صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل

صـالـح بن مسلم گفت : شعبى بر سدى وارد شد در حالى كه تفسير مى گفت شعبى گفت اگر پـايين تنه است را (مردم ) طبل قرار دهند و بر آن بزنند بهتر از اين است كه بنشينن وتفسير قرآن بگويى ! مسلم بن عبدالرحمان نجفى گويد: من با ابراهيم بودم , سدى را ديد (و به من ) گفت : آگاه باش , او قرآن را به تفسير قوم تفسير مى كند.
ايـن طبيعى است كه وقتى باب انتقاد در امرى باز شود انديشه هاى گوناگونى به وجودمى آيد و آن گاه كه گرايش كلبى در تفسير قرآن , گروهى را خوش نيايد, ديگران در تفسيرروش ديگرى را خواهند گرفت .
...
از سعيد بن بشير شنيدم از قتاده نقل كرد كه مى گفت : كسى را در زمينه اى از تفسيرنديدم كه با كلبى هم راى باشد.
طـبـرى هـم در ايـن زمـينه نظريه اش را به ما نگفته است , زيرا او, بى دليل سخن نمى گويد وبه اجـمـال حـرفـى نـمـى زند, اما آنجا كه اين مفسران و غير آنها بعضى آيات قرآن را تفسيرمى كنند خواهيم ديد كه چگونه طبرى به انتقاد از آنها مى پردازد, يعنى در جاى خود ازآنها انتقاد مى كند و اين رد و ايرادها را در سراسر سى جزء از تفسيرش پراكنده مى سازد.
بعلاوه او اين چهار چوب مجمل را كه از نخست , چهره تفسير او را, احاطه كرده به پايان مى رساند و تـفصيل آن را به سه حد به قرار زير تقسيم مى كند: حدى كه تنها براى خداست و حدى كه براى پـيامبر است و حد ديگر براى اهل كفايت از بندگان خدامى باشد و در اين حد اخير بيان مى كنيم كـه طـبرى فرهنگى را توضيح مى دهد كه سزاواراست مفسر قرآن آن را محور كار خود قرار دهد, طبرى مى گويد: در بخشهاى گذشته كتابمان در وجوه تاويل قرآن گفتيم : تاويل تمام قرآن , سه وجه دارد: الف - وجهى كه هيچ كس را امكان وصول به آن نيست و آن , موردى است كه خداوندعلم آن را به خـود اخـتصاص داده و از همه آفريدگانش آن را پوشانده است و آن تعيين اوقات امورى است كه خـداونـد در كـتاب خود وقوع آن را خبر داده است از قبيل زمان وقوع قيامت و هنگام فرود آمدن عيسى بن مريم [از آسمان ] و وقت طلوع خورشيد ازمغرب و موقع نفح صور و غير اينها.
ب - دوم , وجهى است كه علم به تفسير آن ويژه پيامبر(ص ) است نه ساير امت و آن چيزهايى است كه نياز به دانستن تاويل و تفسير آن است .
ج - نـوع سوم چيزهايى است كه علم آن نزد كسانى است كه اهل زبان عربى باشند همان زبانى كه قـرآن بـه آن نـازل شـده و ايـن آگاهى از تاويل عربيت و اعراب آن است كه جز ازناحيه اهل زبان رسيدن به آن امكان ندارد.
بنابر اين , در اين مورد از تفسير و تاويل قرآن كه مربوط به بندگان خداست , شايسته ترين مفسران در رسـيـدن بـه حـق , كسانى هستند كه دليلشان روشنتر باشد.
و كسانى كه تاويل قرآن را تنها به رسول خدا(ص ) مستند مى دانند نه به ساير امت , آن را به وسيله اخبار آن حضرت تفسير مى كنند و ثـبـوت ايـن اخـبـار در مواردى كه به طور مستفيض از آن حضرت نقل شده از اين راه است و در مواردى كه نقل مستفيض نباشد از راه نقل عدول يا از راه علامتى خواهد بود كه بر صحت آن خبر, نصب شده باشد.
اما در مورد آياتى كه درك تفسير آنها از راه علم عربى است , روشنترين استدلال , يا از راه استشهاد بـه اشـعار مشهور است و يا از راه سخنرانى و لغتهاى مانوسى است كه فراوان نقل شده است , حال , ايـن مـفـسر هر كس مى خواهد, باشد, فقط تفسير او, در مورد اين آيات , از گفته هاى گذشتگان صحابه و پيشوايان و جانشينان آنها, از تابعين و دانشمندان امت خارج نباشد.
((425))

بـالاخـره چنان به نظر مى آيد كه طبرى در تفسير, روش ابن عباس را ادامه مى دهد, يعنى از لغت كمك مى گيرد و به نصوص ادبى عربى , استناد مى كند و از مرز روايات ومنقولات تجاوز نمى كند.
طـبرى آيه اى را كه در تفسير آن آراى گوناگونى است , مورد تحقيق قرار مى دهد و چنان كه در روش عـمـومى تفسيرى خود برگزيده انديشه هاى مختلف را يادآور مى شود تا به نظريه اى دست يابد كه پيوسته به آن توجه دارد و در ذهن خود مى پروراند چنان كه مى گويد: اهـل تـفـسـيـر در تـاويل آيه : منه آيات محكمات , هن ام الكتاب واخر متشابهات , (آل عمران /7) انـديشه هاى گوناگونى ابراز كرده اند كه آيات محكم و متشابه چيست ؟ و به ترتيب زيرنقل كرده است .
