معجزه بود ولى در زندگى روز مره مردم اثرى نداشت اما قرآن هم معجزه است و هم
تفسير نمونه ج : 16 ص : 318
برنامه كامل زندگى و مايه رحمت .
و از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد و گواه دارد در آيه بعد مى فرمايد : بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است ( قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا ) .
بديهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است ، لذا در جمله بعد اضافه مى كند : خدائى گواه من است كه تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند ( يعلم ما فى السموات و الارض ) .
حال ببينيم خداوند چگونه بر حقانيت پيامبرش گواهى داده ؟ ممكن است اين گواهى ، گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآن را در اختيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضاء كرده است ، مگر ممكن است خداوند حكيم عادل معجزه را در اختيار فرد دروغگوئى ( العياذ بالله ) بگذارد ؟ بنا بر اين اعطاى معجزه به شخص پيامبر خود بهترين طرز گواهى دادن خدا به نبوت او است .
علاوه بر گواهى عملى فوق ، در آيات متعددى از قرآن مجيد گواهى قولى نيز داده شده ، چنانكه در آيه 40 سوره احزاب مى خوانيم : ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين .
و در آيه 29 سوره فتح نيز آمده است : محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم : محمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار خشن و در ميان خودشان رحيم و مهربانند .
بعضى از مفسران گفته اند : اين آيه در پاسخ بعضى سران يهود در مدينه مانند كعب بن اشرف و اتباع او نازل شده است كه گفتند : اى محمد چه كسى گواهى مى دهد كه تو فرستاده خدائى ؟ آيه نازل شد و گفت : خداوند چنين گواهى مى دهد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 319
از اينجا تفسير و بيان ديگرى براى آيه فوق نيز مى توان به دست آورد و آن اينكه منظور گواهى و شهادت خداوند است در كتب آسمانى پيشين كه علماى اهل كتاب بخوبى از آن آگاهى داشتند .
در عين حال منافاتى بين اين تفسيرهاى سه گانه نيست و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد .
در پايان آيه به عنوان يك هشدار و تهديد مى فرمايد : كسانى كه ايمان به باطل آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند ( و الذين آمنوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون ) .
چه خسرانى از اين بالاتر كه انسان تمام سرمايه هاى وجود خود را در برابر هيچ از دست دهد ؟ آنگونه كه مشركان دادند ، قلب و جان خود را در اختيار بتها نهادند و تمام نيروهاى جسمانى ، و امكانات اجتماعى و فردى خود را در اختيار تبليغ و ترويج آئين بت پرستى و محو نام الله گذاردند و جز خسران و زيان نتيجه اى عائد آنها نشد .
غالبا قرآن در آيات خود به اين خسران بزرگ اشاره مى كند و گاهى با ذكر كلمه اخسر ( زيانكارتر ) اين حقيقت را نشان داده كه زيانى از اين برتر و بالاتر نيست ( هود - 22 - نمل - 5 - كهف - 103 ) .
مهمتر اين كه گاه انسان در معامله اى زيان مى كند تنها سرمايه خود را از دست مى دهد و ورشكست مى شود ، اما گاهى از اين فراتر مى رود بدهكارى زيادى نيز بر دوش او مى ماند و اين بدترين نوع ورشكست است ، و مشركان درست همين حال را دارند ، بلكه گاهى مايه ورشكستگى و گمراهى ديگران نيز مى شوند و به اصطلاح ورشكستگى زنجيره اى را تشكيل مى دهند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 320
در آيات گذشته دو قسمت از بهانه جوئيهاى كفار در برابر دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و پاسخ آن مطرح شد ، نخست اينكه مى گفتند : چرا او معجزه اى نمى آورد ؟ كه قرآن پاسخ داد : اين كتاب آسمانى خود برترين معجزه است .
ديگر اينكه چه كسى گواهى بر حقانيت او مى دهد ؟ كه قرآن پاسخ داد خدائى كه از همه چيز آگاه است .
در آيه مورد بحث به سومين بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند .
مى گويد آنها در مورد عذاب عجله مى كنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند ( و يستعجلونك بالعذاب ) .
آنها مى گويند اگر عذاب الهى حق است و دامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ ما نمى آيد ؟ ! قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد .
نخست مى گويد اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد ( و لو لا اجل مسمى لجائهم العذاب ) .
اين زمان معين براى آن است كه هدف اصلى يعنى بيدارى يا اتمام حجت بر آنها حاصل گردد ، خدا هرگز بر خلاف حكمت در كارهايش شتاب و عجله نمى كند .
ديگر اينكه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهى دامنشان را بگيرد ؟ چرا كه اين عذاب ناگهانى و بدون مقدمه ، و در حالى كه آنها نمى دانند و توجه ندارند به سراغشان مى آيد ( و لياتينهم بغتة و هم لا يشعرون ) .
گرچه موعد عذاب در واقع معين و مقرر است ولى مصلحت اين است كه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 321
آنها از آن آگاه نباشند و بدون مقدمه فرا رسد ، چرا كه اگر وقت آن اعلام مى شد باعث تجرى و جسارت كفار و گنهكاران مى گرديد ، آنها تا آخرين لحظه به گناه و كفر ادامه مى دادند و در لحظات آخر كه موعد مقرر عذاب نزديك مى شد همگى توبه مى كردند و به سوى حق باز مى گشتند ! فلسفه تربيتى اين مجازاتها ايجاب مى كند كه موعدش مكتوم باشد تا هر لحظه اثر خود را ببخشد و ترس و وحشت آن عاملى بازدارنده گردد ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از جمله و هم لا يشعرون اين نيست كه آنها اصل وجود عذاب را درك نمى كنند و گرنه فلسفه عذاب از بين مى رفت ، بلكه منظور اين است كه آنها لحظه وقوع آن و مقدماتش را تشخيص نمى دهند ، و به تعبير ديگر بطور غافلگيرانه مثل صاعقه بر آنها فرود مى آيد .
از آيات مختلف قرآن بر مى آيد كه اين بهانه جوئى منحصر به كفار مكه نبود ، بلكه بسيارى از امم ديگر نيز روى مساله تعجيل عذاب اصرار مىورزيدند .
