Back Index Next

تفسير نمونه ج : 1 ص : 296
هر دو .
و اين دستورى است براى همه پيروان اديان آسمانى در هر عصر و زمان كه براى حفظ اين تعليمات و اجراى آنها بايد هم به نيروهاى مادى مجهز باشند و هم قواى معنوى .
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنكُمْ فى السبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَسِئِينَ(65) فجَعَلْنَهَا نَكَلاً لِّمَا بَينَ يَدَيهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظةً لِّلْمُتَّقِينَ(66)
ترجمه :
65 - بطور قطع حال كسانى را از شما كه در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد ، ما به آنها گفتيم بصورت بوزينه هاى طرد شده اى در آئيد .
66 - ما اين جريان را مجازات و درس عبرتى براى مردم آن زمان و كسانى كه بعد از آنان آمدند ، و هم پند و اندرزى براى پرهيزكاران قرار داديم .

تفسير : عصيانگران روز شنبه !
اين دو آيه نيز مانند آيات گذشته به روح عصيانگرى و نافرمانى حاكم بر يهود و علاقه شديد آنها به امور مادى اشاره مى كند :
تفسير نمونه ج : 1 ص : 297
نخست مى گويد : قطعا حال كسانى را كه از ميان شما در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد ( و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت ) .
و نيز دانستيد كه ما به آنها گفتيم : به صورت بوزينه گان طرد شده اى در آئيد و آنها چنين شدند ( فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين ) .
ما اين امر را كيفر و عبرتى براى مردم آن زمان و زمانهاى بعد قرار داديم ( فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها ) .
و همچنين پند و اندرزى براى پرهيزكاران ( و موعظة للمتقين ) .
خلاصه ماجرا چنين بود : خداوند به يهود دستور داده بود ، روز شنبه را تعطيل كنند ، گروهى از آنان كه در كنار دريا مى زيستند به عنوان آزمايش دستور يافتند از دريا در آن روز ماهى نگيرند ، ولى از قضا روزهاى شنبه كه مى شد ، ماهيان فراوانى بر صفحه آب ظاهر مى شدند ، آنها به فكر حيله گرى افتادند و با يكنوع كلاه شرعى روز شنبه از آب ماهى گرفتند ، خداوند آنان را به جرم اين نافرمانى مجازات كرد و چهره شان را از صورت انسان به حيوان دگرگون ساخت .
آيا اين مسخ و دگرگونى چهره جنبه جسمانى داشته يا روانى و اخلاقى ؟ و نيز اين قوم در كجا مى زيستند ؟ و با چه نيرنگى براى گرفتن ماهى متوسل شدند ؟ پاسخ تمام اين سؤالات و مسائل ديگر را در اين رابطه در جلد ششم ذيل آيات 163 تا 166 سوره اعراف مطالعه خواهيد فرمود ( جلد ششم صفحه 318 تا 328 ) .
جمله فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين كنايه از سرعت عمل است كه با يك
تفسير نمونه ج : 1 ص : 298
اشاره و فرمان الهى چهره همه آن عصيانگران دگرگون شد .
جالب اينكه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) در معنى اين آيه نقل شده كه فرمودند : منظور از ما بين يديها نسل آن زمان و مراد از ما خلفها ما مسلمانان هستيم ، يعنى اين درس عبرت مخصوص بنى اسرائيل نبود ، و همه انسانها را شامل مى شود .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 299
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجَْهِلِينَ(67) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا هِىَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوَانُ بَينَ ذَلِك فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ(68) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ صفْرَاءُ فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسرُّ النَّظِرِينَ(69) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا هِىَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشبَهَ عَلَيْنَا وَ إِنَّا إِن شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ(70) قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْض وَ لا تَسقِى الحَْرْث مُسلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْئََنَ جِئْت بِالْحَقِّ فَذَبحُوهَا وَ مَا كادُوا يَفْعَلُونَ(71) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّرَأْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ(72) فَقُلْنَا اضرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِك يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(73) ثُمَّ قَست قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَهِىَ كالحِْجَارَةِ أَوْ أَشدُّ قَسوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحِْجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَرُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يَشقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يهْبِط مِنْ خَشيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِل عَمَّا تَعْمَلُونَ(74)

تفسير نمونه ج : 1 ص : 300
ترجمه :
67 - ( و بخاطر بياوريد ) هنگامى را كه موسى بقوم خود گفت : خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد ( و قطعه اى از بدن آنرا به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد ) گفتند آيا ما را مسخره مى كنى ؟ ( موسى گفت ) به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم !
68 - گفتند ( پس ) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد ؟ گفت خداوند مى فرمايد ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده ، و نه بكر و جوان ، بلكه ميان اين دو باشد ، آنچه به شما دستور داده شده ( هر چه زودتر ) انجام دهيد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 301
69 - گفتند : از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد ؟ گفت : خداوند مى گويد : گاوى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد !
70 - گفتند : از خدايت بخواه براى ما روشن كند بالاخره چگونه گاوى باشد ؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده ! و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد ! .
71 - گفت : خداوند مى فرمايد گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده باشد ، و براى زراعت آب كشى نكند ، از هر عيبى بر كنار و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد ، گفتند : الان حق مطلب را براى ما آوردى ! سپس ( چنان گاوى را پيدا كردند ) و آنرا سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند ! .
72 - و بخاطر بياوريد هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد سپس در باره ( قاتل ) او به نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار مى سازد .
73 - سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد ( تا زنده شود و قاتل را معرفى كند ) خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما نشان مى دهد شايد درك كنيد .
74 - سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد ، همچون سنگ ، يا سختتر ! ، چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود ، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند ، و پاره اى از خوف خدا ( از فراز كوه ) به زير مى افتد ( اما دلهاى شما نه از خوف خدا مى طپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است ) و خداوند از اعمال شما غافل نيست .

