Back Index Next

بعدی 
تفسير نمونه ج : 7 ص : 115
( و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى ) در روايات اسلامى و مفسران آمده است كه در روز بدر پيامبر به على فرمود : مشتى از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده ، على (عليه السلام) چنين كرد و پيامبر آنها را به سوى مشركان پرتاب كرد و فرمود : شاهت الوجوه : رويتان زشت و سياه باد ! و نوشته اند اين كار اثر معجزآسائى داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ريزه در چشم دشمنان فرو ريخت و وحشتى از آن به همه دست داد .
شك نيست كه در ظاهر همه اين كارها را پيامبر و مجاهدان بدر انجام دادند اما اينكه مى گويد شما نبوديد كه اين كار را كرديد اشاره به اين است كه اولا : قدرت جسمانى و روحانى و نيروى ايمان كه سرچشمه اين برنامه ها بود از ناحيه خدا به شما بخشيده شد و شما به نيروى خدا داد در راه او گام برداشتيد و ثانيا : در ميدان بدر حوادث معجزآسائى كه سابقا به آن اشاره كرديم تحقق يافت كه مايه تقويت روحيه مجاهدان اسلام و موجب شكست روحيه دشمنان شد اين تاثير فوق العاده نيز از ناحيه پروردگار بود .
در حقيقت آيه فوق اشاره لطيفى است به مكتب لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين نه اجبار است و نه واگذارى مطلق بلكه چيزى است در ميان اين دو است زيرا در عين اينكه نسبت كشتن دشمنان را به مسلمانان و نسبت پاشيدن خاك را به پيامبر مى دهد در عين حال از آنها اين نسبت را سلب مى كند ( دقت كنيد ) .
بدون شك در چنين عبارتى تناقضى وجود ندارد بلكه هدف اين است كه اين كار ، هم كار شما بود ، و هم كار خدا ، كار شما بود چون به اراده شما انجام گرفت و كار خدا بود چون نيرو و مدد از ناحيه او بود ، بنابر اين آنها كه پنداشته اند آيه فوق دليل بر مكتب جبر است پاسخشان در خود آيه نهفته شده است .
و نيز اينكه قائلين به وحدت وجود آيه را دستاويزى براى مكتب خود قرار داده اند پاسخ آن نيز در خود اين آيه به طرز لطيفى منعكس است ، زيرا
تفسير نمونه ج : 7 ص : 116
اگر منظور بيان اين باشد كه خدا و خلق يكى هستند نبايد نسبت فعل را به صورتى براى آنها اثبات و به صورتى از آنها نفى كند اين نفى و اثبات خود دليل بر تعدد مخلوق و خالق است و اگر فكر خود را از پيش داورى هاى نادرست و تعصب آميز خالى كنيم خواهيم ديد كه آيه ارتباطى با هيچيك از مكتب هاى انحرافى ندارد ، بلكه تنها به مكتب واسطه و امر بين الامرين اشاره مى كند آنهم بخاطر يك هدف تربيتى يعنى از ميان بردن آثار غرور كه معمولا بعد از پيروزى ها ، دامنگير افراد مى شود .
در پايان آيه اشاره به نكته مهم ديگرى مى كند و آن اين كه : ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود و خدا مى خواست مؤمنان را از سوى خود به وسيله اين پيروزى بيازمايد ( و ليبلى المؤمنين منه بلاء حسنا ) .
بلاء در اصل به معناى آزمايش كردن است منتهى گاهى بوسيله نعمتهاست كه آن را بلاء حسن مى گويند و گاهى بوسيله مصيبت ها و مجازات هاست كه به آن بلاء سىء گفته مى شود ، چنانكه در باره بنى اسرائيل مى خوانيم و بلوناهم بالحسنات و السيئات : آنها را بوسيله نعمتها و مصائب آزموديم ( اعراف 168 ) .
خدا مى خواست در اين نخستين برخورد مسلحانه مؤمنان با دشمنان نيرومند طعم پيروزى را به آنها بچشاند و نسبت به آينده اميدوار و دلگرم سازد ، اين موهبت الهى آزمونى براى همه آنها بود ، ولى هرگز نبايد آنها از اين پيروزى نتيجه منفى بگيرند و گرفتار غرور شوند ، دشمن را كوچك بشمرند ، خودسازى و آمادگى را فراموش كنند ، و از اتكاى به لطف پروردگار غفلت نمايند .
لذا با اين جمله آيه را تمام مى كند كه خداوند هم شنواست و هم داناست ( ان الله سميع عليم ) .
يعنى خدا صداى استغاثه پيامبر و مؤمنان را شنيد و از صدق نيت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود ، و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر
تفسير نمونه ج : 7 ص : 117
دشمن پيروز ساخت ، و در آينده نيز خدا بر طبق نيات و ميزان اخلاص و اندازه پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد ، مؤمنان مخلص و مجاهد سرانجام پيروز مى شوند و متظاهران رياكار و سخن گويان بى عمل شكست خواهند خورد .
در آيه بعد براى تاكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد : سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد ذلكم .
سپس به عنوان ذكر علت مى گويد خداوند نقشه هاى كافران را در برابر مؤمنان ضعيف و سست مى كند تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند ( و ان الله موهن كيد الكافرين ) .
إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكمُ الْفَتْحُ وَ إِن تَنتهُوا فَهُوَ خَيرٌ لَّكُمْ وَ إِن تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَن تُغْنىَ عَنكمْ فِئَتُكُمْ شيْئاً وَ لَوْ كَثرَت وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ(19)
ترجمه :
19 - اگر شما خواهان فتح و پيروزى هستيد به سراغ شما آمد و اگر ( از مخالفت ) خود دارى كنيد براى شما بهتر است و اگر باز گرديد ما هم باز خواهيم گشت ( اگر به مخالفتهاى خود ادامه دهيد ما شما را گرفتار دشمن خواهيم كرد ) و جمعيت شما هر چند زياد باشند شما را بى نياز ( از يارى خدا ) نخواهد كرد و خداوند با مؤمنان است .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 118
تفسير :
در اينكه روى سخن در آيه فوق به سوى چه اشخاصى است ميان مفسران گفتگو است گروهى معتقدند مخاطب در اين آيه مشركانند زيرا آنها پيش از آنكه از مكه به سوى ميدان بدر خارج شوند كنار خانه كعبه آمدند و روى غرورى كه داشتند و خود را بر حق مى پنداشتند دست در پرده هاى خانه كعبه زدند و گفتند اللهم انصر اعلى الجندين و اهدى الفئتين و اكرم الحزبين خدايا از ميان اين دو لشكر آن گروه كه برتر و هدايت يافته تر و گرامى تر است پيروز گردان و نيز نقل شده كه ابو جهل در دعاى خود گفت : خداوندا آئين ما يك آئين كهن و قديمى است اما آئين محمد تازه و خام است هر كدام از اين دو آئين نزد تو محبوب تر است پيروانش را پيروز بگردان .
لذا بعد از پايان جنگ بدر آيه فوق نازل شد و به آنها چنين گفت : اگر شما خواهان فتح و پيروزى و آئين حق هستيد كه آئين محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيروز شد و حقانيت آن بر شما آشكار گرديد ( ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح ) .
