بعدی 

تفسير نمونه ج : 11 ص : 391
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : اذا مات ابن آدم انقطع امله الا عن ثلاث صدقة جاريه ، علم ينتفع به و ولد صالح يدعو له : هنگامى كه فرزند آدم از دنيا مى رود اميد او از همه چيز بريده خواهد شد مگر از سه چيز : صدقات جاريه ( آثار خيرى كه در خدمت مردم و در راه خدا در جريان است ) و علم و دانشى كه مردم از آن بهره مى گيرند ، و فرزند صالح كه براى او دعا مى كند چرا كه همه اينها براى خدا و در راه او هستند و رنگ ابديت دارند .
در نهج البلاغه مى خوانيم : شتان ما بين عملين : عمل تذهب لذته و تبقى تبعته و عمل تذهب مئونته و يبقى اجره : بسيار تفاوت دارد عملى كه لذتش از ميان مى رود و مسئوليتش باقى مى ماند ، و عملى كه درد و رنجش مى رود و اجرش باقى است .

2 - برابرى مرد و زن
بى شك ، زن و مرد تفاوتهائى از نظر جسم و روح دارند و به همين دليل در احراز پستهاى اجتماعى متفاوتند و هر كارى از كسى ساخته است ، ولى هيچيك از اينها دليل بر تفاوت شخصيت انسانى آنها ، و يا تفاوت مقامشان در پيشگاه خدا نيست ، و از اين نظر هر دو كاملا برابرند ، و به همين دليل معيارى كه بر شخصيت و مقام معنوى آنها حكومت مى كند ، يك معيار بيش نيست ، و آن ايمان است و عمل صالح و تقوى كه امكان دسترسى هر دو به آن يكسان است .
آيات فوق ، با صراحت اين حقيقت را بيان كرده ، و دهان بيهوده گويانى را كه در گذشته يا حال در شخصيت انسانى زن ، شك و ترديد داشتند ، و يا براى او مقامى پائينتر از مقام انسانى مرد قائل بودند مى بندد ، و ضمنا منطق اسلام را
تفسير نمونه ج : 11 ص : 392
در اين مساله مهم اجتماعى آشكار مى سازد ، و ثابت مى كند كه بر خلاف پندار كوته فكران ، اسلام دين مردانه نيست ، به همان مقدار كه به مردان تعلق دارد به زنان نيز تعلق دارد .
اين هر دو جنس در صورتى كه در مسير اعمال صالح گام بردارند ، گامى مثبت و سازنده كه از انگيزه هاى ايمانى مدد گيرد ، هر دو به يكسان داراى حيات طيبه خواهند بود ، و هر دو از اجر و پاداش مساوى در پيشگاه خدا بهره مند مى شوند و موقعيت اجتماعى آنها نيز همانند خواهد بود مگر اينكه از نظر ايمان و عمل صالح بر ديگرى برترى يابد .

3 - ريشه هاى عمل صالح از ايمان سيراب مى گردد
عمل صالح آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام فعاليتهاى مثبت و مفيد و سازنده را در همه زمينه هاى علمى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى و نظامى و مانند آن شامل مى شود .
از اختراع دانشمندى كه براى كمك به انسانها سالها زحمت كشيده گرفته ، تا مجاهدتهاى شهيد جان بر كفى كه در صحنه مبارزه حق و باطل آخرين قطره هاى خون خود را نثار مى كند ، و از درد و رنجى كه مادر با ايمانى به هنگام آوردن نوزاد و سپس براى تربيت او متحمل مى شود گرفته ، تا زحماتى كه دانشمندان براى نوشتن كتابهاى پر ارجشان مى كشند ، همه را فرا مى گيرد .
از بزرگترين كارها همچون رسالت انبيا ، تا كوچكترين برنامه ها همچون كنار زدن يك سنگ كوچك از وسط جاده ، همه در اين مفهوم وسيع جمع است .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا اين عمل صالح مقيد به قيد ايمان شده است در حالى كه انجام آن بدون ايمان نيز امكان دارد ، و در مواردى ديده شده است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 393
پاسخ اين سؤال يك نكته است و آن اينكه اگر انگيزه ايمان در كار نباشد غالبا عمل آلوده مى شود و اگر آلوده نشود بسيار استثنائى است ، و اما اگر ريشه هاى درخت عمل صالح از آب توحيد و ايمان به الله سيراب گردد ، كمتر ممكن است آفاتى همچون عجب و ريا و تظاهر و خودبينى و تقلب و منت گذارى و امثال آن در آن راه يابد ، و به همين دليل قرآن مجيد غالبا اين دو را با هم پيوند مى دهد چرا كه پيوندشان يك واقعيت عينى و ناگسستنى است .
لازم است در اينجا با ذكر يك مثال اين مساله را روشنتر سازيم ، فرض كنيد دو نفر هر كدام دست به ساختن بيمارستانى زده اند ، يكى انگيزه الهى دارد و براى خدمت به خلق خدا اين كار را كرده ، اما ديگرى هدفش تظاهر و رسيدن به يك موقعيت اجتماعى است .
ممكن است در يك نظر سطحى ما فكر كنيم بالاخره هر دو بيمارستان مى سازند و مردم از عمل آنها يكسان استفاده خواهند كرد ، درست است كه يكى پاداش الهى دارد و يكى ندارد ، ولى عمل آنها ظاهرا با يكديگر متفاوت نيست .
ولى همانگونه كه گفتيم اين محصول يك مطالعه سطحى است ، اما اگر كمى بيشتر دقت كنيم خواهيم ديد خود اين دو عمل در جهات مختلف با يكديگر متفاوتند ، فى المثل نفر اول به سراغ محله اى از شهر مى رود كه مستضعفان و نيازمندان در آن بيشترند ، و گاه در يك محله گمنام كه در مسير رفت و آمد نيست اقدام به اين عمل مى كند ، ولى نفر دوم به سراغ نقطه اى مى رود كه بيشتر در چشمها است هر چند در آنجا نياز بسيار كمترى است .
نفر اول در انتخاب مصالح و كيفيت ساختمان آينده هاى دور را در نظر مى گيرد ، و آنچنان زير بنا را مى سازد كه صدها سال بماند ، اما نفر دوم غالبا به سراغ اين مى رود كه ساختمان زودتر بر پا و افتتاح شود و جار و جنجال راه بيندازد ، و نتيجه مورد نظرش را بگيرد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 394
نفر اول دنبال تحكيم باطن كار مى رود و نفر دوم به زرق و برق ظاهر مى چسبد ، همچنين در انتخاب بخشهاى درمانى ، دكترها ، پرستارها و ساير نيازمنديهاى اين بيمارستان ميان اين دو ، تفاوت بسيار است ، چرا كه همواره انگيزه هاى مختلف ، خود را در تمام مسير عمل نشان مى دهند و يا به تعبير ديگر عمل را به رنگ خود در مى آورند .

4 - حيات طيبه چيست ؟
مفسران در معنى حيات طيبه ( زندگى پاكيزه ) تفسيرهاى متعددى آورده اند : بعضى آنرا به معنى روزى حلال تفسير كرده اند .
بعضى به قناعت و رضا دادن به نصيب .
بعضى به رزق روزانه .
بعضى به عبادت توام با روزى حلال .
و بعضى به توفيق بر اطاعت فرمان خدا و مانند آن .
ولى شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه حيات طيبه ، مفهومش آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اينها و غير اينها را در بر مى گيرد ، زندگى پاكيزه از هر نظر ، پاكيزه از آلودگيها ، ظلمها و خيانتها ، عداوتها و دشمنيها ، اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هر گونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار مى سازد .
ولى با توجه به اينكه در دنبال آن ، سخن از جزاى الهى به نحو احسن به ميان آمده استفاده مى شود كه حيات طيبه مربوط به دنيا است و جزاى احسن مربوط به آخرت .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 395
جالب اينكه در روايتى كه در نهج البلاغه از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم : و سئل عن قوله تعالى فلنحيينه حياة طيبة فقال هى القناعة : از امام پرسيدند منظور از جمله فلنحيينه حياة طيبه چيست ؟ فرمود : قناعت است .
بدون شك مفهوم اين تفسير محدود ساختن حيات طيبه به قناعت نمى باشد ، بلكه بيان مصداق است ولى مصداقى است بسيار روشن ، چرا كه اگر تمام دنيا را به انسان بدهند ولى روح قناعت را از او بگيرند هميشه در آزار و رنج و نگرانى بسر مى برد ، و به عكس اگر انسان روح قناعت داشته باشد ، و از حرص و آز و طمع بر كنار گردد ، هميشه آسوده خاطر و خوش است .
همچنين در بعضى از روايات ديگر حيات طيبه به معنى رضا و خشنودى از آنچه خدا داده است تفسير شده كه آنهم با قناعت قريب الافق است .
ولى هرگز نبايد به اين مفاهيم جنبه تخديرى داد ، بلكه هدف اصلى از بيان رضا و قناعت ، پايان دادن به حرص و آز و طمع و هوا پرستى است كه عامل تجاوزها و استثمارها و جنگها و خونريزى ها ، و گاه عامل ذلت و اسارت است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 396
فَإِذَا قَرَأْت الْقُرْءَانَ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشيْطنِ الرَّجِيمِ(98) إِنَّهُ لَيْس لَهُ سلْطنٌ عَلى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ(99) إِنَّمَا سلْطنُهُ عَلى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُونَ(100)
ترجمه :
98 - هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده ، به خدا پناه بر .
99 - چرا كه او تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد .
100 - تنها تسلط او بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده اند و آنها كه نسبت به او شرك مىورزند ( و فرمانش را بجاى فرمان خدا لازم الاجرا مى دانند ) .

تفسير : اينگونه قرآن بخوان .
فراموش نكرده ايم كه در چندين آيه قبل به اين نكته اشاره شده بود كه در قرآن بيان همه چيز هست ( تبيانا لكل شىء ) و به دنبال آن بخشى از مهمترين فرمانهاى الهى كه در قرآن آمده ذكر شد : آيات مورد بحث ، طرز استفاده از قرآن مجيد و چگونگى تلاوت آنرا بيان مى كند ، زيرا پر بار بودن محتواى قرآن به تنهائى كافى نيست ، بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما بر چيده شود تا به آن محتواى پر بار دست يابيم .
لذا نخست مى گويد هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده به خدا پناه بر ( فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ) .
البته منظور تنها ذكر جمله اعوذ بالله من الشيطان الرجيم نيست ،
تفسير نمونه ج : 11 ص : 397
بلكه تخلق به آن شرط است يعنى ذكر اين جمله مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد ، حالت توجه به خدا ، حالت جدائى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است ، حالت بيگانگى از تعصبها و غرورها و خودخواهيها و خودمحورى هائى كه انسان را وادار مى كند كه از همه چيز ، حتى از سخنان خدا به نفع خواسته هاى انحرافيش استفاده كند .
و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود ، درك حقايق قرآن براى او ممكن نيست ، بلكه به عكس ممكن است قرآن را با توسل به تفسير به راى وسيله اى قرار دهد براى توجيه خواسته هاى شرك آلودش .
آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل گفته شده بود ، مى فرمايد : شيطان تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد ( انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ) .
تنها تسلط او بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و به رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده اند ( انما سلطانه على الذين يتولونه ) .
و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده اند ( و الذين هم به مشركون ) .
فرمان شيطان را بجاى فرمان خدا واجب الاجرا مى دانند !
نكته ها :

1 - موانع شناخت
چهره حقيقت هر قدر آشكار و درخشان باشد تا در برابر ديده بينا قرار نگيرد درك آن ممكن نيست ، و به تعبير ديگر براى شناخت حقايق دو چيز لازم است ،
تفسير نمونه ج : 11 ص : 398
آشكار شدن چهره حق و دارا بودن وسيله ديد و درك .
آيا هرگز نابينا مى تواند قرص خورشيد را ببيند ؟ آيا كران مى توانند نغمه هاى دلنواز جهان را بشنوند ؟ همين گونه كسانى كه چشم حق بين ندارند از ديدن چهره حقيقت محرومند ، و آنها كه گوش حق شنو ندارند از شنيدن آيات حق .
چه چيز مانع مى شود كه انسان قدرت شناخت را از دست دهد ؟ بدون شك در درجه اول پيشداوريهاى غلط ، هوى و هوسهاى نفسانى ، تعصبهاى كوركورانه افراطى ، و گرفتار بودن در چنگال خود خواهى و غرور و خلاصه هر چيزى كه صفاى دل و پاكى روح انسانرا بر هم مى زند ، و رنگهاى تيره و تار به آن مى دهد ، همه اينها مانع درك حقيقتند .
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد ! تا نفس مبرا ز نواهى نشود دل آينه نور الهى نشود ! در حديث مى خوانيم : لو لا ان الشياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السماوات : اگر شياطين در اطراف قلوب فرزندان آدم دور نمى زدند آنها مى توانستند ملكوت و باطن آسمانها را ببينند .
به همين دليل نخستين شرط براى رهروان راه حق ، تهذيب نفس و تقوا است ، كه بدون آن انسان در ظلمات وهم ، گرفتار و در بيراهه ها سرگردان مى شود .
و اگر مى بينيم قرآن مى گويد : هدى للمتقين اين آيات الهى مايه هدايت براى پرهيزكاران است نيز اشاره به همين واقعيت است .
بسيار ديده ايم كسانى را كه با تعصب و لجاجت و پيشداوريهاى فردى يا گروهى به سراغ آيات قرآن مى روند و بجاى اينكه حقيقت را از قرآن درك كنند آنچه را خود مى خواهند بر قرآن تحميل مى نمايند ، و به تعبير ديگر آنچه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 399
را كه مى خواهند در قرآن مى جويند ، نه آنچه را كه خدا بيان فرموده ، و به جاى اينكه قرآن مايه هدايتشان شود ، بر انحرافشان مى افزايد ( البته نه قرآن كه هوى و هوسهاى سركششان ) اما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون اما آنها كه ايمان آورده اند ، آيات قرآن بر ايمانشان مى افزايد و شاد مى شوند و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد ، از دنيا مى روند در حالى كه كافرند ! ( سوره توبه - 124 - 125 ) .
بنابر اين با صراحت بايد گفت منظور از آيه فوق اين نيست كه تنها به گفتن اعوذ بالله من الشيطان الرجيم قناعت كنيم ، بلكه بايد اين ذكر را تبديل به فكر و فكر را تبديل به يك حالت درونى كنيم ، و به هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اينكه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش او گردد .

