تفسير نمونه ج : 5 ص : 2
* يَأَيهَا الرَّسولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك وَ إِن لَّمْ
تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْت رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُك مِنَ النَّاسِ إِنَّ
اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ(67)
ترجمه :
67 - اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا ( به مردم ) برسان
و اگر نكنى ، رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از ( خطرات احتمالى ) مردم
نگاه مى دارد ، و خداوند جمعيت كافران ( لجوج ) را هدايت نمى كند .
تفسير : انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت
اين آيه لحن خاصى بخود گرفته كه آنرا از آيات قبل و بعد ، مشخص مى سازد ، در اين
آيه روى سخن ، فقط به پيامبر است ، و تنها وظيفه او را بيان مى كند ، با خطاب اى
پيامبر ( يا ايها الرسول ) شروع شده و با صراحت و تاكيد دستور مى دهد ، كه آنچه را
از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند .
( بلغ ما انزل اليك من ربك ) .
تفسير نمونه ج : 5 ص : 3
سپس براى تاكيد بيشتر به او اخطار مى كند كه اگر از اين كار خوددارى كنى ( كه هرگز
خوددارى نمى كرد ) رسالت خدا را تبليغ نكرده اى ! ( و ان لم تفعل فما بلغت رسالته )
.
سپس به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى
داشته ، دلدارى و تامين مى دهد و به او مى گويد : از مردم در اداى اين رسالت وحشتى
نداشته باش ، زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت ( و الله يعصمك من
الناس ) .
و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات ، به آنهائى كه اين رسالت مخصوص را
انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند ، مى گويد : خداوند كافران لجوج
را هدايت نمى كند ( ان الله لا يهدى القوم الكافرين ) .
جمله بندى هاى آيه و لحن خاص و تاكيدهاى پى در پى آن و همچنين شروع شدن با خطاب يا
ايها الرسول كه تنها در دو مورد از قرآن مجيد آمده و تهديد پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) به عدم تبليغ رسالت در صورت كوتاهى كردن كه منحصرا در اين آيه از
قرآن آمده است ، نشان مى دهد كه سخن از حادثه مهمى در ميان بوده است كه عدم تبليغ
آن مساوى بوده است با عدم تبليغ رسالت .
بعلاوه اين موضوع مخالفان سرسختى داشته كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از
مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتى براى اسلام و مسلمين داشته باشد ، نگران بوده
و به همين جهت خداوند به او تامين ميدهد .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه با توجه به تاريخ نزول سوره كه مسلما در اواخر عمر
پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده است ، چه مطلب مهمى بوده كه خداوند
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را با اين تاكيد مامور ابلاغ آن مى كند .
آيا مسائل مربوط به توحيد و شرك و بت شكنى بوده كه از سالها قبل براى پيامبر و
مسلمانان حل شده بود ؟
تفسير نمونه ج : 5 ص : 4
آيا مربوط به احكام و قوانين اسلامى بوده با اينكه مهمترين آنها تا آن زمان بيان
شده بود ؟ و آيا مربوط به مبارزه با اهل كتاب و يهود و نصارى بوده با اينكه مى
دانيم مساله اهل كتاب بعد از ماجراى بنى النضير و بنى قريظه و بنى قينقاع و خيبر و
فدك و نجران مشكلى براى مسلمانان محسوب نمى شد .
و آيا مربوط به منافقان بوده در حالى كه مى دانيم پس از فتح مكه و سيطره و نفوذ
اسلام در سراسر جزيره عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند ، و نيروهاى آنها در
هم شكسته شد ، و هر چه داشتند در باطن بود .
راستى چه مساله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مطرح
بوده كه آيه فوق اين چنين در باره آن تاكيد مى كند ؟ ! اين نيز جاى ترديد نيست كه
وحشت و نگرانى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى شخص خود و جان خود نبوده بلكه
براى كارشكنيها و مخالفتهاى احتمالى منافقان بوده كه نتيجه آن براى مسلمانان خطرات
يا زيانهائى به بار مى آورد .
آيا مساله اى جز تعيين جانشين براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و سرنوشت آينده
اسلام و مسلمين مى تواند واجد اين صفات بوده باشد .
اكنون به روايات مختلفى كه در كتابهاى متعدد اهل تسنن و شيعه در زمينه آيه فوق وارد
شده باز مى گرديم تا ببينيم از آنها در زمينه اثبات احتمال فوق چه استفاده مى شود ؟
سپس اشكالات و ايرادهائى را كه در زمينه اين تفسير از طرف جمعى از مفسران اهل تسنن
اظهار شده است مورد بررسى قرار مى دهيم :
شان نزول آيه تبليغ
گرچه متاسفانه پيشداوريها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است كه
تفسير نمونه ج : 5 ص : 5
حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد ، ولى در
عين حال در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسير و حديث و تاريخ
نوشته اند ، روايات زيادى ديده مى شود كه با صراحت مى گويد : آيه فوق درباره على
(عليه السلام) نازل شده است .
اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله زيد بن ارقم و ابو سعيد خدرى و ابن عباس
و جابر بن عبد الله انصارى و ابو هريره و براء بن عازب و حذيفه و عامر بن ليلى بن
ضمره و ابن مسعود نقل كرده اند و گفته اند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام) و
داستان روز غدير نازل گرديد .
بعضى از احاديث فوق مانند حديث زيد بن ارقم به يك طريق .
و بعضى از احاديث مانند حديث ابو سعيد خدرى به يازده طريق ! و بعضى از اين احاديث
مانند حديث ابن عباس نيز به يازده طريق ! و بعضى ديگر مانند حديث براء بن عازب به
سه طريق نقل شده است .
دانشمندانى كه به اين احاديث در كتب خود تصريح كرده اند ، عده كثيرى هستند كه به
عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم : حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب ما نزل
من القرآن فى على ( بنقل از خصائص صفحه 29 ) .
و ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150 .
و حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب الولايه ( بنقل از كتاب طرائف ) .
و ابن عساكر شافعى ( بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298 ) و فخر رازى در تفسير
كبير خود جلد 3 صفحه 636 .
و ابو اسحاق حموينى در فرائد المسطين .
و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة صفحه 27 .
و جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298 .
تفسير نمونه ج : 5 ص : 6
و قاضى شوكانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57 .
و شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172 .
و شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120 .
و بدر الدين حنفى در عمدة القارى في شرح صحيح البخارى جلد 8 صفحه 584 .
و شيخ محمد عبده مصري در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463 .
و حافظ ابن مردويه ( متوفاى 416 ) ( بنا به نقل سيوطى در در المنثور ) و جمع كثيرى
ديگر اين شان نزول را براى آيه فوق نقل كرده اند .