و اگر دست از آئين شرك و مخالفت فرمان خدا برداريد به سود شماست ( و ان تنتهوا فهو خير لكم ) .
و اگر به سوى جنگ با مسلمانان باز گرديد ما هم بار ديگر به سوى شما باز مى گرديم يعنى مسلمانان را پيروز و شما را مغلوب خواهيم ساخت ( و ان تعودوا نعد ) .
و هرگز به فزونى جمعيت خود مغرور نشويد زيرا جمعيت شما هر چند
تفسير نمونه ج : 7 ص : 119
زياد باشد موجب بى نيازى شما نخواهد بود .
( و لن تغنى عنكم فئتكم شيئا و لو كثرت ) .
و خداوند با مؤمنان است ( و ان الله مع المؤمنين ) .
ولى چيزى كه اين تفسير را از نظر دور مى سازد اين است كه در آيات قبل و بعد همگى روى سخن با مؤمنان بوده و مفهوم آيات نشان مى دهد كه در ميان آنها يك نوع پيوند معنوى وجود دارد بنابر اين در اين وسط در يك آيه تنها روى سخن به كفار بوده باشد بعيد به نظر مى رسد .
لذا گروهى از مفسران مخاطب را مؤمنان دانسته اند و بهترين راه تفسير آيه طبق اين نظر چنين است : بعد از جنگ بدر - چنانكه ديديم - ميان بعضى از مسلمانان تازه كار و ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنائم جنگى گفتگو واقع شد آيات نازل گرديد و آنها را توبيخ كرد و غنائم را دربست در اختيار پيامبر گذارد ، و او هم به طور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان ، حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد .
اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد خدا دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد .
و اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خوددارى كنيد به سود شماست .
و اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم .
و جمعيت شما هر چند زياد هم باشند بدون يارى خدا كارى از پيش نخواهند برد .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 120
و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد .
از آنجا كه مخصوصا آيات آينده نيز مسلمانان را در پاره اى از مخالفت ها مورد ملامت قرار مى دهد و در آيات گذشته نيز همين معنا را خوانديم و نيز از آنجا كه پيوند ميان اين آيات يك پيوند معنوى آشكار است ، تفسير دوم قوى تر به نظر مى رسد .
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسمَعُونَ(20) وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ قَالُوا سمِعْنَا وَ هُمْ لا يَسمَعُونَ(21) * إِنَّ شرَّ الدَّوَاب عِندَ اللَّهِ الصمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ(22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيراً لأَسمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَّ هُم مُّعْرِضونَ(23)
ترجمه :
20 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد و سرپيچى ننمائيد در حالى كه سخنان او را مى شنويد .
21 - و همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند : شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند .
22 - بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند .
23 - و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست ( حرف حق را ) به گوش آنها مى رسانيد ولى ( با اين حالى كه دارند ) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپيچى كرده و روگردان مى شوند .

تفسير : شنوندگان ناشنوا !
اين آيات تعقيب بحثهاى گذشته در زمينه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل
تفسير نمونه ج : 7 ص : 121
از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه هاست ، لحن آيات نشان مى دهد كه بعضى از مؤمنان از وظيفه خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند لذا در نخستين آيه مى گويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش كنيد ( يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و رسوله ) و باز براى تاكيد اضافه مى كند هيچگاه از اطاعت فرمان او روى گردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد ( و لا تولوا عنه و أنتم تسمعون ) .
شك نيست كه اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤمنان و چه كافران ولى از آنجا كه مخاطبين پيامبر و شركت كنندگان در برنامه هاى تربيتى او ، مؤمنان بودند روى سخن در اينجا با آنهاست .
در آيه بعد بار ديگر روى همين مسئله تكيه كرده ، مى گويد : همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند ( و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون ) .
اين تعبير جالبى است كه قرآن در باره كسانى كه مى دانند ولى عمل نمى كنند و مى شنوند ولى ترتيب اثر نمى دهند و ظاهرا در صف مؤمنانند ولى مطيع فرمان نيستند ذكر كرده است ، مى گويد : آنها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را مى شنوند و معانى آن را مى فهمند اما چون بر طبق آن عمل نمى كنند گوئى اصلا كر هستند ، زيرا همه اين مسائل مقدمه عمل است و هنگامى كه عمل نباشد مقدمات بى فايده است .
در باره اينكه اين افراد كه قرآن مى گويد داراى چنين صفتى هستند و مسلمانان بايد بهوش باشند كه مثل آنها نشوند چه اشخاصى مى باشند ؟ بعضى احتمال داده اند منظور منافقانى هستند كه خود را در صف مسلمانان جا زده بودند
تفسير نمونه ج : 7 ص : 122
و بعضى گفته اند اشاره به گروهى از يهود مى باشد و بعضى اشاره به مشركان عرب دانسته اند ، ولى هيچ مانعى ندارد كه همه گويندگان بدون عمل ، از اين گروه هاى سه گانه ، در مفهوم آيه وارد باشند .
از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سرچشمه انواع بدبختى هاست بار ديگر در آيه بعد روى همين مسئله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگرى بحث را ادامه مى دهد و مى گويد : بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند ، و نه زبان گويا ، و نه عقل و درك ، كر و لال و بى عقلند ( ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون ) .
از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتائج تكيه مى كند و اصولا هر موجود بى خاصيتى را معدوم ، و هر زنده بى حركت و بى اثرى را مرده ، و هر عضوى از اعضاى انسان كه در مسير هدايت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن مى شمرد ، در اين آيه نيز كسانى كه ظاهرا گوشهاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند ، آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند اما مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزه اى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهى از منكر و نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گوئى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل بكار مى گيرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند همچون ديوانگان مى شمرد !
تفسير نمونه ج : 7 ص : 123
در آيه بعد مى گويد خداوند هيچگونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد اگر آنها آمادگى مى داشتند و خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را بهر صورت بود بگوش آنها مى رسانيد ( و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم ) .
در پاره اى از روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمدند گفتند : اگر جد بزرگ ما قصى بن كلاب را از قبر زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد ! آيه فوق نازل شد و گفت اگر اينها همين سخن را از روى حقيقت مى گفتند خداوند به طرز معجزآسائى اين كار را براى آنها انجام مى داد .
ولى آنها دروغ مى گويند و بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حق است .
و اگر با اين حال خداوند خواسته آنها را بپذيرد و سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند و يا جدشان قصى بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند باز روگردان مى شوند و اعراض مى كنند ( و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون ) .
اين جمله ها در باره كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند اين چنين افراد شايستگى هدايت را بر اثر اعمالشان از دست داده اند و ديگر خدا و پيامبرش را با آنها كارى نيست .
اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر ، و نشان مى دهد كه سر چشمه همه سعادت ها از خود انسان شروع مى شود و خداوند هم بر طبق آمادگيها و شايستگى هائى كه مردم از خود نشان مى دهند با آنها رفتار مى كند .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 124
در اينجا بايد به دو نكته توجه كرد
1 - گاهى بعضى از افراد تازه كار از آيه فوق يك قياس منطقى درست مى كنند و از آن نتيجه گيج كننده اى براى خود مى گيرند و مى گويند : قرآن در آيه بالا مى گويد اگر خدا خيرى در آنها بداند حق را به گوش آنها مى رساند و اگر حق را بگوش آنها برساند سرپيچى مى كنند ، نتيجه اين دو جمله اين مى شود كه اگر خداوند خيرى در آنها ببيند سرپيچى مى كنند ! و اين نتيجه ، نتيجه درستى نيست .
