صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل

ب -انـدشـه حـديثى طبرى :ابن خلكان اورابه امانت در حديث توصيف كرده به اين مطلب اشاره مـى كـندوپيش اين ابن خلكان خطيب بغدادى در حق وى جنين گفته است : او نسبت به سنن و روشـهـاى عالم بود و درست ونادرست و ناسخ و منسوخ آنها راخوب مى شناخت .
در خبرى كه هم اكـنـون ذكر خواهيم كردنيرومندى طبرى در حديث روشن مى شودزيراروايت شده است او وقتى كه در راه طبرستان از دنيوى عبور مى كردبعضى ازعلمااورافراخواندند ومناظراتش ميانشان انجام گـرفـت وبـعـدهـا عـبـداللّه بـن حـمـدان تـصـوركـرده بودكه او برطبرى هشتاد وپنج حديث راغـريـب ((394))

شمرده وطبرى براو هجده حديث راغريب شمرده است اماابوبكر دينورى كه از دانشمندان وحافظان حديث بوده است .
ابن حمدان راتكذيب كردودر توضيح اين كه چگونه مقلوب خـودراغـالـب تـصـوركـردوچـيزى راكه استحقاق نداشت به خود نسبت داد وچنين گفته است :طبرى نزدماآمدپس كسانى اوودانشمندان رافراخواندمن وابن حمدان ,هشتادوسه حديث راموورد اشـكـال قـرار داد ولـى ابن حمدان براو تنها هجده حديث راغريب شمرده واحاديث غريبى كه ابن حـمدان برطبرى مى خواند زشت بوداز انچه طبرى براومى خواند زيرا هر گاه ابن حمدان حديث غريبى را نقل مى كردطبرى مى گفت :اين ازفلان جهت ,خطاست ومشخص چون من اين حديث رابرزبان جارى نم كندپس ابين حمدان شرمنده مى شدوسخن خودراقطع مى كرد.
ج -انـديـشه هاى فقه طبرى : عبارت جامعى است از خطيب بغدادى كه حق انديشه فقهى طبرى راخـوب ادامـى كـنـد.
او چنين مى گويد:طبرى پيشواى بودكه به گفتار ش حكم دادوبه رايش مراجعه مى شد وبه گفته هاى صحابه وتابعين ونيز مخالفان در احكام ومسائل حلال وحرام كه بعد از آنها بودند علم وآگاهى داشت ,ابوالعباس بن سريج نيز در اين زمنيه مى گويد:محكدبن طبرى فـقـيـه جـهـان بـود.
طـبرى مدت زمانى به مذهب شافعى زيست سپس براى خود مذهبى خاص برگزيد وانديشه فراگير فقهى اش برآن مبناقرارگرفت ودر كتاب :لطيف القول فى احكام شرايع الا سـلام دلايـل مـذهـب خـودراتـشريع كرده است .
بعضى از شاگردانش نيز از مذهب او پيروى كـردنـدوبـه تـرويـج ودفـاع از آن پـرداخـتند اما بعد از قرن چهار م هجرى مذهبش از رواج افتاد وپيروانش از بين رفتند.
اگر چه كتابهاى كه طبرى در آراوانديشه هاى خودنوشته ازبين رفته است امـا آنـچـه در كـتـابـش اخـتلاف الفقهاءآورده انديشه هايش رابراى ماحفظ كرده ودر كتابهاى از قبيل تفسير اودرباره قرآن وگفته هاى فقها وشرح حال نويسان منتشر شده است .
مـوقـعيت فقهى ان چنان برجسته است كه همعصرانش از او به يگانه در فقه تفسيرمى كنند,چنان كـه روايـت شده است :خليفه مكتفى (به اللّه )اراده كرد چيزى در موردى وقف كند كه تمام فقها برصحت آن اتفاق داشته باشندودر آن خلافى نباشند.
علماى زمان اورا اجتماع كردندبراين كه هيج كس جزءابن جرر(طبرى )قادر برچنين امرى نيست پس خليفه او رادعوت كرد.
او نيز كتابى در اين زمينه نوشت خليفه دستور داد به او جايزه نفيسى بهند,اما طبرى از قبول جايزه خودارى مى كرد.
د -انـديـشـه لـغـوى طـبـرى :درصفحات قبل ((395))

گواهى استاد طبرى ثعلب رابه نفع وى بـيـان كـرديـم .
ايـن جـا شـايـسـته است به گواهى شاگردش عبدالعزيز طبر ى اشاره كنيم كه مـى گويد:فظيلت ابن جرير طبرى در علم لغت ونحو بسيار زياد بود,چنان كه از كتابش :التفسير وازكتاب ديگرش التهذيب اين امر روشن مى شود.
ه - انديشه تاريخ طبرى :در اين موضوع آنجه از زبان يكى از دانشمندان معاصر ش به نام ابوالحسن عـبداللّه احمدبن محمد مغلس كه در دانش وتوجه به علم از بزرگان زمان بوده است گفته شده مـارا كـافـى اسـت .
او چـنين مى گويد:راجع به تاريخ زمان وسخن گفتن در آن هيچ كس مانند طـبـرى كـار نـكـرده است .
من گمان مى كنم مه آنچه وى ---از محفوظ ت خود تا آخر عمرش فـرامـوش كـره بـه اندازه معلوماتى است كه فلانى در طول عمرش حفظ داشته است ودر توضيح كـلـمه (فلانى )يكى از بزرگان اهل علم رانام برده سپس مى گويد:كتاب تاريخ طبرى در دنيا از بـى نـظيرترين كتابهاست اين كتاب جامع بسيارى ازعلوم دين ودنياست وداراى حدود پنج هزار برگ مى باشد بعلاوه تمام شرح حال نويسان طبرى گسترش انديشه تاريخى او راستوده اند.
و - انـديشه فلسفى طبرى : هر كس كتابهاى طبرى بويژه تفسير بزرگ اورا مطالعه كنداورامردى اسـتـدلالـى آگـاه بـه انـواع مـنـاظـره وتوانه به روشهاى منطق خواهد يافت .
اما,ما در صد ديم :برداشتهاى ونتيجه هايى رااز گفته هاى صرييح شرح حال نويسان در باره انديشه هاى فكرى او به دست آوريم شاگردش ابن كامل نقل مى كند كه كتاب فردوس الحكمه على بن طبرى رادر شش جـزءبـوده نـزد طبرى ديده است جه در حال بيمارى آن رامطالعه مى كرده وگفته كه اين كتاب راباشنيدن از مولف به دست خود نوشته است .
ز - احـاطـه ظـبـرى نـسـبـت بـه دانـشـهـاى گـوناگون : طبرى راجع به آگاهى خود از علم عـروض مـى گـيـد :روزى مـردى پيش من آمد ومساله اى در علم عرمض از من پرسيد چون من درايـن بـاره مـطـالـعـه قـبـلـى نداشتم به او---گفتم :فردا بيا.
پس از دوستى كه داشتم كتاب عـروض خـلـيـل بـن احمد رادرخواست كردم وبرايم آورد ويك شب آن رامطالعه كردم .
اول شب ازعـروض بـى خبر بودم ولى صبح كه فرارسيد عالم به علم عروض شدم .
آنچه از اين خبراستفاده مـى شـود ايـن است كه طبرى از آموختن هر علمى كه براى عالم ممتازى در عصرخود لازم باشد خـودارى نـمـى كند.
ار باب نمونه در كتاب تفسيرش شواهدى بر آگاهى اونسبت به بلاغت عربى وتـبحر ش در ادبيات عرب ---مى بينم ونيز در رويدادهاى زندگانى اش چيزهاى راكه حكايت از مـهـرت در عـلـم طـب مى كند مشاهده مى كنيم وجزءاينها حق اين است كه هيج كس تشنه تراز علمانسبت به علم نيست وطبرى هم يكى از آنهاست .
آثار علمى طبرى هـمـان گونه كه قبلا اشاره كرديم انديشه هاى علمى يك عالم در تاليفات وآثار علمى اومنعكس مـى شـود وخـلـق آثـار علمى اوست كه فعاليتهاى علمى وى رامشخص مى سازدروش زندگانى طـبـرى كـه بـه مـنظور استفاده از اساتيد هر علم به شهرهاى مختلف مى رفته ونيز انديشه ها ى گـونـاگون طبرى كه به ذكر آن پرداختيم گواهى صادق بر---مضمون تاليفا ت است كه اكنون بـرخى از آنهارايادآورى مى شويم از جمله آنها آثارى است كه ضايع شده است وازبين رفته وچيزى جـزنـام يـاصـفـتـى از آنـهـابـاقـى نمانده است وقسمت ديگر آثارى است كه از دستبرد وحوادث دورآنهامحفوظ مانده وانسان رابه جستجوى وكاوش وتحقيق وامى دارد.
ظبيعى است كه كتابهاى شـرح حـال عربى نتوانسته تمام آثاردانشمندان رانتوانسته براى ماحفظ كند بلكه تنها به بعضى از آنـهـا اشـاره كرده است واين سخن كه كوشش علمى طبرى كه تمام زندگانى اش وقف آن كرده ودر اين راه از تمام لذتهاى آماده ومجاز دنيا پر كن ماراره شگفت مى آورد در همين رابطه است .
روايت شده است كه خطيب بغدادى از على بن عبيداللّه لغوى سمسى شنيد كه طبرى مدت چهل سـال بـه طـور مـتـوسط چهل ورق مى نوشت كه تمام آنجه نوشته بود تقريبا به ششصد هزار ورق مى رسيد.
عـبد اللّه فرغانى در كتاب الصله كه تاريخ طبرى رابه آن وصل كرده مى گويد:بعضى ازشاگردان طـبرى اوراق تاليفات اورا برروزهاى دوران عمرش از اول بلوغ تاهنگام فوتش تقسيم كردند به هر روزى چهار ده برگ رسيد ومى گويد اين چيزى است كه براى هيچ آفريدهاى ميسر نمى شود مگر به توجه آفريدگار جهان ميسر نمى شود.
در زمـيـنـه آثار طبرى جيزى درست تر از سه روايتى كه در ذيل به آن اشاره خواهيم كردديده نم شـودچـرا كـه ايـن سه روايت اگر چه زمان از يكديگر دور است اما تمام آنها ازيك حقيقت خبرى مـى دهـنـد وآن ايـن كـه :طبرى تمام عمرش رادر جوانى وپييرى وبيمارى وتندرستى به نوشتن وخواندن صرف كرد جنان كه شان همه دانشمندان حقيقى براين پايه استوار است و او براى اين دو عـمـل در دوران پـيـرى در خـود نيروى جوانى را مى بينيدكه هر لحظه تجديد مى شود ودرحال بـيمارى اش حس مى كند كه زندگى همچنان ادامه دارد ودر جوانى اش حرارتى رامى يابد كه به سردى نمى گرايد آن سه روايت از اين قرااست : الـف - بـعضى ار شاگردانش نقل كرده اند كه روزى استاد به شاگردانش گفت : آياازتفسيرقرآن كـه من نوشته ام خوشحال مى شويد؟گفتنند:چند برگ است ؟ گفت : سى هزار برگ .
شاگردانش گفتند:عمرها كفاف خواندن آن رانمى كند ,پس آن رابه حدود سه هزار برگ تقليل داد.
سـپـس بـه آنـهـا گـفـت : آيـا از تـاريـخ عـالـم (كـه )از آدم تـاايـن زمـان (نـوشـتـهـام )راضـى هـسـتـيـد؟گـفـتـنـنـدچـنـدورق است ؟قريب همان راكه براى تفسير گفته بود,ذكر كـردشـاگـردان پـاسـخ قـبـلـى راتكرار كردند استاد كفت پناه به خدا همتهامرده است وهمانند تفسيرتاريخش رانيز مختصر كرد.
ب - روايـت ((396))

دوم راشاگردش ابن كامل كه رابطه محكمى بااستاد خود داشت نقل كرده مـى گـويد پيش از غروب به ديدن طبرى رفتم ودر زير سجاده اش كتاب فروس الحكمه على بن زين طبرى راديدم كه باشنيدن از مولف در شش جلد شان رانوشته بود.
ج - روايت سوم در گفته هاى ابوالقاسم حسين بن حبيش مراق كه گفته است : ابوجعفر(طبرى ) از من خواست كه كتابهاى على رادر موضوع قياش برايش جمع آورى مى كنم من تعداد سى وچند كـتـاب جـمـع آورى كردم وبه او دادن كتابهاى مدتى نزد وى بود تااين كه چند ماه پيش از مرگ كـطـالـعـات راقـطـع كرد وكتابهاى رابه من برگرداند وديدم علامتهاى قرمز باقلمش به چشم مى خورد.
مولفات طبرى كه از آن ها خبرى به ما رسيده چه آنهايى كه باقى مانده وچه آنهايى كه ازبين رفته است در زمنيه هاى بحث مى كند كه هم اكنون به مهمترين آنها نى پردازيم : 1 - در عـلـم تـفـسـيـر كـتاب جامع البيان فى تفسير القرآن رانوشته است كه بااندك تفصيلى آن راموضوع بحث خود قرار مى دهيم : يـكـى از شـاگـردانـش بـه نـام ابـوبـكـر بـن كـامل مى گويد:طبرى تفسيرش رادرسال 270 ه بـراى شـاگـردانـش خـوانـد وشاگرددومش ابوبكر بالويه روايت كرده است كه استاد از آن رادر بـين سالهاى 283 و 290 ه برشاگردانش املاءكرده است اما از ظاهر امر به چنين بر مى آيد كه اغاز اسـلامى آن حدود سال 270ه بوده است در صورتى كه نسخه چاپى كه پيش ماست تصريح مى كند بـه اين كه تمام تفسير در سال 305 ه برطبرى خوانده شده است واگرجنين باشد معلوم مى شود كـه طبرى تفسير راپيش از كتاب تاريخى نوشته است چنان كه در جايى از كتاب جامع البيان عن تـاويـل آى الـقران نوشته ايم وخوش نداريم كه در اين جاسخس رابه درازا بكشانيم وچون طبرى خـوب نـى دانـسـت كه هر كس به نوشتن تفسير[قرآن ] اقدام كند باكار مشكلى روبرو خواهد شد مـدتـهـاآن رابه تاخير انداخت .
او در اين باره مى گويد :براى اقدام به تفسيير از خداوند طلب خير (اسـتخاره ) كردم وبراى كار كه سه سال قبل از آن نيت كرده بودم از او يارى خواستم واو مرا يارى فـرمود بااستقبال بزرگى مواجه شد ومورخان ومعاصران او اهميت وارزش زيادى براى اين كتاب قـايل شدند.
خطيب بغدادى گفته است : ((397))

تفسير قرآنى كه طبرى نوشته هيچ كس مثلش رانـنـوشـتـه اسـت .
ابن خلكان گفته است :طبرى در تفسير قرآن پيشگام بود.
ابوبكر بن محمدبو اسحاق بن خزيمه پس از آن تفسير طبرى رااز اول تاآخر خوانده گواهى داد كه در روززمين داناتر از طبرى كسى راسراغ ندارد.
قـفـطى در اهـميت ابن تفسيرمى گويد: از تفسير طبرى بزرگترى وپرفايده تر ديده نشده است وسبوطى در ارزشيابى آن مى گويد كتاب طبرى در تفسيير گفته هاى مفسران توجيه وبعضى از آنـهـا بر بعضى ديگر ترجيح داده شده وجهات اعرابى وبرداشتهاى تفسيرى درآن مذكور است , از ايـن رو, بـر تـفسيرهاى پيشينيان برترى دارد.
اين تفسير راكسى كه بدون استثناءسرآمد مفسران اسـت آماده كرد وبه جمع ميان روايت ودرايت در آن پرداخته وهيچ كس از گذشتگان وآيندگان در اين امر مشاركت نداشته است .
2 - در علم فرائت وعلوم قرآنى كتاب القراءات وتنزيل القرآن رانوشته ودر اين كتاب اختلاف قاريان رادر حـروف قـران ذكـر كرده وبه تفصيل نامهاى قاريان قران در مدينه ومكه وكوفه وبصره وشام وجزءاينها پرداخته وتوجيه هر قرائت وتاويل آن ودليل آنجه قارى برگزيده بيان كرده است ونظريه در سـتى راكه خود برگزيده توضيح داده وباتكيه برتوانايى خود در تفسير وتركيب تر صحت آنچه برگزيده بيان دليل وبرهان پرداخته است .
اين كتاب مشتمل است بر كتاب ابوعبيد قاسم بن سلام زيـرا ايـن كـتـاب كه به احمد بن يوسف تعلق داشته ونزد طبرى بوده او كتاب خود رابر مبناى آن نوشته است اين كتاب طبرى چنان كه ياقوت آن راتوصيف كرده كتاب خوبى است وابوعلى حسين بـن عـلـى اهـوازى مـقرى ر وصف آن گفته است :كتابى باعظمت وقطور است ونيز گفته است :مـن ايـن كـتـاب رادر هـجـده جـلـد وبـاخـطوطى درشت ديدهام در اين كتاب تمام قرائتهاى مشهوروغير مشهور راذكر وعلت هر كدام رابيان كرده شرح داده است قرائتى راانتخاب كرده كه از مشهور خارج نباشد.
3 - در زمـيـنه حديث به تعدادى از آثار طبرى در ذيل اشاره مى كنيم :از باب قياس به تفسيرهاى قرآن , الف - وى در حديث تاليفى كم نظير دارد كه مجازا مى توان آن را تاليف در تفسير حديث ناميد ونام اين تاليف تهذيب الاثار و تفصيل الثابت عن رسول اللّه فى الاخبار ((398))

و همين كتاب راقفطى شـرح الاثار ناميد وگفته است : طبرى اين كتاب را به اتمام نرسانده ودانشمندان نيز از تكميل آن عـاجـز مانده اند, و ياقوت گفته است : كتابى در اين موضوع غير از اين نديدهام .
سبكى در طبقات الشافعيه سند آنها راصحيح دانسته آغاز كرده وسپس در هر حديث راجع به دلايل وطرق آن وآنجه از فـقـه (الـحديث )وسند ,اختلاف علماودلايل آنها نيز از معانى وغرب (الحديث )كه در آن وجود دارد بـه بـحث پرداخته است ودراين كتاب مسندهاى دهگانه راتكميل كرده ومسندهاى اهل بيت ومالى راياداورشده وار مسند ابن عباس بخش بزرگى را نوشته وپيش از تگميل كتاب از دنيارفته است .
ب - كتاب :المسند المجرد طبرى اين كتاب رادرباره رواياتى از شيوخش تاليف كرده وروايات رااز اساتيد ش نقل كرده وبر كردم قرائت مى كرده است .
ج - كتابى در تعبير خواب در اين كتاب احاديثى جمع كرده اما قبل از تكميل آن ازدنيارفته است .
4 - در زمينه فقه مباحثى رادر تاليفات كه اكنون ذكر مى كنيم آورده است : الـف - كـتـابى در مورد موضوع اختلاف فقها به نام اختلاف علماءالامصار فى احكام شرايع السلام نـوشته كه حدود سه هزار برگ مى باشد ودراين كتاب به ذكر گفته هاى دانشمندان درباره احكام شرع پرداخته است .
ب - كـتاب لطيف القول فى احكام شرايع الاسلام طبرى اين كتاب راكه در حدود دو هزاروپانصد بـرگ دارد بعد از كتاب اختلاف الفقها نوشته است ودراين كتاب عقيده خود راكه جميع اصحابش برآن مى باشند به تفصيل مورد بحث قرارداده است .
ابوبكر را يك درباره اين كتاب مى گويد هيچ كتابى در باره امرو مذهبى بهتر از اين كتاب در بيان عقايد طبرى تاليف نشده است وبخش نيكويى از اين كتاب درباره شروط به نام امثله العدول است كـه اهل بغداد آن راپسنديده وبه آن اعتماد كرده اند وطبرى در پرداختن به علم شروط برديگران تقدم داشت .
ج - كـتـاب الـخـفيف فى احكام شرايع الاسلام كه مختصر لطيف القول [كتاب قبلى ] است .
وعلت اختصارى اين بود كه ابو احمدعباس فرزند حسن عزيزى درباره مختصر كردن آن كتاب به او نامه نـوشت از اين روطبرى مطالب آن كتاب رامختصر كرده تا استفاده از آن آسان باشد واين كتاب در حدود جهار صد برگ است .
د - كتاب مختصر مناسك حج ه - كتاب مختصر الفرائض و - كتاب فى الردعلى ابن عبدالحكم على مالك ز - كـتـاب بسيطالقول فى الحكام شرايع الاسلام , در اين كتاب به رواج فقه در مدينه ومكه وكوفه وبـصره وشام وخراسان ونيز به ابواب طهارت وصلاة نيز پرداخته واختلاف واتفاق فقهاراذكر كرده واز پـرونده هاى واحكام ووصاياوآداب قضاوت بحث كرده است اين كتاب بنابه گفته ياقوت حدود دو هزار برگ بوده وچنان كه سبكى نوشته حدود هزاروپانصد برگ بوده است ح - كـتاب الرد على ذى الاسفاراين كتاب راطبرى دروبر داودبن على اصفهانى نوشته است پس از آن كه مدتى ملازم او بود نوشت واز كتابهاى او مطالب فراوانى به رشته تحرير در آورد.
علت تاليف ايـن كـتـاب آن بـودد كـه ميان آنها نزاعى روى داد وطبرى در آن پيروز شد واين امربرياران داود سـخـت آمـدوسـخن درداورى گفت ,آنگاه طبرى از مجلس بيرون رفت واين كتاب راتاليف كرد وبتدريج نوشت تاجدود صد برگ شد.
ط - كتاب آداب القضاة ,واين يكى از كتابهاى اوست كه به زيبايى وفضيلت شهرت دارددراين كتاب قـاضـيـان ونـويـسـنـدگـان آنـهـا وآنـچـه ((399))

قـاضـى بايد به آن عمل كند ستوده واحكام وشهادتهاودعواها ى آشكار راذكر كرده وتقريبادر هزار برگ نوشته شده است .
5 - در زمـيـنه اصول دين تاليفات طبرى در ذيل نام برده مى شود ازاين قبيل است هر جندكتاب سوم از آنها مشخص نيست كه درباره اصول دين است يااصول فقه : الف - رساله البصير فى معالم الدين اين رساله رابراى اهالى طبرستان نوشته ودرباره اختلاف ميان رسم و؟است كه دربين آنه به وقوع پيوست ونيز راجع به مذاهب اهل بدعت است وحدود سى برگ است .
ب - رساله اى به نام صريح السنه دراين رساله مذهب دراين خود آنچه به آن اعتقاد داردذكر كرده وقسمت آخرش درباره اعتقاد است ودر چند برگ نوشته شده است .
ج - كـتـاب الموجزفى الاصول دراين كتاب نخست به رساله اى در اخلاق پرداخته ولى آنرابه اتمام نرسانده است .
6 - در زمينه درس اخلاق كتابى به نام :ادب النفوس الجيده و الاخلاق النفسيه و زمانى هم آن را: ادب الـنـفس الشريفه والاخلاق الحميده ناميده از اين كتاب حدود پانصد برگ درچهار جزءنوشت .
