بعدی 
تفسير نمونه ج : 11 ص : 321
ببخشند ( مگر آنانكه در مكتب تربيتى انبياء و رهبران الهى ، پرورش يافته اند ) .
در ذيل همين آيات در رواياتى تاكيد و توصيه به مساله مساوات و مواسات شده است از جمله : در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيات فوق مى خوانيم : لا يجوز للرجل ان يخص نفسه بشىء من الماكول دون عياله : براى انسان سزاوار نيست كه در خانه غذاى اختصاصى داشته باشد ، و از چيزى بخورد كه خانواده او نمى خورد .
و نيز از ابو ذر نقل شده كه مى گويد از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيدم كه مى فرمود : انما هم اخوانكم فاكسوهم مما تكسون ، و اطعموهم مما تطعمون ، فما رؤى عبده بعد ذلك الا و ردائه ردائه ، و ازاره ازاره ، من غير تفاوت ! : زير دستان شما برادران شما هستند از آنچه مى پوشيد به آنها بپوشانيد ، و از آنچه مى خوريد به آنها اطعام كنيد - ابو ذر بعد از اين توصيه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) - كارى مى كرد كه ردا و لباس زير دستانش با خودش كمترين تفاوتى نداشته باشد ! .
از روايات فوق و همچنين از خود آيه كه مى گويد : فهم فيه سواء استفاده مى شود كه اسلام توصيه مى كند كه همه مسلمانان به عنوان يك برنامه اخلاق اسلامى با همه اعضاء خانواده خود و كسانى كه در زير دست آنها قرار دارند ، حتى الامكان مساوات را رعايت كنند ، و در محيط خانواده و در برابر زيردستان هيچگونه فضيلت و امتيازى براى خود قائل نشوند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 322
وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَهُمْ رِزْقاً مِّنَ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ شيْئاً وَ لا يَستَطِيعُونَ(73) فَلا تَضرِبُوا للَّهِ الأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(74)
ترجمه :
73 - آنها غير از خدا موجوداتى را مى پرستند كه مالك روزى آنها از آسمانها و زمين نيستند و توانائى بر اينكار را ندارند .
74 - بنابر اين براى خدا امثال ( و شبيه ) قائل نشويد .
چرا كه خدا مى داند و شما نمى دانيد .

تفسير : براى خدا شبيه قرار ندهيد
در تعقيب بحثهاى توحيدى گذشته ، آيات مورد بحث ، به مساله شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و ملامت و توبيخ مى گويد : آنها غير از خدا موجوداتى را پرستش مى كنند كه مالك روزى آنها از آسمان و زمين نيست ، و كمترين نقشى در اين زمينه ندارد ( و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السماوات و الارض شيئا ) .
نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند ، بلكه توانائى بر خلق و ايجاد و دسترسى به آنها نيز ندارند ( و لا يستطيعون ) .
اشاره به اينكه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى رفتند كه آنها را در سر نوشت و سود و زيان خود ، مؤثر مى پنداشتند ، در حالى كه مى دانيم يكى از مهمترين مسائل زندگى انسان رزق و روزى او است ، اعم از ارزاقى كه از آسمان
تفسير نمونه ج : 11 ص : 323
نازل مى شود ( همچون قطرات حياتبخش باران و اشعه زنده كننده آفتاب و مانند آن ) و يا آنها كه از زمين مى رويد و استخراج مى گردد ، هيچيك از اينها در اختيار بتها نيست ، آنها موجودات بى ارزشى هستند كه هيچ اراده اى از خود ندارند ، و تنها خرافات و تعصبهاى مملو از جهل است كه به آنان نقشى داده است .
در حقيقت جمله لا يستطيعون دليلى است براى جمله لا يملكون يعنى آنها مالك چيزى از روزيها نيستند به دليل اينكه كمترين قدرتى براى خلقت يا حفظ آنها ندارند .
آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى مى گويد اكنون كه چنين است شما براى خدا امثال و شبيه و نظير قائل نشويد ( فلا تضربوا الله الامثال ) .
چرا كه خدا مى داند و شما نمى دانيد ( ان الله يعلم و انتم لا تعلمون ) .
بعضى از مفسران گفته اند جمله فلا تضربوا لله الامثال اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند ( و شبيه آن در ميان بعضى از مشركان عصر ما نيز ديده مى شود ) آنها مى گفتند ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايسته پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند ! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او به سراغ او مى روند ، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت .
اينگونه منطقهاى زشت و غلط كه گاهى در لباس يك مثل انحرافى مجسم مى گردد يكى از خطرناكترين منطق ها است .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد : براى خداوند مثال نزنيد يعنى مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات ممكن و مملو از نقائص است .
شما اگر توجه به احاطه وجودى خداوند نسبت به همه موجودات و لطف
تفسير نمونه ج : 11 ص : 324
و مرحمت بى انتهاى او و نزديكيش به خودتان مى داشتيد ، تا آنجا كه از شما به شما نزديكتر است ، هرگز براى توجه به خدا به وسائط متوجه نمى شديد .
خدائى كه شما را دعوت به نيايش و سخن گفتن مستقيم با خودش كرده ، و درهاى خانه اش را شب و روز به روى شما باز گذارده ، اين خدا را نبايد به پادشاه جبار مستكبرى تشبيه كرد كه درون قصرش خزيده و جز عده معدودى ، راه به درون خانه او ندارند فلا تضربوا لله الامثال .
در بحثهاى صفات خدا مخصوصا اين نكته را متذكر شده ايم كه يكى از خطرناكترين پرتگاههائى كه در راه شناخت صفات او وجود دارد ، پرتگاه تشبيه است ، يعنى صفات او را با بندگان مقايسه كردن و شبيه دانستن ، چرا كه خدا وجودى است بى نهايت از هر نظر و ديگران وجودهائى هستند محدود از هر جهت و هر گونه تشبيه و تمثيل در اينجا مايه بعد و دورى از شناخت او مى شود .
حتى در آنجائى كه ناچار مى شويم ذات مقدس او را به نور و مانند آن تشبيه كنيم بايد توجه داشته باشيم كه اين گونه تشبيهات ، به هر حال ناقص و نارسا است ، و تنها از يك جنبه قابل قبول است نه از تمام جهات ! ( دقت كنيد ) .
در حالى كه بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت ندارند ، غالبا در دره تشبيه و قياس سقوط مى كنند ، و از حقيقت توحيد به دور مى افتند و لذا قرآن كرارا هشدار مى دهد ، گاهى با جمله و لم يكن له كفوا احد چيزى شبيه او نمى باشد ( سوره توحيد - 4 ) و گاهى با جمله ليس كمثله شىء : هيچ چيز مانند او نيست ( شورى - 11 ) و گاهى با جمله فلا تضربوا لله الامثال كه در آيات فوق آمده است ، مردم را به اين واقعيت توجه مى دهد .
و شايد جمله ان الله يعلم و انتم لا تعلمون ( خداوند مى داند و شما نمى دانيد ) كه در ذيل آيات فوق آمده نيز بيانگر همين موضوع است كه مردم غالبا از اسرار صفات خدا بيخبرند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 325
* ضرَب اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شىْء وَ مَن رَّزَقْنَهُ مِنَّا رِزْقاً حَسناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَستَوُنَ الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَكثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(75) وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَينِ أَحَدُهُمَا أَبْكمُ لا يَقْدِرُ عَلى شىْء وَ هُوَ كلُّ عَلى مَوْلَاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لا يَأْتِ بخَيْر هَلْ يَستَوِى هُوَ وَ مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِرَاط مُّستَقِيم(76) وَ للَّهِ غَيْب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا أَمْرُ الساعَةِ إِلا كلَمْح الْبَصرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(77)
ترجمه :
75 - خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست ، و انسان ( با ايمانى ) را كه رزق نيكو به او بخشيده است ، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده انفاق مى كند ، آيا اين دو نفر يكسانند ؟ شكر خدا را است ، ولى اكثر آنها نمى دانند ! .
76 - و خداوند مثالى ( ديگر ) زده است : دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سر بار صاحبش مى باشد ، او را به سراغ هر كارى بفرستد عمل خوبى انجام نمى دهد ، آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدل
تفسير نمونه ج : 11 ص : 326
و داد مى كند و بر راه راست قرار دارد مساوى است ؟
77 - غيب آسمانها و زمين از آن خداست ( و او همه را مى داند ) و امر قيامت ( به قدرى آسان است ) درست همانند چشم بر هم زدن ، و يا از آن هم نزديكتر است ( چرا كه خدا بر هر چيزى توانا است .