1 - بـعـضـى مفسران گفته اند آيات محكم آياتى است كه مورد عمل واقع مى شوند وهمانها ناسخ مـى بـاشـنـد و يـا ايـن كه آيات محكم اثبات كننده احكام , و متشابهات آياتى است كه عمل به آنها متروك است و آنها آيات نسخ شده مى باشند و گويندگان اين قول راچنين نقل مى كند: الـف - عـوام از اربـاب حـديـثـش در آيـه مـنه آيات محكمات از ابن عباس نقل كرده كه ازجمله مـحـكـمات سه آيه اى است كه از قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم , آيه 151 سوره انعام شروع و به لعلكم تتقون (آيه 153) ختم مى شود و نيز در سوره بنى اسرائيل از آيه23 : وقضى ربك الا تعبد والا اياه تا آيه 111 كه آخر سوره است .
ب - از عـلـى بـن ابـن طـلحه از ابن عباس نقل شده كه مراد از آيات محكم در آيه : هو الذى انزل عـليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب ...
آيات ناسخ و بيان كننده حلال وحرام و حدود و فـرايض قرآن و چيزهايى است كه به آنها علم مى شود و درباره واخرى متشابهات مى گويد: مراد از مـتـشـابهات , آيات نسخ شده با مقدمه و موخره و امثال واقسام آن است و نيز آنچه به آن ايمان آورده مى شود, ولى مورد عمل قرار نمى گيرد.
مـحمد بن سعيد از پدرش و او از عمويش و او از پدرش , او نيز از پدرش و او از ابن عباس نقل كرده است .
مقصود از محكمات در آيه : هو الذى انزل عليك الكتاب , تا, واخر مـتـشابهات ام الكتاب هستند كه به عنوان ناسخ مورد اعتقاد و عمل قرار مى گيرند ومتشابهات آيات نسخ شده اى هستند كه آنها مورد عمل قرار نمى گيرند.
ج - ابن مسعود از گروهى از ياران پيامبر(ص ) نقل مى كند: هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات مـحـكمات هن ام الكتاب , تا, كل من عند ربنا, آيات محكمات , ناسخهايى است كه مورد عمل قرار مى گيرند و متشابهات , آيات نسخ شده به شمار مى روند.
د - سعيد از قتاده با توجه به آيه : هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب , نقل مـى كـند كه : محكمات , آيات هستند در مورد احكام حلال و حرام خداوندكه ناسخ آيات ديگرند و مـورد عمل واقع مى شوند, اما متشابهات آيات نسخ شده اى ,هستند كه به آنها عمل نمى شوند ولى مورد ايمان و اعتقاد قرار مى گيرند.
معمر نيز از قتاده در مورد محكمات مى گويد: محكم آيه اى است كه به آن عمل مى شود.
هـ - ابـن ابـى جـعـفـر از پـدرش , و او از, ربيع نقل مى كند: هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب واخر متشابهات , محكمات , آيات ناسخى هستند كه به آنها عمل مى شود و متشابهات به آياتى گفته مى شود كه به آنها عمل نمى شود ولى ايمان آورده مى شود.
و - جويبر از ضحاك درباره آيات محكمات هن ام الكتاب مى گويد: اينها آيات نسخ ‌كننده هستند و اخر متشابهات آياتى هستند, منسوخ و فقط براى تلاوت گذارده شده اند, سلمة بن نبيط نيز از ضحاك بن مزاحم نقل كرده است كه محكم آيه است كه نسخ نشده و متشابه , نسخ شده است .
2 - ديـگـران در تعريف آيات محكم و متشابه گفته اند: آيات محكم آياتى هستند كه خداوند حكم حـلال و حـرامـش را در آنـها بيان كرده و آيات متشابه به آياتى هستند كه بااختلاف الفاظ, معانى بعضى از آنها با برخى ديگر مشابهت داشته باشد.
كسانى كه اين انديشه را اظهار كرده اند عبارتند از : ابن ابى نجيح كه از مجاهد نقل كرده است : آيات محكمات آياتى هستند كه احكام حلال و حرام در آنها بيان شده و آنچه غير از اين باشد متشابه است كه بعضى از آنها بعضى ديگر را تصديق مى كنند از قبيل : ...
وما يضل به الا الفا سقين , خدا به وسيله قرآن , گمراه نمى سازد, مگر فاسقان را (بقره /26) ...
كـذلـك يجعل اللّه الرجس على الذين لايومنون , خداوند اين چنين , پليدى را بر افراد بى ايمان قرار مى دهد.
(انعام / 125) ...
والـذيـن اهـتـدوا زادهـم هـدى وآتـاهـم تـقـويـهـم , كـسـانـى كـه راه يـافته اند, خداوند بر هدايتشان مى افزايد و روح تقوا به آنها مى بخشد.
(محمد / 17).
و شبل نيز از ابو نجيح و او از مجاهد مانند همين مطلب را نقل كرده است .
3 - برخى ديگر چنين گفته اند: محكمات آياتى هستند كه جز يك وجه از تاويل احتمال ديگرى در آن نـمـى رود, امـا متشابه احتمال چند وجه در آن وجود دارد و طرفداران اين عقيده مى گويند: مـحمد بن جعفر بن زبير درباره آيه هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات گفته است : در آيات محكمات : حجت پروردگار و عصمت بندگان ودفع دشمنان و از بين بردن باطل است و در آنها تحريف وجود ندارد و از وضع اولى نشان هيچ گونه تغييرى نيافته اند و درباره متشابهات مـى گـويـد: در آنـهـا شـبهه صدق تحريف وتغيير وجود دارد و خداوند با اين آيات بندگانش را مـى آزمـايـد چـنان كه آنها را در مسائل حلال و حرام آزمايش مى كند و آنها هرگز از حق منحرف نمى شوند و به باطل روى نمى آورند.
