Back Index Next

بعدی 
تفسير نمونه ج : 10 ص : 256
تفسير نمونه ج : 10 ص : 257
( 14 ) سوره ابراهيم داراى 52 آيه است كه در مكه نازل شده ( به استثناى آيات 28 و 29 كه طبق گفته بسيارى از مفسران در مدينه درباره كشتگان مشركان در بدر نازل گرديده است )

تفسير نمونه ج : 10 ص : 258
تفسير نمونه ج : 10 ص : 259
محتواى سوره
چنانكه از نام سوره پيدا است ، قسمتى از آن درباره قهرمان توحيد ابراهيم بت شكن ( بخش نيايشهاى او ) نازل گرديده است .
بخش ديگرى از اين سوره اشاره به تاريخ انبياى پيشين همچون نوح ، موسى ، و قوم عاد و ثمود ، و درسهاى عبرتى كه در آنها نهفته است مى باشد .
مجموعه اينها بحثهاى فراوانى را كه در اين سوره در زمينه موعظه و اندرز و بشارت و انذار نازل گرديده تكميل مى نمايد .
و همانگونه كه در غالب سوره هاى مكى مى خوانيم قسمت قابل ملاحظه اى نيز بحث از مبدء و معاد است ، كه با راسخ شدن ايمان به آنها در قلب انسان ، روح و جان و سپس گفتار و كردار او ، نور و روشنائى ديگرى پيدا مى كند و در مسير حق و الله قرار مى گيرد .
خلاصه اين سوره مجموعه اى است از بيان اعتقادات و اندرزها و موعظه ها و سرگذشتهاى عبرت انگيز اقوام پيشين و بيان هدف رسالت پيامبران و نزول كتب آسمانى .

فضيلت اين سوره
از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است كه فرمود : من قرء سورة ابراهيم و الحجر اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من عبد الاصنام و بعدد من لم يعبدها : كسى كه سوره ابراهيم و حجر را بخواند ، خداوند به تعداد هر يك از آنها كه بت مى پرستيدند و آنها كه بت نمى پرستيدند ، ده حسنه به او مى بخشد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 260
همانگونه كه بارها گفته ايم پاداشهائى كه درباره تلاوت سوره هاى قرآن وارد شده پاداشى است در برابر خواندن توأم با انديشه و سپس عمل ، و از آنجا كه در اين سوره و همچنين سوره حجر ، بحث از توحيد و شرك و شاخه ها و فروع آن به ميان آمده مسلما توجه و عمل به محتواى آنها چنان فضيلتى را نيز در بر خواهد داشت ، يعنى آدمى را به رنگ خود درمى آورد و شايسته چنان مقام و پاداشى مى كند .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 261
سورة إبراهيم
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر كتَبٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْك لِتُخْرِجَ النَّاس مِنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِرَطِ الْعَزِيزِ الحَْمِيدِ(1) اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِّلْكَفِرِينَ مِنْ عَذَاب شدِيد(2) الَّذِينَ يَستَحِبُّونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونهَا عِوَجاً أُولَئك فى ضلَلِ بَعِيد(3)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الر - اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكيهاى ( شرك و ظلم و طغيان ) به سوى روشنائى ( ايمان و عدل و صلح ) به فرمان پروردگارشان درآورى ، به سوى راه خداوند عزيز و حميد .
2 - همان خدائى كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، واى بر كافران از مجازات شديد .
3 - همانها كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند و ( مردم را ) از راه الله باز مى دارند و مى خواهند راه حق را منحرف سازند آنها در گمراهى دورى هستند !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 262
تفسير : بيرون آمدن از ظلمتها به نور !
اين سوره همانند بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حروف مقطعه ( الر ) شروع شده است كه تفسير آن را در آغاز سوره هاى بقره ، آل عمران ، و اعراف بيان كرديم ، و نكته اى كه تذكر آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه از 29 مورد از سوره هاى قرآن كه با حروف مقطعه آغاز شده است درست در 24 مورد از آنها بلافاصله سخن از قرآن مجيد به ميان آمده است كه نشان مى دهد پيوندى ميان اين دو يعنى حروف مقطعه و قرآن برقرار است ، و ممكن است اين پيوند همان باشد كه در آغاز سوره بقره گفتيم ، خداوند مى خواهد با اين بيان روشن كند كه اين كتاب بزرگ آسمانى با اين محتواى پر عظمت كه رهبرى همه انسانها را به عهده دارد از مواد ساده اى به نام حروف الفبا تشكيل يافته و اين نشانه اهميت اين اعجاز است ، كه برترين پديده را از ساده ترين پديده به وجود آورده ! .
به هر حال بعد از ذكر حروف الف لام راء ، مى فرمايد اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم به اين منظور كه مردم را از گمراهيها به سوى نور خارج كنى ( كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور ) .
در حقيقت تمام هدفهاى تربيتى و انسانى ، معنوى و مادى نزول قرآن ، در همين يك جمله جمع است : بيرون ساختن از ظلمتها به نور ! از ظلمت جهل به نور دانش ، از ظلمت كفر به نور ايمان ، از ظلمت ستمگرى و ظلم به نور عدالت ، از ظلمت فساد به نور صلاح ، از ظلمت گناه به نور پاكى و تقوى ، و از ظلمت پراكندگى و تفرقه و نفاق به نور وحدت .
جالب اينكه ظلمت در اينجا ( مانند بعضى ديگر از سوره هاى قرآن
تفسير نمونه ج : 10 ص : 263
به صورت جمع آمده و نور به صورت مفرد ، اشاره به اينكه ، همه نيكيها و پاكيها و ايمان و تقوا و فضيلت در پرتو نور توحيد يك حالت وحدت و يگانگى بخود ميگيرند و همه با يكديگر مربوطند و متحد و در پرتو آن يك جامعه واحد و يك پارچه و پاك از هر نظر ساخته مى شود .
اما ظلمت همه جا مايه پراكندگى و تفرقه صفوف است ، ستمگران ، بدكاران و آلودگان به گناه و منحرف حتى در مسيرهاى انحرافى خود غالبا وحدت ندارند و با هم در حال جنگند .
و از آنجا كه سرچشمه همه نيكيها ، ذات پاك خداست ، و شرط اساسى درك توحيد ، توجه به همين واقعيت است بلافاصله اضافه مى كند : همه اينها به اذن پروردگارشان ( پروردگار مردم ) مى باشد ( باذن ربهم ) .
سپس براى توضيح و تبيين بيشتر كه منظور از اين نور چيست ، مى فرمايد : به سوى راه خداوند عزيز و حميد ( الى صراط العزيز الحميد ) .
خداوندى كه عزتش دليل قدرت او است ، چرا كه هيچكس توانائى غلبه بر او را ندارد ، و حميد بودنش نشانه مواهب و نعمتهاى بى پايان او مى باشد ، چرا كه حمد و ستايش هميشه در برابر نعمتها و موهبتها و زيبائيها است .
در آيه بعد به عنوان معرفى خداوند ، درسى از توحيد بيان كرده مى گويد : همان خداوندى كه آنچه در آسمان و زمين است از آن او است ( الله الذى له ما فى السماوات و الارض ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 264
چرا همه چيز از آن او است ، چون آفريننده همه موجودات او است ، و به همين دليل ، هم قادر و عزيز است و هم نعمت بخشنده و حميد .
و در پايان آيه توجه به مساله معاد ( بعد از توجه به مبدء ) مى دهد ، و مى گويد : واى بر كافران از عذاب شديد ، رستاخيز ( و ويل للكافرين من عذاب شديد ) .
و در آيه بعد بلافاصله كافران را معرفى مى كند و با ذكر ، سه قسمت از صفات آنها وضعشان را كاملا مشخص مى سازد بطورى كه هر كس در اولين برخورد بتواند آنها را بشناسد نخست مى گويد آنها كسانى هستند كه زندگى پست اين جهان را بر زندگى آخرت مقدم مى شمرند ( الذين يستحبون الحيوة الدنيا على الاخره ) .
و به خاطر همين روحيه ، ايمان و حق و عدالت و شرف و آزادگى و سربلندى را كه از ويژگيهاى علاقه مندان زندگى جهان ديگر است فداى منافع پست و شهوات و هوسهاى خود مى سازند .
سپس مى گويد : آنها به اين مقدار هم قانع نيستند بلكه علاوه بر گمراهى خودشان سعى در گمراه ساختن ديگران هم دارند : آنها مردم را از راه خدا باز مى دارند ( و يصدون عن سبيل الله ) .
در حقيقت آنها در برابر راه ( الله ) كه راه فطرت است ، و انسان مى تواند با پاى خود آن را بپيمايد سد و مانع هاى گوناگون ايجاد مى كنند ، هوسها را
تفسير نمونه ج : 10 ص : 265
زينت مى دهند ، مردم را تشويق به گناه مى نمايند ، و از درستى و پاكى مى ترسانند .
ولى كار آنها تنها ايجاد سد و مانع در راه الله نيست ، بلكه علاوه بر آن سعى مى كنند آن را دگرگون نشان دهند ( و يبغونها عوجا ) .
در واقع آنها با تمام قوا مى كوشند ديگران را همرنگ خود و هم مسلك خويش سازند به همين دليل سعى دارند راه مستقيم الهى را كج كنند ، و با افزودن خرافات ، و انواع تحريفها ، و ابداع سنتهاى زشت و كثيف به اين هدف برسند .
روشن است اين افراد با داشتن اين صفات و اعمال در گمراهى بسيار دورى هستند ( اولئك فى ضلال بعيد ) .
همان گمراهى كه بازگشتشان به راه حق بر اثر بعد و دورى مسافت به آسانى امكان پذير نيست ولى اينها همه محصول اعمال خود آنها است ! .

نكته ها :

1 - تشبيه ايمان و راه خدا ، به نور
با توجه به اينكه نور لطيفترين موجود جهان ماده است ، و سرعت سير آن بالاترين سرعتها و بركت و آثار آن در جهان ماده بيش از هر چيز ديگر است ، به طورى كه مى توان گفت : سرچشمه همه مواهب و بركات مادى نور است روشن مى شود كه تشبيه ايمان و گام نهادن در راه خدا ، به آن ، تا چه اندازه پر معنى است .
نور مايه جمعيت ، و ظلمت عامل پراكندگى است ، نور نشانه زندگى و ظلمت نشانه مرگ است .
و به همين دليل در قرآن مجيد امور بسيار پر ارزش به نور تشبيه شده است .
از جمله عمل صالح است : يوم ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم
تفسير نمونه ج : 10 ص : 266
بين ايديهم و بايمانهم : روزى كه مردان و زنان با ايمان را مى بينى كه نورشان از پيش رو و سمت راست آنها حركت مى كند ( حديد - 12 ) .
ايمان و توحيد مانند الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور : خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند كه آنها را از ظلمتها به نور هدايت مى كند ( بقره - 257 ) .
و نيز قرآن تشبيه به نور شده است آنجا كه مى فرمايد فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون : آنها كه ايمان به پيامبر آوردند و او را گرامى داشتند و يارى كردند و از نورى كه بر او نازل شده است پيروى كردند آنها رستگارانند ( اعراف - 157 ) و نيز آئين خدا و دين الهى به اين موجود پر بركت تشبيه گرديده ، مانند يريدون ان يطفؤا نور الله بافواههم ... : آنها مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند ( توبه - 32 ) .
و از همه بالاتر از ذات پاك خداوند كه برترين و والاترين وجود است بلكه هستى همگى پرتوى از وجود مقدس او است تعبير به نور شده است آنجا كه مى خوانيم : الله نور السماوات و الارض : خداوند نور آسمانها و زمين است ( نور - 35 ) .
و از آنجا كه همه اين امور به يك واقعيت باز مى گردند چرا كه همه پرتوهائى از الله ، و ايمان به او ، و گفته او ، و راه او ، مى باشند اين كلمه در اين موارد به صورت مفرد آمده است ، به عكس ظلمات كه همه جا عامل تفرقه و پراكندگى است و لذا به صورت جمع كه نشانه تعدد و تكثر است ذكر شده .
و از آنجا كه ايمان به خدا و گام نهادن در طريق او ، هم باعث حركت است و هم موجب بيدارى ، و هم عامل اجتماع و وحدت و هم وسيله ترقى و پيشرفت ، اين تشبيه از هر نظر رسا و پر محتوا و آموزنده است .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 267
2 - تعبير به لتخرج در آيه نخست در واقع به دو نكته اشاره مى كند : نخست اينكه قرآن مجيد گرچه كتاب هدايت و نجات بشر است ولى نياز به مجرى و پياده كننده دارد ، بايد رهبرى همچون پيامبر باشد كه به وسيله آن گمگشتگان راه حقيقت را از ظلمات بدبختى به نور سعادت هدايت كند ، بنابراين حتى قرآن هم با آن عظمت بدون وجود رهبر و راهنما و مجرى و پياده كننده حل همه مشكلات را نخواهد كرد .
ديگر اينكه تعبير به خارج ساختن در واقع دليل بر حركت دادن توأم با دگرگونى و تحول است ، گوئى مردم بى ايمان در يك جو و محيط بسته و تاريك قرار دارند و پيامبر و رهبر دست آنها را مى گيرد و به جو وسيعتر و روشن وارد مى سازد .
3 - جالب توجه اينكه آغاز اين سوره با مساله هدايت مردم از ظلمات به نور شروع شده و پايان آن هم با مساله ابلاغ و انذار مردم ختم گرديده است ، و اين نشان مى دهد كه هدف اصلى در هر حال خود مردم و سرنوشت آنها و هدايت آنهاست ، و در واقع ارسال پيامبران و انزال كتب آسمانى نيز همه براى وصول به همين هدف است .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 268
وَ مَا أَرْسلْنَا مِن رَّسول إِلا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَينَ لهَُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشاءُ وَ يَهْدِى مَن يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(4) وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَك مِنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ وَ ذَكرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّكلِّ صبَّار شكُور(5) وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكمْ إِذْ أَنجَاكُم مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَسومُونَكُمْ سوءَ الْعَذَابِ وَ يُذَبحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَستَحْيُونَ نِساءَكمْ وَ فى ذَلِكم بَلاءٌ مِّن رَّبِّكمْ عَظِيمٌ(6) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئن شكرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئن كفَرْتمْ إِنَّ عَذَابى لَشدِيدٌ(7)
ترجمه :
4 - ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قومش تا ( حقايق را ) براى آنها آشكار سازد ، سپس خدا هر كس را بخواهد ( و مستحق بداند ) گمراه و هر كس را بخواهد ( و شايسته بداند ) هدايت مى كند ، و او توانا و حكيم است .
5 - ما موسى را با آيات خود فرستاديم ( و دستور داديم ) قوم خود را از ظلمات به نور بيرون آر ، و ايام الله را به آنها متذكر شو ، در اين ، نشانه هائى است براى هر صبر كننده شكرگزار .
6 - و بخاطر بياور هنگامى را كه موسى به قومش گفت نعمت خدا را بر خود به ياد داشته باشيد ، زمانى كه شما را از ( چنگال ) آل فرعون رهائى بخشيد ، همانها كه شما را به بدترين وجهى عذاب مى كردند و پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را ( براى خدمتكارى ) زنده مى گذاشتند ، و در اين ، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان بود .
7 - ( همچنين ) بخاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكر گزارى كنيد ( نعمت خود را ) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است ! .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 269
تفسير : روزهاى حساس زندگى
در آيات گذشته سخن از قرآن مجيد و اثرات حياتبخش آن بود ، در نخستين آيه مورد بحث نيز همين موضوع در بعد خاصى تعقيب شده و آن وحدت لسان پيامبران و كتب آسمانى آنها با زبان نخستين قومى است كه مبعوث به سوى آنها شده اند .
مى فرمايد : ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش ( و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ) .
