بعدی
تفسير نمونه ج : 7 ص : 150
وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَتُنَا قَالُوا قَدْ سمِعْنَا لَوْ نَشاءُ
لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا أَسطِيرُ الأَوَّلِينَ(31) وَ إِذْ قَالُوا
اللَّهُمَّ إِن كانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِك فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا
حِجَارَةً مِّنَ السمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَاب أَلِيم(32) وَ مَا كانَ اللَّهُ
لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنت فِيهِمْ وَ مَا كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ
يَستَغْفِرُونَ(33) وَ مَا لَهُمْ أَلا يُعَذِّبهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصدُّونَ
عَنِ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا كانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلا
الْمُتَّقُونَ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(34) وَ مَا كانَ صلاتهُمْ
عِندَ الْبَيْتِ إِلا مُكاءً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ
تَكْفُرُونَ(35)
ترجمه :
31 - و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى شود مى گويند شنيديم ( چيز مهمى نيست !
) ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم اينها افسانه هاى پيشينيان است ( ولى دروغ
تفسير نمونه ج : 7 ص : 151
مى گويند و هرگز مثل آن را نمى آورند ) .
32 - و ( به خاطر بياور ) زمانى را كه گفتند : پروردگارا ! اگر اين حق است و از طرف
تو است بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر ، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست .
33 - ولى خداوند ، تا تو در ميان آنها هستى آنها را مجازات نخواهد كرد ، و ( نيز )
تا استغفار مى كنند خدا عذابشان نمى كند .
34 - چرا خدا آنها را مجازات نكند با اينكه از ( عبادت موحدان در كنار ) مسجد
الحرام جلوگيرى مى كنند در حالى كه سرپرست آن نيستند ، سرپرست آن فقط پرهيزكارانند
ولى بيشتر آنها نمى دانند .
35 - نماز آنها ( كه مدعى هستند ما هم نماز داريم ) نزد خانه ( خدا ) چيزى جز صوت
كشيدن و كف زدن نبود ، پس بچشد عذاب ( الهى ) را به خاطر كفرتان !
تفسير : بيهوده گويان
در آيه گذشته نمونه اى از منطق عملى مشركان خرافى مكه بيان شد ، در آيات مورد بحث
نمونه اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود كه آنها نه داراى سلامت فكر
بودند و نه درستى عمل ، بلكه همه برنامه هايشان بى اساس و ابلهانه بود ! .
در آيه نخست مى گويد : هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى گويند آن را شنيديم
( اما چيز مهمى نيست ) اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم ! ( و اذا تتلى عليهم اياتنا
قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ) .
اينها كه محتواى مهمى ندارد ، همان افسانه هاى پيشينيان است ! ( ان هذا الا اساطير
الاولين ) .
اين سخن را در حالى مى گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده ،
تفسير نمونه ج : 7 ص : 152
و از آن عاجز گشته بودند ، آنها به خوبى مى دانستند كه توانائى بر معارضه با قرآن
ندارند ، ولى از روى تعصب و كينه توزى و يا براى اغفال مردم مى گفتند اين آيات مهم
نيست ما هم مثل آن را مى توانيم بياوريم اما هيچگاه نياوردند ، اين يكى از منطق هاى
نادرستشان بود كه با ادعاهاى تو خالى و بى اساس - مانند همه جباران تاريخ - سعى
داشتند كاخ قدرتشان را چند روزى بر پا دارند .
در آيه بعد منطق عجيب ديگرى را بازگو مى كند و مى گويد : ( به خاطر بياور ) هنگامى
را كه ( دست به دعا بر مى داشتند و ) مى گفتند خداوندا اگر اين ( آئين و اين قرآن )
حق است و از ناحيه تو است بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آور ! ( و اذ قالوا
اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء ) .
يا به عذاب دردناك ( ديگرى ) ما را گرفتار كن ( او ائتنا بعذاب اليم ) .
اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه بر اثر شدت تعصب و لجاجت چنان مى پنداشتند كه
آئين اسلام صددرصد بى اساس است و گرنه كسى كه احتمال حقانيت آن را مى دهد چنين
نفرينى به خود نمى كند ، اين احتمال نيز وجود دارد كه سركردگان مشركان براى اغفال
مردم گاهى چنين سخنى را مى گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آئين محمد (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) به كلى باطل است ، در حالى كه در دلشان چنين نبود .
گويا مشركان در اين سخن مى خواستند اين مطلب را وانمود كنند كه تو در باره انبياى
پيشين مى گوئى خداوند دشمنانشان را گاهى به وسيله بارانى از سنگ مجازات كرد (
همانند قوم لوط ) اگر راست مى گوئى تو نيز چنين كن ! در مجمع البيان از امام صادق
(عليه السلام) چنين نقل شده : پس از آنكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) على
(عليه السلام) را در غدير خم به خلافت منصوب كرد و فرمود : من كنت مولاه
تفسير نمونه ج : 7 ص : 153
فعلى مولاه اين مسئله در همه جا منتشر شد ، نعمان بن حارث قهرى ( كه از منافقان بود
) خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و گفت : به ما گفتى شهادت به توحيد و
نفى بت ها بدهيم ، و گواهى به رسالت تو بدهيم ، و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز
و زكوة دادى ، همه را پذيرفتيم ، ولى به اين قناعت نكردى و اين پسر ( منظورش على بن
ابى طالب (عليه السلام) است ! ) را خليفه كردى و گفتى من كنت مولاه فعلى مولاه آيا
اين سخن از تو است يا دستورى از طرف خداست ؟ پيامبر فرمود : به خدائى كه جز او
معبودى نيست از ناحيه خداست ، نعمان برگشت در حالى كه مى گفت اللهم ان كان هذا هو
الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء : خداوندا اگر اين سخن از ناحيه تو است
بارانى از سنگ از آسمان بفرست چيزى نگذشت كه سنگى بر او سقوط كرد و كشته شد .
اين حديث منافات با آن ندارد كه آيه پيش از داستان غدير نازل شده باشد ، زيرا شان
نزول آيه جريان نعمان نبوده بلكه نعمان در نفرين خود از آيه اى كه قبلا نازل شده
بود ، اقتباس كرد و اين نظير آن است كه ما در دعاى خود از قرآن اقتباس مى كنيم و مى
گوئيم ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة ( شرح بيشتر در باره حديث فوق و
مدارك فراوانى كه از كتب اهل سنت براى آن داريم در ذيل آيه سئل سائل بعذاب واقع در
آغاز سوره معارج به خواست خداوند بزرگ خواهد آمد ) .
در آيات گذشته دو ايراد از ناحيه مخالفان به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شد كه
يكى از آنها باطل بودنش واضح بوده ، لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته ، و آن اينكه
گفتند : ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم مسلما اين يك ادعاى كاذب و
تو خالى بود و اگر مى توانستند حتما آورده بودند ، بنابر اين نيازى به
تفسير نمونه ج : 7 ص : 154
پاسخ نداشته است .
ايراد دوم آنها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خدا است پس ما را مجازات
كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در سومين آيه مورد بحث به آنها چنين پاسخ مى دهد :
هيچگاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى ( و ما
كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) .
در حقيقت وجود پر بركت تو كه رحمة للعالمين هستى مانع از آن است كه بر اين
گناهكاران بلا نازل گردد ، و همانند اقوام گذشته كه به طور دسته جمعى و يا انفرادى
با وسائل مختلف از ميان رفتند ، نابود گردند .
سپس اضافه مى كند همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند
( و از او تقاضاى عفو نمايند ) ( و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) .
در تفسير اين جمله مفسران احتمالاتى داده اند بعضى گفته اند منظور اين است كه بعضى
از مشركان بعد از گفتن جمله آيه قبل از گفتار خود پشيمان شده اند و و عرضه داشته
اند : غفرانك ربنا : خدايا ما را بر اين گفتار ببخش و همين سبب شد كه حتى بعد از
خروج پيامبر از مكه گرفتار بلا و نابودى نشوند .
جمع ديگرى گفته اند اين جمله اشاره به باقيمانده مؤمنان در مكه است زيرا پس از هجرت
پيامبر جمعى كه قادر بر هجرت نبودند همچنان در مكه باقى ماندند و وجود آنها كه
پرتوى از وجود پيامبر بود مانع از نزول عذاب بر مشركان مكه شد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمله مفهوم يك جمله شرطيه را دارد يعنى اگر آنها
از كردار خود پشيمان شوند و به درگاه خدا روى آرند و استغفار كنند مجازات الهى از
آنها برداشته خواهد شد .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 155
در عين حال جمع ميان اين احتمالات در تفسير آيه نيز بعيد نيست ، يعنى ممكن است آيه
اشاره به همه اينها باشد .
در هر حال مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد بلكه يك قانون كلى در باره
همه مردم است لذا در حديث معروفى كه در منابع شيعه از حضرت على (عليه السلام) و در
منابع اهل تسنن از شاگرد على (عليه السلام) ابن عباس نقل شده مى خوانيم كان فى
الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به و قرأ هذه
الاية : در روى زمين دو وسيله امنيت از عذاب الهى بود يكى از آنها ( كه وجود پيامبر
بود ) برداشته شد .
هم اكنون به دومى ( يعنى استغفار ) تمسك جوئيد سپس آيه فوق را تلاوت فرمود .
از آيه فوق و اين حديث روشن مى شود كه وجود پيامبران وسيله مؤثرى براى امنيت مردم
در برابر بلاهاى سخت و سنگين ، و پس از آن استغفار و توبه و روى آوردن به درگاه حق
عامل ديگرى است .
اما اگر عامل دوم نيز بر چيده شود جوامع بشرى هيچگونه مصونيتى در برابر مجازات هاى
دردناكى كه به خاطر گناهانشان در انتظار آنهاست نخواهند داشت ، اين مجازاتها در شكل
حوادث دردناك طبيعى ، و يا جنگ هاى خانمانسوز و ويرانگر يا اشكال ديگر آشكار مى
شوند ، همانگونه كه انواع مختلف آن را را تا كنون ديده يا شنيده ايم .
در دعاى كميل كه از حضرت على (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم اللهم اغفر لى الذنوب
التى تنزل البلاء : خداوندا گناهانى را كه مايه نزول بلاها مى شود بر من ببخش اين
تعبير نشان مى دهد كه اگر استغفار نباشد بسيارى از گناهان مى توانند سرچشمه نزول
بلاها شوند .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از استغفار گفتن و تكرار جمله
تفسير نمونه ج : 7 ص : 156
خدايا مرا ببخش يا اللهم اغفر لى نيست ، بلكه روح استغفار يك حالت بازگشت به سوى حق
و آمادگى براى جبران گذشته است .
در آيه بعد مى گويد اينها استحقاق عذاب الهى را دارند : چرا خداوند آنها را عذاب
نكند و حال آنكه مانع از رفتن مؤمنان به مسجد الحرام مى شوند ( و ما لهم الا يعذبهم
الله و هم يصدون عن المسجد الحرام ) .
و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در مكه بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار
خانه خدا اقامه نماز جماعت كنند و با انواع مزاحمت ها و شكنجه ها روبرو مى شدند ، و
يا اشاره به ممانعت هائى است كه بعدا از انجام مراسم حج و عمره نسبت به مؤمنان به
عمل مى آوردند .
عجيب اينكه اين مشركان آلوده خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى
پنداشتند ولى قرآن اضافه مى كند آنها هرگز سرپرستان اين مركز مقدس نبودند ( و ما
كانوا اوليائه ) .
هر چند خود را متوليان و صاحبان اختيار خانه خدا مى پنداشتند ، تنها كسانى حق اين
سرپرستى را دارند كه موحد و پرهيز كار باشند ( ان اوليائه الا المتقون ) .
ولى غالب آنها از اين واقعيت بى خبرند ( و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .
گر چه اين حكم در باره مسجد الحرام گفته شده است ، ولى در واقع شامل همه كانون هاى
دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود متوليان و متصديان آنها بايد از پاك ترين و
پرهيزكارترين و فعال ترين مردم باشند كه اين كانون ها را پاك و زنده و مركز تعليم و
تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند ، نه مشتى افراد كثيف و وابسته و خود فروخته و
آلوده كه اين مراكز را تبديل به دكه تجارتى و مركز تخدير افكار و بيگانگى از حق
سازند ، و به عقيده ما اگر
تفسير نمونه ج : 7 ص : 157
مسلمانان همين دستور اسلامى را در باره مساجد و كانون هاى مذهبى اجرا مى كردند
امروز جوامع اسلامى شكل ديگرى داشت .
عجيبتر اينكه آنها مدعى بودند كه نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانه خود ،
نعره زدن ها و كف زدنهاى در اطراف خانه خدا ، نام نماز مى گذاشتند ، لذا قرآن اضافه
مى كند : نماز آنها در كنار خانه خدا كعبه چيزى جز صوت كشيدن و كف زدن نبود ( و ما
كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصدية ) .
در تاريخ مى خوانيم كه گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانه كعبه لخت
مادرزاد مى شدند ، و صوت مى كشيدند و كف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند ، و
نيز نقل شده هنگامى كه پيامبر در كنار حجر الاسود رو به سوى شمال مى ايستاد ( كه هم
مقابل كعبه باشد و هم بيت المقدس ! ) و مشغول نماز مى شد دو نفر از طائفه بنى سهم
در طرف راست و چپ آن حضرت مى ايستادند يكى صيحه مى كشيد و ديگرى كف مى زد تا نماز
پيامبر را مشوش كنند .
در تعقيب اين جمله مى گويد اكنون كه همه كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين
ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتيد پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين
كفرتان ( فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ) .
هنگامى كه انسان صفحات تاريخ عرب جاهلى را ورق مى زند و قسمت هائى را كه از آن در
قرآن آمده مورد بررسى قرار مى دهد مى بيند با كمال تعجب در عصر ما كه به اصطلاح عصر
فضا و اتم نيز است كسانى هستند كه با تكرار اعمال زمان جاهليت خود را در صف عبادت
كنندگان مى پندارند آيات قرآن و گاهى اشعارى كه در مدح پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و على (عليه السلام) است با نغمه هاى موسيقى توأم مى كنند و حركاتى
شبيه رقص به سر و گردن و دست هاى خود مى دهند ، و نام آن
تفسير نمونه ج : 7 ص : 158
را بزرگداشت اين مقدسات مى گذارند ، اين اعمال گاهى به نام و جد و سماع و زمانى به
نام ذكر و حال و گاهى به نامهاى ديگر در خانقاهها و غير خانقاهها انجام مى گيرد .
در حالى كه اسلام از همه اين كارها بيزار است و اين اعمال نمونه ديگرى از اعمال
جاهلى است .
در اينجا يك سئوال باقى مى ماند و آن اينكه در آيه سوم مورد بحث نفى مجازات و عذاب
از آنها ( البته با دو شرط ) شده است ولى در آيه چهارم اثبات عذاب گرديده ، آيا اين
دو با هم تضاد ندارند ؟ پاسخ اين است كه آيه اول اشاره به مجازات هاى دنيوى است ، و
آيه دوم ممكن است اشاره به مجازات هاى جهان ديگر باشد و يا اشاره به اين باشد كه
اين گروه استحقاق مجازات در همين دنيا دارند و زمينه آن براى آنها فراهم است و اگر
پيامبر از ميان برود و توبه نكنند دامان آنها را خواهد گرفت .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 159
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمْ لِيَصدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ
فَسيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ
كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يحْشرُونَ(36) لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيث مِنَ الطيِّبِ
وَ يجْعَلَ الْخَبِيث بَعْضهُ عَلى بَعْض فَيرْكمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فى
جَهَنَّمَ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(37)
ترجمه :
36 - آنها كه كافر شدند اموالشان را براى باز داشتن مردم از راه خدا انفاق مى كنند
، آنها اين اموال را ( كه براى بدست آوردن آن زحمت كشيده اند در اين راه ) انفاق مى
نمايند اما مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد .
و ( در جهان ديگر اين ) كافران همگى به سوى دوزخ مى روند .
37 - ( اينها همه ) به خاطر آن است كه خداوند ( مى خواهد ) ناپاك را از پاك جدا
سازد و ناپاكها را روى هم بگذارد و متراكم سازد و يكجا در دوزخ قرار دهد و اينها
هستند زيانكاران .
شان نزول
در تفسير على بن ابراهيم و بسيارى ديگر از تفاسير چنين آمده است كه آيه فوق در مورد
جنگ بدر و كمك هاى مالى مردم مكه نازل شده است ، زيرا هنگامى كه مشركان مكه به
وسيله قاصد ابو سفيان از جريان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به
جنگجويان خود كمك كنند ، اما سرانجام شكست
تفسير نمونه ج : 7 ص : 160
خوردند و كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده
بودند مايه حسرت و اندوهشان شد .
البته در آيه نخست اشاره به ساير كمك هاى آنها در مبارزاتشان بر ضد اسلام نيز هست و
مساله به طور كلى مطرح شده است .
بعضى نيز گفته اند كه آيه در باره كمك هاى ابو سفيان براى استخدام دو هزار مزدور در
جنگ احد نازل شده است ولى از آنجا كه آيات در رديف آيات مربوط به جنگ بدر قرار
گرفته شان نزول اول صحيحتر به نظر مى رسد .
تفسير :
شان نزول آيه هر چه باشد مفهوم آيه يك مفهوم جامع است كه تمام كمك - هاى مالى
دشمنان حق و عدالت را براى پيشرفت مقاصد شومشان در بر مى گيرد .
نخست مى گويد : كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى كنند تا مردم را از راه
خدا باز دارند ( ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله ) اما اين صرف
اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما
سرانجام مايه حسرت و اندوهشان خواهد بود ( فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ) .
سپس مغلوب طرفداران حق مى شوند ( ثم يغلبون ) .
نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى شوند بلكه در سراى ديگر اين
كافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى روند ( و الذين كفروا الى جهنم يحشرون ) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 161
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - از اين آيه استفاده مى شود كه آنها حتى قبل از شكست خوردن متوجه بيهودگى كار
خود مى شوند و چون نتيجه كافى در برابر اموالى كه صرف كرده اند نمى بينند گرفتار
رنج و اندوه مى گردند ، و اين يكى از مجازات هاى آنها در دنيا است .
مجازات ديگرشان شكست برنامه هايشان است ، زيرا افراد زرخريد و مزدور و آنها كه به
عشق مال و ثروت نبرد مى كنند هرگز نمى توانند در برابر افراد با ايمانى كه به خاطر
هدف مقدسى مى جنگند بايستند .
حوادث دنياى معاصر ما نيز بارها نشان داده كه دولتهاى نيرومند كه سربازانشان را با
پول و وسائل شهوت تشويق به جنگ مى كردند در برابر ملت هاى كوچكى كه از روى ايمان مى
جنگيدند به رسوائى مغلوب شدند .
علاوه بر اين دو مجازات دنيا ، مجازات سومى نيز در جهان ديگر در پيش دارند كه همان
گرفتارى آتش خشم و غضب الهى است .
2 - آنچه در آيه فوق آمده در جهان امروز ما نيز نمونه هاى فراوانى دارد ، نيروهاى
اهريمنى استعمار ، و طرفداران ظلم و فساد و ستمگرى ، و حاميان مذاهب خرافى و باطل ،
سرمايه هاى كلانى براى پيشبرد اهدافشان و باز داشتن انسان ها از راه حق به اشكال
مختلفى مصرف مى كنند ، گاهى در لباس مزدوران جنگى ، و زمانى در شكل كمك هاى ظاهرا
انسانى ، مانند ساختن بيمارستانها و درمانگاهها ، و زمان ديگرى به شكل كمك هاى
فرهنگى و مانند آن ، اما ماهيت و هدف نهائى همه يكى است و آن توسعه استعمار و ظلم و
ستم است و اگر مؤمنان راستين همانند مجاهدان بدر صفوف متشكل و پرمقاومتى داشته
باشند ، مى توانند همه اين نقشه ها را
تفسير نمونه ج : 7 ص : 162
نقش بر آب كنند و حسرت اين سرمايه ها را به دلشان بگذارند ، و سرانجام جمعشان را به
دوزخ بفرستند ! .
3 - بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيه يكى از نشانه هاى صدق دعوت پيامبر است ،
زيرا از حوادث بعد كه شكست دشمنان اسلام است خبر مى دهد ، اگر چه آنها براى پيروزى
اموال زيادى مصرف كردند ولى اگر ما آيه را يك اخبار غيبى مربوطه به حوادث آينده هم
ندانيم حد اقل نشانه محتوى دقيق و حساب شده قرآن در باره مبارزه حق و باطل است و
عظمت قرآن و تعليمات اسلام را روشن مى سازد .
پس از آنكه در آيه گذشته سه نتيجه شوم انفاقهاى مالى دشمنان حق بازگو شد در آيه بعد
مى فرمايد : اين حسرت و شكست و بدبختى براى آن است كه خداوند مى خواهد ناپاك را از
پاك در اين جهان و جهان ديگر جدا سازد ( ليميز الله الخبيث من الطيب ) .
اين يك سنت الهى است كه براى هميشه پاك و ناپاك مخلص و رياكار مجاهد راستين و
دروغين كارهاى الهى و شيطانى برنامه هاى انسانى و ضد انسانى ناشناخته نمى مانند ،
بلكه سرانجام صفوف از يكديگر مشخص مى گردد ، و حق جلوه خود را نشان خواهد داد ، و
البته اين در صورتى است كه طرفدارانش همانند مسلمانان راستين بدر از آگاهى و
فداكارى كافى برخوردار باشند .
سپس اضافه مى كند : خداوند ناپاكها را به يكديگر ضميمه مى كند و همه را متراكم مى
سازد ، و در جهنم قرار مى دهد ( و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى
جهنم ) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 163
خبيث و ناپاك از هر گروه و در هر شكل و لباس سرانجام شكل واحدى خواهند داشت ، و
پايان كار همه آنها زيان و خسران خواهد بود چنانكه قرآن مى گويد آنها زيانكارانند (
اولئك هم الخاسرون ) .
قُل لِّلَّذِينَ كفَرُوا إِن يَنتَهُوا يُغْفَرْ لَهُم مَّا قَدْ سلَف وَ إِن
يَعُودُوا فَقَدْ مَضت سنَّت الأَوَّلِينَ(38) وَ قَتِلُوهُمْ حَتى لا تَكُونَ
فِتْنَةٌ وَ يَكونَ الدِّينُ كلُّهُ للَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا
يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(39) وَ إِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ
نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ(40)
ترجمه :
38 - بكسانيكه كافر شدند بگو : چنانچه از مخالفت بازايستند ( و ايمان آورند ) گذشته
آنها بخشوده خواهد شد و اگر به اعمال سابق باز گردند سنت خداوند در گذشتگان در باره
آنها جارى ميشود .
39 - و با آنها پيكار كنيد تا فتنه ( شرك و سلب آزادى ) بر چيده شود و دين ( و
پرستش ) همه مخصوص خدا باشد و اگر آنها ( از راه شرك و فساد باز گردند و از اعمال
نادرست ) خود دارى كنند ( خداوند آنها را مى پذيرد ) خدا به آنچه انجام مى دهند
بيناست .
40 - و اگر سرپيچى كنند بدانيد ( ضررى به شما نمى زنند ) خداوند سرپرست شماست ، او
بهترين سرپرست و بهترين ياور است .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 164
تفسير
مى دانيم روش قرآن اين است كه بشارت و انذار را با هم توأم مى كند يعنى همانگونه كه
دشمنان حق را تهديد به مجازات هاى سخت و دردناك مى نمايد ، راه بازگشت را نيز به
روى آنها باز مى گذارد .
آيه نخست از آيات مورد بحث همين روش را تعقيب مى كند ، و به پيامبر دستور مى دهد :
به افرادى كه كافر شده اند بگو : اگر از مخالفت و لجاجت و طغيان و سركشى بازايستند
و به سوى آئين حق باز گردند گذشته آنها بخشوده خواهد شد ( قل للذين كفروا ان ينتهوا
يغفر لهم ما قد سلف ) .
از اين آيه استفاده مى شود كه با قبول اسلام گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى
گيرد و اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى به عنوان يك قانون كلى آمده است گاهى
به عبارت الاسلام يجب ما قبله : اسلام ما قبل خود را مى پوشاند و يا به تعبير ديگر
كه از طرق اهل سنت از پيامبر نقل شده ان الاسلام يهدم ما كان قبله ، و ان الهجرة
تهدم ما كان قبلها و ان الحج يهدم ما كان قبله اسلام آنچه را كه قبل از آن است از
ميان مى برد ، و هجرت كردن نيز قبل خود را از ميان مى برد ، و حج خانه خدا ما قبل
خود را محو مى كند .
منظور اين است اعمال و كارهاى خلاف و حتى ترك فرائض و واجبات كه قبل از اسلام انجام
گرفته به خاطر پذيرش اسلام از ميان خواهد رفت و اين قانون عطف به گذشته نمى شود لذا
در كتب فقه اسلامى مى خوانيم بر شخصى كه مسلمان مى شود حتى قضاء عبادات گذشته لازم
نيست .
سپس اضافه مى كند اما اگر از روش نادرست خود باز نايستند و به اعمال
تفسير نمونه ج : 7 ص : 165
سابق باز گردند سنت خداوند در پيشينيان در باره آنها انجام مى شود ( و ان يعودوا
فقد مضت سنة الاولين ) .
منظور از اين سنت همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبياء ، و حتى خود
مشركان مكه در برابر پيامبر در جنگ بدر به آن گرفتار شدند ، در سوره غافر آيه 51 مى
خوانيم انا لننصر رسلنا و الذين امنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد : ما
رسولان خود و مؤمنان را در زندگى دنيا و روز رستاخيز كه گواهان بر مى خيزند يارى مى
كنيم همچنين در سوره اسراء آيه 77 پس از ذكر در هم پيچيده شدن زندگى دشمنان اسلام
مى خوانيم : سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا : اين سنت ما
در باره پيامبران پيشين است و اين سنت هرگز دگرگون نمى شود .
از آنجا كه در آيه قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت كرده بود و اين دعوت
ممكن بود اين فكر را براى مسلمانان ايجاد كند كه ديگر دوران جهاد پايان يافته و هيچ
راهى جز انعطاف و نرمش در پيش نيست ، براى رفع اين اشتباه اضافه مى كند : با اين
دشمنان سرسخت مبارزه كنيد و پيكار را همچنان ادامه دهيد تا فتنه بر چيده شود و دين
يكپارچه براى خدا باشد ( و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله ) .
فتنه همانگونه كه در تفسير آيه 193 سوره بقره گفته ايم مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه
اعمال فشار را شامل مى شود ، لذا گاهى در قرآن كلمه فتنه به معنى شرك و بت پرستى كه
انواع محدوديت ها و فشارها را براى جامعه در بر دارد گفته شده ، همچنين به فشارهائى
كه از ناحيه دشمنان براى جلوگيرى از گسترش دعوت اسلام و به منظور خفه كردن نداى حق
طلبان و حتى باز گرداندن مؤمنان به سوى كفر به عمل مى آيد فتنه اطلاق شده است .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 166
در آيه فوق بعضى از مفسران فتنه را به معنى شرك و بعضى به معنى كوشش - هاى دشمنان
براى سلب آزادى فكرى و اجتماعى از مسلمانان گرفته اند ، ولى حق اين است كه مفهوم
آيه مفهوم وسيعى است كه هم شرك را شامل مى شود و ( به قرينه جمله و يكون الدين كله
لله ) و هم ساير فشارهائى كه از طرف دشمنان به مسلمانان وارد مى شد .
هدف جهاد و يك بشارت
آيه فوق به دو قسمت از اهداف مقدس جهاد اسلامى اشاره مى كند :
1 - بر چيدن بساط بت پرستى و از ميان بردن بتكده ها ، زيرا همان طور كه در بحث
اهداف جهاد گفته ايم آزادى دينى مخصوص كسانى است كه از يكى از اديان آسمانى پيروى
كنند ، و در برابر آنها اعمال فشار براى تغيير عقيده صحيح نيست ، ولى بت پرستى نه
دين است و نه مكتب بلكه خرافه است و انحراف ، و حكومت اسلامى بايد نخست از طريق
تبليغ و اگر ممكن نشد از طريق توسل به زور بساط بت پرستى را از همه جا برچيند و
بتخانه ها را ويران كند .
2 - به دست آوردن آزادى بيان و تبليغ و نشر اسلام ، در اين قسمت نيز اسلام اجازه مى
دهد كه اگر كسانى با اعمال خود جلو آزادى عمل مسلمانان را در نشر و تبليغ و دعوت به
اسلام بگيرند آنها حق دارند متوسل به جهاد آزادى بخش شوند و راه را براى تبليغ
منطقى بگشايند ( براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد دوم صفحه 15 تا 18 مراجعه
فرمائيد ) .
در تفسيرهاى اهل سنت مانند تفسير آلوسى ( تفسير روح البيان ) و تفاسير مختلف شيعه
از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود : لم يجىء تاويل هذه الاية و لو
قام قائمنا بعد سيرى من يدركه ما يكون من تاويل هذه الاية و ليبلغن دين محمد ما بلغ
الليل حتى لا يكون مشرك على ظهر الارض :
تفسير نمونه ج : 7 ص : 167
تاويل و تفسير نهائى اين آيه هنوز فرا نرسيده است ، و هنگامى كه قائم ما قيام كند
كسانى كه زمان او را درك كنند تاويل اين آيه را خواهند ديد ، به خدا سوگند كه در آن
موقع دين محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را
بر آن مى افكند خواهد رسيد تا در سراسر روى زمين مشرك و بت پرستى باقى نماند .
نويسنده تفسير المنار روى تعصب خاصى كه در مسئله قيام حضرت مهدى (عليه السلام) دارد
اين حديث را انكار كرده است و اين بخاطر پيشداورى غلطى است كه او در زمينه مسئله
قيام حضرت مهدى دارد عجيب اين است كه او طبق تصريحات تفسيرش تمايل خاصى به مكتب
وهابيه دارد ، در حالى كه وهابيان سخت گير نيز با صراحت تمام ظهور حضرت مهدى (عليه
السلام) را امر مسلم و روايات آن را متواتر مى دانند كه اسناد و مدارك آن در ذيل
آيه 33 سوره توبه ( در همين جلد ) خواهد آمد و نيز به نقطه اصلى اشتباه مفسر مزبور
و پاسخ آن اشاره خواهيم كرد ، و مطالب مشروحترى در كتاب مصلح بزرگ جهانى نيز آورده
ايم و اگر پاره اى از روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) نا درست و يا
مشتمل بر خرافاتى باشد سبب نمى شود كه اينهمه روايات صحيح و متواتر را ناديده
بگيريم .
در ذيل آيه بار ديگر در برابر شدت عمل دست دوستى و محبت را به سوى آنها دراز مى كند
و مى گويد اگر از راه و روش خود دست بر دارند خداوند به آنچه عمل مى كنند آگاه است
و با لطف و مرحمت خاص خويش با آنان رفتار خواهد كرد ( فان انتهوا فان الله بما
يعملون بصير ) .
اما اگر باز به سرپيچى خود ادامه دهند و در برابر دعوت حق تسليم نشوند بدانيد
پيروزى براى شما و شكست در انتظار آنهاست ، زيرا خداوند مولى و
تفسير نمونه ج : 7 ص : 168
سرپرست شماست ( و ان تولوا فاعلموا ان الله موليكم ) .
او بهترين مولى و رهبر و بهترين يار و ياور است ( نعم المولى و نعم النصير ) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 169
تفسير نمونه ج : 7 ص : 170
تفسير نمونه ج : 7 ص : 171
* وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شىْء فَأَنَّ للَّهِ خُمُسهُ وَ لِلرَّسولِ
وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ إِن كُنتُمْ
ءَامَنتُم بِاللَّهِ وَ مَا أَنزَلْنَا عَلى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ
الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(41)
ترجمه :
41 - و بدانيد هر گونه غنيمتى به شما رسد خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى ذى
القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه است ، اگر شما به خدا و آنچه بر بنده
خود در روز جدائى حق از باطل ، روز درگيرى دو گروه ( با ايمان و بى ايمان يعنى روز
جنگ بدر ) نازل كرديم ، ايمان آورده ايد ، و خداوند بر هر چيزى قادر است .
تفسير : خمس يك دستور مهم اسلامى
در آغاز اين سوره ديديم كه پاره اى از مسلمانان بعد از جنگ بدر بر سر تقسيم غنائم
جنگى مشاجره كردند و خداوند براى ريشه كن ساختن ماده اختلاف غنائم را دربست در
اختيار پيامبر گذاشت تا هر گونه صلاح مى داند آن را مصرف كند و پيامبر آنها را در
ميان جنگجويان به طور مساوى تقسيم كرد .
اين آيه در حقيقت بازگشت به همان مسئله غنائم است به تناسب آياتى كه در باره جهاد ،
قبل از اين گفته شد ، زيرا در چند آيه قبل اشارات مختلفى به موضوع جهاد گرديد و از
آنجا كه جهاد غالبا با مسئله غنائم آميخته است تناسب با ذكر حكم غنائم دارد ( بلكه
چنانكه خواهيم گفت قرآن در اينجا حكم
تفسير نمونه ج : 7 ص : 172
را از مساله غنائم جنگى نيز فراتر برده و به همه در آمدها اشاره كرده است ) .
در آغاز آيه مى فرمايد : بدانيد هر گونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن ، از آن
خدا و پيامبر و ذى القربى ( امامان اهل بيت ) و يتيمان و مسكينان و واماندگان در
راه ( از خاندان پيامبر ) مى باشد ( و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و
للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ) .
و براى تاكيد اضافه مى كند : كه اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در ( روز جنگ
بدر ) روز جدائى حق از باطل ، روزى كه دو گروه مؤمن و كافر در مقابل هم قرار گرفتند
، نازل كرديم ايمان آورده ايد بايد به اين دستور عمل كنيد و در برابر آن تسليم
باشيد ( ان كنتم امنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان
) .
در اينجا توجه به اين نكته لازم است : با اينكه روى سخن در اين آيه به مؤمنان است ،
زيرا پيرامون غنائم جهاد اسلامى بحث مى كند و معلوم است مجاهد اسلامى مؤمن است ،
ولى با اين حال مى گويد : اگر ايمان به خدا و پيامبر آورده ايد اشاره به اينكه نه
تنها ادعاى ايمان نشانه ايمان نيست بلكه شركت در ميدان جهاد نيز ممكن است نشانه
ايمان كامل نباشد و اين عمل به خاطر اهداف ديگرى انجام گيرد ، مؤمن كامل كسى است كه
در برابر همه دستورات مخصوصا دستورات مالى تسليم باشد و تبعيضى در ميان برنامه هاى
الهى قائل نگردد .
و در پايان آيه اشاره به قدرت نا محدود الهى كرده مى گويد و خدا بر همه چيز قادر
است ( و الله على كل شىء قدير ) .
يعنى با اينكه در ميدان بدر از هر نظر شما در اقليت قرار داشتيد و دشمن ظاهرا از هر
نظر برترى چشمگيرى داشت خداوند قادر توانا آنها را شكست داد و شما را يارى كرد تا
پيروز شديد .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 173
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت .
1 - روز جدائى حق از باطل
نام روز جنگ بدر در اين آيه روز جدائى حق از باطل ( يوم الفرقان ) و روز درگيرى
گروه طرفداران كفر با گروه طرفداران ايمان ذكر شده ، اشاره به اينكه اولا روز
تاريخى بدر روزى بود كه نشانه هاى حقانيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ظاهر گشت
، زيرا قبلا وعده پيروزى به مسلمانان داده بود در حالى كه ظاهرا هيچ نشانه اى از آن
وجود نداشت ، و چنان عوامل مختلف غير منتظره براى پيروزى دست به دست هم داد كه آن
را نمى شد بر تصادف حمل كرد ، بنابر اين صدق آياتى كه بر اين پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) در چنين روزى نازل شده دليل آن در خودش نهفته است .
ثانيا در گيرى بدر ( يوم التقى الجمعان ) در واقع يك نعمت بزرگ الهى براى مسلمانان
بود كه گروهى در آغاز از آن پرهيز داشتند اما همين در گيرى و پيروزى سالها آنها را
جلو برد ، و اسم و آوازه آنها در پرتو آن در سراسر جزيره عرب پيچيد ، و همه را به
انديشه در آئين جديد و قدرت حيرت انگيزى كه در پرتو آن در جزيره عرب تولد يافته بود
وادار نمود ، و ضمنا در آن روز كه روز وا نفسا براى امت كوچك اسلام بود مؤمنان
راستين اسلام از مدعيان كاذب شناخته شدند ، پس اين روز از هر نظر روز جدائى حق از
باطل بود .
2 - در آغاز سوره گفتيم ميان آيه انفال و اين آيه تضادى وجود ندارد و لزومى ندارد
كه يكى را ناسخ ديگرى بدانيم ، زيرا به مقتضاى آيه انفال غنائم جنگى نيز متعلق به
پيامبر است .
ولى پيامبر چهار پنجم آن را به جنگجويان مى بخشد و يك پنجم آن را براى مصارفى كه در
آيه تعيين شده نگاه مى دارد ( براى توضيح بيشتر به بحث ما در ذيل آيه نخست همين
سوره مراجعه كنيد .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 174
3 - منظور از ذى القربى چيست ؟
منظور از ذى القربى در اين آيه همه خويشاوندان نيست و نه همه خويشاوندان پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) بلكه امامان اهل بيت هستند دليل بر اين موضوع روايات
متواترى است كه از طرق اهلبيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است .
و در كتب اهل سنت نيز اشاراتى به آن وجود دارد .
بنابر اين آنها كه يك سهم از خمس را متعلق به همه خويشاوندان پيامبر مى دانند در
برابر اين سئوال قرار مى گيرند كه اين چه امتيازى است كه اسلام براى اقوام و بستگان
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قائل شده است ، در حالى كه مى دانيم اسلام ما فوق
نژاد و قوم و قبيله است .
ولى اگر آن را مخصوص امامان اهل بيت بدانيم با توجه به اينكه آنها جانشينان پيامبر
و رهبران حكومت اسلامى بوده و هستند علت دادن اين يك سهم از خمس به آنها روشن مى
گردد ، به تعبير ديگر سهم خدا و سهم پيامبر و سهم ذى القربى هر سه سهم متعلق به
رهبر حكومت اسلامى است ، او زندگى ساده خود را از آن اداره مى كند و بقيه را در
مخارج گوناگونى كه لازمه مقام رهبرى امت است مصرف خواهد نمود ، يعنى در حقيقت در
نيازهاى جامعه و مردم .
بعضى از مفسران اهل سنت مانند نويسنده المنار چون ذى القربى را همه خويشاوندان
دانسته است ، براى پاسخ اشكال فوق به دست و پا افتاده و براى حكومت اسلامى پيامبر
تشريفاتى قائل شده و او را موظف دانسته كه قوم و قبيله خويش را بوسيله اموال گرد
خود نگاه دارد ! ، روشن است كه چنين منطقى به هيچ وجه با منطق حكومت جهانى و انسانى
و حذف امتيازات قبيلگى سازگار نيست ( در اين زمينه توضيح ديگرى داريم كه در بحث هاى
آينده خواهد آمد ) 4 - منظور از يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه تنها ايتام و
مساكين
تفسير نمونه ج : 7 ص : 175
و ابناء سبيل بنى هاشم و سادات مى باشند ، اگر چه ظاهر آيه مطلق است و قيدى در آن
ديده نمى شود ، دليل ما بر اين تقييد روايات زيادى است كه در تفسير آيه از طرق اهل
بيت وارد شده و مى دانيم بسيارى از احكام در متن قرآن به طور مطلق آمده ولى شرائط و
قيود آن بوسيله سنت بيان شده است و اين منحصر به آيه مورد بحث نيست تا جاى تعجب
باشد .
به علاوه با توجه به آنكه زكوة بر نيازمندان بنى هاشم به طور مسلم حرام است بايد
احتياجات آنها از طريق ديگرى تامين گردد و اين خود قرينه مى شود بر اينكه منظور از
آيه فوق خصوص نيازمندان بنى هاشم است لذا ، در احاديث مى خوانيم كه امام صادق (عليه
السلام) مى فرموده خداوند هنگامى كه زكوة را بر ما حرام كرد خمس را براى ما قرار
داد بنابر اين زكوة بر ما حرام است و خمس حلال
5 - آيا غنائم منحصر به غنائم جنگى است ؟
موضوع مهم ديگرى كه در اين آيه بايد مورد بررسى دقيق قرار گيرد و در حقيقت قسمت
عمده بحث در آن متمركز مى گردد ، اين است كه لفظ غنيمت كه در آيه آمده است تنها
شامل غنائم جنگى مى شود يا هر گونه در آمدى را در بر مى گيرد ؟ ! .
در صورت اول آيه تنها خمس غنائم جنگى را بيان مى كند و براى خمس در ساير موضوعات
بايد از سنت و اخبار و روايات صحيح و معتبر استفاده كرد و هيچ مانعى ندارد كه قرآن
به قسمتى از حكم خمس و به تناسب مسائل جهاد اشاره كند و قسمت هاى ديگرى در سنت بيان
شود .
مثلا در قرآن مجيد نمازهاى پنجگانه روزانه صريحا آمده است ، و همچنين به نمازهاى
طواف كه از نمازهاى واجبه است اشاره شده ، ولى از نماز آيات كه مورد
تفسير نمونه ج : 7 ص : 176
اتفاق تمام مسلمانان اعم از شيعه و سنى است ذكرى به ميان نيامده است ، و هيچكس را
نمى يابيم كه بگويد چون نماز آيات در قرآن ذكر نشده و تنها در سنت پيامبر آمده
نبايد به آن عمل كرد ، و يا اينكه چون در قرآن به بعضى از غسل ها اشاره شده و سخن
از ديگر غسل ها به ميان نيامده است بايد از آن صرف نظر كرد ، اين منطقى است كه هيچ
مسلمانى آن را نمى پذيرد .
بنابر اين هيچ اشكالى ندارد كه قرآن تنها قسمتى از موارد خمس را بيان كرده باشد و
بقيه را موكول به سنت نمايد و نظير اين مسئله در فقه اسلام بسيار زياد است .
ولى با اين حال بايد ببينيم كه غنيمت در لغت و در نظر عرف چه معنى مى دهد ؟ ! آيا
راستى منحصر به غنائم جنگى است و يا هر گونه در آمدى را شامل مى شود ؟ آنچه از كتب
لغت استفاده مى شود ، اين است كه در ريشه معنى لغوى اين كلمه عنوان جنگ و آنچه از
دشمن به دست مى آيد ، نيفتاده است ، بلكه هر در آمدى را شامل مى شود ، به عنوان
شاهد به چند قسمت از كتب معروف و مشهور لغت كه مورد استناد دانشمندان و ادباى عرب
است اشاره مى كنيم : در كتاب لسان العرب جلد دوازدهم مى خوانيم و الغنم الفوز
بالشىء من غير مشقة ... و الغنم ، الغنيمة و المغنم الفيىء ... و فى الحديث الرهن
لمن رهنه له غنمه و عليه غرمه ، غنمه زيادته و نمائه و فاضل قيمته ... و غنم الشىء
فاز به ... : غنم يعنى دسترسى يافتن به چيزى بدون مشقت ، و غنم و غنيمت و مغنم به
معنى فيىء است ( فيىء را نيز در لغت به معنى چيزهائى كه بدون زحمت به انسان مى رسد
ذكر كرده اند ... )
تفسير نمونه ج : 7 ص : 177
و در حديث وارد شده كه گروگان در اختيار كسى است كه آن را به گرو گرفته ، غنيمت و
منافعش براى اوست و غرامت و زيانش نيز متوجه اوست و نيز غنم به معنى زيادى و نمو و
اضافه قيمت است ، و فلان چيز را به غنيمت گرفت يعنى به او دست رسى پيدا كرد .
و در كتاب تاج العروس جلد نهم مى خوانيم و الغنم الفوز بالشيىء بلا مشقة : غنيمت آن
است كه انسان بدون زحمت به چيزى دست يابد .
در كتاب قاموس نيز غنيمت بهمان معنى فوق ذكر شده است .
و در كتاب مفردات راغب مى خوانيم غنيمت از ريشه غنم به معنى گوسفند گرفته شده و سپس
مى گويد ثم استعملوا فى كل مظفور به من جهة العدى و غيره يعنى : سپس در هر چيزى كه
انسان از دشمن و يا غير دشمن به دست مى آورد به كار رفته است حتى كسانى كه يكى از
معانى غنيمت را غنائم جنگى ذكر كرده اند انكار نمى كنند كه معنى اصلى آن معنى وسيعى
است كه به هر گونه خيرى كه انسان بدون مشقت به آن دست يابد گفته مى شود .
در استعمالات معمولى نيز غنيمت در برابر غرامت ذكر مى شود ، همان طور كه معنى غرامت
معنى وسيعى است و هر گونه غرامت را شامل مى شود غنيمت نيز معنى وسيعى دارد و به هر
گونه در آمد قابل ملاحظه اى گفته مى شود اين كلمه در نهج البلاغه در موارد زيادى به
همين معنى آمده است ، در خطبه 76 مى خوانيم اغتنم المهل : فرصت ها و مهلت ها را
غنيمت بشماريد .
و در خطبه 120 مى فرمايد من اخذها لحق و غنم : كسى كه به آئين خدا عمل كند به سر
منزل مقصود مى رسد و بهره مى برد در نامه 53 به مالك اشتر مى فرمايد : و لا تكونن
عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم : در برابر مردم مصر همچون حيوان درنده اى مباش كه
خوردن آنها را غنيمت و در آمدى براى خود فرض كنى .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 178
و در نامه 45 به عثمان بن حنيف مى فرمايد : فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا
ادخرت من غنائمها وفرا : به خدا سوگند از دنياى شما طلائى نياندوختم و از غنائم و
در آمدهاى آن اندوخته اى فراهم نكردم .
و در كلمات قصار ، در جمله 331 مى فرمايد ان الله جعل الطاعة غنيمة الاكياس :
خداوند اطاعت را غنيمت و بهره هوشمندان قرار داده است .
و در نامه 41 مى خوانيم و اغتنم من استقرضك فى حال غناك : هر كس در حال بى نيازيت
از تو قرضى بخواهد غنيمت بشمار .
و نظير اين تعبيرات بسيار فراوان است كه همگى نشان مى دهد غنيمت منحصر به غنائم
جنگى نيست .
و اما مفسران : بسيارى از مفسران كه در زمينه اين آيه به بحث پرداخته اند صريحا
اعتراف كرده اند كه غنيمت در اصل معنى وسيعى دارد و شامل غنائم جنگى و غير آن و به
طور كلى هر چيزى را كه انسان به دون مشقت فراوانى به آن دست يابد مى شود حتى آنها
كه آيه را به خاطر فتواى فقهاى اهل تسنن مخصوص غنائم جنگى دانسته اند باز معترفند
كه در معنى اصلى آن اين قيد وجود ندارد بلكه به خاطر قيام دليل ديگرى اين قيد را به
آن زده اند .
قرطبى مفسر معروف اهل تسنن در تفسير خود ، ذيل آيه چنين مى نويسد غنيمت در لغت خيرى
است كه فرد يا جماعتى با كوشش به دست مى آورند ... و بدانكه اتفاق ( علماى تسنن )
بر اين است كه مراد از غنيمت در آيه ( و اعلموا انما غنمتم ) اموالى است كه با قهر
و غلبه در جنگ به مردم مى رسد ، ولى بايد توجه داشت كه اين قيد همانطور كه گفتيم در
معنى لغوى آن وجود ندارد ، ولى در عرف شرع ، اين قيد وارد شده است .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 179
فخر رازى در تفسير خود تصريح مى كند كه : الغنم الفوز بالشيىء غنيمت اين است كه
انسان به چيزى دست يابد و پس از ذكر اين معنى وسيع از نظر لغت مى گويد : معنى شرعى
غنيمت ( به عقيده فقهاى اهل تسنن ) همان غنائم جنگى است .
و نيز در تفسير المنار غنيمت را به معنى وسيع ذكر كرده و اختصاص به غنائم جنگى
نداده اگر چه معتقد است بايد معنى وسيع آيه فوق را به خاطر قيد شرعى مقيد به غنائم
جنگى كرد .
در تفسير روح المعانى نوشته آلوسى مفسر معروف سنى نيز چنين آمده است كه : غنم در
اصل به معنى هر گونه سود و منفعت است .
در تفسير مجمع البيان نخست غنيمت را به معنى غنائم جنگ تفسير كرده ، ولى به هنگام
تشريح معنى آيه چنين مى گويد : قال اصحابنا ان الخمس واجب فى كل فائدة تحصل للانسان
من المكاسب و ارباح التجارات ، و فى الكنوز و المعادن و الغوص و غير ذلك مما هو
مذكور فى الكتب و يمكن ان يستدل على ذالك بهذه الاية فان فى عرف اللغة يطلق على
جميع ذالك اسم الغنم و الغنيمة علماى شيعه معتقدند كه خمس در هر گونه فايده اى كه
براى انسان فراهم مى گردد واجب است اعم از اينكه از طريق كسب و تجارت باشد ، يا از
طريق گنج و معدن ، و يا آنكه با غوص از دريا خارج كنند ، و ساير امورى كه در كتب
فقهى آمده است ، و مى توان از آيه بر اين مدعى استدلال كرد ، زيرا در عرف لغت به
تمام اينها غنيمت گفته مى شود .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 180
شگفت آور اين كه بعضى از مغرضان كه گويا براى سم پاشى در افكار عمومى ماموريت خاصى
دارند در كتابى كه در زمينه خمس نوشته اند دست به تحريف رسوائى در عبارت تفسير مجمع
البيان زده ، قسمت اول گفتار او را كه متضمن تفسير غنيمت به غنائم جنگى است ذكر
كرده ولى توضيحى را كه در باره عموميت معنى لغوى و معنى آيه در آخر بيان كرده است ،
به كلى ناديده گرفته و يك مطلب دروغين به اين مفسر بزرگ اسلامى نسبت داده اند ، مثل
اينكه فكر مى كرده اند تفسير مجمع البيان تنها در دست خود آنها است و ديگرى آن را
مطالعه نخواهد كرد ، و عجيب اين است كه اين خيانت را تنها در اين مورد مرتكب نشده ،
بلكه در موارد ديگر نيز آنچه به سود بوده گرفته ، و آنچه به زيان بوده است ناديده
گرفته اند .
در تفسير الميزان نيز با استناد به سخنان علماى لغت تصريح شده كه غنيمت هر گونه
فايده اى است كه از طريق تجارت يا كسب و كار و يا جنگ به دست انسان مى افتد و مورد
نزول آيه گرچه غنائم جنگى است ولى مى دانيم كه هيچ گاه مورد عموميت مفهوم آيه را
تخصيص نمى زند .
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه گرفته مى شود كه : آيه غنيمت معنى وسيعى دارد و
هر گونه در آمد و سود و منفعتى را شامل مى شود زيرا معنى لغوى اين لفظ عموميت دارد
و دليل روشنى بر تخصيص آن در دست نيست .
تنها چيزى كه جمعى از مفسران اهل تسنن روى آن تكيه كرده اند اين است كه آيات قبل و
بعد در زمينه جهاد وارد شده است و همين موضوع قرينه مى شود كه آيه غنيمت نيز اشاره
به غنائم جنگى باشد .
در حالى كه مى دانيم شان نزول ها و سياق عموميت آيه را تخصيص نمى زنند
تفسير نمونه ج : 7 ص : 181
و به عبارت روشن تر هيچ مانعى ندارد كه مفهوم آيه يك معنى كلى و عمومى باشد و در
عين حال مورد نزول آيه غنائم جنگى كه يكى از موارد اين حكم كلى است بوده باشد و
اينگونه احكام در قرآن و سنت فراوان است كه حكم كلى است و مصداق جزئى است : مثلا در
آيه 7 سوره حشر مى خوانيم ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا : هر چه
پيامبر براى شما مى آورد بگيريد و هر چه از آن نهى مى كند خود دارى كنيد .
اين آيه يك حكم كلى در باره لزوم پيروى از فرمانهاى پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) بيان مى كند در حالى كه مورد نزول آن اموالى است كه از دشمنان بدون
جنگ به دست مسلمانان مى افتد ( و اصطلاحا به آن فيىء گفته مى شود ) .
و نيز در آيه 233 سوره بقره يك قانون كلى به صورت لا تكلف نفس الا وسعها : هيچ كس
بيش از آنچه قدرت دارد تكليف نمى شود بيان شده در حالى كه مورد آيه در باره اجرت
زنان شيرده است و به پدر نوزاد دستور داده شده است به اندازه توانائى خود به آنها
اجرت بدهد ، ولى آيا ورود آيه در چنين مورد خاصى مى تواند جلو عموميت اين قانون (
عدم تكليف به ما لا يطاق ) را بگيرد ؟ ! خلاصه اينكه : آيه در ضمن آيات جهاد وارد
شده ولى مى گويد : هر در آمدى از هر موردى عايد شما شود كه يكى از آنها غنائم جنگى
است خمس آن را بپردازيد مخصوصا ما موصوله و شيى كه دو كلمه عام و بدون هيچ گونه قيد
و شرطند اين موضوع را تاييد مى كنند .
6 - آيا اختصاص نيمى از خمس به بنى هاشم تبعيض نيست ؟
بعضى چنين تصور مى كنند ، كه اين ماليات اسلامى كه بيست درصد بسيارى از اموال را
شامل مى شود و نيمى از آن اختصاص به سادات و فرزندان پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم)
تفسير نمونه ج : 7 ص : 182
دارد ، يك نوع امتياز نژادى محسوب مى شود و ملاحظات جهات خويشاوندى و تبعيض در آن
به چشم مى خورد ، و اين موضوع با روح عدالت اجتماعى اسلام و جهانى بودن و همگانى
بودن آن ، سازگار نيست .
پاسخ كسانى كه چنين فكر مى كنند شرائط و خصوصيات اين حكم اسلامى را كاملا بررسى
نكرده اند زيرا جواب اين اشكال به طور كامل در اين شرائط نهفته شده است .
توضيح اينكه اولا نيمى از خمس كه مربوط به سادات و بنى هاشم است منحصرا بايد به
نيازمندان آنان داده شود ، آن هم به اندازه احتياجات يك سال ، و نه بيشتر ، بنابر
اين تنها كسانى از آن مى توانند استفاده كنند كه يا از كار افتاده اند ، و بيمارند
، و يا كودك يتيم و يا كسان ديگرى كه به علتى در بن بست از نظر هزينه زندگى قرار
دارند .
بنابر اين كسانى كه قادر به كار كردن هستند ، ( بالفعل و يا بالقوة ) مى توانند در
آمدى كه زندگى آنها را بگرداند داشته باشند هرگز نمى توانند از اين قسمت خمس
استفاده كنند و جمله اى كه در ميان بعضى از عوام معروف است كه مى گويند سادات مى
توانند خمس بگيرند ، هر چند ناودان خانه آنها طلا باشد ، گفتار عوامانه اى بيش نيست
، و هيچ گونه پايه اى ندارد .
ثانيا : مستمندان و نيازمندان سادات و بنى هاشم حق ندارند چيزى از زكات مصرف كنند ،
و بجاى آن مى توانند تنها از همين قسمت خمس استفاده نمايند .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 183
ثالثا : اگر سهم سادات كه نيمى از خمس است ، از نيازمندى سادات موجود بيشتر باشد
بايد آن را به بيت المال ريخت و در مصارف ديگر مصرف نمود .
همانطور كه اگر سهم سادات كفايت آنها را ندهد بايد از بيت المال و يا سهم زكات به
آنها داد .
با توجه به جهات سه گانه فوق روشن مى شود كه در حقيقت هيچگونه تفاوت از نظر مادى
ميان سادات و غير سادات گذارده نشده است .
نيازمندان غير سادات مى توانند مخارج سال خود را از محل زكات بگيرند ولى از خمس
محرومند ، و نيازمندان سادات تنها مى توانند از محل خمس استفاده كنند ، اما حق
استفاده از زكات را ندارند .
در حقيقت دو صندوق در اينجا وجود دارد ، صندوق خمس و صندوق زكات و هر كدام از اين
دو دسته تنها حق دارند از يكى از اين دو صندوق استفاده كنند آن هم به اندازه مساوى
يعنى به اندازه نيازمندى يك سال .
( دقت كنيد ) ولى كسانى كه دقت در اين شرائط و خصوصيات نكرده اند چنين مى پندارند
كه براى سادات سهم بيشترى از بيت المال قرار داده شده است و يا از امتياز ويژه اى
برخوردارند .
تنها سئوالى كه پيش مى آيد اين است كه اگر هيچگونه تفاوتى از نظر نتيجه ميان اين دو
نبوده باشد اين برنامه چه ثمره اى دارد ؟ پاسخ اين سئوال را نيز با توجه به يك مطلب
مى توان دريافت ، و آن اينكه ميان خمس و زكات تفاوت مهمى وجود دارد و آن اين است كه
زكات از مالياتهائى است كه در حقيقت جزو اموال عمومى جامعه اسلامى محسوب مى شود لذا
مصارف آن عموما در همين قسمت مى باشد ، ولى خمس از مالياتهائى است كه مربوط به
حكومت اسلامى است ، يعنى مخارج دستگاه حكومت اسلامى و گردانندگان اين دستگاه از آن
تامين مى شود .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 184
بنابر اين محروم بودن سادات از دست يابى به اموال عمومى ( زكات ) در حقيقت براى دور
نگهداشتن خويشاوندان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از اين قسمت است تا بهانه اى
به دست مخالفان نيفتد كه پيامبر خويشان خود را بر اموال عمومى مسلط ساخته است .
ولى از سوى ديگر نيازمندان سادات نيز بايد از طريقى تامين شوند ، اين موضوع در
قوانين اسلام چنين پيش بينى شده كه آنها از بودجه حكومت اسلامى بهره مند گردند ، نه
از بودجه عمومى ، در حقيقت خمس نه تنها يك امتياز براى سادات نيست بلكه يك نوع كنار
زدن آنها ، به خاطر مصلحت عموم و به خاطر اينكه هيچ گونه سوء ظنى توليد نشود مى
باشد .
جالب اينكه به اين موضوع در احاديث شيعه و سنى اشاره شده است : در حديثى از امام
صادق (عليه السلام) مى خوانيم : جمعى از بنى هاشم به خدمت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) رسيدند و تقاضا كردند كه آنها را مامور جمع آورى زكات چهار پايان
كنند و و گفتند اين سهمى را كه خداوند براى جمع آورى كنندگان زكات تعيين كرده است ،
ما به آن سزاوارتريم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : اى بنى عبد المطلب
زكات نه براى من حلال است ، و نه براى شما ولى من به جاى اين محروميت به شما وعده
شفاعت مى دهم ... شما به آنچه خداوند و پيامبر برايتان تعيين كرده راضى باشيد ( و
كار به امر زكات نداشته باشيد ) آنها گفتند راضى شديم .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 185
از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه بنى هاشم اين را يك نوع محروميت براى خود مى
ديدند ، و پيامبر در مقابل آن به آنها وعده شفاعت داد ! .
در صحيح مسلم كه از معروف ترين كتب اهل تسنن است حديثى مى خوانيم كه خلاصه اش اين
است : عباس و ربيعة ابن حارث خدمت پيامبر رسيدند ، و تقاضا كردند كه فرزندان آنها
يعنى عبد المطلب ابن ربيعة و فضل بن عباس كه دو جوان بودند مامور جمع آورى زكات
شوند ، و همانند ديگران سهمى بگيرند تا بتوانند هزينه ازدواج خود را از اين راه
فراهم كنند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از اين موضوع امتناع ورزيد و دستور داد
از راه ديگر ، وسائل ازدواج آنها فراهم گردد ، و از محل خمس مهريه همسران آنها
پرداخته شود .
از اين حديث كه شرح آن طولانى است نيز استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) اصرار داشت خويشاوندان خود را از دست يافتن به زكات ( اموال عمومى
مردم ) دور نگهدارد .
از مجموع آنچه گفتيم روشن شد كه خمس نه تنها امتيازى براى سادات محسوب نمى شود بلكه
يك نوع محروميت براى حفظ مصالح عمومى بوده است .
7 - منظور از سهم خدا چيست ؟
ذكر سهمى براى خدا به عنوان لله به خاطر اهميت بيشتر روى اصل مسئله خمس و تاكيد و
تثبيت ولايت و حاكميت پيامبر و رهبر حكومت اسلامى است ، يعنى همانگونه كه خداوند
سهمى براى خويش قرار داده و خود را سزاوارتر به تصرف در آن دانسته است پيامبر و
امام را نيز بهمان گونه حق ولايت و سرپرستى و تصرف داده ، و گر نه سهم خدا در
اختيار پيامبر قرار خواهد داشت و در مصارفى كه پيامبر يا امام صلاح مى داند صرف مى
گردد ، و خداوند نياز به سهمى ندارد .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 186
إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَ هُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصوَى وَ الرَّكب
أَسفَلَ مِنكمْ وَ لَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاخْتَلَفْتُمْ فى الْمِيعَدِ وَ لَكِن
لِّيَقْضىَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِّيَهْلِك مَنْ هَلَك عَن بَيِّنَة وَ
يَحْيى مَنْ حَىَّ عَن بَيِّنَة وَ إِنَّ اللَّهَ لَسمِيعٌ عَلِيمٌ(42) إِذْ
يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فى مَنَامِك قَلِيلاً وَ لَوْ أَرَاكَهُمْ كثِيراً
لَّفَشِلْتُمْ وَ لَتَنَزَعْتُمْ فى الأَمْرِ وَ لَكنَّ اللَّهَ سلَّمَ إِنَّهُ
عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(43) وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فى
أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكمْ فى أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضىَ اللَّهُ أَمْراً
كانَ مَفْعُولاً وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ(44)
ترجمه :
42 - در آن هنگام شما در طرف پائين بوديد و آنها در طرف بالا ( و از اين نظر دشمن
بر شما برترى داشت و كاروان ( قريش ) پائينتر از شما بود ( و دسترسى به آنها ممكن
نبود ، و ظاهرا وضع چنان سخت بود كه ) اگر با يكديگر وعده مى گذاشتند ( كه در ميدان
نبرد حاضر شويد ) در انجام وعده خود اختلاف مى كرديد ، ولى ( همه اين مقدمات ) براى
آن بود كه خداوند كارى را كه مى بايست انجام شود تحقق بخشد تا آنها كه هلاك ( و
گمراه ) مى شوند از روى اتمام حجت باشد ، و آنها كه زنده مى شوند ( و هدايت مى
يابند ) از روى دليل روشن باشد و خداوند شنوا و دانا است .
43 - در آن موقع خداوند تعداد آنها را در خواب به تو كم نشان داد ، و اگر فراوان
نشان
تفسير نمونه ج : 7 ص : 187
مى داد مسلما سست مى شديد و ( در باره شروع به جنگ بانها ) كارتان به اختلاف مى
كشيد ، ولى خداوند ( شما را از همه اينها ) سالم نگهداشت ، خداوند به آنچه درون
سينه هاست دانا است .
44 - و در آن هنگام كه با هم ( در ميدان نبرد ) روبرو شديد آنها را به چشم شما كم
نشان مى داد ، و شما را ( نيز ) به چشم آنها كم مى نمود تا خداوند كارى را كه مى
بايست انجام گيرد ، صورت بخشد ، ( شما نترسيد و اقدام به جنگ كنيد آنها هم وحشت
نكنند و حاضر به جنگ شوند و سرانجام شكست بخورند ) و همه كارها به خداوند باز مى
گردد .
تفسير : كارى كه مى بايست انجام گيرد
قرآن بار ديگر در آيات به تناسب سخنى كه از يوم الفرقان ( روز جنگ بدر ) در آيه قبل
آمده بود و پيروزيهائى كه در اين صحنه خطرناك نصيب مسلمانان شد جزئيات ديگرى از اين
جنگ را به خاطر مسلمانان مى آورد تا به اهميت اين نعمت پيروزى واقف تر شوند .
نخست مى گويد : آن روز شما در طرف پائين و نزديك مدينه قرار داشتيد و آنها در طرف
بالا و دورتر ( اذ انتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى ) .
عدوة از ماده عدو ( بر وزن سرو ) در اصل به معنى تجاوز كردن است ولى به حاشيه و
اطراف هر چيز نيز عدو گفته مى شود ، زيرا از حد وسط به يك جانب تجاوز كرده است ، و
در آيه مورد بحث به همين معنى طرف و جانب آمده است .
دنيا از ماده دنو ( بر وزن علو ) به معنى پائين تر و نزديكتر مى آيد و نقطه مقابل
آن اقصى و قصوى به معنى دورتر است .
در اين ميدان مسلمانان در سمت شمالى كه نزديكتر به مدينه است قرار
|