4 - جمعى ديگر گفته اند معناى محكم چيزى است كه خدا در آن حكم قطعى صادركرده است از قـبـيـل آيـات قـرآنـى و داسـتانهاى ملتها و رسولانى كه براى آنها فرستاده شده اند, در حالى كه مـحمد(ص ) و امتش را نيز به آنها پيوند داده است , اما آيات متشابه به آياتى هستند كه الفاظ آنها با يـكـديـگر همانند باشند از قبيل داستانهاى مكرر پيامبران وملتها در سوره هاى قرآن كه بعضى با الـفـاظ مـتـفـق و مـعانى مختلف و برخى بر عكس : بامعناى متفق و الفاظ مختلف تكرار شده اند.
كسانى كه اين نظريه و اظهار داشته اند از اين قرارند: ابن وهب كه گفته است : ابن زيد آيه : كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير(هود / 1) خـوانـد و گـفت درباره رسول خدا(ص ) 24 آيه از آيات محكم درباره نوح (ع )نيز 24 آيه ذكر شده اسـت و مى افزايد: اينها از خبرهاى غيبى است , بعد آيه و الى عاد(هود / 50) را, تا واستغفرو اربكم (هود / 52) قرائت كرد و از آن گذشت و سپس داستان صالح و ابراهيم و لوط و شعيب را ذكر كرده و از آن نيز گذشت و اين امور يقينى است و همين است معناى احكمت آياته ثم فصلت ...
وى مـى گويد آيات متشابه مانند داستان موساست كه در جاهاى متعدد متذكر شده و همه به يك مـعـنـا و با هم متشابه اند از قبيل : اسلك فيها, احمل فيها و اسلك يدك , ادخل يدك ,وحية تسعى , ثعبان مبين ...
.
و نيز مى گويد: قرآن داستان هود را در ده آيه متشابه ذكر كرده و هر يك از صالح وابراهيم و لوط را در هـشت آيه و شعيب را در سيزده آيه و موسى را در چهار آيه متشابه آورده و همه آيات در اين سـوره حـكـمى است ميان پيامبران و امتهايشان و اين آيات درسوره هود به صد آيه مى رسد و بعد فـرمـوده است : ذلك من انباء القرى نقصه عليك منهاقائم وحصيد, اينها خبرهاى شهرهايى است كـه داسـتانش را براى تو بيان مى كنيم كه برخى هنوز آبادند و برخى بكلى ويران گرديده (هود/ 100) و مـى گـويـد: كـسـانـى كه خدامى خواهد آنها را بيازمايد يا گمراهشان كند, در برابر آيات متشابه مى گويند: اينهاچيست ؟ چرا چنين نيست و چرا - چنان نيست و اشكال تراشى مى كنند.
5 - گروه پنجم مى گويند: آيات محكم از قرآن آياتى هستند كه دانشمندان تاويل آنها رابدانند و بـه مـعـنـا و تفسير آنها آشنا باشند و آيات متشابه به آياتى گفته مى شود كه هيچ كس راهى براى دانـسـتـن آنها ندارد و از قبيل چيزهايى كه خداوند علم آن را ويژه خود قرارداده است مانند خبر داشتن از وقت خروج عيسى بن مريم و وقت طلوع خورشيد ازمغرب و قيام قيامت و نابودى دنيا و جز اينها كه هيچ كس به اين امور آگاهى ندارد.
ايـن دانـشـمندان مى گويند از جمله آياتى كه خداوند آنها را جزء متشابهات دانسته حروف مقطه اوايـل بـعـضـى از سوره هاى قرآن است , از قبيل الم , والص و المر و الر و جز اينها كه در لفظ شبيه يكديگر و از نظر حروف در حساب جمل نيز توافق دارند.
در زمـان پـيـامبر اكرم (ص ) گروهى از يهود بر آن بودند كه از حروف مقطعه مدت بقاى اسلام و مسلمانان را بدانند و از پايان عمر پيامبر(ص ) و امت او آگاه شوند, اما خداوندگفتگوى آنان را در ايـن مـوضـوع تـكذيب كرد و به آنها اعلام فرمود كه آنچه علم به آن را ازناحى اين حروف متشابه مـى جـويـنـد چه از اين راه و چه از غير آن نمى توانند درك آن راكنند و اين مسائل را جز خداوند كـسـى نـمـى داند و اين قول از جابر بن عبداللّه بن رباب نقل شده كه اين آيه : [اخر متشابهات ] در همين مورد نازل شده است .
و ما در تفسير الم ذلك الكتاب لاريب فيه روايتى از جابر بن عبداللّه و از كـسى كه همعقيده او در اين موضوع است ذكر كرديم و از اين گفتار به انديشه او مى توان پى برد.
گفتارى كه از جابر نقل كرديم به تاويل آيه شبيه تر است .
زيرا آنچه از آيات قرآن كه خداى عز وجل بر پيامبرش نازل كرده بدان جهت است كه بيانى براى او و امتش و نيز هدايتى براى جهانيان باشد و جـايـز نـيـست كه در قرآن چيزهايى وجود داشته باشد كه مردم هيچ گونه نيازى به آن نداشته بـاشند و يا چيزى باشد كه مورد نياز است باشد اما راهى براى فهم تفسير و تاويل آن وجود نداشته باشد.
حـال كـه چـنين است , پس هر آيه اى كه در قرآن وجود دارد, مردم به آن نيازمند هستند اگرچه ممكن است نسبت به بعضى از معانى آن بى نياز باشند و يا ضرورت , باعث نيازانسان به تمام معانى آيـه گردد, نظير اين آيه :...