زيرا پيامبران در درجه اول با قوم خود ، همان ملتى كه از ميان آنها برخاسته اند ، تماس داشتند و نخستين شعاع وحى وسيله پيامبران بر آنها مى تابيد ، و نخستين ياران و ياوران آنها از ميان آنان برگزيده مى شدند ، بنابراين پيامبر بايد به زبان آنها و لغت آنها سخن بگويد تا حقايق را به روشنى براى آنان آشكار سازد ( ليبين لهم ) .
در حقيقت در اين جمله اشاره اى به اين نكته نيز هست كه دعوت پيامبران معمولا از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلوب پيروانشان منعكس نمى شد ، بلكه از طريق تبيين و روشنگرى و تعليم و تربيت با همان زبان معمولى و رائج صورت مى گرفته است .
سپس اضافه مى كند بعد از تبيين دعوت الهى براى آنها خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد ( فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء ) .
اشاره به اينكه هدايت و ضلالت در نهايت امر ، كار پيامبران نيست ، كار آنها ابلاغ و تبيين است ، اين خدا است كه راهنمائى و هدايت واقعى بندگانش را در دست دارد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 270
ولى براى اينكه تصور نشود معنى اين سخن جبر و الزام و سلب آزادى بشر است ، بلافاصله اضافه مى كند : او عزيز حكيم است ( و هو العزيز الحكيم ) به مقتضاى عزت و قدرتش ، بر هر چيز تواناست ، و هيچكس را تاب مقاومت در برابر اراده او نيست ، اما به مقتضاى حكمتش بى جهت و بى دليل كسى را هدايت و يا كسى را گمراه نمى سازد ، بلكه گامهاى نخستين با نهايت آزادى اراده در راه سير الى الله از ناحيه بندگان برداشته مى شود و سپس نور هدايت و فيض حق بر قلب آنها مى تابد همانگونه كه در سوره عنكبوت آيه 69 كه و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا : آنها كه در راه ما مجاهده كردند بطور قطع آنها را هدايت به راههاى خويش خواهيم كرد .
همچنين آنها كه با لجاجت و تعصب و دشمنى با حق و غوطهور شدن در شهوات و آلوده شدن به ظلم و ستم ، شايستگى هدايت را از خود سلب كرده اند ، از فيض هدايت محروم ، و در وادى ضلالت ، گمراه مى شوند ، همانگونه كه مى فرمايد : كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب : اين چنين خداوند گمراه مى كند هر اسرافكار آلوده به شك و ترديد را ( غافر - 34 ) .
و نيز مى فرمايد : و ما يضل به الا الفاسقين : خداوند با آن گمراه نمى كند مگر فاسقين را ( بقره - 26 ) .
و نيز مى فرمايد : و يضل الله الظالمين : خداوند ستمگران را گمراه مى سازد ( ابراهيم - 27 ) .
و به اين ترتيب سرچشمه هدايت و ضلالت بدست خود ماست .
در آيه بعد به يكى از نمونه هاى ارسال پيامبران در مقابل طاغوتهاى عصر خود به منظور خارج كردن آنان از ظلمتها به نور اشاره كرده مى فرمايد : ما موسى را با آيات خود ( معجزات گوناگون ) فرستاديم و به او فرمان داديم كه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 271
قوم خودت را از ظلمات به نور هدايت كن ( و لقد ارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور ) .
همانگونه كه در نخستين آيه اين سوره خوانديم برنامه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز در بيرون آوردن مردم از ظلمات به سوى نور خلاصه مى شد و اين نشان مى دهد كه اين همه پيامبران و انبياى الهى بلكه همه رهبران معنوى انسانها است ، مگر بديها ، زشتيها ، گمراهيها ، انحرافها ، ظلم و ستم ها ، استثمارها ، ذلتها و زبونيها ، فساد و آلودگيها چيزى جز ظلمت و تاريكى هست ؟ و مگر ايمان و توحيد ، پاكى و تقوا ، آزادگى و استقلال سربلندى و عزت چيزى جز نور و روشنائى مى باشد ، بنابر اين درست قدر مشترك و جامع ميان همه دعوتهاى رهبران الهى است .
سپس به يكى از ماموريتهاى بزرگ موسى اشاره كرده ، مى فرمايد : تو موظفى كه ايام الهى و روزهاى خدا را بياد قوم خود بياورى ( و ذكرهم بايام الله ) .
مسلما همه روزها ، ايام الهى است ، همانگونه كه همه مكانها متعلق به خدا است ، اگر نقطه خاصى بنام بيت الله ( خانه خدا ) ناميده شد دليل بر ويژگى آن است ، همچنين عنوان ايام الله مسلما اشاره به روزهاى مخصوصى است كه امتياز و روشنائى و درخشش فوق العاده اى دارد .
به همين جهت مفسران در تفسير آن احتمالات مختلفى داده اند : بعضى گفته اند اشاره به روزهاى پيروزى پيامبران پيشين و امتهاى راستين آنها مى باشد ، و روزهائى كه انواع نعمتهاى الهى بر اثر شايستگيها شامل حال
تفسير نمونه ج : 10 ص : 272
آنها مى باشد .
و بعضى گفته اند اشاره به روزهائى است كه خداوند اقوام سركش را به زنجير عذاب مى كشيد و طاغوتها را با يك فرمان درو مى كرد ! و بعضى اشاره به هر دو قسمت دانسته اند .
اما اصولا نمى توان اين تعبير گويا و رسا را محدود ساخت ، ايام الله ، تمام روزهائى است كه داراى عظمتى در تاريخ زندگى بشر است .
هر روز كه يكى از فرمانهاى خدا در آن چنان درخشيده ، كه بقيه امور را تحت الشعاع خود قرار داده ، از ايام الله است .
هر روز كه فصل تازه اى در زندگى انسانها گشوده ، و درس عبرتى به آنها داده و ظهور و قيام پيامبرى در آن بوده ، يا طاغوت و فرعون گردنكشى در آن به قعر دره نيستى فرستاده شده ، خلاصه هر روز كه حق و عدالتى بر پا شده و ظلم و بدعتى خاموش گشته ، همه آنها از ايام الله است .
و چنانكه خواهيم ديد ، در روايات ائمه معصومين در تفسير اين آيه نيز انگشت روى روزهاى حساسى گذاشته شده است .
در پايان آيه مى فرمايد : در اين سخن و در همه ايام الله ، آيات و نشانه هائى است براى هر انسان شكيبا و پر استقامت و شكرگزار ( ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور ) .
صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است كه يكى فزونى صبر و استقامت را مى رساند و ديگرى فزونى شكرگزارى نعمت ، اشاره به اينكه افراد با ايمان نه در مشكلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى كنند ، و تسليم حوادث مى شوند ، و نه در روزهاى پيروزى و نعمت گرفتار غرور و غفلت مى گردند ، و ذكر اين دو بعد از اشاره به ايام الله گويا ناظر به همين مطلب است .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 273
در آيه بعد به يكى از آن ايام الله و روزهاى درخشان و پربارى كه در تاريخ بنى اسرائيل وجود داشته و ذكر آن تذكرى براى مسلمانان است ، اشاره كرده مى گويد : به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت : نعمت خدا را متذكر شويد آن زمان كه شما را از چنگال آل فرعون رهائى بخشيد ( و اذ قال موسى لقومه اذكروا نعمت الله عليكم اذ انجاكم من آل فرعون ) همان فرعونيان بيرحمى كه بدترين عذاب را بر شما تحميل مى كردند ، پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را براى خدمت و كنيزى زنده نگه مى داشتند ( يسومونكم سوء العذاب و يذبحون ابنائكم و يستحيون نسائكم ) .
و اين آزمايش بزرگى از پروردگارتان براى شما بود ( و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم ) .
چه روزى از اين پربركت تر كه شر جمعيت خودكامه و سنگدل و استعمارگرى را از سر شما كوتاه كرد ، همانها كه بزرگترين جنايت را در حق شما قائل مى شدند ، چه جنايتى از اين برتر كه پسران شما را همچون حيوانات سر مى بريدند ( توجه داشته باشيد كه قرآن تعبير به ذبح مى كند نه قتل ) و از اين مهمتر نواميس شما به صورت كنيزانى در چنگال دشمن بى آزرم بودند .
نه تنها در مورد بنى اسرائيل كه در مورد همه اقوام و ملتها ، روز رسيدنشان به آزادى و استقلال و كوتاه شدن دست طاغوتها از ايام الله است كه بايد همواره آن را به خاطر داشته باشند ، خاطره اى كه توجه به آن از ارتجاع و بازگشت به وضع گذشته آنها را حفظ مى كند .
يسومونكم از ماده سوم ( بر وزن صوم ) در اصل به معنى دنبال چيزى رفتن و جستجوى آن نمودن است ، و به معنى تحميل كارى بر ديگرى نمودن نيز آمده است بنابراين جمله يسومونكم سوء العذاب مفهومش اين است كه آنها
تفسير نمونه ج : 10 ص : 274
بدترين شكنجه ها و عذابها را بر شما بنى اسرائيل تحميل مى كردند .
آيا اين درد كوچكى است كه نيروى فعال يك جمعيت را از ميان ببرند و زنان آنها را بدون سرپرست ، به صورت كنيزانى در چنگال يك مشت افراد ظالم و ستمگر باقى بگذارند ؟ ضمنا تعبير به فعل مضارع ( يسومون ) اشاره به اين است كه اين كار مدتها ادامه داشت .
اين نكته نيز قابل توجه است كه سر بريدن پسران و كنيزى زنان و دختران را بوسيله واو بر سوء العذاب عطف مى كند ، در حالى كه خود از مصداقهاى سوء العذاب است ، و اين به خاطر اهميت اين دو عذاب بوده است ، و نشان مى دهد كه قوم جبار و ستمگر فرعون شكنجه ها و تحميلات ديگرى نيز بر بنى اسرائيل داشته اند ، اما از ميان همه اين دو شديدتر و سخت تر بوده است .
سپس اضافه مى كند كه اين را هم به خاطر بياوريد كه پروردگار شما اعلام كرد اگر شكر نعمت هاى مرا بجا آوريد من بطور قطع نعمتهاى شما را افزون مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب و مجازات من شديد است ( و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد ) .
اين آيه ممكن است دنباله كلام موسى به بنى اسرائيل باشد كه آنها را در برابر آن نجات و پيروزى و نعمتهاى فراوان دعوت به شكرگزارى كرد ، و وعده فزونى نعمت به آنها داد ، و در صورت كفران تهديد به عذاب نمود ، و نيز ممكن است يك جمله مستقل و خطاب به مسلمانان بوده باشد ، ولى به هر حال از نظر
تفسير نمونه ج : 10 ص : 275
نتيجه چندان تفاوت ندارد ، زيرا اگر خطاب به بنى اسرائيل هم باشد به عنوان درسى سازنده براى ما در قرآن مجيد آمده است .
جالب اينكه در مورد شكر با صراحت مى گويد لازيدنكم ( مسلما نعمتم را بر شما افزون خواهم كرد ) اما در مورد كفران نعمت نمى گويد شما را مجازات مى كنم بلكه تنها مى گويد عذاب من شديد است و اين تفاوت تعبير دليل بر نهايت لطف پروردگار است .

نكته ها :

1 - يادآورى ايام الله
همانگونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم اضافه ايام به الله ، اشاره به روزهاى سرنوشت ساز و مهم زندگى انسانها است كه به خاطر عظمتش به نام الله اضافه شده است ، و نيز به خاطر اينكه يك نعمت بزرگ الهى شامل حال قوم و ملتى شايسته و يا يك مجازات بزرگ و دردناك الهى دامنگير ملتى سركش و طغيانگر شده است ، كه در هر دو صورت شايسته تذكر و يادآورى است .
در رواياتى كه از ائمه معصومين به ما رسيده ايام الله به روزهاى گوناگونى تفسير شده است : در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : ايام الله ، يوم يقوم القائم (عليه السلام) و يوم الكرة و يوم القيامه : ايام الله روز قيام مهدى موعود و روز رجعت و روز قيامت است .
و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه ايام الله سه روز است ، روز قيام مهدى (عليه السلام) و روز مرگ و روز رستاخيز .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 276
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : ايام الله نعمائه و بلائه ببلائه سبحانه : ايام الله ( روزهاى ) نعمتهاى او و آزمايشهاى او بوسيله بلاهاى او است .
همانگونه كه بارها گفته ايم هرگز اين گونه احاديث دليل بر انحصار نيست ، بلكه بيان قسمتى از مصداقهاى روشن است .
و به هر حال يادآورى روزهاى بزرگ ( اعم از روزهاى پيروزى يا روزهاى سخت و طاقت فرسا ) نقش مؤثرى در بيدارى و هشيارى ملتها دارد و با الهام از همين پيام آسمانى است كه ما خاطره روزهاى بزرگى را كه در تاريخ اسلام بوده همواره جاودان مى داريم ، و هر سال براى تجديد اين خاطره ها روزهاى معينى را اختصاص مى دهيم ، كه در آن به تاريخ گذشته باز مى گرديم و درسهاى مهمى از آن مى آموزيم ، درسهائى كه براى امروز ما فوق العاده مؤثر است .
و نيز در تاريخ معاصر خود ، مخصوصا در تاريخ پرشكوه انقلاب اسلامى ايران روزهاى فوق العاده اى وجود دارد كه مصداق زنده ايام الله است ، و بايد در هر سال خاطره آنها را زنده كرد كه آميخته با خاطره شهيدان ، رزمندگان ، مجاهدان و مبارزان بزرگ است ، و سپس از آنها الهام گرفت و ميراث بزرگشان را پاسدارى كرد .
و بر همين اساس بايد اين روزهاى بزرگ در متن كتابهاى درسى در مدارس ما و در تعليم و تربيت فرزندان ما داخل گردد ، و وظيفه ذكرهم ( آنها را ياد آورى كن ) درباره نسلهاى آينده نيز پياده شود .
در قرآن مجيد نيز كرارا ايام الله تذكر داده شده يعنى هم نسبت به بنى اسرائيل و هم نسبت به مسلمانها روزهاى نعمت و مجازات خاطر نشان گرديده .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 277
2 - راه و رسم جباران
كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه فرعونيان پسران بنى اسرائيل را سر مى بريدند و زنان آنها را زنده نگه مى داشتند ، اين تنها كار فرعون و فرعونيان نبود ، بلكه در طول تاريخ شيوه هر استعمارگرى چنين بوده است كه قسمتى از نيروهاى فعال و پرخاشگر و پر مقاومت را نابود مى كردند ، و قسمت ديگرى را تضعيف كرده و در مسير منافع خود به كار مى انداختند ، كه بدون اين كار ادامه استعمار و استثمار براى آنها ممكن نبوده است .
ولى مهم اين است كه بدانيم گاهى حقيقتا پسران را نابود مى كنند ، ( همچون فرعونيان ) و گاهى از طريق مبتلا ساختن آنها به انواع اعتياد به مواد مخدر ، و مشروبات الكلى و غوطهور ساختن آنها در فحشاء ، نيروى فعال آنها را از كار مى اندازند و از آنها مرده زنده نمائى مى سازند ، اين همان چيزى است كه مسلمانان بايد به دقت مراقب آن باشند كه اگر نسل جوان آنها با وسائل مختلف ، سرگرم شد و نيروى ايمان و قدرت جسمانى خود را از دست داد ، بايد بدانند كه اسارت و بردگى براى آنها قطعى است .

3 - آزادى برترين نعمت
جالب اينكه در آيات فوق پس از ذكر ايام الله ، تنها روزى كه صريحا روى آن انگشت گذاشته شده است ، روز نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان است ( اذ انجاكم من آل فرعون ) با اينكه در تاريخ بنى اسرائيل ، روزهاى بزرگى كه خداوند در پرتو هدايت موسى به آنها نعمتهاى بزرگ بخشيد ، فراوان بوده ، ولى ذكر روز نجات در آيات مورد بحث دليل بر اهميت فوق العاده آزادى و استقلال در سرنوشت ملتها است .
