Back Index Next

 
تفسير نمونه ج : 10 ص : 370
و اسبابا ذللا لعفوه .
خدا خانه اش را در پر سنگلاخ ترين مكانها و بى گياه ترين نقاط زمين ... در ميان كوههاى خشن و شنهاى فراوان قرار داد .
اگر خدا مى خواست خانه و حرمش را و محل انجام عبادت بزرگ حج را در ميان باغها و نهرها و سرزمينهاى هموار و پر درخت و باغهاى پر ثمر ، در منطقه اى آباد ، داراى كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته بيشمار ، در ميان گندم زارها و بوستانهاى پر گل و گياه ، در لابلاى باغهاى زيبا و پر طراوت و پر آب ، در وسط گلستانى بهجت زا با جاده هائى آباد ، قرار دهد مى توانست ، ولى به همان نسبت كه آزمايش بزرگ حج و عبادت راحت تر و ساده تر مى شد ، پاداش و جزا نيز كمتر بود .
و اگر خدا مى خواست به خوبى مى توانست پايه هاى خانه كعبه و سنگهائى كه ساختمان آن را تشكيل مى دهد از زمرد سبز ، و ياقوت سرخ ، و نور و روشنائى قرار دهد ، مى توانست ، ولى در اين حال شك و ترديد ، كمتر در دل ظاهربينان رخنه مى كرد ، و وسوسه هاى پنهانى شيطان به سادگى دور مى شد .
ولى خدا مى خواهد بندگانش را با انواع شدائد بيازمايد ، و با انواع مشكلات در طريق انجام عبادتش روبرو كند ، تا تكبر از قلبهايشان فرو ريزد ، و خضوع و فروتنى در آن جايگزين گردد و در پرتو اين فروتنى و خضوع درهاى فضل و رحمتش را به روى آنها بگشايد و وسائل عفو خويش را به آسانى در اختيار - شان قرار دهد .

6 - تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم
در آياتى كه گذشت ، ابراهيم قهرمان توحيد و نيايش و مبارزه با بت و بت
تفسير نمونه ج : 10 ص : 371
پرست و ظالم و ستمگر هفت تقاضا از خداى مى كند كه نخستين آن تقاضاى امنيت شهر مكه ، آن كانون بزرگ جامعه توحيدى است ( و چه پر معنى است اين تقاضا ) .
دومين تقاضايش دور ماندن از پرستش بتها است ، كه اساس و پايه همه عقائد و برنامه هاى دينى را در بر مى گيرد : سومين تقاضايش تمايل دلها و توجه افكار عمومى توده هاى خدا پرستان كه بزرگترين سرمايه يك انسان در اجتماع است ، نسبت به فرزندان و پيروان مكتبش مى باشد .
چهارمين تقاضا بهره مند شدن از انواع ثمرات آنهم به عنوان مقدمه اى براى شكرگذارى و توجه بيشتر به خالق آن نعمتها است .
پنجمين تقاضايش توفيق براى برپا داشتن نماز كه بزرگترين پيوند انسان با خدا است مى باشد ، نه تنها براى خودش كه براى فرزندانش نيز همين تقاضا را مى كند .
ششمين خواسته ابراهيم پذيرش دعاى او است و مى دانيم خدا دعائى را مى پذيرد كه از قلبى پاك و روحى بى آلايش برخيزد كه در واقع اين تقاضا به طور ضمنى مفهومش تقاضاى توفيق پاك داشتن قلب و روح از هر گونه آلايشى مى باشد .
و سرانجام هفتمين و آخرين تقاضايش آنست كه اگر لغزشى از او سر زده ، خداوند بخشنده و مهربان او را مشمول لطف و آمرزش خود قرار دهد ، و همچنين پدر و مادرش و همه مؤمنان را از اين لطف و مرحمت ، در روز رستاخيز بهره مند سازد .
به اين ترتيب تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم از امنيت شروع مى شود ، و به آمرزش پايان مى پذيرد ، و جالب اينكه اينها را نه تنها براى خود مى طلبد ، كه براى ديگران نيز همين تقاضاها را دارد ، چرا كه مردان خدا هرگز انحصار طلب نبوده و نخواهند بود !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 372
7 - آيا ابراهيم براى پدرش دعا مى كند ؟
بدون شك آزر بت پرست بود ، و چنانكه قرآن مى گويد تلاشها و كوششهاى ابراهيم براى هدايتش مؤثر نيفتاد ، و اگر قبول كنيم كه آزر پدر ابراهيم بوده اين سؤال پيش مى آيد كه چرا در آيات فوق ابراهيم تقاضاى آمرزش براى او كرد در حالى كه قرآن صريحا مؤمنان را از استغفار كردن براى مشركان باز داشته است ( سوره توبه - آيه 113 ) .
و از اينجا روشن مى شود كه نمى توان آزر را پدر ابراهيم دانست ، و اينكه گفته اند كلمه اب در لغت عرب گاهى به عمو نيز اطلاق مى شود با توجه به آيات مورد بحث كاملا قابل قبول است .
خلاصه اينكه اب و والد در لغت عرب با هم متفاوتند ، كلمه والد كه در آيات فوق نيز به كار رفته منحصرا به معنى پدر است ، ولى كلمه اب كه در مورد آزر آمده ، مى تواند به معنى عمو بوده باشد .
از انضمام آيات فوق با آياتى كه در سوره توبه در زمينه نهى از استغفار براى مشركان آمده چنين نتيجه مى گيريم كه آزر حتما پدر ابراهيم نبود .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 373
وَ لا تَحْسبنَّ اللَّهَ غَفِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظلِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْم تَشخَص فِيهِ الأَبْصرُ(42) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيهِمْ طرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتهُمْ هَوَاءٌ(43) وَ أَنذِرِ النَّاس يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَاب فَيَقُولُ الَّذِينَ ظلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلى أَجَل قَرِيب نجِب دَعْوَتَك وَ نَتَّبِع الرُّسلَ أَ وَ لَمْ تَكونُوا أَقْسمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكم مِّن زَوَال(44) وَ سكَنتُمْ فى مَسكنِ الَّذِينَ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ وَ تَبَينَ لَكمْ كَيْف فَعَلْنَا بِهِمْ وَ ضرَبْنَا لَكُمُ الأَمْثَالَ(45)
ترجمه :
42 - و گمان مبر كه خدا از كارهاى ظالمان غافل است ( نه ، بلكه كيفر ) آنها را تاخير انداخته براى روزى كه چشمها در آن ( از ترس و وحشت ) از حركت باز مى ايستد .
43 - گردنها برافراشته ، سر به آسمان كرده ، حتى پلك چشمهايشان بى حركت مى ماند ( چرا كه به هر طرف نگاه كنند نشانه هاى عذاب آشكار است ) و ( لذا ) دلهايشان به كلى ( فرو مى ريزد و ) خالى مى گردد ! .
44 - و مردم را از روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد بترسان ، آن روز كه ظالمان مى گويند پروردگارا مدت كوتاهى ما را مهلت ده ، تا دعوت تو را بپذيريم ، و از پيامبران پيروى كنيم ( اما به زودى اين پاسخ را مى شنوند كه ) مگر قبلا شما سوگند ياد نكرده بوديد كه زوال و فنائى براى شما نيست ؟ !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 374
45 - ( شماها نبوديد كه ) در منازل ( و كاخهاى ) كسانى كه به خويشتن ستم كردند سكنى گزيديد ؟ و براى شما آشكار شد چگونه با آنها رفتار كرديم ، و براى شما مثلها ( از سرگذشت پيشينيان ) زديم ( باز هم بيدار نشديد ) .

