Back Index Next

بعدی
تفسير نمونه ج : 10 ص : 149
تفسير :

بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او .
قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش مى پردازد و با انگشت گذاشتن روى قسمتهاى مختلفى از پديده هاى طبيعى و اشاره هاى كوتاه و پر معنى به اسرار و خواص آنها ، رابطه بندگان را با خدا نزديكتر كرده ، نور ايمان و معرفت را در قلبهايشان مى پاشد .
نخست به برق ( برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود ) اشاره كرده مى گويد : او كسى است كه برق را كه مايه ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد ! ( هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا ) .
از يكسو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و صداى رعب انگيز رعد كه از آن برمى خيزد گاهى شما را به وحشت مى اندازد ، و ترس و اضطراب از خطرات آتش سوزى ناشى از آن مخصوصا براى آنها كه در بيابانها زندگى مى كنند و يا از آن عبور دارند ، آنان را آزار مى دهد .
اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهائى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان را آب زلالى مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند ، آنها را به اميد و طمع مى كشاند ، و در ميان اين بيم و اميد ، لحظات حساسى را مى گذرانند .
سپس اضافه مى كند : او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند كه قادر به آبيارى زمينهاى تشنه اند ( و ينشىء السحاب الثقال ) .

بركات رعد و برق
مى دانيم از نظر علمى پيدايش برق به خاطر آنست كه دو قطعه ابر با الكتريسته هاى مختلف ( مثبت و منفى ) به هم نزديك مى شوند و درست همانند
تفسير نمونه ج : 10 ص : 150
سر دو سيم برق كه به هنگام نزديكى جرقه مى زند آنها نيز جرقه عظيمى ايجاد كرده و به اصطلاح تخليه الكتريكى مى شوند .
اگر جرقه هاى كوچكى كه از سر دو سيم در برابر چشم ما آشكار مى شود ، صداى خفيفى دارند ، در عوض صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن ميزان الكتريسته بقدرى شديد است كه رعد را به وجود مى آورد .
و هر گاه قطعه ابرى كه داراى الكتريسته مثبت است به زمين كه هميشه الكتريسته منفى دارد نزديك شود ، جرقه در ميان زمين و ابر ايجاد مى شود ، كه آن را صاعقه مى گويند ، و خطرناك بودنش به همين دليل است كه يك سر آن ، زمين و نقطه هاى مرتفعى است كه به اصطلاح نوك اين سيم را تشكيل مى دهد ، حتى يك انسان در يك بيابان ممكن است عملا تبديل به نوك اين سيم منفى شود و درست جرقه وحشتناكى بر سر او فرود آيد و در يك لحظه كوتاه تبديل به خاكستر شود ، و نيز به همين دليل است كه به هنگام رعد و برق در بيابانها بايد فورا به كنار درخت يا ديوار يا كوه و يا هر نقطه مرتفعى پناه برد ، و يا در گودالى دراز كشيد .
به هر حال برق كه از نظر بعضى شايد شوخى طبيعت محسوب مى شود ، با اكتشافات علمى روز ثابت شده كه فوائد و بركات فراوانى دارد كه ذيلا به سه قسمت آن اشاره مى شود .
1 - آبيارى - برقها معمولا حرارات فوق العاده زياد گاه در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد ! توليد مى كنند ، و اين حرارت كافى است كه مقدار زيادى از هواى اطراف را بسوزاند و در نتيجه فشار هوا فورا كم شود ، و مى دانيم در فشار كم ، ابرها مى بارند ، و به همين دليل ، غالبا متعاقب جهش برق رگبارهائى شروع مى شود و دانه هاى درشت باران فرو مى ريزند ، و از اينرو برق در واقع يكى از وظائفش آبيارى است .
2 - سمپاشى به هنگامى كه برق با آن حرارتش آشكار مى شود قطرات باران
تفسير نمونه ج : 10 ص : 151
با مقدارى اكسيژن اضافى تركيب مى شوند و آب سنگين يعنى آب اكسيژنه ( 2 2 ) ايجاد مى كنند و مى دانيم آب اكسيژنه يكى از آثارش كشتن ميكربها است ، و به همين جهت در مصارف طبى براى شستشوى زخمها به كار مى رود ، اين قطرات آب اكسيژنه هنگامى كه بر زمينها مى بارد ، تخم آفات و بيماريهاى گياهى را از ميان مى برد ، و سمپاشى خوبى از آنها مى كند و به همين جهت گفته اند هر سال كه رعد و برق كم باشد آفات گياهى بيشتر است ! .
3 - تغذيه و كودرسانى - قطرات باران كه بر اثر برق و حرارت شديد و تركيب ، يك حالت اسيد كربنى پيدا مى كند كه به هنگام پاشيده شدن بر زمينها و تركيب با آنها يكنوع كود مؤثر گياهى مى سازد .
و گياهان از اين طريق تغذيه مى شوند .
بعضى از دانشمندان گفته اند مقدار كودى كه در طى سال از مجموع برقهاى آسمان در كره زمين به وجود مى آيد دهها مليون تن است ! كه رقم فوق العاده بالائى مى باشد .
بنابراين مى بينيم همين پديده ظاهرا پيش پا افتاده و بى خاصيت طبيعت چقدر پربار و پربركت است ، هم آبيارى مى كند ، هم سمپاشى مى كند ، و هم تغذيه ، و اين نمونه كوچكى از اسرار شگرف و پردامنه عالم هستى است كه رهنمون روشنى بر مساله خداشناسى مى تواند باشد .
اينها همه از يك سو بركات برق است ، و از سوى ديگر آتش سوزيهائى كه از يكنوع آن ( صاعقه ) به وجود مى آيد گاهى ممكن است انسان يا انسانها يا درختانى را بسوزاند .
هر چند اين امر كم و نادر است ، و قابل اجتناب ، ولى مى تواند عامل خوف و ترس شود ، و به اين ترتيب ، آنچه در آيه فوق خوانديم كه برق هم مايه ترس است و هم اميد ، ممكن است اشاره به مجموع اين امور باشد .
و نيز ممكن است جمله و ينشىء السحاب الثقال كه در آخر آيه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 152
فوق آمده ، ارتباط با همين خاصيت برق داشته باشد كه ابرها را سنگين بار از دانه هاى پر پشت باران مى سازد ! آيه بعد به صداى رعد مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست و مى فرمايد : رعد تسبيح و حمد خدا مى گويد ( و يسبح الرعد بحمده ) آرى اين صداى پرطنين جهان طبيعت كه ضرب المثل در عظمت صوت است ، از آنجا كه توام با پديده برق مى باشد و هر دو در خدمت يك هدف هستند و خدمات پر ارزش و حساب شده اى دارند كه در بالا به آن اشاره شد عملا تسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر : رعد زبان گوياى برق است ، كه حكايت از نظام آفرينش و عظمت خالق مى كند .
اين همان چيزى است كه ما نام آن را زبانحال مى گذاريم : يك كتاب پرمحتوا ، يك قصيده غرا ، يك تابلو زيبا و دل انگيز ، يك ساختمان محكم و منظم و حساب شده ، با زبان حال خود از علم و دانش و مهارت و ذوق نويسنده و گوينده و نقاش و معمار سخن مى گويند ، آنها را مدح مى كنند ، و مى ستايند .
ذرات اين عالم هستى كه همه اسرار آميزند و نظام بسيار دقيق و حساب شده اى دارند ، همگى از پاكى خداوند و منزه بودن او از هر گونه عيب و نقص ، سخن مى گويند ، ( آيا تسبيح چيزى جز تنزيه و پاك دانستن مى باشد ؟ ) و همگى از قدرت و علم و حكمت او خبر مى دهند ( آيا حمد چيزى جز بيان صفات كمال است ؟ ) .
اين احتمال را نيز جمعى از فلاسفه داده اند كه تمام ذرات اين جهان هر يك
تفسير نمونه ج : 10 ص : 153
براى خود نوعى از عقل و شعور دارند و از روى همين عقل و شعور ، تسبيح و تقديس خدا مى كنند ، نه تنها با زبان حال و حكايت كردن وجودشان از وجود خدا ، بلكه با زبان قال نيز او را مى ستايند .
نه تنها صداى رعد و يا ساير اجزاى جهان ماده ، تسبيح او مى گويند كه همگى فرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا ، به تسبيح او مشغولند ( و الملائكة من خيفته ) .
آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسئوليتهائى كه در نظام هستى بر عهده آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند ، و مى دانيم هميشه وظيفه ها و تكاليف براى آنها كه احساس مسئوليت مى كنند ترس آفرين است ، ترسى سازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد .
و براى توضيح بيشتر در زمينه رعد و برق اشاره به صاعقه ها مى كند و مى فرمايد : خداوند صاعقه ها را مى فرستد و به هر كس بخواهد بوسيله آن آسيب مى رساند ( و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء ) .
ولى با اين همه ، و با مشاهده آيات عظمت پروردگار در عالم آفرينش در پهنه زمين و آسمان ، در گياهان و درختان و رعد و برق و مانند آنها ، و با كوچكى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث ، حتى در برابر يك جرقه آسمانى باز هم گروهى از بى خبران در باره خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند ( و هم يجادلون فى الله ) .
در حالى كه خداوند قدرتى بى انتها ، و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد ( و هو شديد المحال ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 154
محال در اصل از حيله و حيله به معنى هر نوع چاره انديشى پنهانى و غير آشكار است ( نه به معنى چاره جوئى هاى مخرب كه در زبان فارسى به آن مشهور شده است ) و مسلم است كسى كه توانائى بر چاره انديشى آن هم با قدرت و شدت دارد كسى است كه هم از نظر توانائى فوق العاده است و هم از نظر علم و حكمت ، و به همين دليل بر دشمنانش مسلط و پيروز مى باشد ، و كسى را ياراى فرار از حوزه قدرت او نيست ، به همين جهت مفسران هر يك شديد المحال را طورى تفسير كرده اند كه همه در واقع از معنى بالا ريشه گرفته است ، بعضى آنرا به معنى شديد القوه ، بعضى شديد العذاب ، بعضى شديد القدرة ، بعضى شديد الاخذ و مانند آن تفسير نموده اند .
آخرين آيه مورد بحث به دو مطلب اشاره مى كند : نخست اينكه دعوت حق از آن خداست ( له دعوة الحق ) .
يعنى هر گاه او را بخوانيم مى شنود ، و اجابت مى كند ، هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها ، و به همين دليل خواندن او و تقاضاى از ذات مقدسش حق است نه باطل و بى اساس .
ديگر اينكه خواندن بت ها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است ، زيرا كسانى را كه مشركان غير از خداوند مى خوانند و براى انجام خواسته هايشان به آنها پناه مى برند هرگز به آنان پاسخ نمى گويند دعايشان را اجابت نمى كنند ( و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشىء ) .
آرى اين چنين است دعوت باطل چرا كه پندار و خيالى بيش نيست و هر گونه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 155
علم و قدرتى براى بت ها قائل باشند كاملا موهوم و بى پايه و بى اساس است .
مگر حق چيزى جز عينيت و واقعيت و مايه خير و بركت ، و باطل چيزى جز پندار و توهم و مايه شر و فساد مى باشد ؟ سپس - همانگونه كه روش قرآن است - براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانى مثال حسى زيبا و رسائى بيان مى كند و مى گويد : آنها كه غير خدا را مى خوانند به كسى مى مانند كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است نشسته و به آن اشاره مى كند ، به اين اميد كه آب به دهان او برسد و هرگز نمى رسد چه خواب و پندار بيهوده اى ؟ ! ( الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه ) .
آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره ، آب را به دهان فرستاد ؟ اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر مى زند ؟ اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه بت پرستان را به كسى تشبيه مى كند كه كف دستان خود را كاملا صاف و افقى گرفته وارد آب مى كند ، و انتظار دارد آب در دست او بند شود ، در حالى كه به محض اينكه دست را از آب بيرون آورد قطرات آب از لابلاى انگشتان و كف دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند .
تفسير سومى نيز براى اين جمله كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بت ها مى روند مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد آيا هيچگاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟ و اين از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند مثالى بزنند مى گويند هو كقابض الماء باليد : او مانند كسى است كه مى خواهد آب را با دست خود بگيرد .
شاعر عرب نيز مى گويد : فاصبحت فيما كان بينى و بينها من الود مثل قابض الماء باليد
تفسير نمونه ج : 10 ص : 156
: كار من به جائى رسيد كه براى حفظ محبت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاهدارد .
ولى تفسير اول از همه روشن تر به نظر مى رسد ! و در پايان آيه براى تاكيد اين سخن مى گويد درخواست كافران از بتها چيزى جز گام برداشتن در گمراهى نيست ( و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال ) .
چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراهه اى كه هرگز او را بمقصد نمى رساند بكار برد ، خسته و ناتوان شود اما نتيجه و بهره اى نگيرد .
در آخرين آيه مورد بحث براى اينكه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستى جدا گشته و تك و تنها در بيراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد : همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت و همچنين سايه هاى آنها ، هر صبح و شام ، براى خدا سجده مى كنند ( و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الاصال ) .

نكته ها

1 - منظور از سجده موجودات چيست -
سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايت تواضع و تسليم است ، يعنى همه فرشتگان و انسانها و همه صاحبان عقل و انديشه براى خدا متواضعند و در برابر فرمان او خاضع مى باشند ، منتهى گروهى سجده و خضوعشان تنها جنبه تكوينى دارد ، يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينش خاضعند ، ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 157
نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند ، مثلا همين كه مى بينيم جسم و جان آنها تسليم قوانين حيات و مرگ و نمو و رشد و سلامت و بيمارى و مانند آن است اين حالت تسليم و خضوع در برابر قوانين آفرينش در حقيقت يك نوع سجود تكوينى از ناحيه آنها است .
2 - تعبير به طوعا و كرها ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤمنان از روى ميل و رغبت در پيشگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند ، اما غير مؤمنان هر چند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانين آفرينش تسليم فرمان خدا است چه بخواهند و چه نخواهند .
ضمنا بايد توجه داشت كه كره ( بر وزن جرم ) به معنى كراهتى است كه از درون انسان سرچشمه مى گيرد و كره ( بر وزن شرح ) به معنى كراهتى است كه عامل بيرونى داشته باشد و در مورد بحث چون غير مؤمنان تحت تاثير عوامل بيرون ذاتى مقهور قوانين آفرينش هستند كره ( بر وزن شرح ) به كار رفته است .
اين احتمال نيز در تفسير طوعا و كرها داده شده است كه منظور از طوعا جرياناتى از جهان آفرينش است كه موافق ميل فطرى و طبيعى يك موجود است ( مانند ميل طبيعى موجود زنده براى زنده ماندن ) و منظور از كرها تمايلى است كه از خارج تحميل بر يك موجود مى شود مانند مرگ يك موجود زنده بر اثر هجوم ميكربها و يا عوامل ديگر .
3 - ظلال جمع ظل به معنى سايه است ، ذكر اين كلمه در آيه فوق نشان مى دهد كه منظور از سجود تنها سجود تشريعى نيست ، زيرا سايه هاى موجودات از خود اراده و اختيارى ندارند ، بلكه تسليم قوانين تابش نور مى باشند ، و بنابراين سجده آنها ، تكوينى ، يعنى تسليم در مقابل قوانين خلقت است .
البته ذكر كلمه ظلال ( سايه ها ) دليل بر اين نيست كه همه آنها كه در آسمان
تفسير نمونه ج : 10 ص : 158
و زمين هستند ، وجودشان مادى است و داراى سايه اند ، بلكه تنها اشاره به آن دسته از موجوداتى است كه سايه دارند ، مثل اينكه گفته مى شود ، علماء شهر و فرزندانشان در فلان مجلس شركت كردند ، يعنى فرزندان كسانى كه فرزند داشتند ، و از اين جمله هرگز استفاده نمى شود كه همه علماى شهر ، صاحب فرزندند ( دقت كنيد ) .
به هر حال سايه گر چه يك امر عدمى بيش نيست كه همان فقدان نور است ولى چون از هر طرف ، وجود نور آن را احاطه كرده ، براى خود موجوديت و آثارى دارد ، و تصريح به اين كلمه در آيه فوق شايد براى تاكيد است كه حتى سايه هاى موجودات هم در پيشگاه خداوند خاضعند .
4 - آصال جمع اصل ( بر وزن دهل ) و آن نيز جمع اصيل است ، كه از ماده اصل گرفته شده و به معنى آخر روز است ، از اين نظر كه اصل و پايه شب محسوب مى شود ! و غدو جمع غداة به معنى اول روز است ( و گاهى به معنى مصدرى نيز استعمال شده است ) .
گر چه سجده و خضوع موجودات عالم هستى در برابر فرمان خدا مخصوص صبح و عصر نيست بلكه هميشگى و در همه ساعات است ، ولى ذكر اين دو موقع يا به عنوان كنايه از دوام اين موضوع است ، مثل اينكه مى گوئيم فلان كس هر صبح و شام مشغول تحصيل علم است ، يعنى هميشه تحصيل علم مى كند ، و يا به خاطر آن است كه در جمله قبل ، سخن از سايه هاى موجودات به ميان آمده و سايه ها بيش از هر وقت در اول و آخر روز خود را نشان مى دهند ،
تفسير نمونه ج : 10 ص : 159
قُلْ مَن رَّب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتخَذْتم مِّن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لا يَمْلِكُونَ لأَنفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضرًّا قُلْ هَلْ يَستَوِى الأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَستَوِى الظلُمَت وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا للَّهِ شرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشبَهَ الخَْلْقُ عَلَيهِمْ قُلِ اللَّهُ خَلِقُ كلِّ شىْء وَ هُوَ الْوَحِدُ الْقَهَّرُ(16)
ترجمه :
16 - بگو چه كسى پروردگار آسمانها و زمين است ؟ بگو الله ! ( سپس ) بگو آيا اوليا ( و خدايانى ) غير از او براى خود برگزيده ايد كه ( حتى ) مالك سود و زيان خود نيستند ( تا چه رسد به شما ) بگو آيا نابينا و بينا يكسان است ؟ يا ظلمتها و نور برابرند ؟ آيا آنها شريكانى براى خدا قرار دادند بخاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شد ؟ ! بگو خدا خالق همه چيز است و او است يكتا و پيروز !
تفسير : بت پرستى چرا ؟
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى درباره شناخت وجود خدا بود در اين آيه به بحث پيرامون اشتباه مشركان و بت پرستان مى پردازد و از چند طريق اين بحث را تعقيب مى كند .
نخست روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد : از آنها بپرس پروردگار و مدبر آسمان ها و زمين كيست ( قل من رب السموات و الارض ) .
سپس بى آنكه پيامبر در انتظار پاسخ آنها بنشيند دستور مى دهد كه خود پاسخ اين سؤال را بده ، و بگو الله ( قل الله ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 160
سپس آنها را با اين جمله مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد كه به آنها بگو آيا غير خدا را اولياء و تكيه گاه و معبود خود قرار داده ايد ؟ با اينكه اين بت ها حتى نسبت به خودشان مالك سود و زيانى نيستند ؟ ! ( قل ا فاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا ) .
در حقيقت نخست از طريق ربوبيت خدا و اينكه او مالك و مدبر عالم است و هر خير و نيكى از ناحيه اوست و توانائى بر دفع هر شر و بدى دارد بحث مى كند يعنى هنگامى كه شما قبول داريد خالق و پروردگار اوست بنابر اين هر چه مى خواهيد بايد از او بخواهيد نه از بت ها كه آنها قادر بر حل هيچ مشكلى درباره شما نيستند .
و ديگر بار مطلب را از اين فراتر مى برد و مى فرمايد آنها حتى مالك سود و زيان خود نيستند ، تا چه رسد به شما ، با اين حال چه گرهى را مى توانند براى شما بگشايند كه به سراغ پرستش آنها مى رويد ، آنها در كار خودشان بيچاره هستند با اين حال چه انتظارى از آنها داريد .
سپس با ذكر دو مثال روشن و صريح وضع افراد موحد و مشرك را مشخص مى كند : نخست مى گويد : بگو آيا نابينا و بينا يكسان است ؟ ( قل هل يستوى الاعمى و البصير ) .
همانگونه كه نابينا و بينا يكسان نيست ، همچنين كافر و مؤمن ، يكسان نيستند ، و بتها را نمى توان در كنار الله قرار داد .
ديگر اينكه آيا ظلمات و نور يكسانند ! ! ( ام هل تستوى الظلمات و النور ) .
ظلمتى كه كانون انحراف و گمراهى و اشتباه و خطر است ، با نورى كه راهنما و حياتبخش است ، چگونه مى توان آن دو را با هم يكسان دانست و چگونه مى توان
تفسير نمونه ج : 10 ص : 161
بتها را كه ظلمات محضند در كنار خدا كه نور مطلق عالم هستى است ، قرار داد ، چه مناسبتى ايمان و توحيد كه نور روح و جان است ، با شرك و بت پرستى كه مايه ظلمت و تاريكى روان است دارد ؟ سپس از راه ديگرى بطلان عقيده مشركان را مدلل تر مى سازد و مى گويد : آنها كه براى خدا شركائى قرار دادند آيا به خاطر آنست كه اين شريكان دست به آفرينش و خلقت زدند و اين خلقتها براى آنها مشتبه شد ، و گمان كردند كه بتها نيز همانند خدا مستحق عبادتند زيرا آنها همان مى كنند كه خدا مى كند ! ( ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم ) .
در حالى كه چنين نيست و حتى بت پرستان نيز چنين عقيده اى درباره بتها ندارند ، آنها نيز خدا را خالق همه چيز مى دانند و عالم خلقت را در بست مربوط به او مى شمارند .
و لذا بلافاصله مى فرمايد : بگو خدا خالق همه چيز است و او است يگانه و پيروز ( قل الله خالق كل شىء و هو الواحد القهار ) .

نكته ها :

1 - خالقيت و ربوبيت با معبوديت مرتبط است .
از آيه فوق اولا اين نكته استفاده مى شود آنكس كه خالق است ، رب و مدبر است ، چرا كه خلقت يك امر دائمى است ، چنان نيست كه خداوند موجودات را بيافريند و كنار بنشيند ، بلكه فيض هستى به طور دائم از طرف خدا صادر مى شود و هر موجودى لحظه به لحظه از ذات پاكش هستى مى گيرد ، بنابر اين برنامه آفرينش و تدبير عالم هستى همچون آغاز خلقت همه بدست خدا است ، و به همين دليل مالك سود و زيان او است ، و غير او هر چه دارند از اوست با اين وصف آيا غير الله شايسته عبوديت مى باشد ؟ !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 162
2 - چگونه سؤال و جواب را هر دو خودش مى گويد ؟
با توجه به آيه فوق اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه خداوند به پيغمبرش فرمان مى دهد از مشركان سؤال كند كه پروردگار زمين و آسمان كيست ؟ و بعدا بدون اينكه منتظر پاسخ آنها باشد ، به پيامبرش دستور مى دهد ، او جواب اين سؤال را بگويد ؟ و باز بلافاصله بدنبال آن مشركان را به باد سرزنش مى گيرد كه چرا بتها را پرستش مى كنيد ؟ اين چه رسم سؤال و جواب است ؟ ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اينكه گاهى جواب يك سؤال بقدرى روشن است كه نياز به اين ندارد كه در انتظار پاسخ از طرف بنشينيم مثل اينكه از طرف مقابل سؤال مى كنيم الان شب است يا روز ، و بلافاصله خودمان جواب مى گوئيم : مسلما شب است ، و اين كنايه لطيفى است از اينكه مطلب بقدرى روشن است كه نياز به انتظار كشيدن براى پاسخ ندارد .
به علاوه مشركان ! خالقيت را مخصوص خداوند مى دانستند ، هرگز نمى گفتند بتها آفريننده زمين و آسمانند ، بلكه عقيده داشتند كه آنها شفيعانند ، و قادر بر رسانيدن سود يا ضرر به انسان ، و به همين دليل معتقد بودند بايد آنها را عبادت كرد ! .
ولى از آنجا كه خالقيت از ربوبيت ( تدبير و اداره عالم هستى ) جدا نيست مى توان مشركان را به اين سخن ملزم ساخت و گفت : شما كه خالقيت را مخصوص خدا مى دانيد بايد ربوبيت را هم مخصوص او بدانيد ، و به دنبال آن عبادت هم مخصوص او است .

