بعدی
تفسير نمونه ج : 25 ص : 200
و نشاط روحانى و معنوى باشد ! .
چرا چنين نباشد در حالى كه هدف اصلى تلاوت ، تعليم و تربيت است .
و روايات در اين زمينه بسيار است .
3 - تلاش براى معاش همرديف جهاد
در آيه فوق - چنانكه ديديم - تلاش براى زندگى را در كنار جهاد فى سبيل الله قرار
داده ، و اين نشان مى دهد كه اسلام براى اين موضوع اهميت زيادى قائل است ، چرا چنين
نباشد در حالى كه يك ملت فقير و گرسنه و محتاج به بيگانه ، هرگز استقلال و عظمت و
سربلندى نخواهد يافت ، و اصولا جهاد اقتصادى بخشى از جهاد با دشمن است .
در اين زمينه جمله اى از عبد الله بن مسعود صحابى معروف نقل شده است كه مى گويد :
ايما رجل جلب شيئا الى مدينة من مدائن المسلمين ، صابرا محتسبا ، فباعه بسعر يومه ،
كان عند الله بمنزلة الشهداء ، ثم قرأ و آخرون يضربون فى الارض ... هر كس متاعى را
به يكى از شهرهاى مسلمانان ببرد ، و زحمات خود را در اين راه براى خدا محسوب دارد ،
سپس آن را به قيمت عادلانه آن روز بفروشد چنين كسى در پيشگاه خدا به منزله شهيدان
است سپس اين جمله از آيه آخر سوره مزمل را به عنوان شاهد تلاوت كرد : و آخرون
يضربون فى الارض .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 201
خداوندا ! به ما توفيق جهاد در تمام ابعادش مرحمت فرما .
بار الها ! توفيق قيام شبانه و تلاوت قرآن كريم و ساختن خويشتن در پرتو اين نور
آسمانى به همه ما لطف كن .
پروردگارا ! جامعه اسلامى ما را با الهام از اين سوره پر محتوا به مقام شايسته و
عظمت ديرين برسان .
آمين يا رب العالمين پايان سوره مزمل اول ماه صفر 1407 14 7 65
تفسير نمونه ج : 25 ص : 202
تفسير نمونه ج : 25 ص : 203
( 74 ) سوره مدثر اين سوره در مكه نازل شده و داراى 56 آيه مى باشد
تاريخ شروع 2 صفر 1407
تفسير نمونه ج : 25 ص : 204
تفسير نمونه ج : 25 ص : 205
محتواى سوره مدثر
شكى نيست كه اين سوره از سورهائى است كه در مكه نازل شده ، اما در اين مساله گفتگو
است كه آيا اولين سوره اى است كه بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شد ، و
يا بعد از سوره اقرأ نازل گرديده است ؟ ولى دقت در محتواى سوره اقرأ و سوره مدثر
نشان مى دهد كه اقرأ در آغاز دعوت بوده ، و سوره مدثر مربوط به زمانى است كه پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور به دعوت آشكار شد ، و دوران دعوت پنهانى پايان گرفت
، لذا بعضى گفته اند سوره اقرأ اولين سوره اى است كه در آغاز بعثت نازل شده ، و
سوره مدثر نخستين سوره بعد از دعوت آشكار است ، و اين جمع خوبى به نظر مى رسد .
به هر حال طبيعت سوره هاى مكى كه دعوت به مبدأ و معاد و مبارزه با شرك ، و انذار و
تهديد مخالفان به عذاب الهى است در اين سوره كاملا منعكس است .
بحثهاى اين سوره رويهمرفته بر هفت محور دور مى زند :
1 - دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به قيام و انذار و ابلاغ آشكار و صبر و
استقامت در اين طريق ، و تحصيل آمادگيهاى لازم براى اين كار .
2 - اشاره به رستاخيز ، و صفات دوزخيان ، همانها كه به مقابله با قرآن برخاسته ، و
به استهزاى حق پرداختند .
3 - قسمتى از ويژگيهاى دوزخ توأم با انذار كافران .
4 - تاكيد بر امر رستاخيز از طريق سوگندهاى مكرر .
5 - ارتباط سرنوشت هر انسانى با اعمال او ، و نفى هر گونه افكار غير منطقى در اين
زمينه .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 206
6 - قسمتى از ويژگيهاى بهشتيان و دوزخيان و سرنوشت هر كدام از آنها .
7 - چگونگى فرار افراد جاهل و بيخبر و مغرور و خود خواه از حق .
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : من قرأ سورة
المدثر اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق بمحمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و كذب
به بمكة : هر كس سوره مدثر را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) را در مكه تصديق يا تكذيب كردند به او ده حسنه داده مى شود .
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) آمده است : من قرأ فى الفريضة سورة
المدثر كان حقا على الله ان يجعله مع محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فى درجته ، و
لا يدركه فى حياة الدنيا شقاء ابدا : كسى كه سوره مدثر را در نماز فريضه بخواند بر
خداوند حق است كه او را همراه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و در جوار ، و درجه
او قرار دهد ، و در زندگى دنيا بدبختى و رنج دامنش را هرگز نگيرد .
بديهى است چنين نتائج عظيمى تنها بر خواندن الفاظ سوره مترتب نخواهد شد ، بلكه بايد
محتواى سوره را نيز در نظر گرفت و مو به مو اجرا كرد .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 207
سوره مدثر بسم الله الرحمن الرحيم .
سورة المدثر
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيهَا الْمُدَّثِّرُ(1) قُمْ فَأَنذِرْ(2)
وَ رَبَّك فَكَبرْ(3) وَ ثِيَابَك فَطهِّرْ(4) وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ(5) وَ لا
تَمْنُن تَستَكْثرُ(6) وَ لِرَبِّك فَاصبرْ(7) فَإِذَا نُقِرَ فى النَّاقُورِ(8)
فَذَلِك يَوْمَئذ يَوْمٌ عَسِيرٌ(9) عَلى الْكَفِرِينَ غَيرُ يَسِير(10)
تفسير نمونه ج : 25 ص : 208
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايگر
1 - اى در بستر خواب آرميده !
2 - برخيز و انذار كن ( و عالميان را بيم ده ) .
3 - و پروردگارت را بزرگ بشمار .
4 - و لباست را پاك كن .
5 - و از پليديها بپرهيز .
6 - و منت مگذار ، و فزونى مطلب .
7 - و به خاطر پروردگارت شكيبائى كن .
8 - هنگامى كه در صور دميده شود .
9 - آن روز روز سختى است .
10 - و براى كافران آسان نيست .
تفسير : برخيز و جهانيان را انذار كن !
بدون شك مخاطب در اين آيات شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، هر چند
تصريحى به اين عنوان در آن نشده ، ولى قرائن موجود در اين آيات بيانگر اين واقعيت
است .
نخست مى فرمايد : اى در بستر خواب آرميده ، و جامه خواب به سر كشيده ! ( يا ايها
المدثر ) .
برخيز و انذار كن و عالميان را بيم ده ( قم فانذر ) .
كه وقت خواب و استراحت گذشته ، و زمان قيام و تبليغ فرا رسيده است .
تكيه بر خصوص انذار با اينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هم بشير است و هم
تفسير نمونه ج : 25 ص : 209
نذير به خاطر آن است كه انذار مخصوصا در آغاز كار تاثير عميقترى در بيدار كردن
ارواح خفته دارد .
در اينكه چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در بستر آرميده بود كه اين خطاب او
را دعوت به قيام كرد مفسران احتمالات زيادى داده اند :
1 - مشركان عرب در آستانه موسم حج جمع شدند ، و سران آنها مانند ابو جهل ، و ابو
سفيان ، و وليد بن مغيره ، و نضر بن حارث ، و ... به مشورت پرداختند كه در برابر
سؤالات مردمى كه از خارج به مكه مى آيند ، و جسته گريخته مطالبى در باره ظهور
پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيده اند چه بگويند ؟ اگر هر كدام بخواهند
جواب جداگانه اى بدهند ، يكى كاهنش خواند ، و ديگرى مجنون ، و ديگرى ساحر ، اين
تشتت آراء اثر منفى خواهد گذاشت ، بايد با وحدت كلمه به مبارزه تبليغاتى بر ضد
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر خيزند ! بعد از گفتگو به اينجا رسيدند كه بهتر
از همه اين است كه بگويند ساحر است زيرا يكى از آثار پديده سحر جدائى افكندن ميان
دو همسر ، و پدر و فرزند است ، و پيامبر با عرضه آئين اسلام چنين كارى را انجام
داده بود ! اين سخن به گوش پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيده سخت ناراحت شده و
بيمار گونه ، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد كه آيات فوق نازل شده و او را دعوت
به قيام و مبارزه كرد .
2 - اين آيات از نخستين آياتى بود كه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل
شد ، زيرا از جابر بن عبد الله از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه
فرمود : من بر كوه حرا بودم كه صدائى برخاست گفت اى محمد ! تو رسول خدائى ! به راست
و چپ نگاه كردم چيزى نديدم ، به بالاى سر نگاه كردم ، فرشته اى را بر عرش در ميان
آسمان و زمين ديدم ، ترسيدم ، و به سوى خديجه بازگشتم ، و گفتم : مرا بپوشانيد مرا
بپوشانيد ، و آب سرد بر من بريزيد ، در اين هنگام بود كه جبرئيل نازل شد
تفسير نمونه ج : 25 ص : 210
و يا ايها المدثر را آورد .
ولى با توجه به اينكه آيات سوره بيانگر دعوت آشكار است مسلم مى شود كه اين آيات
حداقل بعد از سه سال دعوت پنهانى نازل شده ، و اين با آنچه در روايت فوق آمده است
سازگار نيست ، مگر اينكه گفته شود چند آيه آغاز اين سوره در آغاز دعوت نازل شده ، و
آيات بعد مربوط به چند سال بعد است !
3 - پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در حال خواب بود و جامه بر خود افكنده بود ،
جبرئيل نازل شد و او را بيدار كرد و اين آيات را بر او خواند كه بر خيز و بستر و
خواب را كنار بگذار و به انجام رسالت پرداز .
4 - منظور از پوشيدن جامه ، جامه ظاهرى نيست بلكه لباس نبوت و رسالت است ، همانطور
كه در باره پرهيزگارى لباس تقوى گفته شده است .
5 - منظور از مدثر كسى است كه در گوشه عزلت قرار گرفته ، و در انزوا و تنهائى به سر
مى برند ، بنابر اين آيه مى گويد از انزوا و عزلت به در آى ، و به انذار خلق و
هدايت بندگان خدا پرداز .
تفسير اول از همه اين تفسيرهاى پنجگانه مناسبتر به نظر مى رسد .
قابل توجه اينكه جمله فانذر ( انذار كن ) بيان نمى كند در باره چه چيز ؟ و چه موضوع
؟ انذار كند ، و اين در حقيقت براى بيان عموميت است ، يعنى در باره بت پرستى و شرك
و كفر و ظلم و بيدارگرى و فساد ، در باره عذاب الهى و حساب محشر و ... به مردم
هشدار ده ( و به اصطلاح حذف متعلق دلالت بر عموم دارد ) در ضمن هم شامل عذاب دنيا
مى شود و هم عذاب آخرت و هم نتائج سوء
تفسير نمونه ج : 25 ص : 211
اعمال انسان كه دامنگير او خواهد شد .
و به دنبال دعوت به قيام و انذار پنج دستور مهم به پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مى دهد كه سرمشقى است براى ديگران ، و نخستين دستور در باره توحيد
است ، مى فرمايد : تنها پروردگارت را بزرگ بشمار ( و ربك فكبر ) .
همان خدائى كه مالك و مربى تو است ، و هر چه دارى از او دارى .
غير او را در بوته فراموشى بيفكن ، و خط سرخ بر تمام معبودهاى دروغين دركش ، و
هرگونه آثار شرك و بت پرستى را محو كن .
تكيه روى كلمه رب و مقدم داشتن آن بر كبر كه دليل بر انحصار است ، مساله توحيد را
با ذكر دليل در اين عبارت كوتاه مطرح مى كند ، چه جالب و پر محتوا است ، تعبيرات
قرآن كه در يك عبارت كوتاه اينهمه معنى بيان شده است .
منظور از جمله فكبر تنها گفتن الله اكبر نيست ، هر چند گفتن الله اكبر يكى از
مصداقهاى آن است كه در روايات نيز به آن اشاره شده ، بلكه منظور اين است كه خداى
خود را بزرگ بشمار ، هم از نظر اعتقاد ، هم عمل ، و هم در سخن و او را متصف به
اوصاف جمال و منزه از هر گونه نقص و عيب بدان ، بلكه او را از اينكه در توصيف بگنجد
برتر بدان ، همانگونه كه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمده است كه معنى الله
اكبر اين است كه خدا برتر از آن است كه توصيف شود ، و در فكر انسان بگنجد ، بنابر
اين تكبير مفهومى گسترده تر از تسبيح
تفسير نمونه ج : 25 ص : 212
دارد كه فقط تنزيه از هر گونه عيب و نقص را شامل مى شود .
و به دنبال مساله توحيد دومين دستور را درباره پاكيزگى از آلودگيها داده ، مى
افزايد و لباست را پاك كن ( و ثيابك فطهر ) .
تعبير به لباس ممكن است كنايه از عمل انسان باشد چرا كه اعمال هر كس به منزله لباس
او است ، و ظاهر او بيانگر باطن او است .
بعضى نيز گفته اند منظور از لباس در اينجا قلب و روح و جان است ، يعنى قلبت را از
هر گونه آلودگى پاك كن ، جائى كه بايد لباس تطهير شود صاحب لباس اولويت دارد .
بعضى نيز آن را به همان لباس ظاهر تفسير كرده اند چرا كه پاكيزگى لباس ظاهر از
مهمترين نشانه هاى شخصيت ، و تربيت و فرهنگ انسان است ، مخصوصا در عصر جاهليت كمتر
از آلودگيها اجتناب مى نمودند و لباسهائى بسيار آلوده داشتند ، مخصوصا معمول بود (
همانگونه كه در ميان گرفتاران جاهليت عصر اخير نيز معمول است ) دامان لباس را بسيار
بلند مى كردند ، به گونه اى كه روى زمين مى كشيد ، و آلوده مى شد ، و اينكه در بعضى
از روايات از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : معنى آيه اين است ثيابك
فقصر ( لباست را كوتاه كن ) نيز ناظر به همين معنى است .
