بعدی
تفسير نمونه ج : 25 ص : 240
از سوى ديگر اين تعداد را كم مى شمردند ، و از روى سخريه مى گفتند ما در مقابل هر
يك از آنها ده نفر قرار مى دهيم ، تا آنها را در هم بشكنيم ! در حالى كه فرشتگان
خدا چنان هستند كه به گفته قرآن چند نفر از آنها مامور هلاكت قوم لوط مى شوند و
شهرهاى آباد آنها را از زمين برداشته زير و رو مى كنند ، و از اين گذشته انتخاب عدد
نوزده براى خازنان دوزخ نكته هائى دارد كه در ضمن آيات قبل بيان شد .
و باز مى افزايد هدف اين بود كه اهل كتاب ( يهود و نصارى ) يقين پيدا كنند (
ليستيقن الذين اوتوا الكتاب ) در روايتى آمده است كه گروهى از يهود از بعضى از
ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از عدد خازنان جهنم سؤال كردند ، او گفت خدا
و رسولش آگاهترند ، جبرئيل در همان ساعت نازل شد و به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) خبر داد : عليها تسعة عشر نوزده نفر ( يا نوزده گروه ) بر آن گمارده
شده اند .
و از آنجا كه آنها ايرادى به اين موضوع نكردند معلوم مى شود آن را هماهنگ با كتب
خود يافتند ، و بر يقين آنها به نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) افزوده
شد ، و همين امر سبب گرديد كه مؤمنان نيز در عقيده و ايمان خود را سختر شوند لذا در
جمله بعد مى افزايد : و هدف اين بود كه ايمان مؤمنان افزوده شود ( و يزداد الذين
آمنوا ايمانا ) و بلافاصله بعد از ذكر اين جمله روى همان اهداف سه گانه به عنوان
تاكيد باز مى گردد ، و مجددا روى ايمان اهل كتاب ، سپس مؤمنان و بعد
تفسير نمونه ج : 25 ص : 241
به آزمون كفار و مشركان تكيه كرده ، مى گويد : و هدف اين بود كه اهل كتاب ، و
مؤمنان ، در حقانيت قرآن ترديد به خود راه ندهند ، و آنها كه در قلوبشان بيمارى است
و كافران بگويند : خدا از اين توصيف چه اراده كرده است و چه منظورى دارد ؟ ! ( و لا
يرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ما ذا
اراد الله بهذا مثلا ) .
در اينكه منظور از الذين فى قلوبهم مرض ( آنها كه در دلهايشان بيمارى است ) چه
اشخاصى هستند ؟ جمعى گفته اند منظور منافقان است ، چرا كه در آيات قرآن اين تعبير
در باره آنها آمده است ، چنانكه در آيه 10 سوره بقره كه به قرينه آيات قبل و بعد در
مورد منافقان سخن مى گويد ، مى خوانيم : فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا : در دلهاى
آنها يكنوع بيمارى است و خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد و اين را دليل بر مدنى
بودن آيه فوق گرفته اند زيرا گروه منافقان به هنگام قدرت اسلام در مدينه پيدا شدند
نه در مكه .
ولى بررسى موارد ذكر اين تعبير در آيات قرآن ، نشان مى دهد كه اين تعبير منحصر به
منافقان نيست ، بلكه به تمام كفارى كه حالت عناد و لجاج و دشمنى نسبت به آيات حق
داشتند اطلاق شده است ، حتى گاهى عطف بر منافقان شده كه ممكن است دليل بر دوگانگى
آنها باشد ، مثلا در آيه 49 سوره انفال مى خوانيم : اذ يقول المنافقون و الذين فى
قلوبهم مرض غر هؤلاء دينهم : هنگامى كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى بود
مى گفتند اين گروه ( مسلمانان ) را دينشان مغرور ساخته ، و همچنين آيات ديگر .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 242
بنابر اين دليلى بر نفى مكى بودن اين آيه وجود ندارد ، به خصوص اينكه هماهنگى و
ارتباط كاملى با آيات قبل دارد كه نشانه هاى مكى بودن در آنها كاملا نمايان است (
دقت كنيد ) .
