صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل

طبرى با اينكه غذا را با ملاحظه و احتياط مى خورد اما هرگاه دلش هواى خوردن چيزى مى كرد و بعد از خوردن , معده اش سنگين مى شد از داروهاى هضم كننده غذا استفاده مى كرد.
در اين مورد ابـوبـكـربـن مـجاهد نقل مى كند: گاهى كه طبرى براى گردش به صحرامى رفت ما نيز به با او مـى رفتيم .
روزى ابوطيب بن مغيره ثلاج [يخ ‌فروش ]كه در محله طبرى در بغداد همسايه اش بود, مـا را بـه بـاقـلا خوردن دعوت كرد.
ما, خورديم و ابوجعفرهم آن قدر خورد كه سير شد ديدم كه چـهـره اش باز و مجالست با وى پيش از پيش نيكوشده است پس از پايان يافتن اين مهمانى كه هر كدام به خانه خويش بازگشتيم , من به خانه استاد رفتم تا پس از آن غذاخوردن حالش را به پرسم .
ديـدم داروهـاو مـايـعات گوناگون جلو رويش گذارده وبراى رفع ضررى كه از باقلاخوردن بر سرش آمده بود از آنهااستفاده مى كرد.
اين احتياط در انتخاب غذاها وتوجه به همراه داشتن داروها چيزى نبود,جز به دليل دردى كه در خود احساس درد او بيمارى ذات الريه بود كه كم و بيش به آن مـبـتلا بود و با رجوع به پزشك و توسل به معالجه , به چاره انديشى مى پرداخت .
زمانى ,على بن عـيسى , پز شكى را به احوالپرسى او فرستاد.
وقتى كه طبيب آمد و حال او راپرسيد, طبرى درد و بيمارى خود را براى وى بيان كرد و معالجاتى را كه از نخست انجام داده و آنچه امروز مى خواست انـجام دهد براى وى شرح داد.
پزشك گفت : چيزى بالاتراز آنچه كه مى گوئى در باره خود انجام مى دهى , در نزد من نيست , به خدا سوگند.
اگر تودر دين ما,مى بودى , يكى از حواريون [ اصحاب حضرت عيسى ] به حساب مى آمدى .
و سپس به جانب على بن عيسى برگشت و داستان طبرى را برايش ذكركرد و او راشگفت درآورد.
به اين طريق طبرى در انتخاب و خوردن غذا و مداواى دردهايش , از روى علم عمل مى كرد و پس از ايـن مـسـائل , عـجيب نيست كه برنامه روزانه اش براى ماباقى بماند,برنامه اى كه حكايت از اين دارد كـه ايـن مـرد بـراى هر چيز نقشه اى داشت و خود را باهمان نقشه اى كه كشيده بود تطبيق مى داد واگر چه به جزء جزء آن ملزم نبود, اما بهر حال روش اساسى او در برنامه زندگانى اش اين چـنـيـن بـود, چنان كه در مثل گفته شده درتابستان درختهاى پرشاخ و برگ وگل و ريحان و نـيـلـوفـر را از دسـت نمى داد, و برنامه ا وچنين بود كه وقتى غذايش را مى خورد با پيراهن بدون آسـتـيـن در لـبـاسـى بـافته از ماده اى شبيه پنبه كه با صندل و گلاب رنگين و معطر شده بود مى خوابيد, وپس از خواب بلندمى شد, نماز ظهر را در خانه اش مى خواند و تا[هنگام نماز ] عـصـر مـشـغـول نوشتن بود.
سپس بيرون مى رفت و (درمسجد)نماز عصرش را مى خواند وبراى (موعظه ) مردم مى نشست و آنچه داشت براى آنها مى خواند و آنها نيز براى اومى خواندن , تا هنگام مـغرب , آنگاه به تدريس احكام مى پرداخت تا عشاء و سپس به منزلش مى رفت او شب و روز خود را براى مصالح خود و دينش و مراجعه مردم به اوتقسيم كرده بود, چنان كه خداى تعالى او را توفيق داده بود.
پـس از ايـن سخنان كه به توشه مادى طبرى اختصاص داشت اكنون درباره توشه معنوى اوسخن مـى گـويـيـم : ومـوءيـد مـا در اين زمينه شواهد راستينى است كه معاصران طبرى , آنان كه با او مـى زيـسـتند واز امور باطن او با خبر بودند و دقايق رفتارى او آگاهى داشتند روايت كرده اند وما اگـر چـه مـى تـوانيم ناقلان اين مطالب را به تعصب متهم كنيم اما رواياتى كه نمونه هاى سلوكى طـبرى را نقل مى كنند آن قدر فراوان و موارد اين رفتار چنان مختلف است كه با وجود آن , محال است بتوان دروغى را به طبرى نسبت داد و يا از او طرفدارى كرد.
شاگردش عبدالعزيز طبرى در وصـف او مـى گـويـد: وى از كـا رهـاى مـخـالف دين بسيارهراس داشت وپرهيز مى كرد و دليل عـبـدالـعزيز بر ادعايش , مطالبى است كه طبرى دركتاب خود به نام ** آداب النفوس **به جاى گذاشته است .
بـه هر حال اين حقايق از امورى نيست كه دانشمندان دركتابها نوشته باشند بلكه حاكم ميان حق وباطل است , نمونه هاى عملى اوست , واگر گفته هاى گذشته درباره طبرى مربوط به دورترين سـرزمـيـنـهـاى شرق باشد, اين داستان كه براى او در درمصراتفاق افتادبه خودى خود, حاكى از پـارسـائى ومـراقـبـت او در راه خدا است .
اين داستان كه خود ناقل آن است .
چنين است : هنگامى كـه [بـراى مـرتبه دوم ]در سال 256 به مصر وارد شدم به خدمت ربيع بن سليمان رفتم .