بالاخره سومين پاسخ را قرآن در آيه بعد بيان كرده ، مى گويد آنها در برابر تو در مورد عذاب عجله مى كنند در حالى كه جهنم كافران را احاطه كرده است ! ( يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ) .
اگر عذاب دنيا تاخير بيفتد عذاب آخرت صددرصد قطعى است آنچنان مسلم است كه قرآن به صورت يك امر فعلى از آن ياد مى كند و مى گويد جهنم گوئى هم اكنون آنها را احاطه كرده است ! در اينجا تفسير دقيقترى نيز براى اين آيه وجود دارد و آن اينكه جهنم از دو نظر هم اكنون به معنى واقعى كلمه اين گروه را احاطه كرده .
نخست جهنم دنيا است آنها بر اثر شرك و آلودگى به گناه در جهنمى كه خود فراهم كرده اند مى سوزند ، جهنم جنگ و خون ريزى ، جهنم نزاع و اختلاف ،
تفسير نمونه ج : 16 ص : 322
جهنم ناامنى و ناآرامى ، جهنم ظلم و بيدادگرى ، و جهنم هوى و هوسهاى سركش ! ديگر اينكه طبق ظاهر آيات قرآن جهنم هم اكنون موجود است و طبق تحليلى كه قبلا داشته ايم در باطن و درون اين دنيا است و به اين ترتيب حقيقتا كافران را احاطه كرده است ، در آيه 5 و 6 و 7 سوره تكاثر نيز به آن اشاره شده : كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين : اين چنين نيست اگر علم اليقين مى داشتيد دوزخ را مشاهده مى كرديد سپس آنرا به عين اليقين مى ديديد .
سپس مى افزايد : آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از پائين پا آنها را فرا مى گيرد ، و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را كه عمل مى كرديد روز سخت و دردناكى است ( يوم يغشاهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون ) .
اين آيه ممكن است توضيحى براى احاطه عذاب جهنم در قيامت نسبت به كفار باشد ، و ممكن است بيانى مستقل براى آن عذاب دردناك آنان محسوب گردد كه امروز بر اثر اعمالشان آنها را احاطه كرده و فردا ظاهر و آشكار مى شود .
به هر حال اينكه مى فرمايد اين عذاب از بالاى سر و پائين پاها است و بقيه جهات و جوانب را ذكر نمى كند در حقيقت به خاطر وضوح مطلب و روشنى بحث است ، بعلاوه هنگامى كه شعله هاى آتش از پائين پا زبانه كشد و از بالا بر سر آنها فرو ريخته شود تمام بدن آنها را احاطه خواهد كرد ، و تمام جوانب و اطراف را نيز مى پوشاند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 323
اصولا اين تعبير هم در زبان فارسى و هم در زبان عربى معمول است كه مى گويند فلان كس از فرق تا قدم مثلا در لجنزار بى عفتى فرو رفت ، يعنى تمام وجود او غرق در اين گناه شد ، و به اين ترتيب مشكلى كه براى بعضى از مفسران به وجود آمده كه چگونه سوى بالا و پائين ذكر شده و چهار طرف مسكوت مانده است ؟ حل مى شود .
جمله ذوقوا ما كنتم تعملون كه ظاهرا گوينده اش خداوند است علاوه بر اينكه يكنوع مجازات روانى براى اينگونه اشخاص است بيانگر اين واقعيت مى باشد كه عذاب الهى چيزى جز بازتاب و انعكاس اعمال خود انسان در نشاه آخرت نيست .

نكته ها :

1 - دلائل اعجاز قرآن -
بدون شك قرآن بزرگترين معجزه پيامبر اسلام است ، معجزه اى است گويا ، جاودانى و پويا ، و متناسب با هر عصر و زمان ، و براى تمام قشرها ، ما بحثهاى مربوط به اعجاز قرآن را مشروحا در جلد اول ذيل آيه 23 سوره بقره آورده ايم و نيازى به تكرار نمى بينيم .

2 - دستاويزى براى انكار معجزات -
بعضى از دانشمندان غربزده اسلامى كه مايلند خارق عادات پيامبران را ناديده بگيرند اصرار دارند كه پيامبر اسلام معجزه اى غير از قرآن نداشته است ، ممكن است حتى قرآن را نيز معجزه ندانند در حالى كه اين سخن هم بر خلاف آيات قرآن است ، هم روايات متواتر ، و هم تاريخ مسلم اسلامى است .
ما شرح اين سخن را در جلد 12 صفحه 386 ( ذيل آيه 93 - 90 سوره اسراء ) بيان كرديم .

3 - معجزات اقتراحى -
هميشه يكى از روشهاى لجوجانه مخالفان پيامبران
تفسير نمونه ج : 16 ص : 324
طرح معجزات اقتراحى بوده ، و با اين كار مى خواستند از يكسو ابهت معجزات را بشكنند و آنها را به ابتذال بكشانند ، و از سوى ديگر بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت پيامبران در دست داشته باشند ، ولى هيچگاه پيامبران الهى تسليم اين توطئه ها نمى شدند و چنانكه در آيات بالا ديديم در پاسخ مى گفتند معجزات در اختيار ما نيست كه مطابق ميل و هوس شما هر روز و هر ساعت معجزه اى انجام گيرد بلكه معجزات فقط به فرمان خدا صورت مى گيرد و از اختيار ما بيرون است .
در باره معجزات اقتراحى شرحى در جلد هشتم صفحه 253 به بعد ( ذيل آيه 20 سوره يونس ) آمده است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 325
يَعِبَادِى الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ أَرْضى وَسِعَةٌ فَإِيَّىَ فَاعْبُدُونِ(56) كلُّ نَفْس ذَائقَةُ الْمَوْتِ ثمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ(57) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ الجَْنَّةِ غُرَفاً تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ(58) الَّذِينَ صبرُوا وَ عَلى رَبهِمْ يَتَوَكلُونَ(59) وَ كَأَيِّن مِّن دَابَّة لا تحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(60)
ترجمه :
56 - اى بندگان من كه ايمان آورده ايد زمين من وسيع است تنها مرا بپرستيد ( و تسليم در برابر فشارهاى دشمنان نشويد ) .