3 - هم چشم بينا و هم نور آفتاب لازم است .
ذكر دو مثال نابينا و بينا و ظلمات و نور ، گويا اشاره به اين حقيقت است كه براى مشاهده يك واقعيت عينى دو چيز لازم است هم چشم بينا ، و هم اشعه نور ، كه با نفى هر يك از اين دو مشاهده صورت نمى گيرد ، اكنون بايد فكر كرد
تفسير نمونه ج : 10 ص : 163
چگونه است حال كسانى كه از هر دو محرومند هم از بينائى هم از نور كه مشركان مصداق واقعى آنند ، هم چشم عقلشان كور است و هم محيط زندگيشان را ظلمت كفر و بت پرستى فرا گرفته و به همين دليل در بيراهه ها و پرتگاهها سرگردانند ، به عكس مؤمنان كه با ديده حق بين و برنامه روشن و استمداد از نور وحى و تعليمات انبياء مسير زندگى خود را به روشنى پيدا كرده اند .

4 - آيا خالقيت خدا نسبت به همه چيز دليل بر جبر است ؟
جمعى از طرفداران مكتب جبر به جمله الله خالق كل شىء در آيه فوق براى اثبات مقصد خود استدلال كرده اند و گفته اند كلمه كل شىء آنچنان وسيع است كه اعمال بندگان را نيز شامل مى شود پس آفريننده كارهاى ما نيز خدا است يعنى ما از خود اختيار نداريم ! اين سخن را از دو راه مى توان پاسخ گفت ، نخست اينكه جمله هاى ديگر اين آيه اين سخن را كاملا نفى مى كند ، زيرا بت پرستان را شديدا مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد اگر واقعا ما در اعمالمان اختيارى نداريم توبيخ و سرزنش براى چيست ؟ اگر خدا خواسته بت پرست باشيم ، ديگر چرا او را سرزنش مى كند ؟ و چرا براى هدايت و تغيير مسيرش استدلال مى كند ؟ اينها همه دليل بر اين است كه مردم در انتخاب راه خود آزاد و مختارند .
ديگر اينكه خالقيت بالذات در همه چيز مخصوص خدا است ، اما اين منافات با مختار بودن ما در افعالمان ندارد چرا كه قدرت ما و عقل و شعور ما و حتى اختيار و آزادى اراده ما همه از ناحيه او است ، بنابراين از يك نظر هم او خالق است ( نسبت به همه چيز و حتى افعال ما ) و هم ما فاعل مختاريم ، و اين دو در طول هم است ، نه در عرض هم ، او آفريننده همه وسائل فعل است و ما استفاده كننده از اين وسائل در راه خير يا شر .
اين درست به آن مى ماند كه كسى كارخانه برق يا تاسيسات لوله كشى آب
تفسير نمونه ج : 10 ص : 164
را آماده ساخته و همه را در اختيار ما قرار داده است ، مسلما ما هر گونه استفاده اى از آن برق و اين آب كنيم ، بدون كمك او امكان پذير نبوده و نيست ، ولى با اين حال تصميم نهائى با خود ما است كه از اين برق ، اطاق عمل جراحى را براى بيمار مشرف به مرگى روشن سازيم ، يا يك مجلس و كانون فساد و آلودگى ، يا بوسيله آن آب رفع عطش تشنه كامى كنيم و گلى پرورش دهيم و يا در پى خانه بيگناهى بريزيم و ديوار او را ويران سازيم .
أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَسالَت أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السيْلُ زَبَداً رَّابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَة أَوْ مَتَع زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِك يَضرِب اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَب جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاس فَيَمْكُث فى الأَرْضِ كَذَلِك يَضرِب اللَّهُ الأَمْثَالَ(17)
ترجمه :
17 - خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد ، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد - و از آنچه ( در كوره ها ) براى بدست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهائى مانند آن به وجود مى آيد - اما كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود مى رساند ( آب يا فلز خالص ) در زمين مى ماند خداوند اينچنين مثال مى زند .

تفسير : ترسيم دقيقى از منظره حق و باطل .
از آنجا كه روش قرآن ، به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت ، متكى به مسائل عينى است ، براى نزديك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن انگشت روى مثلهاى حسى جالب و زيبا در زندگى روزمره مردم مى گذارد ، در اينجا نيز براى مجسم ساختن
تفسير نمونه ج : 10 ص : 165
حقايقى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك ، ايمان و كفر و حق و باطل گذشت ، مثل بسيار رسائى بيان مى كند .
نخست مى گويد : خداوند از آسمان آبى را فرو فرستاده است ( انزل من السماء ماء ) .
آبى حياتبخش و زندگى آفرين ، و سرچشمه نمو و حركت : و در اين هنگام دره ها و گودالها و نهرهاى روى زمين هر كدام به اندازه گنجايش و وسعت خود بخشى از اين آب را پذيرا مى شوند ( فسالت اودية بقدرها ) .
جويبارهاى كوچك دست به دست هم مى دهند و نهرهائى به وجود مى آورند ، نهرها به هم مى پيوندند و سيلاب عظيمى از دامنه كوهسار سرازير مى گردد ، آبها از سر و دوش هم بالا مى روند و هر چه را بر سر راه خود ببينند برمى دارند و مرتبا بر يكديگر كوبيده مى شوند ، در اين هنگام كفها از لابلاى امواج ظاهر مى شوند ، آنچنان كه قرآن مى گويد سيلاب ، كفهائى را بر بالاى خود حمل مى كند ( فاحتمل السيل زبدا رابيا ) .
رابى از ماده ربو ( بر وزن غلو ) به معنى بلندى و برترى است و ربا كه به معنى سود يا پول اضافى يا جنس ديگر است نيز از همين ماده و به همين معنى است ، چون اضافه و زيادى را مى رساند .
پيدايش كفها منحصر به نزول باران نيست بلكه در فلزاتى كه بوسيله آتش ذوب مى شوند تا از آن زينت آلات يا وسائل زندگى بسازند آنها نيز كفهائى همانند كفهاى آب دارند ( و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 166
بعد از بيان اين مثال كه به صورت وسيع و گسترده ، نه تنها در مورد آب ، كه در مورد همه فلزات ، چه آنها كه زينتى هستند و چه آنها كه وسائل زندگى را از آن مى سازند ، بيان مى كند به سراغ نتيجه گيرى مى رود ، و چنين مى فرمايد : اينگونه خداوند براى حق و باطل ، مثال مى زند ( كذلك يضرب الله الحق و الباطل ) .
سپس به شرح آن مى پردازد و مى گويد : اما كفها به كنار مى روند و اما آبى كه براى مردم مفيد و سودمند است در زمين مى ماند ( فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) .
كفهاى بيهوده و بلند آواز و ميان تهى كه هميشه بالانشين هستند اما هنرى ندارند بايد به كنارى ريخته شوند و اما آب خاموش و بى سر و صداى متواضع و مفيد و سودمند مى ماند و اگر روى زمين هم نماند در اعماق زمين نفوذ مى كند و چيزى نمى گذرد كه به صورت چشمه سارها و قناتها و چاهها سر از زمين برمى دارد ، تشنه كامان را سيراب مى كند ، درختان را بارور ، و گلها را شكفته و ميوه ها را رسيده ، و به همه چيز سر و سامان مى دهد .
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر و دعوت به مطالعه دقيقتر روى اين مثال مى فرمايد : اين چنين خداوند مثالهائى مى زند ( كذلك يضرب الله الامثال ) .