او دستور داد, خـانـه ! نـزديـك خودش برايم اجاره كردند وسپس دستيارانش پيش من آمدند و گفتند: آيا قصريه , زير, دوحمار ((403))

و سـده نياز دارى ؟ ((404))

گفتم نه قصريه نياز ندارم زيرا داراى فرزند نيستم و به قصدتماس با زنان هرگز از طريق حرام يا حلال با آنها نزديك نشده ام , اما زير چون ازلهويات است در شان من نـيـسـت و امـا در مورد حماران , پدرم به من مختصر سرمايه اى داده كه آن رادر راه آموختن علم هـزينه كنم حال اگر اين سرمايه را در بهاى آن بدهم پس با چه سرمايه اى مى توانم علم بياموزم ؟ آنهاخنديدند.
گفتم اين وسائلى كه شما مى گوييدقيمتش چند است ؟ گفتند سى و دو درهم , و ايـن مـبلغ را از من گرفتند آنگاه كه متوجه شدم كه آنها چيزهاى مناسبى است لذا براى من يك تـغـار ويـك سـبوى بزرگ براى آب وچهار عدد چوب كه وسط آنها را با بندى از برگ خرما محكم بسته بودند آوردند و گفتند:زير سبوى , پر از آب و قيصريه تغارى براى پختن نان و چهار چوب و تـخـت بـراى اين است كه روى آنها بخوابى ,...
در اين داستان ويژگيهاى سلوك انسانى به چشم مى خوردكه همگى در بيان كار برد لغوى از زيبايى و تازگى ويژه اى بر خوردار است .
آنچه از زندگانى طبرى بر ما پوشيده است عوامل قطعى كناره گيرى وى از ازدواج و بى اعتنايى او بـه ايـن غـريـزه جـنـسى است كه همين امر او را متوجه به كسب علم كرد تا دراين راه متحمل زحماتى شود, امرى كه جز از عده قليلى از صاحبان اراده قوى از كسى ديگربرنمى آيد و موقعى كه عـامل شهوانى ازدواج در شخص از بين برود خلق و خوى او به پاكدامنى و عصمت مى گرايد و از طـرفـى تـوجه و سرگرم شدن به كسب علم و تاليف و نيزمسافرت به اين منظور اين غريزه را در خـود مـى كـشد, و چه خوش گفته اند اين عبارت پندآميز را كه : علم خود نوعى سلوك (رياضت ) اسـت و نـشـانـه هـاى ايـن عـفت اخلاقى درطبرى موجود است .
نشانهايى كه رفتار او را در نظر دانشمندانى كه با او مخلف بودندمنعكس مى ساخت دانشمندانى كه گاهى با آ نها موافق و گاهى مـخالف بود ولى چه موافق يا مخالف به هر صورت از ستيزه جويى با آنها پرهيز مى كرد ودليل ما بر اين ادعاددو داستانى است كه محل وقوع يكى از آنها خاور دور مى باشد: طـبـرى ملازم داودبن على اصفهانى بود و مطالب فراوانى از كتابهاى او نوشت .
روزى بين اين دو نـفـر مشاجره اى در گرفت و طبرى بر داود غلبه يافت , از اين واقعه شاگردان داودمتالم شدند, يكى از آنها سخن نامطلبى به طبرى گفت .
طبرى از آن مجلس بيرون آمد دررد نوشته هاى داود بـه نام : كتاب الردعلى ذى الاسفار نوشت و در آن كتاب به اين معناپرداخت كه داود به نوشته هاى كتابها اعتماد كرده و او فاقد فكر و انديشه بوده است .
اين كتاب را بتدريج ارائه مى داد تا زمانى كه جزوه اى در حدود صد برگ نوشت , اما پس ازمرگ داود چيزى از آن را منتشر نكرد.
از ابوبكر, پسر داود بن على نقل شده كه گفته است : آنچه طبرى درباره پدرم گفته است : همين طور در ذهنم بـاقـى بـود.
تا يك روز, پيش ا بوبكربن ابى حامد رفتم .
طبرى نيز در آن جا حضور داشت .
ابوبكر به ابوجعفرطبرى گفت اين شخص , ابوبكر.
محمدبن داود على اصفهانى است .
همين كه طبرى مرا ديد وشناخت به من خير مقدم و خوشامد گفت و شروع به مدح و ثناء توصيف پدرم كرد تاآنجا كه زبان مرا از سخن گفتن باز داشت .
محل وقوع داستان دوم طبرى همين سرزمين پاك است : روزى او با اسماعيل مزنى مناظره كرد.
بحث آنها شامل مطالبى از جمله درباره اجماع بود آن گاه ابن كامل از طبرى پرسيدند در چه مورد مناظره داشتيد طبرى مطلب را مخفى داشت و علت اين امـر چـنـان كـه ابن كامل گفته اين بود كه وى نمى خواست خودرابرتربداند وپيروزى خود را بر طـرف مـخـالـف بـه زبان آورد.
چرا كه طبرى بعد از اين مناظره مزنى را گرامى مى داشت واو را بسيار مى ستود و به عقيده دينى او احترام مى گذاشت .
بـعـضى اشخاص در باطن مجموعه اى از خصلتهاى متناقض [خوب و بد] را دارا مى باشد,اما برخى بزرگان چنان پاك و داراى صفاى باطن هستند كه براى همه مردم آرزوى خير وخوبى مى كنند.
شـاگرد طبرى ابوبكربن كامل درباره وى مى گويد: طبرى بسيار مهربان بود.
روزى در حالى كه فـرزندم با من بود پيش او رفتم او رو به من كرد و گفت : اين پسر تواست ؟ گفتم آرى , گفت نام او چيست ؟ گفتم : عبدالغنى .