مى تاليف اين كتاب رادرسال 310 آغاز كردوقبل از تكميل آن ازدنيارفت .
7 - در زمـيـنه تاريخ و تحول تاريخى وفنون جنگى ,كتابهايى كه از طبرى به مارسيده به قرار زير است : الـف - تـاريـخ الامم والملولك ((400))

:اين كتاب پديده اى است كه ازنظر ارزش علمى هيچ تاليف تـاريـخـى به پايه آن نرسيده است زيرامولف در اين كتاب به عنوان گزارشگر يانسب شناس ياناقل افسانه ها وداستانهابه نوشتن باريخ نپرداخته ,بلكه او دانشمندى است كه در نوشته هاى تاريخى اش از احـاظ نـقـل قـول روبرو شدن بامسائل تاريخى به منابع مهمى كه در تاريخ وجغرافيانوشته شده ويـادر تـاريـخ مـلتها وسرزمينهايشان ترجمه شده ونيز به منابعى از قبيل سفرنامه ها اعتماد كرده اسـت هـمـچـنان كه تاريخ نگارى در عصر طبرى اززمان جداشدنش از حديث مرحله اى طولانى راپـشـت سـرگذاشته بود هر چند نقل روايات تاريخى مانند حديث بود ,يعنى تاريخ شكل خارجى حديث راداشت .
اين كتاب به دو جزءدوم درباره بعد از اسلام است .
جزء اول درباره آغاز آفرينش وداستانهاى پيامبران است وتاريخ مردم فارس ودوم وعرب ويهود رادر آن مورد بحث قرار داده است .
اما در؟دوم زندگانى رسول خدا(ص )وگزارشهاى آن وجنگهاى آن حضرت وسپس تاريخ خلفاى راشدين وفتوحات موردبحث قرار گرفت وبعد به تاريخ مسلمين در دوره بـنى اميه وبنى عباس اشاره كرده ودرسال 302ه كار خود رامتوقف ساخت وسال 303ه بعداز تاليف كتاب تفسير ,ازنوشتن اين كتاب فارغ شده است .
ب - كتاب ذيل المذيل ((401))

.
اين كتاب در حدود هزار برگ است كه بعد از سال300 نگارش آن پـايان يافته .
مطالب اين كتاب تاريخ صحابه وتابعين وتابعين آنها تازمان طبرى است .
در اين كتاب تاريخ كسانى از صحابه كه در زمان زسول خدا كشته شده يامرده اند ونيز تاريخ صحابه اى كه پس از پيامبر زندگى كرده اند واز آن حضرت روايت نقل كرده يااز آنه علمى نقل شده همين طورتااساتيد خـود كـه از آهـا روايـاتى شنيده ,ذكرشده است ودر تعضى موارد از نسبت ضعيف دادن به برخى محدثان ,خودارى نكرده است ونيز تاريخ زنانى را كه در زمان پيامبر(ص )اسلام آوردندوكسانى از آنها كه قبل ازهجرت وبعدازآن ,مردهاند يادآورى شده ودر آخر كتاب چند باب درباره كسانى كه ازآنـهـا حديث نقل كرده به عنوان برادر يامردوپسرش وكسانى كه به كنيه مشهوراندبه نامهايشان ويـابـه عـكـس به نامهاشان شهرت دارنداعم ازمردوزن ,آورده است ومواردزيادى در تاريخ رجال حـديـث بـه مسائل تازه اى از سر گذشت آنه وانديشه هايشان اشاره كرده واز دانشمندان همچون ,حسن بصرى وقتاده وعكرمه ,در مقابل كسانى كه آنه رابه جهت در آراءومذاهبشان متهم كرده اند به دفاع پرداخته است .
ج - كـتـاب فضائل على بن ابى طالب ((402))

در اول اين كتاب به صحت اخبارى كه درباره غدير خم رسيده پرداخته وسپس فضائل امام على (ع )راذكر كرده اما كتاب راتكميل نكرده است د - كتاب فضائل ابى بكروعمر اين كتاب رابه اتمام نرسانده است ه - كتاب فضائل العباس ,اين كتاب رانيز به اتمام نرسانده است .
و- كتابى ديگر به نام الزمى بالنشاب (تيراندازى )كه كتاب كوچكى است به او نسبت داده مى شود.
عبدالعزيز بن نقل كرده كه به اين كتاب برخورد كرده وكسى راكه اين كتاب رابراو نخواند وياضب ط كـنـنـده اى كـه آن راضـبـطـكـنندوياشخص مورد اطمينانى كه آنرابه اونسبت دهد نيافته است ونادرستى اين انتساب راترجيح مى دهد.
شاگردان طبرى در گـذشـته اشاره كرديم كه حقيقت فعاليتهاى علمى شخص مورد نظر (طبرى ) هنگامى كامل مـى شـودكـه در عـمـل به آن تحقق بخشيده ودر كتاهاى آمده وهمچنين شاگردانى كه تحويل جامعه داده كه سير حيات علمى راتجديدكنند ونيز ويژگيهاى اساددر آنها ديده مى شود و نبوغ و مهارت آنان كه موجب استمرار حيات علمى مى شود, مورد تحقيق قرارمى گيرد.
ايـن شـاگـردان كـه هـر كـدام در فنى از فنون مهرت يافته ومشهور شده اند ,تمام آنها ازمدرسه طـبرى وتعليمات اواستفاده كرده اند واين ويژگى عظيمى است كه همه آنهارافرامى گيرد اگر چـه هـر يك باديگرى در مواردى جزئى داراى اختلاف است .
نام چندتن ازشاگردان او:الف -قاضى ابـوبـكـر احمدبن كامل بن خلف (260 - 350)كه قبل از ابوعمر محمدبن يوسف ,قاضى كوفه بوده وشـهـرت عـلمى اودر فقه وقرائت وتفسيروادب وتاريخ است وتاليفات عديده اى داردكه بعضى از آنـهـا در سـيـره وتـاريـخ وغـريـب الـقـرآن وعـلـم قـرائت وفـقه مى باشد.
كتابهاى وى دى فقه عـبـارتـنداز:الشروطالكبير,المختصر فيالفقه , جامع الفقه ,كتابى نيز در شرح حال طبرى داردكه كـامـلترين كتاب درتاريخ طبرى شمرده مى شودوياقوت مطالب زيادى از آن نقل كرده است .
ابن كامل ,نخست از نظر فقه بااستادش همفكربود,سپس در تعضى از امور بااومخالفت كردوانديشه اى مستقل به خود گرفت .
ب - ازجـمله شاگردان او عبدالعزيزبن محمدطبرى است وكتابى درتاريخ حالات استادش نوشته كه ياقوت مطالب فراوانى از آن نقل كرده است .
ج - ابـواسحاق بن ابراهيم بن حبيب طبرى ,مولف كتاب فى التاريخ كه اين كتاب پيوسته به كتاب (تـاريـخ )طـبرى است ودرآن خبرهاى بسيارى ازابوجعفر (طبرى ) و اصحابش ذكر كرده وكتاب الرساله وكتاب جامع الفقه نيز ازاوست .
د - ابـوالـحـسن احمدبن يحيى بن علم الدين المنجم المتكلم ,صاحب كتاب المدخل الى مذهب الطبرى ونصرة مذهبه وكتاب الاجماع فى الفقيه على مذهب الى جعفر.
هـ - ابـوالـفـرح مـعـافـى بـن زكـريـاالـنـهـر وانـى ,قـاضى كه معروف به ابن طرارى است .
ابن نـديم مى گويد:او در شناخت انديشه علمى ابوجعف (طبرى )وحفظ كتابهاى وى يكانه عصرخود بوده است ونيز دردانشهاى بسيار مهارت وتوانايى كامل وشهرت فراوانى داشت وتيزهوشى وحسن حافظه وسرعت انتقال وى در مرحله نهايى قرار داشت ,كتاب تحريراز اوست وكتابهاى چندى در عـلم فقه داردكه از جمله آنها المنقرفى اصول الفقه والحدود؟ فى اصول الفقه والمرشد فى الفقه والمحاضروالسجلات و شرح كتاب الخفيف طبرى و كتاب الشروط والرد على داودبن على وكتاب القراءات و جزء اينها مى باشد.
و - عـلـى بـن عـبـدالـعـزيـزبـن مـحـمـددولابـى كـه صـاحـب چـنـد كـتاب مى باشد وبرخى ازآنـهـاعـبـارتـنـداز:القراءات واصول الكلام و كتاب الاصول الاكرو الاصول الاوسط و كتاب اثبات الرساله .
ز - ابـوبـكـر محمدبن الى ابى الثلج الكاتب وعده ديگرى كه عبارتنداز: ابوالقاسم بن العرادصاحب كتاب الاستقصاء فى الفقه وابوالحسن دقيقى حلوانى طبرى صاحب كتاب الشروط و كتاب الروعلى الـمخالفين وابوالحسين بن يونس ,مولف كتاب الاجماع فى الفقه اين افراد از جمله كسانى هستند كه بخصوص در اعراق شاگرد او بوده و راه او را رفته وبه استاد خوداقتدا كرده اند.
وقـتى مى توانيم به شخصيت علمى طبرى پى ببريم كه رفتار او راباشاگردانش ووتاثير ى كه اين رفـتـار بـرروحـيه آنه گذارده مورددقت قرار دهيم بدين معناكه چقدر او را دوست مى داشتند و احـتـرامش مى كردند,اين دوست واحترام فقط ازروى عاطفه نبود بلكه آنان مى خواستند موقعيت علمى او را ارج نهندوسيره علمى وى رادر كتابهاثبت كردنداينك مادراين باره شدح مى دهيم : طـبـرى از ازدواج خـودارى كـردوزن وفـرزنـدى نداشت در عوض شاگردانى داشت كه محبت خودرابالسويه درميان آنهاتقسيم كرده بودوهيچ كدام راازاين جهت برديگرى ترجيح نمى داد مانند پدرى آگاه به عواطف انسانى پس همه شاگردان در گوشه قلب او,جاداشتندچنان كه ابوالحسن ,عـثـمـان بـن احـمـدديـنـورى مـى گـويـد: در مجلس طبرى حضور داشتم فضل بن جعفربن فـرات ,پسروزير واردشدو مردى ديگر هم پيش از اوآمده بود.
طبرى به مردى (از شاگردانش ) كه قبلا آمده بودگفت : چرانمى خوانى ؟آن مردبه پسر وزير اشاره كرد.
طبرى گفت : وقتى كه نوبت تـواست اعتنايى بع دجله وفرات مكن دينورى بااين حكايت مى خواهد بگويدككهاين گونه حوادث از لـطـائف سـخـنـى ومـوقـع شناسى طبرى است ودليل بى اعتنايى اوبه اهل دنياست وماگمان نـمـى كـنـيـم كـه طـبـرى از ايـن بـرابـرى كـه ميان فرات بن وزيروبقيه حضار درمجلس قائل شـدنـظـرى جـزءحـفـظ سـلامـت روحـى شـاگـردانـش كـه فـرزنـدان وى مـحـسـوب مـى شـوندداشته باشدوگويى بااين عمل زيركانه مى فهماندكه در كسب علم اختلاف طبقه يانوع دخالتى ندارد.
ايـن گـونـه وقـايـع شـگفتانگيزوكم نظير مارابه روشهاى مشروح ديگرى از اين دانشمندكه باآن بستگى دارد.
متوجه مى سازداز جمله اين كه هر گاه شاگردانش غايب مى شدند(بعدكه آنهارامى ديـد)از آنـهـا دلـجـويـى مى كرد,واگر آنهاخشمگين بودندبه جلب رضايت آنها مى كوشيد.
كويى بااحساس ومهربانى پدر انديش برخودواجب مى دانست .
كه فرزندان [شاگردان ] خود را خوشبخت و سـعـادتـمـند سازد و پيوسته محيطباصفايى رابه هنگام جمع شدن در اطراف او دارند برايشان حفظ كند.
ابـن كـامـل كه يكى از شاگردان طبرى است نقل مى كندكه بعضى از همشاگرديهايش او راآزاد خـاطـر سـاخـتـه بودنداز اين رو مدتى از حضور در مجلس درس خوددارى مى كردوقتى طبرى اوراديدازاو معذرت خواست ودر جلب رضايت كوشيدوبااومداراكرد,آن چنان كه گويى او خود وى راآزرده خاطر ساخته است .
ابن كامل وقتى چنين ديدوبه جلسه درس طبرى بازگشت .
مـحـبـتـى كـه اسـتـاد نـسـبـت بـه شـاگردانش وآنهانسبت به وى داشتند به منظور كمترين اسـتـفـاده مـادى يـاطـبـع دنياى نبوده است بلكه همان طوركه گفتم طبرى جدا خودراپدرى بـراى شـاگـردانـش حـس مى كردكه بايدپيوسته وبدون هيچ گونه چشمداشت وطمع مادى به آنـان بـخـشـش كـنـدوسـمـاجـت بـه خرج دهد شرح حال نويسان طبرى نقل مى كنندابوالفرح بـن ابـوالعباس اصفهانى از شاگردان طبرى بودكه در خدمت استاد رفتوآمدداشت وكتابهايش را بـروى مى خواند.
روزى طبرى از او خواست كه براى غرفه كوچكش حصيرى ببافدشاگرد, حصير راآمـاده كـردوآورد.
او مـى خـواست آن رابه عنوان هديه كوچكى به استادتقديم دارد,طبرى چهار ديـنـار بـه او داد ولـى شـاگـرداز گـرفتن پول خودارى كردطبرى تاقبل از پرداخت بهاى آن از پذيرفتن جصير امتناع ورزيد.
آنچه ازگفتار دو نفر از شاگردان طبرى درباره وى شنيديم نه عجيب به نظر مى رسد و نه اندك اسـت , يـكـى ديـگراز شاگردان وى :ابوبكراحمدبن كامل است كه بااقرار به مقام والاوبى نظير به استادمى گويد:من بعد از ابوجعفر طبرى كسى رانسبت به علوم .
كتابهاى علمى وشناخت نظريات فقهاودستيابى به علوم ودانشها,جامعه از او باشدنديده ام ,زيرامن هر چه به خود زحمت مى دهم كه در تـحـقـيـق مـسـند عبداللّه بن مسعودنظير كارطبرى راانجام دهم برايم ميسر نمى شودكار او واقعاممدوح ونيكوست ! يـكـى ديـگـر از شاگردان نامبرده ابومحمدعبدالعزيزبن طبرى است كه درباره استاد خودچنين مـى گويد:ابوجعفر (طبرى )از حيث دانش وفظيلت وهوشمندى وضبطمطالب درحدى است كه بـرهر كس كه اورامى شناسد,پوشيده نيست زيرااو از اسلام جامع علومى است نه ذهنى بسيارى از افـرادى اسـت خطور كرده نه از نوشته هاى مصنفان ,ظاهرشده نه دركتابهاى مولفان منتشر شده است .
برآنان كه شاگردان مستقيم اوبوده اندونيز كسانى كه عير مستقيم از انديشه هاى او استفاده كـرده انـد شـايـسته است كه در كتابهاى مستقل ويژگيهاى انسانى ونبوغ علمى اوراثبت وضب ط كـنـنـد.
چـنـان كه بعضى از شاگردانش از قبيل ابوبكر,ابوالحسن ,احمدبن يحيى بن علم الدين , چـنين كارى انجام داده اند و بعد از آنهاقفطى به اين كار پرداخت وكتابى تحت عنوان التحرير فى اخبار محمدبن جرى تاليف كرد.
ويژگيهاى شخصيت طبرى هـر چـنـد مـسـائل سـاده وارجـزئى ردزنـدگـى اشـخـاص كـه مـورد مطالعه ماقرار دارند در نـظـرساده انديشان مسائلى كم اهيت است امانزدآنان كه به كمياب ترين وباارزش ترين جزئيات ,آن جـاكـه بيانگر شخصيت فردااست بدقت مى نگردهمين امور جزئى وساده شايسته تحقيق ومطالعه است بنابراين بزودى جلوه هاى رفتارى وياامور عادى در زندگى روز مره طبرى ازنظرتان خواهد گذشت , اما از ديدگاه ما بـيان اين امور از باب تحقيق بى طرفانه در روش تفسيرى وى مى باشد, كه در آينده بحث خواهيم كرد.
اكنون كه بحث به اين جا كشيد به بيان نكته ديگرى مى پردازيم آن اين كه در دورانهاى كهن تاريخ ا نـمـونـه قـرن سوم هجرى كه در زمان تحقيق در سيره استادمان طبرى است شرح حال نويسان , وسـايـل ا مـروزى را كـه صـدا و سيماى شخص را ضبط مى كند, دراختيار نداشتند و تنها وسيله آنـهـاسخن بود و براى تمام اهدافشان اين وسيله را به كارمى گرفتند و از اين طريق نماى برونى انسان را با تمام جزئيات و ويژگيهايش , توصيف مى كردند و با همين دوربين سخن , به سراغ درون انـسان مى رفتند و درباره گرايشها, آثارروحى و احساسات و به اندازه تلاش و شناخت خود سخن مـى گـفـتند.
ما نيز در بيان عادات و روش طبرى , چه از لحاظ ويژگيهاى برونى و چه درونى به طور يكسان بر همين وسيله تكيه كرده ايم .
دربـاره چـهـره ظـاهـرى طبرى , آنچه نقل شده اين است كه او, قدبلند و لاغراندام وگندمگون بـود,چـشمانى درشت و ريشى انبوه داشت او در حالى وفات كرد كه هنوز موى سرش كاملا سفيد نشده بود و سياهى ريشش بر سفيدى آن داشت .
اين چهره ظاهرى اوبا ويژگيهاى خاص , از صنع خداى آفريننده است [ و به اختيار او نبود كه بتواند تغيير دهد]اما در مورد لباس وپوشش بر خلاف سـلـيقه مردم رفتار مى كرد, چنان كه شرح حال نويسان مى گويند: هرگاه غذايش را مى خورد.
با پـيـراهن آستين كوتاه كه از نخى مانندپنبه بافته شده و با صندل وگلاب رنگ و معطر شده بود مى حوابيد.
طبرى درباره غذاخوردن روش ويژه اى داشت .
غذا را انتخاب مى كرد و به عنوان انسان منظمى كه آن را بـه مـنـظـور زنده ماندن مى خورد وتناسب آن رابا سلامت بدن و طبيعت معده خود رعايت مـى كـنـد, آن را تـناول مى كرد.
از اين رو, تنها نانى را مى خورد كه از آردسفيدى كه گندمش را شـسـتـه اند, تهيه شده باشد, زيرااو عقيده داشت كه آفتاب و آتش وباد, نجاست را پاك نمى كنند.
گـاهـى در فـصـلـش غـوره انگور و ميوه نارس مى خورد و چه بسا از انگوررازقى و انجيروزيرى و خرماى تازه استفاده ميكرد.
گاهى شيرگوسفندچريده را مى گرفت , صاف مى كرد.
در يك ديگ ريـخته روى آتش مى گذاشت تابجوشد و قسمتى از آن بخار شود, سپس در ميان ظرف , نان ريز مـى كـرد و شـيـرداغ رابـرآن مـى ريـخـت صبر ميكرد تا سرد شود و روى آن آويشن و سياه دانه و روغن زيتون مى ريخت [ و مى خورد] گوشت چرب نمى خورد, فقط گوشت قرمز مى خورد و آن را بامويز مى پخت , زيرا معتقد بود كه چربى معده را سنگين مى كند.
طـبـرى عـسـل را دوست مى داشت به دليل خواصى كه براى حفظ سلامت دارد.
از اين رو,وقتى سليمان بن فهدموصلى عسل برايش هديه مى آورد.
از او قبول مى كرد او هنگامى كه (طبرى )مرد در خـانـه اش هـجـده كوزه عسل يافتندكه بعضى عسل كمترى داشت .
و ازخوردن يخ و كنجد و عسلى كه از موم جدا نشده باشد و نيز از خوردن تمرخرماى خيلى رسيده دورى مى كرد.
بـديـهـى است غذاهايى كه طبرى انتخاب مى كرد بر مبناى عقيده اى كه درباره ارزش غذائى آنها داشـت , از ايـن رو, از بـعـضـى غـذاهـا اسـتفاده و بعضى راترك مى كرد به عنوان مثال گاهى از تمراستفاده مى كرد ولى براى كسانى كه زياد از آن بخورند [ديگرى ]داشت : وقتى ابوعلى صواف گـفت :من در تمام مدت عمرم تمر مى خورم واز آن جزخير نمى بينم , ابوجعفر( طبرى )گفت آيـا نـمى دانى كه زيان زياد خوردن تمراز سودش بيشتر است ؟ وصواف [ از كثرت خوردن تمر] دندانهايش ريخت و قوه بينائى اش ضعيف جسمش لاغر شد وزردى بر بدنش غلبه كرد.
اين شخصيتى كه در انتخاب لباس وخوراك داراى ذوقى مخصوص بود.
روشى نيكو وبدون زحمت در خـوردن طعام , نيز داشت : چنان كه ايوعلى : محمدبن ادريس جمالى كه از بزرگان بغداد بود.
نقل كرده است روزى با ابوجعفر طبرى به مهمانى دعوت شديم .
من با او بر سر يك سفره نشستيم .
از همه آن جمع , خوش خوراك تر وخوش برخورد تربود.
وقتى كه گروهى از خدمتگزاران بالاى سر ما به منظور خدمت و آب دادن حاضرشدند ديدم يكى از آنها به آنچه پيش ما بود چشم دوخته است پس من لقمه اى برداشتم وبه او دادم .
ابوجعفر(طبرى )مرا از اين كار منع كرد و گفت چه كسى به تو اجازه داد كه هم بخورى و هم (به ديگران ) بخورانى ؟ پس من شرمنده شدم .
ابـن كـامـل گـويـد: خوش خوراكتر از ابوجعفرنديدم : دست خود را در كاسه داخل ميكردولقمه رابرمى داشت و گاه كه مى خواست لقمه ديگرى بر دارد با همان لقمه جايى ازظرف را كه با لقمه قـبـلـى آغشته شده بود تميز مى كرد و جز يك جا از ظرف جاى ديگرى از آن را آغشته نمى كرد و هـرگـاه لـقـمـه را بـراى خـوردن بر مى داشت بسم اللّه مى گفت ودست چپش را بر محاسنش مـى گرفت كه آلوده به بوى چربى و دنبه نشود و چون لقمه رادر دهان خود مى گذاشت دستش را از مـحـاسـنـش بـر مى داشت , وموقعى كه نشسته بود,هرگز اخلاط سينه يا آب بينى او نمايان نمى شد و نيز بيرون انداختن آنها و صداى دورافكندن آب دهان از او به گوش نمى رسيد و هر گاه مـى خواست آب دهان خود را پاك كند دنباله شال سر خود را مى گرفت و اطراف خارجى دهانش را بـا آن تـميز مى كرد.
شاگردش , ابن كامل نيز مى كوشيد كه عمل خود را به استادش شبيه سازد ولى نتوانست به اين كار ادامه دهد.
صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل