بعدی
تفسير نمونه ج : 8 ص : 319
قرآن شرح مى دهد .
مرحله اول مرحله موعظه و اندرز است .
مرحله دوم مرحله پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است .
مرحله سوم مرحله هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد .
و مرحله چهارم مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت و
نعمت پروردگار شود و هر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد و جالب اينكه
تمام آنها در پرتو قرآن انجام مى گيرد .
قرآن است كه انسانها را اندرز مى دهد ، و قرآن است كه زنگار گناه و صفات زشت را از
قلب آنها مى شويد ، و قرآن است كه نور هدايت را به دلها مى تاباند ، و نيز قرآن است
كه نعمتهاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند .
على (عليه السلام) در گفتار جامع خود در نهج البلاغه با رساترين تعبيرى اين حقيقت
را توضيح داده است آنجا كه مى فرمايد : ... فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على
لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال : از قرآن
براى بيماريهاى خود شفا بطلبيد ، و به آن براى حل مشكلاتتان استعانت بجوئيد ، چه
اينكه در قرآن شفاى بزرگترين دردها است كه آن درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است
.
و اين خود مى رساند كه قرآن نسخه اى است براى بهبودى فرد و جامعه از انواع
بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى و اين همان حقيقتى است كه مسلمانان آن را بدست فراموشى
سپرده و به جاى اينكه از اين داروى شفا بخش بهره گيرند درمان خود را در مكتبهاى
ديگر جستجو مى كنند ، و اين كتاب بزرگ آسمانى را فقط يك كتاب خواندنى قرار داده اند
نه انديشيدنى و عمل كردنى .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 320
در آيه بعد براى تكميل اين بحث و تاكيد روى اين نعمت بزرگ الهى يعنى قرآن مجيد كه
از هر نعمتى برتر و بالاتر است ، مى فرمايد : بگو اى پيامبر اين مردم به فضل
پروردگار و به رحمت بى پايان او و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همه نعمتها است
بايد خشنود بشنوند ، نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبيله هاشان (
قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا ) .
زيرا اين سرمايه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است و
هيچيك از آنها قابل مقايسه با اين نيست ( هو خير مما يجمعون ) .
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد :
1 - آيا قلب كانون احساسات است
ظاهر آيه اول مورد بحث مانند بعضى ديگر از آيات قرآن اين است كه كانون بيماريهاى
اخلاقى ، قلب است ، اين سخن در ابتدا ممكن است توليد اين اشكال كند كه ما مى دانيم
تمام اوصاف اخلاقى و مسائل فكرى و عاطفى به روح انسان بازگشت مى كند ، قلب يك تلمبه
خود كار براى نقل و انتقال خون و آبيارى و تغذيه سلولهاى بدن بيش نيست .
البته حق همين است ، كه قلب تنها ماموريت اداره جسم انسان را دارد و مسائل روانى
مربوط به روح آدمى است ، اما نكته دقيقى در اينجا وجود دارد كه با توجه به آن ، رمز
اين تعبير قرآن روشن مى شود و آن اينكه در جسم انسان دو كانون وجود دارد كه هر كدام
مظهر بخشى از اعمال روانى انسان است ، يعنى هر يك از اين دو كانون با فعل و
انفعالات روانى فورا عكس العمل نشان مى دهد يكى مغز است و ديگرى قلب .
هنگامى كه در محيط روح مسائل فكرى را بررسى مى كنيم ، عكس العمل آن فورا در مغز
آشكار مى شود ، و به تعبير ديگر مغز ابزارى است براى كمك به روح در مساله تفكر ، و
لذا به هنگام تفكر خون سريعتر در مغز گردش مى كند ،
تفسير نمونه ج : 8 ص : 321
سلولهاى مغزى فعل و انفعال بيشترى دارند و غذاى بيشترى جذب مى كنند و امواج زيادترى
مى فرستند ، ولى به هنگامى كه پاى مسائل عاطفى مانند عشق و محبت و تصميم و اراده و
خشم و كينه و حسد ، عفو و گذشت به ميان مى آيد ، فعاليت عجيبى در قلب انسان شروع مى
شود ، گاهى ضربان شديد پيدا مى كند ، گاهى ضربانش بقدرى سست مى شود گويا مى خواهد
از كار بايستد ، گاهى احساس مى كنيم كه قلب ما مى خواهد منفجر بشود ، اينها همه به
خاطر پيوند نزديكى است كه قلب با اين سلسله مسائل روانى دارد .
از همين رو قرآن مجيد ايمان را به قلب نسبت مى دهد ( و لما يدخل الايمان فى قلوبكم
) - ( حجرات - 14 ) و يا جهل و لجاجت و عدم تسليم در مقابل حق را به عنوان نابينائى
قلب تعبير مى كند ( و لكن تعمى القلوب اللتى فى الصدور - حج - 46 ) .
نا گفته نماند كه اين گونه تعبيرات مخصوص قرآن نيست ، در ادبيات زبانهاى گوناگون در
زمانهاى گذشته و امروز نيز جلوه هاى مختلف اين مساله ديده مى شود ، غالبا به كسى كه
علاقه داريم مى گوئيم در قلب ما جاى دارى و يا قلب ما متوجه تو است ، و يا قلب ما
در گرو عشق تو است ، و هميشه سمبل عشق را ترسيمى از قلب انسان قرار مى دهند .
همه اينها به خاطر آن است كه انسان همواره اين احساس را داشته است كه به هنگام عشق
و علاقه و يا كينه و حسد و مانند اينها تاثير و تاثر خاصى در قلب خود احساس مى كند
، يعنى نخستين جرقه اين مسائل روانى به هنگام انتقال به جسم در قلب آشكار مى شود .
البته علاوه بر همه اينها ، سابقا اشاره كرده ايم كه يكى از معانى قلب در لغت عقل و
روح آدمى است و معنى آن منحصر به اين عضو مخصوص كه در درون سينه است نمى باشد و اين
خود تفسير ديگرى براى آيات قلب مى تواند باشد اما
تفسير نمونه ج : 8 ص : 322
براى همه آنها زيرا در بعضى تصريح شده قلبهائى كه در سينه ها است ( دقت كنيد )
2 - در اينكه ميان فضل و رحمت كه در آيه دوم به آن اشاره شده است چه تفاوتى است در
ميان مفسران گفتگو بسيار است : الف - بعضى فضل الهى را اشاره به نعمتهاى ظاهرى ، و
رحمت را اشاره به نعمتهاى باطنى دانسته اند ، و يا به تعبير ديگر يكى نعمت مادى و
ديگرى نعمت معنوى را مى گويد ( كرارا در آيات قرآن جمله و ابتغوا من فضله يا
لتبتغوا من فضله به معنى تحصيل روزى و درآمد مادى آمده است ) .
ب - بعضى ديگر گفته اند : فضل الهى آغاز نعمت ، و رحمت او و دوام نعمت است ( البته
با توجه به اينكه فضل به معنى بخشيدن نعمت مى باشد و با توجه به اينكه ذكر رحمت پس
از آن بايد چيزى اضافه بر آن بوده باشد ، تفسير فوق قابل درك است ) و اينكه در
روايت متعددى مى خوانيم منظور از فضل الهى وجود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و
نعمت نبوت ، و منظور از رحمت پروردگار وجود على (عليه السلام) و نعمت ولايت است ،
نيز شايد اشاره به همين تفسير باشد ، زيرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سر آغاز
اسلام بود و على (عليه السلام) سبب بقا و ادامه حيات آن شد ( يكى علت محدثه و ايجاد
كننده و ديگرى مبقيه و بقا دهنده ) .
بعضى ديگر احتمال داده اند كه فضل اشاره به نعمتهاى بهشتى ، و رحمت اشاره به آمرزش
از گناه است .