57 - هر انسانى مرگ را مى چشد ، سپس به سوى ما باز مى گرديد .
58 - كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها در زير آن جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند ، چه خوبست پاداش عمل كنندگان !
59 - همانها كه ( در برابر مشكلات ) صبر ( و استقامت ) مى كنند و بر پروردگارشان توكل
تفسير نمونه ج : 16 ص : 326
مى نمايند .
60 - چه بسيار جنبندگانى كه قدرت ندارند روزى خود را حمل كنند خداوند آنها را و شما را روزى مى دهد ، و او است شنوا و دانا .

شان نزول :
بسيارى از مفسران معتقدند كه آيه اول در باره مؤمنانى نازل شده كه در مكه تحت فشار شديد كفار بودند ، بطورى كه توانائى بر اداى وظائف اسلامى خود نداشتند .
به آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند .
و نيز بعضى از مفسران معتقدند كه آيه و كاين من دابة لا تحمل رزقها ( آخرين آيه مورد بحث ) در مورد گروهى از مؤمنان نازل شده كه در مكه گرفتار آزار دشمنان بودند ، و مى گفتند : اگر ما به مدينه هجرت كنيم در آنجا نه خانه اى داريم نه زمينى ، و چه كسى به ما آب و غذا مى دهد ؟ ! ( آيه نازل شد و گفت تمام جنبندگان روى زمين از خوان نعمت خداوند بزرگ روزى مى برند ، غصه روزى را نخوريد ) .

تفسير : هجرتى بايد كرد !
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از موضعگيريهاى مختلف مشركان در برابر اسلام و مسلمانان بود در آيات مورد بحث به وضع خود مسلمانان پرداخته و مسؤليت و وظيفه آنها را در برابر يكى از مشكلاتى كه در ارتباط با كفار دارند يعنى مشكل اذيت و آزار و محدوديت و فشار آنها را بيان مى كند .
مى فرمايد : اى بندگان من كه ايمان آورده ايد ، و هم اكنون براى انجام وظائف دينى خود تحت فشار دشمن هستيد ، سر زمين من وسيع است بجاى ديگر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 327
هجرت كنيد و مرا بپرستيد ( يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون ) .
بديهى است اين يك قانون اختصاصى مربوط به مؤمنان مكه نيست ، و شان نزول هرگز مفهوم وسيع و گسترده آيه را كه هماهنگ با ديگر آيات قرآن است محدود نمى كند ، به اين ترتيب در هر عصر و زمان ، و در هر محيط و مكان ، آزادى بطور كامل از مسلمانان سلب شود و ماندن در آنجا نتيجه اى جز ذلت و زبونى و دور ماندن از برنامه هاى الهى نداشته باشد وظيفه مسلمانان مهاجرت است به مناطقى كه بتوانند آزادى مطلق يا آزادى نسبى را به دست آورند .
به تعبير ديگر : هدف آفرينش انسان بندگى خدا است ، همان بندگى كه رمز آزادگى و سرفرازى و پيروزى انسان در همه جبهه ها است ، و در جمله فاياى فاعبدون به آن اشاره شده ، و در آيه 56 سوره ذاريات و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون نيز آمده است .
هر گاه اين هدف اساسى و نهائى زير پا بماند راهى جز هجرت نيست ، زمين خدا وسيع است ، و بايد به نقطه ديگرى قدم نهاد ، و هرگز در چنين مواردى اسير مفاهيمى همچون قبيله و قوم ، وطن ، و خانه و كاشانه نشد و تن به ذلت و اسارت در نداد كه احترام اين امور تا زمانى است كه هدف اصلى به مخاطره نيفتد .
در اينگونه موارد است كه امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : ليس بلد باحق بك من بلد ، خير البلاد ما حملك : هيچ شهرى براى تو شايسته تر از شهر ديگرى نيست ، بهترين شهرها شهرى است كه تو را پذيرا گردد و وسائل پيشرفت تو را فراهم سازد .
درست است كه حب وطن و علاقه به زادگاه جزء سرشت هر انسانى است ولى گاه مسائل مهمترى در زندگى مطرح مى شود كه اين موضوع را تحت الشعاع
تفسير نمونه ج : 16 ص : 328
خود قرار مى دهد .
در زمينه ديدگاه اسلام در مساله مهاجرت ، و رواياتى كه در اين زمينه رسيده ، شرح مبسوطى در جلد چهارم صفحه 190 به بعد ( ذيل آيه 100 سوره نساء ) داشتيم .
تعبير به جمله يا عبادى ! محبت آميزترين تعبيرى است كه از ناحيه خداوند به بندگان مى شود ، تاج افتخارى است حتى برتر از مقام رسالت و خلافت همانگونه كه همواره در تشهد نماز آنرا مقدم بر رسالت مى شمريم و مى گوئيم اشهد ان محمدا عبده و رسوله .
جالب اينكه هنگامى كه خداوند آدم را آفريد او را به لقب خليفة اللهى مفتخر فرمود ، اما شيطان باز از وسوسه او مايوس نشد ، و به سراغ آدم آمد ، و شد آنچه شد ، ولى هنگامى كه او را به مقام عبوديت ستود شيطان در برابر او زانو زد و گفت : فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : به عزتت سوگند كه همه فرزندان آدم را اغوا مى كنم ، مگر بندگان مخلص تو ( سوره ص آيه 82 و 83 ) .
حتى خداوند نيز اين موضوع را تضمين فرموده : ان عبادى ليس لك عليهم سلطان تو هرگز بر بندگان من سلطه نخواهى يافت ( سوره حجر آيه 42 ) .
بنا بر اين مقام عبوديت خالص حتى از مقام خلافت الهى در زمين برتر و بالاتر است .