گفت خدا او را بى نياز گرداند.
كنيه او را چه گذاشته اى ؟ گفتم : ابـورفاعه .
گفت خدا مقامش را رفيع سازد.
آيا فرزندى غير او دارى ؟ گفتم آرى كوچكتر از اى ن است .
گفت نام او چيست ؟ گفتم : عبدالوهاب ابويعلى .
گفت : خدااو را والامقام گرداند.
كنيه ها و نامهاى (خوب ) انتخاب كرده اى .
وقتى كه روح صفا يابد و در مسير فطرت صحيح قرار مى گيرد, ساده و دور از تكلف سحن مى گويد.
از باب مثال : ابوبكربن جواليقى زبانش را به درست ادا كردن كـلـمـات مـقـيدساخته بود ن امربسيار شدت به خرج مى دهى .
روزى ابوجعفر (طبرى ) كه او را چـنـيـن ديـد گـفـت انـت بـغـيض , تو دراين امربسيار شدت به خرج مى دهى .
از آن روز بغيض طبرى ناميده شد.
زبـان سـاده و بـذله گويى شخص نشانى از شوخ طبعى و مزاح گونه اى اوست , از اين روبراى ما شـگـفت نيست اگر مى بينم طبرى در عين حالى كه بسيار سنگين وبا وقار است , به همان اندازه شـوخ و مـزاحـگـر است .
ابوالفرج فرزند ابوالعباس ثلاج [ يخ فروش ] كه بى تربيت و نامنظم حرف مـى زد در حضور طبرى گفت :انه اكل طباهقه ((405))

طبرى گفت طباهقه چيست ؟ او گفت طباهقه يعنى طباهجه .
آيا نمى دانى كه عرب گاهى قاف را به جيم تبديل مى كنند؟ طبرى گفت : پس نام توهم ابوالفرق بن ثلاق است و از اين به بعد به اين نام معروف شد و دوستانش به وسيله اين نام با او مزاح مى كردند.
طبرى نفس خود را به امورى وادار مى كرد كه او را از وابستگيهانسبت به حيات مادى حفظ كند و بـا فـطـرت سليم خود مى دانست كه مال دنيا قويترين پاى بند شيطانى وسلاحى است كه نفوس فراوانى در مقابلش تسليم مى شوند.
بنابراين , از اول خود را ازآن در امان داشت و به همان بخش از مزرعه پدرش كه در طبرستان براى او گذاشته بودقناعت مى كرد.
در اشعار زير علت انتخاب روش خود را بصراحت بيان كرده است : اذا اعسرت ولم يعلم شقيقى ----- واستعينى ويستعفى صديقى وقتى كه دستم از مال تهى است كسى از سختى من خبر ندارد و چون بى نياز شوم دوستم از من طلب عطا مى كند.
حيائى حافظ لى ماء وجهى ----- و رفقى فى مطالبتى و رفيقى حيا ى من آبرويم را حفظ مى كند ونرمى من به هنگام مطالبه همراه من است ولو انى سمحت ببذل وجهى ----- لكنت الى الغنى سهل الطريق واگر به از دست دادن آبرويم اقدام مى كردم به آسانى ثروت و بى نيازى را به دست مى آوردم طـبـرى چـه در تنگدستى و چه در بى نيازى بر همين روش كه براى زندگى خود انتخاب كرده بود, پيوسته ثابت قدم بود و گوهر پاك نفس خود را تغيير نداد چنان كه در ابيات ذيل مى گويد: خلقان لا ارضى طريقها ----- تيه الغنى و مذلة الفقر اين دو خوى ناپسند را نمى پذيرم : تكبرثروتمندى و خوارى تنگدستى : فاذاغنيت فلاتكن بطرا ----- واذاافتقرت فته على الدهر پس هر گاه ثروتمند شدى مغرور مشو و هر گاه تنگدست شدى بر روزگار فخر كن صرف سخن گفتن كافى نيست , بلكه اگر اين گفته ها با عمل همراه باشد آنگاه مى توانيم او را به داشتن عزت نفس و م نيز دورى از مال (حرام ).
طلب حلال به اندازه رفع حاجت توصيف كنم و شاهد بر اين امر داستانى است كه در اول جوانى براى او اتفاق افتاد: او مـى گـويـد: او مـى گـويـد وقـتـى كـه بـه سن بلوغ رسيدم پدرم به من اجازه داد كه از شهر (آمـل )مسافرت كنم .
و در سفر برايم پول مى فرستاد.
اما يك بار خرجى ام كم آمد و مجبورشدم دو آستين پيراهنم را جدا كنم و [براى هزينه زندگيم ]آنها را بفروشم .
آنـچـه طـبـرى بـيش از هر چيز ديگرى از آن بيم داشت اين بود كه مالى از طرف سلطان براى او فرستاده شود و شخصيتش مثل او ناگزير از اين بود كه حاكمان به سوى او توجه كنند, هر چند او فـرستاده شود و شخصيتى مثل او ناگزير از اين بود كه حاكمان به سوى اوتوجه كنند, هر چند او بـه آنان اعتنايى نداشته باشد و در پرتو اين حقيقت , بر خودش لازم مى دانست كه به رعايت اندكى از دستورات حكام و در حدود اعمالى كه بر او تحميل مى كردند قناعت كند و در تمام موارد با آنها چـنين پيمان مى بست و هيچ وقت حاضر نبودپيش از اين , روحيه خود را تضعيف كند.
بلكه نفس خود را به چنين رياضتهاى سخت وادار مى ساخت تا سرانجام توانست به اين مقام برسد.
روزى وزيـر ابـوالـحـسن عبيداللّه بن يحيى بن خاقان , طبرى را براى تربيت و تعليم فرزندش فرا خـواند, او را مقرب خود ساخت و مقامش را بالا برد و برايش ماهانه ده دينار قرارداد.