ج - اين احتمال نيز داده شده كه فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به دوست و دشمن مى
باشد و رحمت با توجه به كلمه للمؤمنين كه در آيه قبل به صورت قيد رحمت ذكر شده
اشاره به رحمت ويژه او نسبت به افراد با ايمان است .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 323
تفسير ديگرى كه براى اين دو ذكر شده اين است كه فضل پروردگار اشاره به مساله ايمان
، و رحمت اشاره به قرآن مجيد است كه در آيه قبل از آن سخن گفته شد .
البته غالب اين معانى با هم تضادى ندارند و ممكن است همه در مفهوم جامع فضل و رحمت
جمع باشد .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 324
قُلْ أَ رَءَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِّن رِّزْق فَجَعَلْتُم مِّنْهُ
حَرَاماً وَ حَلَلاً قُلْ ءَاللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلى اللَّهِ
تَفْترُونَ(59) وَ مَا ظنُّ الَّذِينَ يَفْترُونَ عَلى اللَّهِ الْكذِب يَوْمَ
الْقِيَمَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضل عَلى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا
يَشكُرُونَ(60) وَ مَا تَكُونُ فى شأْن وَ مَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْءَان وَ لا
تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَل إِلا كنَّا عَلَيْكمْ شهُوداً إِذْ تُفِيضونَ فِيهِ وَ مَا
يَعْزُب عَن رَّبِّك مِن مِّثْقَالِ ذَرَّة فى الأَرْضِ وَ لا فى السمَاءِ وَ لا
أَصغَرَ مِن ذَلِك وَ لا أَكْبرَ إِلا فى كِتَب مُّبِين(61)
ترجمه :
59 - بگو آيا روزيهائى را كه خداوند بر شما نازل كرده مشاهده كرديد كه بعضى از آنرا
حلال و بعضى را حرام كرده ايد بگو آيا خداوند به شما اجازه داده يا بر خدا افترا مى
بنديد ؟ ( و پيش خود تحريم و تحليل مى كنيد ) .
60 - آنها كه بر خدا افترا مى بندند در باره ( مجازات ) روز رستاخيز چه مى انديشند
؟ خداوند فضل ( و بخشش ) نسبت به همه مردم دارد ، اما اكثر آنها سپاسگزارى نمى كنند
61 - در هيچ حال ( و انديشه اى ) نيستى و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى ، و
هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اينكه ما ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن
مى شويد ، و هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند ، به اندازه
سنگينى ذره اى و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن ، مگر اينكه ( همه آنها ) در
كتاب آشكار ( و لوح محفوظ علم خداوند ) ثبت است .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 325
تفسير : همه جا ناظر او است !
در آيات گذشته سخن از قرآن و موعظه الهى و هدايت و رحمتى كه در اين كتاب آسمانى است
در ميان بود ، و در آيات مورد بحث به همين مناسبت از قوانين ساختگى و خرافى و احكام
دروغين مشركان سخن مى گويد زيرا كسى كه ايمان به خدا دارد و مى داند همه مواهب و
ارزاق از ناحيه او است بايد اين حقيقت را نيز بپذيرد كه بيان حكم اين مواهب و مجاز
و غير مجاز آنها بدست پروردگار است و بدون اذن و فرمان او دخالت در اين كار ناروا
است .
در نخستين آيه مورد بحث ، روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى
فرمايد : به آنها بگو : چرا اين روزيهائى را كه خداوند براى شما نازل كرده است بعضى
را حرام و بعضى را حلال قرار داده ايد ؟ ! ( قل أ رايتم ما انزل الله لكم من رزق
فجعلتم منه حراما و حلالا ) .
و بر طبق سنن خرافى خود پاره اى از چهار پايان را تحت عنوان سائبه و بجيره و وصيله
و همچنين قسمتى از زراعت و محصول كشاورزى خود را تحريم نموده ايد و خود را از اين
نعمتهاى پاك محروم ساخته ، به علاوه اين مربوط به شما نيست كه چه چيز حلال و چه چيز
حرام بايد باشد ، اين تنها در اختيار فرمان پروردگار و خالق آنها است .
بگو آيا خداوند به شما اجازه داده است چنين قوانينى را وضع كنيد ، يا بر خدا افترا
مى بنديد ( قل آلله اذن لكم ام على الله تفترون ) .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 326
يعنى اين كار از دو صورت خارج نيست ، و شق سوم ندارد ، يا بايد با اجازه پروردگار
صورت گرفته باشد ، و يا تهمت و افترا است ، و چون احتمال اول منتفى است بنابراين
چيزى جز تهمت و افترا نمى تواند باشد .
اكنون كه مسلم شد آنها با اين احكام خرافى و ساختگى خود علاوه بر محروم شدن از
نعمتهاى الهى تهمت و افترا به ساحت مقدس پروردگار بسته اند ، اضافه مى كند : آنها
كه بر خدا دروغ مى بندند ، در باره مجازات روز قيامت چه مى انديشند ؟ آيا تامينى
براى رهائى از اين كيفر دردناك به دست آورده اند ؟ ( و ما ظن الذين يفترون على الله
الكذب يوم القيامة ) .
اما خداوند فضل و رحمت گسترده اى بر مردم دارد به همين دليل آنها را در برابر اين
گونه اعمال زشتشان فورا كيفر نمى دهد ( ان الله لذو فضل على الناس ) .
ولى آنها به جاى اينكه از اين مهلت الهى استفاده كنند و عبرت گيرند و شكر آن را بجا
بياورند و به سوى خدا بازگردند اكثر آنان غافلند و سپاس اين نعمت بزرگ را بجا نمى
آورند ( و لكن اكثرهم لا يشكرون ) .
اين احتمال نيز در تفسير اين آيه وجود دارد كه حلال بودن همه اين مواهب و روزيها (
بجز اشياء زيانبخش و ناپاك كه استثنا شده ) خود يك نعمت بزرگ الهى است و بسيارى از
مردم بجاى سپاسگزارى در برابر اين نعمت ، ناسپاسى مى كنند و با احكام خرافى و
ممنوعيتهاى بى دليل خود را از آن محروم مى دارند .
و براى اينكه تصور نشود اين مهلت الهى دليل بر عدم احاطه علم پروردگار بر كارهاى
آنها است ، در آخرين آيه مورد بحث اين حقيقت را به رساترين عبارت بيان مى كند كه او
از تمام ذرات موجودات در پهنه آسمان و زمين و جزئيات
تفسير نمونه ج : 8 ص : 327
اعمال بندگان آگاه و با خبر است ، و مى گويد : در هيچ حالت و كار مهمى نمى باشى ، و
هيچ آيه اى از قرآن را تلاوت نمى كنى ، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اينكه ما
شاهد و ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن عمل مى شويد ( و ما تكون فى شان و
ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه ) .
شهود جمع شاهد در اصل به معنى حضور توأم با مشاهده با چشم و يا قلب و فكر است ، و
تعبير به جمع اشاره به اين است كه نه تنها خدا بلكه فرشتگانى كه فرمانبردار او
هستند و مراقب اعمال انسانها مى باشند نيز از همه اين كارها با خبرند و شاهد و
ناظرند .
و همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم تعبير به صيغه جمع در مورد خداوند با اينكه
ذات پاك او از هر جهت يگانه و يكتا است براى اشاره به عظمت مقام او است و اينكه
همواره مامورينى سر بر فرمان او دارند ، و در اطاعت امرش آماده و حاضرند ، و در
واقع سخن تنها از او نيست ، بلكه از او است و آنهمه ماموران مطيعش .
سپس با تاكيد بيشتر ، مساله آگاهى خدا را از همه چيز تعقيب كرده مى گويد : كوچكترين
چيزى در زمين و آسمان حتى به اندازه سنگينى ذره بى مقدارى ، از ديدگاه علم پروردگار
تو مخفى و پنهان نمى ماند ، و نه كوچكتر از اين و نه بزرگتر از اين مگر اينكه همه
اينها در لوح محفوظ و كتاب آشكار علم خدا ثبت و ضبط است ( و ما يعزب عن ربك من
مثقال ذره فى الارض
تفسير نمونه ج : 8 ص : 328
و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ) .
يعزب از ماده عزوب در اصل به معنى دورى و جدائى از خانه و خانواده براى يافتن مرتع
از جهت گوسفندان و چهار پايان است و سپس به معنى غيبت و پنهانى بطور مطلق استعمال
شده است .
ذره به معنى جسم بسيار كوچك است و به همين جهت به مورچه هاى ريز نيز ذره گفته مى
شود ( براى توضيح بيشتر به جلد سوم صفحه 389 مراجعه فرمائيد ) .
كتاب مبين اشاره به علم وسيع پروردگار است كه گاهى از آن تعبير به لوح محفوظ مى شود
( در اين باره در جلد پنجم صفحه 271 نيز سخن گفته ايم ) .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - آيات فوق در ضمن عبارات كوتاهى اين حقيقت را ثابت مى كند كه حق قانونگزارى
مخصوص خدا است و هر كس بى اذن و اجازه و فرمان او اقدام به چنين كارى كند مرتكب
تهمت و افتراء بر خدا شده است ، زيرا همه روزيها و مواهب عالم از ناحيه او نازل
گرديده ، و در حقيقت مالك اصلى همه آنها خدا است ، بنابراين او است كه حق دارد بعضى
را مجاز و بعضى را غير مجاز اعلام كند ، هر چند دستورهاى او در اين زمينه در مسير
منافع و تكامل بندگان است و او كمترين نيازى به اين كار ندارد ، ولى به هر حال صاحب
اختيار و قانونگزار او است .
مگر اينكه اجازه اين كار را در حدودى كه صلاح مى داند به كسى مانند پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) واگذار كند .
چنانكه از روايات متعددى نيز استفاده مى شود كه پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) بعضى از امور را واجب يا حرام كرده است كه در زبان روايات به عنوان
فرض النبى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 329
ناميده شده ، البته همه اينها طبق فرمان خداوند و اختياراتى است كه به پيامبرش
واگذار كرده است .
جمله الله اذن بكم نيز دليل بر اين است كه ممكن است خداوند چنين اجازه اى را به كسى
بدهد .
اين بحث مربوط به مساله ولايت تشريعى است كه بخواست خدا در محل ديگرى به گونه اى
مشروحتر بيان خواهيم كرد .
2 - اينكه در آيات فوق در مورد ارزاق تعبير به نزول شده ، با اينكه مى دانيم تنها
آب باران است كه از آسمان فرود مى آيد ، يا به خاطر اين است كه اين قطرات حياتبخش
ريشه اصلى همه روزيها را تشكيل مى دهد ، و يا به خاطر اين است كه منظور نزول مقامى
است كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، اين تعبير در سخنان روزمره نيز ديده مى شود كه
اگر از شخص بزرگى دستورى يا موهبتى به شخص كوچكى بشود ، مى گويند اين برنامه از
بالا دستور داده شده ، يا از بالا به ما رسيده است .
3 - علماى علم اصول از جمله آلله اذن لكم ام على الله تفترون اصل عدم حجيت ظن را
ثابت كرده اند و گفته اند اين تعبير نشان مى دهد كه هيچ حكمى از احكام الهى را بدون
قطع و يقين نمى توان اثبات كرد و گرنه افترا بر خدا حرام است ( البته در اين
استدلال بحثهائى داريم كه در مباحث علم اصول ذكر كرده ايم ) .
4 - آيات فوق يك درس ديگر نيز به ما مى دهد و آن اينكه قانونگزارى در برابر قانون
خدا ، آئين جاهليت است ، كه به خود حق مى دادند با افكار نارسايشان احكامى وضع كنند
، ولى يك خداپرست واقعى هرگز نمى تواند چنين بوده باشد
تفسير نمونه ج : 8 ص : 330
و اينكه مى بينيم در عصر و زمان ما گروهى هستند كه دم از ايمان به خدا و اسلام مى
زنند و در عين حال دست گدائى به سوى قوانين ديگران كه قوانين غير اسلامى است دراز
مى كنند ، و يا به خود اجازه مى دهند كه قوانين اسلام را به عنوان اينكه قابل عمل
نيست كنار بگذارند و شخصا به جعل قانون بپردازند ، آنها نيز پيرو سنتهاى جاهلى
هستند .
اسلام واقعى تجزيه پذير نيست ، هنگامى كه گفتيم مسلمانيم بايد همه قوانين آنرا
برسميت بشناسيم ، و اينكه بعضى مى گويند اين قوانين همه قابل اجرا نيست پندار بى
اساسى است كه از يك نوع غرب زدگى و خود باختگى ناشى شده است .
البته اسلام به خاطر جامعيتى كه دارد در يك سلسله از مسائل با ذكر اصول كلى دست ما
را باز گزارده است كه نيازهاى هر عصر و زمان را با شور و مشورت بر طبق آن اصول
تنظيم و به اجرا در آوريم .
5 - در آخرين آيه مورد بحث به هنگام اشاره به وسعت علم پروردگار روى سه نكته تكيه
كرده و فرموده : در هيچ كار و حالى نيستى ، و هيچ آيه اى تلاوت نمى كنى ، و هيچ
عملى انجام نمى دهيد مگر اينكه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم .
اين تعبيرات سه گانه در واقع اشاره به افكار و گفتار و اعمال انسانها است ، يعنى
خداوند همانگونه كه اعمال ما را مى بيند ، سخنان ما را مى شنود ، و از افكار و نيات
ما آگاه و با خبر است و چيزى از اينها از محيط علم پروردگار بيرون نيست .
بدون شك نيت و حالات روحى در مرحله نخست قرار دارد و گفتار پشت سر آن است و كردار و
عمل به دنبال آن ، و لذا در آيه نيز به همين ترتيب ذكر
تفسير نمونه ج : 8 ص : 331
شده است .
ضمنا اينكه مى بينيم قسمت اول و دوم به صورت مفرد و خطاب به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) ذكر شده و قسمت سوم به صورت جمع و خطاب به عموم مسلمانان است ممكن
است به اين جهت باشد كه مرحله تصميم گيرى در برنامه هاى اسلامى مربوط به رهبر امت و
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد ، همانگونه كه گرفتن آيات قرآن از سوى خدا
و تلاوت آن بر مردم نيز از ناحيه او است ، ولى عمل كردن به اين برنامه ها به عموم
ملت ارتباط دارد ، و هيچكس از آن مستثنى نيست .
6 - در آخرين آيات فوق درس بزرگى براى همه مسلمانان بيان شده است درسى كه مى تواند
آنها را در مسير حق براه اندازد و از كجرويها و انحرافات باز دارد ، درسى است كه
توجه به آن جامعه اى صالح و پاك مى سازد ، و آن اينكه : به اين حقيقت توجه داشته
باشيم كه هر گامى بر مى داريم و هر سخنى كه مى گوئيم و هر انديشه اى كه در سر مى
پرورانيم ، و به هر سو نگاه مى كنيم ، و در هر حالى هستيم ، نه تنها ذات پاك خدا
بلكه فرشتگان او نيز مراقب ما هستند و با تمام توجه ما را مى نگرند .
كوچكترين حركتى در پهنه آسمان و زمين از ديدگاه علم او مخفى و پنهان نمى ماند ، نه
تنها مخفى نمى ماند بلكه همه آنها ثبت مى شود در آن لوحى كه محفوظ است و اشتباه و
غلط و دگرگونى در آن راه ندارد ، در صفحه علم بى پايان خدا ، در انديشه فرشتگان
مقربين و نويسندگان اعمال آدميان ، در پرونده ما و در نامه اعمال همه ما .
بى جهت نيست كه امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) هر زمان اين آيه را تلاوت مى كرد شديدا گريه مى نمود ( كان رسول
الله اذا قرء هذه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 332
الايه بكى بكاء شديدا ) .
جائى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آنهمه اخلاص و بندگى و آنهمه خدمت به
خلق و عبادت خالق از كار خود در برابر علم خدا ترسان باشد ، حال ما و ديگران معلوم
است .