اشتباه نشود منظور اين نيست كه دانشمندان و مفسران فوق نزول اين آيه را درباره على
(عليه السلام) پذيرفته اند بلكه منظور اين است كه روايات مربوط به اين مطلب را در
كتب خود نقل كرده اند ، اگر چه پس از نقل اين روايت معروف آنها به خاطر ترس از
شرائط خاص محيط خود ، و يا به خاطر پيشداوريهاى نادرستى كه جلو قضاوت صحيح را در
اينگونه مباحث مى گيرد ، از پذيرفتن آن خوددارى كرده اند ، بلكه گاهى كوشيده اند تا
آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهميت جلوه دهند ، مثلا فخر رازى كه تعصب او در
مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهميت دادن اين شان نزول آن را دهمين
احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر كه غالبا بسيار سست و واهى و بى ارزش است قبل
از آن آورده است ! .
از فخر رازى زياد تعجب نمى كنيم ، زيرا روش او در همه جا چنين است ، تعجب از
نويسندگان روشن فكرى همچون سيد قطب در تفسير في ظلال و محمد رشيد رضا در تفسير
المنار داريم كه يا اصلا سخني از اين شان نزول كه انواع كتابها را پركرده است به
ميان نياورده اند ، يا بسيار كم اهميت جلوه داده اند به طورى كه بهيچوجه جلب توجه
نكند ، آيا محيط آنها اجازه بيان حقيقت را نمى داده و يا پوششهاى فكرى تعصب آميز
بيش از آن بوده است كه برق روشنفكرى در اعماق آن نفوذ كند و پرده ها را كنار زند ؟
! نمى دانيم .
تفسير نمونه ج : 5 ص : 7
ولى جمعى ديگر نزول آيه را در مورد علي (عليه السلام) مسلم دانسته اند ، اما در
اينكه دلالت بر مساله ولايت و خلافت دارد ترديد نموده اند كه اشكال و پاسخ آنها را
بزودى بخواست خدا خواهيم شنيد .
به هر حال همانطور كه در بالا گفتيم رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل تسنن
- تا چه رسد به كتب شيعه - نقل شده ، بيش از آن است كه بتوان آنها را انكار كرد ، و
يا به سادگي از آن گذشت نمي دانيم چرا درباره شان نزول ساير آيات قرآن به يك يا دو
حديث قناعت مى شود اما درباره شان نزول اين آيه اينهمه روايت كافى نيست ، آيا اين
آيه خصوصيتى دارد كه در ساير آيات نيست ؟ و آيا براى اينهمه سختگيرى در مورد اين
آيه دليل منطقى مى توان يافت ؟ موضوع ديگرى كه در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين
است كه رواياتى كه در بالا ذكر كرديم تنها رواياتى بود كه در زمينه نزول آيه درباره
على (عليه السلام) وارد شده است ( يعنى رواياتي مربوط به شان نزول آيه بود ) و گرنه
رواياتى كه درباره جريان غدير خم و خطبه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و معرفى
على به عنوان وصى و ولى نقل شده به مراتب بيش از آن است ، تا آنجا كه نويسنده محقق
علامه امينى در الغدير حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و كتاب
معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مى دهد حديث مزبور يكى از قطعى ترين روايات
متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند .
بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمى تواند بپذيرد .
چون بحث درباره همه رواياتي كه در شان نزول آيه وارد شده و همچنين درباره تمام
رواياتي كه در مورد حديث غدير نقل شده نياز به نوشتن كتاب قطورى دارد و ما را از
طرز نوشتن تفسير خارج مى سازد بهمين اندازه قناعت كرده ، و كسانى را كه مى خواهند
مطالعه بيشترى در اين زمينه كنند به كتابهاى الدر المنثور
تفسير نمونه ج : 5 ص : 8
سيوطى و الغدير علامه اميني و احقاق الحق قاضى نور الله شوشترى و المراجعات شرف
الدين و دلائل الصدق محمد حسن مظفر ارجاع مى دهيم .
خلاصه جريان غدير
در روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده در عين اينكه همه يك حادثه را تعقيب مى
كند ، تعبيرات گوناگونى وجود دارد ، بعضى از روايات بسيار مفصل و طولانى و بعضى
مختصر و فشرده است ، بعضى از روايات گوشه اى از حادثه را نقل مى كند و بعضى گوشه
ديگر را ولى از مجموع اين روايات و همچنين تواريخ اسلامى و ملاحظه قرائن و شرائط و
محيط و محل چنين استفاده مى شود كه : در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع ،
با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به پايان رسيد ،
قلبها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود ، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در
ذائقه جانها انعكاس داشت .
ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود ، از
خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نمى گنجيدند .
نه تنها مردم به مدينه در اين سفر ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را همراهى مى
كردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ
به همراه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بودند .
آفتاب حجاز آتش بر كوهها و دره ها مى پاشيد ، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير ،
همه چيز را آسان مى كرد ، ظهر نزديك شده بود ، كم كم سرزمين جحفه
تفسير نمونه ج : 5 ص : 9
و سپس بيابانهاى خشك و سوزان غدير خم از دور نمايان مى شد .
اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مى كند ، راهى به
سوى مدينه در شمال ، و راهى به سوى عراق در شرق ، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و
راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مى رود و در همين جا بايد آخرين خاطره و
مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد ، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در
حقيقت نقطه پايانى در ماموريتهاى موفقيت آميز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود
از هم جدا شوند .
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود ، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت ، ناگهان
دستور توقف از طرف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به همراهان داده شد ، مسلمانان
با صداى بلند ، آنهائى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند
، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند ، خورشيد از خط نصف النهار گذشت ، مؤذن
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با صداى الله اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد ،
مردم به سرعت آماده نماز مى شدند ، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند ،
قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند ، در غير اين
صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب ، پا و سر آنها را ناراحت مى كرد .
نه سايبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گياه و درختى ، جز تعدادى درخت لخت
و عريان بيابانى كه با گرما ، با سرسختى مبارزه مى كردند .
جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند ، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه
افكندند و سايبانى براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ترتيب دادند ، ولى بادهاى
داغ به زير اين سايبان مى خزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مى كرد .
نماز ظهر تمام شد .
مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مى كردند
تفسير نمونه ج : 5 ص : 10
پناهنده شوند ، ولى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها اطلاع داد كه همه بايد
براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند .
كسانى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در
لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند .
لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر فراز
آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد ، سپس مردم
را مخاطب ساخت و چنين فرمود : من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده ، از ميان
شما مى روم .
من مسئولم شما هم مسئوليد .
شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد ؟ مردم صدا بلند كردند و گفتند : نشهد انك قد
بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيرا : ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ
كردى و شرط خير خواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى
، خداوند ترا جزاى خير دهد .
سپس فرمود : آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و
برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى دهيد ؟ ! همه گفتند : آرى ، گواهى مى دهيم
فرمود : خداوندا گواه باش ! ... بار ديگر فرمود : اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد
؟ ... گفتند : آرى و به دنبال آن ، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه
باد چيزى شنيده نمى شد .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه
و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد ؟ يكى از ميان جمعيت
صدا زد ، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله ؟ ! .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بلافاصله گفت : اول ثقل اكبر ، كتاب خدا است كه يك
سوى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 11
آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است ، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه
نشويد ، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر
داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند ، تا در بهشت به من بپيوندند ، از اين دو پيشى
نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد .
ناگهان مردم ديدند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى
را جستجو مى كند و همينكه چشمش به على (عليه السلام) افتاد ، خم شد و دست او را
گرفت و بلند كرد ، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند
و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است ، در اينجا صداى پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) رساتر و بلندتر شد و فرمود : ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من
انفسهم : چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟ ! .
گفتند : خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داناترند ، پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) گفت : خدا ، مولى و رهبر من است ، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت
به آنها از خودشان سزاوارترم ( و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود : فمن
كنت مولاه فعلى مولاه : هر كس من مولا و رهبر او هستم ، على ، مولا و رهبر او است -
و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث ، چهار بار تكرار كرد و به
دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد : اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و
احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار
: خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار ، محبوب بدار آن كس
كه او را محبوب دارد ، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد ، يارانش را يارى كن
، و آنها را كه ترك ياريش كنند ، از يارى خويش محروم ساز ، و حق را همراه او بدار و
او را از حق جدا مكن .
سپس فرمود : الا فليبلغ الشاهد الغائب : آگاه باشيد ، همه حاضران
تفسير نمونه ج : 5 ص : 12
وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند .
خطبه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بپايان رسيد ، عرق از سر و روى پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) و على (عليه السلام) و مردم فرو مى ريخت ، و هنوز صفوف جمعيت
از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) خواند : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ... : امروز
آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم ، پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) فرمود : الله اكبر ، الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و
رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى : خداوند بزرگ است ، همان خدائى كه آئين
خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد ، و از نبوت و رسالت من و ولايت على
(عليه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت .
در اين هنگام شور و غوغائى در ميان مردم افتاد و على (عليه السلام) را به اين
موقعيت تبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند ، ابو بكر و عمر
بودند ، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند : بخ بخ لك يا بن ابى
طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه : آفرين بر تو باد ، آفرين بر تو
باد ، اى فرزند ابو طالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى .
در اين هنگام ابن عباس گفت : به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند .
و حسان بن ثابت شاعر معروف ، از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اجازه خواست كه به
اين مناسبت اشعارى بسرايد ، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد : يناديهم يوم
الغدير نبيهم بخم و اسمع بالرسول مناديا فقال فمن مولاكم و نبيكم ؟ فقالوا و لم
يبدوا هناك التعاميا :
تفسير نمونه ج : 5 ص : 13
الهك مولانا و انت نبينا و لم تلق منافى الولاية عاصيا فقال له قم يا على فاننى
رضيتك من بعدى اماما و هاديا فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له اتباع صدق مواليا
هناك دعا اللهم وال وليه و كن للذى عادا عليا معاديا يعنى : پيامبر آنها در روز
غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد ، و چه ندا دهنده گرانقدرى ! .
فرمود : مولاى شما و پيامبر شما كيست ؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحا پاسخ
گفتند : خداى تو مولاى ما است و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى
نخواهيم كرد .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام) گفت : برخيز زيرا من ترا بعد
از خودم امام و رهبر انتخاب كردم .
و سپس فرمود : هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از
سر صدق و راستى از او پيروى كنيد .
در اين هنگام ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كرد : بارالها ! دوست او را
دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ... اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در
كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است .
تفسير نمونه ج : 5 ص : 14
گفتگوها و ايرادها
شك نيست اگر اين آيه در غير مورد خلافت على (عليه السلام) بود - همانطور كه گفتيم -
به كمتر از اين مقدار از روايات و قرائن موجود در خود آيه قناعت مى شد ، همانطور كه
مفسران بزرگ اسلامى در تفسير ساير آيات قرآن گاهى به يك دهم مدارك موجود در اين آيه
و يا كمتر قناعت كرده اند ، ولى متاسفانه حجاب تعصب در اينجا مانع از قبول بسيارى
از واقعيات شده است .
كسانى كه پرچم مخالفت در برابر تفسير اين آيه و روايات متعددى كه در شان نزول آن و
روايات ما فوق تواترى كه درباره اصل حادثه غدير وارد شده برافراشته اند ، دو دسته
اند : آنهائى كه از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتى با هتك و توهين و بدگوئى و
دشنام به شيعه ، وارد اين بحث شده اند و دسته ديگرى كه روح تحقيق و بررسى حقيقت را
تا حدودى در خود حفظ كرده و به صورت استدلالى مساله را تعقيب كرده اند ، و به همين
دليل به قسمتى از حقايق اعتراف كرده ولى به دنبال ذكر پاره اى از اشكالات كه شايد
نتيجه شرائط خاص محيط فكريشان بوده است ، از آيه و روايات مربوط به آن گذشته اند .
نمونه بارز دسته اول ابن تيميه در كتاب منهاج السنه است كه درست مانند كسى است كه
در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشتها را محكم در گوش كند و فرياد بزند
خورشيد كجا است ؟ نه حاضر است گوشه چشم را بگشايد و كمى از حقايق را ببيند و نه
انگشت از گوش بردارد و كمى از غوغاى محدثان و مفسران اسلامى را بشنود پى در پى
دشنام مى دهد و هتاكى مى كند ، عذر اين افراد جهل و بى خبرى و تعصبهاى آميخته با
لجاجت و خشونت آنها است كه تا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 15
انكار بديهيات و مسائل واضحى كه هر كس آن را درك مى كند پيش مى رود ، لذا ما هرگز
زحمت نقل سخنان آنها را بخود و زحمت شنيدن پاسخ آنرا به خوانندگان نمى دهيم ، كسى
كه در برابر اينهمه دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامى كه اكثريت آنها از علماى اهل
تسنند و به نزول آيه در شان على (عليه السلام) تصريح كرده اند ، با كمال وقاحت مى
گويد : احدى از دانشمندان در كتاب خود چنين چيزى را نقل نكرده ! در مقابل او چه مى
توانيم بگوئيم و سخن او چه ارزشى دارد كه روى آن بحث كنيم .
جالب اينكه ابن تيميه براى تبرئه خود در برابر كتابهاى معتبر فراوانى كه به نزول
آيه درباره على (عليه السلام) تصريح مى كند ، با اين جمله مضحك كه احدى از
دانشمندانى كه مى دانند چه مى گويند ، اين آيه را در شان على (عليه السلام) نمى
داند ! اكتفا كرده است .
گويا تنها دانشمندانى مى فهمند چه مى گويند كه با تمايلات افراطى عناد آلود و
لجوجانه ابن تيميه هم صدا باشند و گر نه هر كس هم صدا نشد ، دانشمندى است كه نمى
فهمد چه مى گويد ! اين منطق كسى است كه خود خواهى و لجاج بر فكر او سايه شوم افكنده
است ... از اين دسته بگذريم .
ولى از ميان ايراداتى كه دسته دوم ذكر كرده اند چند موضوع قابل بحث است كه ذيلا از
نظر مى گذرانيم :
1 - آيا مولى به معنى اولى به تصرف است ؟
مهمترين ايرادى كه در مورد روايت غدير مى شود ، اين است كه مولى از جمله به معنى
دوست و يار و ياور آمده است ، و معلوم نيست در اينجا به اين معنى نباشد .
تفسير نمونه ج : 5 ص : 16
پاسخ اين سخن ، پيچيده نيست ، زيرا هر ناظر بى طرفى مى داند تذكر و يادآورى دوستى
على (عليه السلام) نياز به اينهمه مقدمات و تشكيلات و خطبه خوانى در وسط بيابان خشك
و سوزان و متوقف ساختن جمعيت و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعيت ، ندارد ، دوستى
مسلمانان با يكديگر يكى از بديهى ترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود
داشته است .
و آنگهى اين مطلبى نبود كه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تا آن زمان آن را تبليغ
نكرده باشد ، بارها آن را تبليغ كرده بود .
چيزى نبود كه از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلدارى تامين دهد .
مساله اى نبود كه خداوند با اين لحن كه اگر ابلاغ آن را نكنى تبليغ رسالت نكرده اى
با پيامبرش سخن بگويد .
همه اينها گواهى مى دهد ، مساله مافوق يك دوستى ساده و عادى بوده كه جزء الفباى
اخوت اسلامى از روز اول اسلام محسوب مى شده است .
به علاوه اگر منظور بيان يك دوستى ساده بود ، چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
قبلا از مردم اقرار مى گيرد ا لست اولى بكم من انفسكم : آيا من نسبت به شما از خود
شما سزاوارتر و صاحب اختيارتر نيستم ؟ آيا اين جمله هيچ تناسبى با بيان يك دوستى
ساده دارد ؟ و نيز يك دوستى ساده جاى اين نداشت كه مردم حتى شخص عمر به على (عليه
السلام) با اين جمله اصبحت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه : اى على تو مولاى من و
مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى تبريك و تهنيت بگويند و آنرا يك موفقيت تازه بشمرند .
تفسير نمونه ج : 5 ص : 17
مگر على (عليه السلام) تا آن روز به عنوان يك مسلمان عادى كه دوستيش بر همه لازم
است شناخته نشده بود ، مگر دوستى مسلمانان با يكديگر چيز تازه اى بود كه نياز به
تبريك داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) .
به علاوه رابطه اى ميان حديث ثقلين و تعبيرات آميخته با وداع پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) با مساله دوستى على (عليه السلام) مى تواند وجود داشته باشد ، دوستى
ساده على (عليه السلام) با مؤمنان ايجاب نمى كند كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) او را در رديف قرآن قرار دهد .
آيا هر ناظر بى طرفى از اين تعبير نمى فهمد كه در اينجا مساله رهبرى مطرح است ،
زيرا قرآن بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نخستين رهبر مسلمانان و
بنابر اين اهل بيت (عليهم السلام) دومين رهبر بوده اند .
2 - ارتباط آيات
گاهى گفته مى شود آيات قبل و بعد درباره اهل كتاب و خلافكاريهاى آنها است ، مخصوصا
نويسنده تفسير المنار در جلد 6 صفحه 466 روى اين مساله ، پا فشارى زيادى كرده است .
ولى همانطور كه در تفسير خود آيه گفتيم اين موضوع اهميت ندارد ، زيرا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 18
اولا لحن آيه و تفاوت آن با آيات قبل و بعد ، كاملا نشان ميدهد كه موضوع سخن در اين
آيه ، موضوعى است كه با آيات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانيا همانطور كه بارها گفته
ايم ، قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه مطالب آن در فصول و ابواب معينى دسته بندى شده
باشد ، بلكه طبق نيازها و حوادث مختلف و رويدادها نازل گرديده است ، لذا مشاهده مى
كنيم قرآن در حالى كه درباره يكى از غزوات بحث مى كند فى المثل يك حكم فرعى را به
ميان مى آورد ، و در حالى كه درباره يهود و نصارى سخن مى گويد ، روى سخن را به
مسلمانان كرده و يكى از دستورهاى اسلامى را براى آنها بازگو مى كند ( براى توضيح
بيشتر مجددا به بحثى كه در آغاز تفسير آيه داشتيم مراجعه فرمائيد ) .
عجيب اينكه بعضى از متعصبان اسرار دارند كه بگويند اين آيه در آغاز بعثت نازل شده
است ، با اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده
و اگر بگويند : اين يك آيه در مكه در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلاى
آيات اين سوره قرار داده شده مى گوئيم : اين درست ضد آن است كه شما آن را مى جوئيد
و مى طلبيد ، زيرا مى دانيم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آغاز بعثت نه
مبارزه با يهود داشت و نه با نصارى ، بنابر اين پيوند اين آيه و آيات قبل و بعد
بريده خواهد شد ( دقت كنيد ) اينها همه نشان مى دهد كه اين آيه در معرض وزش طوفان
تعصب قرار گرفته و به همين دليل احتمالاتى در آن مطرح مى شود كه در آيات مشابه آن
به هيچوجه از آن سخنى نيست ، هر يك مى كوشد با بهانه و يا دستاويز بى اساسى آن را
از مسيرش منحرف سازد !
3 - آيا اين حديث در همه كتب صحاح نقل شده ؟ !
بعضى مى گويند : چگونه مى توانيم اين حديث را بپذيريم ، در حالى كه بخارى و مسلم آن
را در دو كتاب خود نقل نكرده اند .
اين ايراد نيز از عجائب است زيرا اولا بسيار است احاديث معتبرى كه
تفسير نمونه ج : 5 ص : 19
دانشمندان اهل تسنن آنها را پذيرفته اند و در صحيح بخارى و مسلم نيست و اين نخستين
حديثى نيست كه اين وضع را بخود گرفته ، ثانيا مگر كتاب معتبر نزد آنها منحصر به اين
دو كتاب است ، با اينكه در ساير منابع مورد اعتماد آنها حتى بعضى از صحاح سته ( شش
كتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت ) مانند سنن ابن ماجه و مسند احمد حنبل اين حديث
آمده است و دانشمندانى مانند حاكم و ذهبى و ابن حجر با تمام شهرت و تعصبى كه دارند
به صحيح بودن بسيارى از طرق اين حديث ، اعتراف كرده اند ، بنابر اين هيچ بعيد نيست
بخارى و مسلم در آن جو خاص و خفقان آلود محيط خود نتوانسته و يا نخواسته اند چيزى
را كه بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است ، صريحا در كتاب خود بياورند .
4 - چرا على (عليه السلام)
و اهل بيت به اين حديث استدلال نكردند ؟ ! بعضى مى گويند : اگر حديث غدير با اين
عظمت وجود داشت ، چرا خود على (عليه السلام) و اهل بيت او و ياران و علاقمندانش در
موارد لزوم به آن استدلال نكردند ؟ ! آيا بهتر نبود كه آنها به چنين مدرك مهمى براى
اثبات حقانيت على (عليه السلام) استناد بجويند ؟ اين ايراد نيز از عدم احاطه به كتب
اسلامى ، اعم از حديث و تاريخ و تفسير ، سرچشمه گرفته است ، زيرا در كتب دانشمندان
اهل تسنن موارد زيادى نقل شده كه خود على (عليه السلام) و يا ائمه اهل بيت (عليهم
السلام) و يا علاقمندان به اين مكتب با حديث غدير استدلال كرده اند : از جمله خود
على (عليه السلام) در روز شورى طبق نقل خطيب خوارزمى حنفى در
تفسير نمونه ج : 5 ص : 20
مناقب از عامر بن واصله چنين نقل مى كند : در روز شورى با على (عليه السلام) در آن
خانه بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين مى گفت : دليل محكمى براى شما اقامه مى
كنم كه عرب و عجم توانائى تغيير آن را نداشته باشند : شما را بخدا سوگند آيا در
ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد ( و سپس مفاخر معنوى
خاندان رسالت را برشمرد تا رسيد به اينجا ) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى
جز من هست كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در حق او گفته باشد .
من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و انصر من نصره ليبلغ الشاهد الغائب
همه گفتند : نه اين روايت را حموينى در فرائد السمطين در باب 58 و همچنين ابن حاتم
در دار النظيم و دارقطنى و ابن عقده و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل كرده
اند .
و نيز مى خوانيم كه على (عليه السلام) بنا به نقل فرائد السمطين در باب 58 در ايام
عثمان در مسجد در حضور جمعيت به جريان غدير استدلال كرد ، و همچنين در كوفه در
برابر كسانى كه نص بر خلافت بلافصل او را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) انكار
ميكردند صريحا به اين روايت استدلال كرد .
اين حديث را طبق نقل الغدير چهار نفر از صحابه ، و چهارده نفر از تابعين طبق نقل
منابع معروف اهل تسنن روايت كرده اند .
و نيز در روز جنگ جمل طبق نقل حاكم در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحه
با آن استدلال فرمود .
و نيز در روز جنگ صفين طبق نقل سليم بن قيس هلالى على (عليه السلام) در لشگرگاه خود
در برابر جمعى از مهاجرين و انصار و مردمى كه از اطراف گرد آمده بودند ، به اين
حديث استدلال كرد ، و دوازده نفر از بدريين ( كسانى كه
تفسير نمونه ج : 5 ص : 21
جنگ بدر را در خدمت پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) درك كرده بودند ) برخاستند و
گواهى دادند كه اين حديث را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيده اند ! بعد از
على (عليه السلام) بانوى اسلام فاطمه زهرا س و امام حسن و امام حسين و عبد الله بن
جعفر و عمار ياسر و قيس بن سعد و عمر بن عبد العزيز و مامون خليفه عباسى به آن
استناد جستند و حتى عمرو بن عاص در نامه اى كه به معاويه نوشت براى اينكه به او
اثبات كند بخوبى از حقايق مربوط به موقعيت على (عليه السلام) و وضع معاويه آگاه است
صريحا مساله غدير را يادآورى كرده و خطيب خوارزمى حنفى در كتاب مناقب صفحه 124 آن
را نقل كرده است ( كسانى كه مايل به توضيحات بيشتر و آگاهى از منابع مختلف اين
روايات در زمينه استدلال على (عليه السلام) و اهل بيت و جمعى از صحابه و غير صحابه
به حديث غدير هستند مى توانند به كتاب الغدير جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه كنند
، مرحوم علامه امينى استدلال به اين حديث را از 22 تن از صحابه و غير صحابه در
موارد مختلف نقل كرده است ) .
5 - جمله آخر آيه چه مفهومى دارد ؟
ميگويند : اگر اين آيه مربوط به نصب على (عليه السلام) به خلافت و ولايت و داستان
غدير خم است پس اين جمله آخر كه مى گويد : ان الله لا يهدى القوم الكافرين : خداوند
قوم كافر را هدايت نمى كند چه ارتباطى با اين مساله مى تواند داشته باشد ؟ براى
پاسخ به اين ايراد كافى است بدانيم كه كفر در لغت و همچنين در لسان قرآن به معنى
انكار و مخالفت و ترك است ، گاهى به انكار خدا و يا نبوت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) اطلاق مى شود و گاهى به انكار و يا مخالفت در برابر دستورات ديگر ،
در سوره آل عمران آيه 97 در مورد حج مى خوانيم : و من كفر فان الله غنى عن العالمين
: كسانى كه دستور حج را زير پا بگذارند و با آن مخالفت نمايند به خدا زيانى نمى
رسانند خداوند از همه جهانيان بى نياز است و در سوره بقره آيه 102 درباره
تفسير نمونه ج : 5 ص : 22
ساحران و آنها كه آلوده به سحر شدند اطلاق كلمه كفر شده است ( و ما يعلمان من احد
حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر ) و نيز در آيه 22 سوره ابراهيم مى بينيم كه
شيطان در برابر كسانى كه از او پيروى و اطاعت كردند در روز رستاخيز صريحا اظهار
تنفر كرده و به آنها مى گويد : شما در اطاعت اوامر الهى مرا شريك او ساختيد و من
امروز نسبت به اين كار شما كفر مىورزم ( انى كفرت بما اشركتمونى من قبل ) بنابر اين
اطلاق كفر بر مخالفان مساله ولايت و رهبرى جاى تعجب نيست .
6 - آيا دو ولى در يك زمان ممكن است ؟
بهانه ديگرى كه براى سرباز زدن از اين حديث متواتر و همچنين آيه مورد بحث ذكر كرده
اند اين است كه اگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) على (عليه السلام) را در غدير
خم به ولايت و رهبرى و خلافت نصب كرده باشد ، لازمه اش وجود دو رهبر و دو پيشوا در
زمان واحد خواهد بود ! ولى توجه به شرائط و اوضاع خاص زمان نزول آيه و ورود حديث و
همچنين قرائنى كه در گفتار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وجود دارد اين بهانه را
به كلى برطرف مى كند ، زيرا مى دانيم كه اين جريان در ماههاى آخر عمر پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) واقع شد ، در حالى كه او آخرين دستورات را به مردم ابلاغ مى
كرد به خصوص اينكه صريحا فرمود : من بزودى از ميان شما مى روم و دو چيز گرانمايه را
در ميان شما مى گذارم .
كسى كه اين سخن را مى گويد پيدا است در صدد تعيين جانشين خويش است و براى آينده
برنامه ريزى مى كند نه براى زمان حاضر ، بنابر اين روشن است كه منظورش وجود دو رهبر
و دو پيشوا در زمان واحد نيست .
موضوع جالب توجه اينكه در حالى كه بعضى از دانشمندان اهل تسنن اين ايراد را مطرح مى
كنند بعضى ديگر ايرادى درست در نقطه مقابل آن مطرح كرده اند و آن اينكه پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) ولايت و خلافت على (عليه السلام) را تعيين كرد ولى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 23
تاريخ آن را روشن نساخت چه مانعى دارد كه اين ولايت و خلافت بعد از سه خليفه ديگر
باشد ؟ ! راستى حيرت آور است ، بعضى از اين طرف بام مى افتند و بعضى از آن طرف ، و
تعصبها مانع مى شود كه روى متن قضيه تكيه كنند ، بايد كسى از آنها سؤال كند كه اگر
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواست چهارمين خليفه خود را تعيين كند و در فكر
آينده مسلمانان بود پس چرا خليفه اول و دوم و سوم خود را كه مقدم بر او بودند و
تعيين آن لازمتر بود در مراسم غدير بيان نكرد ؟ ! بار ديگر گفته سابق خود را تكرار
مى كنيم و اين بحث را پايان مى دهيم كه اگر نظرهاى خاصى در كار نبود اين همه اشكال
تراشى در زمينه اين آيه و اين حديث نمى شد ، همانطور كه در موارد ديگر نشده است .
تفسير نمونه ج : 5 ص : 24
قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لَستُمْ عَلى شىْء حَتى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَ
الانجِيلَ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَ لَيزِيدَنَّ كَثِيراً
مِّنهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك طغْيَناً وَ كُفْراً فَلا تَأْس عَلى
الْقَوْمِ الْكَفِرِينَ(68) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ
الصبِئُونَ وَ النَّصرَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ
صلِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(69)
ترجمه :
68 - اى اهل كتاب ! شما هيچ موقعيتى نداريد مگر اينكه تورات و انجيل و آنچه بر شما
از طرف پروردگارتان نازل شده است بر پا داريد ولى آنچه بر تو از سوى پروردگارت نازل
شده ( نه تنها مايه بيدارى آنها نمى گردد بلكه ) بر طغيان و كفر بسيارى از آنها مى
افزايد بنابر اين از اين قوم كافر ( و مخالفت آنها ) غمگين مباش .
69 - آنها كه ايمان آورده اند و يهوديان و صابئان و مسيحيان هر گاه ايمان به خداوند
يگانه و روز جزا بياورند و عمل صالح انجام دهند نه ترسى بر آنها است و نه غمگين
خواهند شد .
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و تفسير قرطبى از ابن عباس چنين نقل شده كه جمعى از يهود خدمت
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند ، نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات
از طرف خدا است ؟ پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جواب مثبت داد .
آنها گفتند : ما هم تورات را قبول داريم ، ولى به غير آن ايمان نداريم ( در
تفسير نمونه ج : 5 ص : 25
حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شما است اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن
عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آنرا نفى كنيم ! ) آيه نخست نازل
شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
همانطور كه در تفسير آيات اين سوره تاكنون خوانده ايم ، قسمت قابل ملاحظه اى از آن
پيرامون كارشكنيها ، گفتگوها ، سؤالها و ايرادهاى اهل كتاب ( يهود و نصارى ) بود ،
اين آيه نيز به گوشه ديگرى از اين مباحث اشاره مى كند ، و به منطق سست آنها كه مى
خواستند تورات را به عنوان يك كتاب مورد اتفاق ميان مسلمانان و يهود بپذيرند و قرآن
را به عنوان يك كتاب مورد اختلاف كنار بگذارند ، پاسخ مى گويد .
به اين ترتيب آنها را مخاطب ساخته و مى گويد : اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيد
داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون
تبعيض و تفاوت بر پا داريد ( قل يا اهل الكتاب لستم على شيئى حتى تقيموا التوراة و
الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم ) .
زيرا همانطور كه گفتيم اين كتابها همه از يك مبدء صادر شده و اصول اساسى آنها يكى
است ، اگر چه آخرين كتاب آسمانى ، كاملترين و جامعترين آنها است و بهمين دليل لازم
العمل است به علاوه در كتب پيشين بشارتهاى متعددى درباره آخرين كتاب يعنى قرآن آمده
است ، آنها مدعيند تورات و انجيل را قبول دارند ، اگر در اين ادعا صادق هستند بايد
اين بشارتها را نيز بپذيرند ، و هنگامى كه آن نشانه ها را در قرآن يافتند ، در
برابر آن سر تعظيم فرود آورند .
آيه فوق مى گويد : ادعا كافى نيست بايد عملا اين كتابهاى آسمانى را بر پا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 26
داريد به علاوه كتاب ما و شما مطرح نيست ، آنچه مطرح است كتابهاى آسمانى است و آنچه
از ناحيه خدا آمده ، پس چگونه مى توانيد با اين منطق سست ، آخرين كتاب را ناديده
بگيريد .
ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده ، مى گويد : بسيارى از آنها نه
تنها از اين آيات پند نمى گيرند و هدايت نمى شوند بلكه به خاطر روح لجاجت بر طغيان
و كفرشان افزوده مى شود ( و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا )
و اين چنين است ، تاثير معكوس آيات حق و سخنان موزون در افكار بيمار و قلوب مملو از
لجاج ! و در پايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف دلدارى مى
دهد و مى گويد : از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش زيرا زيان آن متوجه خود
آنها خواهد شد و به تو ضررى نمى رساند ( فلا تاس على القوم الكافرين ) .
بديهى است محتويات اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد ، مسلمانان نيز اگر تنها به
ادعاى اسلام قناعت كنند ، و اصول تعليمات انبياء و مخصوصا كتاب آسمانى خود را بر پا
ندارند ، هيچگونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا ، و نه در زندگى فردى و اجتماعى
نخواهند داشت ، و هميشه زبون و زير دست و شكست خورده خواهند بود .
در آيه بعد مجددا اين حقيقت را مورد تاكيد قرار داده ، مى گويد : تمام اقوام و
ملتها و پيروان همه مذاهب بدون استثناء اعم از مسلمانان و يهوديان و صابئان
تفسير نمونه ج : 5 ص : 27
و مسيحيان در صورتى اهل نجات خواهند بود ، و از آينده خود وحشتى و از گذشته غمى
نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند ( ان
الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل
صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) .
اين آيه در واقع پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مى
دانند و ميل دارند ميان دستورات انبياء تبعيض قائل شوند ، و دعوتهاى مذهبى را با
تعصب قومى بياميزند ، آيه مى گويد : راه نجات منحصرا در كنار گذاشتن اينگونه سخنان
است .
همانطور كه در ذيل آيه 62 سوره بقره كه مضمون آن با آيه فوق تقريبا يكى است يادآور
شديم ، بعضى از افراد با يك بيان سفسطه آميز خواسته اند آيه فوق را دليل بر مسلك
صلح كل بگيرند ، و تمام پيروان مذاهب را اهل نجات بدانند و در حقيقت فلسفه نزول كتب
آسمانى را يكى پس از ديگرى كه ناظر به پيشبرد جهان انسانيت در مسير تكامل تدريجى
است ناديده بگيرند .
ولى همانطور كه گفتيم آيه با تعبير عمل صالحا اين حقيقت را مشخص مى سازد كه بايد در
مورد تفاوت مذاهب به آخرين قانون عمل كنند ، زيرا عمل به قوانين نسخ شده ، عمل صالح
نيست بلكه عمل صالح به قوانين موجود و آخرين قانون است ، ( توضيح بيشتر و مشروحتر
در زمينه اين آيه را در جلد اول صفحه 191 تا صفحه 200 مطالعه فرمائيد ) .