تفسير : ماجراى گاو بنى اسرائيل
در اين آيات بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پيرامون بنى اسرائيل خوانده ايم كه همه به طور فشرده و خلاصه بود ، ماجرائى به صورت مشروح آمده است ، شايد به اين دليل كه اين داستان تنها يكبار در قرآن ذكر شده ، بعلاوه نكات آموزنده فراوانى در آن وجود دارد كه ايجاب چنين شرحى مى كند ، از جمله : بهانه جوئى شديد بنى اسرائيل در سراسر اين داستان نمايان است ، و نيز درجه
تفسير نمونه ج : 1 ص : 302
ايمان آنان را به گفتار موسى مشخص ميكند و از همه مهمتر اينكه گواه زنده اى است بر امكان رستاخيز .
ماجرا ( آنگونه كه از قرآن و تفاسير بر مى آيد ) چنين بود كه يك نفر از بنى اسرائيل به طرز مرموزى كشته مى شود ، در حالى كه قاتل به هيچوجه معلوم نيست .
در ميان قبائل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود ، هر يك آن را به طايفه و افراد قبيله ديگر نسبت مى دهد و خويش را تبرئه مى كند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى مى برند و حل مشكل را از او خواستار مى شوند ، و چون از طرق عادى حل اين قضيه ممكن نبود ، و از طرفى ادامه اين كشمكش ممكن بود منجر به فتنه عظيمى در ميان بنى اسرائيل گردد ، موسى با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجاز آميزى به حل اين مشكل چنانكه در تفسير آيات مى خوانيد مى پردازد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 303
نخست مى گويد : به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت بايد گاوى را سر ببريد ( و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة ) .
آنها از روى تعجب گفتند : آيا ما را به مسخره گرفته اى ؟ ! ( قالوا ا تتخذنا هزوا ) .
موسى در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم ( قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين ) .
يعنى استهزا نمودن و مسخره كردن ، كار افراد نادان و جاهل است ، و پيامبر خدا هرگز چنين نيست .
پس از آنكه آنها اطمينان پيدا كردند استهزائى در كار نيست و مساله جدى مى باشد گفتند : اكنون كه چنين است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص كند كه اين چگونه گاوى بايد باشد ؟ ! ( قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ) .
جمله از خدايت بخواه كه در خواسته هاى آنها چند بار تكرار شده يكنوع اسائه ادب و يا استهزاء سر بسته در آن نهفته است ، مگر خداى موسى (عليه السلام) را از خداى خويش جدا مى دانستند ؟ به هر حال ، موسى (عليه السلام) در پاسخ آنها گفت : خداوند مى فرمايد بايد ماده گاوى باشد كه نه پير و از كار افتاده و نه بكر و جوان بلكه ميان اين دو باشد
تفسير نمونه ج : 1 ص : 304
( قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك ) .
و براى اينكه آنها بيش از اين مساله را كش ندهند ، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تاخير نيندازند در پايان سخن خود اضافه كرد : آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهيد ( فافعلوا ما تؤمرون ) .
ولى باز آنها دست از پرگوئى و لجاجت بر نداشتند و گفتند : از پروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد ؟ ! ( قال ادع لنا ربك يبين ما لونها ) .
موسى (عليه السلام) در پاسخ گفت : خدا مى فرمايد : گاو ماده اى باشد زرد يكدست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد ( قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين ) .
خلاصه اين گاو بايد كاملا خوشرنگ و درخشنده باشد ، آنچنان زيبا كه بينندگان را به اعجاب وادارد .
و عجب اين است كه باز هم به اين مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانه جوئى كار خود را مشكلتر ساخته ، و دايره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند .
باز گفتند از پروردگارت بخواه براى ما روشن كند اين چگونه گاوى بايد باشد ؟ ( از نظر نوع كار كردن ) ( قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى ) .
چرا كه اين گاو براى ما مبهم شده ( ان البقر تشابه علينا ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 305
و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد ! ( و انا ان شاء الله لمهتدون ) .
مجددا موسى گفت : خدا مى فرمايد : گاوى باشد كه براى شخم زدن ، رام نشده ، و براى زراعت آبكشى نكند ( قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث ) .
و از هر عيبى بر كنار باشد ( مسلمة ) .
و حتى هيچگونه رنگ ديگرى در آن نباشد ( لاشية فيها ) .
در اينجا كه گويا سؤال ديگرى براى مطرح كردن نداشتند گفتند حالا حق مطلب را ادا كردى ! ( قالوا الان جئت بالحق ) .
سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند و آن را سر بريدند ، ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند ! ( فذبحوها و ما كادوا يفعلون ) .
قرآن بعد از ذكر ريزه كاريهاى اين ماجرا ، باز آن را به صورت خلاصه و كلى در دو آيه بعد چنين مطرح مى كند : به خاطر بياوريد هنگامى كه انسانى را كشتيد ، سپس در باره قاتل آن به نزاع پرداختيد و خداوند ( با دستورى كه در آيات بالا آمد ) آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار ساخت ( و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها و الله مخرج ما كنتم تكتمون ) .
سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد ( تا زنده شود و قاتل خود را معرفى كند ) ( فقلنا اضربوه ببعضها ) .
آرى خدا اين گونه مردگان را زنده مى كند ( كذلك يحيى الله الموتى ) .
و اين گونه آيات خود را به شما نشان مى دهد تا تعقل كنيد ( و يريكم
تفسير نمونه ج : 1 ص : 306
آياته لعلكم تعقلون ) .
در آخرين آيه مورد بحث به مساله قساوت و سنگدلى بنى اسرائيل پرداخته مى گويد بعد از اين ماجراها و ديدن اين گونه آيات و معجزات و عدم تسليم در برابر آنها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ يا سختتر ( ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة ) .
چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود ( و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار ) .
يا لااقل بعضى از آنها شكاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نمايد ( و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء ) .
و گاه پاره اى از آنها ( از فراز كوه ) از خوف خدا فرو مى افتد ( و ان منها لما يهبط من خشية الله ) .
اما دلهاى شما از اين سنگها نيز سخت تر است ، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى جوشد و نه قطرات محبتى از آن تراوش مى كند ، و نه هرگز از خوف خدا مى طپد .
و در آخرين جمله مى فرمايد : خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست ( و ما الله بغافل عما تعملون ) .
و اين تهديدى است سربسته براى اين جمعيت بنى اسرائيل و تمام كسانى كه خط آنها را ادامه مى دهند .

نكته ها :

1 - پرسشهاى فراوان و بيجا
بدون شك سؤال كليد حل مشكلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است ، اما مانند هر چيز اگر از حد و معيار خود تجاوز كند ، و يا بى مورد انجام گيرد ،
تفسير نمونه ج : 1 ص : 307
دليل انحراف و موجب زيان است ، همانگونه كه نمونه اش را در اين داستان مشاهده كرديم .
بنى اسرائيل مامور بودند گاوى را ذبح كنند ، بدون شك اگر قيد و شرط خاصى مى داشت تاخير بيان از وقت حاجت ممكن نبود ، و خداوند حكيم در همان لحظه كه به آنها امر كرد بيان مى فرمود ، بنابر اين وظيفه آنها در اين زمينه قيد و شرطى نداشته ، و لذا بقره به صورت نكره در اينجا ذكر شده است .
ولى آنها بى اعتنا به اين اصل مسلم ، شروع به سؤالات گوناگون كردند ، شايد براى اينكه مى خواستند حقيقت ، لوث گردد و قاتل معلوم نشود ، و اين اختلاف همچنان ميان بنى اسرائيل ادامه يابد ، جمله فذبحوها و ما كادوا يفعلون نيز اشاره به همين معنى است ، مى گويد : آنها گاو را ذبح كردند ولى نمى خواستند اين كار انجام گيرد ! .
از ذيل آيه 72 همين داستان نيز استفاده مى شود كه لااقل گروهى از آنها قاتل را مى شناختند ، و از اصل جريان مطلع بودند ، و شايد اين قتل بر طبق توطئه قبلى ميان آنها صورت گرفته بود اما كتمان مى كردند ، زيرا در ذيل همين آيه مى خوانيم : و الله مخرج ما كنتم تكتمون : خداوند آنچه را شما پنهان مى داريد آشكار و بر ملا مى سازد .
از اين گذشته افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پر سؤالند ، و در برابر هر چيز بهانه جوئى مى كنند .
قرائن نشان مى دهد كه اصولا آنها نه معرفت كاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعيت موسى (عليه السلام) ، لذا بعد از همه اين سؤالها گفتند الان جئت بالحق : حالا حق را بيان كردى ! گوئى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است ! .
به هر حال ، هر قدر آنها سؤال كردند خداوند هم تكليف آنها را سخت تر كرد ، چرا كه چنين افراد ، مستحق چنان مجازاتى هستند ، لذا در روايات مى خوانيم
تفسير نمونه ج : 1 ص : 308
كه در هر مورد خداوند سكوت كرده ، پرسش و سؤال نكنيد كه حكمتى داشته و لذا در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) چنين آمده اگر آنها در همان آغاز ، هر ماده گاوى انتخاب كرده و سر بريده بودند كافى بود ، و لكن شدوا فشدد الله عليهم : آنها سختگيرى كردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت .

2 - اينهمه اوصاف براى چه بود ؟
همانگونه كه گفتيم تكليف بنى اسرائيل در آغاز ، مطلق و بى قيد و شرط بود ، اما سختگيرى و سرپيچى آنها از انجام وظيفه ، حكم آنها را دگرگون ساخت و سخت تر شد .
با اين حال اوصاف و قيودى كه بعدا براى اين گاو ذكر شده ممكن است اشاره به يك حقيقت اجتماعى در زندگى انسانها بوده باشد : قرآن گويا مى خواهد اين نكته را بيان كند كه گاوى كه بايد نقش احيا كننده داشته باشد ، ذلول يعنى تسليم بدون قيد و شرط ، و باربر و اسير و زير دست نباشد ، همچنين نبايد رنگهاى مختلف در اندام آن به چشم بخورد بلكه بايد يكرنگ و خالص باشد .
به طريق اولى كسانى هم كه در نقش رهبرى و احياء كردن اجتماع ظاهر مى شوند و مى خواهند قلبها و افكار مرده را احيا كنند ، بايد رام ديگران نگردند ، مال و ثروت فقر و غنى ، قدرت و نيروى زورمندان ، در هدف آنها اثر نگذارد ، كسى جز خدا در دل آنها جاى نداشته باشد ، تنها تسليم حق و پايبند دين باشند ، هيچگونه رنگى در وجودشان جز رنگ خدائى يافت نشود ، و اين افراد هستند
تفسير نمونه ج : 1 ص : 309
كه مى توانند بدون اضطراب و تشويش به كارهاى مردم رسيدگى كرده ، مشكلات را حل نموده ، و آنها را احياء كنند .
ولى دلى كه متمايل به دنيا و رام دنيا است ، و اين رنگ وى را معيوب ساخته ، چنين كسى نمى تواند با اين عيب و نقصى كه در خود دارد قلوب مرده را زنده سازد و نقش احيا كننده داشته باشد .

3 - انگيزه قتل چه بود ؟
آنچنانكه از تواريخ و تفاسير استفاده مى شود انگيزه قتل در ماجراى بنى اسرائيل را مال و يا مساله ازدواج دانسته اند .
بعضى از مفسران معتقدند يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه ثروتى فراوان داشت و وارثى جز پسر عموى خويش نداشت ، عمر طولانى كرد ، پسر عمو هر چه انتظار كشيد عموى پيرش از دنيا برود و اموال او را از طريق ارث تصاحب كند ، ممكن نشد ، لذا تصميم گرفت او را از پاى در آورد .
بالاخره پنهانى او را كشت و جسدش را در ميان جاده افكند ، سپس بناى ناله و فرياد را گذاشت و به محضر موسى (عليه السلام) شكايت آورد كه عموى مرا كشته اند ! بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه انگيزه قتل اين بوده است كه قاتل عموى خويش تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از پاكان و نيكان بنى اسرائيل همسر ساختند ، پسر عموى شكست خورده دست به كشتن پدر دختر زد ، سپس شكايت به موسى (عليه السلام) كرد كه عمويم كشته شده قاتلش را پيدا كنيد ! به هر حال ممكن است در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه سرچشمه مفاسد ، قتلها و جنايات غالبا دو موضوع است : ثروت و بى بندوباريهاى جنسى .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 310
4 - نكات آموزنده اين داستان
اين داستان عجيب ، علاوه بر اينكه دليل بر قدرت بى پايان پروردگار بر همه چيز است ، دليلى بر مساله معاد نيز مى باشد ، و لذا در آيه 73 خوانديم كذلك يحيى الله الموتى كه اشاره به مساله معاد است ، و يريكم آياته كه اشاره به قدرت و عظمت پروردگار مى باشد .
از اين گذشته نشان مى دهد كه اگر خداوند بر گروهى غضب مى كند بى دليل نيست ، بنى اسرائيل در تعبيراتى كه در اين داستان در برابر موسى (عليه السلام) داشتند ، نهايت جسارت را نسبت به او و حتى خلاف ادب نسبت به ساحت قدس خداوند نمودند .
در آغاز گفتند : آيا تو ما را مسخره مى كنى ؟ و به اين ترتيب پيامبر بزرگ خدا را متهم به سخريه نمودند .
در چند مورد مى گويند از خدايت بخواه ... مگر خداى موسى با خداى آنها فرق داشت ؟ با اينكه موسى صريحا گفته بود خدا به شما دستور مى دهد .
در يك مورد مى گويند اگر پاسخ اين سؤال را بگوئى ما هدايت مى شويم كه مفهومش آنست كه بيان قاصر تو موجب گمراهى است و در پايان كار مى گويند : حالا حق را آوردى ! اين تعبيرات همه دليل بر جهل و نادانى و خود خواهى و لجاجت آنها مى باشد .
از اين گذشته اين داستان به ما درس مى دهد كه سخت گير نباشيم تا خدا بر ما سخت نگيرد به علاوه انتخاب گاو براى كشتن شايد براى اين بوده كه بقاياى فكر گوساله پرستى و بت پرستى را از مغز آنها بيرون براند .

نيكى به پدر
مفسران در اينجا يادآور مى شوند كه اين گاو در آن محيط منحصر به فرد
تفسير نمونه ج : 1 ص : 311
بوده است و بنى اسرائيل آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند .
مى گويند صاحب اين گاو مرد نيكوكارى بود و نسبت به پدر خويش احترام فراوان قائل مى شد ، در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پيش آمد ، ولى او به خاطر اينكه پدرش ناراحت نشود ، حاضر نشد وى را بيدار سازد و كليد صندوق را از او بگيرد ، در نتيجه از معامله صرفنظر كرد .
و به قول بعضى از مفسران فروشنده حاضر مى شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به اين شرط كه نقد بپردازد ، و پرداختن پول نقد منوط به اين بوده است كه پدر را بيدار كند و كليد صندوقها را از او بگيرد ، ولى جوان مزبور حاضر مى گردد كه به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بيدارى پدر بپردازد ! بالاخره معامله انجام نشد .
خداوند به جبران اين گذشت جوان معامله پرسود بالا را براى او فراهم مى سازد .
بعضى از مفسران نيز مى گويند : پدر پس از بيدار شدن از ماجرا آگاه مى شود و گاو مزبور را به پاداش اين عمل به پسر خود مى بخشد كه سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار مى آورد .
پيامبر اسلام در اين مورد مى فرمايد : انظروا الى البر ما بلغ باهله : نيكى را بنگريد كه با نيكو كار چه مى كند ؟ ! .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 312
* أَ فَتَطمَعُونَ أَن يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسمَعُونَ كلَمَ اللَّهِ ثُمَّ يحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(75) وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلا بَعْضهُمْ إِلى بَعْض قَالُوا أَ تحَدِّثُونهُم بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(76) أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ(77)
ترجمه :
75 - آيا انتظار داريد به ( آئين ) شما ايمان بياورند ، با اينكه عده اى از آنها سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهميدن آنرا تحريف مى كردند در حالى كه علم و اطلاع داشتند .
76 - و هنگامى كه مؤمنان را ملاقات كنند مى گويند ايمان آورديم ، ولى هنگامى كه با هم خلوت مى كنند ( بعضى به بعضى ديگر اعتراض مى كنند و ) مى گويند چرا مطالبى را كه خداوند ( در باره صفات پيامبر اسلام ) براى شما بيان كرد به مسلمانان بازگو مى كنيد تا ( روز رستاخيز ) در پيشگاه خدا بر ضد شما بان استدلال كنند ؟ آيا نمى فهميد ؟ .
77 - آيا اينها نمى دانند خداوند از اسرار درون و برون آنان آگاه است ؟ !
شان نزول :
بعضى از مفسران در شان نزول دو آيه اخير از امام باقر (عليه السلام) چنين نقل كرده اند : گروهى از يهود كه دشمنى با حق نداشتند هنگامى كه مسلمانان را ملاقات
تفسير نمونه ج : 1 ص : 313
مى كردند از آنچه در تورات پيرامون صفات پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده بود به آنها خبر مى دادند ، بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند و آنها را از اين كار نهى كردند ، و گفتند شما صفات محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را كه در تورات آمده براى آنها بازگو نكنيد تا در پيشگاه خدا دليلى بر ضد شما نداشته باشند ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير : انتظار بيجا !
در اين آيات چنانكه ملاحظه مى كنيد قرآن ، ماجراى بنى اسرائيل را رها كرده ، روى سخن را به مسلمانان نموده و نتيجه گيرى آموزنده اى مى كند ، مى گويد : شما چگونه انتظار داريد كه اين قوم به دستورات آئين شما ايمان بياورند ، با اينكه گروهى از آنان سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهم و درك آن را تحريف مى كردند ، در حالى كه علم و اطلاع داشتند ؟ ! ( ا فتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ) .
بنابر اين اگر مى بينيد آنها تسليم بيانات زنده قرآن و اعجاز پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نمى شوند نگران نباشيد ، اينها فرزندان همان كسانى هستند كه به عنوان برگزيدگان قوم همراه موسى به كوه طور رفتند و سخنان خدا را شنيدند و دستورهاى او را درك كردند ، و به هنگام بازگشت ، آن را تحريف نمودند .
از جمله و قد كان فريق منهم ... چنين استفاده مى شود كه همه آنها تحريف گر نبودند بلكه اين تنها كار گروهى بوده كه شايد اكثريت را تشكيل مى دادند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 314
در اسباب النزول آمده است كه گروهى از يهود هنگامى كه از طور باز گشتند به مردم گفتند : ما شنيديم كه خداوند به موسى دستور داد فرمانهاى مرا در آنجا كه مى توانيد انجام دهيد ، و آنجا كه نمى توانيد ترك كنيد ! و اين نخستين تحريف بود .
به هر حال در ابتداى ظهور پيامبر اسلام انتظار مى رفت كه قوم يهود پيش از ديگران با نداى اسلام لبيك گويند چرا كه آنها اهل كتاب بودند ( بخلاف مشركان ) بعلاوه صفات پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را نيز در كتابهاى خود خوانده بودند ولى قرآن مى گويد : با سابقه بدى كه آنها دارند انتظار شما مورد ندارد ، چرا كه گاهى صفات و روحيات انحرافى يك جمعيت ، سبب مى شود كه با تمام نزديكى به حق از آن دور گردند .
آيه بعد پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون اين جمعيت حيله گر و منافق بر مى دارد و مى گويد : پاكدلان آنها هنگامى كه مؤمنان را ملاقات مى كنند اظهار ايمان مى نمايند ( و صفات پيامبر را كه در كتبشان آمده است خبر مى دهند ) ( و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا ) .
اما در پنهانى و خلوت ، جمعى از آنها مى گويند : چرا مطالبى را كه خداوند در تورات براى شما بيان كرده به مسلمانان مى گوئيد ؟ ( و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا ا تحدثونهم بما فتح الله عليكم ) .
تا در قيامت در پيشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال كنند ، آيا نمى فهميد ؟ ( ليحاجوكم به عند ربكم ا فلا تعقلون ) .
اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه آغاز آيه از منافقان يهود سخن مى گويد كه در حضور مسلمانان دم از ايمان مى زدند ، و در غياب انكار مى كردند و حتى پاكدلان يهود را نيز مورد سرزنش قرار مى دادند كه چرا اسرار كتب
تفسير نمونه ج : 1 ص : 315
مقدس را در اختيار مسلمانان قرار داده ايد ؟ به هر حال اين تاييدى است بر آنچه در آيه قبل بود كه شما از جمعيتى كه چنين روحيات بر آنها حاكم است چندان انتظار ايمان نداشته باشيد .
جمله فتح الله عليكم ممكن است به معنى حكم و فرمان الهى باشد كه در اختيار بنى اسرائيل قرار داشت ، و ممكن است اشاره به گشودن درهاى اسرار الهى و خبرهاى آينده مربوط به شريعت جديد به روى آنان باشد .
قابل توجه اينكه از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان اين گروه منافق در باره خدا آنقدر ضعيف بود كه او را همچون انسانهاى عادى مى پنداشتند و تصور مى كردند اگر حقيقتى را از مسلمانان كتمان كنند از خدا نيز مكتوم خواهد ماند ! لذا آيه بعد با صراحت مى گويد : آيا اينها نمى دانند كه خداوند از اسرار درون و برونشان آگاه است ( ا و لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ) .
01031 - 1
تفسير نمونه ج : 1 ص : 316
وَ مِنهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتَب إِلا أَمَانىَّ وَ إِنْ هُمْ إِلا يَظنُّونَ(78) فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَب بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِيَشترُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَت أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكْسِبُونَ(79)
ترجمه :
78 - و پاره اى از آنها عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند ، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند !
79 - واى بر آنها كه مطالبى با دست خود مى نويسند سپس مى گويند : از طرف خدا است تا به بهاى كمى آن را بفروشند ، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند ، و واى بر آنها از آنچه از اين راه به دست مى آورند !
شان نزول :
جمعى از دانشمندان يهود اوصافى را كه براى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تورات آمده بود تغيير دادند و اين تغيير به خاطر حفظ موقعيت خود و منافعى بود كه همه سال از ناحيه عوام به آنها مى رسيد .
هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مبعوث شد ، و اوصاف او را با آنچه در تورات آمده بود مطابق ديدند ترسيدند كه در صورت روشن شدن اين واقعيت منافع آنها در خطر قرار گيرد ، لذا بجاى اوصاف واقعى مذكور در تورات ، صفاتى بر ضد آن نوشتند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 317
عوام يهود كه تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى او را شنيده بودند ، از علماى خود مى پرسيدند آيا اين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور او را مى داديد ؟ آنها آيات تحريف شده تورات را بر آنها مى خواندند تا به اين وسيله قانع شوند .

تفسير : نقشه هاى يهود براى استثمار عوام !
در تعقيب آيات گذشته پيرامون خلافكاريهاى يهود ، آيات مورد بحث ، جمعيت آنها را به دو گروه مشخص تقسيم مى كند : عوام و دانشمندان حيله گر ( البته اقليتى از دانشمندان آنها بودند كه ايمان آوردند و حق را پذيرا شدند و به صفوف مسلمانان پيوستند ) .
مى گويد : گروهى از آنها افرادى هستند كه از دانش بهره اى ندارند ، و از كتاب خدا جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند ، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند ( و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الا امانى و ان هم الا يظنون ) .
اميون جمع امى در اينجا به معنى درس نخوانده است ، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب و استادى را نديده است ، و يا به خاطر اينكه جمعى از مادران روى علاقه هاى جاهلانه فرزندان خود را از خود جدا نمى كردند و اجازه نمى دادند به مكتب بروند .
امانى جمع امنية به معنى آرزو است ، و در اينجا ممكن است اشاره به پندارها و امتيازات موهومى باشد كه يهود براى خود قائل بودند ، از جمله
تفسير نمونه ج : 1 ص : 318
مى گفتند : ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم نحن ابناء الله و احبائه ( مائده - 18 ) و يا اينكه مى گفتند : هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد كه در آيات بعد به اين گفتار يهود بر مى خوريم .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از امانى ، آيات تحريف شده باشد كه دانشمندان يهود در اختيار عوام مى گذاشتند ، و جمله لا يعلمون الكتاب الا امانى با اين معنى سازگارتر مى باشد .
به هر حال پايان اين آيه ( ان هم الا يظنون ) دليل بر آن است كه پيروى از ظن و گمان در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس بايد در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد .
دسته اى ديگر دانشمندان آنها بودند كه حقايق را به سود خود تحريف مى كردند چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد : واى بر آنها كه مطالب را به دست خود مى نويسند ، و بعد مى گويند اينها از سوى خدا است ( فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ) .
و هدفشان اين است با اين كار ، بهاى كمى بدست آورند ( ليشتروا به ثمنا قليلا ) .
واى بر آنها از آنچه با دست خود مى نويسند ( فويل لهم مما كتبت ايديهم ) .
و واى بر آنها از آنچه با اين خيانتها بدست مى آورند ( و ويل لهم مما يكسبون ) .
از جمله هاى اخير اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه آنها هم وسيله نا مقدسى داشتند ، و هم نتيجه نادرستى مى گرفتند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 319
بعضى از مفسران در ذيل آيه مورد بحث حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه داراى نكات قابل ملاحظه اى است ، حديث چنين است : مردى به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند ، چگونه خداوند آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مى كند ؟ ! ( اشاره به آيات مورد بحث است ) آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوت دارند ؟ ... امام فرمود : بين عوام ما و عوام يهود از يك جهت فرق و از يكجهت مساوات است ، از آن جهت كه مساوى هستند خداوند عوام ما را نيز مذمت كرده همانگونه كه عوام يهود را نكوهش فرموده .
اما از آن جهت كه با هم تفاوت دارند اين است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند ، مى دانستند آنها صريحا دروغ مى گويند ، حرام و رشوه مى خورند و احكام خدا را تغيير مى دهند ، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را در باره خدا و احكام او بپذيرند ، و سزاوار نيست شهادت آنها را در باره پيامبران قبول كنند ، به اين دليل خداوند آنها را نكوهش كرده است ( ولى عوام ما پيرو چنين علمائى نيستند ) .
و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام ببينند هر كس از آنها پيروى كند مثل يهود است كه خداوند آنان را به خاطر پيروى از علماى فاسق نكوهش كرده است ، فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه ، مخالفا على هواه ، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه : اما دانشمندانى كه پاكى روح خود را حفظ كنند ، و دين خود را نگهدارند ، مخالف هوى و هوس و مطيع فرمان مولاى خويش باشند عوام مى توانند
تفسير نمونه ج : 1 ص : 320
از آنها پيروى كنند ... .
روشن است كه اين حديث اشاره به تقليد تعبدى در احكام نمى كند ، بلكه منظور پيروى كردن از رهنمائى دانشمندان براى بدست آوردن علم و يقين در اصول دين است ، زيرا حديث در مورد شناخت پيامبر سخن مى گويد كه مسلما از اصول دين مى باشد و تقليد تعبدى در آن جايز نيست .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 321
وَ قَالُوا لَن تَمَسنَا النَّارُ إِلا أَيَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَ تخَذْتمْ عِندَ اللَّهِ عَهْداً فَلَن يخْلِف اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(80) بَلى مَن كَسب سيِّئَةً وَ أَحَطت بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(81) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئك أَصحَب الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(82)
ترجمه :
80 - و گفتند هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد ، بگو آيا پيمانى نزد خدا گرفته ايد ؟ ! چون خداوند هرگز از پيمانش تخلف نمىورزد ، يا اينكه چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه به آن علم نداريد ؟ !
81 - آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند ، و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود .
82 - و آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند اهل بهشتند و هميشه در آن خواهند ماند .

تفسير : بلندپروازى و ادعاهاى تو خالى !
قرآن در اينجا به يكى از گفته هاى بى اساس يهود كه آنان را به خود
تفسير نمونه ج : 1 ص : 322
مغرور ساخته و سرچشمه قسمتى از انحرافات آنها شده بود اشاره كرده و به آن پاسخ مى گويد : نخست مى فرمايد : آنها گفتند : هرگز آتش دوزخ ، جز چند روزى به ما نخواهد رسيد ( و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة ) .
بگو آيا پيمانى نزد خدا بسته ايد كه هرگز خداوند از پيمانش تخلف نخواهد كرد يا اينكه چيزى را به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد ؟ ! ( قل اتخذتم عند الله عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون على الله ما لا تعلمون ) .
اعتقاد به برترى نژادى ملت يهود ، و اينكه آنها تافته اى جدا بافته اند ، و گنهكارانشان فقط چند روزى كيفر و مجازات مى بينند ، سپس بهشت الهى براى ابد در اختيار آنان است ، يكى از دلائل روشن خود خواهى و خود پرستى اين جمعيت است .
اين امتيازطلبى با هيچ منطقى سازگار نيست زيرا هيچگونه تفاوتى در ميان انسانها از نظر كيفر و پاداش اعمال در پيشگاه خدا وجود ندارد .
مگر يهود چه كرده بودند كه مى بايست تبصره اى به سود آنها بر قانون كلى مجازات زده شود ؟ به هر حال آيه فوق با يك بيان منطقى ، اين پندار غلط را ابطال مى كند و مى گويد اين گفتار شما از دو حال خارج نيست : يا بايد عهد و پيمان خاصى از خدا در اين زمينه گرفته باشيد - كه نگرفته ايد - و يا دروغ و تهمت به خدا مى بنديد ! آيه بعد يك قانون كلى و عمومى را كه از هر نظر منطقى است بيان مى كند مى گويد : آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل دوزخند ، و هميشه در آن خواهند بود ( بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 323
اين يك قانون كلى در باره گنهكاران از هر قوم و ملت و گروه و جماعت است .
و اما در مورد مؤمنان پرهيزگار ، نيز يك قانون كلى و همگانى وجود دارد كه آيه بعد بيانگر آن است : كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند آنها اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند بود ( و الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ) .

نكته ها :

1 - كسب سيئة
كسب و اكتساب به معنى تحصيل كردن چيزى از روى اراده و اختيار است ، بنا بر اين جمله بلى من كسب سيئة اشاره به كسانى است كه با علم و اختيار مرتكب گناهان مى شوند و تعبير كسب شايد از اين نظر باشد كه گنهكار در يك محاسبه كوته بينانه انجام گناه را به سود خويش و ترك آن را به زيان خود مى پندارد ، اينها همان كسانى هستند كه در چند آيه بعد به آنها اشاره كرده مى گويد : آنها آخرت را به زندگى دنيا فروخته اند لذا تخفيفى در مجازاتشان نيست .

2 - احاطه خطيئه چيست ؟
خطيئه در بسيارى از موارد به معنى گناهانى است كه از روى عمد تحقق نيافته ، ولى در آيه مورد بحث ، به معنى گناه كبيره و يا آثار گناه است كه بر قلب و جان انسان مى نشيند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 324
به هر حال مفهوم احاطه گناه اين است كه انسان آنقدر در گناهان فرو رود كه زندانى براى خود بسازد ، زندانى كه منافذ آن بسته باشد .
توضيح اينكه گناهان كوچك و بزرگ در آغاز ، يك عمل است ، سپس تبديل به حالت مى شود و با ادامه و اصرار ، شكل ملكه به خود مى گيرد ، و هنگامى كه به اوج شدت خود برسد تمام وجود انسان را به رنگ گناه در مى آورد و عين وجود انسان مى شود .
در اين هنگام هيچ پند و موعظه و راهنمائى رهنمايان در وجود او اثر نخواهد كرد ، و در حقيقت با دست خود قلب ماهيت خويش كرده است .
از يك نظر چنين كسانى به كرمهائى ميمانند كه اطراف خود پيله اى مى تنند ، پيله اى كه آنانرا زندانى و سر انجام خفه مى كند و روشن است سرنوشتى جز خلود در آتش براى آنها نخواهد بود .
و با توجه به آياتى كه مى گويد خداوند تنها مشركان را نمى آمرزد و اما غير شرك ، قابل بخشش است ( ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء - نساء - 48 ) ، و با توجه به اينكه در آيات مورد بحث كه سخن از خلود در آتش مى باشد ، مى توان نتيجه گرفت كه اين چنين گنهكاران سر انجام گوهر ايمان را از دست داده و مشرك و بى ايمان از دنيا مى روند !
3 - نژاد پرستى يهود
از آيات مورد بحث استفاده مى شود كه روح تبعيض نژادى يهود كه امروز نيز در دنيا سرچشمه بدبختيهاى فراوان شده ، از آن زمان در يهود بوده است ، و امتيازات موهومى براى نژاد بنى اسرائيل قائل بوده اند ، و متاسفانه بعد از گذشتن هزاران سال هنوز هم آن روحيه بر آنها حاكم است ، و در واقع منشا پيدايش كشور غاصب اسرائيل نيز همين روح نژاد پرستى است .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 325
آنها نه فقط در اين دنيا براى خود برترى قائل هستند ، بلكه معتقدند كه اين امتياز نژادى در آخرت نيز به كمك آنها مى شتابد و گنهكارانشان بر خلاف افراد ديگر تنها مجازات كوتاه مدت و خفيفى خواهند ديد ، و همين پندارهاى غلط آنها را آلوده انواع جنايات و بدبختيها و سيه روزيها كرده است ! .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 326
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَ بَنى إِسرءِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكوةَ ثمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلا قَلِيلاً مِّنكمْ وَ أَنتُم مُّعْرِضونَ(83) وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ لا تَسفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ لا تخْرِجُونَ أَنفُسكُم مِّن دِيَرِكُمْ ثمَّ أَقْرَرْتمْ وَ أَنتُمْ تَشهَدُونَ(84) ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسكُمْ وَ تخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَرِهِمْ تَظهَرُونَ عَلَيْهِم بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ إِن يَأْتُوكُمْ أُسرَى تُفَدُوهُمْ وَ هُوَ محَرَّمٌ عَلَيْكمْ إِخْرَاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَبِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَلِك مِنكمْ إِلا خِزْىٌ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِل عَمَّا تَعْمَلُونَ(85) أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالاَخِرَةِ فَلا يخَفَّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(86)

تفسير نمونه ج : 1 ص : 327
ترجمه :
83 - و ( به ياد آوريد ) زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد ، و نسبت به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و بينوايان نيكى كنيد ، و به مردم نيك بگوئيد ، نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد سپس ( با اينكه پيمان بسته بوديد ) همه شما جز عده كمى سرپيچى كرديد ( و از وفاى به پيمان خود ) روى گردان شديد .
84 - و هنگامى را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر نريزيد ، و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد ، و شما اقرار كرديد ( و بر اين پيمان ) گواه بوديد .
85 - اما اين شما هستيد كه يكديگر را به قتل مى رسانيد ، و جمعى از خودتان را از سرزمينشان بيرون مى كنيد و در اين گناه و تجاوز به يكديگر كمك مى كنيد ( و اينها همه نقض پيمانى است كه با خدا بسته ايد ) ولى اگر بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما آيند فديه مى دهيد و آنها را آزاد مى سازيد ! در حالى كه بيرون ساختن آنان بر شما حرام بود ، آيا به بعضى از دستورات كتاب آسمانى ايمان مى آوريد و به بعضى كافر مى شويد ؟ ! براى كسى كه اين عمل ( تبعيض در ميان احكام و قوانين خدا ) را انجام دهد جز رسوائى در اين جهان ، و باز گشت به شديدترين عذابها در روز رستاخيز ، چيز ديگرى نخواهد بود ، و خداوند از اعمال شما غافل نيست .
86 - اينها همان كسانند كه آخرت را به زندگى دنيا فروخته اند لذا در مجازات آنها تخفيف داده نمى شود و كسى آنها را يارى نخواهد كرد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 328
تفسير . پيمان شكنان !
در آيات گذشته نامى از پيمان بنى اسرائيل به ميان آمد ، ولى در اين باره تفصيلى ذكر نشد ، در آيات مورد بحث ، خداوند موادى از اين پيمان را يادآور شده است ، بيشتر اين مواد - يا همه آنها - از امورى است كه مى بايست آن را جزء اصول و قوانين ثابت اديان الهى دانست ، چرا كه در همه اديان آسمانى اين پيمانها و دستورات به نحوى وجود دارد .
در اين آيات ، قرآن مجيد يهود را شديدا مورد سرزنش قرار مى دهد كه چرا اين پيمانها را شكستند ؟ و آنها را در برابر اين نقض پيمان به رسوائى در اين جهان و كيفر شديد در آن جهان تهديد مى كند .
در اين پيمان كه بنى اسرائيل خود شاهد آن بودند و به آن اقرار كردند اين مطالب آمده است :
1 - توحيد و پرستش خداوند يگانه ، چنانكه نخستين آيه مى گويد : بياد آوريد زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم جز الله ( خداوند يگانه ) را پرستش نكنيد ، ( و در برابر هيچ بتى سر تعظيم فرود نياوريد ) ( و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله ) .
2 - و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد ( و بالوالدين احسانا ) .
3 - نسبت به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان نيز به نيكى رفتار نمائيد ( و ذى القربى و اليتامى و المساكين ) .
4 - و با سخنان نيكو با مردم سخن گوئيد ( و قولوا للناس حسنا ) .
5 - نماز را بر پا داريد ( و در همه حال به خدا توجه داشته باشيد ) ( و اقيموا الصلوة ) .
6 - در اداى زكات و حق محرومان ، كوتاهى روا مداريد ( و آتوا
تفسير نمونه ج : 1 ص : 329
الزكاة ) .
اما شما جز گروه اندكى سرپيچى كرديد ، و از وفاى به پيمان خود ، روى گردان شديد ( ثم توليتم الا قليلا منكم و انتم معرضون ) .
7 - و به ياد آريد هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم خون يكديگر را نريزيد ( و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم ) .
8 - يكديگر را از خانه ها و كاشانه هاى خود بيرون نكنيد ( و لا تخرجون انفسكم من دياركم ) .
9 - چنانچه كسى در ضمن جنگ از شما اسير شد ، همه براى آزادى او كمك كنيد ، فديه دهيد و او را آزاد سازيد ( اين ماده از پيمان از جمله ا فتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض كه بعدا خواهد آمد استفاده مى شود ) .
شما به همه اين مواد اقرار كرديد و بر اين پيمان گواه بوديد ( ثم اقررتم و انتم تشهدون ) .
ولى شما بسيارى از مواد اين ميثاق الهى را زير پا گذاشتيد شما همانها بوديد كه يكديگر را به قتل مى رسانديد و جمعى از خود را از سرزمينشان آواره مى كرديد ( ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم ) .
و در انجام اين گناه و تجاوز به يكديگر كمك مى كنيد ( تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان ) .
اينها همه بر ضد پيمانى بود كه با خدا بسته بوديد .
ولى در اين ميان هنگامى كه بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما بيايند فديه مى دهيد و آنها را آزاد مى سازيد ( و ان ياتوكم اسارى تفادوهم ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 330
در حالى كه بيرون ساختن آنها از خانه و كاشانه شان از آغاز بر شما حرام بود ( و هو محرم عليكم اخراجهم ) .
و عجب اينكه شما در دادن فدا و آزاد ساختن اسيران به حكم تورات و پيمان الهى استناد مى كنيد آيا به بعضى از دستورات كتاب الهى ايمان مى آوريد و نسبت به بعضى كافر مى شويد ؟ ! ( ا فتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ) .
جزاى كسى از شما كه چنين تبعيضى را در مورد احكام الهى روا دارد چيزى جز رسوائى در زندگى اين دنيا نخواهد بود ( فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا ) .
و در روز رستاخيز به اشد عذاب باز مى گردند ( و يوم القيامة يردون الى اشد العذاب ) .
و خداوند از اعمال شما غافل نيست ( و ما الله بغافل عما تعملون ) .
و همه آن را دقيقا احصا كرده و بر طبق آن شما را در دادگاه عدل خود محاكمه مى كند .
آخرين آيه مورد بحث در حقيقت انگيزه اصلى اين اعمال ضد و نقيض را بيان كرده مى گويد : آنها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به قيمت از دست دادن آخرت خريدارى كردند ( اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة ) .
و به همين دليل عذاب آنها تخفيف داده نمى شود و كسى آنها را يارى نخواهد كرد ( فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون ) .

نكته ها :

1 - بيان تاريخى آيات .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 331
به طورى كه بسيارى از مفسران نقل كرده اند طايفه بنى قريظه و بنى نضير كه هر دو از طوائف يهود بودند و با هم قرابت نزديك داشتند به خاطر منافع دنيا با يكديگر به مخالفت برخاستند ، بنى نضير به طايفه خزرج كه از مشركان مدينه بود پيوستند و بنى قريظه به طايفه اوس و در جنگهائى كه ميان آن دو قبيله روى مى داد هر يك از اينها طايفه هم پيمان خود را كمك مى كرد ، و از طايفه ديگر مى كشت ، اما هنگامى كه آتش جنگ فرو مى نشست ، همه يهود جمع مى شدند و دست به دست هم مى دادند تا از طريق پرداختن فديه ، اسيران خود را آزاد كنند ، و در اين عمل استناد به حكم و قانون تورات مى كردند ( در حالى كه اولا اوس و خزرج هر دو مشرك بودند و كمك به آنها جايز نبود و ثانيا همان قانونى كه دستور فدا را داده بود ، دستور خوددارى از قتل را نيز صادر كرده بود ) .
و يهود - همانند اقوام لجوج و نادان ديگر - از اين اعمال ضد و نقيض فراوان داشتند :
2 - تبعيض در احكام خدا و انگيزه آن
گفتيم قرآن مجيد يهود را در برابر اعمال ضد و نقيض و تبعيضشان در ميان احكام خدا شديدا مورد سرزنش قرار داده و به اشد مجازات تهديد مى كند ، به خصوص اينكه آنها احكام كوچكتر را عمل مى كردند ، اما در برابر احكام مهمتر يعنى قانون تحريم ريختن خون يكديگر و آواره ساختن هم مذهبان از خانه و ديارشان ، مخالفت مى كردند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 332
در حقيقت آنها تنها براى دستوراتى ارج و بها قائل بودند كه از نظر زندگى دنيا به نفعشان بود ، آنجا كه منافعشان اقتضا مى كرد خون يكديگر را مى ريختند اما چون احتمال اسارت براى همگى وجود داشت به منظور نجات از اسارت احتمالى آينده از دادن فديه براى آزاد ساختن اسيران مضايقه نداشتند .
اصولا عمل كردن به دستوراتى كه به سود انسان است نشانه اطاعت از فرمان خدا محسوب نمى شود ، زيرا انگيزه آن فرمان خدا نبوده بلكه حفظ منافع شخصى بوده است ، زمانى فرمانبردار از عاصى و گنهكار شناخته مى شود كه عمل به دستورى بر خلاف منافع شخصى باشد ، آنها كه از چنين قانونى پيروى كنند ، مؤمنان راستين هستند و آنها كه تبعيض كنند سركشان واقعى مى باشند ، بنابر اين تبعيض در اجراى قوانين نشانه روح تمرد و احيانا عدم ايمان است .
و به تعبير ديگر اثر ايمان و تسليم ، آنجا ظاهر مى شود كه قانونى بر ضد منافع شخصى انسان باشد و آنرا محترم بشمرد ، و گرنه عمل به دستورات الهى در آنجا كه حافظ منافع انسان است نه افتخار است و نه نشانه ايمان ، و لذا هميشه مؤمنان را از منافقان از اين طريق مى توان شناخت ، مؤمنان در برابر همه قوانين الهى تسليمند و منافقان طرفدار تبعيض .
و همانطور كه قرآن مى گويد : نتيجه اين عمل ، رسوائى و ذلت و بدبختى است ، ملتى كه جز به جنبه هاى مادى دين آن هم فقط از دريچه منافع شخصى و خصوصى ، نمى انديشد دير يا زود در چنگال ملتى قوى پنجه اسير مى گردد ، از اوج عزت به زير مى آيد و در جوامع انسانى رسوا مى گردد .
اين از نظر دنيا و اما از نظر آخرت همانگونه كه قرآن مى گويد شديدترين مجازات در انتظار اين گونه تبعيض گران است .
البته اين قانون مخصوص بنى اسرائيل نبوده براى همگان و براى ما مسلمانان امروز نيز ثابت است ، و چه بسيارند تبعيض گران ، و چه بدبخت و رسوايند
تفسير نمونه ج : 1 ص : 333
اين گروه ؟ !
3 - برنامه اى براى زنده ماندن ملتها
اين آيات اگر چه در باره بنى اسرائيل نازل شده ولى يك سلسله قوانين كلى براى همه ملل دنيا در بر دارد ، عوامل زنده ماندن و بقاء و سرفرازى ملتها و رمز شكست آنان را يادآور مى شود .
از ديدگاه قرآن برقرارى و سر بلندى ملتها در صورتى است كه خود را به بزرگترين نيروها و قدرتها متكى سازند ، و در همه حال از او مدد بگيرند - به قدرتى تكيه كنند كه فنا و زوال در او راه ندارد ، و تنها در برابر او سر تعظيم فرود آورند ، كه اگر چنين كنند از هيچكس ترس و وحشتى نخواهد داشت و پيدا است كه چنين مبدئى جز آفريدگار بزرگ نمى تواند باشد ، آرى اين تكيه گاه خداوند است ( لا تعبدون الا الله ) .
و از طرف ديگر براى بقاء و جاويدان ماندن ملتها همبستگى خاصى بين افراد آنها لازم است ، اين عمل در صورتى امكان دارد كه هر كس نسبت به پدر و مادر خود كه شعاع بستگى آنها نسبت به وى نزديكتر است ، و در مرحله بعد نسبت به خويشاوندان و بعد از آنها نسبت به تمام افراد اجتماع نيكى بخرج دهد تا همه بال و پر يكديگر باشند مخصوصا افراد ضعيف را تحت حمايت قرار دهند تا در دامان دشمن نيفتند ( و بالوالدين احسانا و ذى القربى ... و قولوا للناس حسنا ) .
تقويت بنيه مالى هر ملت و از بين بردن فاصله طبقاتى نيز در زنده نگاه داشتن روح آن ملت سهم فراوانى دارد كه يك ركن آن پرداختن زكاة است ( و آتوا الزكاة ) .
اينها از يك سو ، و از سوى ديگر رمز شكست و فناى ملتها در بهم خوردن اين همبستگى و پديد آمدن كشمكشها و جنگهاى داخلى مى داند ، ملتى كه در برابر
تفسير نمونه ج : 1 ص : 334
هم صف آرائى كنند و سنگ تفرقه در ميانشان انداخته شود و بجاى كمك بيكديگر بجان هم بيفتند و در پى تصرف اموال و سرزمين هاى هم بر آيند و براى ريختن خون يكديگر آستينها را بالا زنند و هر دسته براى آواره ساختن و تصرف اموال ديگرى قد برافرازد دير يا زود نابود مى گردند كشورشان ويران مى گردد و خود بيچاره و بدبخت خواهند شد ( لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون انفسكم من دياركم ... ) .
و بالاخره يكى ديگر از عوامل سقوط ملتها همان تبعيض در اجراى قوانين است ، كه هر قانونى حافظ منافع شخصى شان باشد اجرا كنند و آنچه به سود جامعه است فراموش نمايند ( ا فتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ) .
و اين است علل رشد و شكست ملتها از ديدگاه قرآن .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 335
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب وَ قَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسلِ وَ ءَاتَيْنَا عِيسى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَتِ وَ أَيَّدْنَهُ بِرُوح الْقُدُسِ أَ فَكلَّمَا جَاءَكُمْ رَسولُ بِمَا لا تهْوَى أَنفُسكُمُ استَكْبرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ(87) وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْف بَل لَّعَنهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ(88)
ترجمه :
87 - ما به موسى كتاب ( تورات ) داديم ، و بعد از او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم و به عيسى بن مريم دلائل روشن بخشيديم ، و او را بوسيله روح القدس تاييد نموديم ، آيا هر زمان پيامبرى بر خلاف هواى نفس شما آمد در برابر او تكبر كرديد ( و از ايمان آوردن به او خود دارى نموديد و به اين قناعت نكرديد بلكه ) عده اى را تكذيب نموده ، جمعى را بقتل رسانديد ؟ !
88 - ( و آنها از روى استهزاء ) گفتند دلهاى ما در غلاف است ! ( و ما از گفته تو چيزى نمى فهميم ، آرى همينطور است ) خداوند آنها را بخاطر كفرشان از رحمت خود دور ساخته ( بهمين دليل چيزى درك نمى كنند ) و كمتر ايمان مى آورند .

تفسير : دلهائى كه در غلاف است
باز روى سخن در اين آيات به بنى اسرائيل است ، هر چند مفاهيم و معيارهاى آن عموميت دارد و همگان را در بر مى گيرد :
 

Back Index Next