بعدی 
تفسير نمونه ج : 16 ص : 272
آيه بعد از سه نفر از گردنكشان كه هر كدام نمونه بارزى از يك قدرت شيطانى بودند نام مى برد مى گويد : و قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم ( و قارون و فرعون و هامان ) .
قارون مظهر ثروت توأم با غرور و خودخواهى و غفلت ، فرعون مظهر قدرت استكبارى توأم با شيطنت ، و هامان الگوئى براى معاونت از ظالمان مستكبر بود .
سپس مى افزايد : موسى با دلائل روشن به سراغ اين سه آمد و حجت را بر آنها تمام كرد ( و لقد جائهم موسى بالبينات ) .
اما آنها راه استكبار و غرور و سركشى را در زمين پيش گرفتند ( فاستكبروا فى الارض ) .
قارون تكيه بر ثروت و زينت و گنجها و علم و دانشش كرد ، و فرعون و هامان تكيه بر لشكر و قدرت نظامى و نيروى تبليغاتى عظيم در ميان توده هاى ناآگاه .
ولى آنها با اينهمه نتوانستند بر خدا پيشى گيرند و از چنگال قدرت او فرار كنند ( و ما كانوا سابقين ) .
خداوند فرمان نابودى قارون را به زمينى داد كه مهد آسايش او بود ، و فرمان نابودى فرعون و هامان را به آبى كه مايه حيات است ، خدا براى نابودى آنها لشكرهاى آسمان و زمين را بسيج نكرد ، بلكه آنچه مايه حيات آنها بود فرمان مرگ آنها را اجرا كرد ! .
سابقين جمع سابق به معنى كسى است كه پيشى مى گيرد و جلو
تفسير نمونه ج : 16 ص : 273
مى افتد ، و اگر مى فرمايد : آنها پيشى نگرفتند مفهومش اين است آنها نتوانستند از قلمرو قدرت خدا با امكاناتى كه در اختيار داشتند بگريزند ، و از عذاب الهى رهائى يابند ، بلكه در همان لحظه اى كه خداوند اراده كرد آنها را به ديار عدم با ذلت و زبونى فرستاد .
چنانكه در آيه بعد مى فرمايد : ما هر يك از آنها را به گناهش گرفتيم ( فكلا اخذنا بذنبه ) .
و از آنجا كه در حقيقت چهار گروه در دو آيه قبل ذكر شده بود كه مجازاتشان بيان نگرديده ( قوم عاد و قوم ثمود قارون و فرعون و هامان ) در دنباله آيه مجازاتهاى آنها را به ترتيب بيان كرده و مى گويد : بر بعضى از آنها طوفانى شديد و كوبنده توأم با سنگريزه فرستاديم ( فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا ) .
حاصب به معنى طوفانى است كه در آن سنگريزه ها به حركت در آيند ( حصباء به معنى سنگريزه است ) .
منظور از اين گروه ، قوم عاد است كه بر طبق سوره ذاريات و حاقه و قمر ، طوفان شديد و بسيار كوبنده اى در مدت هفت شب و هشت روز بر آنها مسلط گرديد ، خانه هاشان را درهم كوبيد ، و جسدهاشان را همچون برگهاى پائيزى به اطراف پراكنده ساخت ( سوره حاقه آيات 5 تا 7 ) .
بعضى ديگر را صيحه آسمانى فرو گرفت ( و منهم من اخذته الصيحة ) .
گفته ايم : صيحه آسمانى نتيجه صاعقه ها است كه با زمين لرزه در مركز وقوعش همراه است ، و اين عذابى بود كه براى قوم ثمود ، و بعضى اقوام ديگر نازل گرديد ، چنانكه در سوره هود آيه 67 در باره قوم ثمود مى گويد : و اخذ الذين
تفسير نمونه ج : 16 ص : 274
ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين .
و بعضى ديگر از آنها را در زمين فرو برديم ( و منهم من خسفنا به الارض ) .
اين مجازاتى بود كه در مورد قارون ، ثروتمند مغرور مستكبر بنى اسرائيل تحقق يافت كه در آيه 81 سوره قصص به آن اشاره شده است .
و بالاخره بعضى ديگر را غرق كرديم ( و منهم من اغرقنا ) .
مى دانيم اين اشاره به فرعون و هامان و اتباع آنها است ، كه در سوره هاى مختلف قرآن از آن بحث شده است .
به هر حال با توجه به اين بيان ، مجازاتهاى چهارگانه فوق به ترتيب براى گروههاى چهارگانه اى است كه در دو آيه قبل ، اشاره به انحراف و گمراهى و گناه آنها شده ، بى آنكه مجازات آنها ذكر شود .
اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين مجازاتها شامل اقوام ديگرى نيز بشود ( از جمله غرق براى قوم نوح و باران سنگ براى قوم لوط ) بسيار بعيد به نظر مى رسد ، زيرا مجازات آنها در همانجا كه قرآن شرح حالشان را داده بيان گرديد ، و نيازى به تكرار نبود ، آنچه در اين سلسله آيات بيان نشده بود ، مجازات گروههاى چهارگانه اى بود كه در دو آيه اخير آمده است .
در پايان آيه براى تاكيد اين واقعيت كه اينها همه گرفتار عكس العمل كارهاى خويش شدند و محصولى را درو مى كردند كه بذر آن را خودشان پاشيده بودند ، مى فرمايد : خداوند هرگز به آنها ظلم و ستم نكرد ، آنها بودند كه بر - خويشتن ستم كردند ( و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) .
آرى مجازاتهاى اين جهان و جهان ديگر بازتاب و تجسمى است از اعمال انسانها ، در آنجا كه تمام راههاى اصلاح و بازگشت را به روى خود ببندند .
خدا عادلتر از آنست كه كوچكترين ظلم و ستمى درباره انسانى روا دارد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 275
اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات ديگر قرآن به روشنى اصل آزادى اراده و اختيار انسان را تثبيت مى كند ، و اين حقيقت را روشن مى سازد كه تصميم گيريهاى همه جا از خود انسان است ، و خدا او را آزاد آفريده و آزاد خواسته است ، بنابراين اعتقاد پيروان مكتب جبر كه متاسفانه در ميان مسلمانها نيز وجود دارند با اين منطق نيرومند قرآن ابطال مى شود .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 276
مَثَلُ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكبُوتِ اتخَذَت بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْت الْعَنكبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(41) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شىْء وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ(42) وَ تِلْك الأَمْثَلُ نَضرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلا الْعَلِمُونَ(43) خَلَقَ اللَّهُ السمَوَتِ وَ الأَرْض بِالْحَقِّ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ(44)
ترجمه :
41 - كسانى كه غير از خدا را اولياء خود برگزيدند ، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود انتخاب كرده و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند !
42 - خداوند آنچه را غير از او مى خوانند مى داند و او شكست ناپذير و حكيم است .
43 - اينها مثال هائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند .
44 - خداوند ، آسمانها و زمين را به حق آفريد ، در اين آيتى است براى مؤمنان .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 277
تفسير : تكيه گاههاى سست همچون لانه عنكبوت !
در آيات گذشته سرنوشت دردناك و غم انگيز مشركان مفسد و مستكبران لجوج و ظالمان بيدادگر و خودخواه بيان شد ، به همين تناسب در آيات مورد بحث مثال جالب و گويائى براى كسانى كه غير خدا را معبود و ولى خود قرار مى دهند بيان مى كند كه هر چه درباره اين مثال بينديشيم نكات بيشترى از آن ، عائدمان مى شود .
مى فرمايد : كسانى كه غير از خدا را ولى و معبود خود برگزيدند ، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود برگزيده ، و سست ترين خانه ها ، خانه عنكبوت است ، اگر مى دانستند ! ( مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ) .
چه مثال رسا و جالبى و چه تشبيه گويا و دقيقى ؟ ! درست دقت كنيد : هر حيوان و حشره اى براى خود خانه و لانه اى دارد ، اما هيچيك از اين خانه ها به سستى خانه عنكبوت نيست .