آرى هيچ ملتى تا از وابستگى نرهد ، و از چنگال اسارت و استثمار آزاد
تفسير نمونه ج : 10 ص : 278
نشود ، نبوغ و استعداد خود را هرگز ظاهر نخواهد ساخت ، و در راه الله كه راه مبارزه با هر گونه شرك و ظلم و بيدادگرى است گام نخواهد گذاشت ، و به همين دليل رهبران بزرگ الهى ، نخستين كارشان اين بود كه ملتهاى اسير را از اسارت فكرى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى آزاد سازند ، سپس روى آنها كار كنند و برنامه هاى توحيدى و انسانى پياده كنند .

4 - شكر مايه فزونى نعمت و كفر موجب فنا است
بدون شك خداوند در برابر نعمتهائى كه به ما مى بخشد نيازى به شكر ما ندارد ، و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است .
مهم اين است كه ببينيم حقيقت شكر چيست ؟ تا روشن شود كه رابطه آن با افزونى نعمت از كجاست و چگونه مى تواند خود يك عامل تربيت بوده باشد .
حقيقت شكر تنها تشكر زبانى يا گفتن الحمد لله و مانند آن نيست ، بلكه شكر داراى سه مرحله است نخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشنده نعمت كيست ؟ اين توجه و ايمان و آگاهى پايه اول شكر است ، و از آن كه بگذريم مرحله زبان فرا مى رسد ، ولى از آن بالاتر مرحله عمل است ، شكر عملى آن است كه درست بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آنرا در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ايم ، همانگونه كه بزرگان فرموده اند : الشكر صرف العبد جميع ما انعمه الله تعالى فيما خلق لاجله .
راستى چرا خدا به ما چشم داد ؟ و چرا نعمت شنوائى و گويائى بخشيد ؟ آيا جز اين بوده كه عظمت او را در اين جهان ببينيم ، راه زندگى را بشناسيم و با اين وسائل در مسير تكامل گام برداريم ؟ حق را درك كنيم و از آن دفاع نمائيم و با
تفسير نمونه ج : 10 ص : 279
باطل بجنگيم ، اگر اين نعمتهاى بزرگ خدا را در اين مسيرها مصرف كرديم ، شكر عملى او است ، و اگر وسيله اى شد براى طغيان و خودپرستى و غرور و غفلت و بيگانگى و دورى از خدا اين عين كفران است ، امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : ادنى الشكر رؤية النعمة من الله من غير علة يتعلق القلب بها دون الله ، و الرضا بما اعطاه ، و ان لا تعصيه بنعمة و تخالفه بشىء من امره و نهيه بسبب من نعمته : كمترين شكر اين است كه نعمت را از خدا بدانى ، بى آنكه قلب تو مشغول به آن نعمت شود ، و خدا را فراموش كنى ، و همچنين راضى بودن به نعمت او و اينكه نعمت خدا را وسيله عصيان او قرار ندهى ، و اوامر و نواهى او را با استفاده از نعمتهايش زير پا نگذارى .
و از اينجا روشن مى شود كه شكر قدرت و علم و دانش و نيروى فكر و انديشه و نفوذ اجتماعى و مال و ثروت و سلامت و تندرستى هر كدام از چه راهى است ؟ و كفران آنها چگونه است ؟ حديثى كه از امام صادق (عليه السلام) در تفسير نور الثقلين نقل شده نيز دليل روشنى بر اين تفسير است ، آنجا كه مى فرمايد : شكر النعمة اجتناب المحارم شكر نعمت آنست كه از گناهان پرهيز شود .
و نيز از اينجا رابطه ميان شكر و فزونى نعمت روشن مى شود ، چرا كه هر گاه انسانها نعمتهاى خدا را درست در همان هدفهاى واقعى نعمت صرف كردند ، عملا ثابت كرده اند كه شايسته و لايقند و اين لياقت و شايستگى سبب فيض بيشتر و موهبت افزونتر مى گردد .
اصولا ما دو گونه شكر داريم ، شكر تكوينى و شكر تشريعى .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 280
شكر تكوينى آن است كه يك موجود از مواهبى كه در اختيار دارد ، براى نمو و رشدش استفاده كند ، فى المثل باغبان مى بيند در فلان قسمت باغ درختان به خوبى رشد و نمو مى كنند و هر قدر از آنها پذيرائى بيشتر مى كند شكوفاتر مى شوند ، همين امر سبب مى شود كه باغبان همت بيشترى به تربيت آن بخش از باغ درختان بگمارد و مراقبت از آنها را به كاركنان خويش توصيه كند چرا كه آن درختان به زبانحال فرياد مى زنند اى باغبان ! ما لا يقيم ، ما شايسته ايم ، نعمتت را بر ما افزون كن ، و او هم به اين ندا پاسخ مثبت مى دهد .
و اما در بخش ديگر از باغ درختانى را مى بيند كه پژمرده شده اند ، نه طراوتى ، نه برگى ، نه گلى نه سايه دارند و نه ميوه و برى ، اين كفران نعمت سبب مى شود كه باغبان آنها را مورد بى مهرى قرار دهد ، و در صورتى كه اين وضع ادامه پيدا كند ، دستور مى دهد اره بر پاى آنها بگذارند چرا كه : بسوزند چوب درختان بى بر سزا خود همين است مر ، بى برى را در جهان انسانيت نيز همين حالت وجود دارد با اين تفاوت كه درخت از خود اختيارى ندارد ، و صرفا تسليم قوانين تكوينى است ، اما انسانها با استفاده از نيروى اراده و اختيار و تعليم و تربيت تشريعى ، مى توانند آگاهانه در اين راه گام بگذارند .
بنابراين آنكس كه نعمت قدرت را وسيله ظلم و طغيان قرار مى دهد به زبانحال فرياد مى كشد خداوندا لايق اين نعمت نيستم ، و آنكس كه از آن در مسير اجراى حق و عدالت بهره مى گيرد به زبانحال مى گويد پروردگارا شايسته ام افزون كن ! اين واقعيت نيز قابل ترديد نيست كه ما هر وقت در مقام شكر الهى چه با فكر چه با زبان و چه با عمل بر مى آئيم ، خود اين توانائى بر شكر در هر مرحله موهبت تازه اى است و به اين ترتيب اقدام بر شكر ، ما را مديون نعمتهاى تازه او مى سازد و به
تفسير نمونه ج : 10 ص : 281
اين ترتيب هرگز قادر نيستيم كه حق شكر او را ادا كنيم همانگونه كه در مناجات شاكرين از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم : كيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر ، فكلما قلت لك الحمد وجب على لذلك ان اقول لك الحمد ! : چگونه مى توانم حق شكر ترا بجاى آورم در حالى كه همين شكر من نياز به شكرى دارد ، و هر زمان كه مى گويم لك الحمد بر من لازم است كه به خاطر همين توفيق شكرگزارى بگويم لك الحمد ! .
و بنابراين برترين مرحله شكرى كه از انسان ساخته است اين است كه اظهار عجز و ناتوانى از شكر نعمتهاى او كند ، همانگونه كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : فيما اوحى الله عز و جل الى موسى اشكرنى حق شكرى فقال يا رب و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على قال يا موسى الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى : خداوند به موسى (عليه السلام) وحى فرستاد كه حق شكر مرا ادا كن ، عرض كرد پروردگارا ! چگونه حق شكر تو را ادا كنم در حالى كه هر زمانى شكر تو را بجا آورم اين موفقيت خود نعمت تازه اى براى من خواهد بود ، خداوند فرمود اى موسى الان حق شكر مرا ادا كردى چون ميدانى حتى اين توفيق از ناحيه من است .
بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد !
چند نكته مهم در زمينه شكر نعمت
1 - على (عليه السلام) در يكى از كلمات حكمت آميز خود در نهج البلاغه مى فرمايد : اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر : هنگامى كه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 282
مقدمات نعمتهاى خداوند به شما ميرسد سعى كنيد با شكرگزارى ، بقيه را به سوى خود جلب كنيد ، نه آنكه با كمى شكرگزارى آن را از خود برانيد !