أَلا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(62)
الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ(63) لَهُمُ الْبُشرَى فى الْحَيَوةِ
الدُّنْيَا وَ فى الاَخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكلِمَتِ اللَّهِ ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ
الْعَظِيمُ(64) وَ لا يحْزُنك قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ للَّهِ جَمِيعاً هُوَ
السمِيعُ الْعَلِيمُ(65)
ترجمه :
62 - آگاه باشيد اوليا ( و دوستان ) خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند .
63 - همانها كه ايمان آوردند و ( از مخالفت فرمان خدا ) پرهيز مى كردند .
64 - در زندگى دنيا و در آخرت شاد ( و مسرور ) ند ، وعده هاى الهى تخلف ناپذير است
، و اين رستگارى بزرگى است .
65 - سخن آنها تو را غمگين نسازد تمام عزت ( و قدرت ) از آن خدا است و او شنوا و
داناست .
تفسير : آرامش روح در سايه ايمان
چون در آيات گذشته قسمتهائى از حالات مشركان و افراد بى ايمان مطرح
تفسير نمونه ج : 8 ص : 333
شده بود در اين آيات شرح حال مؤمنان مخلص و مجاهد و پرهيزگار كه درست نقطه مقابل
آنان هستند بيان گرديده ، تا با مقايسه - همانگونه كه روش قرآن است - نور از ظلمت و
سعادت از بدبختى شناخته شود .
در نخستين آيه مى گويد : آگاه باشيد كه اولياى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى
دارند ( الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) .
براى فهم دقيق محتواى اين سخن بايد معنى اولياء بخوبى شناخته شود .
اوليا جمع ولى در اصل از ماده ولى يلى گرفته شده كه به معنى نبودن واسطه ميان دو
چيز و نزديكى و پى در پى بودن آنها است ، به همين دليل به هر چيزى كه نسبت به ديگرى
قرابت و نزديكى داشته باشد ، خواه از نظر مكان يا زمان يا نسب و يا مقام ، ولى گفته
مى شود ، استعمال اين كلمه به معنى سرپرست و دوست و مانند اينها نيز از همين جا است
.
بنابراين اولياء خدا كسانى هستند كه ميان آنان و خدا حائل و فاصله اى نيست ، حجابها
از قلبشان كنار رفته ، و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك ، خدا را با چشم دل
چنان مى بينند كه هيچگونه شك و ترديدى به دلهايشان راه نمى يابد ، و به خاطر همين
آشنائى با خدا كه وجود بى انتها و قدرت بى پايان و كمال مطلق است ، ماسواى خدا در
نظرشان كوچك و كم ارزش و نا پايدار و بى مقدار است .
كسى كه با اقيانوس آشنا است ، قطره در نظرش ارزشى ندارد و كسى كه خورشيد را مى بيند
نسبت به يك شمع بى فروغ بى اعتنا است .
و از اينجا روشن مى شود كه چرا آنها ترس و اندوهى ندارند ، زيرا خوف و ترس معمولا
از احتمال فقدان نعمتهائى كه انسان در اختيار دارد و يا خطراتى كه ممكن است در
آينده او را تهديد كند ، ناشى مى شود ، همانگونه كه غم و اندوه معمولا نسبت به
گذشته و فقدان امكاناتى است كه در اختيار داشته است ، اولياء و دوستان راستين خدا
از هر گونه وابستگى و اسارت جهان ماده
تفسير نمونه ج : 8 ص : 334
آزادند ، و زهد به معنى حقيقيش بر وجود آنها حكومت مى كند ، نه با از دست دادن
امكانات مادى جزع و فزع مى كنند و نه ترس از آينده در اين گونه مسائل افكارشان را
به خود مشغول مى دارد .
بنابراين غمها و ترسهائى كه ديگران را دائما در حال اضطراب و نگرانى نسبت به گذشته
و آينده نگه مى دارد در وجود آنها راه ندارد .
يك ظرف كوچك آب ، از دميدن يك انسان متلاطم مى شود ، ولى در پهنه اقيانوس كبير حتى
طوفانها كم اثر است و به همين دليل اقيانوس آرامش مى نامند ( لكى لا تاسوا على ما
فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم ) ( حديد - 23 ) .
نه آن روز كه داشتند به آن دل بستند و نه امروز كه از آن جدا مى شوند غمى دارند ،
روحشان بزرگتر و فكرشان بالاتر از آن است كه اينگونه حوادث در گذشته و آينده در
آنها اثر بگذارد .
به اين ترتيب امنيت و آرامش واقعى بر وجود آنها حكمفرماست و بگفته قرآن اولئك لهم
الامن ( انعام - 82 ) و يا به تعبير ديگر الا بذكر الله تطمئن القلوب : ياد خدا
مايه آرامش دلها است ( رعد - 28 ) .
خلاصه اينكه غم و ترس در انسانها معمولا ناشى از روح دنيا پرستى است ، آنها كه از
اين روح تهى هستند ، اگر غم و ترسى نداشته باشند بسيار طبيعى است .
اين بيان استدلالى مساله بود و گاهى همين موضوع به بيان ديگرى كه شكل عرفانى دارد
به اين صورت عرضه مى شود .
اولياى خدا آنچنان غرق صفات جمال و جلال او هستند و آنچنان محو مشاهده ذات پاك او
مى باشند كه غير او را به دست فراموشى مى سپردند ، روشن است در غم و اندوه و ترس و
وحشت حتما نياز به تصور فقدان و از دست دادن چيزى و يا مواجهه با دشمن و موجود
خطرناكى دارد ، كسى كه غير خدا در دل او نمى گنجد و به غير او نمى انديشد و جز او
را در روح خود پذيرا نمى شود ، چگونه ممكن است غم و اندوه و ترس و وحشتى داشته باشد
.
تفسير نمونه ج : 8 ص : 335
از آنچه گفتيم اين حقيقت نيز آشكار شد كه منظور غمهاى مادى و ترسهاى دنيوى است ، و
گرنه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است ، ترس از عدم انجام وظائف و
مسئوليتها ، و اندوه بر آنچه از موفقيتها از آنان فوت شده ، كه اين ترس و اندوه
جنبه معنوى دارد و مايه تكامل وجود انسان و ترقى او است ، به عكس ترس و اندوههاى
مادى كه مايه انحطاط و تنزل است .
امير مؤمنان على (عليه السلام) در خطبه معروف همام كه حالات اولياى خدا در آن به
عاليترين وجهى ترسيم شده مى فرمايد : قلوبهم محزونة و شرورهم مامونة : دلهاى آنها
محزون و مردم از شر آنها در امانند و نيز مى فرمايد و لو لا الاجل الذى كتب الله
عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب :
اگر اجلى كه خداوند براى آنها مقرر كرده نبود حتى يك چشم بر هم زدن ارواح آنها در
بدنهايشان آرام نمى گرفت ، به خاطر عشق به پاداش الهى و ترس و وحشت از مجازات و
كيفر او .
قرآن مجيد نيز در باره مؤمنان مى گويد : الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعه
مشفقون : كسانى كه از پروردگارشان با اينكه او را به خشم نمى بينند مى ترسند و از
رستاخيز بيمناكند ( انبياء - 49 ) بنابراين آنها خوف و ترس ديگرى دارند .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 336
در اينكه منظور از اولياء خدا چه كسانى است در ميان مفسران گفتگو است ولى آيه دوم
مطلب را روشن ساخته و بگفتگوها پايان مى دهد و مى گويد : آنها كسانى هستند كه ايمان
آورده اند و به طور مداوم تقوا و پرهيز كارى را پيشه خود ساخته اند ( الذين آمنوا و
كانوا يتقون ) .