اصولا خانه بايد ديوار و سقف و درى داشته باشد ، و صاحب آن را از حوادث حفظ كند طعمه و غذا و نيازهاى او را در خود نگاه دارد .
بعضى از خانه ها سقف ندارند اما لااقل ديوارى دارند يا اگر ديوار ندارند سقفى دارند .
اما لانه عنكبوت كه از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده نه ديوارى دارد ، نه سقفى ، نه حياطى و نه درى ، اينها همه از يك سو .
از سوى ديگر مصالح آن بقدرى سست و بى دوام است كه در برابر هيچ حادثه اى مقاومت نمى كند .
اگر نسيم ملايمى بوزد تار و پودش را درهم مى ريزد !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 278
اگر چند قطره باران بر آن ببارد آن را متلاشى مى كند ! كمترين شعله آتشى به آن برسد نابودش مى سازد .
حتى اگر گرد و غبار بر آن بنشيند پاره پاره مى شود و از سقف خانه آويزان مى گردد .
معبودهاى دروغين اين گروه نيز نه سودى دارند و نه زيانى ، نه مشكلى را حل مى كنند ، و نه در روز بيچارگى پناهگاه كسى هستند .
درست است كه اين خانه براى عنكبوت با آن پاهاى بلند و طولانيش هم مركز استراحت است و هم در و دكان و دامى براى صيد حشرات و تحصيل غذا .
ولى در مقايسه با خانه هاى حيوانات و حشرات ديگر بى نهايت سست و بى دوام است .
كسانى كه غير خدا را تكيه گاه خود قرار دهند تكيه آنها بر تار عنكبوت است .
آنها كه غير از خدا را معبود خويش برگزينند تكيه آنها بر تار عنكبوت است تخت و تاج فرعونها ، اموال بى حساب قارونها ، قصرها و گنج هاى شاهان ، همه مانند تارهاى عنكبوت است .
بى دوام ، سست ، غير قابل اعتماد و ناپايدار در برابر طوفان حوادث .
تاريخ نيز نشان مى دهد كه به راستى هيچ يك از اين امور نمى تواند تكيه گاه انسان گردد .
ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سد پولادين دارند .
ذكر اين نكته نيز در اينجا ضرورى است : خانه عنكبوت و تارهاى او با اينكه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجائب آفرينش است كه دقت در آن
تفسير نمونه ج : 16 ص : 279
انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند .
تارهاى عنكبوت از مايع لزجى ساخته مى شود كه در حفره هاى بسيار كوچكى همچون سر سوزن در زير شكم او قرار دارد ، اين مايع داراى تركيب خاصى است كه هر گاه در مجاورت هوا قرار گيرد سخت و محكم مى شود .
عنكبوت آن را به وسيله چنگال مخصوصش از اين حفره ها بيرون كشيده و تارهاى خود را از آن مى سازد .
مى گويند هر عنكبوت قادر است با همين مايع بسيار مختصر كه در اختيار دارد در حدود پانصد متر از اين تارها بتند ! بعضى نوشته اند كه سستى اين تارها بر اثر نازكى فوق العاده است و گرنه از تار فولادينى كه به ضخامت آن باشد محكمتر است ! .
عجيب اينكه اين تارها گاهى هر كدام از چهار رشته تشكيل شده و هر رشته اى نيز خود از هزار رشته ! تشكيل يافته كه هر كدام از سوراخ بسيار كوچكى كه در بدن او است بيرون مى آيد اكنون فكر كنيد هر يك از اين تارهاى فرعى چه اندازه ظريف و دقيق و باريك تهيه مى شود .
علاوه بر عجائبى كه در مصالح ساختمانى خانه عنكبوت به كار رفته ، شكل ساختمانى و مهندسى آن نيز جالب است ، اگر به خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم منظره جالبى همچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پايه هاى مخصوصى از همين تارها مشاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده آلى است ولى در مجموع سست تر از آن تصور نمى شود ، و اين چنين است معبودهائى كه غير از خدا مى پرستند .
با توجه به اينكه عنكبوت تنها يكنوع نيست بلكه بعضى از دانشمندان مدعى هستند كه تاكنون بيست هزار نوع عنكبوت شناخته شده است ! و هر كدام ويژگيهائى دارند عظمت قدرت خدا در آفرينش اين موجود كوچك آشكارتر مى شود .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 280
ضمنا تعبير به اولياء ( جمع ولى ) به جاى اصنام و بتها شايد براى اشاره به اين نكته است كه نه فقط معبودهاى ساختگى كه پيشوايان و رهبران غير الهى نيز در همين حكمند .
جمله لو كانوا يعلمون ( اگر مى دانستند ) كه در آخر آيه آمده است مربوط به بتها و معبودهاى دروغين است ، نه مربوط به سستى خانه عنكبوت ، چرا كه سستى آن را همه مى دانند ، بنابر اين مفهوم جمله چنين است اگر آنها از سستى معبودان و پايگاههائى كه غير از خدا برگزيده اند با خبر بودند بخوبى مى دانستند كه اينها در سستى همانند تار عنكبوتند .
در آيه بعد هشدار تهديدآميزى به اين مشركان غافل و بيخبر مى دهد مى گويد : خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند ( ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شىء ) .
شرك آشكار آنها ، و شرك مخفى و پنهانشان ، هيچيك بر خدا پوشيده نيست .
و او است قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق ( و هو العزيز الحكيم ) .
اگر مهلت به آنها مى دهد ، نه به خاطر آنست كه نمى داند يا قدرتش محدود است ، بلكه حكمت او ايجاب مى كند كه فرصت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود ، و آنها كه شايسته هدايتند ، هدايت گردند .
بعضى از مفسران ، اين جمله را اشاره به بهانه هائى دانسته اند كه مشركان براى خود مى تراشيدند و آن اينكه اگر ما اين بتها را مى پرستيم نه به خاطر خودشان است اينها در حقيقت مظهر و سمبل هستند از ستارگان آسمان ، و از پيامبران و فرشتگان ما در حقيقت براى آنها سجده مى كنيم ، و از آنها احترام به عمل مى آوريم ، و خير و شر ما و سود و زيان ما در دست آنها است .
قرآن مى گويد : خدا مى داند شما چه چيزهائى را مى خوانيد ، هر كه باشند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 281
و هر چه باشند ، در برابر قدرت فرمان او چون تار عنكبوتند و از خود چيزى ندارند كه به شما بدهند .
سومين آيه مورد بحث گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر اين مثالها به او مى كردند و مى گفتند : چگونه ممكن است خدائى كه آفريننده زمين و آسمان است به عنكبوت و مگس و حشرات و مانند اينها مثال بزند .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد : اينها مثالهائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آنرا درك نمى كنند ( و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ) .
اهميت و ظرافت مثال در بزرگى و كوچكى آن نيست ، بلكه در انطباق آن بر مقصود است ، گاه كوچك بودن آن بزرگترين نقطه قوت آن است .
فى المثل هنگامى كه سخن از تكيه گاههاى سست و بى اساس است ، بايد مثال را از تار عنكبوت انتخاب كرد كه بهتر از هر چيز مى تواند اين سستى و ناپايدارى و عدم ثبات را منعكس كند ، اين عين فصاحت و بلاغت است .
اينجا است كه مى گويد تنها عالمان هستند كه ريزه كاريهاى مثالهاى قرآن را درك مى كنند .
در آخرين آيه مورد بحث اضافه مى كند : خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده و در اين نشانه عظيمى است براى افراد با ايمان ( خلق الله السماوات و الارض بالحق ان فى ذلك لاية للمؤمنين ) .
باطل و بيهوده در كار او راه ندارد ، اگر مثال به عنكبوت و خانه سست و بى بنيادش مى زند ، روى حساب است ، و اگر موجود كوچكى را براى تمثيل برگزيده
تفسير نمونه ج : 16 ص : 282
براى بيان حق است ، و گرنه او آفريننده بزرگترين كهكشانها و منظومه هاى آسمانى است .