از آنچه گفتيم بخوبى روشن شد كه منظور از عباد در آيه مورد بحث همه انسانها نيست بلكه انسانهاى مؤمن است و جمله الذين آمنوا به عنوان تاكيد و توضيح ذكر شده است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 329
از آنجا كه يكى از عذرهاى كسانى كه در بلاد شرك مى ماندند و حاضر به هجرت نبودند اين بود كه ما مى ترسيم از ديار خود بيرون برويم خطر مرگ به وسيله دشمنان ، يا گرسنگى ، يا عوامل ديگر ما را تهديد كند بعلاوه به فراق بستگان و خويشاوندان و فرزندان و شهر و ديار خود مبتلا شويم ، قرآن در آيه بعد به عنوان يك پاسخ جامع به آنها مى گويد : سرانجام همه انسانها مى ميرند ، و هر كسى مرگ را مى چشد ، سپس به سوى ما باز مى گرديد ( كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون ) .
اين جهان دار بقاء براى هيچكس نيست ، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايد بروند ، فراق دوستان و فرزندان و خويشاوندان به هر حال تحقق مى يابد ، چرا انسان به خاطر اين مسائل زودگذر در ديار شرك و كفر بماند و بار ذلت و اسارت را بر دوش كشد براى اينكه چهار روز بيشتر زندگى كند ؟ از همه اينها گذشته از اين بترسيد كه مرگتان فرا رسد و در همين ديار شرك و كفر پيش از آن كه به ديار ايمان و اسلام برويد بميريد ، چه دردناك است چنين مرگ و مردنى ؟ ! وانگهى گمان نكنيد مرگ پايان همه چيز است ، مرگ آغاز زندگى اصلى انسانها است ، چرا كه همه شما به سوى ما باز مى گرديد به سوى پروردگار بزرگ ، و به سوى نعمتهاى بى پايانش .
آيه بعد گوشه اى از اين نعمتها را چنين شرح مى دهد : كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها از زير آن جارى است ( و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتها الانهار ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 330
آنها در قصرهائى كه درختان بهشتى از هر سو احاطه اش كرده ، و نهرهاى گوناگون كه طبق آيات ديگر قرآن هر كدام طعم و منظره اى مخصوص به خود دارند از لابلاى آن درختان ، و زير اين قصرها در جريان است منزل مى كنند .
( توجه داشته باشيد غرف جمع غرفه به معنى ساختمان بلند است كه بر اطراف خود مشرف باشد ) .
امتياز ديگر غرفه هاى بهشتى اين است كه همچون منازل و قصرهاى اين جهان نيست كه هنوز انسان دمى در آن نياسوده است بانگ الرحيل زده مى شود بلكه آنها جاودانه در آن خواهند ماند ( خالدين فيها ) .
و در پايان آيه اضافه مى كند : چه خوب است پاداش آنها كه براى خدا عمل مى كنند ( نعم اجر العاملين ) .
يك مقايسه ساده ميان آنچه در باره كفار و گنهكاران در آيات گذشته گفته شد ، با آنچه در اين آيه آمده است ، عظمت پاداش مؤمنان را روشن مى كند .
كفار در لابلاى آتش و عذابى بودند كه از فرق تا قدم آنها را فرا گرفته بود ، و به عنوان سرزنش به آنها گفته مى شد : بچشيد آنچه را عمل مى كرديد ! .
اما مؤمنان در ميان نعمتهاى بهشتى غوطهورند و رحمت پروردگار از هر سو آنها را احاطه كرده ، و به جاى جمله هاى ملامت بار سخنانى مى شنوند كه همه نشانه محبت و لطف خداوند كريم است آرى به آنها گفته مى شود چه خوب و زيبا است اجر و پاداش عمل كنندگان .
بديهى است منظور از عاملين به قرينه جمله هاى قبل كسانى است كه عمل صالح و توام با ايمان دارند ، هر چند كلمه عاملين مطلق است .
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين مى خوانيم : ان فى الجنة لغرفا يرى ظهورها من بطونها ، و بطونها من ظهورها ! : در بهشت غرفه هائى است آنقدر شفاف كه بيرونش از درون ، و درونش از بيرون ديده مى شود ! كسى برخاست
تفسير نمونه ج : 16 ص : 331
عرض كرد : اين غرفه ها از آن كيست اى رسول خدا ! فرمود : هى لمن اطاب الكلام و اطعم الطعام و ادام الصيام و صلى الله بالليل و الناس نيام : اينها براى كسى است كه سخن خود را پاكيزه كند ، گرسنگان را سير نمايد ، و روزه بسيار بگيرد و در دل شب ، هنگامى كه مردم در خوابند ، براى خدا نماز بخواند .
آيه بعد مهمترين اوصاف مؤمنان عامل را به اين صورت بيان مى كند : آنها كسانى هستند كه در برابر مشكلات صبر و استقامت به خرج مى دهند ، و بر پروردگارشان توكل مى كنند ( الذين صبروا و على ربهم يتوكلون ) .
از زن و فرزند و دوستان و بستگان و خانه و كاشانه خود جدا مى شوند و صبر مى كنند .
مرارتهاى غربت و سختيهاى آوارگى از وطن را مى چشند و شكيبا هستند .
براى حفظ ايمان خود آزار دشمنان را به جان مى خرند ، و در راه جهاد با نفس كه جهاد اكبر است ، و مبارزه با دشمنان سر سخت كه جهاد اصغر است از انواع مشكلات استقبال مى كنند و صبر مى كنند .
آرى اين صبر و استقامت رمز پيروزى آنها و عامل بزرگ افتخار آنان است كه بدون آن هيچ عمل مثبتى در زندگى امكان پذير نيست .
از اين گذشته ، آنها نه بر اموالشان و نه بر دوستان و بستگان تكيه دارند ، تكيه گاهشان تنها خدا ، و توكلشان بر ذات پاك او است ، اگر هزار دشمن قصد هلاك آنها كنند مى گويند : گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك ! و اگر درست بينديشيم ريشه همه فضائل انسانى همين صبر و توكل است : صبر عامل استقامت در برابر موانع و مشكلات است ، و توكل انگيزه حركت در اين راه پر نشيب و فراز .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 332
در حقيقت براى انجام عمل صالح بايد از اين دو فضيلت اخلاقى مدد گرفت صبر و توكل كه بدون اين دو انجام اعمال صالح در مقياس وسيع هرگز امكان پذير نيست .