2 - اين موضوع نيز قابل توجه است كه تنها تشكر و سپاسگزارى از خداوند در برابر نعمتهاى كافى نيست ، بلكه بايد از كسانى كه وسيله آن موهبت بوده اند نيز تشكر و سپاسگزارى نمود و حق زحمات آنها را از اين طريق ادا كرد ، و آنها را از اين راه به خدمات بيشتر تشويق نمود ، در حديثى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم كه فرمود : روز قيامت كه مى شود خداوند به بعضى از بندگانش مى فرمايد : آيا فلان شخص را شكرگزارى كردى ؟ عرض مى كند : پروردگارا من شكر تو را بجا آوردم ، مى فرمايد : چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا هم ادا نكردى ! سپس امام فرمود : اشكركم لله اشكركم للناس : شكرگزارترين شما براى خدا آنها هستند كه از همه بيشتر شكر مردم را بجا مى آورند .
3 - افزايش نعمتهاى خداوند كه به شكرگزاران وعده داده شده ، تنها به اين نيست كه نعمتهاى مادى تازه اى به آنها ببخشد ، بلكه نفس شكرگزارى كه توأم با توجه مخصوص به خدا و عشق تازه اى نسبت به ساحت مقدس او است خود يك نعمت بزرگ روحانى است كه در تربيت نفوس انسانها ، و دعوت آنان به اطاعت فرمانهاى الهى ، فوق العاده مؤثر است ، بلكه شكر ذاتا راهى است براى شناخت هر چه بيشتر خداوند ، و به همين دليل علماى عقائد در علم كلام براى اثبات وجوب معرفه الله ( شناخت خدا ) از طريق وجوب شكر منعم ( نعمت بخش ) وارد شده اند .
4 - احياى روح شكرگزارى در جامعه و ارج نهادن و تقدير و سپاس از آنها
تفسير نمونه ج : 10 ص : 283
كه با علم و دانش خود و يا با فداكارى و شهادت ، يا با ساير مجاهدات در طريق پيشبرد اهداف اجتماعى خدمت كرده اند يك عامل مهم حركت و شكوفائى و پويائى جامعه است .
در اجتماعى كه روح تشكر و قدردانى مرده كمتر كسى علاقه و دلگرمى به خدمت پيدا مى كند ، و به عكس آنها كه بيشتر قدردانى از زحمات و خدمات اشخاص مى كنند ، ملتهائى بانشاطتر و پيشروترند .
توجه به همين حقيقت سبب شده است كه در عصر ما به عنوان قدردانى از زحمات بزرگان گذشته در صدمين سال ، هزارمين سال ، زاد روز ، و در هر فرصت مناسب ديگر ، مراسمى براى بزرگداشت آنها بگيرند و ضمن سپاسگزارى از خدماتشان مردم را به حركت و تلاش بيشتر دعوت كنند .
فى المثل در انقلاب اسلامى كشور ما كه پايان يك دوران تاريك دو هزار و پانصد ساله و آغاز دوران جديدى بود ، وقتى مى بينيم همه سال و هر ماه بلكه هر روز ، خاطره شهيدان انقلاب زنده مى شود و بر آنها درود مى فرستند و به تمام كسانى كه به آنها منسوبند احترام مى گذارند و به خدماتشان ارج مى نهند ، اين خود سبب مى شود كه عشق و علاقه به فداكارى در ديگران پرورش يابد و سطح فداكارى مردم بالاتر رود ، و به تعبير قرآن شكر اين نعمت باعث فزونى آن خواهد شد ، و از خون يك شهيد هزاران مجاهد مى رويد و مصداق زنده لازيدنكم مى شود !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 284
وَ قَالَ مُوسى إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَ مَن فى الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنىُّ حَمِيدٌ(8) أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكمْ قَوْمِ نُوح وَ عَاد وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فى أَفْوَهِهِمْ وَ قَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَ إِنَّا لَفِى شك مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيب(9) * قَالَت رُسلُهُمْ أَ فى اللَّهِ شكُّ فَاطِرِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكمْ إِلى أَجَل مُّسمًّى قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلا بَشرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصدُّونَا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسلْطن مُّبِين(10)
ترجمه :
8 - موسى ( به بنى اسرائيل ) گفت اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد ( به خدا زيانى نمى رسد ) چرا كه خداوند بى نياز و شايسته ستايش است .
9 - آيا خبر آنها كه پيش از شما بودند به شما نرسيده : قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه پس از ايشان بودند ، همانها كه جز خداوند از آنان آگاه نيست ، پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند ، ولى آنها ( از روى تعجب و استهزا ) دست بر دهان گرفتند و گفتند كه ما به آنچه شما مامور آن هستيد كافريم ، و نسبت به آنچه ما را به سوى آن مى خوانيد ترديد داريم !
10 - رسولان آنها گفتند آيا در خدا شك است ؟ ! خدائى كه آسمانها و زمين را آفريده ؟ ! او كه شما را دعوت مى كند تا گناهانتان را ببخشد ، و تا موعد مقررى شما را باقى گذارد ، آنها گفتند ( ما اينها را نمى فهميم همين اندازه مى دانيم ) شما
تفسير نمونه ج : 10 ص : 285
انسانهائى همانند ما هستيد و مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز داريد ، شما دليل روشنى براى ما بياوريد !
تفسير : آيا در خدا شك است ؟
نخستين آيه مورد بحث تاييد و تكميلى است براى بحث شكرگزارى و كفران كه در آيه قبل گذشت ، و آن در ضمن سخنى از زبان موسى بن عمران نقل شده است ، مى فرمايد : موسى به بنى اسرائيل يادآور شد كه اگر شما و تمام مردم روى زمين كافر شويد ( و نعمت خدا را كفران كنيد ) هيچ زيانى به او نمى رسانيد چرا كه او بى نياز و ستوده است ( و قال موسى ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد ) .
در حقيقت شكر نعمت و ايمان آوردن به خدا مايه افزونى نعمت شما و تكامل و افتخار خودتان است و گر نه خداوند آنچنان بى نياز است كه اگر تمام كائنات كافر گردند ، بر دامان كبريائى او گردى نمى نشيند ، چرا كه او از همگان بى نياز است ، و حتى احتياج به تشكر و ستايش ندارد چرا كه او ذاتا ستوده ( حميد ) است .
اگر او نيازى در ذات پاكش راه داشت ، واجب الوجود نبود ، و بنابراين مفهوم غنى بودن او آن است كه همه كمالات در او جمع است ، و كسى كه چنين است ذاتا ستوده است زيرا معنى حميد چيزى جز اين نيست كه كسى شايسته حمد باشد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 286
سپس به سرنوشت گروههائى از اقوام گذشته در طى چندين آيه مى پردازد ، همانها كه در برابر نعمتهاى الهى راه كفران را پيش گرفتند ، و در برابر دعوت رهبران الهى به مخالفت و كفر برخاستند و منطق آنان و سرانجام كار آنها را شرح مى دهد تا تاكيدى باشد بر آنچه در آيه قبل گفته شد ، مى فرمايد : آيا خبر كسانى كه قبل از شما بودند به شما نرسيده ؟ ( ا لم ياتكم نبؤا الذين من قبلكم ) .
اين جمله ممكن است دنباله گفتار موسى بوده باشد كه در آيه قبل آمده ، و ممكن است بيان مستقلى از ناحيه قرآن خطاب به مسلمانان باشد ، و از نظر نتيجه تفاوت چندانى ندارد ، سپس اضافه مى كند اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه بعد از آنان بودند ( قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم ) .
همانها كه جز خدا آنانرا نمى شناسد و از اخبار آنها كسى غير او آگاه نيست ( لا يعلمهم الا الله ) .
بدون شك قسمتى از اخبار قوم نوح و عاد و ثمود و همچنين اقوامى كه بعد از آنها بودند به ما رسيده ولى مسلما قسمت بيشترى به ما نرسيده كه تنها خدا از آنها آگاه است ، آنقدر اسرار و خصوصيات و جزئيات در تواريخ اقوام گذشته وجود داشته كه شايد آنچه به ما رسيده در برابر آنچه نرسيده بسيار كم و ناچيز باشد .
سپس به عنوان توضيحى در زمينه سرگذشت آنها مى گويد : پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند ولى آنها از سر تعجب و انكار دست بر دهان گذاشتند و گفتند ما به آنچه شما به خاطر آن فرستاده شده ايد كافريم ( جائتهم رسلهم بالبينات فردوا ايديهم فى افواههم و قالوا انا كفرنا بما ارسلتم به )
تفسير نمونه ج : 10 ص : 287
چرا كه ما در باره آنچه شما ما را به سوى آن دعوت مى كنيد ، شك و ترديد داريم و با اين شك و ترديد چگونه امكان دارد ، دعوت شما را بپذيريم ! ( و انا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب ) .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آنها نخست ابراز كفر و بى ايمانى نسبت به پيامبران كردند ، ولى به دنبال آن ، اظهار داشتند كه ما در شكيم و با كلمه مريب نيز آنرا تكميل نمودند اين دو چگونه با هم سازگار است ؟ پاسخ اين است كه بيان ترديد در حقيقت علتى است براى عدم ايمان زيرا ايمان آوردن نياز به يقين دارد ، و شك مانع آن است .
از آنجا كه در آيه قبل گفتار مشركان و كافران را در زمينه عدم ايمانشان كه استناد به شك و ترديد كرده بودند بيان شده ، در آيه بعد بلافاصله با دليل روشنى كه در عبارت كوتاهى آمده شك آنها را نفى مى كند و چنين مى گويد : پيامبرانشان به آنان گفتند آيا در وجود خدائى كه آفريننده آسمانها و زمين است شكى است ؟ ! ( قالت رسلهم ا فى الله شك فاطر السماوات و الارض ) فاطر گر چه در اصل به معنى شكافنده است ، ولى در اينجا كنايه از آفريننده مى باشد ، آفريننده اى كه با برنامه حساب شده اش چيزى را مى آفريند و سپس آنرا حفظ و نگهدارى مى كند ، گوئى ظلمت عدم با نور هستى به بركت وجودش از هم شكافته مى شود ، همانگونه كه سپيده صبح پرده تاريك شب را مى درد ، و همانگونه كه شكوفه خرما غلافش را از هم مى شكافد و خوشه نخل از آن سر بر مى آورد ( و لذا عرب به آن فطر ( بر وزن شتر ) مى گويد ) .
اين احتمال نيز وجود دارد كه فاطر اشاره به شكافتن توده ابتدائى ماده جهان باشد كه در علوم روز مى خوانيم كه مجموع ماده عالم يك واحد به هم پيوسته بود سپس شكافته شد و كرات آشكار گشت .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 288
به هر حال قرآن در اينجا مانند غالب موارد ديگر براى اثبات وجود و صفات خدا تكيه بر نظام عالم هستى و آفرينش آسمانها و زمين مى كند ، و مى دانيم در مساله خداشناسى هيچ دليلى زنده تر و روشنتر از آن نيست .
چرا كه اين نظام شگرف ، هر گوشه اى از آن مملو از اسرارى است كه به زبان حال فرياد مى زند : جز يك قادر حكيم و عالم مطلق ، قدرت چنين طراحى ندارد ، و به همين دليل هر قدر علم و دانش بشر پيشرفت بيشترى مى كند ، دلائل بيشترى از اين نظام آشكار مى گردد كه ما را به خدا هر لحظه نزديكتر مى سازد .
راستى قرآن چه شگفتيها دارد ؟ تمام بحث خداشناسى و توحيد را در همين يك جمله كه به صورت استفهام انكارى ذكر شده اشاره كرده است ا فى الله شك فاطر السماوات و الارض جمله اى كه براى تجزيه و تحليل و بحث گسترده اش ، هزاران كتاب كافى نيست .
قابل توجه اينكه مطالعه اسرار هستى و نظام آفرينش ، تنها ما را به اصل وجود خدا هدايت نمى كند بلكه صفات او مانند علم و قدرت و حكمت و ازليت و ابديت او ، از اين مطالعه نيز روشن مى شود .
سپس به پاسخ دومين ايراد منكران مى پردازد كه ايراد به مساله رسالت پيامبران است ( زيرا آنها هم در اصل خداشناسى ترديد داشتند و هم در دعوت پيامبر ) و مى فرمايد : اين مسلم است كه آفريدگار دانا و حكيم ، هرگز بندگانش را بدون رهبر ، رها نمى كند ، بلكه از شما با فرستادن پيامبران دعوت مى كند تا از گناه و آلودگيها پاكتان سازد و گناهانتان را ببخشند ( يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 289
و علاوه بر اين شما را تا زمان معينى نگهدارد تا راه تكامل خويش را بپيمائيد و حد اكثر بهره لازم را از اين زندگى ببريد ( و يؤخركم الى اجل مسمى ) .
در حقيقت دعوت پيامبران براى دو هدف بوده ، يكى آمرزش گناهان و به تعبير ديگر پاكسازى روح و جسم و محيط زندگى بشر ، و ديگر ادامه حيات تا زمان مقرر كه اين دو در واقع علت و معلول يكديگرند ، چه اينكه جامعه اى مى تواند به حيات خود ادامه دهد كه از گناه و ظلم پاك باشد .
در طول تاريخ جوامع بسيارى بوده اند كه بر اثر ظلم و ستم و هوسبازى و انواع گناهان به اصطلاح جوانمرگ شدند ، و به تعبير قرآن به اجل مسمى نرسيدند .
در حديث جامع و جالبى نيز از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم من يموت بالذنوب اكثر مما يموت بالاجال ، و من يعيش بالاحسان اكثر ممن يعيش بالاعمال آنها كه با گناه ميميرند بيش از آنها هستند كه با اجل طبيعى از دنيا مى روند و آنها كه با نيكى زنده ميمانند ( و طول عمر مى يابند ) بيش از آنها هستند كه به عمر معمولى باقى ميمانند .
و نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده ان الرجل يذنب الذنب فيحرم صلوة الليل و ان العمل السيىء اسرع فى صاحبه من السكين فى اللحم : گاهى انسان گناه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 290
مى كند و از اعمال نيكى همچون نماز شب باز ميماند ( بدانيد ) كار بد در فناى انسان از كارد در گوشت سريعتر اثر مى كند .
ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان به دعوت انبياء و عمل به برنامه هاى آنها جلو اجل معلق را مى گيرد و حيات انسان را تا اجل مسمى ادامه مى دهد ( چون مى دانيم انسان داراى دو گونه اجل است يكى سر رسيد نهائى عمر يعنى همان مدتى كه آخرين توانائى بدن براى حيات است ، و ديگر اجل معلق يعنى پايان يافتن عمر انسان بر اثر عوامل و موانعى در نيمه راه ، و اين غالبا بر اثر اعمال بى رويه خود او و آلودگى به انواع گناهان است كه در اين زمينه در ذيل آيه 2 سوره انعام بحث كرده ايم ) .
ولى با اينهمه باز كفار لجوج اين دعوت حياتبخش كه آميخته با منطق روشن توحيد بود نپذيرفتند و با بيانى كه آثار لجاجت و عدم تسليم در برابر حق از آن ميباريد ، به پيامبران خود چنين پاسخ گفتند : شما جز بشرى مثل ما نيستيد ! ( قالوا ان انتم الا بشر مثلنا ) .
به علاوه شما مى خواهيد ما را از آنچه نياكان ما مى پرستيدند باز داريد ( تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباؤنا ) .
از همه اينها گذشته شما دليل روشنى براى ما بياوريد ( فاتونا بسلطان مبين ) .
ولى بارها گفته ايم ( و قرآن هم با صراحت بيان كرده ) كه بشر بودن پيامبران نه تنها مانع نبوت آنها نبوده بلكه كامل كننده نبوت آنها است ، و آنها كه اين موضوع را دليلى بر انكار رسالت انبياء مى گرفتند هدفشان بيشتر بهانه جوئى بود .
همچنين تكيه بر راه و رسم نياكان با توجه به اين حقيقت كه معمولا دانش
تفسير نمونه ج : 10 ص : 291
آيندگان بيش از گذشتگان است ، چيزى جز يك تعصب كور و خرافه بى ارزش نمى تواند باشد .
و از اينجا روشن مى شود اينكه تقاضا داشتند دليل روشنى اقامه بشود به خاطر اين نبوده كه پيامبران فاقد آن بوده اند ، بلكه كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه بهانه جويان دلائل روشن و سلطان مبين را انكار مى كردند ، و هر زمان پيشنهاد معجزه و دليل تازه اى مى نمودند تا راه فرارى براى خود پيدا كنند .
به هر حال در آيات آينده مى خوانيم كه پيامبران چگونه پاسخ آنها را دادند .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 292
قَالَت لَهُمْ رُسلُهُمْ إِن نحْنُ إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ مَا كانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسلْطن إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ(11) وَ مَا لَنَا أَلا نَتَوَكلَ عَلى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سبُلَنَا وَ لَنَصبرَنَّ عَلى مَا ءَاذَيْتُمُونَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُتَوَكلُونَ(12)
ترجمه :
11 - پيامبرانشان به آنها گفتند درست است كه ما بشرى همانند شما هستيم ولى خداوند بر هر كس از بندگانش بخواهد ( و شايسته ببيند ) نعمت مى بخشد ( و مقام رسالت عطا مى كند ) و ما هرگز نمى توانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم ( و از تهديدهاى شما نمى هراسيم ) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند .
12 - چرا ما بر خدا توكل نكنيم با اينكه ما را به راههاى ( سعادت ) مان رهبرى كرده ، و ما به طور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد ( و دست از انجام رسالت خويش برنمى داريم ) و توكل كنندگان بايد فقط بر خدا توكل كنند ! .

تفسير : تنها بر خدا توكل كنيد
در اين دو آيه پاسخ پيامبران را از بهانه جوئى هاى مخالفان لجوج كه در آيات گذشته آمده مى خوانيم .
در مقابل ايراد آنها كه مى گفتند : چرا از جنس بشر هستيد ، پيامبران به آنها در مقابل ايراد آنها گفتند مسلما ما تنها بشرى همانند شما هستيم ، ولى خدا بر هر كس بخواهد از بندگانش منت مى گذارد و موهبت رسالت را به آنها مى بخشد
تفسير نمونه ج : 10 ص : 293
( قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده ) .
يعنى فراموش نكنيد اگر فرضا به جاى بشر ، فرشته اى انتخاب مى شد ، باز فرشته از خودش چيزى ندارد ، تمام مواهب از جمله موهبت رسالت و رهبرى از سوى خدا است ، آنكس كه مى تواند چنين مقامى را به فرشته اى بدهد مى تواند به انسانى بدهد .
بديهى است بخشيدن اين موهبت از ناحيه خداوند بى حساب نيست و بارها گفته ايم كه مشيت خدا با حكمت او هماهنگ است ، يعنى هر جا مى خوانيم : خدا به هر كس بخواهد ... مفهومش اين است هر كس را شايسته بداند درست است كه مقام رسالت بالاخره موهبت الهى است ، ولى آمادگيهائى در شخص پيامبر نيز حتما وجود دارد .
سپس به پاسخ سؤال سوم مى پردازد بى آنكه از ايراد دوم پاسخ گويد گوئى ايراد دوم آنها در زمينه استناد به سنت نياكان آنقدر سست و بى اساس بوده كه هر انسان عاقلى با كمترين تامل جواب آن را مى فهمد ، به علاوه در آيات ديگر قرآن ، پاسخ اين سخن داده شده است .
آرى در پاسخ سؤال سوم چنين مى گويد كه آوردن معجزات ، كار ما نيست كه به صورت يك خارق العاده گر گوشه اى بنشينيم و هر كس به ميل خودش معجزه اى پيشنهاد كند و مساله خرق عادت تبديل به يك بازيچه بى ارزش شود ، بلكه : ما نمى توانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم ( و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا باذن الله ) .
به علاوه هر پيامبرى حتى بدون تقاضاى مردم به اندازه كافى اعجاز نشان مى دهد تا سند اثبات حقانيت او گردد ، هر چند مطالعه محتويات دعوت و مكتب آنها ، خود به تنهائى بزرگترين اعجاز است ، ولى بهانه جويان غالبا گوششان
تفسير نمونه ج : 10 ص : 294
بدهكار اين حرفها نبود ، هر روز پيشنهاد تازه اى مى كردند و اگر پيامبر تسليم نمى شد ، جار و جنجال براه مى انداختند .
سپس براى اينكه پاسخ قاطعى به تهديدهاى گوناگون اين بهانه جويان نيز بدهند با اين جمله موضع خود را مشخص مى ساختند و مى گفتند : همه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند همان خدائى كه قدرتها در برابر قدرتش ناچيز و بى ارزش است ( و على الله فليتوكل المؤمنون ) .
بعد به استدلال روشنى براى همين مساله توكل ، پرداخته و مى گفتند : چرا ما بر الله توكل نكنيم ، و در همه مشكلات به او پناه نبريم ؟ چرا ما از قدرتهاى پوشالى و تهديدها بترسيم در حالى كه او ما را هدايت به راههاى سعادتمان كرده ( و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدانا سبلنا ) .
جائى كه برترين موهبت ، يعنى موهبت هدايت به راههاى سعادت را به ما عطا فرموده مسلما ما را در زير پوشش حمايت خويش در برابر هر گونه تهاجم و كارشكنى و مشكلى قرار خواهد داد .
و سپس چنين ادامه مى دادند اكنون كه تكيه گاه ما خدا است ، تكيه گاهى شكست ناپذير و ما فوق همه چيز ، بطور قطع ما در برابر تمام آزار و اذيتهاى شما ايستادگى و شكيبائى خواهيم كرد ( و لنصبرن على ما آذيتمونا ) .
و بالاخره گفتار خود را با اين سخن پايان مى دادند كه همه توكل كنندگان بايد تنها بر الله توكل كنند ( و على الله فليتوكل المتوكلون ) .

چند نكته
1 - در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند ، و در آيه دوم مى خوانيم متوكلان بايد بر خدا توكل كنند ، گويا
تفسير نمونه ج : 10 ص : 295
جمله دوم مرحله اى است وسيعتر و فراتر از مرحله اول يعنى مؤمنان كه سهل است - چون ايمان به خدا از ايمان به قدرت و حمايت او و توكل بر او جدا نمى تواند باشد - حتى غير مؤمنان و همه كس تكيه گاهى جز خدا پيدا نمى كنند ، زيرا به هر كس بنگرند از خود چيزى ندارد همه نعمتها و قدرتها و موهبتها به ذات پاك او بر مى گردد ، پس آنها نيز بايد سر بر آستان او بگذارند و از او بخواهند كه اين توكل آنها را دعوت به ايمان به الله نيز مى كند .
2 - آيات فوق پاسخى روشن به كسانى مى دهد كه نفى اعجاز پيامبران مى كنند ، يا نفى معجزات پيامبر اسلام غير از قرآن و به ما مى فهماند كه پيامبران هرگز نگفته اند ما معجزه نمى آوريم بلكه مى گفتند جز به فرمان خدا و اجازه او دست به اين كار نمى زنيم ، زيرا اعجاز كار او است و در اختيار او و هر زمان صلاح بداند به ما مى دهد .

3 - حقيقت توكل و فلسفه آن
توكل در اصل از ماده وكالت به معنى انتخاب وكيل كردن است ، و اين را مى دانيم كه يك وكيل خوب كسى است كه حداقل داراى چهار صفت باشد : آگاهى كافى ، امانت ، قدرت ، و دلسوزى .
اين موضوع نيز شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه انتخاب يك وكيل مدافع در كارها در جائى است كه انسان شخصا قادر به دفاع نباشد ، در اين موقع از نيروى ديگرى استفاده مى كند و با كمك او به حل مشكل خويش مى پردازد .
بنابراين توكل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات و حوادث زندگى و دشمنيها و سرسختيهاى مخالفان و پيچيدگيها و احيانا بن بستهائى كه در مسير خود به سوى هدف دارد در جائى كه توانائى بر گشودن آنها ندارد او را وكيل خود سازد ، و به او تكيه كند ، و از تلاش و كوشش باز نايستد ، بلكه در آنجا هم كه توانائى بر انجام كارى دارد باز مؤثر اصلى را خدا
 

Back Index Next