نكته ها
در اين مثال پر معنى كه با الفاظ و عبارات موزونى ادا شده و منظره حق و باطل را به عاليترين صورتى ترسيم كرده حقايق فراوانى نهفته است كه در اينجا به قسمتى از آن اشاره مى كنيم :
1 - شناخت حق و باطل كه همان شناخت واقعيتها از پندارها است ، گاهى براى انسان چنان مشكل و پيچيده مى شود ، كه حتما بايد سراغ نشانه رفت و از
تفسير نمونه ج : 10 ص : 167
نشانه ها ، حقايق را از اوهام ، و حق را از باطل شناخت .
قرآن در مثال بالا اين نشانه ها را چنين بيان كرده است : الف - حق هميشه مفيد و سودمند است ، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است ، اما باطل بى فايده و بيهوده است ، نه كفهاى روى آب هرگز كسى را سيراب مى كنند و درختى را مى رويانند ، و نه كفهائى كه در كوره هاى ذوب فلزات ظاهر مى شود .
مى توان از آنها زينتى و يا وسيله اى براى زندگى ساخت ، و اگر هم مصرفى داشته باشند ، مصارف بسيار پست و بى ارزشند كه به حساب نمى آيند ، همانند صرف كردن خاشاك براى سوزاندن : باطل همواره مستكبر ، بالانشين ، پرسروصدا ، پر قال و غوغا ولى تو خالى و بى محتوا است ، اما حق متواضع ، كم سر و صدا ، اهل عمل و پر محتوا و سنگين وزن است .
ج - حق هميشه متكى به نفس است ، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد و سعى مى كند خود را به لباس او در آورد و از حيثيت او استفاده كند ، همانگونه كه هر دروغى از راست فروغ مى گيرد ، كه اگر سخن راستى در جهان نبود ، كسى هرگز دروغى را باور نمى كرد ، و اگر جنس خالصى در جهان نبود ، كسى فريب جنس قلابى را نمى خورد ، بنابراين حتى فروغ زودگذر باطل و آبروى و حيثيت موقت او به بركت حق است ، اما حق همه جا متكى به خويشتن است و آبرو و اثر خويش !
2 - زبد چيست ؟
زبد معناى كفهاى روى آب و يا هر گونه كف مى باشد و مى دانيم آب
تفسير نمونه ج : 10 ص : 168
زلال كمتر كف به روى آن آشكار مى گردد چرا كه كفها به خاطر آلوده شدن آب به اجسام خارجى مى باشد ، و از اينجا روشن مى شود كه اگر حق به صفا و پاكى اصلى باقى بماند هرگز كفهاى باطل اطراف آن آشكار نمى گردد ، اما هنگامى كه حق بر اثر برخورد به محيطهاى آلوده رنگ محيط را به خود گرفت ، و حقيقت با خرافه ، و درستى يا نادرستى و پاكى يا ناپاكى آميخته شد ، كفهاى باطل در كنار آن آشكار مى شوند .
اين همان چيزى است كه على (عليه السلام) در نهج البلاغه به آن اشاره فرموده آنجا كه مى گويد : لو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين : اگر باطل از آميزش با حق خالص شود ، بر حق جويان مخفى نخواهد ماند ، و اگر حق از آميزش باطل رهائى يابد ، زبان بدگويان از آن قطع خواهد شد ! .
بعضى از مفسران گفته اند كه در آيه فوق در حقيقت سه تشبيه است نزول آيات قرآن از آسمان وحى تشبيه به نزول قطرات حياتبخش باران شده ، دلهاى انسانها تشبيه به زمينها و دره ها كه هر كدام به اندازه وسعت وجودشان بهره مى گيرند ، و وسوسه هاى شيطانى به كفهاى آلوده روى آب تشبيه شده است ، كه اين كفها از آب پيدا نشده ، بلكه از آلودگى محل ريزش آب پيدا مى شود و به همين جهت وسوسه هاى نفس و شيطان از تعليمات الهى نيست ، بلكه از آلودگى قلب انسان است ، و به هر حال سرانجام ، اين وسوسه ها از دل مؤمنان برطرف مى گردد و آب زلال وحى كه موجب هدايت و حيات انسانهاست باقى مى ماند !
3 - هميشه بهره ها به ميزان آمادگيهاست و لياقتهاست !
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه در مبدء فيض الهى هيچگونه بخل و محدوديت و ممنوعيت نيست ، همانگونه كه ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط ، همه جا باران مى پاشند ، و اين قطعه هاى مختلف زمين و دره ها هستند كه هر كدام
تفسير نمونه ج : 10 ص : 169
بمقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند ، زمين كوچكتر بهره اش كمتر و زمين وسيعتر سهمش بيشتر است ، و همين گونه است قلوب و ارواح آدميان در برابر فيض خدا !
4 - باطل دنبال بازار آشفته مى گردد !
هنگامى كه سيلاب وارد دشت و صحراى صاف مى گردد و جوش و خروش آب فرو مى نشيند اجسامى كه با آب مخلوط شده بودند تدريجا ته نشين مى كنند و كفها از ميان مى روند و آب زلال چهره اصلى خود را آشكار مى سازد ، و به همين ترتيب باطل به سراغ بازار آشفته مى رود ، تا از آن بهره گيرد ، اما هنگامى كه آرامش پيدا شد و هر كسى به جاى خويشتن نشست ، و معيارها و ضابطه ها در جامعه آشكار گشت ، باطل جائى براى خود نمى بيند و به سرعت كنار مى رود !
5 - باطل تنها در يك لباس ظاهر نمى شود .
يكى از خصائص باطل اين است كه هر لمحه به شكلى و هر لحظه به لباس ديگرى در مى آيد ، تا اگر او را در يك لباس شناختند ، در لباس ديگر بتواند چهره خود را پنهان سازد ، در آيه فوق نيز اشاره ظريفى به اين مساله شده است ، آنجا كه مى گويد : كفها نه تنها بر آب ظاهر مى گردند در هر كوره اى و هر بوته اى كه فلزات ذوب مى شوند كفهاى تازه به شكل جديد و در لباس تازه اى آشكار مى شوند ، و به تعبير ديگر حق و باطل همه جا وجود دارد ، همانگونه كه كفها در هر مايعى به شكل مناسب خود آشكار مى شود .
بنابراين بايد هرگز فريب تنوع صورتها را نخوريم و در هر كجا منتظر باشيم كه باطل را با صفات ويژه اش - كه صفات آنها همه جا يكسان است و در بالا اشاره شد - بشناسيم و آنها را كنار بزنيم .

6 - بقاى هر موجود بسته به ميزان سود رسانى او است !
در آيه فوق مى خوانيم آنچه به مردم سود مى رساند باقى و بر قرار مى ماند
تفسير نمونه ج : 10 ص : 170
( و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) .
نه تنها آب كه مايه حيات است ميماند و كفها از ميان مى روند ، بلكه در فلزات چه آنها كه براى حليه و زينتند و چه آنها كه براى تهيه متاع و وسائل زندگى ، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيبا است ميماند و كفها را بدور مى افكنند .
و به همين ترتيب انسانها ، گروهها ، مكتبها ، و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند ، حق بقاء و حيات دارند ، و اگر مى بينيم انسان مكتب باطلى مدتى سر پا مى ماند اين به خاطر آن مقدار از حقى است كه به آن آميخته شده كه به همان نسبت حق حيات پيدا كرده است ! .

7 - چگونه حق ، باطل را بيرون مى ريزد .
كلمه جفاء كه به معنى پرتاب شدن و به بيرون پريدن است ، نكته لطيفى در بردارد و آن اينكه باطل به جائى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد ، و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد ، و اين در همان حال است كه حق به جوشش مى آيد ، هنگامى كه حق به خروش افتاد ، باطل همچون كفهاى روى ديك كه به خارج پرتاب مى شود بيرون مى افتد و اين خود دليلى است بر اينكه حق هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد ! .

