Back Index Next

تفسير نمونه ج : 1 ص : 593
گفتگوى با پروردگار بهره مند مى شدند مؤمنان نيز در آن جهان به آن مفتخر مى شوند ، چه لذتى از اين برتر ؟ بعلاوه خدا نظر لطف به آنها مى كند و با آب عفو و رحمتش آنها را مى شويد و پاك و پاكيزه مى كند چه نعمتى از اين بالاتر ؟ بديهى است سخن گفتن خداوند با بندگان ، مفهومش اين نيست كه خدا زبان دارد و جسم است بلكه او با قدرت بى پايانش امواج صوتى را در فضا مى آفريند به گونه اى كه قابل درك و شنيدن باشد ( همانگونه كه در وادى طور با موسى سخن گفت ) و يا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصش سخن مى گويد .
به هر حال اين لطف بزرگ پروردگار و اين لذت بى نظير معنوى براى بندگان پاكدلى است كه زبان حقگو دارند و مردم را به حقائق آشنا مى كنند ، بر سر پيمان خود ايستاده اند و حق طلبى را هرگز فداى منافع مادى نمى كنند .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه از پاره اى از آيات قرآن استفاده مى شود كه خدا در قيامت با بعضى از مجرمان و كافران نيز سخن مى گويد ، مانند قال اخسؤا فيها و لا تكلمون : برويد و گم شويد در آتش دوزخ و ديگر با من سخن مگوئيد ( آيه 108 - مؤمنون ) .
اين سخن را خداوند به گنهكارانى مى گويد كه درخواست خلاصى از آتش دوزخ مى كنند ، و مى گويند : خداوندا ما را از آن خارج كن و اگر بار ديگر باز گشتيم ستمگريم .
در سوره جاثيه آيه 30 و 31 نيز نظير اين گفتگو از سوى خداوند با مجرمان مشاهده مى شود .
پاسخ اين است كه منظور از سخن گفتن در آيات مورد بحث سخن از روى لطف و احترام و محبت خاص است ، نه سخنى كه به عنوان بى مهرى و تحقير و طرد و مجازات باشد كه اين خود يكى از دردناكترين كيفرها است .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 594
اين نكته نيز چندان احتياج به توضيح ندارد كه معنى جمله آن را به بهاى كمى نفروشيد اين نيست كه كتمان حق در برابر بهاى گزاف بى مانع است ، بلكه منظور اين است هر بهاى مادى در برابر كتمان حق گرفته شود ناچيز و بى ارزش است هر چند تمام دنيا باشد ! .
آيه بعد وضع اين گروه را مشخص تر مى سازد و نتيجه كارشان را در اين معامله زيانبار چنين بازگو مى كند : اينها كسانى هستند كه گمراهى را با هدايت و عذاب را با آمرزش مبادله كرده اند ( اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى و العذاب بالمغفرة ) .
و به اين ترتيب از دو سو گرفتار زيان خسران شده اند : از يكسو رها كردن هدايت و بر گزيدن ضلالت در برابر آن ، و از سوى ديگر از دست دادن رحمت و آمرزش خدا و جايگزين ساختن عذاب دردناك الهى بجاى آن ، و اين معامله اى است كه هيچ انسان عاقلى به سراغ آن نمى رود .
لذا در پايان آيه اضافه مى كند راستى عجيب است كه چقدر در برابر آتش خشم و غضب خدا جسور و خونسردند ؟ ! ( فما اصبرهم على النار ) .
آخرين آيه مورد بحث مى گويد : اين تهديدها و وعده هاى عذاب كه براى كتمان كنندگان حق بيان شده است به خاطر اين است كه خداوند كتاب آسمانى قرآن را به حق و توام با دلائل روشن نازل كرده تا جاى هيچگونه شبهه و ابهامى براى كسى باقى نماند ( ذلك بان الله نزل الكتاب بالحق ) .
با اينحال گروهى به خاطر حفظ منافع كثيف خويش دست به توجيه و تحريف مى زنند و در كتاب آسمانى اختلافها به وجود مى آورند تا به اصطلاح آب را گل
تفسير نمونه ج : 1 ص : 595
آلود كنند و از آن ماهى گيرند .
چنين كسانى كه اختلاف در كتاب آسمانى مى كنند بسيار از حقيقت دورند ( و ان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد ) .
كلمه شقاق در اصل به معنى شكاف و جدائى است اين تعبير شايد اشاره به اين باشد كه ايمان و تقوا و افشا كردن حق رمز وحدت و اتحاد در جامعه انسانى است ، اما خيانت و كتمان حقائق موجب پراكندگى و جدائى و شكاف است نه شكاف سطحى كه آن را بتوان ناديده گرفت بلكه جدائى و شكاف عميق !
تفسير نمونه ج : 1 ص : 596
* لَّيْس الْبرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَكِنَّ الْبرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ الْمَلَئكةِ وَ الْكِتَبِ وَ النَّبِيِّينَ وَ ءَاتى الْمَالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ السائلِينَ وَ فى الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصلَوةَ وَ ءَاتى الزَّكَوةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَهَدُوا وَ الصبرِينَ فى الْبَأْساءِ وَ الضرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولَئك الَّذِينَ صدَقُوا وَ أُولَئك هُمُ الْمُتَّقُونَ(177)
ترجمه :
177 - نيكى ( تنها ) اين نيست ( كه به هنگام نماز ) صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد ( و تمام گفتگوى شما از مساله قبله و تغيير قبله باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد ) بلكه نيكى ( و نيكوكار ) كسانى هستند كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند ، و مال ( خود ) را با علاقه اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مى كنند ، نماز را بر پا مى دارند ، و زكات را مى پردازند و به عهد خود - به هنگامى كه عهد بستند - وفا مى كنند ، در برابر محروميتها و بيماريها ، و در ميدان جنگ استقامت به خرج مى دهند ، اينها كسانى هستند كه راست مى گويند ( و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است ) و اينها هستند پرهيزگاران .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 597
شان نزول :
چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و نصارى به راه انداخت ، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود ( پيروى مسلمين از قبله آنان ) را از دست داده بودند زبان به اعتراض گشودند ، كه قرآن در آيه 142 با جمله ( سيقول السفهاء ) به آن اشاره كرده است آيه فوق نازل گرديد و تاييد كرد كه اينهمه گفتگو در مساله قبله صحيح نيست بلكه مهم تر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است .

