بعدی 

تفسير نمونه ج : 16 ص : 236
قُلْ سِيرُوا فى الأَرْضِ فَانظرُوا كيْف بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِىُ النَّشأَةَ الاَخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(20) يُعَذِّب مَن يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَن يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ(21) وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فى الأَرْضِ وَ لا فى السمَاءِ وَ مَا لَكم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلىّ وَ لا نَصِير(22) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ اللَّهِ وَ لِقَائهِ أُولَئك يَئسوا مِن رَّحْمَتى وَ أُولَئك لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(23)
ترجمه :
20 - بگو ، در زمين سير كنيد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده ؟ سپس خداوند ( به همين گونه ) جهان آخرت را ايجاد مى كند ، خداوند بر هر چيز قادر است .
21 - هر كس را بخواهد ( و مستحق بداند ) مجازات مى كند ، و هر كس را بخواهد مورد رحمت قرار مى دهد ، و به سوى او بازمى گرديد .
22 - شما هرگز نمى توانيد بر اراده خدا چيره شويد و از حوزه قدرت او در زمين و آسمان فرار كنيد ، و براى شما جز خدا ولى و ياورى نيست .
23 - كسانى كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من مايوسند ، و براى آنها عذاب دردناكى است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 237
تفسير : مايوسان از رحمت خدا
اين آيات همچنان بحث معاد را تعقيب مى كند و به صورت جمله هاى معترضه اى است در وسط داستان ابراهيم (عليه السلام) .
اين نخستين بار نيست كه با چنين طرز بحثى روبرو مى شويم ، روش قرآن اين است كه وقتى بيان داستانى به مرحله حساس مى رسد براى نتيجه گيرى بيشتر موقتا دنباله آن را رها كرده و به نتيجه گيريهاى لازم مى پردازد .
به هر حال در نخستين آيه مورد بحث مردم را به سير آفاقى در مساله معاد دعوت مى كند در حالى كه آيه قبل ، بيشتر جنبه سير انفسى داشت .
مى فرمايد : بگو برويد و در روى زمين سير كنيد ، انواع موجودات زنده را ببينيد اقوام و جمعيتهاى گوناگون را با ويژگيهايشان ملاحظه كنيد و بنگريد خداوند آفرينش نخستين آنها را چگونه ايجاد كرده است ؟ ( قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدء الخلق ) .
سپس همان خداوندى كه قدرت بر ايجاد اين همه موجودات رنگارنگ و اقوام مختلف دارد ، نشاة آخرت را ايجاد مى كند ( ثم الله ينشىء نشاة الاخرة ) .
چرا كه او با خلقت نخستين ، قدرتش را بر همگان ثابت كرده است ، آرى خداوند بر هر چيزى قادر و توانا است ( ان الله على كل شىء قدير ) هم اين آيه و هم آيه قبل از آن ، امكان معاد را از طريق وسعت قدرت خداوند اثبات مى كند ، با اين تفاوت كه اولى پيرامون خلقت نخستين در باره خود انسان و آنچه اطراف او است سخن مى گويد و آيه دوم دستور به مطالعه حالات اقوام و موجودات ديگر مى دهد تا حيات نخستين را در چهره هاى مختلف و در شرائط
تفسير نمونه ج : 16 ص : 238
كاملا متفاوت ببينند و به عموميت قدرت خدا آشنا شوند و به توانائى او بر اعاده اين حيات پى ببرند .
در حقيقت همانگونه كه اثبات توحيد گاه از مشاهده آيات انفسى است و گاه آيات آفاقى اثبات معاد نيز از هر دو طريق انجام مى گيرد .
امروز اين آيه براى دانشمندان معنى دقيقتر و عميقترى مى تواند ارائه دهد و آن اينكه بروند و آثار موجودات زنده نخستين را كه به صورت فسيلها و غير آن در اعماق درياها ، در دل كوهها ، و در لابلاى طبقات زمين است ببينند ، و به گوشه اى از اسرار آغاز حيات در كره زمين و عظمت و قدرت خدا پى برند و بدانند كه او بر اعاده حيات قادر است .
ضمنا واژه نشاه در اصل به معنى ايجاد و تربيت چيزى است و گاه از دنيا به نشاه اولى و از قيامت به نشاه آخرت تعبير مى شود .
اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل آيه گذشته ان ذلك على الله يسير آمده بود و در اينجا ان الله على كل شىء قدير ، اين تفاوت ممكن است به خاطر آن باشد كه اولى يك مطالعه محدود را بيان مى كند و دومى يك مطالعه وسيع و گسترده را .
سپس به ذكر يكى از مسائل مربوط به معاد مى پردازد ، و آن مساله رحمت و عذاب است مى گويد : او در قيامت هر كس را بخواهد و مستحق بداند مجازات مى كند ، و هر كس را بخواهد و لايق ببيند مورد رحمت قرار مى دهد ، و به سوى او بازگشت مى كنيد ( يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 239
با اينكه رحمت الهى بر غضبش پيشى گرفته اما در اينجا نخست سخن از عذاب مى گويد بعد رحمت ، چرا كه در مقام تهديد است ، و مناسب مقام تهديد ، همين است .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه اول سخن از عذاب و رحمت مى گويد و بعد سخن از بازگشت مردم به سوى او ، در حالى كه قضيه بر عكس است ، نخست مردم در پيشگاه او حاضر مى شوند و بعد مشمول رحمت يا عذاب مى گردند ، و شايد همين امر سبب شود كه بعضى اين عذاب و رحمت را عذاب و رحمت دنيا بدانند .
در پاسخ مى گوئيم : عذاب و رحمت به قرينه آيات قبل و بعد ظاهرا همان عذاب و رحمت قيامت است ، و جمله اليه تقلبون مى تواند اشاره به دليل آن باشد ، يعنى چون بازگشت همه شما به سوى او است و حساب و كتابتان نزد او ، پس عذاب و رحمت نيز در اختيار او و با اراده او است .
اين معنى نيز بعيد نيست كه عذاب و رحمت در اين آيه مفهوم وسيعى داشته باشد كه عذاب و رحمت دنيا و آخرت را شامل شود .
اين نكته نيز روشن است كه مراد از جمله من يشاء ( هر كه را بخواهد ) همان مشيت توأم با حكمت است يعنى هر كه را شايسته و مستحق بداند كه مشيت خدا بى حساب نيست و هماهنگ با شايستگيها و استحقاقها است .
جمله تقلبون از ماده قلب در اصل به معنى دگرگون ساختن چيزى از صورتى به صورت ديگر است ، و از آنجا كه در قيامت انسان از صورت خاك بيجان به صورت موجود زنده كاملى در مى آيد ، اين تعبير در مورد آفرينش مجدد او آمده است .
اين تعبير ممكن است اشاره به اين نكته نيز بوده باشد كه در سراى آخرت انسان آنچنان دگرگون و زير و رو مى شود كه باطنش ظاهر مى گردد و اسرار
تفسير نمونه ج : 16 ص : 240
درونش آشكار ، و به اين ترتيب معنى آيه 9 سوره طارق يوم تبلى السرائر ( روزى كه اسرار درون آشكار مى گردد ) را تداعى مى كند .
در تكميل اين بحث كه عذاب و رحمت به دست خدا است ، و بازگشت همه به سوى او است ، مى افزايد : اگر تصور كنيد مى توانيد از قلمرو حكومت خداوند بيرون رويد و چنگال مجازات گريبان شما را نگيرد ، سخت در اشتباهيد چرا كه شما نمى توانيد بر اراده خداوند چيره شويد و از دست قدرت او در زمين يا آسمان فرار كنيد ( و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء ) .
و اگر تصور كنيد سرپرست و ياورى از شما دفاع مى كند ، آنهم اشتباه محض است زيرا براى شما جز خدا ، ولى و ياورى نيست ( و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير ) .
در حقيقت رهائى از چنگال عذاب پروردگار يا به اين است كه از قلمرو حكومت او بيرون رويد ، يا بمانيد و با تكيه كردن بر قدرت ديگران از خويشتن دفاع كنيد ، نه بيرون رفتن امكان پذير است كه همه جا كشور او است و تمام عالم هستى ملك پهناور او ، و نه كسى وجود دارد كه بتواند در برابر قدرتش قد علم كند و به دفاع از شما برخيزد .
در اينجا دو سؤال باقى ميماند : نخست اينكه : با توجه به اين واقعيت كه نظر در اين آيه به مشركان و كفار
تفسير نمونه ج : 16 ص : 241
است و آنها از ساكنان زمينند ، تعبير به و لا فى السماء چه مفهومى مى تواند داشته باشد ؟ در پاسخ بايد گفت : اين تعبير يكنوع تاكيد و مبالغه است يعنى شما نه مى توانيد در محدوده زمين از قلمرو قدرت خدا بيرون رويد و نه در آسمانها كه اگر فرضا قدرت مى داشتيد و به آسمان هم مى رفتيد باز هم تحت قدرت او بوديد .
يا اينكه نه بوسيله زمينيان مى توانيد خداوند را در مشيتش عاجز كنيد نه معبودانى كه براى خود در آسمان مى پنداشتيد ، همچون فرشتگان و جنيان ( البته تفسير اول مناسبتر است ) .
ديگر اينكه فرق ميان ولى و نصير چيست ؟ مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد : ولى كسى است كه بدون درخواست به انسان كمك كند ، اما نصير اعم از آنست ، گاه با درخواست و گاه بدون درخواست كمك مى نمايد بلكه مى توان گفت با توجه به مقابله اين دو كلمه ، ولى اشاره به سرپرستى است كه بدون تقاضا كمك مى كند و نصير فريادرس و ياورى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد .
و به اين ترتيب قرآن تمام درهاى فرار از چنگال مجازات الهى را به روى اين مجرمان مى بندد .
لذا در آيه بعد بطور قاطع مى فرمايد : كسانى كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من مايوسند ( و الذين كفروا بايات الله و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى ) .
سپس براى تاكيد مى افزايد : براى آنها عذاب دردناكى است ( و اولئك لهم عذاب اليم ) .
اين عذاب اليم لازمه مايوس شدن از رحمت خدا است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 242
منظور از آيات الله ، يا آيات تكوينى يعنى آثار عظمت الهى در نظام آفرينش است و در اين صورت اشاره به مساله توحيد مى باشد ، در حالى كه لقائه اشاره به مساله معاد است يعنى آنها هم منكر مبدأ هستند و هم منكر معاد .
و يا اشاره به آيات تشريعى يعنى آياتى كه خداوند بر پيامبرانش نازل كرده كه هم از مبدء سخن مى گويد و هم از نبوت و هم از معاد ، و در اين صورت تعبير به لقائه از قبيل ذكر عام بعد از خاص است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه آيات خدا در عالم آفرينش و تشريع است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه يئسوا ( مايوس شدند ) فعل ماضى است ، هر چند هدف اصلى آن آينده يعنى قيامت مى باشد ، زيرا معمول عرب اين است كه حوادث آينده هنگامى كه صددرصد قطعى باشد گاهى با فعل ماضى از آن تعبير مى كند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 243
فَمَا كانَ جَوَاب قَوْمِهِ إِلا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ(24) وَ قَالَ إِنَّمَا اتخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَناً مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَكْفُرُ بَعْضكم بِبَعْض وَ يَلْعَنُ بَعْضكم بَعْضاً وَ مَأْوَاكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكم مِّن نَّصِرِينَ(25) * فَئَامَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قَالَ إِنى مُهَاجِرٌ إِلى رَبى إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(26) وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ جَعَلْنَا فى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَب وَ ءَاتَيْنَهُ أَجْرَهُ فى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فى الاَخِرَةِ لَمِنَ الصلِحِينَ(27)
ترجمه :
24 - اما جواب قوم او ( ابراهيم ) چيزى جز اين نبود كه گفتند ، او را به قتل برسانيد يا بسوزانيد ، ولى خداوند او را از آتش رهائى بخشيد ، در اين ماجرا نشانه هائى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 244
است براى كسانى كه ايمان مى آورند .
25 - ( ابراهيم ) گفت : شما غير از خدا بت هائى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوستى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد ، سپس روز قيامت هر يك به ديگرى كافر مى شويد و يكديگر را لعن مى كنيد و جايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى نخواهيد داشت !
26 - لوط به او ( ابراهيم ) ايمان آورد و ( ابراهيم ) گفت من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است .
27 - و ما به او اسحق و يعقوب را بخشيديم ، و در دودمانش نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ، پاداش او را در دنيا داديم و در آخرت از صالحان است .

تفسير : طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم (عليه السلام)
حال نوبت آن است كه ببينيم اين قوم گمراه در برابر دلائل سه گانه ابراهيم (عليه السلام) در زمينه توحيد و نبوت و معاد چه گفتند ؟ آنها قطعا پاسخ منطقى نداشتند و لذا مانند همه زورمندان قلدر بى منطق تكيه بر قدرت شيطانيشان كردند ، و فرمان قتل او را صادر نمودند چنانكه قرآن مى گويد : قوم ابراهيم جوابى جز اين نداشتند كه گفتند او را به قتل برسانيد يا بسوزانيد ! ( فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه ) .
از اين تعبير استفاده مى شود كه گروهى طرفدار سوزاندن ابراهيم بودند در حالى كه گروهى ديگر اعدام او را به وسيله شمشير و امثال آن پيشنهاد مى كردند سرانجام گروه اول پيروز شدند چون معتقد بودند بدترين نوع اعدام همان سوزانيدن با آتش است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه همه آنها نخست به اعدام او با وسائل معمولى مى انديشيدند ، ولى بعدا همگى اتفاق بر اين كردند كه او را آتش بزنند و حداكثر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 245
شدت عمل را به خرج دهند .
در اينجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهيم به ميان نيامده است ، همين اندازه در دنباله آيه فوق مى خوانيم خداوند او را از آتش رهائى بخشيد ( فانجاه الله من النار ) .
ولى شرح ماجراى آتش سوزى در سوره انبياء آيه 68 - 70 آمده است كه در جلد سيزدهم تفسير نمونه صفحه 443 به بعد مشروحا از آن بحث كرده ايم .
در پايان مى افزايد در اين ماجرا آيات و نشانه هائى است براى جمعيتى كه ايمان دارند ( ان فى ذلك لايات لقوم يؤمنون ) .
نه يك نشانه بلكه نشانه هائى در اين حادثه وجود دارد ، زيرا از يكسو عدم تاثير آتش در جسم ابراهيم معجزه روشنى بود ، تبديل آتش به گلستان - طبق معروف - معجزه ديگرى ، عدم توانائى اين گروه عظيم قدرتمند در برابر يك فرد كه ظاهرا دستش از هر وسيله اى خالى بود معجزه سومى است .