يوم ياتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانهالم تكن آمنت من قبل , او كسبت فى ايمانها خيرا, روزى كه بعضى از آيات [قهر و غضب ]پروردگارت فرا رسد ايمان آوردن افـرادى كـه قـبـلا ايمان نياورده بودند يا عمل نيكى انجام نداده اند سودى بر ايشان ندارد (انعام / 158).
پيامبر اكرم (ص ) براى امتش بيان داشته كه مقصود از اين آيه اى كه خداوند به بندگانش خبر داده روزى فـرا خـواهـد رسـيـد كـه آيات پروردگار براى آنان كه پيش از آن ايمان نياورده اند, سودى نـمـى بـخـشد, طلوع خورشيد از مغرب است و چيزى كه مردم به دانستن آن از اين آيه نيازمندند آگـاهى نسبت به چگونگى وقت توبه است نه تعيين حدودآن به زبان , كه از نظر سال و ماه و روز كى خواهد آمد.
و اين را خداوند به راهنمايى قرآن براى مردم بيان كرده و با زبان پيامبرش توضيح داده است .
اما آنچه در اين آيه آمده ومردم نيازى به آگاهى از آن ندارند, علم به مقدار مدتى است كه از مان نزول آيه قرآن تاپديدار گشتن آن نشانه [آسمانى ] خواهد بود و اين امرى است كه مردم نـه از نـظـر ديـنـى ونه از نظر دنيوى نيازى به داشتن آن ندارند و اين عملى است كه خداوند به خـوداخـتـصـاص داده و از مـردم پـنـهـان داشـتـه اسـت , ايـن گـونـه آيات و نظير آن است كه يـهـودمـى خـواسـتـند, مدت زمان بقاى (دين ) محمد(ص ) و امت او را از قرآن درك كنند, آياتى ازقـبـيـل الـم و الـمص , والر و المر و امثال آنها از حروف مقطعه متشابه كه خداى عز وجل تاويل اين گونه آيات را به خود اختصاص داده و بجز او كسى نمى داند.
حال كه متشابه را توصيف كرديم به اين نتيجه مى رسيم كه هر چه غير از آن باشد محكم است , زيرا از دو حـال خـارج نـيست : يا اين كه تنها يك معنا دارد و تاويلى جز يك تاويل ندارد و با شنيدن آن مـعـنـايـش فـهميده مى شود و نيازى نيز به تفسير كننده ندارد, يا اين كه داراى معانى و تاويلات گـوناگونى است كه با بيان خدا و تفسير رسول او براى امتش واضح و روشن مى شود و چنان كه قـبـلا بـيـان داشـتيم , سرانجام , دانشمندان اسلامى نيز ازدانستن آن بى اطلاع نيستند.
((426))

تاكنون در روش تفسير طبرى از جنبه نظرى بحث كرديم , اكنون به جنبه عملى آن مى پردازيم .
بخش دوم روش تفسيرى طبرى از جنبه عملى 1 - در علم قرائت : اكنون كه از جنبه نظرى در گستره روش تفسيرى فراعت يافتيم , لازم است به جـنـبـه عـملى در انديشه تفسيرى وى بر آيات قرآنى بپردازيم و اين بحث را بانظريه وى در علم قـرائت آغـاز مـى كنيم : بايد توجه داشت كه قرائت و لفظ بر يك شيوه خاص , يعنى ترتيب حروف و ضبط آنها بر اسلوبى خاص موجب تغيير معنا مى شود, وهرگاه كه اختلاف در ترتيب اين حروف يا ضـبـط حـركـات صـورت گيرد اين دگرگونى را به وجود مى آورد.
و به همين دليل , مفسران , اهتمام زيادى به علم قرائت مى دهند.
مـهـمـتـريـن چيزى كه در هيچ مورد از روش طبرى در علم قرائت جدا نيست , توجه زيادوى به اجـمـاع و پيروى از آن است و در همه قرائتها مجموعه اى از اقوال قاريان جلو روى او قرار دارد كه يـكـى از آنـهـا را بـه علتى كه مورد نظر است بر مى گزيند.
اينك به نمونه هايى از اين قبيل اشاره مى كنيم : الف - نخستين پايه پيروى او از يك قرائت , اجماع است چنان كه در موردى از سوره توبه مى گويد: در قرائت آيه : انهم لا ايمان لهم اختلاف كرده اند: اهل حجاز و عراق و غيرآنها ايمان را به فتح همزه خـوانـده اند, يعنى لا عهود لهم : آنها عهد و پيمانى ندارند.
و ازحسن بصرى نقل كرده است كه : لا ايمان لهم به كسر همره خوانده , يعنى اسلامى برايشان نيست .
گاهى طبرى براى قرائت كسره همزه به توجيه ديگرى پرداخته و گفته است : شايد مراداين باشد كـه لا امان لهم , يعنى به آنها امان ندهيد, بلكه هر جا يافتيد آنها را بكشيد وگويى آن را از مصدر: آمنته فانا اومنه ايمانا گرفته است .
طبرى مى گويد: بهترين قرائت در اين آيه كه من غير آن را جايز نمى دانم , فتح همزه است نه كسر آن , زيـرا قـراء بر اين قرائت اجماع كرده اند و خلاف آن را جايز ندانسته اند و نيز به دليل اجماع اهل تاويل (مفسران ) چنان كه گفتيم به معناى لا عهد لهم است و ايمانى كه به معناى عهد باشد فق ط به فتح همزه است چرا كه جمع يمين و به معناى پيمان ميان چندنفر است .