طبرى قبول كرد به شرط آن كه اين امر مزاحم ساعات تعليم و تعلم و مطالعه واوقات نماز و وقت غذا خوردنش نباشد.
نـخـستين بار كه فرزند وزير نيز استاد آمد.
همين كه نشست تا بنويسد, خدمتگزار لوحه اى را (كه رويش خط مى نويسد) برداشت و شادى كنان وارد شد.
چيزى نگذشت كه كنيزانى وارد شدند, در حـالـى كـه ديـسهاى چينى پر از درهم و دينار به دست داشتند و به وى تقديم كردند, اما طبرى نپذيرفت و گفت : من به اندكى از مال قرارداد بسته ام , اينهاحق من نيست و جز آنچه قرار كرده ام چيزى نمى گيرم , كنيزان برگشتند و قضيه را به وزيرخبر دادند, وزير آمد و گفت اى ابوجعفر با شـروع بـه تـعـليم اين فرزند, مادران راخوشحال كردى و آنها به تو نيكى كردند, اما چون هديه را نـپـذيـرفـتـى آنان را غمگين ساختى .
طبرى گفت : جز همان قرارى كه با من كرده اى چيزى را نمى پذيرم .
طـبـرى بـطور كلى در مقابل عمل دينى از مزد گرفتن خوددارى مى كرد, او تاليفات دينى رابه عنوان زكات علمى برخود لازم مى دانست تا خود را به آن وسيله پاك سازد ونمى پذيرفت كه انسان او را در مقابل اين عمل پاداش دهد, بلكه پاداش خود را در نزدخداوند مى دانست , چنان كه وقتى وزير, عباس بن حسن از او خواست كه برايش كتاب مختصرى در فقه تاليف كند او كتاب خفيف را تـاليف كرد و برايش فرستاد.
وزير مبلغ ‌هزار دينار به او داد اما او نپذيرفت .
به او گفتند اين پول را بگير و صدقه بده , باز هم نپذيرفت .
طـبـرى در بـاره پـاداش عـملى كه فرمانروايان زمانش او را بدان موظف مى ساختند چنين رفتار مـى كرد, ولى خوددارى اش از پذيرفتن هديه هاى معمولى به اين دليل بود كه آن رانيز از بندهاى بردگى انسانها مى دانست كه از طرف انسانى پايين تر برگردن شخص بالاترو يا از بالاتر بر پايين تر انداخته مى شود.
او بطور كلى خوى و طبيعت ثابت خود را چنين قرار داده بود كه وقتى هديه هاى زيـادى از طـرف قدرتمندان برايش مى رسيد از قبول آنهاخوددارى مى كرد و عذرش اين بود كه نـمـى تـوانـد مقابله به مثل كند, اما وقتى كه قدرت مقابله به مثل داشت .
مى پذيرفت و زود به آن پـاسـخ مـى داد.
بـهترين مثل زنده براى اين مطلب داستانهاى واقعى است كه براى خودش اتفاق افتاده است : الـف - ابـوالهيجاء پسر حمدان سه هزار دينار برايش فرستاد.
وقتى نگاه كرد در شگفتى فرو رفت و گـفت هديه اى را كه نمى خوانم جبران كنم نمى پذيرم , از كجا دارم كه اين رامقابله به مثل كنم ؟ گـفـتـنـد: او ايـن پـول بلاعوض و براى رضاى خدا داده است , اما طبرى آن را قبول نكرد و پس فرستاد.
ب - هـمـسـايـه طـبرى : ابوالحسن محرر دو عدد جوجه به او هديه كرد, او هم در مقابل جامه اى برايش فرستاد.
ج - وزير, ابوعلى , محمد بن عبيداللّه , تعدادى انار برايش فرستاد, آن را پذيرفت و ميان همسايگانش پخش كرد, اما چند روز كه گذشت همين وزير ده هزار درهم با يك نامه كه در آن خواهش كرده بود هديه اش را بپذيرد برايش فرستاد و به آورنده آن هم سفارش كرده بود كه اگر طبرى نخواست خـود, آن را بپذيرد, در ميان شاگردانش از كسانى كه استحقاق دريافت آن را دادند, تقسيم كند.
راوى مـى گويد كيسه پول را بردم , در راكوبيدم , او با اين كه به من انس داشت , اما هرگاه بعد از جـلـسـه درس كسى به خانه اش مى رفت اجازه نداشت جز براى كار مهمى بر او وارد شود, زيرا در خـانـه به نوشتن وتاليف اشتغال داشت , بنابر اين من از پشت در خود را معرفى كردم كه نامه اى از وزيرآورده ام , به من اجازه داد داخل شدم وبسته را به او دادم (نامه را خواند) و سپس گفت :سلام مرا به وزير برسان و به او بگو: براى ما همان انار بفرست , و از پذيرفتن درهمهاخوددارى كرد.
به او گفتم : درهمها را بگير و ميان دوستان مستحققت تقسيم كن , و برنگردان .
گفت : خود وزير اگر بخواهد مردم را از من بهتر مى شناسد, جواب نامه رانوشت به من داد و من برگشتم .
پـس از مـدتـى كـه از مزرعه اش در طبرستان , مالى به ضميمه پوست سمورى برايش آمد,همان پـوسـت سمور را كه چهل دينار قيمت داشت براى زير فرستاد, وزير هم ناگزير آن را قبول كرد و همين امر موجب شد كه ديگر از فرستادن هديه براى طبرى خوددارى كند.
روش طـبـرى بـطـور كلى از روش ديگران متمايز بود.