تفسير : روزى كه چشمها از حركت باز مى ايستد !
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از يوم الحساب به ميان آمد ، به همين مناسبت آيات مورد بحث وضع ظالمان و ستمگران را در آن روز مجسم مى سازد ، تجسمى تكان دهنده و بيدارگر ، ضمنا با بيان اين بخش از مسائل معاد ، بخشهاى توحيدى گذشته تكميل مى گردد .
نخست با لحنى تهديد آميز ( تهديدى نسبت به ظالمان و ستمگران ) چنين آغاز مى كند : اى پيامبر ! مبادا گمان كنى كه خداوند از كار ظالمان و ستمگران غافل است ( و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون ) .
اين سخن در حقيقت پاسخى است به سؤال كسانى كه مى گويند اگر اين عالم خدائى دارد ، خدائى عادل و دادگر ، پس چرا ظالمان را به حال خود رها كرده است ؟ آيا از حال آنها غافل است و يا ميداند و قدرت جلوگيرى ندارد ؟ ! قرآن در برابر اين سؤال مى گويد ، خدا هرگز غافل نيست ، اگر به فوريت آنها را مجازات نمى كند به خاطر آن است كه اين جهان ميدان و محل آزمايش و پرورش انسانهاست ، و اين هدف بدون آزادى ممكن نيست ، ولى بالاخره روزى حساب آنها را خواهد رسيد .
سپس مى گويد : خدا مجازات آنها را به روزى مى اندازد كه در آن روز ، چشمها از شدت ترس و وحشت از حركت مى ايستند و به يك نقطه دوخته شده ، بى حركت مى مانند ( انما يؤخرهم ليوم تشخص فيه الابصار ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 375
مجازاتهاى آن روز آنقدر وحشتناك است كه اين ستمگران ، از شدت هول گردنهاى خود را برافراشته ، سر به آسمان بلند كرده ، و حتى پلكهاى چشمهاشان بى حركت ميماند و دلهايشان از شدت نگرانى و پريشانى به كلى تهى مى شود ( مهطعين مقنعى رؤسهم لا يرتد اليهم طرفهم و افئدتهم هواء ) .
تشخص از ماده شخوص به معنى از حركت افتادن چشم و به نقطه خيره شدن است .
مهطعين از ماده اهطاع به معنى گردنكشيدن است ، و بعضى آن را به معنى سرعت گرفتن بعضى به معنى نگاه كردن با ذلت و خشوع دانسته اند ، ولى با توجه به جمله هاى ديگر آيه همان معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد .
مقنعى از ماده اقناع به معنى سر به آسمان كشيدن است .
جمله لا يرتد اليهم طرفهم مفهومش اين است كه پلكهاى چشمهاى آنها از هول و وحشت به هم نمى خورد ، گوئى همانند چشم مردگان از كار افتاده است ! جمله افئدتهم هواء به معنى تهى شدن دلهاى آنها است ، درست همانند آنچه در زبان فارسى مى گوئيم فلانكس خبر وحشتناكى به من داد و يكمرتبه دلم تهى شد ، و يا قلبم فرو ريخت ، در واقع آنها آنچنان دستپاچه مى شوند كه همه چيز را فراموش مى كنند ، حتى خودشان را ، گوئى تمام معلومات از دل و جان آنها به بيرون فرار كرده ، و هر گونه قوت و قدرت را از دست داده اند .
بيان اين پنج صفت : خيره شدن چشمها ، كشيدن گردنها ، بلند كردن سرها ، از حركت افتادن پلك چشمها ، و فراموش كردن همه فكرها ، ترسيم بسيار گويائى است از هول و وحشت فوق العاده شديدى كه در آن روز به ظالمان دست مى دهد ، همانها كه هميشه با نگاههاى مغرورانه و متكبرانه خويش همه چيز را
تفسير نمونه ج : 10 ص : 376
به باد استهزاء مى گرفتند ، آن روز آنچنان بيچاره مى شوند كه حتى توانائى بستن پلك چشمها را از دست مى دهند .
براى نديدن آن منظره هاى هولناك فقط چشمها را خيره خيره به آسمان ميدوزند ، چرا كه به هر طرف نگاه كنند ، منظره وحشتناكى در برابر چشم آنها است .
آنها كه خود را عقل كل مى پنداشتند و ديگران را بى خرد مى انگاشتند ، آنچنان عقل و هوش خود را از دست مى دهند كه نگاهشان نگاه ديوانگان است بلكه مردگان است ، نگاهى خشك ، بى تفاوت ، بى حركت و پر از ترس و وحشت ! .
براستى قرآن هنگامى كه مى خواهد منظره اى را مجسم نمايد در كوتاهترين عبارت كاملترين ترسيمها را مى كند كه نمونه آن آيه كوتاه بالا است .
سپس براى اينكه تصور نشود مجازاتهاى الهى به گروه خاصى مربوط است به عنوان يك دستور كلى به پيامبرش مى فرمايد : همه مردم را از روزى كه عذاب دردناك پروردگار به سراغ بدكاران مى آيد انذار كن ، هنگامى كه ظالمان نتائج وحشتناك اعمال خود را مى بينند ، پشيمان مى شوند و به فكر جبران مى افتند و عرض مى كنند : پروردگارا ما را مدت كوتاه ديگرى مهلت ده ( و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب ) .
تا از اين مهلت كوتاه استفاده كرده ، دعوت تو را اجابت نمائيم و از پيامبرانت پيروى كنيم ( نجب دعوتك و نتبع الرسل ) .
اما فورا دست رد بر سينه آنها گذارده مى شود و به آنها اين پيام تكان دهنده را مى دهند : چنين چيزى محال است ، دوران عمل پايان گرفت آيا شماها نبوديد كه در گذشته سوگند ياد مى كرديد ، هرگز زوال و فنائى براى حيات قدرت شما نيست ( ا و لم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 377
شما همانها نبوديد كه در كاخها و منازل و مساكن كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند سكونت جستيد ( و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم ) .
و براى شما اين واقعيت به خوبى آشكار شده بود كه ما بر سر آنها چه آورديم ( و تبين لكم كيف فعلنا بهم ) .
و براى شما آنقدر مثالهاى تكان دهنده از حالات امتهاى پيشين ذكر كرديم ( و ضربنا لكم الامثال ) .
اما هيچيك از اين درسهاى عبرت در شما مؤثر نيفتاد و همچنان به اعمال ننگين و ظلم و ستم خويش ادامه داديد ، و اكنون كه در چنگال كيفر الهى گرفتار شده ايد تقاضاى تمديد مدت و ادامه مهلت مى كنيد ، كدام تمديد ؟ و كدام مهلت ؟ هر چه بود پايان يافت !
نكته ها :

1 - چرا مخاطب در اينجا پيامبر است ؟
شك نيست كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز تصور نمى كند كه خداوند از كار ظالمان غافل است ، ولى با اين حال در آيات فوق روى سخن به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد ، و مى گويد مبادا گمان كنى خداوند از اعمال ستمگران غافل است .
اين در حقيقت از قبيل رساندن پيام به طور غير مستقيم به ديگران است كه يكى از فنون فصاحت مى باشد كه گاهى فردى را مخاطب مى سازند ولى منظور ديگرى يا ديگران هستند .
به علاوه اين تعبير اصولا كنايه از تهديد است ، همانگونه كه گاه حتى به شخص مقصر مى گوئيم فكر نكن تقصيراتت را فراموش كردم يعنى به موقع خود حسابت را ميرسم !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 378
و به هر حال اساس زندگى اين جهان بر اين است كه به همه افراد به حد كافى مهلت داده شود تا آنچه در درون دارند بيرون بريزند و ميدان آزمايش تكامل به حد كافى وسعت يابد تا عذر و بهانه اى براى كسى نماند ، و امكان بازگشت و اصلاح و جبران به همه داده شود ، و مهلت گنهكاران بخاطر همين است .

2 - يوم ياتيهم العذاب چه روزى است ؟
در آيات فوق خوانديم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور مى شود مردم را از آن روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد انذار كند .
در اينكه منظور از اين روز كدام روز است ، مفسران سه احتمال داده اند .
نخست اينكه روز قيامت و رستاخيز است .
دوم اينكه روز فرا رسيدن مرگ است كه مقدمه مجازاتهاى الهى به سراغ ظالمان از همان روز مى آيد .
سوم اينكه منظور روز نزول پاره اى از بلاها و مجازاتهاى دنيوى است ، همانند عذابهائى كه بر قوم لوط و قوم عاد و ثمود و قوم نوح و فرعونيان نازل گرديد كه در ميان طوفان و امواج خروشان دريا ، يا در زمين لرزه ها يا بوسيله تندبادهاى سخت و ويرانگر از ميان رفتند .
گر چه بسيارى از مفسران احتمال اول را ترجيح داده اند ، ولى جمله هائى كه به دنبال آن آمده است به خوبى احتمال سوم را تقويت مى كند ، و نشان مى دهد كه منظور مجازاتهاى نابود كننده دنيوى است ، چرا كه به دنبال اين جمله مى خوانيم : ستمگران با مشاهده آثار عذاب ، مى گويند پروردگارا مهلت كوتاهى براى جبران به ما بده .
تعبير به اخرنا ( ما را به تاخير انداز ) قرينه روشنى است بر تقاضاى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 379
ادامه حيات در دنيا ، و اگر اين سخن را در قيامت به هنگام مشاهده آثار عذاب مى گفتند ، بايد بگويند : خداوندا ما را به دنيا باز گردان ، همانگونه كه در آيه 27 سوره انعام مى خوانيم : و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤمنين .
اگر حال آنها را در آن هنگام كه در برابر آتش ايستاده اند ببينى كه مى گويند اى كاش بار ديگر ( به دنيا ) باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان مى شديم ( به حالشان تاسف خواهى خورد ) .
كه بلا فاصله در آيه بعد از آن پاسخ آنها را چنين مى گويد ... و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون : اگر باز هم بر گردند به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند ، مشغول مى شوند : آنها دروغ مى گويند .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اگر اين آيه انذار به عذاب دنيا است ، و در آيه قبل ( لا تحسبن الله غافلا ... ) انذار به عذاب آخرت شده چگونه با يكديگر سازگار مى باشد ، با اينكه كلمه انما دليل بر اين است كه تنها مجازاتشان در قيامت خواهد بود نه در اين دنيا .
اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اينكه مجازاتى كه هيچگونه تغيير و تبديلى در آن راه ندارد ، مجازات قيامت است كه همه ظالمان را شامل مى شود ، ولى كيفرهاى دنيوى علاوه بر اينكه عموميت ندارد قابل بازگشت است ، ذكر اين نكته نيز لازم است كه مجازاتهاى نابود كننده دنيوى همانند مجازاتهاى دردناكى كه دامنگير قوم نوح و فرعونيان و امثال آنها شد ، بعد از شروع آن درهاى توبه به كلى بسته مى شود و هيچگونه راه باز گشت در آن نيست ، چرا كه غالب گنهكاران هنگامى كه در برابر چنين كيفرهائى قرار مى گيرند اظهار پشيمانى مى كنند و در واقع يكنوع حالت ندامت اضطرارى به آنها دست مى دهد
تفسير نمونه ج : 10 ص : 380
كه بى ارزش است ، بنابر اين قبل از وقوع و شروع آنها بايد در صدد جبران بر آيند .

3 - چرا تقاضاى مهلت پذيرفته نمى شود ؟
در آيات مختلفى از قرآن مجيد مى خوانيم كه بدكاران و ستمگران در مواقف گوناگون تقاضاى باز گشت به زندگى براى جبران گذشته خويش مى كنند .
بعضى از اين آيات مربوط به روز قيامت و رستاخيز است ، مانند آيه 28 سوره انعام كه در بالا اشاره كرديم .
بعضى ديگر مربوط به فرا رسيدن زمان مرگ است مانند آيه 99 سوره مؤمنون كه مى گويد حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : اين وضع همچنان ادامه دارد تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد در اين هنگام عرض مى كند : خداوندا مرا باز گردان ، شايد آنچه را كه كوتاهى كرده ام جبران كنم و عمل صالح انجام دهم .
و گاهى در مورد نزول عذابهاى نابود كننده وارد شده است همانند آيات مورد بحث كه مى گويد به هنگام نزول عذاب ، ظالمان تقاضاى تمديد مدت و ادامه مهلت مى كنند .
ولى جالب اينكه در تمام اين موارد پاسخ منفى به آنها داده مى شود .
دليل آنهم معلوم است زيرا هيچ يك از اين تقاضاها جنبه واقعى و جدى ندارد ، اينها عكس العمل آن حالت اضطرار و پريشانى فوق العاده است كه در بدترين اشخاص نيز پيدا مى شود و هرگز دليل بر دگرگونى و انقلاب درونى و تصميم واقعى بر تغيير مسير زندگى نيست .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 381
اين درست به حالت مشركانى ميماند كه به هنگام گرفتارى در گردابهاى هولناك درياها مخلصانه خدا را مى خواندند ، ولى به مجرد اينكه طوفان فرو مى نشست و به ساحل نجات مى رسيدند همه چيز را فراموش مى كردند ! لذا قرآن در بعضى از آيات كه در بالا به آن اشاره شد صريحا مى گويد و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر اينها بار ديگر به زندگى عادى برگردند باز همان برنامه را ادامه مى دهند و به اصطلاح همان آش و همان كاسه است ، هيچگونه تغييرى در روش آنان پديدار نخواهد گشت .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 382
وَ قَدْ مَكَرُوا مَكرَهُمْ وَ عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِن كانَ مَكرُهُمْ لِتزُولَ مِنْهُ الجِْبَالُ(46) فَلا تحْسبنَّ اللَّهَ مخْلِف وَعْدِهِ رُسلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَام(47) يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْض غَيرَ الأَرْضِ وَ السمَوَت وَ بَرَزُوا للَّهِ الْوَحِدِ الْقَهَّارِ(48) وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئذ مُّقَرَّنِينَ فى الأَصفَادِ(49) سرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَان وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ(50) لِيَجْزِى اللَّهُ كلَّ نَفْس مَّا كَسبَت إِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الْحِسابِ(51) هَذَا بَلَغٌ لِّلنَّاسِ وَ لِيُنذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الأَلْبَبِ(52)
ترجمه :
46 - آنها نهايت مكر خود را به كار زدند ، و همه مكرها ( و توطئه هاشان ) نزد خدا آشكار است ، هر چند كوهها با مكرشان از جا بركنده شود !
47 - و گمان مبر كه خدا وعده اى را كه به پيامبرانش داده تخلف كند ، چرا كه خداوند قادر و منتقم است .
48 - در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر و آسمانها ( به آسمانهاى ديگر ) تبديل مى شوند ، و آنها در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند .
49 - و در آن روز مجرمان را با هم در غل و زنجير مى بينى ( غل و زنجيرى كه دستها و گردنهايشان را بهم بسته ) .
50 - لباسشان از قطران ( ماده چسبنده بد بوى قابل اشتعال ) است ، و صورتهايشان را آتش مى پوشاند
تفسير نمونه ج : 10 ص : 383
51 - تا خداوند هر كس را هر آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خدا سريع الحساب است .
52 - اين ( قرآن ) ابلاغى است براى ( عموم ) مردم ، تا همه انذار شوند ، و بدانند او معبود واحد است و تا صاحبان مغز ( و انديشه ) پند گيرند .