2 - چرا ز شيطان رجيم
رجيم از ماده رجم به معنى طرد كردن است ، و در اصل به معنى زدن با سنگ آمده و سپس به معنى طرد كردن استعمال شده است .
در اينجا از ميان تمام صفات شيطان ، مطرود بودن او مطرح شده ، و اين ما را به ياد استكبارش در مقابل دعوت خداوند به سجود و خضوع در مقابل آدم مى افكند ، اين استكبار ، سبب شد كه ميان شيطان و درك حقايق حجابى ، برقرار گردد ، تا آنجا كه خود را برتر از آدم بپندارد و بگويد : من از او بهترم ، مرا از آتش و او را از خاك آفريده اى و حتى اين سركشى و غرور سبب شد كه به فرمان خدا نيز اعتراض كند ، اعتراضى كه مايه كفر و طرد او گردد .
قرآن گويا با تعبير رجيم مى خواهد اين واقعيت را تفهيم كند كه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 400
به هنگام تلاوت قرآن ، استكبار و غرور و تعصب را از خود دور كنيد تا سرنوشتى همچون شيطان رجيم پيدا نكنيد ، و به جاى درك حقيقت در پرتگاه كفر و بى ايمانى سقوط ننمائيد .

3 - آنها كه زير پرچم حقند و آنها كه تحت لواى شيطانند ؟
در آيات فوق ، مردم به دو گروه تقسيم شده اند ، گروهى كه تحت سلطه شيطانند و گروهى كه بيرون از اين سلطه هستند و براى هر يك از اين دو گروه ، دو صفت بيان شده است .
آنها كه بيرون از سلطه شيطانند ، داراى ايمان و توكل بر پروردگارند ، يعنى از نظر عقيده تنها خداپرستند ، و از نظر عمل مستقل از همه چيز و متكى بر خدا ، نه متكى بر انسانهاى ضعيف و وابسته ، و يا بر هوى و هوسها و تعصبها و لجاجتها .
اما آنها كه زير سلطه شيطانند ، اولا رهبرى او را از نظر اعتقاد پذيرفته اند ( يتولونه ) و ثانيا از نظر عمل شيطان را شريك خدا در اطاعت شمرده اند ، يعنى عملا پيرو فرمان اويند .
البته انكار نمى توان كرد انسانهائى هستند كه مى كوشند و خود را در گروه اول جاى مى دهند ، اما بعدا بر اثر دور افتادن از مربيان الهى و يا قرار گرفتن در محيطهاى آلوده و يا به علل ديگر به گروه دوم سقوط مى كنند .
و در هر حال آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه سلطه شيطان بر انسانها اجبارى و الزامى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود شيطان را به محيط جان خود فراهم مى سازند و به اصطلاح جواز عبور از دروازه قلب به او مى دهند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 401
4 - آداب تلاوت قرآن
همه چيز نياز به برنامه دارد مخصوصا بهره گيرى از كتاب بزرگى همچون قرآن ، به همين دليل در خود قرآن براى تلاوت و بهره گيرى از اين آيات آداب و شرائطى بيان شده است :
1 - نخست مى گويد : لا يمسه الا المطهرون : قرآن را جز پاكان لمس نمى كنند اين تعبير ممكن است هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس گرفتن با خطوط قرآن بايد توام با طهارت و وضو باشد ، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها براى كسانى ميسر است كه پاك از رذائل اخلاقى باشند ، تا صفات زشتى كه بر ديده حقيقت بين انسان پرده مى افكند ، آنها را از مشاهده جمال حق محروم نگرداند .
2 - به هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده درگاه حق ، به خدا پناه برد ، چنانكه در آيات فوق خوانديم فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در پاسخ اين سؤال كه چگونه اين دستور را عمل كنيم ؟ و چه بگوئيم ؟ فرمود بگو : استعيذ بالسميع العليم من الشيطان الرجيم و در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام به هنگام تلاوت سوره حمد فرمود : اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم ، و اعوذ بالله ان يحضرون : به خداوند شنوا و دانا از شيطان رجيم پناه مى برم ، و هم به او پناه مى برم از اينكه نزد من حضور يابند ! و همانگونه كه در بالا گفتيم اين پناه بردن نبايد محدود به لفظ و سخن باشد بلكه بايد در اعماق روح و جان نفوذ كند به گونه اى كه انسان هنگام تلاوت قرآن از خوهاى شيطانى جدا گردد ، و به صفات الهى نزديك شود ، تا موانع فهم كلام حق از محيط فكر او برخيزد و جمال دلاراى حقيقت را بدرستى ببيند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 402
بنابر اين پناه بردن به خدا از شيطان هم در آغاز تلاوت قرآن لازم است و هم در تمام مدت تلاوت هر چند به زبان نباشد .
3 - قرآن را بايد به صورت ترتيل تلاوت كرد ، يعنى شمرده ، و توام با تفكر و رتل القرآن ترتيلا ( مزمل آيه 4 ) .
در حديثى در تفسير اين آيه از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : ان القرآن لا يقرء هذرمة ، و لكن يرتل ترتيلا ، اذا مررت باية فيها ذكر النار وقفت عندها ، و تعوذت بالله من النار : قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند ، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد ، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده است توقف مى كنى ( و مى انديشى ) و به خدا از آتش دوزخ پناه مى برى !
4 - علاوه بر ترتيل ، دستور به تدبر و تفكر در آيات قرآن داده است آنجا كه مى گويد : ا فلا يتدبرون القرآن : آيا آنها در قرآن نمى انديشند ؟ ( نساء - 82 ) در حديثى مى خوانيم كه اصحاب و ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آموختند ، و ده آيه دوم را فرا نمى گرفتند مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم و عمل بدانند .
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه : قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهره گيريد .
و نيز در حديث ديگر از امام صادق نقل شده : لقد تجلى الله لخلقه فى كلامه و لكنهم لا يبصرون : خداوند خود را در كلامش به مردم نشان داده است ، ولى كوردلان نمى بينند .
( تنها روشن ضميران آگاه و انديشمندان با ايمان جمال او را در سخنش
تفسير نمونه ج : 11 ص : 403
مشاهده مى كنند ) .
5 - آنها كه آيات قرآن را مى شنوند نيز وظيفه اى دارند ، وظيفه شان سكوت كردن ، سكوتى توام با انديشه و تفكر : و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون : هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش فرا دهيد و خاموش باشيد تا مشمول رحمت حق شويد .
به علاوه در روايات اسلامى دستورهائى درباره تلاوت قرآن با صداى خوب كه از نظر روانى مسلما تاثير روى مفاهيم آن مى گذارد وارد شده است كه اينجا جاى شرح آن نيست .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 404
وَ إِذَا بَدَّلْنَا ءَايَةً مَّكانَ ءَايَة وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنت مُفْترِ بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(101) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّك بِالحَْقِّ لِيُثَبِّت الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُسلِمِينَ(102) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشرٌ لِّسانُ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىُّ وَ هَذَا لِسانٌ عَرَبىُّ مُّبِينٌ(103) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ لا يهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(104) إِنَّمَا يَفْترِى الْكَذِب الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ أُولَئك هُمُ الْكذِبُونَ(105)
ترجمه :
101 - و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم ( حكمى را نسخ نمائيم ) - و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند - آنها مى گويند تو افترا مى بندى اما اكثر آنها ( حقيقت ) را نمى دانند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 405
102 - بگو ، آنرا روح القدس از جانب پروردگارت به حق نازل كرده است ، تا افراد با ايمان را ثابت قدم گرداند ، و هدايت و بشارتى است براى عموم مسلمين .
103 - ما مى دانيم آنها مى گويند اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد ، در حالى كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است ولى اين ( قرآن ) زبان عربى آشكار است .
104 - كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند و براى آنها عذاب دردناكى است .
105 - تنها كسانى دروغ مى گويند كه ايمان به آيات خدا ندارند ، و دروغگويان واقعى آنها هستند ! .

شان نزول :
ابن عباس مى گويد : مشركان بهانه جو ، هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى آمد و دستور سهلترى در آن بود ، مى گفتند : محمد اصحاب خود را مسخره مى كند و دست مى اندازد ، امروز دستور به چيزى مى دهد و فردا از همان نهى مى كند ، اينها نشان مى دهد كه محمد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا ، در اين هنگام آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير :

دروغ رسوا !
در آيات گذشته سخن از قرآن و طرز بهره گيرى از آن در ميان بود ، آيات مورد بحث نيز گوشه هاى ديگرى از مسائل مربوط به قرآن مخصوصا ايرادهائى را كه مشركان به اين آيات الهى مى گرفتند بيان مى كند ، نخست مى گويد : هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم - و اين تغيير و تبديل حكمتى دارد كه خدا بهتر مى داند حكمتش چيست و چگونه بايد نازل كند - آنها
تفسير نمونه ج : 11 ص : 406
مى گويند به خدا دروغ مى بندى ! اما اكثر آنها حقيقت امر را نمى دانند ( و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتر بل اكثر هم لا يعلمون ) .
حقيقت اين است كه : مشركان درك نمى كنند كه وظيفه قرآن چيست ؟ و چه رسالتى بر عهده دارد ؟ آنها نمى دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعه انسانى است ، جامعه اى پيشرو ، آباد و آزاد ، با معنويت عالى ، آرى اكثرهم لا يعلمون .
با اين حال بديهى است كه اين نسخه الهى كه براى نجات جان اين بيماران نوشته شده است گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد ، امروز بايد ، نسخه اى داده شود ، فردا بايد تكامل يابد ، و سرانجام نسخه نهائى صادر گردد .
آرى آنها از اين حقايق بى خبرند و از شرائط نزول قرآن ، بى اطلاع ، و گرنه مى دانستند نسخ پاره اى از دستورات و آيات قرآن ، يك برنامه دقيق و حساب شده تربيتى است كه بدون آن ، هدف نهائى و نيل به تكامل تامين نمى شود ، به همين دليل آنها چنين مى پنداشتند كه اين امر ، دليل بر تناقض گوئى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و يا افترا بستن به خدا است .
در حالى كه مساله نسخ براى جامعه اى كه در حال انتقال از يك مرحله بسيار منحط ، به مراحل عالى است ، امرى است اجتناب ناپذير ، چه اينكه بسيار مى شود كه انتقال دفعى غير ممكن است ، و بايد مرحله به مرحله ، صورت گيرد .
آيا يك بيمارى مزمن را مى توان در يك روز معالجه كرد ؟ يا يك معتاد به مواد مخدر را كه سالها است به آن آلوده شده است در يك روز درمان نمود ؟ ، آيا جز اين است كه بايد در اين ميان ، مراحل انتقالى وجود داشته باشد ؟ و آيا نسخ چيزى جز برنامه هاى موقت در دورانهاى انتقالى است ؟ ! ( در مورد نسخ در جلد اول ذيل آيه 36 سوره بقره بحث كرده ايم ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 407
آيه بعد ، همين مساله را تعقيب و تاكيد كرده ، به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد بگو : آنرا روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل كرده است ( قل نزله روح القدس من ربك بالحق ) .
روح القدس يا روح مقدس همان پيك وحى الهى ، جبرئيل امين است ، او است كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ ، بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل مى كند ، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيب مى كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست ، تربيتى كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى كند .
به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد : هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خود ثابت قدمتر گرداند ، و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است ( ليثبت الذين آمنوا و هدى و بشرى للمسلمين ) .
به گفته مفسر عاليقدر نويسنده تفسير الميزان آيه فوق در مورد مؤمنان مى گويد : هدف آنست كه در خط خود تثبيت شوند ، اما درباره مسلمين مى گويد : هدف هدايت و بشارت است ، اين به خاطر تفاوتى است كه ميان مؤمن و مسلم وجود دارد چرا كه ايمان در قلب است و اسلام در ظاهر عمل .
و به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت ، گاهى چاره اى جز برنامه هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامه نهائى و ثابت مى دهد نيست ، و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى .
اين بود پاسخ يكى از بهانه جوئيهاى مشركان در زمينه آيات قرآن ، سپس به بهانه ديگر ، و يا صحيحتر ، افتراى مخالفين به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اشاره نموده چنين مى گويد .
ما مى دانيم آنها مى گويند : اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد ( و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 408
در اينكه نظر مشركان در اين گفتار به چه كسى بوده ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند : از ابن عباس نقل شده كه او مردى بنام بلعام در مكه بود ، شغلش شمشيرسازى و اصلا نصرانى و اهل روم بود ، و بعضى او را يك غلام رومى متعلق به طايفه بنى حضرم بنام يعيش يا عائش دانسته اند كه اسلام آورد و از ياران پيامبر شد .
بعضى ديگر اين سخن را اشاره به دو غلام نصرانى بنام يسار و جبر دانسته اند كه داراى كتابى به زبان خودشان بودند و گهگاه آنرا با صداى بلند مى خواندند .
اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه منظور سلمان فارسى باشد ، در حالى كه مى دانيم سلمان در مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و اسلام را پذيرا شد ، و اين گونه تهمتهاى مشركان ، مخصوصا با توجه به سوره نحل كه قسمت مهمى از آن مكى است ، مربوط به مكه بوده است .
به هر حال قرآن با يك پاسخ دندانشكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى پايه مى كشد و مى گويد : اينها توجه ندارند ، زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است ، در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار نازل شده است ( لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين ) و .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 409
اگر منظورشان از اين تهمت و افترا اين است كه معلم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تعليم الفاظ قرآن يك انسان بوده است بيگانه از زبان عرب كه اين نهايت رسوائى است ، چنين انسانى چگونه مى تواند عباراتى اين چنين فصيح و بليغ بياورد كه صاحبان اصلى لغت همگى در برابر آن عاجز بمانند و حتى توانائى مقابله با يك سوره آنرا نداشته باشند ؟ ! .
و اگر منظورشان اين است كه محتواى قرآن را از يك معلم عجمى گرفته است ، باز اين سؤال پيش مى آيد كه ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ و عبارات اعجاز آميزى كه همه فصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند ، بوسيله چه كسى انجام شده است ؟ آيا بوسيله يك فرد بيگانه از زبان عرب و يا بوسيله كسى كه قدرتش ما فوق قدرت همه انسانها است يعنى الله ؟ ! .
از اين گذشته محتواى اين قرآن از نظر منطق نيرومند فلسفى در زمينه عقائد ، و تعليمات اخلاقى در زمينه پرورش روحيات انسان ، و قوانين جامع الاطراف اجتماعى در زمينه نيازهاى مختلف ، آنچنان است كه مافوق افكار بشر است ، و نشان مى دهد كه افتراگويان نيز گفتار خود را باور نداشتند ، تنها براى شيطنت و وسوسه در دلهاى ساده انديشان چنين سخنانى مى گفتند .
واقع اين است كه مشركان عرب ، كسى را در ميان خود نمى يافتند كه بتوانند قرآن را به او نسبت دهند ، لذا دست و پا كردند بلكه بتوانند شخص ناشناسى را كه زندگانيش براى مردم آن سامان گنگ و مبهم است پيدا كنند ، و اين مطالب را به او نسبت دهند شايد بتوانند چند روزى ساده دلان را اغفال كنند .
از همه اينها گذشته تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز نشان نمى دهد كه او با چنين اشخاصى تماس مداومى داشته باشد در حالى كه اگر واقعا آنها مبتكر اصلى بودند بايد چنين تماسى برقرار باشد ، اما از آنجا كه از قديم گفته اند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 410
الغريق يتشبث بكل حشيش : آدم غريق به هر خار و خاشاك براى نجات خود چنگ مى زند آنها نيز چنين تشبثاتى داشته اند .
زمان نزول قرآن و محيط جاهليت عرب كه سهل است حتى امروز با آنهمه پيشرفتى كه در زمينه هاى مختلف تمدن بشرى حاصل شده است ، و اين همه تاليفات كه انعكاسى نيرومند از افكار انسانها در جوامع بشرى است ، و اينهمه قوانين و نظاماتى كه به وجود آمده ، برترى تعليمات قرآن بر آنها به هنگام مقايسه كاملا آشكار است .
حتى به گفته سيد قطب در تفسير فى ظلال جمعى از ماديون در روسيه شوروى هنگامى كه مى خواستند در كنگره مستشرقين كه در سال 1954 ميلادى تشكيل شد بر قرآن خرده بگيرند ، چنين مى گفتند كه اين كتاب نمى تواند تراوش مغز يك انسان - محمد - بوده باشد ، بلكه بايد نتيجه تلاش و كوشش جمعيت بزرگى باشد ! حتى نمى توان باور كرد كه همه آن در جزيرة العرب نوشته شده باشد ، بلكه بطور قطع قسمتهائى از آن در خارج جزيرة العرب نوشته شده است ! ! .
آنها از يك سو چون طبق منطقشان دائر به انكار وجود خدا و مساله وحى براى همه چيز تفسير مادى جستجو مى كردند ، و از سوى ديگر نمى توانستند قرآن را زائيده مغز انسانى در جزيره عرب بدانند ناچار به تفسير مضحكى دست زدند و آنرا به جمعيت كثيرى از داخل و خارج عربستان پيوند دادند همان چيزى كه تاريخ به كلى آنرا انكار مى كند ! به هر حال از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آن نيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حد اعجاز است ، و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگى خاصى كه در الفاظ جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانها
تفسير نمونه ج : 11 ص : 411
است ( در زمينه اعجاز قرآن در جلد اول ذيل آيه 23 سوره بقره بحث كافى داشتيم ) .
سپس با لحنى تهديدآميز به بيان اين حقيقت مى پردازد كه اين اتهامات و انحرافات همه به خاطر رسوخ بى ايمانى در نفوس آنها است و كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند ( نه هدايت به صراط مستقيم و نه راه بهشت و سعادت جاويدان ) و براى آنها عذاب دردناكى است ( ان الذين لا يؤمنون بايات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم ) .
چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده اند ، و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند ! .
و در آخرين آيه اضافه مى كند : تنها كسانى به مردان حق دروغ مى بندند كه ايمان به آيات الهى ندارند ، و دروغگويان واقعى آنها هستند ( انما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون ) .
آنها دروغ مى گويند نه تو اى محمد ، چرا كه با ديدن آنهمه آيات و نشانه هاى روشن و دلائلى كه هر يك از ديگرى آشكارتر است باز هم به افتراهاى خود ادامه مى دهند .
و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و توده هائى كه تشنه حقيقتند ، سد و مانعى ايجاد كند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 412
نكته ها :

زشتى دروغ از ديدگاه اسلام ؟
آيه اخير از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويد و دروغگويان را در سر حد كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد ، گر چه مورد آيه ، دروغ و افترا بر خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، ولى به هر حال زشتى دروغ اجمالا در اين آيه مجسم شده است .
اصولا در تعليمات اسلام به مساله راستگوئى و مبارزه با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است كه نمونه هاى آنرا بطور فشرده و فهرستوار ذيلا ملاحظه مى كنيد :
1 - راستگوئى و اداء امانت دو نشانه بارز ايمان و شخصيت انسان است ، حتى دلالت اين دو بر ايمان از نماز هم برتر و بيشتر است .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده ، فان ذلك شىء قد اعتاده و لو تركه استوحش لذلك ، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته : نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد ، چرا كه ممكن است عادت آنها شده باشد ، به طورى كه اگر آنرا ترك كنند ناراحت شوند ، ولى نگاه به راستگوئى و امانت آنها كنيد .
ذكر اين دو با هم ( راستگوئى و امانت ) به خاطر اين است كه ريشه مشتركى دارند ، زيرا راستگوئى چيزى جز امانت در سخن نيست ، و امانت همان راستى در عمل است .

2 - دروغ سرچشمه همه گناهان -
در روايات اسلامى دروغ به عنوان كليد گناهان شمرده شده است ، على (عليه السلام) مى فرمايد : الصدق يهدى الى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 413
البر ، و البر يهدى الى الجنة : راستگوئى دعوت به نيكوكارى مى كند ، و نيكوكارى دعوت به بهشت .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ان الله عز و جل جعل للشر اقفالا ، و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب ، و الكذب شر من الشراب : خداوند متعال براى شر و بدى ، قفلهائى قرار داده و كليد آن قفلها شراب است ( چرا كه مانع اصلى زشتيها و بديها عقل است و مشروبات الكلى عقل را از كار مى اندازد ) سپس اضافه فرمود : دروغ از شراب هم بدتر است .
امام عسكرى (عليه السلام) مى فرمايد : جعلت الخبائث كلها فى بيت و جعل مفتاحها الكذب : تمام پليديها در اطاقى قرار داده شده ، و كليد آن دروغ است .
رابطه دروغ و گناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند ، راستگو باشد ، چرا كه راستگوئى موجب رسوائى او است ، و براى پوشاندن آثار گناه معمولا بايد متوسل به دروغ شود .
و به عبارت ديگر ، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مى كند ، و راستگوئى محدود .
اتفاقا اين حقيقت در حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كاملا تجسم يافته ، حديث چنين است : شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد ، عرض كرد نماز مى خوانم و عمل منافى عفت انجام مى دهم ، دروغ هم مى گويم ! كدام را اول ترك گويم ؟ ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : دروغ ، او در محضر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد :
تفسير نمونه ج : 11 ص : 414
هنگامى كه خارج شد ، وسوسه هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد ، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت ، كه اگر فردا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از او در اين باره سؤال كند چه بگويد ، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است ، اينكه دروغ است و اگر راست بگويد حد بر او جارى مى شود ، و همين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد .

3 - دروغ سرچشمه نفاق است -
چرا كه راستگوئى يعنى هماهنگى زبان و دل ، و بنابر اين دروغ ناهماهنگى اين دو است ، و نفاق نيز چيزى جز تفاوت ظاهر و باطن نيست .
در آيه 78 سوره توبه مى خوانيم : فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون : اعمال آنها نفاقى در دلهايشان تا روز قيامت ايجاد كرد ، به خاطر اينكه عهد خدا را شكستند و به خاطر اينكه دروغ مى گفتند .

4 - دروغ با ايمان سازگار نيست -
اين واقعيت نه تنها در آيه مورد بحث كه در احاديث اسلامى نيز منعكس است : در حديثى چنين مى خوانيم : سئل رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يكون المؤمن جبانا ؟ قال نعم ، قيل و يكون بخيلا ؟ قال نعم ، قيل يكون كذابا ؟ قال لا ! از پيامبر پرسيدند آيا انسان با ايمان ممكن است ( گاهى ) ترسو باشد فرمود : آرى ، باز پرسيدند آيا ممكن است ( احيانا ) بخيل باشد فرمود : آرى ، پرسيدند آيا ممكن است كذاب و دروغگو باشد ؟ فرمود نه ! .
چرا كه دروغ از نشانه هاى نفاق است و نفاق با ايمان سازگار نيست .
و نيز به همين دليل اين سخن از امير مؤمنان (عليه السلام) نقل شده است : لا يجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده : انسان هيچگاه طعم
تفسير نمونه ج : 11 ص : 415
ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدى .
در حديث ديگرى نظير همين معنى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده و در پايان آن به آيه مورد بحث استدلال گرديده است .

5 - دروغ نابود كننده سرمايه اطمينان است -
مى دانيم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتماد متقابل و اطمينان عمومى است ، و مهمترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند دروغ و خيانت و تقلب است ، و يك دليل عمده بر اهميت فوق العاده راستگوئى و ترك دروغ در تعليمات اسلامى همين موضوع است .
در احاديث اسلامى مى خوانيم كه پيشوايان دين از دوستى با چند طايفه از جمله دروغگويان شديدا نهى كردند ، چرا كه آنها قابل اطمينان نيستند .
على (عليه السلام) در كلمات قصارش مى فرمايد : اياك و مصادقة الكذاب فانه كالسراب ، يقرب عليك البعيد ، و يبعد عليك القريب : از دوستى با دروغگو بپرهيز كه او همچون سراب است ، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را دور مى سازد .
البته سخن در باره زشتيهاى دروغ و فلسفه آن و همچنين علل پيدايش دروغگوئى از نظر روانى و طرق مبارزه آن بسيار زياد است كه بايد آنرا در كتب اخلاق جستجو كرد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 416
تفسير نمونه ج : 11 ص : 417
مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَنِهِ إِلا مَنْ أُكرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطمَئنُّ بِالايمَنِ وَ لَكِن مَّن شرَحَ بِالْكُفْرِ صدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(106) ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرِينَ(107) أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ(108) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَسِرُونَ(109) ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(110) * يَوْمَ تَأْتى كلُّ نَفْس تجَدِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفى كلُّ نَفْس مَّا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(111)
ترجمه :
106 - كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام با ايمان است - آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند غضب خدا بر آنها است و عذاب عظيمى در انتظارشان ! .
107 - اين بخاطر آنست كه زندگى دنيا ( و پست ) را بر آخرت ترجيح دادند ، و خداوند افراد بى ايمان ( و لجوج ) را هدايت نمى كند .
108 - آنها كسانى هستند كه خدا ( بر اثر فزونى گناه ) بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده ( به همين دليل چيزى نمى فهمند ) و غافلان واقعى آنهايند .
109 - و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند .
110 - اما پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن ( به ايمان بازگشته اند و ) هجرت كردند و جهاد و استقامت در راه خدا به خرج دادند پروردگار تو بعد از انجام اين كارها غفور و رحيم است ( و آنها را مشمول رحمت مى سازد ) .
111 - به ياد آوريد روزى را كه هر كس ( در فكر خويشتن است و ) به دفاع از خود برمى خيزد و نتيجه اعمال هر كسى بى كم و كاست به او داده مى شود و به آنها ظلم نخواهد شد .

شان نزول :
بعضى از مفسران در شان نزول آيه نخست چنين نقل كرده اند كه اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند .
آنها عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه و صهيب و بلال و خباب بودند ، پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند ، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد .
اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد ، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند : عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : چنين نيست
تفسير نمونه ج : 11 ص : 418
ان عمارا ملاء ايمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الايمان بلحمه و دمه : چنين نيست ( من عمار را به خوبى مى شناسم ) عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است ( او هرگز دست از ايمان برنخواهد داشت و به مشركان نخواهد پيوست ) .
چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : مگر چه شده است ؟ عرض كرد اى پيامبر ! بسيار بد شده ، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مى فرمود و مى گفت : اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند ، آنچه مى خواهند بگو ( و جان خود را از خطر رهائى بخش ) .
در اين هنگام آيه من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره ... نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت .

تفسير : بازگشت كنندگان از اسلام مرتدين
در تكميل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه هاى مختلف مشركان و كفار در ميان بود ، آيات مورد بحث به گروهى ديگر از كفار يعنى مرتدين و بازگشت كنندگان از اسلام اشاره مى كند .
نخستين آيه مى گويد : كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - بجز آنها كه تحت فشار و اجبار اظهار كفر كرده اند در حالى كه قلبشان مملو از ايمان است - آرى چنين اشخاصى كه سينه خود را براى پذيرش مجدد كفر گشاده دارند ،
تفسير نمونه ج : 11 ص : 419
غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيم در انتظارشان است ( من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم ) .
در واقع در اينجا اشاره به دو گروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر را پيش مى گيرند .
نخست آنها كه در چنگال دشمنان بى منطق گرفتار مى شوند و تحت فشار و شكنجه آنها اعلام بيزارى از اسلام و وفادارى به كفر مى كنند ، در حالى كه آنچه مى گويند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى باشد ، اين گروه مسلما مورد عفوند ، بلكه اصلا گناهى از آنها سر نزده است ، اين همان تقيه مجاز است كه براى حفظ جان و ذخيره كردن نيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجاز شناخته شده است .
گروه دوم كسانى هستند كه به راستى دريچه هاى قلب خود را به روى كفر و بى ايمانى مى گشايند ، و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى كنند ، اينها هم گرفتار غضب خدا و عذاب عظيم او مى شوند .
ممكن است غضب اشاره به محروميت آنها از رحمت الهى و هدايت او در اين جهان باشد ، و عذاب عظيم اشاره به كيفر آنها در جهان ديگر ، و به هر حال تعبيرى كه در اين آيه درباره مرتدين شده است بسيار سخت و سنگين و تكان دهنده است .
آيه بعد دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى كند : اين بخاطر آن است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و به همين جهت بار ديگر در طريق كفر گام نهادند ( ذلك بانهم استحبوا الحياة الدنيا على الاخرة ) .
و خداوند قوم كافر را ( كه در كفر و انكار اصرار مىورزند ) هدايت
تفسير نمونه ج : 11 ص : 420
نمى كند ( و ان الله لا يهدى القوم الكافرين ) .
و بطور خلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند ، موقتا پاره اى از منافع ماديشان به خطر افتاد ، و از آنجا كه به دنيا عشق مىورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند و مجددا به سوى كفر بازگشتند .
بديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست ، مشمول هدايت الهى نمى شوند كه هدايت او فرع بر خواست و كوشش و جهاد ما است كه خودش فرموده و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ( عنكبوت آيه آخر ) .
آيه بعد دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى دهد : آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده آنچنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم مانده اند ( اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم ) .
و روشن است چنين افراد با از دست دادن تمام ابزار شناخت ، غافلان واقعى هستند ( و اولئك هم الغافلون ) .
در گذشته نيز گفته ايم كه اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص و درك و ديد انسان مى گذارد و سلامت فكر را تدريجا از او مى گيرد ، هر قدر در اين راه فراتر رود پرده هاى غفلت و بى خبرى بر دل و چشم و گوش او محكمتر مى شود ، سرانجام كارش به جائى مى رسد كه چشم دارد و گوئى نمى بيند ، گوش دارد و گوئى نمى شنود ، و دريچه روح او به روى همه حقايق بسته مى شود و حس تشخيص و قدرت تميز كه برترين نعمت الهى است از آنها گرفته مى شود .
طبع كه در اينجا به معنى مهر نهادن است ، اشاره به اين است
تفسير نمونه ج : 11 ص : 421
كه گاهى براى اينكه مثلا كسى دست به محتواى صندوقى نزند و در آن را نگشايد ، آنرا محكم مى بندند و بعد از بستن با نخ مخصوصى محكم مى كنند ، و روى آن مهر مى زنند كه اگر آن را بگشايند فورا معلوم خواهد شد ، اين تعبير در اينجا كنايه از نفوذناپذيرى مطلق است .
در آيه بعد نتيجه كار آنها چنين ترسيم شده است : ناچار و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند ( لا جرم انهم فى الاخرة هم الخاسرون ) .
چه زيان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همه امكانات لازم را براى هدايت و سعادت جاويدان در دست داشته باشد ، و بر اثر هوى و هوس همه اين سرمايه ها را از دست بدهد .
و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفر آميز را به عنوان تقيه بيان كردند در حالى كه قلبشان مطمئن و مملو از ايمان بود ، و آنها كه با تمام ميل به كفر باز گشتند ، گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند .
آيه بعد به وضع آنها اشاره كرده مى گويد : پروردگار تو نسبت به كسانى كه فريب خوردند و از ايمان باز گشتند اما بعدا توبه كردند و صدق توبه خود را با هجرت و جهاد و صبر و استقامت به ثبوت رساندند آرى پروردگارت نسبت به آنها غفور و رحيم است ( ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ) .
اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبه مرتد ، ولى اشخاصى كه در آيه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 422
مورد بحث هستند قبلا مشرك بوده اند و بعد مسلمان شده اند ، بنابر اين مرتد ملى محسوب مى شوند نه مرتد فطرى .
سرانجام آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك هشدار عمومى مى گويد : بياد آوريد روزى را كه هر كس در فكر خويشتن است و به دفاع از خود برمى خيزد تا خود را از عذاب و مجازات دردناكش رهائى بخشد ( يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها ) .
گاهى گنهكاران براى نجات از چنگال عذاب ، اعمال خلاف خود را به كلى منكر مى شوند و مى گويند : و الله ربنا ما كنا مشركين : به خدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم ( سوره انعام آيه 23 ) اما هنگامى كه مى بينند اين دروغ و دغلها كارگر نيست ، سعى مى كنند گناه خود را به گردن رهبران گمراهشان بيندازند ، مى گويند ربنا هؤلاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار : خدايا اينها بودند كه ما را گمراه كردند ، عذاب آنها را دو چندان كن ( و سهم عذاب ما را به آنها بده ) ( اعراف - 38 ) .
ولى اين دست و پاها بيهوده است و در آنجا نتيجه اعمال هر كسى بى كم
تفسير نمونه ج : 11 ص : 423
و كاست به او داده مى شود ( و توفى كل نفس ما عملت ) .
و به هيچكس كمترين ستمى نمى شود ( و هم لا يظلمون ) .

نكته ها :

1 - تقيه و فلسفه آن
مسلمانان راستين ، دست پروردگان پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) روح مقاومت عجيبى در برابر دشمنان داشتند ، و چنانكه ديديم بعضى از آنها همچون پدر عمار حتى حاضر نمى شدند جمله اى با زبان مطابق ميل دشمن بگويند ، هر چند قلبشان مملو از ايمان به خدا و عشق به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود ، و در اين راه جان خود را نيز از دست مى دادند .
و بعضى همچون خود عمار ، كه حاضر مى شدند با زبان جمله اى بگويند باز وحشت سر تا پاى وجودشان را فرا مى گرفت ، و خود را مسئول و مقصر مى دانستند ، و تا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها اطمينان نمى داد كه عملشان به عنوان يك تاكتيك براى حفظ جان خويشتن شرعا جايز بوده است آرام نمى يافتند ! در حالات بلال مى خوانيم هنگامى كه اسلام آورد ، و شجاعانه به دفاع از منطق اسلام و حمايت از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) برخاست ، مشركان او را تحت فشار شديد قرار دادند ، تا جائى كه او را به ميان آفتاب سوزان مى كشاندند و صخره بزرگى روى سينه او مى گذاشتند و به او مى گفتند : بايد به خدا مشرك شوى .
او خوددارى مى كرد و در حالى كه نفسهايش به شماره افتاده بود ، پيوسته مى گفت : احد ، احد ( او خداى يگانه است او خداى يكتاست ) سپس ميگفت بخدا سوگند اگر مى دانستم سخنى از اين ناگوارتر بر شما است آنرا مى گفتم !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 424
و در حالات حبيب بن زيد انصارى مى خوانيم هنگامى كه مسيلمه كذاب او را دستگير كرده بود ، از او پرسيد آيا تو گواهى مى دهى كه محمد رسولخدا است ؟ گفت آرى .
سپس از او سؤال كرد آيا گواهى مى دهى كه من رسولخدايم ؟ حبيب از طريق سخريه گفت من گفتار تو را نمى شنوم ! مسيلمه و پيروانش بدن او را قطعه قطعه كردند و او همچون كوه استوار ماند .
و از اين گونه صحنه هاى تكان دهنده در تاريخ اسلام مخصوصا در حالات مسلمانان نخستين و ياران ائمه اهلبيت (عليهم السلام) فراوان است .
به همين دليل محققان گفته اند كه در اين گونه موارد ، شكستن سد تقيه و عدم تسليم در برابر دشمن جايز است ، هر چند به قيمت جان انسان تمام شود چرا كه هدف بر پا داشتن پرچم توحيد و اعلاى كلمه اسلام است ، مخصوصا در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين امر اهميت خاصى داشته است .
با اين حال شك نيست كه تقيه در اين گونه موارد نيز جائز است ، و در موارد پائين تر از آن واجب ، و بر خلاف آنچه افراد ناآگاه مى پندارند تقيه ( البته در موارد خاص خود نه در همه جا ) نه نشانه ضعف است ، و نه ترس از انبوه دشمن و نه تسليم در برابر فشار ، بلكه تقيه يكنوع تاكتيك حساب شده براى حفظ نيروهاى انسانى و هدر ندادن افراد مؤمن در راه موضوعات كوچك و كم اهميت محسوب مى شود .
در همه دنيا معمول است كه اقليتهاى مجاهد و مبارز ، براى واژگون كردن اكثريت هاى خودكامه ستمگر و متجاوز ، غالبا از روش استتار استفاده مى كنند ، جمعيت زير زمينى تشكيل مى دهند ، برنامه هاى سرى دارند ، و بسيار مى شود كه خود را به لباس ديگران در مى آورند ، و حتى به هنگام دستگير
تفسير نمونه ج : 11 ص : 425
شدن سخت مى كوشند كه واقع كار آنها مكتوم بماند ، تا نيروهاى گروه خود را بيهوده از دست ندهند ، و براى ادامه مبارزه ذخيره كنند .
هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه در اين گونه شرائط ، مجاهدانى كه در اقليت هستند ، علنا و آشكارا خود را معرفى كنند و به آسانى از طرف دشمن شناسائى و نابود گردند .
به همين دليل تقيه قبل از آنكه يك برنامه اسلامى باشد يك روش عقلانى و منطقى براى همه انسانهائى است كه در حال مبارزه با دشمن نيرومندى بوده و هستند .
در روايات اسلامى نيز مى خوانيم كه تقيه به يك سپر دفاعى ، تشبيه شده است .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : التقية ترس المؤمن و التقية حرز المؤمن : تقيه سپر مؤمن است ، و تقيه وسيله حفظ مؤمن است .
( توجه داشته باشيد كه تقيه در اينجا تشبيه به سپر شده و سپر ابزارى است كه تنها در ميدان جنگ و مبارزه با دشمن براى حفظ نيروهاى انقلابى از آن استفاده مى شود ) .
و اگر مى بينيم در احاديث اسلامى ، تقيه نشانه دين و علامت ايمان ، و نه قسمت از مجموع ده قسمت دين شمرده شده است همه به خاطر همين است .
البته بحث در زمينه تقيه بسيار گسترده است كه اينجا جاى شرح و بسط آن نيست ، تنها هدف اين بود كه بدانيم آنچه را بعضى در مذمت تقيه مى گويند دليل ناآگاهى و بى اطلاعى آنها از شرائط تقيه و فلسفه آن است .
بدون شك مواردى وجود دارد كه در آنجا تقيه كردن حرام است و آن در موردى است كه تقيه به جاى اينكه سبب حفظ نيروها شود مايه نابودى يا
تفسير نمونه ج : 11 ص : 426
به خطر افتادن مكتب گردد ، و يا فساد عظيمى ببار آورد ، در اين گونه موارد بايد سد تقيه را شكست و پى آمدهاى آنرا هر چه بود پذيرا شد .

2 - مرتد فطرى ، و ملى ، و فريب خوردگان
اسلام در مورد كسانى كه هنوز اسلام را نپذيرفته اند ، سختگيرى نمى كند ( منظور اهل كتاب است ) و آنها را با دعوت مستمر و تبليغات پى گير منطقى به اسلام فرا مى خواند ، هر گاه نپذيرفتند و حاضر شدند طبق شرائط ذمه همزيستى مسالمت آميز با مسلمانان داشته باشند نه تنها به آنها امان مى دهد بلكه حفظ مال و جان و منافع مشروعشان را بر عهده مى گيرد .
ولى در مورد كسانى كه اسلام را پذيرا شوند سپس عدول كنند فوق العاده سختگير است چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى گردد و يكنوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى شود و غالبا دليل به سوء نيت است ، و سبب مى شود كه اسرار جامعه اسلامى به دست دشمنان افتد .
لذا چنين كسى اگر پدر يا مادرش هنگام انعقاد نطفه او مسلمان بوده و به تعبير ساده تر اگر مسلمان زاده باشد و از اسلام بر گردد و در دادگاه اسلامى به ثبوت رسد خونش را مباح مى شمرد ، اموال او بايد در ميان وارثانش تقسيم گردد و همسرش از او جدا شود ، و توبه او در ظاهر پذيرفته نيست ، يعنى اين احكام سه گانه درباره چنين كسى به هر حال اجرا مى شود ، ولى اگر واقعا پشيمان گردد توبه او در پيشگاه خدا پذيرفته خواهد شد ، ( البته اگر مجرم زن باشد توبه اش مطلقا پذيرفته خواهد شد ) .
ولى اگر شخص از اسلام برگشته ، مسلمان زاده نباشد به او تكليف توبه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 427
مى كنند و اگر توبه كرد مورد قبول واقع خواهد شد و همه مجازاتها از ميان خواهد رفت .
گرچه حكم سياسى مرتد فطرى براى آنها كه از محتواى آن آگاه نيستند ممكن است يكنوع خشونت و تحميل عقيده و سلب آزادى انديشه تلقى گردد .
ولى اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه اين احكام مربوط به كسى نيست كه اعتقادى در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نيامده ، بلكه تنها كسى را شامل مى شود كه به اظهار يا تبليغ پردازد ، و در حقيقت قيام بر ضد رژيم موجود جامعه كند ، روشن مى شود كه اين خشونت بى دليل نيست ، و با مساله آزادى انديشه نيز منافات ندارد ، و همانگونه كه گفته ايم شبيه اين قانون در بسيارى از كشورهاى شرق و غرب با تفاوتهائى وجود دارد .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه : پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد ، مخصوصا كسى كه از پدر يا مادر مسلمان تولد يافته و در يك محيط اسلامى پرورش ديده ، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه محتواى اسلام را تشخيص نداده باشد ، بنابر اين عدول و بازگشت او به توطئه و خيانت شبيه تر است تا به اشتباه و عدم درك حقيقت و چنين كسى استحقاق چنان مجازاتى را دارد .
ضمنا احكام هرگز تابع يك فرد و دو فرد نيست بلكه مجموع را به طور كلى بايد در نظر گرفت .