زمانى كه مردم از راههاى مختلف به مال انـدوزى مى پردازند و با هر وسيله در جستجوى بالا بردن مقام هستند, او را مى بينيم كه از مقام و مـنـصب , دورى مى كند همچنان كه در جمع آورى ثروت زهد مى ورزد, زيرااو كرسى استادى را بهترين منصب و تاليفات , و شاگردان خود را عاليترين ثروت و مقام مى دانست , چنان كه گويند: وقـتى خاقان به وزارت رسيد مال فراوانى براى طبرى فرستاد, اما او نپذيرفت .
او را به منصب قضا دعـوت كـرد, آن را نـيـز رد كرد, دوستانش اورا سرزنش كردند و گفتند اگر قاضى شوى ثواب مى برى و سنتى را كه در حال از بين رفتن است زنده مى كنى و او را تشويق مى كردند تا عهده دار حـقـوق سـتمديدگان شود, امااو به آنها پرخاش كرد و گفت : من واقعا گمان مى كردم كه اگر خود به اين كار رغبت كنم شما مرا منع خواهيد كرد.
بالاخره از آنجا كه هر زنده اى مى ميرد و ضربان قلب او بايد از حركت باز ايستد و اجل محتوم سريعا بـه سـراغـش آيد, او نيز در سال 310 ه در بغداد از دنيا رفت و گريه بر اومعادل خسارانى بود كه فـقـدانـش بر جاى گذاشت .
ابن دريد با شعرهايى جهاد علمى طبرى و ويژگى اخلاقى او را ذكر كرده , بر او گريسته است .
اودى ابوجعفر والعلم فاصطحبا ----- اعظم بذا صاحبا اذذاك مصحوبا ابـوجـعـفر و علم , هر دو با هم مردند, مرگ ابوجعفر را كه صاحب علم است بزرگ شمار,زيرا علم همراه اوست ان المنية لم نتلف به رجلا ----- بل اتلفت علما للدين منصوبا مرگ فقط يك مرد را از بين نبرده است , بلكه پرچمى را كه او براى دين برافراشته بودنابود كرد ودت بقاع الارض لو جعلت ----- قرا له فحباها جسمه طيبا تـمـام سـرزمـيـنهاى خداوند آرزو مى كردند كه اى كاش قبر او مى شدند و جسم پاك او رادر بر مى گرفتند.
ابوسعيد بن اعرابى با ابياتش چنين بر او گريسته است : حدث مفظع وخطب جليل ----- دق عن مثله اصطبار الصبور حـادثـه اى زشـت و پيشامدى ناگوار و بزرگ به وقوع پيوست كه در چنين مصيبتى صبرصبور, محو و ناپديد شد قام ناعى العلوم اجمع لما ----- قام ناعى محمد بن جرير فرياد مرگ تمام دانشها برخاست , آن گاه كه فرياد مرگ محمد بن جرير بلند شد فهوت انجم لها زهرات ----- موذنات رسومها بالدثور ستارگان درخشان فرو افتادند, در حالى كه اعلام مى كردند كه آثارشان پوشيده شده است وغدا روضها الانيق هشيما ----- ثم عادت سهولها كالوعور باغهاى سرسبز علوم خشك و پژمرده شد وهمواريهايش به دره هاى وحشتناك تبديل گرديد.
يا ابا جعفر مضيت حميلا ----- غير وان فى الجد والتشمير اى ابوجعفر با حالتى ستوده رفتى , بدون اين كه كوشش و آمادگى را ترك كنى بين اجر على اجتهادك موفو ----- ر وسعى الى التقى مشكور در حالى كه براى تلاشهايت ماجورى , و براى كوششت در تقوا, سپاسگزارى مى شوى مستحقا به الخلود لدى جنة ----- عدن فى غبطة وسرور به خاطر كوششهايت شايسته خلود در بهشت هستى , در بهشت عدن سرحال و شادمان مى باشى منابعى كه در اين شرح حال مورد استفاده واقع شده , عبارتند از : 1 - تـاريـخ بـغـداد از خـطـيب بغدادى از اول تاسيس بغداد تا زمان فوت خود مولف , سال463 ه چاپخانه سعادت سال 1349 مطابق سال 1931 م (ج 2, ص 166).
2 - الانساب سمعانى , در گذشته سال 562 ه چاپ لندن , سال 1912 م (ص 367).
3 - معجم الادبا, ياقوت حمودى در گذشته سال 626 ه از انتشارات دارالمامون مصر,آخرين چاپ كه دكتر احمد فريد رفاعى آن را در سال 1357 ه مطابق 1938 م منتشركرده است .
(ج 18).
4 - وفيات الاعيان وابناء ابناء الزمان , از قاضى احمد, مشهور به ابن خلكان در گذشته سال 681 ه, چاپخانه بولاق سال 1299 ه (ج 3).
5 - ابناء الرواة على انباه النحاة , تاليف وزير, جمال الدين ابوالحسن على بن يوسف قفطى با تحقيق ابوالفضل ابراهيم , چاپخانه دارالكتب المصريه 1371 ه - 1952 م (ج3 ).
6 - طـبـقـات الـشـافـعية الكبرى , تاليف تاج الدين ابونصر عبدالوهاب بن تقى الدين سبكى ,چاپ نخست , مطبعه حسينيه مصر, سال 1324 ه (ج 2 / ص 138).
روش طبرى در تفسير بخش اول : انديشه نظرى تـفـسـير طبرى از تاليفات و آثار ارزشمند در حوزه اسلامى ماست كه به روش علمى وروشن آن , مباهات مى كنيم .
طـبـرى در آغـاز تـفـسيرش , روشى را كه براساس آن به تفسير قرآن مى پردازد توضيح مى دهد و هـرگـاه مـعيار اصالت در هر كتاب همان چيزى باشد كه جان مولف و روحيه زمان او را منعكس مـى كـنـد, تفسير طبرى از تاليفات نادرى است كه علاوه بر اينها روحيه عصرهاى گذشته را نيز مـنعكس مى سازد, چرا كه تفسير وى تصوير روشنى است ازروشهاى تفسير, از اول دوران رسالت مـحـمـد(ص ) تـا اوايل قرن چهارم هجرى اين كتاب در سال 306 ه بروى خوانده شد و از بشدت , تـلاش مى كرد كه كتابش ميراث تفسيرى بزرگ از دوران گذشته باشد.
از اين رو, نخست اگر در تـفـسـيـر آيـه اى , اخـتلاف وجودداشته باشد و يا اجمالى يافت شود, خواننده را به اين امور توجه مـى دهد و در آخر, راى خود را مى آورد.
در اين جا بايد بگذاريم كه طبرى خود, درباره اين روش و كوششى كه در اين راه انجام داده و نيز هدفى كه از آن در نظر داشته , سخنى بگويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم و به ثقتى و عليه اعتمادى , رب يسر...
به نام خداوند بخشنده مهربان , به او اطمينان و بر او اعتماد دارم .
پروردگارا (تمام كارهايم را) بر من آسان فرما.
(و پس از جملاتى ) مى گويد: خدايا ما را براى دست يافتن به نظريه اى درست درباره محكم و متشابه و حلال و حرام و عـام و خاص و مجمل و مفصل و ظاهر و باطن و تاويل وتفسير آيات مشكل اين كتاب موفق بدار.
بـدانيد بندگان خدا - خدا شما را رحمت كند -سزاوارترين چيزى كه دانستن آن بايد مورد توجه واقـع شود و در شناخت آن نهايت كوشش به خرج رود, چيزى است كه آگاهى نسبت به آن مورد رضايت خدا باشد و براى عالم به آن راه هدايت و رشد ميسر شود و آنچه همه اين امور را در بر دارد, كتاب خداست كه هيچ شكى در آن نيست , و ما به توفيق خداى متعال , در شرح تاويل قرآن ومعانى آن , كتابى در دست تاليف داريم كه تمام چيزهايى را كه مردم براى فهميدن قرآن نياز دارند شامل است و با وجود آن از ساير كتبى كه در اين زمينه نوشته شده بى نيازخواهند شد و نيز در اين كتاب مـواردى از تـاويـل و تـفـيـسر آيات كه مورد اتفاق تمام مسمانان بوده با دلايلى كه آورده اند ذكر كـرده ايـم و در مـوارد اخـتلاف با توضيح بيان هريك و اثبات آن با دليل خودش , نظريه خود را با موجزترين حد ممكن , و اختصارى هرچه مناسبتر روشن كرده ايم .
اولين سخنى كه در كتاب مزبور به آن خواهيم پرداخت بيان عواملى است كه موجب مى شود - يك موضوع در آغاز بيايد و بر ديگران مـقـدم شـود وآن , عـبـارت از تـوضـيـح مـبانى آياتى است كه باعث اشتباه كسى مى شود كه در تـحصيل علوم عربى رنجى نكشيده و نسبت به شناخت شيوه هاى گوناگون استدلالهاى منطقى به نقل از گذشتگان و يا روش فطرى , آگاهى كامل ندارد.
((406))

طـبـرى در آغـاز تفسير خود از اين راز پرده برداشته است كه منظور مهم او اشتغال به تفسير نص قـرآنـى و ابـزار مـخصوص براى رسيدن به اين هدف نيز علوم عربى است از اين رو در كتاب خود, فـصـلـى در علوم عربى باز و آن را چنين نامگذارى كرده است : گفتارى در بيان همخوانى معانى آيـات قرآنى با معانى منطق كسى كه قرآن در زمان او نازل شده واين كه اين امر از ناحيه خداوند عـز وجـل است و نيز بيان برترى معنايى كه به سبب آن ,قرآن با سخنان ديگر فرق دارد.
طبرى در ايـن كـتـاب يك نظريه اساسى را مورد دقت قرارداده و آن عربيت قرآن است و چگونگى كه روش قرآنى با ويژگيهايى كه دارد با آنچه درمتون ادبى عربى شناخته شده , فرق دارد و به بعضى از اين ويـژگيها اشاره مى كند و نويدمى دهد كه در جاى خود و در تفسير سوده ها از اين ويژگيها بحث خـواهـد كرد, ولى حق اين است كه طبرى در اين زمينه مطلب تازه اى نياورده است , زيرا عده اى هـستند كه بر اودر اين زمينه سبقت گرفته اند, از قبيل ابوعبيده و ابن قتيبه و جاحظ و گروهى ديـگـر ازكـسانى كه در اعجاز قرآن بحث كرده اند ((407))

اما او اين انديشه را خلاصه و بخوبى از آن دفاع كرده و ارزش آن را براى كسانى كه در فهميدن متن قرآن مى كوشند بيان داشته وچنين گـفـته است : از نعمتهاى بزرگ خداوند بر بندگانش و احسانهاى زياد او نسبت به آفريدگانش , نـعـمـت بـيـانى است كه به آنها بخشيده , تا بدين وسيله از راز درونى شان خبردهند و به مقاصد نـفـسـانـى شـان پى ببرند.
آن گاه , خداوند آنها را دربرخوردارى از اين نعمت , متفاوت قرارداده و بـرخـى را بـه درجـاتـى بـر ديـگران برترى داده و بالاترين رتبه وبلندترين درجه را براى كسانى قـرارداده اسـت كـه در ابـلاغ فرمان او, كوشاتر و در بيان اسرار درونى خود, گوياترند, و در قرآن كريم و آيات محكم كتابش , برترى آنها را به دليل بيانى كه به آنها داده بر آنان كه داراى لكنت زبان هستند و توان درست سخن گفتن ندارند, به آنها معرفى كرده و گفته است : آيا كسى كه به زيب و زيـور پـرورده مـى شـود ودر اقـامـه دعـوا براى حفظ حقوق خود ناتوان است [شايسته فرزندى خداست ؟] ((408))

اگرمطلب چنين است و معنايى كه موجب جدايى فاضل ازمفضول مى شود و يـكـى از فـاضل و ديگرى را مفضول مى سازد, همان امتياز كسى است كه داراى بيان رسا است در مـقـابـل كـسـى كـه قـدرت بـر درسـت سخن گفتن ندارد, و اين امر نيزار لحاظ ارزش و هدف مـتـفاوت است , در اين صورت , شكى نيست كه بالاترين درجه سخن و فراترى مراتب آن , مرتبه اى اسـت كـه از نـظـر مـعنا روشنتر باشد و مراد گوينده اش را بهتر بيان كند, و از هر سخنى به فهم شـنونده نزديكتر باشد, و اگر ميانى از اين مقدار فراتر رود و از كستره قدرت انسانهابگذرد و تمام بـنـدگـان خـدا از آوردن مثل آن ناتوان باشند.
(صاحب اين بيان ) حجت خدا وپرچمدار پيامبران خداى يكتاى قهار مى باشد.
بـا تـوجـه بـه آنـچه بيان شد واضح است كه بيانى روشنتر و اندرزى رساتر و منطق فراتر وسخنى شريفتر, از بيانى نيست آورنده آن , قومى را به مقابله با آن دعوت مى كرد كه تمامشان در آن زمان , اساتيد فن بلاغت و فصاحت و شعر و كهانت بودند.
بـه رغـم ايـن كـه هـر يـك از آنـهـا سـخـن سـرايـى بـلبغ و شاعرى فصيح وقافيه پرداز و كاهن بـود,پـيـامـبـر(ص ) تـمـام خـوابـهـا و پيشگوييهايشان را به نادانى نسبت داد و خردهايشان را از درك حـقـيـقـت كـوتـاه دانـسـت و از عقيده باطل آنها بيزارى جست و همه را به پيروى از خود وپذيرفتن فرمانش و تصديق و اقرار به اين كه او از جانب پروردگارشان به سوى آنهافرستاده شده , دعوت كرد و نيز به آنها خبر داد كه دليل بر صدق گفتار و حجت بر راستى نبوت وى چيزى است كه او از جانب خدا به سوى آنها آورده است و آن , عبارت از همان بيان , حكمت و فرقانى است كه به زبـانـى مثل زبان آنهاست و سخنى است كه معانى اش موافق با معانى سخن خود آنهاست و به آنان خبر داد كه اگر تمامشان جمع آيند از آوردن مانند آن عاجز و از دست يافتن به آن ناتوانند.
آن گـاه هـمـگى به ناتوانى خود اقرار و او را گفتارش تصديق كردند و به نقص خودشان گواهى دادنـد, جز گروهى كه تجاهل كردند و خود را به كورى و شب كورى زدند و تكبرورزيدند و اقدام به كارى كردند كه خود مى دانستند از انجام دادن آن ناتوانند و به كارى پرداختند كه يقين داشتند بـر انـجـام آن قدرت ندادند و بالاخره كم خردى و نقص زبان خود را كه از ديدها پنهان بود آشكار ساختند.
از جمله , يكى از آنان [در مقابل قرآن ]سخنانى آورد كه از عهده هر ناتوان بى شعور و نادان بـى خـردى سـاخـتـه اسـت و چـنـين گفت : والطاحنات طحنا و العاجنات عجنا, فالخابزات جزا والـثـاردات ثـردا والـلاقـمـات لقما ((409))

و جز اينها از حرفهاى احمقانه اى كه همانند ادعاهاى دروغشان است .
وقـتى كه برترى درجات نيروى بيان و امتياز مراتب سخن , چنان است كه ما, پيش از اين يادآورى كـرديـم و خـداى تـعالى , حكيمترين حكيمان و بردبارترين عالمان است .
بديهى است كه سخن او روشـنـترين بيان است و كلام او, با فضيلت ترين كلام , و ارزش برترى گفتار او بر گفته هاى تمام آفـريـدگـان بـه اندازه فضيلت خود او بر تمام بندگانش مى باشد.
حال كه چنين است و شايسته نـيـست كه كسى مخاطب خود را با سخنى مورد خطاب قراردهد كه آن را نمى تواند بفهمد, پس جايز نيست كه خداوند هيچ يكى از مخلوقاتش را به آنچه نمى فهمند مخاطب سازد.
خداوند متعال بالاتر از آن است كه كسى را با خطابى نامفهوم مورد خطاب قرار دهد, يارسالت بى فايده اى به او بدهد, زيرا اين عمل را هر كس از ما انجام دهد فردى عبث كارو ناقص است و خداوند از ايـن صـفـت مـبراست .
لذا در قرآن محكمش فرموده است : وماارسلنا من رسول الا بلسان قومه لـيـبـين لهم ...
, ما هر پيامبرى را با زبان قومش فرستاده ايم تا[احكام الهى را] بر ايشان بيان كند (ابراهيم / 4), و به پيامبرش حضرت محمد(ص )فرمود: وما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوافيه , هدى ورحمة لقم يومنون ,ما, كتاب [قرآن ] را بر تو نازل نكرديم مگر اين كه بيان كنى براى مردم آنچه در آن اختلاف دارند (نحل / 64).
بنابر اين , كسى كه وسيله هدايت را نمى داند, جايز نيست كه به آن وسيله , هدايت شود.