بعلاوه اين احتمال نيز در تفسير آيه قابل قبول است كه جمله من آمن بالله و اليوم
الاخر و عمل صالحا تنها به يهود و نصارى و صابئان مى خورد ، زيرا الذين آمنوا كه در
آغاز آيه ذكر شده نيازى به اين قيد ندارد ، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود :
افراد با ايمان و مسلمان - و همچنين يهود و نصارى و صابئان بشرط اينكه
تفسير نمونه ج : 5 ص : 28
ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند و عمل صالح كنند - همگى اهل نجات و رستگارى
خواهند بود و سوابق مذهبى افراد هيچگونه اثرى در اين قسمت نخواهد داشت و راه به روى
همگى باز است ( دقت كنيد ) .
لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَقَ بَنى إِسرءِيلَ وَ أَرْسلْنَا إِلَيهِمْ رُسلاً كلَّمَا
جَاءَهُمْ رَسولُ بِمَا لا تَهْوَى أَنفُسهُمْ فَرِيقاً كذَّبُوا وَ فَرِيقاً
يَقْتُلُونَ(70) وَ حَسِبُوا أَلا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صمُّوا ثُمَّ تَاب
اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صمُّوا كثِيرٌ مِّنهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرُ
بِمَا يَعْمَلُونَ(71)
ترجمه :
70 - ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و رسولانى به سوى آنها فرستاديم ( ولى ) هر
زمان پيامبرى بر خلاف هوسها و تمايلات آنها مى آمد عده اى را تكذيب مى كردند و جمعى
را مى كشتند .
71 - و گمان كردند مجازاتى در كار نخواهد بود لذا ( از ديدن حقايق و شنيدن سخنان حق
) نابينا و كر شدند سپس ( بيدار گشتند و ) خداوند توبه آنها را پذيرفت دگر بار (
بخواب غفلت فرو رفتند و ) بسيارى از آنها كور و كر شدند و خداوند به آنچه انجام مى
دهند داناست .
تفسير :
در آيات گذشته در سوره بقره و اوائل همين سوره اشاره به پيمان مؤكدى كه خداوند از
بنى اسرائيل گرفته بود شده است ، در اين آيه بار ديگر اين پيمان را يادآورى كرده مى
فرمايد : ما پيمان از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت
تفسير نمونه ج : 5 ص : 29
آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان ، به سوى آنان فرستاديم ( لقد اخذنا ميثاق بنى
اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا ) .
همانطور كه در جلد اول گفته شد به نظر مى رسد كه اين پيمان همان است كه در آيه 93
سوره بقره به آن اشاره شده ، يعنى پيمان عمل به آنچه خدا بر آنها نازل كرده بود .
سپس اضافه مى كند كه آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند ، بلكه هر زمان پيامبرى
دستورى بر خلاف تمايلات و هوى و هوسهاى آنها مى آورد ، به شديدترين مبارزه بر ضد او
دست مى زدند ، جمعى را تكذيب مى كردند و جمعى را كه با تكذيب نمى توانستند از
نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل مى رساندند ( كلما جاء هم رسول بما لا تهوى انفسهم
فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ) .
و اين است راه و رسم افراد منحرف خود خواه ، كه بجاى پيروى از رهبرانشان ، اصرار
دارند رهبران ، تابع تمايلات و خواسته هايشان باشند ، و در غير اين صورت رهبرى و
حتى حق حيات براى آنان قائل نيستند .
در جمله فوق كذبوا به صورت ماضى و يقتلون به صورت مضارع آمده است ، ممكن است علت آن
علاوه بر ملاحظه تناسب لفظى آخر آيات قبل و بعد ، كه همگى به صورت مضارع آمده است ،
اين باشد كه به حكم دلالت فعل مضارع بر استمرار ، مى خواهد ادامه اين روح را در
آنها بيان كند كه تكذيب و قتل پيامبران يك حادثه اتفاقى در زندگى آنها نبود ، بلكه
به صورت يك برنامه و مكتب درآمده بود .
در آيه بعد اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اينهمه طغيان و جنايات كرده
تفسير نمونه ج : 5 ص : 30
مى فرمايد : با اين حال آنها گمان مى كردند كه بلا و مجازاتى دامانشان را نخواهد
گرفت و همانطور كه در آيات ديگر تصريح شده ، خود را يك نژاد برتر مى پنداشتند و به
عنوان فرزندان خدا از خود ياد مى كردند ! ( و حسبوا ان لا تكون فتنة ) .
سرانجام اين غرور خطرناك و خود برتربينى همانند پرده اى بر چشم و گوش آنها افتاد و
به خاطر آن از ديدن آيات خدا نابينا و از شنيدن كلمات حق ، كر شدند ! ( فعموا و
صموا ) اما به هنگامى كه نمونه هائى از مجازاتهاى الهى و سرانجام شوم اعمال خود را
مشاهده كردند ، پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و
آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند ، خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت ( ثم تاب الله
عليهم ) .
ولى اين بيدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپائيد باز طغيان و سركشى و پشت پا زدن به
حق و عدالت شروع شد ، و ديگر با پرده هاى غفلت كه از آثار فرو رفتن در گناه است بر
چشم و گوش آنها افكنده شد و باز از ديدن آيات حق نابينا و از شنيدن سخنان حق كر
شدند و اين حالت ، بسيارى از آنها را فرا گرفت ( ثم عموا و صموا كثير منهم ) .
شايد مقدم داشتن جمله عموا ( نابينا شدند ) بر صموا ( كر شدند ) اشاره به اين باشد
كه نخستين بار بايد آيات خدا و معجزات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را ببينند و
سپس به دستورات او گوش فرا دهند .
ذكر كثير منهم ( بسيارى از آنها ) بعد از تكرار جمله عموا و صموا در حقيقت بمنزله
توضيحى است براى هر دو جمله ، يعنى حالت غفلت و بى خبرى و كرى و كورى در برابر
حقايق ، جنبه عمومى نداشت بلكه همواره اقليت صالحى در ميان آنها وجود داشت ، و اين
دليل روشنى است كه جملات قرآن به يهود به
تفسير نمونه ج : 5 ص : 31
هيچوجه جنبه نژادى و طايفه اى ندارد بلكه صرفا متوجه اعمال آنها است .
آيا تكرار جمله عموا و صموا جنبه كلى و تاكيد دارد ؟ و يا اشاره به دو واقعه مختلف
است ؟ بعضى از مفسران عقيده دارند اين دو جمله اشاره به دو سرگذشت مختلف مى باشد كه
براى بنى اسرائيل واقع شد ، يكى به هنگام حمله مردم بابل و ديگر به هنگام حمله
ايرانيان و روميان ، كه قرآن در آغاز سوره بنى اسرائيل اشاره كوتاهى به آن كرده است
.
اين احتمال نيز هست كه آنها مكرر بر مكرر گرفتار اين حالت شدند و نتائج شوم كارهاى
خود را كه مى ديدند توبه مى كردند و باز هم توبه را مى شكستند ، نه اينكه فقط دو
بار تكرار شد .
و در پايان آيه ، با يك جمله كوتاه و پر معنى مى گويد : خداوند هيچگاه از اعمال
آنها غافل نبوده و تمام كارهائى را كه انجام مى دهد مى بيند ( و الله بصير بما
يعملون ) .
تفسير نمونه ج : 5 ص : 32
لَقَدْ كفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ
قَالَ الْمَسِيحُ يَبَنى إِسرءِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبى وَ رَبَّكمْ إِنَّهُ مَن
يُشرِك بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ
النَّارُ وَ مَا لِلظلِمِينَ مِنْ أَنصار(72) لَّقَدْ كفَرَ الَّذِينَ قَالُوا
إِنَّ اللَّهَ ثَالِث ثَلَثَة وَ مَا مِنْ إِلَه إِلا إِلَهٌ وَحِدٌ وَ إِن لَّمْ
يَنتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ
أَلِيمٌ(73) أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلى اللَّهِ وَ يَستَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ
غَفُورٌ رَّحِيمٌ(74)
ترجمه :
72 - آنها كه گفتند خداوند همان مسيح بن مريم است بطور مسلم كافر شدند ( با اينكه
خود ) مسيح گفت اى بنى اسرائيل خداوند يگانه اى را كه پروردگار من و شماست پرستش
كنيد چه اينكه هر كس شريكى براى خدا قرار دهد ، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است
و جايگاه او دوزخ است و ستمكاران يار و ياورى ندارند .
73 - آنها كه گفتند خداوند يكى از سه خدا است ( نيز ) بطور مسلم كافر شدند با اينكه
معبودى جز معبود يگانه نيست و اگر از آنچه مى گويند دست برندارند عذاب دردناكى به
كافران آنها ( كه روى اين عقيده ايستادگى كنند ) خواهد رسيد .
74 - آيا توبه نمى كنند و به سوى خدا باز نمى گردند و از او طلب آمرزش نمى نمايند و
خداوند آمرزنده مهربان است .
تفسير نمونه ج : 5 ص : 33
تفسير :
در تعقيب بحثهائى كه در مورد انحرافات يهود ، در آيات قبل ، گذشت ، اين آيات و آيات
بعد از انحرافات مسيحيان سخن مى گويد نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مساله
الوهيت مسيح و تثليث معبود بحث كرده مى گويد : بطور مسلم آنها كه گفته اند خدا همان
مسيح بن مريم است ، كافر شدند ( لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم )
.
چه كفرى از اين بالاتر كه خداوند نامحدود از هر جهت را ، با مخلوقى كه از هر جهت
محدود است يگانه و متحد بدانند ، و صفات مخلوق را براى خالق قرار دهند ؟ ! در حالى
كه خود مسيح (عليه السلام) با صراحت به بنى اسرائيل گفت : خداوند يگانه اى را پرستش
كنيد كه پروردگار من و شما است ( و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و
ربكم ) .
و به اين ترتيب بيزارى خود را از هر گونه شرك و غلو در مورد خويش نفى كرد و خود را
همانند ديگران مخلوقى از مخلوقات خدا معرفى نمود .
و نيز مسيح براى تاكيد اين مطلب و رفع هر گونه ابهام و اشتباه اضافه كرد : هر كس
شريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه او آتش است ( انه
من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماويه النار ) .
و باز براى تاكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يكنوع ظلم آشكار است به
آنها گفت : براى ستمگران و ظالمان هيچگونه يار و ياورى وجود نخواهد داشت ( و ما
للظالمين من انصار ) .
همانطور كه در سابق هم اشاره كرده ايم تاريخ مسيحيت مى گويد : تثليث
تفسير نمونه ج : 5 ص : 34
در قرون نخستين و مخصوصا در عصر مسيح (عليه السلام) وجود نداشت و حتى در اناجيل
كنونى با تمام تحريفهائى كه در آن به عمل آمده است كمترين سخنى از تثليث ديده نمى
شود ، و خود محققان مسيحيت به اين امر معترفند ، بنا بر اين آنچه در آيه فوق در
مورد پافشارى مسيح (عليه السلام) و روى مساله توحيد ديده مى شود مطلبى است كه با
منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلائل عظمت قرآن محسوب مى شود .
ضمنا بايد توجه داشت كه آنچه در اين آيه مورد بحث واقع شده مساله غلو و وحدت مسيح
با خدا و به عبارت ديگر توحيد در تثليث است ، ولى در آيه بعد اشاره به مساله تعدد
خدايان از نظر مسيحيان يعنى تثليث در توحيد كرده مى گويد : آنها كه گفته اند خداوند
سومين اقنوم از اقانيم سه گانه است به طور مسلم كافر شده اند ( لقد كفر الذين قالوا
ان الله ثالث ثلثة ) بسيارى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و شيخ طوسى در
تبيان و فخر رازى و قرطبى در تفسير خود چنين تصور كرده اند كه آيه قبل درباره فرقه
اى از مسيحيان به نام يعقوبيه است كه خدا را با مسيح (عليه السلام) متحد مى دانند ،
ولى اين آيه در باره فرقه ديگرى به نام ملكانيه و نسطوريه است كه قائل به خدايان سه
گانه اند ، اما همانطور كه سابقا هم گفتيم اين برداشت از مسيحيت با حقيقت تطبيق نمى
كند زيرا اعتقاد به تثليث در ميان همه مسيحيان عموميت دارد ، همانطور كه اعتقاد به
توحيد و يگانگى خدا در ميان ما مسلمانان قطعى و مسلم است ، منتها آنها در عين اينكه
خدايان را حقيقتا سه گانه مى دانند ، يگانه حقيقى نيز ميدانند و به اعتقاد آنها سه
واحد حقيقى يك واحد حقيقى را تشكيل مى دهند ! ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 35
دو آيه فوق ظاهرا به دو جنبه مختلف اين دو قضيه اشاره مى كند : در آيه اول اشاره به
وحدت خدايان سه گانه ، و در آيه دوم اشاره به تعدد آنها است ، و قرار گرفتن اين دو
بيان پشت سر هم در حقيقت اشاره به يكى از دلائل روشن ابطال عقيده آنها مى باشد كه
چگونه خداوند گاهى با مسيح ( و روح القدس ) حقيقتا يكى و گاهى حقيقتا سه چيز مى شود
مگر مساوى بودن سه با يك معقول است ؟ آنچه اين حقيقت را تاييد مى كند اين است كه ما
در ميان مسيحيان هيچ طايفه اى را نمى يابيم كه به خدايان سه گانه قائل نباشند .
سپس قرآن به طور قاطع در پاسخ آنها مى گويد : هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست ( و
ما من اله الا اله واحد ) .
مخصوصا ذكر كلمه من قبل از اله تاكيد بيشترى را در نفى معبودهاى ديگر مى رساند .
دگر بار با لحن شديد و مؤكد به آنها اخطار مى كند كه اگر دست از اين عقيده برندارند
عذاب دردناكى در انتظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهد بود ( و ان لم
ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم ) .
كلمه من در منهم به عقيده بعضى بيانيه است ولى ظاهر اين است كه براى تبعيض بوده
باشد و در حقيقت اشاره به كسانى است كه بر كفر و شرك خود باقى مى مانند و بعد از
دعوت قرآن به توحيد باز نگشتند ، نه آنها كه توبه كردند و بازگشت نمودند .
در تفسير المنار از كتاب اظهار الحق داستانى نقل شده كه ذكر آن در اينجا
|