جالب اينكه در پايان اين چند آيه تكيه روى علم و ايمان است ، در يك جا مى فرمايد : لو كانوا يعلمون ( اگر مى دانستند ) جاى ديگرى مى فرمايد و ما يعقلها الا العالمون ( جز عالمان آگاه اين مثلها را درك نمى كنند ) .
و در اينجا مى فرمايد : ان فى ذلك لاية للمؤمنين ( در اين نشانه بزرگى است براى افراد با ايمان ) .
اشاره به اينكه چهره حق روشن و آفتابى است اما در زمينه هاى مستعد شكوفا مى شود ، قلبى آگاه و جستجوگر ، روحى بيدار و تسليم در مقابل حق لازم است و اگر اين كوردلان جمال حق را نمى بينند نه به خاطر خفاى آن است كه به خاطر نابينائى آنها است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 283
اتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِنَ الْكِتَبِ وَ أَقِمِ الصلَوةَ إِنَّ الصلَوةَ تَنهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكبرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصنَعُونَ(45)
ترجمه :
45 - آنچه را از كتاب آسمانى به تو وحى شده تلاوت كن ، و نماز را بر پا دار كه نماز ( انسان را ) از زشتى ها و منكرات باز مى دارد و خداوند مى داند شما چه كارهائى انجام مى دهيد .

تفسير : نماز باز دارنده از زشتيها و بديها
بعد از پايان بخشهاى مختلفى از سرگذشت اقوام پيشين و پيامبران بزرگ و برخورد نامطلوب آنها با اين رهبران الهى ، و پايان غم انگيز زندگى آنها ، روى سخن را - براى دلدارى و تسلى خاطر و تقويت روحيه و ارائه خط مشى كلى و جامع - به پيامبر كرده دو دستور به او مى دهد : نخست مى گويد آنچه را از كتاب آسمانى ( قرآن ) به تو وحى شده تلاوت كن ( اتل ما اوحى اليك من الكتاب ) .
اين آيات را بخوان كه هر چه مى خواهى در آن است : علم و حكمت ، نصيحت و اندرز ، معيار شناخت حق و باطل ، وسيله نورانيت قلب و جان ، و مسير حركت هر گروه و هر جمعيت .
بخوان و در زندگيت به كار بند ، بخوان و از آن الهام بگير ، بخوان و قلبت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 284
را به نور تلاوتش روشن كن .
بعد از بيان اين دستور كه در حقيقت جنبه آموزش دارد ، به دستور دوم مى پردازد كه شاخه اصلى پرورش است ، مى گويد : و نماز را بر پا دار ( و اقم الصلوة ) .
سپس به فلسفه بزرگ نماز پرداخته مى گويد : زيرا نماز انسان را از زشتيها و منكرات باز مى دارد ( ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر ) .
طبيعت نماز از آنجا كه انسان را به ياد نيرومندترين عامل بازدارنده يعنى اعتقاد به مبدء و معاد مى اندازد داراى اثر بازدارندگى از فحشاء و منكر است .
انسانى كه به نماز مى ايستد ، تكبير مى گويد ، خدا را از همه چيز برتر و بالاتر مى شمرد ، به ياد نعمتهاى او مى افتد ، حمد و سپاس او مى گويد ، او را به رحمانيت و رحيميت مى ستايد ، به ياد روز جزاى او مى افتد ، اعتراف به بندگى او مى كند ، از او يارى مى جويد صراط مستقيم از او مى طلبد ، و از راه كسانى كه غضب بر آنها شده و گمراهان به خدا پناه مى برد ( مضمون سوره حمد ) .
بدون شك در قلب و روح چنين انسانى جنبشى به سوى حق و حركتى به سوى پاكى و جهشى به سوى تقوا پيدا مى شود .
براى خدا ركوع مى كند ، و در پيشگاه او پيشانى بر خاك مى نهد ، غرق در عظمت او مى شود و خودخواهى ها و خود برتربينى ها را فراموش مى كند .
شهادت به يگانگى او مى دهد گواهى به رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دهد .
بر پيامبرش درود مى فرستد و دست به درگاه خداى بر مى دارد كه در زمره
تفسير نمونه ج : 16 ص : 285
بندگان صالح او قرار گيرد ( تشهد و سلام ) .
همه اين امور موجى از معنويت در وجود او ايجاد مى كند ، موجى كه سد نيرومندى در برابر گناه محسوب مى شود .
اين عمل چند بار در شبانه روز تكرار مى گردد ، هنگامى كه صبح از خواب برمى خيزد در ياد او غرق مى شود .
در وسط روز هنگامى كه غرق زندگى مادى شده ناگهان صداى تكبير مؤذن را مى شنود ، برنامه خود را قطع كرده ، به درگاه او مى شتابد ، و حتى در پايان روز و آغاز شب پيش از آنكه به بستر استراحت رود با او راز و نياز مى كند و دل را مركز انوار او مى سازد .
از اين گذشته به هنگامى كه آماده مقدمات نماز مى شود خود را شستشو مى دهد پاك مى كند ، حرام و غصب را از خود دور مى سازد و به بارگاه دوست مى رود همه اين امور تاثير بازدارنده در برابر خط فحشاء و منكرات دارد .
منتها هر نمازى به همان اندازه كه از شرايط كمال و روح عبادت برخوردار است نهى از فحشاء و منكر مى كند ، گاه نهى كلى و جامع و گاه نهى جزئى و محدود .
ممكن نيست كسى نماز بخواند و هيچگونه اثرى در او نبخشد هر چند نمازش صورى باشد هر چند آلوده گناه باشد ، البته اين گونه نماز تاثيرش كم است ، اين گونه افراد اگر همان نماز را نمى خواندند از اين هم آلوده تر بودند .
روشنتر بگوئيم : نهى از فحشاء و منكر سلسله مراتب و درجات زيادى دارد و هر نمازى به نسبت رعايت شرايط داراى بعضى از اين درجات است .
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود سرگردانى جمعى از مفسران در تفسير اين آيه و انتخاب تفسيرهاى نامناسب بى جهت است ، شايد آنها به همين دليل كه ديده اند بعضى نماز مى خوانند و مرتكب گناه مى شوند و آيه را در معنى مطلقش بدون سلسله مراتب ديده اند گرفتار شك و ترديد شده اند ، و راههاى ديگرى را در
تفسير نمونه ج : 16 ص : 286
تفسير آيه برگزيده اند .
از جمله بعضى گفته اند : نماز انسان را از فحشاء و منكر باز مى دارد مادام كه مشغول نماز است ! ! چه حرف عجيبى ؟ اين مزيتى براى نماز نيست ، بسيارى از اعمال چنين است .
بعضى ديگر گفته اند اعمال و اذكار نماز به منزله جمله هائى است كه هر يك انسان را از فحشاء و منكر نهى مى كند ، مثلا تكبير و تسبيح و تهليل هر كدام به انسان مى گويد گناه مكن ، حال انسان گوش به اين نهى مى دهد يا نه ؟ مطلب ديگرى است .
اما آنها كه آيه فوق را چنين تفسير كرده اند از اين حقيقت غافل شده اند كه نهى در اينجا فقط نهى تشريعى نيست ، بلكه نهى تكوينى است ، ظاهر آيه اين است كه نماز اثر بازدارنده دارد و تفسير اصلى همان است كه در بالا گفتيم ، البته مانعى دارد كه بگوئيم نماز هم نهى تكوينى از فحشاء و منكر مى كند و هم نهى تشريعى .
به چند حديث توجه كنيد :
1 - در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين مى خوانيم كه فرمود : من لم تنهه صلاته عن الفحشاء و المنكر لم يزدد من الله الا بعدا : كسى كه نمازش او را از فحشاء و منكر باز ندارد هيچ بهره اى از نماز جز دورى از خدا حاصل نكرده است ! .