تفسير : توطئه هاى ستمگران بجائى نمى رسد !
در آيات گذشته به قسمتى از كيفرهاى ظالمان اشاره شد ، در اين آيات نيز نخست اشاره به گوشه اى از كارهاى آنها كرده سپس قسمتى ديگر از كيفرهاى سخت و دردناكشان را بيان مى كند .
آيه اول مى گويد : آنها مكر خود را به كار زدند و تا آنجا كه قدرت داشتند به توطئه و شيطنت پرداختند ( و قد مكروا مكرهم ) .
خلاصه كارى نبود كه دشمنان تو براى محو و نابودى اسلام ، انجام ندهند ، از تحبيب و تهديد گرفته ، تا اذيت و آزار و توطئه قتل و نابودى ، و نيز پخش شايعات و متهم ساختن به انواع تهمتها .
ولى با اينهمه خداوند به همه نقشه هاى آنها آگاه است ، و همه كارهايشان نزد او ثبت است ( و عند الله مكرهم ) .
به هر حال نگران مباش ، اين نيرنگها و نقشه ها و طرحهاى آنها اثرى در تو نخواهد كرد هر چند با مكر خود كوهها را از جا تكان دهند ( و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال ) .
مكر - همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم - به معنى هر گونه چاره انديشى است ، گاهى توأم با خرابكارى و افساد است و گاهى بدون آن ( هر چند در لغت فارسى امروز ، مكر در معنى اول به كار مى رود ولى از نظر ادبيات عرب مفهوم آن اعم است ، و لذا گاهى اين كلمه به خدا هم نسبت داده شده است ) .
در تفسير جمله عند الله مكرهم دو احتمال داده شده است ، بعضى از
تفسير نمونه ج : 10 ص : 384
مفسران همچون علامه طباطبائى در الميزان گفته اند مفهوم اين جمله آن است كه خداوند به همه نقشه ها و طرحها و نيرنگهاى آنها احاطه كامل دارد .
و بعضى ديگر مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان گفته اند منظور اين است كه جزاى مكر آنها نزد خداوند ثابت است ( بنابر اين جمله در تقدير عند الله جزاء مكرهم بوده و كلمه جزاء كه مضاف است محذوف شده است ) .
ولى معنى اول بدون شك صحيحتر است ، زيرا هم موافق ظاهر آيه مى باشد ، و هم نياز به هيچگونه حذف و تقدير ندارد .
جمله بعد كه مى گويد هر چند مكر آنها كوهها را از جاى بر كند نيز اين تفسير را تقويت مى كند ، يعنى آنها هر چند قوى و قادر به نقشه كشى باشند خدا از آنها آگاهتر و قادرتر است : و توطئه هاى آنها را در هم مى كوبد .
بار ديگر روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، به عنوان تهديد ظالمان و بدكاران مى فرمايد : گمان مبر كه خداوند وعده اى را كه به پيامبران داده مخالفت مى كند ( فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ) چرا كه تخلف از كسى سر مى زند كه يا قادر و توانا نباشد ، و يا كيفر و انتقام در قاموس او نيست ، ولى خداوند هم توانا است و هم صاحب انتقام ( ان الله عزيز ذو انتقام ) .
اين آيه در حقيقت مكمل آيه اى است كه قبلا داشتيم ( و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون ) .
يعنى اگر مى بينى ظالمان و ستمگران ، مهلتى يافته اند نه به خاطر غفلت پروردگار از اعمال آنها است و نه به خاطر آنست كه از وعده خود تخلف خواهد كرد ، بلكه همه حسابهاى آنها را يك روز رسيده و كيفر عادلانه آنها را خواهد داد .
ضمنا كلمه انتقام كه در عرف فارسى امروز ما به معنى ، تلافى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 385
كردن توأم با كينه جوئى و عدم گذشت آمده ، در اصل به اين معنى نيست ، بلكه مفهوم انتقام همان كيفر دادن و مجازات كردن است ، مجازاتى كه در مورد خداوند هماهنگ با استحقاق و عدالت بلكه نتيجه اعمال آدمى است لازم به تذكر نيست كه اگر خدا داراى چنين انتقامى نبود ، بر خلاف حكمت و عدل بود .
سپس اضافه مى كند اين مجازات در روزى خواهد بود كه اين زمين به زمين ديگرى تبديل مى شود و آسمانها به آسمانهاى ديگرى ( يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات ) .
در آن روز همه چيز پس از ويرانى ، نو مى شود ، و انسان با شرائط تازه در عالم نوى گام مى نهد ، عالمى كه همه چيزش با اين عالم متفاوت است ، وسعتش ، نعمتهايش و كيفرهايش و در آن روز هر كس هر چه دارد با تمام وجودش در برابر خداوند واحد قهار ظاهر مى شود ( و برزوا لله الواحد القهار ) .
بروز اصلا از ماده براز ( بر وزن فراز ) كه به معنى فضا و محل وسيع است گرفته شده ، و خود كلمه بروز به معنى قرار گرفتن در چنين فضا و محل وسيعى مى باشد كه لازمه آن ظهور و آشكار شدن است ، به همين دليل بروز غالبا به معنى ظهور مى آيد ( دقت كنيد ) .
در اينكه بروز انسانها در برابر خداوند در قيامت به چه معنى است ، مفسران بياناتى دارند : بسيارى به معنى بيرون آمدن از قبرها ، دانسته اند .
ولى اين احتمال وجود دارد كه بروز به معنى ظهور تمام وجود انسان و درون و برونش در آن صحنه است ، همانگونه كه در آيه 16 غافر مى خوانيم يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شىء : روزى كه همه آنها آشكار مى شوند و چيزى از آنان از خدا مخفى نمى ماند و در آيه 9 سوره طارق مى خوانيم :
تفسير نمونه ج : 10 ص : 386
يوم تبلى السرائر : روزى كه اسرار درون هر كس آشكار مى شود .
به هر حال توصيف خداوند در اين حال به قهاريت دليل بر تسلط او بر همه چيز و سيطره او بر درون و برون همگان مى باشد .
در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه مگر چيزى در دنيا بر خدا مخفى است كه در آنجا آشكار مى گردد ؟ مگر خداوند از وجود مردگان در قبرها بى خبر است و يا اسرار درون انسانها را نمى داند ؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه در اين جهان ما ظاهر و باطنى داريم و گاهى بر اثر محدود بودن علم ما ، اين اشتباه پيدا مى شود كه خدا درون ما را نمى بيند ، ولى در جهان ديگر آنچنان همه چيز آفتابى و آشكار مى شود كه ظاهر و باطنى وجود نخواهد داشت ، همه چيز آشكار است و حتى اين احتمال در دل كسى پيدا نمى شود كه ممكن است چيزى از خدا مخفى مانده باشد .
و به عبارت ديگر ، تعبير بروز و ظهور با مقايسه به تفكر ما است ، نه با مقايسه به علم خدا .
در آيه بعد حال مجرمان را به نحو ديگرى ترسيم مى كند : در آن روز مجرمان را مى بينى كه در غل و زنجير گرفتارند ، غلها و زنجيرهائى كه دستهاى آنها را به گردنشان و سپس آنها را به يكديگر پيوند مى دهد ( و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد ) .
اصفاد جمع صفد ( بر وزن نمد ) و صفاد ( بر وزن معاد ) در اصل به معنى غل مى باشد و بعضى گفته اند خصوص آن غل و زنجيرى را گويند كه دست و گردن را به هم مى بندد .
مقرنين از ماده قرن و اقتران و به همان معنى است ، منتها هنگامى كه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 387
به باب تفعيل برده شود ، از آن تكثير استفاده مى شود ، بنابر اين روى هم رفته كلمه مقرنين به معنى كسانى است كه بسيار به يكديگر نزديك شده اند .
در اينكه منظور از اين كلمه در آيه فوق كيست ، مفسران سه تفسير ذكر كرده اند : نخست اينكه مجرمان را در آن روز با غل و زنجير در يك سلسله طولانى به هم مى بندند ، و به اين صورت در عرصه محشر ظاهر مى شوند ، اين غل و زنجير ، تجسمى است از پيوند عملى و فكرى اين گنهكاران در اين جهان كه دست به دست هم مى دادند ، و به كمك هم مى شتافتند و در طريق ظلم و فساد با يكديگر رابطه و پيوند و همكارى داشتند و اين ارتباط در آنجا به صورت زنجيرهائى مجسم مى شود كه آنان را به يكديگر مرتبط مى سازد .
ديگر اينكه مجرمان در آن روز بوسيله زنجيرهائى با شياطين قرين مى شوند ، و پيوند باطنيشان در دنيا ، به صورت همزنجير بودنشان در جهان ديگر ، آشكار مى گردد .
سوم اينكه دستهاى آنها را به وسيله زنجيرها گردنشان قرين مى سازند .
و مانعى ندارد كه همه اين معانى در مورد مجرمان صادق باشد ، هر چند ظاهر آيه بيشتر معنى اول را مى رساند .
سپس به لباس آنها مى پردازد كه خود عذاب بزرگى است براى آنان ، و مى گويد : پيراهن آنها از ماده قطران است و صورت آنها را شعله هاى آتش مى پوشاند ( سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار ) .
سرابيل جمع سربال ( بر وزن مثقال ) به معنى پيراهن است از هر جنس كه باشد و بعضى گفته اند به معنى هر نوع لباس است ، ولى معنى اول مشهورتر است .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 388
قطران كه گاهى در لغت به فتح قاف و سكون طاء و يا به كسر قاف و سكون طاء خوانده شده ، به معنى ماده اى است كه از درختى به نام ابهل مى گيرند كه آن را مى جوشانند تا سفت شود ، و به هنگام بيمارى جرب به بدن شتر ميمالند و معتقد بودند با سوزشى كه دارد ماده بيمارى جرب را از بين مى برد ، و به هر حال جسمى است سياه رنگ ، بد بو و قابل اشتعال و و به هر حال مفهوم جمله سرابيلهم من قطران اين است كه به جاى لباس ، بدنهاى آنها را از نوعى ماده سياهرنگ بد بوى قابل اشتعال مى پوشانند ، لباسى كه هم زشت و بد منظر است و هم بد بو ، و هم خود قابل سوختن و شعلهور شدن و با داشتن اين عيوب چهارگانه بدترين لباس محسوب مى شود چرا كه لباس را براى آن مى پوشند كه زينت باشد و هم انسان را از گرما و سرما حفظ كند ، اين لباس به عكس همه لباسها هم زشت است و هم سوزاننده و آتش زننده است ! اين نكته نيز قابل توجه است كه مجرمان با تلبس به لباس گناه در اين جهان هم خويشتن را در پيشگاه خدا رو سياه مى كنند و تعفن گناه آنها جامعه را آلوده مى سازد ، و هم اعمال آنها باعث شعلهور شدن آتش فساد است در خودشان و در جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند ، و اين قطران كه در جهان ديگر لباس آنها را تشكيل مى دهد گوئى تجسمى است از اعمال آنان در اين جهان .
و اگر مى بينيم در آيه فوق مى گويد : شعله هاى آتش صورت آنها را مى پوشاند به اين دليل است كه وقتى لباس قطران شعلهور شد نه تنها اندام بلكه صورتشان هم كه به قطران آلوده نيست در ميان شعله هاى آن مى سوزد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 389
اينها براى آن است كه خداوند مى خواهد هر كس را مطابق آنچه انجام داده است جزا دهد ( ليجزى الله كل نفس ما كسبت ) .
جالب اينكه نمى گويد : جزاى اعمالشان را به آنها مى دهد .
بلكه مى گويد : آنچه را انجام داده اند به عنوان جزا به آنها خواهند داد ، و به تعبير ديگر جزاى آنها اعمال مجسم خودشان است ، و اين آيه با اين تعبير خاص دليل ديگرى بر مساله تجسم اعمال است .
و در پايان مى فرمايد : خداوند سريع الحساب است ( ان الله سريع الحساب ) .
كاملا روشن است هنگامى كه اعمال انسان از ميان نرود و با تغيير چهره به سراغ آدمى بيايد ديگر حسابى از آن سريعتر نخواهد بود ، و در واقع حسابش همراه خودش است ! در بعضى از روايات مى خوانيم ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمح البصر : خداوند به اندازه يك چشم بر هم زدن حساب همه خلائق را مى رسد اصولا محاسبه پروردگار نياز به زمان ندارد و آنچه در روايت فوق آمده ، در حقيقت براى اشاره به كوتاهترين زمان است ( براى توضيح بيشتر به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 40 مراجعه فرمائيد ) .
و از آنجا كه آيات اين سوره و همچنين تمامى اين قرآن جنبه دعوت به توحيد و ابلاغ احكام الهى به مردم و انذار آنها در برابر تخلفاتشان دارد ، در آخرين آيه اين سوره ( سوره ابراهيم ) مى فرمايد : اين ( قرآن ) ابلاغ عمومى براى همه مردم است ( هذا بلاغ للناس ) .
و انذارى است براى آنان ( و لينذروا به ) و هدف اين است كه بدانند او معبود واحد است ( و ليعلموا انما هو اله واحد ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 390
و منظور اين است كه صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند ( و ليذكر اولوا الالباب ) .

نكته ها :

1 - تبديل زمين و آسمان ، به زمين و آسمان ديگر
در آيات بالا خوانديم كه در رستاخيز اين زمين به زمين ديگر تبديل مى شود و همچنين آسمانها به آسمانهاى ديگر .
آيا منظور از اين تبديل ، تبديل ذات است ، يعنى به كلى اين زمين نابود مى شود و زمين ديگرى آفريده خواهد شد و قيامت در آن بر پا مى گردد ؟ و يا منظور تبديل صفات است به اين معنى كه اين كره خاكى و همچنين آسمانها ويران مى گردند و بر ويرانه هاى آنها زمين و آسمانى نو و تازه آفريده مى شود ؟ كه نسبت به اين زمين و آسمان در سطحى بالاتر از نظر تكامل قرار دارند .
ظاهر بسيارى از آيات قرآن معنى دوم را تعقيب مى كند .
در سوره فجر آيه 21 مى خوانيم كلا اذا دكت الارض دكا دكا : زمانى فرا مى رسد كه زمين در هم كوبيده مى شود .
و در سوره زلزال كه سخن از پايان جهان و آغاز قيامت است چنين مى خوانيم اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها : در آن زمان كه زمين به زلزله مى افتد و سنگينى هاى درونش بيرون مى ريزد .
و در سوره حاقه آيه 14 و 15 مى خوانيم و حملت الارض و الجبال فدكتا دكة واحدة فيومئذ وقعت الواقعه : زمين و كوهها از جا برداشته مى شوند و در هم كوبيده مى شوند و در آن روز آن واقعه بزرگ تحقق مى يابد .
و در سوره طه آيه 105 تا 108 مى خوانيم و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا - فيذرها قاعا صفصفا - لا ترى فيها عوجا و لا امتا - يومئذ
تفسير نمونه ج : 10 ص : 391
يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا : از تو درباره كوهها سؤال مى كنند بگو پروردگارم آنها را از هم متلاشى مى كند ، سپس آن را به صورت زمينى هموار در مى آورد آنچنان كه اعوجاج و پستى و بلندى در آن نخواهى ديد ، در آن روز مردم از دعوت كننده اى كه هيچ انحرافى در او نيست ، پيروى مى كنند و صداها در برابر خداوند مهربان به خشوع مى گرايد آنچنان كه جز صداى آهسته نمى شنوى .
در آغاز سوره تكوير نيز سخن از خاموش شدن خورشيد و تاريك شدن ستارگان و حركت كوهها به ميان آمده .
و در آغاز سوره انفطار از شكافتن آسمانها و پراكنده شدن كواكب و سپس برانگيخته شدن مردگان از قبرها ! ( دقت كنيد ) گفتگو شده است .
از مجموع اين آيات و مانند آن و همچنين آيات مختلفى كه مى گويد : انسانها از قبرها بار ديگر برانگيخته مى شوند به خوبى استفاده مى شود كه نظام كنونى جهان به اين صورت باقى نمى ماند ، ولى به كلى نابود نمى شود ، بلكه اين جهان در هم مى ريزد و زمين صاف و مسطح مى گردد ، و مردم در زمينى تازه ( و طبعا كاملتر و عاليتر به حكم آنكه عالم ديگر همه چيزش از اين جهان وسيعتر و كاملتر است ) گام مى نهند .
طبيعى است كه اين جهان امروز ما استعداد پذيرش صحنه هاى قيامت را ندارد و براى زندگى رستاخيز ما ، تنگ و محدود است و همان گونه كه بارها گفته ايم شايد نسبت آن جهان به اين جهان ، همچون نسبت اين جهان است به محدوده عالم جنين و رحم مادر .
آياتى كه مى گويد : مدت طول روزها در قيامت با مقايسه به روزهاى اين
تفسير نمونه ج : 10 ص : 392
جهان بسيار زيادتر است نيز شاهد خوبى بر اين واقعيت مى باشد .
البته ما نمى توانيم ترسيم دقيقى از جهان ديگر و ويژگيهايش در اين جهان داشته باشيم ، همانگونه كه كودك در عالم جنين - اگر فرضا هم عقل كامل مى داشت نمى توانست ويژگيهاى عالم بيرون از جنين را درك كند .
ولى همينقدر مى دانيم كه دگرگونى عظيمى در اين جهانى كه هستيم پيدا مى شود ، اين جهان به كلى ويران مى گردد ، و به جهان كاملا جديدى تبديل مى شود ، جالب اينكه در روايات متعددى كه در منابع اسلامى نقل شده مى خوانيم كه در آن هنگام زمين و عرصه محشر تبديل به نان پاكيزه و سفيد رنگى مى شود كه انسانها مى توانند از آن تغذيه كنند ! تا حسابشان روشن گردد ، و هر كدام به سوى سرنوشتشان حركت كنند .
اين روايات در تفسير نور الثقلين به طرق مختلف نقل شده است و بعضى از مفسران اهل تسنن مانند قرطبى نيز در ذيل همين آيه اشاره به چنين رواياتى كرده است .
بعيد نيست منظور از اين روايات آن باشد كه در آن جهان ، زمين به جاى آنكه خاك آن را پوشانده باشد ، يك ماده غذائى قابل جذب براى بدن انسان ، سراسر آن را فرا گرفته ، و به تعبير ديگر خاك چيزى نيست كه قابل جذب بدن انسان باشد و حتما مواد غذائى موجود در خاك بايد در لابراتوار ريشه و ساقه و شاخه گياهان تبديل به مواد قابل جذبى براى بدن انسان شوند ، ولى در آن روز به جاى خاك ماده اى سطح زمين را فرا گرفته كه به آسانى براى بدن انسان قابل جذب است ، و اگر از آن تعبير به نان شده است به خاطر آن است كه بيشترين
تفسير نمونه ج : 10 ص : 393
غذاى آن را نان تشكيل مى دهد ( دقت كنيد ) .

2 - آغاز و ختم سوره ابراهيم
سوره ابراهيم همانگونه كه ديديم از بيان نقش حساس قرآن در خارج ساختن از ظلمات جهل و شرك به نور علم و توحيد ، آغاز شد ، و با بيان نقش قرآن در انذار همه توده ها و تعليم توحيد و تذكر اولوا الالباب پايان مى گيرد .
اين آغاز و پايان بيانگر اين واقعيت است كه همه آنچه را مى خواهيم در همين قرآن است ، و به گفته امير مؤمنان على عليه السلام فيه ربيع القلب و ينابيع العلم : بهار دلها و سرچشمه علوم و دانشها همه در قرآن است و همچنين درمان همه بيماريهاى فكرى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى را بايد در آن جست ( فاستشفوه من ادوائكم ) .
اين بيان دليل بر اين است كه بر خلاف سيره بسيارى از مسلمانان امروز كه به قرآن به عنوان يك كتاب مقدس كه تنها براى خواندن و ثواب بردن نازل شده مى نگرند كتابى است براى دستور العمل در سراسر زندگى انسانها .
كتابى است آگاهى بخش و بيدار كننده .
و بالاخره كتابى است كه هم دانشمند را تذكر مى دهد ، و هم توده مردم از آن الهام مى گيرند .
بايد چنين كتابى در متن زندگى مسلمانان جان گيرد و قانون اساسى زندگى آنان را تشكيل دهد ، و هميشه موضوع بحث و بررسى و مطالعه و دقت براى عمل كردن بيشتر و بهتر باشد .
فراموش كردن اين كتاب بزرگ آسمانى و روى آوردن به مكتبهاى انحرافى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 394
شرق و غرب يكى از عوامل مؤثر عقب افتادگى و ضعف و ناتوانى مسلمين است .
و چه عالى فرمود : على (عليه السلام) و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى : بدانيد هيچكس از شما بعد از دارا بودن قرآن كمترين نياز و فقر ندارد و احدى قبل از دارا بودن قرآن بى نياز نخواهد بود .
و چقدر دردناك است بيگانگى ما از قرآن ، و آشنائى بيگانگان به قرآن .
و چه رنج آور است كه بهترين وسيله سعادت در خانه ما باشد و ما به دنبال آن گرد جهان بگرديم .
و چه مصيبت بار است در كنار چشمه آب حيات ، تشنه كام ، جان دادن ، و يا در بيابانهاى بر هوت به دنبال سراب دويدن ؟ ! خداوندا به ما آن عقل و درايت و ايمان را عطا فرما كه اين بزرگ وسيله سعادت را كه خونبهاى شهيدان راه تو است ، ارزان از دست ندهيم ! و به ما آن هوشيارى مرحمت كن كه بدانيم گمشده هاى ما در همين كتاب بزرگ است ، تا دست نياز به سوى اين و آن دراز نكنيم .

3 - نخستين و آخرين سخن ، توحيد است
نكته ديگرى كه آيات فوق به ما آموخت ، تاكيد بر توحيد به عنوان آخرين سخن و تذكر به اولوا الالباب به عنوان آخرين يادآورى است .
آرى توحيد ريشه دارترين و عميقترين اصل اسلامى است ، و تمام خطوط تعليم و تربيت اسلامى به آن منتهى مى شود ، يعنى از هر جا شروع كنيم بايد از توحيد شروع كنيم و هر جا برسيم بايد به توحيد ختم كنيم كه تار و پود اسلام را
تفسير نمونه ج : 10 ص : 395
توحيد تشكيل مى دهد .
نه تنها توحيد در معبود و اله كه توحيد در هدف ، و توحيد در صفوف مبارزه ، و توحيد در برنامه ها ، همگى پايه هاى اصلى را مشخص مى كند ، و اتفاقا گرفتارى بزرگ ما مسلمانان امروز نيز در همين است كه توحيد را عملا از اسلام حذف كرديم .
كشورهاى عربى كه زادگاه اسلام است ، متاسفانه غالبا به دنبال شعارهاى شرك آلود نژادپرستى ، و مجد عربى ، و حيات عروبت ، و عظمت عرب ، افتاده اند ، و كشورهاى ديگر هر كدام براى خود بتى از اين قبيل ساخته و رشته توحيد اسلامى را كه زمانى شرق و غرب جهان را به هم پيوند مى داد به كلى از هم گسسته اند ، و آنچنان در خود فرو رفته و از خود بيگانه شده اند كه جنگ و ستيزشان با يكديگر بيش از جنگ و ستيزشان با دشمنان قسم خورده است .
چقدر ننگ آور است كه بشنويم آمار كشته شدگان جنگهاى داخلى كشورهاى عربى به مراتب بيش از آمار قربانيان آنها در مبارزه با صهيونيسم اسرائيل بوده است .
تازه چنين دشمن مشترك و خطرناكى را دارند و اينهمه پراكنده اند واى اگر پاى اين دشمن در ميان نبود ، آن روز چه مى شد ؟ ! بگذاريد صريحتر بگوئيم به هنگامى كه اين بخش از تفسير را مى نويسيم دولت عراق كه تاكنون يك گلوله به سربازان اسرائيل شليك نكرده چنان بى رحمانه به بهانه كوچكى ( بهانه اختلاف مرزى كه مسلما از طريق مذاكره قابل حل است ) به كشور جمهورى اسلامى ايران حمله كرده كه گوئى اين دو ملت نه همسايه يكديگرند ، نه ارتباط فرهنگى دارند ، و نه پيوند عميق دينى .
و از آن طرف مى بينيم دشمن مشترك ( صهيونيسم ) شادى كنان مى گويد :
تفسير نمونه ج : 10 ص : 396
ما طرحى بهتر از اين تصور نمى كرديم كه عراق به ايران حمله كند و هر دو طرف در جنگى طولانى شديدا آسيب ببينند و فكر ما تا مدت زيادى آسوده گردد ! ! اينجا است كه بر مسلمان موحد و متعهد و با ايمان لازم است ، شر اين طاغوتها را براى هميشه از ميان ببرند ، و اينگونه حكومتهاى شرك آلود نفاق افكن ويرانگر دشمن شاد كن را به قعر جهنم بفرستند .
پايان سوره ابراهيم
تفسير نمونه ج : 10 ص : 397
زندگى پرماجراى ابراهيم

پيامبر بت شكن
از آنجا كه اين سوره تنها سوره اى است كه در قرآن به نام ابراهيم ناميده شده - هر چند حالات ابراهيم تنها در اين سوره نيامده ، بلكه به مناسبتهاى گوناگون در سوره هاى ديگر نيز از اين پيامبر بزرگ الهى ياد شده است - مناسب ديديم كه زندگى پر افتخار اين قهرمان توحيد را فهرستوار در پايان اين سوره بياوريم ، تا در تفسير آيات مختلف كه در آينده به آن برخورد مى كنيم ، و نياز به احاطه بر زندگى اين پيامبر دارد ، آگاهى كافى براى خوانندگان عزيز باشد ، و بتوانيم آنها را به اين بحث ارجاع دهيم .
زندگى ابراهيم را در سه دوره مشخص مى توان مطرح كرد :
1 - دوران قبل از نبوت .
2 - دوران نبوت و مبارزه با بت پرستان در بابل
3 - دوران هجرت از بابل و تلاش و كوشش در سرزمين مصر و فلسطين و مكه .

زادگاه و طفوليت ابراهيم
ابراهيم در سرزمين بابل كه از سرزمينهاى شگفت انگيز جهان بود و حكومتى نيرومند و در عين حال ظالم و جبار بر آن سلطه داشت ، تولد يافت
تفسير نمونه ج : 10 ص : 398
ابراهيم در زمانى چشم به جهان گشود كه نمرود بن كنعان آن پادشاه جبار و ستمگر بر بابل حكومت مى كرد و خود را خداى بزرگ بابل معرفى مى نمود .
البته مردم بابل تنها اين يك بت را نداشتند ، بلكه در عين حال بتهائى با اشكال گوناگون و از مواد مختلف ساخته و پرداخته بودند و به نيايش در مقابل آنها مشغول بودند .
حكومت وقت از آنجا كه بت پرستى را وسيله مؤثرى براى تحميق و تخدير افكار ساده لوح مى ديد ، سخت از آن حمايت مى كرد ، و هر گونه اهانت و توهين به بتها را يك گناه بزرگ و جرم نابخشودنى مى دانست .
مورخان درباره تولد ابراهيم داستان شگفت انگيزى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : منجمان تولد شخصى را كه با قدرت بى منازع نمرود مبارزه خواهد كرد ، پيش بينى كرده بودند ، و او با تمام قوا هم براى جلوگيرى از تولد چنين كودكى ، و هم براى كشتن او بر فرض تولد ، تلاش و كوشش مى كرد .
ولى هيچيك از اينها مؤثر نيفتاد و اين نوزاد سرانجام تولد يافت .
مادر براى حفظ او ، او را در گوشه غارى در نزديكى زادگاهش پرورش مى داد ، بطورى كه سيزده سال از عمر خود را در آنجا گذراند .
سرانجام كه در آن مخفيگاه ، دور از نظر ماموران نمرود پرورش يافت ، و به سن نوجوانى رسيد تصميم گرفت كه آن خلوتگاه را براى هميشه ترك كند ، و به ميان مردم گام نهد ، و درس توحيدى را كه با الهام درون به ضميمه مطالعات فكرى دريافته بود براى مردم باز گويد .

مبارزه با گروههاى مختلف بت پرست
در اين هنگام كه مردم بابل علاوه بر بتهاى ساختگى دست خود ، موجودات
تفسير نمونه ج : 10 ص : 399
آسمانى همچون خورشيد و ماه و ستارگان را پرستش مى كردند ، ابراهيم تصميم گرفت از طريق منطق و استدلالهاى روشن ، وجدان خفته آنها را بيدار سازد و پرده هاى تاريك تلقينات غلط را از روى فطرت پاك آنها برگيرد ، تا نور فطرت بدرخشد ، و در راه توحيد و يگانه پرستى گام بگذارند .
او مدتها پيرامون آفرينش آسمان و زمين و قدرتى كه بر آنها حكومت مى كند و نظام شگفت انگيز آنها مطالعه كرده بود ، و نور يقين در قلبش مى درخشيد ( سوره انعام آيه 75 ) .

مبارزه منطقى با بت پرستان
نخست با ستاره پرستان روبرو شد و در برابر گروهى كه در برابر ستاره زهره كه بلافاصله بعد از غروب آفتاب در افق مغرب مى درخشد به تعظيم و پرستش مشغول مى شدند قرار گرفت .
ابراهيم يا از روى تعجب و استفهام انكارى ، و يا به عنوان هماهنگى با طرف مقابل ، به عنوان مقدمه براى اثبات اشتباهشان ، صدا زد اين خداى من است ؟ ! اما هنگامى كه غروب كرد ، گفت : من غروب كنندگان را دوست ندارم .
و هنگامى كه ماه سينه افق را شكافت و ماه پرستان مراسم نيايش را شروع كردند ، با آنها هم صدا شده ، گفت : اين خداى من است ؟ اما آن هم كه افول كرد گفت : اگر پروردگارم مرا راهنمائى نكند از گمراهان خواهم بود .
خورشيد پرده هاى تاريك شب را شكافت ، و شعاع طلائى خود را بر كوه و صحرا پاشيد ، آفتاب پرستان به نيايش برخاستند ، ابراهيم گفت : اين خداى من است ؟ ، اين از همه بزرگتر است .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 400
اما هنگامى كه غروب كرد ، صدا زد اى قوم من از شريكهائى كه شما براى خدا مى سازيد بيزارم ! اينها همه افول و غروب دارند .
اينها همه دستخوش تغيير و اسير دست قوانين آفرينش اند ، و هرگز از خود اراده و اختيارى ندارند ، تا چه رسد به اينكه خالق و گرداننده اين جهان باشند .
من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده ، من در ايمان خود به او خالص و ثابت قدمم و هرگز از مشركان نخواهم بود ( سوره انعام آيه 75 تا 79 ) .
ابراهيم اين مرحله از مبارزه خود را با بت پرستان ، به عاليترين صورتى پشت سر گذاشت ، و توانست عده اى را بيدار و حداقل عده ديگرى را در شك و ترديد فرو برد .
چيزى نگذشت اين زمزمه در آن منطقه پيچيد ، اين جوان كيست كه با اين منطق گويا و بيان رسا در دلهاى توده مردم راه باز مى كند ؟ !
گفتگو با آزر
در يك مرحله ديگر ابراهيم با عمويش آزر وارد بحث شد و با عباراتى بسيار محكم ، رسا و توأم با محبت و گاهى توبيخ ، در زمينه بت پرستى به او هشدار داد ، و به او گفت .
چرا چيزى را مى پرستى كه نمى شنود و نمى بيند و نه هيچ مشكلى را درباره تو حل مى كند ؟ تو اگر از من پيروى كنى ، من ترا به راه راست هدايت مى كنم ، من از اين مى ترسم كه اگر از شيطان پيروى كنى مجازات الهى دامنت را بگيرد .
حتى هنگامى كه عمويش در مقابل اين نصايح ، او را تهديد به سنگسار
تفسير نمونه ج : 10 ص : 401
كردن مى نمود او با جمله سلام عليك ، من براى تو استغفار خواهم كرد كوشش نمود تا در دل سنگين او راهى پيدا كند ( سوره مريم آيه 47 ) .

نبوت ابراهيم
در اينكه ابراهيم در چه سن و سالى به مقام نبوت نائل گشت دليل روشنى در دست نداريم ولى همينقدر از سوره مريم استفاده مى شود كه او به هنگامى كه با عمويش آزر به بحث پرداخت به مقام نبوت رسيده بود ، زيرا در اين سوره مى خوانيم .
و اذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا ( آيه 41 و 42 سوره مريم ) و مى دانيم اين ماجرا قبل از درگيرى شديد با بت پرستان و داستان آتش سوزى او بوده است ، و اگر آنچه را بعضى از مورخان نوشته اند كه ابراهيم به هنگام داستان آتش سوزى 16 ساله بود به آن بيفزائيم ثابت مى شود كه او از همان آغاز نوجوانى اين رسالت بزرگ را بر دوش گرفته بود .

مبارزه عملى با بت پرستان
به هر حال ماجراى درگيرى ابراهيم با بت پرستان ، هر روز شديدتر ، و شديدتر ، مى شد ، تا به شكستن همه بتهاى بتخانه بابل ( به استثناى يك بت بزرگ ) با استفاده از يك فرصت كاملا مناسب ، انجاميد ! .

گفتگو با حاكم جبار !
ماجراى مخالفت و مبارزه ابراهيم با بتها سرانجام به گوش نمرود رسيد و او را احضار كرد تا به گمان خود از طريق نصيحت و اندرز ، و يا توبيخ و تهديد وى را خاموش سازد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 402
او كه در سفسطه بازى ، چيره دست بود ، از ابراهيم پرسيد اگر تو اين بتها را نمى پرستى ، پس پروردگار تو كيست ؟ گفت : همان كسى كه حيات و مرگ به دست او است .
فرياد زد اى بى خبر اين بدست من است ، مگر نمى بينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى كنم ، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى نمايم ؟ ! ابراهيم كه در پاسخ هاى دندانشكن ، فوق العاده مهارت داشت ، با استمداد از قدرت نبوت به او گفت تنها حيات و مرگ نيست كه بدست خدا است ، همه عالم هستى به فرمان اويند ، مگر نمى بينى صبحگاهان خورشيد به فرمان او از افق مشرق سر بر مى آورد و شامگاهان به فرمانش در افق مغرب فرو مى رود ؟ اگر تو حكمروا بر پهنه جهان هستى مى باشى ، فردا اين قضيه را عكس كن ، تا خورشيد از مغرب سر بر آورد ، و در مشرق فرونشيند .
نمرود چنان مبهوت شد كه توانائى سخن گفتن را در برابر او از دست داد ( بقره آيه 258 ) .
بدون شك ابراهيم مى دانست كه نمرود در ادعاى قدرت بر حيات و مرگ سفسطه مى كند ولى مهارت او در استدلال اجازه نمى داد اين مطلب كه جاى دستاويزى براى دشمن سفسطه باز در آن وجود دارد ، تعقيب شود ، لذا فورا آن را رها كرد و به چيزى چسبيد كه هيچگونه قدرت دست و پا زدن در آن نداشت ! .

هجرت ابراهيم
سرانجام دستگاه حكومت جبار نمرود كه احساس كرد اين جوان كم كم به صورت كانون خطرى براى حكومت خود كامه او در آمده و زبان گويا و فكر توانا و منطق رسايش ممكن است سبب بيدارى و آگاهى توده هاى تحت ستم گردد ،
تفسير نمونه ج : 10 ص : 403
و زنجيرهاى استعمار او را سرانجام پاره كنند و بر او بشورند ، تصميم گرفت با دامن زدن به تعصبات جاهلانه بت پرستان ، كار ابراهيم را يكسره كند و با مراسم خاصى كه در سوره انبياء خواهد آمد ، او را در برابر ديدگان همه در ميان درياى آتشى كه بوسيله جهل مردم و جنايت نظام حاكم بر افروخته شده بود ، بسوزاند و براى هميشه فكر خود را راحت كند .
اما هنگامى كه آتش به فرمان خدا خاموش گشت و ابراهيم سالم از آن صحنه بيرون آمد چنان لرزه اى بر دستگاه نمرود وارد گشت كه به كلى روحيه خود را باخت ، چرا كه ديگر ابراهيم يك جوان ماجراجو و تفرقه افكن - بر چسبى كه دستگاه نمرود به او مى زدند - نبود ، بلكه به عنوان يك رهبر الهى و يك قهرمان شجاع كه مى تواند يك تنه و با دست خالى بر انبوه جباران قدرتمند يورش ببرد ، در آمد ! و به همين دليل نمرود و درباريانش كه همچون زالو خون مردم بينوا را مى مكيدند تصميم گرفتند براى ادامه حكومت خود با تمام قوا در برابر ابراهيم بايستند و تا او را نابود نكنند از پاى ننشينند .
از سوى ديگر ابراهيم سهم خود را از آن گروه گرفته بود ، يعنى دلهاى آماده به او ايمان آورده بودند ، او بهتر ديد كه با جمعيت مؤمنان و هوادارانش سرزمين بابل را ترك گويد ، و براى گستردن دعوت حق به سوى شام و فلسطين و مصر سرزمين فراعنه روانه شود ، و توانست در آن مناطق حقيقت توحيد را تبليغ نمايد و مؤمنان فراوانى را به سوى پرستش خداوند يگانه بخواند .

آخرين مرحله رسالت ابراهيم
ابراهيم عمرى را به مبارزه با بت پرستى در تمام اشكالش و مخصوصا انسان پرستى گذراند ، و توانست دلهاى آمادگان را به نور توحيد روشن سازد ، و در
تفسير نمونه ج : 10 ص : 404
كالبد انسانها جان تازه اى دمد و گروههاى زيادى را از زنجير خود كامگان رهائى بخشد .
اكنون بايد در آخرين مرحله عبوديت و بندگى خدا گام نهد و هر چه را دارد در طبق اخلاص بگذارد ، و به پيشگاهش تقديم كند .
تا از رهگذر آزمايشهاى بزرگ الهى با يك جهش بزرگ روحانى وارد مرحله امامت و پيشوائى انسانها گردد .
و مقارن همين حال پايه هاى خانه توحيد ، خانه كعبه را برافرازد ، و آن را به صورت يك كانون بى نظير خدا پرستى در آورد ، و از همه مؤمنان آماده ، به كنگره عظيمى در كنار اين خانه عظيم توحيد ، دعوت كند .
ماجراى حسادت ساره زن نخستينش با هاجر كنيزى كه او را به همسرى اختيار كرده بود و فرزندى به نام اسماعيل از او يافت ، سبب شد كه اين مادر و كودك شير خوار را به فرمان خدا از سرزمين فلسطين به بيابان خشك و تفتيده مكه در لابلاى آن كوههاى زمخت و خشن ببرد .
و آنها را در آن سرزمين كه حتى يك قطره آب در آن پيدا نمى شد ، به فرمان خدا ، و به عنوان يك آزمايش بزرگ بگذارد و باز گردد .
پيدايش چشمه زمزم و آمدن قبيله جرهم به آن سرزمين و اجازه خواستن براى زندگى در آن منطقه از هاجر كه هر كدام ماجراى طولانى و مفصلى دارد ، سبب آبادى اين زمين شد .
ابراهيم از خدا خواسته بود كه آن نقطه را شهرى آباد و پر بركت سازد ، و دلهاى مردم را به فرزندانش كه در آن منطقه رو به فزونى بودند ، متوجه گرداند .
جالب اينكه بعضى از مورخان نقل كرده اند هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل شير خوار را در مكه گذاشت ، و مى خواست از آنجا باز گردد ، هاجر
تفسير نمونه ج : 10 ص : 405
او را صدا زد كه اى ابراهيم چه كسى به تو دستور داد ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد ، نه حيوان شير دهنده اى ، و نه حتى يك قطره آب ، آن هم بدون زاد و توشه و مونس ؟ ! ابراهيم در يك جمله كوتاه پاسخ گفت : پروردگارم مرا چنين دستور داده است .
هنگامى كه هاجر اين جمله را شنيد گفت اكنون كه چنين است ، خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد ! .
ابراهيم كرارا از فلسطين به قصد زيارت اسماعيل به مكه آمد ، و در يكى از همين سفرها بود كه مراسم حج را بجاى آورد ، و به فرمان خدا اسماعيل فرزندش را كه به صورت نوجوان برومند و فوق العاده پاك و با ايمان بود به قربانگاه برد ، و حاضر شد اين بهترين ميوه شاخسار حياتش را با دست خود در راه خدا قربانى كند .
هنگامى كه اين مهمترين آزمايش را به عاليترين صورتى از عهده بر آمد و تا آخرين مرحله آمادگى خود را در اين راه نشان داد خدا قربانيش را پذيرفت و اسماعيل را براى او حفظ كرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد .
سرانجام ابراهيم با ادا كردن حق همه اين امتحانات ، و بيرون آمدن از كوره همه اين آزمايشها ، به بلندترين مقامى كه يك انسان ممكن است به آن برسد ارتقاء يافت و چنانكه قرآن مى گويد : خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود و او همه آنها را به انجام رساند ، و به دنبال آن به او فرمود من ترا امام و پيشوا قرار مى دهم ، ابراهيم كه از اين مژده به وجد آمده بود تقاضا كرد كه اين مقام را به بعضى از فرزندان من نيز ببخش ، دعاى او مستجاب شد ولى به اين شرط كه اين
تفسير نمونه ج : 10 ص : 406
مقام به كسى كه ظلم و ستم و انحرافى از او سر زده باشد هرگز نخواهد رسيد .

