بعدی 
تفسير نمونه ج : 16 ص : 199
نخستين از طريق بيان گوشه هائى از سرنوشت پيامبران بزرگى همچون نوح و ابراهيم و لوط و شعيب است كه در برابر گردنكشانى همچون نمرود و ثروتمندان خودخواه قرار داشتند ، ابزار اين مبارزه ، كيفيت اين مبارزه و پايان آن ، مشخص شده است تا هم دلدارى براى مؤمنان باشد و هم هشدارى براى بت پرستان سنگدل و ستمگر كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بودند .
3 - بخش ديگرى از اين سوره كه مخصوصا در اواخر سوره قرار گرفته از توحيد ، و نشانه هاى خدا در عالم آفرينش ، و مبارزه با شرك ، سخن مى گويد ، و وجدان و فطرت انسانها را در اينجا به داورى مى طلبد .
4 - قسمت ديگرى از اين سوره مباحث متنوعى پيرامون ضعف و ناتوانى معبودهاى ساختگى ، و عابدان عنكبوت صفت آنها است و همچنين عظمت قرآن و دلائل حقانيت پيامبر اسلام و لجاجت مخالفان و نيز يك سلسله مسائل تربيتى همچون نماز ، نيكى به پدر و مادر ، اعمال صالح و طرز بحث و برخورد منطقى با مخالفان دور مى زند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 200
فضيلت اين سوره
در تفسير مجمع البيان از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين آمده است : من قرء سورة العنكبوت كان له من الاجر عشر حسنات بعدد كل المؤمنين و المنافقين : هر كس سوره عنكبوت را بخواند به تعداد تمام مؤمنان و منافقان ، ده حسنه براى او نوشته مى شود .
مخصوصا در باره تلاوت سوره عنكبوت و روم در ماه رمضان در شب بيست و سوم ، فضيلت فوق العاده اى وارد شده است تا آنجا كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من قرء سورة العنكبوت و الروم فى شهر رمضان ليلة ثلاث و عشرين فهو و الله من اهل الجنة ، لا استثنى فيه ابدا ، و لا اخاف ان يكتب الله على فى يمينى اثما ، و ان لهاتين السورتين من الله مكانا : هر كس سوره عنكبوت و روم را در ماه رمضان شب بيست و سوم تلاوت كند به خدا سوگند اهل بهشت است ، و من هيچكس را از اين مساله استثناء نمى كنم ، و نمى ترسم كه خداوند در اين سوگند قاطع من گناهى بر من بنويسد ، و مسلما اين دو سوره در پيشگاه خدا بسيار ارج دارد .
بدون شك محتواى پربار اين دو سوره و درسهاى مهم توحيدى آن ، و برنامه هاى سازنده عملى كه در اين دو سوره ارائه شده است كافى است كه هر انسانى را كه اهل انديشه و الهام و عمل باشد به بهشت جاويدان سوق دهد .
بلكه شايد تنها اگر از نخستين آيه سوره عنكبوت الهام بگيريم ، مشمول
تفسير نمونه ج : 16 ص : 201
سوگند امام صادق (عليه السلام) شويم ، همان آيه اى كه مساله امتحان عمومى انسانها را مطرح مى كند و مى گويد : همه بدون استثناء در بوته آزمايشها قرار مى گيرند تا سيه روى شوند آنها كه غش دارند .
چگونه ممكن است انسان اين آزمون عظيم را كاملا باور داشته باشد و خود را براى آن آماده نسازد ، و اهل تقوا و پرهيزگارى نگردد ؟
تفسير نمونه ج : 16 ص : 202
سورة العنكبوت
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الم(1) أَ حَسِب النَّاس أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ(2) وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَذِبِينَ(3)
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الم
2 - آيا مردم گمان كردند به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد ؟ !
3 - ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم ( و اينها را نيز امتحان مى كنيم ) بايد علم خدا در مورد كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند تحقق يابد .

شان نزول :
بعضى از مفسران روايتى نقل كرده اند كه بر طبق آن يازده آيه آغاز اين سوره در مدينه نازل شده ، در مورد مسلمانانى كه در مكه بودند و اظهار اسلام مى كردند اما حاضر به هجرت به مدينه نبودند ، آنها نامه اى از برادران خود در مدينه دريافت داشتند كه در آن تصريح شده بود : خدا اقرار به ايمان را از شما نمى پذيرد مگر اينكه هجرت كنيد و به سوى ما بيائيد آنها تصميم به هجرت گرفتند و از
تفسير نمونه ج : 16 ص : 203
مكه خارج شدند ، جمعى از مشركان به تعقيب آنان پرداختند و با آنان پيكار كردند بعضى كشته شدند و بعضى نجات يافتند ( و احتمالا بعضى نيز تسليم شده به مكه بازگشتند ) .
بعضى ديگر آيه دوم را در مورد عمار ياسر و جمعى ديگر از مسلمانان نخستين مى دانند كه ايمان آوردند و سخت تحت شكنجه دشمنان واقع شدند .
بعضى گفته اند آيه هشتم در مورد اسلام آوردن سعد بن ابى وقاص نازل شده .
ولى بررسى خود اين آيات نشان مى دهد كه هيچ دليلى بر مساله ارتباط آيات با هجرت در آنها نيست تنها بيانگر فشارهائى است كه بر مؤمنان در آن زمان از ناحيه دشمنان ، و حتى گاه از ناحيه پدران و مادران مشرك آنها وارد مى شد .
اين آيات مسلمانان را تشويق به استقامت و پايمردى در برابر موج فشار دشمن مى كند ، و اگر سخن از جهاد به ميان آورده نيز ظاهرا جهاد در همين زمينه است ، نه جهاد مسلحانه دستجمعى و گروهى ، كه دستور آن در مدينه نازل شد .
و نيز اگر سخن از منافقان مى گويد ممكن است اشاره به گروه سست ايمانى باشد كه احيانا در مكه در لابلاى مسلمانان وجود داشتند ، گاه با مسلمانان همراه بودند و گاه با مشركان ، و كفه هر كدام سنگينتر مى شد به سوى او مى چرخيدند ! به هر حال پيوستگى و انسجام آيات اين سوره ايجاب مى كند كه همه آنها را مكى بدانيم و روايات بالا كه خود با يكديگر انسجام ندارد نمى تواند اين بهم پيوستگى را بر هم زند .

تفسير : آزمايش الهى يك سنت جاويدان
باز در آغاز اين سوره به حروف مقطعه ( الف - لام - ميم ) برخورد مى كنيم كه تاكنون بارها تفسير آن را از ديدگاههاى مختلف بيان كرده ايم .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 204
بعد از ذكر حروف مقطعه به يكى از مهمترين مسائل زندگى بشر كه مساله شدائد و فشارها و آزمونهاى الهى است اشاره مى كند .
نخست مى گويد : آيا مردم گمان كردند همين اندازه كه اظهار ايمان كنند و شهادت به توحيد و رسالت پيامبر دهند به حال خود واگذارده خواهند شد و امتحان نمى شوند ؟ ! ( ا حسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ) .
بعد بلافاصله به ذكر اين حقيقت مى پردازد كه امتحان يك سنت هميشگى و جاودانى الهى است ، امتحان مخصوص شما جمعيت مسلمانان نيست ، سنتى است كه در تمام امتهاى پيشين جارى بوده است .
مى فرمايد : ما كسانى را كه قبل از آنها بودند آزمايش كرديم ( و لقد فتنا الذين من قبلهم ) .
آنها را نيز در كوره هاى سخت امتحان افكنديم ، آنها نيز همچون شما در فشار دشمنان بيرحم و جاهل و بيخبر و متعصب و لجوج قرار داشتند ، هميشه ميدان امتحان باز بوده و گروهى در اين ميدان شركت داشته اند .
بايد هم چنين باشد چرا كه در مقام ادعا هر كس مى تواند خود را برترين مؤمن ، بالاترين مجاهد ، و فداكارترين انسان معرفى كند ، بايد وزن و قيمت و ارزش اين ادعاها از طريق آزمون روشن شود ، بايد معلوم گردد تا چه اندازه نيات درونى و آمادگيهاى روحى با اين گفته ها هماهنگ يا ناهماهنگ است ؟ آرى بايد خدا بداند چه كسانى راست مى گويند ، و چه كسانى دروغگو هستند ( فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 205
بديهى است خدا همه اينها را مى داند ، حتى قبل از خلقت انسانها ، منظور از علم در اينجا همان تحقق عينى مسائل و وجود خارجى آنها است ، و به تعبير ديگر ظهور آثار و شواهد عملى است ، يعنى بايد علم خدا در باره اين گروه عملا در خارج پياده شود ، و تحقق عينى يابد ، و هر كس آنچه را در درون دارد بيرون ريزد ، اين است معنى علم هنگامى كه در اينگونه موارد در مورد خداوند به كار مى رود .
دليل اين مساله نيز روشن است زيرا نيات درونى و صفات باطنى تا در عمل انسان تحقق و عينيت پيدا نكند ثواب و جزا و كيفر مفهوم ندارد .
آزمايش براى تحقق بخشيدن به نيات و صفات درونى است .
و به عبارت ديگر اين عالم همچون يك دانشگاه يا يك مزرعه است ( اين تشبيهات در متون احاديث اسلامى وارد شده ) برنامه اين است كه در دانشگاه استعدادها شكوفا گردد ، لياقتها پرورش يابد ، و آنچه در مرحله قوه است به فعليت برسد .
بايد در اين مزرعه نهاد بذرها ظاهر گردد ، و از درون آنها جوانه ها بيرون آيد ، جوانه ها سر از خاك بردارند ، پرورش يابند ، نهال كوچكى شوند و سرانجام درختى تنومند و بارور ، و اين امور هرگز بدون آزمايش و امتحان ممكن نيست .
و از اينجا مى فهميم كه آزمايشهاى الهى نه براى شناخت افراد است ، بلكه براى پرورش و شكوفائى استعدادها است .
بنابر اين اگر ما آزمايش مى كنيم براى كشف مجهولى است ، اما اگر خداوند آزمايش مى كند براى كشف مجهول نيست كه علمش به همه چيز احاطه دارد بلكه براى پرورش استعدادها و به فعليت رسانيدن قوه ها است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 206
نكته : 1 - آزمونها در چهره هاى مختلف
گرچه بيان عموميت امتحان براى تمام اقوام و جمعيتها ، اثر سازنده بسيار قابل ملاحظه اى براى مؤمنان مكه كه در آن روز در اقليت شديدى بودند داشت و توجه به اين واقعيت آنها را در مقابل دشمنان ، سخت مقاوم و شكيبا مى كرد ، ولى اين منحصر به مؤمنان مكه نبود بلكه هر گروه و جمعيتى به نوعى در اين سنت الهى شريك و سهيمند و امتحانات خداوند در چهره هاى گوناگون به سراغ آنها مى آيد .
گروهى در محيطهائى قرار مى گيرند كه از هر نظر آلوده است ، وسوسه هاى فساد از هر طرف آنها را احاطه مى كند ، امتحان بزرگ آنها اين است كه در چنين جو و شرائطى همرنگ محيط نشوند و اصالت و پاكى خود را حفظ كنند .
گروهى در فشار محروميتها قرار مى گيرند ، در حالى كه مى بينند اگر حاضر به معاوضه كردن سرمايه هاى اصيل وجود خود باشند ، فقر و محروميت به سرعت درهم مى شكند ، اما به بهاى از دست دادن ايمان و تقوا و آزادگى و عزت و شرف ، و همين آزمون آنها است .
گروهى ديگر بر عكس غرق در نعمت مى شوند و امكانات مادى از هر نظر در اختيارشان قرار مى گيرد ، آيا در چنين شرائطى ، قيام به وظيفه شكر نعمت مى كنند ؟ يا غرق در غفلت و غرور و خودخواهى و خودبينى ، غرق در لذات و شهوات و بيگانگى از جامعه و از خويشتن مى شوند ؟ ! گروهى - همچون غرب و شرق زده هاى عصر ما - با كشورهائى روبرو مى شوند كه در عين دورى از خدا و فضيلت و اخلاق ، از تمدن مادى خيره كننده اى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 207
بهره مندند و رفاه اجتماعى قابل ملاحظه اى دارند ، در اينجا جاذبه نيرومند مرموزى آنها را به سوى اين نوع زندگى مى كشاند كه به قيمت زير پا نهادن همه اصولى كه به آن اعتقاد دارند و به قيمت تن دادن به ذلت وابستگى چنان زندگى را براى خود و جامعه خويش فراهم سازند ، اين نيز يكنوع آزمون است .
مصيبتها ، درد و رنجها ، جنگ و نزاعها ، قحطى و گرانى و تورم ، حكومتهاى خودكامه ، كه انسانها را به بردگى و اسارت خود دعوت مى كنند و آنها را به تسليم در برابر برنامه هاى طاغوتى خود فرا مى خوانند ، و بالاخره امواج نيرومند هواى نفس و شهوت ، هر يك از اينها وسيله آزمايشى است بر سر راه بندگان خدا ، و در همين صحنه ها است كه ايمان و شخصيت و تقوى و پاكى و امانت و آزادگى افراد مشخص مى شود .
اما براى پيروزى در اين آزمونهاى سخت ، جز تلاش و كوشش مستمر و تكيه بر لطف خاص پروردگار راهى نيست .
جالب اينكه در حديثى كه در اصول كافى از بعضى از معصومين در تفسير آيه ا حسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون آمده چنين مى خوانيم : يفتنون كما يفتن الذهب ، ثم قال يخلصون كما يخلص الذهب ! : آزمايش مى شوند همانگونه كه طلا در كوره آزمايش مى شود ، و خالص مى شوند همانگونه كه فشار آتش ناخالصيهاى طلا را از بين مى برد و آن را خالص مى كند .
به هر حال عافيت طلبانى كه گمان مى كنند همين اندازه كه اظهار ايمان كنند در صف مؤمنان قرار مى گيرند و در اعلى عليين بهشت همنشين پيامبران و صديقين و شهداء خواهند بود سخت در اشتباهند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 208
به گفته امير مؤمنان على (عليه السلام) در نهج البلاغه و الذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة ، و لتغربلن غربلة ، و لتساطن سوط القدر ، حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم : سوگند به كسى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به حق مبعوث كرده به شدت مورد آزمايش قرار مى گيريد ، و غربال مى شويد ، و همانند محتويات يك ديگ به هنگام جوشش ، زير و رو خواهيد شد ، آنچنان كه بالاى شما پائين و پائين بالا قرار خواهد گرفت ! .
اين سخن را هنگامى مى گويد كه تازه مردم با او بيعت كرده اند و در انتظار اين هستند كه ببينند او با تقسيم اموال بيت المال و مقامها چه مى كند ؟ ! آيا با همان معيارهاى گذشته و تبعيضها يا بر معيار تلخ عدالت محمدى ؟ !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 209
أَمْ حَسِب الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ أَن يَسبِقُونَا ساءَ مَا يحْكُمُونَ(4) مَن كانَ يَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاَت وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(5) وَ مَن جَهَدَ فَإِنَّمَا يجَهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنىُّ عَنِ الْعَلَمِينَ(6) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سيِّئَاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسنَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(7)
ترجمه :
4 - آيا كسانى كه اعمال بد بجا مى آورند گمان كردند از حوزه قدرت ما بيرون خواهند رفت ؟ چه بد داورى مى كنند ؟
5 - كسى كه اميد به لقاء الله ( و رستاخيز ) دارد ( بايد در اطاعت فرمان او فروگذار نكند ) زيرا زمانى را كه خدا تعيين كرده سرانجام فرا مى رسد ، و او شنوا و دانا است .
6 - كسى كه جهاد و تلاش كند براى خود جهاد مى كند ، چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 210
7 - و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنها را مى پوشانيم ( و مى بخشيم ) و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش مى دهيم .

تفسير : فرار از حوزه قدرت خدا ممكن نيست !
در آيات گذشته سخن از آزمايش عمومى مؤمنان بود ، و نخستين آيه مورد بحث تهديد شديدى براى كفار و گنهكاران است ، تا گمان نكنند اگر مؤمنان را تحت فشار قرار دادند و مجازاتهاى الهى فورا دامان آنها را فرو نگرفت خدا از آنها غافل است و يا قدرت بر عذاب آنها ندارد .
مى فرمايد : آيا كسانى كه سيئات را انجام مى دهند گمان كردند بر ما پيشى خواهند گرفت ، و از چنگال كيفر ما رهائى خواهند يافت ؟ چه بد قضاوتى كردند ! ( ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون ) .
مهلت الهى آنها را مغرور نكند كه اين نيز براى آنها آزمونى است و فرصتى براى توبه و بازگشت .
اينكه بعضى از مفسران آيه فوق را اشاره به مؤمنين گنهكار دانسته اند به هيچوجه مناسب سياق آيات نيست بلكه قرائن گواهى مى دهد كه منظور مشركان و كفار است .
سپس بار ديگر به سراغ برنامه هاى مؤمنان و اندرز به آنها مى رود مى گويد : هر كسى اميد لقاء پروردگار دارد بايد آنچه در توان دارد از اطاعت فرمان او مضايقه نكند ، زيرا زمانى را كه خداوند تعيين كرده سرانجام فرا مى رسد ( من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 211
آرى اين وعده الهى تخلف ناپذير است ، و راهى است كه به هر حال بايد پيموده شود .
و از اين گذشته خداوند سخنان شما را مى شنود و از اعمال و نيات شما آگاه است كه او شنوا و دانا است ( و هو السميع العليم ) .
در اينكه منظور از لقاء الله ( ملاقات پروردگار ) چيست ؟ بعضى آن را به معنى ملاقات فرشتگان پروردگار ، و بعضى به معنى ملاقات حساب و جزاء ، و بعضى به ملاقات حكم و فرمان حق تفسير كرده اند ، و بعضى آن را كنايه از قيامت و رستاخيز دانسته اند ، در حالى كه دليلى ندارد كه آيه را به اين معانى مجازى تفسير كنيم .
بايد گفت : لقاى پروردگار در قيامت ، نه يك ملاقات حسى است كه يك لقاى روحانى و يكنوع شهود باطنى است ، چرا كه در آنجا پرده هاى ضخيم عالم ماده از مقابل چشم جان انسان كنار مى رود ، و حالت شهود به انسان دست مى دهد .
به گفته علامه طباطبائى در الميزان ، منظور از لقاء الله آنست كه بندگان در موقفى قرار مى گيرند كه حجابى ميان آنها و پروردگارشان نيست ، زيرا طبيعت روز قيامت ظهور حقايق است چنانكه قرآن مى گويد : و يعلمون ان الله هو الحق المبين : آن روز خواهند دانست كه خدا حق آشكار است ( سوره نور آيه 25 ) .
آيه بعد در حقيقت تعليلى است براى آنچه در آيه قبل گذشت ، مى گويد : اينكه دستور داده شده مؤمنان به لقاء الله آنچه در توان دارند فروگذار نكنند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 212
به خاطر اين است كه هر كسى جهادى كند و تلاش و كوششى كند و تحمل مصائب و مشكلاتى نمايد در حقيقت براى خود جهاد كرده است ، چرا كه خدا از همه جهانيان بى نياز است ( و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين ) .
برنامه آزمون الهى ، جهاد با هواى نفس ، و مبارزه با دشمنان سرسخت براى حفظ ايمان و پاكى و تقوا ، برنامه خود انسان است ، و گرنه خداوند وجودى است نامتناهى از هر نظر و هيچ نيازى ندارد كه به وسيله عبادت يا اطاعت بندگان بر طرف شود ، كمبودى ندارد كه ديگران به او بدهند ، بلكه ديگران هر چه دارند از او دارند ، از خودشان چيزى ندارند .
از اين بيان روشن مى شود كه جهاد در اينجا الزاما به معنى جهاد مسلحانه با دشمن نيست ، بلكه همان معنى اصلى لغوى خود را دارد كه هرگونه تلاش و كوشش را براى حفظ ايمان و تقوى ، و تحمل انواع شدائد و مبارزه هاى موضعى را با دشمن لجوج و كينه توز شامل مى شود .
خلاصه اينكه تمام منافع اين جهاد به شخص مجاهد باز مى گردد و او است كه خير دنيا و آخرت را در پرتو جهادش تحصيل مى كند ، و حتى اگر جامعه از بركات اين جهاد بهره مند شود در مرحله بعد خواهد بود ، بنابر اين هرگاه توفيق اين جهاد نصيب كسى شود بايد خدا را بر اين نعمت بزرگ سپاس گويد .
آخرين آيه مورد بحث ، توضيح و تكميلى است براى آنچه بطور سربسته در آيه قبل تحت عنوان جهاد آمده بود ، در اينجا حقيقت جهاد را شكافته و چنين بازگو مى كند : كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنها را مى پوشانيم ( و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفرن عنهم سيئاتهم ) بنابر اين نخستين فايده اين جهاد بزرگ ( ايمان و عمل صالح ) تكفير
تفسير نمونه ج : 16 ص : 213
و پوشاندن گناهان است كه عائد خود انسان مى شود ، همانگونه كه ثواب آن هم از آن خودشان مى باشد ، چنانكه قرآن در پايان همين آيه مى گويد : ما به طور قطع آنها را به بهترين اعمالى كه انجام دادند پاداش مى دهيم ( و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون ) .
نكفر از ماده تكفير در اصل به معنى پوشاندن است ، و منظور از پوشاندن گناهان در اينجا عفو و بخشش الهى است .
تعبير به احسن الذى كانوا يعملون با اينكه خداوند همه اعمال نيك را جزا مى دهد چه حسن باشد و چه احسن ( چه خوب چه خوبتر ) ممكن است اشاره به اين باشد كه ما همه اعمال خوب آنها را به حساب بهترين آنها مى گذاريم ، يعنى اگر بعضى از اعمال آنها عالى و بعضى خوب يا متوسط است همه را به حساب عالى مى گذاريم و اين است معنى تفضل پروردگار كه در آيات ديگر قرآن ( مانند آيه 38 نور ) نيز به آن اشاره شده است : ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله : تا خداوند بهترين اعمال آنها را پاداش دهد و از فضلش بر آن بيفزايد
تفسير نمونه ج : 16 ص : 214
وَ وَصيْنَا الانسنَ بِوَلِدَيْهِ حُسناً وَ إِن جَهَدَاك لِتُشرِك بى مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا إِلىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(8) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فى الصلِحِينَ(9)
ترجمه :
8 - ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند ، و اگر آنها تلاش كنند كه براى من شريكى قائل شوى كه به آن علم ندارى ، از آنها اطاعت مكن ، بازگشت همه شما به سوى من است ، و شما را از آنچه انجام مى داديد با خبر خواهم ساخت .
9 - كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در زمره صالحان وارد خواهم كرد .

شان نزول :
روايات مختلفى در شان نزول آيه فوق آمده است كه عصاره همه آنها يكى است و آن اينكه : بعضى از مردانى كه در مكه بودند ايمان و اسلام را پذيرفتند هنگامى كه مادر آنها از اين مساله آگاه شد تصميم گرفت كه غذا نخورد ، آب ننوشد ، تا فرزندش از اسلام بازگردد ! گرچه هيچكدام از اين مادران به گفته خود وفا نكردند و اعتصاب غذا را شكستند ، ولى آيه فوق نازل
تفسير نمونه ج : 16 ص : 215
شد و خط روشنى در برخورد با پدر و مادر در زمينه مساله ايمان و كفر به دست همگان داد .

تفسير : برترين توصيه نسبت به پدر و مادر
يكى از مهمترين آزمايشهاى الهى مساله تضاد خط ايمان و تقوا ، با پيوندهاى عاطفى و خويشاوندى است ، قرآن در اين زمينه تكليف مسلمانان را به روشنى بيان كرده است .
نخست به عنوان يك قانون كلى كه از ريشه هاى عواطف و حق شناسى سرچشمه مى گيرد مى فرمايد : ما به انسان توصيه كرديم نسبت به پدر و مادرش نيكى كند ( و وصينا الانسان بوالديه حسنا ) .
گرچه اين يك حكم تشريعى است ولى اين مساله پيش از آنكه يك لازم تشريعى باشد به صورت يك قانون تكوينى در نهاد همه انسانها وجود دارد ، و مخصوصا تعبير به انسان در اينجا جلب توجه مى كند ، چرا كه اين قانون مخصوص به مؤمنان نيست ، بلكه هر كس شايسته نام انسان است بايد در برابر پدر و مادر حق شناس باشد ، و احترام و تكريم و نيكى به آنها را در تمام عمر فراموش نكند ، هر چند با اين اعمال هرگز نمى تواند دين خود را به آنها اداء كند .
سپس براى اينكه كسى تصور نكند كه پيوند عاطفى با پدر و مادر مى تواند بر پيوند انسان با خدا و مساله ايمان حاكم گردد ، با يك استثناء صريح مطلب را در اين زمينه روشن كرده ، مى فرمايد : و اگر آن دو ( پدر و مادر ) تلاش و كوشش كنند و به تو اصرار ورزند كه براى من شريكى قائل شوى ، كه به آن علم ندارى ، از آنها اطاعت مكن ( و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 216
تعبير به جاهداك ، مفهومش به كار گرفتن نهايت تلاش و كوشش و اصرار آنها است .
و تعبير به ما ليس لك به علم ( چيزى كه به آن علم ندارى ) اشاره به منطقى نبودن شرك است ، چون اگر واقعا شرك صحيح بود ، دليلى بر آن وجود داشت ، و به تعبير ديگر جائى كه انسان علم به چيزى نداشته باشد بايد از آن پيروى نكند ، تا چه رسد به اينكه علم به بطلان آن داشته باشد .
پيروى از چنين چيزى پيروى از جهل است ، اگر پدر و مادر تو را وادار به پيروى از جهل كنند اطاعت آنها مكن ، اصولا تقليد كوركورانه غلط است حتى اگر در مورد ايمان باشد تا چه رسد به شرك و كفر .
همين توصيه در مورد پدر و مادر در سوره لقمان نيز آمده است ، با اين اضافه كه در آنجا مى فرمايد : و صاحبهما فى الدنيا معروفا : در عين اينكه دعوت آنها را به شرك مپذير در امور دنيا نسبت به آنها ارفاق كن و در معاشرت با آنها به نيكى عمل نما مبادا كسى چنين تصور كند كه مخالفت با پدر و مادر در مورد دعوت به شرك ، دليل بر بد رفتارى با آنها است ، و اين نهايت تاكيد اسلام را در مورد احترام به پدر و مادر ثابت مى كند .
به اين ترتيب از اينجا يك اصل كلى استفاده مى شود كه هيچ چيز نمى تواند بر ارتباط انسان با خدا حاكم گردد كه آن مقدم بر همه چيز است ، حتى بر پيوند با پدر و مادر كه نزديكترين پيوندهاى عاطفى است .
حديث معروف لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق : اطاعت از مخلوق در عصيان خالق روا نيست كه از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده معيار روشنى را در اين مسائل به دست مى دهد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 217
و در پايان آيه مى افزايد : بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از اعمالى كه انجام مى داديد آگاه مى سازم و پاداش و كيفر آن را بى كم و كاست در اختيارتان خواهم گذاشت ( الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ) .
اين جمله در حقيقت تهديدى است براى كسانى كه راه شرك را مى پويند ، و كسانى كه ديگران را به اين راه دعوت مى كنند ، زيرا صريحا مى گويد : خداوند حساب همه اعمال آنها را نگاه مى دارد و به موقع تحويل آنها مى دهد .
آيه بعد بار ديگر حقيقتى را كه قبلا در مورد كسانى كه ايمان و عمل صالح دارند بيان شد تكرار و تاكيد مى كند ، مى فرمايد : كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند آنها را در زمره صالحان داخل خواهيم كرد ( و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين ) .
اصولا عمل انسان به انسان رنگ مى دهد ، عمل صالح انسان را از نظر روحى به رنگ خود در مى آورد و در زمره صالحان وارد مى كند ، و عمل سوء در زمره بدان و ناصالحان .
در اينكه اين تكرار به چه منظور است بعضى گفته اند در آيات قبل اشاره به كسانى بود كه راه حق را مى سپردند ، و در اينجا اشاره به كسانى است كه هاديان اين راه و دليلان طريق توحيدند ، زيرا تعبير به صالحين در مورد بسيارى از انبياء آمده است كه از خدا مى خواستند آنها را به صالحان ملحق كند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه در آيات قبل ، سخن از بخشش گناهان و جزاى شايسته اين گروه مؤمنان بود ، ولى در اينجا اشاره به مقام والاى آنها است كه خود پاداشى است ديگر ، آنها در صف صالحان ، در صف پيامبران و صديقين و شهدا قرار مى گيرند و همدم و همنشين آنهايند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 218
نكته : نيكى به پدر و مادر
اين نخستين بار نيست كه قرآن به اين مساله مهم انسانى اشاره مى كند ، قبلا در سوره اسراء آيه 23 اشاره شده و بعدا در سوره لقمان آيه 14 و 15 و احقاف آيه 15 نيز به اين موضوع مهم اشاره خواهد كرد .
در حقيقت اسلام برترين احترام را براى اين دو تن قائل است ، كه حتى در صورت مشرك بودن ، و دعوت به شرك كردن كه منفورترين كارها در نظر اسلام است باز حفظ احترام آنها را - در عين عدم پذيرش دعوت آنها به شرك - واجب مى شمرد .
اين در واقع يكى از آزمايشهاى بزرگ الهى است كه در آغاز اين سوره به آن اشاره شده است ، چرا كه گاهى آنها به سالهائى از عمر مى رسند كه نگهدارى و تحملشان مشكل مى شود ، اينجا است كه بايد فرزندان ، امتحان خود را در زمينه حق شناسى و اطاعت فرمان خدا بدهند ، و از پدران و مادران به بهترين وجه نگاهدارى كنند .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : شخصى خدمتش آمد و عرض كرد : من به چه كسى نيكى كنم ؟ فرمود : به مادرت ، دو باره سؤال كرد : بعد از او به چه كسى ؟ فرمود : به مادرت ، بار سوم سؤال كرد : بعد از او به چه كسى ؟ باز فرمود : به مادرت ! و در چهارمين بار توصيه پدر و سپس ساير بستگان را به ترتيب نزديكى آنها با انسان فرمود .
در حديث ديگرى كه در بسيارى از كتب آمده است پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : الجنة تحت اقدام الامهات : بهشت زير پاى مادران است ( و تنها از طريق خضوع و همچون خاك راه بودن در برابر آنها مى توان به بهشت برين راه يافت ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 219
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِى فى اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَ لَئن جَاءَ نَصرٌ مِّن رَّبِّك لَيَقُولُنَّ إِنَّا كنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْس اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فى صدُورِ الْعَلَمِينَ(10) وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنَفِقِينَ(11) وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا لِلَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّبِعُوا سبِيلَنَا وَ لْنَحْمِلْ خَطيَكُمْ وَ مَا هُم بحَمِلِينَ مِنْ خَطيَهُم مِّن شىْء إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ(12) وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالهَُمْ وَ أَثْقَالاً مَّعَ أَثْقَالهِِمْ وَ لَيُسئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَمَّا كانُوا يَفْترُونَ(13)
ترجمه :
10 - در ميان مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا ايمان آورده ايم اما هنگامى كه به خاطر خدا ( از سوى دشمنان ) مورد آزار قرار مى گيرند فتنه دشمنان را همچون عذاب الهى مى شمارند ( و از آن سخت وحشت مى كنند ) اما هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت بيايد مى گويند ما هم با شما بوديم ( و در اين پيروزى شريكيم ! ) آيا خداوند به آنچه در سينه هاى جهانيان است آگاه تر نيست ؟
تفسير نمونه ج : 16 ص : 220
11 - مسلما خداوند مؤمنان را مى شناسد ، و يقينا منافقان را ( نيز ) مى شناسد .
12 - كافران به مؤمنان گفتند : شما از ما پيروى كنيد ( اگر گناهى داشته باشد ) ما گناهانتان را بر عهده خواهيم گرفت ! آنها هرگز چيزى از گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت ، آنها دروغ مى گويند !
13 - آنها بار سنگين گناهان خويش را بر دوش مى كشند ، و بارهاى سنگين ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خود ، و روز قيامت مسلما از دروغهائى كه مى بستند سئوال خواهند شد .

تفسير : در پيروزيها شريكند اما در مشكلات نه !
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى صريحى از مؤمنان صالح و مشركان آمده بود در نخستين آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون گروه سوم يعنى منافقان مى پردازد و مى گويد : بعضى از مردم اظهار ايمان مى كنند ، اما در برابر فشار مخالفان تحمل و استقامت به خرج نمى دهند ، هنگامى كه در مسير الله تحت فشار شكنجه قرار گيرند از ايمان به كنار مى روند و فشار و شكنجه مردم را همچون عذاب الهى مى شمرند ( و از آن سخت وحشت مى كنند ) ( و من الناس من يقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله ) .
اما هنگامى كه يارى از سوى پروردگارت به سراغ تو بيايد و پيروز شويد مى گويند : ما با شما بوديم و در افتخارات شما شريكيم ! ( و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم ) .
آيا اينها گمان مى كنند خدا از اعماق قلبشان با خبر نيست ؟ آيا خداوند به آنچه در سينه هاى مردم جهان است از همه آگاهتر نمى باشد ؟ ( ا و ليس الله باعلم بما فى صدور العالمين ) .
تعبير به آمنا ( ايمان آورده ايم ) به صورت صيغه جمع در حالى كه جمله بعد به صورت صيغه مفرد است شايد از اين نظر باشد كه اين گروه منافقان مى خواهند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 221
خودشان را در صف جمعيت مؤمنان جا بزنند ، لذا آمنا مى گويند يعنى همچون سائر مردم ايمان آورده ايم .
تعبير به اوذى فى الله به معنى اوذى فى سبيل الله است ، يعنى آنها در راه خدا و ايمان گاهى مورد آزار دشمن قرار مى گيرند .
جالب اينكه از مجازات الهى تعبير به عذاب مى كند ، و از آزارهاى مردم تعبير به فتنه ، اشاره به اينكه آزارهاى مردم در حقيقت عذاب نيست ، بلكه آزمايش است و وسيله تكامل براى انسان ، و به اين ترتيب به آنها تعليم مى دهد كه اين دو را با هم مقايسه نكنند ، و با اين بهانه كه مخالفان آنها را آزار و شكنجه مى كنند دست از ايمان خود بر ندارند كه اين جزئى از برنامه كلى امتحان در اين دنيا است .
در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه خداوند در مكه كدام پيروزى نصيب مسلمانان كرده بود كه منافقين خود را در آن سهيم بدانند ؟ .
در پاسخ مى گوئيم : جمله فوق به صورت شرطيه است ، و مى دانيم جمله شرطيه دليل بر وجود شرط نيست ، بلكه مفهومش اين است كه اگر در آينده پيروزيهائى نصيب شما شود اين منافقان سست ايمان خود را در آن شريك مى دانند .
اضافه بر اين در مكه نيز مسلمانان پيروزيهائى در برابر دشمنان كسب كردند ، هر چند پيروزى نظامى نبود ، بلكه پيروزى در تبليغات و نفوذ افكار عمومى و پيشرفت اسلام در ميان قشرهاى مردم بود .
از همه اينها گذشته تعبير به اذيت و آزار مؤمنان مناسب با محيط مكه است و گرنه در محيط مدينه كمتر چنين چيزى اتفاق مى افتاد .
ضمنا اين نكته نيز روشن شد كه منافق تنها به كسانى نمى گويند كه در باطن ابدا ايمان ندارند و اظهار ايمان مى كنند بلكه افراد سست ايمانى كه در تحت فشار اين و آن به زودى عقيده خود را عوض مى كنند جزء منافقان محسوب
تفسير نمونه ج : 16 ص : 222
مى شوند ، و آيه مورد بحث ظاهرا از اينگونه منافقان سخن مى گويد ، و تصريح مى كند كه خدا از نيات آنها آگاه است .
در آيه بعد باز براى تاكيد بيشتر مى افزايد : به طور قطع خداوند مؤمنان را مى شناسد ، و نيز به طور يقين خداوند منافقان را نيز مى شناسد ( و ليعلمن الله الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين ) .
اگر ساده لوحانى فكر مى كنند مى توانند با اخفاء حقائق از قلمرو علم خدا دور بمانند سخت در اشتباهند .
مجددا تكرار مى كنيم تعبير به منافق دليل بر اين نيست كه اين آيات در مدينه نازل شده است ، درست است كه مساله نفاق معمولا بعد از پيروزى يك جمعيت و به دست گرفتن حكومت پيدا مى شود كه مخالفان تغيير چهره داده و گروه زير زمينى تشكيل مى دهند ، ولى همانگونه كه گفتيم نفاق معنى وسيعى دارد و افراد ضعيف الايمانى را كه با مختصر فشارى تغيير عقيده مى دهند نيز شامل مى شود .
آيه بعد به يك نمونه از منطق هاى سست و پوچ مشركان كه هم اكنون نيز در ميان قشر وسيعى وجود دارد اشاره كرده ، مى گويد : كافران به مؤمنان گفتند : شما بيائيد از راه و آئين ما پيروى كنيد و اگر گناهى داشته باشد ما گناه شما را به دوش مى گيريم ( و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطاياكم ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 223
امروز نيز بسيارى از وسوسه گران را مى بينيم كه هنگام دعوت به يك عمل خلاف مى گويند اگر گناهى دارد به گردن ما ! ، در حالى كه مى دانيم هيچكس نمى تواند گناه ديگرى را به گردن بگيرد ، و اصلا اين كار معقول نيست ، خداوند عادل است ، كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كند ، و از اين گذشته مسئوليت انسان در برابر اعمالش با اين حرفهاى بى اساس از بين نمى رود ، و بر خلاف آنچه بعضى از كوته فكران مى پندارند اين تعبيرات سر سوزنى از مجازات انسان نمى كاهد لذا در هيچ محكمه و دادگاهى به اين حرفها اعتنا نمى كنند كه فلانكس گناهش را به گردن گرفته ، درست است كه اين تشويق كننده در گناه و جرم او شريك است اما اين شركت در جرم به هيچ وجه از مسئوليت او نخواهد كاست .
لذا در جمله بعد با صراحت مى گويد : آنها هرگز چيزى از خطاها و گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت ، آنها دروغ مى گويند ( و ما هم بحاملين من خطاياهم من شىء انهم لكاذبون ) .
در اينجا سؤالى مطرح است كه صدق و كذب در مورد جمله هاى خبريه است ، در حالى كه در محل بحث ما جمله خبريه اى وجود ندارد ، بلكه جمله انشائيه است ( امر ) و مى دانيم جمله هاى انشائيه صدق و كذب ندارد ، پس چرا قرآن مى گويد آنها دروغ مى گويند ؟ .
پاسخ اين سؤال از بيان سابق روشن مى شود و آن اينكه جمله امريه در اينجا به يك جمله شرطيه خبريه بازگشت مى كند و مفهومش اين است اگر شما از طريق ما پيروى كنيد ما گناهانتان را به گردن مى گيريم و چنين جمله اى قابل صدق و كذب است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 224
سپس براى اينكه تصور نشود اين دعوت كنندگان به كفر و شرك و بت پرستى و ظلم ، در برابر اين عملشان مجازاتى ندارند در آيه بعد مى افزايد : آنها بارهاى سنگين گناهانشان را بر دوش مى كشند ، و بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خودشان ! ( و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) .
اين بار گناه اضافى همان بار گناه اضلال و اغوا كردن و تشويق ديگران به گناه است ، همان بار سنت بد گذاردن كه پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : من سن سنة سيئة فعليه وزرها و وزر من عمل بها من غير ان ينقص من وزره شىء : كسى كه سنت بدى بگذارد ، گناه آن سنت و گناه كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او است ، بى آنكه از گناه عمل كنندگان چيزى كاسته شود .
مهم اين است كه آنها در تمام گناهان ديگران نيز شريكند ، بى آنكه سر سوزنى از گناه آنان كاسته شود .
و در پايان آيه مى افزايد آنها به طور قطع در روز قيامت از افتراها و دروغهائى كه مى بستند سؤال مى شوند و بايد خود جوابگوى آن باشند ( و ليسئلن يوم القيامة عما كانوا يفترون ) .
در اينجا سؤال ديگرى پيش مى آيد كه منظور از اين افتراء كه بايد در قيامت جوابگوى آن باشند چيست ؟ ممكن است اشاره به دروغهائى باشد كه به خدا مى بستند و مى گفتند : خدا گفته است كه ما اين بتها را پرستش كنيم ! يا اشاره به اينكه منظور آنها از اين سخن كه مى گفتند ما گناهان شما را به گردن مى گيريم اين بوده كه اصلا اين كارها گناه ندارد ، و اين دروغى است كه بايد جواب آن را بدهند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 225
يا اينكه به راستى در قيامت به آنها گفته مى شود بيائيد بار گناهان آنها را بر دوش بكشيد و آنها سر باز مى زنند و دروغ و افتراى خود را ظاهر مى كنند .
يا اينكه ظاهر سخنان آنها اين بود كه هر انسانى مى تواند مسئوليت گناه ديگرى را بر عهده گيرد ، در حالى كه اين سخن نيز دروغ و افترا است و هر كس مسئول اعمال خويش است .

نكته ها :

1 - سنتهاى نيك و بد
در منطق اسلام پايه گذارى يك برنامه اجتماعى مسئوليت آفرين است و خواه ناخواه انسان را در آن برنامه و كار تمام كسانى كه به آن عمل مى كنند شريك و سهيم مى سازد ، چرا كه انگيزه هاى عمل ، بخشى از مقدمات عمل است ، و مى دانيم هر كس در مقدمه كارى دخيل باشد در ذى المقدمه نيز شريك است هر چند مقدمه ساده اى باشد .
شاهد اين سخن حديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با جمعى از ياران همراه بود سائلى آمد و تقاضاى كمك كرد كسى باو چيزى نداد ، مردى پيشقدم شد و به او كمكى كرد ، ديگران تشويق شدند ، آنها نيز كمك كردند ، در اينجا پيامبر فرمود من سن خيرا فاسنن به كان له اجره و من اجور من تبعه ، غير منتقص من اجورهم شيئا ، و من سن شرا فاسنن به كان عليه وزره و من اوزار من تبعه ، غير منتقص من اوزارهم شيئا ! : كسى كه سنت نيكى بگذارد و ديگران به آن اقتدا كنند پاداش آن و از پاداش كسانى كه پيروى كردند براى او خواهد بود ، بى آنكه از پاداششان كاسته شود ، و كسى كه سنت شرى بگذارد و به آن اقتدا كنند گناه آن و از گناهان كسانى كه پيروى كرده اند بر او خواهد بود ، بى آنكه از گناهان آنها كاسته
تفسير نمونه ج : 16 ص : 226
شود ! .
نظير همين معنى به عبارات گوناگون در منابع حديث شيعه و اهل تسنن آمده است و اين حديثى است مشهور .

2 - پاسخ به يك سؤال
بعضى اين سؤال را در اينجا مطرح كرده اند كه در قوانين اسلامى گاهى ديه انسان بر عهده ديگرى است مثلا در قتل خطاى محض ديه بر عهده عاقله است ( منظور از عاقله خويشاوندان ذكور از سوى پدر است كه ديه خطا در ميان آنها تقسيم مى شود و هر كدام بايد بخشى از آن را بپردازند ) .
آيا اين مساله با آيات فوق تضاد ندارد ؟ در پاسخ مى گوئيم در بحثهاى فقهى اين حقيقت را روشن ساخته ايم كه ضامن بودن عاقله در حقيقت يك نوع بيمه متقابل و الزامى در اعضاى يك فاميل است ، اسلام براى اينكه بار سنگين ديه خطا بر دوش يك فرد نماند به مردان يك فاميل الزام كرده كه در برابر يكديگر ضامن ديه خطا باشند ، و مبلغ آن را در ميان خود سرشكن كنند ، امروز اين يكى ممكن است مرتكب خطائى شود و فردا ديگرى ( توضيح بيشتر را در باره اين مساله به بحث ديات از كتاب فقه موكول مى كنيم ) .
به هر حال اين برنامه يكنوع تعاون و همكارى در حفظ منافع متقابل است ، و بهيچوجه مفهوم گناه ديگران را به گردن گرفتن ندارد ، بخصوص كه ديه قتل خطا اصلا جريمه گناه نيست ، بلكه جبران خسارت است ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 227
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِث فِيهِمْ أَلْف سنَة إِلا خَمْسِينَ عَاماً فَأَخَذَهُمُ الطوفَانُ وَ هُمْ ظلِمُونَ(14) فَأَنجَيْنَهُ وَ أَصحَب السفِينَةِ وَ جَعَلْنَهَا ءَايَةً لِّلْعَلَمِينَ(15) وَ إِبْرَهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذَلِكمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كنتُمْ تَعْلَمُونَ(16) إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَناً وَ تخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(17) وَ إِن تُكَذِّبُوا فَقَدْ كذَّب أُمَمٌ مِّن قَبْلِكُمْ وَ مَا عَلى الرَّسولِ إِلا الْبَلَغُ الْمُبِينُ(18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا كيْف يُبْدِىُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ(19)

تفسير نمونه ج : 16 ص : 228
ترجمه :
14 - ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال ، الا پنجاه سال ، درنگ كرد اما سرانجام طوفان آنها را فرو گرفت در حالى كه ظالم بودند .
15 - ما او و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم و آنرا آيتى براى جهانيان قرار داديم .
16 - ما ابراهيم را فرستاديم ، هنگامى كه به قومش گفت : خدا را پرستش كنيد ، و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد .
17 - شما غير از خدا فقط بت ها ( قطعات سنگ و چوبى ) را مى پرستيد و دروغهائى به هم مى بافيد ، كسانى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد مالك رزق شما نيستند ، روزى را نزد خدا بطلبيد و او را پرستش كنيد و شكر او را بجا آوريد ، كه به سوى او باز مى گرديد .
18 - اگر شما ( مرا ) تكذيب كنيد ، امتهاى پيش از شما نيز ( پيامبرانشان را ) تكذيب كردند وظيفه فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست .
19 - آيا آنها نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند ، سپس بازمى گرداند ؟ اين كار براى خدا آسان است .

تفسير : اشاره اى به سرگذشت نوح و ابراهيم
از آنجا كه بحثهاى گذشته سخن از آزمايش عمومى انسانها بود از اينجا به بعد بخشهائى از آزمايشهاى سخت انبياء و اقوام پيشين را منعكس مى كند كه چگونه تحت فشار و آزار دشمنان قرار گرفتند ، و چگونه صبر كردند و سرانجام پيروزى نصيبشان شد ، تا هم دلدارى باشد براى ياران پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه در آن روز سخت در فشار دشمنان نيرومند در مكه بودند ، و هم تهديدى باشد براى دشمنان كه مراقب پايان دردناك عمرشان باشد .
نخست از اولين پيامبر اولوا العزم يعنى نوح (عليه السلام) شروع مى كند و در عبارتى كوتاه آن بخش از زندگانيش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود
تفسير نمونه ج : 16 ص : 229
بازگو مى كند .
مى گويد : ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال بجز پنجاه سال ، درنگ كرد ( و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما ) .
شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود ، در خلوت و تنهائى ، در ميان جمعيت و با استفاده از هر فرصت ، آنها را در اين مدت طولانى يعنى 950 سال ! به سوى خدا فرا خواند ، و از اين تلاش پى گير خسته نشد و ضعف و فتورى به خود راه نداد ، اما با اينهمه جز گروه اندكى ( حدود هشتاد نفر طبق نقل تواريخ ) ايمان نياوردند ( يعنى بطور متوسط هر دوازده سال يكنفر ! ) .
بنابر اين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات خسته نشويد كه برنامه شما در مقابل برنامه نوح (عليه السلام) سهل و آسان است .
ولى ببينيد پايان اين قوم ستمگر و لجوج به كجا رسيد : سرانجام طوفان عظيم آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند ( فاخذهم الطوفان و هم ظالمون ) .
و به اين ترتيب طومار زندگى ننگينشان درهم پيچيده شد ، و كاخها و قصرها و جسدهاى بيجانشان در امواج طوفان دفن شد .
تعبير به هزار سال الا پنجاه سال - در حالى كه ممكن بود از اول 950 سال بگويد - براى اشاره به عظمت و طول اين زمان است ، زيرا عدد هزار آن هم به صورت هزار سال براى مدت تبليغ عدد بسيار بزرگى محسوب مى شود .
ظاهر آيه فوق اين است كه اين مقدار ، تمام عمر نوح نبود - هر چند تورات كنونى اين عدد را براى تمام مدت عمر نوح ذكر كرده ، ( تورات - سفر تكوين فصل نهم ) بلكه بعد از طوفان هم مدت ديگرى زندگى كرد كه طبق
تفسير نمونه ج : 16 ص : 230
گفته بعضى از مفسران سيصد سال بود .
البته اين عمر طولانى در مقياس عمرهاى زمان ما بسيار زياد است و هيچگاه طبيعى به نظر نمى رسد ، ممكن است ميزان عمر در آن ايام با امروز تفاوت داشته ، اصولا قوم نوح چنانكه از بعضى مدارك به دست مى آيد عمر طولانى داشتند و در اين ميان خود نوح نيز فوق العاده بوده است ، ضمنا اين نشان مى دهد كه ساختمان وجود انسان به او امكان عمر طولانى مى دهد .
مطالعات دانشمندان امروز نيز نشان داده كه عمر انسان حد ثابت و معينى ندارد ، و اينكه بعضى آن را محدود به 120 سال ، يا كمتر و بيشتر ، دانسته اند ، كاملا بى پايه است ، بلكه با تغيير شرائط كاملا ممكن است دگرگون شود .
هم اكنون به وسيله آزمايشهائى توانسته اند عمر پاره اى از گياهان و يا موجودات زنده ديگر را به دوازده برابر عمر معمولى و حتى در بعضى از موارد اگر تعجب نكنيد به نهصد برابر ! برسانند ، و اگر موفق شوند با همين معيار عمر انسان را افزايش دهند ، ممكن است انسان هزاران سال عمر كند .
ضمنا بايد توجه داشت كه كلمه طوفان در اصل به معنى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه مى كند ( از ماده طواف ) سپس به آب فراوان ، يا سيل شديد كه مساحت زيادى از زمين را فرا مى گيرد و در خود فرو مى برد ، اطلاق شده است ، همچنين به هر چيز شديد و فراوان كه فراگير باشد - اعم از باد و آتش و آب - نيز گفته مى شود ، و گاه به معنى تاريكى شديد شب نيز آمده است .