2 - در حديث ديگرى از همان حضرت چنين آمده : لا صلوة لمن لم يطع الصلوة ، و طاعة الصلوة ان ينتهى عن الفحشاء و المنكر : كسى كه اطاعت فرمان نماز نكند نمازش نماز نيست ، و اطاعت نماز آن است كه نهى آن را از فحشاء و منكر به كار بندد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 287
3 - و در حديث سومى از همان بزرگوار چنين مى خوانيم : كه جوانى از انصار نماز را با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ادا مى كرد اما با اين حال آلوده گناهان زشتى بود اين ماجرا را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرضه داشتند فرمود : ان صلاته تنهاه يوما : سرانجام نمازش روزى او را از اين اعمال پاك مى كند .
4 - اين اثر نماز بقدرى اهميت دارد كه در بعضى از روايات اسلامى به عنوان معيار سنجش نماز مقبول و غير مقبول از آن ياد شده ، چنانكه امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : من احب ان يعلم اقبلت صلوته ام لم تقبل ؟ فلينظر : هل منعت صلوته عن الفحشاء و المنكر ؟ فبقدر ما منعته قبلت منه ! : كسى كه دوست دارد ببيند آيا نمازش مقبول درگاه الهى شده يا نه ؟ بايد ببيند آيا اين نماز او را از زشتيها و منكرات باز داشته يا نه ؟ به همان مقدار كه بازداشته نمازش قبول است ! .
در دنباله آيه اضافه مى فرمايد ذكر خدا از آن هم برتر و بالاتر است ( و لذكر الله اكبر ) .
ظاهر جمله فوق اين است كه بيان فلسفه مهمترى براى نماز مى باشد ، يعنى يكى ديگر از آثار و بركات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشاء و منكر نيز مهمتر است آنست كه انسان را به ياد خدا مى اندازد كه ريشه و مايه اصلى هر خير و سعادت است ، و حتى عامل اصلى نهى از فحشاء و منكر نيز همين ذكر الله مى باشد ، در واقع برترى آن به خاطر آنست كه علت و ريشه محسوب مى شود .
اصولا ياد خدا ، مايه حيات قلوب و آرامش دلها است ، و هيچ چيز به پايه آن نمى رسد : الا بذكر الله تطمئن القلوب : آگاه باشيد ياد خدا مايه اطمينان دلها است ( سوره رعد آيه 28 ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 288
اصولا روح همه عبادات - چه نماز و چه غير آن - ذكر خدا است ، اقوال نماز ، افعال نماز ، مقدمات نماز ، تعقيبات نماز ، همه و همه در واقع ، ياد خدا را در دل انسان زنده مى كند .
قابل توجه اينكه در آيه 14 سوره طه اشاره به اين فلسفه اساسى نماز شده و خطاب به موسى مى گويد : اقم الصلوة لذكرى : نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى .
ولى مفسران بزرگ براى جمله بالا تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده اند كه در بعضى از روايات اسلامى نيز اشاراتى به آن تفسيرها شده ، از جمله اينكه : منظور از جمله فوق اين است كه ياد خدا از شما به وسيله رحمت برتر از ياد شما از او بوسيله طاعت است .
ديگر اينكه ذكر خدا از نماز برتر و بالاتر است چرا كه روح هر عبادتى ذكر خدا است .
اين تفسيرها كه بعضا در روايات اسلامى نيز آمده ، ممكن است اشاره به بطون آيه بوده باشد ، و گرنه ظاهر آن با معنى اول هماهنگتر است ، زيرا در اكثر مواردى كه ذكر الله به كار رفته ، منظور ياد كردن مردم از خدا است ، و آيه فوق نيز همين معنى را تداعى مى كند ، ولى البته ياد كردن خدا از بندگان مى تواند به عنوان يك نتيجه مستقيم براى ياد بندگان از خدا بوده باشد ، و به اين ترتيب تضاد ميان دو معنى بر طرف مى شود .
در حديثى از معاذ بن جبل چنين آمده است : هيچ يك از اعمال آدمى براى نجات او از عذاب الهى برتر از ذكر الله نيست ، از او پرسيدند حتى جهاد در راه خدا ؟ گفت : آرى زيرا خداوند مى فرمايد : و لذكر الله اكبر .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 289
ظاهر اين است كه معاذ بن جبل اين سخن را از كلام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) استفاده كرده زيرا خود او نقل مى كند كه از پيامبر خدا پرسيدم : كدام عمل از همه اعمال برتر است فرمود : ان تموت و لسانك رطب من ذكر الله عز و جل : اينكه به هنگام مردن زبان تو به ذكر خداوند بزرگ مشغول باشد .
و از آنجا كه نيات انسانها و ميزان حضور قلب آنها در نماز و سائر عبادات بسيار متفاوت است در پايان آيه مى فرمايد : و خدا مى داند چه كارهائى را انجام مى دهيد ( و الله يعلم ما تصنعون ) .
چه اعمالى را كه در پنهان انجام مى دهيد يا آشكار ، چه نياتى را كه در دل داريد ، و چه سخنانى كه بر زبان جارى مى كنيد .

نكته : تاثير نماز در تربيت فرد و جامعه
گر چه نماز چيزى نيست كه فلسفه اش بر كسى مخفى باشد ، ولى دقت در متون آيات و روايات اسلامى ما را به ريزه كاريهاى بيشترى در اين زمينه رهنمون مى گردد :
1 - روح و اساس و هدف و پايه و مقدمه و نتيجه و بالاخره فلسفه نماز همان ياد خدا است ، همان ذكر الله است كه در آيه فوق بعنوان برترين نتيجه بيان شده است .
البته ذكرى كه مقدمه فكر ، و فكرى كه انگيزه عمل بوده باشد ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه در تفسير جمله و لذكر الله اكبر فرمود : ذكر الله عند ما احل و حرم ياد خدا كردن به هنگام انجام حلال و حرام ( يعنى به ياد خدا بيفتد به سراغ حلال برود و از حرام چشم بپوشد ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 290
2 - نماز وسيله شستشوى از گناهان و مغفرت و آمرزش الهى است چرا كه خواه ناخواه نماز انسان را دعوت به توبه و اصلاح گذشته مى كند ، لذا در حديثى مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از ياران خود سؤال كرد : لو كان على باب دار احدكم نهر و اغتسل فى كل يوم منه خمس مرات ا كان يبقى فى جسده من الدرن شىء ؟ قلت لا ، قال : فان مثل الصلوة كمثل النهر الجارى كلما صلى كفرت ما بينهما من الذنوب : اگر بر در خانه يكى از شما نهرى از آب صاف و پاكيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهد ، آيا چيزى از آلودگى و كثافت در بدن او مى ماند ؟ .
در پاسخ عرض كردند : نه ، فرمود : نماز درست همانند اين آب جارى است ، هر زمان كه انسان نمازى مى خواند گناهانى كه در ميان دو نماز انجام شده است از ميان مى رود .
و به اين ترتيب جراحاتى كه بر روح و جان انسان از گناه مى نشيند ، با مرهم نماز التيام مى يابد و زنگارهائى كه بر قلب مى نشيند زدوده مى شود .
3 - نماز سدى در برابر گناهان آينده است ، چرا كه روح ايمان را در انسان تقويت مى كند ، و نهال تقوى را در دل پرورش مى دهد ، و مى دانيم ايمان و تقوى نيرومندترين سد در برابر گناه است ، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به عنوان نهى از فحشاء و منكر بيان شده است ، و همان است كه در احاديث متعددى مى خوانيم : افراد گناهكارى بودند كه شرح حال آنها را براى پيشوايان اسلام بيان كردند فرمودند : غم مخوريد ، نماز آنها را اصلاح مى كند و كرد .