جالب اينكه ايمان را به صورت فعل ماضى مطلق آورده و تقوا را به صورت ماضى استمرارى
اشاره به اينكه ايمان آنها به سر حد كمال رسيده ولى مساله تقوا كه در عمل روزمره
منعكس مى شود و هر روز و هر ساعت كار تازه اى مى طلبد و جنبه تدريجى دارد براى آنها
به صورت يك برنامه و وظيفه دائمى در آمده است .
آرى اينها هستند كه با داشتن اين دو ركن اساسى دين و شخصيت چنان آرامشى در درون جان
خود احساس مى كنند كه هيچيك از طوفانهاى زندگى آنها را تكان نمى دهد بلكه به مضمون
المؤمن كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف همچون كوه در برابر تند باد حوادث استقامت
به خرج مى دهند .
در سومين آيه روى مساله عدم وجود ترس و غم و وحشت در وجود اولياى حق با اين عبارت
تاكيد مى كند كه براى آنان در زندگى دنيا و در آخرت بشارت است : ( لهم البشرى فى
الحيوة الدنيا و فى الاخرة ) .
به اين ترتيب نه تنها ترس و غمى ندارند بلكه بشارت و خوشحالى و سرور به خاطر
نعمتهاى فراوان و مواهب بى پايان الهى هم در اين زندگى و هم در آن زندگى نصيب آنان
مى شود ( توجه داشته باشيد كه البشرى با الف و لام جنس و به صورت مطلق ذكر شده و
انواع بشارتها را شامل مى شود ) .
باز براى تاكيد اضافه مى كند سخنان پروردگار و وعده هاى الهى تغيير و تبديل ندارد ،
و خداوند به اين وعده خود نسبت به دوستانش وفا مى كند ( لا تبديل لكلمات الله ) .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 337
و اين پيروزى و سعادت بزرگى است براى هر كس كه نصيبش شود ( ذلك هو الفوز العظيم ) .
و در آخرين آيه روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه سر سلسله اولياء
و دوستان خدا است كرده و به صورت دلدارى و تسلى خاطر به او مى گويد : سخنان ناموزون
مخالفان و مشركان غافل و بيخبر تو را غمگين نكند ( و لا يحزنك قولهم ) .
چرا كه تمام عزت و قدرت از آن خدا است و در برابر اراده حق از دشمنان كارى ساخته
نيست ( ان العزة لله جميعا ) .
او از تمام نقشه هاى آنها با خبر است ، سخنانشان را مى شنود و از اسرار درونشان
آگاه است ( هو السميع العليم ) .
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد :
1 - منظور از بشارت در اين آيه چيست ؟
در اينكه بشارتى را كه خداوند در آيات فوق به دوستانش در دنيا و آخرت ارزانى داشته
چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى آن را مخصوص به بشارتى دانسته اند كه فرشتگان در آستانه مرگ و انتقال از اين
جهان به مؤمنان مى دهد و مى گويند و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون ( سجده - 30 )
.
و بعضى ديگر آنرا اشاره به وعده هاى پيروزى پروردگار و غلبه بر دشمنان و حكومت در
روى زمين مادام كه مؤمنند و صالحند مى دانند .
در بعضى از روايات اين بشارت به خوابهاى خوش كه مؤمنان مى بينند تفسير شده ولى
همانگونه كه گفتيم با توجه به مطلق بودن اين كلمه و الف و لام جنس در
تفسير نمونه ج : 8 ص : 338
البشرى مفهوم وسيعى نهفته شده كه هر گونه بشارت و شادى پيروزى و موفقيت را شامل مى
شود ، و همه آنچه در بالا ذكر شد در آن درج است ، و در واقع هر كدام اشاره به گوشه
اى از اين بشارت وسيع الهى مى باشد .
و شايد اينكه در بعضى از روايات به خوابهاى خوش و رؤياى صالحه تفسير شده اشاره به
اين است كه هر گونه بشارت حتى بشارتهاى كوچك نيز در مفهوم البشرى افتاده است ، نه
اينكه منحصر به آن باشد .
در واقع همانطور كه قبلا هم گفته شد اين اثر تكوينى و طبيعى ايمان و تقوا است كه
انسان را از انواع دلهره ها و وحشتهائى كه زائيده شك و ترديد و همچنين مولود گناه و
انواع آلودگيها است از روح و جسم انسان دور مى سازد ، چگونه ممكن است كسى ايمان و
تكيه گاه معنوى در درون جان خود نداشته باشد باز احساس آرامش كند ؟ او به يك كشتى
بى لنگر در يك درياى طوفانى مى ماند كه امواج كوه پيكر هر لحظه او را به سوئى پرتاب
مى كنند و گردابها براى بلعيدنش دهان باز كرده اند .
چگونه كسى كه دست به ظلم و ستم و ريختن خون مردم و غصب اموال و حقوق ديگران آلوده
كرده ممكن است آرامش خاطر داشته باشد ، او بر خلاف مؤمنان حتى خواب آرام ندارد و
غالبا خوابهاى وحشتناكى مى بيند كه در اثناء آن خود را با دشمنان درگير مشاهده مى
كند و اين خود يك دليل بر نا آرامى و تلاطم روح آنهاست .
طبيعى است يك شخص جانى بخصوص اينكه تحت تعقيب باشد در عالم خواب خود را در برابر
اشباح هولناكى مى بيند كه براى گرفتن و تعقيب او كمر بسته اند و يا اينكه روح آن
مقتول مظلوم از درون ضمير نا آگاهش فرياد مى زند و او را شكنجه مى دهد ، لذا هنگامى
كه بيدار مى شود همچون يزيد ما لى و للحسين مرا با حسين چكار ؟ و يا همچون حجاج ما
لى و لسعيد بن جبير : مرا با
تفسير نمونه ج : 8 ص : 339
سعيد بن جبير چه كار ؟ ! مى گويد .
2 - در ذيل آيات فوق روايات جالبى از ائمه اهلبيت (عليهم السلام) وارد شده است كه
به بعضى از آنها اشاره مى كنيم : امير مؤمنان على (عليه السلام) آيه الا ان اولياء
الله ... را تلاوت فرمود و سپس از ياران خويش سؤال كرد مى دانيد اولياء الله چه
اشخاصى هستند ؟ عرض كردند اى امير مؤمنان شما خودتان بفرمائيد كه آنان كيانند :
امام فرمود : هم نحن و اتباعنا فمن تبعنا من بعدنا طوبى لنا ، و طوبى لهم افضل من
طوبى لنا ، قالوا يا امير المؤمنين ما شان طوبى لهم افضل من طوبى لنا ؟ ا لسنا نحن
و هم على امر ؟ قال لا ، انهم حملوا ما لم تحملوا عليه ، و اطاقوا ما لم تطيقوا ! :
دوستان خدا ، ما و پيروان ما كه بعد از ما مى آيند هستند ، خوشا به حال ما ، و
بيشتر از آن خوشا به حال آنها - بعضى پرسيدند چرا بيشتر از ما ؟ مگر ما و آنها هر
دو پيرو يك مكتب نيستيم و كارمان يك نواخت نمى باشد ؟ فرمود : نه ، آنها
مسئوليتهائى بر دوش دارند كه شما نداريد و تن به مشكلاتى مى دهند كه شما نمى دهيد
در كتاب كمال الدين از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود :
طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته ، و المطيعين له فى ظهوره ، اولئك
اولياء الله الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون : خوشا بحال پيروان امام قائم كه در
غيبتش ( با خود سازى ) انتظار ظهورش را مى كشند ، و به هنگام ظهورش مطيع فرمان
اويند ، آنها اولياى خدا هستند همانها كه نه ترسى دارند و نه غمى .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 340
يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه امام (عليه السلام) فرمود :
پيروان اين مكتب در لحظات آخر عمر چيزهائى مى بينند كه چشمشان با آن روشن مى شود .
راوى مى گويد من اصرار كردم چه چيز مى بينند ؟ و اين سخن را بيش از ده بار تكرار
كردم ولى در هر بار امام تنها به اين جمله قناعت مى كرد كه مى بينند ... ! .
در آخر مجلس رو به سوى من كرد و مرا صدا زد فرمود : مثل اينكه اصرار دارى بدانى چه
چيز را مى بينند ؟ گفتم آرى قطعا ! ... سپس گريستم .
امام به حال من رقت كرد و گفت آن دو را مى بينند ، اصرار كردم كدام دو نفر ؟ فرمود
: پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و على (عليه السلام) را ، هيچ انسان با ايمانى
چشم از جهان نمى پوشد مگر اينكه اين دو بزرگوار را خواهد ديد كه به او بشارت مى
دهند ، سپس فرمود اين را خداوند در قرآن بيان كرده ، سؤال كردند در كجا و كدام سوره
؟ فرمود در سوره يونس آنجا كه مى گويد الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى
الحياة الدنيا و فى الاخرة .
به مضمون همين روايت ، روايات ديگرى نيز داريم .
روشن است كه اين روايات اشاره به قسمتى از بشارتهاى افراد با ايمان و تقوا است نه
همه آن بشارتها ، و نيز روشن است كه اين مشاهده ، مشاهده جسم مادى نيست ، بلكه
مشاهده جسم برزخى با ديد برزخى است ، زيرا مى دانيم در جهان برزخ كه فاصله اى است
ميان اين جهان و سراى آخرت ، روح انسان بر جسم برزخيش باقى مى ماند .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 341
أَلا إِنَّ للَّهِ مَن فى السمَوَتِ وَ مَن فى الأَرْضِ وَ مَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ
يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شرَكاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنْ هُمْ
إِلا يخْرُصونَ(66) هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِتَسكنُوا فِيهِ وَ
النَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يَسمَعُونَ(67)
ترجمه :
66 - آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن خدا مى باشند ، و
آنها كه غير خدا را شريك او مى خوانند از منطق و دليلى پيروى نمى كنند ، آنها فقط
از پندار بى اساس پيروى مى كنند و آنها فقط دروغ مى گويند !
67 - او كسى است كه شب را براى شما آفريد كه در آن آرامش بيابيد و روز را روشنى بخش
قرار داد ، در اين نشانه هائى است براى كسانى كه گوش شنوا دارند .
تفسير : قسمتى از آيات عظمت او
آيات فوق بار ديگر به مساله توحيد و شرك كه يكى از مهمترين مباحث اسلام و مباحث اين
سوره است باز مى گردد ، مشركان را به محاكمه مى كشد و نا توانى آنها را به ثبوت مى
رساند .
نخست مى گويد : آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن خدا مى
باشند ( الا ان لله من فى السماوات و من فى الارض ) .
جائى كه اشخاص ملك او باشند و از آن او ، اشيائى كه در اين جهان مى باشند به طريق
اولى از آن او هستند ، بنابراين او مالك تمام عالم هستى است و با اين حال چگونه
ممكن است مملوكهاى او شريك او بوده باشند ؟ ! سپس اضافه مى كند : كسانى كه غير خدا
را شريك او قرار مى دهند از
تفسير نمونه ج : 8 ص : 342
دليل و منطقى پيروى نمى كنند و هيچ سند و شاهدى بر گفتار خود ندارند ( و ما يتبع
الذين يدعون من دون الله شركاء ) .
آنها تنها از پندارها و گمانهاى بى اساس و بى پايه پيروى مى كنند ( ان يتبعون الا
الظن ) .
بلكه آنها فقط با مقياس حدس و تخمين سخن مى گويند ، و دروغ مى گويند ! ( و ان هم
الا يخرصون ) .
خرص در لغت هم به معنى دروغ آمده است ، و هم به معنى حدس و تخمين ، و در اصل -
همانگونه كه راغب در مفردات گفته - به معنى جمع آورى كردن ميوه است ، و پس از به
جمع زدن و گردآورى در حساب ، و تخمين زدن ميوه بر درختان گفته شده ، و از آنجا كه
حدس و تخمين گاهى نادرست از آب در مى آيد اين ماده به معنى دروغ نيز آمده است .
اصولا اين خاصيت پيروى از پندار و گمان بى اساس است كه سرانجام انسان را به وادى
دروغ مى كشاند .
آنها كه بتها را شريك خدا ساخته بودند تكيه گاهشان اوهامى بيش نبود ، اوهامى كه حتى
تصور آن امروز براى ما مشكل است كه چگونه ممكن است انسان اشكال و مجسمه هاى بيروحى
بسازد و بعد مخلوق خود را ارباب و صاحب اختيار خويش بداند ؟ مقدراتش را به دست آن
بسپارد ، و حل مشكلاتش را از او بخواهد ؟ ! آيا اين چيزى جز دروغ و دروغپردازى مى
تواند باشد ؟ حتى مى توان اين را به عنوان يك قانون كلى - با كمى دقت - از آيه
استفاده كرد كه هر كس از ظن و گمانهاى بى اساس پيروى كند سرانجام به دروغگوئى
كشانده مى شود ، راستى و صدق بر اساس قطع و يقين استوار است و دروغ بر اساس تخمين
ها و پندارها و شايعه ها ! .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 343
سپس براى تكميل اين بحث و نشان دادن راه خداشناسى ، و دورى از شرك و بت پرستى ، به
گوشه اى از مواهب الهى كه در نظام آفرينش قرار گرفته و نشانه عظمت و قدرت و حكمت
الله است اشاره كرده ، مى گويد : او كسى است كه شب را براى شما مايه آرامش قرار داد
( هو الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه ) : و روز را روشنى بخش ( و النهار مبصرا ) .
اين نظام نور و ظلمت كه بارها در آيات قرآن روى آن تكيه شده ، نظامى شگفت انگيز و
پر بار است ، كه از يك سو با تابش نور در مدت معين ، صحنه زندگى انسانها را روشن
ساخته ، و حركت آفرين است و تلاش انگيز ، و از سوى ديگر با پرده هاى ظلمانى و
آرامبخش شب روح و جسم خسته را براى كار و حركت مجدد آماده مى سازد .
آرى در اين نظام حساب شده آيات و نشانه هائى از توانائى آفريدگار است ، اما براى
آنها كه گوش شنوا دارند و حقايق را مى شنوند ( ان فى ذلك لايات لقوم يسمعون ) .
آنها كه مى شنوند و درك مى كنند ، و آنها كه پس از درك حقيقت ، آنرا به كار مى
بندند .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - آرامش و سكون كه هدف از آفرينش شب قرار داده شده يك واقعيت مسلم علمى است كه
دانش امروز آنرا به ثبوت رسانده ، پرده هاى تاريكى نه تنها يك وسيله اجبارى براى
تعطيل فعاليتهاى روزانه است ، بلكه اثر مستقيمى روى سلسله اعصاب و عضلات آدمى و
ساير جانداران دارد و آنها را در حالت استراحت و خواب و سكون فرو مى برد ، و چه
نادانند مردمى كه شب را به هوسرانى زنده
تفسير نمونه ج : 8 ص : 344
مى دارند و روز را - مخصوصا صبحگاهان نشاطانگيز را - در خواب فرو مى روند و به همين
دليل همواره اعصابى نا متعادل و ناراحت دارند .
2 - با توجه به اينكه ماده ابصار به معنى بينائى است ، مفهوم جمله و النهار مبصرا
اين مى شود كه خدا روز را بينا قرار داد در حالى كه روز بينا كننده است نه بينا ،
اين يك تشبيه و مجاز زيبا از قبيل توصيف سبب به اوصاف مسبب است همانگونه كه در مورد
شب نيز مى گويند ليل نائم يعنى شبى كه به خواب رفته در حالى كه شب به خواب نمى رود
بلكه شب سبب مى شود كه مردمان به خواب روند .
3 - آيات فوق يكبار ديگر ظن و گمان را محكوم كرده و مردود شناخته ، ولى با توجه به
اينكه سخن از پندارهاى خرافى و بى پايه بت پرستان است ، ظن در اينجا به معنى
گمانهاى حساب شده عقلائى نيست كه در بعضى از موارد - مانند شهادت شهود و ظاهر الفاظ
و اقرارها و مكاتبه ها - حجت است ، بنابراين آيات فوق دليلى بر عدم حجيت ظن نمى
تواند باشد .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 345
قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سبْحَنَهُ هُوَ الْغَنىُّ لَهُ مَا فى السمَوَتِ
وَ مَا فى الأَرْضِ إِنْ عِندَكم مِّن سلْطنِ بهَذَا أَ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ
مَا لا تَعْلَمُونَ(68) قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْترُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِب لا
يُفْلِحُونَ(69) مَتَعٌ فى الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ
نُذِيقُهُمُ الْعَذَاب الشدِيدَ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ(70)
ترجمه :
68 - گفتند خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده ، منزه است ( از هر عيب و نقص و
احتياجى ) او بى نياز است ، از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، شما
هيچگونه دليلى بر اين ادعا نداريد ، آيا بخدا نسبتى مى دهيد كه نمى دانيد ؟ !
69 - بگو آنها كه به خدا دروغ مى بندند ( هرگز ) رستگار نمى شوند .
70 - ( حد اكثر ) بهره اى از دنيا دارند سپس بازگشتشان به سوى ماست و بعد ، مجازات
شديد در برابر كفرشان به آنها مى چشانيم ! .
تفسير :
اين آيات نيز همچنان بحث با مشركان را ادامه داده يكى از دروغها و تهمتهاى آنها را
نسبت به ساحت مقدس خداوند بازگو مى كند ، نخست مى گويد : آنها گفتند خداوند براى
خود فرزندى اختيار كرده است ! ( قالوا اتخذ الله ولدا ) .
اين سخن را در درجه اول مسيحيان در مورد حضرت مسيح ، سپس بت پرستان عصر جاهلى در
مورد فرشتگان كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند ، و يهود در مورد عزيز گفتند .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 346
قرآن از دو راه به آنها پاسخ مى گويد : نخست اينكه خداوند از هر عيب و نقص منزه است
، و از همه چيز بى نياز است ( سبحانه هو الغنى ) .
اشاره به اينكه نياز به فرزند يا به خاطر احتياج جسمانى به نيرو ، و كمك او است ، و
يا به خاطر نياز روحى و عاطفى ، و از آنجا كه خداوند از هر عيب و نقصى و از هر
كمبود وضعى منزه است و ذات پاكش يك پارچه غنا و بى نيازى است ممكن نيست براى خود
فرزندى انتخاب كند .
او مالك همه موجوداتى است كه در آسمانها و زمين است ( له ما فى السموات و ما فى
الارض ) .
و با اينحال چه معنى دارد كه او فرزندى براى خود انتخاب كند تا او را آرامش ببخشد و
يا به او كمك كند ؟ ! جالب اينكه در اينجا تعبير به اتخذ ( انتخاب و اختيار كرد )
شده است و اين نشان مى دهد كه آنها معتقد بودند فرزندى از خداوند متولد نشده بلكه
مى گفتند خدا موجوداتى را به فرزندى خود برگزيده است ، درست همانند كسانى كه از
آنها فرزند نمى شود و كودكى را از پرورشگاه و مانند آن براى خود انتخاب مى كنند ،
به هر حال اين جاهلان كوته بين گرفتار اشتباه مقايسه خالق و مخلوق بودند ، و ذات بى
نياز خدا را به وجود محدود و نيازمند خويش مقايسه مى كردند .
دومين پاسخى را كه قرآن به آنها مى گويد اين است كه : هر كس ادعائى دارد بايد دليلى
بر مدعاى خود اقامه كند آيا شما بر اين سخن دليلى داريد ؟ نه ، هيچ دليلى نزد شما
براى اين ادعا وجود ندارد ( ان عندكم من سلطان بهذا ) .
با اينحال آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه حد اقل از آن آگاهى نداريد ( ا تقولون على
الله ما لا تعلمون ) .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 347
يعنى به فرض كه دليل روشن نخست را نپذيريد ، بالاخره اين حقيقت را نمى توانيد انكار
كنيد كه گفتار شما يك تهمت و قول به غير علم است .
در آيه بعد سرانجام شوم افترا و تهمت بر خدا را بازگو مى كند : روى سخن را متوجه
پيامبرش كرده مى گويد : به آنها بگو : كسانى كه بر خدا افترا مى بندند و دروغ مى
گويند هرگز روى رستگارى را نخواهند ديد ( قل ان الذين يفترون على الله الكذب لا
يفلحون ) .
فرضا كه آنها بتوانند با دروغها و افتراهاى خود چند صباحى به مال و منال دنيا برسند
اين تنها يك متاع زودگذر اين جهان است ، سپس به سوى ما باز - مى گردند و ما عذاب
شديد را در مقابل كفرشان به آنها مى چشانيم ( متاع فى الدنيا ثم الينا مرجعهم ثم
نذيقهم العذاب الشديد بما كانوا يكفرون ) .
در واقع اين آيه و آيه قبل دو نوع مجازات براى اين دروغگويان كه به خدا نسبت نارواى
اختيار فرزند مى دهند بيان مى كند يكى اينكه هيچگاه اين دروغ و تهمت مايه فلاح و
رستگارى آنها نيست ، و هرگز آنان را به هدفشان نمى رساند ، بلكه در بيراهه ها
سرگردان مى شوند و بدبختى و شكست دامنشان را مى گيرد .
ديگر اينكه فرضا كه با اين حرفها چند روزى مردم را اغفال كنند و از آئين بت پرستى
به نوائى برسند ، ولى اين تمتع و بهره گيرى دوام و بقائى ندارد و عذاب جاودان الهى
در انتظار آنها است .
در آيات فوق به مفهوم چند كلمه بايد درست توجه كرد :
1 - كلمه سلطان در اينجا به معنى دليل است ، اين كلمه از كلمه دليل هم
تفسير نمونه ج : 8 ص : 348
پرمعنى تر و هم رساتر است ، زيرا دليل به معنى راهنما است اما سلطان به معنى چيزى
است كه انسان را بر طرف مقابل مسلط مى سازد و متناسب موارد بحث و مجادله و گفتگو
است ، و اشاره به دليل كوبنده است .
2 - متاع به معنى چيزى است كه انسان از آن بهره مى گيرد ، و مفهوم آن بسيار وسيع
است و تمام وسائل زندگى و مواهب مادى را شامل مى شود ، راغب در كتاب مفردات مى گويد
: كلما ينتفع به على وجه ما ، فهو متاع و متعة : هر چيزى كه به نحوى انسان از آن
بهره مى گيرد به آن متاع يا متعه گفته مى شود .
3 - تعبير به نذيقهم ( به آنها مى چشانيم ) كه در مورد عذاب الهى به كار رفته اشاره
به اين است كه اين مجازات چنان به آنها مى رسد كه گوئى با زبان و دهان خويش آن را
مى چشند ، اين تعبير بسيار رساتر از مشاهده و حتى لمس كردن عذاب است .
تفسير نمونه ج : 8 ص : 349
* وَ اتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ نُوح إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ إِن كانَ كَبرَ
عَلَيْكم مَّقَامِى وَ تَذْكِيرِى بِئَايَتِ اللَّهِ فَعَلى اللَّهِ تَوَكلْت
فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكمْ
غُمَّةً ثُمَّ اقْضوا إِلىَّ وَ لا تُنظِرُونِ(71) فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا
سأَلْتُكم مِّنْ أَجْر إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى اللَّهِ وَ أُمِرْت أَنْ أَكُونَ
مِنَ الْمُسلِمِينَ(72) فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَهُ وَ مَن مَّعَهُ فى الْفُلْكِ وَ
جَعَلْنَهُمْ خَلَئف وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا فَانظرْ
كَيْف كانَ عَقِبَةُ المُْنذَرِينَ(73)
ترجمه :
71 - بخوان بر آنها سرگذشت نوح را ، آن هنگام كه به قوم خود گفت اى قوم من اگر
موقعيت و يادآورى من نسبت به آيات الهى بر شما سنگين ( و غير قابل تحمل ) است ( هر
كار از دستتان ساخته است بكنيد ) من بر خدا توكل كرده ام فكر خود و قدرت
معبودهايتان را جمع كنيد و هيچ چيز بر شما مستور نماند سپس به حيات من پايان دهيد (
و لحظه اى ) مهلتم ندهيد ! ( اما توانائى نداريد ) .
72 - و اگر از قبول دعوتم روى بگردانيد ( كار نا درستى كرده ايد چه اينكه ) من از
شما مزدى نمى خواهم مزد من تنها بر خدا است و من مامورم كه از مسلمين ( تسليم شدگان
در برابر فرمان خدا ) باشم .
73 - اما آنها او را تكذيب كردند و ما او و كسانى را كه با او در كشتى بودند نجات
داديم ، آنها را جانشين ( و وارث كافران ) قرار داديم و كسانى را كه آيات ما را
تكذيب كردند غرق نموديم پس ببين عاقبت كار آنها كه انذار شدند ( و به انذار الهى
اهميت ندادند ) چگونه بود ؟ !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 350
تفسير : گوشه اى از مبارزات نوح
آيات فوق آغازى است براى شرح قسمتى از تاريخ انبياء و سرگذشت اقوام پيشين براى
بيدارى مشركان و گروههاى مخالف ، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد گفتارى را كه با
مشركان داشت با شرح تاريخ عبرت انگيز پيشينيان تكميل كند .
نخست سرگذشت نوح را عنوان كرده مى گويد : سرگذشت نوح را بر آنها تلاوت كن ، هنگامى
كه به قومش گفت : اى قوم من اگر توقفم در ميان شما و يادآورى كردن آيات الهى
برايتان سخت و غير قابل تحمل است ، هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد و كوتاهى
نكنيد ( و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى
بايات الله ) .
چرا كه من بر خدا تكيه كرده ام و به همين دليل از غير او نمى ترسم و نمى هراسم ! (
فعلى الله توكلت ) .
سپس تاكيد مى كند اكنون كه چنين است فكر خود را جمع كنيد و از بتهاى خود نيز دعوت
به عمل آوريد تا در تصميم گيرى به شما كمك كنند ( فاجمعوا امركم و شركائكم ) .
آنچنان كه هيچ چيز بر شما مكتوم نماند و غم و اندوهى از اين نظر بر خاطر شما نباشد
، بلكه با نهايت روشنى تصميم خود را در باره من بگيريد ( ثم لا يكن امركم عليكم غمة
) .
غمة از ماده غم به معنى پوشاندن چيزى است و اينكه به اندوه نيز غم
تفسير نمونه ج : 8 ص : 351
گفته مى شود ، به خاطر آنست كه قلب انسان را مى پوشاند .
سپس مى گويد : اگر مى توانيد برخيزيد ، و به زندگى من پايان دهيد ، و لحظه اى مرا
مهلت ندهيد ( ثم اقضوا الى و لا تنظرون ) .
نوح فرستاده بزرگ پروردگار با قاطعيتى كه ويژه پيامبران اولوا العزم است ، در نهايت
شجاعت و شهامت با نفرات كم و محدودى كه داشت در مقابل دشمنان نيرومند و سرسخت
ايستادگى مى كند و قدرت آنها را به باد مسخره مى گيرد ، و بى اعتنائى خويش را به
نقشه ها و افكار و بتهاى آنها نشان مى دهد و به اين وسيله يك ضربه محكم روانى بر
افكارشان وارد مى سازد .
با توجه به اينكه اين آيات در مكه نازل شده در آن زمانى كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نيز در شرائطى مشابه نوح زندگى مى كرد و مؤمنان در اقليت بودند ،
قرآن مى خواهد به پيامبر نيز همين دستور را بدهد كه بايد به قدرت دشمن اهميت ندهد ،
بلكه با قاطعيت و شهامت پيش برود ، چرا كه تكيه گاهش خدا است و هيچ نيروئى تاب
مقاومت در برابر قدرت او ندارد .
گر چه بعضى از مفسران اين تعبير نوح و يا شبيه آن را در تاريخ ساير انبياء يك نوع
اعجاز گرفته اند چرا كه آنها با نبودن امكانات ظاهرى دشمن را تهديد به شكست كرده و
از پيروزى نهائى خود خبر داده اند ، و اين جز از طريق اعجاز
تفسير نمونه ج : 8 ص : 352
امكان پذير نيست ، ولى به هر حال اين يك درس است براى همه رهبران اسلامى كه در
برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند ، بلكه با اتكاء و توكل بر پروردگار و با قاطعيت
هر چه بيشتر آنها را به ميدان فرا خوانند ، و قدرتشان را تحقير كنند كه اين عامل
مهمى براى تقويت روحى پيروان و شكست روحيه دشمنان خواهد بود .
در آيه بعد بيان ديگرى از نوح براى اثبات حقانيت خويش نقل شده ، آنجا كه مى گويد
اگر شما از دعوت من سرپيچى كنيد ، من زيانى نمى برم چرا كه من از شما اجر و پاداشى
نخواستم ( فان توليتم فما سئلتكم من اجر ) .
چرا كه اجر و پاداش من تنها بر خدا است ( ان اجرى الا على الله ) .
براى او كار مى كنم و تنها از او پاداش مى خواهم .
و من مامورم كه فقط تسليم فرمان خدا باشم ( و امرت ان اكون من المسلمين ) .
اينكه نوح مى گويد : من هيچ پاداشى از شما نمى خواهم درس ديگرى است براى رهبران
الهى كه در دعوت و تبليغ خود ، هيچگونه انتظار پاداش مادى و معنوى از مردم نداشته
باشند ، زيرا اينگونه انتظارها يكنوع وابستگى ايجاد مى كند كه جلو تبليغات صريح و
فعاليتهاى آزادانه آنها را سد خواهد كرد ، و طبعا تبليغات و دعوتشان كم اثر خواهد
شد ، به همين دليل راه صحيح دعوت به سوى اسلام و تبليغ آن نيز اين است كه مبلغان
اسلامى تنها براى امرار معاش خود متكى به بيت المال باشند ، نه نيازمند به مردم ! .
در آخرين آيه مورد بحث سرانجام كار دشمنان نوح و صدق پيشگوئيش را
تفسير نمونه ج : 8 ص : 353
به اين صورت بيان مى كند : آنها نوح را تكذيب كردند ولى ما ، او و تمام كسانى را كه
با او در كشتى بودند نجات داديم ( فكذبوه فنجيناه و من معه فى الفلك .
نه فقط آنها را نجات داديم بلكه ، آنها را جانشين قوم ستمگر ساختيم ( و جعلناهم
خلائف ) .
و كسانى را كه آيات ما را انكار كرده بودند غرق نموديم ( و اغرقنا الذين كذبوا
باياتنا ) .
و در پايان روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى گويد اكنون بنگر
عاقبت آن گروهى كه انذار شدند ولى تهديدهاى الهى را به چيزى نگرفتند به كجا كشيد (
فانظر كيف كان عاقبة المنذرين ) .
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسلاً إِلى قَوْمِهِمْ فجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَتِ
فَمَا كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبْلُ كَذَلِك نَطبَعُ عَلى
قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ(74)
ترجمه :
74 - سپس بعد از نوح رسولانى به سوى قومشان فرستاديم آنها با دلايل روشن به سراغ
آنها رفتند ، اما آنان به چيزى كه پيش از آن تكذيب كرده بودند ايمان نياوردند
اينچنين بر دلهاى تجاوزكاران مهر مى نهيم ( تا چيزى را درك نكنند ! )
تفسير : رسولان بعد از نوح
پس از پايان بحث اجمالى پيرامون سرگذشت نوح ، اشاره به پيامبران
|