تفسير :

دو مثال زنده براى مؤمن و كافر !
در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤمنان و مشركان سخن مى گفت در آيات مورد بحث با ذكر دو مثال زنده و روشن ، حال اين دو گروه را مشخص مى كند : در نخستين مثال ، مشركان را به برده مملوكى كه توانائى هيچ چيز را ندارد ، و مؤمنان را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهره مند مى سازد تشبيه مى كند ، و مى گويد : خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر مى كند كه قادر بر هيچ چيز نيست ! ( ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شىء ) .
نه قدرت تكوينى چندانى دارد ، زيرا در چنگال مولايش هميشه اسير است ، و از هر نظر محدود ، و نه قدرت تشريعى ، زيرا حق تصرف در اموال خود ( اگر اموالى داشته باشد ) و همچنين ساير قرار دادهاى مربوط به خويش را ندارد .
آرى بنده بندگان خدا بودن ، نتيجه اى جز اسارت و محدوديت از هر نظر نخواهد داشت .
و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل مى زند كه به او رزق حسن و انواع روزى ها و مواهب پاكيزه بخشيده است ( و من رزقناه منا رزقا حسنا ) .
اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان پنهان و آشكار از آنچه در اختيار
تفسير نمونه ج : 11 ص : 327
دارد انفاق مى كند ( و هو ينفق منه سرا و جهرا ) .
آيا اين دو نفر يكسانند ؟ ! ( هل يستوون ) .
مسلما نه ، بنابر اين همه حمد و ستايش مخصوص خداست ( الحمد لله ) .
خداوندى كه بنده اش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است ، نه از آن بتها كه بندگانشان آنچنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند ! ولى اكثر آنها ( مشركان ) نمى دانند ( بل اكثر هم لا يعلمون ) .
دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت ، و مؤمنان راستين مى زند و آنها را به ترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده و ناتوان است ، و يك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعوت مى كند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد ، مى فرمايد : خداوند دو مرد را مثل زده است ، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست ( و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شىء ) .
او در عين برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش ( و هو كل
تفسير نمونه ج : 11 ص : 328
على مولاه ) .
به همين دليل او را به دنبال هر برنامه اى بفرستد توانائى بر انجام كار خوبى ندارد ( اينما يوجهه لا يات بخير ) .
به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است : گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق ، سربار صاحبش بودن ، و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود ، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت .
اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت و معلول يكديگرند ، ترسيمى از يك انسان ، صددرصد منفى است ، كه وجودش ، منشا هيچ خير و بركتى نمى باشد ، و سربار جامعه و يا خانواده خويش است .
آيا چنين كسى با آنكس كه زبان گويا و فصيح دارد ، و مرتبا به عدل و داد دعوت مى كند ، و بر جاده صاف ، و راه راست قرار دارد ، مساوى است ؟ ! ( هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم ) .
گرچه در اينجا بيش از دو صفت بيان نشده : دعوت مستمر به عدل و داد و داشتن روش مستقيم و برنامه صحيح و خالى از هر گونه انحراف ، ولى اين دو صفت خود بيانگر صفات ديگرى است ، آيا كسى كه دائما دعوت به عدل و داد مى كند ، ممكن است شخصى گنگ يا ترسو و بى شخصيت بوده باشد ؟ نه هرگز ، چنين كس زبانى گويا ، و منطقى محكم و اراده اى نيرومند و شجاعت و شهامت كافى دارد .
آيا كسى كه همواره بر صراط مستقيم گام مى زند ، انسان بى دست و پا و ناتوان و بى هوش و كم عقل است ؟ هرگز ، مسلما شخصى است كنجكاو ، باهوش ، پر تدبير و با استقامت .
مقايسه اين دو فرد با هم ، بيانگر فاصله زيادى است كه در ميان طرز فكر بت پرستى و خدا پرستى وجود دارد و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه و پرورش يافتگان اين دو مكتب است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 329
و از آنجا كه غالبا ديده ايم قرآن ، بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزه با شرك را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قيامت مى آميزد ، در اينجا نيز بعد از گفتارى كه در آيات قبل در زمينه شرك و توحيد گذشت ، به سراغ معاد مى رود و به پاسخ قسمتى از ايرادات مشركان پرداخته ، نخست مى گويد : خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند ( و لله غيب السماوات و الارض ) .
گويا اين پاسخى است به ايرادى كه منكران معاد جسمانى داشته اند و مى گفتند هنگامى كه ما مرديم و ذرات خاك مادر هر گوشه اى پراكنده شد ، چه كسى از آنها آگاهى دارد كه جمع آوريشان كند ؟ به علاوه به فرض كه ذرات آنها جمع آورى شود و به حيات باز گردند چه كسى است كه از اعمال آنها كه بدست فراموشى سپرده شده است آگاه باشد و پرونده آنها را مورد رسيدگى قرار دهد ؟ ! آيه فوق در يك جمله اين سؤال را در همه ابعادش پاسخ مى گويد كه خدا غيب همه آسمانها و زمين را مى داند ، او همه جا هميشه حاضر است ، بنابر اين اصولا غيب و پنهانى براى او مفهوم ندارد ، همه چيز براى او شهود است و اين تعبيرات مختلف با مقايسه به وجود ما است و هماهنگ با منطق ما : سپس اضافه مى كند : امر قيامت بقدرى آسان است درست همانند يك چشم بر هم زدن و يا از آن هم نزديكتر ! ( و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ) .
و اين در واقع اشاره به ايراد ديگرى از منكران معاد است كه مى گفتند : چه كسى توانائى بر اين كار دارد ، اين كار كار فوق العاده مشكلى است ، قرآن
تفسير نمونه ج : 11 ص : 330
در پاسخ آنها مى گويد : براى شما كه قدرت ناچيزى داريد اين برنامه مشكل به نظر مى رسد اما براى خداوندى كه قدرتش بى پايان است آنقدر ساده است همانند يك چشم بر هم زدن شما كه هم سريع است و هم بسيار آسان ! جالب اينكه بعد از بيان تشبيه قيام قيامت به يك نگاه سريع يا چشم بر هم زدن ، جمله او هو اقرب ( يا از اين نزديكتر ) را بيان مى كند ، يعنى حتى تشبيه به نگاه سريع به خاطر تنگى بيان است ، به گونه اى سريع است كه اصلا زمان براى آن مطرح نيست ، و اگر تعبير به كلمح البصر شده به خاطر آن است كه كوتاهترين زمان در منطق شما اين است .
به هر حال اين دو جمله اشاره اى است زنده و گويا به قدرت بى انتهاى خداوند مخصوصا در زمينه مساله معاد و رستاخيز انسانها ، لذا در پايان آيه مى فرمايد چون خدا بر هر چيزى تواناست ( ان الله على كل شىء قدير ) .

نكته ها :

1 - انسانهاى آزاده و اسير !
بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند مساله توحيد و شرك ، يك مساله صرفا اعتقادى و ذهنى نيست ، بلكه در تمام زندگى انسان اثر مى گذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد ، توحيد در هر قلبى جوانه زند موجب حيات آن قلب ، و عامل رشد و شكوفائى آن است ، چرا كه توحيد افق ديد انسان را آنچنان گسترده مى كند كه به بى نهايت پيوندش مى زند .
اما به عكس ، شرك انسان را در جهانى فوق العاده محدود ، جهان بتهاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد ، و ديد و درك و همت و توانائى و تلاش انسان را به همين رنگ و در همين ابعاد قرار مى دهد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 331
در آيات فوق ، اين واقعيت در لباس مثال چنان زيبا بيان شده كه رساتر از آن ممكن نيست .
مشرك ابكم است ، گنگ است ، گنگ مادر زاد ، كه عملش از ضعف فكر و نداشتن منطق عقلى حكايت مى كند ، و به خاطر اسارت در چنگال شرك توانائى بر هيچ كار مثبتى ندارد ( لا يقدر على شىء ) .
او يك انسان آزاده نيست بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است .
و به خاطر همين صفات ، سربار جامعه ، محسوب مى شود ، چرا كه مقدرات خود را بدست بتها و يا انسانهاى استعمارگر مى پردازد .
او هميشه وابسته است ، و تا طعم توحيد كه آئين آزادگى و استقلال است بچشد از اين وابستگى بيرون نمى آيد و هو كل على مولاه .
او با اين طرز تفكر در هر مسيرى گام بگذارد ، ناكام خواهد بود ، و به هر سو روى آورد خيرى نصيبش نخواهد شد ( اينما يوجهه لايات بخير ) .
چقدر ميان يك چنين انسان كوتاه فكر و خرافى و اسير و ناتوان و فاقد برنامه با انسان آزاده شجاعى كه نه تنها خود اصول دادگرى را بكار مى بندد ، بلكه دائما در جامعه خود منادى عدل و داد است ، فاصله وجود دارد ؟ ! علاوه بر اين او به خاطر داشتن تفكر منطقى و هماهنگى با نظام توحيدى آفرينش ، دائما بر جاده مستقيم كه نزديكترين جاده ها است گام بر مى دارد ، به سرعت به مقصود مى رسد ، و سرمايه هاى وجودى خويش را در راههاى كج و انحرافى نابود نمى كند .
كوتاه سخن اينكه توحيد و شرك تنها يك عقيده نيست ، يك الگوى كامل براى تمام زندگى است ، يك برنامه وسيع و گسترده است كه فكر و اخلاق و عواطف و زندگى فردى و اجتماعى ، سياسى و اقتصادى و فرهنگى را در بر مى گيرد ، و مقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنى از اين دو برنامه و مسير باشد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 332
همانها كه تا ديروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند ، كه غير از محيط محدود مملو از فقر و فساد خود را نمى شناختند ، پس از آنكه گام در وادى توحيد نهادند از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدن آن روز را در زير بال و پر گرفتند .

2 - نقش عدالت و راستى در زندگى انسانها
جالب اينكه در آيات فوق از ميان تمام برنامه هاى موحدان انگشت روى دعوت به عدل و گام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است ، و اين نشان مى دهد كه ريشه اصلى خوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است : داشتن برنامه صحيحى كه نه شرقى باشد و نه غربى ، نه منحرف به چپ و نه به راست ، و سپس دعوت به اجراى اصول عدالت آنهم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه همانگونه كه جمله يامر بالعدل مى گويد ( با توجه به اينكه فعل مضارع معنى استمرار را مى رساند ) يك برنامه مستمر و هميشگى باشد .
3 - در روايتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده در تفسير آيات فوق مى خوانيم الذى يامر بالعدل امير المؤمنين و الائمة ( صلوات الله عليهم ) : كسى كه دعوت به عدل مى كند ، امير مؤمنان و امامانند .
بعضى از مفسران جمله من يامر بالعدل را به حمزه و عثمان بن مظعون و يا عمار و ابكم را به ابى بن خلف و ابو جهل مانند آنها تفسير كرده اند .
روشن است كه همه اينها از قبيل بيان مصداقهاى واضح و مهم مى باشد و هرگز دليل بر انحصار نيست ، اين تفسيرها ضمنا مشخص مى كند كه آيات فوق در صدد بيان تشبيهى براى مشركان و مؤمنان است نه بتها و خداوند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 333
تفسير نمونه ج : 11 ص : 334
وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطونِ أُمَّهَتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السمْعَ وَ الأَبْصرَ وَ الأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ(78) أَ لَمْ يَرَوْا إِلى الطيْرِ مُسخَّرَت فى جَوِّ السمَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلا اللَّهُ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَات لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ(79) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكمْ سكَناً وَ جَعَلَ لَكم مِّن جُلُودِ الأَنْعَمِ بُيُوتاً تَستَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقَامَتِكمْ وَ مِنْ أَصوَافِهَا وَ أَوْبَارِهَا وَ أَشعَارِهَا أَثَثاً وَ مَتَعاً إِلى حِين(80) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَلاً وَ جَعَلَ لَكم مِّنَ الْجِبَالِ أَكنَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سرَبِيلَ تَقِيكمُ الْحَرَّ وَ سرَبِيلَ تَقِيكم بَأْسكمْ كَذَلِك يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكمْ لَعَلَّكُمْ تُسلِمُونَ(81) فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْك الْبَلَغُ الْمُبِينُ(82) يَعْرِفُونَ نِعْمَت اللَّهِ ثُمَّ يُنكرُونهَا وَ أَكثرُهُمُ الْكَفِرُونَ(83)
ترجمه :
78 - و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالى كه هيچ نمى دانستيد ، اما براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد ، تا شكر نعمت او را بجا آوريد .
79 - آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمان تسخير شده اند نظر نيفكندند ؟ هيچكس جز خدا آنها را نگاه نمى دارد ، در اين نشانه هائى است ( از عظمت و قدرت خدا ) براى كسانى كه ايمان دارند .
80 - و خدا براى شما از خانه هايتان محل سكونت ( و آرامش ) قرار داد ، و از پوست چهارپايان نيز براى شما خانه هائى قرار داد كه كوچ كردن و روز اقامتتان به آسانى مى توانيد آنها را جابجا كنيد ، و از پشم و كرك و موى آنها اثاث و متاع ( وسائل مختلف زندگى ) تا زمان معينى قرار داد .
81 - خداوند از آنچه آفريده سايه هائى براى شما قرار داده ، و از كوهها پناهگاههائى ، و براى شما پيراهنهائى آفريده كه شما را از گرما ( و سرما ) حفظ مى كند ، و پيراهنهائى كه حافظ شما به هنگام جنگ است ، اينگونه نعمتهايش را بر شما كامل مى كند تا تسليم فرمان او شويد .
82 - ( با اينهمه ) اگر روى برتابند ( نگران مباش ) تو فقط وظيفه ابلاغ آشكار دارى .
83 - ( ولى ) آنها نعمت خدا را مى شناسند سپس آن را انكار مى كنند و اكثرشان كافرند .

تفسير : انواع نعمتهاى مادى و معنوى
بار ديگر قرآن به عنوان يك درس توحيد و خداشناسى به مساله نعمتهاى گوناگون پروردگار باز مى گردد ، و در اين بخش از نعمتها نخست به نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره كرده ، مى گويد : خداوند شما را از شكم مادران بيرون فرستاد در حالى كه هيچ نمى دانستيد ( و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا ) .
البته در آن محيط محدود و تاريك و وابسته ، اين جهل و بى خبرى قابل
تفسير نمونه ج : 11 ص : 335
تحمل بود ، ولى به هنگامى كه در فراخناى اين عالم پهناور گام گذارديد ، ديگر ادامه آن جهل امكان پذير نبود ، لذا ابزار درك حقايق و شناخت موجودات ، يعنى گوش و چشم و عقل در اختيار شما گذارد ( و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة ) .
تا اين نعمتهاى بزرگ را درك كنيد ، و حس شكرگزارى شما در برابر بخشنده اينهمه موهبت تحريك گردد شايد شكر او را بجاى آوريد ( لعلكم تشكرون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :

1 - انسان در آغاز هيچ علمى نداشت
اين آيه به وضوح مى گويد انسان در آغاز تولد ، مطلقا علمى نداشته ، بنابر اين هر چه كسب كرده بعد از تولد و بوسيله ابزارى كه خدا در اختيارش قرار داده بوده است .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه قرآن مى گويد به هنگام خارج شدن از محيط جنين هيچ چيز نمى دانستيد در حالى كه ما داراى يك سلسله علوم فطرى هستيم ، مانند آگاهى از توحيد و خداشناسى و همچنين مسائل بديهى ( مثل عدم اجتماع نقيضين و يا اينكه مثلا كل از جزء بزرگتر است و يا در مسائل اجتماعى و اخلاقى مانند حسن عدالت و قبح ظلم ، و امثال اينها ) همه اينها علومى هستند كه در نهاد ما از آغاز قرار داشته و با ما از مادر متولد شده است ، پس چگونه قرآن مى گويد در آغاز تولد هيچ نمى دانستيد .
آيا حتى علم ما به وجود خويشتن كه علم حضورى محسوب مى شود نيز وجود نداشت و از طريق سمع و بصر و افئده ( گوش و چشم و عقل ) بدست آمد ؟ در پاسخ اين سؤال مى گوئيم : بدون شك حتى اين علوم بديهى و ضرورى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 336
و فطرى در آن لحظه به صورت فعليت در انسان نبود ، تنها استعداد و قوه آن در نهاد آدمى وجود داشت ، و به تعبير ديگر ، ما ، در لحظه تولد از همه چيز غافل بوديم حتى از خويشتن خويش ، ولى درك بسيارى از حقايق به صورت بالقوه در ما نهفته بود ، كم كم چشم ما قدرت بينائى پيدا كرد و گوش قدرت شنوائى ، و عقل قدرت درك و تجزيه و تحليل يافت و ما از اين مواهب سه گانه الهى بهره مند شديم ، نخست تصورات بسيارى از اشياء را از طريق حس درك كرديم ، و آنرا به عقل سپرديم سپس از آنها مفاهيم كلى ، و كلى تر ، ساختيم و از طريق تعميم و تجريد به حقايق عقلى دست يافتيم .
قدرت تفكر ما به جائى مى رسد كه از خويشتن ( به عنوان يك علم حضورى آگاه مى شويم ) سپس علوم و دانشهائى كه بصورت بالقوه در نهاد ما بود ، جان مى گيرد و فعليت پيدا مى كند ، و ما اين علوم بديهى و ضرورى را پايه اى قرار مى دهيم براى شناخت علوم نظرى و غير بديهى .
بنابر اين عموميت و كليت آيه كه مى گويد : در آغاز تولد هيچ نمى دانستيد تخصيص و استثنائى بر نداشته است .

2 - نعمت ابزار شناخت .
بدون شك هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمى يابد ، بلكه تصوير و ترسيم و اشكالى از آن با وسائلى در روح ما نقش مى بندد ، و به اين ترتيب هميشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسيله ابزارى صورت مى گيرد كه او همه مهمتر سمع و بصر ( چشم و گوش ) است .
اين ابزار آنچه را از خارج دريافته اند به ذهن و فكر ما منتقل مى سازند و ما با نيروى عقل و انديشه آنرا در مى يابيم و به تجزيه و تحليل آن مى پردازيم : به همين دليل در آيه فوق ، پس از بيان عدم آگاهى مطلق انسان به هنگام گام نهادن در اين جهان ، مى فرمايد : خداوند چشم و گوش و دل را در اختيارتان
تفسير نمونه ج : 11 ص : 337
گذاشت ( تا حقايق هستى را دريابيد ) .
و اگر مى بينيم نخست از گوش نام مى برد و سپس از چشم ، با اينكه چشم ظاهرا دايره فعاليت وسيعترى دارد شايد به خاطر آنست كه در نوزاد نخست فعاليت گوش شروع مى شود و بعد از مدتى چشمها قدرت ديد را پيدا مى كنند ، زيرا چشم در عالم رحم مادر كه تاريكى مطلق بر آن حكومت مى كند در آغاز تولد آمادگى براى پذيرش اشعه نور ندارد .
و به همين دليل بعد از تولد غالبا بسته است ، تدريجا به نور عادت مى كند ، و قدرت ديد در آن زنده مى شود ، در حالى كه گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنين كم و بيش قدرت شنوائى دارد و آهنگ قلب مادر را مى شنود و به آن عادت مى كند ! از اين گذشته انسان با چشم ، تنها امور حسى را مى بيند در حالى كه گوش وسيله اى است براى تعليم و تربيت در همه زمينه ها ، زيرا از طريق شنيدن كلمات به همه حقايق اعم از آنچه در دائره حس است و آنچه بيرون از دائره حس آشنا مى گردد ، در حالى كه چشم اين وسعت عمل را ندارد ، درست است كه انسان با خواندن كلمات از طريق چشم مى تواند به اين مسائل آشنا شود اما مى دانيم خواندن و سواد در مورد همه انسانها جنبه عمومى ندارد ، در حالى كه شنيدن كلمات عمومى است .
اما اينكه چرا سمع به صورت مفرد ذكر شده و ابصار ( جمع بصر ) به صورت جمع ؟ دليل آنرا در جلد اول ذيل آيه 7 سوره بقره بيان كرده ايم .
اين نكته نيز قابل توجه است كه فؤاد گرچه به معنى قلب ( عقل ) آمده است ، ولى اين تفاوت را با قلب دارد ، كه در معنى فؤاد ، جوشش و افروختگى و يا به تعبير ديگر تجزيه و تحليل و ابتكار افتاده است .
راغب در مفردات مى گويد : الفؤاد كالقلب لكن يقال له فؤاد اذا اعتبر فيه معنى التفؤد اى التوقد : فؤاد مانند قلب است ، و لكن اين كلمه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 338
در جائى گفته مى شود كه افروختگى و پختگى در آن منظور باشد ( و مسلما اين موضوع پس از تجربه كافى به انسان دست مى دهد ، و به هر حال گرچه ابزار شناخت منحصر به اين دو ، يا اين سه ، نيست ) ولى مسلما مهمترين ابزار همين ها است .
زيرا علم انسان يا از طريق تجربه حاصل مى شود يا استدلالات عقلى اما تجربه بدون استفاده از چشم و گوش امكان ندارد ، و اما استدلالات عقلى از طريق فؤاد يعنى عقل صورت مى گيرد .

3 - تا شكر او را بجاى آوريد لعلكم تشكرون .
از آنجا كه نعمت ابزار شناخت برترين نعمتى است كه به انسان داده شده است ، چرا كه نه تنها با چشم و گوش ، آثار خدا را در پهنه هستى مى نگرد و سخنان رهبران الهى را مى شنود و با دل درك و تجزيه و تحليل مى كند ، بلكه در زندگى مادى او نيز هر گونه پيشرفت و ترقى و تكامل مرهون اين سه وسيله است ، لذا بلافاصله بعد از آن با جمله لعلكم تشكرون اهميت اين سه موضوع را يادآور مى شود ، يعنى اين وسائل را به شما داد تا عالم و آگاه شويد و سپس شكر اينهمه آگاهى و علم و دانش كه بزرگترين امتياز شما از حيوانات است بجاى آوريد ، و بدون شك هيچ انسانى قادر بر اداى شكر اين سه نعمت بزرگ نيست جز اينكه عذر تقصير به درگاه خدا آورد ! .
در آيه بعد اسرار عظمت خدا را در پهنه هستى همچنان ادامه مى دهد و مى گويد : آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمان حركت دارند نظر نيفكندند ؟ ( ا لم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ) .
جو در لغت به معنى هوا است ( آنچنان كه راغب در مفردات مى گويد ) و يا قسمتى از هوا كه از زمين دور است ( آنچنان كه در تفسير
تفسير نمونه ج : 11 ص : 339
مجمع البيان و الميزان و آلوسى آمده است ) مى باشد .
و از آنجا كه طبيعت اجسام ، جذب شدن به سوى زمين است ، حركت پرندگان در بالاى زمين را با عنوان مسخرات ( تسخير شده ها ) بيان كرده است ، يعنى خداوند نيروئى در بال و پر آنها و خاصيتى در هوا قرار داده است كه به آنها اين امكان را مى دهد كه بر خلاف قانون جاذبه به هوا پرواز كنند .
سپس اضافه مى كند هيچكس جز خدا آنها را اين چنين نگه نمى دارد ( ما يمسكهن الا الله ) .
درست است كه خاصيت طبيعى بالها و عضلاتى كه در آن آفريده شده و شكل مخصوص پرندگان و ويژگيهائى كه در هوا موجود است ، دست بدست هم داده و به پرندگان امكان پرواز مى دهند ، ولى چه كسى اين شكل و خواص را آفريده ؟ و اين نظام دقيق و حساب شده را مقرر داشته ؟ آيا طبيعت كور و كر ؟ ، يا كسى كه از تمام خواص فيزيكى اجسام آگاه است و علم بى پايانش به همه اينها احاطه دارد ؟ و اگر مى بينيم اين امور به خدا نسبت داده مى شود ، به خاطر همان است كه سرچشمه آن از او است ، و اين تعبير كه خواص اسباب و علل را به خدا نسبت مى دهد در قرآن فراوان است .
و در پايان آيه مى فرمايد : در اين امر نشانه هائى است از عظمت و قدرت خدا براى كسانى كه ايمان دارند ( ان فى ذلك لايات لقوم يؤمنون ) .
يعنى با چشم كنجكاو و حقيقت جو ، اين امور را مى نگرند و به تجزيه و تحليل آن مى پردازند و در پرتو آن ايمانشان قويتر و راسختر مى گردد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 340
نكته ها :

1 - اسرار پرواز پرندگان در پهنه آسمان
درك اين مساله آسان است كه چرا بسيارى از شگفتيهاى جهان هستى در نظر ما زياد جلوه نمى كند ؟ زيرا هميشه آن را ديده ايم و به آن خو گرفته ايم ، و اين عادت و خو گرفتن در حقيقت حجابى شده است كه بر اين صحنه هاى شگفت انگيز افتاده ، به همين دليل اگر بتوانيم ذهن خود را از آنچه به آن خو گرفته ايم تخليه كنيم ، شگفتيهاى فراوانى در اطراف خود مشاهده خواهيم كرد .
مساله پرواز پرندگان از همين قبيل است ، جسم سنگين بر خلاف قانون جاذبه به آسانى حركت كند ، آنچنان سريع بالا برود كه در چند لحظه از نظرها ناپديد گردد ، اين مساله ساده اى نيست .
اگر روى ساختمان پرندگان از هر نظر دقت كنيم خواهيم ديد كه تمام وجود آنها براى پرواز هماهنگ است : ساختمان دوكى شكل آنها كه مقاومت هوا را بر بدنشان به حداقل مى رساند ، پرهاى سبك و تو خالى آنها به اضافه سينه پهنشان كه به آنها امكان سوار شدن بر امواج هوا مى دهد ، ساختمان مخصوص بالها كه نيروى بالا بر را در آنها ايجاد مى كند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 341
و ساختمان مخصوص دمها كه براى مانوردادن و حركت سريع به چپ و راست و بالا و پائين ( مانند دم هواپيما ) به آنها كمك مى كند ، و هماهنگى قدرت ديد و ساير حواس كه آنها را در اين برنامه يارى مى دهد ، همه امورى هستند كه امكان پرواز سريع را براى پرندگان فراهم مى سازند .
از همه اينها گذشته پرورش جنين به صورت جداگانه از مادر ( از طريق تخم گذارى ) سبب مى شود كه سنگينى دوران باردارى كه مسلما مانعى براى پرواز است ، از آنها برداشته شود ، و امور فراوان ديگر كه هر كدام دقيقا از نظر فيزيكى عامل مؤثرى است براى پرواز .
اين مجموعه ، نشان مى دهد كه علم و قدرت فوق العاده اى در پيدايش آن به كار رفته است و به گفته قرآن ان فى ذلك لايات لقوم يؤمنون .
شگفتيهاى جهان پرندگان بيش از آنست كه در يك كتاب و چند كتاب بگنجد هم اكنون پرندگان زيادى را بنام پرندگان مهاجر مى شناسيم كه براى ادامه حيات خود به نقاط مختلف جهان سفر مى كنند ، حتى گاهى فاصله ميان قطب شمال و جنوب را كه فاصله اى است بسيار طولانى مى پيمايند ، و در اين سفر دور و دراز از وسيله هاى راهنمائى مرموزى استفاده مى كنند ، و در پرتو آن مى توانند راه خود را از ميان كوهها و دشتها و دره ها و درياها ، حتى در روزهاى ابرى و احيانا شبهاى تاريك كه هيچ انسانى قادر به پيدا كردن راهش نيست پيدا كنند ، گاهى بر فراز آسمان در خوابند و پرواز مى كنند ! گاهى هفته ها بدون يك لحظه توقف شب و روز به پرواز ادامه مى دهند بى آنكه نياز به غذا داشته باشند ! زيرا قبل از شروع به حركت با يك الهام درونى ، بيش از اندازه غذا مى خورند ، و اين غذاها به صورت چربيها در اطراف بدن آنها ذخيره مى شود همچنين اسرار ديگرى كه پرندگان در ساختن خانه ، تربيت فرزندان ، مبارزه با دشمنان ، پيدا كردن غذاهاى لازم ، همكارى با يكديگر و حتى تعاون و همزيستى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 342
با غير جنس خود و مانند اينها كه هر كدام داستان طولانى دارد .
آرى همانگونه كه در آيه فوق خوانديم هر يك از اينها نشانه هائى است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش .

2 - پيوند آيات
بدون شك ميان آيه فوق كه از پرواز پرندگان سخن مى گويد و آيه قبل و بعد آن ، اين پيوند وجود دارد كه همگى از نعمتهاى خدا در جهان آفرينش و ابعاد و قدرت و عظمت او سخن مى گويند ، ولى اين احتمال نيز چندان دور نيست كه ذكر پرواز پرندگان به دنبال بيان ابزار شناخت اشاره لطيفى به اين نكته باشد كه پرواز اين پرندگانرا در جهان محسوس با پرواز انديشه ها در جهان نامحسوس تشبيه كند كه هر كدام با ابزارى كه دارند در جو مخصوص به خودشان به پرواز در مى آيند .
على (عليه السلام) در خطبه شقشقيه مى فرمايد ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير : سيلاب علم و دانش از كوهسار وجودم سرازير مى شود ، و انديشه هاى دور پرواز به قله آن نمى رسد ! و در كلمات قصارش در بيان فضيلت مالك اشتر آن افسر جانباز مى خوانيم : لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطائر : هيچ مركبى نمى تواند از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده انديشه به اوج او راه نمى يابد .
همانگونه كه در آغاز اين سوره گفتيم يكى از نامهاى اين سوره ، سوره نعمتها است به خاطر اينكه به نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى پروردگار كه بالغ بر پنجاه نعمت مى شود در اين سوره اشاره شده است ، تا هم دليلى بر شناسائى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 343
ذات پاك او باشد و هم انگيزه اى بر شكر نعمتش .
در سومين آيه مورد بحث نيز مساله ادامه يافته ، مى فرمايد : خداوند براى شما از خانه هايتان محل سكونت قرار داد ( و الله جعل لكم من بيوتكم سكنا ) .
و حقا نعمت مسكن از مهمترين نعمتهائى است كه تا آن نباشد ، بقيه گوارا نخواهد بود .
كلمه بيوت جمع بيت به معنى اطاق يا خانه است ، و ماده بيتوته كه اين كلمه از آن گرفته شده است در اصل به معنى توقف شبانه مى باشد ، و از آنجا كه انسان از اطاق و خانه خود بيشتر براى آرامش در شب استفاده مى كند ، كلمه بيت به آن اطلاق شده است .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه قرآن نمى گويد : خانه شما را محل سكونتتان قرار داد بلكه با ذكر كلمه من كه براى تبعيض است مى گويد : قسمتى از خانه و اطاقهاى شما را محل سكونت قرار داد و اين تعبير كاملا دقيقى است چرا كه يك خانه كامل خانه اى است كه داراى مرافق مختلف باشد از محل سكونت گرفته تا محل توقف مركب و انبار براى ذخيره هاى لازم ، و ساير نيازمنديها .
و به دنبال ذكر خانه هاى ثابت سخن از خانه هاى سيار به ميان مى آورد و مى گويد خداوند براى شما از پوست چهارپايان خانه هائى قرار داد ( و جعل لكم من جلود الانعام بيوتا ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 344
خانه هائى كه بسيار سبك و كم وزن است ، و به هنگام كوچ كردن و موقع اقامت به آسانى آنرا جابجا مى كنيد ( تستخفونها يوم ظعنكم و يوم اقامتكم ) .
علاوه بر اين از پشم ها و كركها و موهاى اين چهار پايان براى شما ، اثاث و متاع و وسائل مختلف زندگى تا زمان معينى قرار داد ( و من اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثا و متاعا الى حين ) .
مى دانيم موهائى كه بر بدن چهار پايان مى رويد بعضى كاملا خشن است ، مانند موهاى بز كه عرب آنرا شعر مى گويد ( و جمع آن اشعار است ) و گاهى كمى نرمتر است كه آنرا پشم مى گوئيم و عرب آنرا صوف مى نامد ( و جمع آن اصواف است ) و گاهى از آن هم نرمتر است كه آنرا كرك مى ناميم كه عرب آنرا وبر ( بر وزن ظفر ) جمع آن اوبار مى گويد بديهى است اين تفاوت ساختمان موها سبب مى شود كه از هر كدام براى مصرف خاصى استفاده شود ، از يكى فرش درست كنند ، از ديگرى لباس ، از ديگرى خيمه و مانند آن .
در اينكه منظور از اثاث و متاع در اين آيه چيست مفسران احتمالاتى داده اند : رويهمرفته اثاث به معنى وسائل خانه است و در اصل از ماده اث به معنى كثرت و درهم پيچيدگى گرفته شده و از آنجا كه وسائل خانه معمولا زياد است به آن اثاث گفته اند .
متاع به هر گونه چيزى مى گويند كه انسان از آن متمتع و بهره مند مى شود ( بنا بر اين هر دو تعبير يك مطلب را از دو زاويه مختلف نشان مى دهد ) .
و با توجه به آنچه گفته شد ذكر اين دو تعبير پشت سر هم ممكن است اشاره به اين باشد كه شما مى توانيد از پشم و كرك و موى چهار پايان ، وسائل زيادى براى خانه خود فراهم سازيد و از آن متمتع گرديد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 345
بعضى ديگر مانند فخر رازى اين احتمال را داده اند كه منظور از اثاث ، پوشش و لباس است و متاع اشاره به فرش است ، ولى هيچگونه دليلى براى اثبات اين موضوع ذكر نكرده اند .
آلوسى در روح المعانى اين احتمال را نيز نقل مى كند كه اثاث اشاره به وسائل منزل بوده باشد و متاع به وسائلى كه به عنوان مال التجاره از آن استفاده مى كنند .
ولى آنچه ابتدا گفتيم نزديكتر به نظر مى رسد .
براى كلمه الى حين نيز تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند ، اما ظاهرا منظور اين است كه در اين جهان و تا پايان زندگى از اين وسائل بهره مى گيريد ، اشاره به اينكه عمر زندگى اين جهان و وسائل و ابزار آن جاودان نيست ، و هر چه باشد محدود است .

سايه ها ، مسكنها ، و پوششها
سپس به سراغ يكى ديگر از نعمتهاى الهى مى رود و مى گويد : خداوند از آنچه آفريده است سايه هائى براى شما قرار داد ( و الله جعل لكم مما خلق ظلالا ) .
و از كوهها ، براى شما پناهگاههائى ( و جعل لكم من الجبال اكنانا ) .
اكنان جمع كن ( بر وزن جن ) به معنى وسيله پوشش و حفظ و نگهدارى است ، و به همين جهت به مخفيگاهها و غارها و پناهگاههائى كه در كوهها وجود دارد ، اكنان گفته مى شود .
در اينجا به وضوح مى بينيم كه سايه ها اعم از سايه درختان و اشياء ديگر و يا سايه هاى غارها و پناهگاههاى كوهستانى به عنوان يك نعمت قابل ملاحظه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 346
الهى بيان شده است ، و حقيقت نيز همين است ، زيرا همانگونه كه انسان در زندگى خود نياز به تابش نور دارد ، در بسيارى از اوقات نياز به سايه دارد ، چرا كه اگر نور يكنواخت بتابد ، زندگى غير ممكن خواهد بود ، و مى دانيم بزرگترين سايه براى ما ساكنان زمين ، سايه كره زمين است كه شب نام دارد و نيمى از سطح زمين را مى پوشاند ، نقش اين سايه بزرگ ، در زندگى انسانها براى هيچكس پوشيده نيست ، همچنين نقش سايه هاى كوچكتر و كوچكتر به هنگام روز در مناطق مختلف .
ذكر نعمت سايه ها و پناهگاههاى كوهستانى پس از ذكر نعمت خانه ها و خيمه ها كه در آيه قبل گذشت گويا اشاره به اين است كه انسانها از سه گروه خارج نيستند : گروهى در شهرها و آباديها زندگى مى كنند و از خانه ها بهره مى گيرند ، گروهى ديگر كه در سفرند و خيمه با خود دارند از خيمه ها استفاده مى كنند ، اما خداوند گروه سوم يعنى مسافرانى كه حتى خيمه با خود ندارند ، محروم نگذاشته ، و در مسير راه پناهگاههائى براى آنها تهيه ديده است .
ممكن است اهميت غارها و پناهگاههاى كوهستانى براى شهرنشينان آسوده خاطر ، هرگز روشن نباشد ، ولى بيابانگردها ، مسافران بى دفاع ، چوپانها و خلاصه همه كسانى كه از نعمت خانه هاى ثابت و سيار محرومند و در يك آفتاب داغ تابستان و يا سوز سرماى زمستان گرفتار مى شوند مى دانند تا چه اندازه وجود يك پناهگاه كوهستانى ، اهميت حياتى دارد و گاهى انسانها و حيوانات زيادى را از مرگ حتمى نجات مى بخشد ، بخصوص اينكه اين گونه پناهگاهها معمولا در زمستان گرم و در تابستان سرد است .
سپس در تعقيب اين سايبانهاى طبيعى و مصنوعى به سراغ پوششهاى تن انسان مى رود و مى گويد : خداوند براى شما پيراهنهائى قرار داد كه شما را از گرما
تفسير نمونه ج : 11 ص : 347
حفظ مى كند ( و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر ) .
و همچنين پيراهنهاى مخصوص پر مقاومتى كه حافظ شما به هنگام جنگ است ( و سرابيل تقيكم باسكم ) .
سرابيل جمع سربال ( بر وزن مثقال ) به گفته راغب در مفردات به معنى پيراهن است ، از هر جنسى كه باشد ، ساير مفسرين نيز همين معنى را تاييد كرده اند ، ولى بعضى آنرا به معنى هر گونه لباس و پوشش دانسته اند ، اما مشهور همان معنى اول است .
البته پوشش و لباس فايده اش تنها اين نيست كه انسان را از گرما و سرما حفظ كند ، بلكه هم شكوهى است براى انسان و هم در برابر بسيارى از خطراتى كه متوجه جسم او مى شود لباس يك وسيله دفاعى است ، چرا كه اگر انسان برهنه بود شايد هر روز گوشه اى از بدنش مجروح مى شد ولى در آيه فوق روى خاصيت اول از نظر اهميت تكيه شده است .
قابل توجه اينكه تنها دفاع در مقابل گرما در آيه ذكر شده ، اين تعبير شايد به خاطر آنست كه عرب در بسيارى از موارد ، از دو ضد يكى را به عنوان اختصار ذكر مى كند و دومى به قرينه اولى روشن مى شود و يا به اين جهت است كه در آن مناطق كه قرآن نازل گرديد ، دفاع در برابر گرما از اهميت بيشترى برخوردار بود .
اين احتمال نيز وجود دارد كه خطرات گرمازدگى و سوختگى در برابر آفتاب سريعتر و خطرناكتر است و به تعبير ديگر تحمل انسان در مقابل گرما و تابش شديد آفتاب كمتر از مقاومت او در برابر سرما است ، چرا كه حرارت درونى انسان در سرما تا حد زيادى مى تواند او را حفظ كند ، ولى دفاع بدن در مقابل گرما كمتر است .
و در پايان آيه به عنوان يك تذكر و هشدار مى گويد : اين گونه خداوند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 348
نعمتش را بر شما تمام مى كند شايد در برابر فرمان او تسليم شويد ( كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون ) .
اين طبيعى است كه انسان با بررسى نعمتهاى مختلفى كه وجودش را احاطه كرده بى اختيار به ياد آفريننده نعمت مى افتد و اگر كمترين حس قدردانى و شكرگزارى در درونش باشد بيدار مى گردد و به سراغ بخشنده نعمت مى رود و به شناخت او مى پردازد .
گرچه بعضى از مفسران ، كلمه نعمت را كه در آيه فوق آمده محدود به بعضى از نعمتها مانند نعمت آفرينش و تكامل عقل و يا توحيد و يا نعمت وجود پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دانسته اند ، اما روشن است كه نعمت در اين آيه معنى وسيعى دارد همه اينها و غير اينها را شامل مى شود ، و اين تفسيرهاى محدود از قبيل تفسير به مصداق واضح و روشن است .
بعد از ذكر اين نعمتهاى آشكار و نهان مى فرمايد : با اينهمه اگر آنها روى برتابند و تسليم دعوت حق نشوند ، نگران مباش چرا كه وظيفه تو فقط ابلاغ آشكار است ( فان تولوا فانما عليك البلاغ المبين ) .
منطق و سخن گوينده هر قدر مستدل و گيرا و جذاب باشد تا در شنونده آمادگى وجود نداشته باشد ، اثر نخواهد كرد ، به تعبير ديگر قابليت محل نيز شرط است ، و هر سخنى اهلى دارد ، بنابر اين اگر كوردلان لجوج تسليم دعوت تو نشوند چيز تازه اى نيست ، مهم آنست كه تو در بلاغ مبين كوتاهى نكنى ، و دعوتت را آشكار براى همگان بيان نمائى .
اين جمله در حقيقت ، براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و تسلى خاطر او است .
و براى تكميل اين گفتار اضافه مى كند كه آنان نعمت خدا را مى شناسند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 349
و به ابعاد آن آشنا هستند و به عمقش پى برده اند ولى با اين حال باز انكار مى كنند ( يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها ) .
بنابر اين دليل كفر آنها را در عدم آگاهى نبايد جستجو كرد ، چرا كه به قدر كافى آگاه شده اند ، عامل اين كفر را در صفات زشت ديگر آنها كه سد راه ايمانشان شده است بايد يافت ، و آن تعصب كوركورانه ، لجاجت ، دشمنى با حق ، مقدم شمردن منافع كوتاه مدت مادى بر همه چيز ، آلوده بودن به انواع شهوات و بالاخره تكبر و خود برتر بينى است .
و شايد به همين دليل در پايان آيه اضافه مى كند : و اكثر آنها كافرند ( و اكثرهم الكافرون ) .
كلمه اكثرهم توجه بسيارى از مفسران را به خود جلب كرده است و از خود سؤال كرده اند كه چرا تعبير به اكثر مى كند ؟ هر يك براى آن تفسيرى ذكر كرده اند ، ولى آنچه به نظر از همه نزديكتر مى رسد همانست كه در بالا اشاره شد يعنى اكثريت اين كفار كافران لجوج و معاند و متعصبند و كسانى كه در اشتباه باشند اقليتى را تشكيل مى دهند .
اطلاق كفر به اين نوع از كفر كه از استكبار سرچشمه مى گيرد در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود از جمله درباره شيطان مى خوانيم : ابى و استكبر و كان من الكافرين شيطان از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و استكبار كرد و از كافران بود ( بقره - 34 ) .
اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از اكثر آنهائى هستند كه اتمام حجت در حقشان شده است ، و در برابر آنها اقليتى بوده اند كه هنوز اتمام حجت بر آنها نشده بود ، اين معنى را نيز مى توان به معنى اول باز گرداند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 350
نكته ها :
1 - در اينكه منظور از نعمت الله در اين آيه چيست ؟ با تفسيرهاى متعددى در كلمات مفسران برخورد مى كنيم كه غالبا از قبيل تفسير به مصداق است ، در حالى كه مفهوم نعمت الله آنچنان وسيع و گسترده است كه همه نعمتهاى مادى و معنوى را شامل مى شود و حتى وجود شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را .
در روايات اهلبيت (عليهم السلام) مى خوانيم كه منظور از نعمت الله همان نعمت وجود ائمه و رهبران معصوم است .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم نحن و الله نعمة الله التى انعم بها على عباده و بنا فاز من فاز : به خدا سوگند نعمت الله كه خداوند به وسيله آن بندگانش را مشمول لطف خود قرار داده مائيم ، و سعادتمندان بوسيله ما سعادتمند مى شوند .
روشن است كه سعادت و پيروزى بدون استفاده از رهبرى رهبران راستين امكان پذير نيست و اين از روشنترين نعمتهاى الهى است كه به عنوان بيان يك مصداق آشكار در اينجا ذكر شده است .

2 - در كشاكش نيروى حق و باطل
بعضى از مفسران نظر خود را متوجه اين نكته كرده اند كه چرا در آيات فوق ، در جمله يعرفون نعمت الله ثم ينكرونها ، كلمه ثم كه معمولا براى عطف كردن توام با فاصله به كار مى رود ، ذكر شده ، و نشان مى دهد در ميان آگاهى آنها نسبت به نعمتهاى الهى و سپس انكار كردن فاصله اى بوده است ، و گفته اند كه هدف از اين تعبير بيان اين نكته است كه سزاوار اين بوده آنها
تفسير نمونه ج : 11 ص : 351
با شناخت نعمت خدا صميمانه اعتراف كنند ، و به سوى او بيايند ، اما راه انكار را پوئيدند ، قرآن عمل آنها را مستبعد شمرده و با ثم از آن تعبير كرده است ! ولى ما احتمال مى دهيم كه ثم در اينجا اشاره به نكته ظريفترى باشد و آن اينكه هنگامى كه دعوت حق با اصول منطقيش در درون جان انسان پرتو افكن شد ، با عوامل نفى و بطلان كه احيانا در آن وجود دارد ، درگير مى شود ، اين طوفان و جدال مدتى طول مى كشد كه مقدار آن متناسب با قدرت و ضعف عوامل نفى است ، اگر عوامل نفى و انكار قويتر بود بعد از مدتى غلبه با آنها خواهد شد و به اين ترتيب تعبير به ثم كاملا متناسب خواهد بود .
در آيات سوره انبياء نيز ضمن بيان سرگذشت ابراهيم مى خوانيم هنگامى كه منطق نيرومندش را پس از شكستن بتها براى بت پرستان آشكار كرد ، آنها لحظات كوتاهى در خود فرو رفتند و خويشتن را ملامت كردند ، و نزديك بود بيدارى گرايش به حق سراسر وجودشان را روشن كند ، اما عوامل منفى يعنى تعصب و استكبار و لجاجت بر دعوت حق غلبه كرد ، اين لحظات پايان يافت و مجددا به انكار برخاستند ( در اينجا نيز كلمه ثم به چشم مى خورد ) فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ثم نكسوا على رءوسهم لقد علمت ما هؤلاء ينطقون ( انبياء - 64 - 65 ) .
ضمنا از اين بيان هماهنگى آنچه در معنى كافرون در اينجا گفتيم با ثم روشنتر مى شود .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 352
تفسير نمونه ج : 11 ص : 353
وَ يَوْمَ نَبْعَث مِن كلِّ أُمَّة شهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كفَرُوا وَ لا هُمْ يُستَعْتَبُونَ(84) وَ إِذَا رَءَا الَّذِينَ ظلَمُوا الْعَذَاب فَلا يخَفَّف عَنهُمْ وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(85) وَ إِذَا رَءَا الَّذِينَ أَشرَكُوا شرَكاءَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا هَؤُلاءِ شرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِن دُونِك فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكذِبُونَ(86) وَ أَلْقَوْا إِلى اللَّهِ يَوْمَئذ السلَمَ وَ ضلَّ عَنْهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(87) الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ زِدْنَهُمْ عَذَاباً فَوْقَ العَذَابِ بِمَا كانُوا يُفْسِدُونَ(88) وَ يَوْمَ نَبْعَث فى كلِّ أُمَّة شهِيداً عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِك شهِيداً عَلى هَؤُلاءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْك الْكِتَب تِبْيَناً لِّكلِّ شىْء وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشرَى لِلْمُسلِمِينَ(89)
ترجمه :
84 - بخاطر بياوريد روزى را كه از هر امتى گواهى بر آنها مبعوث مى كنيم ، سپس به كافران اجازه ( سخن گفتن ) داده نمى شود ( چرا كه دست و پا و گوش و چشم حتى پوست تن آنها گواهى مى دهند ) و توانائى بر رضايت طلبيدن ( و تقاضاى ) عفو ندارند .
85 - هنگامى كه ظالمان عذاب را ببينند نه به آنها تخفيف داده مى شود ، و نه مهلت .
86 - و هنگامى كه مشركان معبودهائى را كه شريك خدا قرار دادند مى بينند مى گويند پروردگارا اينها شريكانى است كه ما بجاى تو آنها را مى خوانديم ، در اين هنگام معبودان به آنها مى گويند شما دروغگو هستيد .
87 - و در آن روز همگى در پيشگاه خدا اظهار تسليم مى كنند ، و تمام آنچه را دروغ مى بستند گم و نابود مى شود ! .
88 - آنها كه كافر شدند و ( مردم را ) از راه خدا باز داشتند عذابى بر عذابشان بخاطر فسادى كه مى كردند مى افزائيم .
89 - بياد آوريد روزى را كه از هر امتى گواهى از خودشان بر آنها معبوث مى كنيم ، و تو را گواه آنها قرار مى دهيم ، و ما اين كتاب ( آسمانى ) را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است ، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است .

تفسير : آنجا كه تمام درها به روى بدكاران بسته مى شود
در تعقيب آيات گذشته كه واكنش نادرست منكران حق را در برابر نعمتهاى گوناگون پروردگار بيان مى كرد ، در اين آيات به گوشه اى از مجازاتهاى دردناك آنها در جهان ديگر اشاره مى كند تا سرنوشت شوم خود را دريابند و تا دير نشده به تجديد نظر برخيزند .
نخست مى گويد : به خاطر بياوريد روزى را كه ما از هر امتى گواهى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 354
بر آنها مبعوث مى كنيم ( و يوم نبعث من كل امة شهيدا ) .
آيا با وجود علم بى پايان خدا نيازى به وجود شهيد و گواه ديگرى نيز هست ؟ اين سؤالى است كه فورا در اينجا به ذهن مى رسد ، اما با توجه به يك نكته پاسخ آن روشن مى شود ، و آن اينكه اين امور غالبا جنبه روانى دارد يعنى انسان هر قدر مراقبين و گواهان بيشترى در برابر خود ببيند ، بيشتر حساب كار خود را مى رسد ، حداقل از شرمسارى و رسوائى در ميان افراد فزونترى نگران مى شود .
سپس اضافه مى كند كه در آن دادگاه ، اجازه سخن گفتن به كافران داده نمى شود ( ثم لا يؤذن للذين كفروا ) .
آيا ممكن است خداوند اجازه دفاع به مجرمى ندهد ؟ آرى ، در آنجا نياز به سخن گفتن با زبان نيست ، دست و پا و گوش و چشم و پوست بدن و حتى زمينى كه انسان بر آن گناه يا ثواب كرده است ، گواهى مى دهند ، بنابر اين نوبت به زبان نمى رسد ، اين حقيقتى است كه از آيات ديگر قرآن نيز استفاده مى شود ( سوره يس آيه 65 و سوره مرسلات آيه 36 ) .
نه تنها به آنها اجازه سخن گفتن داده نمى شود بلكه توانائى بر جبران و اصلاح و تقاضاى عفو نيز ندارند ( و لا هم يستعتبون ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 355
چرا كه آنجا سراى برخورد با نتيجه ها و بازتابهاى عمل است نه جاى انجام عمل و يا جبران و اصلاح ، درست همانند ميوه اى كه از شاخه جدا مى شود كه دوران رشد و نموش پايان گرفته است .
آيه بعد اضافه مى كند اين ظالمان ستم پيشه هنگامى كه از مرحله حساب گذشته و در برابر عذاب الهى قرار گرفتند گاهى تقاضاى تخفيف و گاهى تقاضاى مهلت مى كنند ، اما هنگامى كه ظالمان مجازات را ببينند نه به آنها تخفيف عذاب داده مى شود و نه مهلت ( و اذا رأ الذين ظلموا العذاب فلا يخفف عنهم و لا هم ينظرون ) .
نكته جالب توجه اينكه در اين دو آيه به چهار مرحله از حالات مجرمان اشاره شده كه مشابه آنرا در اين جهان نيز با چشم خود مى بينيم : نخستين مرحله اينكه مجرم مى كوشد با پشت هم اندازى خود را تبرئه كند .
هنگامى كه به اين هدف نائل نشد در مرحله دوم تلاش مى كند كه طرف را بر سر مهر آورد ، سرزنشهاى او را به جان بخرد و رضايت او را حاصل كند .
اگر اين مرحله نيز كارگر نشد ، در مرحله سوم تقاضاى تخفيف عذاب مى كند ، مى گويد مجازات بكن اما كمتر ؟ اگر آنهم به خاطر عظمت گناهش مؤثر نيفتاد تقاضاى مهلت مى كند ، و اين آخرين تلاش براى نجات از مجازات است .
ولى قرآن مى گويد : اعمال اين ستمكاران آنقدر زشت و بار گناهانشان سنگين است كه نه اجازه دفاع مى يابند ، نه موفق به جلب رضايت مى شوند ، نه تخفيفى در كارشان است ، و نه مهلتى ! .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 356
در آيه بعد همچنان ، سخن از آينده شوم مشركان ، به خاطر پرستيدن بتها است ، مى فرمايد ، در صحنه قيامت كه معبودهاى ساختگى و انسانهائى كه همچون بت پرستش مى شدند در كنار پرستش كنندگان قرار مى گيرند ، هنگامى كه اين عابدان ، معبودان خود را مى بينند مى گويند پروردگارا ! اينها همان ، شريكانى هستند كه ما براى تو ساختيم و به جاى خواندن تو آنها را مى خوانديم ( و اذا رأ الذين اشركوا شركائهم قالوا ربنا هؤلاء شركاؤنا الذين كنا ندعوا من دونك ) .
اين معبودان نيز ، ما را در اين كار وسوسه كردند و در حقيقت شريك جرم ما بودند ، بنابر اين سهمى از عذاب و مجازات ما را براى آنها قرار ده .
در اين هنگام به فرمان خدا ، بتها به سخن در مى آيند و به عابدان خود مى گويند شما قطعا دروغگو هستيد ! ( فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون ) .
ما نه شريك خدا بوديم و نه شما را وسوسه كرديم و نه محكوم به پذيرش بخشى از مجازاتتان هستيم .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :

1 - تعبير به شركاؤهم
( شركاى بت پرستان ) به جاى شركاء الله ( شريكان خدا ) به خاطر اين است كه بتها هرگز شريك پروردگار نبودند ، بلكه اين شركاء تخيلى و پندارى و كاذب را بت پرستان براى خود ساخته بودند ، و چه بهتر كه به خود آنها نسبت داده شود نه به خدا .
علاوه بر اين چنانكه در گذشته ديديم ، بت پرستان بخشى از چهارپايان و زراعتهاى خود را به بتها اختصاص مى دادند و آنها را شريك خود مى ساختند .

2 -
از آيه فوق استفاده مى شود كه بتها نيز در عرصه قيامت ، ظاهر مى شوند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 357
نه تنها انسانهائى كه همچون فرعون و نمرود ، معبود واقع شدند بلكه بتهاى بى جان نيز در آنجا حضور دارند .
در آيه 98 از سوره انبياء خطاب به مشركان مى خوانيم انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم : شما و آنچه را غير از خدا پرستش مى كنيد آتشگيره جهنمند .

3 -
در آيه بالا مى خوانيم مشركان در آن روز مى گويند ما اين معبودها را پرستش مى كرديم البته اين سخن دروغى نيست كه بتها بخواهند آنها را تكذيب كنند .
ولى ممكن است اين تكذيب به خاطر آن باشد كه معبودهاى ساختگى ، لياقت خود را براى پرستش تكذيب مى كنند ، و يا اينكه عابدين ، جمله ديگرى را هم اضافه مى كردند كه خدايا اين معبودها نيز در وسوسه كردن ما شريك بودند و در جواب مى شنوند كه شما دروغ مى گوئيد ، ما قدرت بر وسوسه نداشتيم .

4 -
تعبير به فالقوا اليهم القول ( سخن به آنها مى افكنند ) به جاى قالوا لهم ( به آنها مى گويند ) شايد به خاطر آن است كه بتها قدرتى بر سخن گفتن از خود ندارند و اگر سخنى مى گويند به خاطر القاى پروردگار است ، يعنى خداوند سخنى به آنها القا مى كند و آنها همان را به پرستش كنندگان خود القا مى نمايند .
در آيه بعد اضافه مى كند كه بعد از اين سخن و شنيدن پاسخ همگى در پيشگاه خدا اظهار تسليم مى كنند و غرور و نخوت و تعصبهاى كوركورانه اين عابدان نادان با ديدن چهره حق كنار مى رود و سر تعظيم در پيشگاهش فرود مياورند