((427))

بـر هـمين اساس در مورد ديگرى از سوره توبه يك قرائت را برگزيده و گفته است : در آيه ماكان لـلـمـشـركـيـن ان يعمروا مساجد اللّه ...
(توبه / 17), اختلاف شده : عموم قاريان اهل مدينه و كوفه مساجد اللّه به جمع قرائت كرده اند, اما بعضى از قراء مكه و بصره مسجداللّه مفرد خوانده اند كه مراد مسجد الحرام است .
طـبـرى مى گويد: همه بر قرائت انما يعمر مساجد اللّه به صورت جمع اجماع كرده اند وعلتش ايـن است كه اگر به جمع خوانده شود احتمال معناى مفرد و جمع داده مى شود,زيرا عربها مفرد را بـراى جـمـع و جمع را نيز براى مفرد مى آورند مثل عليه ثواب اخلاق كه براى اسم مفرد: ثواب [اخلاق ] آورده اند يعنى او جامه كهنه بر تن دارد ((428))

ب - گـاهـى اخـتلاف در قرائت ناچيز و بسيار اندك است , اما طبرى قرائتى را اختيارمى كند كه مـعـنا را كامل برساند مثلا در تفسير آيه : ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون , فرشتگان را با روح الهى به فرمانش بر هركسس از بندگانش بخواهد نازل مى كند كه مردم را انذار كنيد كه معبودى جز من نيست ,بنابر اين , از مخالفت من بپرهيزيد (نحل / 2).
مى گويد: اهل قرائت در ينزل الملائكه اختلاف كرده اند: عموم قراء مدينه و كوفه با ياء و تـشـديـدزاء و نـصـب مـلائكـة خـوانده اندكه معنايش اين است : ينزل اللّه الملائكة بالروح : خدا فرشتگان را با روح مى فرستد.
اما بعضى از قراء بصره در مكه , ينزل با ياء و تخفيف زا و نصب ملائكه خوانده اند, و ازبعضى كوفيان حـكايت شده كه طبرى تنزل الملائكة با تاء و تشديدزاء و رفع ملائكة خوانده است , با اختلافى كه از او در اين زمينه نقل شده با بقيه قراء همشهريانش (اهل كوفه ) نيز موافقت داشته است .
بـهترين قرائت در نزد من ينزل الملائكة (با تشديد) به معناى ينزل اللّه الملائكه است ,زيرا خداوند فـرشتگان را به وسيله وحى اش به سوى پيامبران مى فرستد و از اين رونسبت دادن (نزول به خدا سـزاوارتـر از مـلائكـه اسـت , امـا تـرجـيح تشديد بر تخفيف به اين سبب است كه وحى بتدريج بر پـيـامـبـر(ص ) نـازل مى شده .
((429))

فعلا به همين مقدار ازمثلها كه در اين مورد آورديم اكتفا مـى كنيم و از همين موارد پايه قرائت در نزد طبرى روشن مى شود كه او قرائتى را اختيار مى كند كه مورد اجماع قراء باشد و به تقويت معنا,تاكيد بيشترى بخشد.
2 - تـفـسير قرآن به روايت : از آنجا كه در زمان طبرى آنچه درباره تفسير آيات قرآن ازگذشتگان نقل مى شد مطالبى پراكنده از دوست و نادرست وجود داشت , بر او لازم بودكه دست به گزينش مطلوب از نامطلوب بزند و در اين راه معيارهايى را كه از نقد خارجى آغاز مى شد و به نفوذ داخلى پايان مى يافت انتخاب كند.
بـه عـنـوان مـثـال در تـفـسـيرهايى كه از رسول خدا(ص ) يا صحابه و يا تابعان , رسيده ,مى تواند مـعـيـارهـاى مـحـدثـان را در جـرح و تـعديل به كار گيرد و به اين وسيله به معايبى كه در نقل كنندگان وجود دارد علم پيدا كند ((430))

و ما, در گذشته مثالهايى از اين قبيل درمورد بحث از انديشه نظرى طبرى نقل كرديم , اما آنچه بحق در نظر ما مهم است و بر آن پافشارى داديم , اين اسـت كـه طـبـرى تحقيق و بررسى خود را در متن روايات انجام مى دهد و ما در ذيل به آن اشاره خواهيم كرد: به هر حال طبرى نخست اين ميراث تفسيرنقلى را براى ما مسجل و قطعى مى كند و سپس كار تحقيق خود را در متن آنچه نقل شده انجام مى دهد, اما مواردى كه طبرى به تحقيق در تفسير نقلى پرداخته , چنين است .
الـف - در تـفسير اين آيات از سوره بقره كه مى گويد:...
فيه ظلمات ورعد وبرق يجعلون اصابعهم فـى آذانهم من الصواعق خدر الموت واللّه محيط بالكافرين , يكاوا البرق يخطف ابصارهم كلما اضاء لـهم مشوا فيه واذا اظلم عليهم قاموا, يا مانند بارانى كه در شب تاريك توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران ) ببارد, آنها از ترس مرگ , انگشت در گوش خود مى گذارند, تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند به كافران احاطه دارد.
روشنايى خيره كننده برق تاريك است چشم آنها را بر بايد, هـر لحظه كه برق مى جهد (بيابان ) راروشن مى كند, براه مى افتند و وقتى خاموش مى شود توقف مى كنند...
(بقره / 20).
رواياتى كه در تفسير اين آيات نقل شده و طبرى از ميان آنها انتخاب كرده به اين قراراست : ...
و ديـگـر, چـيزى است كه موسى بن هارون از عمر نقل كرده و گفته است : اسباط, ازسدى در خبرى كه پدرم , مالك آن را ذكر كرده مى گويد, و نيز از ابوصالح و او از ابن عباس و او از مره , و او از ابـن مـسعود و او از گروهى از اصحاب پيامبر نقل كرده ...
((431))

طبرى بسيارى از روايات را ذكـر مـى كـند و سرانجام در روايات منسوب به ابن عباس و ابن مسعود به دليل شك در سندشان تـوقـف مـى كـند و مى گويد: ما, خبر ابن مسعود وابن عباس را ذكر كرديم كه گفتند: منافقان هـرگـاه در مـجـلـس رسـول خـدا(ص ) حاضرمى شدند سر انگشتانشان را در گوشهايشان قرار مى دادند تا سخن رسول خدا را نشنودكه مبادا چيزى در باره آنها نازل شود يا خود چيزى بگويند و مستحق قتل شوند.
حال اگرآنچه از ابن عباس و ابن مسعود نقل شده , صحيح باشد يكى از اقوال خواهد بود (مثل اقوال ديگران ) زيرا من آن را صحيح نمى دانم به دليل اين كه در اسناد اين قول به آن دو,تـرديـد دارم , امـا, اگـر صـحـيـح نباشد, بهترين قول در تاويل همان خواهد بود كه ما در بالاگفتيم .
((432))

ب - اما نظر طبرى درباره روايات تفسيرى و نقد وى در متن اين روايات , بخش مهمى ازبحثهاى تفسيرى او را تشكيل مى دهد و هسته مركزى بررسى وى در تفسير نقلى درهمين زمينه مى باشد و ما در اين جادو حديث مخالف يكديگر را از ابوهريره در تفسيرآيه قرآن كه طبرى آنها را مورد نقد و بـررسى قرار داده به عنوان مثال ذكر مى كنيم : كيف يكون للمشركين عهد عنداللّه وعند رسوله الا الـذيـن عـاهـدتـم عند المسجد الحرام , فما استقاموالكم فاستقيموا لهم ان اللّه يحب المتقين , چـگـونه براى مشركان (پيمان شكنى ) پيمان نزدخدا و رسولش خواهد بود, مگر كسانى كه با آنها نـزد مـسـجدالحرام پيمان بستيد [كه پيمان خود را محترم شمردند] مادام كه در برابر شما وفادار باشند, شما نيز وفادارى كنيدكه خداوند پرهيزگاران را دوست دارد (توبه / 7), طبرى در تفسير آيه مى گويد: اين همان , مشركان هستند كه خداوند, به پيامبر و مومنان دستور داده است كه عهد و پـيـمـان رابـا آنـهـا تـا وقـتى كه وفادار باشند و پيمان را نشكنند و از دشمنان اسلام پشتيبانى نكنند,رعايت كنند.
طـبـرى بـعد مى گويد: در اخبار فراوانى از رسول اكرم (ص ) رسيده است كه وقتى على (ع )براى بـرائت به سوى مشركان كه با آنها پيمان بسته بود, فرستاد از جمله دستوراتى كه به او داد اين بود كه در ميان آنها رفته و ندا در دهد كه هر كس ميان او و رسول خدا پيمانى وجود دارد, تا مدتى كه برايش تعيين شده باقى و بر قرار است .
و اين اخبار روشنترين دليل بر چيزى است كه ما [در تفسير آيه ] بيان داشتيم به اين معنى كه خداوند به پيامبر(ص ) دستور نداده , عهدى را كه تا مدت معينى بـا كـفـار بـسـتـه , بـشـكـنـد, البته تا وقتى كه آنها بر پيمان خود وفادار باشند و آن را نشكنند, و پـيـامـبر(ص ) كفارى را كه پيش از فرارسيدن مدت پيمانشان عهد خود را شكسته بودند يا مدتى براى پيمانشان معين نشده بود چهار ماه مهلتشان داد, اما كسانى كه پيمانشان مهلتى معين داشت و پيمانشكنى نيزنكرده بودند, پيامبر(ص ) مامور بود كه آنها را تا پايان مدت , مهلت دهد و به همين مـنـظـورنـمـايـنـده خـود را فرستاده تا در هنگام حج ميان مردم عرب امر خداوند را ابلاغ كند.
آن گـاه طـبـرى تفسير خود را از اين آيه را با نقل رواياتى كه گواه بر نظريه اوست , تاييد مى كند, اماآنجا كه روايات متناقضى از ابوهريره مواجه مى شود, از اظهار نظر باز مى ايستد ومى گويد: (روايت اول ) احمد بن اسحاق , از ابو احمد, از قيس , از مغيره , از شعبى , از محرر بن ابوهريره و او از (پدرش ) ابوهريره نقل كرده است كه وقتى پيامبر(ص ) على (ع ) را براى اعلان آيات برائت فرستاد, من با او بودم و هرگاه صداى آن حضرت مى گرفت من به جاى او ندا مى كردم , به ابوهريره گفته شد در آن روز به چه چيز ندا مى كردى ؟ گفت به چهار امر: الف - كسى برهنه در اطراف كعبه طواف نكند.
ب - هر كس با رسول خدا(ص ) پيمانى بسته , تا مدتى كه برايش معين شده پيمانش باقى است .
ج - غير از انسان مومن كسى داخل بهشت نخواهد شد.
د - بعد از اين , مشركى حق انجام دادن اعمال حج ندارد.
(روايـت دوم ) مـحمد بن عمرو از عفان از قيس بن ربيع از شيبانى از شعبى , و او مى گويد:محرر بـن ابـوهريره از پدرش نقل كرده كه گفته است من با على (ع ) بودم , و بقيه را مانندروايت قبلى نـقـل كـرده , جـز اين كه در جمله اول مى گويد: و هر كس با رسول خدا پيمانى بسته , پيمانش تا مـدتـى كـه برايش معين شده باقى است [به جاى مدت در روايت قبلى ,اجل آورده است ].
طبرى مى گويد مثل اين (دو) حديث كه توسط قيس نقل شد از شعبه نيز نقل شده , جز اين كه در اجل (و مـدت )با قيس اختلاف دارد.
روايت شعبه اين است :يعقوب بن ابراهيم و محمد بن مثنى گفته اند عثمان بن عمر از شعبه و او از مغيره , ازشعبى از محرر بن ابوهريره از پدرش نقل كرده كه گفت : مـن بـا على (ع ) بودم هنگامى كه رسول خدا(ص ) او را براى اعلان برائت به سوى اهل مكه فرستاد وى نـدا مـى كردم تا اين كه صدايم گرفت , از او سوال شد: چه مى گفتى ؟ گفت مامور شديم كه نـدا كـنيم : كسى جزمومن داخل بهشت نمى شود, و هر كس با رسول خدا پيمانى دارد مهلتش تا چـهـار مـاه اسـت و هـرگـاه مدتش سر آمد, (بداند كه ) خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند, و نبايدكسى برهنه , خانه خدا را طواف كند, و از امسال به بند مشركى نبايد اعمال حج انجام دهد.
طبرى مى گويد: من از آن مى ترسم كه آنچه در اين روايت و دو روايت قبلى در باره اجل (و مدت ) ذكـر شـده از نـاقل روايت باشد, نه از خود آن , زيرا روايات فراوانى كه درباره اجل ذكر كرده اند بر خـلاف چيزى است كه در اين روايت نقل شده , علاوه بر اين , خوداين روايت كه شعبه نقل كرده با آنچه از قيس نقل شده اختلاف دارد چنان كه آن را بيان كردم .
((433))

ح - طـبـرى از مـيان تمام روايات و منقولات تفسيرى , چيزى را در مرتبه نخست قرارمى دهد كه انـتساب آن به رسول اكرم (ص ) درست باشد و آن را بر هر تفسير نقلى ديگرى كه براى آيه آمده هر چـنـد كـه احـتـمـال آن بـا ظاهر آيه نزديك باشد مقدم مى دارد, اكنون به موضوعى كه ذيلا ذكر مى شود توجه كنيد: [تفسير منقول از پيامبر(ص )]:...
از اسماعيل بن سميع , از ابى رزين : مردى خدمت پيامبر(ص ) آمد و گـفـت اى رسول خدا: الطلاق مرتان فامساك بمعروف اوتسريح باحسان ...
,(بقره / 229) [درباره سـه طـلاقـه ] خدا مى فرمايد: طلاق [كه رجوع در آن امكان دارد] دومرتبه است , پس آن گاه كه طـلاق داد يـا مـرد بايد زن خود را بخوبى نگه دارد يا به نيكى اورا رها كند, پس طلاق سوم كدام اسـت ؟ پـيـامبر(ص ) فرمود همين كه بايد او را بخوبى نگه دارد يا به نيكى رهايش كند طلاق سوم است .
[تفسير منقول از ديگران ] اسباط از سدى نقل مى كند, در تفسير: فامساك بمعروف اوتسريح بـاحـسان : هرگاه او را يك بار يا دو بارطلاق دهد, بايد با بخوبى به او رجوع كند يا از مراجعه به او خوددارى كند تا عده اش به سر رسد كه در اين صورت اختيار زن با خودش خود بود.
2 -...
جـويـبـر از ضـحاك نقل مى كند: در قول خداوند: الطلاق مرتان فامساك بمعروف اوتسريح باحسان , يعنى مرد, زن خود را دو مرتبه طلاق داده و در ميان دو طلاق رجوع كرده , پس خداوند امـر كرده است كه مرد بايد زن خود را نگهدارد يا او را به نيكى رهاكند.
و اگر مرتبه سوم باز او را طـلاق دهـد ايـن زن بـر او حـلال نخواهد شد, مگر اين كه مردديگرى با او ازدواج كند, چنان كه مـعـلـوم مى شود گويندگان اين دو قول كه از سدى وضحاك نقل شد چنين تصور كرده اند كه مـعـناى الطلاق مرتان فامساك اين است كه در هريك از دو طلاق براى زنان امساك به معروف يا تسريح به احسان باشد.
ايـن احـتـمـالـى اسـت كـه از ظاهر آيه به دست مى آيد ودر صورتى معتبر است كه خبر منقول از پيامبر(ص ) به روايت اسماعيل بن سميع از ابورزين وجود نداشته باشد زيرا قول آن حضرت از قول ديگران براى ما معتبرتر است .
((434))

د - طبرى در رواياتى كه از غير پيامبر(ص ) نقل شده است به انتخاب پرداخته و بعضى رابا دليل بر بعضى ترجيح مى دهد.
به عنوان مثال به دو آيه اول سوره توبه توجه مى كنيم :براءة من اللّه ورسوله الى الذين عاهدتم من المشركين , فسيحوا فى الارض اربعه اشهر واعلمواانكم غير معجزى اللّه وان اللّه مخزى الكافرين , از اين پس خدا و رسولش از عهد مشركانى كه با شما پيمان بستند و شكستند بـيـزارى جـسـت .
با اين حال چهار ماه ديگر به شمامشركان مهلت داده مى شود كه (آزادانه ) در زمين گردش كنيد و بدانيد كه شما نمى توانيدبر قدرت خدا غالب شويد (و از قدرتش فرار كنيد) و خداوند خوار كننده كافران است .
(توبه / 1 و 2).
مـوضـع طـبـرى در ميان انديشه هاى مختلف از تفسير اين آيه آن است كه نخست انديشه هارا به اجـمال مى آورد و سپس آنها را تفصيل مى دهد و آن گاه صاحبان اين انديشه ها وروايات رسيده از آنان ذكر مى كند, به عنوان مثال درباره اين آيه مى گويد: مفسران درباره مشركانى كه ميان آنها و پـيامبر, عهدى بوده و خدا و رسولش از آنها بيزارى جسته اند به آنها اجازه داده اند كه چهار ماه در روى زمين به آزادى بگردند, به اختلاف , سخن گفته اند: بـرخـى مـى گـويـنـد: آنـهـا دو گروه از مشركان بوده اند يك گروه , آنان كه ميان آنها و پيامبر خداكمتر از چهار ماه مهلت بوده و خداوند چهار ماه به آنها مهلت گردش داده .
اما گروه ديگرى بـراى پـيمانشان مدتى معين نشده و با توجه به اين دستور چهار ماه به آنها فرصت داده شده تا به خـود بـينديشند و سپس با خدا و رسولش و مومنان به محاربه پرداخته اند,اينها هر جا يافت شوند كشته و اسير مى شوند مگر اين كه توبه كنند و طبرى , گوينده اين قول را ذكر كرده است .
- بـرخـى ديـگـر گويند مهلت خداوند به گردش چهار و ماه براى مشركينى است كه ميانشان با رسـول خـدا(ص ) پـيمانى باشد, اما كسانى كه عهدى با پيامبر نداشته باشند,مهلتشان پنجاه شب است كه بيست شب از ذيجحه و تمام محرم باشد, و اينها چنين دليل مى آورند كه مهلت كسانى كه بـرايـشان پيمانى نبوده , تا پايان ماههاى حرام مى باشد (وآخر ماههاى حرام محرم است ) چنان كه خـداونـد مـى فـرمـايـد فاذا انسلغ الاشهر الحروم فاقتلوا المشركين حيث وجد تموهم ...
, هرگاه مـاهـهـاى حـرام بـه پـايـان رسـيد هر جا مشركان را يافتند آنها را بكشيد (توبه / 5) و اين گروه گـفـتـه اند: نداى برائت , روز حج اكبر بوده كه به گفتار گروهى روز قربانى و به قولى ديگر روز عـرفـه مـى باشد كه , جمعش پنجاه روزمى شود, و همين مفسران گفته اند: مدت چهار ماه براى كـسـانى كه ميانشان با رسول دخدا(ص ) پيمان بوده از آن روزى است كه سوره برائت نازل شده و چون آن روز اول شوال بوده , پس مدت مهلت آنان , پايان ماههاى حرام مى باشد.
امـا بـعـضـى از گـويـنـدگـان ايـن قول , مى گويند: آغاز مدت براى هر دو گروه : چه آنان كه پـيـمـان بـسـتـه اند و چه آنان كه پيمان نبسته اند, يكى است , جز اين كه اصل مدت , براى كسانى كـه داراى پـيـمـان بوده اند, چهار ماه و براى كسانى كه پيمان نداشته اند, پايان ماههاى حرام بوده است و آن هم آخر محرم مى باشد.
طبرى گوينده اين قول را نيز ذكر كرده است .
برخى ديگر گفته اند: تعيين مدت چهار ماه گردش و سياحت براى مشركينى است كه ميانشان با رسول خدا(ص ) پيمانى بوده كه مدتش كمتر از چهار ماه باشد, اما براى كسانى كه مدت پيمانشان , بـيشتر از چهار ماه باشد, پيامبر(ص ) امر كرده است كه همان مدت را مهلت دارد.
نام گويندگان اين قول را نيز طبرى ذكر كرده است .
اما طبرى از ميان اين انديشه هايى كه عرضه كرده , با انتخاب انديشه اى كه خودش ترجيح مى داده بـحـث را پايان بخشيده و با اين عمل ثابت كرده است كه وى تنها گردآورنده گفته هاى ديگران نـيست , بلكه با گزينش انديشه اش از ميان آثارى كه نقل كرده شخصيت بارز خود را معرفى كرده اسـت چـنان كه مى گويد: در ميان گفته هايى كه در تفسير آيه توبه نقل شد, بهترينش اين است : مدت مهلتى كه خداوند براى اهل پيمان در خصوص مشركان قرارداده و به وسيله آيه : فسيحوا فى الارض اربعة اشهر ((435))

به آنها اجازه داده است كه چهار ماه در زمين گردش كنند, براى اهل پـيـمانى است كه بر رسول خدا شوريده و پيمان خود را پيش از انقضاى مدت , شكسته باشند, و اما آنهايى كه عهد خود رانشكسته و بر پيامبر(ص ) نشوريده اند خداوند به پيامبرش دستور داده است كـه تـا پـايـان مدت به آنها مهلت دهد چنان كه فرموده است : الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لـم يـنـقـضوكم شيئا ولم يظاهر واعليكم احدا فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ان اللّه يح المتقين , جـزمـشـركـيـنـى كـه با آنها پيمان بستيد و چيزى از آن فرو گذار نكردند و كسى را هم بر ضد شـمـانـشـورانـيـدنـد, پس پيمان آنها را تا پايان مدتش محترم شماريد, زيرا خداوند پرهيزگاران رادوست مى دارد (توبه / 4).
صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل