Back | Index | Next |
تفسير نمونه ج : 5 ص : 315 كه اين ستاره ، ستاره زهره بوده است ، در تفسير على بن ابراهيم نيز از امام صادق (عليه السلام) اين موضوع ، روايت شده است . بعضى از مفسران گفته اند كه مردم كلده و بابل در آنجا مبارزات خود را با بت پرستان شروع كرده هر يك از سيارات را خالق يا رب النوع موجوداتى مى شناختند ، مريخ را رب النوع جنگ و مشترى را رب النوع عدل و علم و عطارد را رب النوع وزيران ... و آفتاب را پادشاه همه مى دانستند ! . 4 - بازغ از ماده بزغ ( بر وزن نذر ) در اصل به معنى شكافتن و جارى ساختن خون است و لذا به جراحى كردن بيطار ( دامپزشك ) بزغ گفته مى شود و اطلاق اين كلمه بر طلوع آفتاب يا ماه در حقيقت آميخته با يكنوع تشبيه زيبا است زيرا آفتاب و ماه به هنگام طلوع خود گويا پرده تاريكى را مى شكافند ، علاوه بر اين در كنار افق سرخى كمرنگى كه بى شباهت به رنگ خون نيست در اطراف خود ايجاد مى كنند . 5 - فطر از ماده فطور به معنى شكافتن است ، و همانطور كه ذيل آيه 14 همين سوره نوشتيم اطلاق اين كلمه بر آفرينش آسمان و زمين شايد به خاطر اين است كه طبق علم امروز ، روز اول جهان توده واحدى بوده و بعد از هم شكافته شده و كرات آسمانى يكى پس از ديگرى به وجود آمده اند ( براى توضيح بيشتر به تفسير آيه مزبور مراجعه فرمائيد ) . 6 - حنيف به معنى خالص است چنانكه شرح آن در ذيل آيه 67 سوره آل عمران جلد دوم تفسير نمونه صفحه 461 بيان گرديد . تفسير نمونه ج : 5 ص : 316 وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تحَجُّونى فى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لا أَخَاف مَا تُشرِكُونَ بِهِ إِلا أَن يَشاءَ رَبى شيْئاً وَسِعَ رَبى كلَّ شىْء عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكرُونَ(80) وَ كيْف أَخَاف مَا أَشرَكتُمْ وَ لا تخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشرَكْتُم بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنزِّلْ بِهِ عَلَيْكمْ سلْطناً فَأَى الْفَرِيقَينِ أَحَقُّ بِالأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(81) الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسوا إِيمَنَهُم بِظلْم أُولَئك لهَُمُ الأَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ(82) وَ تِلْك حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَهَا إِبْرَهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَت مَّن نَّشاءُ إِنَّ رَبَّك حَكِيمٌ عَلِيمٌ(83) ترجمه : 80 - قوم او ( ابراهيم ) با وى به گفتگو پرداختند ، گفت چرا درباره خدا با من گفتگو مى كنيد در حالى كه خداوند مرا ( با دلايل روشن ) هدايت كرده و من از آنچه شما شريك ( خدا ) قرار مى دهيد نمى ترسم ( و به من زيانى نمى رسد ) مگر پروردگارم چيزى را بخواهد ، آگاهى پروردگار من آنچنان وسيع است كه همه چيز را در بر مى گيرد آيا متذكر ( و بيدار ) نمى شويد ؟ ! 81 - چگونه من از بتهاى شما بترسم در حالى كه شما از اين نمى ترسيد كه براى خدا شريكى قرار داده ايد كه هيچگونه دليلى درباره آن بر شما نازل نكرده ، ( راست بگوئيد ) كداميك از اين دو جمعيت ( بت پرستان و خدا پرستان ) شايسته تر به امنيت ( از مجازات ) هستند اگر شما مى دانيد . 82 - ( آرى ) آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك نياميختند امنيت مال آنها است ، تفسير نمونه ج : 5 ص : 317 و آنها هدايت يافتگانند . 83 - اينها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم درجات هر كس را بخواهيم ( و شايسته باشد ) بالا مى بريم ، پروردگار تو حكيم و دانا است . تفسير : به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در زمينه استدلالهاى توحيدى ابراهيم گذشت در اين آيات اشاره به بحث و گفتگو ابراهيم با قوم و جمعيت بت پرست شده است ، نخست مى گويد : قوم ابراهيم با او به گفتگو و محاجه پرداختند ( و حاجه قومه ) . ابراهيم در پاسخ آنها گفت ، چرا درباره خداوند يگانه با من گفتگو و مخالفت مى كنيد ، در حالى كه خداوند مرا در پرتو دلائل منطقى و روشن به راه توحيد هدايت كرده است ؟ ( قال ا تحاجونى فى الله و قد هدان ) . از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه جمعيت بت پرستان قوم ابراهيم تلاش و كوشش داشتند كه به هر قيمتى كه ممكن است او را از عقيده خود باز دارند ، و به آئين بت پرستى بكشانند ولى او با نهايت شهامت مقاومت كرد و با دلائل منطقى سخنان همه را پاسخ گفت . در اينكه آنها به چه منطقى در برابر ابراهيم متوسل شدند ، در اين آيات صريحا چيزى نيامده است ، ولى از پاسخ ابراهيم اجمالا روشن مى شود كه آنها او را تهديد به كيفر و خشم خدايان و بتها كردند ، و او را از مخالفت آنان بيم دادند ، زيرا در دنباله آيه از زبان ابراهيم چنين مى خوانيم : من هرگز از بتهاى شما نمى ترسم زيرا آنها قدرتى ندارند كه به كسى زيان برسانند ( و لا اخاف ما تشركون به ) . هيچكس و هيچ چيز نمى تواند به من زيانى برساند مگر اينكه خدا بخواهد تفسير نمونه ج : 5 ص : 318 ( الا ان يشاء ربى شيئا ) . گويا ابراهيم با اين جمله مى خواهد يك پيشگيرى احتمالى كند و بگويد اگر در گيرودار اين مبارزه ها فرضا حادثه اى هم براى من پيش بيايد هيچگونه ارتباطى به بتها ندارد ، بلكه مربوط به خواست پروردگار است براى اينكه بت بى شعور و بى جان مالك سود و زيان خود نيست تا چه رسد به اينكه مالك سود و زيان ديگرى باشد . سپس مى گويد : علم و دانش پروردگار من آنچنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را در بر مى گيرد ( وسع ربى كل شىء علما ) . اين جمله در حقيقت دليلى براى جمله سابق است و آن اينكه بتها هرگز نمى توانند منشا سود و زيانى باشند ، زيرا هيچگونه علم و آگاهى ندارند و نخستين شرط براى رسانيدن سود و زيان ، علم و شعور و آگاهى است ، تنها خدائى كه علم و دانشش همه چيز را احاطه كرده است مى تواند منشا سود و زيان باشد ، پس چرا از خشم غير او بترسم ؟ . و سرانجام براى تحريك فكر و انديشه ، آنان را مخاطب ساخته مى گويد : آيا با اينهمه باز متذكر و بيدار نمى شويد ؟ ( ا فلا تتذكرون ) . در آيه بعد منطق و استدلال ديگرى را از ابراهيم بيان مى كند كه به جمعيت بت پرست مى گويد چگونه ممكن است من از بتها بترسم و در برابر تهديدهاى شما وحشتى به خود راه دهم با اينكه هيچگونه نشانه اى از عقل و شعور و قدرت در اين بتها نمى بينم ، اما شما با اينكه به وجود خدا ايمان داريد و قدرت و علم او را مى دانيد ، و هيچگونه دستورى به شما درباره پرستش بتها نازل نكرده است ، تفسير نمونه ج : 5 ص : 319 با اين همه از خشم او نمى ترسيد من چگونه از خشم بتها بترسم ؟ ( و كيف اخاف ما اشركتم و لا تخافون انكم اشركتم بالله ما لم ينزل به عليكم سلطانا ) . زيرا مى دانيم بت پرستان منكر وجود خداوندى كه خالق آسمانها و زمين است نبودند بلكه بتها را شريك در عبادت او مى ساختند و آنها را شفيع بر در درگاه او مى پنداشتند . اكنون انصاف بدهيد من بايد احساس آرامش كنم يا شما ؟ ! ( فاى الفريقين احق بالا من ان كنتم تعلمون ) . در واقع منطق ابراهيم در اينجا يك منطق عقلى بر اساس اين واقعيت است كه شما مرا تهديد به خشم بتها مى كنيد در حالى كه تاثير وجودى آنها موهوم است ، ولى از خشم خداوند بزرگ كه من و شما هر دو او را پذيرفته ايم و بايد پيرو دستور او باشيم و هيچگونه دستورى از طرف او در باره پرستش بتها نرسيده است ترس و وحشتى نداريد ، يك موضوع قطعى را رها كرده ايد و به يك موضوع موهوم چسبيده ايد ؟ در آيه بعد پاسخى از زبان ابراهيم به سؤالى كه خودش در آيه قبل مطرح نمود نقل شده است ( و اين يك شيوه جالب در استدلالات علمى است كه گاهى شخص استدلال كننده سؤالى از طرف مقابل مى كند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مى پردازد اشاره به اينكه مطلب به قدرى روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند ) . تفسير نمونه ج : 5 ص : 320 مى گويد : آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختند امنيت براى آنها است ، و هدايت مخصوص آنان ( الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ) . در روايتى كه از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده نيز تاكيد گرديده است كه اين سخن دنباله گفتگوى ابراهيم با بت پرستان است . بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله بيان الهى بوده باشد نه گفتار ابراهيم ، ولى احتمال اول علاوه بر اينكه در روايت وارد شده با وضع و ترتيب آيات بهتر تطبيق مى كند ، اما اين احتمال كه اين جمله گفتار بت پرستان باشد كه پس از شنيدن قول ابراهيم بيدار شده باشند بسيار بعيد به نظر مى رسد . منظور از ظلم در اينجا چيست ؟ معروف ميان مفسران اين است كه به معنى شرك است و آنچه در سوره لقمان ( آيه 12 ) وارد شده ان الشرك لظلم عظيم : شرك ستم بزرگى است شاهد بر اين معنى گرفته اند در روايتى نيز از ابن مسعود نقل شده كه هنگامى كه اين آيه ( آيه مورد بحث ) نازل شد بر مردم گران آمد ، عرض كردند : اى رسول خدا كيست كه لااقل به خود ستم نكرده باشد ( بنابراين همه مشمول اين آيه اند ) پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : منظور آنچه شما فكر مى كنيد نيست آيا گفته بنده صالح خدا ( لقمان ) را نشنيده ايد كه مى گويد : فرزندم براى خدا شريك قرار مده زيرا شرك ، ظلم بزرگى است . ولى از آنجا كه آيات قرآن در بسيارى از موارد دو يا چند معنى را در بر دارد كه ممكن است يكى از ديگرى گسترده تر و عمومى تر باشد ، اين احتمال در تفسير نمونه ج : 5 ص : 321 آيه نيز هست ، كه امنيت اعم امنيت از مجازات پروردگار و يا امنيت از حوادث دردناك اجتماعى باشد . يعنى جنگها ، تجاوزها ، مفاسد ، جنايات ، و حتى امنيت و آرامش روحى تنها موقعى به دست مى آيد كه در جوامع انسانى دو اصل حكومت كند ، ايمان و عدالت اجتماعى ، اگر پايه هاى ايمان به خدا متزلزل گردد و احساس مسئوليت در برابر پروردگار از ميان برود و عدالت اجتماعى جاى خود را به ظلم و ستم بسپارد ، امنيت در چنان جامعه اى وجود نخواهد داشت ، و به همين دليل با تمام تلاش و كوششى كه جمعى از انديشمندان جهان براى برچيدن بساط ناامنى هاى مختلف در دنيا مى كنند روز به روز فاصله مردم جهان از آرامش و امنيت واقعى بيشتر مى گردد ، دليل اين وضع همان است كه در آيه فوق به آن اشاره شده : پايه هاى ايمان لرزان و ظلم جاى عدالت را گرفته است . مخصوصا تاثير ايمان در آرامش و امنيت روحى براى هيچكس جاى ترديد نيست ، همانطور كه ناراحتى وجدان و سلب آرامش روانى به خاطر ارتكاب ظلم بر كسى پوشيده نمى باشد . در بعضى از روايات نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه : منظور از آيه فوق اين است كه آنهائى كه به دستور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در زمينه ولايت و رهبرى امت اسلامى بعد از او ايمان بياورند ، و آن را با ولايت و رهبرى ديگران مخلوط نكنند امنيت از آن آنها است . اين تفسير در حقيقت ناظر به ملاك و روح مطلب در آيه شريفه است زيرا در اين آيه سخن از رهبرى و ولايت خداوند و آميخته نكردن آن با رهبرى غير او است و از آنجا كه رهبرى على (عليه السلام) به مقتضاى انما وليكم الله و رسوله . پرتوى از رهبرى خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است و رهبرى هاى تعيين نشده از طرف تفسير نمونه ج : 5 ص : 322 خداوند چنين نيست ، آيه فوق با يك ديد وسيع همه را شامل مى شود ، بنابراين منظور از اين حديث اين نيست كه مفهوم آيه منحصرا اين باشد ، بلكه اين تفسير پرتوى از مفهوم اصلى آيه است . و لذا در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه اين آيه خوارج را كه از ولايت ولى خدا بيرون رفتند و در ولايت و رهبرى شيطان قرار گرفتند شامل مى شود . آيه بعد يك اشاره اجمالى به تمام بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك از ابراهيم نقل شد كرده ، مى گويد : اينها دلائلى بود كه ما به ابراهيم در برابر قوم و جمعيتش داديم ( و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه ) . درست است كه اين استدلالات جنبه منطقى داشت ، و ابراهيم به نيروى عقل و الهام فطرت به آنها رسيده بود ، ولى چون اين نيروى عقل و آن الهام فطرت همه از ناحيه خدا است ، خداوند همه اين استدلالات را از مواهب خويش مى شمرد كه در دلهاى آماده همچون دل ابراهيم منعكس مى شود . قابل توجه اينكه تلك در لغت عرب اسم اشاره براى بعيد است ولى گاهى اهميت موضوع و بلند پايه بودن آن سبب مى شود كه حتى يك موضوع نزديك با اسم اشاره بعيد ذكر شود ، مانند آن را در آغاز سوره بقره مى خوانيم : ذلك الكتاب لا ريب فيه : اين كتاب بزرگ شك و ترديدى در آن راه ندارد . سپس براى تكميل اين بحث مى فرمايد : درجات هر كس را بخواهيم بلند مى كنيم ( نرفع درجات من نشاء ) تفسير نمونه ج : 5 ص : 323 اما براى اينكه اشتباهى پيش نيايد كه گمان كنند خداوند در اين ترفيع درجه تبعيضى قائل مى شود ميفرمايد : پروردگار تو ، حكيم و عالم است و درجاتى را كه مى دهد روى آگاهى به شايستگى آنها و موافق موازين حكمت است و تا كسى شايسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد ( ان ربك حكيم عليم ) . وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب كلاًّ هَدَيْنَا وَ نُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سلَيْمَنَ وَ أَيُّوب وَ يُوسف وَ مُوسى وَ هَرُونَ وَ كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(84) وَ زَكَرِيَّا وَ يحْيى وَ عِيسى وَ إِلْيَاس كلُّ مِّنَ الصلِحِينَ(85) وَ إِسمَعِيلَ وَ الْيَسعَ وَ يُونُس وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضلْنَا عَلى الْعَلَمِينَ(86) وَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ ذُرِّيَّتهِمْ وَ إِخْوَنهِمْ وَ اجْتَبَيْنَهُمْ وَ هَدَيْنَهُمْ إِلى صرَط مُّستَقِيم(87) ترجمه : 84 - و اسحاق و يعقوب را به او ( ابراهيم ) بخشيديم و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را ( نيز ) قبلا هدايت نموديم و از فرزندان او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را ( هدايت كرديم ) و اينچنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم . 85 - و ( همچنين ) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند . 86 - و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر يك را بر جهانيان برترى داديم . 87 - و از پدران آنها و فرزندان آنها و برادران آنها افرادى را برگزيديم و هدايت به راه راست نموديم . تفسير نمونه ج : 5 ص : 324 تفسير : در اين آيات به قسمتى از مواهبى كه خداوند به ابراهيم داده است اشاره شده ، و آن موهبت فرزندان صالح و نسل لايق و برومند است كه يكى از بزرگترين مواهب الهى محسوب مى شود . نخست مى گويد : ما به ابراهيم ، اسحاق و يعقوب ( فرزند اسحاق ) را بخشيديم ( و وهبنا له اسحاق و يعقوب ) . و اگر در اينجا اشاره به فرزند ديگر ابراهيم ، اسماعيل نشده بلكه در لابلاى بحث آمده است شايد به خاطر آن است كه تولد اسحاق از مادر عقيمى همچون ساره آنهم در سن پيرى موضوع بسيار عجيب و موهبتى غير منتظره بود . سپس براى بيان اينكه افتخار اين دو تنها در جنبه پيغمبرزادگى نبود ، بلكه شخصا در پرتو فكر صحيح و عمل صالح نور هدايت را در قلب خود جاى داده بودند ، مى گويد : هر يك از آنها را هدايت كرديم ( كلا هدينا ) . و به دنبال آن براى اينكه تصور نشود ، در دورانهاى قبل از ابراهيم ، پرچمدارانى براى توحيد نبودند ، و اين موضوع از زمان او شروع شده اضافه مى كند ، نوح را نيز پيش از آن هدايت و رهبرى كرديم ( و نوحا هدينا من قبل ) . و مى دانيم نوح نخستين پيامبر اولو العزم است كه داراى آئين و شريعت بود و سر سلسله پيامبران اولوا العزم مى باشد . در حقيقت با اشاره به موقعيت نوح كه از اجداد ابراهيم است و موقعيت جمعى از پيامبران كه از دودمان و فرزندان او هستند ، موقعيت ممتاز ابراهيم را از نظر وراثت و ريشه و ثمره وجودى مشخص مى سازد . تفسير نمونه ج : 5 ص : 325 و در تعقيب آن نام جمع كثيرى از پيامبران را كه از دودمان ابراهيم بودند مى برد ، نخست مى گويد : از دودمان ابراهيم ، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون هستند ( و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون ) . سپس با اين جمله كه اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم روشن مى كند كه مقام و موقعيت آنها در پرتو اعمال و كردار آنها بود ( و كذلك نجزى المحسنين ) . در اينكه ضمير من ذريته ( از دودمان او ) به چه كسى بر مى گردد ؟ به ابراهيم يا نوح ؟ در ميان مفسران گفتگوى زيادى است ، ولى غالب مفسران آن را به ابراهيم باز گردانيده اند و ظاهرا نبايد ترديد داشت كه مرجع ضمير ابراهيم است ، زيرا بحث آيه درباره مواهب خدا نسبت به ابراهيم مى باشد ، نه درباره نوح پيغمبر ، به علاوه از روايات متعددى كه بعدا نقل خواهيم كرد اين موضوع نيز استفاده مى شود . تنها مطلبى كه سبب شده بعضى از مفسران ضمير را به نوح باز گردانند ذكر نام يونس و لوط در آيات بعد است ، زيرا مشهور در تواريخ آن است كه يونس از فرزندان ابراهيم نبوده ، و لوط هم برادرزاده يا خواهرزاده ابراهيم است . ولى در مورد يونس ، مورخان اتفاق نظر ندارند ، بعضى او را از دودمان ابراهيم دانسته اند و بعضى او را از پيامبران بنى اسرائيل شمرده اند . به علاوه مورخان معمولا نسب را از طرف پدر حفظ مى كنند ، چه مانعى دارد كه يونس همانند عيسى كه نامش را نيز در آيات فوق مى خوانيم از طرف مادر ، به ابراهيم منتهى شود . تفسير نمونه ج : 5 ص : 326 و اما لوط گرچه فرزند ابراهيم نبود ولى از خاندان و دودمان او بود و همانطور كه در لغت عرب گاهى به عمو ، اب گفته مى شود ، به برادرزاده يا خواهرزاده نيز ذريه و فرزند اطلاق مى گردد ، و به اين ترتيب نمى توانيم دست از ظاهر آيات كه درباره ابراهيم است برداريم و ضمير را به نوح كه در اينجا موضوع سخن نيست باز گردانيم . و در آيه بعد نام زكريا و يحيى و عيسى و الياس را مى برد و اضافه مى كند كه همه اينها از صالحان بودند ، يعنى مقامات آنها جنبه تشريفاتى و اجبارى نداشت ، بلكه در پرتو عمل صالح در پيشگاه خدا شخصيت و عظمت يافتند . ( و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين ) . در آيه بعد نيز نام چهار نفر ديگر از پيامبران و رهبران الهى آمده و مى فرمايد : و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر كدام را بر مردم عصر خود برترى بخشيديم ( و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطا و كلا فضلنا على العالمين ) . در اينكه اليسع چگونه نامى است و اشاره به كدام يك از پيامبران است در ميان مفسران و ادباى عرب گفتگو است ، بعضى آن را يك نام عبرى مى دانند كه در اصل يوشع بوده ، سپس الف و لام به آن داخل شده و شين تبديل به سين گرديده است ، و بعضى معتقدند يك اسم عربى است كه از يسع ( فعل مضارع از ماده وسعت ) گرفته شده است ، اين احتمال را نيز داده اند كه به همين صورت نام يكى از انبياى پيشين بوده است و در هر حال از پيامبرانى است كه از نسل ابراهيم مى باشند . و در آخرين آيه يك اشاره كلى به پدران و فرزندان و برادران صالح پيامبران نامبرده كه به طور تفصيل اسم آنها در اينجا نيامده است كرده ، مى گويد : از ميان تفسير نمونه ج : 5 ص : 327 پدران آنها و فرزندانشان و برادرانشان ، افرادى را فضيلت داديم و برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم ( و من آبائهم و ذرياتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم ) . در اينجا به چند موضوع بايد توجه داشت : 1 - فرزندان پيامبر - در آيات فوق ، عيسى از فرزندان ابراهيم ( و به احتمالى از فرزندان نوح ) شمرده شده ، با اينكه مى دانيم تنها از طرف مادر به آنها مربوط مى شود ، و اين دليل بر آن است كه سلسله نسب از طرف پدر و مادر به طور يكسان پيش مى رود و به همين دليل نوه هاى پسرى و دخترى هر دو ذريه و فرزندزاده انسان محسوب مى شوند . روى همين جهت امامان اهل بيت كه همه از طرف دختر به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى رسند ، ابناء رسول الله ( فرزندان پيغمبر ) خوانده مى شوند . اگر چه در دوران جاهليت كه براى زن هيچگونه اهميتى قائل نبودند ، تنها نسب را از طرف پدر مى دانستند ، ولى اسلام قلم بطلان بر اين فكر جاهلى كشيده اما متاسفانه بعضى از نويسندگانى كه علاقه درستى به ائمه اهل بيت نداشتند كوشش مى كردند اين موضوع را انكار كنند و از گفتن ابن رسول الله به آنها خود دارى نمايند و سنن جاهلى را زنده كنند . اتفاقا اين موضوع در زمان خود ائمه مطرح بوده است ، و آنها با همين آيه كه دليل دندان شكنى محسوب مى شود به آنها پاسخ مى گفتند . از جمله در كافى و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود : خداوند متعال در قرآن مجيد ، نسب عيسى را كه از طرف مادر به ابراهيم منتهى مى شود ، به عنوان ذريه ( فرزندزاده ) بيان كرده آنگاه آيه و من ذريته داود و سليمان را تا آخر و آيه بعد را هم تا لفظ عيسى تلاوت كرد . تفسير نمونه ج : 5 ص : 328 و نيز در تفسير عياشى از ابو الاسود روايت شده كه مى گويد : روزى حجاج كسى را به نزد يحيى بن معمر كه از علاقمندان خاندان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود فرستاد كه من شنيدم تو حسن و حسين را فرزندان رسول خدا مى دانى و در اين باره به آيات قرآن استدلال مى كنى ، در حالى كه من قرآن را از اول تا به آخر خواندم و به چنين آيه اى برنخوردم ، يحيى بن معمر در پاسخ او گفت : آيا در سوره انعام به اين آيه برخورده اى كه مى گويد : و من ذريته داود و سليمان ... و يحيى و عيسى گفت آرى خوانده ام ، گفت : مگر نه اينست كه در اين آيات عيسى ذريه ابراهيم شمرده شده ، با اينكه از طرف پدر به او نمى رسيد ؟ ! در عيون الاخبار در ضمن يك حديث طولانى در زمينه گفتگوى امام موسى بن جعفر (عليه السلام) با هارون الرشيد و موسى بن مهدى ، چنين نقل مى كند كه او يعنى به امام كاظم (عليه السلام) گفت : چگونه شما مى گوئيد ما ذريه پيامبريم ، در حالى كه پيامبر ، پسرى نداشت و نسل از طريق پسر است نه دختر و شما فرزندان دختر او هستيد ؟ امام در پاسخ از او خواست كه از اين سؤال صرفنظر كند ، ولى هارون اصرار كرد و گفت به هيچوجه صرف نظر نمى كنم ، زيرا شما معتقديد به اينكه همه چيز در قرآن مجيد است و بايد از قرآن آيه اى در اين باره بياوريد ، امام فرمود : اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين ، و زكريا و يحيى و عيسى ، سپس سؤال كرد اى هارون ! پدر عيسى كه بود ؟ گفت : عيسى پدر نداشت ، فرمود : بنابراين اگر او ملحق به ذريه پيامبران است از طريق مريم مى باشد ، ما نيز ملحق به ذريه رسول خدا از طريق مادرمان فاطمه هستيم . جالب توجه اينكه بعضى از متعصبين اهل تسنن نيز ، اين موضوع را در تفسير خود ذيل همين آيه آورده اند ، از جمله فخر رازى در تفسير كبير خود تفسير نمونه ج : 5 ص : 329 مى گويد : اين آيه دلالت دارد بر اينكه حسن و حسين از ذريه پيامبرند زيرا خداوند عيسى را از ذريه ابراهيم شمرده است با اينكه تنها از طريق مادر به او مربوط مى شود . نويسنده المنار كه در تعصب در بعضى از مباحث خاص مذهبى دست كمى از فخر رازى ندارد ، بعد از نقل كلام فخر رازى مى گويد : در اين باب حديثى از ابو بكر در صحيح بخارى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است كه به امام حسن (عليه السلام) اشاره كرد و گفت : ان ابنى هذا سيد : اين پسرم آقا است ( يعنى كلمه پسرم بر امام حسن اطلاق كرد ) در حالى كه در نزد عرب ( جاهلى ) لفظ ابن بر دختر زاده اطلاق نمى شد ... سپس اضافه مى كند به همين جهت مردم اولاد فاطمه (عليهاالسلام) را اولاد رسول و عترت و اهل بيت او مى دانستند . در هر حال شك نيست كه فرزندزاده ها از طرف دختر و پسر هر دو فرزند انسان محسوب مى شوند و هيچگونه تفاوتى در اين زمينه نيست ، و نه اين موضوع از مختصات پيغمبر ما مى باشد و مخالفت با اين مساله سر چشمه اى جز تعصب و يا افكار جاهلى ندارد ، و لذا در تمام احكام اسلامى از قبيل ازدواج و ارث و مانند آن هيچگونه تفاوتى ميان اين دو نيست ، تنها استثنائى كه به موضوع خورده مساله خمس است كه روى عنوان سيادت است و به جهت خاصى كه در كتاب خمس در فقه آمده اين موضوع استثناء شده است . 2 - چرا نام اين پيامبران در سه گروه در سه آيه بيان شده است ؟ بعضى از مفسران احتمال داده اند كه گروه اول يعنى داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون ، اين شش نفر ، از پيامبرانى بودند كه علاوه بر مقام نبوت و رسالت داراى حكومت و زمامدارى نيز بودند و شايد جمله كذلك نجزى المحسنين كه بعد از ذكر نام اينها آمده است به خاطر نيكيهاى فراوانى بوده كه در دوران تفسير نمونه ج : 5 ص : 330 حكومت خود بر مردم كردند . و اما گروه دوم يعنى زكريا و يحيى و عيسى و الياس از پيامبرانى بودند كه در زهد و بى اعتنائى به دنيا - علاوه بر مقام نبوت و رسالت - نمونه بودند جمله كل من الصالحين بعد از ذكر نام آنها مى تواند اشاره به همين حقيقت بوده باشد . درباره گروه سوم يعنى اسماعيل و اليسع و يونس و لوط اين امتياز را داشتند كه دست به مهاجرت دامنه دارى زدند و براى تحكيم آئين خدا برنامه هجرت را عملى ساختند ، و ذكر جمله كلا فضلنا على العالمين ( بنا بر اينكه اشاره به اين چهار نفر باشد نه به تمام پيامبرانى كه در اين سه آيه گفته شده است ) نيز مى تواند اشاره به همين سير آنها در جهان و در ميان اقوام مختلف بوده باشد . 3 - اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيت انسان - موضوع ديگرى كه از آيات فوق استفاده مى شود همين مساله است زيرا خداوند براى معرفى مقام والاى ابراهيم قهرمان بت شكن ، شخصيتهاى بزرگ انسانى كه از دودمان او در اعصار مختلف به وجود آمدند با شرح و تفصيل بيان مى كند به طورى كه از ميان 25 نفر از پيامبران كه نامشان در مجموع قرآن آمده است در اين آيات نام 16 نفر از فرزندان و بستگان ابراهيم و نام يك نفر از اجداد او آمده است ، و اين در حقيقت درس بزرگى براى عموم مسلمانان است كه بدانند شخصيت فرزندان و دودمان آنها جزئى از شخصيت آنها محسوب مى شود و مسائل تربيتى و انسانى مربوط به آنها فوق العاده اهميت دارد . 4 - پاسخ به يك ايراد - ممكن است كسانى از آيه اخير كه مى گويد : بعضى از پدران و فرزندان و برادران آنها را برگزيديم و هدايت به راه راست كرديم اين چنين استفاده كنند كه پدران انبياء همگى افراد با ايمانى نبوده اند و در ميان آنها غير موحد نيز وجود داشته است - آنچنانكه بعضى از مفسران اهل تسنن در ذيل اين آيه گفته اند - ولى با توجه به اينكه منظور از اجتبيناهم تفسير نمونه ج : 5 ص : 331 و هديناهم به قرينه تعبيرى كه در همين سلسله آيات وجود دارد ، مقام نبوت و رسالت است ، مشكل حل مى شود ، يعنى مفهوم آيه چنين خواهد بود كه بعضى از آنها را به مقام نبوت برگزيديم و اين منافاتى با موحد بودن سايرين ندارد . در آيه 90 همين سوره ( چند آيه بعد از اين آيه ) نيز هدايت به مقام نبوت اطلاق شده است . ذَلِك هُدَى اللَّهِ يهْدِى بِهِ مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ لَوْ أَشرَكُوا لَحَبِط عَنْهُم مَّا كانُوا يَعْمَلُونَ(88) أُولَئك الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب وَ الحُْكمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بهَا هَؤُلاءِ فَقَدْ وَكلْنَا بهَا قَوْماً لَّيْسوا بهَا بِكَفِرِينَ(89) أُولَئك الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُل لا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرَى لِلْعَلَمِينَ(90) ترجمه : 88 - اين هدايت خدا است كه هر كس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمائى مى كند ، و اگر آنها مشرك شوند آنچه را عمل مى كردند نابود مى گردد . 89 - آنها كسانى هستند كه كتاب و حكم و نبوت به آنان داديم و اگر نسبت به آن كفر ورزند ( مهم نيست زيرا ) كسانى را نگاهبان آن ساخته ايم كه نسبت به آن كافر نيستند . تفسير نمونه ج : 5 ص : 332 90 - آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده پس به هدايت آنان اقتدا كن ( و ) بگو در برابر اين ( رسالت و تبليغ ) پاداشى از شما نمى طلبم . اين رسالت چيزى جز يك يادآورى براى جهانيان نيست ( و آگاه ساختن و بيدار كردن وظيفه من است و در برابر انجام وظيفه مزد معنى ندارد ) . تفسير : سه امتياز مهم به دنبال ذكر نام گروههاى مختلفى از پيامبران الهى در آيات گذشته ، در اينجا اشاره به خطوط كلى و اصلى زندگانى آنها شده ، نخست مى فرمايد : اين هدايت خدا است كه بوسيله آن هر كس از بندگانش را بخواهد هدايت و رهبرى مى كند ( ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده ) . يعنى گرچه آنها مردان صالحى بودند و با نيروى عقل و انديشه و با تمام وجود خود در طريق هدايت گام بر مى داشتند ، ولى باز اگر توفيق الهى شامل حال آنها نمى شد و دست پر مهر او ، زير بازوى آنها را نمى گرفت ، امكان لغزش درباره همه آنها و هر كس ، وجود داشته و دارد . سپس براى اينكه كسى تصور نكند آنها به اجبار در اين راه گام گذاشتند و همچنين كسى تصور نكند كه خداوند نظر خاص و استثنائى و بى دليل در مورد آنها داشته است ، مى فرمايد : اگر فرضا اين پيامبران با آنهمه مقام و موقعيتى كه داشتند مشرك مى شدند ، تمام اعمالشان بر باد مى رفت ( و لو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون ) . يعنى آنها نيز مشمول همان قوانين الهى هستند كه درباره ديگران اجرا مى گردد و تبعيضى در كار نيست . تفسير نمونه ج : 5 ص : 333 در آيه بعد به سه امتياز مهم كه پايه همه امتيازات انبياء بوده اشاره كرده مى فرمايد : اينها كسانى بودند كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم و هم مقام حكم و هم نبوت ( اولئك الذين آتينا هم الكتاب و الحكم و النبوة ) . البته منظور اين نيست كه همه آنها داراى كتاب آسمانى بودند بلكه چون سخن از مجموع آنها در ميان است كتاب به مجموع نسبت داده شده ، درست مثل اين است كه مى گوئيم : در فلان كتاب دانشمندان و كتب آنها معرفى شده است ، يعنى كتب آنهائيكه كتابى تاليف كرده اند . ضمنا در اينكه منظور از حكم چيست ، سه احتمال وجود دارد : 1 - حكم به معنى عقل و فهم و درك يعنى علاوه بر اينكه كتاب آسمانى در اختيار آنها گذاشتيم قدرت درك و فهم آن را به آنها بخشيديم زيرا وجود كتاب بدون وجود درك و فهم قوى و كامل ، اثرى نخواهد داشت . 2 - مقام داورى ، يعنى آنها در پرتو قوانين آسمانى كه از كتاب الهى استفاده مى كردند مى توانستند در ميان مردم قضاوت كنند و شرائط يك قاضى و دادرس عادل همگى در آنها بطور كامل جمع بود . 3 - حكومت و زمامدارى ، زيرا آنها علاوه بر مقام نبوت و رسالت ، داراى مقام حكومت نيز بودند . شاهد بر معانى فوق علاوه بر اينكه معنى لغوى حكم با تمام اين معانى تطبيق مى كند اين است كه در آيات مختلف قرآن نيز حكم در اين معانى بكار رفته است . و هيچ مانعى ندارد كه حكم در آيه فوق در يك معنى جامع كه همه مفاهيم سه گانه فوق را شامل شود ، استعمال شده باشد ، زيرا حكم در اصل - آنچنان كه تفسير نمونه ج : 5 ص : 334 راغب در كتاب مفردات مى گويد به معنى منع و جلوگيرى است ، و از آنجا كه عقل جلو اشتباهات و خلافكاريها را مى گيرد ، همچنين قضاوت صحيح مانع از ظلم و ستم است ، و حكومت عادل جلو حكومتهاى نارواى ديگران را مى گيرد ، در هر يك از اين سه معنى استعمال مى شود . البته همان گونه كه اشاره كرديم كه همه انبياء داراى اين همه مقامات نبودند ولى هنگامى كه احكامى به جمعى اسناد داده مى شود ، لزومى ندارد كه همه افراد آن جمع داراى تمام آن احكام باشند ، بلكه ممكن است بعضى از آنها فقط داراى بعضى از آن احكام باشند و لذا موضوع كتاب آسمانى كه تنها براى عده اى از انبياى نامبرده وجود داشته مشكلى براى ما در فهم آيه فوق ايجاد نمى كند . سپس مى فرمايد : اگر اين جمعيت ، يعنى مشركان و اهل مكه و مانند آنها ، اين حقايق را نپذيرند ، دعوت تو بدون پاسخ نمى ماند ، زيرا ما جمعيتى را ماموريت داده ايم كه نه تنها آن را بپذيرند بلكه آن را محافظت و نگهبانى كنند جمعيتى كه در راه كفر گام بر نمى دارند و در برابر حق تسليمند ( فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ) . در تفسير المنار و تفسير روح المعانى از بعضى از مفسران نقل شده كه منظور از اين جمعيت ، ايرانيان هستند ، ( كه به زودى اسلام را پذيرفتند و در پيشرفت آن با تمام قوا كوشيدند و دانشمندان آنها در فنون مختلف اسلامى كتابهاى فراوان تاليف كردند ) . تفسير نمونه ج : 5 ص : 335 در آخرين آيه ، برنامه اين پيامبران بزرگ را يك سرمشق عالى هدايت به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) معرفى كرده ، و مى گويد : اينها كسانى هستند كه مشمول هدايت الهى شده اند و به هدايت آنها اقتدا كن ( اولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده ) . اين آيه بار ديگر تاكيد مى كند كه اصول دعوت همه پيامبران الهى يكى است ، اگر چه از نظر ويژگيها و خصوصيات ، به تناسب نيازمنديهاى مختلف هر زمان تفاوتهاى قابل ملاحظه اى داشته اند ، و آئينهاى بعدى كاملتر از آئينهاى قبلى بوده اند كلاسهاى علمى و تربيتى ، تا به آخرين آنها كه برنامه نهائى است ، يعنى اسلام ، رسيده است . در اينكه منظور از اين هدايت كه بايد سرمشق پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرار گيرد چيست ؟ بعضى از مفسران احتمال داده اند كه همان صبر و پايدارى در مقابل مشكلات ، و بعضى گفته اند مقصود توحيد و تبليغ رسالت است ، ولى ظاهرا هدايت مفهوم وسيعى دارد كه هم توحيد و ساير اصول اعتقادى را شامل مى شود و هم صبر و استقامت ، و هم ساير اصول اخلاق و تعليم و تربيت . از آنچه گفتيم روشن مى شود كه آيه فوق هيچ منافاتى با اين ندارد كه اسلام ناسخ اديان و شرايع پيشين باشد ، زيرا نسخ تنها شامل قسمتى از احكام مى شود ، تفسير نمونه ج : 5 ص : 336 نه اصول كلى دعوت آنها . سپس به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داده مى شود كه به مردم بگويد : من هيچگونه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از شما تقاضا نمى كنم ، همانطور كه پيامبران پيشين چنين درخواستى نكردند ، من هم از اين سنت هميشگى پيامبران پيروى كرده و به آنها اقتدا مى كنم ( قل لا اسئلكم عليه اجرا ) . نه تنها اقتداء به پيامبران و سنت جاويدان آنها ايجاب مى كند كه پاداشى مطالبه نكنم بلكه از آنجا كه اين آئين پاك كه براى شما آورده ام يك وديعه الهى است كه در اختيار شما قرار مى دهم ، در برابر رساندن وديعه الهى به شما اجر و پاداش ، مفهومى ندارد . به علاوه اين قرآن و رسالت و هدايت يك بيدار باش و يادآورى به همه جهانيان است ( ان هو الا ذكرى للعالمين ) . و چنين نعمت عمومى و همگانى ، همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است كه جنبه عمومى و جهانى دارد ، و هيچگاه خريد و فروش نمى شود و كسى در برابر آن اجر و پاداشى نمى گيرد ، اين هدايت و رسالت نيز جنبه خصوصى و اختصاصى ندارد كه بتوان براى آن پاداش قائل شد ، ( با توجه به آنچه در تفسير اين جمله گفته شد پيوند آنها با يكديگر و با آيات قبل كاملا روشن مى گردد ) . ضمنا از جمله اخير به خوبى استفاده مى شود كه آئين اسلام جنبه قومى و و منطقه اى ندارد و يك آئين جهانى و همگانى است . تفسير نمونه ج : 5 ص : 337 وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلى بَشر مِّن شىْء قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَب الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدًى لِّلنَّاسِ تجْعَلُونَهُ قَرَاطِيس تُبْدُونهَا وَ تخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُوا أَنتُمْ وَ لا ءَابَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ(91) ترجمه : 91 - آنها خدا را چنانكه بايد نشناختند كه گفتند هيچ چيز بر هيچ انسانى نفرستاده بگو چه كسى كتابى را كه موسى آورد نازل گردانيد كتابى كه نور و هدايت براى مردم بود ( اما شما ) آنرا به صورت پراكنده قرار مى دهيد قسمتى را آشكار و قسمت زيادى را پنهان مى داريد و مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان از آن با خبر نبوديد بگو : خدا ... و سپس آنها را در گفتگوهاى لجاجت آميزشان رها كن تا بازى كنند ! شان نزول : خدانشناسان از ابن عباس چنين نقل شده كه جمعى از يهوديان گفتند : اى محمد ! آيا راستى خداوند كتابى بر تو فرستاده است ؟ ! پيامبر گفت : آرى ، آنها گفتند : به خدا سوگند كه خداوند هيچ كتابى از آسمان فرو نفرستاده است ! . در شان نزول اين آيه ، روايات ديگرى نيز نقل شده و چنانكه بعدا خواهيم دانست آنچه در بالا آورديم از همه بهتر و مناسبتر است . تفسير نمونه ج : 5 ص : 338 تفسير : در اينكه اين آيه درباره يهود است يا مشركان در ميان مفسران گفتگو است ، ولى از آنجا كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مكه گفتگوئى با يهود نداشته و آنچه بوده در مدينه بوده است و از طرفى سوره انعام كه اين آيه جزء آن است مكى است ، بعضى معتقدند كه اين آيه استثنائا در مدينه نازل شده است و به دستور پيامبر به تناسب خاصى در وسط اين سوره مكى قرار گرفته و اين موضوع در قرآن نمونه هاى فراوانى دارد . براى روشن شدن حقيقت مطلب ، نخست بايد تفسير اجمالى آيه را بدانيم و بعد در باره اينكه آيه از چه اشخاصى سخن مى گويد و هدفش چيست بحث كنيم نخست مى گويد آنها خدا را آنچنانكه شايسته است نشاختند زيرا گفتند : خدا هيچ كتابى بر هيچ انسانى نازل نكرده است ! ( و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شىء ) . خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در جواب آنها بگو چه كسى كتابى را كه موسى آورد و نور و هدايت براى مردم بود نازل گردانيد ؟ ( قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس ) . همان كتابى كه آن را به صفحات پراكنده اى تبديل كرده ايد ، بعضى را كه به سود شما است آشكار مى كنيد و بسيارى را كه به زيان خود ميدانيد پنهان مى داريد ( تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا ) . و در اين كتاب آسمانى مطالبى به شما تعليم داده شد كه نه شما و نه پدرانتان از آن با خبر نبوديد و بدون تعليم الهى نمى توانستيد با خبر شويد ( و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آبائكم ) در پايان آيه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه تنها خدا را ياد كند و آنها تفسير نمونه ج : 5 ص : 339 را در اباطيل و لجاجت و بازيگرى خود رها سازد زيرا آنها جمعيتى هستند كه كتاب الهى و آيات او را به بازى گرفته اند . ( قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون ) اكنون اگر اين آيه در مدينه نازل شده باشد ، و روى سخن به يهود باشد معنى آن چنين است : كه جمعى از يهود منكر نزول كتاب آسمانى بر تمام پيامبران بودند آيا چنين چيزى ممكن است ؟ كه يهود و پيروان تورات ، نزول كتاب آسمانى را انكار كنند ؟ اگر تعجب نكنيد آرى ، و با توجه به يك مطلب نكته اين موضوع روشن مى شود ، زيرا چنانكه كتب عهد جديد ( اناجيل ) و عهد قديم ( تورات و كتابهاى وابسته به آن ) را به دقت بررسى كنيم خواهيم ديد كه اين كتابها هيچكدام لحن آسمانى ندارد ، يعنى جنبه خطاب خداوند به بشر در آنها نيست ، بلكه به خوبى از آنها استفاده مى شود كه اينها از زبان شاگردان و غير شاگردان از پيروان آئين موسى (عليه السلام) و مسيح (عليه السلام) به شكل تاريخ و شرح زندگى نوشته شده است و ظاهرا يهود و مسيحيان كنونى نيز اين مطلب را انكار نمى كنند زيرا داستان مرگ موسى و عيسى و حوادث زيادى مربوط به زمانهاى بعد از آن در اين كتابها آمده است ، نه به عنوان پيش بينى بلكه به عنوان خبرى از گذشته ، آيا چنين كتابى امكان دارد بر موسى و عيسى نازل شده باشد . منتها مسيحيان و يهوديان عقيده دارند كه اين كتابها چون به دست انسانهائى نوشته شده كه از وحى آسمانى با خبر بودند كتاب مقدس و قابل اعتماد و خالى از اشتباه محسوب مى شود . با توجه به اين نكته روشن مى شود كه چرا آنها از لحن قرآن كه به شكل خطاب خدا به پيامبر و بندگان است تعجب مى كردند ، و در شان نزول فوق نيز خوانديم كه آنها با تعجب از آن حضرت پرسيدند آيا خداوند كتاب آسمانى نازل كرده ؟ و سپس اين موضوع را بطور كلى انكار كردند كه هيچ كتابى از ناحيه خدا بر هيچ انسانى حتى موسى نازل نشده است . تفسير نمونه ج : 5 ص : 340 ولى خداوند در جواب آنها به اين موضوع اشاره مى كند كه خود شما عقيده داريد الواح و مطالبى بر موسى نازل گرديد ، يعنى اگر آنچه در دست شما است كتاب آسمانى نيست ، لا اقل قبول داريد كه چنين چيزى از طرف خدا نازل شده است كه قسمتى از آن را آشكار و قسمت زيادى را پنهان مى داريد ، و به اين ترتيب اشكالى باقى نمى ماند كه چگونه ممكن است يهود منكر نزول كتاب آسمانى شده باشند ( دقت كنيد ) . و اگر آيه همانند ساير آيات اين سوره درباره مشركان باشد معنى آن چنين مى شود كه آنها منكر هر گونه كتاب آسمانى شدند تا دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را انكار كنند ، ولى خداوند براى آنها استدلال مى كند كه چگونه ممكن است چنين ادعائى داشته باشند با اينكه خداوند تورات را بر موسى نازل كرد ؟ و مشركان اگر چه آئين يهود را قبول نداشتند ولى انبياء پيشين و ابراهيم و حتى موسى را احتمالا به عنوان پيامبرى براى منطقه و عصر خاصى قبول داشتند ، و خود را پيرو آئين ابراهيم مى دانستند ، و لذا هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ظهور كرد و براى جستجوى علائم او به نزد اهل كتاب رفتند و از آنها خواستند كه در كتب خود بررسى كنند ، آيا خبر از چنين پيامبرى مى دهد و اگر آنها اين كتب را به هيچوجه قبول نداشتند چگونه ممكن بود چنين درخواستى كنند ؟ لذا بعد از سؤال از يهود آنچه به سود آنها بود اظهار و آنچه به زيانشان بود مخفى مى كردند ( مانند نشانه هاى پيامبر كه در كتب پيشين آمده بود ) و به اين ترتيب آيه قابل تطبيق بر گفتار مشركان مكه نيز مى تواند باشد . ولى تفسير اول با لحن آيه و شان نزول ، و ضمائرى كه در آيه است ظاهرا سازگارتر مى باشد . در اينجا به چند موضوع بايد توجه كرد : 1 - قراطيس جمع قرطاس است و اصل آن بطورى كه بعضى گفته اند از تفسير نمونه ج : 5 ص : 341 يونانى گرفته شده و معنى آن چنانكه راغب در كتاب مفردات مى گويد هر چيزى است كه روى آن مى نويسند بنابراين كاغذ معمولى و پوست حيوانات و درختان و مانند آن كه در قديم الايام نامه و كتابها را روى آن مى نوشتند ، نيز شامل مى شود ، و منحصر به كاغذ معمولى نيست . 2 - ممكن است سؤال شود كه چرا در آيه مذمت از يهود شده كه آنها وحى آسمانى را روى كاغذها و مانند آن نوشته بودند اينكه مذمتى ندارد . در پاسخ مى گوئيم : مذمت از اين نظر نيست ، بلكه از اين نظر است كه آنها مطالب تورات را روى كاغذهاى پراكنده و مانند آن نوشته بودند كه آنچه را به سود آنها بود به مردم ديگر نشان دهند و آنچه به زيانشان بود مخفى سازند . 3 - جمله و ما قدروا الله حق قدره ( خدا را آنچنانكه شايسته است نشناختند و اوصاف او را درك نكردند ) در حقيقت اشاره به اين نكته است كه هر كس خدا را درست بشناسد نمى تواند انكار كند كه از طرف او رهبران و راهنمايان همراه با كتابهاى آسمانى براى بشر فرستاده شده است زيرا حكمت خدا ايجاب مى كند كه اولا انسان را براى هدفى كه آفريده شده است ( هدف تكامل ) در مسير پر پيچ و خمى كه در پيش دارد كمك كند ، و گر نه نقض غرض كرده است ، و اين هدف بدون فرستادن وحى و كتاب آسمانى و تعليمات صحيح و خالى از هر گونه خطا و اشتباه ممكن نيست . ثانيا چگونه ممكن است مقام رحمت عامه و خاصه خداوند اجازه دهد كه انسان را در مسير سعادت كه با هزاران مانع روبرو است و پرتگاههاى فراوان بر سر راه او كمين كرده اند تنها بگذارد و رهبرانى با تعليمات جامع براى دستگيرى و راهنمائى آنها نفرستد . ( بنابراين هم حكمت او و هم رحمتش فرستادن كتب آسمانى را ايجاب مى كند ) . شك نيست كه معرفت كنه ذات خدا و كنه صفات او براى هيچكس ممكن تفسير نمونه ج : 5 ص : 342 نيست و آيه فوق هيچگونه نظر به اين مطلب ندارد بلكه مى خواهد بگويد آن مقدار معرفتى از خداوند و صفات او كه براى انسان امكان پذير است اگر حاصل شود ترديدى باقى نخواهد ماند كه چنين پروردگارى بندگان خود را بدون سرپرست و كتاب آسمانى باقى نخواهد گذاشت . وَ هَذَا كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ مُبَارَكٌ مُّصدِّقُ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ يحَافِظونَ(92) ترجمه : 92 - و اين كتابى است كه آنرا نازل كرديم ، كتابى است پر بركت كه آنچه را پيش از آن آمده تصديق مى كند ، ( آنرا فرستاديم تا مردم را به پاداشهاى الهى بشارت دهى ) و براى اينكه ( مردم ) ام القرى ( مكه ) و آنها كه گرد آن هستند بترسانى ، آنها كه به آخرت ايمان دارند به آن ايمان مى آورند و مراقب نمازهاى خويش مى باشند . تفسير : در تعقيب بحثى كه در باره كتاب آسمانى يهود در آيه گذشته عنوان شد در اينجا به قرآن كه يك كتاب ديگر آسمانى است اشاره مى شود ، و در حقيقت ذكر تورات مقدمه اى است براى ذكر قرآن تا تعجب و وحشتى از نزول يك كتاب آسمانى ، بر يك بشر ، نكنند . نخست مى گويد : اين كتابى است كه ما آن را نازل كرديم ( و هذا كتاب انزلناه ) . كتابى است بسيار پر بركت ، زيرا سرچشمه انواع خيرات و نيكيها و پيروزيها تفسير نمونه ج : 5 ص : 343 است ( مبارك ) . به علاوه كتبى را كه پيش از آن نازل شده اند همگى تصديق مى كند ( مصدق الذى بين يديه ) . منظور از اينكه قرآن كتب مقدسه پيشين را تصديق مى كند آن است كه تمام نشانه هائى كه در آنها آمده است بر آن تطبيق مى نمايد . و به اين ترتيب دو نشانه بر حقانيت قرآن در دو جمله گذشته بيان گرديده يكى وجود نشانه هائى كه در كتب پيشين از آن خبر داده شده ، و ديگر محتواى خود قرآن كه هر گونه خير و بركت و وسيله سعادت در آن آمده است ، بنابراين هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارك تاريخى نشانه هاى حقانيت در آن آشكار است . سپس هدف نزول قرآن را چنين توضيح مى دهد كه آن را فرستاديم تا ام القرى ( مكه ) و تمام آنها كه در گرد آن هستند ، انذار كنى و به مسؤليتها و وظائفشان آگاه سازى ( و لتنذر ام القرى و من حولها ) و از آنجا كه انذار يعنى توجه دادن به مسؤليتها و ترساندن از ترك وظائف مهمترين برنامه قرآن مخصوصا در برابر اشخاص سركش و طغيانگر است تنها به اين قسمت اشاره شده است . و در پايان آيه مى گويد : كسانى كه به روز رستاخيز و حساب و پاداش اعمال ايمان دارند به اين كتاب ايمان خواهند آورد و مراقب نمازهاى خود خواهند بود ( و الذين يؤمنون بالاخرة يؤمنون به و هم على صلوتهم يحافظون ) در اينجا به چند مطلب بايد توجه داشت : تفسير نمونه ج : 5 ص : 344 1 - اسلام يك آئين جهانى است آيات مختلف قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه اسلام يك آئين جهانى است ، تعبيراتى مانند لانذركم به و من بلغ ( هدف من اين است كه همه شما و كسانى را كه سخنم به آنها مى رسد با قرآن انذار كنم ) ( انعام - 19 ) و ان هو الا ذكرى للعالمين ( اين قرآن وسيله تذكر جهانيان است ) ( انعام - 90 ) و قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا ( بگو اى مردم ! من رسول خدا به سوى همه شما هستم ) ( اعراف 158 ) و امثال آن كه در قرآن فراوان است گواه اين حقيقت است و جالب اينكه بسيارى از اين آيات در مكه يعنى در آن موقع كه هنوز اسلام از محيط اين شهر تجاوز نكرده بود نازل گرديد . ولى با توجه به آيه مورد بحث اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه هدف بعثت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) انذار و هدايت مردم مكه و كسانى كه پيرامون آن هستند ذكر شده ؟ آيا اين با جهانى بودن اسلام منافات ندارد ؟ اتفاقا اين ايراد از بعضى از يهود و بعضى ديگر از پيروان مذاهب ديگر نقل شده است و به گمان خود حربه محكمى در برابر جهانى بودن اسلام يافته اند كه آنرا در منطقه خاصى ، محدود مى سازد ( يعنى مكه و اطراف مكه ) . پاسخ : اين ايراد با توجه به دو نكته كاملا روشن مى شود ، و نه تنها اين آيه منافات با جهانى بودن اسلام ندارد بلكه مى توان گفت يكى از دلائل جهانى بودن آن است : تفسير نمونه ج : 5 ص : 345 1 - قريه در زبان قرآن ، به معنى هر گونه آبادى است اعم از اينكه شهر بزرگ باشد و يا كوچك و يا روستا ، مثلا در سوره يوسف از زبان برادران و در مقابل پدر چنين مى خوانيم : و اسئل القرية التى كنا فيها : از قريه اى كه در آن بوديم سؤال كن و مى دانيم كه اين سخن را پس از بازگشت از پايتخت مصر و ماجراى توقيف برادر آنها بنيامين از طرف دستگاه عزيز مصر بوده است ، و همچنين مى خوانيم : و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض : اگر مردمى كه در آباديهاى روى زمين زندگى مى كنند ، ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند بركات از آسمان و زمين بر آنها خواهيم گشود بديهى است منظور در اينجا خصوص روستاها نيست بلكه همه نقاط مسكونى جهان را شامل مى شود . از طرف ديگر در روايات متعددى مى خوانيم خشكيهاى زمين از زير خانه كعبه گسترده شدند ، و از آن بنام دحو الارض ( گسترش زمين ) ياد شده است . اين را نيز مى دانيم كه در آغاز بر اثر بارانهاى سيلابى تمام كره زمين از آب پوشيده بود ، آبها تدريجا فرو نشستند و در نقاط پست زمين قرار گرفتند و خشكيها تدريجا از زير آب ، سر بر آوردند ، طبق روايات اسلامى نخستين نقطه اى كه از زير آب سر بر آورد ، سرزمين مكه بود . و اگر ارتفاع اين سرزمين در حال حاضر بلندترين ارتفاع زمينهاى دنيا نيست هيچگونه منافاتى با اين سخن ندارد ، زيرا از آن روز صدها مليون سال مى گذرد و تاكنون وضع نقاط روى زمين به كلى دگرگون شده ، بعضى از كوهها در اعماق اقيانوسها قرار گرفته و بعضى از اعماق اقيانوسها تبديل به قله كوه شده است و اين تفسير نمونه ج : 5 ص : 346 از مسلمات علم زمين شناسى و جغرافياى طبيعى است . 2 - كلمه ام همانطور كه سابق نيز گفتيم به معنى اصل و اساس و ابتداء و آغاز هر چيزى است . با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود كه اگر به مكه ام القرى مى گويند به خاطر اين است كه اصل و آغاز پيدايش تمام خشكيهاى روى زمين است و بنابراين و من حولها ( كسانى كه پيرامون آن هستند ) تمام مردم روى زمين را شامل مى شود . آيات گذشته پيرامون جهانى بودن اسلام نيز اين تفسير را تاييد مى كند ، همچنين نامه هاى فراوانى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى زمامداران بزرگ دنيا مانند كسرى و قيصر نوشت و شرح آن در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 452 گذشت گواه ديگرى بر اين موضوع مى باشد . 2 - ارتباط ايمان به قرآن و ايمان به آخرت در آيه فوق مى خوانيم : كسانى كه ايمان به آخرت دارند ، به قرآن ايمان مى آورند ، يعنى مى دانند اين جهان مقدمه اى است براى جهان ديگر ، و همانند مزرعه و يا دانشگاه و يا تجارتخانه است ، و در هر حال بدون يك سلسله قوانين و برنامه ها و آئين نامه و فرستادن انبيا رسيدن به آن هدف عالى و آماده شدن براى آن روز ممكن نيست . و به تعبير ديگر با اينكه خداوند انسان را براى تكامل در اين جهان فرستاده و منزلگاه اصلى او جهان ديگر است ، اگر پيامبران و كتب آسمانى براى او نفرستد نقض غرض كرده است و به اين ترتيب از ايمان به خدا و معاد ، ايمان به نبوت انبياء و كتب آسمانى نتيجه گرفته مى شود . ( دقت كنيد ) تفسير نمونه ج : 5 ص : 347 3 - اهميت نماز در آيه فوق از ميان تمام دستورات دينى تنها اشاره به نماز شده است و همانطور كه مى دانيم نماز مظهر پيوند با خدا و ارتباط با او است و به همين دليل از همه عبادات برتر و بالاتر است ، و به عقيده بعضى هنگام نزول اين آيات تنها فريضه اسلامى همين نماز بود . وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِىَ إِلىَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شىْءٌ وَ مَن قَالَ سأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظلِمُونَ فى غَمَرَتِ المَْوْتِ وَ الْمَلَئكَةُ بَاسِطوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسكمُ الْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَاب الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ غَيرَ الحَْقِّ وَ كُنتُمْ عَنْ ءَايَتِهِ تَستَكْبرُونَ(93) ترجمه : 93 - چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى به خدا ببندد يا بگويد وحى بمن فرستاده شده در حالى كه وحى به او نشده باشد ، و كسى كه بگويد من هم همانند آنچه خدا نازل كرده نازل مى كنم ، و اگر ببينى هنگامى كه ( اين ) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفته اند و فرشتگان دستها را گشوده به آنان مى گويند جان خود را خارج سازيد امروز مجازات خوار كننده اى در برابر دروغهائى كه به خدا بستيد و در برابر آيات او تكبر ورزيديد ، خواهيد ديد ، ( در آن روز به حال آنها تاسف خواهى خورد ) . تفسير نمونه ج : 5 ص : 348 شان نزول : در شان نزول اين آيه روايات متعددى در منابع حديث و كتب تفسير نقل شده از جمله اينكه آيه در مورد شخصى به نام عبد الله بن سعد كه از كاتبان وحى بود و سپس خيانت كرد و پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) او را طرد نمود و پس از آن ادعا كرد كه من مى توانم همانند آيات قرآن بياورم نازل گرديده ، جمعى از مفسران نيز گفته اند كه آيه يا قسمتى از آن در باره مسيلمه كذاب كه از مدعيان دروغين نبوت بود نازل گرديده است ، ولى با توجه به اينكه داستان مسيلمه در اواخر عمر پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود ، و اين سوره از سوره هاى مكى است ، طرفداران اين شان نزول معتقدند كه اين آيه همانند چند آيه ديگر از اين سوره در مدينه نازل شده است و به دستور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در لابلاى آيات اين سوره قرار داده شده است . و در هر حال آيه همانند ساير آيات قرآن كه در شرائط خاصى نازل شده مضمون و محتواى آن كلى و عمومى است و همه مدعيان نبوت و مانند آنها را شامل مى شود . تفسير : به دنبال آيات گذشته كه اشاره به گفتار يهود در باره نفى نزول كتاب آسمانى بر هيچكس نموده بود ، در اين آيه سخن از گناهكاران ديگرى است كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند و ادعاى نزول وحى آسمانى بر خود مى كنند ، در حالى كه دروغ مى گويند . و در حقيقت به سه دسته از اينگونه افراد در آيه مورد بحث اشاره شده است . نخست مى گويد : چه كسى ستمكارتر است از كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند و آيه اى را تحريف و سخنى از سخنان خدا را تغيير مى دهند ( و من اظلم ممن افترى على الله كذبا ) .
|