در آخرين آيه مورد بحث در پاسخ كسانى كه به زبان حال يا زبان قال مى گفتند : اگر ما از شهر و ديار خود هجرت كنيم چه كسى به ما روزى مى دهد ؟ قرآن مى گويد غم روزى را نخوريد و ننگ ذلت و اسارت را نپذيريد ، روزى رسان خدا است ، نه تنها شما كه بسيارند جنبندگانى كه حتى نمى توانند روزى خود را حمل كنند و هرگز ذخيره غذائى در لانه خود ندارند ، و هر روز نو روزى نو مى خواهند ، اما خدا آنها را گرسنه نمى گذارد و روزى مى دهد ، و همو شما را نيز روزى مى بخشد ( و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم ) .
در ميان جنبندگان و حيوانات و حشرات گذشته از انسان انواع كمى هستند كه همچون مورچگان و زنبوران عسل مواد غذائى خود را از صحرا و بيابان به سوى لانه حمل و ذخيره مى كنند ، و غالبا گنجشك روزى هستند ، يعنى هر روز جديد بايد به دنبال روزى تازه اى بروند ، و مليونها ميليون از آنها در اطراف ما در نقاط دور و نزديك ، در بيابانها و اعماق دره ها ، و بر فراز كوهها ، و درون درياها وجود دارند كه همه از خوان نعمت بيدريغش روزى مى خورند .
و تو اى انسان كه از آنها براى به دست آوردن روزى و ذخيره كردن با هوش و تواناترى چرا اين چنين از ترس قطع روزى به زندگى آلوده و ننگين چسبيده اى ؟
تفسير نمونه ج : 16 ص : 333
و زير بار هر ظلم و ستم و خوارى و مذلت مى روى ؟ تو هم از درون اين محدوده زندگى تنگ و تاريك خود بيرون آى و بر سر سفره گسترده پروردگارت بنشين و غم روزى مخور ! در آن روز كه به صورت جنين ضعيف و ناتوانى در شكم مادر محبوس بودى و هيچكس حتى پدر و مادر مهربانت به تو دسترسى نداشتند پروردگارت تو را فراموش نكرد ، و آنچه را نياز داشتى دقيقا در اختيار تو گذاشت ، امروز كه موجودى توانا و نيرومندى ، و از آنجا كه رسانيدن روزى به نيازمندان فرع آگاهى از وجود و نيازشان است در پايان آيه تاكيدى مى كند : او است شنوا و دانا ( و هو السميع العليم ) .
سخن همه شما را مى شنود ، و حتى زبان حال شما و همه جنبندگان را مى داند از نيازهاى همه بخوبى با خبر است و چيزى از دائره علم بى پايان او پنهان نيست .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 334
وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنى يُؤْفَكُونَ(61) اللَّهُ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكلِّ شىْء عَلِيمٌ(62) وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الأَرْض مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ بَلْ أَكثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ(63) وَ مَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الاَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(64) فَإِذَا رَكبُوا فى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نجَّاهُمْ إِلى الْبرِّ إِذَا هُمْ يُشرِكُونَ(65) لِيَكْفُرُوا بِمَا ءَاتَيْنَهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسوْف يَعْلَمُونَ(66)

تفسير نمونه ج : 16 ص : 335
ترجمه :
61 - هر گاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ، و خورشيد و ماه را مسخر كرده است ؟ مى گويند : الله ، پس با اينحال چگونه ( از عبادت خدا ) منحرف مى شوند ؟ .
62 - خداوند روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند ، و براى هر كس مى خواهد محدود مى سازد ، خداوند به همه چيز داناست .
63 - و اگر از آنها بپرسى چه كسى از آسمان آبى نازل كرد و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش احيا نمود ؟ مى گويند : الله ، بگو ستايش مخصوص خداست ، اما اكثر آنها نمى دانند .
64 - اين زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست ، و زندگى واقعى سراى آخرت است ، اگر آنها مى دانستند .
65 - هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند ( و غير او را فراموش مى كنند ) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى رسانيد و نجات داد باز مشرك مى شوند !
66 - ( بگذار ) آياتى را كه به آنها داده ايم انكار كنند و از لذات زودگذر زندگى بهره گيرند اما به زودى خواهند فهميد !
تفسير : در دل خدا مى گويند و با زبان بت !
در آيات گذشته روى سخن با مشركانى بود كه حقانيت اسلام را درك كرده بودند اما بخاطر ترس از قطع روزى خود حاضر به قبول ايمان و هجرت نبودند در آيات مورد بحث روى سخن را به پيامبر اسلام - و در واقع به همه مؤمنان كرده - دلائل توحيد را از طريق خلقت و ربوبيت و فطرت - يعنى از سه طريق متفاوت - بيان مى كند ، و به آنها خاطر نشان مى سازد كه سرنوشت آنها به دست خدائى است كه در آفاق و انفس آثار او را مى يابند ، نه به دست بتها كه بتها
تفسير نمونه ج : 16 ص : 336
هيچ نقشى در اين ميان ندارند .
نخست به مسئله خلقت آسمان و زمين اشاره كرده و از اعتقادات باطنى آنها كمك گرفته ، مى گويد : اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ و چه كسى خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش در طريق منافع بندگان كرده ؟ همه يك زبان پاسخ مى گويند الله ( و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله ) .
زيرا مسلم است نه بت پرستان و نه غير آنها هيچكس نمى گويد خالق زمين و آسمان و تسخير كننده خورشيد و ماه يك مشت سنگ و چوبى است كه به دست انسان ساخته و پرداخته شده است .
به تعبير ديگر : حتى بت پرستان در توحيد خالق شك نداشتند ، آنها در عبادت مشرك بودند ، مى گفتند ما بتها را براى اين مى پرستيم كه واسطه ميان ما و خدا شوند ، چنانكه در آيه 18 سوره يونس مى خوانيم : و يقولون هؤلاء شفعائنا عند الله .
ما لايق اين نيستيم كه مستقيما با خدا ارتباط گيريم ، بايد از طريق بتها رابطه خود را برقرار كنيم ! : ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى : ما آنها را پرستش نمى كنيم مگر به اين جهت كه مقام ما را به خدا نزديك كند ! ( زمر آيه 3 ) .
غافل از اينكه هيچ فاصله اى ميان خالق و خلق وجود ندارد ، و او بما از رگ گردن ما نزديكتر است ، بعلاوه اگر انسان كه گل سرسبد موجودات است نتواند با خدا رابطه برقرار سازد چه چيزى مى تواند واسطه او شود .
به هر حال در پايان آيه ، بعد از ذكر اين دليل روشن مى گويد : با اين حال چگونه آنها از عبادت خداوند خالق متعال به عبادت يك مشت بتهاى سنگى و چوبى بازگردانده مى شوند ؟ ( فانى يؤفكون ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 337
يؤفكون از ماده افك ( بر وزن فكر ) به معنى بازگرداندن چيزى از صورت واقعى و حقيقى آن است ، و به همين تناسب بر دروغ ، و نيز بادهاى مخالف اطلاق مى شود .
تعبير يؤفكون به صيغه مجهول اشاره به اين است كه آنها قدرت بر تصميم گيرى ندارند ، گوئى بى اراده به سوى بت پرستى كشيده مى شوند ! ضمنا منظور از تسخير خورشيد و ماه نظاماتى است كه خداوند براى آنها قرار داده و آنها را با اين نظامات در طريق منافع انسانها به راه انداخته است .
سپس براى تاكيد همين معنى كه هم خالق او است و هم رازق او است ، اضافه مى كند : خداوند روزى براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند و براى هر كس بخواهد محدود و تنگ مى سازد ( الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ) .
كليد روزى به دست او است نه به دست انسانها ، و نه بتها .
و اينكه در آيات قبل گفته شد مؤمنان راستين تنها بر او توكل مى كنند بخاطر همين است كه اختيار همه چيز به دست او است ، پس چرا از اظهار ايمان بترسند و زندگى خويش را از ناحيه دشمنان در خطر ببينند ؟ ! و اگر چنين تصور كنند كه خدا قدرت دارد ، ولى از حال آنها آگاه نيست اين اشتباه بزرگى است ، چرا كه خداوند به همه چيز عالم است ( ان الله بكل شىء عليم ) .
مگر ممكن است كسى خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فيض او به موجودات برسد و در عين حال از وضع آنها آگاه نباشد ؟ اين قابل تصور نيست .
در مرحله دوم سخن از توحيد ربوبى و نزول سرچشمه اصلى ارزاق از
تفسير نمونه ج : 16 ص : 338
ناحيه خدا است ، مى فرمايد : اگر از آنها سؤال كنى چه كسى از آسمان آبى نازل كرد و زمين را بعد از مردن به وسيله آن زنده كرد همه يك زبان مى گويند : الله ! ( و لئن سالتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتها ليقولن الله ) .
اين اعتقاد باطنى بت پرستان است كه حتى از اظهار آن با زبان ابا نداشتند ، زيرا آنها هم خالق را خدا مى دانستند و هم رب و مدبر جهان را خدا معرفى مى كردند .
بعد مى افزايد : بگو حمد و ستايش مخصوص خدا است ( قل الحمد لله ) .
حمد و سپاس براى كسى است كه همه نعمتها از ناحيه او است ، زيرا هنگامى كه آب كه سرچشمه اصلى حيات و مايه زندگى همه جانداران است از ناحيه او باشد پيدا است ساير ارزاق نيز از ناحيه او است .
بنابر اين حمد و ستايش نيز بايد مخصوص به او باشد كه معبودهاى ديگر سهمى در اين ميان ندارند .
بگو شكر خدا را كه آنها خودشان به اين حقايق نيز معترفند .
و بگو شكر خدا را كه منطق ما آن قدر زنده و كوبنده است كه هيچكس قدرت بر ابطال آن ندارد .
و از آنجا كه گفتگوهاى مشركان از يكسو ، و گفتارها و اعمالشان از سوى ديگر با هم تناقض داشت ، در پايان آيه مى افزايد : بلكه اكثر آنها درك نمى كنند ( بل اكثرهم لا يعقلون ) .
و گرنه انسان عاقل و فهميده چگونه ممكن است اين قدر پراكنده گوئى كند ؟ از يك طرف خالق و رازق و مدبر جهان را خدا بداند ، و از سوى ديگر در برابر بتها كه هيچ تاثيرى در سرنوشت آنان ندارند سجده كند .
از يك سو معتقد به توحيد خالق و رب باشند و از سوى ديگر دم از
تفسير نمونه ج : 16 ص : 339
شرك در عبادت زنند .
جالب اينكه نمى گويد آنها عقل ندارند ميگويد تعقل نمى كنند ، يعنى دارند و به كار نمى گيرند ! و براى اينكه انديشه آنها را از افق اين زندگى محدود فراتر برد و جهانهاى وسيعترى در برابر ديد عقل آنها بگشايد در آيه بعد چگونگى زندگى دنيا را در مقايسه با زندگى جاويدان سراى ديگر در يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى چنين بيان مى كند : اين زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست جز سرگرمى و بازى مطلبى در آن يافت نمى شود ( و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب ) .
و سراى آخرت زندگى واقعى است اگر آنها مى دانستند ( و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون ) .
چه تعبير جالب و رسائى ؟ چرا كه لهو به معنى سرگرمى است و هر كارى كه انسان را به خود مشغول مى دارد و از مسائل اصولى زندگى منحرف مى كند و لعب به كارهائى مى گويند كه داراى يك نوع نظم خيالى براى يك هدف خيالى است ( بازى ) .
در لعب و بازى يكى شاه مى شود ، و ديگرى وزير ، ديگرى فرمانده لشگر و ديگرى قافله ، يا دزد ، و بعد از درگيرى ها وقتى بازى به پايان مى رسد مى بينيم همه نقشها خواب و خيال بوده است .
قرآن مى گويد : زندگى دنيا يكنوع سرگرمى و بازى است ، مردمى جمع مى شوند و به پندارهائى دل مى بندند ، بعد از چند روزى پراكنده مى شوند ، و در زير خاك پنهان مى گردند ، سپس همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود .
اما حيات حقيقى كه فنائى در آن نيست ، نه درد و رنج و ناراحتى و نه ترس و دلهره در آن وجود دارد و نه تضاد و تزاحم ، تنها حيات آخرت است ، ولى اگر انسان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 340
بداند و اهل دقت و تحقيق باشد .
و آنها كه دل به اين زندگى مى بندند و به زرق و برق آن مفتون و دلخوش مى شوند كودكانى بيش نيستند ، هر چند ساليان دراز از عمر آنها مى گذرد .
ضمنا بايد توجه داشت كه حيوان ( بر وزن ضربان ) به اعتقاد جمعى از مفسران و ارباب لغت به معنى حيات است ( معنى مصدرى دارد ) .
اشاره به اينكه سراى آخرت عين زندگى و حيات است ، گوئى حيات از همه ابعاد آن مى جوشد ، و چيزى جز زندگى در آن نيست ! .
بديهى است قرآن هرگز نمى خواهد با اين تعبير ارزش مواهب الهى را در اين جهان نفى كند ، بلكه مى خواهد با يك مقايسه صريح و روشن ارزش اين زندگى را در برابر آن زندگى مجسم سازد ، علاوه بر اين به انسان هشدار دهد كه اسير اين مواهب نباشد ، بلكه امير بر آنها گردد ، و هرگز ارزشهاى اصيل وجود خود را با آنها معاوضه نكند .
در مرحله سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانى و تجلى نور توحيد در بحرانى ترين حالات ، در درون جان انسانها مى رود و ضمن مثال بسيار گويائى مى فرمايد : هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند خدا را با اخلاص كامل مى خوانند و غير او از نظرشان محو مى شود ، اما هنگامى كه آنها را از طوفان و گرداب رهائى مى بخشد و به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند ! ( فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ) .
آرى شدائد و طوفانها زمينه ساز شكوفائى فطرت آدمى است ، چرا كه نور توحيد در درون جان همه انسانها نهفته است ، آداب و رسوم خرافى ، تربيتهاى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 341
غلط ، تلقينهاى سوء ، پرده هائى بر آن مى افكند ، ولى هنگامى كه طوفانها از هر سو مىوزد و گردابهاى مشكلات در برابر انسان نمايان مى گردد و دست خود را از همه اسباب ظاهرى كوتاه مى بيند بى اختيار به سراغ عالم ماوراء طبيعت مى رود و هرگونه فكر شرك آلود را از دل زدوده و در كوره اين حوادث - به مصداق مخلصين له الدين - از هر ناخالصى خالص مى گردد .
كوتاه سخن اينكه : هميشه يك نقطه نورانى در درون قلب انسان وجود دارد كه خط ارتباطى او با جهان ماوراء طبيعت ، و نزديكترين راه به سوى خدا است .
تعليمات غلط و غفلت و غرور ، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت ، پرده هائى بر آن مى افكند ، اما طوفانهاى حوادث اين پرده ها را مى درد و خاكسترها را كنار مى زند ، و آن نقطه نورانى آشكار مى شود .
به همين دليل پيشوايان بزرگ اسلام كسانى را كه در مساله خداشناسى سخت در ترديد فرو مى رفتند از همين طريق ارشاد مى نمودند .
داستان مرد سرگردانى را كه در امر خداشناسى گرفتار شك و ترديد شده بود ، و امام صادق (عليه السلام) از همين راه فطرى و درونى او را ارشاد فرمود ، همه شنيده ايم .
عرض كرد : يا بن رسول الله دلنى على الله ما هو ؟ فقد اكثر على المجادلون و حيرونى ! فقال له الامام (عليه السلام) : يا عبد الله ! هل ركبت سفينة قط ؟ قال نعم ، قال فهل كسر بك حيث لا سفينة تنجيك و لا سباحة تغنيك ؟ قال نعم .
قال فهل تعلق قلبك هنالك ان شيئا من الاشياء قادر على ان يخلصك من ورطتك ؟ قال : نعم .
قال الصادق (عليه السلام) فذلك الشىء هو الله القادر على الانجاء حيث لا منجى ، و على الاغاثة حيث لا مغيث :
تفسير نمونه ج : 16 ص : 342
اى فرزند رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مرا به خدا راهنمائى كن او كيست ؟ زيرا وسوسه گران مرا حيران ساخته اند ، امام فرمود اى بنده خدا ! آيا هرگز سوار بر كشتى شده اى ؟ عرض كرد آرى ، فرمود : هرگز كشتى تو شكسته است در آنجا كه هيچ كشتى ديگرى براى نجات تو نبوده ، و قدرت بر شناگرى نداشته اى ؟ عرض كرد : آرى ، فرمود در آن حالت آيا قلب تو به اين امر تعلق گرفت كه وجودى هست كه مى تواند تو را از آن مهلكه نجات دهد ؟ عرض كرد آرى .
امام صادق فرمود او خداوندى است كه قادر بر نجات است در آنجا كه هيچ نجات دهنده و فريادرسى نيست .
در آخرين آيه مورد بحث بعد از ذكر اينهمه استدلالات بر توحيد و خدا پرستى مخالفان را با تهديدى شديد و كوبنده مواجه ساخته ، مى گويد : آنها آيات ما را انكار كنند ، و نعمتهاى ما را ناديده بگيرند ، و چند روزى از لذات زودگذر بهره ببرند ، اما به زودى خواهند فهميد كه عاقبت كفر و شرك آنها به كجا خواهد رسيد ؟ و آنها را به چه سرنوشت شومى گرفتار خواهد ساخت ؟ ( ليكفروا بما آتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون ) .
گرچه ظاهر آيه در اينجا امر به كفر و انكار آيات الهى است ، اما بديهى است منظور از آن تهديد است ، درست مثل اينكه به يك شخص جنايتكار ستمگر مى گوئيم : هر جنايتى از دستت مى آيد بكن ، اما به زودى نتيجه تلخ اعمالت را يكجا خواهى چشيد ! .
در اينگونه عبارات گرچه صيغه امر به كار مى رود اما هدف از آن تهديد است ، نه طلب .
جالب اينكه جمله فسوف يعلمون به صورت مطلق آمده نمى گويد چه چيز
تفسير نمونه ج : 16 ص : 343
را مى دانند ، بلكه مى گويد به زودى خواهند دانست اين اطلاق كلام براى آن است كه مفهومش هر چه وسيعتر باشد و ذهن شنونده در هيچ حدى محدود نگردد ، نتيجه اعمال ، عذاب الهى ، رسوائى در دو جهان و هرگونه بدبختى ديگر .

نكته : شدائد زمينه ساز شكوفائى فطرت است
به خواست خداوند در ذيل آيه 30 سوره روم پيرامون فطرى بودن اصل توحيد و خداشناسى مشروحا سخن خواهيم گفت آنچه در اينجا ذكر آن لازم است اين است كه قرآن مجيد در آيات فراوانى از مشكلات و سختيها به عنوان يك وسيله ظهور و بروز اين فطرت انسانى سخن مى گويد : در يك جا مى گويد : و ما بكم من نعمة فمن الله ثم اذا مسكم الضر فاليه تجارون ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون : آنچه از نعمتها داريد از خدا است ، و چون بلائى به شما رسد به درگاه او فرياد مى كشيد اما هنگامى كه بلا را از شما بر طرف مى كند باز گروهى از شما مشرك مى شوند ! ( نحل - 53 - 54 ) .
در سوره يونس همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده : و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضرمسه : هنگامى كه رنج و بلائى به انسان رسد در همان لحظه ما را مى خواند خفته ، يا نشسته يا ايستاده ، اما هنگامى كه رنج او را بر طرف ساختيم آنچنان در غفلت فرو مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلش نخوانده است ! ( يونس - 12 ) .
در سوره روم آيه 33 ، و سوره زمر آيه 49 ، و در سوره اسراء آيه 67 - 69 نيز همين مطلب با عبارات ديگر و اشارات پر معنى آمده است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 344
در آيات مورد بحث نيز خوانديم كه اين گروه مشركان در حال آلودگى خاطر ، به سراغ بتها مى روند ، ولى هنگامى كه به سفر دريا مى شتابند و طوفانها و گردابها و بادهاى مخالف آنها را احاطه مى كنند و كشتيشان همچون يك پر كاه روى امواج به هر سو پرتاب مى شود ، و دست آنان از همه چيز بريده و كوتاه مى گردد نور توحيد در قلبشان درخشيدن مى گيرد ، تمام معبودهاى ساختگى به كنار مى روند و خلوص كامل - اما خلوص اجبارى و بى ارزش ! - فراهم مى شود ، ولى به مجرد اينكه طوفانها فرو نشست ، و حالت عادى بازگشت ، پرده ها فرو مى افتد و خارهاى جانگداز شرك و بت پرستى در اطراف اين گل ظاهر مى شوند .
ممكن است گفته شود اين حال توجه بر اثر تلقين و رسوبات فكرى حاصل از فرهنگ اجتماعى و افكار محيط است .
اين سخن در صورتى قابل قبول است كه اين مساله تنها براى افراد مذهبى و در محيطهاى مذهبى آزموده شود اما با توجه به اينكه اين حالت حتى براى سرسختترين منكران خدا ، و در جوامع غير مذهبى ، نيز پديد مى آيد روشن مى شود كه ريشه اش در جاى ديگر نهفته است ، در ضمير ناآگاه انسان و در درون فطرت و سرشت او .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 345
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً ءَامِناً وَ يُتَخَطف النَّاس مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْبَطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ(67) وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً أَوْ كَذَّب بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُ أَ لَيْس فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكفِرِينَ(68) وَ الَّذِينَ جَهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنهُمْ سبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ(69)
ترجمه :
67 - آيا نديدند كه ما حرم امنى براى آنها قرار داديم در حالى كه مردم را در اطراف آنها ( در بيرون اين حرم ) مى ربايند ؟ آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند ؟ .
68 - چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ مى بندد ، يا حق را پس از آنكه به سراغش آمد تكذيب مى كند ؟ آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست ؟
69 - و آنها كه در راه ما ( با خلوص نيت ) جهاد كنند قطعا هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است .

شان نزول :
در تفسير در المنثور ذيل آيه مورد بحث از ابن عباس چنين نقل شده
تفسير نمونه ج : 16 ص : 346
گروهى از مشركان گفتند : اى محمد ! اگر ما داخل در دين تو نمى شويم تنها به خاطر اين است كه مى ترسيم مردم ما را بربايند ( و به سرعت نابود كنند ) چون جمعيت ما كم است و جمعيت مشركان عرب بسيارند ، به محض اينكه به آنها خبر رسد كه ما وارد دين تو شده ايم به سرعت ما را مى ربايند ، و خوراك يك نفر از آنها هستيم ! در اينجا آيه ا و لم يروا ... نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير :
در آيات گذشته نيز به اين بهانه مشركان به صورت ديگرى اشاره شده بود كه ما مى ترسيم اگر اظهار ايمان كنيم و به دنبال آن هجرت نمائيم زندگى ما مختل گردد كه قرآن از طرق مختلف به آنها پاسخ گفت .
در آيات مورد بحث قرآن از طريق ديگرى به آنها پاسخ مى گويد و مى فرمايد : آيا آنها نديدند كه ما براى آنها حرم امنى قرار داديم ( سرزمين پاك و مقدس مكه ) ( ا و لم يروا انا جعلنا حرما آمنا ) .
در حالى كه عرب در ناامنى به سر مى برند ، و در بيرون اين سرزمين انسانها را مى ربايند ، همه جا غارت است و كشتار ، اما اين سرزمين همچنان امن و امان باقى مانده است ( و يتخطف الناس من حولهم ) .
خدائى كه قادر است در اين درياى متلاطم و طوفانى سرزمين حجاز حرم مكه را همچون جزيره اى آرام و امن و امان قرار دهد چگونه قدرت ندارد آنها را در برابر دشمنان حفظ كند ؟ و چگونه آنها از اين مردم ضعيف و ناتوان در برابر خداوند بزرگ و قادر متعال وحشت دارند ؟ ! آيا با اين حال آنها به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند ؟ !