بعضى نيز آن را به همسران تفسير كرده اند ، چرا كه قرآن مى گويد : شما لباس همسران
خود هستيد ، و آنها را نيز لباس شما ( چرا كه حفظ آبروى يكديگر مى كنيد ، و زينت
يكديگريد هن لباس لكم و انتم لباس لهن ( بقره آيه 187 ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 213
جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .
در حقيقت آيه اشاره به اين نكته نيز دارد كه رهبران الهى هنگامى مى توانند نفوذ
كلمه داشته باشند كه دامانشان از هر گونه آلودگى پاك باشد و تقوى و پرهيزكاريشان از
هر نظر مسلم گردد ، و لذا به دنبال فرمان قيام و انذار ، فرمان پاكدامنى مى دهد .
در سومين دستور مى فرمايد : از پليديها و آنچه موجب عذاب الهى است بپرهيز ( و الرجز
فاهجر ) .
گسترش مفهوم رجز ( پليدى ) سبب شده است كه تفسيرهاى گوناگونى براى آن ذكر كنند .
گاه آن را به بتها ، و گاه به هر گونه معصيت ، و گاه به اخلاق زشت و ناپسند و گاه
به حب دنيا كه سرآغاز هر خطيئه و گناه است ، و گاه به عذاب الهى كه نتيجه شرك و
معصيت است و گاه به معنى هر چيزى كه انسان را از خدا غافل مى كند ، تفسير كرده اند
.
نكته اصلى اين است كه رجز در اصل به معنى اضطراب و تزلزل است و سپس به هر گونه گناه
شرك ، بت پرستى ، وسوسه هاى شيطانى ، اخلاق ذميمه و عذاب الهى كه مايه اضطراب انسان
مى گردد و او را از مسير صحيح منحرف مى كند ، اطلاق شده است .
در حالى كه بعضى معنى اين لغت را عذاب مى دانند ، و از آنجا كه شرك و گناه و اخلاق
سوء و حب دنيا جلب عذاب الهى مى كند به آنها نيز رجز
تفسير نمونه ج : 25 ص : 214
اطلاق شده است .
اين نيز لازم به ياد آورى است كه در قرآن مجيد واژه رجز ( بر وزن شرك ) غالبا به
معنى عذاب آمده است .
بعضى نيز معتقدند كه رجز و رجس كه به معنى پليدى است مرادف است .
اين معانى سه گانه گرچه با هم متفاوتند ، ولى در عين حال ارتباط نزديكى با يكديگر
دارند ، و به هر حال آيه مفهوم جامعى دارد كه هر گونه انحراف و عمل زشت و پليد ، و
هر كارى را كه موجب خشم و عذاب الهى در دنيا و آخرت مى گردد شامل مى شود .
مسلم است پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حتى قبل از نبوت از اين امور پرهيز
و هجران داشت ، و تاريخ زندگى او كه دوست و دشمن به آن معترفند نيز گواه بر اين
معنى است ، ولى در اينجا به عنوان يك اصل اساسى در مسير دعوت الى الله ، و نيز به
عنوان يك الگو و اسوه براى همگان ، روى آن تكيه شده است .
و در چهارمين دستور مى فرمايد : منت مگذار و فزونى مطلب ( و لا تمنن تستكثر ) .
در اينكه نهى از منت و فزونى طلبيدن در چه مواردى است باز در اينجا
تفسير نمونه ج : 25 ص : 215
مفهوم آيه كلى و گسترده است ، و هر گونه منت گذاردن بر خالق و خلق را شامل مى شود ،
نه بر پروردگارت منت بگذار كه براى او جهاد و تلاش مى كنى ، چرا كه او بر تو منت
گذارده كه اين مقام منيع را به تو ارزانى داشته است .
همچنين عبادت و اطاعت و اعمال صالحت را بسيار مشمر ، بلكه هميشه خود را در سرحد
قصور و تقصير بدان ، و عبادت را يكنوع توفيق بزرگ الهى براى خودت بشمار .
به تعبير ديگر نبايد قيام و انذار تو ، و نشر توحيد و بيان عظمت پروردگار ، و تطهير
ثياب ، و پرهيز از هر گونه گناه را مايه منت بر خداوند بشمرى ، يا آنها را بزرگ
بدانى بلكه بايد اينها را هداياى گرانبهائى از سوى پروردگارت بدانى و به خاطر آن
ممنون باشى ، و آنچنان در عشق و محبت او غرق شوى كه اين كارهاى مهم را بسيار ناچيز
حساب كنى .
و نيز اگر خدمتى به خلق مى كنى چه در جهات معنوى باشد مانند تبليغ و هدايت و چه در
جهات مادى مانند انفاق و بخشش ، هيچكدام را نبايد با منت يا انتظار جبران ، آن هم
جبرانى فزونتر توأم نمائى چرا كه منت ، اعمال نيك را باطل و بى اثر مى كند يا ايها
الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى ( بقره : 264 ) .
لا تمنن از ماده منت در اينگونه موارد به معنى سخن و گفتارى است كه بيانگر اهميت
نعمتى است كه انسان به ديگرى داده است ، و از اينجا رابطه آن با مساله استكثار (
طلب فزونى ) روشن مى شود ، چرا كه اگر انسان خدمتش را ناچيز بشمرد انتظار پاداشى
ندارد ، تا چه رسد به اينكه فزونى بطلبد ، و به اين ترتيب منت گذاردن هميشه سرچشمه
استكثار است ، عملى كه ارزش نعمت را به كلى از بين مى برد .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 216
و اينكه در بعضى از روايات آمده است كه معنى آيه اين است لا تعط تلتمس اكثر منها
چيزى را به ديگرى عطا مكن كه انتظار بيشتر از آن را داشته باشى در حقيقت بيان يكى
از شاخه هاى مفهوم كلى آيه شريفه است .
همانگونه كه در حديث ديگرى آمده است كه امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه
فرمود : لا تستكثر ما عملت من خير لله كار نيكى را كه براى خدا انجام مى دهى هرگز
زياد مشمر اين هم شاخه ديگرى از آن مفهوم كلى است .
در آيه بعد به آخرين دستور در اين زمينه اشاره كرده ، مى گويد : و به خاطر
پروردگارت صبر و شكيبائى پيشه كن ( و لربك فاصبر ) .
باز در اينجا با مفهوم گسترده اى از صبر و استقامت و شكيبائى برخورد مى كنيم كه همه
چيز را شامل مى شود .
يعنى در طريق اداى اين رسالت بزرگ شكيبائى كن ، و در برابر آزار مشركان و دشمنان
جاهل و نادان صابر باش ، در طريق عبوديت اطاعت فرمان خدا استقامت نما ، و در جهاد
با نفس و در ميدان جهاد با دشمن شكيبا باش .
مسلم است كه صبر و شكيبائى اساس و ضامن اجراى همه برنامه هاى گذشته است ، اصولا
مهمترين سرمايه راه تبليغ و هدايت همين صبر و شكيبائى است ، و لذا بارها در قرآن
مجيد روى آن تكيه شده است ، و به همين دليل در گفتار امير مؤمنان على (عليه السلام)
مى خوانيم ( الصبر من الايمان كالرأس من الجسد ) : صبر و استقامت در برابر ايمان
همچون سر است در برابر تن ! .
و نيز به همين دليل يكى از مهمترين برنامه هاى انبياء و مردان خدا همين
تفسير نمونه ج : 25 ص : 217
برنامه صبر و استقامت بوده است ، هر قدر حوادث سختر و سنگينتر بر آنها فرو مى ريخت
شكيبائى آنها بيشتر مى شد .
در حديثى از پيغمبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : كه در مورد اجر
صابران مى گويد : قال الله تعالى : اذا و جهت الى عبد من عبيدى مصيبة فى بدنه او
ماله او ولده ، ثم استقبل ذلك بصبر جميل ، استحييت منه يوم القيامة ان انصب له
ميزانا او انشر له ديوانا : خداوند مى فرمايد هنگامى كه مصيبتى متوجه يكى از
بندگانم در بدن يا مال يا فرزندش مى كنم ، و او با صبر جميل با آن مقابله مى كند
حيا مى كنم كه در قيامت ميزان سنجش اعمال براى او نصب كنم ، و يا نامه عمل او را
بگشايم ! .
در تعقيب دستورى كه در زمينه قيام و انذار در آيات قبل آمده ، در آيات مورد بحث
انذار را با بيانى بسيار مؤكد و رسا شروع مى كند ، و مى فرمايد : هنگامى كه در صور
دميده مى شود ( فاذا نقر فى الناقور ) .
آن روز روز سختى است ( فذلك يومئذ يوم عسير ) .
روزى است بسيار پرمشقت كه براى كافران آسان نيست ( على الكافرين غير يسير ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 218
قابل توجه اينكه ناقور در اصل از ماده نقر به معنى كوبيدنى است كه منتهى به سوراخ
كردن شود ، و منقار پرندگان كه وسيله كوبيدن و سوراخ كردن اشياء است نيز از همين
معنى گرفته شده ، به همين جهت به شيپورى كه صداى آن گوئى گوش انسان را سوراخ مى كند
و در مغز فرو مى رود ناقور گفته مى شود .
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در پايان دنيا و آغاز رستاخيز دو بار در
صور دميده مى شود ، يعنى دو صداى فوق العاده وحشت انگيز و تكان دهنده كه اولى صداى
مرگ است ، و دومى صداى بيدارى و حيات است سراسر جهان را فرا مى گيرد ، كه از آن
تعبير به نفخه صور اول و نفخه صور دوم مى شود ، و آيه مورد بحث اشاره به نفخه دوم
است كه رستاخيز با آن بر پا مى گردد ، و روز سخت و سنگينى بر كافران است .
در باره صور و نفخه صور بحث مشروحى ذيل آيه 68 سوره زمر ( جلد 9 صفحه 534 تا 542 )
داشته ايم .
به هر حال آيات فوق بيانگر اين واقعيت است كه در نفخه رستاخيز مشكلات كافران يكى
بعد از ديگرى نمايان مى گردد ، روزى است بسيار دردناك و مصيبت بار و طاقت فرسا كه
نيرومندترين انسانها را به زانو در مى آورد .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 219
ذَرْنى وَ مَنْ خَلَقْت وَحِيداً(11) وَ جَعَلْت لَهُ مَالاً مَّمْدُوداً(12) وَ
بَنِينَ شهُوداً(13) وَ مَهَّدت لَهُ تَمْهِيداً(14) ثمَّ يَطمَعُ أَنْ أَزِيدَ(15)
َكلا إِنَّهُ كانَ لاَيَتِنَا عَنِيداً(16) سأُرْهِقُهُ صعُوداً(17)
ترجمه :
11 - مرا با كسى كه او را تنها آفريدم واگذار !
12 - همان كس كه براى او مال گسترده اى قرار دادم .
13 - و فرزندانى كه همواره نزد او ( و در خدمت او ) هستند .
14 - و وسائل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم .
15 - باز هم طمع دارد كه بر او بيفزايم !
16 - هرگز چنين نخواهد شد ، چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مىورزد .
17 - به زودى او را مجبور مى كنم كه از قله زندگى بالا رود ( سپس او را به زير مى
افكنم ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 220
شان نزول :
براى اين آيات دو شان نزول ذكر شده است :
1 - قريش در دار الندوة ( مركزى در نزديكى مسجد الحرام كه براى شور در مسائل مهم در
آن جمع مى شدند ) اجتماع كردند ، وليد ( مرد معروف و سرشناس مكه كه مشركان به عقل و
درايت او معتقد بودند و در مسائل مهم با او به مشورت مى پرداختند ) رو به آنها كرده
گفت : شما مردمى هستيد داراى نسب والا ، و عقل و خرد ، و عرب از هر سو به سراغ شما
مى آيند ( براى زيارت خانه كعبه و غير آن ) و پاسخهاى مختلفى از شما مى شنوند حرف
خود را يكى كنيد .
سپس رو به آنها كرده گفت : شما در باره اين مرد ( اشاره به پيغمبر اكرم ) چه مى
گوئيد ؟ گفتند مى گوئيم شاعر است ! وليد چهره درهم كشيد و گفت ما شعر بسيار شنيده
ايم ، اما سخن او شباهتى به شعر ندارد ، گفتند : مى گوئيم كاهن است ، گفت هنگامى كه
نزد او مى رويد سخنانى را كه كاهنان ( به شكل اخبار غيبى ) مى گويند در او نمى
يابيد ، گفتند مى گوئيم ديوانه است ، گفت وقتى به سراغ او مى رويد هيچ اثرى از جنون
در او نخواهيد يافت .
گفتند ، مى گوئيم ساحر است گفت ساحر به چه معنى ؟ گفتند كسى كه ميان دشمنان و ميان
دوستان ايجاد دشمنى مى كند ، گفت بلى او ساحر است و چنين مى كند ! ( زيرا بعضى از
آنها مسلمان مى شوند و راه خود را از ديگران جدا مى سازند ) .
سپس از دار الندوه خارج شدند در حالى كه هر كدام پيغمبر اكرم (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) را ملاقات مى كرد مى گفت : اى ساحر ! اى ساحر !
تفسير نمونه ج : 25 ص : 221
اين مطلب بر پيامبر گران آمد خداوند آيات آغاز اين سوره و آيات فوق را ( تا آيه 25
) نازل فرمود ( و پيامبرش را دلدارى داد ) .
2 - بعضى نيز گفته اند : هنگامى كه آيات سوره الم سجده ( سوره غافر ) نازل شد
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مسجد الحرام ( به نماز ) ايستاده بود و وليد بن
مغيره نزديك حضرت بود و تلاوت او را مى شنيد ، هنگامى كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) متوجه اين معنى شد تلاوت اين آيات را تكرار كرد .
وليد به مجلس قومش - طائفه بنى مخزوم - آمد و گفت : به خدا سوگند كلامى الان از
محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيدم كه نه شبيه سخن انسانهاست ، و نه سخن جن ، و
ان له لحلاوة و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر ، و ان اسفله لمغدق ، و انه ليعلو
و ما يعلى ! : گفتار او شيرينى خاصى دارد ، و زيبائى و طراوت مخصوصى ، شاخه هايش
پرميوه ، و ريشه هايش قوى و نيرومند ، سخنى است كه از هر سخن ديگر برتر مى رود و
هيچ سخنى بر آن برترى نمى يابد ! اين را گفت و به منزلش بازگشت قريش به يكديگر
گفتند : به خدا سوگند او دلباخته آئين محمد شده ، و از آئين ما بيرون رفته ، و تمام
قريش را منحرف خواهد كرد ، و آنها به وليد ريحانة قريش ( گل سرسبد قبيله قريش ) مى
گفتند .
ابو جهل گفت من چاره اين كار را مى كنم ، حركت كرد و آمد و با چهره اى غمگين كنار
وليد نشست .
وليد گفت : چرا غمگينى ، فرزند برادرم ؟ ! گفت : قريش بر تو با اين سن و سال عيب مى
نهند ، و گمان مى كنند كه تو سخن محمد را زينت بخشيدى ، او همراه ابو جهل برخاست و
به مجلس قوم در آمد ، و گفت : شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است ؟ آيا هرگز آثار
جنون بر او ديده ايد ؟ گفتند : نه
تفسير نمونه ج : 25 ص : 222
گفت : فكر مى كنيد او كاهن است ؟ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد ؟ گفتند : نه
.
گفت : تصور مى كنيد او شاعر است ؟ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد ؟ گفتند : نه
.
گفت : پس فكر مى كنيد او دروغگو است ؟ آيا هرگز سابقه دروغى در باره او داريد ؟
گفتند : نه ، او نزد ما هميشه به عنوان صادق امين قبل از ادعاى نبوتش شناخته شده .
در اينجا قريش به وليد گفتند : پس به عقيده تو در باره او چه بگوئيم ؟ وليد فكر كرد
و نگاهى نمود ، و چهره درهم كشيد و گفت : او فقط مرد ساحرى است ، مگر نديده ايد
ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدائى مى اندازد ؟ ( گروهى به او ايمان مى
آوردند و از خانواده خود جدا مى شوند ) .
بنابر اين او ساحر است و آنچه مى گويد سحرى است جالب ! .
تفسير : وليد آن ثروتمند مغرور حق نشناس !
در تعقيب آيات گذشته كه كافران را به طور جمعى مورد انذار قرار مى داد ، آيات مورد
بحث بالخصوص روى بعضى از افراد آنها كه مؤثرتر بودند انگشت گذارده و با تعبيراتى
گويا و رسا و كوبنده او را زير رگبار شديدترين
تفسير نمونه ج : 25 ص : 223
انذارها مى گيرد .
نخست مى گويد : مرا با كسى كه تنها آفريدم واگذار ( ذرنى و من خلقت وحيدا ) اين آيه
و آيات بعد چنانكه در شان نزول گفتيم در مورد وليد بن مغيره مخزومى يكى از سران
معروف قريش نازل شده است .
تعبير به وحيدا ( تنها ) ممكن است توصيفى براى خالق باشد ، و يا براى مخلوق ، در
صورت اول نيز دو احتمال وجود دارد : نخست اينكه مرا با او تنها بگذار كه خودم او را
كيفر شديد دهم ، يا اينكه من تنها خودم او را آفريدم و اينهمه نعمتها به او بخشيدم
، اما او نمك نشناسى كرد و در صورت دوم نيز دو احتمال وجود دارد : ممكن است اشاره
به اين باشد كه او در شكم مادر ، و به هنگام تولد ، تك و تنها بود ، نه اموالى داشت
و نه فرزندانى ، و اينها را همه بعدا به او بخشيدم يا اشاره به اينكه او خودش را
وحيد ( شخص منحصر به فرد در ميان عرب ) مى ناميد ، و مشهور است كه مى گفت انا
الوحيد ابن الوحيد ، ليس لى فى العرب نظير ، و لا لابى نظير ! من منحصر به فرد و
فرزند منحصر به فردم ! در عرب نه نظيرى براى من وجود دارد و نه براى پدرم ! اين
مطلب به عنوان استهزا در آيه تكرار شده است .
ولى از ميان همه اين تفسيرهاى چهار گانه تفسير اول از همه مناسبتر است
تفسير نمونه ج : 25 ص : 224
سپس مى افزايد : من براى او مال گسترده اى و فراوانى قرار دادم ( و جعلت له مالا
ممدودا ) .
ممدود در اصل به معنى كشيده است كه در اينجا ناظر به گستردگى و حجم اموال او يا كشش
از نظر زمان و يا از نظر مكان است .
بعضى گفته اند اموال او به قدرى گسترده بود كه در فاصله مكه و طائف شتران بسيار و
اسبهاى فراوان و مستغلات زياد داشت .
و بعضى گفته اند باغها و مزارعى داشت كه غلات يكى تمام نشده ديگرى مى رسيد ، بعلاوه
داراى صدهزار دينار طلا بود ، و همه اين معانى در كلمه ممدود جمع است .
سپس به فزونى نيروى انسانى او اشاره كرده مى افزايد و فرزندانى براى او قرار دادم
كه همواره نزد او و در خدمت او حاضرند ( و بنين شهودا ) .
دائما آماده كمك و خدمت بودند ، و حضورشان مايه انس و راحت او بود ، و هرگز به خاطر
تنگى معيشت مجبور نبودند هر كدام به نقطه دور دستى سفر كنند ، و پدر را در رنج دورى
و هجران و تنهائى بگذارند ، در بعضى از روايات آمده او ده فرزند داشت .
و بعد به ساير مواهبى كه به او ارزانى داشته بود به طور كلى اشاره كرده مى فرمايد :
وسائل زندگى او را از هر نظر فراهم ساختم ( و مهدت له تمهيدا ) .
نه فقط مال و فرزندان برومند ، بلكه در جهات اجتماعى و جنبه هاى جسمانى از هر نظر
غرق در نعمت بود .
تمهيد از ماده مهد در اصل به معنى محلى است كه براى كودك آماده
تفسير نمونه ج : 25 ص : 225
مى كنند ( گاهواره و مانند آن ) سپس به هر گونه وسائل استراحت و پيشرفت و موقعيت و
مقام برجسته اجتماعى اطلاق شده است ، و رويهمرفته معنى وسيعى دارد كه انواع مواهب
حيات و وسائل پيشرفت و موفقيت را شامل مى شود .
ولى او بجاى اينكه در برابر بخشنده اينهمه نعمتها سر تعظيم فرود آورد ، و پيشانى به
آستانش بسايد ، در مقام كفران و افزون طلبى برآمد و با اينهمه مال و نعمت باز هم
طمع دارد كه بر نعمتهاى او بيفزايم ( ثم يطمع ان ازيد ) .
اين منحصر به وليد بن مغيره نبود ، بلكه همه دنياپرستان چنينند ، هرگز عطش آنها فرو
نمى نشيند ، و اگر هفت اقليم را زير نگين آنها قرار دهند باز هم دربند اقليمى
ديگرند .
ولى آيه بعد با شدت تمام دست رد به سينه اين نامحرم مى گذارد ، و مى گويد : هرگز
چنين نخواهد شد كه بر نعمتش بيفزايم ، چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مىورزيد (
كلا انه كان لاياتنا عنيدا ) .
و با اينكه به خوبى مى دانست كه اين قرآن نه كلام جن است و نه كلام بشر ، ريشه هائى
نيرومند ، و شاخه هائى پرثمر ، و جاذبه اى بى مانند دارد ، باز آن را سحر مى ناميد
، و آورنده آن را ساحر ! عنيد از ماده عناد به گفته بعضى به آن نوع مخالفت و دشمنى
گفته مى شود كه آگاهانه صورت مى گيرد ، يعنى انسان حقانيت چيزى را درك كند و با آن
به مخالفت برخيزد ، و وليد مصداق روشن اين معنى بود .
