Back Index Next

بعدی 

تفسير نمونه ج : 10 ص : 183
24 - ( و به آنها مى گويند ) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان چه پايان خوب اين سرا نصيبتان شد ! .

تفسير : درهاى هشتگانه بهشت و برنامه اولوا الالباب .
در آيات مورد بحث ، ترسيم و تجسمى از جزئيات برنامه هاى سازنده طرفداران حق به چشم مى خورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مى نمايد .
در اولين آيه مورد بحث به صورت يك استفهام انكارى مى فرمايد : آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است ، همانند كسى است كه نابينا است ؟ ( ا فمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى ) .
چه تعبير جالبى ؟ نمى گويد : آيا كسى كه مى داند كه اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمى داند ، بلكه مى گويد آيا كسى كه اين را مى داند همانند اعمى است ؟ اين تعبير اشاره لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچوجه امكان پذير نيست مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد ، و گر نه چگونه ممكن است دارنده چشم بينا و سالم چهره آفتاب را نبيند و عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است .
و لذا در پايان آيه اضافه مى كند : ، تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه اند .
( انما يتذكر اولوا الالباب ) .
الباب جمع لب به معنى مغز هر چيز است ، بنابر اين نقطه مقابل اولوا الباب افراد بى مغز و پوك و ميان تهى و بى محتوا هستند .
اين آيه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تاكيد هر چه بيشتر ، مردم را دعوت به فراگيرى علم و مبارزه با جهل مى كند ، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا و اعمى شمرده است .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 184
سپس به عنوان تفسير اولوا الالباب ريز برنامه هاى طرفداران حق را بيان كرده و قبل از هر چيز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترك پيمان شكنى گذارده ، مى گويد : آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند ( الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق ) .
شك نيست كه عهد الله ( عهد الهى ) معنى وسيعى دارد : هم شامل عهدهاى فطرى و پيمانهائى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود ( همانند فطرت توحيد و عشق به حق و عدالت و هم پيمانهاى عقلى يعنى آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و انديشه و عقل از حقايق عالم هستى و مبدء و معاد درك مى كند ، هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مؤمنان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه پيمان گرفته همه را شامل مى گردد .
و طبيعى است كه وفا به پيمانهائى كه انسان با ديگر انسانها مى بندد ، نيز در اين مجموعه وارد است ، چرا كه خدا فرمان داده كه اين پيمانها نيز محترم شمرده شود ، بلكه هم در پيمانهاى تشريعى داخل است و هم در پيمانهاى عقلى .
دومين ماده برنامه آنها ، حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست ، چنانكه مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه پيوندهائى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى دارند ( و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ) .
تعبيرى از اين وسيعتر در اين زمينه نمى توان پيدا كرد ، چرا كه انسان ارتباطى با خدا ، ارتباطى با پيامبران و رهبران ، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد ، و ارتباطى نيز با خودش ، دستور فوق مى گويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد ، حق همه را ادا كرد ، و كارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مى شود انجام نداد .
در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريده از عالم هستى نيست بلكه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 185
سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه ها و ارتباطها تشكيل مى دهد .
از يكسو با آفريننده اين دستگاه پيوند دارد كه اگر ارتباطش را از او قطع كند نابود مى شود همانگونه كه نور يك چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدء مولد برق .
بنابر اين همان طورى كه از نظر تكوينى پيوند با اين مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشريع نيز بايد پيوند خود را بر قرار كند .
از سوئى ديگر پيوندى با پيامبر و امام به عنوان رهبر و پيشوا دارد ، كه قطع آن او را در بيراهه ها سرگردان مى كند .
از سوى سوم پيوندى با تمام جامعه انسانيت و بخصوص با آنها كه حق بيشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خويشاوندان و دوستان و استاد و مربى .
و از سوى چهارم پيوندى با نفس خويش دارد ، از نظر اينكه مامور به حفظ مصالح خويشتن و ترقى و تكامل آن شده است .
بر قرار ساختن هر يك از اين پيوندها در واقع مصداق يصلون ما امر الله به ان يوصل است و قطع هر يك از اين پيوندها ، قطع ما امر الله به ان يوصل است ، چرا كه خدا دستور وصل همه اين پيوندها را داده است .
از آنچه گفتيم ضمنا تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مى شود كه گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسير فرموده اند و گاهى به امام و پيشواى دين و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ايمان ! مثلا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه از آنحضرت درباره تفسير الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل سؤال شد فقال قرابتك فرمود : منظور خويشاوندان تو است .
و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : نزلت
تفسير نمونه ج : 10 ص : 186
فى رحم آل محمد و قد يكون فى قرابتك : اين جمله در باره پيوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خويشاوندان و بستگان تو نيز هست .
جالب اينكه در پايان اين حديث مى خوانيم كه امام فرمود : فلا تكونن ممن يقول للشىء انه فى شىء واحد : از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى .
اين جمله اشاره روشنى به وسعت معانى آيات قرآن است كه مكرر خاطر - نشان كرده ايم باز در حديث سومى از همان پيشواى بزرگ مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود : هو صلة الامام فى كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم : منظور برقرار ساختن پيوند با امام و پيشواى مسلمين در هر سال از طريق كمك مالى است ، كم باشد يا زياد ، سپس فرمود : منظور من با اين كار فقط اين است كه شما را پاك و پاكيزه كنم .
سومين و چهارمين برنامه طرفداران حق آنست كه آنها از پروردگارشان ، خشيت دارند و از بدى حساب در دادگاه قيامت مى ترسند ( و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب ) .
در اينكه ميان خشيت و خوف چه تفاوتى وجود دارد ، با اينكه هر دو نزديك به يكديگر است بعضى گفته اند : خشيت ، خوف است كه توام با احترام طرف و توام با علم و يقين باشد ، و لذا در قرآن اين حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است ، ، انما يخشى الله من عباده العلماء : از ميان بندگان خداوند ، تنها علما و دانشمندان از او خشيت دارند ( فاطر - 28 ) .
ولى با توجه به موارد استعمال كلمه خشيت در قرآن كه در آيات بسيارى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 187
به كار رفته است روشن مى شود كه درست به همان معنى خوف به كار رفته و بصورت مرادف با آن استعمال شده است .
در اينجا يك سؤال پيش مى آيد و آن اينكه آيا ترس از پروردگار چيزى جز ترس از حساب و مجازات او هست ، با اينحال چه تفاوتى ميان يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب وجود دارد ؟ پاسخ اين است كه ترس از خداوند الزاما هميشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نيست ، بلكه عظمت مقام او و احساس سنگين بودن وظيفه بندگى ( حتى بدون توجه به مجازات و كيفر ) در دلهاى افراد با ايمان خود بخود ايجاد يكنوع حالت ترس و وحشت مى كند ، ترسى زائيده ايمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئوليت در برابر او ( آيه 28 فاطر ممكن است اشاره به همين معنى باشد ) .
سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد در رابطه با سوء الحساب است ، آيا براستى در قيامت به هنگام محاسبه اعمال افراد ، بد حسابى وجود دارد ؟ ! پاسخ اين سؤال را در چند آيه قبل كه عين اين كلمه به كار رفته بود ، بيان كرديم و گفتيم : منظور از آن رسيدگى دقيق و بدون گذشت و حساب كردن تمام جزئيات و به اصطلاح مو را از ماست كشيدن مى باشد ، و حديث جالبى نيز در همين زمينه وارد شده بود كه در آنجا بيان شد .
و همانگونه كه در آنجا گفتيم اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از سوء الحساب ، محاسبه توام با سرزنش و توبيخ باشد ، و بعضى سوء الحساب را به معنى سوء الجزاء يعنى پاداش بد تفسير كرده اند همانگونه كه مى گوئيم حساب فلانكس را كف دستش بگذار يعنى مجازاتش كن .