و عدم تاثير اين حادثه عجيب خارق العاده در قلب آن سياه دلان نيز نشانه اى از قدرت خدا است كه توفيق را از اينگونه افراد لجوج چنان سلب مى كند كه بزرگترين آيات در آنها اثر نمى گذارد ! در روايتى آمده است هنگامى كه ابراهيم را دست و پا بسته به ميان آتش افكندند تنها چيزى كه از او سوخت همان طنابى بود كه او را با آن محكم بسته بودند .
آرى آتش جهل و جنايت تبهكاران تنها وسائل اسارت را سوخت و ابراهيم آزاد شد ! و اين خود آيت ديگرى محسوب مى شود ، و شايد به خاطر همينها است كه در داستان نوح و نجات او با كشتى مى فرمايد : جعلناها آيه ( به صورت مفرد ) در اينجا مى فرمايد : لايات ( به صورت جمع ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 246
به هر حال ابراهيم (عليه السلام) از آن آتش عظيم به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهائى يافت ، ولى نه تنها دست از بيان هدفهاى خود بر نداشت بلكه شتاب و سرعت و حرارت بيشترى به آن داد .
ابراهيم به آنها گفت : شما غير از خدا بتهائى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوستى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد ، اما بدانيد روز قيامت اين رشته محبت به كلى از هم گسسته مى شود ، و هر يك از شما به ديگرى كافر مى گردد ، و يكديگر را لعن و نفرين مى كنيد و جايگاه همه شما آتش است ، و هيچ يار و ياورى نخواهيد داشت ( و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بينكم فى الحياة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا و ماواكم النار و ما لكم من ناصرين ) .
چگونه انتخاب بتها مايه مودت ميان بت پرستان مى شد ؟ اين سؤالى است كه از چند راه مى توان به آن پاسخ گفت : نخست اينكه پرستش بت براى هر قوم و قبيله اى به اصطلاح رمز وحدت بود زيرا هر گروهى بتى براى خود انتخاب كرده بود ، چنانكه در مورد بتهاى معروف جاهليت عرب نيز نوشته اند كه هر يك از آنها تعلق به اهل شهر يا قبيله اى داشت ( از جمله بت عزى مخصوص قريش بود و لات از آن طايفه ثقيف و منات مخصوص اوس و خزرج ) .
ديگر اينكه پرستش بتها پيوندى ميان آنها و نياكانشان ايجاد مى كرد و غالبا متعذر به همين عذر مى شدند كه اينها آثار نياكان ما است و ما از آنها پيروى مى كنيم .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 247
از اين گذشته سران كفار پيروان خود را دعوت به پرستش بتها مى كردند و اين حلقه اتصالى بين سران و پيروان بود .
ولى در قيامت همه اين پيوندهاى پوچ و پوسيده و پوشالى از هم گسسته مى شود و هر يك گناه را به گردن ديگرى مى اندازد و او را لعن و نفرين مى كند ، و از عمل او بيزارى مى جويد ، حتى معبودهاى آنان كه به پندار خامشان وسيله ارتباط آنها با خدا بودند و درباره آنها مى گفتند ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ما آنها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خدا نزديك كنند ( سوره زمر آيه 30 ) ، از آنها بيزارى مى جويند .
چنانكه قرآن مى گويد در سوره مريم آيه 82 : كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا : به زودى آنها عبادت پرستش كنندگان را انكار مى كنند و بر ضد آنها خواهند بود ! بنا بر اين منظور از كافر شدن به يكدگر ، و لعن كردن بعضى به بعضى ، اين است كه در آن روز ، آنها از يكديگر بيزارى مى جويند و آنچه مايه پيوند محبت دروغينشان در دنيا بود مايه عداوت و بغضشان در آخرت مى شود ، چنانكه قرآن در آيه 67 سوره زخرف مى گويد : الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين : دوستان در آن روز دشمن يكديگر مى شوند مگر پرهيزكاران ! از بعضى روايات استفاده مى شود كه اين حكم مخصوص بت پرستان نيست بلكه تمام كسانى كه امام و پيشواى باطلى براى خود برگزيدند ، دنبال او راه افتادند و با او پيمان مودت بستند در قيامت دشمن يكديگر مى شوند ، از هم بيزارى مى جويند و يكديگر را لعنت مى كنند .
در حالى كه پيوند محبت مؤمنان كه بر اساس توحيد و خدا پرستى و اطاعت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 248
فرمان حق در اين دنيا تشكيل شده است ، رنگ جاودانى به خود خواهد گرفت و در آنجا محكمتر مى شود ، حتى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مؤمنان در آنجا براى يكديگر استغفار و شفاعت مى كنند ، در حالى كه مشركان به لعن كردن يكديگر مشغولند .
در آيه بعد اشاره به ايمان لوط و هجرت ابراهيم مى كند ، مى گويد لوط به ابراهيم ايمان آورد ( فامن له لوط ) .
لوط خود از پيامبران بزرگ خدا بود و با ابراهيم خويشاوندى نزديك داشت ( مى گويند : پسر خواهر ابراهيم بود ) از آنجا كه پيروى يك فرد بزرگ به منزله پيروى يك امت و ملت است ، خداوند در اينجا مخصوصا از ايمان لوط آن شخصيت والاى معاصر ابراهيم سخن مى گويد : تا روشن شود اگر ديگران ايمان نياوردند مهم نبود .
البته به نظر مى رسد كه در سرزمين بابل دلهاى آماده اى براى پذيرش دعوت ابراهيم بود و پس از مشاهده آن معجزه عظيم به او گرويدند ، ولى مسلما در اقليت قرار داشتند .
سپس مى افزايد : ابراهيم گفت : من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است ( و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم ) .
روشن است هنگامى كه رهبران الهى رسالت خود را در يك منطقه به انجام رساندند و محيط آنقدر آلوده و تحت فشار جباران قرار داشت كه پيشرفت دعوت آنها را متوقف نمود ، بايد از آنجا به منطقه اى ديگر هجرت كنند تا دعوت الهى را گسترش دهند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 249
ابراهيم (عليه السلام) نيز از سرزمين بابل - به اتفاق لوط و همسرش ساره - به سوى سرزمين شام ، مهد انبياء و توحيد ، حركت كرد ، تا بتواند در آنجا عده و عده اى فراهم سازد و دعوت توحيد را وسعت بخشد .
جالب اينكه ابراهيم (عليه السلام) مى گويد : من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم چرا كه اين راه ، راه پروردگار بود ، راه رضاى او ، و راه دين و آئين او .
البته بعضى احتمال داده اند كه ضمير قال به لوط بازگردد ، يعنى لوط گفت : من به سوى خداى خودم هجرت مى كنم ، ظاهر جمله نيز با اين معنى سازگار است ، ولى شواهد تاريخى و قرآنى نشان مى دهد كه مرجع ضمير ابراهيم است ، و هجرت لوط نيز به تبعيت ابراهيم بود .
شاهد اين سخن آيه 99 سوره صافات است كه از قول ابراهيم مى گويد : انى ذاهب الى ربى سيهدين : من به سوى خداى خودم مى روم و او مرا هدايت خواهد كرد .
در آخرين آيه مورد بحث سخن از مواهب چهارگانه اى است كه خداوند بعد از اين هجرت بزرگ به ابراهيم داد .
نخست فرزندان لايق و شايسته بود ، فرزندانى كه بتوانند چراغ ايمان و نبوت را در دودمان او روشن نگهدارند ، مى گويد : ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم ( و وهبنا له اسحق و يعقوب ) .
دو پيامبر بزرگ و شايسته كه هر كدام راه و خط ابراهيم (عليه السلام) بت شكن را تداوم بخشيدند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 250
ديگر اينكه : در دودمان ابراهيم ، نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ( و جعلنا فى ذريته النبوة و الكتاب ) .
نه تنها اسحاق و يعقوب ( فرزند و فرزندزاده او ) پيامبر بودند كه ادامه خط نبوت در دودمان او تا خاتم انبياء (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جريان يافت ، پيامبرانى پشت سر يكديگر از اين دودمان بزرگ برخاستند و جهان را به نور توحيد روشن ساختند .
سوم اينكه : ما پاداش دنيوى او را داديم ( و آتينا اجره فى الدنيا ) .
اين پاداش كه به صورت سربسته بيان شده ممكن است اشاره به امور مختلفى باشد : مانند نام نيك و لسان صدق در ميان همه امتها ، چرا كه همه به ابراهيم (عليه السلام) به عنوان يك پيامبر عظيم الشان احترام مى گذارند ، به وجود او افتخار مى كنند و شيخ الانبيايش مى نامند .
آبادى سرزمين مكه به دعاى او ، و جذب همه دلها به سوى او و يادآورى خاطرات پرشكوه و ايمان آفرين و سازنده اش همه سال در مراسم حج يكى ديگر از اين پاداشها است .
چهارم اينكه او در آخرت نيز از صالحان است ( و انه فى الاخرة لمن الصالحين ) .
و اين يك مجموعه كامل از افتخارات را تشكيل مى دهد .

نكته ها :

1 - بزرگترين افتخار
داخل بودن در صالحان به طورى كه از آيات زيادى از قرآن بر مى آيد اوج افتخارى است كه ممكن است نصيب يك انسان بشود ، و لذا بسيارى از پيامبران از خدا تقاضا مى كردند كه آنها را در زمره صالحان قرار دهد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 251
يوسف بعد از رسيدن به برترين پيروزيهاى ظاهرى به پيشگاه خدا عرض مى كند : توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين : مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق كن ( يوسف - 101 ) .
سليمان نيز با تمام حشمت و جاه و جلالش عرض مى كند : ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين : خداوندا مرا به رحمتت در بندگان صالحت داخل كن ( نمل - 19 ) .
شعيب آن پيامبر بزرگ هنگامى كه قراردادش با موسى تمام مى شود مى گويد : ستجدنى انشاء الله من الصالحين : به خواست خدا مرا از صالحان خواهى يافت ( قصص - 27 ) .
ابراهيم نيز هم براى خودش تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد : رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين ( شعراء - 83 ) .
و هم تقاضا مى كند كه فرزندان صالحى داشته باشد : رب هب لى من الصالحين ( صافات - 100 ) .
در آيات بسيارى نيز هنگامى كه خداوند مى خواهد پيامبران بزرگى را مدح كند آنها را به قرار گرفتن در زمره صالحان توصيف مى نمايد .
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه صالح بودن ، عاليترين مرحله تكامل يك انسان است .
صالح بودن يعنى چه ؟ يعنى : شايستگى از نظر اعتقاد و ايمان ، شايستگى از نظر عمل ، و شايستگى از نظر گفتار و اخلاق .
نقطه مقابل صالح ، فاسد است و مى دانيم فساد در ارض تعبيرى است كه شامل تمام ظلمها و ستمها و زشتكارى ها مى شود .
در قرآن مجيد گاهى صلاح در برابر فساد به كار رفته ، و گاه در مقابل سيئه كه به معنى گناه و بديها است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 252
2 - مواهب عظيم ابراهيم
بعضى از مفسران گفته اند كه در آيه فوق نكته لطيفى وجود دارد و آن اينكه : خداوند تمام احوال ناراحت كننده ابراهيم (عليه السلام) را به ضد آن تبديل كرد : بت پرستان بابل مى خواستند ابراهيم را با آتش بسوزانند آتش گلستان شد .
آنها مى خواستند او هميشه تنها بماند ، خداوند آنچنان جمعيت و كثرتى براى او قرار داد كه دنيا از دودمان ابراهيم پر شد .
بعضى از نزديكترين افراد به او گمراه و بت پرست بودند - از جمله آزر - خداوند در عوض به او فرزندانى داد كه هم خود هدايت يافته بودند و هم هدايتگر ديگران شدند .
ابراهيم (عليه السلام) در آغاز مال و جاهى نداشت ، اما خداوند در پايان مال و جاه عظيمى به او عطا كرد .
ابراهيم (عليه السلام) در ابتداء بقدرى گمنام بود كه حتى بت پرستان بابل هنگامى كه مى خواستند از او ياد كنند مى گفتند : سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم : شنيديم جوانكى گفتگوى بتها را مى كرد كه به او ابراهيم مى گفتند ! اما خدا آنچنان اسم و آوازه اى به او داد كه به عنوان شيخ الانبياء يا شيخ المرسلين معروف شد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 253
وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكمْ لَتَأْتُونَ الْفَحِشةَ مَا سبَقَكم بِهَا مِنْ أَحَد مِّنَ الْعَلَمِينَ(28) أَ ئنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقْطعُونَ السبِيلَ وَ تَأْتُونَ فى نَادِيكُمُ الْمُنكرَ فَمَا كانَ جَوَاب قَوْمِهِ إِلا أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن كنت مِنَ الصدِقِينَ(29) قَالَ رَب انصرْنى عَلى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ(30)
ترجمه :
28 - و لوط را فرستاديم هنگامى كه به قوم خود گفت : شما كار بسيار زشتى انجام مى دهيد كه احدى از مردم جهان قبل از شما آنرا انجام نداده !
29 - آيا شما به سراغ مردان مى رويد ، و راه تداوم نسل انسان را قطع مى كنيد ، و در مجلستان اعمال منكر انجام مى دهيد ؟ ! ، اما پاسخ قومش جز اين چيزى نبود كه گفتند : اگر راست مى گوئى عذاب الهى را براى ما بياور !
30 - ( لوط ) عرض كرد : پروردگارا مرا در برابر اين قوم مفسد يارى فرما .

تفسير : آلوده دامنان خيره سر !
بعد از بيان گوشه اى از ماجراى ابراهيم (عليه السلام) به سراغ ذكر بخشى از سرگذشت پيامبر هم عصرش لوط (عليه السلام) مى پردازد و مى فرمايد : ما لوط را فرستاديم به خاطر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 254
بياور هنگامى را كه به قومش گفت : شما كار بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان تاكنون مرتكب آن نشده است ! ( و لوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشة ما سبقكم بها من احد من العالمين ) .
فاحشه - چنانكه قبلا هم گفته ايم از ماده فحش در اصل به معنى هر فعل يا سخن بسيار زشت و زننده است ، و در اينجا كنايه از همجنس گرائى است .
از جمله ما سبقكم بها من احد من العالمين به خوبى استفاده مى شود كه اين عمل زشت و ننگين لااقل به صورت همگانى و عمومى و در آن شكل زننده در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشته است .
در حالات قوم لوط نوشته اند يكى از عوامل اصلى آلودگى آنها به اين گناه اين بود كه آنها مردمى بخيل بودند ، و چون شهرهاى آنها بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت آنها با انجام اين عمل نسبت به بعضى از عابرين و ميهمانان آنها را از خود متنفر كردند ، ولى كم كم تمايلات همجنس گرائى در ميان خود آنها قوت گرفت و در لجن زار لواط فرو رفتند .
به هر حال آنها هم بار گناه خويش را بر دوش مى كشند و هم بار گناه كسانى را كه در آينده از عمل آنها پيروى مى كنند ( بى آنكه از گناه آنان چيزى كاسته شود ) چرا كه بنيانگذار اين سنت شوم و پليد بودند ، و مى دانيم هر كس سنتى بگذارد در اعمال كسانى كه به آن عمل كنند سهيم است .
لوط (عليه السلام) اين پيامبر بزرگ سپس مقصد خود را فاش تر بيان ساخت و گفت : آيا شما به سراغ مردان مى رويد ؟ ! ( ا ئنكم لتاتون الرجال ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 255
و آيا راه تكثير نسل انسان را قطع مى كنيد ؟ ! ( و تقطعون السبيل ) .
و آيا شما در مجالسى كه مركز اجتماعتان است آشكارا اعمال منكر انجام مى دهيد ؟ ( و تاتون فى ناديكم المنكر ) .
نادى از ماده نداء به معنى مجلس عمومى ، و گاه به معنى مركز تفريح است ، چون افراد در آنجا يكديگر را صدا مى زنند و ندا مى كنند .
قرآن در اينجا شرح نداده است كه آنها چه منكراتى در مجالس خود انجام مى دادند ، اما ناگفته پيدا است اعمالى بوده است كه متناسب با همان عمل زشتشان بوده ، و به طورى كه در بعضى از تواريخ آمده آنها فحشهاى ركيك و كلمات زشت و زننده رد و بدل مى كردند ، با كف دست بر پشت يكديگر مى زدند قمار مى كردند ، بازيهاى بچه گانه داشتند ، مخصوصا سنگهاى كوچك به يكديگر يا به عابران پرتاب مى كردند ، انواع آلات موسيقى را به كار مى بردند ، و حتى در حضور جمع بدن خود را برهنه و گاه كشف عورت مى كردند ! .
در حديثى از ام هانى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين آمده است كه حضرت در پاسخ سؤال از جمله و تاتون فى ناديكم المنكر فرمود : كانوا يخذفون من يمر بهم و يسخرون منه : آنها هر كسى كه رد مى شد سنگريزه به سوى او پرتاب
تفسير نمونه ج : 16 ص : 256
مى كردند و به باد مسخره اش مى گرفتند .
اكنون ببينيم پاسخ اين قوم گمراه و ننگين در برابر سخنان منطقى حضرت لوط (عليه السلام) چه بود .
قرآن مى گويد : آنها جوابى جز اين نداشتند كه گفتند : اگر راست مى گوئى عذاب خدا را براى ما بياور ( فما كان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين ) .
آرى آن هوسبازان كه فاقد عقل و درايت كافى بودند ، اين سخن را از روى سخريه و استهزاء در برابر دعوت معقول و منطقى لوط گفتند .
و از اين پاسخ به خوبى استفاده مى شود كه لوط علاوه بر آن سخنان مستدل آنها را به عذاب دردناك الهى نيز در صورت ادامه راه خود تهديد كرده بود ، اما آنها همه را رها كردند و اين يكى را چسبيدند ، آنهم از روى مسخره و استهزاء در سوره قمر آيه 36 نيز شبيه اين مطلب آمده است و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر : لوط قومش را از عذاب ما ترسانيد ، اما آنها با بيم دهندگان به ستيز برخاستند .
ضمنا اين تعبير قوم گمراه نشان مى دهد كه آنها مى خواستند از عدم نزول عذاب نتيجه گيرى كنند كه او كاذب و دروغگو است ، در حالى كه اين رحمت خدا است كه حتى به آلوده ترين اقوام فرصت و مهلت براى مطالعه ، تجديد نظر و بازگشت مى دهد .
در اينجا بود كه لوط (عليه السلام) دستش از همه جا كوتاه شد ، رو به درگاه خدا آورد و با قلبى آكنده از غم و اندوه گفت : پروردگارا ! مرا بر اين قوم مفسد ، پيروز گردان ( قال رب انصرني على القوم المفسدين ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 257
قومى كه روى زمين را به فساد و تباهى كشيده اند ، اخلاق و تقوى را بر باد داده اند ، عفت و پاكدامنى را پشت سر انداخته اند ، عدالت اجتماعى را زير پا نهاده اند ، و شرك و بت پرستى را با فساد اخلاق و ظلم و ستم آميخته اند ، و نسل انسان را به فنا و نيستى تهديد كرده اند ، پروردگارا ! مرا بر اين فاسدان مفسد پيروز فرما .

نكته : بلاى همجنس گرائى !
همجنس گرائى چه در ميان مردان باشد ( لواط ) و چه در ميان زنان ( مساحقه ) از بدترين انحرافات اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد زيادى در جامعه خواهد بود .
اصولا طبيعت زن و مرد آنچنان آفريده شده است كه آرامش و اشباع سالم خود را در علاقه به جنس مخالف ( از طريق ازدواج سالم ) مى بينند ، و هرگونه تمايلات جنسى در غير اين صورت ، انحراف از طبع سالم انسانى و يكنوع بيمارى روانى است كه اگر به آن ادامه داده شود روز به روز تشديد مى گردد و نتيجه اش بى ميلى به جنس مخالف و اشباع ناسالم از طريق جنس موافق است .
اين گونه روابط نامشروع در ارگانيسم بدن انسان و حتى در سلسله اعصاب و روح اثرات ويرانگرى دارد : مرد را از يك مرد كامل بودن ، و زن را از يك زن كامل بودن ساقط مى كند ، بطورى كه چنين زنان و مردان همجنس باز ، گرفتار ضعف جنسى شديد مى شوند و قادر نيستند پدر و مادر خوبى براى فرزندان آينده خود باشند و گاه قدرت بر توليد فرزند را به كلى از دست مى دهند .
افراد همجنس گرا تدريجا به انزوا و بيگانگى از اجتماع و سپس بيگانگى از خويشتن رو مى آورند ، و گرفتار تضاد پيچيده روانى مى شوند ، و اگر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 258
به اصلاح خويش نپردازند ممكن است به بيماريهاى جسمى و روانى مختلفى گرفتار شوند .
به همين دليل و به دلائل اخلاقى و اجتماعى ديگر ، اسلام شديدا همجنس گرائى را در هر شكل و صورت تحريم كرده ، و براى آن مجازاتى شديد كه گاه به سرحد اعدام مى رسد قرار داده است .
موضوع مهم اين است كه بى بند و بارى و تنوع طلبى بيمارگونه دنياى متمدن مادى ، بسيارى از پسران و دختران را به سوى اين انحراف بزرگ مى كشاند ، نخست پسران را تشويق به لباسهاى جلف و زنانه و خودآرائى مخصوص و دختران را به لباسهاى پسرانه دعوت مى كند ، و از اينجا انحراف و همجنس گرائى شروع مى شود تا جائى كه به وقيحترين اعمال در اين زمينه ، شكل قانونى مى دهند و از هرگونه پيگرد و مجازات بركنار مى دانند كه قلم از شرح و وصف آن شرم دارد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 259
وَ لَمَّا جَاءَت رُسلُنَا إِبْرَهِيمَ بِالْبُشرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كانُوا ظلِمِينَ(31) قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطاً قَالُوا نحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ كانَت مِنَ الْغَبرِينَ(32) وَ لَمَّا أَن جَاءَت رُسلُنَا لُوطاً سىءَ بهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالُوا لا تخَف وَ لا تحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوك وَ أَهْلَك إِلا امْرَأَتَك كانَت مِنَ الْغَبرِينَ(33) إِنَّا مُنزِلُونَ عَلى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(34) وَ لَقَد تَّرَكنَا مِنْهَا ءَايَةَ بَيِّنَةً لِّقَوْم يَعْقِلُونَ(35)
ترجمه :
31 - هنگامى كه فرستادگان ما ( از فرشتگان ) به سراغ ابراهيم با بشارت ( به تولد فرزند براى او ) آمدند ، گفتند : ما اهل اين شهر و آبادى را ( اشاره به شهرهاى قوم لوط ) هلاك خواهيم كرد چرا كه اهل آن ستمگرند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 260
32 - ( ابراهيم ) گفت : در اين آبادى لوط است ، گفتند ما به كسانى كه در آن است آگاه تريم ! ما او و خانواده اش را نجات مى دهيم ، جز همسرش را كه در ميان قوم باقى خواهد ماند .
33 - هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها اندوهگين شد ، گفتند ، نترس و غمگين مباش ، ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد ، جز همسرت را كه در ميان قوم باقى مى ماند .
34 - ما بر اهل اين شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسقشان فرو خواهيم ريخت .
35 - ما از آن آبادى نشانه روشنى و درس عبرتى براى كسانى كه تعقل مى كنند باقى گذارديم .

تفسير : و اينهم سرنوشت آلودگان !
سرانجام دعاى لوط مستجاب شد و فرمان مجازات سخت و سنگين اين قوم تبهكار از سوى پروردگار صادر گرديد ، فرشتگانى كه مامور عذاب بودند قبل از آنكه به سرزمين لوط (عليه السلام) براى انجام ماموريت خود بيايند به سرزمينى كه ابراهيم (عليه السلام) در آن بود براى اداى رسالتى ديگر ، يعنى بشارت ابراهيم (عليه السلام) به تولد فرزندان رفتند .
آيات فوق نخست داستان برخورد آنها را با ابراهيم (عليه السلام) بيان مى كند و مى گويد : هنگامى كه فرستادگان ما به سراغ ابراهيم با بشارت آمدند ( و او را به تولد اسحاق و يعقوب نويد دادند ) افزودند ، ما اهل اين شهر و آبادى را ( اشاره به شهرهاى قوم لوط ) هلاك خواهيم كرد چرا كه اهل آن ظالم و ستمگرند ( و لما جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين ) .
تعبير به هذه القرية ( اين آبادى ) دليل بر اين است كه شهرهاى قوم لوط در مجاورت سرزمين ابراهيم بود .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 261
و تعبير به ظالم به خاطر آن است كه آنها ، هم بر خويشتن ظلم مى كردند كه راه شرك و فساد اخلاق و بى عفتى را پيش گرفته بودند ، و هم بر ديگران كه ظلم و ستم آنها حتى شامل عابرين و كاروانهائى كه از آن سرزمين عبور مى كردند مى شد .
هنگامى كه ابراهيم اين سخن را شنيد نگران لوط پيامبر بزرگ خدا شد و گفت : در اين آباديها لوط است ! ( قال ان فيها لوطا ) .
سرنوشت او چه خواهد شد ؟ ! اما فورا در پاسخ او گفتند : نگران مباش ما به كسانى كه در اين سرزمين هستند آگاه تريم ( قالوا نحن اعلم بمن فيها ) .
ما هرگز تر و خشك را با هم نمى سوزانيم و برنامه ما كاملا دقيق و حساب شده است .
و افزودند : ما قطعا لوط و خانواده اش را نجات خواهيم داد ، جز همسرش كه در ميان قوم باقى خواهد ماند ! ( لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين ) .
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه در تمام آن شهرها و آباديها تنها يك خانواده مؤمن و پاك بود ، و خداوند هم به موقع آنها را رهائى بخشيد ، چنانكه در آيه 36 سوره ذاريات مى خوانيم : فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين : ما در آنجا جز يك خانواده مسلمان نيافتيم و تازه همسر لوط نيز از صف مؤمنان خارج بود و لذا محكوم به عذاب شد .
تعبير به غابرين جمع غابر به معنى كسى است كه همراهانش بروند و او بماند ، زنى كه در خانواده نبوت بوده نمى بايست از مسلمين و مؤمنين جدا شود ، اما كفر و شرك و بت پرستى او سبب جدائيش گرديد .
و از اينجا روشن مى شود كه انحراف او تنها از نظر عقيده بود ، بعيد نيست
تفسير نمونه ج : 16 ص : 262
اين انحراف را از محيط خود گرفته باشد ، و در آغاز مؤمن و موحد بوده است و به اين ترتيب ايرادى متوجه لوط نخواهد شد كه چرا با چنين زنى ازدواج كرده است ؟ .
ضمنا اگر مؤمنان ديگرى به لوط گرويده بودند حتما قبل از اين ماجرا از آن سرزمين آلوده هجرت كرده بودند ، تنها لوط بود و خانواده اش كه مى بايست تا آخرين ساعتى كه احتمال تاثير تبليغ و انذار مى داد در آنجا بماند .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه مگر ابراهيم احتمال مى داد كه عذاب الهى دامن لوط را هم بگيرد كه در برابر فرشتگان از وضع لوط اظهار نگرانى كرد و آنها به او اطمينان دادند كه لوط نجات مى يابد ؟ پاسخ روشن اين سؤال اين است كه ابراهيم (عليه السلام) مطلب را مى دانست ولى براى اطمينان قلبش سؤال مى كند ، چنانكه نظير آن را همين پيامبر بزرگ در مورد معاد دارد كه خداوند به وسيله زنده كردن مرغان منظره معاد را پيش روى او مجسم مى سازد .
ولى مفسر بزرگ علامه طباطبائى معتقد است كه منظور ابراهيم اين بود كه وجود لوط (عليه السلام) را در ميان اين قوم دليلى براى رفع عذاب از آنها بگيرد ، و از آيه 74 - 76 سوره هود نيز براى اين مقصد كمك مى گيرد ، زيرا اين آيات مى گويد : ابراهيم مى خواست مجازات اين قوم به تاخير افتد شايد نور هدايت در قلبشان پرتوافكن شود ، ولى با اين جواب روبرو شد كه اصرار در اين موضوع نكن كه وضع آنها از اين حرفها گذشته ، و مجازاتشان قطعى و لا يتغير است .
اما به اعتقاد ما پاسخى كه فرشتگان در اينجا در مورد آزادى لوط و خانواده اش دادند بخوبى نشان مى دهد كه در اين آيات تنها سخن از لوط در ميان بوده است ، اما آيات سوره هود مطلب جداگانه اى را تعقيب مى كند ، و همانگونه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 263
كه گفتيم ابراهيم اين سؤال را تنها براى كسب اطمينان بيشتر مطرح كرد ( دقت كنيد ) .
گفتگوى فرشتگان با ابراهيم در اينجا پايان گرفت و آنها روانه ديار لوط (عليه السلام) شدند .
قرآن مى گويد : هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها اندوهگين و بى طاقت شد ( و لما ان جائت رسلنا لوطا سيئى بهم و ضاق بهم ذرعا ) .
تمام ناراحتى او از اين بود كه آنها را نمى شناخت ، آنها به صورت جوانانى خوش قيافه بودند ، و آمدن چنين ميهمانانى در چنان محيط آلوده اى ، ممكن بود براى لوط موجب دردسر و احتمالا آبروريزى نزد ميهمانان شود ، لذا سخت در فكر فرو رفت كه عكس العمل قوم گمراه و ننگين و بى شرم در برابر اين ميهمانان چه خواهد بود ؟ ! سيئى از ماده ساء به معنى بد حال شدن است ، و ذرع به معنى قلب يا خلق است ، بنابر اين ضاق بهم ذرعا يعنى دلتنگ و ناراحت شد .
بعضى از مفسران گفته اند كه اين كلمه در اصل به معنى فاصله ميان دستهاى شتر هنگام راه رفتن است ، و از آنجا كه هرگاه بار سنگينى بر پشت او بگذارند ، فاصله گامهاى خود را كمتر و تنگ تر مى كند ، اين جمله ( ضاق ذرعا ) به عنوان كنايه از حادثه سنگين و طاقت فرسا ذكر مى شود .
ولى ميهمانان كه ناراحتى او را درك كردند به زودى خود را معرفى نموده و او را از نگرانى بيرون آوردند : گفتند : نترس ، و غمگين مباش ( كارى از اين بيشرمان ساخته نيست ، و به زودى همگى نابود خواهند شد ) ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد ، جز همسرت كه در ميان آنها مى ماند ( و هلاك مى شود )
تفسير نمونه ج : 16 ص : 264
( و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجوك و اهلك الا امرأتك كانت من الغابرين ) .
البته از آيات سوره هود بخوبى استفاده مى شود هنگامى كه آن قوم بى آزرم از وجود ميهمانهاى لوط (عليه السلام) با خبر شدند به سرعت به سراغ او آمدند و در نظر داشتند مزاحم آنان شوند ، لوط كه هنوز فرشتگان را نشناخته بود ، سخت ناراحت شد گاه با توسل به نصيحت ، و گاه به تهديد ، و گاه از طريق تحريك وجدان آنها كه آيا يك مرد رشيد در ميان شما وجود ندارد ؟ ! و گاه از طريق پيشنهاد ازدواج دخترانش با آنها ، خواست آنان را از اين كار بازدارد ، اما اين بيشرمان به هيچ چيز قانع نبودند و تنها به هدف ننگين خود مى انديشيدند ! ولى رسولان پروردگار خود را به لوط (عليه السلام) معرفى كرده و از طريق اعجاز الهى چشمان آن قوم مهاجم را نابينا ساختند و آب سردى بر قلب سوخته اين پيامبر بزرگ ريختند .
قابل توجه اينكه رسولان پروردگار به لوط گفتند : نترس و غمگين مباش در اينكه ميان اين دو كلمه ( خوف و حزن ) چه تفاوتى وجود دارد در تفسير الميزان چنين آمده كه خوف در مورد حوادث ناگوار احتمالى است و حزن در موارد قطعى .
بعضى خوف را مربوط به حوادث آينده مى دانند ، و غم را متعلق به حوادث گذشته .
اين احتمال نيز وجود دارد كه خوف در مورد مسائل خطرناك است اما غم مربوط به حوادث دردناك ، هر چند خطرى در آن وجود نداشته باشد .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه بر طبق آيات سوره هود ، ترس و اندوه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 265
لوط مربوط به خودش نبوده ، بلكه از اين بيم داشت كه مزاحم ميهمانهايش شوند اما جوابى كه فرشتگان دادند ، مربوط به نجات لوط و خانواده اش بود و اين دو با هم سازگار نيست .
پاسخ اين سؤال را از آيه 81 سوره هود اجمالا مى توان استفاده كرد ، زيرا هنگامى كه قوم بى شرم براى دست دراز كردن به سوى ميهمانها آمدند فرشتگان به لوط گفتند : اين قوم به تو دسترسى پيدا نخواهند كرد يعنى ما كه سهل است ، آزارى به تو نيز نمى توانند برسانند ، بنابر اين فرشتگان ، نجات خود را مسلم گرفتند - و راستى هم مسلم بود - تنها بشارت را روى نجات لوط و خانواده اش متمركز كردند .
بعد براى اينكه سرنوشت اين گروه آلوده به ننگ را در برنامه ماموريت خود روشنتر سازند افزودند : ما بر اهل اين شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسق و گناهشان فرو خواهيم ريخت ! ( انا منزلون على اهل هذه القرية رجزا من السماء بما كانوا يفسقون ) .
منظور از قريه همان شهر سدوم و شهرها و آباديهاى اطراف آنها است كه قوم لوط در آن مى زيستند و بعضى تعداد جمعيت آنها را هفتصد هزار نفر شمرده اند .
و منظور از رجز در اينجا عذاب است ( معنى اصلى رجز اضطراب است ، سپس به هر چيزى كه موجب اضطراب مى گردد رجز مى گويند و لذا عرب آن را در معانى زيادى مانند بلاهاى سخت ، طاعون ، برف و تگرگ شديد ، بت ، وسوسه شيطان و عذاب الهى به كار مى برد ) .
جمله بما كانوا يفسقون علت مجازات دردناك آنها را كه فسق
تفسير نمونه ج : 16 ص : 266
و نافرمانى خدا بود بيان مى كند ، و تعبير به فعل مضارع يفسقون دليل بر استمرار و ادامه كارهاى زشتشان است .
اين تعبير بيانگر اين واقعيت است كه اگر از ادامه گناه ، خوددارى مى كردند و به راه حق و تقوا و پاكى باز مى گشتند گرفتار چنين عذابى نمى شدند و گذشته آنان بخشوده مى شد .
در اينجا چگونگى عذاب دردناك آنها توضيح داده نشده ، همين اندازه مى فرمايد : ما از آن آباديها ( از ويرانه هاى درهم ريخته و شهرهاى بلا ديده و نابود شده ) آنها درس عبرت و نشانه روشنى براى كسانى كه انديشه مى كنند باقى گذارديم ( و لقد تركنا فيها آية بينة لقوم يعقلون ) .
ولى در همان سوره هود آيه 82 و همچنين سوره اعراف 84 ، شرح عذاب آنها داده شده است ، كه نخست زلزله شديدى شهرهاى آنها را به كلى زير و رو كرد ، و سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت ، به گونه اى كه بدنها و ويرانه هاى خانه ها و قصرهاشان زير آن مدفون گشت .
تعبير به آية بينة ( نشانه روشنى ) اشاره به آثار باقيمانده شهر سدوم است كه طبق آيات قرآن در مسير راه كاروانهاى مردم حجاز قرار داشت ، و تا زمان ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز باقى بود ، چنانكه در آيه 76 سوره حجر مى خوانيم : و انها لبسبيل مقيم : آثار آن بر سر راه كاروانيان برقرار است و در آيه 137 و 138 صافات چنين آمده : و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل ا فلا تعقلون : شما صبح و شام از كنار آنها مى گذريد آيا انديشه نمى كنيد ؟ !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 267
وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً فَقَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الاَخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فى الأَرْضِ مُفْسِدِينَ(36) فَكذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَثِمِينَ(37) وَ عَاداً وَ ثَمُودَا وَ قَد تَّبَينَ لَكم مِّن مَّسكنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطنُ أَعْمَلَهُمْ فَصدَّهُمْ عَنِ السبِيلِ وَ كانُوا مُستَبْصِرِينَ(38) وَ قَرُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ لَقَدْ جَاءَهُم مُّوسى بِالْبَيِّنَتِ فَاستَكبرُوا فى الأَرْضِ وَ مَا كانُوا سبِقِينَ(39) فَكُلاًّ أَخَذْنَا بِذَنبِهِ فَمِنْهُم مَّنْ أَرْسلْنَا عَلَيْهِ حَاصِباً وَ مِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ الصيْحَةُ وَ مِنْهُم مَّنْ خَسفْنَا بِهِ الأَرْض وَ مِنْهُم مَّنْ أَغْرَقْنَا وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيَظلِمَهُمْ وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(40)

تفسير نمونه ج : 16 ص : 268
ترجمه :
36 - ما به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ، گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستيد و به روز بازپسين اميدوار باشيد ، و در زمين فساد نكنيد .