8 - باطل در بقاى خود مديون حق است .
همانگونه كه در تفسير آيه گفتيم ، اگر آبى نباشد هرگز كف نمى تواند به حيات خود مستقلا ادامه دهد ، همين گونه اگر حق نبود ، باطل هم فروغى نداشت ، اگر افراد درستكار نبودند كسى تحت تاثير افراد خائن واقع نمى شد و فريب آنها را نمى خورد ، پس همين جولان و فروغ كاذب باطل مديون بهره بردارى از فروغ حق است ( كان دروغ از راست مى گيرد فروغ ! ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 171
9 - مبارزه حق و باطل هميشگى است .
قرآن در اينجا براى مجسم ساختن حق و باطل مثالى گفته كه مخصوص به زمان و مكان معينى نيست صحنه اى است كه همه سال در نقاط مختلف جهان در مقابل چشم انسانها مجسم مى شود ، و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك پيكار موقت و موضعى نيست ، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل ( همچون جامعه عصر قيام مهدى (عليه السلام) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد ، لشگر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود ، و بشريت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد ، و تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد بايد همه جا در انتظار برخورد حق و باطل بود ، و موضع گيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داشت .

10 - زندگى در پرتو تلاش و جهاد .
مثال زيباى فوق اين اصل اساسى زندگى انسانها را نيز روشن مى سازد كه حيات بدون جهاد ، و بقاء و سربلندى بدون تلاش ممكن نيست ، چرا كه مى گويد ، آنچه را مردم براى تهيه وسائل زندگى ( ضروريات زندگى ) و يا زينت ( رفاه زندگى ) به درون كوره ها مى فرستند ، همواره زبد و كفهائى دارد ، و براى بدست آوردن اين دو ( وسائل ضرورى و وسائل رفاهى - ابتغاء حلية او متاع ) بايد مواد اصلى را كه در طبيعت به صورت خالص يافت نمى شود و همواره آميخته با اشياء ديگر است در زير فشار آتش در كوره قرار داد ، و آنها را تصفيه و پاكسازى كرد ، تا فلز خالص و پاك از آن بيرون آيد و اين كار جز در سايه تلاش و كوشش و مجاهده انجام نمى شود .
اصولا طبيعت زندگى دنيا اين است كه در كنار گلها ، خارها و در كنار نوشها ، نيشها ، و پيروزيها در لابلاى سختيها و مشكلات قرار دارد ، و از قديم
تفسير نمونه ج : 10 ص : 172
گفته اند گنجها در ويرانه ها است ، و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است آيا آن ويرانه و اين اژدها چيزى جز همان انبوه مشكلات كه در بدست آوردن هر موفقيتى وجود دارد مى باشد .
در داستانهاى ايرانى خودمان نيز رستم براى رسيدن به پيروزيش مجبور بود از هفت خوان بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات بوده كه در مسير هر فعاليت مثبتى است .
به هر حال قرآن اين حقيقت را كه بدون تحمل رنجها انسان به هيچ موفقيتى نائل نمى شود بارها به عبارات مختلف بيان داشته است .
در آيه 214 سوره بقره مى خوانيم ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله الا ان نصر الله قريب : آيا گمان كرديد كه به همين سادگى داخل بهشت مى شويد در حالى كه هنوز نمونه اى از سرنوشت پيشينيان براى شما پيش نيامده است ، همانها كه در انبوه پريشانيها و ناراحتيها گرفتار شدند و آنچنان كارد به استخوانشان رسيد و به لرزه افتادند كه پيامبرشان و آنها كه با او ايمان آورده بودند صدا زدند ، يارى خدا كجاست ؟ در اين لحظات بسيار سخت و دردناك يارى الهى به سراغ آنها آمد و به آنها گفته شد ، نصرت الهى نزديك است !
مثلهاى قرآن .
نقش مثال در توضيح و تفسير مباحث ، نقش انكارناپذيرى است ، و به همين دليل در هيچ علمى بى نياز از ذكر مثال براى اثبات حقايق و روشن ساختن و نزديك نمودن آنها به ذهن نداريم ، گاه مى شود يك مثال بجا كه درست هماهنگ و منطبق با مقصود است ، مطلب را از آسمان به زمين مى آورد ، و براى همه قابل فهم مى سازد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 173
روى هم رفته مى توان گفت : مثال در مباحث مختلف علمى و تربيتى و اجتماعى و اخلاقى و غير آن ، نقشهاى مؤثر زير را دارد :
1 - مثال ، مسائل را حسى مى كند -
از آنجا كه انس انسان بيشتر با محسوسات است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس افكار نسبتا دورتر است ، مثالهاى حسى آنها را از فاصله دور دست نزديك مى آورد و در آستانه حس قرار مى دهد ، و درك آن را دلچسب و شيرين و اطمينان بخش مى سازد .

2 - مثال ، راه را نزديك مى كند -
گاه مى شود كه براى اثبات يك مساله عميق منطقى و عقلانى بايد انسان به استدلالات مختلفى متوسل گردد كه باز هم ابهام اطراف آن را گرفته است ، ولى ذكر يك مثال روشن و كاملا هماهنگ با مقصود چنان راه را نزديك مى سازد كه ، تاثير استدلالها را افزايش مى دهد و از ضرورت استدلالات متعدد مى كاهد .

3 - مثال ، مسائل را همگانى ميسازد -
بسيارى از مباحث علمى است كه در شكل اصليش تنها براى خواص قابل فهم است ، و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى برند ، ولى هنگامى كه با مثال آميخته ، و به اين وسيله قابل فهم گردد ، مردم در هر حد و پايه اى از علم و دانش باشند ، از آن بهره مى گيرند ، بنابراين مثالها به عنوان يك وسيله تعميم علم و فرهنگ ، كار برد غير قابل انكارى دارند .

4 - مثال ، درجه اطمينان به مسائل را بالا مى برد -
كليات عقلى هر قدر مستدل و منطقى باشند مادام كه در ذهن هستند اطمينان كافى نمى آفرينند ، چرا كه انسان همواره اطمينان را در عينيت جستجو مى كند ، مثال به مسائل ذهنى عينيت مى بخشد ، و كار برد آنها را در عالم خارج روشن مى سازد ، و به همين دليل در ميزان باور و پذيرش و اطمينان نسبت به يك مساله اثر مى گذارد .

5 - مثال ، لجوجان را خاموش مى سازد -
بسيار مى شود كه ذكر كليات مسائل به صورت مستدل و منطقى براى خاموش كردن يك فرد لجوج كافى نيست
تفسير نمونه ج : 10 ص : 174
و او همچنان دست و پا مى زند ، اما هنگامى كه مساله در قالب مثال ريخته شود راه را چنان بر او مى بندد كه ديگر مجال بهانه گيرى براى او باقى نمى ماند .
بد نيست براى همين موضوع مثالهائى مطرح كنيم ! تا معلوم شود نقش مثال تا چه اندازه مؤثر است .
در قرآن مجيد مى خوانيم كه خداوند در برابر كسانى كه در مورد آفرينش حضرت مسيح (عليه السلام) تنها از مادر ايراد مى كردند ، كه مگر ممكن است انسانى بدون پدر متولد شود ، مى فرمايد : ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب : مثل عيسى در نزد خدا همانند آدم است كه او را از خاك آفريد ( آل عمران - 59 ) .
درست دقت كنيد ما هر قدر بخواهيم در برابر افراد لجوج بگوئيم كه اين كار در برابر قدرت بى پايان خدا كار ساده اى است باز ممكن است بهانه گيرى كنند ، اما هنگامى كه به آنها بگوئيم آيا قبول داريد كه آدم و انسان نخستين از از خاك آفريده شده است ؟ خداوندى كه چنين قدرتى دارد چگونه نمى تواند انسان را از بشرى بدون پدر متولد سازد ؟ و در مورد منافقانى كه چند صباحى در سايه نفاق خود زندگى ظاهرا آرامى دارند قرآن مجيد مثال زيبائى دارد و آنها را به مسافرى تشبيه مى كند كه در يك بيابان تاريك در شب ظلمانى گرفتار رعد و برق و طوفان و باران شده است ، آنچنان سرگردان است كه راه به جائى ندارد ، تنها هنگامى كه برق آسمان ظاهر مى شود ، فضاى بيابان چند لحظه روشن مى گردد و او تصميم مى گيرد به سوئى حركت كند بلكه راه را بيابد ، اما به سرعت برق خاموش مى شود و او همچنان سرگردان باقى ميماند ! آيا براى ترسيم حال يك منافق سرگردان كه با استفاده از روح نفاق و عمل
تفسير نمونه ج : 10 ص : 175
منافقانه خود مى خواهد به زندگيش ادامه دهد تعبيرى از اين جالبتر مى شود ؟ ( سوره بقره - 20 ) .
و يا اينكه هنگامى كه به افراد مى گوئيم در راه خدا انفاق كنيد ، خداوند انفاق شما را چندين برابر پاداش مى دهد ، ممكن است افراد عادى نتوانند كاملا مفهوم اين سخن را درك كنند ، اما هنگامى كه گفته شود انفاق همانند بذرى است كه در زمين افشانده مى شود كه از آن هفت خوشه مى رويد و در هر خوشه اى ممكن است ، يكصد دانه بوده باشد ، مساله كاملا قابل درك مى گردد مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة ( بقره - 261 ) .
غالبا مى گوئيم اعمال ريائى بيهوده است و نتيجه اى از آن عائد انسان نمى شود ، ممكن است اين سخن براى عده اى سنگين بيايد كه چگونه يك عمل سودمند مانند بناى يك بيمارستان و مدرسه اگر چه به قصد تظاهر و رياكارى باشد در پيشگاه خدا بى ارزش است ولى قرآن با ذكر يك مثال كاملا آن را دلچسب و مفهوم مى سازد و مى گويد فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه و ابل فتركه صلدا : عمل اينگونه اشخاص همانند قطعه سنگى است كه مقدارى خاك روى آن ريخته باشند و در آن بذرى بيفشانند ، هنگامى كه باران مى بارد به جاى اينكه اين بذر بارور شود آنرا همراه خاكهاى سطحى روى سنگ مى شويد و به كنارى مى ريزد ، اين چنين است حال اعمال ريائى و بى ريشه ! ( بقره - 264 ) .
راه دور نرويم در همين مثال مورد بحث در باره مبارزه حق و باطل چقدر اين مساله خوب مجسم شده و به طور دقيق ترسيم يافته ، مقدمات ، نتيجه ها ، صفات ويژگيها و آثار هر يك از حق و باطل در همين مثال منعكس است ، آنچنانكه براى همگان قابل فهم و اطمينان بخش و براى لجوجان ساكت كننده ، و از همه گذشته زحمت بحثهاى طولانى و مفصل را از دوش برمى دارد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 176
در يكى از روايات مى خوانيم كه يكى از ماديها ( زنادقه ) خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد و عرض كرد خداوند مى فرمايد هر زمان كه پوست تن دوزخيان از شدت آتش بسوزد ما پوست ديگرى بر آنها مى پوشانيم تا طعم عذاب را به خوبى بچشند گناه آن پوست ديگر چيست كه آنهم مجازات شود ؟ ! امام فرمود : آن پوست هم عين پوست اول است و هم غير آن ، سؤال كننده قانع نشد و از اين پاسخ نتوانست چيزى بفهمد ، ولى امام (عليه السلام) با ذكر يك مثال گويا آنچنان مساله را روشن ساخت كه جائى براى گفتگو باقى نماند ، فرمود : ملاحظه كن يك خشت پوسيده و فرسوده را خرد مى كنى و سپس همان خاك را گل كرده و در قالب مى ريزى و يك خشت نو از آن مى سازى ، اين همان خشت اول است و از يك نظر غير آن .
اما در اينجا ذكر يك نكته كاملا ضرورى است و آن اينكه مثال با اين همه نقشهاى ارزنده و مؤثرش در صورتى مى تواند نقش اساسى خود را ايفا كند كه كاملا موافق و هماهنگ با مطلبى باشد كه مثال براى آن انتخاب شده است ، و الا گمراه كننده و مخرب خواهد بود ، يعنى به همان نسبت كه يك مثال درست و هماهنگ مفيد و مؤثر است ، يك مثال انحرافى مخرب و ويرانگر و گمراه كننده مى باشد .
و به همين دليل منافقان و بدانديشان هميشه براى گمراه ساختن مردم و اغفال ساده دلان از مثالهاى انحرافى استفاده مى كنند ، و براى دروغ خود از فروغ مثال كمك مى گيرند ، و بايد به دقت مراقب اينگونه مثلهاى انحرافى و سوء استفاده از مثال باشيم .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 177
لِلَّذِينَ استَجَابُوا لِرَبهِمُ الْحُسنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَستَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فى الأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولَئك لهَُمْ سوءُ الحِْسابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المِْهَادُ(18)
ترجمه :
18 - براى آنها كه اجابت دعوت پروردگارشان را كردند ( سرانجام و پاداش و ) نتيجه نيك است ، و آنها كه اجابت دعوت او را نكردند ( آنچنان در وحشت عذاب الهى فرو مى روند كه ) اگر تمام آنچه روى زمين است ، و همانندش ، از آن آنها باشد همگى را براى رهائى از عذاب مى دهند ( ولى از آنها پذيرفته نخواهد شد ) براى آنها حساب بدى است و جايگاهشان جهنم و چه بد جايگاهى است !
تفسير : آنها كه دعوت حق را اجابت كردند .
پس از بيان چهره حق و باطل در ضمن يك مثال رسا و بليغ در آيات گذشته ، در اينجا اشاره به سرنوشت كسانى مى شود كه دعوت حق را اجابت كردند و به آن گرويدند و هم كسانى كه از حق روگردان شده ، به باطل روى آوردند .
نخست مى گويد : براى كسانى كه اجابت دعوت پروردگارشان كردند ، پاداش نيك و نتيجه سودمند و عاقبت محمود است ( للذين استجابوا لربهم الحسنى ) حسنى ( نيكى ) معنى وسيعى دارد كه هر خير و سعادتى را شامل مى شود ، از خصلتهاى نيك و فضائل اخلاقى گرفته تا زندگى اجتماعى پاك و پاكيزه و پيروزى بر دشمن و بهشت جاودان .
سپس مى افزايد و آنها كه اجابت اين دعوت پروردگار را نكردند ، سرنوشتشان بقدرى شوم و رقت بارست كه اگر تمام روى زمين و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همه اينها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند و تازه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 178
از آنها پذيرفته نخواهد شد ( و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به ) .
براى ترسيم عظمت عذاب و كيفر آنها ، تعبيرى از اين رساتر نمى شود كه يك انسان مالك همه روى زمين ، بلكه دو برابر آن باشد ، و همه را بدهد تا خود را رهائى بخشد ، و سودى نداشته باشد .
اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه آخرين آرزوى يك انسان كه برتر از آن تصور نمى شود ، اين است كه مالك تمام روى زمين شود ، ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پايه است كه حاضرند اين آخرين هدف دنيوى بلكه برتر و بالاتر از آن را هم فدا كنند و آزاد شوند ، و تازه به فرض كه از آنها پذيرفته مى شد تنها نجات از عذاب بود اما از پاداشهاى فوق العاده عظيم اجابت كنندگان دعوت حق خبرى نبود .
و از اينجا روشن مى شود كه تعبير و مثله معه تنها به اين معنى نيست كه همانند مجموع كره زمين را بر آن بيفزايد بلكه منظور آن است كه هر قدر بيش از آن هم مالك باشند حاضرند براى رهائى خود بدهند ، دليل آن هم روشن است چرا كه انسان همه چيز را براى خودش مى خواهد هنگامى كه خودش غرق عذاب باشد ، مالكيت همه دنيا براى او چه سودى دارد ؟ و به دنبال اين بدبختى ( عدم پذيرش همه آنچه در زمين است در برابر نجات او ) اشاره به بدبختى ديگر آنها كرده مى گويد ؟ آنها داراى حساب سخت و بدى هستند ( اولئك لهم سوء الحساب ) .
در اينكه منظور از سوء الحساب چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند ، بعضى معتقدند كه منظور حساب دقيق و بدون كمترين گذشت است ، زيرا سوء الحساب به معنى ظلم و ستم درباره خداوند عادل هيچ مفهومى ندارد .
حديثى كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده نيز اين تفسير را تاييد مى كند ، در
تفسير نمونه ج : 10 ص : 179
اين حديث مى خوانيم كه امام به يكى از ياران خود فرمود : چرا فلانكس از تو شكايت دارد ؟ عرض كرد : شكايتش به خاطر اين است كه من حقم را تا آخر از او گرفتم ، هنگامى كه امام اين سخن را شنيد به حالت غضبناك نشست ، سپس فرمود : كانك اذ استقصيت حقك لم تسىء ا رأيت ما حكى الله عز و جل : و يخافون سوء الحساب ، ا تراهم يخافون الله ان يجور عليهم لا و الله ما خافوا الا الاستقصاء فسماه الله عز و جل سوء الحساب فمن استقصى فقد اسائه : گويا گمان مى كنى اگر تا آخرين مرحله حقت را بگيرى بدى نكردى ، اين چنين نيست ، آيا سخن خدا را نديده اى كه مى فرمايد : و يخافون سوء الحساب ( بدكاران از بدى حساب مى ترسند ) آيا تو فكر مى كنى كه آنها از اين مى ترسند كه خدا بر آنها ستم كند ؟ نه به خدا سوگند ، آنها از اين مى ترسند كه خدا حساب آنها را دقيقا و تا آخرين مرحله برسد ، خداوند نام اين را سوء حساب نهاده است و بنابراين هر كسى زياد دقت و سختگيرى در كشيدن حساب بكند بد حسابى كرده است .
بعضى ديگر گفته اند كه منظور از سوء الحساب آنست كه محاسبه آنها توام با سرزنش و توبيخ و مانند آن است ، كه علاوه بر وحشت از اصل حساب آنها را رنج مى دهد .
بعضى ديگر نيز گفته اند منظور از سوء الحساب ، سوء الجزاء است ، اين يعنى پاداش بدى براى آنهاست ، اين درست به آن ميماند كه مى گوئيم فلانكس حسابش پاك است و يا فلانكس حسابش تيره و تاريك است ، يعنى نتيجه حساب آنها خوب يا بد است ، و يا اينكه مى گوئيم حساب فلانكس را كف دست او بگذار ! ، يعنى بر طبق كارش مجازاتش كن .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 180
اين تفسيرهاى سه گانه در عين حال با همديگر منافاتى هم ندارند ، و ممكن است همه آنها از آيه استفاده شود ، يعنى اينگونه اشخاص هم محاسبه سخت و دقيقى را پس مى دهند ، و هم در حال محاسبه مورد توبيخ و سرزنش قرار مى گيرند و هم كيفر آنها بعد از حساب بدون كم و كاست به آنان داده مى شود .
در پايان آيه به سومين مجازات و يا نتيجه نهائى مجازات آنان اشاره كرده مى فرمايد : جايگاه آنان دوزخ و چه بد جايگاهى است ؟ ( و ماويهم جهنم و بئس المهاد ) .
مهاد در اصل از ماده مهد به معنى آماده و مهيا كردن است و به معنى بستر ، كه انسان به هنگام استراحت و آرامش از آن استفاده مى كند ، نيز آمده است ، چرا كه آنرا آماده و مهيا براى استراحت كردن مى سازد ، ذكر اين كلمه اشاره به آن است كه اينگونه طغيانگران به جاى اينكه در بستر استراحت بيارمند بايد روى شعله هاى آتش سوزان قرار گيرند ! .