اين احتمال را نيز داديم كه سوء الحساب ، يك مفهوم جامع داشته باشد و همه اين معانى را شامل شود .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 188
پنجمين برنامه آنها استقامت است ، در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد آنهم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار ، و لذا مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه بخاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند ، ( و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم ) .
كرارا مفهوم صبر را كه استقامت به معنى وسيع كلمه است ، يادآور شده ايم و اما تعبير به وجه ربهم يكى از دو معنى را ميرساند : نخست اينكه وجه در اين گونه موارد به معنى عظمت است ، همانگونه كه به نظر و رأى مهم گفته مى شود هذا وجه الرأى : يعنى اين رأى مهمى است و اين شايد به خاطر آنست كه وجه در اصل به معنى صورت است و صورت انسان مهمترين قسمت ظاهرى بدن او است ، زيرا اعضاى مهم گويائى و بينائى و شنوائى در آن قرار گرفته است .
ديگر اينكه وجه رب در اينجا به معنى رضايت و خشنودى پروردگار است ، يعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشكلات صبر و استقامت بخرج مى دهند ، استعمال وجه در اين معنى ، به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه مى خواهد جلب رضايت كسى را كند صورت او را به خود متوجه مى سازد ، ( بنابر اين وجه در اينجا جنبه كنائى دارد ) .
در هر صورت اين جمله دليل روشنى است بر اينكه صبر و شكيبائى و بطور كلى هر گونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه ابتغاء وجه الله و براى خدا باشد ، و اگر انگيزه هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم كه او آدم با استقامت و نيكوكارى است ، و يا حتى براى ارضاى غرور خود ، كارى را انجام دهد
تفسير نمونه ج : 10 ص : 189
بى ارزش است .
و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى كند تا مردم بگويند چقدر با استقامت است ؟ و گاهى از ترس اينكه نگويند چه آدم كم ظرفيتى است ؟ و گاهى به خاطر اينكه دشمنان شماتتش نكنند ، و گاهى به خاطر اينكه مى داند بيتابى و جزع بيهوده است ، و گاهى به خاطر اينكه چهره مظلوميت به خود بگيرد ، و بيارى او برخيزند ، هيچيك از اين امور دليل بر كمال نفس انسانى نيست .
اما هنگامى كه به خاطر اطاعت فرمان خدا و اينكه هر حادثه اى در زندگى رخ مى دهد دليل و حكمتى دارد صبر و استقامت به خرج مى دهد آنچنان كه عظمت حادثه را در هم مى شكند ، و از گشودن زبان به كفران و آنچه دليل به جزع است خوددارى مى كند ، اين همان صبرى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده و ابتغاء وجه الله محسوب مى شود .
ششمين برنامه آنها اين است كه آنها نماز را بر پا مى دارند ( و اقاموا الصلوة ) .
گر چه اقامه نماز يكى از مصاديق وفاء بعهد الله ، و حتى مصداق زنده اى براى حفظ پيوندهاى الهى و از يك نظر از مصاديق صبر و استقامت است ، ولى از آنجا كه اين مفاهيم كلى پاره اى از مصداقهاى بسيار مهم دارد كه در سرنوشت انسان فوق العاده مؤثر است ، در اين جمله و جمله هاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده .
چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند ، با او به راز و نياز بر خيزد و بياد عظمت او و مسئوليتهاى خويش بيفتد ، و در پرتو اين كار ، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد ، و با پيوستن قطره وجود خود به اقيانوس بيكران هستى حق ، مايه بگيرد ، آرى نماز همه اين بركات و آثار را دارد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 190
و به دنبال آن هفتمين برنامه حقجويان را با اين عبارت بيان مى كند آنها كسانى هستند كه از آنچه به آنان روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند ( و انفقوا مما رزقنا هم سرا و علانية ) .
تنها در اين آيه نيست كه مساله انفاق يا زكات ، به دنبال نماز قرار مى گيرد ، در بسيارى از آيات قرآن اين ترادف به چشم مى خورد ، چرا كه يكى پيوند انسانرا با خدا و ديگرى پيوند او را با خلق محكم مى كند .
در اينجا توجه به جمله مما رزقناهم كه هر گونه موهبتى را اعم از مال ، علم ، قدرت ، موقعيت و نفوذ اجتماعى و غير آن را شامل مى شود لازم است ، چرا كه انفاق نبايد يك بعدى باشد بلكه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گيرد .
تعبير به سرا و علانية ( پنهان و آشكار ) اشاره ديگرى به اين واقعيت است كه آنها در انفاقهاى خود به كيفيتهاى آن نيز نظر دارند ، چرا كه گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گيرد بسيار مؤثرتر است ، و اين در مواردى است كه حفظ حيثيت طرف چنين ايجاب مى كند و يا نسبت به انفاق كننده كه مصون از ريا و نشان دادن عمل بديگران باشد و گاه اگر آشكار انجام گيرد اثرش وسيعتر و بيشتر خواهد بود ، و اين در مواردى است كه باعث تشويق ديگران به اين كار خير و تاسى و اقتدا به او شود و يك عمل خير او سبب دهها يا صدها يا هزاران كار خير مشابه گردد .
و از اينجا روشن مى شود كه قرآن در انجام يك عمل مثبت آنچنان باريك بين است كه تنها به اصل كار توجه نمى كند ، بلكه تاكيد دارد كه هم اصل عمل خير باشد و هم كيفيت انجام آن ( در مواردى كه يك كار ممكن است با كيفيات مختلفى انجام گيرد ) .
بالاخره هشتمين و آخرين برنامه آنها اين است كه آنها بوسيله حسنات ، سيئات خود را از ميان مى برند ( و يدرئون بالحسنة السيئة ) .
به اين معنى كه به هنگام ارتكاب يك گناه و لغزش ، تنها به پشيمان شدن
تفسير نمونه ج : 10 ص : 191
و ندامت و استغفار قناعت نمى كنند ، بلكه عملا در مقام جبران بر مى آيند ، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى انجام مى دهند ، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند .
يدرئون از ماده درء ( بر وزن زرع ) به معنى دفع كردن است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نميكنند ، بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد ، با انجام نيكى در حق وى ، او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند ، همانگونه كه در آيه 35 سوره فصلت مى خوانيم : ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : بدى را به آنچه نكوتر است از خود دور ساز كه در اين هنگام كسى كه ميان تو و او دشمنى و عداوت است تغيير چهره مى دهد گوئى دوست صميمى تو است ! .
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث در صدد بيان هر دو معنى باشد .
در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود : اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها : هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آنرا محو كند .
و در نهج البلاغه مى خوانيم كه امير مؤمنان على (عليه السلام) فرمود : عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شره بالانعام عليه : برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن ، و شر او را از طريق انعام و احسان به او برگردان .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 192
البته بايد توجه داشت اين يك حكم اخلاقى و مخصوص به مواردى است كه اين گونه برنامه ها مؤثر واقع مى شود ، و گر نه اجراى حدود و كيفر بدكاران كه به عنوان يك قانون در قوانين اسلامى آمده است ، در همه كسانى كه مشمول آن هستند يكسان اجرا مى شود .
و در پايان آيه پس از ذكر برنامه هاى مختلف گذشته ، اشاره به عاقبت كار اولوا الالباب و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامه ها كرده مى فرمايد : عاقبت نيك سراى ديگر از آن آنهاست ( اولئك لهم عقبى الدار ) : آيه بعد توضيحى است براى اين سرانجام نيك و عاقبت خير مى گويد : سرانجام كار آنها باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مى شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها ( جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ) .
و چيزى كه اين نعمتهاى بزرگ و بى پايان را تكميل مى سازد ، اين است كه فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند ( و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب ) .
و به آنها مى گويند : سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان ( سلام عليكم بما صبرتم ) .
آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسئوليتها و تحمل شدائد و مصائب بود كه اين سلامت را به وجود آورد ، در اينجا در نهايت امنيت و آرامش خواهيد بود ، نه جنگ و نزاعى ، و نه خشونت و دعوائى ، همه جا امن و امان است ،
تفسير نمونه ج : 10 ص : 193
و همه چيز به روى شما لبخند مى زند و آرامش خالى از هر گونه پريشانى خاطر اينجاست ! .
و در پايان مى فرمايد : چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى ؟ ( فنعم عقبى الدار ) .

