بعدی 
تفسير نمونه ج : 11 ص : 358
( و القوا الى الله يومئذ السلم ) .
و در اين هنگام كه همه چيز همچون آفتاب روشن مى گردد تمام دروغها و افتراهاى اين گروه بى خرد ، گم و نابود مى شود ( و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) .
هم نسبت دروغين شريك خدا بودن ، محو و بى رنگ مى شود ، و هم پندار شفاعت بتها در پيشگاه خدا ، چرا كه به خوبى مى بينند ، نه تنها كارى از بتها ساخته نيست ، بلكه همانها آتش گيره هاى دوزخ مى شوند و به جان پرستش كنندگانشان مى افتند ! تا اينجا بيان حال مشركان گمراهى بود كه در شرك و انحراف خود غوطهور بودند ، بى آنكه ديگرى را به اين راه بخوانند ، سپس حال كسانى را بيان مى كند كه در عين گمراهى به گمراه ساختن ديگران نيز اصرار دارند ، و مى فرمايد كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند ، مجازاتى ما فوق مجازات كفرشان بر آنها مى افزائيم در برابر آنچه فساد مى كردند .
( الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله زدناهم عذابا فوق العذاب بما كانوا يفسدون ) .
آنها هم بار مسئوليت خويش را بر دوش مى كشند و هم شريك جرم ديگران هستند ، چرا كه عامل فساد در روى زمين و گمراهى خلق خدا ، و مانع از پيمودن راه حق شدند .
تاكنون كرارا يادآور شده ايم كه از نظر منطق اجتماعى اسلام ، هر كس سنت نيك و بدى بگذارد در تمام عمل عاملان به آن سنت شريك است ، در حديث
تفسير نمونه ج : 11 ص : 359
مشهورى مى خوانيم هر كس سنت نيكى بگذارد ، پاداش كسانى كه به آن عمل كنند براى او هست بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود ، و هر كس سنت بدى بگذارد ، گناه همه كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او نوشته مى شود ، بى آنكه از گناه آنها چيزى كاسته شود .
و به هر حال اين تعبيرهاى تكان دهنده قرآن و احاديث ، مسئوليت رهبران را در برابر خدا و خلق خدا آشكار مى سازد .
سپس به دنبال سخنى كه از وجود گواه در امتى در چند آيه قبل به ميان آمد مجددا به سراغ آن بحث با توضيح بيشترى مى رود ، و مى گويد : به خاطر بياوريد آن روز را كه ما از ميان هر امتى گواهى از خود آنها بر آنها مبعوث مى كنيم ( و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم ) .
با اينكه علم خدا به همه چيز احاطه دارد ، اما وجود اين گواهان مخصوصا از كسانى كه از ميان خود امتها برخاسته اند تاكيد بيشترى بر نظارت دائمى بر اعمال انسانها است ، و هشدارى است بر اين مراقبت قطعى و هميشگى .
گرچه اين حكم عام شامل مسلمانان و پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز مى شود ، ولى براى تاكيد بيشتر خصوصا آنرا مطرح كرده مى فرمايد : و ما تو را شاهد و گواه بر اين گروه مسلمانان قرار مى دهيم ( و جئنابك شهيدا على هؤلاء ) .
بنا بر آنچه گفته شد منظور از هؤلاء مسلمانانى است كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى زيستند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ناظر و شاهد و گواه اعمال آنها بود ، و طبعا بعد از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بايد كسى در ميان امت باشد كه شاهد و گواه اعمال آنها گردد .
شاهدى باشد پاك از هر گونه گناه و خطا تا حق شهادت را به خوبى بتواند ادا كند .
و از همين رو بعضى از مفسران ( اعم از علماى تشيع و تسنن ) خواسته اند آيه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 360
را دليلى بر وجود گواه و حجت عادلى در هر عصر و زمان بدانند ، البته تفسير آن طبق عقيده شيعه دائر به وجود امام معصوم در هر زمان كاملا روشن است ، ولى براى علماى مذهب تسنن توجيه آن چندان آسان نيست .
و شايد به خاطر همين مشكل ، فخر رازى در تفسيرش گرفتار توجيهى شده كه خالى از اشكال نيست ، او مى گويد : از اين آيه نتيجه مى گيريم كه هيچ عصرى از اعصار خالى از شاهد و گواهى بر مردم نيست ، شاهد و گواه بايد جائز الخطا نباشد و گرنه او هم نياز به شاهد و گواه ديگرى دارد ، و اين امر به صورت تسلسل تا بى نهايت ادامه خواهد يافت ، نتيجه اينكه در هر عصرى بايد جمعيتى باشند كه گفتارشان حجت باشد و اين راهى ندارد جز اينكه بگوئيم اجماع امت ، حجت است ( يعنى مجموع مردم هر زمان بطور دستجمعى هرگز راه خطا نمى پويند ) .
اگر فخر رازى كمى از محدوده عقائد خويش گام بيرون مى نهاد مسلما گرفتار چنين سخن تعصب آميزى نمى شد ، زيرا قرآن مى گويد براى هر امتى يك گواه از جنس آنها قرار داديم نه اينكه مجموع امت براى فرد فرد امت ، حجت و گواه است .
البته همانگونه كه در سوره نساء ذيل آيه 41 مشروحا بيان كرديم دو احتمال ديگر در تفسير هؤلاء داده شده : نخست اينكه هؤلاء اشاره به شهداء امتهاى پيشين يعنى انبياء و اوصياى آنها بوده باشد و به اين ترتيب پيامبر اسلام هم گواه بر اين امت است و هم بر پيامبران گذشته ، ديگر اينكه منظور از شاهد و گواه شاهد عملى بودن است ، يعنى كسى كه وجودش ، الگو و ميزان سنجش حق و باطل است ( براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 391 به بعد مراجعه فرمائيد ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 361
و از آنجا كه قرار دادن شهيد و گواه ، فرع بر اين است كه قبلا برنامه كامل و جامعى در اختيار افراد قرار داده شده باشد ، بطورى كه حجت بر همگى تمام شود ، تا به دنبال آن ، مساله نظارت و مراقبت مفهوم صحيحى پيدا كند ، لذا بلافاصله مى گويد : و ما اين كتاب آسمانى ( قرآن ) را بر تو نازل كرديم كه بيان همه چيز در آن است ( و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء ) .
هم هدايت است و هم رحمت ، و هم مايه بشارت براى همه مسلمانان جهان ( و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين ) .

نكته ها :

1 - قرآن بيانگر همه چيز است .
از مهمترين مباحثى كه در آيات فوق به ميان آمده تبيان كل شىء بودن قرآن است .
