بعدی 
تفسير نمونه ج : 11 ص : 182
و از آنجا كه كشتيها به هنگام حركت آبها را با سينه خود مى شكافند به آنها ماخر يا ماخره مى گويند .
اصولا چه كسى اين خاصيت را در ماده اى كه كشتى را از آن مى سازند قرار داد تا روى آب بايستد ، آيا اگر همه چيز از آب سنگين تر بود و فشار مخصوص آب نيز نبود ، هرگز مى توانستيم بر صفحه بى كران اقيانوسها حركت كنيم ؟ به علاوه چه كسى بادهاى منظم را بر صفحه اقيانوسها به حركت در آورد ؟ و يا چه كسى در بخار آنهمه قدرت آفريد تا با نيروى آن كشتيهاى موتورى را بر صفحه اقيانوسها به حركت در آوريم ؟ آيا هر يك از اينها نعمت بزرگى نيست ؟ توجه به اين نكته كه راههاى دريائى از جاده هاى خشكى بسيار وسيعتر ، كم خرج تر و آماده تر است ، و نيز توجه به اينكه كشتيهاى غول پيكر كه گاهى به عظمت يك شهر مى باشند ، عظيمترين وسيله نقليه بشر را تشكيل مى دهند عظمت نعمت درياها را براى كشتيرانى واضحتر مى كند .
پس از بيان نعمت درياها ، به سراغ كوههاى سخت و سنگين مى رود و مى گويد : در زمين كوههاى ثابت و مستقرى افكند تا از لرزش و حركت آن جلوگيرى كند ، و به شما آرامش بخشد ( و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم ) .
در گذشته نيز گفته ايم كوهها از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى كره زمين را در بر گرفته اند ، و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى هر لحظه ممكن است رخ دهد تا حد زيادى جلوگيرى شود .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 183
از اين گذشته وضع خاص كوهها مقاومت پوسته زمين را در مقابل جاذبه ماه ( جزر و مد ) زياد مى كند و اثر آن را به حداقل مى رساند .
از سوى سوم از قدرت طوفانهاى شديد و حركت دائمى بادها بر پوسته زمين مى كاهد چرا كه اگر كوهها نبودند سطح هموار زمين دائما در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشى متصور نبود .
و از آنجا كه كوهها يكى از مخازن اصلى آبها ( چه به صورت برف و يخ و چه به صورت آبهاى درونى ) مى باشند بلافاصله بعد از آن ، نعمت وجود نهرها را بيان كرده ، مى گويد و براى شما نهرهائى قرار داديم ( و انهارا ) .
و از آنجا كه وجود كوهها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه بخشهاى زمين را از يكديگر جدا مى كند ، و راهها را مى بندد ، چنين اضافه مى كند و براى شما راهها قرار داد تا هدايت شويد ( و سبلا لعلكم تهتدون ) .
اين مساله قابل توجه است كه در ميان بزرگترين سلسله جبال دنيا غالبا بريدگيهائى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيدا كند ، و كمتر اتفاق مى افتد كه اين كوهها به كلى بخشهاى زمين را از هم جدا كنند .
و از آنجا كه راه بدون نشانه و علامت و راهنما ، انسان را به مقصد نمى رساند بعد از ذكر نعمت راه به اين نشانه ها اشاره كرده مى گويد : و علاماتى قرار داد ( و علامات ) .
اين علامتها انواع زيادى دارد : شكل كوهها و دره ها و بريدگيهاى آنها ،
تفسير نمونه ج : 11 ص : 184
فراز و نشيبهاى قطعات مختلف زمين ، رنگ خاكها و كوهها ، و حتى چگونگى وزش بادها هر يك ، علامتى براى پيدا كردن راههاست .
براى اينكه بدانيم وجود اين علامات تا چه حد به رهروان كمك مى كند و آنها را از دور گشتن و گم شدن رهائى مى بخشد ، كافى است وضع بعضى از بيابانهاى يكنواخت را كه در پاره اى از مناطق وجود دارد در نظر بگيريم كه عبور از آنها فوق العاده مشكل و خطرناك است ، و چه بسيار كسانى كه از آنها رفتند و هيچگاه باز نگشتند ، فكر كنيد اگر همه روى زمين اين چنين يكنواخت بود كوهها به يك اندازه ، دشتها يكرنگ ، درها شبيه هم ، آيا انسانها مى توانستند به آسانى راه خود را پيدا كنند ؟ ! ولى از آنجا كه در پاره اى از اوقات در بيابانها ، در شبهاى تاريك ، يا هنگامى كه انسان شبانه در دل اقيانوسها سفر مى كند از اين علامات خبرى نيست ، خداوند علامات آسمانى را به كمك فرستاده تا اگر در زمين علامتى نيست ، از علامت آسمان استفاده كنند و گمراه نشوند ! لذا اضافه مى كند و بوسيله ستارگان ، مردم هدايت مى شوند ( و بالنجم هم يهتدون ) .
البته اين يكى از فوائد ستارگان است ، آنها فوائد بسيارى دارند ولى اگر تنها همين فايده بود باز مهم بود ، مخصوصا پيش از آنكه قطب نما اختراع شود و كشتيها بتوانند بوسيله آن طبق نقشه ها راه خود را به سوى مقصد باز يابند ، حركت در روى درياها بدون استفاده از ستارگان امكان پذير ، نبود ، و به همين جهت شبهائى كه ابر آسمان را مى پوشانيد كشتيها از حركت باز مى ماندند ، و اگر به راه خود ادامه مى دادند خطر مرگ آنها را تهديد مى كرد .
البته مى دانيم ستارگانى كه در نظر ما در آسمان جابجا مى شوند پنج ستاره بيشتر نيستند كه آنها را سيارات مى گويند ، ( البته سيارات بيش از اينند ، اما بقيه با چشم كمتر ديده مى شوند ) باقى ستاره ها جاى نسبى خود را حفظ مى كنند ،
تفسير نمونه ج : 11 ص : 185
گوئى همچون مرواريدهائى هستند كه به روى پارچه تيره رنگى دوخته شده اند اين پارچه را از يك طرف افق مى كشند و به سوى ديگر مى برند ، و به تعبير ديگر حركت ثوابت حركت گروهى و دستجمعى است ، اما حركت سيارات حركت انفرادى مى باشد بطورى كه فاصله هايشان با بقيه ستاره ها تغيير مى كند .
علاوه بر اين ، ستاره هاى ثوابت شكلهاى مخصوصى را تشكيل داده اند كه به اشكال فلكى معروفند ، و شناخت آنها براى پيدا كردن جهات چهارگانه ( شمال و جنوب و مشرق و مغرب ) بسيار مؤثر است .
پس از بيان آنهمه نعمتهاى بزرگ و الطاف خفى پروردگار ، وجدان انسانها را به داورى مى طلبد و مى گويد : آيا كسى كه مى آفريند همچون كسى است كه نمى آفريند ، آيا متذكر نمى شويد ؟ ! ( ا فمن يخلق كمن لا يخلق ا فلا تذكرون ) .
اين يك روش مؤثر تربيتى است كه قرآن در بسيارى از موارد از آن استفاده كرده است ، مسائل را بصورت استفهامى طرح ، و پاسخ آن را بر عهده وجدانهاى بيدار مى گذارد ، و حس خود جوشى مردم را به كمك مى طلبد تا پاسخ از درون جانشان بجوشد و همچون فرزندشان به آن عشق ورزند ، و آنرا پذيرا گردند .
اصولا از نظر روانى ثابت شده كه براى تعليم و تربيت صحيح بايد حداكثر كوشش را به كار برد تا طرف مقابل ، مطالب را از خود بداند يعنى احساس كند از درون خودش جوشيده ، نه چيزى كه از بيرون به او القا شده است تا با تمام وجودش آنرا قبول كند و از آن دفاع نمايد .
تكرار اين نكته نيز لازمست كه مشركانى كه در برابر انواع بتها به سجده مى افتادند هرگز معتقد نبودند بت آفريننده و خالق است ، بلكه آفرينش را مخصوص الله مى دانستند ، اينجاست كه قرآن مى گويد آيا بايد در برابر خالق
تفسير نمونه ج : 11 ص : 186
اينهمه نعمتها سجده كرد ؟ يا موجوداتى كه خود مخلوق ناچيزى بيش نيستند و هرگز خلقتى نداشته و ندارند .
سرانجام براى اينكه هيچكس تصور نكند نعمت خدا منحصر به اينها است مى گويد : و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد قادر بر احصاى آن نيستيد ( و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ) .
سر تا پاى وجود شما غرق نعمتهاى او است ، در هر نفس كه فرو مى رود و بر مى آيد نه تنها دو نعمت كه هزاران نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب ، هر دقيقه اى كه از عمر ما مى گذرد حيات و سلامت ما مديون فعاليت مليونها موجود زنده در درون بدنمان و مليونها موجود جاندار و بى جان در بيرون بدنمان است كه بدون فعاليت آنها ادامه حيات حتى يك لحظه ممكن نيست .
اصولا ما از وجود همه نعمتها ، آگاه نيستيم و هر قدر دامنه علم و دانش بشرى گسترده تر مى شود افقهاى تازه اى از اين نعمتها بر ما گشوده خواهد شد ، افقهائى كه كرانه هاى آنها همچنان ناپيدا است ، آيا با اين حال قدرت احصاى نعمتهاى خدا را داريم ؟ ! اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه پس ما چگونه مى توانيم حق شكر او را ادا كنيم ؟ آيا با اين حال در زمره ناسپاسان نيستيم ؟ پاسخ اين سؤال را قرآن در آخرين جمله اين آيه بيان مى كند و مى گويد خداوند غفور و رحيم است ( ان الله لغفور رحيم ) .
آرى خدا مهربانتر و بزرگوارتر از آنست كه شما را به خاطر عدم توانائى بر شكر نعمتهايش مؤاخذه يا مجازات كند ، همين قدر كه بدانيد سر تا پاى شما غرق نعمت او است و از اداى حق شكرش عاجزيد و عذر تقصير به پيشگاهش بريد ، نهايت شكر او را انجام داده ايد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 187
ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد ! ولى اينها همه مانع از آن نيست كه ما به مقدار توانائى به احصاى نعمتهايش بپردازيم ، چرا كه اين توجه هم درجه معرفت و جهان بينى و جهان شناسى توحيد ما را بالا مى برد و هم شعله عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر مى كند ، و هم حس شكرگزارى را در ما تحريك مى نمايد .
به همين دليل پيشوايان و بزرگان دين در سخنان خود و حتى در دعاها و مناجاتهايشان به شمردن گوشه اى از نعمتهاى بى پايانش مى پرداختند تا درسى باشد براى ديگران .
( در زمينه شكر نعمت و عدم توانائى انسان بر احصاى نعمتهاى پروردگار در ذيل آيه 34 سوره ابراهيم نيز بحث كرده ايم ) .

نكته ها : راه ، نشانه ، رهبر
گرچه در آيات فوق سخن از راهها و طريق زمين به عنوان يك نعمت الهى به ميان آمده ، چرا كه راهها مهمترين وسيله ارتباط پيشرفت تمدن انسانى هستند و به همين دليل در برنامه هاى سازندگى قبل از هر چيز به سراغ ايجاد راه مناسب مى روند ، زيرا بدون آن هيچ فعاليت عمرانى ممكن نيست .
ولى به هر حال بيان قرآن در اين زمينه مى تواند الگوئى براى زندگى معنوى انسانها نيز باشد چرا كه براى رسيدن به هر هدف مقدس قبل از هر چيز انتخاب راه صحيح لازم است ، و علاوه بر راه وجود علامات و نشانه ها نيز اهميت حياتى دارند ، زيرا راههاى مشابه هم بسيارند ، و گم كردن راه اصلى در ميان آنها كاملا ممكن است ، اينجا است كه نقش علامات مشخص مى شود .
مخصوصا مؤمنان كه در آيات قرآن به عنوان متوسمان ( هوشياران )
تفسير نمونه ج : 11 ص : 188
توصيف شده اند بايد به دقت مراقب اين نشانه ها باشند .
مكتبها ، سنتها ، دعوتها و حتى اشخاص را با نشانه ها بشناسند ، و حق را در سايه نشانه هايش از باطل تشخيص دهند .
و اهميت مساله رهبر نيز احتياجى به توضيح ندارد .
جالب توجه اينكه روايات بسيار از ائمه اهلبيت (عليهم السلام) وارد شده كه در آنها نجم ( ستاره ) به پيامبر و علامات به امامان تفسير شده است ، و در بعضى نجم و علامات هر دو به امامان و رهبران راه حق تفسير شده اند كه به عنوان نمونه به چند حديث اشاره مى شود :
1 - در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام) چنين مى خوانيم : النجم رسول الله و العلامات الائمة عليهم السلام : ستاره اشاره به پيامبر است و علامات امامان هستند .
عين همين مضمون از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نيز نقل شده است .
2 - در حديث ديگرى از امام باقر مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود : نحن النجم : ستاره مائيم .
3 - و نيز در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام) فرمود : انت نجم بنى هاشم : تو ستاره بنى هاشمى .
و در روايت ديگرى فرمود : انت احد العلامات : تو يكى از آن نشانه ها هستى .
اينها همه اشاره به تفسير معنوى آيات فوق است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 189
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ(19) وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لا يخْلُقُونَ شيْئاً وَ هُمْ يخْلَقُونَ(20) أَمْوَتٌ غَيرُ أَحْيَاء وَ مَا يَشعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ(21) إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّستَكْبرُونَ(22) لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يحِب الْمُستَكْبرِينَ(23)
ترجمه :
19 - خداوند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند .
20 - معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانند چيزى را خلق نمى كنند بلكه خودشان هم مخلوقند .
21 - آنها موجودات مرده اى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند ، و نمى دانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان محشور مى شوند .
22 - معبود شما خداوند يگانه است ، اما آنها كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق را انكار مى كند ، و مستكبرند .
23 - قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى دارد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 190
تفسير : معبودهاى مرده و فاقد شعور !
از آنجا كه در آيات گذشته به دو قسمت از مهمترين صفات خدا اشاره شد كه هيچيك از آن در بتها و معبودهاى ساختگى نيستند ( خالقيت موجودات ، و بخشيدن نعمتها ) در نخستين آيات مورد بحث به سومين صفت معبود حقيقى اشاره مى شود كه علم و دانائى است ، مى گويد : و خداوند مى داند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد ( و الله يعلم ما تسرون و ما تعلنون ) .
پس چرا به دنبال بتها مى رويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند ، نه كوچكترين نعمتى به شما بخشيده اند ، و نه از اسرار درون و اعمال برون شما آگاهند ؟ اينها چگونه معبودى هستند كه فاقد همه صفات لازم و ارزشمندند ؟ ! بار ديگر روى مساله خالقيت تكيه مى كند ، ولى از آيه مشابه آن كه قبلا داشتيم فراتر مى رود و مى گويد : معبودهائى را كه آنها مى خوانند نه تنها چيزى را خلق نمى كنند بلكه خودشان مخلوقند ( و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ) .
تاكنون بحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به همين دليل لايق عبادت نمى باشند اكنون مى گويد آنها خود مخلوقند ، نيازمند و محتاجند ، با اينحال چگونه مى توانند تكيه گاه انسانها گردند و گروهى از كارشان بگشايند ؟ اين چه داورى ابلهانه اى است ؟ !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 191
از اين گذشته آنها موجودات مرده اى هستند كه هرگز بوئى از حيات نبرده و نه استعداد آن را دارند ( اموات غير احياء ) .
آيا نبايد معبود حداقل موجود زنده اى باشد ، و از نياز يا عبادت عابدانش آگاه گردد ؟ بنابر اين چهارمين صفت معبود حقيقى يعنى حيات نيز در آنها به كلى منتفى است .
سپس اضافه مى كند اين بتها اصلا نمى دانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان معبوث خواهند شد ( و ما يشعرون ايان يبعثون ) .
اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حداقل بايد از رستاخيز بندگان خود با خبر باشند ، با اين نادانى چگونه لائق عبادتند ؟ و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند .
شايد بارها تاكنون گفته ايم كه بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد ، بسيار وسيعتر از خدايان ساختگى از سنگ و چوب و فلزات .
هر موجود و هر كسى را كه تكيه گاه خود در برابر خدا قرار دهيم و سر نوشت خود را دست او بدانيم او بت ما محسوب مى شود ، به همين دليل تمام آنچه در آيات فوق آمده درباره كسانى كه امروز ظاهرا خداپرستند اما استقلال يك فرد مؤمن راستين را از دست داده و تكيه گاهى براى خود از بندگان ضعيف
تفسير نمونه ج : 11 ص : 192
انتخاب كرده اند و به صورت وابسته زندگى مى كنند ، شامل مى شود .
آنهائى كه تصور مى كنند قدرتهاى بزرگ جهان مى توانند تكيه گاه روزهاى تاريكشان باشند ، هر چند اين قدرتها جهنمى هستند و بيگانه از خدا ، آنها نيز عملا بت پرست و مشركند و بايد به آنها گفت آيا اين معبودهاى شما چيزى آفريده اند ؟ آيا سرچشمه نعمتى هستند ؟ آيا از اسرار درون و برون شما آگاهند ؟ و آيا مى دانند شما چه زمانى مبعوث مى شويد تا جزا و كيفرتان بدهند ؟ پس چرا آنها را همچون بت مى پرستيد ؟ به دنبال اين استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحيت بتها ، چنين نتيجه گيرى مى كنند ؟ بنابر اين معبود شما معبود واحدى است ( الهكم اله واحد ) .
و از آنجا كه ايمان به مبدا و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرند بلافاصله اضافه مى كند : آنها كه ايمان به آخرت ندارند ( و طبعا ايمان درستى به مبدا نيز ندارند ) دلهايشان حقيقت را انكار مى كند و در برابر حق مستكبرند ( فالذين لا يؤمنون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون ) .
و گرنه دلائل توحيد براى آنها كه حقجو و متواضع در مقابل حقيقتند آشكار است ، و هم دلائل معاد ، ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حق سبب مى شود كه آنها دائما حالت انكار و نفى به خود بگيرند ، حتى حقائق حسى را نيز منكر شوند تا آنجا كه اين معنى به صورت حالت و ملكه اى در مى آيد و با وجود آن هيچ سخن حق و دليل و منطقى در آنها نفوذ نمى كند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 193
آيا دلائل زنده اى كه در آيات قبل در زمينه عدم شايستگى بتها براى پرستش گذشت كافى نيست كه هر ذى شعورى تصديق كند بت لايق پرستش نيست ؟ ولى باز مى بينيم اين جمعيت با كمال تعجب از پذيرفتن اين حقيقت آشكار خوددارى مى كردند .
آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى علم خدا به غيب و شهود و پنهان و آشكار مجددا تكيه كرده ، مى گويد : قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است ( لا جرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ) .
اين جمله در واقع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا از حال آنها هرگز غافل نيست ، نه تنها برون بلكه درونشان را هم مى داند و به موقع به حسابشان خواهد رسيد .
آنها مستكبرند ، و خداوند مستكبران را دوست نمى دارد ( انه لا يحب المستكبرين ) .
چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خدا است .
كلمه لاجرم كلمه اى است مركب از لا و جرم كه معمولا براى تاكيد و به معنى قطعا به كار مى رود ، و گاهى به معنى لابد ( ناچار ) و حتى گاهى به معنى قسم استعمال مى شود ، مثل اين كه مى گوئيم لا جرم لافعلن سوگند مى خورم كه اين كار را انجام مى دهم .
و اما اينكه چگونه اين معانى از لاجرم استفاده شده از اين جهت است كه جرم در اصل به معنى چيدن و قطع كردن ميوه از درخت است ، و هنگامى كه لا بر سر آن در آيد مفهومش اين مى شود كه هيچ چيزى نمى تواند اين موضوع را قطع كند ، و از آن جلوگيرى نمايد و به اين ترتيب معنى مسلما و ناچار و گاهى سوگند از آن استفاده مى شود .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 194
نكته ها : مستكبران كيانند ؟ !
در چندين آيه از آيات قرآن استكبار به عنوان يك صفت ويژه كفار به كار رفته ، و از همه آنها استفاده مى شود ، كه منظور از آنها تكبر از قبول حق است .
در سوره نوح آيه 7 مى خوانيم : و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا : هنگامى كه من اين گروه بى ايمان را دعوت مى كنم تا مشمول عفو تو شوند انگشتها را در گوش گذارده و در زير لباس خود را پنهان مى كنند ، و در گمراهى اصرار مىورزند و در برابر حق استكبار دارند .
و در سوره منافقين آيه 5 مى خوانيم : و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤسهم و رأيتهم يصدون و هم مستكبرون : و هنگامى كه به آنها بگوئى بيائيد تا رسولخدا براى شما آمرزش بطلبد ، سرپيچى مى كنند و آنها را مى بينى كه مردم را از راه حق باز مى دارند و استكبار مىورزند .
و در سوره جاثيه آيه 8 درباره همين گروه مى خوانيم : يسمع آيات الله تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كان لم يسمعها : آيات خدا را كه بر او خوانده مى شود مى شنود ، اما چنان با حالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گوئى آن آيات را هرگز نشنيده است ! و در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است ، چرا كه تمام راههاى هدايت را به روى انسان مى بندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بى ايمانى مى ماند .
على (عليه السلام) در نهج البلاغه در خطبه قاصعه صريحا شيطان را
تفسير نمونه ج : 11 ص : 195
به عنوان سلف المستكبرين پيش كسوت و سر سلسله مستكبران ) معرفى مى كند ، چرا كه او نخستين گام را در مخالفت با حق و عدم تسليم در مقابل اين واقعيت كه آدم از او كاملتر است برداشت .
و به اين ترتيب تمام كسانى كه از پذيرش حق سر باز مى زنند ، خواه از نظر مالى تهيدست باشند يا متمكن ، مستكبرند ، ولى نمى توان انكار كرد كه در بسيارى از اوقات تمكن زياد مالى سبب مى شود كه انسان از پذيرش حق خوددارى كند .
در روضه كافى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : و من ذهب يرى ان له على الاخر فضلا فهو من المستكبرين ، فقلت انما يرى ان له عليه فضلا بالعافية اذا رآه مرتكبا للمعاصى ؟ فقال هيهات هيهات ! فلعله ان يكون قد غفر له ، ما اتى ، و انت موقوف تحاسب ، اما تلوت قصة سحرة موسى (عليه السلام) .
كسى كه براى خود بر ديگرى امتياز قائل است ، از مستكبران است - راوى حديث مى گويد از امام پرسيدم كه آيا مانعى دارد اگر انسان كسى را مشغول گناه ببيند ، براى خود كه مرتكب گناه نيست امتيازى بر او قائل باشد ؟ امام فرمود اشتباه كردى ! چه بسا خدا سرانجام گناه او را ببخشد ، ولى تو را در پاى حساب حاضر سازد ، آيا قصه ساحران زمان موسى را در قرآن نخواندى ( كه يك روز به خاطر پاداش فرعون و تقرب به دربار او حاضر شدند در برابر پيامبر اولوا العزم پروردگار قيام كنند ، ولى با ديدن چهره حق ناگهان تغيير مسير دادند تا آنجا كه در برابر تهديد فرعون به كشتن نيز مقاومت كردند و خدا آنها را مشمول عفو و رحمت خود قرار داد ؟ ! ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 196
وَ إِذَا قِيلَ لهَُم مَّا ذَا أَنزَلَ رَبُّكمْ قَالُوا أَسطِيرُ الأَوَّلِينَ(24) لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيرِ عِلْم أَلا ساءَ مَا يَزِرُونَ(25) قَدْ مَكرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتى اللَّهُ بُنْيَنَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيهِمُ السقْف مِن فَوْقِهِمْ وَ أَتَاهُمُ الْعَذَاب مِنْ حَيْث لا يَشعُرُونَ(26) ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شرَكاءِى الَّذِينَ كُنتُمْ تُشقُّونَ فِيهِمْ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْى الْيَوْمَ وَ السوءَ عَلى الْكفِرِينَ(27) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَئكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السلَمَ مَا كنَّا نَعْمَلُ مِن سوءِ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(28) فَادْخُلُوا أَبْوَب جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكَبرِينَ(29)

تفسير نمونه ج : 11 ص : 197
ترجمه :
24 - و هنگامى كه به آنها گفته شود پروردگار شما چه نازل كرده است ! مى گويند اينها ( وحى الهى نيست ) همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است .
25 - آنها بايد روز قيامت بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش كشند ، و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطر جهل گمراهشان ساختند ، بدانيد آنها بار سنگين بدى بر دوش مى كشند .
26 - كسانى كه قبل از ايشان بودند ( نيز ) از اين توطئه ها داشتند ، ولى خداوند به سراغ شالوده ( زندگى ) آنها رفت و آنرا از اساس ويران كرد ، و سقف بر سرشان از بالا فرو ريخت ، و عذاب ( الهى ) از آنجايى كه نمى دانستند به سراغشان آمد ! .
27 - سپس روز قيامت خدا آنها را رسوا مى سازد ، و مى گويد شريكانى كه شما براى من ساختيد ، و بخاطر آنها با ديگران دشمنى مى كرديد كجا هستند ؟ ( در اين هنگام ) عالمان مى گويند : رسوائى و بدبختى ، امروز بر كافران است .
28 - همانها كه فرشتگان ( قبض ارواح ) روحشان را مى گيرند در حالى كه به خود ظلم كرده بودند ، در اين هنگام آنها تسليم مى شوند ( و مى گويند ) ما كار بدى انجام نمى داديم ، آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد عالم است .
29 - اكنون از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود ، چه جاى بدى است جايگاه مستكبران ؟ !
شان نزول
در تفسير مجمع البيان مى خوانيم كه بر طبق بعضى از روايات آيه نخست درباره مقتسمين ( تبعيض گران ) كه قبلا درباره آنها بحث شد نازل گرديده است ، آنها 16 نفر بودند كه به چهار گروه تقسيم شدند و هر گروه چهار نفرى بر سر راه مردم در يكى از جاده هاى مكه در ايام حج ايستادند تا پيش از آنكه مردم وارد شوند ذهن آنها را نسبت به قرآن و اسلام بدبين سازند ، و بگويند محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دين و آئين تازه اى نياورده بلكه همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 198
تفسير : آنها كه بار گناه ديگران را بر دوش مى كشند
در آيات گذشته سخن از مستكبران بود كه هرگز در برابر حق تسليم نمى شدند ، بلكه كوشش داشتند به نحوى از زير بار آن شانه خالى كنند .
و در اين آيات منطق هميشگى اين گروه بى ايمان منعكس شده است ، مى گويد : هنگامى كه به آنها گفته شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است ؟ در پاسخ مى گويند اينها وحى الهى نيست ، همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است ( و اذا قيل لهم ما ذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين ) .
و با اين تعبير موذيانه دو مطلب را بيان مى داشتند نخست اينكه سطح فكر ما از اين مسائل بسيار برتر است ، اينها افسانه اى بيش نيست كه بر سرگرمى عوام الناس ساخته شده ، و از اين گذشته تازگى ندارد زيرا اولين بار نيست كه انسانى چنين سخنانى را اظهار مى دارد ، حتى محمد از خود ابتكارى به خرج نداده همان اسطوره هاى گذشتگان را تكرار مى كند .
اساطير جمع اسطوره به حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مى شود ، و اين كلمه 9 بار در قرآن از زبان كفار بى ايمان در برابر انبياء نقل شده است كه غالبا براى توجيه مخالفت خود با دعوت رهبران الهى به اين بهانه متوسل مى شدند ، و عجب اينكه هميشه كلمه اساطير را با اولين توصيف مى كردند ، تا ثابت كنند اينها تازگى ندارد ، و حتى گاه مى گفتند اينها مهم نيست ما هم اگر بخواهيم مى توانيم مانند آن را بياوريم
تفسير نمونه ج : 11 ص : 199
( آيه 31 - انفال ) .
جالب اينكه مستكبران امروز نيز غالبا موذيانه براى فرار از حق و همچنين براى گمراه ساختن ديگران متوسل مى شوند ، حتى در كتب جامعه شناسى شكل به اصطلاح علمى به آن داده اند و مذهب را زائيده جهل بشر و تفسيرهاى مذهبى را اسطوره ها مى نامند ! اما اگر درست به اعماق فكر آنها نفوذ كنيم مى بينيم مساله چيز ديگر است ، آنها با مذاهب خرافى و ساختگى هرگز جنگ و ستيز ندارند ، بلكه خود عامل پيدايش يا نشر آنند ، مخالفت آنها تنها با مذاهب راستين است كه افكار انسانها را بيدار مى كند ، و زنجيرهاى استعمار را در هم مى شكند و سد راه مستكبران و استعمارگران است .
آنها مى بينند قبول تعليمات مذهبى كه اصول عدل و انصاف را پيشنهاد مى كند و با تبعيض و ستمگرى و هر گونه خودگامگى مى جنگد با نقشه هاى آنها مخالف است .
آنها مى بينند پذيرش دستورات اخلاقى مذهب با هوسهاى سركش و آزاديهائى كه مورد نظر آنها است سازگار نيست ، مجموع اين جهات سبب مى شود كه اين سد و مانع را از سر راه خود بردارند ، و حتما بايد پاسخى براى مردم درست كنند ، چه پاسخى از اين بهتر كه آنها را به نام اسطوره و افسانه دروغين معرفى كنند .
آنچه متاسفانه آنها را در اين برچسب زدن به مذهب تا حدى موفق مى كند خرافاتى است كه گاهى افراد نادان و بى اطلاع ساخته و پرداخته و به نام مذهب قالب مى زنند ، بر همه طرفداران مذهب راستين لازم است شديدا با اينگونه خرافات به مبارزه برخيزند ، و دشمنان را خلع سلاح كنند ، اين حقيقت را همه جا بنويسند و بگويند كه اينگونه خرافات هيچگونه ارتباطى به مذاهب راستين
تفسير نمونه ج : 11 ص : 200
ندارد و دشمن نبايد آن را دستاويز قرار دهد ، و گرنه تعليمات پيامبران هم در زمينه اصول عقائد مذهبى ، و هم در زمينه مسائل عملى آنچنان با عقل و منطق هماهنگ است كه جائى براى اينگونه تهمتها وجود ندارد .
آيه بعد نتيجه اعمال اين كوردلان را چنين بيان مى كند : اينها بايد روز رستاخيز هم بار گناهان خود را به طور كامل بر دوش بكشند و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطر جهل گمراه كرده اند ! ( ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيامة و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم ) .
بدانيد آنها بدترين وزر و مسئوليت را بر دوش مى كشند ( الا ساء ما يزرون ) .
چرا كه گاهى گفتار آنها سبب گمراهى هزاران نفر مى شود ، چقدر دشوار است كه انسان هم بار گناهان خود را بر دوش كشد و هم بار گناهان هزاران نفر ديگر را ، و هر گاه سخنان گمراه كننده آنها باقى بماند و سرچشمه گمراهى نسلها شود بار آنها نيز بر دوششان سنگينى مى كند ! جمله ليحملوا ( بايد اين بار را بر دوش كشند ) به صورت امر است ، مفهومش بيان نتيجه و عاقبت كار است ، درست همانند اينكه به كسى مى گوئيم اكنون كه اين عمل خلاف را انجام دادى بايد نتيجه آن را تحمل كنى و تلخى آن را بچشى ( بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه لام ليحملوا لام عاقبت باشد ) .
اوزار جمع وزر به معنى بار سنگين و نيز به معنى گناه آمده است و اينكه به وزير ، وزير گفته مى شود براى اينكه مسؤليت سنگينى به دوش مى كشد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 201
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه قرآن گفته است قسمتى از بار گناهان كسانى را كه گمراه كرده اند بر دوش دارند و نگفته همه بار گناهان آنها را ، با اينكه در روايات مى خوانيم اگر كسى سنت بدى بگذارد تمام گناهان كسانى كه به آن عمل كرده اند بر دوش مى كشد .
بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤال گفته اند كه پيروان گمراه دو نوع گناه دارند گناهانى را كه به عنوان پيروى از رهبرانشان مرتكب مى شوند ، و گناهانى را كه مستقلا دارند ، آنچه بر دوش رهبران سنگينى مى كند نوع اول است .
و بعضى من را در آيه فوق براى تبعيض نگرفته اند بلكه براى بيان اينكه گناهان پيروان بر دوش رهبران است دانسته اند .
ولى تفسير ديگرى به نظر مى رسد كه از همه اينها دلچسب تر است ، و آن اينكه پيروان گمراه دو حالت دارند ، گاهى آگاهانه به دنبال اين رهبران منحرف مى افتند كه نظيرش را در طول تاريخ فراوان ديده ايم ، در اين صورت عامل گناه هم دستور رهبران است و هم تصميم خودشان ، و در اينجا است كه يك سهم از مسؤليت گناهانشان بر دوش رهبران است ( بى آنكه چيزى از گناهان آنها كاسته شود ) .
اما گاه مى شود كه پيروان بدون اينكه مايل باشند اغفال مى شوند و تحت تاثير وسوسه هاى رهبران گمراه قرار مى گيرند كه نمونه آن در ميان مردم عوام در بسيارى از جوامع ديده مى شوند ، آنها حتى ممكن است با قصد تقرب الى الله به دنبال چنين برنامه هائى حركت كنند ، در اين صورت همه بار گناهانشان بر دوش پيشوايان گمراه است ، و خودشان اگر در تحقيق كوتاهى نكرده باشند مسؤليتى ندارند ، ولى دسته اول كه با علم و آگاهى تبعيت كرده اند مسلما سر سوزنى از گناهشان كم نمى شود در عين اينكه پيشوايانشان سهمى از مسؤليت را
تفسير نمونه ج : 11 ص : 202
بر دوش مى كشند .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه تعبير بغير علم دليل بر آن نيست كه پيروان اين گمراهان هيچگونه آگاهى از وضع رهبرانشان نداشتند و به طور كلى اغفال شده بودند تا هيچگونه مسؤليتى شخصا نداشته باشند ، بلكه اين تعبير همانند آنست كه مى گوئيم افراد جاهل و نادان زود به دام اغواگران مى افتند ، اما افراد دانا بسيار دير .
لذا قرآن در آيات ديگر اين پيروان را تبرئه نكرده و سهمى از مسئوليت را نيز براى آنان قائل شده است ، چنانكه در آيه 47 و 48 سوره مؤمن مى خوانيم و اذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا نصيبا من النار - قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد : گمراه كنندگان و گمراه شوندگان در دوزخ با هم بحث و جدل مى كنند ، پيروان نادان و ضعيف به مستكبرين مى گويند ما پيرو شما بوديم ، آيا سهمى از آتش را به جاى ما مى پذيريد ؟ ! آنها پاسخ مى دهند ما همگى در دوزخيم خداوند حكم ( عادلانه اى ) بين بندگانش كرده است ! آيه بعد به بيان اين نكته مى پردازد كه اين اولين بار نيست كه مستكبران به رهبران الهى تهمت مى زنند و وحى آسمانى را اساطير اولين مى شمارند ، بلكه آنهائى كه قبل از اينها بودند نيز از اين گونه توطئه ها داشتند ، ولى خداوند به سراغ شالوده زندگى آنها رفت و از اساس آن را ويران نمود ، و سقف بر سرشان از بالا فرود آمد ! ( قد مكر الذين من قبلهم فاتى الله بنيانهم من القواعد فخر عليهم السقف من فوقهم ) .
و عذاب و مجازات الهى از آنجا كه باور نمى كردند و نمى دانستند به سراغشان آمد ( و أتاهم العذاب من حيث لا يشعرون ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 203
گر چه بعضى از مفسران آيه فوق را به جريان كار نمرود و ساختمانى كه به پندارش براى صعود به آسمان و مبارزه با خداى آسمان ! ! ساخته بود تفسير كرده اند ، و بعضى ديگر به جريان بخت النصر ، ولى مسلم است كه مفهوم آيه عام است ، و توطئه هاى همه مستكبران و رهبران گمراه را در بر مى گيرد .
جالب اينكه قرآن مى گويد : خداوند براى بر هم زدن توطئه هاى اين مستكبران اقدام روبنائى نمى كند ، بلكه به سراغ ريشه و زيربناى كار آنها رفته ، تشكيلاتشان را از اساس به هم مى ريزد ، و سقفها را بر سرشان فرود مى آورد .
آرى چنين است مجازات الهى درباره اين گونه افراد .
مسلما ريشه كن كردن ساختمان و فرود آمدن سقف ، ممكن است اشاره به ساختمان و سقف ظاهرى آنها باشد كه بر اثر زلزله ها و صاعقه ها در هم كوبيده شد و بر سر آنان فرود آمد ، و ممكن است كنايه از سازمان و تشكيلات آنها باشد كه به فرمان خدا از ريشه بر كنده شد ، و نابود گشت ، ضمنا مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى باشد .
اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه قرآن بعد از ذكر كلمه سقف تعبير به من فوقهم مى كند ، با اينكه مسلما سقف هميشه در طرف بالا است ، اين ممكن است به خاطر تاكيد باشد و هم به خاطر بيان اين نكته كه گاهى ممكن است سقف فرود آيد ولى صاحب خانه در آنجا نباشد اما در مورد اين تبهكاران سقف فرود آمد و آنها زير آن بودند و نابود شدند تاريخ امروز و گذشته چقدر زنده و روشن صحنه هاى اين مجازات الهى را نشان مى دهد ، زورمندان و جبارانى بوده اند كه دستگاه خويش را آنچنان مستحكم مى پنداشتند كه نه براى خود بلكه براى آينده فرزندانشان در آن دستگاه نقشه مى كشيدند و طرح مى ريختند و ظاهرا تمام مقدمات براى حفظ قدرت و ثبات نظامشان را فراهم ساخته بودند ، ولى ناگهان از همانجا كه آنها
تفسير نمونه ج : 11 ص : 204
هيچ فكرش را نمى كردند عذاب الهى به سراغشان آمد و سقف بارگاهشان را بر سرشان فرو ريخت ، آنچنان نابود يا پراكنده شدند كه گوئى هرگز بر صفحه زمين نبودند ! آنچه گفته شد عذاب دنياى آنها است ولى مجازات آنها به همين جا پايان نمى گيرد ، بلكه بعد از اين در روز رستاخيز خدا آنها را رسوا مى سازد ( ثم يوم القيامة يخزيهم ) .
و آنها را مورد سؤال قرار مى دهد و مى گويد كجا هستند آن شريكانى كه شما براى من ساخته بود ، و به آنها عشق مىورزيديد ، و به خاطر آنها با ديگران به مجادله و حتى دشمنى برمى خاستيد ؟ ! ( و يقول اين شركائى الذين كنتم تشاقون فيهم ) .
در اينجا آنها پاسخى براى اين سؤال مسلما ندارند ولى عالمان در آنجا زبان به سخن مى گشايند و مى گويند شرمندگى و رسوائى و همچنين بدبختى امروز براى كافران است ( قال الذين اوتوا العلم ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين ) .
و از اينجا روشن مى شود كه سخن گويان در قيامت ، عالمان و دانشمندانند چرا كه در آن محضر بزرگ بايد سخنى گفت كه خلافى در آن نباشد و اين از كسى جز عالمان با ايمان ساخته نيست .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اهلبيت (عليهم السلام) تفسير به امامان معصوم شده است ، به خاطر آن است كه آنها مصداق اتم و اكمل عالمان باايمانند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 205
ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از اين سؤال و جواب كه ميان مشركان و عالمان رد و بدل مى شود كشف مطلب پنهان و مكتومى نمى باشد ، بلكه اين خود يكنوع مجازات و كيفر روانى است ، به خصوص اينكه مؤمنان آگاه در اين جهان همواره مورد ملامت و سرزنش اين مشركان مغرور بودند ، و در آنجا بايد اين مغروران كيفر خود را از همين راه ببينند و مورد ملامت و شماتت واقع شوند در جائى كه هيچ راه انكار و نجات براى آنها نيست .
آيه بعد توصيفى از كافران مى كند كه آيه قبل با نام آنها پايان يافته بود با تعبيرى كه درس تكان دهنده اى براى بيدار كردن غافلان و بيخبران است مى گويد آنها كسانى هستند كه فرشتگان مرگ روح آنها را مى گيرند ، در حالى كه به خود ظلم كرده بودند ( الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم ) .
زيرا انسان هر ظلم و ستمى كند در درجه اول به خودش باز مى گردد و خانه خويشتن را قبل از خانه ديگران ويران مى سازد ، چرا كه گام اول ظلم گام اول ويرانگرى ملكات درونى و صفات برجسته خود انسان است ، و از اين گذشته بنياد ظلم در هر جامعه اى بر قرار شود ، با توجه به پيوندهاى اجتماعى ، سرانجام دور مى زند و به خانه ظالم بر مى گردد .
اما آنها هنگامى كه خود را در آستانه مرگ مى بينند و پرده هاى غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود فورا تسليم مى شوند ، و مى گويند ما كار بدى انجام نمى داديم ! ( فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء ) .
چرا آنها انجام هر گونه كار بد را انكار مى كنند ؟ آيا دروغ مى گويند ، به خاطر اينكه دروغ بر اثر تكرار ، صفت ذاتى آنها شده است ؟ و يا مى خواهند بگويند ما مى دانيم اين اعمال را انجام داده ايم ولى اشتباه كرده ايم و سوء نيت نداشته ايم ، ممكن است هر دو باشد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 206
ولى بلافاصله به آنها گفته مى شود شما دروغ مى گوئيد ، اعمال زشت فراوانى انجام داديد آرى خداوند از اعمال و همچنين از نيتهاى شما با خبر است ( بلى ان الله عليم بما كنتم تعملون ) .
بنابر اين جاى انكار كردن و حاشا نمودن نيست ! اكنون كه چنين است از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود ( فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها ) .
چه جاى بدى است جايگاه متكبران ( فلبئس مثوى المتكبرين ) .

نكته ها :

1 - سنت حسنه و سيئه
براى انجام يك عمل قطعا مقدمات زيادى لازم است ، و در اين ميان نقش رهبران و ارشاد كنندگان و يا وسوسه گران ، نقش مهمى است ، همچنين نقش سنتهاى خوب يا زشت و ننگين كه زمينه فكرى و اجتماعى را براى اين گونه اعمال فراهم مى كند نمى توان از نظر دور داشت ، بلكه گاه مى شود كه نقش رهبران ، و يا سنت گزاران بر همه عوامل ديگر پيشى مى گيرد .
از اين رو هيچ دليلى ندارد كه آنها شريك جرم و يا شريك در نيكيها نباشند .
روى همين منطق در آيات قرآن و روايات اسلامى به مساله دلالت بر نيكى و بدى و يا سنت گذاردن ، اعم از نيك و بد تكيه فراوان شده است .
در آيات فوق خوانديم كه مستكبران گمراه و اغواگر ، هم بار گناهان خويش را بر دوش مى كشند و هم سهمى از بار گناهان پيروانشان را ( بى آنكه از مسئوليت پيروان كاسته شود ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 207
اين موضوع تا آنجا مورد اهميت ، كه به گفته پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) الدال على الخير كفاعله : آنكس كه دعوت به نيكى مى كند همانند فاعل آنست .
در حديثى كه در ذيل آيات فوق ، از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده مى خوانيم : ايما داع دعى الى الهدى فاتبع ، فله مثل اجورهم ، من غير ان ينقص من اجورهم شيئا و ايما داع دعى الى ضلالة فاتبع عليه ، فان عليه مثل اوزار من اتبعه ، من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا ! : هر كسى دعوت به هدايت كند و از او پيروى كنند ، پاداشى همچون پاداش پيروانش خواهد داشت ، بى آنكه از پاداش آنها چيزى كاسته شود .
و هر كس دعوت به ضلالت كند و از او پيروى كنند همانند كيفر پيروانش را خواهد داشت ، بى آنكه از كيفر آنها كاسته شود .
و از امام باقر (عليه السلام) چنين نقل شده : من استن بسنة عدل فاتبع كان له اجر من عمل بها ، من غير ان ينتقص من اجورهم شىء و من استن سنة جور فاتبع كان عليه مثل وزر من عمل به ، من غير ان ينتقص من اوزارهم شىء : كسى كه سنت عدلى ايجاد كند و از آن پيروى شود همانند پاداش كسانى را كه به آن عمل مى كنند خواهد داشت ، بى آنكه از پاداش آنها كم شود و كسى كه سنت ظلمى بگذارد و از آن پيروى شود همانند گناه كسانى كه به آن عمل مى كنند خواهد داشت ، بى آنكه چيزى از گناهان آنها كاسته شود .
به همين مضمون روايات متعدد ديگرى از پيشوايان معصوم نقل شده كه شيخ حر عاملى ( ره ) در جلد يازدهم وسائل كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر
تفسير نمونه ج : 11 ص : 208
باب شانزدهم ، آنها را جمع آورى كرده است .
در صحيح مسلم نيز حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مضمون زير آمده است : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در ميان ياران نشسته بود ، جمعى پا برهنه و فاقد لباس خدمتش رسيدند در حالى كه شمشيرها را بر كمر بسته بودند ( و آماده جهاد بودند ) از مشاهده فقر آنها ، چهره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دگرگون شد ، به خانه رفت و سپس برگشت و به بلال دستور داد مردم را دعوت به اجتماع و نماز كند ، بعد از برگزارى نماز پيامبر خطبه اى خواند و فرمود : اى مردم از خدا بترسيد همان خدائى كه شما را همگى از يك نفس آفريد و بدانيد خدا مراقب شما است ، مردم ! تقوا پيشه كنيد و به فكر فرداى قيامت باشيد ، هر كدام بتوانيد از دينار ، درهم ، لباس ، گندم ، خرما ، حتى بخشى از يك دانه خرما به نيازمندان كمك كنيد .
در اين هنگام مردى از انصار ، كيسه پولى آورد كه در دستش جاى نميگرفت اين امر سبب تشويق مردم شد و پشت سر هم كمكهاى مختلف فراهم كردند بحدى كه دو كوپه از مواد غذائى و لباس جمع شد ، آثار سرور در چهره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نمايان گشت در اين هنگام فرمود : من سن فى الاسلام سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها بعده من غير ان ينقص من اجورهم شىء و من سن فى الاسلام سنة سيئة كان عليه وزرها و وزر من عمل بها من بعده من غير ان ينقص من اوزارهم شىء .
معنى اين بخش از حديث همانند احاديث سابق است .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه اين احاديث و مانند آن از آيات قرآن ، با آيه 164 انعام و لا تزر وازرة وزر اخرى ( كسى گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد ) چگونه سازگار است ؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته كاملا روشن است ، و آن اينكه اينها
تفسير نمونه ج : 11 ص : 209
مسئول گناهان ديگرى نيستند بلكه مسئول گناهان خويشند ، زيرا در تحقق گناه ديگران شركت داشتند و از يك نظر گناه خودشان محسوب مى شود .

2 - تسليم بيهوده !
كمتر كسى پيدا مى شود كه حقيقت را در مرحله شهود ببيند و باز هم آن را انكار كند ، به همين دليل گنهكاران و ستمگران هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند و پرده هاى غفلت و غرور كنار مى رود و چشم برزخى پيدا مى كنند اظهار ايمان مى كنند ، همانگونه كه در آيات فوق خوانديم فالقوا السلم .
منتها در اين هنگام سخنان مختلفى دارند ، بعضى اعمال زشت خود را حاشا مى كنند و مى گويند : ما عمل بدى انجام نداديم ( همانگونه كه در آيات فوق آمده ) يعنى آنقدر دروغ گفتند كه دروغ جزء خميره وجودشان شده و با اينكه مى دانند جاى دروغ نيست باز هم دروغ مى گويند ! ، حتى از بعضى آيات قرآن استفاده مى شود كه در رستاخيز نيز جمعى دروغ مى گويند قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين : مشركان مى گويند سوگند به پروردگار كه ما مشرك نبوديم ! ( سوره انعام آيه 23 ) .
بعضى ديگر اظهار ندامت مى كنند و تقاضاى بازگشت به دنيا ( سوره سجده آيه 12 ) .
بعضى ديگر تنها ابراز ايمان مى كنند مانند فرعون ( سوره يونس - 90 ) ولى به هر حال هيچيك از اين سخنان پذيرفته نخواهد شد ، چرا كه وقت آن گذشته است و اين گونه ابراز ايمان جنبه اضطرارى دارد و كرارا گفته ايم كه ايمان اضطرارى بى اثر است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 210
* وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَا ذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيراً لِّلَّذِينَ أَحْسنُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسنَةٌ وَ لَدَارُ الاَخِرَةِ خَيرٌ وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ(30) جَنَّت عَدْن يَدْخُلُونهَا تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنْهَرُ لهَُمْ فِيهَا مَا يَشاءُونَ كَذَلِك يجْزِى اللَّهُ الْمُتَّقِينَ(31) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَئكَةُ طيِّبِينَ يَقُولُونَ سلَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(32)
ترجمه :
30 - و هنگامى كه بپرهيزگاران گفته مى شد پروردگار شما چه نازل كرده است ؟ ميگفتند : خير ( و سعادت ) براى كسانى كه نيكى كردند در اين دنيا نيكى است ، و سراى آخرت از آنهم بهتر است ، و چه خوب است سراى پرهيزكاران .
31 - باغهائى از بهشت جاويدان است كه همگى وارد آن مى شوند ، نهرها از زير آن جريان دارد و هر چه را بخواهند در آنجا هست !
32 - همانها كه فرشتگان ( قبض ارواح ) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه اند به آنها مى گويند سلام بر شما باد ، وارد بهشت شويد بخاطر اعمالى كه انجام مى داديد !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 211
تفسير : سرنوشت پاكان و نيكان
در آيات گذشته اظهارات مشركان درباره قرآن و نتائج آنرا خوانديم ، اما در آيات مورد بحث ، اعتقاد مؤمنان را با ذكر نتائجش مى خوانيم : نخست مى گويد : هنگامى كه به پرهيزگاران گفته مى شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است ؟ مى گويند خير و نيكى ( و قيل للذين اتقوا ما ذا انزل ربكم قالوا خيرا ) .
در تفسير قرطبى مى خوانيم در آن هنگام كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مكه بود ، در موسم حج كه از اطراف جزيره عربستان مردم گروه گروه وارد مكه مى شدند ، چون جسته گريخته مطالبى درباره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به گوششان رسيده بود ، با افراد مختلف كه روبرو مى شدند از آنها پيرامون اين موضوع سؤال ميكردند ، هر گاه از مشركان اين سؤال را مى كردند آنها مى گفتند : چيزى نيست ، همان افسانه هاى خرافى و اسطوره هاى پيشينيان ، و هر گاه با مؤمنان روبرو مى شدند و اين سؤال را مطرح مى كردند و مى گفتند پروردگار ما جز خير و نيكى نازل نكرده است .
چه تعبير رسا و زيبا و جامعى ؟ خير آنهم خير مطلق ، كه مفهوم گسترده اش همه نيكيها ، سعادتها و پيروزيهاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد ، خير در رابطه با دنيا ، خير در رابطه با آخرت ، خير براى فرد و خير براى جامعه ، خير در زمينه تعليم و تربيت و در زمينه سياست و اقتصاد و امنيت و آزادى خلاصه خير از هر نظر ( زيرا مى دانيم هنگامى كه متعلق يك كلمه را حذف كنيم مفهوم آن عموميت پيدا خواهد كرد ) .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه درباره قرآن تعبيرات گوناگونى در خود
تفسير نمونه ج : 11 ص : 212
قرآن وارد شده است ، تعبير به نور ، شفاء ، هدايت ، فرقان ( جدا كننده حق از باطل ) حق ، تذكره و مانند اينها ، ولى شايد اين تنها آيه اى است كه در آن تعبير به خير شده است و مى توان گفت همه آن مفاهيم خاص ، در اين مفهوم عام جمع است .
ضمنا تفاوت تعبيرى كه مشركان و مؤمنان درباره قرآن مى كردند ، قابل ملاحظه است : مؤمنان مى گفتند : خيرا يعنى انزل خيرا ( خداوند خير و نيكى نازل كرده است ) و به اين وسيله ايمان خود را به وحى بودن قرآن آشكار مى ساختند .
اما هنگامى كه از مشركان سؤال مى كردند پروردگارتان چه چيز نازل كرده ، آنها مى گفتند اينها اساطير الاولين است ، و به اين ترتيب ، وحى بودن قرآن را به كلى انكار مى كردند .
سپس همانگونه كه در آيات گذشته ، نتيجه اظهارات مشركان ، به صورت كيفرهاى مضاعف دنيوى و اخروى ، مادى و معنوى ، بيان شد ، در آيه مورد بحث نتيجه اظهارات مؤمنان به اين صورت بيان شده است : براى كسانى كه نيكى كردند در اين دنيا نيكى است ( للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة ) .
جالب اينكه حسنة كه پاداش آنها همانند خير كه اظهار آنها بوده ، مطلق گذاشته شده است و انواع حسنات و نعمتهاى اين جهان را در بر مى گيرد ، اين پاداش دنياى آنها است ، سپس اضافه مى كند سراى آخرت از اين هم بهتر است ، و چه خوبست سراى پرهيزكاران ؟ ( و لدار الاخرة خير و لنعم
تفسير نمونه ج : 11 ص : 213
دار المتقين ) .
باز در اين تعبير به كلمه خير و جمله نعم دار المتقين برخورد مى كنيم كه هر دو ، مطلقند با مفهوم گسترده شان ، و بايد هم چنين باشد چرا كه پاداشها ، بازتابهائى هستند از اعمال انسانها ، در كيفيت و كميت آنها ! .
ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه جمله للذين احسنوا ... تا آخر آيه ظاهرا كلام خدا است ، و قرينه مقابله ميان اين آيات و آيات گذشته ، اين معنى را تقويت مى كند ، هر چند بعضى از مفسران ، در تفسير آن دو احتمال داده اند ، نخست اينكه كلام خدا باشد ، و ديگر اينكه دنباله كلام پرهيزكاران است .
آيه بعد سراى پرهيزكاران را كه قبلا بطور سربسته بيان شد ، توصيف كرده مى گويد : سراى پرهيزكاران باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى وارد آن مى شوند ( جنات عدن يدخلونها ) .
نهرهاى جارى از پاى درختان آنها مى گذرد ( تجرى من تحتها الانهار ) .
تنها مساله باغ و درخت مطرح نيست ، بلكه هر چه بخواهند در آنجا هست ( لهم فيها ما يشاءون ) .
آيا تعبيرى از اين وسيعتر و مفهومى از اين جامعتر درباره نعمتهاى بهشتى پيدا مى شود ؟ حتى اين تعبير از تعبيرى كه در آيه 71 سوره زخرف آمده است وسيعتر به نظر مى رسد آنجا كه مى گويد و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين : در بهشت هر آنچه دلها بخواهد و چشم ها از آن لذت برد وجود دارد آنجا سخن از خواست دلها است و اينجا سخن از خواست مطلق ( يشاءون ) .
بعضى از مفسران از مقدم بودن لهم فيها بر ما يشاءون انحصار
تفسير نمونه ج : 11 ص : 214
استفاده كرده اند يعنى تنها در آنجا است كه انسان هر چه را بخواهد مى يابد و گرنه چنين امرى در دنيا غير ممكن است ! .
گفتيم آيات مورد بحث كه توضيحى از چگونگى زندگى و مرگ پرهيزكاران است هماهنگ و همقرينه با آيات گذشته است كه از مشركان مستكبر سخن مى گفت ، در آنجا خوانديم كه فرشتگان مرگ آنها را قبض روح مى كنند در حالى كه ستمگرند و مرگ آنها آغاز دوران جديدى از بدبختى آنهاست و سپس به آنها فرمان داده مى شود كه به درهاى جهنم ورود كنيد .
اما در اينجا مى خوانيم كه پرهيزكاران كسانى هستند كه فرشتگان قبض ارواح ، روح آنانرا مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه اند ( الذين تتوفاهم الملائكة طيبين ) .
پاكيزه از آلودگى شرك پاكيزه از ظلم و استكبار و هر گونه گناه .
در اينجا فرشتگان به آنها مى گويند سلام بر شما باد ( يقولون سلام عليكم ) .
سلامى كه نشانه امنيت و سلامت و آرامش كامل است .
سپس مى گويند وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد ( ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون ) .
تعبير به تتوفاهم ( روح آنها را دريافت مى دارند ) تعبير لطيفى است درباره مرگ ، اشاره به اينكه مرگ به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز نيست ، بلكه انتقالى است از يك مرحله به مرحله بالاتر .
در تفسير الميزان مى خوانيم كه در اين آيه ، سه موضوع مطرح است :
1 - طيب و پاكيزه بودن 2 - سلامت و امنيت از هر نظر 3 - راهنمائى به بهشت .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 215
اين سه موهبت همانست كه در آيه 82 سوره انعام نظير آن را مى خوانيم الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون : آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستمى نيالودند ، امنيت براى آنها است ، و هدايت مى شوند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 216
هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَئكةُ أَوْ يَأْتىَ أَمْرُ رَبِّك كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا ظلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(33) فَأَصابَهُمْ سيِّئَات مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(34) وَ قَالَ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْء نحْنُ وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْء كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلى الرُّسلِ إِلا الْبَلَغُ الْمُبِينُ(35) وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فى كلِّ أُمَّة رَّسولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطغُوت فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّت عَلَيْهِ الضلَلَةُ فَسِيرُوا فى الأَرْضِ فَانْظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ(36) إِن تحْرِص عَلى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى مَن يُضِلُّ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ(37)