بعدی
تفسير نمونه ج : 8 ص : 103
از برنامه و اهداف پيشگامان اسلام پيروى كردند شامل مى شود .
توضيح اينكه بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند مساله هجرت و همچنين نصرت كه دو مفهوم
سازنده اسلامى است ، محدود به زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيست بلكه
امروز نيز اين دو مفهوم در شكلهاى ديگرى وجود دارد ، و فردا نيز وجود خواهد داشت ،
بنا بر اين تمام كسانى كه به نحوى در مسير اين دو برنامه قرار مى گيرند در مفهوم
تابعين به احسان داخلند .
منتها مهم آنست كه توجه داشته باشيم قرآن با ذكر كلمه احسان تاكيد مى كند كه پيروى
و تبعيت از پيشگامان در اسلام نبايد در دائره حرف و ادعا ، و يا حتى ايمان بدون عمل
خلاصه شود ، بلكه بايد اين پيروى يك پيروى فكرى و عملى و همه جانبه بوده باشد .
3 - نخستين مسلمان چه كسى بود ؟
در اينجا بيشتر مفسران به تناسب بحث آيه فوق اين سؤال را مطرح كرده اند كه نخستين
كسى كه اسلام آورد و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد چه كسى است ؟ در
پاسخ اين سؤال همه متفقا گفته اند نخستين كسى كه از زنان مسلمان شد خديجه همسر
وفادار و فدا كار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود ، و اما از مردان ، همه
دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت على (عليه
السلام) را نخستين كسى از مردان مى دانند كه دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
را پاسخ گفت .
شهرت اين موضوع در ميان دانشمندان اهل تسنن به حدى است كه جمعى از آنها ادعاى اجماع
و اتفاق بر آن كرده اند .
از جمله حاكم نيشابورى در مستدرك على الصحيحين در كتاب معرفت صفحه 22 چنين مى گويد
: لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابى طالب رضى الله عنه اولهم اسلاما
و انما اختلفوا فى بلوغه : هيچ مخالفتى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 104
در ميان تاريخ نويسان در اين مساله وجود ندارد ، كه على بن ابى طالب (عليه السلام)
نخستين كسى است كه اسلام آورده ، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف
دارند .
ابن عبد البر در استيعاب ( ج 2 صفحه 457 ) چنين مى نويسد : اتفقوا على ان خديجه اول
من آمن بالله و رسوله و صدقه فيما جاء به ثم على بعدها : در اين مساله اتفاق است كه
خديجه نخستين كسى بود كه ايمان به خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آورد ، و
او را در آنچه آورده بود تصديق كرد ، سپس على (عليه السلام) بعد از او همين كار را
انجام داد .
ابو جعفر اسكافى معتزلى مى نويسد : قد روى الناس كافة افتخار على بالسبق الى
الاسلام : عموم مردم نقل كرده اند كه افتخار سبقت در اسلام مخصوص على بن ابى طالب
(عليه السلام) است .
گذشته از اين ، روايات فراوانى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و نيز از خود
على (عليه السلام) و صحابه در اين باره نقل شده است كه به حد تواتر مى رسد و ذيلا
چند حديث را به عنوان نمونه مى آوريم :
1 - پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : او لكم واردا على الحوض اولكم اسلاما
، على بن ابى طالب : نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود ، نخستين
كسى است كه اسلام آورده ، و او على بن ابى طالب (عليه السلام) است .
2 - گروهى از دانشمندان اهل سنت از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرده اند
كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دست على (عليه السلام) را گرفت و فرمود : ان
هذا اول من آمن بى و هذا
تفسير نمونه ج : 8 ص : 105
اول من يصافحنى و هذا الصديق الاكبر : اين اولين كسى است كه به من ايمان آورده ، و
اولين كسى است كه در قيامت با من مصافحه مى كند و اين صديق اكبر است .
3 - ابو سعيد خدرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل مى كند كه دست به
ميان شانه هاى على (عليه السلام) زد و فرمود : يا على لك سبع خصال لا يحاجك فيهن
احد يوم القيامة : انت اول المؤمنين بالله ايمانا و اوفاهم بعهد الله و اقومهم بامر
الله ... : اى على هفت صفت ممتاز دارى كه احدى در قيامت نمى تواند در باره آنها با
تو گفتگو كند ، تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى ، و از همه نسبت به
پيمانهاى الهى با وفاترى ، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاترى ... همانگونه كه اشاره
كرديم دهها روايت در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث ، در اين باره از پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) و ديگران نقل شده است و علاقمندان مى توانند براى توضيح بيشتر
به جلد سوم عربى الغدير صفحه 220 تا 240 و كتاب احقاق الحق جلد 3 صفحه 114 تا 120
مراجعه نمايند .
جالب اينكه گروهى كه نتوانسته اند سبقت على (عليه السلام) را در ايمان و اسلام
انكار كنند به عللى كه ناگفته پيدا است كوشش دارند آنرا به نحو ديگرى انكار ، يا كم
اهميت جلوه دهند ، و بعضى ديگر كوشش دارند كه به جاى او ابو بكر را بگذارند كه او
اولين مسلمان است .
گاهى مى گويند على (عليه السلام) در آن هنگام ده ساله بود و طبعا نا بالغ ، بنا بر
اين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تاثيرى در قوت و قدرت جبهه مسلمين در برابر
تفسير نمونه ج : 8 ص : 106
دشمن نداشت ( اين سخن را فخر رازى در تفسيرش ذيل آيه فوق آورده است ) .
و اين براستى عجيب است و در واقع ايرادى است بر شخص پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) زيرا مى دانيم هنگامى كه در يوم الدار پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) اسلام را به عشيره و طايفه خود عرضه داشت هيچكس آنرا نپذيرفت جز على
(عليه السلام) كه برخاست و اعلام اسلام نمود ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
اسلامش را پذيرفت ، و حتى اعلام كرد كه تو برادر و وصى و خليفه منى ! .
و اين حديث را كه گروهى از حافظان حديث از شيعه و سنى در كتب صحاح و مسانيد ، و
همچنين گروهى از مورخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند نشان مى دهد كه نه
تنها پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اسلام على (عليه السلام) را در آن سن و سال
كم ، پذيرفت بلكه او را به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرفى نمود .
و گاهى به اين تعبير كه خديجه نخستين مسلمان از زنان و ابو بكر نخستين مسلمان از
مردان و على (عليه السلام) نخستين مسلمان از كودكان بود ، خواسته اند از اهميت آن
بكاهند ( اين تعبير را مفسر معروف و متعصب ، نويسنده المنار ذيل آيه مورد بحث ذكر
كرده است ) .
در حالى كه اولا همانگونه كه گفتيم كمى سن على (عليه السلام) در آن روز به هيچوجه
از اهميت موضوع نمى كاهد ، بخصوص اينكه قرآن در باره حضرت يحيى صريحا مى گويد : و
آتيناه الحكم صبيا : ما فرمان را به او در حال كودكى داديم .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 107
و در باره عيسى (عليه السلام) نيز مى خوانيم كه در حال كودكى به سخن آمد و به آنها
كه در باره او گرفتار شك و ترديد بودند گفت : انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى
نبيا : من بنده خدايم ، كتاب آسمانى به من داده ، و مرا پيامبر قرار داده است
هنگامى كه اينگونه آيات را با حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در بالا
نقل كرديم كه او على (عليه السلام) را وصى و خليفه و جانشين خود قرار داد ضميمه
كنيم روشن مى شود كه سخن المنار گفتار تعصب آميزى بيش نيست .