4 - نماز ، غفلت زدا است ، بزرگترين مصيبت براى رهروان راه حق آن است كه هدف آفرينش خود را فراموش كنند و غرق در زندگى مادى و لذائذ
تفسير نمونه ج : 16 ص : 291
زود گذر كردند ، اما نماز به حكم اينكه در فواصل مختلف ، و در هر شبانه روز پنج بار انجام مى شود ، مرتبا به انسان اخطار مى كند ، هشدار مى دهد ، هدف آفرينش او را خاطر نشان مى سازد ، موقعيت او را در جهان به او گوشزد مى كند و اين نعمت بزرگى است كه انسان وسيله اى در اختيار داشته باشد كه در هر شبانه روز چند مرتبه قويا به او بيدار باش گويد .
5 - نماز خود بينى و كبر را در هم مى شكند ، چرا كه انسان در هر شبانه روز هفده ركعت و در هر ركعت دو بار پيشانى بر خاك در برابر خدا مى گذارد ، خود را ذره كوچكى در برابر عظمت او مى بيند ، بلكه صفرى در برابر بى نهايت .
پرده هاى غرور و خود خواهى را كنار مى زند ، تكبر و برترى جوئى را در هم مى كوبد .
به همين دليل على (عليه السلام) در آن حديث معروفى كه فلسفه هاى عبادات اسلامى در آن منعكس شده است بعد از ايمان ، نخستين عبادت را كه نماز است با همين هدف تبيين مى كند مى فرمايد : فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك و الصلوة تنزيها عن الكبر ... : خداوند ايمان را براى پاكسازى انسانها از شرك واجب كرده است و نماز را براى پاكسازى از كبر .
6 - نماز وسيله پرورش ، فضائل اخلاق و تكامل معنوى انسان است ، چرا كه انسان را از جهان محدود ماده و چهار ديوار عالم طبيعت بيرون مى برد ، به ملكوت آسمانها دعوت مى كند ، و با فرشتگان همصدا و همراز مى سازد ، خود را بدون نياز به هيچ واسطه در برابر خدا مى بيند و با او به گفتگو برمى خيزد .
تكرار اين عمل در شبانه روز آنهم با تكيه روى صفات خدا ، رحمانيت و رحيميت و عظمت او مخصوصا با كمك گرفتن از سوره هاى مختلف قرآن بعد از حمد كه بهترين دعوت كننده به سوى نيكيها و پاكيها است اثر قابل ملاحظه اى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 292
در پرورش فضائل اخلاقى در وجود انسان دارد .
لذا در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم كه در فلسفه نماز فرمود : الصلوة قربان كلى تقى : نماز وسيله تقرب هر پرهيزكارى به خدا است .
7 - نماز به سائر اعمال انسان ارزش و روح مى دهد - چرا كه نماز روح اخلاص را زنده مى كند ، زيرا نماز مجموعه اى است از نيت خالص و گفتار پاك و اعمال خالصانه ، تكرار اين مجموع در شبانه روز بذر ساير اعمال نيك را در جان انسان مى پاشد و روح اخلاص را تقويت مى كند .
لذا در حديث معروفى مى خوانيم كه امير مؤمنان على (عليه السلام) در وصاياى خود بعد از آن كه فرق مباركش با شمشير ابن ملجم جنايتكار شكافته شد فرمود : الله الله فى الصلوة فانها عمود دينكم : خدا را خدا را در باره نماز ، چرا كه ستون دين شما است .
مى دانيم هنگامى كه عمود خيمه در هم بشكند يا سقوط كند هر قدر طنابها و ميخهاى اطراف محكم باشد اثرى ندارد ، همچنين هنگامى كه ارتباط بندگان با خدا از طريق نماز از ميان برود اعمال ديگر اثر خود را از دست خواهد داد .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : اول ما يحاسب به العبد الصلوة فان قبلت قبل سائر عمله ، و ان ردت رد عليه سائر عمله : نخستين چيزى كه در قيامت از بندگان حساب مى شود نماز است اگر مقبول افتاد سائر اعمالشان قبول مى شود ، و اگر مردود شد سائر اعمال نيز مردود مى شود ! شايد دليل اين سخن آن باشد كه نماز رمز ارتباط خلق و خالق است ، اگر به طور صحيح انجام گردد قصد قربت و اخلاص كه وسيله قبولى سائر اعمال است در او زنده مى شود ، و گرنه بقيه اعمال او مشوب و آلوده مى گردد و از درجه اعتبار .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 293
ساقط مى شود .
8 - نماز قطع نظر از محتواى خودش با توجه به شرائط صحت دعوت به پاكسازى زندگى مى كند ، چرا كه مى دانيم مكان نمازگزار ، لباس نمازگزار ، فرشى كه بر آن نماز مى خواند ، آبى كه با آن وضو مى گيرد و غسل مى كند ، محلى كه در آن غسل و وضو انجام مى شود بايد از هر گونه غصب و تجاوز به حقوق ديگران پاك باشد كسى كه آلوده به تجاوز و ظلم ، ربا ، غصب ، كم فروشى ، رشوه خوارى و كسب اموال حرام باشد چگونه مى تواند مقدمات نماز را فراهم سازد ؟ بنا بر اين تكرار نماز در پنج نوبت در شبانه روز خود دعوتى است به رعايت حقوق ديگران .
9 - نماز علاوه بر شرائط صحت شرائط قبول ، يا به تعبير ديگر شرائط كمال دارد كه رعايت آنها نيز يك عامل مؤثر ديگر براى ترك بسيارى از گناهان است .
در كتب فقهى و منابع حديث ، امور زيادى به عنوان موانع قبول نماز ذكر شده است از جمله مساله شرب خمر است كه در روايات آمده : لا تقبل صلوة شارب الخمر اربعين يوما الا ان يتوب : نماز شرابخوار تا چهل روز مقبول نخواهد شد مگر اينكه توبه كند .
و در روايات متعددى مى خوانيم : از جمله كسانى كه نماز آنها قبول نخواهد شد پيشواى ستمگر است .
و در بعضى از روايات ديگر تصريح شده است كه نماز كسى كه زكات نمى پردازد قبول نخواهد شد ، و همچنين روايات ديگرى كه مى گويد : خوردن غذاى حرام يا عجب و خود بينى از موانع قبول نماز است ، پيدا است كه فراهم كردن اين شرايط قبولى تا چه حد سازنده است ؟
تفسير نمونه ج : 16 ص : 294
10 - نماز روح انضباط را در انسان تقويت مى كند ، چرا كه دقيقا بايد در اوقات معينى انجام گيرد كه تاخير و تقديم آن هر دو موجب بطلان نماز ، است همچنين آداب و احكام ديگر در مورد نيت و قيام و قعود و ركوع و سجود و مانند آن كه رعايت آنها ، پذيرش انضباط را در برنامه هاى زندگى كاملا آسان مى سازد .
همه اينها فوائدى است كه در نماز ، قطع نظر از مساله جماعت وجود دارد و اگر ويژگى جماعت را بر آن بيفزائيم - كه روح نماز همان جماعت است - بركات بى شمار ديگرى دارد كه اينجا جاى شرح آن نيست ، بعلاوه كم و بيش همه از آن آگاهيم .
گفتار خود را در زمينه فلسفه و اسرار نماز با حديث جامعى كه از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده پايان مى دهيم : امام در پاسخ نامه اى كه از فلسفه نماز در آن سؤال شده بود چنين فرمود : علت تشريع نماز اين است كه توجه و اقرار به ربوبيت پروردگار است ، و مبارزه با شرك و بت پرستى ، و قيام در پيشگاه پروردگار در نهايت خضوع و نهايت تواضع ، و اعتراف به گناهان و تقاضاى بخشش از معاصى گذشته ، و نهادن پيشانى بر زمين همه روز براى تعظيم پروردگار .
و نيز هدف اين است كه انسان همواره هشيار و متذكر باشد ، گرد و غبار فراموشكارى بر دل او ننشيند ، مست و مغرور نشود ، خاشع و خاضع باشد ، طالب و علاقمند افزونى در مواهب دين و دنيا گردد .
علاوه بر اينكه مداومت ذكر خداوند در شب و روز كه در پرتو نماز حاصل مى گردد ، سبب مى شود كه انسان مولا و مدبر و خالق خود را فراموش نكند ، روح سركشى و طغيانگرى بر او غلبه ننمايد .
و همين توجه به خداوند و قيام در برابر او ، انسان را از معاصى باز مى دارد و از انواع فساد جلوگيرى مى كند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 295
جزء 21 قرآن مجيد از آيه 46 سوره عنكبوت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 296
تفسير نمونه ج : 16 ص : 297
* وَ لا تجَدِلُوا أَهْلَ الْكتَبِ إِلا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ إِلا الَّذِينَ ظلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكمْ وَ إِلَهُنَا وَ إِلَهُكُمْ وَحِدٌ وَ نحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ(46) وَ كَذَلِك أَنزَلْنَا إِلَيْك الْكتَب فَالَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هَؤُلاءِ مَن يُؤْمِنُ بِهِ وَ مَا يجْحَدُ بِئَايَتِنَا إِلا الْكفِرُونَ(47) وَ مَا كُنت تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَب وَ لا تخُطهُ بِيَمِينِك إِذاً لارْتَاب الْمُبْطِلُونَ(48) بَلْ هُوَ ءَايَت بَيِّنَتٌ فى صدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ مَا يجْحَدُ بِئَايَتِنَا إِلا الظلِمُونَ(49)
ترجمه :
46 - با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد ، مگر كسانى كه از آنها مرتكب ظلم و ستم شدند ، و به آنها بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما
تفسير نمونه ج : 16 ص : 298
و شما نازل شده ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است و در برابر او تسليم هستيم .
47 - اينگونه ، كتاب را بر تو نازل كرديم ، كسانى كه ( پيش از اين ) كتاب آسمانى به آنها داده ايم به اين كتاب ايمان مى آورند ، و بعضى از اين گروه ( مشركان ) نيز به آن مؤمن مى شوند و آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند .
48 - تو هرگز قبل از اين كتابى نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند .
49 - بلكه اين كتاب آسمانى مجموعه اى از آيات روشن است كه در سينه صاحبان دل جاى دارد و آيات ما را جز ستمگران انكار نمى كنند .

تفسير : براى بحث بهترين روش را برگزينيد
در آيات گذشته بيشتر سخن از نحوه برخورد با بت پرستان لجوج و جاهل بود كه به مقتضاى حال با منطقى تند ، با آنها سخن مى گفت ، و معبودانشان را سستتر از تارهاى عنكبوت معرفى مى كرد ، و در آيات مورد بحث ، سخن از مجادله با اهل كتاب است كه بايد به صورت ملايمتر باشد ، چه اينكه آنها حداقل بخشى از دستورهاى انبياء و كتب آسمانى را شنيده بودند و آمادگى بيشترى براى برخورد منطقى داشتند كه با هر كس بايد به ميزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت .
نخست مى فرمايد : با اهل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است مجادله نكنيد ( و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن ) .
لا تجادلوا از ماده جدال در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است ، اين واژه در مورد ساختمان محكم و مانند آن نيز به كار مى رود و هنگامى كه دو نفر به بحث مى پردازند ، و در حقيقت هر كدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش بپيچاند به اين كار مجادله گفته مى شود ، به كشتى گرفتن نيز جدال
تفسير نمونه ج : 16 ص : 299
مى گويند ، و به هر حال منظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است .
تعبير به التى هى احسن ، تعبير بسيار جامعى است كه تمام روشهاى صحيح و مناسب مباحثه را شامل مى شود ، چه در الفاظ ، چه در محتواى سخن ، چه در آهنگ گفتار ، و چه در حركات ديگر همراه آن .
بنا بر اين مفهوم اين جمله آن است كه الفاظ شما مؤدبانه ، لحن سخن دوستانه محتواى آن مستدل ، آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و هر گونه خشونت و هتك احترام ، همچنين حركات دست و چشم و ابرو كه معمولا مكمل بيان انسان هستند همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد .
و چه زيبا است تعبيرات قرآن كه در يك جمله كوتاه يك دنيا معنى نهفته است .
اينها همه به خاطر آن است كه هدف از بحث و مجادله برترى جوئى و تفوق طلبى و شرمنده ساختن طرف مقابل نيست ، بلكه هدف تاثير كلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است ، و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف همين شيوه قرآنى است .
حتى بسيار مى شود كه انسان اگر سخن حق را به صورتى منعكس كند كه طرف مقابل آن را فكر خود بداند نه فكر گوينده ، زودتر انعطاف نشان مى دهد چرا كه انسان به افكار خود همچون فرزندان خود علاقمند است .
درست به همين دليل است كه قرآن مجيد بسيارى از مسائل را به صورت سؤال و استفهام طرح مى كند ، تا جوابش را از درون فكر مخاطب بجوشد و آن را از خود بداند .
ولى البته هر قانونى استثنائى هم دارد ، از جمله همين اصل كلى در بحث و مجادله اسلامى در مواردى ممكن است حمل بر ضعف و زبونى شود ، و يا طرف مقابل آنچنان مست و مغرور باشد كه اين طرز برخورد انسانى ، بر جرأت و جسارتش
تفسير نمونه ج : 16 ص : 300
بيفزايد لذا در دنبال آيه به صورت يك استثناء مى فرمايد : مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم و ستم شدند ( الا الذين ظلموا منهم ) .
همانها كه بر خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم به اوصاف پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آشنا نشوند .
آنها كه ظلم كردند و فرمانهاى الهى را در آنجا كه بر خلاف منافعشان بود زير پا گذاردند .
آنها كه ظلم كردند و خرافاتى همچون مشركان به ميان آوردند ، مسيح يا عزيز را فرزند خدا خواندند .
و بالاخره آنها كه ظلم كردند و بجاى بحث منطقى دست به شمشير برده و متوسل به زور شدند و به شيطنت و توطئه چينى پرداختند .
و در آخر آيه يكى از مصداقهاى روشن مجادله به احسن را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده ، مى فرمايد : بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده است ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است ، و در برابر او تسليم هستيم ( و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون ) .
چه تعبير زيبا و چه آهنگ جالبى ؟ آهنگ وحدت و ايمان به همه آنچه از سوى خداى واحد نازل شده ، و حذف همه تعصبها ، و ما و شماها ، و بالاخره توحيد معبود و تسليم بى قيد و شرط در برابر الله .
اين يك نمونه از مجادله به احسن است كه هر كس بشنود مجذوب آن مى شود ، و نشان مى دهد اسلام گروه گرا ، و تفرقه طلب نيست ، آواى اسلام آواى وحدت است و تسليم بودن در برابر هر سخن حق .
نمونه هاى اين بحث در قرآن فراوان است ، از جمله نمونه اى است كه امام صادق (عليه السلام) در حديثى به آن اشاره كرده ، مى فرمايد : مجادله به احسن ، مانند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 301
مطلبى است كه در آخر سوره يس در مورد منكران معاد آمده است ، هنگامى كه استخوان پوسيده را در مقابل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آوردند و گفتند : چه كسى قدرت دارد آن را احيا كند ؟ فرمود : يحييها الذى انشاها اول مرة ... همان خدائى كه روز نخست آن را آفريد ، زنده مى كند ، همان خدائى كه از درخت سبز ، براى شما آتش بيرون مى فرستد .
آيه بعد به عنوان تاكيد بر اصول چهارگانه اى كه در آيه قبل آمد ، مى فرمايد : اين گونه ما كتاب آسمانى ( قرآن ) را بر تو نازل كرديم ( و كذلك انزلنا اليك الكتاب ) .
آرى اين قرآن بر اساس وحدت معبود ، وحدت دعوت همه پيامبران راستين تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان حق ، و مجادله با بهترين شيوه ها نازل شده .