مقام والاى ابراهيم در قرآن
بررسى آيات قرآن نشان مى دهد كه خداوند براى ابراهيم ، مقام فوق العاده والائى قرار داده است ، مقامى كه براى هيچيك از پيامبران پيشين قائل نشده است .
بزرگى مقام اين پيامبر الهى را از تعبيرات زير به خوبى مى توان دريافت :
1 - خداوند از ابراهيم به عنوان يك امت ياد كرده ، و شخصيت او را به منزله يك امت مى ستايد ( نحل - 120 ) .
2 - مقام خليل اللهى را به او عطا فرموده است ، و اتخذ الله ابراهيم خليلا ( نساء 125 ) .
جالب اينكه در بعضى از روايات در تفسير اين آيه مى خوانيم ، اين مقام به خاطر آن بود كه ابراهيم هرگز چيزى از كسى نخواست و هرگز تقاضا كننده اى را محروم نكرد ! .
3 - او از نيكان صالحان قانتان صديقان بردباران و وفا
تفسير نمونه ج : 10 ص : 407
كنندگان به عهد بود .
4 - ابراهيم فوق العاده مهمان نواز بود بطورى كه در بعضى از روايات آمده است او را ابو اضياف ( پدر مهمانان يا صاحب مهمانان ) لقب داده بودند .
5 - او توكل بى نظيرى داشت ، تا آنجا كه در هيچ كار و هيچ حادثه اى نظرى جز به خدا نداشت هر چه مى خواست ، از او مى طلبيد و جز در خانه او را نمى كوبيد .
داستان پيشنهاد فرشتگان براى نجات او به هنگامى كه قوم لجوج مى خواستند او را در ميان دريائى از آتش بيفكنند ، و عدم قبول اين پيشنهاد از ناحيه ابراهيم در تواريخ ضبط است ، او مى گفت : من سر تا پا نيازم اما نه به مخلوق بلكه تنها به خالق ! .
6 - او شجاعت بى نظيرى داشت و در برابر سيل خروشان تعصبهاى بت پرستان يك تنه ايستاد و كمترين ترس و وحشتى به خود راه نداد ، بتهاى آنها را به باد مسخره گرفت و از بتكده آنها تل خاكى ساخت ، و در برابر نمرود و دژخيمانش با شهامت بى نظيرى سخن گفت كه هر يك از آنها در آياتى از قرآن مجيد آمده است .
7 - ابراهيم منطق فوق العاده نيرومندى داشت ، در عبارات كوتاه و محكم
تفسير نمونه ج : 10 ص : 408
و مستدل پاسخهاى داندان شكنى به گمراهان مى داد ، و با همان منطق رسايش بينى لجوجان را به خاك ميماليد .
هرگز بخاطر شدت خشونت آنها از كوره در نمى رفت ، بلكه با خونسردى كه حاكى از روح بزرگش بود با آنها روبرو مى شد ، و با گفتار و رفتارش سند محكوميتشان را به دستشان مى سپرد ، كه اين مطلب نيز در داستان محاجه ابراهيم با نمرود ، و با عمويش آزر ، و با قضات دادگاه بابل ، هنگامى كه مى خواستند او را به جرم خداپرستى و بت شكنى محكوم نمايند ، به روشنى آمده است .
به آيات زير كه در سوره انبياء آمده است خوب توجه كنيد : هنگامى كه قضات از او پرسيدند آيا تو هستى كه اين بلا را به سر خدايان ما آورده اى و اينهمه بتهاى كوچك و بزرگ را در هم شكسته اى ؟ ( قالوا ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ) .
او در پاسخ براى آنكه آنها را در بن بست شديد قرار دهد ، بن بستى كه راه نجات از آن را نداشته باشند گفت : ممكن است اين كار را بزرگ آنها كرده باشد ؟ از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند ( قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ) .
با همين يك جمله دشمنان خود را در بن بست شديدى قرار داد ، اگر بگويند بتها لال و بسته دهن هستند و قادر به تكلم نيستند ، زهى رسوائى با اين خداى گنگ و بى عرضه ، و اگر قبول كنند كه آنها قادر به تكلمند بايد بپرسند و جواب بشنوند ! اينجا بود كه وجدان خفته آنها اندكى بيدار شد ، و به خويشتن خويش بازگشتند ، و از درون خويش فريادى شنيدند كه به آنها مى گفت شما ظالم و خود خواه و ستمگريد ، نه به خود رحم مى كنيد و نه به جامعه اى كه به آن تعلق داريد ( فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 409
ولى به هر حال لازم بود پاسخى بگويند ، لذا با كمال سرشكستگى گفتند تو كه مى دانى اينها سخن نمى گويند ( ثم نكسوا على رؤسهم لقد علمت ما هؤلاء ينطقون ) .
در اينجا بود كه گفتار كوبنده ابراهيم همچون صاعقه اى بر سر آنها فرود آمد ، فرياد زد اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد ، اى بى عقلها ! ( اف لكم و لما تعبدون من دون الله ا فلا تعقلون ) .
سرانجام چون ياراى مقاومت در برابر منطق نيرومند ابراهيم در خود نديدند - - آنچنانكه شيوه همه زورگويان قلدر است - متوسل به زور شدند ، و گفتند او را بايد بسوزانيد .
و براى اين كار از تعصبات جاهلانه بت پرستان كمك گرفتند و صدا زدند بشتابيد به يارى خدايانتان اگر توان و قدرتى داريد ( قالوا حرقوه و انصروا الهتكم ان كنتم فاعلين ) .
اين يك نمونه از منطق رسا و مستدل و قاطع و برنده ابراهيم بود .
8 - قابل توجه اينكه قرآن يكى از افتخارات مسلمانها را اين مى شمرد كه آنها بر آئين ابراهيمند و او بود كه نام مسلمان را بر شما گذارد .
حتى براى تشويق مسلمانان به انجام پاره اى از دستورات مهم به آنان گوشزد مى كند كه شما بايد به ابراهيم و يارانش اقتدا جوئيد .
9 - مراسم حج با آنهمه عظمت و شكوهش بوسيله ابراهيم ، و به فرمان خدا پايه گذارى شد و به همين جهت نام ابراهيم و خاطره ابراهيم با تمام مراسم
تفسير نمونه ج : 10 ص : 410
حج آميخته است و انسان در هر موقف و هر برنامه اى از اين مراسم بزرگ به ياد اين پيغمبر الهى مى افتد و پرتو عظمت او را در دل خويش احساس مى كند ، اصولا انجام مراسم حج بى ياد ابراهيم نامفهوم است ! .
10 - شخصيت ابراهيم تا آن حد و پايه بود كه هر گروهى كوشش داشتند او را از خود بدانند يهوديان و مسيحيان هر كدام بر پيوند خويش با ابراهيم تاكيد داشتند ، كه قرآن در پاسخ آنها اين واقعيت را بيان داشت كه او تنها يك مسلمان و موحد راستين بود يعنى كسى كه در همه چيز تسليم فرمان خدا بود ، جز به او نمى انديشيد و جز در راه او گام بر نمى داشت .
پايان جلد 10 تفسير نمونه

 

Back Index Next