ثانيا اين موضوع از نظر تاريخى مسلم نيست كه ابو بكر سومين نفرى باشد كه اسلام را
پذيرفته است ، بلكه در بسيارى از كتب تاريخ و حديث اسلام آوردن گروه ديگرى را قبل
از او ذكر كرده اند .
اين بحث را با ذكر اين نكته پايان مى دهيم كه على (عليه السلام) در سخنانش بارها به
اين موضوع كه من اولين مؤمن و اولين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم اشاره
نموده و موقعيت خود را روشن ساخته است ، و اين موضوع در بسيارى از كتب از آن حضرت
نقل شده .
به علاوه ابن ابى الحديد از دانشمند معروف ابو جعفر اسكافى معتزلى نقل مى كند اينكه
بعضى مى گويند ابو بكر سبقت در اسلام داشته اگر صحيح باشد چرا خودش در هيچ مورد به
اين موضوع بر فضيلت خود استدلال نكرده است ، و نه هيچيك از هواداران او از صحابه
چنين ادعائى را كرده اند .
4 - آيا همه صحابه افراد صالحى بودند ؟
سابقا به اين موضوع اشاره كرديم كه دانشمندان اهل سنت معمولا معتقدند كه همه ياران
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پاك و درستكار و صالح و شايسته و اهل بهشتند .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 108
در اينجا به تناسب آيه فوق كه بعضى آنرا دليل قاطعى بر ادعاى فوق گرفته اند بار
ديگر اين موضوع مهم را كه سرچشمه دگرگونيهاى زيادى در مسائل اسلامى مى شود مورد
تجزيه و تحليل قرار مى دهيم : بسيارى از مفسران اهل سنت اين حديث را ذيل آيه فوق
نقل كرده اند كه حميد بن زياد مى گويد : نزد محمد بن كعب قرظى رفتم و به او گفتم در
باره اصحاب رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چه مى گوئى ؟ گفت : جميع اصحاب رسول
الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فى الجنة محسنهم و مسيئهم ! : همه ياران پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) در بهشتند ، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار ! گفتم اين سخن
را از كجا مى گوئى ؟ گفت : اين آيه را بخوان و السابقون الاولون من المهاجرين و
الانصار ... تا آنجا كه مى فرمايد : رضى الله عنهم و رضوا عنه سپس گفت : اما در
باره تابعين شرطى قائل شده و آن اين است كه آنها بايد تنها در كارهاى نيك از صحابه
پيروى كنند ( فقط در اين صورت اهل نجاتند ، و اما صحابه چنين قيد و شرطى را ندارند
) .
ولى اين ادعا به دلائل زيادى مردود و غير قابل قبول است ، زيرا : اول - حكم مزبور
در آيه فوق شامل تابعين هم مى شود ، و منظور از تابعان همانگونه كه اشاره كرديم
تمام كسانى هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين ، و برنامه هاى آنها پيروى مى
كنند ، بنابراين بايد تمام امت بدون استثناء اهل نجات باشند ! و اما اينكه در حديث
محمد بن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده
، يعنى از برنامه نيك و روش صحيح صحابه پيروى كند ، نه از گناهانشان ، اين سخن از
عجيب ترين بحثها است .
چرا كه مفهومش اضافه فرع بر اصل است ، جائى كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين
باشد كه در اعمال صالح از آنها پيروى كنند به طريق
تفسير نمونه ج : 8 ص : 109
اولى بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد .
و به تعبير ديگر خداوند در آيه فوق ميگويد : رضايت و خشنودى او شامل حال همه
مهاجران و انصار نخستين كه داراى برنامه صحيح بودند و همه پيروان آنها است ، نه
اينكه مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد ، مشمول رضايت خود قرار
دهد ، اما تابعان را با قيد و شرط خاصى بپذيرد .
ثانيا - اين موضوع با دليل عقل به هيچوجه سازگار نيست ، زيرا عقل هيچگونه امتيازى
براى ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر ديگران قائل نمى باشد ، چه تفاوتى
ميان ابو جهل ها و كسانى است كه نخست ايمان آوردند ، سپس از آئين او منحرف شدند .
و چرا كسانى كه سالها و قرنها بعد از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قدم به اين
جهان گذاردند و فداكاريها و جانبازيهاى آنها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نبود ، بلكه اين امتياز را داشتند كه پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) را ناديده ، شناختند ، و به او ايمان آوردند ، مشمول اين رحمت
و رضايت الهى نباشند .
قرآنى كه مى گويد : گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است ، چگونه اين تبعيض
غير منطقى را مى پسندد ؟ قرآنى كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مى كند و
آنها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد ، چگونه اين مصونيت غير منطقى صحابه را در برابر
كيفر الهى مى پسندد ؟ آيا اينگونه لعنها و تهديدهاى قرآن قابل استثناء است ، و گروه
خاصى از آن خارجند ؟ چرا و براى چه ؟ ! .
از همه گذشته آيا چنين حكمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هر گونه گناه
و جنايت محسوب نمى شود ؟ ثالثا - اين حكم با متون تاريخ اسلامى به هيچوجه سازگار
نيست ، زيرا بسيار كسان بودند كه روزى در رديف مهاجران و انصار بودند ، و سپس از
راه خود
تفسير نمونه ج : 8 ص : 110
منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه توام با خشم و غضب
خدا است قرار گرفتند ، آيا در آيات قبل داستان ثعلبه بن حاطب انصارى را نخوانديم كه
چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شد .
روشن تر بگوئيم : اگر منظور آنها اين است كه صحابه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
عموما مرتكب هيچگونه گناهى نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتى بودند ، اين از قبيل
انكار بديهيات است .
و اگر منظور آنست كه آنها گناه كردند و اعمال خلافى انجام دادند باز هم خدا از آنها
راضى است ، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است ! چه كسى مى تواند طلحه و
زبير كه در آغاز از ياران خاص پيامبر بودند و همچنين عايشه همسر پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) را از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى كه خونشان در ميدان جنگ جمل
ريخته شد تبرئه كند ؟ آيا خدا به اين خون ريزيها راضى بود ؟ آيا مخالفت با على
(عليه السلام) خليفه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه اگر فرضا خلافت منصوص او
را نپذيريم حد اقل با اجماع امت برگزيده شده بود ، و شمشير كشيدن به روى او و ياران
وفادارش چيزى است كه خدا از آن خشنود و راضى باشد ؟ حقيقت اين است كه طرفداران
فرضيه تنزيه صحابه با اصرار و پافشارى روى اين مطلب ، چهره پاك اسلام را كه همه جا
ميزان شخصيت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مى دهد زشت و بلامنظر ساخته اند .
آخرين سخن اينكه رضايت و خشنودى خدا كه در آيه فوق است روى يك عنوان كلى قرار گرفته
و آن هجرت و نصرت و ايمان و عمل صالح است ، تمام صحابه و تابعان مادام كه تحت اين
عناوين قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند ، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند
از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 111
از آنچه گفتيم بخوبى روشن مى شود كه گفتار مفسر دانشمند اما متعصب يعنى نويسنده
المنار كه در اينجا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكى و درستى همه صحابه ، مورد
سرزنش و حمله قرار مى دهد كمترين ارزشى ندارد ، شيعه گناهى نكرده ، جز اينكه حكم
عقل و شهادت تاريخ و گواهى قرآن را در اينجا پذيرفته ، و به امتيازات واهى و نادرست
متعصبان گوش فرا نداده است .
وَ مِمَّنْ حَوْلَكم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَفِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ
مَرَدُوا عَلى النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نحْنُ نَعْلَمُهُمْ سنُعَذِّبهُم
مَّرَّتَينِ ثمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذَاب عَظِيم(101)
ترجمه :
101 - و از ( ميان ) اعراب باديه نشينى كه اطراف شما هستند جمعى از منافقانند و از
اهل ( خود ) مدينه ( نيز ) گروهى سخت به نفاق پاى بندند كه آنها را نمى شناسى و ما
آنها را مى شناسيم ، به زودى آنها را دو باره مجازات مى كنيم ( مجازاتى به وسيله
رسوائى اجتماعى ، و مجازاتى به هنگام مرگ ) سپس به سوى مجازات بزرگى ( در قيامت )
فرستاده مى شوند .
تفسير :
بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده مى گويد در
ميان كسانى كه در اطراف شهر شما مدينه هستند گروهى از منافقان وجود دارند ( و ممن
حولكم من الاعراب منافقون ) .
يعنى تنها نبايد توجه خود را به منافقان داخل بيندازيد ، بايد هشيار باشيد منافقان
بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد .
كلمه اعراب همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم معمولا به عربهاى باديه نشين گفته مى
شود .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 112
سپس اضافه مى كند در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا
سرحد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه اند ! ( و من
اهل المدينة مردوا على النفاق ) .
مردوا از ماده مرد ( بر وزن سرد ) به معنى طغيان و سركشى و بيگانگى مطلق مى باشد ،
و در اصل به معنى برهنگى و تجرد آمده ، و بهمين جهت به پسرانى كه هنوز مو در
صورتشان نروئيده است امرد مى گويند شجرة مرداء يعنى درختى كه هيچ برگ ندارد و مارد
بمعنى شخص سركش است كه بكلى از اطاعت فرمان خارج شده است .
بعضى از مفسران و اهل لغت اين ماده را به معنى تمرين نيز گفته اند ( از جمله در تاج
العروس و قاموس تمرين يكى از معانى آن ذكر شده است ) .
و اين شايد بخاطر آن باشد كه تجرد مطلق از چيزى و خروج كامل از آن بدون ممارست و
تمرين ممكن نيست .
به هر حال اين گروه از منافقان چنان از حق و حقيقت عارى و چنان بر كار خود مسلط
بودند كه مى توانستند خود را در صف مسلمانان راستين جا بزنند بدون اينكه كسى متوجه
آنها بشود .
اين تفاوت در تعبير كه در باره منافقان داخلى و خارجى در آيه فوق ديده مى شود گويا
اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند ، و
مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند ، هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از
نظر دور ندارند .
لذا بلافاصله بعد از آن ميفرمايد : تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم ( لا
تعلمهم نحن نعلمهم ) .
البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است ، ولى هيچ منافات ندارد كه او از
طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 113
در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه : ما بزودى آنها
را دو باره مجازات خواهيم كرد ، و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند
شد ( سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم ) .
در اينكه عذاب عظيم اشاره به مجازات هاى روز قيامت است شكى نيست ، ولى در اينكه ،
آندو عذاب ديگر چه نوع عذابى است ، در ميان مفسران گفتگو است ، و احتمالات متعددى
پيرامون آن داده اند .
ولى بيشتر چنين بنظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها بخاطر
رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعى خود را
از دست مى دهند ، و شاهد آن را در آيات گذشته خوانديم ، و در بعضى از احاديث نيز
آمده كه وقتى كار اين گروه به مراحل خطرناك مى رسيد پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) آنها را با نام و نشان معرفى مى كرد ، و حتى از مسجد بيرون مى ساخت
! .
و مجازات دوم آنان همان است كه در آيه 50 سوره انفال اشاره شده ، آنجا كه ميفرمايد
: و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم ... هر گاه
كافران را بهنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و
پشت آنها مى كوبند ، و مجازات مى كنند ، به حال آنها تاسف خواهى خورد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه مجازات دوم اشاره به ناراحتيهاى درونى و شكنجه هاى
روانى بوده باشد كه بر اثر پيروزى همه جانبه مسلمانان ، دامن اين گروه را گرفت .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 114
وَ ءَاخَرُونَ اعْترَفُوا بِذُنُوبهِمْ خَلَطوا عَمَلاً صلِحاً وَ ءَاخَرَ سيِّئاً
عَسى اللَّهُ أَن يَتُوب عَلَيهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(102)
ترجمه :
102 - و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم
آميختند ، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد خداوند غفور و رحيم است .
شان نزول : در مورد شان نزول آيه فوق رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها بنام ابو
لبابه انصارى برخورد مى كنيم ، طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از شركت در جنگ تبوك خود دارى كردند ، اما هنگامى
كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند ،
خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بستند و هنگامى كه پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند : آنها سوگند
ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اينكه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) چنين كند ، رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : من نيز سوگند
ياد مى كنم كه چنين كارى را نخواهم كرد مگر اينكه خداوند به من اجازه دهد .
آيه فوق نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت ، و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
آنها را از ستون مسجد باز كرد .
آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
تقديم داشتند ، و عرض كردند : اين همان اموالى است كه بخاطر دلبستگى به آن ما از
شركت در جهاد خود دارى كرده ايم ، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن
! .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 115
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده
است ، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) قسمتى از اموال آنها را برگيرد ، و مطابق بعضى از روايات يك سوم از
اموال آنها را پذيرفت .
در پاره اى ديگر از روايات ميخوانيم كه آيه فوق در باره ابو لبابه و راجع به داستان
بنى قريظه است بنى قريظه كه گروهى از يهود بودند با او مشورت كردند كه آيا تسليم
حكم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بشوند يا نه او گفت اگر تسليم شويد همه شما را
سر مى برند ! سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد و خود را بستون مسجد بست و
بعد آيه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذيرفت .
تفسير : توبه كاران
پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيه قبل در اينجا اشاره به وضع
گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند مى كند و
ميفرمايد : گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند ( و آخرون اعترفوا
بذنوبهم ) .
و اعمال صالح و ناصالح را بهم آميختند ( خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا ) .
سپس اضافه مى كند اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد و رحمت خويش را به
آنان بازگرداند ( عسى الله ان يتوب عليهم ) .
زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است و داراى رحمتى وسيع و گسترده ( ان الله غفور رحيم
) .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 116
تعبير به عسى در آيه فوق كه معمولا در موارد اميدوارى و احتمال پيروزى توام با
احتمال عدم پيروزى گفته مى شود شايد به خاطر آنست كه آنها را در ميان بيم و اميد و
خوف و رجاء كه دو وسيله تكامل و تربيت است قرار دهد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به عسى اشاره باين باشد كه علاوه بر توبه و
ندامت و پشيمانى بايد در آينده شرائط ديگرى را انجام دهند و گذشته را با اعمال نيك
خود جبران نمايند .
ولى با توجه باينكه آيه را با بيان غفران و رحمت الهى تكميل مى كند جنبه اميدوارى
در آن غلبه دارد .
اين نكته نيز روشن است كه نزول آيه در باره ابو لبابه و يا ساير متخلفان جنگ تبوك
مفهوم وسيع آيه را تخصيص نمى زند ، بلكه تمام افرادى را كه اعمال نيك و بد را به هم
آميخته اند و از كارهاى بد خويش پشيمانند فرا مى گيرد .
و لذا از بعضى دانشمندان نقل كرده اند كه گفته اند آيه فوق اميدبخشترين آيات قرآن
است كه درها را بروى گنهكاران گشوده ، و توبه كاران را به سوى خود دعوت مى كند .
خُذْ مِنْ أَمْوَلهِِمْ صدَقَةً تُطهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بهَا وَ صلِّ
عَلَيْهِمْ إِنَّ صلَوتَك سكَنٌ لهَُّمْ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(103) أَ لَمْ
يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ
الصدَقَتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(104) وَ قُلِ اعْمَلُوا
فَسيرَى اللَّهُ عَمَلَكمْ وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سترَدُّونَ إِلى
عَلِمِ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ فَيُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(105)
تفسير نمونه ج : 8 ص : 117
ترجمه :
103 - از اموال آنها صدقه اى ( زكات ) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و
پرورش دهى ، و به آنها ( هنگام گرفتن زكات ) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است
و خداوند شنوا و دانا است .
104 - آيا نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد و صدقات را مى
گيرد و خداوند توبه پذير و مهربان است .
105 - بگو عمل كنيد ، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مى بينند و به
زودى به سوى كسى باز مى گرديد كه پنهان و آشكار را مى داند و شما را به آنچه عمل مى
كرديد خبر مى دهد .
تفسير : زكات عامل پاكى فرد و جامعه
در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يكى از احكام مهم اسلام يعنى مسئله زكات شده است ،
و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه از
اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير ( خذ من اموالهم صدقة ) .
كلمه من كه براى بيان تبعيض است ، نشان مى دهد كه زكات همواره جزئى از مال را تشكيل
مى دهد ، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را .
سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده ميفرمايد تو با
اين كار آنها را پاك مى كنى و نمو مى دهى ( تطهرهم و تزكيهم بها ) آنها را از رذائل
اخلاقى ، از دنيا پرستى و بخل و امساك پاك مى كنى ، و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه
به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى دهى .
از اين گذشته ، مفاسد و آلودگيهائى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله
تفسير نمونه ج : 8 ص : 118
طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى آيد با انجام اين فريضه الهى برمى چينى
، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى سازى .
و نيز همبستگى اجتماعى و نمو و پيشرفت اقتصادى در سايه اينگونه برنامه ها تامين مى
گردد .
بنا بر اين حكم زكات هم پاك كننده فرد و اجتماع است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در
افراد ، و هم سبب پيشرفت جامعه ، و اين رساترين تعبيرى است كه در باره زكات مى توان
گفت : از يكسو آلودگيها را مى شويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است .
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده كه فاعل تطهرهم زكات باشد ، و فاعل تزكيهم
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بنا بر اين معنى آيه چنين خواهد بود : زكات آنها
را پاك مى كند ، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مى دهى ، ولى اظهر اين است كه فاعل
در هر دو ، شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد همانگونه كه در آغاز معنى
كرديم ، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد .
سپس اضافه مى كند هنگامى كه آنها زكات مى پردازند براى آنها دعا كن و به آنها درود
بفرست ( و صل عليهم ) .
اين نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد ،
و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود ، لذا در روايات مى خوانيم
هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آوردند پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) با جمله اللهم صل عليهم به آنها دعا مى كرد .
بعد اضافه مى كند كه اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست ( ان صلاتك سكن لهم
) .
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى شود ، آنگونه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 119
كه آنرا احساس كنند ، بعلاوه قدردانى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و يا كسانى
كه در جاى او قرار مى گيرند و زكات اموال مردم را مى پذيرند ، يك نوع آرامش روحى و
فكرى به آنها مى بخشد ، كه اگر ظاهرا چيزى را از دست داده اند بهتر از آن را بدست
آورده اند .
جالب اينكه تا كنون نشنيده ايم كه ماموران وصول ماليات موظف باشند از مردم تشكر
كنند ، ولى اين دستور به عنوان يك حكم مستحب در برنامه هاى اسلامى روشنگر عمق جنبه
هاى انسانى در اين دستورها است .
و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى گويد : خداوند شنوا و دانا است ( و الله
سميع عليم ) .
هم دعاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مى شنود ، و هم از نيات زكات دهنده گان
آگاه است .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - از شان نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم به خوبى روشن مى شود كه اين آيه
پيوند نزديكى با آيه قبل و مسئله توبه ابو لبابه و يارانش دارد ، زيرا آنها به
شكرانه قبول توبه هايشان اموال خود را نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آوردند
و او تنها قسمتى از آن را برگرفت .
اما اين شان نزول هيچگاه منافات با اين ندارد كه آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در
مورد زكات اموال بوده باشد ، و اينكه بعضى از مفسران تضادى ميان اين دو پنداشته اند
درست نيست ، همانگونه كه در ساير آيات قرآن و شان نزولها كرارا گفته ايم .
تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه طبق روايتى پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم)
تفسير نمونه ج : 8 ص : 120
يك سوم اموال ابو لبابه و يارانش را پذيرفت ، در حالى كه مقدار زكات در هيچ - مورد
يك سوم نيست ، در گندم و جو و خرما و مويز گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است ، و در
طلا و نقره تقريبا 5 2 درصد مى باشد ، و در چهار پايان ( گاو و گوسفند و شتر ) نيز
هرگز به يك سوم نمى رسد .
اما اين سؤال را مى توان چنين پاسخ گفت كه : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
مقدارى از اموال آنها را به عنوان زكات و مقدار اضافى را تا ثلث ، به عنوان كفاره
گناهانشان ، پذيرفت .
بنا بر اين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) زكات واجب آنها را گرفته و مقدارى از
آن بيشتر را براى پاكسازى از گناهانشان پذيرفته است كه مجموع هر دو ، به يك سوم مى
رسيده است .
2 - دستور خذ ( بگير ) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواند زكات را از
مردم بگيرد ، نه اينكه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند
نه .
3 - جمله صل عليهم گر چه خطاب به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ولى روشن است
كه يك حكم كلى را بيان مى كند ( زيرا قانون كلى اين است كه احكام اسلام ميان پيامبر
و ديگران تفاوتى ندارد و ويژگيهاى پيامبر از نظر احكام بايد با دليل خاص ثابت شود )
.
بنا بر اين متصديان امور بيت المال در هر عصر و زمان مى توانند با جمله ( اللهم صل
عليهم ) به زكات دهنده گان دعا كنند .
با اين حال تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت صلوات را براى آل پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) مستقلا جائز نمى دانند ، يعنى اگر كسى بگويد ( اللهم صل
على على امير المؤمنين ) يا ( صل على فاطمه الزهراء ) ممنوع مى شمرند ، در حالى كه
ممنوع بودن اينگونه دعا دليل مى خواهد نه جواز آن ، بعلاوه همانگونه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 121
كه در بالا گفتيم قرآن صريحا اجازه مى دهد كه در باره افراد عادى چنين دعائى شود ،
تا چه رسد براى اهل بيت جانشينان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ولى ، چه مى
توان كرد كه تعصبها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مى گيرد .
و از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در دومين آيه مورد بحث به اين
موضوع اشاره مى كند كه پذيرش توبه كار پيامبر نيست .
آيا آنها نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد ( ا لم يعلموا ان
الله هو يقبل التوبه عن عباده ) نه تنها پذيرنده توبه او است ، بلكه زكات و يا
صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مى دهند ، نيز خدا مى
گيرد ( و ياخذ الصدقات ) .
شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امام (عليه
السلام) و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق ، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها
را نمى گيرد ، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين دست خدا است ( چرا كه
آنها نماينده خدا هستند ) گوئى خداوند اين صدقات را مى گيرد ، همچنين بندگان
نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمكها را مى پذيرند آنها نيز در حقيقت
نمايندگان پروردگارند ، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است .