بعضى از مفسران گفته اند : منظور از جمله فوق تشبيه نزول قرآن بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به نزول كتب پيشين بر ساير انبياء است ، يعنى همانگونه كه بر پيامبران گذشته كتاب آسمانى نازل كرديم بر تو نيز قرآن را نازل نموديم .
ولى تفسير اول دقيقتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است .
سپس مى افزايد : كسانى كه پيش از اين كتاب آسمانى به آنها داده ايم ( و به راستى به آن پايبند و معتقدند ) به اين كتاب ايمان مى آورند ( و الذين آتيناهم الكتاب يؤمنون به ) .
چرا كه هم نشانه هاى آن را در كتب خود يافته اند ، و هم محتوايش را از نظر اصول كلى هماهنگ با محتواى كتب خود مى بينند .
البته مى دانيم همه اهل كتاب ( يهود و نصارى ) به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايمان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 302
نياوردند ، بنا بر اين جمله فوق ، اشاره به آن گروه مؤمنان واقعى و حق جويان خالى از تعصب است كه نام اهل كتاب تنها شايسته آنها است .
بعد مى افزايد : گروهى از اينها ( از اهل مكه و مشركان عرب ) نيز به آن ايمان مى آورند ( و من هؤلاء من يؤمن به ) .
و در پايان در مورد كافران هر دو گروه مى گويد : آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند ( و ما يجحد باياتنا الا الكافرون ) .
با توجه به اينكه مفهوم جحد آنست كه انسان ، به چيزى معتقد باشد و آن را انكار كند مفهوم جمله فوق اين مى شود كه حتى كفار در دل به عظمت اين آيات معترفند و نشانه هاى صدق و راستى را در جبين آن مى نگرند ، و راه و رسم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و زندگى پاكيزه و پيروان پاكباخته او را دليلى بر اصالت آن مى شمرند اما به خاطر لجاجت و تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان ، و يا براى حفظ منافع نامشروع زودگذر به انكار برمى خيزند .
به اين ترتيب قرآن موضع گيريهاى اقوام مختلف را در برابر اين كتاب آسمانى مشخص مى كند : در يك صف اهل ايمانند ، اعم از علماى اهل كتاب و مؤمنان راستين و مشركانى كه تشنه حق بودند و حق را يافتند و دل به آن بستند ، و در صف ديگر منكران لجوجى كه حق را ديدند اما همچون خفاشان خود را از آن پنهان داشتند ، چرا كه ظلمت كفر جزء بافت وجودشان شده و از نور ايمان وحشت دارند !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 303
قابل توجه اينكه اين گروه قبلا نيز كافر بوده اند ، ولى تاكيد مجدد بر كفرشان ممكن است به اين جهت باشد كه قبلا اتمام حجت بر آنها نشده بود ، كفر حقيقى الان است كه بر آنها اتمام حجت شده و با علم و آگاهى صراط مستقيم را رها كرده در بيراهه گام مى زنند .
سپس به يكى ديگر از نشانه هاى روشن حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه تاكيدى است بر محتواى آيه گذشته اشاره كرده مى گويد : تو قبل از نزول قرآن هرگز كتابى را نمى خواندى ، و هرگز با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى كه در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شك و ترديد شوند ( و بگويند آنچه را او آورده نتيجه مطالعه كتب پيشين و نسخه بردارى از آنها است ) ( و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون ) .
تو هرگز به مكتب نرفتى و خط ننوشتى ، اما با اشاره وحى الهى ، مساله آموز صد مدرس شدى ! .
چگونه مى توان باور كرد ، شخصى درس نخوانده و استاد و مكتب نديده با نيروى خودش كتابى بياورد و از همه جهان بشريت دعوت به مقابله كند و همگان از آوردن مثل آن عاجز شوند ؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه نيروى تو از قدرت بى پايان پروردگار مدد مى گيرد ؟ و كتاب تو وحى آسمانى است كه از ناحيه او بر تو القاء شده است ؟ توجه به اين نكته لازم است كه اگر كسى بگويد ما از كجا بدانيم كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت ! در پاسخ مى گوئيم : او
تفسير نمونه ج : 16 ص : 304
در محيطى زندگى كرد كه با سواد در آنجا بسيار محدود و معدود بود به طورى كه مى گويند در تمام شهر مكه بيش از 17 نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند در چنين محيطى اگر كسى درس بخواند ، مكتبى ببيند محال است بتواند كتمان كند ، در همه جا مشهور و معروف مى شود ، و استاد و درسش شناخته خواهد شد .
چنين شخصى چگونه مى تواند ادعا كند پيامبر راستين است اما دروغى به اين آشكارى بگويد ؟ بخصوص اينكه اين آيات در مكه در مهد نشو و نماى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل گرديده آنهم در برابر دشمنان لجوجى كه كوچكترين نقطه ضعفها از نظرشان مخفى نمى ماند .
در آيه بعد نشانه هاى ديگرى براى حقانيت قرآن بيان مى كند ، مى گويد : اين كتاب آسمانى مجموعه اى است از آيات بينات كه در سينه هاى صاحبان علم قرار مى گيرد ( بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم ) .
تعبير به آيات بينات بيانگر اين واقعيت است كه نشانه هاى حقانيت قرآن در خود آن به چشم مى خورد و در پيشانى آيات مى درخشد ، و دليل آن با خود آن است .
در حقيقت همچون آيات تكوينى است كه انسان از مطالعه آن بدون نياز به چيز ديگر به حقيقت پى مى برد ؟ اين آيات تشريعى نيز از نظر ظاهر و محتوى چنان است كه خود دليل صدق خويش است .
از اين گذشته ، طرفداران اين آيات و طالبان و دلدادگان آن ، كسانى هستند كه بهره اى از علم و آگاهى دارند ، هر چند دستشان تهى و پايشان برهنه است .
به تعبير روشنتر يكى از طرق شناخت اصالت يك مكتب بررسى حال مؤمنان به آن مكتب است ، اگر گروهى نادان يا شياد ، دور كسى را گرفتند به نظر مى رسد كه او نيز از همين قماش باشد ، اما اگر كسانى كه اسرار علوم در سينه هاى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 305
آنها نهفته است اعلام وفادارى به مكتبى كردند دليل بر حقانيت آن است ، و ما مى بينيم گروهى از علماى اهل كتاب و شخصيتهاى با تقواى ممتازى همچون ابوذرها و سلمان ها ، مقدادها و عمار ياسرها و شخصيت والائى همچون على (عليه السلام) حاميان و عاشقان اين مكتب بودند .
در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده اين آيه به ائمه اهل بيت (عليهم السلام) تفسير شده است ، اين نه به معنى انحصار است ، بلكه بيان مصداق روشنى است براى الذين اوتوا العلم .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات ، تصريح شده به اينكه منظور خصوص امامان است در حقيقت اشاره به مرحله كامل علم قرآن مى باشد كه در اختيار آنها است و هيچ مانعى ندارد كه علما و دانشمندان بلكه توده هاى فهميده مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند .
ضمنا اين آيه نشان مى دهد كه علم و دانش منحصر به آنچه در كتاب و از محضر استاد مى خوانند و مى آموزند نيست ، چرا كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) طبق صريح آيات گذشته به مكتب نرفت و خط ننوشت ولى برترين مصداق الذين اوتوا العلم بود ، پس در ماوراى علم رسمى ، علمى است برتر و والاتر كه از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى القاء مى شود كه العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء و اين جوهره علم است ، و علوم ديگر پوسته علم .
در پايان آيه اضافه مى كند : آيات ما را جز ستمگران از روى عناد انكار نمى كنند ( و ما يجحد باياتنا الا الظالمون ) .
چرا كه نشانه هاى آن روشن است : پيامبر امى و درس نخوانده آورنده آن است .