جالب اينكه مى گويد : و هم ظالمون يعنى آنها به هنگام وقوع طوفان همچنان به ظلم و ستم خود ادامه مى دادند ، اشاره به اينكه اگر اين كار را رها
تفسير نمونه ج : 16 ص : 231
كرده و نادم مى شدند و به سوى خدا مى آمدند هرگز گرفتار چنين سرنوشتى نمى شدند .
در آيه بعد مى افزايد : ما نوح و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم ، و آن را آيت و نشانه اى براى جهانيان قرار داديم ( فانجيناه و اصحاب السفينة و جعلناها آية للعالمين ) .
سپس به دنبال ماجراى فشرده نوح (عليه السلام) و قومش به سراغ داستان ابراهيم (عليه السلام) دومين پيامبر بزرگ اولوا العزم مى رود و مى فرمايد : ما ابراهيم را فرستاديم هنگامى كه به قومش گفت : خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد ( و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) .
در اينجا دو برنامه مهم اعتقادى و عملى انبيا ، را كه دعوت به توحيد و تقوا بوده است يكجا بيان كرده و در پايان مى گويد : اگر شما درست بينديشيد پيروى از توحيد و تقوا براى شما بهتر است كه دنيايتان را از آلودگى هاى شرك و گناه و بدبختى نجات مى دهد ، و آخرت شما نيز سعادت جاويدان است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 232
سپس ابراهيم (عليه السلام) به دلائل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چند تعبير مختلف كه هر كدام متضمن دليلى است ، آئين آنها را شديدا محكوم مى كند .
نخست مى گويد : شما غير از خدا فقط بتهائى را مى پرستيد ( انما تعبدون من دون الله اوثانا ) .
همان بتهائى كه مجسمه هاى بيروحى هستند ، مجسمه هائى بى اراده ، بى عقل و شعور و فاقد همه چيز كه چگونگى منظره آنها خود دليل گويائى بر بطلان عقيده بت پرستى است ( توجه داشته باشيد اوثان جمع وثن - بر وزن صنم - به معنى سنگهائى است كه آن را مى تراشيدند و عبادت مى كردند ) .
بعد از اين فراتر مى رود و مى گويد : نه تنها وضع اين بتها نشان مى دهد كه معبود نيستند ، بلكه شما نيز مى دانيد كه خودتان دروغهائى به هم مى بافيد و نام معبود را بر اين بتها مى گذاريد ( و تخلقون افكا ) .
شما چه دليلى براى اين دروغ بزرگ داريد ؟ جز يك مشت اوهام و خرافات ! .
از آنجا كه تخلقون از ماده خلق است كه گاهى به معنى آفريدن و ساختن مى آيد و گاه به معنى دروغ گفتن ، بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اين جمله غير از آنچه در بالا گفتيم ذكر كرده اند ، و گفته اند منظور اين است كه شما اين بتها ( اين معبودهاى قلابى ) را با دست خود مى تراشيد و خلق مى كنيد ( بنابر اين افك به معنى معبودهاى دروغين است و خلق به معنى تراشيدن ) .
سپس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بتها يا به خاطر منافع مادى است و يا سرنوشتتان در جهان ديگر ، و هر كدام باشد باطل است ،
تفسير نمونه ج : 16 ص : 233
چرا كه كسانى را كه غير از خدا مى پرستيد ، قادر نيستند به شما رزق و روزى دهند ( ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا ) .
شما خود قبول داريد كه بتها خالق نيستند ، بلكه خالق خدا است بنابر اين روزى دهنده نيز او است سپس روزى را نزد خدا جستجو كنيد ( فابتغوا عند الله الرزق ) .
و چون روزى دهنده او است او را عبادت كنيد و شكر او را بجا آوريد ( و اعبدوه و اشكروا له ) .
به تعبير ديگر يكى از انگيزه هاى عبادت ، حس شكرگزارى است در مقابل منعم حقيقى ، شما مى دانيد منعم حقيقى خدا است ، پس شكر و عبادت نيز مخصوص ذات پاك خدا است .
و اگر زندگى سراى ديگر را مى طلبيد بدانيد بازگشت همه شما به سوى او است و نه به سوى بتها ! ( اليه ترجعون ) .
بتها نه در اينجا منشا اثرى هستند و نه آنجا .
به اين ترتيب با چند دليل كوتاه و روشن ، منطق واهى آنها را مى كوبد .
سپس ابراهيم (عليه السلام) به عنوان تهديد ، و همچنين بى اعتنائى نسبت به آنها ، مى گويد : اگر شما سخنان مرا تكذيب كنيد مطلب تازه اى نيست ، امتهاى پيش از شما نيز پيامبرشان را تكذيب كردند ( و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند ) ( و ان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم ) .
وظيفه رسول و فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست خواه پذيرا شوند يا نشوند ( و ما على الرسول الا البلاغ المبين ) .
منظور از امتهاى پيشين ، قوم نوح و اقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 234
البته ارتباط آيات ايجاب مى كند كه اين جمله از سخنان ابراهيم (عليه السلام) باشد و بسيارى از مفسران نيز همين تفسير را پذيرفته ، يا به عنوان يك احتمال ذكر كرده اند .
احتمال ديگر اينكه روى سخن در اين آيه به مشركان مكه و معاصران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، و جمله كذب امم من قبلكم تناسب بيشترى با آن دارد ، بعلاوه شبيه اين تعبير كه در آيه 25 زمر و 25 فاطر آمده نيز در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مشركان عرب است ، ولى به هر حال هر كدام از اين دو تفسير باشد از نظر نتيجه تفاوتى پيدا نمى كند .
در اينجا قرآن داستان ابراهيم را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم در زمينه توحيد و بيان رسالت خويش داشت به وسيله ذكر دليل بر معاد تكميل مى كند ، مى گويد : آيا اين منكران معاد ، نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را بازمى گرداند ؟ ( ا و لم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ) .
منظور از رؤيت و ديدن در اينجا همان مشاهده قلبى و علم است ، يعنى آيا آنها چگونگى آفرينش الهى را نمى دانند ، همان كسى كه قدرت بر ايجاد نخستين داشته قادر بر اعاده آن نيز هست ، كه قدرت بر يك چيز ، قدرت بر امثال و اشباه آن نيز مى باشد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه رؤيت در اينجا به همان معنى مشاهده با چشم باشد ، چرا كه انسان در اين دنيا زنده شدن زمينهاى مرده و روئيدن گياهان و تولد اطفال از نطفه و جوجه ها را از تخم مرغ با چشم ديده است ، كسى كه قدرت بر چنين كارى دارد مى تواند بعد از مرگ مردگان را حيات ببخشد .
و در پايان آيه به عنوان تاكيد مى افزايد : اين كار براى خدا سهل و آسان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 235
است ( ان ذلك على الله يسير ) .
چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست مساله ساده ترى محسوب مى شود .
البته اين تعبير به تناسب فهم و منطق انسانها است ، و گرنه ساده و مشكل در برابر كسى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد ، اين قدرتهاى محدود ما است كه اين مفاهيم را آفريده ، و با توجه به كارآمد آن ، امورى مشكل و امورى آسان شدند ( دقت كنيد ) .