سپس به دنبال اين گفتگوها كه در باره چگونگى بهره گيرى مؤمنان و كافران بيمار دل از
سخنان الهى بود مى افزايد : اينگونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد ، و هر
كس را بخواهد هدايت مى كند .
( كذلك يضل الله من يشاء و يهدى من يشاء ) .
جمله هاى گذشته به خوبى نشان مى دهد كه اين مشيت و اراده الهى در باره هدايت بعضى ،
و گمراهى بعضى ديگر ، بى حساب نيست ، آنها كه معاند و لجوج و بيمار دلند استحقاقى
جز اين ندارند ، و آنها كه در برابر فرمان خدا تسليم و مؤمنند مستحق چنين هدايت
هستند .
و در پايان آيه مى فرمايد : به هر حال ، لشكريان پروردگارت را جز او نمى داند ، و
اين جز هشدار و تذكرى براى انسانها نيست ! ( و ما يعلم جنود ربك الا هو و ما هى الا
ذكرى للبشر ) .
بنابر اين اگر سخن از نوزده نفر از خازنان دوزخ به ميان آمده مفهومش اين نيست كه
لشكريان خداوند محدود به اينها هستند ، بلكه لشكريان پروردگار آنقدر زيادند كه به
تعبير بعضى از روايات تمام زمين و آسمان را پر كرده اند ، حتى جاى پائى در تمام
عالم هستى نيست مگر اينكه در آنجا فرشته اى به تسبيح خدا مشغول است ! .
در اينكه ضمير هى در جمله و ما هى الا ذكرى للبشر ( و اين جز تذكرى براى انسانها
نيست ) به چه چيز برمى گردد مفسران احتمالات متعددى داده اند .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 243
گاه گفته اند : به جنود و لشكريان خدا برمى گردد كه گروهى از آنان خازنان دوزخند .
و گاه گفته اند ، به سقر يعنى خود دوزخ باز مى گردد .
و گاه گفته شده : اشاره به آيات قرآن مجيد است .
گر چه هر يك از اينها مايه تذكر و بيدارى و آگاهى است ، ولى تفسير اول با توجه به
لحن آيات مناسبتر به نظر مى رسد ، زيرا هدف بيان اين حقيقت است كه اگر خداوند جنود
و لشكريانى براى خود برگزيده ، نه به خاطر آن است كه خود نمى تواند همه معاندان و
گنهكاران را كيفر دهد ، بلكه اينها براى تذكر و بيدارى و توجه به جدى بودن مساله
عذاب الهى است .
نكته : عدد لشكريان پروردگار ! :
حضور خداوند در همه جا ، و گسترش قدرتش در تمام عالم هستى ، ذات پاك او را از هر
گونه يار و ياور و لشكر بى نياز مى كند ، ولى با اين حال براى نشان دادن عظمتش به
خلايق ، و براى تذكر و يادآورى آنها ، جنود و لشكر فراوانى براى خود برگزيده كه
مجرى فرمان او در سراسر عالمند .
در روايات اسلامى در باره كثرت و عظمت و قدرت جنود پروردگار تعبيرات عجيبى وارد شده
است كه چون با مقياسهائى كه ما با آن سر و كار داريم سازگار نيست ، شنيدن آن براى
ما بسيار تعجب آور است .
در اينجا به كلام پر عظمتى كه از على (عليه السلام) در نخستين خطبه نهج البلاغه در
اين زمينه نقل شده است قناعت مى كنيم ، و چون عبارت طولانى است تنها ترجمه
تفسير نمونه ج : 25 ص : 244
آن را مى آوريم : آنگاه آسمانهاى بالا را از هم باز كرد ، و آنها را مملو از اصناف
مختلف فرشتگان ساخت : گروهى از آنان هميشه در سجودند و به ركوع نمى پردازند .
و گروهى دائما در ركوعند و سر از ركوع برنمى دارند .
و گروهى دائما ايستاده اند و به عبادت مشغولند و تغيير موضع نمى دهند .
گروهى همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند .
هيچگاه خواب چشمان آنها را نمى پوشاند ، و سهو و نسيان بر عقل آنان غالب نمى گردد .
اندام آنها به سستى نمى گرايد ، و غفلت و فراموشى عارض آنها نمى شود .
و گروهى ديگر امناى وحى اويند ، و زبان او به سوى پيامبران كه پيوسته براى ابلاغ
فرمان و امر او در رفت و آمدند .
و جمعى ديگر حافظان بندگان او هستند و دربانان بهشت برين .
بعضى از آنها پاهايشان در طبقات پائين زمين ثابت ، و گردنهايشان از آسمان برين
گذشته ! ، و اركان وجودشان از ابعاد جهان بيرون رفته ؟ و شانه هايشان براى حفظ پايه
هاى عرش خدا آماده است .
چنانكه قبلا نيز گفته ايم ( ملك ) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هم فرشتگانى را
شامل مى شود كه داراى عقل و شعور و اطاعت و تسليمند ، و هم بسيارى از نيروها و قواى
عالم هستى را .
شرح بيشترى در باره اين موضوع در تفسير آيات آغاز سوره فاطر ( جلد 18 صفحه 165 به
بعد ) ذكر كرده ايم .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 245
َكلا وَ الْقَمَرِ(32) وَ الَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ(33) وَ الصبْح إِذَا أَسفَرَ(34)
إِنهَا لاحْدَى الْكُبرِ(35) نَذِيراً لِّلْبَشرِ(36) لِمَن شاءَ مِنكمْ أَن
يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ(37)
ترجمه :
32 - اينچنين نيست كه آنها تصور مى كنند ، سوگند به ماه .
33 - و به شب هنگامى كه ( دامن برچيند و ) پشت كند .
34 - و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد .
35 - كه آن ( حوادث هولناك قيامت ) از مسائل مهم است .
36 - هشدار و انذارى است براى همه انسانها .
37 - براى كسانى از شما كه مى خواهند تقدم جويند يا عقب بمانند ( به سوى هدايت
خيرات پيش روند يا نروند ) .
تفسير :
در ادامه بحث با منكران نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، و انكار
رستاخيز ، در
تفسير نمونه ج : 25 ص : 246
اين آيات سوگندهاى متعددى ياد كرده و بر مساله قيامت و رستاخيز و دوزخ و عذاب آن
تاكيد مى نمايد .
مى فرمايد : چنين نيست كه آنها تصور مى كنند ، سوگند به ماه ( كلا و القمر ) .
كلا حرف ردع است ، و معمولا براى نفى سخنانى كه طرف قبلا ذكر كرده مى باشد ، و گاهى
نيز براى نفى سخنان بعد است ، و در اينجا به قرينه آيات گذشته پندار مشركان را كه
منكر دوزخ و عذاب آن بودند ، و عدد فرشتگان خازن جهنم را به باد سخريه مى گرفتند ،
نفى مى كند .
ذكر سوگند به ماه به خاطر آن است كه يكى از آيات بزرگ الهى است ، هم از نظر خلقت ،
و هم گردش منظم ، و هم نور و زيبائى ، و هم تغييرات تدريجى كه خود تقويم زنده اى
براى مشخص ساختن روزها است .
سپس مى افزايد : و سوگند به شب هنگامى كه پشت كند و دامن برچيند ( و الليل اذا ادبر
) .
و قسم به صبح هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد ( و الصبح اذا اسفر ) .