نكته ها :

1 - چرا تنها صبر ذكر شده است ؟
جمله سلام عليكم بما صبرتم مى گويد درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است كه مى گويند سلام بر شما باد به خاطر صبر و استقامتتان ، در حالى كه در آيات فوق به هشت قسمت از كارهاى نيك و برنامه هاى مهم آنها اشاره شده ولى در اين جمله تنها انگشت روى يكى از آن هشت برنامه گذارده و آن صبر است .
نكته اين موضوع را از بيان زنده و پر مغز على (عليه السلام) مى توان دريافت : ان الصبر من الايمان كالرأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس معه و لا فى ايمان لا صبر معه : صبر نسبت به ايمان مانند سر است در مقابل تن ، تن بى سر بقائى ندارد و ايمان بدون صبر نيز ، ارزشى نخواهد داشت .
در حقيقت پشتوانه همه برنامه هاى سازنده فردى و اجتماعى ، همان شكيبائى و استقامت است و اگر آن نباشد هيچكدام از آنها به سامانى نمى رسد ، چرا كه در مسير هر كار مثبتى مشكلات و موانعى است كه جز با نيروى استقامت نمى توان بر آنها پيروز شد ، نه وفاى عهد بدون استقامت و صبر ميسر است ، و نه حفظ پيوندهاى الهى ، و نه ترس از خدا و دادگاه قيامت ، و نه اقامه صلوة و انفاق از مواهب الهى ، و نه جبران خطاها بوسيله حسنات !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 194
2 - درهاى بهشت .
هم از آيات قرآن و هم از روايات به خوبى استفاده مى شود كه بهشت درهائى دارد ، ولى اين تعدد درها نه به خاطر آن است كه عده وارد شوندگان به بهشت آن گونه اند كه اگر بخواهند از يك در وارد شوند توليد زحمت مى كند ، و نه از جهت آن است كه يكنوع تفاوت گروهى و طبقاتى وجود دارد ، كه هر گروهى موظفند از يك در وارد شوند ، و نه براى نزديكى و دورى راه است ، و نه به خاطر زيبائى و تنوع به خاطر كثرت درها ! اصولا درهاى بهشت همانند درهاى دنيا كه در مدخل باغها و قصرها و خانه ها مى گذارند نيست .
بلكه اين درها اشاره به اعمال و كارهائى است كه سبب ورود به بهشت مى شوند ، و لذا در پاره اى از اخبار مى خوانيم كه بهشت درهائى به نامهاى مختلف دارد ، از جمله : درى دارد كه به عنوان باب المجاهدين ! ( در مجاهدان ) ناميده مى شود ، و مجاهدان مسلح به همان سلاحى كه با آن جهاد كردند از آن در وارد بهشت مى شوند و فرشتگان به آنها خوش آمد مى گويند ! .
از امام باقر (عليه السلام) در حديثى مى خوانيم : و اعلموا ان للجنة ثمانية ابواب عرض كل باب منها مسيرة اربعين سنة : بدانيد كه بهشت هشت در دارد كه عرض هر درى از آنها به اندازه چهل سال راه است ! .
اين خود نشان مى دهد كه در در اين گونه موارد ، مفهومى وسيعتر از آنچه در تعبيرات روزانه گفته مى شود دارد .
و جالب اينكه در قرآن مى خوانيم كه جهنم هفت در دارد ( لها سبعة ابواب ) ( حجر - 44 ) و طبق روايات بهشت داراى هشت در است ، اشاره به اينكه طرق وصول به سعادت و بهشت جاويدان از طرق وصول به جهنم بيشتر است ،
تفسير نمونه ج : 10 ص : 195
و رحمت خدا بر غضب او پيشى مى گيرد يا من سبقت رحمته غضبه ( جوشن كبير ) .
و جالبتر اينكه در مورد برنامه هاى اولوا الالباب در آيات فوق نيز اشاره به هشت برنامه شده بود كه هر كدام از آنها در واقع درى از درهاى بهشت و طريقى براى وصول به سعادت جاودان است .

3 - بستگان بهشتيان به آنها ملحق مى شوند .
نه تنها آيه فوق كه بعضى ديگر از آيات قرآن نيز صريحا اين مطلب را بيان مى كند كه در جمع بهشتيان ، پدران و همسران و فرزندان آنها كه صالح بوده اند وارد مى شوند ، و اين در حقيقت براى تكميل نعمتهاى الهى بر آنان است ، تا هيچ كمبودى حتى از نظر فراق افراد مورد علاقه خود نداشته باشند ، و از آنجا كه در آن سرا كه سراى نوين و متكاملى است همه چيز تازه و نو مى شود آنها نيز با چهره هاى تازه و نو و محبت و صميميتى داغتر و گرمتر وارد مى شوند ، محبتى كه ارزش نعمتهاى بهشتى را چند برابر مى كند .
گر چه در آيه فوق تنها پدران و فرزندان و همسران ذكر شده اند ، ولى در واقع همه بستگان در اين جمع ، جمعند ، چرا كه حضور فرزندان و پدران بدون حضور برادران و خواهران و حتى ساير بستگان ممكن نيست ، و اين مطلب با كمى دقت روشن مى شود ، زيرا هر گاه كسى بهشتى باشد پدر صالح او نيز به او ملحق مى شود ، و از آنجا كه پدر صالح بهشتى است ، همه فرزندانش به او مى پيوندند و به اين ترتيب برادران به هم ملحق مى شوند .
و با همين محاسبه ساير بستگان نيز در آن جمع حضور خواهند داشت ( دقت كنيد ) .

4 - جنات عدن چيست ؟
جنات به معنى باغها و عدن به معنى توقف طولانى است و در اينجا به معنى ابديت است ، و اينكه به معدن ، معدن مى گويند به خاطر توقف
تفسير نمونه ج : 10 ص : 196
طولانى موادى در آن مكان است .
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه بهشت براى بهشتيان سراى ابدى و جاويدان است ، ولى همانگونه كه در ذيل آيه 72 سوره توبه گفتيم از پاره اى از آيات قرآن بر مى آيد كه جنات عدن محل خاصى است از بهشت .
كه بر ساير باغهاى بهشت امتياز دارد ، و تنها سه گروه در آنجا ساكن مى شوند : پيامبران و صديقان يعنى ياران خاص آنها ، و شهداء .

5 - شستن آثار گناه .
در اينكه حسنات و سيئات اجمالا روى يكديگر اثر متقابل دارند شكى نيست ، و ما حتى نمونه هاى اين موضوع را در زندگى روزمره خود مى يابيم ، گاه مى شود كه انسان ساليان دراز زحمت مى كشد ، و با تحمل مشقت فراوان سرمايه اى مى اندوزد ، اما با يك ندانم كارى يا هوسبازى ، يا بى مبالاتى آنرا از دست مى دهد ، اين چيزى جز نابود كردن حسنات مادى سابق نيست كه در قرآن از آن تعبير به حبط شده است .
و گاه به عكس ، انسان مرتكب اشتباهات فراوانى مى شود ، و بار خسارتهاى سنگينى را بر اثر آنها بدوش مى كشد ، اما با يك عمل عاقلانه و حساب شده ، و يا مجاهده شجاعانه ، همه آنها را جبران مى نمايد ، چنانكه مثلا در مسير همين انقلاب اسلامى كه در عصر و زمان خود با آن مواجه بوديم كسانى را ديديم كه مرتكب گناهان فراوانى در نظام ظالم و جبار سابق شده بودند و به همين عنوان نيز در زندان بودند ، اما به هنگام بروز جنگ با دشمنان مملكت ، آنها را بخاطر تخصص هاى نظامى شان به ميدان دعوت كردند ، آنها نيز با شجاعت و فداكارى بى نظيرى ضربات مهلكى بر پيكر دشمن وارد ساختند ، و در اين ميان بعضى شهيد شدند ، و بعضى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 197
ماندند و در هر دو صورت گذشته خود را جبران نمودند .
در آيات مورد بحث كه مى فرمايد : و يدرئون بالحسنة السيئة ( انديشمندان با ايمان ، سيئات خود را با حسنات دفع مى كنند ) نيز به همين مطلب اشاره شده است .
چرا كه انسان غير معصوم ، خواه ناخواه گرفتار لغزشهائى مى شود اما ، مهم آنست كه بعد از آن به فكر جبران باشد ، نه تنها آثار اجتماعى گناه را با اعمال خيرش بشويد بلكه آن تاريكى و ظلمتى كه از گناه بر قلب و روان آدمى مى نشيند آنرا نيز با حسنات پاك كند ، و به نورانيت و صفاى فطرى بازگرداند .
اين كار در لسان قرآن به عنوان تكفير ( پوشاندن ) و پاك كردن ناميده مى شود ( در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 69 به بعد توضيحات ديگرى نيز در اين زمينه داده ايم ) .
البته همانگونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم جمله و يدرئون بالحسنة ممكن است اشاره به يك فضيلت اخلاقى مهم ديگر باشد و آن اينكه اولوا الالباب ، بدى ديگران را با بدى پاسخ نمى دهند ، و بجاى انتقام ، گرفتن ، نيكى مى كنند ، تا طرف ، خود شرمنده و شرمسار گردد و به سوى پاكى باز گردد و خويش را اصلاح كند .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 198
وَ الَّذِينَ يَنقُضونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَ يَقْطعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ وَ يُفْسِدُونَ فى الأَرْضِ أُولَئك لهَُمُ اللَّعْنَةُ وَ لهَُمْ سوءُ الدَّارِ(25) اللَّهُ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَا الحَْيَوةُ الدُّنْيَا فى الاَخِرَةِ إِلا مَتَعٌ(26)
ترجمه :
25 - و آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن مى شكنند ، و پيوندهائى را كه خدا دستور برقرارى آن را داده قطع مى كنند : و در روى زمين فساد مى نمايند ، لعنت براى آنهاست و بدى ( و مجازات ) سراى آخرت !
26 - خدا روزى را براى هر كس بخواهد ( و شايسته بداند ) وسيع و براى هر كس بخواهد ( و مستحق ببيند ) تنگ قرار مى دهد ولى آنها به زندگى دنيا شاد ( و خوشحال ) شدند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت متاع ناچيزى است .