تعبير به كان نشان مى دهد كه عناد او با حق يك امر مستمر و هميشگى بود ، نه مقطعى و
زود گذر .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 226
و بالاخره در آخرين آيه مورد بحث به سرنوشت دردناك او با عبارتى كوتاه و پرمعنى
اشاره كرده ، مى فرمايد : ما به زودى او را مجبور مى كنيم كه از قله صعب العبور
زندگى بالا رود ( و سپس از فراز آن قله او را به زير مى افكنيم ) ( سارهقه صعودا )
.
سارهقه از ماده ارهاق در اصل به معنى پوشاندن چيزى با عنف است و به معنى تحميل
كارهاى سخت ، و مبتلا ساختن به انواع عذاب نيز آمده .
صعود ( بر وزن كبود ) به معنى مكانى است كه از آن بالا مى روند و صعود ( بر وزن
قعود ) به معنى بالا رفتن است .
و از آنجا كه بالا رفتن از قله هاى مرتفع كار بسيار شاق و مشكل است اين تعبير در
مورد هر كار مشكل و پرزحمت به كار مى رود ، و لذا بعضى آن را به عذاب الهى تفسير
كرده اند ، و بعضى گفته اند صعود كوهى است در جهنم از آتش كه او را مجبور مى كنند
از آن بالا رود ، يا اينكه كوهى است صعب العبور و با شيب تند و زياد كه وقتى از آن
بالا مى رود سقوط مى كند .
و به زير مى افتد ، و اين موضوع پيوسته تكرار مى شود .
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به عذاب دنيوى وليد در اين جهان باشد ، زيرا
همانطور كه در تاريخ آمده است او بعد از رسيدن به اوج قله پيروزى در زندگى فردى و
اجتماعى چنان سقوط كرد كه تا آخر عمر مرتبا اموال و فرزندان خود را از دست مى داد و
بيچاره شد .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 227
إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ(18) فَقُتِلَ كَيْف قَدَّرَ(19) ثمَّ قُتِلَ كَيْف
قَدَّرَ(20) ثمَّ نَظرَ(21) ثمَّ عَبَس وَ بَسرَ(22) ثمَّ أَدْبَرَ وَ
استَكْبرَ(23) فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلا سحْرٌ يُؤْثَرُ(24) إِنْ هَذَا إِلا قَوْلُ
الْبَشرِ(25)
ترجمه :
18 - او ( براى مبارزه با قرآن ) انديشه كرد و مطلب را آماده ساخت .
19 - مرگ بر او باد چگونه ( براى مبارزه با حق ) مطلب را آماده كرد .
20 - باز هم مرگ بر او چگونه مطلب ( و نقشه شيطانى خود را ) آماده نمود .
21 - سپس نگاهى افكند .
22 - بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد .
23 - سپس پشت ( به حق ) كرد و تكبر ورزيد .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 228
24 - و سرانجام گفت اين ( قرآن ) چيزى جز يك سحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست !
25 - اين جز سخن انسان نمى باشد !
تفسير : مرگ بر او چه نقشه شومى كشيد !
در اين آيات توضيحات بيشترى پيرامون مردى كه خداوند مال و فرزندان فراوان به او
داده بود و او در مقام مخالفت با پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر آمد -
يعنى وليد بن مغيره مخزومى - آمده است .
مى فرمايد : او انديشه كرد كه پيامبر و قرآن را به چه چيز متهم كند ؟ و مطلب را در
ذهن خود آماده ساخت ( انه فكر و قدر ) .
بديهى است فكر كردن ذاتا كار خوبى است اما به شرط اينكه در مسير حق باشد كه گاه
يكساعت آن فضيلت عبادت يكسال ، و حتى يك عمر را دارد ، چرا كه همان يك ساعت مى
تواند سرنوشت انسان را به كلى دگرگون سازد ، ولى اگر فكر در مسير كفر و فساد و
شيطنت به كار گرفته شود مذموم و نكوهيده است ، و فكر كردن وليد از همين نوع بود .
قدر از ماده تقدير در اينجا به معنى آماده ساختن مطلب در ذهن و تصميم گرفتن براى
اجراى آن نقشه شوم است .
سپس براى مذمت او مى افزايد : مرگ بر او باد چگونه نقشه براى مبارزه با حق كشيد (
فقتل كيف قدر ) .
سپس به عنوان تاكيد مى افزايد : باز هم مرگ بر او باد چگونه مطلب
تفسير نمونه ج : 25 ص : 229
را براى مبارزه با حق آماده كرد ( ثم قتل كيف قدر ) .
و اين اشاره به همان چيزى است كه در شان نزول آمد كه او مى خواست افكار مشركان را
متحد سازد ، و به آنها جهت واحدى دهد ، تا يك زبان ، مطلبى را بر ضد پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) تبليغ كنند و هنگامى كه پيشنهاد كردند كه به حضرت لقب شاعر دهد
او نپذيرفت ، سپس عنوان كاهن را پيشنهاد كردند او موافقت نكرد ، بعد عنوان مجنون
پيشنهاد شد آن را نيز نپسنديد ، سرانجام پيشنهاد كردند كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) را ساحر بخوانند ، و او با آن موافقت كرد ، چرا كه به پندارش اثر
سحر كه جدائى افكندن ميان دو دوست و ايجاد دوستى ميان دو فرد مخالف بود و اين امر
با ظهور اسلام و قرآن پيدا شده بود ، و چون اين طرح و نقشه بعد از مطالعه و انديشه
آماده شد قرآن از آن تعبير فكر و قدر كه بسيار كوتاه و پر معنى است مى كند ، و به
اين ترتيب اگر پيشنهاد هم از ناحيه ديگران بود ولى فكر و انتخاب از ناحيه وليد صورت
گرفت .
و به هر حال اين جمله مخصوصا با توجه به تكرار آن دليل بر اين است كه او در افكار
شيطانى مهارت داشت ، آنچنان كه فكر و انديشه اش مايه تعجب بود .
سپس مى افزايد : او بار ديگر نظر كرد ( ثم نظر ) .
و ساخته و پرداخته فكر خود را مورد بازرسى مجدد قرار داد تا از استحكام و انسجام
لازم و جنبه هاى مختلف آن آگاه و مطمئن گردد .
بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد ( ثم عبس و بسر ) .
سپس پشت به حق نمود و تكبر ورزيد ( ثم ادبر و استكبر ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 230
و سرانجام گفت : اين چيزى جز يك سحر جالب همانند آنچه از پيشينيان نقل شده ، نيست (
فقال ان هذا الا سحر يؤثر ) .
اين فقط قول بشر است و هيچ ارتباطى با وحى آسمانى ندارد ! ( ان هذا الا قول البشر )
.
و به اين ترتيب آخرين سخن خود را بعد از مطالعه مكرر و تفكر شيطانى و براى مبارزه
با قرآن اظهار داشت ، و با تمام شيطنتى كه اين مغز متفكر عصر جاهليت و شرك به خرج
داد با اين سخنش مدح و تمجيد فوق العاده اى از قرآن كرد بى آنكه خودش بداند ، او
نشان داد قرآن جاذبه فوق العاده اى دارد كه قلب هر انسانى را تسخير مى كند ، و به
گفته او تاثير سحرانگيزى در آن است كه دلها را مسحور مى سازد ، و از آنجا كه قرآن
هيچ شباهتى به سحر ساحران نداشت ، بلكه سخنانى بود منطقى و موزون و حساب شده اين
خود دليل بر آن بود كه قول بشر نيست و از يك وحى آسمانى ، از جهان ماوراء طبيعت ،
از علم بى پايان خداوند ، سرچشمه گرفته ، كه همه زيبائيها را توأم با انسجام و
استحكام در خود جمع كرده است .