ولى اشتباه آنها در اين است كه جمله حق را بگوش آنها مى رساند در قسمت اول سخن مفهومش اين است كه اگر آنها زمينه آماده اى داشته باشند حق را بگوش آنها ميرساند .
ولى در قسمت دوم سخن مفهومش اين است كه اگر با فراهم نبودن زمينه چنين كارى را كند آنها سرپيچى مى كنند .
بنابر اين جمله فوق در دو معنى مختلف و جداگانه در آيه فوق بكار رفته است و با اين حال نمى توان از آنها يك قياس منطقى تشكيل داد دقت كنيد ) .
اين درست به آن مى ماند كه كسى بگويد من اگر مى دانستم فلان كس دعوت مرا مى پذيرد از او دعوت مى كردم ، ولى در حال حاضر وضع طورى است كه اگر دعوت كنم نخواهد پذيرفت بنابر اين دعوت نخواهم كرد .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 125
2 - شنيدن سخن حق مراحلى دارد :
گاهى انسان تنها الفاظ و عباراتى را مى شنود بدون اينكه در مفهوم آنها بينديشد گروهى از افراد لجوج هستند كه حتى حاضر به اين مقدار شنيدن نيز نيستند .
چنانكه قرآن مى گويد : و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون : كافران گفتند گوش به اين قرآن فرا ندهيد و سر و صدا ايجاد كنيد شايد شما پيروز شويد و كسى سخن حق را نشنود ( فصلت 26 ) .
و گاه انسان حاضر به شنيدن الفاظ و سخنان هست ولى هيچگاه تصميم به عمل ندارد همچون منافقانى كه در آيه 16 سوره محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها اشاره شده است آنجا كه مى گويد : و منهم من يستمع اليك حتى اذا خرجوا من عندك قالوا للذين اوتوا العلم ما ذا قال انفا : بعضى از آن منافقان هستند كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند از روى انكار و يا مسخره به افراد آگاه مى گويند اين چه سخنى بود كه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گفت .
و گاه وضع آنها طورى است كه حس تشخيص نيك و بد از آنها چنان سلب شده كه حتى اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درك نمى كنند و اين خطرناك ترين مرحله است .
قرآن در باره همه اين گروه هاى سه گانه مى گويد : آنان در حقيقت افراد كر و ناشنوا هستند زيرا شنواى حقيقى كسى است كه هم گوش فرا مى دهد و هم درك مى كند و مى انديشد و هم تصميم بر عمل از روى اخلاص دارد .
و چه بسيار در عصر و زمان ما كسانى كه به هنگام شنيدن آيات قرآن ( بلا تشبيه همانند شنيدن آهنگهاى موسيقى ) احساسات نشان مى دهند و سر و صدا و جمله هائى كه حاكى از شور و هيجان است ظاهر ميسازند ، ولى تمام همتشان همين است و بس و در عمل آلودگان بينوائى هستند كه هيچ شباهتى با محتواى قرآن ندارند .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 126
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا استَجِيبُوا للَّهِ وَ لِلرَّسولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يحْيِيكمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تحْشرُونَ(24) وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبنَّ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنكُمْ خَاصةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(25) وَ اذْكرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّستَضعَفُونَ فى الأَرْضِ تخَافُونَ أَن يَتَخَطفَكُمُ النَّاس فَئَاوَاكُمْ وَ أَيَّدَكُم بِنَصرِهِ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطيِّبَتِ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(26)
ترجمه :
24 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه مايه حياتتان است و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود و اينكه همه شما نزد او ( در قيامت ) اجتماع خواهيد كرد .
25 - و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد ( بلكه همه را فرا خواهد گرفت چرا كه ديگران سكوت اختيار كرده اند ) و بدانيد خداوند كيفر شديد دارد .
26 - و به خاطر بياوريد هنگامى كه شما گروهى كوچك و اندك و ضعيف در روى زمين بوديد آنچنان كه مى ترسيديد مردم شما را بربايند ولى او شما را پناه داد و يارى كرد و از روزيهاى پاكيزه بهره مند ساخت تا شكر نعمتش را به جا آوريد .

تفسير : دعوت به سوى حيات و زندگى
در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسليم دعوت مى كرد در اين آيات همان هدف از راه ديگرى دنبال مى شود .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 127
نخست مى گويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را به هنگامى كه شما را به چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند ( يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) آيه فوق با صراحت مى گويد كه دعوت اسلام ، دعوت به سوى حيات و زندگى است حيات معنوى ، حيات مادى ، حيات فرهنگى ، حيات اقتصادى ، حيات سياسى بمعناى واقعى ، حيات اخلاقى و اجتماعى ، و بالاخره حيات و زندگى در تمام زمينه ها .
اين تعبير كوتاه ترين و جامع ترين تعبيرى است كه در باره اسلام و آئين حق آمده است اگر كسى بپرسد اسلام هدفش چيست ؟ و چه چيز مى تواند به ما بدهد ؟ در يك جمله كوتاه مى گوئيم هدفش حيات در تمام زمينه ها و اين را به ما مى بخشد .
آيا مردم قبل از طلوع اسلام و دعوت قرآن ، مرده بودند ! كه قرآن آنها را دعوت به حيات مى كند ؟ ! پاسخ اين سؤال اين است كه آرى آنها فاقد حيات به معنى قرآنيش بودند ، زيرا مى دانيم حيات و زندگى مراحل مختلفى دارد كه قرآن به همه آنها اشاره كرده است .
گاهى به معناى حيات گياهى آمده آن چنانكه مى گويد : اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها بدانيد خدا زمين را پس از مرگ زنده مى كند .
( حديد - آيه 17 ) و گاهى به معناى حيات حيوانى ذكر شده مانند ان الذى احياها لمحيى الموتى خداوندى كه آن ( زمين ) را زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند ( فصلت 39 ) و زمانى به معناى حيات فكرى و عقلانى و انسانى آمده است مانند او من كان ميتا فاحييناه ... آيا آن كس كه مرده و گمراه بود و هدايتش كرديم
تفسير نمونه ج : 7 ص : 128
همانند گمراهان است ؟ ( انعام 122 ) و گاهى به معناى حيات جاودان جهان ديگر آمده مانند يا ليتنى قدمت لحياتى اى كاش براى زندگى امروز ( روز رستاخيز ) چيزى از پيش فرستاده بودم .
( سوره فجر آيه 24 ) و زمانى به معناى علم و توانائى بى حد و انتهاء مى آيد آن چنان كه در باره خدا مى گوئيم هو الحى الذى لا يموت او زنده اى است كه برايش مرگ وجود ندارد .
با توجه به آنچه در اقسام حيات گفتيم روشن مى شود كه مردم عصر جاهلى گر چه زندگى مادى حيوانى داشتند اما از زندگى انسانى و معنوى و عقلانى محروم بودند قرآن آمد و آنها را دعوت به حيات و زندگى كرد .
و از اين جا به خوبى معلوم مى شود آنها كه دين و مذهب را در يك سلسله برنامه هاى خشك و بى روح و خارج از محدوده زندگى و در حاشيه برنامه هاى فكرى و اجتماعى مى پندارند چقدر در اشتباهند يك دين راستين آن است كه حركت در همه زمينه هاى زندگى ايجاد كند روح بدهد فكر و انديشه بدهد ، احساس مسئوليت بيافريند ، همبستگى و اتحاد و ترقى و تكامل در همه زمينه ها ايجاد كند و به تمام معنى حيات آفرين بوده باشد ! ضمنا اين حقيقت نيز آشكار شد آنها كه آيه فوق را تنها به جهاد يا ايمان يا قرآن يا بهشت تفسير كرده اند و اين امور را به عنوان تنها عامل حيات در آيه فوق معرفى كرده اند ، در حقيقت مفهوم آيه را محدود ساخته اند زيرا مفهوم آيه همه اينها را در بر مى گيرد و بالاتر از آنها را هر چيز ، هر فكر ، هر برنامه ، و هر دستورى كه شكلى از اشكال حيات انسانى را بيافريند در آيه فوق مندرج است .
سپس مى گويد : بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود ، و
تفسير نمونه ج : 7 ص : 129
اينكه همه شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد ( و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون ) .
شك نيست كه منظور از قلب همانگونه كه سابقا هم گفته ايم روح و عقل است و اما اينكه خدا چگونه ميان انسان و روح و عقل او قرار مى گيرد احتمالات فراوانى در باره آن داده شده است : گاه گفته مى شود : اشاره به شدت نزديكى خداوند به بندگان است ، آنچنان كه گوئى در درون جان او و ميان او و خودش قرار گرفته همانگونه كه قرآن مى گويد : ( و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ) ما از رگ گردن به انسان نزديك تريم .
و گاه گفته مى شود : اشاره به آن است كه گردش دل ها و فكرها به دست خداست آن چنان كه در دعا مى خوانيم يا مقلب القلوب و الابصار : اى كسيكه گردش دل ها و فكرها به دست تو است .
و گاه گفته مى شود : منظور اين است كه اگر لطف خدا نبود هرگز انسان بحقانيت حق ، و باطل بودن باطل ، پى نمى برد .
و نيز گفته اند : منظور اين است كه مردم بايد تا فرصت دارند در انجام طاعات و كار نيك تلاش كنند زيرا خداوند ميان انسان و قلبش بوسيله مرگ حائل ايجاد مى كند .
اما با يك نظر كلى مى توان همه اين تفسيرها را در يك تفسير واحد جمع كرد و آن اينكه خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد در عين اينكه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها هم جدا و بيگانه نمى باشد ، مرگ و حيات ، علم و قدرت ، آرامش و امنيت ، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و بهمين دليل نه انسان چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از
تفسير نمونه ج : 7 ص : 130
غير او تقاضا كند ، چرا كه او مالك همه چيز است و محيط به تمام وجود انسان ! ارتباط اين جمله با جمله قبل از اين نظر است كه اگر پيامبر دعوت به سوى حيات مى كند فرستاده كسى است كه حيات و مرگ و هدايت و عقل همه به دست اوست .
لذا براى تاكيد اين موضوع مى گويد نه تنها امروز در محدوده قدرت او قرار داريد بلكه در سراى ديگر نيز به سوى او خواهيد رفت اينجا و آنجا همه در برابر او قرار داريد .
سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر مى كند و مى گويد : از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى گيرد بلكه همه را فرا خواهد گرفت ( و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة ) .
فتنه در قرآن مجيد در موارد متعددى بكار رفته گاهى به معناى آزمايش و امتحان و گاهى به معناى بلاء و مصيبت و عذاب آمده است اين كلمه در اصل به معناى داخل كردن طلا در كوره است تا خوبى و بدى آن آشكار شود سپس به معنى آزمايشها كه نشان دهنده چگونگى صفات باطنى انسان هاست بكار برده شده است ، و همچنين در مورد بلاها و مجازات ها كه باعث تصفيه روح انسان و يا تخفيف گناه اوست بكار مى رود .
در آيه مورد بحث فتنه به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد و به اصطلاح خشك و تر در آن مى سوزند .
و در حقيقت خاصيت حوادث اجتماعى چنين است هنگامى كه جامعه در اداء رسالت خود كوتاهى كند و بر اثر آن قانون شكنى ها و هرج و مرج ها و ناامنى ها و مانند آن به بار آيد نيكان و بدان در آتش آن مى سوزند و اين اخطارى
تفسير نمونه ج : 7 ص : 131
است كه خداوند در اين آيه به همه جوامع اسلامى مى كند و مفهوم آن اين است : افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وادارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود ، من نمى توانم بگويم چون وظيفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظيفه نشناسى هاى ديگران بر كنار خواهم ماند چه اينكه آثار مسائل اجتماعى فردى و شخصى نيست .
اين درست به آن مى ماند كه براى جلوگيرى از هجوم دشمنى صدهزار نفر سرباز نيرومند لازم باشد اگر عده اى مثلا پنجاه هزار نفر وظيفه خود را انجام دهند مسلما كافى نخواهد بود و نتايج شوم شكست هم وظيفه شناسان را مى گيرد و هم وظيفه نشناسان را ، و همانطور كه گفتيم خاصيت مسائل جمعى و گروهى همين است .
اين حقيقت را به بيان ديگرى نيز مى توان روشن ساخت و آن اينكه : نيكان جامعه وظيفه دارند كه در برابر بدان سكوت نكنند اگر سكوت اختيار كنند در سرنوشت آنها نزد خداوند سهيم و شريك خواهند بود .
چنانكه در حديث معروفى از پيامبر نقل شده كه فرمود : ان الله عز و جل لا يعذب العامة بعمل الخاصة حتى يروا المنكر بين ظهرانيهم و هم قادرون على ان ينكروه فاذا فعلوا ذلك عذب الله الخاصة و العامة : خداوند عز - و جل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهى خاص مجازات نمى كند مگر آن زمان كه منكرات در ميان آنها آشكار گردد و توانائى بر انكار آن داشته باشند در عين حال سكوت كنند در اين هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد كرد .
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين حكم هم در زمينه مجازات هاى الهى در
تفسير نمونه ج : 7 ص : 132
دنيا و آخرت صادق است ، و هم در زمينه نتائج و آثار اعمال گروهى و دسته جمعى .
در پايان آيه با زبان تهديد آميز مى گويد بدانيد خداوند مجازاتش شديد است ( و اعلموا ان الله شديد العقاب ) .
مبادا لطف و رحمت خدا آنها را غافل كند و شدت مجازاتهاى الهى را به دست فراموشى بسپارند و آشوب ها و فتنه ها دامان آنها را بگيرد همانگونه كه دامان جامعه اسلامى را گرفت و بر اثر فراموش كردن اين سنن الهى آنها را به قهقرا كشانيد .
يك نگاه كوتاه به جوامع اسلامى در عصر ما و شكست هاى پى در پى كه در برابر دشمنان دامن گيرشان مى شود و فتنه هاى استعمار و صهيونيسم و الحاد و مادى گرى و مفاسد اخلاقى و متلاشى شدن خانواده ها و سقوط جوانان در دامن فحشاء و انحطاط و عقب گرد علمى ، حقيقت و محتواى آيه را مجسم مى سازد كه چگونه اين فتنه ها دامن كوچك و بزرگ ، نيك و بد و عالم و جاهل را فرا گرفته است و اينها همچنان ادامه خواهد يافت تا آن زمان كه مسلمانان روح اجتماعى پيدا كنند و نظارت همگانى را در جامعه عملا بپذيرند و دو وظيفه امر به معروف و نهى از منكر به عنوان وظيفه قطعى و تخلف ناپذير عملى گردد .
بار ديگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و بگذشته تاريخشان باز مى -
تفسير نمونه ج : 7 ص : 133
گرداند و به آنها حالى مى كند كه در چه پايه اى بوديد و اكنون در چه مرحله اى قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند .
مى گويد : بخاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار ، و آنها مى خواستند شما را به ضعف و ناتوانى بكشانند ( و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض ) .
آنچنان كه مى ترسيدند مشركان و مخالفان شما را به سرعت بربايند ( تخافون ان يتخطفكم الناس ) .
اين تعبير ، تعبير لطيفى است كه نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در آن زمان آشكار مى سازد آن چنان كه گوئى همانند يك جسم كوچك در هوا معلق بودند كه دشمن به آسانى مى توانست آنها را بربايد و اين اشاره به وضع مسلمانان در مكه قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا اشاره به مسلمانان بعد از هجرت در مقابل قدرت هاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم است .
ولى خداوند شما را پناه داد ( فاواكم ) .
و با يارى خود شما را تقويت كرد ( و ايدكم بنصره ) .
و از روزى هاى پاكيزه شما را بهره مند ساخت ( و رزقكم من الطيبات ) .
شايد شكر نعمت او را به جا آريد ( لعلكم تشكرون ) .
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسولَ وَ تخُونُوا أَمَنَتِكُمْ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(27) وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَلُكمْ وَ أَوْلَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ(28)
ترجمه :
27 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و ( نيز ) در امانات خود خيانت روا مداريد در حالى كه متوجهيد و مى دانيد .
28 - و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و پاداش عظيم ( براى آنها كه از عهده امتحان برآيند ) نزد خدا است .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 134
شان نزول :
در باره نزول آيات فوق رواياتى نقل شده ، از جمله امام باقر و امام صادق عليهما السلام چنين روايت كرده اند كه پيامبر دستور داد يهود بنى قريظه ( طائفه - اى از يهود مدينه ) را محاصره كنند اين محاصره بيست و يك شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفه بنى نضير ( گروه ديگرى از يهود مدينه ) كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند ، پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد ( شايد به اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود ) و فرمود تنها بايد حكميت سعد بن معاذ را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر ابو لبابه را ( كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود ) نزد آنها بفرستد و ابو لبابه با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود .
پيامبر اين پيشنهاد را قبول كرد ، و ابو لبابه را نزد آنها فرستاد آنها با ابو لبابه مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت سعد بن معاذ را بپذيرند ؟ ابو لبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد ، تن به اين پيشنهاد ندهيد ، پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر خبر داد .
ابو لبابه مى گويد هنوز گام بر نداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر خيانت كردم آيه هاى فوق در باره او نازل شد .
در اين هنگام ابو لبابه سخت پريشان گشت به طورى كه خود را با طنابى به يكى از ستون هاى مسجد پيامبر بست و گفت به خدا سوگند نه غذا مى خورم و نه آب مى نوشم تا مرگ من فرا رسد ، مگر اينكه خداوند توبه مرا بپذيرد .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 135
هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت ، اين خبر وسيله مؤمنان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى كنم تا پيامبر بيايد و مرا بگشايد .
پيامبر آمد و او را گشود ابو لبابه گفت براى تكميل توبه خود خانه ام را كه در آن مرتكب گناه شده ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى كنم ، پيامبر فرمود كافى است كه يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى .
همين مضمون در كتب اهل تسنن نيز در باره شان نزول آيه آمده است ولى از آنجا كه آيات گذشته مربوط به حادثه بدر بود بعضى بعيد دانسته اند اين آيه در باره داستان يهود و بنى قريظه باشد ، زيرا اين جريان مدت ها بعد واقع شد و لذا گفته اند منظور از روايات فوق اين است كه داستان ابو لبابه يكى از مصاديق آيه مى تواند باشد نه اينكه در اين موقع نازل گرديده باشد و اين تعبير در مورد شان نزول آيات سابقه دارد .
مثلا در بعضى از كتب ، از پاره اى از صحابه نقل شده كه فلان آيه در مورد قتل عثمان نازل گرديده در حالى كه مى دانيم قتل عثمان ساليان دراز بعد از وفات پيامبر بود .
اين احتمال نيز هست كه آيه در حادثه بنى قريظه نازل شده باشد اما چون تناسب با آيات بدر داشته به فرمان پيامبر به آنها ملحق شده است .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 136
تفسير : خيانت و سرچشمه آن
در نخستين آيه خداوند روى سخن را به مؤمنان كرده و مى گويد اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد ( يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول ) .
خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را به اختيار ديگران بگذارند ، و يا دشمنان را در مبارزه خود تقويت كنند ، و يا به طور كلى واجبات و محرمات و برنامه هاى الهى را پشت سر بيفكنند ، لذا از ابن عباس نقل شده كه هر كس چيزى از برنامه هاى اسلامى را ترك كند يك نوع خيانت نسبت به خدا و پيامبر مرتكب شده است .
سپس مى گويد در امانات خود نيز خيانت نكنيد ( و لا تخونوا اماناتكم ) .
خيانت در اصل به معناى خود دارى از پرداخت حقى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و آن ضد امانت است .
امانت گرچه معمولا به امانت هاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شئون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در بر مى گيرد ، لذا در حديث وارد شده كه المجالس بالامانة : گفتگوهائى كه در جلسه خصوصى مى شود امانت است .
و در حديث ديگرى مى خوانيم : اذا حدث الرجل بحديث ثم التفت فهو امانة : هنگامى كه كسى براى ديگرى سخنى نقل كند سپس به اطراف خود
تفسير نمونه ج : 7 ص : 137
بنگرد ( كه آيا كسى آن را شنيد يا نه ) اين سخن امانت است .
روى اين جهت آب و خاك اسلام در دست مسلمانان امانت الهى است ، فرزندان آنها امانت هستند ، و از همه بالاتر قرآن مجيد و تعليماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب مى شود .
بعضى گفته اند امانت خدا آئين اوست و امانت پيامبر سنت اوست و امانت مؤمنان اموال و اسرار آنها مى باشد ولى امانت در آيه فوق همه را شامل مى شود .
بهر حال خيانت در امانت از منفورترين اعمال و از زشت ترين گناهان است ، كسى كه در امانت خيانت مى كند در حقيقت منافق است ، چنانكه در حديث از پيامبر نقل شده : آية المنافق ثلاث : اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف ، و اذا ائتمن خان ، و ان صام و صلى و زعم انه مسلم : نشانه منافق سه چيز است : هنگام سخن دروغ مى گويد ، و بهنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند و بهنگامى كه امانتى نزد او بگذارند خيانت مى نمايد ، چنين كسى منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند .
اصولا ترك خيانت در امانت از وظائف و حقوق انسانى است يعنى حتى اگر صاحب امانت مسلمان هم نباشد نمى توان در امانت او خيانت كرد .
در پايان آيه مى گويد : ممكن است از روى اشتباه و بى اطلاعى چيزى را كه خيانت است مرتكب شويد ولى هرگز آگاهانه اقدام به چنين كارى نكنيد ( و انتم تعلمون ) البته اعمالى همچون اعمال ابو لبابه مصداق جهل و اشتباه نيست ، بلكه عشق و علاقه به مال و فرزند و حفظ منافع شخصى گاهى در يك لحظه حساس چشم و گوش انسان را مى بندد و مرتكب خيانت به خدا و پيامبر مى شود اين در حقيقت خيانت آگاهانه است .
ولى مهم اين است كه انسان زود همچون ابو لبابه بيدار شود و گذشته را جبران كند .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 138
در آيه بعد به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زودگذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانت هائى كه سرنوشت جامعه آنها را به خطر مى افكند نشوند مى گويد : بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش و امتحان شما هستند ( و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة ) .
فتنه همانطور كه سابقا هم اشاره كرديم در اين گونه موارد به معناى وسيله آزمايش است و در حقيقت مهم ترين وسيله آزمون ايمان و كفر ، شخصيت و فقدان شخصيت ، و ميزان ارزش انسانى اشخاص ، همين دو موضوع است .
چگونگى به دست آوردن اموال ، و چگونگى خرج كردن آنها ، و طرز نگاهدارى آن ، و ميزان دلبستگى و علاقه به آن ، همگى ميدان هاى آزمايش بشر است بسيارند كسانى كه از نظر عبادات معمولى و تظاهر به دين و مذهب ، و حتى گاهى از نظر انجام مستحبات ، بسيار سخت گيرند و وفا دارند ، اما به هنگامى كه پاى يك مسئله مالى به ميان مى آيد ، همه چيز كنار مى رود و تمام قوانين الهى ، و مسائل انسانى ، و حق و عدالت ، به دست فراموشى سپرده مى شود .
در مورد فرزندان ، كه ميوه هاى قلب انسان و شكوفه هاى حيات او هستند نيز غالبا چنين است بسيارى از كسانى را كه به ظاهر پاى بند به امور دينى و مسائل انسانى و اخلاقى هستند مى بينيم كه به هنگامى كه پاى فرزندشان به ميان مى آيد گوئى پرده اى بر افكارشان مى افتد و همه اين مسائل را فراموش مى كنند ، عشق به فرزند سبب مى شود كه حرام را حلال ، و حلال را حرام بشمرند و براى تامين آينده خيالى او تن به هر كارى بدهند و هر حقى را زير پا بگذارند ، بايد خود را در اين دو ميدان بزرگ امتحان ، به خدا بسپاريم و به هوش باشيم كه بسيار كسان ، در اين دو ميدان لغزيدند و سقوط كردند و نفرين ابدى را براى خود فراهم ساختند .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 139
بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد ابو لبابه وار در مقام جبران لغزش برآئيم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم .
و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى آيند بشارت مى دهد كه : پاداش بزرگ نزد پروردگار است ( و ان الله عنده اجر عظيم ) .
هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند ، و هر اندازه اموالى كه مورد نظر است زياد و مهم و جالب باشد ، باز اجر و پاداش پروردگار از آنها برتر و عالى تر و بزرگ تر است .
در اينجا سؤالاتى است از قبيل اينكه چرا خداوند با آن احاطه علمى كه دارد مردم را آزمايش مى كند ؟ و اينكه چرا آزمايش خدا عمومى است و حتى پيامبران را شامل مى شود ؟ و اينكه مواد آزمايش الهى و راه پيروزى در آنها چيست ؟ كه پاسخ همه اين سئوالات را در جلد اول تفسير نمونه صفحه 384 تا صفحه 390 بيان كرده ايم .
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَ يُكَفِّرْ عَنكمْ سيِّئَاتِكمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(29)
ترجمه :
29 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدائى حق از باطل قرار مى دهد ( و روشن بينى خاصى كه در پرتو آن حق را از باطل خواهيد شناخت ) و گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد و خداوند فضل و بخشش عظيم دارد .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 140
تفسير : ايمان و روشن بينى
در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش كه ضامن سعادت مادى و معنوى بود بيان شد ولى بكار بستن آنها جز در سايه تقوا ميسر نيست ، لذا در اين آيه اشاره به اهميت تقوا و آثار آن در سرنوشت انسان مى كند ، در اين آيه چهار نتيجه و ثمره براى تقوى و پرهيزكارى بيان شده است .
نخست مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر تقوى پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد ( يا ايها الذين امنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا ) .
فرقان صيغه مبالغه از ماده فرق است و در اينجا به معناى چيزى است كه به خوبى حق را از باطل جدا مى كند .
اين جمله كوتاه و پر معنا يكى از مهم ترين مسائل سرنوشت ساز انسان را بيان كرده و آن اينكه در مسير راهى كه انسان به سوى پيروزى ها مى رود هميشه پرتگاهها و بيراهه هائى وجود دارد كه اگر آنها را به خوبى نبيند و نشناسد و پرهيز نكند چنان سقوط مى كند كه اثرى از او باقى نماند در اين راه مهم ترين مساله ، شناخت حق و باطل ، شناخت نيك و بد ، شناخت دوست و دشمن ، شناخت مفيد و زيان بخش ، و شناخت عوامل سعادت و يا بدبختى است ، اگر به راستى انسان اين حقائق را به خوبى بشناسد رسيدن به مقصد براى او آسان است .
مشكل اين است كه در بسيارى از اين گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى شود باطل را به جاى حق مى پندارد و دشمن را به جاى دوست انتخاب مى كند ،
تفسير نمونه ج : 7 ص : 141
و بيراهه را شاهراه .
در اينجا ديد و درك نيرومندى لازم است و نورانيت و روشن بينى فوق العاده .
آيه فوق مى گويد : اين ديد و درك ثمره درخت تقوى است اما چگونه تقوى و پرهيز از گناه و هوى و هوسهاى سركش به انسان چنين ديد و دركى مى دهد شايد براى بعضى مبهم باشد اما كمى دقت پيوند ميان اين دو را روشن مى سازد .
توضيح اينكه : اولا نيروى عقل انسان به قدر كافى براى درك حقايق آماده است ولى پرده هائى از حرص و طمع و شهوت و خودبينى و حسد و عشق هاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سياهى در مقابل ديده عقل آشكار مى گردد ، و يا مانند غبار غليظى فضاى اطراف را مى پوشاند و پيداست كه در چنين محيط تاريكى انسان چهره حق و باطل را نمى تواند بنگرد ، اما اگر با آب تقوى اين غبار زدوده شود و اين دود سياه و تاريك از ميان برود ديدن چهره حق آسان است : به گفته شاعر جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد و يا به گفته شاعر ديگرى : حقيقت سرائى است آراسته هوى و هوس گرد برخاسته نبينى كه هر جا كه برخاست گرد نبيند نظر گرچه بيناست مرد ! و ثانيا مى دانيم كه هر كمالى در هر جا وجود دارد پرتوى از كمال حق است و هر قدر انسان به خدا نزديك تر شود پرتو نيرومندترى از آن كمال مطلق در وجود او انعكاس خواهد يافت ، روى اين حساب همه علم و دانش ها از علم و دانش او سر چشمه مى گيرد و هر گاه انسان در پرتو تقوى و پرهيز از گناه و هوى و هوس به او نزديك تر شود و قطره وجود خود را به اقيانوس بيكران هستى او پيوند دهد سهم بيشترى از آن علم و دانش خواهد گرفت .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 142
و به تعبير ديگر قلب آدمى همچون آئينه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب ، اگر اين آئينه را زنگار هوى و هوس تيره و تار كند نورى در آن منعكس نخواهد شد ، اما هنگامى كه در پرتو تقوى و پرهيزگارى صيقل داده شود و زنگارها از ميان برود نور خيره كننده آن آفتاب پر فروغ در آن منعكس مى گردد و همه جا را روشن مى سازد .
لذا در طول تاريخ در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هائى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست ، آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوب هاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته بود بخوبى مى شناختند و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى ديدند ! .
اين اثر عجيب تقوى در شناخت واقعى و ديد و درك انسان ها در بسيارى از روايات و آيات ديگر نيز آمده است ، در سوره بقره آيه 282 اتقوا الله و يعلمكم الله : تقوى پيشه كنيد و خداوند بشما تعليم مى دهد و در حديث معروف آمده است المؤمن ينظر بنور الله : انسان با ايمان با نور خدا مى بيند و در نهج البلاغه در كلمات قصار مى خوانيم اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع : زمين خوردن عقل ها غالبا به خاطر برق طمع است كه چشم عقل را از كار مى اندازد و پرتگاه ها و لغزش گاهها را نمى بيند .
ثالثا - از نظر تجزيه و تحليل عقلى نيز پيوند ميان تقوى و درك حقايق قابل فهم است ، زيرا مثلا جوامعى كه بر محور هوى و هوس مى گردد و دستگاه هاى تبليغاتى آنها در مسير دامن زدن به همين هوى و هوسها گام بر مى دارد ، روزنامه ها مروج فساد مى شوند ، راديوها بلندگوى آلودگى و انحرافات مى گردند ، و تلويزيون ها در خدمت هوى و هوسند ، بديهى است در چنين جامعه اى تميز حق از
تفسير نمونه ج : 7 ص : 143
باطل ، و خوب از بد ، براى غالب مردم بسيار مشكل است ، بنابر اين آن بى تقوائى سرچشمه اين فقدان تشخيص و يا سوء تشخيص است .
و يا فى المثل در خانواده اى كه تقوا نيست و كودكان در محيط آلوده پرورش مى يابند و از همان طفوليت به فساد و بى بندوبارى خو مى گيرند در آينده كه بزرگ مى شوند تشخيص نيكى ها از بدى ها براى آنها مشكل مى شود ، اصولا بكار افتادن نيروها و انرژى ها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطلاع ، در سطحى پائين قرار گيرند و افكار منحطى داشته باشند هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند .
بنابر اين به خوبى مى بينيم كه هر بى تقوائى سر چشمه يك نوع نا آگاهى و يا سوء تشخيص است ، بهمين جهت در دنياى ماشينى امروز جوامعى را مشاهده مى كنيم كه از نظر علم و صنعت بسيار پيشرفته اند ولى در زندگى روزانه خود چنان گرفتار نا بسامانى ها و تضادهاى وحشتناكى هستند كه انسان را در تعجب فرو مى برد اينها همه عظمت اين گفته قرآن را روشن مى سازد .
و با توجه به اينكه تقوا منحصر به تقواى عملى نيست ، بلكه تقواى فكرى و عقلى را شامل مى شود اين حقيقت آشكارتر خواهد شد ، تقواى فكرى در برابر بى بندوبارى فكرى به اين معناست كه ما در مطالعات خود به دنبال مدارك صحيح و مطالب اصيل برويم و بدون تحقيق كافى و دقت لازم در هيچ مساله اى اظهار عقيده نكنيم ، آنها كه تقواى فكرى را بكار مى بندند بدون شك بسيار آسانتر از بى بندوباران به نتائج صحيح مى رسند ولى آنها كه در انتخاب مدارك و طرز استدلالى بى بند و بارند اشتباهاتشان فوق العاده زياد است .
اما مطلب مهمى كه بايد جدا به آن توجه داشت و مانند بسيارى ديگر از مفاهيم سازنده اسلامى در ميان ما مسلمانان دستخوش تحريف شده بسيارند كسانى كه خيال مى كنند آدم با تقوى كسى است كه زياد بدن و لباس خود را آب بكشد
تفسير نمونه ج : 7 ص : 144
و همه كس و همه چيز را نجس يا مشكوك بداند ، و در مسائل اجتماعى به انزوا در آيد و دست به سياه و سفيد نزند ، و در برابر هر مسئله اى سكوت اختيار كند ، اينگونه تفسيرهاى غلط براى تقوا و پرهيزكارى در واقع يكى از عوامل انحطاط جوامع اسلامى محسوب مى گردد چنين تقوائى نه آگاهى مى آفريند و نه روشن بينى و فرقان و جدائى حق از باطل ! .
اكنون كه نخستين پاداش پرهيزكاران روشن شد به تفسير بقيه آيه و ساير پاداشهاى چهارگانه آنها مى پردازيم .
قرآن مى گويد : علاوه بر تشخيص حق از باطل نتيجه پرهيز كارى اين است كه خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما بر مى دارد ( و يكفر عنكم سيئاتكم ) به علاوه شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد ( و يغفر لكم ) و پاداش هاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى داند زيرا خداوند فضل و بخشش عظيم دارد ( و الله ذو الفضل العظيم ) .
اين چهار اثر ، ميوه هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطه طبيعى در ميان تقوا و پاره اى از اين آثار مانعى از آن نمى شود كه همه آنها را به خدا نسبت بدهيم زيرا كرارا در اين تفسير گفته ايم كه هر موجودى هر اثرى دارد به خواست خداست و لذا هم مى توان آن اثر را به خدا نسبت داد و هم به آن موجود .
در اينكه ميان تكفير سيئات و غفران چه تفاوتى است بعضى از مفسران معتقدند كه اولى اشاره به پرده پوشى در دنيا و دومى اشاره به رهائى از مجازات در آخرت است .
ولى احتمال ديگرى در اينجا وجود دارد كه تكفير سيئات اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى رود ،
تفسير نمونه ج : 7 ص : 145
ولى غفران اشاره به مساله عفو و بخشش خداوند و رهائى از مجازات است .
وَ إِذْ يَمْكُرُ بِك الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوك أَوْ يَقْتُلُوك أَوْ يخْرِجُوك وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيرُ الْمَكرِينَ(30)
ترجمه :
30 - ( به خاطر بياور ) هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند ، يا به قتل برسانند ، و يا ( از مكه ) خارج سازند ، آنها چاره مى انديشيدند ( و تدبير مى كردند ) و خداوند هم تدبير مى كرد و خدا بهترين چاره جويان ( و مديران ) است .

شان نزول :
مفسران و محدثان ، آيه فوق را اشاره به حوادثى مى دانند كه منتهى به هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مكه به مدينه شد ، اين حوادث كه با تعبيراتى مختلف نقل شده همگى يك حقيقت را تعقيب مى كنند و آن اينكه خداوند به طرز اعجاز آميزى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را از دام يك خطر بزرگ و قطعى رهائى بخشيد ، جريان حادثه طبق نقل در المنثور چنين است : گروهى از قريش و اشراف مكه از قبائل مختلف جمع شدند تا در دار الندوة ( محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مكه ) اجتماع كنند ، و در باره خطرى كه از ناحيه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنها را تهديد مى كرد بينديشند .
( مى گويند ) در اثناء راه پير مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود ( يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى ) از او پرسيدند كيستى ؟ گفت پير مردى از اهل نجد هستم چون از تصميم شما با خبر شدم خواستم
تفسير نمونه ج : 7 ص : 146
در مجلس شما حضور يابم و عقيده و خير خواهى خود را از شما دريغ ندارم گفتند بسيار خوب داخل شو ! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد .
يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت در باره اين مرد ( اشاره به پيامبر اسلام ) بايد فكرى كنيد ، زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد ( و آئين و عظمت شما را در هم پيچد ) .
يكى پيشنهاد كرد او را حبس كنيد تا در زندان جان بدهد ... پير مرد نجدى اين نظر را رد كرد و گفت بيم آن مى رود كه طرفدارانش بريزند و در يك فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنند و او را از اين سرزمين بيرون ببرند ، بايد فكر اساسى ترى كنيد .
ديگرى گفت او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد ، زيرا همينكه از ميان شما بيرون برود هر كار كند ضررى به شما نخواهد زد و سر و كارش با ديگران است .
پير مرد نجدى گفت به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست ، مگر شيرينى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل ها نمى بينيد ، اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ ساير عرب مى رود و گرد او را مى گيرند ، سپس با انبوه جمعيت به سراغ شما باز مى گردد و شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند ! ، جمعيت گفتند به خدا راست مى گويد فكر ديگرى كنيد .
ابو جهل كه تا آن وقت ساكت بود به سخن در آمد و گفت : من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم ! گفتند چه عقيده اى ؟ گفت از هر قبيله اى جوانى شجاع و شمشير زن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند ، و هنگامى كه به اين صورت او را بقتل برسانيد خونش در همه قبائل پخش مى شود ، و باور نمى كنم طائفه بنى هاشم بتوانند با همه طوائف قريش بجنگند و مسلما در اين صورت به
تفسير نمونه ج : 7 ص : 147
خونبها راضى مى شوند ، و ما هم از آزار او راحت خواهيم شد .
پير مرد نجدى ( با خوشحالى ) گفت به خدا رأى صحيح همين است كه اين جوانمرد گفت من هم غير از آن عقيده اى ندارم ( و به اين ترتيب اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته شد ) و آنها با اين تصميم پراكنده شدند .
جبرئيل فرود آمد و به پيامبر دستور داد كه شب را در بستر خويش نخوابد .
پيامبر شبانه به سوى غار ( ثور ) حركت كرد و سفارش نمود على (عليه السلام) در بستر او بخوابد ( تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بودند او را در بسترش خيال كنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود ) .
هنگامى كه صبح شد و به خانه ريختند و جستجو كردند على (عليه السلام) را در بستر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد ، صدا زدند پس محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كجاست ؟ فرمود نمى دانم آنها به دنبال رد پاى پيامبر حركت كردند تا به كوه رسيدند و به نزديكى غار اما ( با تعجب ديدند كه تار عنكبوتى در جلو غار نمايان است به يكديگر گفتند اگر او در اين غار بود اثرى از اين تارهاى عنكبوت بر در غار وجود نداشت و به اين ترتيب باز گشتند ) .
پيامبر سه روز در غار ماند ( و هنگامى كه دشمنان همه بيابان هاى مكه را جستجو كردند و خسته و مايوس باز گشتند او به سوى مدينه حركت كرد ) .

تفسير : سر آغاز هجرت
بعضى معتقدند كه اين آيه و پنج آيه بعد از آن ، در مكه نازل شده است
تفسير نمونه ج : 7 ص : 148
چون اشاره به جريان هجرت پيامبر مى كند ، ولى طرز بيان آيه گواهى مى دهد كه بعد از هجرت نازل گرديده است چون به شكل بازگوئى حادثه گذشته است ، بنابر اين آيه اگر چه اشاره به جريان هجرت دارد ولى مسلما در مدينه نازل شده و بازگو كننده يك خاطره بزرگ و نعمت عظيم پروردگار بر پيامبر و مسلمانان است نخست مى گويد : بخاطر بياور زمانى را كه مشركان مكه نقشه مى كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند ( و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك ) .
كلمه مكر - همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم - در لغت عرب به معنى تدبير و چاره انديشى و طرح نقشه است نه به معنى معروفى كه در فارسى امروز دارد ، همانطور كه حيله نيز در لغت به معنى چاره انديشى است .
ولى در فارسى امروز به معنى نقشه هاى مخفيانه زيانبخش بكار مى رود .
سپس اضافه مى كند : آنها نقشه مى كشند و چاره مى انديشند ، و خداوند هم چاره جوئى و تدبير مى كند و او بهترين چاره جويان و مدبران است ( و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين ) .
اگر در حادثه هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) درست بينديشيم به اين نكته برخورد مى كنيم كه آنها حد اكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام به كار بردند ، و حتى پس از آنكه پيامبر از چنگال آنها بيرون رفت يكصد شتر كه در آن روز سرمايه عظيمى بود براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افرادى بسيار بخاطر تعصب مذهبى و يا بدست آوردن اين جايزه بزرگ كوه ها و بيابانهاى اطراف مكه را زير پا گذاردند ، و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با يك وسيله بسيار ساده و كوچك - چند تار عنكبوت - همه اين طرح ها را نقش بر آب كرد ، و با توجه به اينكه مسئله هجرت سر آغاز مرحله نوينى از
تفسير نمونه ج : 7 ص : 149
تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود نتيجه مى گيريم كه خداوند بوسيله چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد ! اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همواره خداوند براى در هم كوبيدن گردنكشان از ساده ترين وسائل استفاده مى كرده گاهى از وزش باد ، و زمانى از انبوه پشه ها ، و گاهى از پرنده كوچك ابابيل ، و و مانند اينها ، تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پايانش آشكار سازد ، و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه توسل به اين سه موضوع : زندان ، تبعيد ، و كشتار منحصر به مشركان مكه در برابر پيامبر نبود بلكه هميشه جباران براى كوتاه كردن زبان مصلحان و از ميان بردن نفوذ آنها در ميان توده هاى رنجديده اجتماع به يكى از اين سه موضوع توسل مى جستند ، ولى همانگونه كه اقدام مشركان مكه در مورد پيامبر نتيجه معكوس داد و مقدمه تحرك و جنبش تازه اى در اسلام شد اينگونه سخت گيرى ها در موارد ديگر نيز معمولا نتيجه معكوس بخشيده است .
 

Back Index Next