ادله اى كه بـيـان كـرديـم روشـن شـد كه خداوند, پيامبر هر قومى را به زبان خودشان و هركتابى را به زبان پيامبرش يا قومش مى فرستد و به اين طريق معلوم شد كتابى را كه خداوند براى پيامبر ما حضرت مـحـمـد(ص ) فـرسـتاده به زبان خود او بوده و چون زبان آن حضرت عربى است , قرآن نيز عربى مـى باشد, خود قرآن نيز اين را بيان كرده است : اناانزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون , ما, اين قرآن را به زبان عربى فصيح فرو فرستاديم به اميداين كه شما عاقل باشيد (يوسف / 2) و نيز فرموده است : و انـه لـتـنـزيل رب العالمين , نزل به الروح الاعين , على قلبك لتكون من المنذرين , بلسان عربى مبين , قرآن نزول يافته اى است از جانب پروردگار جهانيان , آن را روح الدين [جبرئيل ] بر قلب تو فرود آورده است تا تواز بيم دهندگان باشى , با زبان فصيح عربى و آشكار (شعراء/ 192 - 194).
وقـتـى كه با اين شواهد و دلايل درستى گفتار ما روشن شد, واجب مى شود كه معانى كتاب نازل شـده بـر پـيـامـبـر مـا مـحمد(ص ) با معانى كلام عرب و نيز ظواهرش با ظاهر آن ,موافق باشد و هـمچنين كتاب خدا داراى فضيلتى باشد كه به آن وسيله بر ساير گفته ها وبيانات - چنان كه در گذشته بيان كرديم - برترى پيدا كند.
حـال كـه مطلب چنين است با خصوصيات موجود در كلام عرب , از قبيل ايجاز و اختصارو اين كه گـاهـى از اظـهـار مـطلبى به مخفى كردن آن و در بعضى حالات از پرگويى به كم گويى اكتفا مـى شـود و نـيـز در برخى اوقات اطاله سخن صورت مى گيرد و گاهى با ترديدو زمانى با تكرار سـخـن گـفـتـه مى شود و نيز گاهى در بيان مطلب بدون كنايه و رمز تصريح به اسم مى شود و گـاهـى خـبر از خاص داده در حالى كه ظاهر عام را مى رساند و زمانى برعكس آن و نيز زمانى از كنايه سخن گفته مى شود كه مراد تصريح است و گاهى از صفت گفتگو مى شود و مراد موصوف اسـت و گـاهى بر عكس و چيزى كه در معنا موخر است مقدم آورده و به عكس و نيز از بعضى به بعضى و از محذوف به مذكور اكتفا مى شود وگاهى آنچه بايد حذف شود ذكر مى شود و جز اينها, با توجه به اين ويژگيها بايد آنچه دركتاب خدا بر پيامبرش حضرت محمد(ص ) نازل شده در تمام اين موارد برايش شبيه ونظيرى وجود داشته باشد كه ما تمام اين امور را به حول و قوه خداوند در جاى خود بيان خواهيم كرد.
((410))

طـبـرى پـس از ايـن بـحث اجمالى در ويژگيهاى عبارات قرآن كه بيانگر خصوصيات موجوددر ادبيات عرب مى باشد, به شرح و تفسير مى پردازد و پس از آن كه عربى بودن اسلوب قرآن را اثبات مى كند, به اثبات عربى بودن الفاظ مفرده آن مى پردازد و در اين رابطه درتفسير خود اين فصل را ذكـر كـرده اسـت : گـفتار در بيان كلماتى از قرآن كه از زبانهاى عربى و غير عربى تركيب يافته است او نخست اين سوال را مطرح كرده است كه اگر كسى از ماسوال كند: شما كه گفتيد: جايز نـيـسـت كـه خـداوند هيچ كس را مخاطب سازد مگر به خطابى كه آن را بفهمد و جايز نيست كه رسـالـتى به سوى كسى بفرستد مگر به زبانى كه آن را درك كند, حال چه مى گوييد درباره آنچه مـحمد بن حميد رازى ...
از ابوالاحوص ازابوموسى نقل كرده است كه در تفسير: يوتكم كفلين من رحـمته ((411))

, مى گويد: مراد ازكفلين به زبان حبشى , اجر و مزد دو چندان است , و نيز آنچه ابـن حـميد...
از سعيد بن جبير از ابن عباس در تفسير: ان ناشئة الليل ((412))

, نقل كرده است كه در لغت حبشى ,كسى كه قسمتى از شب قيام كند مى گويند: نشا و آنچه ابن حميد...
از ابوميسره در تـفـسـيـر:يـا جـبال اوبى معه والطير ((413))

بيان كرده كه به زبان حبشى به معناى : سبحى [تـسبيح كن ]مى باشد, و نيز در باره آنچه محمد بن خالد بن حراش ازدى ...
از ابن عباس (رضى ...
) درتفسير: فرتت من قسورة ((414))

, نقل كرده است كه در عربى شير را اسد و در فارسى : شارو به زبان قبطى : اربا, و به زبان حبشى , قسوره مى گويند و نيز آنچه ابن حميد...
از سعيدبن جبير نقل كـرده است كه چون قريش گفتند چرا اين قرآن به [زبان ] عرب و غير عرب نازل نشده است ؟ پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: [ولو جعلناه قرآنا اعجيا] لقالوا: لولافصلت آياته , ااعجمى وعربى , قل هـو لـلذين آمنوا هدى وشفاه ((415))

, پس خداوند بعد از اين آيه قرآن از هر زبانى آورده است , از جـمله آنها حجارة من سجيل است كه معرب سنگ و گل است و با هيئت عربى به كار رفته و در آنچه از محمد بن بشار...
از ابوميسره نقل شده كه در قرآن از همه زبانها وجود دارد.
صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل