Back Index Next

تفسير نمونه ج : 1 ص : 336
نخست مى گويد ما به موسى كتاب آسمانى ( تورات ) داديم ( و لقد آتينا موسى الكتاب ) .
و بعد از او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم ( و قفينا من بعده بالرسل ) .
پيامبرانى همچون داود و سليمان و يوشع و زكريا و يحيى ... و به عيسى بن مريم دلائل روشن داديم ، و او را بوسيله روح القدس تاييد نموديم ( و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس ) .
ولى آيا اين پيامبران بزرگ با اين برنامه هاى سازنده ، هر كدام مطلبى بر خلاف هواى نفس شما آورد ، در برابر او استكبار نموديد و زير بار فرمانش نرفتيد ؟ ! ( ا فكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ) .
اين حاكميت هوى و هوس بر شما آنچنان شديد بود كه گروهى از آنها را تكذيب كرديد ، و گروهى را بقتل رسانديد ( ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون ) اگر تكذيب شما مؤثر مى افتاد و منظورتان عملى مى شد شايد به همان اكتفا مى كرديد و اگر نه دست به خون پيامبران الهى آغشته مى ساختيد ! .
در تفسير آيات گذشته تحت عنوان تبعيض در احكام الهى اين حقيقت را بازگو كرديم كه معيار ايمان و تسليم در برابر حق مواردى است كه بر خلاف ميل و هواى نفس انسان است ، و گرنه هر هواپرست بى ايمانى نسبت به احكامى كه مطابق ميل و منافع او است هماهنگ و تسليم است .
ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى در مسير ابلاغ رسالت خويش ، به مخالفتهاى هوا پرستان اعتنا نمى كردند ، و بايد هم چنين باشد زيرا رهبرى صحيح چيزى جز اين نيست ، اگر پيامبران بخواهند خود را با هوى و هوسهاى بى قيد و شرط مردم تطبيق دهند ، كار آنها دنباله روى گمراهان
تفسير نمونه ج : 1 ص : 337
است نه رهبرى رهروان راه حق .
آيه بعد مى گويد : آنها در برابر دعوت انبياء - يا دعوت تو - از روى استهزاء گفتند : دلهاى ما در غلاف است و ما از اين سخنان چيزى درك نمى كنيم ( و قالوا قلوبنا غلف ) .
آرى همينطور است ، خداوند آنها را به خاطر كفرشان لعنت كرده و از رحمت خويش دور ساخته است ( به همين دليل چيزى درك نمى كنند ) و كمتر ايمان مى آورند ( بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يؤمنون ) .
ممكن است جمله فوق در باره يهوديانى باشد كه پيامبران را تكذيب كردند يا به قتل رساندند ، و نيز احتمال دارد در باره يهوديان معاصر پيامبر باشد كه در برابر سخنان او يك روش سرسختانه لجوجانه و انعطاف ناپذير به خود مى گرفتند ، ولى در هر حال بيانگر اين واقعيت است كه انسان بر اثر پيروى از هوسهاى سركش آنچنان از درگاه خدا رانده مى شود و بر قلب او پرده ها مى افتد كه حقيقت كمتر به آن راه مى يابد .

نكته ها :

1 - رسالت پيامبران در اعصار مختلف
چنانكه گفتيم هوا پرستان بى ايمان چون دعوت انبياء را هماهنگ با منافع كثيف خود نمى ديدند در برابر آن مقاومت مى كردند ، مخصوصا با گذشت زمان تعليمات آنها را به بوته فراموشى مى سپردند ، روى همين جهت لازم بود ، براى يادآورى مجدد انسانها ، رسولان خدا يكى پس از ديگرى فرستاده شوند ، تا مكتب آنها به دست فراموشى سپرده نشود .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 338
در سوره مؤمنون آيه 44 مى خوانيم : ثم ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبوه فاتبعنا بعضهم بعضا : سپس رسولان خود را پى در پى فرستاديم هر زمان رسولى به سراغ امتى مى آمد او را تكذيب مى كردند ، و ما آنها را يكى پس از ديگرى قرار مى داديم .
در نهج البلاغه ، آنجا كه هدف بعثت پيامبران را تشريح مى كند همين حقيقت بازگو شده است : فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ، ليستادوهم ميثاق فطرته ، و يذكروهم منسى نعمته ، و يحتجوا عليهم بالتبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول : خداوند رسولان خويش را به سوى آنها مبعوث كرد ، و انبياى خويش را به سوى آنان گسيل داشت ، تا اينكه از مردم اداى پيمان فطرى آنها را طلب نمايند ، و نعمتهاى فراموش شده او را يادآور شوند ، با تبليغات حجت را بر مردم تمام كنند و گنجينه هاى نهفته عقلها را در پرتو تعليماتشان آشكار سازند .
بنا بر اين آمدن پيامبران الهى در اعصار و قرون مختلف براى يادآورى نعمتهاى او ، و درخواست اداى پيمان فطرت و تجديد دعوتها و تبليغات پيامبران پيشين بوده است ، تا زحمات آنان و برنامه هاى اصلاحيشان متروك نگردد و فراموش نشود .
و اما اينكه چگونه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خاتم پيامبران است ، و چرا بعد از او نياز به پيامبرى نيست به خواست خدا ذيل آيه 40 سوره احزاب بحث خواهد شد .

2 - روح القدس چيست ؟
مفسران بزرگ در باره روح القدس ، تفسيرهاى گوناگونى دارند :
1 - برخى گفته اند منظور جبرئيل است ، بنابر اين معنى آيه مورد بحث چنين
تفسير نمونه ج : 1 ص : 339
خواهد بود خداوند عيسى را به وسيله جبرئيل كمك و تاييد كرد .
شاهد اين سخن آيه 102 نحل است قل نزله روح القدس من ربك بالحق : بگو روح القدس آن را به حقيقت بر تو نازل كرده است .
اما چرا جبرئيل را روح القدس مى گويند ؟ به خاطر اين است كه از طرفى جنبه روحانيت در فرشتگان مساله روشنى است و اطلاق كلمه روح بر آنها كاملا صحيح است ، و اضافه كردن آن به القدس اشاره به پاكى و قداست فوق العاده اين فرشته است .
2 - بعضى ديگر معتقدند روح القدس همان نيروى غيبى است كه عيسى (عليه السلام) را تاييد مى كرد ، و با همان نيروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مى نمود .
البته اين نيروى غيبى به صورت ضعيفتر در همه مؤمنان با تفاوت درجات ايمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى است كه انسان را در انجام طاعات و كارهاى مشكل مدد مى كند و از گناهان باز مى دارد ، لذا در بعضى از احاديث در مورد بعضى شعراى اهل بيت (عليهم السلام) مى خوانيم كه پس از خواندن اشعارش براى امام به او فرمود : انما نفث روح القدس على لسانك : روح القدس بر زبان تو دميد و آنچه گفتى به يارى او بود .
3 - بعضى از مفسران نيز روح القدس را به معنى انجيل تفسير كرده اند .
ولى دو تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 340
عقيده مسيحيان در باره روح القدس
در كتاب قاموس كتاب مقدس چنين مى خوانيم : روح القدس ، اقنوم سوم از اقانيم ثلاثه الهيه خوانده شده است و آن را روح گويند ، زيرا كه مبدع و مخترع حيات مى باشد ، و مقدس گويند بواسطه اينكه يكى از كارهاى مخصوص او آنكه قلوب مؤمنين را تقديس فرمايد ، و بواسطه علاقه اى كه به خدا و مسيح دارد او را روح الله و روح المسيح نيز مى گويند .
تفسير ديگرى كه در اين كتاب آمده اين است كه : اما روح القدس كه تسلى دهنده ما مى باشد همانست كه همواره ما را براى قبول و درك راستى و ايمان و اطاعت ترغيب مى فرمايد ، و او است كه اشخاصى را كه در گناه و خطا مرده اند زنده مى گرداند و ايشان را پاك و منزه ساخته لائق تمجيد حضرت واجب الوجود مى فرمايد .
چنانكه ملاحظه مى كنيد در اين عبارات قاموس كتاب مقدس به دو معنى اشاره شده است : يكى اينكه روح القدس يكى از خدايان سه گانه است كه اين موافق عقيده تثليث است ، همان عقيده شرك آلودى كه آنرا از هر نظر مردود مى دانيم ، و ديگرى شبيه دومين تفسيرى است كه در بالا ذكر كرديم .

4 - دلهاى بيخبر و مستور !
يهود در مدينه در برابر تبليغات رسول اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايستادگى به خرج مى دادند ، و از پذيرفتن دعوت او امتناع مىورزيدند ، هر زمانى بهانه اى براى شانه خالى كردن از زير بار دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى تراشيدند كه در اين آيه مورد بحث به يكى از سخنان آنها اشاره شده است .
آنها مى گفتند دلهاى ما در حجاب و غلاف است و آنچه بر ما مى خوانى ما نمى فهميم !
تفسير نمونه ج : 1 ص : 341
مسلما آنها اين گفته را از روى استهزاء و سخريه مى گفتند ، اما قرآن مى فرمايد : مطلب همانست كه آنها مى گويند ، زيرا بواسطه كفر و نفاق دلهاى آنها در حجابهائى از ظلمت و گناه و كفر قرار گرفته و خداوند آنها را از رحمت خود دور داشته است ، و به همين دليل بسيار كم ايمان مى آورند .
در سوره نساء آيه 155 نيز همين مطلب يادآورى شده : و قولهم قلوبنا غلف بل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤمنون الا قليلا : آنها مى گويند قلبهاى ما در غلاف است و نمى تواند گفته تو را درك كند ، اين بواسطه آن است كه خداوند در اثر كفرشان مهر بر دلهايشان نهاده ، لذا جز عده كمى از آنان ايمان نخواهند آورد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 342
وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَبٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ كانُوا مِن قَبْلُ يَستَفْتِحُونَ عَلى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلى الْكَفِرِينَ(89) بِئْسمَا اشترَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ أَن يَكفُرُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَن يُنزِّلَ اللَّهُ مِن فَضلِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضب عَلى غَضب وَ لِلْكَفِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ(90)
ترجمه :
89 - و هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هائى بود كه با خود داشتند و پيش از اين جريان به خود نويد فتح مى دادند ( كه با كمك او بر دشمنان پيروز گردند ، با اين همه ) هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد به او كافر شدند ، لعنت خدا بر كافران باد ! .
90 - ولى آنها در مقابل بد بهائى ، خود را فروختند كه بناروا به آياتى كه خدا فرستاده بود كافر شدند و معترض بودند چرا خداوند به فضل خويش بر هر كس از بندگان خود بخواهد آيات خود را نازل مى كند ، لذا خشم خداوند يكى پس از ديگرى آنها را فرو گرفت و براى كافران مجازاتى خوار كننده است .

شان نزول :
از امام صادق (عليه السلام) ذيل اين آيات چنين نقل شده كه يهود در كتابهاى خويش ديده بودند هجرتگاه پيامبر اسلام بين كوه عير و كوه احد ( دو كوه
تفسير نمونه ج : 1 ص : 343
در دو طرف مدينه ) خواهد بود ، يهود از سرزمين خويش بيرون آمدند و در جستجوى سرزمين مهاجرت رسول اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرداختند ، در اين ميان به كوهى بنام حداد رسيدند گفتند حداد همان احد است در همانجا متفرق شدند و هر گروهى در جائى مسكن گزيدند بعضى در سرزمين تيما و بعضى ديگر در فدك و عده اى در خيبر .
آنان كه در تيما بودند ميل ديدار برادران خويش نمودند ، در اين اثنا عربى عبور مى كرد مركبى را از او كرايه كردند ، وى گفت من شما را از ميان كوه عير و احد خواهم برد ، به او گفتند هنگامى كه بين اين دو كوه رسيدى ما را آگاه نما .
مرد عرب هنگامى كه به سرزمين مدينه رسيد اعلام كرد كه اينجا همان سرزمين است كه بين دو كوه عير و احد قرار گرفته است ، سپس اشاره كرد و گفت اين عير است و آن هم احد ، يهود از مركب پياده شدند و گفتند : ما به مقصود رسيديم ديگر احتياج به مركب تو نيست ، و هر جا مى خواهى برو .
نامه اى به برادران خويش نوشتند كه ما آن سرزمين را يافتيم ، شما هم به سوى ما كوچ كنيد ، در پاسخ آنها نوشتند ما در اينجا مسكن گزيده ايم و خانه و اموالى تهيه كرده ايم و از آن سرزمين فاصله اى نداريم ، هنگامى كه پيامبر موعود به آنجا مهاجرت نمود به سرعت به سوى شما خواهيم آمد ! آنها در سرزمين مدينه ماندند و اموال فراوانى كسب نمودند اين خبر به سلطانى بنام تبع رسيد با آنها جنگيد ، يهود در قلعه هاى خويش متحصن شدند ، وى آنها را محاصره كرد و سپس به آنها امان داد ، آنها به نزد سلطان آمدند تبع گفت من اين سرزمين را پسنديده ام و در اين سرزمين خواهم ماند ، در پاسخ وى گفتند : اين چنين نخواهد شد زيرا اين سرزمين هجرتگاه پيامبرى است كه جز او كسى نمى تواند به عنوان رياست در اين سرزمين بماند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 344
تبع گفت : بنابر اين من از خاندان خويش كسانى را در اينجا قرار خواهم داد تا آن زمانى كه پيامبر موعود بيايد وى را يارى نمايند ، لذا او دو قبيله معروف اوس و خزرج را در آن مكان ساكن نمود .
اين دو قبيله هنگامى كه جمعيت فراوانى پيدا كردند به اموال يهود تجاوز نمودند ، يهوديان به آنها مى گفتند هنگامى كه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مبعوث گردد شما را از سرزمين ما بيرون خواهد كرد ! هنگامى كه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مبعوث شد ، اوس و خزرج كه به نام انصار معروف شدند به او ايمان آوردند و يهود وى را انكار نمودند اين است معنى آيه و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا .
آرى همان جمعيتى كه با عشق و علاقه مخصوص براى ايمان به رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده بودند و در برابر اوس و خزرج افتخارشان اين بود كه پيامبرى مبعوث خواهد شد و آنها ياران خاص وى خواهند بود ، بر اثر تعصب و لجاج و دنيا پرستى در صف دشمنان او قرار گرفتند در حالى كه دور افتادگان گرد او را گرفته و به يارانش پيوستند .

تفسير : خود مبلغ بوده خود كافر شدند !
باز در اين آيات سخن از يهود و ماجراهاى زندگى آنها است ، آنها - همانگونه كه در شان نزول آمده است - با عشق و علاقه مخصوصى براى ايمان به رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در سرزمين مدينه سكنى گزيده بودند ، و نشانه هاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در كتاب آسمانى خود تورات مى خواندند ، و با بى صبرى در انتظار ظهورش بودند ولى هنگامى كه از طرف خداوند كتابى ( قرآن ) به آنها رسيد كه موافق نشانه هائى بود كه يهود با خود داشتند با اينكه پيش از اين جريان خود را به ظهور اين پيامبر
تفسير نمونه ج : 1 ص : 345
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) نويد مى دادند و با ظهور اين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اميد فتح بر دشمنان داشتند ، آرى هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند ، نزدشان آمد نسبت به او كافر شدند ( و لما جائهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به ) .
لعنت خداوند بر كافران باد ( فلعنة الله على الكافرين ) .
آرى گاه انسان عاشقانه به دنبال حقيقتى مى دود ، ولى هنگامى كه به آن رسيد و آن را مخالف منافع شخصى خود ديد بر اثر هوا پرستى به آن پشت پا مى زند و آن را وداع مى گويد بلكه گاه به مخالفتش بر مى خيزد .
اما در حقيقت يهود معامله زيان آورى انجام داده اند ، كسانى كه براى پيروى از پيامبر موعود از سرزمينهاى خود كوچ كرده بودند و با مشكلات فراوان در سرزمين مدينه مسكن گزيدند تا به مقصود برسند ، سر انجام در صف منكران و كافران قرار گرفتند ، لذا قرآن مى گويد آنها در برابر چه بهاى بدى خود را فروختند ؟ ( بئس ما اشتروا به انفسهم ) .
آنها به آنچه خداوند نازل كرده بود به خاطر حسد كافر شدند ، و معترض بودند چرا خداوند آيات خود را بر هر كس از بندگان خود بخواهد به فضل خويش نازل مى كند ( ان يكفروا بما انزل الله بغيا ان ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده ) .
گويا انتظار داشتند پيامبر موعود (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از بنى اسرائيل و از ميان خود آنها باشد و از نزول قرآن بر ديگرى ناراحت بودند ! و در پايان آيه مى گويد : لذا شعله هاى خشم خداوند يكى پس از ديگرى آنها را فرو گرفت و براى كافران مجازات خوار كننده است ( فبائوا بغضب على غضب و للكافرين عذاب مهين ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 346
نكته ها :

1 - يك معامله زيان آور
آرى يهود معامله زيان آورى انجام دادند ، چرا كه در آغاز از مناديان اسلام بودند و حتى زندگى در مدينه را با تمام مشكلاتش براى رسيدن به اين مقصود بر گزيدند ، اما پس از ظهور پيامبر اسلام ، تنها به خاطر اينكه او از بنى اسرائيل نيست و يا منافع شخصيشان را به خطر مى اندازد به او كافر شدند ، چه معامله اى از اين زيانبارتر كه انسان نه تنها به مقصودش نرسد بلكه پس از صرف تمام نيروها در جهت ضد آن قرار گيرد ، و خشم و غضب خدا را براى خود فراهم سازد .
در سخنى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها : براى وجود شما قيمتى جز بهشت نيست ، خود را به غير آن نفروشيد قابل توجه اينكه در اينجا سرمايه معامله را اصل وجود آنان ذكر مى كند چرا كه با كفر ، ارزش هستى آنها به كلى سقوط مى كند ، گوئى فاقد شخصيت خود مى شوند ، و به تعبير ديگر به بردگانى مى مانند كه وجود خود را فروخته و به اسارت ديگرى در آمده اند ، آرى آنها اسير هوى و بنده شيطانند .
كلمه اشتروا گر چه معمولا به معنى خريدارى كردن مى آيد ، ولى گاه - چنانكه در لغت تصريح شده - به معنى فروختن نيز آمده است ، و آيه فوق از اين قبيل است .

2 - تفسير بائوا بغضب على غضب
قرآن مجيد در سرگذشت بنى اسرائيل هنگامى كه در بيابان ( سينا )
تفسير نمونه ج : 1 ص : 347
سرگردان بودند ، مى گويد و بائوا بغضب من الله ( آنها به غضب خدا باز گشتند ) سپس اضافه مى كند اين خشم خداوند نسبت به آنها به خاطر كشتن انبياء و كافر شدن به آيات خدا بود .
در سوره آل عمران آيه 112 نيز همين معنى ديده مى شود كه يهود به خاطر كفر به آيات خدا و قتل پيامبران مورد خشم خدا قرار گرفتند ، اين غضب اول است كه دامنگير آنها شد .
بازماندگان آنان بعد از ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همان روش نياكان را در مورد اين پيامبر ادامه دادند ، يعنى نه تنها به آئين او كافر شدند بلكه در برابر او به مبارزه برخاستند ، اين سبب شد كه خشم و غضب تازه اى آنها را فرا گيرد و اين غضب دوم است لذا مى گويد : فبائوا بغضب على غضب .
بائوا در اصل به معنى بازگشتند و منزل گرفتند مى باشد و در اينجا كنايه از استحقاق پيدا كردن است ، يعنى آنها خشم پروردگار را همچون منزل و مكانى براى خود برگزيدند .
اين گروه طغيانگر هم قبل از قيام موسى و هم قبل از ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از طرفداران سرسخت چنين قيامى بودند ، اما پس از ظهور هر دو ، از عقيده خود برگشتند و خشم و غضب خدا را يكى پس از ديگرى به جان خريدند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 348
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَ يَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(91) * وَ لَقَدْ جَاءَكم مُّوسى بِالْبَيِّنَتِ ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظلِمُونَ(92) وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكمُ الطورَ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَكم بِقُوَّة وَ اسمَعُوا قَالُوا سمِعْنَا وَ عَصيْنَا وَ أُشرِبُوا فى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكفْرِهِمْ قُلْ بِئْسمَا يَأْمُرُكم بِهِ إِيمَنُكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(93)
ترجمه :
91 - و هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده است ايمان بياوريد ، مى گويند ما بچيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده ، و به غير آن كافر مى شوند ، در حالى كه حق است و آياتى را كه بر آنها نازل شده تصديق مى كند بگو اگر راست مى گوئيد و به آياتى كه بر خودتان نازل شده ايمان داريد پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين به قتل مى رسانديد ؟
تفسير نمونه ج : 1 ص : 349
92 - ( و نيز ) موسى آنهمه معجزات را براى شما آورد ( چرا شما ) بعد از آن گوساله را انتخاب كرديد و با اين كار ستم نموديد ؟
93 - ( و نيز ) از شما پيمان گرفتيم ، و كوه طور را بالاى سر شما برافراشتيم ( و به شما گفتيم ) اين دستوراتى را كه به شما داده ايم محكم بگيريد و درست بشنويد ، شما گفتيد شنيديم و مخالفت كرديم ! و دلهاى آنها با محبت گوساله بر اثر كفر آبيارى شد ، بگو چه فرمان بدى ايمان شما به شما مى دهد اگر ايمان داريد !
تفسير : تعصبهاى نژادى يهود
در تفسير آيات گذشته خوانديم كه يهود با آنهمه زحمات و مشكلاتى كه در راه رسيدن به پيامبر موعود تورات متحمل شدند به خاطر حسد ، يا به خاطر اينكه اين پيامبر از بنى اسرائيل نيست ، و منافع شخصى آنها را به خطر مى اندازد از اطاعت و ايمان به او سرباز زدند .
در تعقيب آن در آيات مورد بحث به جنبه تعصبات نژادى يهود كه در تمام دنيا به آن معروفند اشاره كرده چنين مى گويد : هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد ، مى گويند ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده باشد ( نه بر اقوام ديگر ) و به غير آن كافر مى شوند ( و اذا قيل لهم آمنوا بما انزل الله قالوا نؤمن بما انزل علينا و يكفرون بما ورائه ) .
آنها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن ، بلكه تنها جنبه هاى نژادى و منافع خويش را در نظر مى گرفتند در حالى كه اين قرآن حق است و منطبق بر نشانه ها و علامتهائى است كه در كتاب خويش خوانده بودند ( و هو الحق مصدقا لما معهم ) .
پس از آن پرده از روى دروغ آنان بر داشته و مى گويد : اگر بهانه عدم ايمان شما اين است كه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از شما نيست پس چرا به پيامبران خودتان
تفسير نمونه ج : 1 ص : 350
در گذشته ايمان نياورديد ؟ پس چرا آنها را كشتيد اگر راست مى گوئيد و ايمان داريد ؟ ! ( قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤمنين ) .
اگر به راستى آنها به تورات ايمان داشتند ، توراتى كه قتل نفس را گناه بزرگى مى شمرد نمى بايست پيامبران بزرگ خدا را به قتل برسانند .
از اين گذشته اصولا اين سخن كه ما تنها به دستوراتى ايمان مى آوريم كه بر ما نازل شده باشد ، انحراف روشنى از اصول توحيد و مبارزه با شرك است ، اين يكنوع خود خواهى و خود پرستى است ، چه در شكل شخصى باشد يا در شكل نژادى .
توحيد آمده است كه اين گونه خوهاى زشت را از وجود انسان ريشه كن سازد ، تا انسانها دستورات خدا را فقط به خاطر اينكه از ناحيه خدا است بپذيرند .
به عبارت ديگر اگر پذيرش دستورات الهى مشروط به اين باشد كه بر خود ما نازل گردد اين در حقيقت شرك است نه ايمان ، و كفر است نه اسلام ، و قبول چنين دستوراتى هرگز دليل ايمان نخواهد بود .
جالب اينكه در آيه فوق مى گويد : هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خدا نازل كرده ايمان بياوريد ... كه در اين عبارت نه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مطرح است و نه موسى و عيسى (عليهماالسلام) بلكه صرفا ما انزل الله .
قرآن براى روشنتر ساختن دروغ و كذب آنها ، در آيه بعد ، سند ديگرى را بر ضد آنها افشا مى كند و مى گويد : موسى آنهمه معجزات و دلائل روشن را براى شما آورد ، ولى شما بعد از آن گوساله را انتخاب كرديد و با اين كار ظالم و ستمگر بوديد ! ( و لقد جائكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون ) .
اگر شما راست مى گوئيد و به پيامبر خودتان ايمان داريد پس اين گوساله
تفسير نمونه ج : 1 ص : 351
پرستى بعد از آنهمه دلائل روشن توحيدى چه بود ؟ اين چه ايمانى است كه به محض غيبت موسى و رفتنش به كوه طور از دلهاى شما پرواز مى كند و كفر جاى آن ، و گوساله جاى توحيد را مى گيرد ؟ آرى شما با اين كارتان هم به خود ستم كرديد و هم به جامعه خود و نسلهاى آينده تان .
در سومين آيه مورد بحث سند ديگرى بر بطلان اين ادعاى آنها ذكر كرده مساله پيمان كوه طور را به ميان مى كشد و مى گويد : ما از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان قرار داديم و به شما گفتيم دستوراتى را كه مى دهيم محكم بگيريد و درست بشنويد اما آنها گفتند شنيديم و مخالفت كرديم .
( و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتينا كم بقوة و اسمعوا قالوا سمعنا و عصينا ) .
آرى دلهاى آنها به خاطر كفرشان با محبت گوساله آبيارى شده بود ! ( و اشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم ) .
آرى شرك و دنيا پرستى كه نمونه آن عشق به گوساله طلائى سامرى بود در تار و پود قلبشان نفوذ كرد ، و در سراسر وجودشان ريشه دواند ، و به همين دليل خدا را فراموش كردند .
شگفتا ! اين چگونه ايمانى است كه هم با كشتن پيامبران خدا مى سازد و هم گوساله پرستى را اجازه مى دهد ، و هم ميثاقهاى محكم الهى را به دست فراموشى مى سپرد ؟ ! آرى اگر شما مؤمنيد ايمانتان بد دستوراتى به شما مى دهد ( قل بئسما يامر كم به ايمانكم ان كنتم مؤمنين ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 352
نكته ها :
جمله قالوا سمعنا و عصينا ( ما شنيديم و معصيت كرديم ) به اين معنى نيست كه آنها اين سخن را به زبان جارى كردند ، بلكه ظاهرا منظور اين است كه آنها با عمل خود اين واقعيت را نشان دادند ، و اين يكنوع كنايه زيبا است كه در سخنان روزمره نيز ديده مى شود .
جمله و اشربوا فى قلوبهم العجل نيز كنايه جالبى را منعكس مى كند كه بيانگر حال قوم يهود است .
توضيح اينكه : كلمه اشراب همانگونه كه از مفردات راغب بر مى آيد دو معنى دارد : اگر از باب اشربت البعير باشد يعنى ريسمان را به گردن شتر بستم بنابر اين معنى جمله بالا اين مى شود كه ريسمانى محكم از علاقه و محبت قلب آنها را با گوساله ارتباط داده بود .
و اگر از ماده اشراب به معنى آبيارى كردن يا ديگرى را آب دادن باشد و در اين صورت كلمه حب در تقدير خواهد بود و معنى جمله رويهمرفته چنين است : بنى اسرائيل قلوب خود را با محبت گوساله سامرى آبيارى كردند .
اين جزو عادات عرب است كه هر گاه علاقه اى سخت و يا كينه زيادى نسبت به چيزى را بخواهند برسانند تعبيرى همانند تعبير بالا مى آورند .
ضمنا از تعبير فوق نكته ديگرى نيز استفاده مى شود و آن اينكه نبايد از اين كارهاى نادرست بنى اسرائيل تعجب كرد ، زيرا اين اعمال محصول سرزمين قلب آنها است كه با آب شرك آبيارى شده ، و چنين سرزمينى كه با چنان آبى آبيارى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 353
شود محصولى جز خيانت و قتل پيامبران و گناه و ظلم نخواهد داشت .
اهميت اين موضوع وقتى روشنتر مى شود كه به زشتى قتل و كشتار انسان در آئين يهود كه با اهميت خاصى از اين موضوع سخن گفته توجه گردد ، آئين يهود بقدرى اين جنايت را بد مى دانست كه بنا به نوشته قاموس كتاب مقدس صفحه 687 : قتل عمد و قباحت آن به طورى در نزد اسرائيليان اهميت داشت كه به مرور ايام با بست نشستن در شهرهاى بست ، و يا ملتجى شدن به اماكن مشرفه سبب استخلاص و برائت ذمه قاتل نمى شد ، بلكه در هر صورت وى را قصاص مى نمودند .
اين است معنى كشتن انسانها از نظر تورات تا چه رسد به كشتن پيامبران خدا .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 354
قُلْ إِن كانَت لَكمُ الدَّارُ الاَخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْت إِن كنتُمْ صدِقِينَ(94) وَ لَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظلِمِينَ(95) وَ لَتَجِدَنهُمْ أَحْرَص النَّاسِ عَلى حَيَوة وَ مِنَ الَّذِينَ أَشرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْف سنَة وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ(96)
ترجمه :
94 - بگو اگر ( آنچنانكه مدعى هستيد ) سراى ديگر در نزد خدا مخصوص شما است نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد .
95 - ولى آنها هرگز به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند آرزوى مردن نخواهند كرد و خداوند از ستمگران آگاه است .
96 - آنها را حريصترين مردم حتى حريصتر از مشركان بر زندگى ( اين دنيا و اندوختن ثروت ) خواهى يافت ( تا آنجا ) كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند در حالى كه اين عمر طولانى او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است .

تفسير : گروه از خود راضى
از تاريخ زندگى يهود - علاوه بر آيات مختلف قرآن مجيد - چنين بر مى آيد
تفسير نمونه ج : 1 ص : 355
كه آنها خود را يك نژاد برتر مى دانستند ، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه انسانيتند ، بهشت به خاطر آنها آفريده شده ! ، و آتش جهنم با آنها چندان كارى ندارد ! آنها فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند ، و خلاصه آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند ! اين خود خواهى ابلهانه در آيات مختلفى از قرآن كه سخن از يهود مى گويد منعكس است .
در آيه 18 سوره مائده مى خوانيم : نحن ابناء الله و احبائه : ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم .
و در آيه 111 سوره بقره مى خوانيم : و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى : آنها گفتند كسى در بهشت داخل نمى شود مگر اينكه يهودى يا نصرانى باشد .
و در آيه 80 سوره بقره مى خوانيم و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة : آتش دوزخ جز چند روزى به ما اصابت نخواهد كرد .
اين پندارهاى موهوم از يكسو آنها را به ظلم و جنايت و گناه و طغيان دعوت مى كرد ، و از سوى ديگر به كبر و خودپسندى و خود برتربينى .
قرآن مجيد در آيات فوق پاسخ دندانشكنى مى دهد مى گويد : اگر ( آنچنان كه شما مدعى هستيد ) سراى آخرت نزد خدا مخصوص شما است نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد ( قل ان كانت لكم الدار الاخرة عند الله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين ) .
آيا ميل نداريد به جوار رحمت خدا پناه بريد و نعمتهاى بى پايان بهشت در اختيار شما باشد ؟ آيا دوست ، آرزوى ديدن محبوب خود را ندارد ؟ ! يهود با گفتن اين سخنها كه بهشت مخصوص ما است يا ما چند روزى بيش در آتش نمى سوزيم ، مى خواستند مسلمانان را نسبت به آئينشان دلسرد كنند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 356
ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزوير آنان بر مى دارد ، زيرا آنها به هيچوجه حاضر به ترك زندگى دنيا نيستند و اين خود دليل محكمى بر كذب آنها است ، راستى اگر انسان چنان ايمانى به سراى آخرت داشته باشد چرا اينقدر به زندگى اين جهان دل ببندد ؟ و براى وصول به آن مرتكب هزار گونه جنايت شود ؟ در آيه بعد ، قرآن اضافه مى كند : آنها هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد ، به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستادند ( و لن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم ) .
و خداوند از ستمگران ، آگاه است ( و الله عليم بالظالمين ) .
آرى آنها مى دانستند در پرونده اعمالشان چه نقطه هاى سياه و تاريك وجود دارد ، آنها از اعمال زشت و ننگين خود مطلع بودند ، خدا نيز از اعمال اين ستمگران آگاه است ، بنا بر اين سراى آخرت براى آنها سراى عذاب و شكنجه و رسوائى است و به همين دليل خواهان آن نيستند .
آخرين آيه مورد بحث از حرص شديد آنها به ماديات چنين سخن مى گويد تو آنها را حريصترين مردم بر زندگى مى بينى ( و لتجدنهم احرص الناس على حياة ) .
حتى حريصتر از مشركان ( و من الذين اشركوا ) .
حريص در اندوختن مال و ثروت ، حريص در قبضه كردن دنيا ، حريص در انحصارطلبى ، آنها حتى از مشركان كه طبعا مى بايست در جمع آورى اموال از همه حريصتر باشند و از هر راه بدست آورند باكى نداشته باشند حريصترند .
آنچنان علاقه به دنيا دارند كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند .
( يود احدهم لو يعمر الف سنة ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 357
براى جمع ثروت بيشتر يا به خاطر ترس از مجازات ! آرى هر يك تمناى عمر هزارساله دارد ولى اين عمر طولانى او را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت ( و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر ) .
و اگر گمان كنند كه خداوند از اعمالشان آگاه نيست ، اشتباه مى كنند خداوند نسبت به اعمال آنها بصير و بينا است ( و الله بصير بما يعملون ) .

نكته ها :
1 - البته بايد توجه داشت كه مقصود از هزار سال ، عدد هزار نيست ، بلكه كنايه از عمر بسيار طولانى است و به تعبير ديگر عدد تكثير است نه تعداد .
بعضى از مفسران مى گويند : عدد هزار در آن زمان بزرگترين عدد نزد عرب بوده و اعداد بزرگتر از آن نام مخصوصى نداشته است ، و لذا رساترين تعبير براى فزونى محسوب مى شده است .
2 - تعبير به على حياة ( به صورت نكره ) به گفته جمعى از مفسران براى تحقير است يعنى آنها آنقدر به زندگى دنيا دل بسته اند كه حتى پست ترين زندگى اين جهان را كه در نهايت بدبختى باشد بر سراى آخرت ترجيح مى دهند .

3 - جنايات نژاد پرستان -
بى شك سرچشمه بسيارى از جنگها و خونريزيها در طول تاريخ بشر ، برترى جوئى نژادى بوده است ، مخصوصا در جنگ جهانى اول و دوم كه بزرگترين رقم تلفات و ويرانى را در تاريخ همراه داشت ، عامل نژاد پرستى آلمانها ( يا حزب نازى ) عامل غير قابل انكارى بود .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 358
و اگر بنا شود نژاد پرستان جهان را رده بندى كنيم بدون شك يهود در رده هاى بالا قرار خواهند گرفت ، هم اكنون كشورى را كه آنها به نام اسرائيل تشكيل داده اند بر مبناى همين مساله نژاد تاسيس شده ، چه جنايتهاى هولناكى كه براى تشكيل آن مرتكب شدند ، و چه جنايات وحشتناكى كه براى نگهدارى آن مرتكب مى شوند .
آنها حتى آئين موسى (عليه السلام) را در نژاد خود محصور ساخته اند ، و اگر كسى از غير نژاد يهود بخواهد اين آئين را بپذيرد براى آنها جالب نيست ، به همين دليل تبليغ و دعوت به سوى آئين خود در ميان اقوام ديگر نمى كنند .
همين وضع خاص آنها سبب شده كه در انظار جهانيان منفور گردند ، چرا كه مردم دنيا كسانى را كه براى خود امتيازى بر ديگران قائل باشند هرگز دوست ندارند .
اصولا نژاد پرستى شعبه اى از شرك است و به همين دليل اسلام شديدا با آن مبارزه كرده و همه انسانها را از يك پدر و مادر مى داند كه امتيازشان تنها به تقوا و پرهيزكارى است .

4 - ريشه هاى ترس از مرگ -
بيشتر مردم از مرگ مى ترسند و وحشت دارند و پس از تحليل و بررسى مى بينيم كه ريشه اين ترس را يكى از دو چيز تشكيل مى دهد :
1 - بسيارى از مردم مرگ را به معنى فنا و نيستى و نابودى تفسير مى كنند و بديهى است كه انسان از فنا و نيستى وحشت دارد ، اگر انسان مرگ را به اين معنى تفسير كند حتما از آن گريزان خواهد بود ، و لذا حتى در بهترين حالات زندگى و در اوج پيروزى فكر اين مطلب كه روزى اين زندگى پايان مى يابد ، شهد زندگى را در كام آنان زهر مى كند ، و هميشه از اين نظر نگرانند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 359
2 - افرادى كه مرگ را پايان زندگى نمى دانند و مقدمه اى براى زندگى در سرائى وسيعتر و عاليتر مى بينند به خاطر اعمال خود و خلافكاريها از مرگ وحشت دارند ، زيرا مرگ را آغاز رسيدن به نتائج شوم اعمال خود مى بينند ، بنا بر اين براى فرار از محاسبه الهى و كيفر اعمال ، ميل دارند هر چه بيشتر مرگ را به عقب بيندازند ، آيه بالا اشاره به دسته دوم مى كند .
ولى پيغمبران بزرگ خدا از يكسو ايمان به زندگى جاويدان بعد از مرگ را در دلها زنده كردند و چهره ظاهرى وحشتناك مرگ را در نظرها دگرگون ساخته ، چهره واقعى آن را كه دريچه اى به زندگى عاليتر است به مردم نشان دادند .
و از سوى ديگر دعوت به پاكى عمل كردند تا وحشت از مرگ بخاطر كيفر اعمال نيز زائل گردد ، بنا بر اين مردم با ايمان از پايان زندگى و مرگ بهيچوجه وحشت ندارند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 360
قُلْ مَن كانَ عَدُوًّا لِّجِبرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِك بِإِذْنِ اللَّهِ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُؤْمِنِينَ(97) مَن كانَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَ مَلَئكتِهِ وَ رُسلِهِ وَ جِبرِيلَ وَ مِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوُّ لِّلْكَفِرِينَ(98)
ترجمه :
97 - ( آنها مى گويند چون فرشته اى كه وحى بر تو نازل مى كند جبرئيل است و ما با جبرئيل دشمن هستيم به تو ايمان نمى آوريم ) بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد ( در حقيقت دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است ، قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند و هدايت و بشارت براى مؤمنان است .
98 - كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد ( كافر است و ) خداوند دشمن كافران است .

شان نزول :
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه آمد روزى ابن صوريا ( يكى از علماى يهود ) با جمعى از يهود فدك نزد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند ، و سؤالات گوناگونى از حضرتش كردند ، و نشانه هائى را كه گواه نبوت و رسالت او بود جستجو نمودند ، از جمله گفتند : اى محمد خواب تو چگونه است ؟ زيرا به ما اطلاعاتى در باره خواب پيامبر موعود داده شده است ، فرمود : تنام عيناى و قلبى يقظان ! : چشم من به خواب مى رود اما قلبم بيدار است گفتند راست گفتى اى محمد ! و پس از سؤالات متعدد
تفسير نمونه ج : 1 ص : 361
ديگر ، ابن صوريا گفت : يك سؤال باقى مانده كه اگر آن را صحيح جواب دهى به تو ايمان مى آوريم و از تو پيروى خواهيم كرد ، نام آن فرشته اى كه بر تو نازل مى شود چيست ؟ فرمود : جبرئيل است .
ابن صوريا گفت : او دشمن ما است ، دستورهاى مشكل در باره جهاد و جنگ مى آورد ، اما ميكائيل هميشه دستورهاى ساده و راحت آورده ، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود به تو ايمان مى آورديم ! .

تفسير :

ملت بهانه جو !
بررسى شان نزول آيه فوق انسان را بار ديگر به ياد بهانه جوئيهاى ملت يهود مى اندازد كه از زمان پيامبر بزرگوار موسى (عليه السلام) تا كنون اين برنامه را دنبال كرده اند ، و براى شانه خالى كردن از زير بار حق هر زمان به سراغ بهانه اى مى روند .
در اينجا چنانكه مشاهده مى كنيم : تنها بهانه اين است كه چون جبرئيل فرشته وحى تو است و تكاليف سنگين خدا را ابلاغ مى كند ما ايمان نمى آوريم ، ما دشمن او هستيم اگر فرشته وحى ميكائيل بود ، بسيار خوب بود ، ايمان مى آورديم ؟ .
از اينان بايد پرسيد مگر فرشتگان الهى با يكديگر از نظر انجام وظيفه فرق دارند ؟ اصولا مگر آنها طبق خواسته خودشان عمل مى كنند يا از پيش خود چيزى مى گويند ؟ آنها همانگونه اند كه قرآن معرفى كرده لا يعصون الله ما امرهم : هر چه خداوند دستور دهد همان را انجام مى دهند ( تحريم - 6 ) .
به هر حال قرآن در پاسخ اين بهانه جوئيها چنين مى گويد : به آنها بگو
تفسير نمونه ج : 1 ص : 362
هر كس دشمن جبرئيل باشد ( در حقيقت دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است ( قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله ) .
قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند ( و هماهنگ با نشانه هاى آنها است ) ( مصدقا لما بين يديه ) .
قرآنى كه مايه هدايت و بشارت براى مؤمنان است ( و هدى و بشرى للمؤمنين ) .
در حقيقت در اين آيه سه پاسخ به اين گروه داده شده است : نخست اينكه جبرئيل چيزى از نزد خود نمى آورد هر چه هست باذن الله است .
ديگر اينكه نشانه صدق از كتب پيشين در آن وجود دارد چرا كه مطابق نشانه هاى آنها است .
سوم اينكه محتواى آن خود دليل بر اصالت و حقانيت آن مى باشد .
آيه بعد همين موضوع را با تاكيد بيشتر توام با تهديد بيان مى كند و مى گويد : هر كس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد خداوند دشمن او است ، خدا دشمن كافران است ( من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين ) .
اشاره به اينكه اينها قابل تفكيك نيستند : الله ، فرشتگان او ، فرستادگان او ، جبرئيل ، ميكائيل و هر فرشته ديگر ، و در حقيقت دشمنى با يكى دشمنى با بقيه است .
به تعبير ديگر دستورات الهى كه تكامل بخش انسانهاست از سوى خداوند
تفسير نمونه ج : 1 ص : 363
بوسيله فرشتگان بر پيامبران نازل مى شود و اگر تفاوتى بين ماموريتهاى آنها باشد از قبيل تقسيم مسئوليت است نه تضاد در ماموريت ، آنها همه در مسير يك هدف قرار دارند ، بنا بر اين دشمنى با يكى از آنها ، دشمنى با خدا است .

جبريل و ميكال .
نام جبريل سه بار ، و نام ميكال يكبار در قرآن مجيد ، در همين مورد آمده است و از همين آيات استفاده مى شود كه هر دو از فرشتگان بزرگ و مقرب خدايند ( در تلفظات معمولى مسلمين جبرئيل و ميكائيل هر دو با همزه و ياء تلفظ مى شود ، ولى در متن قرآن تنها به صورت جبريل و ميكال آمده است ) جمعى عقيده دارند كه جبريل لفظى است عبرانى و اصل آن جبرئيل به معنى مرد خدا يا قوت خدا است ( جبر به معنى قوت يا مرد و ئيل به معنى خدا است ) .
به موجب آيات مورد بحث جبرئيل پيك وحى خدا بر پيامبر ، و نازل كننده قرآن بر قلب پاك او بوده است ، در حالى كه در سوره نحل آيه 102 واسطه وحى روح القدس معرفى شده .
و در سوره شعراء آيه 191 مى خوانيم قرآن را روح الامين براى آن حضرت آورده ، ولى همانگونه كه مفسران تصريح كرده اند : منظور از روح القدس و روح الامين همان جبرئيل است .
ضمنا احاديثى در دست داريم كه به موجب آنها جبرئيل به صورتهاى گوناگون بر پيامبر نازل مى شد و در مدينه جبرئيل غالبا به صورت دحيه كلبى كه مردى بسيار زيبا بود بر آن حضرت نمايان مى گشت .
از سوره نجم استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جبرئيل را دو بار ( به صورت
تفسير نمونه ج : 1 ص : 364
اصليش ) مشاهده كرد .
در كتب اسلامى معمولا چهار فرشته مقرب خدا را جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل شمرده اند كه از ميان اينها جبرئيل از همه برتر است .
در منابع يهود نيز سخن از جبريل و ميكال آمده است ، از جمله در كتاب دانيال جبرئيل به عنوان مغلوب كننده رئيس شياطين و ميكائيل به عنوان حامى قوم اسرائيل معرفى شده .
بعضى از محققان مى گويند در منابع يهود چيزى كه دلالت بر خصومت جبريل با آنها داشته باشد ديده نشده ، و اين خود مؤيد آن است كه اظهار عداوت يهوديان معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نسبت به جبريل يك بهانه بيش نبوده ، تا بوسيله آن از پذيرش اسلام سر باز زنند ، چرا كه در منابع مذهبى خودشان ريشه اى نداشته است .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 365
وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْك ءَايَتِ بَيِّنَت وَ مَا يَكْفُرُ بِهَا إِلا الْفَسِقُونَ(99) أَ وَ كلَّمَا عَهَدُوا عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(100) وَ لَمَّا جَاءَهُمْ رَسولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب كتَب اللَّهِ وَرَاءَ ظهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ(101)
ترجمه :
99 - نشانه هاى روشنى براى تو فرستاديم ، و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمىورزد .
100 - و آيا هر بار آنها ( يهود ) پيمانى ( با خدا و پيامبر ) بستند جمعى آن را دور نيفكندند ؟ ( و با آن مخالفت نكردند ؟ ) و بيشتر آنها ايمان نمى آورند .
101 - و هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغشان آمد در حالى كه با نشانه هائى كه نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان كه داراى كتاب بودند كتاب خدا را پشت سر افكندند ، گوئى اصلا از آن خبر ندارند .

شان نزول :
در مورد آيه اول شان نزولى از ابن عباس نقل شده است و آن اينكه : ابن صوريا دانشمند يهودى از روى لجاج و عناد به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفت : تو
تفسير نمونه ج : 1 ص : 366
چيزى كه براى ما مفهوم باشد نياورده اى ! و خداوند نشانه روشنى بر تو نازل نكرده تا ما از تو تبعيت كنيم ، آيه فوق نازل شد و به او صريحا پاسخ گفت .

تفسير : پيمان شكنان يهود
در نخستين آيه مورد بحث ، قرآن به اين حقيقت اشاره مى كند كه دلائل كافى و نشانه هاى روشن و آيات بينات در اختيار پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرار دارد و آنها كه انكار مى كنند در حقيقت ، پى به حقانيت دعوت او برده و به خاطر اغراض خاصى به مخالفت برخاسته اند ، مى گويد : ما بر تو آيات بينات نازل كرديم و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمىورزد ( و لقد انزلنا اليك آيات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون ) .
تفكر در آيات قرآن براى هر انسان پاكدل و حقجوئى روشن كننده راهها است و با مطالعه اين آيات مى توان به صدق دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و عظمت قرآن پى برد ، ولى اين حقيقت را تنها كسانى درك مى كنند كه قلبشان بر اثر گناه تاريك نشده باشد ، بنابر اين جاى تعجب نيست كه فاسقان و آلودگان به گناه و آنها كه از اطاعت فرمان خدا سر باز زده اند هرگز به آن ايمان نياورند .
سپس به يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود يعنى پيمان شكنى كه گويا با تاريخ آنها همراه است اشاره كرده مى گويد : آيا هر بار آنان پيمانى با خدا و پيامبر بستند جمعى از آنها آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند ؟ ! ( او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم ) .
آرى اكثرشان ايمان نمى آورند ( بل اكثرهم لا يؤمنون ) .
خداوند از آنها در كوه طور پيمان گرفت كه به فرمانهاى تورات عمل كنند
تفسير نمونه ج : 1 ص : 367
ولى سر انجام اين پيمان را شكستند و فرمان او را زير پا گذاردند .
و نيز از آنها پيمان گرفته شده بود كه به پيامبر موعود ( پيامبر اسلام كه بشارت آمدنش در تورات داده شده بود ) ايمان بياورند به اين پيمان نيز عمل نكردند .
يهود بنى نضير و بنى قريظه هنگام ورود پيامبر اسلام به مدينه نيز با او پيمان بستند كه لا اقل به دشمنانش كمك نكنند ، ولى عاقبت اين پيمان را هم شكستند و در جنگ احزاب با مشركان مكه بر ضد اسلام همكارى كردند .
اساسا اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه به عهد خويش پايبند نيستند و هم اكنون نيز به روشنى مى بينيم كه هر گاه منافع صهيونيستها و اسرائيل غاصب به خطر بيفتد ، تمام عهدنامه هاى خصوصى و جهانى را زير پا گذارده ، و با بهانه هاى واهى همه را به دست فراموشى مى سپارند .
آخرين آيه مورد بحث ، تاكيد صريحتر و گوياترى روى همين موضوع دارد مى گويد : هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغ آنها آمد و با نشانه هائى كه نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان كه داراى كتاب بودند كتاب الهى را پشت سر افكندند ، آنچنان كه گوئى اصلا از آن خبر ندارند ( و لما جائهم رسول من عند الله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم كانهم لا يعلمون ) .
تا آن زمان كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مبعوث نشده بود علماى يهود ، مردم را به آمدنش بشارت مى دادند و نشانه ها و مشخصات او را بر مى شمردند اما هنگامى كه به رسالت مبعوث گشت آنچنان از محتويات تورات ، رخ بر تافتند كه گوئى هرگز آن را نديده بودند و نخوانده بودند .
آرى اين است نتيجه خود خواهى و دنيا پرستى كه انسانى را كه در آغاز از
تفسير نمونه ج : 1 ص : 368
مبلغان سر سخت حق بوده به هنگام رسيدن به آن در صف دشمنان آشتى ناپذير قرار مى دهد .

نكته ها :
روشن است تعبير به نزول ( فرود آمدن ) يا انزال ( فرو فرستادن ) در مورد قرآن مجيد به اين معنى نيست كه مثلا خداوند مكانى در آسمانها دارد و قرآن را از آن محل بالا فرو فرستاده است ، بلكه اين تعبير اشاره به علو مقامى و معنوى پروردگار است .
كلمه فاسق از ماده فسق در اصل به معنى خارج شدن هسته از درون رطب ( خرماى تازه ) است ، به اين ترتيب كه گاهى رطب از شاخه درخت نخل سقوط مى كند ، هسته از درون آن به خارج مى پرد ، عرب از اين معنى تعبير به فسقت النواة مى كند ، سپس به تمام كسانى كه لباس طاعت پروردگار را از تن در آورده و از راه و رسم بندگى خارج شده اند فاسق گفته شده است .
در حقيقت همان گونه كه هسته خرما به هنگام بيرون آمدن ، آن قشر شيرين و مفيد و مغذى را رها مى سازد ، آنها نيز با اعمال خود تمام ارزش و شخصيت خويش را از دست مى دهند .
قرآن در بحثهاى فوق مانند ديگر بحثها ، هرگز تمام يك قوم را به خاطر گناه اكثريت مورد ملامت قرار نمى دهد ، بلكه با تعبير فريق و همچنين اكثر سهم اقليت با تقوا و مؤمن را محفوظ مى دارد ، و اين است راه و رسم حق طلبى و حق جوئى .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 369
وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشيَطِينُ عَلى مُلْكِ سلَيْمَنَ وَ مَا كفَرَ سلَيْمَنُ وَ لَكِنَّ الشيَطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاس السحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلى الْمَلَكينِ بِبَابِلَ هَرُوت وَ مَرُوت وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَد حَتى يَقُولا إِنَّمَا نحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَينَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَد إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ فى الاَخِرَةِ مِنْ خَلَق وَ لَبِئْس مَا شرَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيرٌ لَّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(103)
ترجمه :
102 - ( يهود ) از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى مى كردند ، سليمان هرگز ( دست به سحر نيالود و ) كافر نشد ، و لكن شياطين كفر ورزيدند و به مردم
تفسير نمونه ج : 1 ص : 370
تعليم سحر دادند ( و نيز يهود ) از آنچه بر دو فرشته بابل هاروت و ماروت نازل شد پيروى كردند ، ( آنها طريق سحر كردن را براى آشنائى به طرز ابطال آن به مردم ياد مى دادند ) و به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند مگر اينكه قبلا به او مى گفتند ما وسيله آزمايش شما هستيم ، كافر نشويد ( و از اين تعليمات سوء استفاده نكنيد ) ولى آنها از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند ( نه اينكه از آن براى ابطال سحر استفاده كنند ) ولى هيچگاه بدون فرمان خدا نمى توانند به انسانى ضرر برسانند ، آنها قسمتهائى را فرا مى گرفتند كه براى آنان زيان داشت و نفعى نداشت ، و مسلما مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد بهره اى در آخرت نخواهد داشت و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن مى فروختند اگر علم و دانشى مى داشتند ! .
103 - و اگر آنها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند پاداشى كه نزد خداوند بود براى آنان بهتر بود ، اگر آگاهى داشتند .

تفسير : سليمان و ساحران بابل
از احاديث چنين بر مى آيد كه در زمان سليمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گروهى در كشور او به عمل سحر و جادوگرى پرداختند ، سليمان دستور داد تمام نوشته ها و اوراق آنها را جمع آورى كرده در محل مخصوصى نگه دارى كنند ( اين نگهدارى شايد به خاطر آن بوده كه مطالب مفيدى براى دفع سحر ساحران در ميان آنها وجود داشته ) .
پس از وفات سليمان گروهى آنها را بيرون آورده و شروع به اشاعه و تعليم سحر كردند ، بعضى از اين موقعيت استفاده كرده و گفتند : سليمان اصلا پيامبر نبود بلكه به كمك همين سحر و جادوگريها بر كشورش مسلط شد و امور خارق العاده انجام مى داد ! گروهى از بنى اسرائيل هم از آنها تبعيت كردند و سخت به جادوگرى دل بستند ، تا آنجا كه دست از تورات نيز برداشتند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 371
هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ظهور كرد و ضمن آيات قرآن اعلام نمود سليمان از پيامبران خدا بوده است ، بعضى از احبار و علماى يهود گفتند : از محمد تعجب نمى كنيد كه مى گويد سليمان پيامبر است در صورتى كه او ساحر بوده ؟ .
اين گفتار يهود علاوه بر اينكه تهمت و افتراى بزرگى نسبت به اين پيامبر الهى محسوب مى شد لازمه اش تكفير سليمان (عليه السلام) بود ، زيرا طبق گفته آنان سليمان مرد ساحرى بوده كه خود را به دروغ پيامبر خوانده و اين عمل موجب كفر است .
آيات فوق به آنها پاسخ مى گويد .
به هر حال نخستين آيه مورد بحث فصل ديگرى از زشتكاريهاى يهود را معرفى مى كند كه پيامبر بزرگ خدا سليمان را به سحر و جادوگرى متهم ساختند ، مى گويد : آنها از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى كردند ( و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ) .
ضمير در جمله و اتبعوا ممكن است اشاره به يهوديان معاصر پيامبر باشد و يا معاصران سليمان و يا همه آنان .
منظور از شياطين نيز ممكن است ، انسانهاى طغيانگر و يا جن و يا اعم از هر دو باشد .
سپس قرآن به دنبال اين سخن اضافه مى كند : سليمان هرگز كافر نشد ( و ما كفر سليمان ) .
او هرگز به سحر توسل نجست ، و از جادوگرى براى پيشبرد اهداف خود استفاده نكرد ، ولى شياطين كافر شدند ، و به مردم تعليم سحر دادند ( و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 372
آنها ( يهود ) همچنين از آنچه بر دو فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل گرديد پيروى كردند ( و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت ) .
آرى آنها از دو سو دست به سوى سحر دراز كردند ، يكى از سوى تعليمات شياطين در عصر سليمان ، و ديگرى از سوى تعليماتى كه بوسيله هاروت و ماروت دو فرشته خدا در زمينه ابطال سحر به مردم داده بودند .
در حالى كه دو فرشته الهى ( تنها هدفشان اين بود كه مردم را به طريق ابطال سحر ساحران آشنا سازند ) و لذا به هيچكس چيزى ياد نمى دادند ، مگر اينكه قبلا به او مى گفتند : ما وسيله آزمايش تو هستيم ، كافر نشو ! ( و از اين تعليمات سوء استفاده مكن ) ( و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر ) .
خلاصه ، اين دو فرشته زمانى به ميان مردم آمدند كه بازار سحر داغ بود و مردم گرفتار چنگال ساحران ، آنها مردم را به طرز ابطال سحر ساحران آشنا ساختند ولى از آنجا كه خنثى كردن يك مطلب ( همانند خنثى كردن يك بمب ) فرع بر اين است كه انسان نخست از خود آن مطلب آگاه باشد و بعد طرز خنثى كردن آن را ياد بگيرد ، ناچار بودند فوت و فن سحر را قبلا شرح دهند .
ولى سوء استفاده كنندگان يهود همين را وسيله قرار دادند براى اشاعه هر چه بيشتر سحر و تا آنجا پيش رفتند كه پيامبر بزرگ الهى ، سليمان را نيز متهم ساختند كه اگر عوامل طبيعى به فرمان او است يا جن و انس از او فرمان مى برند همه مولود سحر است آرى اين است راه و رسم بدكاران كه هميشه براى توجيه مكتب خود ، بزرگان را متهم به پيروى از آن مى كنند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 373
به هر حال آنها از اين آزمايش الهى پيروز بيرون نيامدند از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند ( فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ) .
ولى قدرت خداوند ما فوق همه اين قدرتها است ، آنها هرگز نمى توانند بدون فرمان خدا به احدى ضرر برسانند ( و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله ) .
آنها قسمتهائى را ياد مى گرفتند كه براى ايشان ضرر داشت و نفع نداشت ( و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم ) .
آرى آنها اين برنامه سازنده الهى را تحريف كردند بجاى اينكه از آن به عنوان وسيله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده كنند ، آن را وسيله فساد قرار دادند با اينكه مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد بهره اى در آخرت نخواهد داشت ( و لقد علموا لمن اشتراه ما له فى الاخرة من خلاق ) .
چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند اگر علم و دانشى مى داشتند ( و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون ) .
آنها آگاهانه به سعادت و خوشبختى خود و جامعه اى كه به آن تعلق داشتند پشت پا زدند و در گرداب كفر و گناه غوطهور شدند در حالى كه اگر ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند پاداشى كه نزد خدا بود براى آنان از همه اين امور بهتر بود ، اگر توجه داشتند ( و لو انهم آمنوا و اتقوا لمثوبة من عند الله خير لو كانوا يعلمون ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 374
نكته ها :

1 - ماجراى هاروت و ماروت
در باره اين دو فرشته كه به سرزمين بابل آمدند ، افسانه ها و اساطير عجيبى بوسيله داستان پردازان ساخته شده و به اين دو ملك بزرگ الهى بسته اند تا آنجا كه به آنها چهره خرافى داده اند ، و حتى كار تحقيق و مطالعه پيرامون اين حادثه تاريخى را بر دانشمندان مشكل ساخته اند ، آنچه از ميان همه اينها صحيحتر به نظر مى رسد و با موازين عقلى و تاريخى و منابع حديث سازگار است همان است كه در ذيل مى خوانيد : در سرزمين بابل سحر و جادوگرى به اوج خود رسيد و باعث ناراحتى و ايذاء مردم گرديده بود ، خداوند دو فرشته را به صورت انسان مامور ساخت كه عوامل سحر و طريق ابطال آن را به مردم بياموزند ، تا بتوانند خود را از شر ساحران بر كنار دارند .
ولى اين تعليمات بالاخره قابل سوء استفاده بود ، چرا كه فرشتگان ناچار بودند براى ابطال سحر ساحران طرز آن را نيز تشريح كنند ، تا مردم بتوانند از اين راه به پيشگيرى پردازند ، اين موضوع سبب شد كه گروهى پس از آگاهى از طرز سحر ، خود در رديف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازه اى براى مردم شدند .
با اينكه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند كه اين يكنوع آزمايش الهى براى شما است و حتى گفتند : سوء استفاده از اين تعليمات يكنوع كفر است ، اما آنها به كارهائى پرداختند كه موجب ضرر و زيان مردم شد .
آنچه در بالا آورديم چيزى است كه از بسيارى از احاديث و منابع اسلامى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 375
استفاده مى شود و هماهنگى آن با عقل و منطق آشكار است ، از جمله حديثى كه از عيون اخبار الرضا (عليه السلام) نقل شده ( كه در يك طريق از خود امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) و در طريق ديگرى از امام حسن عسكرى (عليه السلام) است ) به روشنى اين معنى را تاييد مى كند .
اما متاسفانه بعضى از مورخان و نويسندگان دائرة المعارف ها و حتى بعضى از مفسران در اين زمينه تحت تاثير افسانه هاى مجعولى قرار گرفته اند و داستانى را كه در افواه بعضى از عوام مشهور است در باره اين دو فرشته معصوم الهى ذكر كرده اند كه : آنان دو فرشته بودند ، خداوند آنها را براى اين به زمين فرستاد تا بدانند اگر آنها نيز جاى انسانها بودند از گناه مصون نمى ماندند ، و خدا را معصيت مى كردند ، آنها هم پس از فرود آمدن به زمين مرتكب چندين گناه بزرگ شدند و به دنبال آن افسانه اى در باره ستاره زهره نيز ساختند ، همه اينها بى اساس و جزء خرافات است و قرآن از اين امور پاك مى باشد و اگر تنها در متن آيات فوق بينديشيم خواهيم ديد كه بيان قرآن هيچ ارتباطى با اين مسائل ندارد .

2 - واژه هاروت و ماروت
نام هاروت و ماروت به عقيده بعضى از نويسندگان ، ايرانى الاصل است او مى گويد در كتاب ارمنى با نام هرروت به معنى حاصلخيزى و مروت به معنى بى مرگى برخورد كرده است ، او معتقد است كه هاروت و ماروت ماخوذ از اين دو لفظ مى باشد .
ولى اين استنباط دليل روشنى ندارد .
در اوستا الفاظ هرودات كه همان خرداد باشد و همچنين امردات
 

Back Index Next