اين تعبير يكى از لطيف ترين تعبيراتى است كه عظمت و شكوه اين حكم اسلامى يعنى زكات
را مجسم مى سازد ، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى به آنها
هشدار مى دهد كه در پرداخت زكات و صدقات نهايت ادب و احترام را به خرج دهند چرا كه
گيرنده خدا است ، نكند همچون افراد كوتاه فكر چنين تصور كنند كه مانعى ندارد شخص
نيازمند مورد تحقير قرار
تفسير نمونه ج : 8 ص : 122
گيرد ، و يا آنچنان زكات را به او بپردازند كه شخصيتش در هم شكسته شود ، بلكه به
عكس بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زكات و رساندن
به اهلش رعايت كنند .
در روايتى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده ميخوانيم ( ان الصدقة تقع
فى يد الله قبل ان تصل الى يد السائل ) : صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار
بگيرد به دست خدا مى رسد ! در حديث ديگرى از امام سجاد نقل شده كه ان الصدقة لا تقع
فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب صدقه در دست بنده نمى افتد مگر اينكه قبلا در دست
خدا قرار بگيرد ( نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مى رسد ) .
حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال اين آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند جز صدقه
كه مستقيما به دست خدا مى رسد ! اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهلبيت
(عليهم السلام) خوانديم از طرق اهل تسنن نيز از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با
تعبير ديگرى نقل شده است در صحيح مسلم و بخارى چنين آمده است ما تصدق احدكم بصدقه
من كسب حلال طيب - و لا يقبل الله الا الطيب - الا اخذها الرحمن بيمينه و ان كانت
تمرة فتربوا فى كف الرحمن حتى تكون اعظم من الجبل : هيچ كس از شما صدقه اى از در
آمد حلالى نمى پردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمى كند - مگر اينكه خداوند با
دست راست خود آنرا مى گيرد حتى اگر يك دانه خرما باشد ، سپس در دست خدا نمو مى كند
تا بزرگتر از كوه شود .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 123
اين حديث كه پر از تشبيه و كنايه هاى پر معنى است روشنگر اهميت فوق العاده خدمات
انسانى و كمك به نيازمندان در تعليمات اسلام است .
تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده به قدرى جالب و پر اهميت
است كه پرورش يافتگان اين مكتب را چنان در برابر نيازمندانى كه كمكهاى مالى را مى
گيرند خاضع مى كند كه گوئى شخص نيازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده كه آن كمك
را از آنان پذيرفته است ! مثلا از بعضى از احاديث استفاده مى شود كه پيشوايان معصوم
گاهى پيش از آنكه صدقه اى را به شخص نيازمند بدهند نخست دست خود را بعلامت احترام و
تعظيم مى بوسيدند سپس آنرا به نيازمند مى دادند ، و يا اينكه نخست آنرا به نيازمند
مى دادند بعد از او مى گرفتند و آنرا مى بوسيدند و مى بوئيدند و به او باز مى
گردانيدند ، چرا ؟ كه با دست خدا روبرو بودند ! اما چقدر دورند مردمى كه به هنگام
يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود آنها را تحقير مى كنند و يا با خشونت
و بى اعتنائى با آنها رفتار مى كنند و يا حتى گاهى بسوى آنها با بى ادبى پرتاب مى
كنند .
البته همانگونه كه در جاى خود گفته ايم اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مى دهد كه
در تمام جامعه اسلامى حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود ، ولى بدون شك در هر جامعه
اى افراد از كار افتاده آبرومند ، كودكان يتيم ، بيماران و مانند آنها كه توانائى
بر توليد ندارند وجود دارد ، كه بايد به وسيله بيت المال و افراد متمكن با نهايت
ادب و احترام به شخصيت آنان بى نياز شوند .
و در پايان آيه بار ديگر بعنوان تاكيد مى فرمايد : و خداوند توبه پذير و مهربان است
( و ان الله هو التواب الرحيم ) .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 124
توبه و جبران همانگونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مى شود توبه تنها
ندامت و پشيمانى از گناه نيست ، بلكه بايد توام با اصلاح و جبران نيز باشد ، اين
جبران مخصوصا ممكن است به صورت كمكهاى بلا عوض به نيازمندان باشد چنانكه در آيات
فوق ، و در داستان ابو لبابه خوانديم .
و اين تفاوت نمى كند كه گناه يك گناه مالى باشد ، يا گناه ديگر ، همانگونه كه در
مسئله متخلفان از جنگ تبوك خوانديم ، در واقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه ،
با عمل صالح و شايسته اى شستشو شود ، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد .
در آيه بعد بحثهاى گذشته را به شكل تازه اى تاكيد مى كند و به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن و بگو اعمال و
وظائف خود را انجام دهيد ، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را
خواهند ديد ( و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون ) .
اشاره به اينكه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملى را انجام مى دهد
از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى ماند ، بلكه علاوه بر خداوند ، پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان نيز از آن آگاهند .
توجه و ايمان به اين حقيقت چه اثر عميق و فوق العاده اى در پاكسازى اعمال و نيات
دارد ، معمولا اگر انسان حس كند حتى يكنفر مراقب او است وضع خود را چنان مى كند كه
مورد ايراد نباشد تا چه رسد به اينكه احساس نمايد كه خدا و پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان از اعمال او آگاه مى شوند .
اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است ، لذا به
دنبال اين جمله مى افزايد : و به زودى به سوى كسى كه آگاه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 125
از پنهان و آشكار است باز مى گرديد ، و شما را به آنچه عمل كرده ايد خبر مى دهد و
بر طبق آن جزا خواهد داد ( و ستردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم
تعملون ) .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - مساله عرض اعمال
در ميان پيروان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان
رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امامان
از اعمال همه امت آگاه مى شوند ، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها
عرضه مى دارد .
رواياتى كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه
بعنوان نمونه چند قسمت را ذيلا نقل مى كنيم : از امام صادق (عليه السلام) نقل شده
كه فرمود : تعرض الاعمال على رسول الله اعمال العباد كل صباح ، ابرارها و فجارها ،
فاحذروها ، و هو قول الله عز و جل و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله ، و سكت :
تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مى شود ، اعمال نيكان و بدان ، بنا بر
اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه ميفرمايد : و قل اعملوا فسيرى
الله عملكم و رسوله ، اين را فرمود و ساكت شد .
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ان الاعمال تعرض على نبيكم
كل عشية الخميس فليستح احدكم ان تعرض على نبيه العمل القبيح ! تمامى اعمال شما بر
پيامبرتان هر عصر پنجشنبه عرضه مى شود ، بنا بر اين بايد از اينكه عمل زشتى از شما
بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرضه شود شرم كنيد .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 126
باز در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم كه شخصى به
خدمتش عرض كرد براى من و خانواده ام دعائى فرما ، فرمود مگر من دعا نمى كنم ؟ و
الله ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله بخدا سوگند ، اعمال شما هر شب و روز بر
من عرضه مى شود .
راوى اين حديث مى گويد اين سخن بر من گران آمد ، امام متوجه شد و به من فرمود : ا
ما تقرا كتاب الله عز و جل و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون ، هو و
الله على بن ابى طالب : آيا كتاب خداوند عز و جل را نمى خوانى كه ميگويد : عمل كنيد
خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مى بينند بخدا سوگند منظور از مؤمنان على بن ابى
طالب ( و امامان ديگر از فرزندان او ) مى باشد .
البته در بعضى از اين اخبار تنها سخن از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به ميان
آمده و در پاره اى از على (عليه السلام) ، و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شده
اند ، همانطور كه بعضى تنها عصر پنجشنبه را وقت عرض اعمال مى شمرند ، و بعضى همه
روز ، و بعضى هفته اى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى بهنگام مرگ و گذاردن در
قبر .
روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند ، و همه آنها مى تواند صحيح باشد ،
درست همانند اينكه در بسيارى از مؤسسات گزارش كار كرد ، روزانه را همه روز ، و
گزارش كار هفته را در پايان هفته ، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال
به مقامات بالاتر مى دهند .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آن
وارد شده است اين موضوع را مى توان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسران اهل سنت
گفته اند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد ،
خواه نا خواه ظاهر خواهد شد ، و علاوه بر خداوند ،
تفسير نمونه ج : 8 ص : 127
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و همه مؤمنان از طرق عادى از آن آگاه مى شوند .
در پاسخ اين سؤال بايد گفت : انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوع
داريم زيرا : اولا : آيه اطلاق دارد ، و تمام اعمال را شامل مى شود و مى دانيم كه
همه اعمال از طرق عادى بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان آشكار نخواهد
شد ، چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مى شود و در پرده
استتار غالبا پوشيده مى ماند ، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است .
و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مى
شود سخنى بسيار گزاف گفته ايم .
بنا بر اين آگاهى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان از اعمال مردم بايد از
طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد .
ثانيا : در پايان آيه مى خوانيم فينبئكم بما كنتم تعملون خداوند شما را در قيامت به
آنچه عمل كرده ايد آگاه مى سازد شك نيست كه اين جمله تمام اعمال آدمى را اعم از
مخفى و آشكار شامل مى شود ، و ظاهر تعبير آيه اين است كه منظور از عمل در اول و آخر
آيه يكى است ، بنابراين آغاز آيه نيز همه اعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد
شامل مى شود ، و شك نيست كه آگاهى بر همه اينها از طرق عادى ممكن نيست .
به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مى گويد ، آغاز آيه نيز از اطلاع
خداوند و پيامبر و مؤمنان نسبت به همه اعمال بحث مى كند ، يكى مرحله آگاهى است ، و
ديگرى مرحله جزا ، و موضوع در هر دو قسمت يكى است .
ثالثا : تكيه روى مؤمنان در صورتى صحيح است كه منظور همه اعمال و از طرق غير عادى
باشد ، و الا اعمال آشكار را هم مؤمنان مى بينند و هم غير مؤمنان .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 128
از اينجا ضمنا اين نكته روشن مى شود كه منظور از مؤمنان در اين آيه - همانگونه كه
در روايات فراوانى نيز آمده است - تمام افراد با ايمان نيست ، بلكه گروه خاصى از
آنها است كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) .
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه ، همانگونه كه سابقا اشاره
كرديم مساله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد ، زيرا
هنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى
دهم ، در هر نقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مى شوند ، بدون شك بيشتر
رعايت مى كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود .
درست مثل اينكه كاركنان مؤسسه اى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئيات
اعمال آنها به مقامات بالاتر داده مى شود و آنها از همه آنها با خبر مى گردند .
آيا رؤيت در اينجا به معنى ديدن است
2 - معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤيت در جمله فسيرى الله عملكم ...
به معنى معرفت است ، نه به معنى علم ، چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته و مى دانيم كه
اگر رؤيت به معنى علم باشد دو مفعول مى گيرد .
ولى مانعى ندارد كه رؤيت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم نه
به معنى علم و نه به معنى معرفت ، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر و ناظر
است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست ، و اما در مورد پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن
ببينند ، زيرا مى دانيم اعمال انسان فانى نمى شود بلكه تا
تفسير نمونه ج : 8 ص : 129
قيامت باقى ميماند .
3 - شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در
آيه با جمله فسيرى الله مى گويد به زودى خدا اعمال شما را مى بيند اشاره به وضع
اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است .
وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبهُمْ وَ إِمَّا يَتُوب
عَلَيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(106)
ترجمه :
106 - گروهى ديگر واگذار به فرمان خدا شده اند يا آنها را مجازات مى كند و يا توبه
آنها را مى پذيرد ( هر طور كه شايسته باشند ) و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
جمعى از مفسران گفته اند كه آيه فوق در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام
هلال بن اميه و مرارة بن ربيع و كعب بن مالك نازل شده است كه شرح پشيمانى و چگونگى
توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد .
از بعضى ديگر از روايات استفاده مى شود كه آيه فوق در باره بعضى از كفار است كه در
ميدانهاى جنگ با مسلمانان شخصيتهاى بزرگى مانند حمزه سيد الشهداء و امثال او را
شهيد كردند ، سپس دست از شرك برداشته و به آئين اسلام روى آوردند .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 130
تفسير :
در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن
نيست ، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند ، و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها
بكلى مايوس بود .
لذا قرآن در باره آنها مى گويد : گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خدا است يا آنها
را مجازات مى كند و يا توبه آنان را مى پذيرد ( و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم
و اما يتوب عليهم ) .
مرجون از ماده ارجاء به معنى تاخير و توقيف است و در اصل از رجا كه به معنى
اميدوارى است گرفته شده ، و از آنجا كه گاهى انسان چيزى را به اميد هدفى به تاخير
مى اندازد اين كلمه به معنى تاخير آمده است ، ولى تاخيرى كه با يكنوع اميدوارى توام
است .
در حقيقت اين گروه نه چنان ايمان پاك و محكم و اعمال صالح روشنى دارند كه بتوان
آنها را سعادتمند و اهل نجات دانست ، و نه چنان آلوده و منحرفند كه بشود قلم سرخ به
روى آنان كشيد و آنها را شقاوتمند دانست ، تا لطف الهى ( البته با توجه به مقتضيات
روحى و موقعيت آنان ) با آنها چه معامله كند ؟ و در پايان آيه اضافه مى كند :
خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند ، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با
آنها رفتار خواهد نمود چرا كه خداوند عليم و حكيم است ( و الله عليم حكيم ) .
سؤال :
در اينجا سؤال مهمى پيش مى آيد كه مفسران كمتر به بحث جامع
تفسير نمونه ج : 8 ص : 131
پيرامون آن پرداخته اند و آن اينكه اين گروه با گروهى كه در آيه 102 همين سوره وضع
حالشان گذشت چه تفاوتى دارند ؟ هر دو گروه جزء گنهكاران بودند و هر دو از گناه خود
توبه كردند ( زيرا گروه اول با اعتراف به گناه ابراز پشيمانى نمودند ، و گروه دوم
از جمله اما يتوب عليهم استفاده مى شود كه آنها نيز توبه نموده اند ) .
همچنين هر دو گروه در انتظار رحمت الهى هستند و در ميان خوف و رجاء قرار دارند .
پاسخ اين سؤال اين است كه بگوئيم از دو راه مى توان ميان اين دو گروه تفاوت گذارد :
1 - گروه اول به زودى توبه كردند و آشكارا به علامت پشيمانى همانند ابو لبابه خود
را بستون مسجد بستند ، خلاصه ندامت خود را با صراحت اظهار داشتند و آمادگى خود را
براى هر گونه جبران بدنى و مالى اظهار كردند .
اما گروه دوم كسانى بودند كه پشيمانى خود را در آغاز اظهار نكردند هر چند در دل
پشيمان شدند و اعلام آمادگى براى جبران ننمودند ، و در حقيقت خواستند بسادگى از
گناهان بزرگ خود بگذرند ، اين گروه كه نمونه آشكار آنها سه نفرى است كه در بالا
اشاره شد و شرح حال آنها به زودى خواهد آمد ، در ميان خوف و رجا باقيماندند ، و لذا
مى بينيم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داد مردم از آنها فاصله بگيرند و
با آنها قطع ارتباط كنند ، اين وضع ، آنان را در محاصره اجتماعى شديدى قرار داد و
سر انجام ناچار شدند از همان راهى بروند كه گروه قبل رفتند و چون قبولى توبه اين
گونه اشخاص در آن زمان بايد با نزول آيه اى اعلام شود پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) همچنان در انتظار وحى بود ، تا اينكه پس از پنجاه روز يا كمتر توبه
آنان پذيرفته شد .
لذا مى بينيم در ذيل آيه اى كه در باره گروه اول است جمله ان الله غفور
تفسير نمونه ج : 8 ص : 132
رحيم كه دليل بر پذيرش توبه آنها است وارد شده ، ولى در باره گروه دوم تا زمانى كه
مسيرشان را عوض نكرده اند جمله و الله عليم حكيم آمده است كه هيچ نشانه اى از قبول
توبه در آن نمى باشد .
البته جاى تعجب نيست كه در گناهان بزرگ مخصوصا در عصر نزول آيات قرآن ، ندامت و
پشيمانى ، براى قبول توبه كافى نباشد بلكه اقدام به جبران و اعتراف آشكار به گناه و
سپس نزول آيه اى دائر بر قبولى توبه ، شرط باشد .
2 - فرق ديگرى كه ممكن است ميان اين دو گروه گذاشت اين است كه گروه اول هر چند از
يك وظيفه بزرگ اسلامى مانند جهاد سر پيچيده بودند و يا بعضى از اسرار جنگى را به
دشمن داده بودند ولى آلوده گناهان عظيمى همانند كشتن حمزه سيد الشهداء نشده بودند ،
لذا پس از توبه و آمادگى براى جبران ، خداوند توبه آنها را پذيرفت ، اما اقدام به
گناهى همچون قتل حمزه چيزى نبود كه بتوان آنرا جبران نمود ، لذا نجات اين گروه بسته
به فرمان خدا است كه آيا آنها را مشمول عفوش مى سازد و يا مجازات مى كند ؟ .
به هر حال پاسخ اول با آن دسته از روايات كه در شان نزول آيه وارد شده و آيه مورد
بحث را مربوط به سه نفر از متخلفان جنگ تبوك مى كند سازگار است ، در حالى كه پاسخ
دوم با روايات متعددى كه از طرق ائمه اهلبيت (عليهم السلام) وارد شده و مى گويد اين
آيه اشاره به قاتلان حمزه و جعفر و مانند آنها است موافقت دارد .
و اگر درست دقت كنيم اين دو جواب منافاتى با هم ندارند و ممكن است هر دو در تفسير
آيه منظور گردد .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 133
وَ الَّذِينَ اتخَذُوا مَسجِداً ضِرَاراً وَ كفْراً وَ تَفْرِيقَا بَينَ
الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِّمَنْ حَارَب اللَّهَ وَ رَسولَهُ مِن قَبْلُ وَ
لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلا الْحُسنى وَ اللَّهُ يَشهَدُ إِنهُمْ
لَكَذِبُونَ(107) لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَّمَسجِدٌ أُسس عَلى التَّقْوَى مِنْ
أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يحِبُّونَ أَن يَتَطهَّرُوا
وَ اللَّهُ يحِب الْمُطهِّرِينَ(108) أَ فَمَنْ أَسس بُنْيَنَهُ عَلى تَقْوَى مِنَ
اللَّهِ وَ رِضوَن خَيرٌ أَم مَّنْ أَسس بُنْيَنَهُ عَلى شفَا جُرُف هَار فَانهَارَ
بِهِ فى نَارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِينَ(109) لا
يَزَالُ بُنْيَنُهُمُ الَّذِى بَنَوْا رِيبَةً فى قُلُوبِهِمْ إِلا أَن تَقَطعَ
قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(110)
ترجمه :
107 - ( گروهى ديگر از آنها ) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان ( به مسلمانان
) و ( تقويت ) كفر و تفرقه ميان مومنان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از
پيش مبارزه كرده بود ، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى ( و خدمت ) نداشته
ايم اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند ! .
108 - هرگز در آن قيام ( و عبادت ) مكن ، آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوى بنا
شده شايسته تر است كه در آن قيام ( و عبادت ) كنى ، در آن مردانى هستند كه دوست مى
دارند پاكيزه باشند و خداوند پاكيزگان را دوست دارد .
109 - آيا كسى كه شالوده آنرا بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است ، يا
كسى كه اساس آنرا بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد
، و خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند .
110 - ( اما ) اين بنائى را كه آنها كردند همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد در
دلهاى آنها باقى مى ماند مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود ( و بميرند و گر نه از
دل آنها بيرون نمى رود ) و خداوند دانا و حكيم است .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 134
شان نزول :
آيات فوق در باره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم
خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا بنام مسجد ضرار معروف شد .
اين موضوع را همه مفسران اسلامى و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كرده اند ، اگر
چه در جزئيات آن تفاوتهائى ديده مى شود .
خلاصه جريان بطورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود چنين است : گروهى از
منافقان نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده
مسجدى در ميان قبيله بنى سالم ( نزديك مسجد قبا ) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و
پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند ، و همچنين در شبهاى بارانى كه گروهى از
مردم توانائى آمدن به مسجد شما را ندارند فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند ، و
اين در موقعى بود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عازم جنگ تبوك بود .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها اجازه داد ، ولى آنها اضافه كردند آيا
ممكن است شخصا بيائيد و در آن نماز بگزاريد ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
فرمود من فعلا عازم سفرم ، و هنگام بازگشت بخواست خدا به آن مسجد مى آيم و نماز در
آن مى گزارم .
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند
اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيائى و در آنجا نماز بگزارى ، و از خدا بخواهى ما را
بركت دهد ، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وارد دروازه
مدينه نشده بود .
در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و آيات فوق را آورد و پرده از اسرار كار آنها
برداشت ، و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند ، و بقاياى آنرا
ويران كنند ، و جاى آنرا محل ريختن زباله هاى شهر سازند ! اگر به چهره ظاهرى كار
اين گروه نگاه كنيم از چنين دستورى در آغاز
تفسير نمونه ج : 8 ص : 135
دچار حيرت خواهيم شد ، مگر ساختن مسجد ، آن هم براى حمايت از بيماران و پيران و
مواقع اضطرارى كه در حقيقت هم يك خدمت دينى است و هم يك خدمت انسانى كار بدى است كه
چنين دستورى در باره آن صادر شده .
اما هنگامى كه چهره باطنى مسئله را بررسى كنيم خواهيم ديد اين دستور چقدر حساب شده
بوده است .
توضيح اينكه : در زمان جاهليت مردى بود بنام ابو عامر كه آئين نصرانيت را پذيرفته و
در سلك راهبان در آمده بود ، و از عباد و زهاد بشمار مى رفت و نفوذ وسيعى در طائفه
خزرج داشت .
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه هجرت كرد و مسلمانان گرد او را
گرفتند و كار اسلام بالا گرفت ، و هنگامى كه مسلمانان در جنگ بدر بر مشركان پيروز
شدند ابو عامر كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
بود اطراف خود را خالى ديد ، و به مبارزه با اسلام برخاست ، و از مدينه بسوى كفار
مكه گريخت ، و از آنها براى جنگ با پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) استمداد
جست و از قبائل عرب دعوت كرد .
او كه قسمتى از نقشه هاى جنگ احد را ضد مسلمين رهبرى مى كرد ، دستور داد در ميان دو
صف لشكر گودالهائى بكنند كه اتفاقا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در يكى از آنها
افتاد و پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست .
هنگامى كه غزوه احد پايان يافت و با تمام مشكلاتى كه مسلمانان در اين ميدان با آن
روبرو شدند آوازه اسلام بلندتر گرديد و در همه جا پيچيد او از مدينه فرار كرد و به
سوى هرقل پادشاه روم رفت تا از او كمك بگيرد و با لشكرى براى كوبيدن مسلمانان حركت
كند .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بر اثر اين تحريكات و كارشكنى ها پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) لقب فاسق به او داده بود .
بعضى مى گويند مرگ به او مهلت نداد تا خواسته خود را با هرقل در ميان
تفسير نمونه ج : 8 ص : 136
بگذارد ، ولى در بعضى از كتب ديگر مى خوانيم كه او با هرقل تماس گرفت و به وعده هاى
او دلگرم شد ! .
به هر حال او پيش از آنكه بميرد نامه اى براى منافقان مدينه نوشت و به آنها نويد
داد كه با لشكرى از روم به كمكشان خواهد آمد ، مخصوصا توصيه و تاكيد كرد كه مركزى
براى او در مدينه بسازند تا كانون فعاليتهاى آينده او باشد .
ولى از آنجا كه ساختن چنين مركزى در مدينه بنام دشمنان اسلام عملا امكان پذير نبود
منافقان بهتر اين ديدند كه در زير نقاب مسجد ، و به عنوان كمك به بيماران و معذوران
، اين برنامه را عملى سازند .
سر انجام مسجد ساخته شد و حتى مى گويند جوانى آشنا به قرآن را از ميان مسلمانان
بنام مجمع بن حارثه ( يا مجمع بن جاريه ) به امامت مسجد برگزيدند .
ولى وحى الهى پرده از روى كار آنها برداشت و شايد اينكه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) قبل از رفتن به تبوك دستور نداد شدت عمل در مقابل آنها به خرج دهند
براى اين بوده كه هم وضع كار آنها روشن تر شود ، و هم در سفر تبوك ناراحتى فكرى
ديگرى از اين ناحيه نداشته باشد .
هر چه بود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نه تنها در آن مسجد نماز نگزارد ، بلكه
همانگونه كه گفتيم بعضى از مسلمانان ( مالك بن دخشم ، و معنى بن عدى ، و عامر بن
سكر ، يا عاصم بن عدى ) را ماموريت داد كه مسجد را بسوزانند و ويران كنند ، آنها
چنين كردند نخست به وسيله آتش سقف مسجد را سوزاندند و بعد ديوارها را ويران ساختند
و سر انجام محل آنرا مركزى براى ريختن زباله ها قرار دادند .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 137
تفسير : بتخانه اى در چهره مسجد !
در آيات گذشته به وضع گروههاى مختلفى از مخالفان اشاره شد ، و آيات مورد بحث گروه
ديگرى از آنها را معرفى مى كند ، گروهى كه با يك نقشه ماهرانه حساب شده وارد ميدان
شدند ، ولى لطف الهى به يارى مسلمانان شتافت ، و اين نقشه نيز نقش بر آب شد .
در نخستين آيه مى گويد گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند كه هدفهاى
شومى زير اين نام مقدس نهفته بودند ، ( و الذين اتخذوا مسجدا ) .
سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند :
1 - منظور آنها اين بود كه با اين عمل ضرر و زيانى به مسلمانان برسانند ( ضرارا ) .
ضرار به معنى زيان رسانيدن تعمدى است ، آنها در واقع درست به عكس آنچه ادعا داشتند
كه هدفشان تامين منافع مسلمانان و كمك به بيماران و از كار افتادگان است ، مى
خواستند با اين مقدمات پيامبر اسلام را نابود و مسلمانان را در هم بكوبند و حتى اگر
توفيق يابند نام اسلام را از صفحه جهان براندازند .
2 - تقويت مبانى كفر و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام ( و كفرا ) .
3 - ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان ، زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد ، مسجد
قبا كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه از آن فاصله
تفسير نمونه ج : 8 ص : 138
داشت از رونق مى افتاد ( و تفريقا بين المؤمنين ) .
از اين جمله - آنچنان كه بعضى از مفسران استفاده كرده اند - چنين بر مى آيد كه
نبايد فاصله ميان مساجد آنچنان كم باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند ،
بنابراين آنها كه روى تعصبهاى قومى و يا اغراض شخصى مساجد را در كنار يكديگر مى
سازند ، و جماعات مسلمين را آنچنان پراكنده مى كنند كه صفوف جماعت آنها خلوت و بى
رونق و بى روح مى شود ، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند .
4 - آخرين هدف آنها اين بود كه مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش
مبارزه كرده بود و سوابق سوئش بر همگان روشن بود بسازند تا از اين پايگاه نفاق ،
برنامه هاى خود را عملى سازند ( و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل ) .
ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب
پيچيده بودند ، و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم (
و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى ) .
و اين است آئين منافقان در هر عصر و زمان كه علاوه بر استتار در پرده هاى ظاهرا
زيبا متوسل به انواع سوگندهاى دروغين براى منحرف ساختن افكار عمومى مى شوند .
ولى قرآن اضافه مى كند خداوندى كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش
يكسان مى باشد گواهى مى دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند ( و الله يشهد انهم
لكاذبون ) .
در اين جمله انواع تاكيدها براى تكذيب آنان به چشم مى خورد نخست اينكه جمله اسميه
است ، و ديگر اينكه كلمه ان براى تاكيد است ، و نيز لام لكاذبون كه به اصطلاح لام
ابتدا و براى تاكيد مى باشد و همچنين ذكر
تفسير نمونه ج : 8 ص : 139
كاذبون بجاى فعل ماضى دليل بر استمرار و ادامه دروغگوئى آنان مى باشد ، و به اين
ترتيب خداوند با شديدترين وجهى سوگندهاى غليظ و شديد آنان را تكذيب مى كند ! .
خداوند در آيه بعد تاكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده ، به پيامبرش صريحا دستور
مى دهد كه هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن و نماز مگزار ( لا تقم فيه ابدا ) .
بلكه بجاى اين مسجد شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن
در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است ( لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان
تقوم فيه ) .
نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى دينى و تفرقه بنا
شده است .
كلمه احق شايسته تر گر چه افعل التفضيل است ولى در اينجا به معنى مقايسه دو چيز در
شايستگى نيامده بلكه شايسته و ناشايسته اى را مقايسه مى كند ، و اين در آيات قرآن و
احاديث و سخنان روزمره نمونه هاى زيادى دارد .
مثلا گاه به شخص ناپاك و دزد مى گوئيم پاكى و درست كارى براى تو بهتر است ، معنى
اين سخن آن نيست كه دزدى و ناپاكى خوب است ولى پاكى از آن بهتر است بلكه مفهومش اين
است كه پاكى خوب و دزدى بد و ناشايست است .
مفسران گفته اند مسجدى كه در جمله فوق به آن اشاره شده كه شايسته است پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) در آن نماز بخواند همان مسجد قبا است كه منافقان مسجد ضرار را
در نزديك آن ساخته بودند .
البته اين احتمال نيز داده شده كه منظور مسجد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و يا
|