بعدی 

تفسير نمونه ج : 11 ص : 217
ترجمه :
33 - آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه فرشتگان ( قبض ارواح ) به سراغشان بيايند يا فرمان پروردگارت ( دائر بمجازاتشان ) فرا رسد ( آنگاه توبه كنند ، كه توبه آنها در آن زمان بى اثر است ؟ آرى ) آنها كه پيش از ايشان بودند نيز چنين كردند ، خداوند به آنها ستم نكرد ، ولى آنان به خويشتن ستم نمودند .
34 - و سرانجام سيئات اعمالشان به آنها رسيد و آنچه را استهزا مى كردند ( از وعده هاى عذاب ) بر آنها وارد شد .
35 - مشركان گفتند : اگر خدا مى خواست نه ما ، و نه پدران ما غير او را عبادت نمى كردند و چيزى را بدون اجازه او تحريم نمى نموديم ( آرى ) آنها كه قبل از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند ، ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند ؟ !
36 - ما در هر امتى رسولى فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد ، و از طاغوت اجتناب كنيد خداوند گروهى را هدايت كرد ، و گروهى ضلالت و گمراهى دامانشانرا گرفت پس در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود ؟
37 - هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى ( سودى ندارد ) چرا كه خداوند كسى را كه گمراه ساخت هدايت نمى كند و ياورانى نخواهند داشت .

تفسير : وظيفه پيامبران ابلاغ آشكار است
بار ديگر به تجزيه و تحليل ، پيرامون طرز فكر و برنامه مشركين و مستكبرين
تفسير نمونه ج : 11 ص : 218
پرداخته و با زبان تهديد مى گويد : آنها چه انتظارى مى كشند ؟ آيا انتظار اين را دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند ، درهاى توبه بسته شود ، پرونده اعمال پيچيده گردد و راه بازگشت باقى نماند ؟ ! ( هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة ) .
و يا اينكه انتظار مى كشند فرمان پروردگارت دائر به عذاب و مجازات آنها صادر گردد ؟ ! ( او ياتى امر ربك ) .
كه در اين حال نيز درهاى توبه بسته خواهد شد و راه بازگشت و جبران نيست ، اين چه طرز تفكرى است كه آنها دارند ، و چه لجاجت و سرسختى ابلهانه اى ؟ در اينجا ملائكه گرچه بطور مطلق ذكر شده ولى با توجه به آيات گذشته كه سخن از فرشتگان قبض ارواح مى نمود اشاره به همين مطلب است .
و جمله ياتى امر ربك ( فرمان خدا فرا رسد ) گرچه احتمالات مختلفى را مى پذيرد ، اما با توجه به اينكه اين تعبير در آيات مختلفى از قرآن به معنى نزول عذاب آمده است در اينجا نيز همين معنى را مى رساند ، و به هر حال مجموع اين دو جمله تهديدى است براى اين مستكبران كه اگر اندرزهاى الهى و پيامبران او شما را بيدار نكند تازيانه هاى عذاب و مرگ بيدار خواهد ساخت ، اما در آن زمان ديگر بيدار شدن سودى ندارد .
سپس اضافه مى كند تنها اين گروه نيستند كه اين چنين مى كنند بلكه مشركان و مستكبرين پيشين نيز چنين كردند ( كذلك فعل الذين من قبلهم ) .
خداوند به آنها ستم نكرد ولى آنها به خويشتن ستم كردند ( و ما ظلمهم الله و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) .
چرا كه آنها در حقيقت تنها نتيجه اعمال خود را باز مى يابند .
اين جمله بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه هر ظلم و ستم و شرى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 219
از انسان سر مى زند سرانجام دامن خودش را مى گيرد ، بلكه قبل از همه به آنها مى رسد ، زيرا عمل بد ، آثار شوم خود را در روح و جان فاعلش مى پاشد ، قلبشان تاريك و روحشان آلوده و آرامششان نابود خواهد شد .
باز به نتيجه اعمال آنها مى پردازد و مى گويد : سرانجام ، سيئات اعمالشان به آنها رسيد ( فاصابهم سيئات ما عملوا ) .
و آنچه را استهزاء مى كردند ( از وعده هاى عذاب الهى ) بر آنها وارد شد ( و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون ) .
جمله حاق بهم به معنى وارد شد بر آنها مى باشد ، اما بعضى مانند قرطبى در ذيل آيه مورد بحث ، و فريد و جدى در تفسيرش به معنى احاطه كردن گرفته اند ، و مى توان معنى جامعى براى آن ذكر كرد كه هم وارد شدن را بگيرد و هم احاطه كردن را .
و به هر حال تعبير آيه فوق كه مى گويد سيئات اعمالشان به آنها رسيد باز اين واقعيت را تاكيد مى كند كه اين اعمال انسان است كه دامان او را در اين جهان و آن جهان مى گيرد و در چهره هاى مختلف تجسم مى يابد و او را رنج و آزار و شكنجه مى دهد نه چيز ديگر .
آيه بعد به يكى از منطق هاى سست و بى اساس مشركان اشاره كرده مى گويد : مشركان گفتند اگر خداى مى خواست نه ما و نه نياكان ما غير او را عبادت نمى كرديم و به سراغ بتها نمى رفتيم ( و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شىء نحن و لا آباؤنا ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 220
و چيزى را بدون اذن او تحريم نمى نموديم ( و لا حرمنا من دونه من شىء ) .
اين جمله اشاره به قسمتى از چهارپايانى است كه مشركان در عصر جاهليت ، از پيش خود تحريم كرده بودند ، و به خاطر آن شديدا مورد انتقاد از طرف پيامبر اسلام واقع شدند .
خلاصه اينكه آنها مى خواستند ادعا كنند كه آنچه ما انجام مى دهيم ، از پرستش بتها ، و حرام و حلال كردنها ، همه مورد رضاى خدا است و بدون اذن او نيست .
اين سخن ممكن است به اين معنى باشد كه آنها عقيده به جبر داشتند ، و همه چيز را بسته به فرمان سرنوشت مى دانستند ( همانگونه كه بسيارى از مفسران فهميده اند ) .
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها اين سخن را به خاطر اعتقاد به جبر نمى دانستند بلكه مى خواستند چنين استدلال كنند كه اگر اعمال ما مورد رضاى خدا نيست پس چرا قبلا پيامبرانى نفرستاده و از آن نهى نكرده است ، چرا از همان روز اول به نياكان ما نگفت من به اين كار راضى نيستم ، اين سكوت او دليل بر رضاى او است ! اين تفسير با ذيل اين آيه و آيات بعد سازگارتر است .
لذا بلافاصله مى فرمايد : پيشينيان آنها نيز همين كارها را انجام دادند ( و به همين بهانه ها متوسل شدند ) ولى آيا پيامبران الهى وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند ؟ ( كذلك فعل الذين من قبلهم فهل على الرسل الا البلاغ المبين ) .
يعنى اولا اينكه مى گوئيد خداوند سكوت كرده هرگز سكوت نكرده است ، و هر پيامبرى آمده آشكارا دعوت به توحيد و نفى شرك نموده است ، ثانيا
تفسير نمونه ج : 11 ص : 221
وظيفه خدا و پيامبر مجبور ساختن نيست ، بلكه نشان دادن راه و ارائه طريق است و اين كار انجام شده است .
ضمنا جمله كذلك فعل الذين من قبلهم ( كسانى كه قبل از آنها بودند نيز همينگونه انجام دادند ) يكنوع دلدارى براى پيامبر است كه بداند اين كارهائى كه آنها مى كنند همانست كه بر سر همه پيامبران آورده اند ، محزون مباش و سخت استقامت كن و بايست كه خدا يار و ياور تو است .
به دنبال اعلام اين واقعيت كه وظيفه پيامبران تنها ابلاغ آشكار است ، آيه بعد اشاره كوتاه و جامعى به وضع دعوت پيامبران كرده ، مى گويد : ما در هر امتى رسولى فرستاديم ( و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ) .
امت از كلمه ام به معنى مادر و يا به معنى هر چيزى كه ديگرى را به خود ضميمه مى كند آمده است ، و از اين رو به هر جماعتى كه در ميان آنها يكنوع وحدت ، از نظر زمان يا مكان يا تفكر و يا هدف بوده باشد امت ميگويند ، و از بررسى موارد استعمال آن در قرآن كه به 64 مورد بالغ مى شود اين واقعيت تاييد مى گردد .
سپس اضافه مى كند كه محتواى دعوت همه اين رسولان اين بود خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد ( ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت ) .
به اين ترتيب دعوت به سوى توحيد و مبارزه با طاغوت اساس دعوت تمام پيامبران را تشكيل مى داده ، و نخستين چيزى بوده است كه همه بدون استثناء به آن دعوت مى كردند ، چرا كه اگر پايه هاى توحيد محكم نشود ، و طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردند ، هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده كردن نيست .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 222
طاغوت ، همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم ، صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى متجاوز و متعدى از حد و مرز است ، و به هر چيزى كه وسيله تجاوز از حد گردد نيز گفته مى شود ، از اين جهت به شيطان ، بت ، حاكم جبار و ستمگر و مستكبر ، و بالاخره مسيرى كه به غير حق منتهى گردد ، طاغوت گفته مى شود .
اين كلمه هم به معنى مفرد و هم به معنى جمع استعمال مى شود ، هر چند گاهى آنرا به طواغيت جمع مى بندند .
اكنون ببينيم نتيجه دعوت انبيا به توحيد به كجا رسيد ، در اينجا قرآن مى گويد : گروهى از آن امتها كسانى بودند كه خدايشان هدايت كرد ( فمنهم من هدى الله ) .
و گروهى از آنان ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت ( و منهم من حقت عليه الضلالة ) .
گرچه باز در اين آيه پيروان مكتب جبر سر و صدا بلند كرده اند اين هم دليل ديگرى بر مكتب ما ! ولى كرارا گفته ايم اگر آيات هدايت و ضلالت را در كنار هم بچينيم هيچگونه ابهامى در آنها نيست ، و نه تنها اشاره اى به جبر نمى كند بلكه به وضوح مساله اختيار و اراده و آزادى انسان را بيان مى دارد ، چرا كه بسيارى از آيات قرآن مى گويد هدايت و ضلال الهى به دنبال شايستگيها يا ناشايستگى هائى است كه در انسانها بر اثر اعمالشان پيدا مى شود .
خداوند ظالمان ، مسرفان ، دروغگويان و مانند آنها را ، طبق صريح آيات قرآن ، هدايت نمى كند ، ولى به عكس آنهائى كه در راه خدا جهاد و تلاش و كوشش مى كنند و آنهائى كه دعوت پيامبران را مى پذيرند ، همه را مشمول الطاف خود قرار داده و در مسير پر فراز و نشيب تكامل و سير الى الله هدايتشان مى كند ، ولى گروه اول را به حال خود وا مى گذارد ، تا نتيجه اعمالشان دامان آنها را بگيرد
تفسير نمونه ج : 11 ص : 223
و در بيراهه ها سرگردان شوند .
و از آنجا كه خاصيت اعمال اعم از نيك و بد از ناحيه خدا است ، نتائج آنها را مى توان به خدا نسبت داد .
آرى سنت خداوند بر اين است كه نخست اقدام به هدايت تشريعى مى كند ، يعنى پيامبران را مبعوث مى دارد تا هماهنگ با فطرت ، مردم را به توحيد و نفى طاغوت دعوت كنند ، و به دنبال اين هدايت تشريعى ، هر شخص و گروهى لياقت و شايستگى از خود نشان داد مشمول لطف او و هدايت تكوينى اش مى گردد .
آرى اين است سنت هميشگى خدا ، نه آنگونه كه فخر رازى و امثال او از طرفداران مكتب جبر گفته اند كه خداوند نخست به وسيله انبياء دعوت مى كند ، و بعد خودش ايمان و كفر را جبرا در افراد ( بدون هيچ دليلى ) مى آفريند و عجب اينكه هيچ سؤال و پرسشى از خدا در اين زمينه نمى توان كرد ؟ راستى چه ترسيم وحشتناكى از خدا كرده اند كه با هيچ عقل و عاطفه و منطقى سازگار نيست .
جالب توجه اينكه تعبير آيه فوق در مورد هدايت و ضلالت متفاوت است : در مورد اول مى گويد گروهى را خدا هدايت كرد اما در مورد دوم نمى گويد گروهى را خدا گمراه ساخت بلكه مى گويد حقت عليهم الضلالة ( گمراهى براى آنها ثابت شد و دامانشان را چسبيد ! ) .
اين تفاوت در تعبير ممكن است اشاره به واقعيتى باشد كه در آيات ديگر قرآن و بعضى از روايات وارد شده است كه خلاصه اش چنين است : در رابطه با مساله هدايت بيشترين سهم مربوط به مقدماتى است كه خدا آفريده ، عقل داده ، فطرت را براى توحيد بسيج كرده ، پيامبران را فرستاده ، آيات تشريعى و تكوينى را ارائه نموده است ، تنها يك تصميم گيرى آزادانه از ناحيه بندگان كافى است كه آنها را به سر منزل مقصود برساند .
ولى در مساله ضلالت تمام سهم را بندگان گمراه دارند ، زيرا بر ضد
تفسير نمونه ج : 11 ص : 224
مسير حوادث تكوين و تشريع حركت مى كنند ، فطرت الهى را زير پا مى گذارند ، قوانين او را ناديده مى گيرند ، آيات تشريعى و تكوينى را پشت سر قرار مى دهند ، چشم و گوش دل را بر دعوت انبياء مى بندند ، و خلاصه با توسل به اينهمه تخريب و تحريف در وادى ضلالت گام مى نهند آيا همه اين امور از ناحيه خودشان نيست ؟ اين همان چيزى است كه آيه 79 سوره نساء به آن اشاره مى كند ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك : هر نيكى به تو برسد از ناحيه خدا است و هر بدى بتو برسد از ناحيه خود تو است .
در اصول كافى حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده كه اين مطلب را روشنتر مى سازد كه به يكى از يارانش كه از مساله جبر و اختيار سؤال كرد چنين فرمود : بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم قال على بن الحسين قال الله عز و جل يا بن آدم بمشيتى كنت انت الذى تشاء ، و بقوتى اديت الى فرائضى ، و بنعمتى قويت على معصيتى ، جعلتك سميعا بصيرا ، ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك و ذلك انى اولى بحسناتك منك ، و انت اولى بسيئاتك منى : بنام خداوند بخشنده مهربان امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود : خداوند ( در حديث قدسى ) چنين مى فرمايد : اى فرزند آدم به اراده من است كه تو مى توانى اراده كنى ( من آزادى اراده به تو داده ام ) و به نيروى من است كه مى توانى واجبات را انجام دهى ، و با سوء استفاده از نعمت من است كه قدرت بر معصيتم را پيدا كرده اى ! ، من ترا شنوا و دانا آفريدم ( و راه و چاه را به تو نشان دادم ) آنچه از نيكى به تو مى رسد از ناحيه خدا است ، و آنچه بدى به تو مى رسد از ناحيه خود تو است ، و اين بخاطر آنست كه من نسبت به كارهاى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 225
نيكى كه انجام مى دهى از تو اولى هستم ، و تو نسبت به كارهاى بدى كه مرتكب مى شوى از من اولى هستى .
و در پايان آيه براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر مى كند در روى زمين سير كنيد و آثار گذشتگان را كه بر صفحه زمين و در دل خاك نهفته است بررسى نمائيد و ببينيد سرانجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيد ( فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين ) .
اين تعبير خود دليل زنده اى بر آزادى اراده انسان است ، چرا كه اگر هدايت و ضلالت اجبارى بود ، سير در ارض و مطالعه حالات پيشينيان بيهوده بود ، و اين دستور خود تاكيدى است بر اينكه سرنوشت هيچكس به طور اجبارى قبلا تعيين نشده است بلكه بدست خود او است .
قرآن مجيد درباره سير در ارض و مطالعه آثار پيشينيان بحثهاى فراوان و جالبى دارد كه ما در جلد سوم تفسير نمونه ذيل آيه 137 سوره آل عمران مشروحا بيان كرديم ( به جلد سوم صفحه 102 مراجعه فرمائيد ) .
در آخرين آيه مورد بحث ضمن دلدارى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تاكيد مى كند كه سرانجام كار اين گروه گمراه و لجوج به جائى مى رسد كه هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى و تلاش كنى فايده اى ندارد زيرا خداوند كسى را كه گمراه كرد هدايت نمى كند ! ( ان تحرص على هداهم فان الله لا يهدى من يضل ) .
و براى آنها هيچ يار و ياورى نيست ( و ما لهم من ناصرين ) .
تحرص از ماده حرص به معنى طلب كردن چيزى با جديت و كوشش است ! .
بديهى است اين جمله در حق همه منحرفان نيست ، زيرا وظيفه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
تفسير نمونه ج : 11 ص : 226
تبليغ و هدايت است و مى دانيم و تاريخ نيز گواهى داده كه اين تبليغ و هدايت در مورد بسيارى از گمراهان اثر مى گذارد و به آئين حق مى پيوندند و عاشقانه از آن دفاع مى كنند .
بنابر اين جمله فوق مخصوص آن گروه است كه خيره سرى و لجاجت را به حد اعلا رسانده ، و آنچنان در استكبار و غرور و غفلت و گناه غرقند كه ديگر درهاى هدايت به روى آنها گشوده نخواهد شد ، اينها هستند كه هر چند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى هدايت آنها بكوشد نتيجه اى ندارد ، زيرا به خاطر اعمالشان آنچنان گمراه شده اند كه ديگر قابل هدايت نيستند .
طبيعى است چنين افرادى يار و ياورى نيز نمى توانند داشته باشند زيرا هر ناصر و ياور در زمينه مناسب اقدام مى كند .
ضمنا اين تعبير خود دليلى بر نفى جبر است ، چرا كه ناصر مربوط به جائى است كه جوششى از درون خود انسان باشد و نقش او نقش كمك و يارى باشد ( دقت كنيد ) .
تعبير به ناصرين به صورت جمع شايد اشاره به آنست كه گروه مؤمنان بر عكس اين گروه نه يك يار بلكه ياران و ياوران متعدد دارند ، خدا يار آنهاست ، پيامبران و بندگان صالح خدا يار آنها هستند و فرشتگان رحمت نيز ياورشان محسوب مى شوند : در سوره مؤمن آيه 51 مى خوانيم انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد : ما پيامبران خويش و همچنين مؤمنان را در زندگى اين جهان ، و در روز قيامت ، روزى كه شاهدان براى شهادت قيام مى كنند يارى خواهيم كرد .
و در سوره فصلت آيه 30 مى خوانيم ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم
تفسير نمونه ج : 11 ص : 227
توعدون : كسانى كه بگويند پروردگار ما الله است و در راه اين عقيده ، استقامت به خرج دهند ، فرشتگان آسمان بر آنها نازل مى شوند و مى گويند نترسيد و محزون نباشيد و بشارت باد بر شما ، بهشتى كه به آن وعده داده شده ايد .

نكته ها :

1 - بلاغ مبين چيست !
در آيات فوق ديديم كه وظيفه اصلى همه پيامبران بلاغ مبين است ( فهل على الرسل الا البلاغ المبين ) .
يعنى رهبران الهى نمى توانند مخفيانه به دعوت خود ادامه دهند مگر اينكه براى مدتى محدود و موقت باشد ، برنامه مخفى كارى آنهم در عصر دعوت رسالت چيزى نيست كه قابل قبول و نتيجه بخش باشد ، صراحت توام با رشادت و قاطعيت ، همگام با تدبير ، شرط اين دعوت است .
به همين دليل در تاريخ همه پيامبران مى خوانيم كه آنها با اينكه غالبا تنها بودند با بيانى صريح و عريان و آشكار ، دعوت خود را ابراز مى داشتند ، و به تمام پى آمدهاى آن تن در مى دادند .
و اين چنين است راه و رسم همه رهبران راستين ( اعم از پيامبران و غير آنها ) كه در اصل دعوت هرگز به اصطلاح دندان روى حرف نمى گذارند ، و از سخنان دو پهلو استفاده نمى كنند ، در بيان حقيقت چيزى فرو گذار نمى نمايند و تمام عواقب اين صراحت و قاطعيت را نيز به جان پذيرا هستند .

2 - هر امتى رسولى دارد
در آيات فوق خوانديم كه خداوند مى گويد : در ميان هر امتى ، رسولى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 228
مبعوث كرديم و به دنبال آن اين سؤال پيش مى آيد كه اگر در هر امتى رسولى فرستاده شده باشد ، بايد پيامبران از تمام كشورهاى جهان برخاسته باشند ، زيرا هر يك از آنها حداقل امتى هستند ، در حالى كه تاريخ چنين چيزى به ما نشان نمى دهد ؟ ! پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه هدف از فرستادن پيامبران اين است كه دعوت الهى به گوش امتها برسد ، و گرنه مى دانيم مثلا در زمانى كه پيامبر اسلام در مكه يا مدينه قيام كرد ، در شهرهاى ديگر حجاز پيامبرى نبود ، ولى فرستادگان رسول الله به آن مناطق گسيل شدند و صداى پيامبر را به گوش همگان رساندند .
علاوه بر اين خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نامه هائى نوشت و با رسولانى به كشورهاى مختلف مانند ايران و روم و حبشه فرستاد و پيام الهى را به آنها ابلاغ كرد .
هم اكنون ما امتى هستيم كه دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را از وراء اعصار و قرون وسيله دانشمندان كه پيام آوران آن پيامبرند شنيده ايم و منظور از مبعوث ساختن رسول در هر امتى چيزى غير از اين نيست .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 229
وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنِهِمْ لا يَبْعَث اللَّهُ مَن يَمُوت بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(38) لِيُبَينَ لَهُمُ الَّذِى يخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنهُمْ كانُوا كذِبِينَ(39) إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشىْء إِذَا أَرَدْنَهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(40)
ترجمه :
38 - آنها مؤكدا سوگند ياد كردند كه خدا آنها را كه ميميرند هرگز مبعوث نمى كند ، آرى اين وعده قطعى خدا است ( كه همه مردگانرا به زندگى باز مى گرداند ) ولى اكثر مردم نمى دانند .
39 - هدف اينست كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد تا كسانى كه منكر شدند بدانند دروغ مى گفتند .
40 - ( معاد براى ما مشكل نيست چرا كه ) هنگامى كه چيزى را اراده مى كنيم فقط به آن مى گوئيم موجود باش ، بلافاصله موجود مى شود !
شان نزول :
مفسران در شان نزول آيه نخستين چنين نقل كرده اند كه مردى از مسلمانان از يكى از مشركان طلبى داشت ، هنگامى كه از او مطالبه كرد او در پرداخت دين خود تعلل ورزيد ، مرد مسلمان ناراحت شد و ضمن سخنانش چنين سوگند ياد كرد : قسم به چيزى كه بعد از مرگ در انتظار او هستم ... ( و هدفش قيامت
تفسير نمونه ج : 11 ص : 230
و حساب خدا بود ) مرد مشرك گفت : گمان مى برى ما بعد از مرگ زنده ميشويم ؟ ! سوگند به خدا كه او هيچ مرده اى را زنده نخواهد كرد ( اين سخن را به اين جهت گفت كه آنها بازگشت مردگان را به حيات و زندگى مجدد ، محال ، يا بيهوده مى پنداشتند ) آيه فوق نازل شد و به او و مانند او پاسخ گفت ، و مساله معاد را با دليل روشنى بيان كرد ، در حقيقت گفتگوى اين دو نفر سببى بود براى طرح مجدد مساله معاد .

تفسير : معاد و پايان گرفتن اختلافها
در تعقيب بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون مساله توحيد و رسالت پيامبران آمد اين آيات با ذكر گوشه اى از مباحث معاد ، اين بحثها را تكميل مى كند .
نخست مى گويد : آنها مؤكدا سوگند ياد كردند كه خداوند كسانى را كه ميميرند هرگز مبعوث نمى كند ، و به زندگى جديد باز نمى گرداند ( و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت ) .
اين انكار بى دليل ، آنهم انكارى توام با قسمهاى مؤكد ، نشانه اى از نادانى آنها و بيخبريشان بود ، لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد : اين وعده قطعى خداوند است ( كه همه مردگان را به حيات جديد باز مى گرداند تا نتيجه اعمالشان را ببينند ) ولى غالب مردم نمى دانند و بر اثر ناآگاهى دست به انكار مى زنند ( بلى وعدا عليه حقا و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 231
تعبير به بلى ( آرى ) و حقا و سپس ذكر وعده ، آنهم وعده اى كه بر خدا است همگى نشانه تاكيد و قطعيت مساله معاد است .
اصولا در مقابل كسى كه حقيقتى را با قاطعيت انكار مى كند بايد با قاطعيت سخن گفت ، تا آثار سوء روانى آن نفى قاطع با اثبات قاطع بر چيده شود ، و مخصوصا بايد روشن كرد كه اين نفى ، از بى اطلاعى و نادانى است تا اثر خود را به كلى از دست دهد .
سپس به بيان يكى از هدفهاى معاد ، و بعد از آن به ذكر قدرت خدا بر اين كار ، مى پردازد ، تا نشان دهد اگر سرچشمه انكار آنها اين است كه بازگشت به حيات مجدد را از قدرت خدا دور مى دانند اين اشتباه بزرگى است ، و اگر منشا اين كار بى هدف بودن معاد است آن نيز اشتباه ديگرى است .
نخست مى گويد خداوند مردگان را مبعوث مى كند تا براى همگان روشن سازد آنچه را كه در آن اختلاف داشتند ( ليبين لهم الذى يختلفون فيه ) .
و تا كسانى كه اين واقعيت را انكار كردند بدانند دروغ مى گفتند ( و ليعلم الذين كفروا انهم كانوا كاذبين ) .
چرا كه آن جهان ، جهان كشف غطاء ، و كنار رفتن پرده ها ، و آشكار شدن حقايق است ، چنانكه در سوره ق آيه 22 مى خوانيم : لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد : به انسان گفته مى شود تو در غفلت از چنين روزى بودى ، ولى ما پرده را از برابر ديدگانت بر داشتيم و امروز بسيار تيز بين هستى ! و در آيه 9 سوره طارق مى خوانيم يوم تبلى السرائر : رستاخيز روزى است كه اسرار درون آشكار مى گردد و در آيه 48 سوره ابراهيم مى خوانيم
تفسير نمونه ج : 11 ص : 232
و برزوا الله الواحد القهار : در آن روز همگى در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى شوند .
بالاخره آن روز ، روز شهود ، و كشف اسرار ، و آشكار شدن پنهانيها ، و ظهور و بروز است ، و در چنين شرايط و محيطى اختلاف در عقيده معنى ندارد ، هر چند ممكن است بعضى از منكران لجوج براى تبرئه خويش به دروغ در بعضى از مواقف قيامت متوسل شوند ، ولى آن يك امر استثنائى و زودگذر است ! اين درست به آن ميماند كه مجرمى را در پاى ميز دادگاه حاضر كنند ، او همه چيز را منكر شود ، ولى بلافاصله نوار ضبط صوت و دستخط او و ساير مدارك زنده و حسى را به او ارائه دهند ، و به اتفاق او تمام آثار جرم را از درون خانه و اطاقش بيرون بياورند ، اينجا است كه ديگر جائى براى گفتگو باقى نمى ماند و تسليم مى شود ظهور حقايق در عالم قيامت حتى از اين هم واضحتر و آشكارتر است ! گرچه حيات پس از مرگ و رستاخيز ، اهداف متعددى دارد كه در آيات قرآن بطور پراكنده به آنها اشاره شده است : تكامل انسان ، اجراى عدالت ، هدف دادن به زندگى اين جهان ، ادامه فيض خداوند و مانند آن .
ولى آيه مورد بحث به هدف ديگرى اشاره مى كند ، و آن بر طرف كردن اختلافات و بازگشت به توحيد است .
مى دانيم مهمترين اصلى كه در عالم حكومت مى كند اصل توحيد است اين اصل فراگير هم در ذات و صفات و افعال خدا صادق است و هم در مجموعه عالم آفرينش و قوانينى كه بر آن حكومت مى كند ، و هر چيز بايد سرانجام به اين اصل باز گردد .
و لذا ما معتقديم كه اين اختلافها و جنگها و ستيزها روزى همگى پايان مى گيرد و همه مردم جهان در زير پرچم حكومت واحدى ، حكومت مهدى (عليه السلام)
تفسير نمونه ج : 11 ص : 233
جمع مى شوند ، چرا كه آنچه بر خلاف روح عالم هستى يعنى توحيد است بايد سرانجام روزى بر چيده شود .
ولى اختلاف عقيده ها هرگز بطور كامل در اين دنيا ، از بين نخواهد رفت چرا كه عالم غطاء و پوشش است ، ولى سرانجام روزى فرا مى رسد كه اين پوششها و پرده ها از ميان خواهد رفت و يوم البروز و يوم الظهور است .
بنابر اين بازگشت به وحدت و پايان گرفتن اختلافات عقيدتى يكى از اهداف معاد را تشكيل مى دهد كه در آيه فوق به آن اشاره شده است .
در آيات فراوانى از قرآن مجيد اين مساله تكرار و تاكيد شده كه خداوند در روز قيامت در ميان مردم داورى مى كند و اختلافات بر طرف مى شود .
سپس به دومين نكته يعنى بيان اين حقيقت مى پردازد كه اگر آنها بازگشت انسان را به زندگى جديد محال مى شمرند بايد بدانند كه قدرت خداوند برتر و بالاتر از اينها است ، هنگامى كه ما چيزى را اراده كنيم فقط به آن ميگوئيم موجود باش ! آن نيز بلافاصله موجود مى شود ( انما قولنا لشىء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون ) .
با چنين قدرت كامله اى كه تنها فرمان موجود باش ، براى وجود هر چيز كافى است ، ديگر چه جاى شك و ترديد در قدرت خدا بر بازگشت مردگان به زندگى باقى ميماند .
شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه تعبير به كن ( موجود باش ) نيز به اصطلاح از ضيق بيان و عدم گنجايش الفاظ است ، و الا حتى نياز به جمله كن نيست ، اراده خدا همان و تحقق يافتن همان .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 234
اگر بخواهيم مثال كوچك و ناقصى براى اين مساله در زندگى خود بزنيم مى توانيم آنرا تشبيه به ايجاد تصورات در مغز به مجرد اراده كنيم ، آيا هنگامى كه ما تصميم مى گيريم تصورى از يك كوه عظيم يا يك اقيانوس پهناور ، يا يك باغ وسيع با اشجار فراوان ، و مانند اينها در مغز خود داشته باشيم هيچگونه مشكلى براى ما وجود دارد ؟ و اصلا نياز به جمله و كلمه اى داريم ؟ بلكه به محض اراده تصوير اين موجودات ذهنى در افق ذهن ما نمايان مى گردد .
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم كه يكى از ياران پرسيد درباره اراده خدا و اراده خلق توضيحى بفرمائيد ، امام گفت : اراده از خلق همان تصميم باطنى و سپس افعالى است كه بعد از آن آشكار مى شود ، ولى اراده خدا همان ايجاد كردن او است و نه غير آن ، زيرا كه در خداوند نه انديشه اى وجود دارد و نه تصميم و نه تفكرى ، اين صفات ( كه همگى زائد بر ذات است ) درباره خدا مفهوم ندارد ، اينها صفات مخلوقات است ، بنابر اين اراده خدا همان ايجاد افعال است لا غير ، خداوند مى گويد : موجود باش ، آنهم موجود مى شود بى آنكه حتى نياز به لفظ و سخن گفتن به زبان و تصميم گرفتن و تفكر داشته باشد ، و اين اراده خدا همچون ذاتش غير قابل توصيف است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 235
وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فى الدُّنْيَا حَسنَةً وَ لأَجْرُ الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(41) الَّذِينَ صبرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ(42)
ترجمه :
41 - آنها كه مورد ستم واقع شدند سپس براى خدا هجرت كردند در اين دنيا جايگاه ( و مقام ) خوبى به آنها مى دهيم و پاداش آخرت ، اگر بدانند ، از آنهم بزرگتر است .
42 - آنها كسانى هستند كه صبر و استقامت پيشه كردند و تنها توكلشان بر پروردگارشان است .

شان نزول
بعضى از مفسران در شان نزول اين آيات چنين نقل كرده اند كه گروهى از مسلمانان مانند بلال و عمار ياسر و صهيب و خباب پس از اسلام آوردن در مكه سخت تحت فشار بودند ، و براى تقويت اسلام و رساندن صداى خود به ديگران ، پس از هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه هجرت كردند ، هجرتى كه باعث پيروزى آنها و ديگران شد ، در اين ميان صهيب كه مرد مسنى بود به مشركان مكه چنين پيشنهاد كرد : من پير مردم و بودن من با شما سودى به حال شما ندارد ، و اگر مخالفتان باشم قدرت بر زيان زدن به شما ندارم ، بيائيد اموال مرا بگيريد و بگذاريد به مدينه بروم ، آنها موافقت كردند .
صهيب تمام اموال خود را به آنها داد و به سوى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هجرت كرد ، بعضى به صهيب گفتند معامله پر سودى كردى ! آيات فوق نازل شد و پيروزى او
تفسير نمونه ج : 11 ص : 236
و امثال او را در اين جهان و جهان ديگر بازگو كرد .
در تواريخ آمده است كه در زمان خلفاء هنگامى كه اموال بيت المال تقسيم مى شد ، و نوبت به مهاجرين ميرسيد به آنها مى گفتند : سهم خود را بگيريد ، اين همانست كه خدا در اين دنيا به شما وعده داده و آنچه در انتظار شما در جهان ديگر است بيشتر است ، سپس آيه فوق را مى خواندند .

تفسير : پاداش مهاجران
بارها گفته ايم يكى از مؤثرترين روشها در برنامه هاى تربيتى كه قرآن از آن استفاده مى كند روش مقايسه و مقارنه است كه هر چيزى را با ضدش در برابر هم قرار دهند تا موضع هر كدام به روشنى مشخص شود ، در تعقيب آيات گذشته كه از منكران قيامت و مشركان لجوج سخن مى گفت ، آيات مورد بحث از مهاجران راستين و پاكباز سخن مى گويد ، تا وضع دو گروه در مقايسه با يكديگر روشن گردد .
نخست مى گويد : كسانى كه مورد ستم واقع شدند سپس براى خدا هجرت كردند ، در اين دنيا جايگاه و مقام خوبى به آنها مى دهيم ( و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فى الدنيا حسنة ) .
اين پاداش دنياى آنهاست اما پاداش آخرت ، اگر بدانند ، بسيار بزرگتر است ( و لاجر الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ) .
در آيه بعد اين مهاجران راستين و پر استقامت و با ايمان را با دو صفت
تفسير نمونه ج : 11 ص : 237
توصيف مى كند مى گويد : آنها كسانى هستند كه شكيبائى و صبر و استقامت را پيشه خود ساخته ، و توكل و تكيه آنها بر پروردگارشان است ( الذين صبروا و على ربهم يتوكلون ) .

نكته ها :
1 - هر چند مسلمانان دو هجرت داشتند كه هجرت اول در محدوده نسبتا كوچكى بود ( هجرت گروهى از مسلمانان و در رأس آنها جعفر بن ابى طالب به حبشه ) و هجرت دوم هجرت عمومى و همگانى پيامبر و مسلمين از مكه به مدينه ، ولى ظاهر آيات فوق هجرت دوم را بيان مى كند و شان نزول نيز آنرا تاييد مى نمايد .
درباره اهميت و نقش هجرت در زندگى و تاريخ مسلمانان در گذشته و حال ، و تداوم اين مساله در هر عصر و زمان ، بحث مشروحى در ذيل آيه 100 سوره نساء و همچنين ذيل آيه 75 سوره انفال داشتيم .
و به هر حال مقام مهاجران در اسلام مقام فوق العاده پر ارجى است ، هم خود پيامبر و هم مسلمانان بعد ، همگى براى آنها احترام خاصى قائل بودند ، چرا كه آنها به تمام زندگى خويش ، براى گسترش دعوت اسلام ، پشت پا زدند ، بعضى جان خود را به خطر انداختند ، و بعضى مانند صهيب از همه اموال خود چشم پوشيدند ، و جالب اينكه خود را در اين معامله نيز برنده مى دانستند .
اگر فداكارى آن مهاجران در آن روزها نبود ، محيط خفقان بار مكه و عناصر شيطانى كه بر آن حكومت مى كردند هرگز اجازه نمى دادند صداى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 238
اسلام به گوش كسى برسد ، و اين صدا را براى هميشه در گلوى مؤمنان خفه مى كردند ، اما آنها با اين جهش حساب شده ، نه تنها مكه را زير سيطره خود درآوردند ، بلكه صداى اسلام را به گوش جهانيان رساندند و اين سنتى است براى همه مسلمانان ، در چنين شرائطى ، و در همه تاريخ .
2 - تعبير به هاجروا فى الله كه حتى كلمه سبيل هم در آن ذكر نشده اشاره به نهايت اخلاص اين مهاجران است كه تنها براى خدا و در مسير الله و به خاطر رضاى او و حمايت و دفاع از آئينش دست به چنين هجرتى زدند ، نه براى نجات جان خود و يا استفاده مادى ديگر .
3 - جمله من بعد ما ظلموا نشان مى دهد كه نبايد فورا ميدان را خالى كرد ، بلكه بايد تا آنجا كه ممكن است ايستاد و تحمل نمود ، اما هنگامى كه تحمل آزار دشمن جز جرأت و جسارت او و تضعيف مؤمنان ثمرى نداشته باشد ، در اينجا بايد دست به هجرت زد ، تا با كسب قدرت بيشتر و فراهم ساختن سنگرهاى محكمتر ، جهاد در تمام زمينه ها از موضع بهترى تعقيب شود ، و به پيروزى طرفداران حق در زمينه هاى نظامى ، فرهنگى ، تبليغاتى منتهى گردد .
4 - جمله لنبوئنهم فى الدنيا حسنة كه از ماده بوأت له مكانا ( مكانى براى او آماده ساختم و او را در آن جاى دادم ) گرفته شده نشان مى دهد كه مهاجران راستين اگر چه در آغاز كار ، امكانات مادى خود را از دست مى دهند ، ولى سرانجام حتى از نظر زندگى دنيا پيروزى با آنها است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 239
چرا انسان زير فشار ضربات دشمن بماند و ذليلانه بميرد ، چرا با شجاعت مهاجرت نكند و از موضع تازه اى به مبارزه بر نخيزد تا حق خويش را بگيرد ؟ ! در سوره نساء آيه 100 همين مساله با صراحت بيشترى بيان شده است و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا و سعة : كسانى كه در راه الله هجرت كنند در اين دنياى پهناور خدا ، نقاط فراوان امن و وسيعى پيدا مى كنند كه مى توانند در آنجا بينى مخالفان را به خاك بمالند !
5 - انتخاب دو صفت صبر و توكل براى مهاجران ، دليلش روشن است ، زيرا در چنين حوادث سخت و طاقت فرسا كه در زندگى انسان پيش مى آيد در درجه اول شكيبائى و صبر و استقامت لازم است ، استقامتى به عظمت حادثه و يا برتر و بيشتر ، سپس توكل و اعتماد بر خدا ، و اصولا اگر انسان در اين گونه حوادث تكيه گاه محكم و مطمئن معنوى نداشته باشد ، صبر و استقامت براى او ممكن نيست .
بعضى گفته اند انتخاب صبر بخاطر اين است كه در آغاز اين مسير به سوى الله شكيبائى و استقامت در برابر خواسته هاى نفس ، لازم است ، و انتخاب توكل به خاطر آن است كه پايان اين مسير به انقطاع و بريدن از هر چه غير خدا است و پيوستن به او مى انجامد ، بنابر اين صفت اول آغاز راه است و دوم پايان آن .
و به هر حال هجرت در بيرون ، بدون هجرتى در درون ، ممكن نيست ، انسان نخست بايد از علائق پست مادى درونى ببرد ، و به سوى فضائل اخلاقى هجرت كند تا بتواند در بيرون دست به چنين هجرتى بزند و از دار الكفر - با پشت پا زدن به همه چيز - به دار الايمان منتقل گردد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 240
وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(43) بِالْبَيِّنَتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلْنَا إِلَيْك الذِّكرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(44)
ترجمه :
43 - ما پيش از تو جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم نفرستاديم ، اگر نمى دانيد از اهل اطلاع سؤال كنيد .
44 - ( از آنها كه آگاهند ) از دلائل روشن و كتب ( پيامبران پيشين ) و ما اين ذكر ( قرآن ) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى ، شايد انديشه كنند .

تفسير : اگر نمى دانيد بپرسيد !
گرچه دو آيه اخير به تناسب بحثهاى مربوط به مشركان سخن از مهاجران راستين داشت ، ولى آيات مورد بحث بار ديگر به بيان مسائل گذشته در رابطه با اصول دين مى پردازد ، و به يكى از اشكالات معروف مشركان پاسخ مى گويد : آنها مى گفتند : چرا خداوند فرشته اى را براى ابلاغ رسالت نازل نكرده است ( و يا مى گفتند چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مجهز به يك نيروى فوق العاده نيست كه ما را مجبور به ترك كارهايمان بنمايد ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 241
خداوند در پاسخ آنها مى گويد : ما پيش از تو نيز رسولانى فرستاديم و اين رسولان جز مردانى كه وحى به آنها فرستاده مى شد نبودند ( و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم ) .
آرى اين مردان از جنس بشر بودند ، با تمام غرائز و عواطف انسانى ، دردهاى آنها را از همه بهتر تشخيص مى دادند ، و نيازهاى آنها را به خوبى درك مى كردند ، در حالى كه هيچ فرشته اى نمى تواند از اين امور به خوبى آگاه گردد ، و آنچه را در درون يك انسان مى گذرد به وضوح درك كند .
مسلما مردان وحى وظيفه اى جز ابلاغ رسالت نداشتند ، كار آنها گرفتن وحى و رساندن به انسانها و كوشش از طرق عادى براى تحقق بخشيدن به اهداف وحى بود ، نه اينكه با يك نيروى خارق العاده الهى ، و بر هم زدن همه قوانين طبيعت ، مردم را مجبور به قبول دعوت و ترك همه انحرافات كنند ، كه اگر چنين مى كردند ايمان آوردن افتخار و تكامل نبود .
سپس براى تاكيد و تاييد اين واقعيت اضافه مى كند : اگر اين موضوع را نمى دانيد برويد و از اهل اطلاع بپرسيد ( فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) .
ذكر به معنى آگاهى و اطلاع است و اهل ذكر مفهوم وسيعى دارد كه همه آگاهان و اهل اطلاع را در زمينه هاى مختلف شامل مى شود ، و اگر بسيارى از مفسرين اهل ذكر را در اينجا به معنى علماى اهل كتاب تفسير كرده اند نه به اين معنى است كه اهل ذكر مفهوم محدودى داشته باشد بلكه در واقع از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است زيرا سؤال درباره پيامبران و رسولان پيشين و اينكه آنها مردانى از جنس بشر با برنامه هاى تبليغى و اجرائى بودند قاعدتا مى بايست از دانشمندان اهل كتاب و علماى يهود و نصارى بشود ، درست است كه آنها با مشركان در تمام جهات هم عقيده نبودند ، ولى همگى در اين جهت كه با
تفسير نمونه ج : 11 ص : 242
اسلام مخالفت داشتند ، هماهنگ بودند ، بنابر اين علماى اهل كتاب براى بيان حال پيامبران پيشين منبع خوبى براى مشركان محسوب مى شدند .
راغب در مفردات مى گويد : ذكر دو معنى دارد گاهى به معنى حفظ و گاهى به معنى يادآورى است ، البته اين يادآورى ممكن است بوسيله دل بوده باشد ( كه ذكر درونى و باطنى محسوب مى شود ) و ممكن است بوسيله زبان باشد ( كه ذكر لفظى محسوب مى گردد ) و اگر مى بينيم به قرآن ، ذكر گفته شده است به خاطر همانست كه حقايقى را بازگو مى كند .
آيه بعد مى گويد اگر شما آگاه از دلائل روشن پيامبران و كتب آنها نيستيد به آگاهان مراجعه كنيد ( بالبينات و الزبر ) .
بينات جمع بينة به معنى دلائل روشن است ، و ممكن است در اينجا اشاره به معجزات و ساير دلائل اثبات حقانيت انبياء باشد ، زبر جمع زبور به معنى كتاب است ، در واقع بينات ، دلائل اثبات نبوت را مى گويد ، و زبر اشاره به كتابهائى است كه تعليمات انبياء در آن جمع بوده است .
سپس روى سخن را به پيامبر كرده و مى گويد : ما اين ذكر را ( قرآن را ) بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 243
( و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ) .
و تا اينكه آنها در اين آيات ، و وظائفى كه در برابر آن دارند ، بينديشند ( و لعلهم يتفكرون ) .
در واقع دعوت و برنامه رسالت تو از نظر اصولى چيز نو ظهور و بى سابقه اى نيست همانگونه كه بر رسولان پيشين ، كتب آسمانى نازل كرديم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خويشتن آشنا سازند بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم ، تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشه انسانها را بيدار سازى ، تا با احساس تعهد و مسؤليت ( نه از طريق اجبار و قوه قهريه ناشناخته الهى ) در راه حق گام بگذارند و به سوى تكامل پيش بروند .

نكته : اهل ذكر كيانند ؟
در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) وارد شده مى خوانيم كه اهل ذكر امامان (عليهم السلام) هستند ، از جمله در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم كه در پاسخ سؤال از آيه فوق فرمود : نحن اهل الذكر و نحن المسؤلون : ما اهل ذكريم ، و از ما بايد سؤال شود .
و در روايت ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير همين آيه فرمود : الذكر القرآن ، و آل الرسول اهل الذكر ، و هم المسؤلون : ذكر ، قرآن است ، و اهلبيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اهل ذكرند ، و از آنها بايد سؤال كرد .
در بعضى ديگر مى خوانيم كه ذكر شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است و اهلبيت او اهل الذكر هستند .
روايات متعدد ديگرى نيز به همين مضمون رسيده .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 244
در بسيارى از تفاسير و كتب اهل سنت نيز رواياتى به همين مضمون ميخوانيم از جمله در تفسيرهاى دوازده گانه معروف اهل سنت از ابن عباس در ذيل آيه فوق چنين نقل شده كه گفت : هو محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين (عليهماالسلام) هم اهل الذكر و العقل و البيان : اينان محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام) هستند آنها اهل ذكرند و اهل علم و عقل و بيان .
اين نخستين بار نيست كه ما در رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده است بيان مصداقهاى معينى را مى بينيم كه مفهوم وسيع آيه را هرگز محدود نمى كند ، و همانگونه كه گفتيم : ذكر به معنى هر گونه آگاهى و ياد آورى و اطلاع است ، و اهل الذكر ، آگاهان و مطلعين را در همه زمينه ها در بر مى گيرد .
ولى از آنجا كه قرآن مجيد نمونه بارز يادآورى و علم و آگاهى است به آن ذكر اطلاق شده و همچنين شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز مصداق روشن ذكر است ، به همين ترتيب امامان معصومين كه اهلبيت او و وارث علم او هستند ، روشنترين مصداق اهل الذكرند .
ولى قبول همه اين مساله هيچگونه منافاتى با عموميت مفهوم آيه و همچنين مورد نزول آن كه دانشمندان اهل كتاب است ندارد ، و به همين دليل علماى اصول و فقهاى ما در مباحث مربوط به اجتهاد و تقليد و پيروى ناآگاهان در مسائل دينى از آگاهان و مجتهدين به اين آيه استدلال كرده اند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 245
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در روايتى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده است مى خوانيم كه امام به آن كسانى كه آيه فوق را به دانشمندان يهود و نصارى تفسير كرده بودند خرده مى گيرد و مى گويد : سبحان الله مگر چنين چيزى ممكن است ؟ اگر ما به علماى يهود و نصارى مراجعه كنيم مسلما ما را به مذهب خود دعوت مى كنند ، سپس فرمود : اهل ذكر ما هستيم .
ولى پاسخ اين سؤال روشن است ، امام اين سخن را به كسانى مى گويد كه آيه را منحصرا به معنى مراجعه به علماى اهل كتاب در هر عصر و زمان تفسير كرده بودند ، در حالى كه مسلما چنين نيست در عصر و زمانى همچون عصر و زمان امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) هرگز مردم موظف نبودند كه براى درك حقايق به علماى يهود و نصارى مراجعه كنند ، در اين گونه اعصار ، مرجع علماى اسلام كه در رأس آنها ائمه اهلبيت (عليهم السلام) قرار داشتند بودند .
به عبارت ديگر اگر مشركان عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى آگاهى از اين مساله كه پيامبران خدا هميشه از جنس بشر بودند وظيفه داشتند به آگاهان از اهل كتاب مراجعه كنند ، مفهومش اين نيست كه تمام مردم در هر زمانى بايد به آنها مراجعه نمايند ، بلكه هر مساله اى را در هر زمانى بايد از آگاهان نسبت به آن مساله پرسيد ، و اين مطلب روشنى است .
به هر حال آيه فوق بيانگر يك اصل اساسى اسلامى در تمام زمينه هاى زندگى مادى و معنوى است و به همه مسلمانان تاكيد مى كند كه آنچه را نمى دانند از اهل اطلاعش بپرسند و پيش خود در مسائلى كه آگاهى ندارند دخالت نكنند .
به اين ترتيب مساله تخصص نه تنها در زمينه مسائل اسلامى و دينى از سوى قرآن به رسميت شناخته شده ، بلكه در همه زمينه ها مورد قبول و تاكيد
تفسير نمونه ج : 11 ص : 246
است ، و روى اين حساب بر همه مسلمانان لازم است كه در هر عصر و زمان افراد آگاه و صاحب نظر در همه زمينه ها داشته باشند كه اگر كسانى مسائلى را نمى دانند به آنها مراجعه كنند .
ولى ذكر اين نكته نيز لازم است كه بايد به متخصصان و صاحب نظرانى مراجعه كرد كه صداقت و درستى و بى نظرى آنها ثابت و محقق است ، آيا ما هرگز به يك طبيب آگاه و متخصص در رشته خود كه از صداقت و درستكاريش در همان كار خود ، مطمئن نيستيم مراجعه مى كنيم ؟ ! لذا در مباحث مربوط به تقليد و مرجعيت ، صفت عدالت را در كنار اجتهاد و يا اعلميت قرار داده اند ، يعنى مرجع تقليد هم بايد عالم و آگاه به مسائل اسلامى باشد و هم با تقوا و پرهيزكار .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 247
أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السيِّئَاتِ أَن يخْسِف اللَّهُ بهِمُ الأَرْض أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَاب مِنْ حَيْث لا يَشعُرُونَ(45) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فى تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ(46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تخَوُّف فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ(47)
ترجمه :
45 - آيا توطئه گران از اين عذاب الهى ايمن گشتند كه ممكن است خدا آنها را در زمين فرو برد و يا مجازات ( حق ) از آنجا كه انتظارش را ندارند به سراغشان بيايد .
46 - يا به هنگامى كه ( براى كسب مال و ثروت فزونتر ) در رفت آمدند دامانشانرا بگيرد در حالى كه قادر به فرار نيستند .
47 - يا بطور تدريجى با هشدارهاى خوف انگيز آنها را گرفتار سازد چرا كه پروردگار رؤف و رحيم است .

تفسير : انواع مجازاتها در برابر انواع گناهان !
قرآن در بسيارى از بحثها ، مطالب استدلالى را با مسائل عاطفى چنان به هم مى آميزد كه برترين اثر را در نفوس شنوندگان داشته باشد ، آيات فوق ، نمونه اى از اين روش است ، آيات گذشته يك بحث منطقى در زمينه نبوت و معاد با مشركان داشت ، ولى آيات مورد بحث به تهديد جباران و مستكبران و گنهكاران لجوج مى پردازد و آنها را به انواع عذابهاى الهى بيم مى دهد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 248
نخست مى گويد : آيا اين توطئه گرانى كه براى خاموش كردن نور حق به انواع نقشه هاى شوم متوسل شدند از عذاب الهى ايمن گشتند كه ممكن است خداوند هر آن آنها را در زمين فرو ببرد ؟ ! ( ا فامن الذين مكروا السيئات ان يخسف الله بهم الارض ) .
آيا بعيد است كه در زمين لرزه وحشتناكى رخ دهد ، پوسته زمين بشكافد و دهان باز كند و آنها و همه زندگانيشان را در خود فرو برد ، همانگونه كه در تاريخ اقوام ، كرارا اتفاق افتاده است ؟ .
جمله مكروا السيئات به معنى توطئه چينى و نقشه كشى براى مقاصد شوم و رسيدن به هدفهاى نادرست مى باشد ، همانند توطئه هائى كه مشركان براى خاموش كردن نور قرآن و نابود كردن پيامبر اسلام و اذيت و آزار مؤمنان مى چيدند .
يخسف از ماده خسف ( بر وزن وصف ) به معنى پنهان گشتن و مخفى شدن است ، لذا پنهان شدن نور ماه در زير سايه زمين را خسوف مى نامند و چاه مخسوف به چاهى مى گويند كه آب در آن پنهان گردد ، و نيز پنهان شدن انسانها و خانه ها را در شكاف زمين ( شكافى كه بر اثر زلزله ها پديد مى آيد ) خسف مى گويند .
سپس اضافه مى كند : يا اينكه هنگامى كه آنها در حال غفلتند عذاب الهى از همانجا كه انتظارش را ندارند به سراغشان بيايد ( او ياتيهم العذاب من حيث لا يشعرون ) .
و يا به هنگامى كه آنها براى كسب مال بيشتر و در آمد فزونتر در رفت و آمد هستند ، عذاب دامانشان را بگيرد ( او ياخذهم فى تقلبهم ) .
در حالى كه قادر به فرار از چنگال عذاب نيستند ( فما هم بمعجزين ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 249
همانگونه كه سابقا هم گفته ايم معجزين از ماده اعجاز به معنى ناتوان ساختن است ، و در اين موارد به معنى فرار كردن از چنگال عذاب و مقاومت در برابر آن مى باشد .
و يا اينكه مجازات الهى يكمرتبه به سراغشان نيايد بلكه بطور تدريجى و ضمن هشدارهاى پى در پى ، آنها را گرفتار سازد ؟ ( او ياخذهم على تخوف ) .
امروز همسايه آنها گرفتار سانحه اى مى شود ، فردا يكى از بستگانشان گرفتار حادثه اى و روز ديگر بعضى از اموالشان نابود مى گردد ، و خلاصه هشدارها يكى بعد از ديگرى به سراغ آنها مى آيد اگر بيدار شدند چه بهتر ، و گرنه مجازات نهائى آنها را فرو خواهد گرفت .
تدريجى بودن عذاب و مجازات در اين گونه موارد براى آن است كه هنوز احتمال هدايت در اين گروه وجود دارد ، و رحمت خداوند اجازه نمى دهد كه با اينها همچون سايرين رفتار شود زيرا پروردگار شما رئوف و رحيم است ( فان ربكم لرؤف رحيم ) .
جالب توجه اينكه در آيات فوق سخن از چهار نوع مجازات به ميان آمده است ، نخست خسف و فرو رفتن در زمين ، دوم مجازات غافلگيرانه از آنجائى كه انسان انتظار آن را ندارد سوم عذابى كه به هنگام تلاش و كوشش در جمع مال به سراغ انسان مى آيد و چهارم مجازات تدريجى .
مسلم است كه هر يك از اين چهار نوع مجازات ، تناسب با نوعى از گناه دارد ، هر چند همه آنها در مورد الذين مكروا السيئات ( آنها كه توطئه هاى شوم مى چينند ) وارد شده است ، زيرا مى دانيم همه كار خدا بر طبق حكمت و تناسب استحقاقها است .
مفسران تا آنجا كه ما ديده ايم در اين زمينه سخنى ندارند ، ولى چنين