آگاهان انديشمند مؤمنان به آن هستند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 306
از اين گذشته خود آن نيز مجموعه آيات بينات ( سخنانى با محتواى روشن و آشكار ) مى باشد .
و در كتب پيشين نيز نشانه هاى آن آمده است .
با اينهمه آيا كسى جز آنها كه بر خويشتن و بر جامعه ستم مى كنند آن را انكار مى نمايد ؟ ( تكرار مى كنيم كه تعبير به جحد در موردى است كه انسان چيزى را مى داند و بر خلاف علمش انكار مى كند ) .

نكته ها :

1 - نگار من كه به مكتب نرفت ! ...
درست است كه خواندن و نوشتن براى هر انسانى كمال محسوب مى شود ولى گاه شرائطى پيش مى آيد كه نخواندن و ننوشتن كمال است .
و اين در مورد پيامبران مخصوصا خاتم انبياء (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كاملا صدق مى كند ، چه اينكه اگر دانشمندى درس خوانده ، و فيلسوفى آگاه و پر مطالعه ادعاى نبوت كند و كتابى ارائه دهد به عنوان يك كتاب آسمانى در چنين شرائطى ممكن است وسوسه و ترديدهائى پيش بيايد كه آيا اين كتاب و مكتب مولود انديشه هاى خود او نيست ؟ .
اما اگر ببينيم از ميان يك قوم عقب افتاده يك انسانى كه هرگز محضر استادى را درك نكرده ، كتابى نخوانده ، و صفحه ننوشته ، برخاست ، كتابى به عظمت عالم هستى ، با محتوائى بسيار بلند و عالى ، ارائه داد ، در اينجا خيلى خوب مى توان درك كرد كه اين تراوش مغز او نيست ، بلكه وحى آسمانى و تعليم الهى است .
در آيات ديگر قرآن نيز روى امى بودن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تكيه شده ، و چنانكه ذيل آيه 157 سوره اعراف گفتيم سه تفسير براى كلمه امى ذكر كرده اند كه از همه روشنتر درس نخوانده است .
اصولا در محيط حجاز درسى نبود كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بخواند و معلمى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 307
نبود كه از محضرش استفاده كند ، و گفتيم تعداد كسانى كه فقط سواد خواندن و نوشتن داشتند در تمام مكه در مردان از 17 نفر تجاوز نمى كرد مى گويند از زنان نيز تنها يك نفر بود كه خواندن و نوشتن مى دانست .
طبيعى است كه در چنين محيطى كه ابتدائى ترين مرحله علم ( خواندن و نوشتن ) اينقدر كمياب و محدود است ممكن نيست كسى درس خوانده باشد و مردم از آن آگاه نشوند و اگر كسى با قاطعيت ادعا كرد من هيچ درسى نخوانده ام و كسى آن را انكار نكرد دليل روشنى بر صدق گفته او است ، و به هر حال اين وضع خاص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه در آيات فوق آمده براى تكميل اعجاز قرآن و قطع بهانه هاى بهانه جويان بسيار مؤثر و مفيد بود ، آرى او عالم بزرگ و بى نظيرى بود كه فقط در مكتب وحى درس خوانده بود .
تنها بهانه اى براى بعضى مانده اين است كه پيامبر قبل از دوران نبوتش يكى دو سفر به شام كرد ( براى مدتى كوتاه كه مشغول انجام برنامه تجارت بود ) مى گويند شايد در اين يكى دو سفر با علماى اهل كتاب تماس گرفته و مسائل را از آنها دريافت داشته است ! دليل سستى اين ادعا در خودش نهفته است كه اينهمه تاريخ پيامبران و احكام و قوانين و مقررات و معارف عالى را چگونه ممكن است كه انسان درس نخوانده و مكتب نرفته به اين زودى از افرادى بشنود و به خاطر بسپارد و در مدت 23 سال پياده كند ؟ و در برخورد با حوادثى كه بى سابقه و غير منتظره بود عكس العمل لازم نشان دهد و اين درست به آن مى ماند كه بگوئيم فلان ليست بزرگ تمام علوم و فنون طب را در آن چند روزى آموخت كه در فلان بيمارستان ناظر حال مداواى بيماران وسيله پزشكان بود ، اين سخن به شوخى شبيه تر است ! توجه به اين نكته نيز لازم است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از رسيدن به مرحله
تفسير نمونه ج : 16 ص : 308
نبوت احتمالا توانائى بر نوشتن و خواندن از طريق تعليمات الهى داشت هر چند در هيچ تاريخى ديده نشده است كه او از اين علم و دانشش استفاده كرده باشد ، چيزى را از رو بخواند و يا با دست خود نامه اى بنويسد ، و شايد پرهيز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تمام عمرش از اين كار باز براى اين بود كه دستاويزى به دست بهانه - جويان ندهد .
تنها موردى كه در بعضى كتب تاريخ و حديث آمده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خودش مطلبى را نوشت در ماجراى صلح حديبيه است كه در مسند احمد آمده است : پيامبر شخصا قلم به دست گرفت و صلحنامه را نوشت .
ولى جمعى از علماى اسلام اين حديث را انكار كرده اند و آن را مخالف صريح آيات فوق مى دانند ، هر چند به عقيده بعضى صراحتى هم ندارد ، زيرا اين آيات ناظر به وضع پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از نبوت است چه مانعى دارد كه بعد از نيل به مقام نبوت استثنائا در يك مورد خطى بنويسد كه آن خود معجزه اى محسوب مى شود .
ولى به هر حال در چنين مساله اى تكيه كردن بر خبر واحد دور از حزم و احتياط و مخالف چيزى است كه در علم اصول اثبات شده ، هر چند اين خبر چنانكه گفتيم مشكلى ايجاد نكند .

2 - راه نفوذ در ديگران
براى تسخير دلها و نفوذ سخن حق در افكار ديگران تنها توسل به استدلالات قوى و نيرومند كافى نيست ، نحوه برخورد با طرف ، و شيوه بحث عميقترين اثر را
تفسير نمونه ج : 16 ص : 309
در اين مرحله مى گذارد ، چه بسيارند كسانى كه در بحثها دقيق و موشكاف ، و بر مسائل علمى مسلط و آگاهند ، اما چون از شيوه جدال احسن و بحثهاى سازنده آگاه نيستند كمتر در گفتگو با ديگران موفق به نفوذ در قلب آنها مى شوند .
حقيقت اين است كه اقناع عقل و فكر به تنهائى كافى نيست ، بايد عواطف نيز اقناع گردد كه نيمى از وجود انسان را تشكيل مى دهند .
به تعبير ديگر نفوذ در مرحله خود آگاه روح انسان به تنهائى كفايت نمى كند بايد در مرحله ناآگاه كه بخش مهم روح را تشكيل مى دهد نيز نفوذ كرد .
از بررسى حال پيامبران مخصوصا حال پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه هدى (عليهم السلام) بخوبى استفاده مى شود كه اين بزرگواران براى تحقق بخشيدن به اهداف تبليغى و تربيتى خود از اخلاق اجتماعى و اصول روانشناسى و انسانى ترين شيوه هاى نفوذ در قلبها استفاده مى كردند .
طرز برخورد آنها با مردم چنان بود كه به سرعت آنها را به سوى اهداف خود جلب و جذب مى كردند ، گرچه بعضى ميل دارند به اين امور هميشه جنبه اعجاز دهند اما چنين نيست ، اگر ما هم سنت و روش و شيوه بحث آنها را در برخورد با ديگران به كار بنديم به سرعت مى توانيم در آنها اثر بگذاريم و در اعماق جانشان نفوذ كنيم .
قرآن با صراحت به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : به خاطر رحمت الهى است كه نسبت به آنها نرمخو شده اى كه اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند ( آل عمران - 159 ) .
بسيار ديده شده است كه بعضى بعد از ساعتها بحث و گفتگو نه تنها پيشرفتى در مذاكرات خود حاصل نمى كنند بلكه طرف را در عقيده باطل خويش راسختر