عبس از ماده عبوس ( بر وزن جلوس ) به معنى در هم كشيدن چهره است ، و عبوس ( بر وزن
مجوس ) به معنى كسى است كه داراى اين صفت است .
بسر از ماده بسور و بسر ( بر وزن نصر ) گاه به معنى عجله كردن در انجام كارى قبل از
فرارسيدن وقت آن است ، و گاه به معنى درهم كشيدن صورت و دگرگون ساختن چهره .
در آيه مورد بحث اگر معنى دوم مراد باشد هماهنگ با جمله عبس مى شود
تفسير نمونه ج : 25 ص : 231
و اگر به معنى اول بوده باشد اشاره به دستپاچگى و تصميم گيرى عجولانه براى انتخاب
يك برچسب نادرست براى قرآن است .
جمله يؤثر از ماده اثر به معنى روايتى است كه از پيشينيان نقل شده و آثارى است كه
از آنها باقيمانده و بعضى آن را از ماده ايثار به معنى برگزيدن و مقدم داشتن دانسته
اند .
مطابق معنى اول وليد مى گويد : اين سحرى است همانند سحرهائى كه از پيشينيان نقل شده
، و مطابق معنى دوم مى گويد : سحرى است كه به خاطر حلاوت و جاذبه اش در دلها اثر مى
كند ، و مردم آن را بر همه چيز مقدم مى دارند .
به هر حال اين يك اعتراف ضمنى به اعجاز قرآن است ، چرا كه قرآن هيچگونه شباهتى به
كارهاى خارق العاده ساحران ندارد ، كلامى است متين و استوار ، مملو از معنويت ، و
داراى جاذبه و نفوذ بى مانند كه اگر طبق گفته وليد قول بشر بود ديگران هم بايد
بتوانند همانند آن را بياورند ، در حالى كه مى دانيم قرآن بارها دعوت به مقابله كرد
، و احدى از دشمنان سرسخت كه در زبان عرب مهارت فوق العاده داشتند نتوانستند چيزى
همسان آن بياورند و نه حتى كمتر از آن ، و اين است معنى معجزه .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 232
سأُصلِيهِ سقَرَ(26) وَ مَا أَدْرَاك مَا سقَرُ(27) لا تُبْقِى وَ لا تَذَرُ(28)
لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشرِ(29) عَلَيهَا تِسعَةَ عَشرَ(30)
ترجمه :
26 - ( اما ) به زودى او را وارد دوزخ مى كنيم .
27 - و تو نمى دانى دوزخ چيست ؟
28 - ( آتشى است كه ) نه چيزى را باقى مى گذارد و نه چيزى را رها مى سازد !
29 - پوست تن را به كلى دگرگون مى كند .
30 - نوزده نفر ( از فرشتگان عذاب ) بر آن گمارده شده اند !
تفسير : و اين هم سرنوشت شوم او
در ادامه آيات گذشته كه وضع بعضى از سران شرك و سخن او را در نفى و انكار قرآن مجيد
و رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بازگو مى كرد ، در اين آيات به مجازات
وحشتناك او در قيامت اشاره مى كند .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 233
مى فرمايد : به زودى او را وارد دوزخ مى كنم و به آتش دوزخ مى سوزانم ! ( ساصليه
سقر ) .
سقر در اصل از ماده سقر ( بر وزن فقر ) به معنى دگرگون شدن و ذوب شدن بر اثر تابش
آفتاب است ، سپس به عنوان يكى از نامهاى جهنم انتخاب شده است ، و كرارا در آيات
قرآن آمده ، و انتخاب اين نام اشاره به عذابهاى هولناك دوزخ است كه دامان اهل خود
را مى گيرد ، بعضى نيز آن را نام يكى از طبقات و دركات هول انگيز دوزخ دانسته اند .
سپس براى بيان عظمت و شدت عذاب دوزخ مى گويد : تو چه مى دانى كه سقر چيست ( و ما
ادريك ما سقر ) يعنى به قدرى عذاب آن شديد است كه از دايره تصور بيرون مى باشد ، و
به فكر هيچكس نمى گنجد ، همانگونه كه اهميت نعمتهاى بهشتى و عظمت آن به فكر كسى
خطور نمى كند .
نه چيزى را باقى مى گذارد ، و نه رها مى سازد ! ( لا تبقى و لا تذر ) اين جمله ممكن
است اشاره به آن باشد كه آتش دوزخ بر خلاف آتش دنيا كه گاه در نقطه اى از بدن اثر
مى كند ، و نقطه ديگر سالم مى ماند ، و گاه در جسم اثر مى گذارد ، و روح از آن در
امان مى باشد آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد ، و هيچ چيز را
رها نمى كند .
بعضى نيز گفته اند منظور اين است كه نه دوزخيان را مى ميراند ، و نه زنده نگه
ميدارد ، و بلكه پيوسته در ميان مرگ و حيات گرفتارند ، همانگونه كه در آيه 13 سوره
اعلى آمده لا يموت فيها و لا يحيى نه در آن مى ميرد نه زنده مى ماند !
تفسير نمونه ج : 25 ص : 234
يا اينكه نه پوست و گوشتى بر تن مى گذارد و نه استخوان را سالم مى گذارد ، بنابر
اين مفهوم آيه اين نيست كه به كلى مى سوزاند و نابود مى كند چرا كه اين معنى با
آنچه در آيه 56 سوره نساء آمده سازگار نيست ، آنجا كه مى فرمايد : كلما نضجت جلودهم
بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب : هر زمان كه پوستهاى تن آنها مى سوزد پوستهاى
ديگرى بر آن مى رويانيم تا مجازات الهى را بچشند ! سپس به بيان وصف ديگرى از اين
آتش سوزان قهر الهى پرداخته مى افزايد : پوست تن را كاملا دگرگون مى سازد كه از
فاصله بسيار دورى براى انسانها نمايان است ( لواحة للبشر ) .
آنچنان چهره را سياه و تاريك مى كند كه سياه تر از شب تاريك است : بشر در اينجا جمع
بشره به معنى ظاهر پوست تن است و نيز ممكن است به معنى انسانها بوده باشد ، و لواحة
از ماده لوح گاه به معنى ظاهر و آشكار شدن آمده ، و گاه به معنى تغيير دادن و
دگرگون ساختن .
بنابر معنى اول ، تفسير آيه چنين مى شود : دوزخ از فاصله دورى براى انسانها نمايان
مى گردد ، همانگونه كه در آيه 36 سوره نازعات آمده است ، و برزت الجحيم لمن يرى
دوزخ براى بينندگان آشكار مى گردد .
و بنابر معنى دوم تفسير آيه چنين است : دوزخ رنگ پوست تن را به كلى دگرگون مى سازد
و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد : نوزده نفر از فرشتگان عذاب
تفسير نمونه ج : 25 ص : 235
بر دوزخ گمارده شده اند ( عليها تسعة عشر ) .
فرشتگانى كه قطعا مامور به ترحم و شفقت و مهربانى نيستند ، بلكه مامور به كيفر و
عذاب و خشونتند .
گرچه در آيه فوق تنها عدد نوزده ذكر شده ، و تصريح به ملائكه مامور عذاب نشده است ،
ولى از آيه بعد به خوبى استفاده مى شود كه اين عدد اشاره به عدد ماموران عذاب از
فرشتگان است .
بعضى نيز گفته اند اشاره به نوزده گروه از فرشتگان مى باشد ، نه نوزده نفر ، و جمله
و ما يعلم جنود ربك الا هو لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند كه در آيه بعد
آمده قرينه اى بر اين معنى مى دانند .
اما چرا از ميان اعداد تنها عدد نوزده براى ماموران عذاب الهى انتخاب شده ؟ كسى
دقيقا به درستى نمى داند ، ولى جمعى احتمال داده اند اين به خاطر آن است كه در عدد
نوزده بزرگترين عدد آحاد ( عدد نه ) و كوچكترين عدد عشرات ( عدد ده ) جمع است .
بعضى نيز گفته اند به خاطر آن است كه ريشه هاى اخلاق رذيله به نوزده خلق ظاهر و
باطن باز مى گردد ، و از آنجا كه اخلاق رذيله هر كدام يكى از عوامل عذاب الهى است .
طبقات دوزخ نوزده طبقه ، به تعداد آنها ، و در هر طبقه فرشته يا گروهى از فرشتگان
مامور عذابند .
اصولا مسائل مربوط به قيامت و بهشت و دوزخ و جزئيات و خصوصيات آنها براى ما كه در
محيط محدود دنيا اسيريم دقيقا روشن نيست ، آنچه ما مى دانيم
تفسير نمونه ج : 25 ص : 236
كليات آن است ، و لذا در روايات دارد كه هر يك از اين نوزده فرشته قدرت عظيمى دارند
كه مى توانند قبيله بزرگى را به آسانى در دوزخ بيفكنند .
و از اينجا ضعف و ناتوانى افكار كسانى كه مانند ابو جهل فكر مى كنند روشن مى شود ،
او وقتى اين آيه را شنيد از روى استهزا به طايفه قريش گفت مادرانتان به عزايتان
بنشينند آيا نمى شنويد ابن ابى كبشه ( اشاره به پيغمبر اكرم است ) چه مى گويد ؟ مى
گويد : خازنان دوزخ نوزده نفرند ! اما شما گروه عظيمى از شجاعانيد ، آيا هر ده نفر
از شما نمى تواند يكى از آنها را مغلوب كند ؟ ! ابو الاسد جمحى ( يكى از افراد
زورمند قريش ) گفت : من از عهده هفده نفر از آنها بر مى آيم شما هم حساب دو نفر
ديگر را برسيد ! .
اين سبك مغزان مى خواستند با اين سخريه ها جلو نور حق را بگيرند و خود را از نابودى
حتمى نجات دهند .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 237
نكته : عدد نوزده ، عدد فرشتگان عذاب است .
در آيات فوق به روشنى عدد خازنان دوزخ را نوزده نفر ، يا نوزده گروه و لشكر معرفى
مى كند ، و در آيات بعد نيز روى همين مطلب تكيه شده است ، ولى عجب اين است كه بعضى
از فرق انحرافى اصرارى بر مقدس بودن اين عدد دارند ، و حتى سعى دارند عدد ماههاى
سال ، و عدد روزهاى ماه را بر خلاف تمام موازين طبيعى و فلكى بر همين محور نوزده
تنظيم كنند ! و احكام عملى خود را نيز بر طبق آن قرار داده اند .
و عجبتر اينكه نويسنده اى كه شايد بى ارتباط با تشكيلات آنها نباشد ، اصرار عجيب و
مضحكى دارد كه همه چيز قرآن را بر همين اساس نوزده توجيه كند ، و در بسيارى از
موارد كه اين عدد دلخواه او با واقعيات موجود آيات قرآن هماهنگ نيست به ميل خود
چيزى كم يا اضافه مى كند تا بر عدد نوزده ، و يا مضربهاى عدد نوزده هماهنگ گردد كه
صرف وقت به ذكر مطالب آنها و پاسخگوئى از آن شايد از قبيل اتلاف وقت باشد .
آرى يك مذهب دوزخى بايد بر محور عدد دوزخى دور زند ، و يك جمعيت دوزخى بايد خود را
هماهنگ با عدد فرشتگان عذاب كنند ! .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 238
وَ مَا جَعَلْنَا أَصحَب النَّارِ إِلا مَلَئكَةً وَ مَا جَعَلْنَا عِدَّتهُمْ إِلا
فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَستَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب وَ
يَزْدَادَ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِيمَناً وَ لا يَرْتَاب الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ وَ الْكَفِرُونَ
مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بهَذَا مَثَلاً كَذَلِك يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشاءُ وَ
يهْدِى مَن يَشاءُ وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّك إِلا هُوَ وَ مَا هِىَ إِلا
ذِكْرَى لِلْبَشرِ(31)
ترجمه :
31 - ماموران دوزخ را جز فرشتگان ( عذاب ) قرار نداديم ، و تعداد آنها را جز براى
آزمايش كافران معين نكرديم ، تا اهل كتاب ( يهود و نصارى ) يقين پيدا كنند ، و
ايمان مؤمنان افزوده شود ، و اهل كتاب و مؤمنان ( در حقانيت اين كتاب آسمانى )
ترديد به خود راه ندهند ، و كافران بگويند : خدا از اين توصيف چه منظورى دارد ؟ (
آرى ) اينگونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى
كند ، و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند ، و اين جز هشدار و تذكرى براى
انسانها نيست !
تفسير نمونه ج : 25 ص : 239
تفسير : اين عدد ماموران دوزخ براى چيست ؟
همانگونه كه در آيات قبل خوانديم خداوند عدد خازنان و ماموران دوزخ را نوزده نفر (
يا نوزده گروه ) ذكر مى كند ، و نيز خوانديم كه ذكر اين عدد سبب گفتگو در ميان
مشركان و كفار شد ، و گروهى آن را به باد سخريه گرفتند ، و تعداد كمى آنها را دليل
بر اين پنداشتند كه غلبه بر آنها كار مشكلى نيست ! آيه مورد بحث كه طولانى ترين آيه
اين سوره است به آنها پاسخ مى گويد و حقايق بيشترى را در اين زمينه روشن مى سازد .
نخست مى فرمايد : ما اصحاب آتش ( ماموران عذاب ) را جز فرشتگان قرار نداديم ( و ما
جعلنا اصحاب النار الا ملائكة ) .
فرشتگانى نيرومند ، پر قدرت و به تعبير قرآن غلاظ و شداد خشن و سخت گير كه تمام
گنهكاران در برابر آنها ضعيف و ناتوانند .
سپس مى افزايد : ما تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران قرار نداديم ( و ما جعلنا
عدتهم الا فتنة للذين كفروا ) .
اين آزمايش از دو جهت بود : نخست اينكه آنها استهزا مى كردند كه چرا از ميان تمام
اعداد عدد 19 انتخاب شده ، در حالى كه هر عدد ديگرى انتخاب شده بود جاى همين سؤال
وجود داشت .
|