نكته :
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه مردم در قيامت به دو گروه تقسيم مى شوند ، گروهى هستند كه خداوند حساب آنها را به آسانى و سهولت رسيدگى مى كند و هيچگونه سختگيرى در موردشان نخواهد كرد فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا ( سوره انشقاق - 8 ) و به عكس كسانى هستند كه با شدت به حساب آنها رسيدگى مى شود و ذره و مثقال آن مورد دقت قرار مى گيرد چنانكه در باره بعضى از بلاد كه مردم آن سركش و گنهكار بودند مى فرمايد فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا ( طلاق - 8 ) و يا در آيه مورد بحث كه تعبير به سوء الحساب شده .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 181
اين به خاطر آن است كه عده اى در زندگى دنيا و رسيدگى به حساب ديگران فوق العاده سختگيرند و به اصطلاح مو را از ماست مى كشند ، سعى دارند حق خود را تا آخرين دينار به هر قيمتى شده بگيرند ، و به هنگامى كه خطائى از ديگرى سر زده ، تا آخرين حد ممكن او را مجازات كنند ، اينها كسانى هستند كه در زندگى كمترين گذشت ، حتى در مورد زن و فرزند و برادر و دوستان ندارند ، و از آنجا كه زندگى جهان ديگر بازتاب و انعكاس از زندگى اين جهان است ، خداوند نيز در حساب آنها چنان سختگيرى مى كند كه بايد در برابر هر كارى كه كرده اند جوابگو باشند بى آنكه كمترين گذشتى درباره آنها شود .
اما به عكس كسانى هستند آسانگير و پر گذشت و بزرگوار ، مخصوصا به هنگامى كه در برابر دوست و آشنا و يا كسانى كه بر آنها حق دارند و يا افراد ضعيف قرار مى گيرند ، آنقدر بزرگوارند كه سعى مى كنند در بسيارى از موارد خود را به تغافل زنند و گناهان بعضى را ناديده بگيرند ، البته گناهانى كه نسبت به آنها جنبه شخصى دارد ، خداوند در مورد اين گونه اشخاص آسان مى گيرد و آنها را مشمول عفو بى پايان و رحمت وسيع خود قرار مى دهد ، و با حساب يسير و آسان آنها را محاسبه مى كند و اين درسى است بزرگ براى همه انسانها مخصوصا كسانى كه مصدر كارى هستند و با گروه زيادى سر و كار دارند .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 182
* أَ فَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك الحَْقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الأَلْبَبِ(19) الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنقُضونَ الْمِيثَقَ(20) وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ وَ يخْشوْنَ رَبهُمْ وَ يخَافُونَ سوءَ الحِْسابِ(21) وَ الَّذِينَ صبرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِمْ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَءُونَ بِالحَْسنَةِ السيِّئَةَ أُولَئك لهَُمْ عُقْبى الدَّارِ(22) جَنَّت عَدْن يَدْخُلُونهَا وَ مَن صلَحَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ أَزْوَجِهِمْ وَ ذُرِّيَّتهِمْ وَ الْمَلَئكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيهِم مِّن كلِّ بَاب(23) سلَمٌ عَلَيْكم بِمَا صبرْتمْ فَنِعْمَ عُقْبى الدَّارِ(24)
ترجمه :
19 - آيا كسى كه مى داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند كسى است كه نابيناست ؟ ! تنها صاحبان انديشه متذكر مى شوند !
20 - آنها كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند .
21 - و آنها كه پيوندهائى را كه خدا به آن امر كرده است برقرار مى دارند ، و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب ( روز قيامت ) بيم دارند .
22 - و آنها كه بخاطر ذات ( پاك ) پروردگارشان شكيبائى مى كنند ، و نماز را بر پا مى دارند ، و از آنچه به آنها روزى داده ايم ، در پنهان و آشكار ، انفاق مى كنند ، و با حسنات ، سيئات را از ميان مى برند ، پايان نيك سراى ديگر از آن آنهاست .
23 - باغهاى جاويدان بهشت كه وارد آن مى شوند و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها ، و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى گردند .
 

Back Index Next