صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل

حـال اگـر شخصى گمان كند كه قول خداوند: فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجد تموهم ...
, پس هرگاه ماههاى حرام , پايان يافت , هر جا مشركان را يافتيدبكشيد (توبه / 5), بر خلاف آنچه ما گفتيم : (مهلت تا پايان مدت ) دلالت دارد, زيراحاكى از آن است كه پس از انقضاى ماههاى حرام , كشتن هر مشركى بر مومنان واجب است , اين گمان نادرستى است و آيه بعد صحت گـفتار ما و بطلان گمان او را كه هرمشركى پس از اتمام ماههاى حرام بايد كشته شود خواه اين كه با رسول خدا پيمانى داشته يا نداشته باشد, ثابت مى كند, و آيه اين است : كيف يكون للمشركين عـهد عنداللّه وعند رسوله الا الذين عاهدتم , عند المسجد الحرام , فما استقاموا لكم فاستقميوا لهم ان اللّه يـحـب الـمـتـقـيـن , چـگـونـه بـراى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود (كه پيمان شكنند) مرگ كسانى كه با آنها نزد مسجدالحرام پيمان بستيد, (اين گروه ) مادام كه دربرابر شما وفادار باشند, شما نيز, وفادارى كنيد, كه خدا پرهيزگاران را دوست دارد(توبه / 7), پس اين مشركانند كه خداوند به پيامبرش (ص ) و مومنان دستور داده است , تامدتى كه پيمان شكنى نكنند و دشمنان پيامبر و مومنان را بر ضد آنان نشورانند, با آنان مدارا كنند.
((436))

چـنان كه ديدم طبرى در تفسير اين آيه نظريه خاص را برگزيده و همين كار دليل بر آن است كه ايـن نظريه نظم آيات قرآن را تحقق مى بخشد و طبرى با اين كه خود, انديشه اى را برگزيده است كه دليل كه به همراهش مى باشد.
ه - اساسا اين روش تفسيرى كه طبرى برگزيده بر اين است كه روايات تفسيرى به طورصحيح به پـيـامـبـر(ص ) و يـارانش نسبت داده شود تا مجموعه اى به دست آيد كه سايرروايتها در جنب آن ضعيف و كوچك شمرده شود, چنان كه مى گويد: در تفسير قول خداوند: يوم الحج الاكبر ميان اهل علم اختلاف است : بعضى گفته اند: مقصود روز عرفه است و او نام گويندگان را هم نقل كرده است .
بـعضى ديگر گفته اند: مراد روز قربانى است و نام گويندگان را هم ذكر كرده است عده ديگرى گـفـته اند: منظور زمان و وقت حج اكبر است كه شامل تمام اوقات آن مى شود ومراد روز معينى نيست .
اين جا نيز نام گويندگان اين قول را ذكر كرده است .
طبرى پس از نقل روايات گوناگون درباره تفسير آيه توبه , نظريه خود را انتخاب مى كند وچنين مى گويد: نزديكترين قول به صحت از ميان اينها, گفتار كسانى است كه مى گويندروز حج اكبر, روز قـربـانـى اسـت .
چـون ظـاهر اخبار گروهى از اصحاب رسول خدا(ص )حاكى از آن است كه عـلـى (ع ) سـفـارش پـيـامبر(ص ) را به مشركان رساند و در روز قربانى آيه برائت را بر آنان تلاوت فرمود, و نيز اخبار ديگرى كه از رسول خدا(ص ) نقل كرديم كه در روز قربانى , فرمود: آيا مى دانيد كه امروز, چه روزى است ؟ امروز روز حج اكبراست .
عـلاوه بـر ايـن , كـلـمـه روز مـعمولا به همان كارى كه در آن روز انجام شده باشد, نسبت داده مـى شـود مـثل روز عرفه كه روز وقوف مردم در عرفات است و روز اضحى , روزى است كه در آن قـربـانـى مى كنند و روز فطر روزى است كه مردم روزه خود را اخطارمى كنند و همين طور روز حج , روزى است كه مردم در آن , حج بجاى مى آورند و سبب اين كه مردم در روز نحر حج مى كنند كـه مـنـاسكشان را انجام مى دهند آن است كه در شبى كه فردايش قربانى است , وقوف به عرفه تا طـلـوع فـجر, آن ادامه دارد و در صبح همان روزاعمال حج انجام مى شود, اما روز عرفه , اگر چه وقـوف به عرفان همان روز است , ولى وقوف در آن جا تا طلوع فجر شب قربانى ادامه دارد, و تمام حج در روز قربانى است .
امـا قول مجاهد كه مراد از يوم الحج تمام ايام حج است , اگر چه در كلام عرب اين معناجايز است , اما مشهورترين و معروفترين معناى آن در سخن عرب نيست , بلكه بيشتر درنزد عرب معناى يوم از غـروب خـورشيد تا غروب خورشيد فرد است .
و كتاب خدا برهمان معنايى حمل مى شود كه در ميان اهل زبان عرب مشهورتر باشد.
((437))

حـال , خـاطـر نـشان مى سازيم كه معيار اجماع , تنها بر روايات متوقف نيست , بلكه بيشتر برلغت متوقف است و در تفسير يوم , از ميان معانى كه در لغت براى آن گفته شده چيزى رابر مى گزيند كه در ميان عربها مشهور و مورد اجماع باشد.
و - تـوجـه طـبـرى بـه اجـمـاع , تنها به روايات نقل شده از پيامبر(ص ) و صحابه و تابعان منحصر نـمى شوغد, بلكه در تفسير آيات قرآن هم معمولا انديشه اى را ترجيح مى دهدكه مورد اجماع اهل تـفـسير باشد, چنان كه در تفسير آيه : واذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون , هـرگـاه بـه مـنـافقان گفته شود: در زمين فساد نكنيد, مى گويند: مااصلاحگريم (بقره / 11) مـى گـويـد: بـهترين تاويل براى اين آيه , قول كسى است كه مى گويد: اين سخن خداوند درباره مـنـافـقانى نازل شده است كه در زمان رسول خدا(ص )مى زيستند, اگر چه تمام منافقانى را كه داراى چـنـيـن صـفـاتى باشند تا روز قيامت در برمى گيرد و دليل آن كه اين بهترين تاويل است هـمان طور كه گفتيم اجماع اهل تفسير است ,زيرا اين ويژگى , صفت منافقانى بوده كه در ميان اصحاب رسول خدا(ص ) مى زيسته اندو اين آيه درباره آنها نازل شده است و در مورد قرآن , تاويلى كـه مـورد اجـمـاع مـفـسـران بـاشد بهتر از قولى است كه نه دليلى بر صحت آن وجود دارد و نه نظيرى .
((438))

ز - در آنـجـا كـه هـيچ دليلى بر ترجيح يكى از معانى آيه بر ديگرى وجود نداشته باشدتوجهى كه طـبـرى به اجماع دارد او را بر اين مى دارد كه هر چه در تفسير آيه گفته شده باآنچه احتمال آن معنا را مى دهد ضميمه كند.
و اين امرو از ويژگيهاى عارض بر اسلوب عربى كه نشانه نخستين آن ايجاد و اختصار است , نمى باشد.
طبرى درباره معانى حروف مقطعه اوايل بعضى از سوره قرآنى , راى خود را چنين ابرازمى دارد: ...
چـنـيـن اسـت قـول خداوند متعال : الم , المرا, المص و ساير حروف الفبا با كه هر كدام برمعانى گوناگون دلالت مى كند و همه آنها چنان كه از مفسران نقل كرديم , شامل اسماء وصفات خداوند مـى باشند و در عين حال بر طبق گفته عده اى , آغاز سوره نيز هستند و اين دو, با يكديگر منافاتى نـدارد, زيرا خداوند بسيارى از سوره ها را به حمد و ثنا و نيزبسيارى از آنها را به تمجيد و تعظيم از خويش آغاز فرموده .
بنابر اين , ممكن است بعضى از سوره ها, با سوگند به خداوند شروع شده باشد.
بـه اين ترتيب يكى از معانى اين حروف علامت آغاز و شروع سوره و ديگرى وسيله قسم به خداوند مـى بـاشـنـد, زيرا همان طور كه در گذشته بيان كرديم , اين حروف به يك معنا ازحروف نامها, و صـفات خداوند مى باشند و در صحت معناى قسم به نام و صفات خداوسند شكى وجود ندارد وجه ديـگـر آن اسـت كه اين حروف از حروف ابجد به شمارمى روند [و با محاسبه آنها مطالبى فهميده مى شود] ((439))

و نيز براى سوره هايى كه به آنها آغاز شده , علامت و نام مى باشند.
بنابر اين , حروف مقطعه تمام معانيى را كه با بيان كرديم شامل مى شوند, زيرا اگرخداوسند از اين حروف تنها يك معنا را اراده مى كرد, پيامبر اكرم (ص ) آن را توضيح مى داد چرا كه خداوند قرآن را بر آن حضرت نازل كرده تا آنچه مورد اختلاف مردم است بيان كند و اما در مورد حروف مقطعه كه وجـوه تاويل آنها را معين نفرموده و اين كه كدام معنا درست يا نادرست است , روشنترين دليل آن ايـن اسـت كه همه معانى مورد توجه است , زيرا هيچ يك از آنها كه معنا و تاويل اين حروف باشد از نـظـر عـقـل محال نيست ,همچنان كه اجتماع معانى فراوانى براى يك كلمه در يك جمله محال نيست .
((440))

ح - بـراى مـا روشـن اسـت كـه طـبرى آنچه از پيامبر(ص ) و ياران و تابعان صادر شده و نيزآنچه دانـشـمـندان مورد اعتماد علم تفسير, گفته اند در نظر مى گيرد و آنها را به عنوان دليل معتبر مـى دانـد و هـر تـفـسـيرى كه بدون دليل باشد دور مى افكند, به عنوان مثال در آيه : وان احد من المشركين استحارك فاجره حتى يسمع كلام اللّه ثم ابلغه مامنه ذلك بانهم قوم لايعلمون , هرگاه يكى از مشركان به تو پناه آورد, او را پناه ده , تا سخن خدا را بشنود, و بعداو را به مكان امن خودش بـرسان زيرا اين مشركان مردم نادانند (توبه / 6) بعد از آن كه آيه را تفسير كرده , گفته خود را در مقايسه با تفسيرهايى كه از ديگران رسيده است تاييدمى كند و آن گاه مى گويد: در حكم اين آيه اختلاف شده كه آيا منسوخ است يا خير و در اين مورد سه نظريه بيان مى كند.
1 - بعضى از مفسران گفته اند نسخ نشده است .
2 - برخى گفته اند: فاقتلوا المشركين ((441))

, آيه : فاما منا بعد (از سوره محمد(ص )) ((442))

حـال كـه چـنـين است و حكم فديه و منت نهادن و كشتن مشركان از اول جنگ با كفارپيوسته با فرمان رسول خدا بوده و اين امر به جنگ بدر تعلق دارد, بنابر اين معناى آيه اين مى شود: مشركان را هـر جـا يـافـتيد بكشيد و براى كشتن يا منت نهادن و يا فديه گرفتن آنهارا دستگير كنيد و در مـحاصره قرار دهيد و هرگاه معنايش اين باشد تنها آنچه ما درتفسير آن گفتيم درست است نه غير آن .
((443))

3 - تفسير داستانى آيات مفسران وقتى كه در تفسير داستانهاى قرآنى به آن اجمالى كه در قرآن ذكر شده , قانع نمى شدند, بـراى تـفصيل آن , به منابع و ماخذى غير معتبر متوسل مى شدند و در اين زمينه گاهى قوه خيال كـار خـود را انـجـام مـى داد, و اين امر در نزد اهل كتاب [يهود و نصارا]و عوام آنها يا نزد برخى از مـفـسـران عـرب و قصه گويانشان يكسان بود.
اما مهمتر از همه اين كه هدف از داستانهاى قرآن , يـادآورى و تـوشه معنوى براى پيامبر(ص ) و امت اوست , و در اين مورد از تفسير داستانى كه پر از اخـبـار اسـرائيـلـى اسـت و بـسـيارى ازافسانه هاى ملتهاى گذشته كه سرزمينهايشان به دست مسلمانان , گشوده شده , در آن , راه يافته است , طبرى را مى بينيم كه شيوه اى مبتنى بر اصول زير انتخاب كرده است : الـف - وى هـر مـطـلبى را در اين مورد كه مبتنى بر حجت و دليل نباشد, رد مى كند, وشاهد اين مـطـلـب چيزى است كه در تفسير كلمات مورد ابتلاى ابراهيم از سوى قصه گويان نقل شده , در تفسير آيه : واذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات ...
هنگامى كه پروردگار ابراهيم , او را به كلماتى , آزمايش كـرد...
(بـقـره / 124) مى گويد: اهل تاويل درخصوصيت كلماتى كه خداوند ابراهيم (ع ) را با آنها امتحان كرد, اختلاف كرده اند وبرخى از آن اقوال را چنين بر مى شمرد: ممكن است تمام چيزهايى كه در تاويل كلمات گفته شد, اين جا نيز اراده شده باشد و نيزمى توان بعضى از آنها را اراده كرد, زيرا چنان كه گفته شده ابراهيم به تمام آنها آزمايش شد, عمل كرد و به اطاعت امر واجب الهى برخاست .
بنابر اين , براى هيچ كس جايز نيست كه بگويد: منظور خداوند از اين كلمات به خصوص يكى از اين مـعـانـى يـا تـمـام آنهاست مگر با دليلى كه مورد قبول باشد از قبيل روايتى ازرسول خدا(ص ) يا اجماعى كه حجت باشد, اما, نه خبر واحدى از رسول خدا در اين مورد آمده و نه روايتى كه جمعى مورد اعتبار از آن حضرت نقل كرده باشند, وارد شده است .
((444))

ب - در تـفـسير...
بقية مماترك آل موسى وهارون ...
, و باقى مانده از آنچه خاندان موسى وهارون , واگذاشته اند (بقره / 248) روايات زيادى را نقل كرده ولى راهى براى انتخاب هيچ كى از روايات پـيدا نكرده است , زيرا ويژگى حجيت در آنها نيست , او مى گويدبهترين قول اين است كه گفته شـود خداى متعال از تابوتى [صندوقچه ] خبر داده است كه آن را نشانه راستى گفتار پيامبر(ص ) بـراى امـتش قرار داده و فرموده است كه خداوندطالوت را به پادشاهى شما برانگيخت , تابوتى كه در آن آرامـشـى از خـدا و بـاقـى مانده ازچيزهايى است كه خانواده موسى و خانواده هارون باقى گـذاشته اند و مى تواند اين باقى مانده , عصا و شكسته هاى الواح و تورات يا برخى از آنها و نعلين و لباسهاى جهاد در راه خدا باشد و نيز ممكن است بعضى از اين قبيل اشياء باشد و اين امرى است كه از راه اسـتـخـراج و يا از طريق لغت درك نمى شود, بلكه تنها به وسيله خبرى كه موجب علم باشد درك مى شود, و خبرى هم در اين باره نزد اهل اسلام وجود ندارد.
حال كه چنين است نمى توانيم يك قول را درست و قول ديگرى را نادرست بدانيم .
((445))

ج - درباره عضوى از آن گاو كه خداوند در زمان موسى يهود را دستور مى دهد كشته خودشان را بـا آن بزنند تا زنده شود, طبرى توقف كرده , نه نظريه اى را درست دانسته ونه ديگرى را نادرست , زيرا تا وقتى كه خداوند آن را مشخص و رسول خدا تفصيل آن رابيان نكند, ما نمى توانيم اين عام را تخصيص دهيم و هيچ دليلى براى ما در اين موردوجود ندارد, و طبرى در تفسير آيه : فقلنا اضربوه ببعضها, گفتيم عضوى از گاو را بر آن مقتول بزنيد.
مـى گـويد: دانشمندان در معناى عضوى كه بر كشته شده زده شود, اختلاف كرده اند و بهتراين است كه گفته شود خداوند امر كرده است كه عضوى از آن را به مرده بزنند تا زنده شود و دليل و خبرى بر اين كه مراد كدام عضو از گاو است وجود ندارد, حال ممكن است مراد ران گاو يا دم آن و يا غضروف كتف و يا غير آن را اعضاى وى باشد, و با اقراربه اين كه عضوى از آن را به مرده زدند و زنده شد, جهل به اين كه كدام عضو از گاو بوده ضررى به مطلب نمى زند چنان كه علم به آن نيز سود چندانى ندارد.
((446))

د - طـبـرى از ايـن گـونـه تـفاسير نقلى در داستانهاى قرآنى كه چندان سودى نداردصرف نظر مـى كـنـد و تـوجـه خـود را بـه اندارزها و ستيزبازى نفس كه هدف از اين داستانهاست , معطوف مـى دارد.
بـه عـنـوان مـثـال در آيـه اوكـالذى مر على قرية , مانند كسى كه بر روستاى خرابه اى گذشت ...
(بقره / 259) طبرى در اظهار انديشه خود چنين مى گويد:...
مفسران درباره كسى كه به شهرى خراب كه سقف خانه هايش فرو ريخته بودگذشت اختلاف كرده اند...
و سپس مى گويد: بـهـتـريـن قول اين است كه خداى تعالى شگفتى پيامبرش را يادآور شده و از قول كسى كه وقتى شهرى را ديد كه سقفها وديوارهاى خانه هايش خراب شده , گفت : چگونه خداوند اين مردگان را زنـده خـواهـدكـرد بـا ايـن كـه بـدون شك علم داشت كه خداوند اينها را آفريده ولى علم او به قدرت خداوند در ابتدى خلقت او را در اين جا قانع نساخت , از اين رو گفت چگونه اين مخلوقات را پس از مردن زنده خواهد كرد.
آن گاه طبرى مى گويد: و چون پيش از اين آيه در قرآن دليلى بر اين كه چه شخصى گوينده اين سـخن بوده بيان نشده , مى توانيم بگوييم : عزير بوده است يا ارميا و اصلا نيازى هم به دانستن اسم او نـداريـم , زيـرا هدف شناختن آن شخص نيست , بلكه مقصود آن است كه قدرت خداوند بر زنده كـردن مـردگان به منكران كافر, خواه كفار قريش با ديگران ,شناسانده شود و حجت بر كسانى از يهود بنى اسرائيل كه (مسلمان شده بودند) و درميان مهاجران با رسول خدا(ص ) بودند, تمام شود و بـا ايـن خـبـرهـا كـه در كـتابش به پيامبرش محمد(ص ) وحى كرده , شك آنها را در نبوت او و بهانه هايشان را در رسالت وى از ميان بر مى دارد.
((447))

هـ - پس از بيان موضع انتقادى طبرى در تفسير داستانهاى انبياء در قرآن , اكنون به انديشه او, در داستانهايى كه مربوط به آغاز آفرينش است مى پردازيم : از جمله آنها آيه :...
قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها وسفك الدماء...
, فرشتگان گفتند آيامى خواهى كسى را در زمين بيافرينى كه تباهى به وجود آورد و خونريزى بپا كند؟(بقره / 30).
طبرى پس از ذكر اين آيه رواياتى كه در اين زمينه آمده ذكر كرده و آنها را مورد انتقادقرارداده و در آخر, انديشه خود را بيان كرده است , ما در ذيل , سخن او را از ابتدا نقل مى كنيم : طـبـرى نـخـسـت روايت طولانى از ضحاك , از ابن عباس در تفسير اين آيه آورده و سپس روايت ديـگـرى از ابـى مـالك و از ابى صالح , از ابن عباس و نيز از مره , از ابن مسعود, ازگروهى از ياران پـيـامـبـر(ص ) نقل كرده و آن گاه به بررسى معناى اين دو روايت پرداخته وگفته است : معناى قـسمت اول روايت دوم , مخالف است با معناى روايت [اول ] كه از ابن عباس به وسيله ضحاك ذكر كرديم , اما قسمت آخرش با آن موافق است .
((448))

در آخـر, نـظريه خود را با استفاده از روايات درباره آغاز آفرينش نقل كرده و آن گاه گفته است : آنچه فكر كرديم مطلبى است كه از تاويل و توجيه روايت استفاده كرديم نه قولى كه در تاويل خود آيه برگزيده باشيم .
3 او در ادامـه سـخن خود مى گويد: علت اين كه ما, قول ضحاك , نقل شده از ابن عباس را كه ربيع بـن انـس با آن موافق بوده و نيز آنچه ابن زيد در توجيه مطلب بيان كرده ترك كرده ايم ,اين است كـه در مـورد آنـچـه اين افراد گفته اند, روايت و خبرى كه رفع اشكال كند و حجت را بر شنونده كـامل سازد, نمى بينيم , زيرا خبر گذشته و آينده در صورتى علم به درستى آن تحقق مى يابد كه احتمال غرض ورزى در آن وجود نداشته باشد و توطئه بر كذب محال باشد و انتظار خطا و اشتباه در آن نباشد, و چنين ويژگيها در مورد اين روايات وجود ندارد.
((449))

4 - موضوع طبرى درباره تفسير به راى ناگزيريم پيش از آن كه در بحث پيرامون روش تفسيرى خاص طبرى وارد شويم به بررسى تفسير بـه راى بپردازيم و نيز بايد توجه داشت كه طبرى با تفسير به راى مخالف است زير اين تفسير با به كـار گـرفـتـن عـقـل در نصوص قرآنى , مسافتهاى دورى را پيموده والفاظ و معانى قرآن را تابع انـديـشـه هـاى پـيش ساخته اى قرار داده كه بعضى از فرقه هاى مذهبى در اسلام از آن طرفدارى كـرده اند و ما تصويرى را كه طبرى از جايگاه اين گروههاى مذهبى در قرآن و تفسير نصوص آن , نـشـان مـى دهـد, خـواهيم ديد و در اين جابه چند نمونه از اين تصوير كه ما را به آن مواضع آشنا مى كند اكتفا مى كنيم : الف - موردى كه طبرى مناسب ديد كه بعضى از طرفداران تفسير به راى را ذكر كند, اين آيه بود: هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب واخرمتشابهات ...
(آل عمران / 7).
طـبـرى در ذيل اين آيه مى نويسد:...
عبداللّه بن ابى مليكه از عايشه نقل كرده است كه پيامبر(ص ) ايـن آيـه را تـا: ومـا يذكر الا اولو الالباب , خواند و فرمود: هرگاه ديديد كسانى راكه در اين آيه به جدال برخاسته اند بدانيد همانها هستند كه خدا به اين آيه اراده كرده و ازآنها برحذر باشيد.
(در ايـن آيـه دو قـول اسـت ) و بـهـتـريـن قـول , هـمـان اسـت كه مقصود اين گروه , به غلط و شبهه انداختن است و معناى آيه اين مى شود: اما كسانى كه در دلهايشان انحراف از حق وجوددارد, از آيـه هـايـى پـيـروى مـى كنند كه الفاظ متشابهى دارد و با احتمال معناهاى گوناگونش وجوه مـختلفى را مى توان از آن به دست آورد و شخصى كه از اينها پيروى مى كند مرادش مشتبه كردن امـر بـر خـود يا بر غير خودش مى باشد تا بدين وسيله بر باطلى كه دلش به آن مايل است استدلال كـنـد بـر خـلاف حقى كه خداوند در قرآن به وسيله آيات محكم آن راتوضيح داده و روشن كرده اسـت .
و ايـن آيـه هـر چند چنان كه ذكر كرديم درباره اهل شرك نازل شده , اما هر كسى را شامل مى شود كه با توجيه بعضى متشابهات قرآن , در دين خداباعث گذارد و به سوى آن متمايل شود و بـه آن وسيله بر اهل حق جدال و احتجاج كند واز دلايل روشن آيات محكم اعراض كند تا حقيقت را بر مومنان مشتبه سازد.
حال به هرمرام , مسلكى كه مى خواهد باشد, نصرانى يا يهودى يا مجوسى يا سبائى يا خارجى حرورى يا قدرى يا جهمى ...
چنان كه پيامبر(ص ) فرمود: هرگاه ديديد كسانى را كـه بـه اين وسيله جدال مى كنند, همانها مقصود خداوند هستند, و از آنها برحذر باشيد و همان طوركه يونس مى گويد: سفيان از معمر و او از ابن طاووس و او از پدرش و او از ابن عباس خبرداد كـه وقـتـى نـزد وى سخنى از خوارج و آنچه هنگام فرار از حق بر زمان مى آورند به ميان آمد, ابن عـباس گفت خوارج به محكمات قرآن ايمان آورند و در متشابهات آن هلاك مى شوند و اين آيه را خواند: وما يعلم تاويله الا اللّه ...
.
((450))

روشـن اسـت كـه طبرى نهى از تفسير به راى را در قرآن به خبرى از پيامبر(ص ) اسنادمى دهد و فراموش نمى كنيم كه در اين امر توجه به (رد) خوارج نيز داشته و ما بدون نگرش ژرف به اسباب و عـلل آن به اصل موضوع اشاره مى كنيم كه ممكن است توجه طبرى به راى خوارج به دليل محي ط زنـدگى او, طبرستان باشد كه محيطى سخت شيعى بود, يا به اين علت است كه نخستين شكاف در وحـدت مـسـلمين را از ناحيه خوارج مى داند.
گذشته از آن مى بنيد, زمانشان نزديك به زمان بعثت و اول اسلام بوده وپيشينيانشان در جنگهاى بدر و حديبيه شركت داشته اند.
از اين رو, وى را مـى بـيـنـيم درتفسير آيه : اما كسانى كه در دلشان ميل به باطل است به دنبال متشابات از قرآن مـى رونـدتـا در ايـن راه بـه فـتـنـه گرى پردازند...
خبرى از قتاده نقل كرده كه هرگاه اين آيه رامـى خـوانـد, مـى گـفـت : اگـر ايـن گـروه , حـروريـه و سـبـائيه نيستند, ديگر نمى دانم چه كسانى هستند!.
طـبـرى خـطـر بـزرگـى را كه از گروه خوارج - اگر انديشه آنها در قرآن و عبادات آن راه يابد -احساس مى كند, توضيح مى دهد و چنين مى گويد: به جانم سوگند, در ميان اهل بدر و حديبيه از مهاجرين وانصار, كه در بيعت رضوان بارسول خدا شركت داشتند و صاحبان عقل و بصيرتى كه بخواهند پند بگيرند و آگاهى به دست آورند, اين امر مسلم است كه خوارج هنگامى به وجود آمدند كه اصحاب پيامبر(ص ) در مدينه و شام و عراق , زياد و همسران رسول خدا(ص ) نيز هنوز زنده بودند.
به خدا سوگند هيچ يك از آنان , چه زن و چه مرد, حرورى [خارجى ] و - كسانى كه چنين اعتقادى داشـتـند, خرسند نبودند و ميلى به سوى آنان نداشتند, بلكه رواياتى در مذمت آنان از پيامبر(ص ) نـقـل مـى كـردند و آنها را در دل , دشمن مى داشتند و از آنها بدگويى مى كردند و هرگاه آنها را مـى ديـدند در برابرشان سر سختى نشان مى دادند.
و به جانم سوگند, اگر عقيده خوارج هدايت مى بود, با بقيه مسلمين اجتماع مى كردند اما چون گمراه بودند دست به تفرقه زدند و چنين است هر امرى كه از طرف غير خدا باشداختلاف فراوان در آن پيدا مى شود, خوارج مدتهاى درازى است كـه امـر ديـانت را متزلزل ساخته اند, آيا هيچ وقتى شده است كه رستگار شده باشند؟ سبحان اللّه چگونه مى توانيم آيندگانشان را با گذشتگان آنها يكسان ندانيم , اگر عقيده خوارج درست مى بود خـداونـداز آن پـشـتـيـبـانـى مـى كرد و به رستگارى و پيروزى شان مى رساند, اما چون آنها اهل بـاطـل بـودند خداوند عقيده آنان را تكذيب كرد و باطل ساخت , پس همچنان كه آنها را ديدى هر مـدتى كه بر آنها گذشت خداوند دليلشان را باطل و گفته هايشان را تكذيب كرد وخونهايشان را ريـخت , هرگاه اعتقاد خود را پنهان داشتند جراحتى در دل و اندوهى درسينه داشتند و هرگاه آن را اظهار مى كردند خداوند خون آنها را مى ريخت .
سوگند به خدا اين دين , بد دينى است , پس از آن دورى كنيد: به خدا قسم يهوديت بدعت است و نـصـرانـيـت بدعت و حرويه بدعت و سبئيه نيز بدعت است , نه كتابى بر اين بدعت نازل شده و نه پيامبرى چنين سنتى بر قرار كرده است .
((451))

طبيعى است كه طبرى با توجهش به عوامل در بردارنده خطر خوارج بويژه در صحنه تفسير قرآن , نقطه مركزى خطر را در اين مى بيند كه آنان معناى قرآن را همرنگ انديشه هاى خود مى كنند و بر وفـق هوسهايشان دگرگون مى سازند, از باب مثال كلمه كفر را كه لفظى عام است به اصحاب امير مومنان (ع ) تخصيص مى دهند.
آنچه موضعگيرى خوارج را به تصوير مى كشد چيزى است كه طبرى در خبر زير, آن رامى آورد: جـعـفـر بـن ابى مغيره مى گويد: مردى از خوارج نزد ابن ابزا آمد و اين آيه را مى خواند:الحمد للّه الـذى خـلـق الـسـموات والا رض وجعل الظلمات والنور, ثم الذين كفروا بربهم يعدلون ,ستايش خـداى را كـه آسـمـانـهـا و زمـيـن را آفـريـد و روشـنـى و تـاريكى را مقرر داشت , اماكافران به پروردگارشان شرك مى زرند (انعام / 1) خارجى كه اين آيه را خواند از ابن ابزاسوال كرد: آيا همين طـور نيست كه آنان كه كافر شدند, نسبت به پروردگارشان شرك مى ورزند؟ ابن ابزا گفت آرى چنين است , آن مرد پس از گرفتن جواب راه خود را گرفت و رفت مردى كه آن جا نشسته بود به ايـن ابـزا گـفـت اين مرد از خوارج بود و از كلمه كافرغير معنايش را اراده كرد [مرادش اصحاب على (ع ) بود] ابن ابزا گفت او را برگردانيد,وقتى برگشت به او گفت آيا مى دانى اين آيه درباره چـه كـسـانـى نازل شده ؟ گفت : نه , ابن ابزا گفت درباره اهل كتاب نازل شده مبادا آن را بر غير اهلش تاويل كنى ((452))

ب - گـروه دومـى كه در بحث تفسير قرآن , خطر ايجاد مى كنند, قدريه اند, زيرا اينها دربحثهاى خـود بـه عـقـل اكتفا كرده و به مفالطه هاى منطقى پرداخته اند و طبرى در مساله اراده و اختيار انـسان دلايل اين گروه را مردود دانسته است و سند وى در اين مساله همان روش معمولى است كـه در ادب عـربـى بـه كـار مى رود و بر انگيزنده اين بحث و جدال , آيه غير المغضوب عليهم ولا الضالين است كه طبرى با سخنان تند آن را آغاز مى كند ومى گويد: يكى از گمراهان قدريه , از اين كه خداوند در عبارت : ولا الضالين .
مضارا را به گمراهى توصيف كرده و اين صفت را به خود آنها نسبت داده , بدون اين كه گمراه كردن آنها به خودش نسبت دهد و بـگويد: آنها مضلل يعنى گمراه شدگانند, چنان كه درباره يهودفرموده است : مغضوب عليهم , بـه اين معنا كه خداوند بر آنها خشم گرفته گمان كرده است كه آنچه برادرانش از نادانان قدريه كه از گستردگى كلام عرب و وجوه گوناگونش آگاهى ندارند, گفته اند درست است , و حال آن كـه اگـر آنـچـه ايـن گمراهان گمان مى كنند,درست باشد, بايد هر موضوفى كه به صفتى مـتصف و هر كس كه فعلى به او نسبت داده مى شود, جز خود او كسى در تحقق اين صفت و انجام فـعل , دخالتى نداشته باشد و هرموردى كه غير موصوف , دخالتى در توصيف داشته باشد بايد اين صـفـت بـه مـسبب آن نسبت داده شود, و لازمه اين قول اين است كه وقتى درختان را باد حركت مـى دهـدنـتـوايـيـم بـگـوييم درخت به حركت در آمد و نيز آن گاه كه زلزله زمين را به حركت درمـى آورد, جمله زمين تكان خورد درست نباشد, و از اين قبيل حرفها كه اگر آنها رابشماريم سخن به درازا مى كشد.
در آيه ...
حتى اذا كنتم فى الفلك وجرين بهم ...
تا وقتى سوار كشتى شويد و كشتيها مردم را به حركت در آورند.
(يونس / 22) كه به حركت درآوردن مردم , به كشتى نسبت داده شـده , بـا اين كه محرك حقيقى غير از كشتى و باداست , دلالت مى كند بر خطاى قول كسى كـه آيـه ولا الـضـالـيـن را چـنان كه بيان كرديم تاويل و ادعا كرده است كه نسبت دادن خداوند, گـمراهى را به خود گمراهان از نصارا, دليل برصحت چيزى است كه انديشمندان گفته اند: كه خـداوند متعال خودش در كارهاى خلق سبب صدور افعال از آنها مى باشد.
بعلاوه خداوند در آيات بسيارى از قرآن , تصريح كرده است كه خود گمراه كننده و هدايت كننده است از جمله در آيه 23 سـوره جـاثـيه :افرايت من اتخذ الهه هواه واضله اللّه على علم وختم على سمعه وقلبه وجعل على بـصـره غشاوة فمن يهديه من بعد اللّه افلا تذكرون , اى رسول , آيا مى نگرى آن را كه هواى نفسش راخـداى خـود, سـاخته و خداوند با اتمام حجت او را گمراه كرده و بر گوش و دلش مهرنهاده و چشمش را پرده ضلالت پوشانده ؟ پس چه كسى بعد از خداوند او را هدايت خواهد كرد, آيا اين معنا را به ياد نمى آوريد؟ چنان كه گفتيم : در اين آيه خداوند خبرداده است كه خود گمراه كننده و هـدايـت كـننده است نه غير او.
اما چنان كه در اول كتاب يادآورى كرديم قرآن به زبان عرب نازل شده و رسم عربها اين است كه فعل را به كسى نسبت مى دهند كه از او سر زده , اگر چه مسبب آن فـعـل , غـيـر ايـن شخص باشد و گاهى هم به مسبب آن فعل نسبت داده مى شود, اگر چه انجام دهنده فعل , غير آن مسبب باشد.
بـنـابـر ايـن , فعلى كه بنده آن را كسب مى كند و خداوند بدان وجود خارجى مى دهد,مى توان به كـسب كننده كه بنده است نسبت داده شود, از لحاظ قوه و استداد و اختيارى كه دارد, و نيز جايز اسـت به خداوند نسبت داده شود, از لحاظ اين كه او وجود خارجى به آن داده و با تدبير خود آن را ايجاد فرموده است .
((453))

بـعـلاوه ايـن مساله در جاى ديگر از سوره فاتحة الكتاب در آيه اياك نستعين از طبرى ذكر شده اسـت كه با خود قدريه اختلاف داشته و بعضى از سخنانش اين است : اين كه خداوند به بندگانش دستور داده است كه بگويند: تو را عبادت مى كنيم و از تو كمك مى خواهيم , كه از خدا در عبادات كمك بخواهند, نخستين دليل بر فساد و قول به تفويض از قدريه است كه محال مى دانند: خداوند يكى از بندگانش را به عملى دستوردهد يا كارى را بر او واجب كند, مگر بعد از آن كه خودش او را نـسـبـت به انجام دادن ياترك آن كمك كند و اگر در سوره حمد مطلب همين باشد توجه و دعا بـراى كـمـك خداوند در عبادت و اطاعت باطل خواهد بود, زيرا به گفته آنها وقتى خداوند امر و نـهى وتكليف كرده , كمك بر آن هم بر او واجب است , خواه بنده درخواست كمك بكند خواه نكند, بـلـكـه اگر خداوند ترك كمك كند ظلم كرده است .
بنابر اين , وقتى بنده مى گويد: تورا عبادت مى كنم و از تو كمك مى خواهم , از خدا مى خواهد كه به او ظلم نكند.
((454))

تـا ايـن جا به همين مقدار نمونه از وضع قدريه در فهم نصوص قرآن و احتجاج طبرى باآنها اكتفا مى كنيم و به گروه ديگرى مى پردازيم : ج - گـروه ديگر جهميه هستند كه طبرى با انديشه آنها در باره ايمان مخالفت مى كند,چنان كه در تفسير آيه 7 سوره بقره وما هم بمومنين مى گويد:...
در اين آيه دلالت روشنى بر بطلان قول اين گروه است كه مى گويند: ايمان , فقط تصديق قولى است , زيراخدا درباره منافقان مى فرمايد: آنـان بـا زبانهايشان مى گفتند به خدا و روز قيامت ايمان داريم , و آن گاه از آنها نفى ايمان كرده , زيرا اعتقاد و آنها گفتار قبلى شان را تصديق نكرده است .
((455))

د - يـكـى ديگر از گروههاى دينى كه طبرى به آنها اعتراض دارد, صوفيان هستند وى باصوفيان نـادان در مـورد تصور آنها از صفت توكل مخالفت كرده و چنين مى گويد: در اين آيه : (نساء / 29) خـداوند متعال از دروغ گويى صوفيان نادان كه پرداختن به كارهاى بازرگانى و صنعتى را براى طـلب معاش و كسب روزى منكرهستند, پرده بر مى دارد, و چنين مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا لا تـاكـلـوا امـوالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض منك ...
(اى مومنان مال يكديگر را به بـاطـل نخوريد,مگر آن كه دادوستدى از روى رضا و رغبت كرده باشيد...
كه به وسيله آن بر شما حلال شود.
((456))

ما نمى توانيم طبرى را به يكى از اين فرقه ها كه خود, آنها را از بدعت گذاران مى داند,بشماريم و او, نـه , قدرى و نه , جهمى , نه از صوفيه و نه از خوارج است , بلكه او يكى ازاهل سنت است كه آيات قـرآنـى مربوط به افيال و صفات خداوند را بر طبق آنچه ازروايات منقول از پيامبر(ص ) و يارانش , مى فهمد, تفسير مى كند.
ه - اكنون ببينيم درباره افعال و صفات خداوند چه مى گويد: ...
در گـذشـتـه ثـابـت كـرديـم كـه مـعـنـاى جـمـلاتـى از قـبـيـل سخن خداوند: ليبتلى اللّه ولـيـعـلم اللّه ((457))

تا خداوند بيازمايد و بداند و مانند اينها, اگر چه بظاهر اين دو صفت را به خدانسبت مى دهند, اما مراد از آن , اولياى خدا و اهل طاعت او مى باشند و معناى آيه اين مى شود: تا اولـيـاى خـدا و اهـل طاعت او از شك و مرضهايى كه شما در دلهايتان داريدآگاه شوند و شما را بـشـنـاسـند كه آيا اهل اخلاص و يقين هستيد يا نه , و آنچه از اعتقادنسبت به خدا و پيامبر(ص ) و دشمنى يا دوستى كه نسبت به مومنان در دلهايتان داريدپاكتان سازد.
((458))

در رساله رويت خداوند, طبرى را مى بينيم كه با قاطعيت و صراحت , انديشه خود رااظهار مى كند بـدون ايـن كـه مـانـند معتزله آراى خود را در لفافه تاويلات عقلى بپچيد, درتفسير آيه رويت به مـنـظور اثبابت عقيده خود رواياتى را نقل مى كند و مى گويد:...
ازمجاهد در آيه الى ربها ناظره (تـرجمه كامل آيه چند سطر بعد) نقل شده است كه يعنى آنها منتظر ثواب از سوى پرودگارشان مى باشند.
...
مجاهد از ابن عمر نقل مى كند كه گفته است : پايين ترين درجه اهل بهشت براى كسى است كه هـرگـاه به متصرفات و ناز و نعمتها و خدمتگزارانى كه خدا به او داده مسافت هزار سال راه را در نظر بگيرد, دورترين نقطه اش را مانند نزديكترينش مى بيند.
وبالاترين مقام اهل بهشت براى كسى است كه صبح و شام به سوى خداى متعال نظركند.
...
عطيه عوفى در سخن خداوند: وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة , در آن روز رخسارگروهى از مـردم , از شـادى بـرافـروخـتـه و نـورانـى اسـت و جلال حق را مشاهده مى كنند(قيامت / 22), مـى گويد, يعنى , اين گروه به خدا توجه مى كنند اما ديدگانشان احاطه به عظمت و جلال الهى را ندارد, ولى بصيرت خداوند بر آنها احاطه دارد و همين است معناى : لا تدركه الابصار و هر يدرك الابصار: ديدگان او را نمى بينند ولى او ديدگان را درمى يابد [آن گاه طبرى مى گويد]: نزديكترين قول به حقيقت , نزد ما, قول كسى است كه ما آن را ازحسن و عـكـرمـه [در متن تفسير] نقل كرديم كه يعنى اين وجوه به خالق خود مى نگرد و به همين معنا, خبرى از پيامبر اكرم (ص ) رسيده است .
...
ثـويـر از ابـن عمر نقل كره است كه پيامبر(ص ) فرمود: پايين ترين درجه اهل بهشت براى كسى است كه در مايملك خود مسافت دو هزار سال راه را مى بيند, و والامقامترين آنهاكسى است كه هر روز دو مـرتبه به خداوند نظر مى كند, و آن گاه اين آيه را تلاوت كرد:وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة .
((459))

بـا تـوجه به آنچه گذشت براى ما روشن شد كه چگونه تفسير به راى در پايين آوردن معانى آيات قـرآنـى , هـوا و هـوس را حـاكم قرار مى دهد و اين چيزى است كه در تاريخ ‌تفسير به عنوان تاويل شـنـاخـتـه شـده است , و به همين دليل طبرى به چاره جويى ديگرى متوسل شده است كه ما در بحثهاى آينده به شرح آن پرداخته ايم .
5 - تفسير قرآن به لفظ مـى توان نظريه طبرى را در تفسير ظاهرى [لفظى ] قرآن به چند امر هستند دانست كه به گمان مـا يكى از آن امور همنشينى طولانى او با استادش داود بن على اصفهانى , صاحب مذهب ظاهرى بـود.
طبرى هر چند كه بر حسب روايات تاريخى در امور فقهى بااستادش مخالفتها داشت , اما اين امـر مـانـع آن نشد كه در تفسير آيات قرآن روش استادش را برگزيند و تحت تاثير او قرار گيرد, هـمـچـنين مى توانيم در اين تمايل طبرى به تفسيرعبارات , تفيسرى سطحى و نزديك به لفظ را مـشاهده كنيم كه بازتابى است در مقابل حركتى است كه با به خدمت گرفتن عقل در پوشانيدن معانى قرآن به گمراهى دچار شده است .
اكـنـون بـه مـثـالـهايى مى پردازيم به عنوان گواه بر اين كه طبرى به كارگيرى نارواى عقل را درتفسير قرآن رد كرده و توجه به معناى معمولى نزديك به لفظ را پسنديده است : الـف - طـبـرى جايى كه براى هيچ يك از دو نظريه تاويل و تفسير ظاهرى مرجحى نباشد,معناى ظـاهـر را ترجيح مى دهد و تفسير مبتنى بر تاويل را رد مى كند, چنان كه در آيه :كذلك يريهم اللّه اعـمـالـهـم حـسـرات عـلـيـهـم , ايـن گـونه خداوند كردار زشت جاهلانه آنها را مايه حسرت و پـشـيـمـانى شان گرداند.
(بقره / 167) وى از اسباط در تفسير آيه نقل مى كند: اين كه به گمان سدى , بهشت براى گنهكاران نموده مى شود, پس نگاه مى كنند به بهشت وخانه هايشان كه در آن قـرار دارد و اگـر اطـاعـت خدا مى كردند مال آنها بود و به آناه گفته مى شود: اگر از خدا فرمان بـردارى مـى كرديد اين خانه ها جاى شما بود, سپس آن خانه هابيان مومنان تفسيم مى شود و آنها وارثان گنهكاران مى شوند و در اين هنگام گنهكاران ازكارهاى گذشته خود پشيمان مى شوند.
[آن گـاه طـبـرى مـى گـويـد] شـايـسته تر براى تفسير آيه , همان چيزى است كه ظاهر لفظ آن رامـى فـهماند, نه آنچه باطن آن احتمال مى دهد و حال آن كه هيچ دليلى بر اين كه معناى آيه آن بـاشد, نيست و آنچه از سدى نقل شد اگر چه احتمال مى رود, اما احتمال بعيدى است و دليلى از خـارج هم وجود ندارد كه حجت قطعى بر اين معنا باشد و ظاهر آيه هم دلالت بر آن ندارد و وقتى كه امر چنين است , پس ظاهر قرآن حمل بر باطن و تاويل آن نمى شود.
((460))

صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل