بعدی

تفسير نمونه ج : 11 ص : 250
به نظر مى رسد كه : مجازات نخست مخصوص آن گروه از توطئه گرانى است كه در صف جباران و مستكبران خطرناكند همچون قارونها كه خداوند چنان آنها را از اوج قدرت پائين مى كشد و بدرون خاك و اعماق زمين فرو مى فرستد كه مايه عبرت همگان گردد .
نوع دوم ويژه توطئه گرانى است كه در عيش و نوش و هوسهاى سركش خود غرقند ، ناگهان عذاب الهى دامانشان را از آنجا كه انتظار ندارند مى گيرد .
نوع سوم مخصوص دنيا پرستان زراندوزى است كه شب و روز در تلاشند كه از هر طريق و با هر جنايتى كه ممكن است بر حجم ثروت خود بيفزايند كه خداوند آنها را در همان حال كه سرگرم جمع ثروتند گرفتار عذاب مى كند .
و اما مجازات نوع چهارم از آن كسانى است كه طغيان و توطئه و گناهشان به آن حد و پايه نرسيده است كه راه بازگشتى براى آنان وجود نداشته باشد ، در اينجا خداوند از طريق تخوف ( هشدار و تهديد ) آنها را كيفر مى دهد يعنى نخست با حوادث دردناكى كه در اطراف آنها به وقوع مى پيوندد به آنها بيدار باش ميدهد ، اگر بيدار شدند و وضع خود را اصلاح كردند چه بهتر و گرنه آنانرا در كام عذاب فرو مى برد .
بنابر اين ذكر رأفت و رحمت خداوند به عنوان يك علت مربوط به گروه چهارم است كه هنوز تمام پيوندهاى خود را از خدا نبريده اند و همه پلها را پشت سر خود ويران نساخته اند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 251
أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شىْء يَتَفَيَّؤُا ظِلَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشمَائلِ سجَّداً لِّلَّهِ وَ هُمْ دَخِرُونَ(48) وَ للَّهِ يَسجُدُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ مِن دَابَّة وَ الْمَلَئكَةُ وَ هُمْ لا يَستَكْبرُونَ(49) يخَافُونَ رَبهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (50)
ترجمه :
48 - آيا آنها مخلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده مى كنند !
49 - ( نه تنها سايه ها بلكه ) تمام آنچه در آسمانها و در زمين از جنبندگان وجود دارد و همچنين فرشتگان ، براى خدا سجده مى كنند و هيچگونه تكبرى ندارند .
50 - آنها از ( مخالفت ) پروردگارشان كه حاكم بر آنهاست مى ترسند ، و آنچه را ماموريت دارند انجام مى دهند .

تفسير :

سجده همه جنبندگان حتى سايه هايشان براى خدا !
اين آيات بار ديگر به بحث توحيد باز مى گردد ، نخست مى گويد : آيا آنها ( مشركان توطئه گر ) مخلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه هاشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده مى كنند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 252
( ا و لم يروا الى ما خلق الله من شىء يتفيؤ ظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون ) .
يتفيؤ از ماده فيىء به معنى بازگشت و رجوع است .
بعضى گفته اند عرب سايه موجودات را به هنگام صبحگاهان ، ظل مى نامد و در عصرگاهان فيىء ، و اگر مى بينيم به قسمتى از غنائم و اموال فيىء گفته مى شود ، اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه بهترين غنائم دنيا همچون سايه عصر گاه است كه بزودى زائل و فانى مى شود .
ولى با توجه به اينكه در آيه فوق به سايه هاى راست و چپ اشياء اشاره شده و كلمه فيىء براى همه آنها به كار رفته استفاده مى شود كه فيىء در اينجا معنى وسيعى دارد و هر گونه سايه را شامل مى شود .
هنگامى كه انسان در موقع طلوع آفتاب رو به طرف جنوب بايستد مى بيند قرص خورشيد از سمت چپ ، از افق مشرق ، سر بر مى آورد ، و سايه همه اجسام به طرف راست او مى افتند كه همان طرف غرب است ، اين امر همچنان ادامه دارد و سايه ها مرتبا به طرف راست جابجا مى شوند ، تا زوال ظهر در اين هنگام ، سايه ها به طرف چپ تغيير مكان مى دهند تا هنگام غروب آفتاب كه سايه هاى بزرگ و طولانى اجسام در طرف مشرق گسترده مى شوند و با غروب آفتاب ، همه آنها پنهان مى گردند .
در اينجا خداوند حركت سايه هاى اجسام را در راست و چپ بعنوان نشانه اى از عظمتش معرفى مى كند و آنها را در حال سجده براى پروردگار و تواضع خضوع مى داند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 253
نقش سايه ها در زندگى ما
بدون شك سايه هاى اجسام نقش مؤثرى در زندگى ما دارند كه شايد بسيارى از آن غافل باشند و انگشت گذاردن قرآن روى مساله سايه ها براى توجه دادن به همين نكته است .
سايه ها با اينكه چيزى جز عدم نور نيستند فوائد فراوانى دارند :
1 - همانگونه كه نور آفتاب و اشعه حياتبخش آن مايه زندگى و رشد و نمو موجودات است ، سايه ها نيز براى تعديل تابش اشعه نور ، نقش حياتى دارند ، تابش يكنواخت آفتاب آنهم در يك مدت طولانى ، همه چيز را پژمرده مى كند و مى سوزاند ، ولى نوازش متناوب سايه ها آنرا در حد متعادل و مؤثرى نگاه مى دارد :
2 - براى آنها كه بيابانگردند و يا گرفتار بيابان مى شوند ، نقش مؤثر سايه ها در نجات انسانها فوق العاده محسوس است ، آنهم سايه اى كه متحرك است و در يكجا متمركز نمى شود و به هر سو حركت مى كند ، هماهنگ با خواسته ها و نياز انسان !
3 - موضوع مهم ديگر اينكه بر خلاف تصور عمومى تنها نور سبب رؤيت اشياء نيست ، بلكه همواره بايد نور با سايه ها و نيم سايه ها توام گردد ، تا مشاهده اشياء تحقق پذيرد ، به تعبير ديگر اگر در اطراف موجودى نور يكسان بتابد به طورى كه هيچگونه سايه و نيم سايه اى نداشته باشد هرگز چنين اشيائى كه غرق در نورند مشاهده نخواهند شد .
يعنى همانطور كه در تاريكى مطلق چيزى قابل مشاهده نيست ، در نور مطلق نيز چيزى قابل رؤيت نمى باشد ، بلكه ديدن اشياء از آميختن نور و ظلمت ( نور و سايه ها ) امكان پذير مى شود ، به اين ترتيب ، سايه ها نقش بسيار مؤثرى در مشاهده و تشخيص و شناخت اشياء از يكديگر دارند ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 254
نكته ديگر اينكه يمين ( راست ) در آيه فوق به صورت مفرد و شمائل ( جمع شمال بر وزن مشعل به معنى چپ ) به صورت جمع آمده است .
اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه سايه در آغاز صبح ( براى كسانى كه متوجه نقطه جنوب هستند ) در طرف راست مى افتد سپس دائما به طرف چپ حركت مى كند تا به هنگام غروب كه در افق مشرق محو مى گردد .
اين احتمال را نيز مفسران داده اند كه يمين گرچه مفرد است ولى گاهى از آن اراده جمع مى شود و در اينجا منظور جمع است .
در آيه گذشته تنها سخن از سجده سايه ها - با آن مفهوم وسيعش - به ميان آمده بود ، ولى در آيه بعد اين مساله را به عنوان يك برنامه عمومى براى همه موجودات مادى و غير مادى ، آسمانى و زمينى بيان كرده ، مى گويد : آنچه در آسمانها و آنچه در زمين از جنبندگان است و همچنين فرشتگان براى خدا سجده مى كنند ( و لله يسجد ما فى السماوات و ما فى الارض من دابة و الملائكة ) .
و آنها در اين راه هيچگونه استكبار نمىورزند ( و هم لا يستكبرون ) و در برابر خدا و فرمان او تسليم محضند .
حقيقت سجده ، نهايت خضوع و تواضع و پرستش است ، و آن سجده معمولى ما كه بر هفت عضو انجام مى دهيم مصداقى از اين مفهوم عام است ، و منحصر به آن نيست .
و از آنجا كه همه موجودات و مخلوقات خدا ، در جهان تكوين و آفرينش ، تسليم قوانين عمومى عالم هستى مى باشند ، و از مسير اين قوانين منحرف نمى شوند و اين
تفسير نمونه ج : 11 ص : 255
قوانين همگى از ناحيه خدا است پس در حقيقت همه در پيشگاه او سجده مى كنند ، همه بيانگر عظمت علم و قدرت او هستند همه نشانه بزرگى و بى نيازى او مى باشند و بالاخره همه دليل بر ذات مقدس اويند .
دابه به معنى موجودات جنبنده است ، و از آن مفهوم حيات و زندگى نيز استفاده مى شود ، و اينكه آيه فوق مى گويد تمام جنبندگانى كه در آسمان و زمين هستند براى خدا سجده مى كنند از آن استفاده مى كنيم كه موجودات زنده مخصوص به كره زمين نيست ، بلكه در كرات آسمانى نيز موجودات زنده و جنبنده اى وجود دارد .
گرچه بعضى احتمال داده اند كه كلمه من دابة تنها قيد براى ما فى الارض باشد يعنى تنها از جنبندگان زمين سخن مى گويد ، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد ، بخصوص اينكه در آيه 29 سوره شورى مى خوانيم : و من آياته خلق السماوات و الارض و ما بث فيهما من دابة : از نشانه هاى خدا آفرينش آسمانها و زمين و جنبندگانى است كه در آن دو وجود دارند .
درست است كه سجده و خضوع و تواضع تكوينى منحصر به موجودات زنده و جنبنده نيست ، ولى از آنجا كه اينها اسرار و شگفتيهاى بيشترى از آفرينش را از خود نشان مى دهند انگشت روى اينها گذاشته شده است .
و از آنجا كه مفهوم آيه هم انسانهاى عاقل و با ايمان و فرشتگان را شامل مى شود و هم حيوانات و جانداران ديگر ، كلمه سجده ، در معنى عام خود كه هم شامل سجده اختيارى و تشريعى مى شود و هم سجده تكوينى و اضطرارى ، استعمال شده است .
و اما اينكه در آيه فوق ، ملائكه بطور جداگانه ذكر شده ، به خاطر آنست دابه تنها به جنبندگانى گفته مى شود كه جسمانى هستند ، و اگر فرشتگان رفت
تفسير نمونه ج : 11 ص : 256
و آمدى دارند و حضور و غيابى ، نه به معنى جسمانى و مادى است تا در مفهوم دابه داخل گردند .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : خداوند فرشتگانى دارد كه از آغاز آفرينش آنها تا روز رستاخيز براى خدا سجده مى كنند و در آن روز سر از سجده بر مى دارند و مى گويند ما عبدناك حق عبادك : ما حق عبادت ترا انجام نداديم ! جمله و هم لا يستكبرون اشاره به وضع حال فرشتگان است ، كه آنها در خضوع و سجده در پيشگاه حق كمترين استكبار به خود راه نمى دهند .
لذا بلافاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها كه تاكيدى است بر نفى استكبار اشاره كرده مى گويد : آنها از مخالفت پروردگارشان كه حاكم بر آنها است مى ترسند ( يخافون ربهم من فوقهم ) .
و آنچه را ماموريت دارند به خوبى انجام مى دهند ( و يفعلون ما يؤمرون ) .
همانگونه كه در آيه 6 سوره تحريم درباره گروهى از فرشتگان مى خوانيم ( لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون ) : آنها در اطاعت فرمان خدا سرپيچى نمى كنند و آنچه را دستور داده شده است انجام مى دهند .
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه نشانه نفى استكبار دو چيز است : ترس در برابر مسئوليتها ، و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا كه يكى اشاره به وضع روانى افراد غير مستكبر دارد ، و ديگرى اشاره به طرز عمل آنها و برخوردشان با قوانين و دستورات ، و دومى انعكاسى است از اولى و تحقق عينى آن است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 257
مسلما كلمه من فوقهم اشاره به بالا بودن حسى و مكانى نيست بلكه به برترى مقامى اشاره مى كند ، چرا كه خدا از همه برتر و بالاتر است .
در آيه 61 سوره انعام مى خوانيم و هو القاهر فوق عباده : او بر فراز بندگان قاهر است و حتى فرعون هنگامى كه مى خواست قدرت و قوت خود را نشان بدهد مى گفت و انا فوقهم قاهرون : من بر فراز آنها قاهرم .
در تمام اين موارد ، فوق همان برترى مقامى را بيان مى كند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 258
* وَ قَالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلَهَينِ اثْنَينِ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَحِدٌ فَإِيَّى فَارْهَبُونِ(51) وَ لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَ فَغَيرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ(52) وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَة فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسكُمُ الضرُّ فَإِلَيْهِ تجْئَرُونَ(53) ثُمَّ إِذَا كَشف الضرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكم بِرَبهِمْ يُشرِكُونَ(54) لِيَكْفُرُوا بِمَا ءَاتَيْنَهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسوْف تَعْلَمُونَ(55)
ترجمه :
51 - و خداوند فرمان داده دو معبود انتخاب نكنيد ، معبود ( شما ) تنها يكى است ، تنها از ( كيفر ) من بترسيد .
52 - آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است ، و همواره دين ( و قوانين دينى ) از او مى باشد و آيا از غير او مى ترسيد ؟ !
53 - آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست ، سپس هنگامى كه ناراحتيها به شما مى رسد او را مى خوانيد .
54 - و هنگامى كه ناراحتى و رنج را از شما برطرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قائل مى شوند .
55 - ( بگذار ) نعمتهائى را كه به آنها داده ايم كفران كنند و چند روزى ( از اين متاع دنيا ) بهره گيرند ، اما بزودى خواهيد دانست ( سرانجام كارتان به كجا خواهد كشيد ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 259
تفسير : دين يكى و معبود يكى !
در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش ، آيات مورد بحث به نفى شرك مى پردازد ، تا با تقارن اين دو به يكديگر ، حقيقت آشكارتر شود .
در آغاز مى گويد : خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد ( و قال الله لا تتخذوا الهين اثنين ) .
معبود تنها يكى است ( انما هو اله واحد ) .
وحدت نظام آفرينش و وحدت قوانين حاكم بر آن ، خود دليلى بر وحدت آفريدگار و وحدت معبود است .
اكنون كه چنين است ، تنها از كيفر من بترسيد و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد نه غير آن ) ( فاياى فارهبون ) .
مقدم شدن كلمه اياى دليل بر حصر است مانند اياك نعبد يعنى تنها و تنها بايد از مخالفت و كيفر من ترس داشته باشيد .
جالب اينكه در اين آيه تنها نفى دو معبود شده است ، در حالى كه مى دانيم مشركان عرب ، بتها و معبودهاى بسيار زيادى داشته ، و بتخانه هاى آنها مملو از انواع و اشكال بتهاى مختلف بود ، اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از چند نكته و يا همه نكات زير باشد :
1 - آيه مى گويد حتى پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهاى متعدد و به تعبير ديگر حداقل را بيان كرده تا بقيه به طور مؤكدترى نفى شوند ، زيرا هر عددى را بخواهيم ما فوق واحد انتخاب كنيم بايد از دو بگذريم .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 260
2 - در اينجا همه معبودهاى باطل ، يكى محسوب شده ، مى گويد آنها را در مقابل حق قرار ندهيد ، و دو معبود ( حق و باطل ) را نپرستيد .
3 - عربهاى جاهلى در حقيقت دو معبود براى خود انتخاب كرده بودند : معبودى كه خالق و آفريننده جهان است يعنى الله كه به او اعتقاد داشتند ، و ديگر معبودى كه او را واسطه ميان خود و الله و منشا خير و بركت و نعمت مى دانستند ، يعنى بتها .
4 - ممكن است آيه فوق ناظر به نفى عقيده ثنويين ( دوگانه پرستان ) همانها كه قائل به خداى خير و خداى شر بودند باشد ، چرا كه آنها منطقى هر چند ضعيف و نادرست براى خود در اين دوگانه پرستى داشتند ولى بت پرستان عرب حتى اين منطق ضعيف را هم نداشتند .
مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه جمله لطيفى از بعضى از حكماء نقل مى كند و آن اينكه پروردگار به تو دستور داده است كه دو معبود را مپرست ، اما تو آنهمه معبود براى خود ساختى ، نفس سركش تو بتى است ، و هوى و هوست بت ديگر ، و دنيا و هدفهاى ماديت بتهاى ديگر ، تو حتى در برابر انسانها سجده مى كنى تو چگونه يگانه پرستى ؟ ! و به دنبال اين دستور ضمن سه آيه ، دليل توحيد عبادت را با چهار بيان مشخص مى كند : نخست مى گويد : آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است ( و له ما فى السماوات و الارض ) .
آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقد همه چيز ؟ سپس اضافه مى كند نه تنها آسمانها و زمين از آن او است كه همواره دين
تفسير نمونه ج : 11 ص : 261
و تمام قوانين نيز از ناحيه او مى باشد ( و له الدين و اصبا ) .
هنگامى كه ثابت شد عالم هستى از آن او است و قوانين تكوينى را او ايجاد كرده مسلم است كه قوانين تشريعى هم بايد به وسيله او تعيين گردد و طبعا اطاعت نيز مخصوص او است .
واصب در اصل از ماده وصوب به معنى دوام گرفته شده است ، و بعضى آنرا به معنى خالص تفسير كرده اند ( طبعا تا چيزى خالص نباشد دوام پيدا نخواهد كرد ) و ممكن است تعبير آيه فوق اشاره به هر دو جهت باشد ، يعنى هميشه و هر زمان دين خالص از آن خدا است ، و كسانى كه دين را به معنى اطاعت گرفته اند ، واصب را به معنى واجب دانسته اند يعنى تنها بايد اطاعت فرمان خدا كرد .
در روايتى مى خوانيم كه شخصى از تفسير اين جمله از امام صادق (عليه السلام) سؤال كرد ، امام فرمود : واصب يعنى واجب .
ولى روشن است كه اين معانى همه لازم و ملزوم يكديگرند : و در پايان اين آيه مى فرمايد : آيا با اين حال كه همه قوانين و دين و اطاعت از آن خدا است از غير او پرهيز مى كنيد ؟ ( ا فغير الله تتقون ) .
مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند ؟ يا نعمتى به شما ببخشند ؟ كه از مخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد ؟ ! با اينكه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خدا است ( و ما بكم من نعمة فمن الله ) .
اين در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى الله ، و منظور اين است كه اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است ، كه بتها به شما
تفسير نمونه ج : 11 ص : 262
نعمتى نداده اند كه شكرش لازم باشد ، بلكه سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فرا گرفته است ، با اينحال بندگى او را رها مى كنيد و به سراغ بتها مى رويد ! علاوه بر اين هنگامى كه ناراحتيها ، مصائب ، بلاها و رنجها به سراغ شما مى آيد براى دفع آنها تنها دست تضرع به درگاه او برمى داريد و او را مى خوانيد ( ثم اذا مسكم الضر فاليه تجئرون ) .
بنابر اين اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل مشكلات است ، آنهم كه از ناحيه خدا است و شما نيز عملا ثابت كرده ايد كه در سخت ترين حالات زندگى همه چيز را رها مى كنيد و تنها به در درگاه او مى رويد .
و اين چهارمين بيان براى مساله توحيد عبادت است .
تجئرون در اصل از ماده جؤار ( بر وزن غبار ) به معنى آواى چهار پايان و وحوش است كه بى اختيار به هنگام درد و رنج سر مى دهند و سپس به عنوان كنايه در همه ناله هائى كه بى اختيار از درد و رنج برمى خيزد به كار رفته است ، انتخاب اين تعبير در اينجا مخصوصا اين نكته را مى رساند كه در آن زمان كه مشكلات فوق العاده زياد مى شود و كارد به استخوان مى رسد و بى اختيار فرياد درد و رنج مى كشيد ، آيا در آن زمان جز الله را مى خوانيد ؟ ! پس چرا در حال آرامش و مشكلات كوچك دست به دامن بت مى زنيد ؟ ! آرى در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گويد و مشكلاتتان را بر طرف مى سازد سپس هنگامى كه زيان و رنج را از شما بر طرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قرار مى دهند و به سراغ بتها مى روند ( ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون ) .
در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همه شما هست ، ولى در حال عادى ، پرده هاى غفلت و غرور و جهل و تعصب
تفسير نمونه ج : 11 ص : 263
و خرافات آنرا مى پوشاند ، اما به هنگامى كه تند باد حوادث و طوفانهاى بلا مىوزد اين پرده ها كنار مى روند و نور فطرت آشكار مى گردد و مى درخشد ، درست در همين حال است كه خدا را با تمام وجود و با اخلاص كامل مى خوانيد ، خدا نيز پرده هاى بلا و رنج و مصيبت را از شما دور مى سازد كه اين گشودن پرده هاى رنج ، نتيجه گشوده شدن پرده هاى غفلت است ( توجه داشته باشيد در آيه تعبير به كشف الضر شده است كه به معنى كنار زدن پرده هاى مشكلات است ) .
ولى هنگامى كه طوفان فرو نشست و به ساحل آرامش باز گشتيد ، از نو همان غفلت و غرور ، و همان شرك و بت پرستى خودنمائى مى كند .
در آخرين آيه مورد بحث ، پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت ، با لحنى تهديد آميز چنين مى گويد : نعمتهائى را كه به شما داده ايم كفران كنيد و چند روزى از اين متاع دنيا بهره مند شويد ولى بزودى خواهيد دانست نتيجه و پايان كارتان چيست ( ليكفروا بما آتينا هم فتمتعوا فسوف تعلمون ) .
اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل مختلف ، نصيحت و ارشاد كند و سرانجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها در او اثر نكند با يك جمله تهديد آميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد : با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت بر مى آيد بكن ولى نتيجه كارت را بزودى خواهى ديد .
بنابر اين لام در ليكفروا لام امر است ، امرى كه براى تهديد بيان شده ، همانند تمتعوا كه آنهم امر است به عنوان تهديد ، با اين تفاوت كه ليكفروا صيغه غائب است و تمتعوا مخاطب ، گوئى نخست آنها را غائب فرض كرده ، مى گويد اينها بروند و همه اين نعمتها را كفران كنند ، و با اين
تفسير نمونه ج : 11 ص : 264
تهديد ، حالت توجه مختصرى براى آنها پيدا شده به طورى كه به صورت مخاطب در آمده اند و به آنها مى گويد چند روزى از اين نعمتهاى دنيا بهره گيريد اما روزى خواهيد ديد كه چه اشتباه بزرگى مرتكب شده ايد و سرانجام كارتان به كجا مى رسد ! در واقع اين آيه شبيه به آيه 30 سوره ابراهيم است : قل تمتعوا فان مصيركم الى النار : بگو چند روزى از لذات اين جهان بهره گيريد كه سر انجام كار شما آتش دوزخ است !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 265
وَ يجْعَلُونَ لِمَا لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِّمَّا رَزَقْنَهُمْ تَاللَّهِ لَتُسئَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْترُونَ(56) وَ يجْعَلُونَ للَّهِ الْبَنَتِ سبْحَنَهُ وَ لَهُم مَّا يَشتهُونَ(57) وَ إِذَا بُشرَ أَحَدُهُم بِالأُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ(58) يَتَوَرَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سوءِ مَا بُشرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُون أَمْ يَدُسهُ فى الترَابِ أَلا ساءَ مَا يحْكُمُونَ(59) لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ مَثَلُ السوْءِ وَ للَّهِ الْمَثَلُ الأَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(60)
ترجمه :
56 - آنان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند سهمى از آنچه به آنان روزى داده ايم قرار مى دهند ، به خدا سوگند ( در دادگاه قيامت ) از اين دروغ و تهمتها بازپرسى خواهيد شد !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 266
57 - آنها ( در پندار خود ) براى خداوند دخترانى قرار مى دهند ، منزه است او ( از اينكه فرزندى داشته باشد ) ولى براى خودشان آنچه را ميل دارند قائل مى شوند .
58 - در حالى كه هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دخترى نصيب تو شده صورتش ( از فرط ناراحتى ) سياه مى شود ، و مملو از خشم مى گردد !
59 - از قوم و قبيله خود بخاطر بشارت بدى كه به او داده شده متوارى مى گردد ( و نمى داند ) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد ، يا در خاك پنهانش كند ؟ چه بد حكمى مى كنند ؟ !
60 - براى آنها كه ايمان به سراى آخرت ندارند صفات زشت است ، و براى خدا صفات عالى است و او عزيز و حكيم است .

تفسير : آنجا كه تولد دختر ننگ بود !
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهائى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى آمده بود ، اين آيات به بخشى از بدعتهاى شوم و عادتهاى زشت مشركان مى پردازد تا دليل ديگرى باشد براى محكوم ساختن شرك و بت پرستى ، و در همين رابطه به سه قسمت از اين بدعتها و عادات شوم اشاره مى كند .
نخست مى گويد : اين مشركان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند ، سهمى از آنچه به آنها روزى داده ايم قرار مى دهند ( و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 267
اين سهم ، قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند ، در حالى كه نه از ناحيه اين بتها سودى به آنها مى رسيد و نه از زيان آنها بيمناك بودند كه بخواهند با اين كار ، رفع خطر كنند ، و اين احمقانه ترين معامله اى بود كه آنها انجام مى دادند .
سپس اضافه مى كند به خدا سوگند در دادگاه عدل قيامت از اين دروغها و تهمتها بازپرسى خواهيد شد ! ( تا لله لتسئلن عما كنتم تفترون ) .
و به دنبال اين بازپرسى و اعتراف كردن كه در آنجا چاره اى از اعتراف نيست ، مجازات خواهيد شد ، بنابر اين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى از سرمايه هاى شما را مى بلعد و هم زيان در جهان ديگر .
دومين بدعت شوم آنها اين بود كه براى خداوندى كه از هر گونه آلايش جسمانى پاك است ، دخترانى قائل مى شدند و معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند ( و يجعلون لله البنات سبحانه ) .
ولى نوبت خودشان كه مى رسد آنچه را ميل دارند براى خود قائل مى شوند ( و لهم ما يشتهون ) .
يعنى هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ و مايه سرشكستگى و بدبختى محسوب مى شد ! آيه بعد براى تكميل اين مطلب اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنها مى كند و مى گويد هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند خدا دخترى به تو داده آنچنان از فرط ناراحتى چهره اش تغيير مى كند كه صورتش سياه مى شود !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 268
( و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا ) .
و مملو از خشم و غضب مى گردد ( و هو كظيم ) .
كار به همينجا پايان نمى گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش ، دامنش را گرفته از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد ( يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ) .
باز هم ، موضوع خاتمه نمى يابد بلكه او دائما در اين فكر غوطهور است كه آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آنرا زنده در زير خاك پنهان سازد ! ( أ يمسكه على هون ام يدسه فى التراب ) .
در پايان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غير انسانى را با صراحت هر چه بيشتر محكوم كرده و مى گويد : بدانيد حكمى را كه آنها مى كردند ، حكم زشت و بدى بود ( الا ساء ما يحكمون ) .
سرانجام ريشه اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى كند كه اينها همه زائيده عدم ايمان به آخرت است آنهائى كه ايمان به سراى ديگر ندارند صفات زشت و شوم خواهند داشت ( للذين لا يؤمنون بالاخرة مثل السوء ) .
اما براى خداوند صفات عالى است ( و لله المثل الاعلى ) .
و او قادر حكيم است ( و هو العزيز الحكيم ) .
و به همان نسبت كه انسان به اين خداوند بزرگ و عزيز و حكيم نزديك مى شود ، شعاع نيرومندى از صفات عاليش ، از علم و قدرت و حكمتش ، در جان او
تفسير نمونه ج : 11 ص : 269
پرتوافكن مى گردد ، و از خرافات و زشتكاريها و بدعتهاى شوم فاصله مى گيرد ، اما هر قدر از او دور مى گردد ، به همان نسبت در ظلمات جهل و ضعف و زبونى و عادات زشت و شوم گرفتار مى شود .
فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزه همه پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است ، و يادآورى اين دو اصل اصيل منبع اصلى احساس مسئوليت و مبارزه با جهل و خرافات ، و عامل توانائى و دانائى است .

نكته ها :

1 - چرا فرشتگان را دختران خدا مى دانستند ؟
در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه مشركان عرب ، فرشتگان را ، دختران خدا مى پنداشتند ، يا بدون ذكر انتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند ، در سوره زخرف آيه 19 مى خوانيم و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا : فرشتگان را كه بندگان خدا هستند زن مى پنداشتند و در سوره اسراء آيه 40 مى فرمايد ا فاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا : آيا خداوند به شما پسرانى داده و از فرشتگان ، دخترانى انتخاب كرده است .
اين پندار ممكن است بقاياى خرافاتى باشد كه از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسيده بود ، و نيز ممكن است به خاطر اين بوده كه فرشتگان از نظرها مستورند و اين صفت بيشتر در زنان وجود داشت ، و لذا به گفته بعضى اينكه عرب ، شمس ( خورشيد ) را مؤنث مجازى و قمر ( ماه ) را مذكر مجازى مى گويد به خاطر اين است كه قرص آفتاب در ميان نور خيره كننده اش آنچنان پوشيده
تفسير نمونه ج : 11 ص : 270
است كه نگاه كردن به آن آسان نيست در حالى كه قرص ماه كاملا نمايان است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه لطافت وجود فرشتگان ، سبب اين توهم شده بود چرا كه زن نسبت به مرد جنس لطيفترى است .
و به هر حال اين يك خرافه و پندار غلط قديمى است كه متاسفانه هنوز رسوبات آن در اعماق فكرى بعضى ديده مى شود و حتى در ادبيات زبانهاى مختلف نيز وجود دارد ، از جمله اينكه هنگامى كه يك زن خوب را مى خواهند توصيف كنند فرشته اش مى گويند ، و عكسهائى كه از فرشتگان مى اندازند غالبا به صورت زن است در حالى كه فرشتگان اصولا جسم مادى ندارند كه مرد و زن و مذكر و مؤنث داشته باشند .

2 - چرا عرب جاهلى دختران را زنده بگور مى كرد ؟
اين واقعا وحشت آور است كه انسان ، آنقدر عاطفه خود را زير پا بگذارد كه به كشتن انسان آن هم در زشتترين صورتش افتخار و مباهات نمايد ، انسانى كه پاره تن خود او است انسانى كه بى دفاع و ضعيف است ، او را با دست خويش زنده زنده به خاك بسپارد .
اين يك امر ساده نيست كه انسان هر چند نيمه وحشى دست به چنين جنايت وحشتناكى بزند ، قطعا داراى ريشه هاى اجتماعى و روانى و اقتصادى بوده است .
مورخان مى گويند : شروع اين عمل زشت در جاهليت از آنجا بود كه جنگى ميان دو گروه در آن زمان اتفاق افتاد ، گروه فاتح ، دختران و زنان گروه مغلوب را اسير كردند ، پس از مدتى كه صلح بر قرار شد ، خواستند اسيران جنگى را به قبيله خود بازگردانند ، ولى بعضى از آن دختران اسير با مردانى از گروه غالب ازدواج كرده بودند ، آنها ترجيح دادند كه در ميان دشمن بمانند و هرگز
تفسير نمونه ج : 11 ص : 271
به قبيله خود باز نگردند ، اين امر ، بر پدران آن دخترها سخت گران آمد و مايه شماتت و سرزنش آنها گرديد ، تا آنجا كه بعضى سوگند ياد كردند كه هرگاه در آينده دخترى نصيبشان شود او را با دست خود نابود كنند تا بدست دشمن نيفتند ! .
خوب ملاحظه مى كنيد كه وحشتناكترين جنايات زير پوشش دروغين دفاع از ناموس و حفظ شرافت و حيثيت خانواده انجام مى گرفت ، و عاقبت اين بدعت زشت و ننگين مورد استقبال گروهى واقع شد ، و مساله وئاد ( زنده بگور كردن دختران ) يكى از رسوم جاهليت شد و همانست كه قرآن شديدا آنرا محكوم ساخته و مى گويد و اذا الموؤدة سئلت باى ذنب قتلت : در قيامت در باره دختران زنده بگور شده سؤال مى شود كه به چه گناهى آنها كشته شدند ؟ ( تكوير - 9 ) .
اين احتمال نيز وجود دارد كه توليد كننده بودن پسران ، و مصرف كننده بودن دختران ، در آن جوامع ، نيز به اين جنايت كمك كرده باشد ، زيرا پسر براى آنها ، سرمايه بزرگى محسوب مى شد كه در غارتگريها و نگهدارى شتران و مانند آن از وجودش استفاده مى كردند ، در حالى كه دختران چنين نبودند .
از سوى ديگر وجود جنگها و نزاعهاى دائمى قبيلگى ميان آنها سبب فقدان سريع مردان و پسران جنگجو مى شد و طبعا تناسب و تعادل ميان تعداد دختران و پسران به هم مى خورد ، و تا آنجا وجود پسران عزيز شده بود كه تولد يك پسر ، مايه مباهات بود و تولد يك دختر ، مايه ناراحتى و رنج يك خانواده ! .
اين امر تا آنجا رسيد كه به گفته بعضى از مفسران ، به محض اينكه حالت وضع حمل به زن دست مى داد شوهر ، از خانه متوارى مى گشت ، مبادا دخترى براى او بياورد و او در خانه باشد ! سپس اگر به او خبر مى دادند ، مولود پسر است ، با خوشحالى و هيجان وصف ناپذيرى به خانه باز مى گشت ، اما واى اگر به او
تفسير نمونه ج : 11 ص : 272
خبر مى دادند كه نوزاد دختر است آتش خشم و اندوه جان او را در بر مى گرفت .
داستان وئاد پر از حوادث بسيار دردناك و چندش آور است .
از جمله نقل كرده اند مردى خدمت پيامبر آمد ، اسلام آورد ، اسلامى راستين ، روزى خدمت رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد و سؤال كرد آيا اگر گناه بزرگى كرده باشم توبه من پذيرفته مى شود ، فرمود : خداوند تواب و رحيم است ، عرض كرد اى رسولخدا گناه من بسيار عظيم است ، فرمود : واى بر تو هر قدر گناه تو بزرگ باشد ، عفو خدا از آن بزرگتر است .
عرض كرد اكنون كه چنين مى گوئى بدان : من در جاهليت به سفر دورى رفته بودم ، در حالى كه همسرم باردار بود ، پس از چهار سال باز گشتم ، همسرم به استقبال من آمد ، نگاه كردم دختركى در خانه ديدم ، پرسيدم دختر كيست ؟ گفت دختر يكى از همسايگان است ! .
من فكر كردم ساعتى بعد به خانه خود مى رود اما با تعجب ديدم نرفت ، غافل از اينكه او دختر من است و مادرش اين واقعيت را مكتوم مى دارد ، مبادا بدست من كشته شود .
سرانجام گفتم راستش را بگو اين دختر كيست ؟ گفت : به خاطر دارى هنگامى كه به سفر رفتى باردار بودم ، اين نتيجه همان حمل است و دختر تو است ! .
آن شب را با كمال ناراحتى خوابيدم ، گاهى به خواب مى رفتم و گاهى بيدار مى شدم ، صبح نزديك شده بود ، از بستر برخاستم و كنار بستر دخترك رفتم در كنار مادرش به خواب رفته بود ، او را بيرون كشيدم و بيدارش كردم و گفتم همراه من به نخلستان بيا .
او به دنبال من حركت مى كرد تا نزديك نخلستان رسيديم ، من شروع
تفسير نمونه ج : 11 ص : 273
به كندن حفره اى كردم و او به من كمك مى كرد كه خاك را بيرون آورم ، هنگامى كه حفره تمام شد من زير بغل او را گرفتم و در وسط حفره افكندم ... در اين هنگام هر دو چشم پيامبر پر از اشك شد ... سپس دست چپم را به كتف او گذاشتم كه بيرون نيايد و با دست راست خاك بر او مى افشاندم ! و او پيوسته دست و پا مى زد ، و مظلومانه فرياد مى كشيد پدر جان ! چه با من مى كنى ؟ در اين هنگام ، مقدارى خاك به روى ريشهاى من ريخت او دستش را دراز كرد و خاكرا از صورت من پاك نمود ، ولى من همچنان قساوتمندانه خاك به روى او مى ريختم ، تا آخرين ناله هايش در زير قشر عظيمى از خاك محو شد ! در اينجا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در حالى كه بسيار ناراحت و پريشان بود و اشكها را از چشم پاك مى كرد ، فرمود : اگر نه اين بود كه رحمت خدا بر غضبش پيشى گرفته ، لازم بود هر چه زودتر انتقام از تو بگيرد ! .
و نيز در حالات قيس بن عاصم كه از اشراف و رؤساى قبيله بنى تميم در جاهليت بود و پس از ظهور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اسلام آورد مى خوانيم : روزى به خدمت پيامبر آمد تا بار گناه سنگينى را كه بر دوش مى كشيد شايد سبك كند ، عرض كرد در گذشته گروهى از پدران بر اثر جهل و بى خبرى دختران بى گناه خود را زنده بگور كردند ، من نيز دوازده دختر نصيبم شد كه همه را به اين سرنوشت شوم مبتلا ساختم ! هنگامى كه سيزدهمين دخترم را همسرم مخفيانه به دنيا آورد و چنين وانمود كرد كه نوزادش مرده بدنيا آمده ، اما در خفا آنرا نزد اقوام خود فرستاده بود موقتا فكرم از ناحيه اين نوزاد راحت شد .
اما بعدا كه از ماجرا آگاه شدم او را با خود به نقطه اى بردم و به تضرع و التماس و گريه او اعتنا نكرده و زنده بگورش ساختم ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از شنيدن اين ماجرا سخت ناراحت شد و در حالى اشك
تفسير نمونه ج : 11 ص : 274
مى ريخت فرمود من لا يرحم لا يرحم كسى كه رحم نكند به او رحم نخواهد شد سپس رو به سوى قيس كرد و گفت : روز بدى در پيش دارى ، قيس عرض كرد چه كنم تا بار گناهم سبك شود ؟ پيامبر فرمود : به تعداد دخترانى كه كشته اى بندگانى آزاد كن ( شايد بار گناهت سبك شود ) .
و نيز در حالات صعصعة بن ناجيه جد فرزدق شاعر معروف ) كه انسان آزاده و شريفى بود مى خوانيم در عصر جاهليت با بسيارى از عادات زشت آنها مبارزه مى كرد تا آنجا كه 360 دختر را از پدرانشان خريد و از مرگ نجات داد ، و حتى در يك مورد براى نجات نوزاد دخترى كه پدرش تصميم بر قتل او داشت ، مركب سوارى خود ، و دو شتر ، به پدر آن دختر داد .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود كار بسيار بزرگى انجام دادى و پاداش تو نزد خدا محفوظ است ! .
فرزدق به اين كار نياى خود افتخار كرده مى گفت : و منا الذى منع الوائدات فاحيا الوئيد فلم توائد از دودمان ما كسى را سراغ داريم كه جلو زنده بگور كردن دختران را گرفت آنها را زنده كرد تا در خاك دفن نشوند .
به زودى خواهيم ديد كه چگونه اسلام به همه اين فجايع و جنايات وحشتناك پايان داد و به زن شخصيتى عطا كرد كه در تاريخ سابقه نداشت .

3 - نقش اسلام در احياى ارزش مقام زن
تحقير و در هم شكستن شخصيت زن ، تنها در ميان عرب جاهلى نبود ، بلكه در ميان اقوام ديگر و حتى شايد متمدن ترين ملل آن زمان نيز ، زن شخصيتى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 275
ناچيز داشت ، و غالبا با او به صورت يك كالا و نه يك انسان رفتار مى شد ، ولى مسلما عرب جاهلى اين تحقير را در اشكال زننده تر و وحشتناكترى انجام مى داد .
تا آنجا كه اصلا نسب را به مرد مربوط مى دانست و مادر را تنها ظرفى براى نگاهدارى و پرورش جنين ، محسوب مى كرد ! چنانكه در شعر معروف جاهلى منعكس است .
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد فرزندان ما فرزندان پسران ما هستند و اما فرزندان دختران ما پسران مردان بيگانه اند .
اين را نيز مى دانيم كه آنها براى زن حقى در ارث قائل نبودند و براى تعدد زوجات حد و مرزى قائل نمى شدند ، به سادگى خوردن آب ، ازدواج مى كردند و به آسانى آنها را طلاق مى دادند .
ولى اسلام ظهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد ، مخصوصا تولد دختر را كه ننگ مى دانستند در احاديث اسلامى به عنوان گشوده شدن ناودانى از رحمت خدا به خانواده معرفى كرد .
و خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنقدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليهاالسلام) احترام مى گذاشت كه مردم تعجب مى كردند ، با تمام مقامى كه داشت ، دست دخترش را مى بوسيد ، و به هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى كرد ، دخترش فاطمه بود ، و به عكس هنگامى كه مى خواست به سفر برود آخرين خانه اى را كه خدا حافظى مى كرد ، باز خانه فاطمه (عليهاالسلام) بود .
در حديثى مى خوانيم كه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خبر دادند خدا به او دخترى داده است ، ناگهان نگاه به صورت يارانش كرد ديد آثار ناخشنودى در آنها نمايان گشت ! ( گوئى هنوز رسوبات افكار جاهلى از مغز آنها بر چيده نشده ) پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فورا فرمود : ما لكم ؟ ريحانة اشمها ، و رزقها على الله عز و جل ! :
تفسير نمونه ج : 11 ص : 276
اين چه حالتى است در شما مى بينم ؟ ! خداوند گلى به من داده آنرا مى بويم ، و اگر غم روزى او را مى خوريد ، روزيش با خدا است .
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه فرمود : نعم الولد البنات ، ملطفات ، مجهزات ، مونسات مفليات : چه فرزند خوبى است دختر ! هم پر محبت است ، هم كمك كار ، هم مونس است و هم پاك و پاك كننده .
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم من دخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عياله كان كحامل الصدقة الى قوم محاويج و ليبدء بالاناث قبل الذكور ، فانه من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسماعيل : كسى كه بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد همچون كسى است كه مى خواهد به نيازمندانى كمك كند ( همان پاداش را دارد ) و هنگامى كه مى خواهد تحفه را تقسيم كند نخست بايد به دختر و بعد به پسران بدهد ، چرا كه هر كس دخترش را شاد و مسرور كند چنان است كه گوئى كسى از فرزندان اسماعيل (عليه السلام) را آزاد كرده باشد .
در حقيقت اين احترام به شخصيت زن سبب آزادى او در جامعه و پايان دادن به دوران بردگى زنان است .
گر چه در اين زمينه سخن بسيار است و در ذيل آيات مناسب بحث خواهد شد ولى از اين واقعيت نمى توان به آسانى گذشت كه با نهايت تاسف هنوز در جوامع اسلامى ، آثارى از همان افكار جاهلى وجود دارد ، و هنوز كم نيستند خانواده هائى كه از تولد پسر خوشحال و از نوزاد دختر ناراحت مى شوند ، و يا لااقل تولد پسر را بر دختر ترجيح مى دهند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 277
البته ممكن است شرائط خاص اقتصادى و اجتماعى در رابطه با وضع زنان در جوامع كنونى يكى از علل اينگونه عادات و رسوم غلط بوده باشد ، ولى هر چه هست بايد عموم مسلمانان راستين با اين طرز فكر مبارزه كنند ، و ريشه هاى اجتماعى و اقتصادى آنرا بسوزانند كه اسلام نمى پسندد كه بعد از چهارده قرن پيروانش به افكار جاهلى باز گردند ، و اين يكنوع جاهليت ثانوى است .
حتى در جوامع غربى كه تصور مى كنند براى زن شخصيت والائى قائلند عملا مى بينيم او را آنچنان تحقير كرده اند كه بصورت يك عروسك بى ارزش يا وسيله اى براى خاموش كردن آتش شهوت و يا كالائى براى تبليغ كالاهايشان در آورده اند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 278
وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاس بِظلْمِهِم مَّا تَرَك عَلَيهَا مِن دَابَّة وَ لَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَل مُّسمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا يَستَئْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَستَقْدِمُونَ(61) وَ يجْعَلُونَ للَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَ تَصِف أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِب أَنَّ لَهُمُ الحُْسنى لا جَرَمَ أَنَّ لهَُمُ النَّارَ وَ أَنهُم مُّفْرَطونَ(62) تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسلْنَا إِلى أُمَم مِّن قَبْلِك فَزَيَّنَ لهَُمُ الشيْطنُ أَعْمَلَهُمْ فَهُوَ وَلِيهُمُ الْيَوْمَ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(63) وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَب إِلا لِتُبَينَ لهَُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ(64)
ترجمه :
61 - و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات كند جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد ! ، ولى آنها را تا زمان معينى بتاخير مى اندازد ، اما هنگامى كه اجلشان فرا رسد نه ساعتى تاخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند .
62 - آنها براى خدا چيزهائى قرار مى دهند كه خودشان از آن كراهت دارند ( يعنى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 279
فرزندان دختر ) با اينحال بدروغ مى گويند سرانجام نيكى دارند ، ناچار براى آنها آتش است و آنها از پيشگامان ( در آتش دوزخ ) هستند .
63 - بخدا سوگند ، پيامبرانى به سوى امتهاى پيش از تو فرستاديم اما شيطان اعمالشانرا در نظرشان زينت داد ، و امروز او ولى و سرپرستشان است ، و مجازات دردناك براى آنها است .
64 - ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها تبيين كنى و مايه هدايت و رحمت است براى گروهى كه ايمان دارند .

تفسير :

گر حكم شود كه مست گيرند ! ...
بعد از ذكر آيات گذشته كه از جنايات وحشتناك مشركان عرب در زمينه بدعتهاى زشت و زنده بگور كردن دختران سخن مى گفت ممكن است اين سؤال براى بعضى پيش آيد كه چگونه خداوند بندگان گنه كار را با اينهمه ظلم و جنايت فجيع سريعا كيفر نمى دهد ؟ ! نخستين آيه مورد بحث گوئى در مقام پاسخ به همين سؤال است .
مى گويد : اگر بنا شود خداوند مردم را به ظلمها و ستمهائى كه مرتكب مى شوند كيفر دهد ، جنبنده اى بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد ! ( و لو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابه ) .
دابه به معنى هر گونه موجود زنده و جنبنده است ، در اينجا ممكن است به قرينه على ظلمهم كنايه از انسانها باشد .
يعنى اگر خداوند ، انسانها را به خاطر ظلمشان مؤاخذه كند انسانى بر صفحه كره خاك باقى نخواهد ماند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 280
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه جنبندگان باشد ، زيرا مى دانيم جنبندگان روى زمين معمولا براى انسان آفريده شده اند چنانكه قرآن مى گويد : هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا او خدائى است كه آنچه را در روى زمين است به خاطر شما آفريد ( بقره - 29 ) .
هنگامى كه انسانها از ميان بروند ، فلسفه وجود جنبندگان ديگر ، نيز از ميان خواهد رفت و نسل آنها قطع مى شود .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اگر ما به عموميت و وسعت مفهوم آيه بنگريم نتيجه اش آن خواهد بود كه هيچ انسانى در روى زمين ، غير ظالم وجود ندارد ، و هر كسى به سهم خود مرتكب ستمى شده است ، كه اگر بنا بر مجازات سريع و فورى باشد ، دامان همه را خواهد گرفت ، با اينكه مى دانيم نه تنها پيامبران و امامان كه معصومند مصداق چنين ظلمى نيستند ، بلكه در هر عصر و زمان گروهى از نيكان و پاكان و مجاهدان راستين هستند كه حسنات آنها مسلما بر سيئات كوچكشان برترى دارد و قطعا مستحق مجازات نابود كننده نيستند .
پاسخ اين سؤال را چنين مى توان گفت كه آيه يك حكم نوعى را بيان مى كند ، نه عمومى و همگانى و نظير اين تعبير در ادبيات عرب و غير عرب نيز ديده مى شود ، اين شعر معروف را غالبا شنيده ايم : گر حكم شود كه مست گيرند در شهر هر آنچه هست گيرند ! و نيز شاعر مى گويد : گفت بايد حد زند هشيار ، مرد مست را گفت هشيارى بيار ، اينجا كسى هشيار نيست ! شاهد اين استثناء آيه 32 سوره فاطر است كه مى فرمايد : ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم
تفسير نمونه ج : 11 ص : 281
سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير : طبق اين آيه مردم سه گروهند : گروهى ستمگر و گروهى ميانه رو كه گناهان خفيفى دارند و گروهى پيش گيرى كنندگان به نيكيها يعنى نيكان و پاكان ، مسلما از اين سه گروه تنها گروه اولند كه مشمول آيه مورد بحثند نه گروه دوم و سوم و از آنجا كه گروه اول معمولا اكثريت جوامع را تشكيل مى دهند ، ذكر چنين عمومى جاى تعجب نخواهد بود .
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه آيه هيچگونه دلالتى بر نفى عصمت انبياء نمى كند و آنها كه چنين پنداشته اند توجه به ساير آيات قرآن و قرائن موجود در كلام ندارند .
سپس قرآن به ذكر اين نكته مى پردازد كه خداوند به همه ظالمان و ستمگران مهلت مى دهد و تا اجل مسمى ( زمان معينى ) مرگ آنها را به تاخير مى اندازد ( و لكن يؤخرهم الى اجل مسمى ) .
اما هنگامى كه اجل آنها سر رسد ، نه ساعتى تاخير مى كنند ، و نه ساعتى پيشى مى گيرند ( فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) .
بلكه درست در همان لحظه موعود ، مرگ دامانشان را فرا مى گيرد و لحظه اى پيش و پس نخواهد داشت .

اجل مسمى چيست
در اينكه منظور از اجل مسمى چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند ، ولى با توجه به ساير آيات قرآن از جمله آيه 2 سوره انعام و آيه 34 سوره اعراف به نظر مى رسد كه منظور همان فرا رسيدن مرگ است ، يعنى خداوند مردم را براى اتمام حجت تا پايان عمرشان مهلت مى دهد ، شايد ظالمان به فكر اصلاح خويش بيفتند ، در برنامه زندگى خود تجديد نظر به عمل آورند ، و به سوى خدا
تفسير نمونه ج : 11 ص : 282
و حق و عدالت باز گردند .
هنگامى كه اين مهلت پايان گرفت ، فرمان مرگشان فرا مى رسد و از همان لحظه مرگ مجازاتها و كيفرها شروع مى شود .
براى توضيح بيشتر درباره اجل مسمى به جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 148 و جلد ششم صفحه 157 مراجعه فرمائيد .
بار ديگر با بيان تازه اى بدعتهاى زشت و خرافاتى را كه عربهاى جاهلى داشتند ( در زمينه تنفر از فرزندان دختر و اعتقاد به اينكه فرشتگان دختران خدايند ) محكوم كرده مى گويد : آنها از يكسو از فرزندان دختر كراهت دارند ولى از سوى ديگر آن را براى خدا قائل مى شوند ! ( و يجعلون لله ما يكرهون ) .
اين تناقض عجيبى است و همانگونه كه در سوره نجم آيه 22 آمده است اين يك تقسيم ناهنجار است ! اگر فرشتگان دختران خدايند ، پس معلوم مى شود دختر چيز خوبى است ، چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى شويد ! و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد ؟ و با اين حال آنها به دروغ مى گويند كه سرانجام نيك و پاداش خير از براى آنها است ( و تصف السنتهم الكذب ان لهم الحسنى ) .
با كدام عمل ، انتظار چنين پاداشى را دارند ؟ با زنده بگور كردن دختران معصوم و بى گناه و بى دفاع ؟ و يا با تهمت و افتراء به ساحت مقدس پروردگار ؟ با كدامين عمل ؟ كلمه حسنى كه مؤنث احسن است و به معنى نيكوتر يا نيكوترين مى آيد در اينجا به معنى بهترين پاداشها و يا بهترين عاقبتها است كه اين قوم مغرور گمراه با همه جناياتشان براى خود قائل بودند ، و در اين صورت اين سؤال پيش
تفسير نمونه ج : 11 ص : 283
مى آيد : با اينكه عرب جاهلى عقيده به معاد نداشت ، چگونه چنين سخنى را مى گفتند ؟ ! .
ولى بايد توجه داشت كه همه آنها منكر معاد بطور مطلق نبودند ، بلكه معاد جسمانى را نفى مى كردند و از اينكه انسان بار ديگر به حيات مادى باز گردد ، تعجب داشتند ؟ به علاوه اين تعبير ممكن است به صورت قضيه شرطيه بوده باشد يعنى آنها مى گفتند : اگر جهان ديگرى هم در كار باشد ما در آنجا بهترين پاداش را خواهيم داشت و همين گونه است طرز تفكر بسيارى از جباران و منحرفان لجوج كه در عين دورى از خدا خود را به خدا از همه نزديكتر مى دانند و ادعاهاى پوچ و مسخره اى دارند .
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه از حسنى همان نعمت حسنى يعنى پسران است ، چرا كه دختران را شوم و بد مى دانستند ، ولى پسران را خوب و نعمت عالى مى دانستند .
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد ، لذا بلافاصله مى گويد : ناچار براى آنها آتش دوزخ است ( لا جرم ان لهم النار ) .
يعنى نه تنها عاقبت نيكى ندارند ، بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست .
و آنها از پيشگامان در آتشند ( و انهم مفرطون ) .
مفرط از ماده فرط ( بر وزن فقط ) معنى پيشگام و متقدم است .
و از آنجا كه ممكن است بعد از شنيدن داستان عرب جاهلى براى بعضى اين سؤال پيش آيد كه چگونه ممكن است انسان جگر گوشه خود را با آن قساوت ، زنده به زير خاكها بفرستد مگر چنين چيزى امكان پذير است ؟ در آيه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 284
بعد گوئى به پاسخ سؤال پرداخته مى گويد : به خدا سوگند ما پيش از تو پيامبرانى به سوى امتهاى پيشين فرستاديم ، ولى شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد ( تالله لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم ) .
آرى شيطان آنچنان در وسوسه هاى خود ، مهارت دارد كه زشت ترين و بدترين جنايات را گاهى در نظر انسان چنان زينت مى دهد كه آنرا يك افتخار مى پندارد ، همانگونه كه عرب جاهلى زنده بگور كردن دختران خود را سند افتخار مى دانست و آنرا به عنوان حمايت از ناموس و حفظ حيثيت و آبروى قبيله ! مدح و تمجيد مى كرد ، و مى گفت : من امروز دخترم را به دست خود زير خاك مى فرستم تا فردا در يك جنگ بدست دشمن نيفتد .
جائى كه ننگين ترين اعمال را در زير فريبنده ترين ماسكها بر اثر تزيين و وسوسه شيطان امكان پذير باشد ، حال بقيه كارها روشن است .
و ما امروز نمونه هاى بسيارى از اين تزيينات شيطانى را در اعمال بسيارى از افراد مى بينيم كه دزديها و غارتگريها و تجاوزها و جنايات خود را با تعبيرات مختلفى توجيه مى كنند و در زير لفافه هاى فريبنده قرار مى دهند .
سپس اضافه مى كند گروه مشركان فعلى نيز دنباله رو همان برنامه هاى انحرافى امتهاى پيشين اند كه شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين داده بود .
و شيطان امروز ولى و راهنما و سرپرست آنها است ! ( فهو وليهم اليوم ) .
و از رهنمودهاى او الهام مى گيرند .
و به همين جهت عذاب دردناك الهى در انتظار آنها است ( و لهم عذاب اليم ) .
در تفسير جمله فهو وليهم اليوم ( شيطان امروز سرپرست آنها است )
تفسير نمونه ج : 11 ص : 285
مفسران بيانات گوناگونى دارند كه شايد از همه روشنتر همانست كه در بالا گفتيم ، يعنى اين جمله اشاره به وضع مشركان عرب در عصر جاهليت است كه اينها هم از برنامه هاى امتهاى منحرف پيشين پيروى كردند ، و شيطان سرپرست آنها است همانگونه كه سرپرست گمراهان گذشته بود .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از جمله مزبور آن باشد كه هنوز بازماندگان امتهاى منحرف پيشين وجود دارند ، و به راه انحرافى خود ادامه مى دهند و شيطان نيز امروز ولى و سرپرست آنها است ، همانگونه كه در گذشته بود .
آخرين آيه مورد بحث هدف بعثت پيامبران را بيان مى كند تا روشن شود كه اگر اقوام و ملتها ، هوى و هوسها ، و سليقه هاى شخصى خود را كنار بگذارند و دست به دامن راهنمائى پيامبران بزنند ، اثرى از اينگونه خرافه ها ، اختلافها ، و اعمال ضد و نقيض باقى نمى ماند ، مى گويد : ما قرآنرا بر تو نازل نكرديم مگر به خاطر اينكه آنچه را در آن اختلاف داشته اند براى آنها تبيين كنى ( و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه ) .
و اين قرآن مايه هدايت و رحمت است ، براى آنها كه ايمان دارند ( و هدى و رحمة لقوم يؤمنون ) .