37 - آنها او را تكذيب كردند و به اين سبب زلزله آنها را فرو گرفت و در خانه هاى خود به رو در افتادند و مردند .
38 - ما طايفه عاد و ثمود را نيز هلاك كرديم ، و مساكن ( ويران شده ) آنها براى شما آشكار است ، شيطان اعمالشان را براى آنها زينت كرده بود ، لذا آنان را از راه بازداشت در حالى كه مى ديدند !
39 - قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم ، موسى با دلائل روشن به سراغ آنها آمد اما آنها در زمين برترى جوئى كردند ، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند .
40 - ما هر يك از آنها را به گناهشان گرفتيم ، بر بعضى از آنها طوفانى توأم با سنگريزه فرستاديم ، و بعضى از آنها را صيحه آسمانى فرو گرفت ، و بعضى ديگر را در زمين فرو برديم ، و بعضى را غرق كرديم ، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد ، ولى آنها خودشان بر خويشتن ستم نمودند .

تفسير : هر گروه ستمگر به نوعى مجازات شدند
بعد از داستان لوط و قومش نوبت به اقوام ديگرى همچون قوم شعيب و عاد و ثمود و قارون و فرعون مى رسد كه در آيات مورد بحث به هر كدام اشاره فشرده و كوتاهى براى يك نتيجه گيرى كلى شده است .
نخست مى گويد : ما به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ( و الى مدين اخاهم شعيبا ) .
تعبير به برادر ، چنانكه بارها گفته ايم ، اشاره به نهايت محبت اين پيامبران نسبت به امتهايشان و عدم سلطه جوئى است ، البته اين پيامبران غالبا پيوند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 269
خويشاوندى با اقوامشان نيز داشتند .
مدين شهرى است در جنوب غربى اردن كه امروز به نام معان خوانده مى شود ، در شرق خليج عقبه قرار گرفته ، و حضرت شعيب و قومش در آنجا مى زيستند .
شعيب مانند ساير پيامبران بزرگ خدا دعوت خود را از اعتقاد به مبدأ و معاد كه پايه و اساس هر دين و آئين است آغاز كرد ، گفت اى قوم من ! خدا را بپرستيد و به روز قيامت اميدوار باشيد ( فقال يا قوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر ) .
ايمان به مبدأ سبب مى شود كه انسان احساس مراقبت دقيقى به طور دائم از ناحيه پروردگار بر اعمال خود داشته باشد ، و ايمان به معاد انسان را به ياد دادگاه عظيمى مى اندازد كه همه چيز بى كم و كاست در آن مورد بررسى قرار خواهد گرفت .
اعتقاد به اين دو اصل مسلما در تربيت و اصلاح انسان تاثير فوق العاده اى خواهد داشت .
دستور سوم شعيب يك دستور جامع عملى بود كه تمام برنامه هاى اجتماعى را در برمى گيرد گفت : سعى در فساد در زمين مكنيد ( و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) .
فساد مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه نابسامانى و ويرانگرى و انحراف و ظلم را در بر مى گيرد و نقطه مقابل آن صلاح و اصلاح است كه تمام برنامه هاى سازنده در مفهوم آن جمع است .
تعثوا از ماده عثى به معنى توليد فساد كردن است ، منتها اين
تفسير نمونه ج : 16 ص : 270
تعبير بيشتر در مورد مفاسد اخلاقى گفته مى شود ، بنابر اين ذكر كلمه مفسدين بعد از آن جنبه تاكيد دارد .
اما آن گروه بجاى اينكه اندرزهاى اين مصلح بزرگ را به گوش جان بشنوند در مقام مخالفت برآمده او را تكذيب كردند ( فكذبوه ) .
اين عمل سبب شد كه زلزله شديدى آنها را فرو گرفت ! ( فاخذتهم الرجفة ) .
و آنها بر اثر اين حادثه در خانه هاى خود به رو افتادند و مردند ! ( فاصبحوا فى دارهم جاثمين ) .
جاثم از ماده جثم ( بر وزن چشم ) به معنى نشستن روى زانو ، و توقف در يك مكان است ، بعيد نيست اين تعبير اشاره به آن باشد كه آنها در موقع وقوع اين زلزله شديد در خواب بودند ، ناگهان به پا خاستند ، همينكه بر سر زانو نشستند حادثه به آنها مهلت نداد و با فرو ريختن ديوارها و صاعقه اى كه با آن زلزله مرگبار همراه بود ، جان خود را از دست دادند .
آيه بعد سخن از قوم عاد و ثمود مى گويد ، بى آنكه از پيامبر آنها ( هود و صالح ) ، و گفتگوهايشان با اين دو قوم سركش سخنى به ميان آورد ، چرا كه اقوامى بودند شناخته شده و داستان پيامبرشان در آيات ديگر قرآن كرارا آمده است ، مى فرمايد : ما طايفه عاد و ثمود را هلاك كرديم ( و عادا و ثمود ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 271
سپس مى افزايد : مساكن و جايگاههاى آنها براى شما آشكار است ( و ويرانه هاى شهرهايشان در سرزمين حجر و يمن بر سر راهتان ) ( و قد تبين لكم من مساكنهم ) .
شما همه سال در مسافرتهايتان براى تجارت ، به سوى يمن و شام ، از سرزمين حجر كه در شمال جزيره عرب ، و احقاف كه در جنوب و نزديكى يمن قرار دارد مى گذريد و ويرانه هاى شهرهاى عاد و ثمود را با چشم خود تماشا مى كنيد ، چرا عبرت نمى گيريد ؟ ! سپس به علت اصلى بدبختى آنها اشاره كرده مى گويد : شيطان اعمالشان را براى آنها زينت كرده بود ، و در نتيجه آنها را از راه حق بازداشته بود ( و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل ) .
در حالى كه چشم بينا و عقل و خرد داشتند ، فطرت آنها بر توحيد و تقوى بود ، و پيامبران الهى نيز بقدر كافى راه را به آنها نشان داده بودند ( و كانوا مستبصرين ) .
بعضى از مفسران اين جمله را به معنى داشتن چشم بينا و عقل و درك كافى ، و بعضى به معنى دارا بودن فطرت سالم ، و بعضى به معنى استفاده از راهنمائى پيامبران دانسته اند .
هيچ مانعى ندارد كه همه اينها در معنى آيه جمع باشد ، اشاره به اينكه آنها جاهل قاصر نبودند ، بلكه قبلا بخوبى حق را مى شناختند ، وجدان بيدار داشتند ، عقل و خرد كافى ، و پيامبران به آنها اتمام حجت كردند ، ولى با اينهمه نداى عقل و وجدان ، دعوت انبياء را رها كرده به دنبال وسوسه هاى شيطانى افتادند و روز به روز اعمال زشت و شومشان در نظرشان زيباتر جلوه كرد ، و بجائى رسيدند كه راهى براى بازگشت نبود ، قانون آفرينش ، اين چوبهاى خشك و بى بار و بر را به آتش كشيد كه سزا خود همين است مربى برى را !