تفسير : دنيا پرستان تبهكار !
از آنجا كه نيك و بد همواره با مقايسه يكديگر به خوبى روشن مى گردد پس از ذكر صفات اولوا الالباب و حق طلبان كه در آيات گذشته مشروحا آمد ، در قسمتى از آيات مورد بحث ، بخشى از صفات اصلى مفسدان و آنها كه عقل و انديشه واقعى خود را از دست داده اند بيان مى دارد ، و مى گويد : و آنها كه عهد الهى را بعد از محكم كردن مى شكنند ، و پيوندهائى را كه خدا فرمان به برقرارى آن داده ، قطع مى كنند ، و در روى زمين افساد مى نمايند ، لعنت و مجازات سراى ديگر از آنهاست ( و الذين ينقضون عهد الله من بعد
تفسير نمونه ج : 10 ص : 199
ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار ) .
و در حقيقت تمام مفاسد عقيدتى و علمى آنها در سه جمله فوق ، خلاصه شده است :
1 - شكستن پيمانهاى الهى كه شامل پيمانهاى فطرى ، و پيمانهاى عقلى ، و پيمانهاى تشريعى مى شوند .
2 - قطع رابطه ها : رابطه با خدا ، رابطه با رهبران الهى ، رابطه با خلق ، و رابطه با خويشتن 3 - آخرين قسمت كه ثمره دو قسمت قبل است ، فساد در روى زمين است .
كسى كه پيمانهاى خدا را بشكند ، و پيوندها را از هر سو ببرد ، آيا كارى جز فساد انجام خواهد داد ؟ ! اين تلاشها و كوششها از ناحيه اين گروه به خاطر رسيدن به مقاصد مادى ، و يا حتى خيالى ، صورت مى گيرد ، و به جاى اينكه آنها را به هدف ارزنده اى نزديك كند ، دور مى سازد ، چرا كه لعنت به معنى دورى از رحمت خدا است .
جالب اينكه در اين آيه و آيه گذشته ، دار ( خانه و سرا ) به صورت مطلق آمده است ، اشاره به اينكه سراى واقعى در حقيقت ، سراى آخرت است چرا كه هر سراى ديگر البته خلل مى گيرد ! در آيه بعد اشاره به اين مى كند كه روزى و زيادى و كمى آن ، بدست خدا
تفسير نمونه ج : 10 ص : 200
است : خداوند روزى را براى هر كس بخواهد وسيع ، و براى هر كس بخواهد تنگ قرار مى دهد ( الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر ) .
اشاره به اينكه آنها كه به خاطر جلب در آمد بيشتر در روى زمين فساد مى كنند ، پيوندهاى خدائى را مى برند ، و عهد الهى را مى شكنند تا در آمد و بهره بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند ، توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى و كم و زياد آن بدست خدا است .
اين جمله علاوه بر اين مى تواند پاسخ به سؤالى كه صريحا در آيه ذكر نشده است ، باشد و آن اينكه بعد از بيان دو گروه حاميان حق و باطل ، در آيات قبل ، اين سؤال پيش مى آيد : چگونه خداوند همه اينها را از مواهب و روزيهاى خود برخوردار مى سازد ؟ ! .
آيه در پاسخ اين سؤال مى گويد : روزى و كم و زياد آن دست خدا است ، و به هر صورت متاعى است زودگذر ، آنچه بايد روى آن حساب كرد ، همان سراى ديگر و سعادت ابدى است .
ولى به هر حال نكته مهم اين است كه مشيت الهى در زمينه روزيها اين نيست كه خدا بى حساب و بدون استفاده از اسباب ، به كسى روزى فراوان دهد و يا روزى او را كم كند ، بلكه مشيت او بر اين قرار گرفته است كه آنرا در لابلاى اسباب اين جهان جستجو كند كه ابى الله ان يجرى الامور الا باسبابها ! سپس اضافه مى كند كه پيمان شكنان و مفسدان فى الارض ، تنها به زندگى دنيا خشنود و خوشحالند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت ، متاع ناچيزى بيش نيست ( و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متاع ) .
ذكر متاع به صورت نكره براى بيان ناچيز بودن آنست ، همانگونه كه در فارسى مى گوئيم فلان موضوع متاعى بيش نيست ، يعنى متاعى بى ارزش ! .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 201
نكته ها :

1 - مفسد فى الارض كيست ؟
فساد كه نقطه مقابل صلاح است ، به هر گونه تخريب و ويرانگرى گفته مى شود ، و به گفته راغب در مفردات ، الفساد خروج الشىء عن الاعتدال قليلا كان او كثيرا ، و يضاده الصلاح ، و يستعمل ذلك فى النفس و البدن و الاشياء الخارجة عن الاستقامة : فساد هر گونه خارج شدن اشياء از حالت اعتدال است ، كم باشد يا زياد ، و نقطه مقابل آن صلاح است و اين در جان و بدن و اشيائى كه از حد اعتدال خارج مى شوند ، تصور مى شود .
بنابر اين تمام نابسامانيهائى كه در كارها ايجاد مى گردد ، و همه افراط و تفريطها در كل مسائل فردى و اجتماعى ، مصداق فساد است در قرآن مجيد نيز در بسيارى از موارد فساد و صلاح در برابر يكديگر قرار گرفته اند ، در سوره شعراء آيه 152 مى خوانيم الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون : آنها كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند .
در سوره بقره آيه 220 مى فرمايد : و الله يعلم المفسد من المصلح : خداوند مفسدان را از مصلحان مى شناسد .
و در سوره اعراف آيه 142 مى خوانيم : و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين : اصلاح كن و راه مفسدان را پيروى مكن .
در بعضى از موارد ايمان و عمل صالح را در برابر فساد قرار داده است ، ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض : آيا آنها را كه ايمان و عمل صالح بجا آوردند همانند مفسدان فى الارض قرار دهيم ( سوره ص آيه 27 ) .
از سوى ديگر در بسيارى از آيات قرآن ، فساد با كلمه فى الارض ، همراه ذكر شده كه نشان مى دهد ، نظر به جنبه هاى اجتماعى مساله است ، اين
تفسير نمونه ج : 10 ص : 202
تعبير در بيست و چند مورد از قرآن به چشم مى خورد .
و از سوى سوم فساد و افساد در آيات مختلف قرآن مجيد با گناهان ديگرى كه شايد غالبا جنبه مصداق دارد ذكر شده كه بعضى از اين گناهان فوق العاده بزرگ و بعضى از آن كوچكتر است مثلا : گاهى همرديف با جنگ با خدا و پيامبر آمده است مانند انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ( مائده - 33 ) .
و گاهى همرديف با هلاك كردن حرث و نسل ( انسانها و زراعتها ) و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل ( بقره - 205 ) .
و زمانى در كنار قطع پيوندهائى كه خدا به آن فرمان داده است مانند الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض ( بقره - 27 ) .
و گاه در كنار برترى جوئى و سركشى قرار گرفته تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا : اين سراى آخرت است ، كه آن را براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جوئى در زمين و فساد ندارند ( قصص - 83 ) .
گاه فرعون را مفسد مى شمارد ، و بهنگام توبه كردن در حال غرق شدنش در نيل مى گويد : الآن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين : هم اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبلا گناه كردى و از مفسدان بودى ( يونس - 91 ) .
و نيز اين كلمه ( فساد فى الارض ) گاه در مورد سرقت به كار رفته ، همانگونه كه در داستان برادران يوسف مى خوانيم كه پس از اتهامشان به سرقت گفتند : تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقين : بخدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در زمين مصر فساد كنيم و ما هرگز سارق نبوده ايم ( يوسف - 73 ) .
و گاه در مورد همرديف كم فروشى بيان شده همانگونه كه در داستان شعيب
تفسير نمونه ج : 10 ص : 203
مى خوانيم و لا تبخسوا الناس اشيائهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين : كم فروشى نكنيد و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد ( هود - 85 ) .
و بالاخره گاهى به معنى به هم ريختن نظام عالم هستى و جهان آفرينش آمده است لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا : اگر در زمين و آسمان غير از خداوند يگانه الله ، خدايان ديگرى بودند فاسد مى شدند ( انبياء - 22 ) .
از مجموع اين آيات كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده به خوبى استفاده مى شود كه فساد به طور كلى ، يا فساد فى الارض يك معنى بسيار وسيع دارد كه بزرگترين جنايات همچون جنايات فرعون و ساير جباران ، و كارهاى كمتر از آن را و حتى گناهان همچون كم فروشى و تقلب در معامله را شامل مى شود ، و البته با توجه به مفهوم وسيع فساد كه هر گونه خروج از حد اعتدال را شامل مى شود ، اين وسعت كاملا قابل درك است .
و با توجه به اينكه مجازاتها بايد با ميزان جرم ، مطابقت داشته باشد روشن مى شود كه هر گروهى از اين مفسدان بايد يكنوع مجازات شوند و مجازات همه يكنواخت نيست .
حتى در آيه 33 سوره مائده كه مفسد فى الارض با محارب با خدا و پيامبر همراه ذكر شده ، چهار نوع ، مجازات مى بينيم كه حتما حاكم شرع بايد در هر مورد مجازاتى را كه با مقدار جنايت متناسب است برگزيند ( كشتن - بدار آويختن - قطع ايدى و ارجل - و تبعيد ) فقهاى ما در بحث محارب و مفسد فى الارض شرائط و حدود اين مجازاتها را در كتب فقهى مشروحا بيان كرده اند .
و نيز براى ريشه كن كردن اين گونه مفاسد ، در هر مورد بايد به وسيله اى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 204
متشبث شد ، گاهى نخستين مرحله امر به معروف و نهى از منكر ، يعنى نصيحت و اندرز و تذكرات ، كافى است ، ولى زمانى هم فرا مى رسد كه بايد به آخرين درجه شدت عمل يعنى جنگ متوسل شد .
ضمنا تعبير به فساد فى الارض ما را به يك واقعيت در زندگى اجتماعى انسانها رهنمون مى شود و آن اينكه مفاسد اجتماعى ، معمولا موضعى نخواهند بود و در يك منطقه نمى توان آنها را محصور ساخت ، بلكه در سطح اجتماع و در روى زمين گسترش پيدا مى كنند و از يك گروه به گروه ديگر سرايت خواهد كرد .
اين نكته نيز از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه يكى از اهداف بزرگ بعثت پيامبران پايان دادن به هر گونه فساد در ارض ( به معنى وسيعش ) بوده است آنچنانكه از قول شعيب پيامبر بزرگ الهى مى خوانيم : ان اريد الا الاصلاح ما استطعت او در برابر فساد آن قوم سركش مى گويد تنها هدف من اين است كه تا آنجا كه در قدرت دارم به مبارزه با فساد بر خيزم و اصلاح كنم ( هود - 88 ) .

2 - روزى بدست خدا است اما ! ...
تنها آيات فوق نيست كه مى گويد كم و زياد روزى بدست خدا است ، از آيات مختلف ديگر قرآن نيز همين معنى ، به خوبى استفاده مى شود كه خدا روزى هر كس را بخواهد وسيع و روزى هر كس را بخواهد محدود مى سازد ، اما اين سخن به آن معنى نيست كه بعضى از جاهلان پنداشته اند كه بايد دست از فعاليت كشيد و در گوشه اى نشست تا خدا آنچه مقدر است برساند ، اين گونه افراد كه تفكر منفى شان دستاويز خوبى است براى آنها كه مذهب را مخدر مى دانند ، از دو نكته اساسى غافلند : نخست اينكه خواستن و مشيت و اراده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده يك مساله دلبخواه و بى حساب نيست ، بلكه همانگونه كه سابقا هم گفته ايم
تفسير نمونه ج : 10 ص : 205
مشيت خداوند از حكمت او جدا نيست و هميشه روى حساب لياقتها و شايستگيها است .
ديگر اينكه : اين مساله به معنى نفى عالم اسباب نمى باشد ، چرا كه عالم اسباب يعنى جهان تكوين ، نيز خواست خدا و مشيت تكوينى خدا است ، و هيچگاه از مشيت تشريعى او جدا نخواهد بود .
به عبارت روشنتر اراده خدا در زمينه وسعت و تنگى روزى ، مشروط به شرائطى است كه بر زندگى انسانها حكم فرماست ، و تلاشها و كوششها و اخلاصها و فداكاريها ، و به عكس سستى و تنبلى و بخل و آلودگى نيتها ، نقش تعيين كننده اى در آن دارد ، به همين دليل قرآن مجيد كرارا انسان را در گرو سعى و كوشش و تلاش و فعاليت خود شمرده ، و بهره او را از زندگى به ميزان سعى و تلاشش مى داند .
لذا در كتاب وسائل الشيعه در كتاب تجارت و كسب و كار بابى در زمينه تلاش و كوشش براى تحصيل رزق و روزى عنوان كرده و احاديث متعددى در اين زمينه بيان مى دارد ، نيز ابواب ديگرى در مذمت بيكارى ، پرخوابى ، تنبلى در طريق تحصيل نيازمنديهاى زندگى منعقد ساخته است .
از جمله در حديثى كه از امير مؤمنان (عليه السلام) در اين ابواب نقل شده مى خوانيم كه فرمود : ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتجا بينهما الفقر : هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند ، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها بنام فقر متولد شد ! .
و در حديثى ديگر از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها : در طلب روزى و نيازهاى زندگى تنبلى نكنيد چرا كه پدران و نياكان ما به دنبال آن مى دويدند و آنرا طلب مى كردند ! .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 206
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : انى لابغض الرجل ان يكون كسلانا عن امر دنياه ، و من كسل عن امر دنياه فهو عن امر آخرته اكسل : من مردى را كه در كار دنيايش تنبل باشد مبغوض مى دارم ، كسى كه در كار دنيا تنبل باشد ( با اينكه ثمره اش بزودى نصيب او مى شود ) در كار آخرتش تنبلتر است .
و نيز از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود : ان الله تعالى ليبغض العبد النوام ، ان الله ليبغض العبد الفارغ : خداوند بنده پر خواب را مبغوض مى شمرد ، خداوند انسان بى كار را دشمن مى دارد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 207
وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشاءُ وَ يهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَاب(27) الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ تَطمَئنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئنُّ الْقُلُوب(28) الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ طوبى لَهُمْ وَ حُسنُ مَئَاب(29)
ترجمه :
27 - و آنها كه كافر شدند مى گويند چرا آيه ( و معجزه ) اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ بگو خداوند هر كس را بخواهد گمراه ، و هر كس را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند ( كمبود در معجزه نيست لجاجت آنها مانع است ) .
28 - آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن ( و آرام ) است ، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى يابد !
29 - آنها كه ايمان آوردند ، و عمل صالح انجام دادند پاكيزه ترين ( زندگى ) نصيبشان است و بهترين سرانجامها .