تفسير : ريشه و اساس همه نيكيها
همانگونه كه در تفسير آيات تغيير قبله گذشت ، نصارا به هنگام عبادت رو به سوى شرق و يهود رو به سوى غرب كرده ، عبادات خود را انجام مى دادند ، اما خدا كعبه را براى مسلمين قبله قرار داد كه در طرف جنوب بود و حد وسط ميان آن دو محسوب مى شد .
و نيز ديديم كه مخالفين اسلام از يكسو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدائى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند .
آيه فوق روى سخن را به اين گروهها كرده ، مى گويد : نيكى تنها اين نيست كه به هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساله نمائيد ( ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ) .
بر ( بر وزن ضد ) در اصل به معنى توسعه است ، سپس در معنى نيكيها و خوبيها و احسان ، به كار رفته است ، زيرا اين كارها در وجود انسان محدود
تفسير نمونه ج : 1 ص : 598
نمى شود و گسترش مى يابد و به ديگران مى رسد و آنها نيز بهره مند مى شوند .
و بر ( بر وزن نر ) جنبه وصفى دارد و به معنى شخص نيكوكار است ، در اصل به معنى بيابان و مكان وسيع مى باشد ، و از آنجا كه نيكوكاران روحى وسيع و گسترده دارند اين واژه بر آنها اطلاق مى شود .
قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مى گويد : بلكه نيكى ( نيكوكار ) كسانى هستند كه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند ( و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين ) .
در حقيقت اين نخستين پايه همه نيكيها و خوبيها است : ايمان به مبدا و معاد و برنامه هاى الهى ، و پيامبران كه مامور ابلاغ و اجراى اين برنامه ها بودند ، و فرشتگانى كه واسطه ابلاغ اين دعوت محسوب مى شدند ، ايمان به اصولى كه تمام وجود انسان را روشن مى كند و انگيزه نيرومندى براى حركت به سوى برنامه هاى سازنده و اعمال صالح است .
جالب اينكه نمى گويد نيكوكار كسانى هستند كه ... بلكه مى گويد نيكى كسانى هستند كه ... اين به خاطر آن است كه در ادبيات عرب و همچنين بعضى زبانهاى ديگر هنگامى كه مى خواهند آخرين درجه تاكيد را در چيزى بيان كنند آن را بصورت مصدرى مى آورند نه به صورت وصف ، مثلا گفته مى شود على (عليه السلام) عدل جهان انسانيت است ، يعنى آنچنان عدالت پيشه است كه گوئى تمام وجودش در آن حل شده و سر تا پاى او در عدالت غرق گشته است ، به گونه اى كه هر گاه به او نگاه كنى چيزى جز عدالت نمى بينى ! و همچنين در نقطه مقابل آن مى گوئيم بنى اميه ذلت اسلام بودند گوئى تمام وجودشان تبديل به خوارى شده بود .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 599
بنا بر اين از اين تعبير ايمان محكم و نيرومندى در سطح بالا استفاده مى شود .
پس از ايمان به مساله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مى كند و مى گويد : مال خود را با تمام علاقه اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان مى دهند ( و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب ) .
بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست ، مخصوصا هنگامى كه به مرحله ايثار برسد ، چرا كه حب آن تقريبا در همه دلها است ، و تعبير على حبه نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مى كنند .
جالب اينكه در اينجا شش گروه از نيازمندان ذكر شده اند : در درجه اول بستگان و خويشاوندان آبرومند ، و در درجه بعد يتيمان و مستمندان ، سپس آنهائى كه نيازشان كاملا موقتى است مانند واماندگان در راه ، بعد سائلان ، اشاره به اينكه نيازمندان همه اهل سؤال نيستند ، گاهى چنان خويشتن دارند كه ظاهر آنها همچون اغنيا است در حالى كه در باطن سخت محتاجند ، چنانكه قرآن در جاى ديگر مى گويد يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف : افراد ناآگاه آنها را به خاطر شدت خويشتندارى اغنياء تصور مى كنند ( سوره بقره - 273 ) و سرانجام به بردگان اشاره مى كند كه نياز به آزادى و استقلال دارند هر چند ظاهرا نياز مادى آنها به وسيله مالكشان تامين گردد .
سومين اصل از اصول نيكيها را بر پا داشتن نماز مى شمرد و مى گويد : آنها نماز را برپا مى دارند ( و اقام الصلوة ) .
نمازى كه اگر با شرائط و حدودش ، و با اخلاص و خضوع ، انجام گيرد ، انسان را از هر گناه باز مى دارد و به هر خير و سعادتى تشويق مى كند .
چهارمين برنامه آنها را اداء زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مى گويد :
تفسير نمونه ج : 1 ص : 600
آنها زكات را مى پردازند ( و آتى الزكوة ) .
بسيارند افرادى كه در پاره اى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداء حقوق واجب سهل انگار مى باشند ، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچگونه كمك ديگرى تن در نمى دهند ، حتى حاضر نيستند حتى يك دينار به نيازمندترين افراد بدهند ، آيه فوق با ذكر انفاق مستحب و ايثارگرى از يكسو ، و اداى حقوق واجب از سوى ديگر ، اين هر دو گروه را از صف نيكوكاران واقعى خارج مى سازد و نيكوكار را كسى مى داند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند .
و جالب اينكه در مورد انفاقهاى مستحب كلمه على حبه ( با اينكه ثروت محبوب آنها است ) را ذكر مى كند ، ولى در مورد زكات واجب نه ، چرا كه اداى حقوق واجب مالى يك وظيفه الهى و اجتماعى است و اصولا نيازمندان - طبق منطق اسلام - در اموال ثروتمندان به نسبت معينى شريكند ، پرداختن مال شريك نيازى به اين تعبير ندارد .
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مى شمرد و مى گويد : كسانى هستند كه به عهد خويش به هنگامى كه پيمان مى بندند وفا مى كنند ( و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا ) .
چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است ، و از جمله گناهانى كه رشته اطمينان و اعتماد را پاره مى كند و زيربناى روابط اجتماعى را سست مى نمايد ترك وفاى به عهد است ، به همين دليل در روايات اسلامى چنين مى خوانيم كه مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند ، خواه طرف مقابل ، مسلمان باشد يا كافر ، نيكوكار باشد يا بدكار ، و آن سه عبارتند از : وفاى به عهد ، اداى امانت و احترام به پدر و مادر .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 601
و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى دهد : كسانى هستند كه در هنگام محروميت و فقر ، و به هنگام بيمارى و درد ، و همچنين در موقع جنگ در برابر دشمن ، صبر و استقامت به خرج مى دهند ، و در برابر اين حوادث زانو نمى زنند ( و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس ) و در پايان آيه به عنوان جمع بندى و تاكيد بر شش صفت عالى گذشته مى گويد : اينها كسانى هستند كه راست مى گويند و اينها پرهيزگارانند اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ) .
راستگوئى آنها از اينجا روشن مى شود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است ، و تقوا و پرهيزگاريشان از اينجا معلوم مى شود كه آنها هم وظيفه خود را در برابر الله و هم در برابر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى دهند .
جالب اينكه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه هاى عملى است .
در زمينه اصول اعتقادى تمام پايه هاى اصلى ذكر شده ، و از ميان برنامه هاى عملى به انفاق و نماز و زكات كه سمبلى از رابطه خلق با خالق ، و خلق با خلق است اشاره گرديده و از ميان برنامه هاى اخلاقى تكيه بر وفاى به عهد و استقامت و پايدارى شده كه ريشه همه صفات عالى اخلاقى را تشكيل مى دهد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 602
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُتِب عَلَيْكُمُ الْقِصاص فى الْقَتْلى الحُْرُّ بِالحُْرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الأُنثى بِالأُنثى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شىْءٌ فَاتِّبَاعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسن ذَلِك تخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِك فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ(178) وَ لَكُمْ فى الْقِصاصِ حَيَوةٌ يَأُولى الأَلْبَبِ لَعَلَّكمْ تَتَّقُونَ(179)
ترجمه :
178 - اى افرادى كه ايمان آورده ايد ! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است ، آزاد در برابر آزاد ، و برده در برابر برده ، و زن در برابر زن ، پس اگر كسى از ناحيه برادر ( دينى ) خود مورد عفو قرار گيرد ( و حكم قصاص او تبديل به خونبها گردد ) بايد از راه پسنديده پيروى كند ( و در طرز پرداخت ديه ، حال پرداخت كننده را در نظر بگيرد ) و قاتل نيز به نيكى ديه را به ولى مقتول بپردازد ( و در آن مسامحه نكند ) اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما و كسى كه بعد از آن تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت .
179 - و براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان خرد ، تا شما تقوى پيشه كنيد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 603
شان نزول :
عادت عرب جاهلى بر اين بود كه اگر كسى از قبيله آنها كشته مى شد تصميم مى گرفتند تا آنجا كه قدرت دارند از قبيله قاتل بكشند ، و اين فكر تا آنجا پيش رفته بود كه حاضر بودند به خاطر كشته شدن يك فرد تمام طائفه قاتل را نابود كنند آيه فوق نازل شد و حكم عادلانه قصاص را بيان كرد .
اين حكم اسلامى ، در واقع حد وسطى بود ميان دو حكم مختلف كه در آن زمان وجود داشت بعضى قصاص را لازم مى دانستند و چيزى جز آن را مجاز نمى شمردند و بعضى تنها ديه را لازم مى شمردند ، اسلام قصاص را در صورت عدم رضايت اولياى مقتول ، و ديه را به هنگام رضايت طرفين قرار داد .

تفسير : قصاص مايه حيات شما است !
از اين آيات به بعد يك سلسله از احكام اسلامى مطرح مى شود و آيات گذشته را كه تحت عنوان بر و نيكوكارى بود و بخش مهمى از برنامه هاى اسلام را شرح مى داد تكميل مى كند .
نخست از مساله حفظ احترام خونها كه مساله فوق العاده مهمى در روابط اجتماعى است آغاز مى كند ، و خط بطلان بر آداب و سنن جاهلى مى كشد ، مؤمنان را مخاطب قرار داده چنين مى گويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است ( يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى ) .
قرآن گاهى از دستورات لازم الاجرا با جمله كتب عليكم : بر شما نوشته شده تعبير مى كند ، از جمله در آيه فوق و همچنين آيات آينده كه در مورد وصيت و روزه سخن مى گويد ، همين تعبير ديده مى شود ، و به هر حال اين تعبير اهميت
تفسير نمونه ج : 1 ص : 604
و تاكيد مطلب را روشن مى كند ، زيرا هميشه مسائلى را مى نويسند كه از هر نظر قطعيت پيدا كرده و جدى است .
قصاص از ماده قص ( بر وزن سد ) به معنى جستجو و پى گيرى از آثار چيزى است و هر امرى كه پشت سر هم آيد عرب آن را قصه مى گويد و از آنجا كه قصاص قتلى است كه پشت سر قتل ديگرى قرار مى گيرد اين واژه در مورد آن به كار رفته است .
همانگونه كه در شان نزول اشاره شد اين آيات در مقام تعديل زياده رويهاى است كه در جاهليت در مورد قتل نفس انجام مى گرفت ، و با انتخاب واژه قصاص نشان مى دهد كه اولياء مقتول حق دارند نسبت به قاتل همانرا انجام دهند كه او مرتكب شده .
ولى به اين مقدار قناعت نكرده در دنباله آيه مساله مساوات را با صراحت بيشتر مطرح مى كند و مى گويد : آزاد در برابر آزاد ، برده در برابر برده ، و زن در برابر زن ( الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثى بالانثى ) .
به خواست خدا توضيح خواهيم داد كه اين مساله دليل بر برترى خون مرد نسبت به زن نيست و مرد قاتل را نيز مى توان ( با شرائطى ) در برابر زن مقتول قصاص كرد .
سپس براى اينكه روشن شود كه مساله قصاص حقى براى اولياى مقتول است و هرگز يك حكم الزامى نيست ، و اگر مايل باشند مى توانند قاتل را ببخشند و خونبها بگيرند ، يا اصلا خونبها هم نگيرند ، اضافه مى كند : اگر كسى از ناحيه برادر دينى خود مورد عفو قرار گيرد ( و حكم قصاص با رضايت طرفين تبديل به خونبها گردد ) بايد از روش پسنديده اى پيروى كند ( و براى پرداخت ديه طرف را در فشار نگذارد ) و او هم در پرداختن ديه كوتاهى نكند ( فمن عفى له من اخيه شىء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 605
به اين ترتيب از يكسو به اولياى مقتول توصيه مى كند كه اگر از قصاص صرفنظر كرده ايد در گرفتن خونبها زياده روى نكنيد و به طرز شايسته با توجه به مبلغ عادلانه اى كه اسلام قرار داده و در اقساطى كه طرف ، قدرت پرداخت آن را دارد از او بگيريد .
و از سوى ديگر با جمله و اداء اليه باحسان به قاتل نيز توصيه مى كند كه در پرداخت خونبها روش صحيحى در پيش گيرد و بدهى خود را بدون مسامحه بطور كامل و به موقع اداء نمايد .
و به اين صورت وظيفه و برنامه هر يك از دو طرف را مشخص كرده است .
در پايان آيه براى تاكيد و توجه دادن به اين امر كه تجاوز از حد از ناحيه هر كس بوده باشد مجازات شديد دارد مى گويد : اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگارتان ، و كسى كه بعد از آن از حد خود تجاوز كند عذاب دردناكى در انتظار او است ( ذلك تخفيف من ربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم ) .
اين دستور عادلانه قصاص و عفو كه يك مجموعه كاملا انسانى و منطقى را تشكيل مى دهد از يكسو روش فاسد عصر جاهليت را كه هيچگونه برابرى در قصاص قائل نبودند و همچون دژخيمان عصر فضا گاه در برابر يك نفر صدها نفر را به خاك و خون مى كشيدند محكوم مى كند .
و از سوى ديگر راه عفو را به روى مردم نمى بندد ، در عين حال احترام خون را نيز كاهش نمى دهد و قاتلان را جسور نمى سازد ، و از سوى سوم مى گويد بعد از برنامه عفو و گرفتن خونبها هيچيك از طرفين حق تعدى ندارند ، بر خلاف اقوام جاهلى كه اولياى مقتول گاهى بعد از عفو و حتى گرفتن خونبها قاتل را مى كشتند ! .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 606
آيه بعد با يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى پاسخ بسيارى از سؤالات را در زمينه مساله قصاص بازگو مى كند و مى گويد : اى خردمندان ! قصاص براى شما مايه حيات و زندگى است ، باشد كه تقوا پيشه كنيد ( و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون ) .
اين آيه كه از ده كلمه تركيب شده ، و در نهايت فصاحت و بلاغت است آنچنان جالب است كه به صورت يك شعار اسلامى در اذهان همگان نقش بسته ، و به خوبى نشان مى دهد كه قصاص اسلامى به هيچوجه جنبه انتقامجوئى ندارد بلكه دريچه اى است به سوى حيات و زندگى انسانها .
از يكسو ضامن حيات جامعه است ، زيرا اگر حكم قصاص به هيچوجه وجود نداشت و افراد سنگدل احساس امنيت مى كردند جان مردم بى گناه به خطر مى افتاد همانگونه كه در كشورهائى كه حكم قصاص به كلى لغو شده آمار قتل و جنايت به سرعت بالا رفته است .
و از سوى ديگر مايه حيات قاتل است چرا كه او را از فكر آدم كشى تا حد زيادى باز مى دارد و كنترل مى كند .
و از سوى سوم به خاطر لزوم تساوى و برابرى جلو قتلهاى پى در پى را مى گيرد و به سنتهاى جاهلى كه گاه يك قتل مايه چند قتل و آن نيز به نوبه خود مايه قتلهاى بيشترى مى شد پايان مى دهد ، و از اين راه نيز مايه حيات جامعه است .
و با توجه به اينكه حكم قصاص مشروط به عدم عفو است نيز دريچه ديگرى به حيات و زندگى گشوده مى شود .
جمله لعلكم تتقون كه هشدارى است براى پرهيز از هر گونه تعدى و تجاوز اين حكم حكيمانه اسلامى را تكميل مى كند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 607
نكته ها :

1 - قصاص و عفو يك مجموعه عادلانه
اسلام كه در هر مورد مسائل را با واقع بينى و بررسى همه جانبه دنبال مى كند ، در مساله خون بى گناهان نيز حق مطلب را دور از هر گونه تندروى و كندروى بيان داشته است ، نه همچون آئين تحريف شده يهود فقط تكيه بر قصاص مى كند و نه مانند مسيحيت كنونى فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود توصيه مى نمايد ، چرا كه دومى مايه جرئت است و اولى عامل خشونت و انتقامجوئى .
فرض كنيد قاتل و مقتول با هم برادر و يا سابقه دوستى و پيوند اجتماعى داشته باشند ، در اينصورت اجبار كردن به قصاص داغ تازه اى بر اولياى مقتول مى گذارد ، و مخصوصا در مورد افرادى كه سرشار از عواطف انسانى باشند اجبار كردن بر قصاص خود زجر و شكنجه ديگرى براى آنها محسوب مى شود ، در حالى كه محدود ساختن حكم به روش عفو و ديه نيز افراد جنايتكار را جرى تر مى كند .
لذا حكم اصلى را قصاص قرار داده ، و براى تعديل آن حكم عفو را در كنار اين حكم ذكر كرده است .
به عبارت روشنتر اولياء مقتول حق دارند در برابر قاتل يكى از سه حكم را اجراء كنند :
1 - قصاص كردن .
2 - عفو كردن بدون گرفتن خونبها .
3 - عفو كردن با گرفتن خونبها ( البته در اينصورت موافقت قاتل نيز شرط است ) .

2 - آيا قصاص بر خلاف عقل و عواطف انسانى است ؟
گروهى كه بدون تامل ، بعضى از مسائل جزائى اسلام را مورد انتقاد قرار
تفسير نمونه ج : 1 ص : 608
داده اند به خصوص در باره مساله قصاص سر و صدا راه انداخته مى گويند :
1 - جنايتى كه قاتل مرتكب شده بيش از اين نيست كه انسانى را از بين برده است ، ولى شما به هنگام قصاص همين عمل را تكرار مى كنيد ! .
2 - قصاص جز انتقامجوئى و قساوت نيست ، اين صفت ناپسند را بايد با تربيت صحيح از ميان مردم برداشت ، در حالى كه طرفداران قصاص هر روز به اين صفت ناپسند انتقامجوئى روح تازه اى مى دمند !
3 - آدمكشى گناهى نيست كه از اشخاص عادى يا سالم سرزند ، حتما قاتل از نظر روانى مبتلا به بيمارى است ، و بايد معالجه شود ، و قصاص دواى چنين بيمارانى نمى تواند باشد .
4 - مسائلى كه مربوط به نظام اجتماعى است بايد دوش به دوش اجتماع رشد كند ، بنا بر اين قانونى كه در هزار و چهارصد سال پيش از اين پياده مى شده نبايد در اجتماع امروز عملى شود !
5 - آيا بهتر نيست به جاى قصاص ، قاتلان را زندانى كنيم و با كار اجبارى از وجود آنها به نفع اجتماع استفاده نمائيم با اين عمل هم اجتماع از شر آنان محفوظ مى ماند ، و هم از وجود آنها حتى المقدور استفاده مى شود .
اينها خلاصه اعتراضاتى است كه پيرامون مساله قصاص مطرح مى شود .

پاسخ
دقت در آيات قصاص در قرآن مجيد جواب اين اشكالات را روشن مى سازد ( و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب ) .
زيرا از بين بردن افراد مزاحم و خطرناك گاه بهترين وسيله براى رشد و تكامل اجتماع است ، و چون در اينگونه موارد مساله قصاص ضامن حيات و ادامه
تفسير نمونه ج : 1 ص : 609
بقا مى باشد شايد از اين رو قصاص به عنوان غريزه در نهاد انسان گذارده شده است .
نظام طب ، كشاورزى ، دامدارى همه و همه روى اين اصل عقلى ( حذف موجود خطرناك و مزاحم ) بنا شده زيرا مى بينيم به خاطر حفظ بدن ، عضو فاسد را قطع مى كنند ، و يا به خاطر نمو گياه شاخه هاى مضر و مزاحم را مى برند ، كسانى كه كشتن قاتل را فقدان فرد ديگرى مى دانند تنها ديد انفرادى دارند ، اگر صلاح اجتماع را در نظر بگيرند و بدانند اجراى قصاص چه نقشى در حفاظت و تربيت ساير افراد دارد در گفتار خود تجديد نظر مى كنند ، از بين بردن اين افراد خونريز در اجتماع همانند قطع كردن و از بين بردن عضو و شاخه مزاحم و مضر است كه به حكم عقل بايد آن را قطع كرد ، و ناگفته پيدا است كه تاكنون هيچكس به قطع شاخه ها و عضوهاى فاسد و مضر اعتراض نكرده است ، اين در مورد ايراد اول .
در مورد ايراد دوم بايد توجه داشت كه اصولا تشريع قصاص هيچگونه ارتباطى با مساله انتقامجوئى ندارد ، زيرا انتقام به معنى فرونشاندن آتش غضب به خاطر يك مساله شخصى است ، در حالى كه قصاص به منظور پيشگيرى از تكرار ظلم و ستم بر اجتماع است و هدف آن عدالتخواهى و حمايت از ساير افراد بى گناه مى باشد .
در مورد ايراد سوم كه قاتل حتما مبتلا به مرض روانى است و از اشخاص عادى ممكن نيست چنين جنايتى سر بزند ، بايد گفت : در بعضى موارد اين سخن صحيح است و اسلام هم در چنين صورتهائى براى قاتل ديوانه يا مثل آن حكم قصاص نياورده است ، اما نمى توان مريض بودن قاتل را به عنوان يك قانون و راه عذر عرضه داشت ، زيرا فسادى كه اين طرح به بار مى آورد و جراتيكه به جنايتكاران اجتماع مى دهد براى هيچكس قابل ترديد نيست ، و اگر استدلال در مورد قاتل صحيح باشد در مورد تمام متجاوزان و كسانى كه به حقوق ديگران تعدى مى كنند نيز بايد صحيح باشد ، زيرا آدمى كه داراى سلامت كامل عقل است هرگز بديگران
تفسير نمونه ج : 1 ص : 610
تجاوز نمى كند ، و به اين ترتيب تمام قوانين جزائى را بايد از ميان برداشت ، و همه متعديان و متجاوزان را به جاى زندان و مجازات به بيمارستانهاى روانى روانه كرد .
اما اينكه : رشد اجتماع قانون قصاص را نمى پذيرد و قصاص تنها در اجتماعات قديم نقشى داشته اما الان قصاص را حكمى خلاف وجدان مى دانند كه بايد حذف شود پاسخ آن يك جمله است و آن اينكه : ادعاى مزبور در برابر توسعه وحشتناك جنايات در دنياى امروز و آمار كشتارهاى ميدانهاى نبرد و غير آن ادعاى بى ارزشى است ، و به خيالبافى شبيه تر است ، و به فرض كه چنين دنيائى به وجود آمد ، اسلام هم قانون عفو را در كنار قصاص گذارده و هرگز قصاص را راه منحصر معرفى نكرده است ، مسلما در چنان محيطى خود مردم ترجيح خواهند داد كه قاتل را عفو كنند ، اما در دنياى كنونى كه جناياتش تحت لفافه هاى گوناگون قطعا از گذشته بيشتر و وحشيانه تر است حذف اين قانون جز اينكه دامنه جنايات را گسترش دهد اثرى ندارد .
و در مورد ايراد پنجم بايد توجه داشت كه هدف از قصاص همانطور كه قرآن تصريح مى كند حفظ حيات عمومى اجتماع و پيشگيرى از تكرار قتل و جنايات است ، مسلما زندان نمى تواند اثر قابل توجهى داشته باشد ( آنهم زندانهاى كنونى كه وضع آن از بسيارى از منازل جنايتكاران بهتر است ) و به همين دليل در كشورهائى كه حكم اعدام لغو شده در مدت كوتاهى آمار قتل و جنايت فزونى گرفته ، به خصوص اگر حكم زندانى افراد - طبق معمول - در معرض بخشودگى باشد كه در اينصورت جنايتكاران با فكرى آسوده تر و خيالى راحت تر دست به جنايت مى زنند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 611
3 - آيا خون مرد رنگين تر است ؟
ممكن است بعضى ايراد كنند كه در آيات قصاص دستور داده شده كه نبايد مرد بخاطر قتل زن مورد قصاص قرار گيرد ، مگر خون مرد از خون زن رنگين تر است ؟ چرا مرد جنايتكار بخاطر كشتن زن و ريختن خون ناحق از انسانهائى كه بيش از نصف جمعيت روى زمين را تشكيل مى دهند قصاص نشود ؟ ! در پاسخ بايد گفت : مفهوم آيه اين نيست كه مردم نبايد در برابر زن قصاص شود بلكه همانطور كه در فقه اسلام مشروحا بيان شده اولياى زن مقتولى مى توانند مرد جنايتكار را به قصاص برسانند به شرط آنكه نصف مبلغ ديه را بپردازند .
به عبارت ديگر : منظور از عدم قصاص مرد در برابر قتل زن ، قصاص بدون قيد و شرط است ولى با پرداخت نصف ديه ، كشتن او جايز است .
و لازم به توضيح نيست كه پرداخت مبلغ مزبور براى اجراى قصاص نه بخاطر اين است كه زن از مرتبه انسانيت دورتر است و يا خون او كمرنگ تر از خون مرد است ، اين توهمى است كاملا بيجا و غير منطقى كه شايد لفظ و تعبير خونبها ريشه اين توهم شده است ، پرداخت نصف ديه تنها بخاطر جبران خسارتى است كه از قصاص گرفتن از مرد متوجه خانواده او مى شود ( دقت كنيد ) .
توضيح اينكه : مردان غالبا در خانواده عضو مؤثر اقتصادى هستند و مخارج خانواده را متحمل مى شوند و با فعاليتهاى اقتصادى خود چرخ زندگى خانواده را به گردش در مى آورند ، بنا بر اين تفاوت ميان از بين رفتن مرد و زن از نظر اقتصادى و جنبه هاى مالى بر كسى پوشيده نيست كه اگر اين تفاوت مراعات نشود خسارت بى دليلى به بازماندگان مرد مقتول و فرزندان بى گناه او وارد مى شود ، لذا اسلام با قانون پرداخت نصف مبلغ در مورد قصاص مرد رعايت حقوق همه افراد را كرده و از اين خلاء اقتصادى و ضربه نابخشودنى ، كه به يك خانواده مى خورد جلوگيرى نموده است اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه به بهانه
تفسير نمونه ج : 1 ص : 612
لفظ تساوى حقوق افراد ديگرى مانند فرزندان شخصى كه مورد قصاص قرار گرفته پايمال گردد .
البته ممكن است زنانى براى خانواده خود ، نان آورتر از مردان باشند ، ولى مى دانيم احكام و قوانين بر محور افراد دور نمى زند بلكه كل مردان را با كل زنان بايد سنجيد ( دقت كنيد ) .
4 - نكته ديگرى كه در آيه جلب توجه مى كند و از لفظ من اخيه استفاده مى شود اين است كه قرآن رشته برادرى را ميان مسلمانان به قدرى مستحكم مى داند كه حتى بعد از ريختن خون ناحق باز برقرار است ، لذا براى تحريك عواطف اولياى مقتول آنها را برادران قاتل معرفى مى كند و آنان را با اين تعبير به عفو و مدارا تشويق مى كند ، و اين عجيب و جالب است .
البته اين در مورد كسانى است كه بر اثر هيجان احساسات و خشم و مانند آن دست به چنين گناه عظيمى زده اند و از كار خود نيز پشيمانند ، اما جنايتكارانى كه به جنايت خود افتخار مى كنند و از آن ندامت و پشيمانى ندارند نه شايسته نام برادرند و نه مستحق عفو و گذشت ! .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 613
كُتِب عَلَيْكُمْ إِذَا حَضرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت إِن تَرَك خَيراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَلِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقاًّ عَلى الْمُتَّقِينَ(180) فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(181) فَمَنْ خَاف مِن مُّوص جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصلَحَ بَيْنهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(182)
ترجمه :
180 - بر شما نوشته شده ، هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبى از خود بجاى گذارده ، وصيت براى پدر و مادر و نزديكان بطور شايسته كند ، اين حقى است بر پرهيزكاران .
181 - پس كسى كه آنرا بعد از شنيدن تغيير دهد تنها گناه آن بر كسانى است كه آن ( وصيت ) را تغيير مى دهند خداوند شنوا و دانا است .
182 - كسى كه از انحراف وصيت كننده ( و تمايل يك جانبه او به بعض ورثه ) يا از گناه او ( به اينكه وصيت به كار خلافى كند ) بترسد ، و ميان آنها را اصلاح دهد گناهى بر او نيست ( و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد ) خداوند آمرزنده و مهربان است .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 614
تفسير : وصيتهاى شايسته
در آيات گذشته سخن از مسائل جانى و قصاص در ميان بود ، در اين آيات به قسمتى از احكام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مى گويد : بر شما نوشته شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر چيز خوبى ( مالى ) از خود به جاى گذارده وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند ( كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف ) .
و در پايان آيه اضافه مى كند اين حقى است بر ذمه پرهيزكاران ( حقا على المتقين ) .
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمله كتب عليكم ظاهر در وجوب است به همين دليل اين تعبير در مورد وصيت موضوع تفسيرهاى مختلفى قرار گرفته :
1 - گاه گفته مى شود وصيت كردن در قوانين اسلامى هر چند عمل مستحبى است اما چون مستحب بسيار مؤكد است از آن با جمله كتب عليكم تعبير شده ، و ذيل آيه آن را تفسير مى كند ، زيرا مى گويد : حقا على المتقين ، اگر اين يك حكم وجوبى بود بايد بگويد حقا على المؤمنين .
2 - بعضى ديگر معتقدند كه اين آيه قبل از نزول احكام ارث است ، در آن وقت وصيت كردن در مورد اموال واجب بوده ، تا ورثه گرفتار اختلاف و نزاع نشوند اما بعد از نزول آيات ارث اين وجوب نسخ شد ، و به صورت يك حكم استحبابى در آمد ، حديثى كه در تفسير عياشى ذيل اين آيه آمده است نيز اين معنى را تاييد مى كند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 615
3 - اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه ناظر به موارد ضرورت و نياز باشد يعنى در جائى كه انسان مديون است يا حقى به گردن او است كه در آنجا وصيت كردن لازم است ( ولى از ميان اين تفاسير تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد ) .
جالب اينكه در اينجا به جاى كلمه مال كلمه خير گفته شده است فرموده اگر چيز خوبى از خود به يادگار گذارده وصيت كند .
اين تعبير نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايه اى را كه از طريق مشروع به دست آمده باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع به كار گرفته شود خير و بركت مى داند و بر افكار نادرست آنها كه ذات ثروت را چيز بدى مى دانند خط بطلان مى كشد و از زاهد نمايان منحرفى كه روح اسلام را درك نكرده و زهد را با فقر مساوى مى دانند و افكارشان سبب ركود جامعه اسلامى و پيشرفت استثمارگران مى شود بيزار است .
ضمنا اين تعبير اشاره لطيفى به مشروع بودن ثروت است ، زيرا اموال نامشروعى كه انسان از خود به يادگار مى گذارد خير نيست بلكه شر و نكبت است .
از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود كه از تعبير خير چنين به دست مى آيد كه اموال قابل ملاحظه اى باشد ، و الا اموال مختصر احتياج به وصيت ندارد ، همان بهتر كه ورثه آن را طبق قانون ارث در ميان خود تقسيم كنند ، و به تعبير ديگر مال مختصر چيزى نيست كه انسان بخواهد ثلث آن را به عنوان وصيت جدا كنند .
ضمنا جمله اذا حضر احدكم الموت ( هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد ) براى بيان آخرين فرصت وصيت است كه اگر تاخير بيفتد از دست مى رود و گرنه هيچ مانعى ندارد كه انسان قبل از آن پيش بينى كار خود را كرده ، وصيت نامه خويش را آماده كند ، بلكه از روايات استفاده مى شود كه اين عمل بسيار
تفسير نمونه ج : 1 ص : 616
شايسته اى است .
و اين نيز نهايت كوتاه فكرى است كه انسان خيال كند با وصيت كردن فال بد مى زند و مرگ خويش را جلو مى اندازد ، بلكه وصيت يكنوع دورانديشى و واقع بينى غير قابل انكار است ، و اگر مايه طول عمر نباشد مايه كوتاهى عمر هرگز نخواهد بود .
مقيد ساختن وصيت در آيه فوق با قيد بالمعروف اشاره به اين است كه وصيت بايد از هر جهت عقل پسند باشد ، زيرا معروف به معنى شناخته شده براى عقل و خرد است .
هم از نظر مبلغ و مقدار ، و هم از نظر شخصى كه وصيت به نام او شده ، و هم از جهات ديگر بايد طورى باشد كه عرف عقلاء آن را عملى شايسته بدانند ، نه يكنوع تبعيض ناروا و مايه نزاع و دعوا و انحراف از اصول حق و عدالت .
هنگامى كه وصيت جامع تمام ويژگيهاى بالا باشد ، از هر نظر محترم و مقدس است ، و هر گونه تغيير و تبديل در آن ممنوع و حرام است ، لذا آيه بعد مى گويد : كسى كه وصيت را بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش بر كسانى است كه آن را تغيير مى دهند ( فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ) .
و اگر گمان كنند كه خداوند از توطئه هايشان خبر ندارد سخت در اشتباهند خداوند شنوا و دانا است ( ان الله سميع عليم ) .
آيه فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه خلافكاريهاى وصى ( كسى كه عهده دار انجام وصايا است ) هرگز اجر و پاداش وصيت كننده را از بين نمى برد ، او به اجر خود رسيده تنها گناه بر گردن وصى است كه تغييرى در كميت يا كيفيت و يا اصل وصيت داده است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور اين است اگر بر اثر
تفسير نمونه ج : 1 ص : 617
خلافكارى وصى ، اموال ميت به افرادى داده شود كه مستحق نيستند ( و آنها نيز از اين موضوع بى خبر باشند ) گناهى بر آنها نيست ، گناه تنها متوجه وصى است كه دانسته چنين عمل خلافى را انجام داده است .
بايد توجه داشت كه اين دو تفسير هيچ تضادى با هم ندارند و هر دو ممكن است در معنى آيه جمع باشند .
تا به اينجا اين حكم اسلامى كاملا روشن شد كه هر گونه تغيير و تبديل در وصيتها به هر صورت و به هر مقدار باشد گناه است ، اما از آنجا كه هر قانونى استثنائى دارد ، در آخرين آيه مورد بحث مى گويد : هر گاه وصى بيم انحرافى در وصيت كننده داشته باشد - خواه اين انحراف ناآگاهانه باشد يا عمدى و آگاهانه - و آن را اصلاح كند گناهى بر او نيست ( و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد ) خداوند آمرزنده و مهربان است ( فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم ) .
بنا بر اين استثناء تنها مربوط به مواردى است كه وصيت به طور شايسته صورت نگرفته ، فقط در اينجا است كه وصى حق تغيير دارد ، البته اگر وصيت كننده زنده است مطالب را به او گوشزد مى كند تا تغيير دهد و اگر از دنيا رفته شخصا اقدام به تغيير مى كند و اين از نظر فقه اسلامى منحصر به موارد زير است :
1 - هر گاه وصيت به مقدارى بيش از ثلث مجموع مال باشد ، چرا كه در روايات متعددى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده كه وصيت تا ثلث مال مجاز است و زائد بر آن ممنوع مى باشد .
بنا بر اين آنچه در ميان افراد ناآگاه معمول است كه تمام اموال خود را از طريق وصيت تقسيم مى كنند به هيچوجه از نظر قوانين اسلامى صحيح نيست
تفسير نمونه ج : 1 ص : 618
و بر شخص وصى لازم است كه آن را اصلاح كند و تا سر حد ثلث تقليل دهد .
2 - در آنجا كه وصيت به ظلم و گناه و كار خلاف كرده باشد ، مثل اينكه وصيت كند قسمتى از اموالش را صرف توسعه مراكز فساد كنند ، و همچنين اگر وصيت موجب ترك واجبى باشد .
3 - آنچه كه وصيت موجب نزاع و فساد و خونريزى گردد كه در اينجا بايد زير نظر حاكم شرع اصلاح شود .
ضمنا تعبير به جنف ( بر وزن كنف ) كه به معنى انحراف از حق و تمايل يكجانبه است ، اشاره به انحرافاتى است كه ناآگاهانه دامنگير وصيت كننده مى شود و تعبير به اثم اشاره به انحرافات عمدى است .
جمله ان الله غفور رحيم كه در ذيل آيه آمده ، ممكن است اشاره به اين حقيقت باشد كه هر گاه وصى با اقدام مؤثر كار خلافى را كه از وصيت كننده سرزده اصلاح كند و او را براه حق باز گرداند خداوند از خطاى او نيز صرفنظر خواهد كرد .

نكته ها :

1 - فلسفه وصيت
از قانون ارث تنها يك عده از بستگان آنهم روى حساب معينى بهره مند مى شوند در حالى كه شايد عده ديگرى از فاميل ، و احيانا بعضى از دوستان و آشنايان نزديك ، نياز مبرمى به كمكهاى مالى داشته باشند .
و نيز در مورد بعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نياز آنها نيست ، جامعيت قوانين اسلام اجازه نمى دهد كه اين خلاها پر نشود ، لذا در كنار قانون ارث قانون وصيت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت به يك سوم از اموال خود ( براى بعد از مرگ ) خويش تصميم بگيرند .
از اينها گذشته گاه انسان مايل است كارهاى خيرى انجام دهد اما در زمان
تفسير نمونه ج : 1 ص : 619
حياتش به خاطر نيازهاى مالى خودش موفق به اين امر نيست ، منطق عقل ايجاب مى كند كه او از اموالى كه زحمت تحصيل آن را كشيده براى انجام اين كارهاى خير لااقل براى بعد از مرگش محروم نماند .
مجموع اين امور موجب شده است كه قانون وصيت در اسلام تشريع گردد و آن را با جمله حقا على المتقين تاكيد فرموده است .
البته وصيت منحصر به موارد فوق نيست ، بلكه انسان بايد وضع ديون خود و اماناتى كه به او سپرده شده و مانند آن را در وصيت مشخص كند ، به گونه اى كه هيچ امر مبهمى در حقوق مردم يا حقوق الهى كه بر عهده او است وجود نداشته باشد .
در روايات اسلامى تاكيدهاى فراوانى در زمينه وصيت شده ، از جمله در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : ما ينبغى لامرء مسلم ان يبيت ليلة الا و وصيته تحت راسه : سزاوار نيست مسلمان شب بخوابد مگر اينكه وصيت نامه اش زير سر او باشد .
البته جمله زير سر بودن به عنوان تاكيد است ، منظور آماده بودن وصيت است .
در روايت ديگرى مى خوانيم : من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية : كسى كه بدون وصيت از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است .

2 - عدالت در وصيت :
در روايات اسلامى با توجه به بحثى كه در آيات فوق در مورد عدم تعدى در وصيت گذشت تاكيدهاى فراوانى روى عدم جور و عدم ضرار در وصيت ديده مى شود كه از مجموع آن استفاده مى شود همان اندازه كه وصيت كار شايسته و خوبى است تعدى در آن مذموم و از گناهان كبيره است .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 620
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : من عدل فى وصيته كان كمن تصدق بها فى حياته ، و من جار فى وصيته لقى الله عز و جل يوم القيامة و هو عنه معرض ! : كسى كه در وصيتش عدالت را رعايت كند همانند اين است كه همان اموال را در حيات خود در راه خدا داده باشد ، و كسى كه در وصيتش تعدى كند نظر لطف پروردگار در قيامت از او بر گرفته خواهد شد ! تعدى و جور و ضرار در وصيت آن است كه انسان بيش از ثلث وصيت كند ، و ورثه را از حق مشروعشان باز دارد ، و يا اينكه تبعيضات ناروائى به خاطر حب و بغضهاى بى دليل انجام دهد ، حتى در بعضى از موارد كه ورثه سخت نيازمندند دستور داده شده وصيت به ثلث هم نكنند و آن را به يك چهارم و يك پنجم تقليل دهند .
موضوع عدالت در وصيت تا آن اندازه اى در سخنان پيشوايان اسلام مورد تاكيد واقع شده كه در حديثى مى خوانيم : يكى از مردان طائفه انصار از دنيا رفت و بچه هاى صغيرى از او به يادگار ماند ، او اموال خود را در آستانه مرگ در راه خدا صرف كرد به گونه اى كه هيچ مال ديگرى از او بجا نماند ، هنگامى كه پيامبر از اين ماجرا آگاه شد فرمود : با آن مرد چه كرديد ؟ گفتند او را دفن كرديم ، فرمود : اگر من قبلا آگاه شده بودم اجازه نمى دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد ، چرا كه بچه هاى صغير خود را رها كرده تا گدائى كنند ! .

3 - وصاياى واجب و مستحب -
گرچه وصيت ذاتا از مستحبات مؤكد است ، ولى گاه - همانگونه كه
 

Back Index Next