تبيان ( به كسر ت يا فتح آن ) معنى مصدرى دارد ، يعنى بيان كردن و از اين تعبير با توجه به وسعت مفهوم كل شىء به خوبى مى توان استدلال كرد كه در قرآن ، بيان همه چيز هست ، ولى با توجه به اين نكته كه قرآن يك كتاب تربيت و انسانسازى است كه براى تكامل فرد و جامعه در همه جنبه هاى معنوى و مادى نازل شده است روشن مى شود كه منظور از همه چيز ، تمام امورى است كه براى پيمودن اين راه لازم است ، نه اينكه قرآن يك دائرة المعارف بزرگ است كه تمام جزئيات علوم رياضى و جغرافيائى و شيمى و فيزيك و گياه شناسى و مانند آن در آن آمده است ، هر چند قرآن يك دعوت كلى به كسب
تفسير نمونه ج : 11 ص : 362
همه علوم و دانشها كرده كه تمام دانشهاى ياد شده و غير آن در اين دعوت كلى جمع است ، به علاوه گاهگاهى به تناسب بحثهاى توحيدى و تربيتى ، پرده از روى قسمتهاى حساسى از علوم و دانشها برداشته است ، ولى با اين حال آنچه قرآن به خاطر آن نازل شده و هدف اصلى و نهائى قرآن را تشكيل مى دهد ، همان مساله انسانسازى است ، و در اين زمينه چيزى را فروگذار نكرده است .
گاهى انگشت روى جزئيات اين مسائل گذارده و تمام ريزه كاريها را بيان مى كند ( مانند احكام نوشتن قراردادهاى تجارتى و اسناد بدهكارى كه در طولانى ترين آيه قرآن يعنى آيه 282 سوره بقره طى 18 حكم ! بيان شده است ) .
و گاهى مسائل حياتى انسان را به صورتهاى كلى و كلى تر مطرح مى كند ، مانند آيه اى كه به دنبال بحث ، تفسير آن فرا مى رسد ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى : خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان مى دهد و شما را از هر گونه زشتى و منكر و ستم ، نهى مى كند .
وسعت اين مفاهيم مانند وسعت مفهوم وفاى به عهد در آيه ان العهد كان مسئولا - اسراء آيه 34 و وفاى به عقد در آيه اوفوا بالعقود ( مائده آيه 1 ) و لزوم اداء حق جهاد در آيه و جاهدوا فى الله حق جهاده ( حج آيه 78 ) و اقامه قسط و عدل در آيه ليقوم الناس بالقسط ( حديد آيه 45 ) و توجه به نظم در تمام زمينه ها در آيه و السماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان ( سوره الرحمن 7 - 8 - 9 ) و خوددارى از هر گونه فساد در روى زمين در آيه و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ( اعراف آيه 85 ) و دعوت به تدبر و تفكر
تفسير نمونه ج : 11 ص : 363
و تعقل كه در بسيارى از آيات قرآن وارد شده است ، و امثال اين برنامه هاى انسان شمول كه مى تواند راهگشا در همه زمينه ها باشد ، دليل روشنى است بر اينكه در قرآن بيان همه چيز هست .
حتى فروع اين دستورهاى كلى را نيز بلاتكليف نگذارده ، و مجرائى كه بايد از آن مجرا اين برنامه ها تبيين شود بيان كرده و مى گويد : و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا : آنچه پيامبر به شما دستور مى دهد اجرا كنيد و آنچه شما را از آن نهى مى كند بازايستيد ( حشر آيه 7 ) .
هر قدر انسان در اقيانوس بى كرانه قرآن ، بيشتر شناور شود و به اعماق آن براى استخراج گوهرهاى برنامه هاى سعادت بخش ، فروتر رود ، عظمت اين كتاب آسمانى و شمول و جامعيت آن آشكارتر مى شود .
و درست به همين دليل آنها كه در زمينه اين برنامه ها دست نياز به اين سو و آن سو ، دراز مى كنند ، مسلما قرآن را نشناخته اند ، و آنچه خود دارند ، از بيگانه تمنا مى كنند .
اين آيه علاوه بر اينكه اصالت و استقلال تعليمات اسلام را در همه زمينه ها مشخص مى كند بار مسئوليت مسلمانان را سنگين تر مى گرداند ، و به آنها مى گويد : با بحث مستمر و پى گير در قرآن ، هر چه را لازم داريد از آن استخراج كنيد .
در روايات اسلامى مخصوصا روى جامعيت قرآن به مناسبت همين آيه و مانند آن بسيار تاكيد شده است .
از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم ان الله تبارك و تعالى انزل فى القرآن تبيان كل شىء حتى و الله ما ترك شيئا تحتاج اليه العباد ، حتى لا يستطيع عبد يقول لو كان هذا ، انزل فى القرآن ، الا و قد انزله الله فيه : خداوند در قرآن هر چيزى را بيان كرده است ، به خدا سوگند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 364
چيزى كه مورد نياز مردم بوده است كم نگذارده ، تا كسى نگويد اگر فلان مطلب درست بود در قرآن نازل مى شد ، آگاه باشيد همه نيازمنديهاى بشر را خدا در آن نازل كرده است .
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ان الله تبارك و تعالى لم يدع شيئا تحتاج اليه الامة الا انزله فى كتابه و بينه لرسوله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و جعل لكل شىء حدا ، و جعل عليه دليلا يدل عليه ، و جعل على من تعدى ذلك الحد حدا : خداوند متعال چيزى را كه مورد نياز اين امت است در كتابش فرو گذار نكرده ، و براى رسولش تبيين نموده است ، و براى هر چيزى حدى قرار داده ، و دليل روشنى براى آن نهاده ، و براى هر كسى كه از اين حد تجاوز كند ، حد و مجازاتى قائل شده است .
حتى در روايات اسلامى اشاره روشنى به اين مساله شده كه علاوه بر ظاهر قرآن و آنچه توده مردم و دانشمندان از آن مى فهمند ، باطن قرآن نيز اقيانوسى است كه بسيارى از مسائلى كه فكر ما به آن نمى رسد در آن نهفته است ، اين بخش از قرآن ، علم خاص و پيچيده اى دارد كه در اختيار پيامبر و اوصياى راستين او است ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل فى كتاب الله عز و جل و لكن لا تبلغه عقول الرجال : تمام امورى كه حتى دو نفر در آن اختلاف دارند ، اصل و ضابطه اى در قرآن دارد ولى عقل و دانش مردم به آن نمى رسد .
عدم دسترسى عموم به اين بخش كه آنرا مى توان تشبيه به وجدان ناخود آگاه آدمى كرد ، هرگز مانع از آن نخواهد بود كه بخش خود آگاه و ظاهرش
تفسير نمونه ج : 11 ص : 365
مورد استفاده همگان قرار گيرد .

2 - چهار مرحله هدايت
جالب اينكه در آيه فوق ، چهار تعبير براى هدف نزول قرآن ذكر شده است :
1 - تبيانا لكل شىء : قرآن بيانگر همه چيز است .
2 - مايه هدايت است ( هدى ) .
3 - اسباب رحمت است ( و رحمة ) .
4 - در آخرين مرحله مى گويد موجب بشارت براى عموم مسلمانان است ( و بشرى للمسلمين ) .
اگر درست بينديشيم پيوند منطقى روشنى در ميان اين چهار مرحله وجود دارد ، زيرا در مسير هدايت و راهنمائى انسانها ، نخستين مرحله ، بيان و آگاهى است ، و مسلم است كه بعد از آگاهى ، هدايت و راهيابى قرار دارد ، و به دنبال آن عملكردها است كه مايه رحمت خواهد بود ، و سرانجام كه انسان عمل مثبت و صالح انجام داد خود را در برابر پاداش بى پايان خدا مى بيند كه مايه بشارت و سرور همه رهروان اين راه است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 366
* إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاحْسنِ وَ إِيتَاى ذِى الْقُرْبى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنكرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظكُمْ لَعَلَّكمْ تَذَكَّرُونَ(90)
ترجمه :
90 - خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان مى دهد ، و از فحشاء و منكر و ظلم و ستم نهى مى كند ، خداوند به شما اندرز مى دهد شايد متذكر شويد .

تفسير :

جامع ترين برنامه اجتماعى
در تعقيب آيه گذشته كه قرآنرا بيانگر همه چيز مى شمرد ، در اين آيات نمونه اى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى ، و انسانى و اخلاقى بيان شده است .
در نخستين آيه به شش اصل مهم كه سه اصل ، جنبه مثبت و مامور به ، و سه اصل جنبه منفى و منهى عنه دارد ، ديده مى شود .
در آغاز مى گويد : خداوند فرمان به عدل و احسان مى دهد و ( همچنين ) بخشش به نزديكان ( ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ) .
چه قانونى از عدل وسيعتر و گيراتر و جامعتر تصور مى شود ؟ عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مى گردد ، آسمانها و زمين و همه موجودات با عدالت بر پا هستند ( بالعدل قامت السماوات و الارض ) .
جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از اين عالم پهناور است نيز نمى تواند از اين قانون عالم شمول ، بر كنار باشد ، و بدون عدل به حيات سالم خود ادامه دهد .
مى دانيم عدل به معنى واقعى كلمه آنست كه هر چيزى در جاى خود باشد ،
تفسير نمونه ج : 11 ص : 367
بنابر اين هر گونه انحراف ، افراط ، تفريط ، تجاوز از حد ، تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدل است .
يك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاههاى بدن او هر يك كار خودش را بدون كم و زياد انجام دهد ، اما به محض اينكه يك يا چند دستگاه در انجام وظيفه كوتاهى كرد يا در مسير تجاوز گام نهاد ، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان مى شود ، و بيمارى حتمى است .
كل جامعه انسانى نيز همانند بدن يك انسان است ، كه بدون رعايت اصل عدالت بيمار خواهد بود .
اما از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تاثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنائى به تنهائى كارساز نيست ، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد .
به تعبير روشنتر در طول زندگى انسانها مواقع حساسى پيش مى آيد كه حل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهائى امكان پذير نيست ، بلكه نياز به ايثار و گذشت و فداكارى دارد ، كه با استفاده از اصل احسان بايد تحقق يابد .
فى المثل دشمن غدارى به جامعه اى حمله كرده است ، و يا طوفان و سيل و زلزله ، بخشى از كشورى را ويران نموده ، اگر مردم در چنين شرائطى بخواهند در انتظار آن بنشينند كه مثلا مالياتهاى عادلانه و ساير قوانين عادى ، مشكل را حل كند ، امكان پذير نيست ، اينجاست كه بايد همه كسانى كه داراى امكانات بيشتر از نظر نيروى فكرى و جسمانى و مالى هستند ، دست به فداكارى بزنند ، و تا آنجا كه در قدرت دارند ، ايثار كنند ، و گرنه دشمن جبار ممكن است كل جامعه آنها را از بين ببرد و يا حوادث دردناك طبيعى ، جمع كثيرى را به كلى فلج كند .
اتفاقا اين دو اصل در سازمان بدن يك انسان نيز بطور طبيعى حكومت
تفسير نمونه ج : 11 ص : 368
مى كند ، در حال عادى تمام دستگاههاى بدن نسبت به يكديگر خدمت متقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن كار مى كند و از خدمات اعضاى ديگر نيز بهره مند است ( اين همان اصل عدالت است ) .
ولى گاه عضوى مجروح مى شود و توان متقابل را از دست مى دهد ، آيا ممكن است در اين حال ، بقيه اعضاء او را به دست فراموشى بسپارند ، به خاطر اينكه از كار افتاده است ؟ آيا ممكن است دست از حمايت و تغذيه عضو مجروح بردارند ؟ مسلما نه ( و اين همان احسان است ) .
در كل جامعه انسانى نيز اين دو حالت بايد حاكم باشد و گرنه جامعه سالمى نيست .
در اخبار اسلامى و همچنين گفتار مفسران در فرق ميان اين دو يعنى عدل و احسان بيانات مختلفى ديده مى شود كه شايد غالبا به آنچه در بالا گفتيم باز مى گردد .
در حديثى از على (عليه السلام) مى خوانيم العدل الانصاف ، و الاحسان التفضل : عدل آنست كه حق مردم را به آنها برسانى ، و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى اين همان است كه در بالا اشاره شد .
بعضى گفته اند عدل ، اداء واجبات و احسان انجام مستحبات است .
بعضى ديگر گفته اند عدل ، توحيد است ، و احسان اداء واجبات ( طبق اين تفسير عدل به اعتقاد اشاره مى كند و احسان به عمل ) .
بعضى گفته اند عدالت ، هماهنگى ظاهر و باطن است ، و احسان آن است كه باطن انسان از ظاهر او بهتر باشد .
بعضى ديگر عدالت را مربوط به جنبه هاى عملى دانسته اند و احسان را مربوط به گفتار :
تفسير نمونه ج : 11 ص : 369
ولى همانگونه كه گفتيم بعضى از اين تفسيرها با تفسيرى كه در بالا آورديم هماهنگ است و بعضى ديگر نيز منافات با آن ندارد و قابل جمع : اما مساله نيكى به نزديكان ( ايتاء ذى القربى ) در واقع بخشى از مساله احسان است با اين تفاوت كه احسان در كل جامعه است ، و ايتاء ذى القربى در خصوص خويشاوندان و بستگان كه جامعه كوچك محسوب مى شود ، و با توجه به اينكه جامعه بزرگ از جامعه كوچكتر يعنى جامعه فاميلى تركيب شده ، هر گاه ، اين واحدهاى كوچكتر از انسجام بيشترى برخوردار گردند ، اثر آن در كل جامعه ظاهر مى شود ، و در واقع وظائف و مسئوليتها به صورت صحيحى در ميان مردم تقسيم مى گردد ، چرا كه هر گروه در درجه اول به ضعفاى بستگان خود مى پردازد ، و از اين طريق همه اين گونه اشخاص زير پوشش حمايت نزديكان خود قرار مى گيرند .
در بعضى از احاديث اسلامى مى خوانيم كه منظور از ذى القربى ، نزديكان پيامبر يعنى امامان اهلبيتند ، و منظور از ايتاء ذى القربى ، اداء خمس مى باشد .
اين تفسير هرگز نمى خواهد مفهوم آيه را محدود كند ، بلكه هيچ مانعى ندارد آيه به مفهوم وسيعش باقى باشد و اين قسمت نيز يكى از مصاديق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد .
بلكه اگر ما ذى القربى را به معنى مطلق نزديكان اعم از نزديكان در فاميل و نسب و يا نزديكان ديگر بدانيم ، آيه مفهوم وسيعترى پيدا مى كند كه حتى همسايگان و دوستان و مانند آن را شامل مى شود ( هر چند معروف در معنى ذى القربى ، خويشاوندان است ) مساله كمك به جامعه هاى كوچك ( يعنى بستگان و خويشاوندان ) از آن نظر كه از پشتوانه عاطفى نيرومندى برخوردار است ، از ضمانت اجرائى بيشترى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 370
بهره مند خواهد بود .
بعد از تكميل اين سه اصل مثبت به سه اصل منفى و منهى مى پردازد و مى گويد : خداوند از فحشاء و منكر و بغى ، نهى مى كند ( و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى ) .
پيرامون اين تعبيرات سه گانه فحشاء منكر و بغى نيز مفسران سخن بسيار گفته اند ، اما آنچه مناسبتر با معنى لغوى و قرينه مقابله اين صفات با يكديگر به نظر مى رسد آنست كه فحشاء اشاره به گناهان پنهانى منكر اشاره به گناهان آشكار ، و بغى ، هر گونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است .
بعضى از مفسران گفته اند : سرچشمه انحرافات اخلاقى ، سه قوه است : قوه شهوانى و غضبى و نيروى وهمى شيطانى .
اما قوه شهوانى ، انسان را به لذت گيرى هر چه بيشتر مى خواند ، و غرق در فحشاء و زشتيها مى كند .
قوه غضبيه ، انسان را به انجام منكرات و آزار مردم وا مى دارد .
اما قوه وهميه شيطانيه ، حس برترى طلبى و رياست خواهى و انحصار جوئى و تجاوز به حقوق ديگران را در انسان زنده مى كند و او را به اين اعمال وا مى دارد .
خداوند با تعبيرهاى سه گانه فوق نسبت به طغيان اين غرائز ، هشدار داده و با يك بيان جامع كه همه انحرافات اخلاقى را در بر مى گيرد به راه حق ، هدايت نموده است .
و در پايان آيه ، به عنوان تاكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه مى فرمايد : خداوند به شما اندرز مى دهد شايد متذكر شويد ( يعظكم لعلكم تذكرون ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 371
جامعترين آيات خير و شر
جاذبه محتواى اين آيه و طرز بيان آن چنان است كه در روايتى مى خوانيم ، عثمان بن مظعون كه از صحابه معروف پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است مى گويد : من در آغاز ، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان ، دليل آن هم اين بود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرارا پيشنهاد اسلام به من كرد و من هم از روى حيا پذيرفتم ، اين وضع همچنان ادامه يافت تا اينكه روزى خدمتش بودم ، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت ، گوئى پيامى را دريافت مى دارد ، وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم ، فرمود : آرى هنگامى كه با شما سخن مى گفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى من آورد ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ... پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آيه را تا آخر براى من خواند ، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست ، من به سراغ ابو طالب عموى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدم و جريان را به او خبر دادم ، فرمود : اى طايفه قريش از محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد ، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نمى كند ، سپس به سراغ وليد بن مغيره ( دانشمند معروف عرب و يكى از سران شرك ) آمدم و همين آيه را بر او خواندم ، او گفت اگر اين سخن از خود محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار او است باز هم بسيار خوب است .
در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين آيه را براى وليد بن مغيره خواند ، وليد گفت : فرزند برادر دو باره بخوان ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تكرار
تفسير نمونه ج : 11 ص : 372
كرد ، وليد گفت : ان له لحلاوة ، و ان عليه لطلاوة ، و ان اعلاه لمثمر ، و ان اسفله لمغدق ، و ما هو قول البشر : شيرينى خاصى دارد و زيبائى و درخشندگى مخصوصى ، شاخه هايش پر بار ، و ريشه هايش پر بركت است ، و اين گفتار بشر نيست .
در حديث ديگر از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم جماع التقوى فى قوله تعالى ان الله يامر بالعدل و الاحسان : مجموعه تقوا در اين گفتار خدا است ، كه مى فرمايد : خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد .
از احاديث بالا و احاديث متعدد ديگر به خوبى استفاده مى شود كه آيه فوق به عنوان يك دستور العمل كلى اسلامى و يكى از مواد قانون اساسى اسلام و منشور جهانى آن ، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است ، تا آنجا كه طبق حديثى ، هر گاه امام باقر (عليه السلام) نماز جمعه مى خواند آخرين سخنش در خطبه نماز همين آيه بود و به دنبال آن چنين دعا مى كرد : اللهم اجعلنا ممن يذكر فتنفعه الذكرى : خداوندا ما را از كسانى قرار ده كه اندرزها را مى شنوند و به حالشان مفيد است سپس از منبر فرود مى آمد .
احياى اصول سه گانه عدل و احسان و ايتاء ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى ، كافى است كه دنيائى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد ، و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه اين آيه جامعترين آيات خير و شر در قرآنست به همين دليل است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 373
محتواى آيه فوق ما را به ياد حديث تكان دهنده اى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى اندازد كه فرمود : صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى : دو گروه از امت منند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح مى شوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد مى شوند .
عرض كردند اى رسولخدا اين دو گروه كيانند فرمود : الفقهاء و الامراء : دانشمندان و زمامداران ! مرحوم محدث قمى در سفينة البحار بعد از نقل اين حديث ، حديث مناسب ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كند : قال تكلم النار يوم القيامة ثلاثة : اميرا ، و قاريا ، و ذا ثروة من المال ، فيقول للامير يا من وهب الله له سلطانا فلم يعدل ، فتزدرده كما تزدرد الطير حب السمسم ، و تقول للقارى يا من تزين للناس و بارز الله بالمعاصى فتزدرده ، و تقول للغنى يا من وهب الله له دنيا كثيرة واسعة فيضا و سئله الحقير اليسير قرضا فابى الا بخلا فتزدرده : در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مى گويد ، زمامداران ، دانشمندان و ثروتمندان : به زمامداران مى گويد اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد اما اصول عدالت را به كار نبستيد ، و در اين هنگام آتش آنها را مى بلعد همانگونه كه پرندگان دانه كنجد را ! و به دانشمند مى گويد اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى ، اما به معصيت خدا پرداختى ، سپس او را مى بلعد .
و به ثروتمند مى گويد اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از تو خواست مختصرى از آنرا انفاق كنى اما تو بخل كردى سپس او را نيز
تفسير نمونه ج : 11 ص : 374
مى بلعد .
در زمينه عدالت كه يك ركن بسيار مهم اسلامى است در ذيل آيه 8 سوره مائده بحث مشروحى آورديم ( به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 299 مراجعه شود ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 375
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَهَدتُّمْ وَ لا تَنقُضوا الأَيْمَنَ بَعْدَ تَوْكيدِهَا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ(91) وَ لا تَكُونُوا كالَّتى نَقَضت غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّة أَنكثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمَنَكمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبى مِنْ أُمَّة إِنَّمَا يَبْلُوكمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّننَّ لَكمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ(92) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ لَكِن يُضِلُّ مَن يَشاءُ وَ يَهْدِى مَن يَشاءُ وَ لَتُسئَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(93) وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمَنَكُمْ دَخَلا بَيْنَكمْ فَتزِلَّ قَدَمُ بَعْدَ ثُبُوتهَا وَ تَذُوقُوا السوءَ بِمَا صدَدتُّمْ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ لَكمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(94)
ترجمه :
91 - هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد ، و سوگندهايتان را بعد از تاكيد نشكنيد در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر ( سوگند ) خود قرار داده ايد ، خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 376
92 - همانند آن زن ( سبك مغز ) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وا ، مى تابيد ، در حالى كه سوگند ( و پيمان ) خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى دهيد ، بخاطر اينكه گروهى جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است ( و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر خدا مى شمريد ) خدا مى خواهد شما را با اين وسيله آزمايش كند و روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شما روشن مى سازد .
93 - و اگر خدا مى خواست همه شما را امت واحدى قرار مى داد ( همه را به اجبار وادار به ايمان مى كرد ، اما اجبار چه سودى دارد ؟ ) ولى خدا هر كس را بخواهد ( و مستحق ببيند ) گمراه و هر كس را بخواهد ( و لايق بداند ) هدايت مى كند ، و شما از آنچه انجام مى داديد بازپرسى خواهيد شد .
94 - سوگندهاى خود را وسيله تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد ، مبادا گامهاى ثابت ( بر ايمان ) متزلزل گردد ، و بخاطر بازداشتن ( مردم ) از راه خدا آثار سوء آنرا بچشيد و براى شما عذاب عظيم خواهد بود .

شان نزول :
مفسر بزرگ ، طبرسى ، در مجمع البيان در شان نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين مى گويد : در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم ، و دشمنان فراوان بودند ، و امكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهائى ، بيعت خود را با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بشكنند و از حمايت او دست بردارند ، آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد .

تفسير : استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست !
در تعقيب اصولى كه در آيه گذشته به عنوان يك رشته اصول اساسى اسلام در زمينه عدالت و احسان و مانند آن بيان شد ، در اين آيات به بخش ديگرى از
تفسير نمونه ج : 11 ص : 377
مهمترين تعليمات اسلام مى پردازد كه آن مساله وفاى به عهد و پايبند بودن به پيمانها ، و ايستادگى در مقابل سوگندها است .
نخست مى فرمايد : به عهد الهى هنگامى كه با او عهد بستيد وفادار باشيد ( و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم ) .
سپس اضافه مى كند : و سوگندهاى خود را بعد از تاكيد ، نقض نكنيد ( و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها ) .
در حالى كه به نام خدا سوگند ياد كرده ايد و خداوند را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد ( و قد جعلتم الله عليكم كفيلا ) .
چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است ( ان الله يعلم ما تفعلون ) .
گرچه مفسران در معنى عهد الله ، تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند ولى ظاهر اين است كه منظور از آن پيمانهائى است كه مردم با خدا مى بندند ( و بديهى است كه پيمان با پيامبر او نيز پيمان با او است ) بنابر اين هر گونه عهد الهى و بيعت در طريق ايمان و جهاد و غير آن را شامل مى شود .
بلكه با توجه به اينكه تكاليف تشريعى ، كه وسيله پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اعلام مى شود همواره با يكنوع عهد الهى ضمنى همراه است ، و تكاليف عقلى كه به خاطر اعطاى عقل و هوش و خرد و استعداد نيز با چنين معاهده ضمنى توام مى باشد ، همه در اين پيمان وسيع و عهد الله داخل خواهند بود .
و اما مساله ايمان ( جمع يمين به معنى سوگند ) كه در آيه فوق آمده و باز مورد تفسيرهاى گوناگون قرار گرفته ، با توجه به مفهوم جمله ، معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده ، شامل مى گردد ، و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا مى كند .
و به تعبير ديگر هر گونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او
تفسير نمونه ج : 11 ص : 378
انجام مى گيرد در اين جمله وارد است ، بخصوص كه بعد از آن جمله و قد جعلتم الله عليكم كفيلا ( در حالى كه خدا را كفيل و ضامن قرار داده ايد ) به عنوان تفسير و تاكيد آمده است .
نتيجه اينكه : جمله اوفوا بعهد الله خاص است و جمله لا تنقضوا الايمان عام .
و از آنجا كه مساله وفاى به عهد ، يكى از مهمترين پشتوانه ها براى ثبات هر جامعه است در آيه بعد نيز با لحن توام با نوعى سرزنش و ملامت ، آن را تعقيب كرده مى گويد : شما همانند آن زنى نباشيد كه پشمها را تابيده اما پس از آن همه را وا مى تابيد ( و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا .
اشاره به داستان زنى است از قريش بنام رايطه در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز ، خود و كنيزانش ، پشمها و موهائى را كه در اختيار داشتند مى تابيدند ، و پس از آن دستور مى داد همه آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان حمقاء ( زن احمق ) در ميان عرب ، معروف شده بود .
اين كار مخصوصا از اين نظر كه پشم بر اثر تابيدن ، استحكام و تكامل تازه اى پيدا مى كند و با گشودن آن ، يك حركت ارتجاعى انجام شده نه تنها بى حاصل ، بلكه زيان آور است ، همين گونه كسانى كه با پيمان بستن با خدا و به نام حق ، تعهدى را مى پذيرند ، هر گونه حركتى در جهت شكستن اين عهد و پيمان انجام دهند نه تنها بيهوده است بلكه دليل بر انحطاط و سقوط شخصيت آنها نيز مى باشد .
سپس اضافه مى كند : شما نبايد به خاطر ملاحظه اين و آن و اينكه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 379
گروهى ، جمعيتشان از گروه ديگرى بيشتر است ، پيمان و سوگند خود را بشكنيد و آنرا وسيله خيانت و تقلب و فساد قرار دهيد ( تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ان تكون امة هى اربى من امة ) .
اين دليل بر ضعف شخصيت و ناتوانى روح انسان و يا دليل بر تقلب و خيانت او است كه با مشاهده كثرت عددى مخالفان ، دست از آئين راستين خود بر دارد و به آئين منحط و بى پايه اى كه طرفدارانش اكثريت دارند بپيوندد .
آگاه باشيد ، خداوند با اين وسيله ، شما را مورد آزمايش قرار مى دهد ( انما يبلوكم الله به ) .
آن روز كه شما در اكثريتيد و دشمن در اقليت ، روز آزمايش نيست ، روزهاى آزمايش روزهائى است كه انبوه دشمن در برابر شما بايستد و شما در ظاهر كمتر و ضعيفتر از آنها باشيد .
به هر حال خداوند نتيجه اين آزمايش و آنچه را در آن اختلاف داشتيد در روز قيامت براى شما آشكار مى سازد و پرده از روى اسرار دلها بر مى دارد و هر كس را به جزاى اعمالش مى رساند ( و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فيه تختلفون ) .
و از آنجا كه بحث از آزمايش الهى و تاكيد بر ايمان و انجام وظائف غالبا اين توهم را ايجاد مى كند كه مگر براى خدا مشكل است كه همه انسانها را اجبارا به قبول حق وادار سازد ، لذا آيه بعد به پاسخ اين توهم پرداخته مى گويد :
تفسير نمونه ج : 11 ص : 380
اگر خدا مى خواست همه شما را امت واحدى قرار مى داد ( و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة ) .
امت واحدة از نظر ايمان و قبول حق ، اما در شكل اجباريش ، ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تكامل است نه دليلى بر افتخار پذيرنده آن ، لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد ، تا با اختيار خود ، راه حق را بپويند .
ولى اين آزادى به آن معنى نيست كه از ناحيه خدا ، هيچگونه كمكى به پويندگان اين راه نمى شود ، بلكه آنها كه قدم در راه حق مى گذارند و مجاهده مى كنند ، توفيق خداوند شامل حالشان مى شود ، و در پرتو هدايت او به سر منزل مقصود مى رسند ، و آنها كه در راه باطل گام مى گذارند از اين موهبت محروم مى گردند و بر گمراهيشان افزوده مى شود .
لذا بلافاصله مى گويد لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت ( و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء ) .
اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسئوليت از شما نمى كند ، زيرا گامهاى نخستين آن از خود شما است ، به همين دليل اضافه مى كند شما بطور قطع در برابر اعمالى كه انجام مى داديد مسئوليد ، و از شما بازپرسى مى شود ( و لتسئلن عما كنتم تعملون ) .
اين تعبير كه از يكسو انجام اعمال را به خود انسانها نسبت مى دهد ، و از سوى ديگر تاكيد بر مسئوليت آنها در برابر اعمالشان مى كند ، از قرائن روشنى است كه مفهوم هدايت و اضلال الهى را در جمله قبل ، تفسير مى نمايد ، كه اين هدايت و اضلال ، هرگز جنبه اجبارى ندارد .
در اين زمينه قبلا نيز بحث كرده ايم ( به تفسير آيه 26 سوره بقره ، جلد
تفسير نمونه ج : 11 ص : 381
اول تفسير نمونه مراجعه فرمائيد ) .
سپس براى تاكيد بر مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثبات اجتماعى است مى گويد : سوگندهايتان را در ميان خود وسيله تقلب و نفاق قرار ندهيد ( و لا تتخذوا ايمانكم دخلا بينكم ) .
زيرا اين امر دو زيان بزرگ دارد اولا سبب مى شود كه گامهاى ثابت بر ايمان متزلزل گردد ( فتزل قدم بعد ثبوتها ) .
چون هنگامى كه شما عهد و پيمان ببنديد و سوگند و قسم ياد كنيد ، اما قصد وفاى بر آن را نداشته باشيد و اين امر را تكرار كنيد ، سرمايه اعتماد مردم نسبت به شما از ميان مى رود ، و عده اى از ايمان آورندگان در ايمانشان ، سست و متزلزل مى شوند ، گوئى گام خود را در جاى ظاهرا محكمى گذارده اند ، اما زير آن لغزنده بود و آنها را به لغزش افكنده است .
زيان ديگر اينكه آثار سوء اين عمل يعنى جلوگيرى از راه خدا را در اين دنيا خواهيد چشيد ، و عذاب عظيم الهى در جهان ديگر در انتظار شما خواهد بود ! .
در حقيقت پيمان شكنيها و تخلف از سوگندها ، از يكسو موجب بدبينى و تنفر مردم از آئين حق و پراكندگى صفوف و بى اعتمادى مى گردد ، تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نمى دهند و اگر پيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نمى دانند ، و اين خود مايه ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنيا است .
و از سوئى ديگر عذاب الهى را در سرائى ديگر ، براى شما به ارمغان مى آورد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 382
نكته ها :

1 - فلسفه احترام به عهد و پيمان .
مى دانيم مهمترين سرمايه يك جامعه ، اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به يكديگر است ، اصولا آنچه جامعه را از صورت آحاد پراكنده بيرون مى آورد و همچون رشته هاى زنجير به هم پيوند مى دهد ، همين اصل اعتماد متقابل است كه پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى و همكارى در سطح وسيع مى باشد .
عهد و پيمان و سوگند ، تاكيدى است بر حفظ اين همبستگى و اعتماد متقابل ، اما آن روز كه عهد و پيمانها پشت سر هم شكسته شود ، ديگر اثرى از اين سرمايه بزرگ اعتماد عمومى باقى نخواهد ماند ، و جامعه بظاهر متشكل ، تبديل به آحاد پراكنده فاقد قدرت مى شود .
به همين دليل مكررا در آيات قرآن ، و بطور گسترده و احاديث اسلامى ، روى مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها تاكيد شده است ، و شكستن آن از گناهان كبيره محسوب مى شود .
امير مؤمنان على (عليه السلام) در فرمان مالك اشتر به اهميت اين مساله در اسلام و جاهليت اشاره كرده ، و آنرا مهمترين و عمومى ترين مساله مى شمرد ، و تاكيد مى كند كه حتى مشركان نيز به اين امر پايبند بوده اند ، زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند .
در دستورات جنگى اسلام مى خوانيم حتى امان دادن يكنفر از سربازان عادى به فرد يا افرادى از لشكر دشمن براى همه مسلمانان لازم المراعات است ! .
مورخان و مفسران مى گويند از جمله امورى كه در صدر اسلام سبب شد ، گروههاى زيادى اسلام ، آئين بزرگ الهى را پذيرا گردند ، همين پاى بند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 383
بودن مسلمين به عهد و پيمانشان ، و مراعات سوگندهايشان بود .
اين امر تا آنجا اهميت دارد كه در روايتى از سلمان فارسى مى خوانيم : تهلك هذه الامة بنقض مواثيقها : هلاكت اين امت به خاطر پيمان شكنيهايشان خواهد بود ! .
يعنى همانگونه كه وفاى به عهد و پيمان موجب قدرت و شوكت و پيشرفت است ، پيمان شكنى سبب ضعف و ناتوانى و نابودى است .
در تاريخ اسلام مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در عصر خليفه دوم ، ارتش ساسانيان را شكست دادند ، و هرمزان بزرگ لشگر ايران دستگير شد ، او را نزد عمر آوردند ، خليفه به او گفت شما بارها با ما پيمان بستيد و پيمان شكنى كرديد ، دليلش چيست ؟ هرمزان گفت : مى ترسم قبل از آنكه دليلش را بگويم مرا به قتل برسانى ! خليفه گفت نترس ! .
در اين هنگام هرمزان تقاضاى آب كرد و به زودى ظرف ساده و بى ارزشى را پر از آب كرده براى او آوردند .
هرمزان گفت اگر از تشنگى هم بميرم هرگز در چنين ظرفى آب نخواهم خورد ! خليفه گفت : ظرف آبى بياوريد كه مورد قبولش باشد ، ظرف را بدست او دادند و او به اطراف خود نگاه مى كرد و آب نمى نوشيد و مى گفت ميترسم در حالى كه مشغول نوشيدن آب باشم ، كشته شوم .
خليفه گفت نترس ! من به تو اطمينان مى دهم ، تا ننوشى با تو كارى نداريم .
هرمزان ناگهان ظرف را واژگون كرد و آبها را به روى زمين ريخت ! خليفه كه فكر مى كرد آب بدون اختيار او ريخته شده است گفت آب
تفسير نمونه ج : 11 ص : 384
ديگرى براى او بياوريد و او را تشنه نكشيد .
هرمزان گفت : من آب نمى خواهم منظورم اين بود كه امان از تو بگيرم .
خليفه گفت : من ترا به هر صورت خواهم كشت .
ولى هرمزان جواب داد تو به من امان و اطمينان دادى .
خليفه گفت : دروغ مى گوئى من به تو امان ندادم .
انس حاضر بود ، گفت هرمزان راست مى گويد تو به او امان داده اى ، مگر به او نگفتى من با تو كارى ندارم تا آب را بنوشى ؟ ! خليفه در كار خود فرو ماند و به هرمزان گفت تو مرا فريب دادى ولى من به خاطر اين فريب خوردم كه تو قبول اسلام كنى .
هرمزان از مشاهده اين صحنه ( و پاى بند بودن مسلمانان به عهد و پيمانشان نور ايمان در دلش درخشيدن گرفت ) و مسلمان شد .

2 - عذرهاى ناموجه براى نقض پيمان
زشتى پيمان شكنى به حدى است كه كمتر كسى حاضر مى شود ، مسئوليت آنرا ، با صراحت ، بر عهده گيرد ، لذا معمولا افراد پيمان شكن متعذر به اعذارى مى شوند ، هر چند عذرهاى واهى و بى اساس باشد كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم و آن اينكه : گاهى بعضى از افراد مسلمان به عذر اينكه دشمن اكثريت عددى دارد و مؤمنان از نظر شماره در اقليتند در ادامه پيمان خود با خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دچار ترديد مى شدند ، در حالى كه نه اكثريت از لحاظ تعداد ، دليل بر قدرت و قوت است ، زيرا بسيار ديده شده يك اقليت مصمم و با ايمان بر اكثريت عظيمى كه فاقد ايمان بوده اند پيروز شده است ، و نه قدرت و قوت دشمن به فرض
تفسير نمونه ج : 11 ص : 385
اينكه با كثرت عدد حاصل شود مجوزى براى پيمان شكنى با دوستان نمى تواند باشد ، چرا كه اگر اين را بشكافيم در واقع يكنوع شرك و بيگانگى از خدا است .
همين موضوع به شكل ديگرى در عصر ما خودنمائى كرده است ، كه پاره اى از دولتهاى اسلامى ظاهرا كوچك از ترس قدرتهاى بزرگ استعمارى از انجام تعهدات خود با مؤمنان سر باز مى زنند و قدرت ناچيز بشر ضعيف را بر قدرت بى پايان خداوند مقدم مى شمرند ، به غير خدا تكيه مى كنند ، از غير خدا مى ترسند و حتى عهد و پيمان خود را بر سر اين كار مى نهند كه همه اينها از پديده هاى شرك و بت پرستى است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 386
وَ لا تَشترُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّمَا عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيرٌ لَّكمْ إِن كنتُمْ تَعْلَمُونَ(95) مَا عِندَكمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاق وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صبرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسنِ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(96) مَنْ عَمِلَ صلِحاً مِّن ذَكر أَوْ أُنثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(97)
ترجمه :
95 - ( هرگز ) پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد ( و هر بهائى در برابر آن ناچيز است ) آنچه نزد خدا است براى شما بهتر است اگر بدانيد .
96 - ( زيرا ) آنچه نزد شما است فانى مى شود ، اما آنچه نزد خدا است باقى ميماند ، و كسانى را كه صبر استقامت پيشه كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد .
97 - هر كس عمل صالح كند ، در حالى كه مؤمن است ، خواه مرد باشد يا زن ، به او حيات پاكيزه مى بخشيم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام دادند خواهيم داد .

شان نزول :
مرحوم طبرسى مفسر بزرگ ، از ابن عباس چنين نقل مى كند كه مردى از اهالى حضرموت خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد عرض كرد اى رسولخدا
تفسير نمونه ج : 11 ص : 387
همسايه اى بنام امرؤ القيس دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است و مردم گواه صدق منند ، ولى چون براى او احترام بيشترى قائل هستند حاضر به حمايت من نيستند .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) امرؤ القيس را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد ، او در پاسخ همه چيز را انكار نمود ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او پيشنهاد سوگند كرد ، ولى مرد شاكى عرض كرد : يا رسول الله ! اين مرد بى بندوبارى است كه براى او هيچ مانعى ندارد سوگند دروغ ياد كند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود به هر حال چاره اى نيست ، يا بايد شهود بياورى و يا بايد تسليم سوگند او شوى ، به هنگامى كه امرؤ القيس برخواست تا سوگند ياد كند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او مهلت داد ( و فرمود در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن ) .
آن دو باز گشتند و در اين حال ، آيه اول و دوم مورد بحث نازل شد ( و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن بر حذر داشت ) .
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين دو آيه را براى آنها خواند ، امرؤ القيس گفت حق است ، آنچه نزد من است سرانجام فانى مى شود و اين مرد راست مى گويد من قسمتى از زمين او را غصب كرده ام ، ولى نمى دانم چه مقدار بوده است ؟ اكنون كه چنين است هر مقدار مى خواهد ( و مى داند حق او است ) بر گيرد ، و معادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام ، در اين هنگام سومين آيه مورد بحث نازل شد ( و به كسانى كه عمل صالح توام با ايمان دارند بشارت حيات طيبه داد ) .

تفسير : زندگى پاكيزه در گرو چيست ؟
در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمان شكنى و سوگند دروغ سخن ميگفت نخستين آيه مورد بحث نيز تاكيدى بر همان مطلب دارد ، با اين تفاوت كه انگيزه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 388
پيمان شكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مساله مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود ، و در اينجا انگيزه آن مساله جلب منافع بى ارزش مادى است .
لذا مى گويد : هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد ) ( و لا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا ) .
يعنى هر بهائى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است ، حتى اگر تمام دنيا را به شما بدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد .
سپس به عنوان دليل اضافه مى كند آنچه نزد خدا است براى شما بهتر است اگر بدانيد ( انما عند الله هو خير لكم ان كنتم تعلمون ) .
در آيه بعد دليل اين برترى را چنين بيان مى كند : آنچه نزد شما است سرانجام فانى و نابود مى شود ، اما آنچه نزد خدا است باقى و جاودان مى ماند ( ما عندكم ينفد و ما عند الله باق ) .
منافع مادى هر چند ظاهرا بزرگ باشند اما همچون حبابى بر سطح آب بيش نيستند ، در حالى كه پاداش الهى كه همچون ذات مقدسش جاويدان است از همه اينها برتر و بالاتر است .
سپس اضافه مى كند : ما كسانى را كه در راه اطاعت فرمانمان ( به خصوص ايستادگى در برابر سوگندها و عهدها ) صبر و استقامت مى كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد ( و لنجزين الذين صبروا باحسن ما كانوا يعملون ) .
تعبير به احسن دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست ، بعضى خوبست و بعضى خوبتر ، ولى خداوند همه را به حساب خوبتر مى گذارد ، و پاداش خوبتر را به آنها مى دهد ، و اين نهايت بزرگوارى است كه فى المثل شخصى چند نوع كالا براى فروش عرضه كند ، عالى و خوب و متوسط ، و خريدار همه را
تفسير نمونه ج : 11 ص : 389
به قيمت عالى بخرد ! ضمنا جمله و لنجزين الذين صبروا ... خالى از اشاره به اين نكته نيست كه صبر و استقامت و پايمردى در مسير طاعت و مخصوصا پايبند بودن به عهد و پيمان از بهترين اعمال آدمى است .
در حديثى از على (عليه السلام) در نهج البلاغه مى خوانيم : الصبر من الايمان كالرأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس معه و لا فى ايمان لا صبر معه : صبر و استقامت در برابر ايمان همچون سر است در برابر تن ، تن بى سر ، فايده و دوام و بقائى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و پايمردى .
و به دنبال آن به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح توام با ايمان را از هر كس و به هر صورت تحقق يابد ، در اين دنيا و جهان ديگر ، بيان مى كند ، و مى گويد : هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤمن باشد ، خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه مى بخشيم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند خواهيم داد ( من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون ) .
و به اين ترتيب معيار ، تنها ايمان و اعمال صالح زائيده آن است و ديگر هيچ قيد و شرطى نه از نظر سن و سال ، نه از نظر نژاد ، نه از نظر جنسيت و نه از نظر پايه و رتبه اجتماعى در كار نيست .
و نتيجه اين عمل صالح مولود ايمان در اين جهان ، حيات طيبه است يعنى تحقق جامعه اى قرين با آرامش ، امنيت ، رفاه ، صلح ، محبت ، دوستى ، تعاون و مفاهيم سازنده انسانى خواهد بود ، و از نابسامانيها و درد و رنجهائى كه بر اثر استكبار و ظلم و طغيان و هوا پرستى و انحصارطلبى به وجود مى آيد و آسمان
تفسير نمونه ج : 11 ص : 390
زندگى را تيره و تار مى سازد در امان است .
اين از يكسو ، و از سوى ديگر خدا آنها را بر طبق بهترين اعمالشان پاداش خواهد داد كه تفسير آن در آيات قبل گذشت .

نكته ها :

1 - سرمايه هاى جاودانى
طبيعت زندگى اين جهان مادى ، فنا و نابودى است ، محكمترين بناها ، بادوامترين حكومتها ، قويترين انسانها ، و هر چيز كه از آن مستحكم تر نباشد ، سرانجام كهنه و فرسوده و سپس نابود مى شود ، و همه بدون استثناء خلل پذيرند .
اما اگر بتوان اين موجودات را به نحوى با ذات پاك خداوند پيوند داد و براى او و در راه او به كار انداخت ، رنگ جاودانگى به خود مى گيرند ، چرا كه ذات پاكش ابدى است و هر چيز نسبتى با او دارد رنگ ابديت مى يابد : اعمال صالح ، ابدى هستند ، شهيدان حيات جاويدان دارند ، پيامبران و امامان و دانشمندان راستين ، و مجاهدان راه حق ، تاريخشان ، توام با ابديت است ، چرا كه همه رنگ الهى دارند .
به همين دليل ، آيات فوق به ما هشدار مى دهد كه بيائيد سرمايه هاى وجود خود را از فناپذيرى نجات بخشيد ، و در صندوق پس اندازى ذخيره كنيد كه دست تطاول ايام به محتوياتش نمى رسد ، و گذشت شب و روز آنرا به فنا و نيستى سوق نمى دهد .
بيائيد و سرمايه هاى خود را براى خدا و در راه خلق خدا و جلب رضاى او به كار اندازيد تا مصداق عند الله گردد ، و به مقتضاى ما عند الله باق باقى و برقرار شود .