تفسير : ياد خدا مايه آرامش دلها است .
از آنجا كه در اين سوره بسيارى از بحثها پيرامون توحيد و معاد و رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، نخستين آيه مورد بحث بار ديگر به سراغ مساله دعوت پيامبر
تفسير نمونه ج : 10 ص : 208
اسلام مى رود و يكى از ايرادات منكران لجوج را بيان مى كند و مى گويد : كافران مى گويند چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است ( و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ) .
جمله يقول فعل مضارع است و دليل بر اين است كه آنها اين ايراد را بارها تكرار مى كردند ، و با اينكه كرارا معجزاتى از پيامبر ديده بودند ( و وظيفه هر پيامبرى اين است كه دلائلى بر حقانيت خود از معجزات ارائه دهد ) باز هم بهانه مى گرفتند و معجزات گذشته را ناديده گرفته و تقاضاى معجزه جديد مورد نظر خودشان را داشتند .
به تعبير ديگر آنها و همه منكران لجوج پيوسته به دنبال معجزات اقتراحى مى روند انتظار دارند كه پيامبر به صورت يك خارق العاده گر در گوشه اى بنشيند و هر يك از آنها از در وارد شوند ، و هر معجزه اى مايل هستند پيشنهاد كنند او هم بلافاصله به آنها ارائه دهد ، و تازه آنها اگر مايل نبودند ايمان نياورند ! .
در حالى كه مى دانيم وظيفه پيامبران در درجه اول تبليغ و تعليم و هشدار و انذار است و خارق عادات امورى استثنائى هستند كه به مقدار لازم و ضرورت ، آن هم به فرمان خدا ( نه به خواست پيامبر ) انجام مى گردد ، ولى كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه گروههائى از معاندان بى آنكه اعتنائى به اين واقعيت داشته باشند ، پيوسته مزاحم پيامبران مى شدند و چنين درخواستهائى را داشتند .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد : اى پيامبر به اينها بگو كه خداوند هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كس كه به سوى او باز گردد مشمول هدايتش قرار مى دهد ( قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب ) .
اشاره به اينكه كمبود شما از ناحيه اعجاز نيست ، چرا كه بقدر كافى پيامبر ارائه معجزه كرده است ، كمبود شما از درون وجود خودتان است ، لجاجتها ،
تفسير نمونه ج : 10 ص : 209
تعصبها ، جهالتها ، و گناهانى كه سد راه توفيق مى شود مانع از ايمان شما است .
بنابراين به سوى خدا باز گرديد و انابه كنيد ، و پرده هاى جهل و غرور و خود خواهى را از مقابل چشم عقل و فكرتان كنار بزنيد تا جمال حق را به روشنى ببينيد ، چرا كه : جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد ! در آيه بعد تفسير بسيار جالبى از من اناب ( آنها كه به سوى خدا بازگشته اند ) بيان مى كند : اينان كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است ( الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ) .
و بعد به عنوان يك قاعده كلى و اصل جاويدان و فراگير مى فرمود آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى گيرد ( الا بذكر الله تطمئن القلوب ) .
و در آخرين آيه مورد بحث با ذكر سرنوشت و پايان كار افراد با ايمان مضمون آيات قبل را چنين تكميل مى كند : آنهائى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترين زندگى براى آنهاست و سرانجام كارشان بهترين سرانجامها خواهد بود ( الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب ) .
بسيارى از مفسران بزرگ كلمه طوبى را مؤنث اطيب دانسته اند كه مفهومش بهتر و پاكيزه تر يا بهترين و پاكيزه ترين است ، و با توجه به اينكه متعلق آن محذوف است مفهوم اين كلمه از هر نظر وسيع و نامحدود خواهد بود ، نتيجه ايكه با ذكر جمله طوبى لهم همه نيكيها و پاكيها براى آنان پيش بينى شده است ، از همه چيز بهترينش : بهترين زندگى ، بهترين نعمتها ، بهترين آرامش ، بهترين دوستان ، و بهترين الطاف خاص پروردگار ، همه اينها در گرو ايمان و عمل صالح است ، و پاداشى است براى آنها كه از نظر عقيده ، محكم و از نظر عمل ، پاك و فعال و درستكار و خدمتگذارند .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 210
بنابر اين تفسيرهاى متعددى كه جمعى از مفسران براى اين كلمه ذكر كرده اند تا آنجا كه در مجمع البيان ده معنى براى آن ذكر نموده همه در حقيقت مصداقهاى مختلف اين معنى وسيعند .
در روايات متعددى نيز مى خوانيم طوبى درختى است كه اصلش در خانه پيامبر يا على (عليه السلام) در بهشت مى باشد و شاخه هاى آن همه جا و بر سر همه مؤمنان و بر فراز همه خانه هايشان گسترده است ، كه در واقع ممكن است تجسمى از آن مقام رهبرى و پيشوائى آنان و پيوندهاى ناگسستنى ميان اين پيشوايان بزرگ و پيروانشان باشد كه ثمره آن ، آنهمه نعمت گوناگون و متنوع است .
( و اگر مى بينيم طوبى به صورت مؤنث ذكر شده ، نه اطيب كه مذكر است به خاطر آن است كه صفت براى حيات يا نعمت مى باشد كه هر دو مؤنث هستند ) .

نكته ها :

1 - چگونه دل با ياد خدا آرام مى گيرد ؟
هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاهاى زندگى انسانها بوده و هست ، و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملا محسوس است .
هميشه آرامش يكى از گمشده هاى مهم بشر بوده ، و به هر درى مى زند تا آن را پيدا كند ، و اگر تلاش و كوشش انسانها را در طول تاريخ براى پيدا كردن آرامش از طرق صحيح و كاذب جمع آورى كنيم خود كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد .
بعضى از دانشمندان مى گويند : به هنگام بروز بعضى از بيماريهاى واگيردار همچون وبا از هر ده نفر كه ظاهرا به علت و يا ميميرند اكثر آنها به علت نگرانى و ترس است و تنها اقليتى از آنها حقيقتا بخاطر ابتلاى به بيمارى و يا از بين مى روند !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 211
به طور كلى آرامش و دلهره ، نقش بسيار مهمى در سلامت و بيمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسانها دارد ، و چيزى نيست كه بتوان از آن به آسانى گذشت و به همين دليل تاكنون كتابهاى زيادى نوشته شده كه موضوع آنها فقط نگرانى و راه مبارزه با آن ، و طرز بدست آوردن آرامش است .
تاريخ بشر پر است از صحنه هاى غم انگيزى كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام نهاده ، و تن به انواع اعتيادها داده است .
ولى قرآن با يك جمله كوتاه و پر مغز ، مطمئن ترين و نزديكترين راه را نشان داده و مى گويد : بدانيد كه ياد خدا آرامبخش دلها است ! براى روشن شدن اين حقيقت قرآنى به توضيح زير توجه كنيد :
عوامل نگرانى و پريشانى .
1 - گاهى اضطراب و نگرانى به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در برابر فكر انسان خودنمائى مى كند ، احتمال زوال نعمتها ، گرفتارى در چنگال دشمن ، ضعف و بيمارى و ناتوانى و درماندگى ، و احتياج ، همه اينها آدمى را رنج مى دهد ، اما ايمان به خداوند قادر متعال ، خداوند رحيم و مهربان ، خدائى كه همواره كفالت بندگان خويش را بر عهده دارد مى تواند اين گونه نگرانيها را از ميان ببرد و به او آرامش دهد كه تو در برابر حوادث آينده درمانده نيستى ، خدائى دارى توانا ، قادر و مهربان .
2 - گاه گذشته تاريك زندگى فكر انسان را به خود مشغول مى دارد و همواره او را نگران مى سازد ، نگرانى از گناهانى كه انجام داده ، از كوتاهيها و لغزشها ، اما توجه به اينكه خداوند ، غفار ، توبه پذير و رحيم و غفور است ، به او آرامش مى دهد ، به او مى گويد : عذر تقصير به پيشگاهش بر ، از گذشته عذر خواهى كن و در مقام جبران براى ، كه او بخشنده است و جبران كردن ممكن .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 212
3 - ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى ، او را نگران مى سازد كه من در برابر اينهمه دشمن نيرومند در ميدان جهاد چكنم ؟ و يا در مبارزات ديگر چه مى توانم انجام دهم ؟ اما هنگامى كه به ياد خدا مى افتد و متكى به قدرت و رحمت او مى شود ، قدرتى كه برترين قدرتها است و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد ، قلبش آرام مى گيرد ، با خود مى گويد آرى من تنها نيستم ، من در سايه خدا ، بى نهايت قدرت دارم ! .
قهرمانيهاى مجاهدان راه خدا در جنگها ، چه در گذشته ، چه در حال ، و سلحشوريهاى اعجاب انگيز و خيره كننده آنان ، حتى در آنجائى كه تك و تنها بوده اند ، بيانگر آرامشى است كه در سايه ايمان پيدا مى شود .
هنگامى كه با چشم خود مى بينيم و با گوش مى شنويم كه افسر رشيدى پس از يك نبرد خيره كننده ، بينائى خود را به كلى از دست داده و با تنى مجروح به روى تخت بيمارستان افتاده اما با چنان آرامش خاطر و اطمينان سخن مى گويد كه گوئى خراشى بر بدن او هم وارد نشده است ، به اعجاز آرامش در سايه ذكر خدا پى مى بريم .
4 - گاهى نيز ريشه نگرانيهاى آزار دهنده انسان ، احساس پوچى زندگى و بى هدف بودن آن است ولى آن كسى كه به خدا ايمان دارد ، و مسير تكاملى زندگى را به عنوان يك هدف بزرگ پذيرفته است ، و تمام برنامه ها و حوادث زندگى را در همين خط مى بيند ، نه از زندگى احساس پوچى مى كند ، و نه همچون افراد بى هدف و مردد ، سرگردان و مضطرب است .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 213
5 - عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى رسيدن به يك هدف زحمت زيادى را متحمل مى شود ، اما كسى را نمى بيند كه براى زحمت او ارج نهد و قدردانى و تشكر كند ، اين ناسپاسى او را شديدا رنج مى دهد و در يك حالت اضطراب و نگرانى فرو مى برد ، اما هنگامى كه احساس كند كسى از تمام تلاشها و كوششهايش آگاه است ، و به همه آنها ارج مى نهد و براى همه پاداش مى دهد ديگر چه جاى نگرانى و ناآرامى است ؟
6 - سوء ظن ها و توهمها و خيالات پوچ يكى ديگر از عوامل نگرانى است كه بسيارى از مردم در زندگى خود از آن رنج مى برند ، ولى چگونه مى توان انكار كرد كه توجه به خدا و لطف بى پايان او و دستور به حسن ظن كه وظيفه هر فرد با ايمانى است اين حالت رنج آور را از بين مى برد و آرامش و اطمينان جاى آن را مى گيرد .
7 - دنيا پرستى و دلباختگى در برابر زرق و برق زندگى مادى يكى از بزرگترين عوامل اضطراب و نگرانى انسانها بوده و هست ، تا آنجا كه گاهى عدم دستيابى به رنگ خاصى از لباس يا كفش و كلاه و يا يكى ديگر از هزاران وسائل زندگى ساعتها و يا روزها و هفته ها فكر دنيا پرستان را نا آرام و مشوش مى دارد .
اما ايمان به خدا و توجه به آزادگى مؤمن كه هميشه با زهد و پارسائى سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادى همراه است به همه اين اضطرابها پايان مى دهد ، هنگامى كه روح انسان علىوار آنگونه وسعت يابد كه بگويد : دنيا كم هذه اهون عندى من ورقة فى فم جرادة تقضمها : دنياى شما در نظر من بى ارزشتر از برگ درختى است كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود نرسيدن به يك وسيله مادى يا از دست دادن آن چگونه امكان دارد آرامش روح آدمى را بر هم زند و طوفانى از نگرانى در قلب و فكر او ايجاد كند .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 214
8 - يك عامل مهم ديگر براى نگرانى ترس و وحشت از مرگ است كه هميشه روح انسانها را آزار مى داده است و از آنجا كه امكان مرگ تنها در سنين بالا نيست بلكه در سنين ديگر مخصوصا به هنگام بيماريها ، جنگها ، ناامنيها وجود دارد ، اين نگرانى مى تواند عمومى باشد .
ولى اگر ما از نظر جهان بينى مرگ را به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز بدانيم ( همانگونه كه ماديون جهان مى پندارند ) اين اضطراب و نگرانى كاملا بجا است ، و بايد از چنين مرگى كه نقطه پايان همه آرزوها و موفقيتها و خواستهاى انسان است ترسيد ، اما هر گاه در سايه ايمان به خدا مرگ را دريچه اى به يك زندگى وسيعتر و والاتر بدانيم ، و گذشتن از گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسيدن به يك فضاى آزاد بشمريم ديگر اين نگرانى بى معنى است ، بلكه چنين مرگى - هر گاه در مسير انجام وظيفه بوده باشد - دوست داشتنى و خواستنى است ، البته عوامل نگرانى منحصر به اينها نيست بلكه مى توان عوامل فراوان ديگرى براى آن نيز شمرد ، ولى بايد قبول كرد كه بيشتر نگرانيها به يكى از عوامل فوق باز مى گردد .
و هنگامى كه ديديم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و بى رنگ و نابود مى گردد تصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دلها است ( الا بذكر الله تطمئن القلوب ) .

2 - آيا آرامش با خوف خدا سازگار است ؟
بعضى از مفسران در اينجا ايرادى مطرح كرده اند كه خلاصه اش اين است :
تفسير نمونه ج : 10 ص : 215
ما از يك طرف در آيه فوق مى خوانيم ياد خدا مايه آرامش دلها است ، و از طرفى ديگر در آيه 2 سوره انفال مى خوانيم انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم : مؤمنان كسانى هستند كه وقتى نام خدا برده مى شود قلبشان ترسان مى گردد آيا اين دو با هم منافات ندارند ؟ پاسخ سؤال اين است كه منظور از آرامش همان آرامش در برابر عوامل مادى است كه غالب مردم را نگران مى سازد كه نمونه هاى روشن آن در بالا ذكر شد ، ولى مسلما افراد با ايمان در برابر مسئوليتهاى خويش نمى توانند نگران نباشند ، و به تعبير ديگر آنچه در آنها وجود ندارد نگرانيهاى ويرانگر است كه غالب نگرانيها را تشكيل مى دهد اما نگرانى سازنده كه انسان را به انجام وظيفه در برابر خدا و خلق و فعاليتهاى مثبت زندگى وا مى دارد در وجود آنها هست و بايد هم باشد ، و منظور از خوف از خدا نيز همين است .

3 - ذكر خدا چيست و چگونه است ؟
ذكر همانگونه كه راغب در مفردات گفته است گاهى به معنى حفظ مطالب و معارف آمده است با اين تفاوت كه كلمه حفظ به آغاز آن گفته مى شود و كلمه ذكر به ادامه آن ، و گاهى به معنى يادآورى چيزى به زبان يا به قلب است ، لذا گفته اند ذكر دو گونه است : ذكر قلبى و ذكر زبانى و هر يك از آنها دو گونه است يا پس از فراموشى است و يا بدون فراموشى .
و به هر حال منظور در آيه فوق از ذكر خدا كه مايه آرامش دلها است تنها اين نيست كه نام او را بر زبان آورد و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويد ، بلكه منظور آن است كه با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهيش و حاضر و ناظر بودنش گردد ، و اين توجه مبدأ حركت و فعاليت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نيكيها گردد و ميان او و گناه سد مستحكمى ايجاد كند ، اين است حقيقت ذكر
تفسير نمونه ج : 10 ص : 216
كه آنهمه آثار و بركات در روايات اسلامى براى آن بيان شده است .
در حديث مى خوانيم كه از وصايائى كه پيامبر به على (عليه السلام) فرمود اين بود : يا على ثلاث لا تطيقها هذه الامة المواسات للاخ فى ماله و انصاف الناس من نفسه و ذكر الله على كل حال ، و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف الله عز و جل عنده و تركه : اى على سه كار است كه اين امت طاقت آن را ندارند ( و از همه كس ساخته نيست ) مواسات با برادران دينى در مال ، و حق مردم را از خويشتن دادن ، و ياد خدا در هر حال ، ولى ياد خدا ( تنها ) سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، بلكه ياد خدا آن است كه هنگامى كه انسان در برابر حرامى قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد .
در حديث ديگرى مى خوانيم على (عليه السلام) فرمود : الذكر ذكران : ذكر الله عز و جل عند المصيبة و افضل من ذلك ذكر الله عند ما حرم الله عليك فيكون حاجزا : ذكر دو گونه است : ياد خدا كردن به هنگام مصيبت ( و شكيبائى و استقامت ورزيدن ) و از آن برتر آن است كه خدا را در برابر محرمات ياد كند و ميان او و حرام سدى ايجاد نمايد .
و به همين دليل است كه در بعضى از روايات ذكر خداوند به عنوان يك سپر و وسيله دفاعى شمرده شده است ، در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه روزى پيامبر رو به يارانش كرد و فرمود : اتخذوا جئنا فقالوا يا رسول الله امن عدو قد اظلنا ؟ قال لا ، و لكن من النار قولوا سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر : سپرهائى براى خود فراهم كنيد عرض كردند اى رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آيا در برابر دشمنان كه اطراف ما را احاطه كرده و بر ما سايه افكنده اند ؟ فرمود نه ، از آتش
تفسير نمونه ج : 10 ص : 217
( دوزخ ) بگوئيد : سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر ( خدا را به پاكى بستائيد و بر نعمتهايش شكر گوئيد و غير از او معبودى انتخاب نكنيد و او را از همه چيز برتر بدانيد ) .
و اگر مى بينيم در پاره اى از احاديث ، پيامبر به عنوان ذكر الله معرفى شده ، نيز به خاطر آن است كه او مردم را به ياد خدا مى اندازد و تربيت مى كند .
از امام صادق (عليه السلام) در تفسير الا بذكر الله تطمئن القلوب نقل شده است كه فرمود : بمحمد تطمئن القلوب و هو ذكر الله و حجابه : به وسيله محمد دلها آرامش مى پذيرد و او است ذكر خدا و حجاب او ! .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 218
كَذَلِك أَرْسلْنَك فى أُمَّة قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيهِمُ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبى لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ مَتَابِ(30) وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَاناً سيرَت بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطعَت بِهِ الأَرْض أَوْ كلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَل لِّلَّهِ الأَمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَايْئَسِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَن لَّوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاس جَمِيعاً وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبهُم بِمَا صنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تحُلُّ قَرِيباً مِّن دَارِهِمْ حَتى يَأْتىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يخْلِف الْمِيعَادَ(31) وَ لَقَدِ استهْزِىَ بِرُسل مِّن قَبْلِك فَأَمْلَيْت لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثمَّ أَخَذْتهُمْ فَكَيْف كانَ عِقَابِ(32)
ترجمه :
30 - همانگونه ( كه پيامبران پيشين را فرستاديم ) تو را به ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهاى ديگرى آمدند و رفتند ، تا آنچه را به تو وحى نموده ايم بر آنها بخوانى در حالى كه آنها به رحمان ( خداوندى كه رحمتش همگان را فرا گرفته ) كفر مىورزند بگو او پروردگار من است ، معبودى جز او نيست ، بر او توكل كردم و بازگشتم به سوى او است .
31 - اگر بوسيله قرآن كوهها به حركت در آيند و زمينها قطعه قطعه شوند ، و بوسيله آن با مردگان سخن گفته شود ( باز هم ايمان نخواهند آورد ! ) ولى همه آنها در اختيار خداست آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را ( به اجبار ) هدايت مى كند ( اما هدايت اجبارى سودى ندارد ) و پيوسته مصائب كوبنده اى بر كافران - بخاطر اعمالشان - وارد مى شود و يا به نزديكى خانه آنها فرود مى آيد تا وعده ( نهائى ) خدا فرا رسد ، خداوند در وعده خود تخلف نمى كند .
32 - ( تنها تو را استهزا نكردند ) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا نمودند ، من به كافران مهلت دادم سپس آنها را گرفتم ديدى مجازات ( من ) چگونه بود ؟ !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 219
شان نزول :
مفسران گفته اند كه آيه نخست در صلح حديبيه در سال ششم هجرت نازل شده است ، در آن هنگام كه مى خواستند صلح نامه را بنويسند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام) فرمود : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ... سهيل بن عمرو و ساير مشركان ، گفتند ما رحمان را نمى شناسيم ! تنها يك رحمان داريم و آن در يمامه است ( مقصودشان مسيلمه كذاب بود كه دعوى نبوت داشت ) بلكه بايد بنويسى باسمك اللهم همانگونه كه در زمان جاهليت مى نوشتند ، سپس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام) فرمود : بنويس اين صلحنامه اى است كه محمد رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ... مشركان قريش گفتند : اگر تو رسول خدا بودى و ما با تو جنگ مى كرديم و راه خانه خدا را بر تو مى بستيم ، بسيار ستمكار بوديم ( دعوا در همين رسالت تو است ) و لكن بنويس اين صلحنامه محمد بن عبد الله است ! ... در اين هنگام ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) برآشفتند و گفتند : اجازه بده ما با اينها پيكار كنيم ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : نه ، همانگونه كه اينها مى خواهند بنويس ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد ، و در مورد لجاجت و بهانه گيرى و مخالفت آنها با نام رحمان كه از اوصاف قطعى خداوند است آنها را شديدا سرزنش كرد .
اين شان نزول در صورتى صحيح است كه ما اين سوره را مدنى بدانيم تا با داستان صلح حديبيه سازگار باشد ، اما اگر - آنچنان كه مشهور است - مكى بدانيم نوبت به اين بحث نمى رسد .
مگر اينكه شان نزول اين آيه را پاسخ به گفتار مشركان كه در سوره فرقان آمده است بدانيم كه در برابر دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به سجده كردن براى رحمان ، گفتند ما رحمان را نمى شناسيم ( اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن - فرقان آيه 60 ) و در هر حال آيه فوق منهاى شان نزول مفهوم روشنى دارد كه در تفسير آن
تفسير نمونه ج : 10 ص : 220
خواهيد خواند .
در مورد شان نزول آيه دوم نيز بعضى از مفسران بزرگ گفته اند كه در پاسخ جمعى از مشركان مكه نازل شده است ، كه در پشت خانه كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرستادند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ( به اميد هدايت آنها ) نزد آنها آمد ، عرض كردند : اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوههاى مكه را بوسيله قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد ! و زمين را بشكاف و چشمه ها و نهرهائى در اينجا پديد آور تا درختان غرس كنيم ، و زراعت نمائيم ! تو به گمان خود كمتر از داود نيستى كه خداوند كوهها را براى او مسخر كرده بود كه با او همصدا شده ، تسبيح خدا مى گفتند ، يا اينكه باد را مسخر ما گردان كه بر دوش آن سوار شويم و به شام رويم و مشكلات خود را حل كنيم و ما يحتاج را تهيه نمائيم و همان روز باز گرديم ! ، همان گونه كه مسخر سليمان بود ، تو به گمان خود از سليمان كمتر نيستى و نيز جدت قصى ( جد طايفه قريش ) يا هر كس ديگر از مردگان ما را مى خواهى زنده كن تا از او سؤال كنيم آيا آنچه تو مى گوئى حق است يا باطل ، زيرا عيسى (عليه السلام) مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى ! در اين هنگام آيه دوم مورد بحث نازل شد و به آنها گوشزد كرد كه همه آنچه را مى گوئيد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن ، و گر نه معجزه كافى براى ايمان آوردن ارائه شده است .

تفسير : هر كار كنى اين لجوجان ايمان نمى آورند !
بار ديگر در اين آيات به بحث نبوت بازمى گرديم ، آيات فوق قسمت ديگرى
 

Back Index Next