در واقع اين سه سوگند به يكديگر مربوط ، و مكمل يكديگرند ، زيرا مى دانيم : جلوه
گرى ماه در شبها است ، و نور ماه به هنگام روز تحت الشعاع نور خورشيد است و مطلقا
جلوه اى ندارد .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 247
شب نيز گرچه آرام بخش است و خاموش ، و هنگام راز و نياز عاشقان حق ، اما اين شب
تاريك آن زمان جالب است كه پشت كند و رو به صبح روشنى پيش رود و آخر سحرگاه باشد ،
و طلوع صبح كه پايانگر شب تاريك است از همه زيباتر و دل انگيزتر است كه هر انسانى
را به وجد و نشاط مى آورد و غرق در نور و صفا مى كند .
اين سوگندهاى سه گانه در ضمن تناسبى با نور هدايت قرآن و پشت كردن ظلمات شرك و بت
پرستى و دميدن سپيده صبحگاهان توحيد دارد .
بعد از بيان اين سوگندها به چيزى مى پردازد كه سوگند به خاطر آن ياد شده ، مى
فرمايد : مسلما حوادث هولناك قيامت و دوزخ و فرشتگان عذاب از مسائل مهم است ( انها
لاحدى الكبر ) .
ضمير در انها يا به سقر ( دوزخ ) برمى گردد ، يا جنود و لشكريان پروردگار ، و يا
مجموعه حوادث قيامت ، و هر كدام باشد عظمت آن روشن است .
سپس اضافه مى كند هدف از آفرينش دوزخ هرگز انتقامجوئى نيست ، بلكه اين وسيله اى است
براى انذار انسانها ( نذيرا للبشر ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 248
تا همگان را بيم دهد ، و از عذاب وحشتناكى كه در انتظار كافران و گنهكاران و دشمنان
حق است برحذر دارد .
و سرانجام براى تاكيد بيشتر مى افزايد : اين انذار مخصوص گروه معينى نيست بلكه براى
همه افراد بشر است براى كسانى از شما كه مى خواهند تقدم جويند ، و به سوى خيرات و
اطاعت فرمان خدا پيش روند ، و چه آنها كه مايلند از اين قافله عقب بمانند ( لمن شاء
منكم ان يتقدم او يتاخر ) .
هر كس راه تقدم را پيش گيرد خوشا به حال او ، و هر كس راه تاخر و عقب گرد را
بپيمايد بدا به حال او .
بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از تقدم و تاخر در اينجا تقدم به سوى آتش دوزخ و
تاخر از آن است .
و بعضى نيز گفته اند منظور تقدم نفس انسانى و تكامل او و يا انحطاط و تاخر او مى
باشد .
معنى اول و سوم مناسبتر است و تفسير دوم چندان تناسبى ندارد .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 249
كلُّ نَفْسِ بِمَا كَسبَت رَهِينَةٌ(38) إِلا أَصحَب الْيَمِينِ(39) فى جَنَّت
يَتَساءَلُونَ(40) عَنِ الْمُجْرِمِينَ(41) مَا سلَككمْ فى سقَرَ(42) قَالُوا لَمْ
نَك مِنَ الْمُصلِّينَ(43) وَ لَمْ نَك نُطعِمُ الْمِسكِينَ(44) وَ كنَّا نخُوض
مَعَ الخَْائضِينَ(45) وَ كُنَّا نُكَذِّب بِيَوْمِ الدِّينِ(46) حَتى أَتَانَا
الْيَقِينُ(47) فَمَا تَنفَعُهُمْ شفَعَةُ الشفِعِينَ(48)
تفسير نمونه ج : 25 ص : 250
ترجمه :
38 - هر كس در گرو اعمال خويش است .
39 - مگر اصحاب اليمين ( كه نامه اعمالشان را به نشانه ايمان و تقوى به دست راستشان
مى دهند ) .
40 - آنها در باغهاى بهشتند و سؤال مى كنند .
41 - از مجرمان :
42 - چه چيز شما را به دوزخ فرستاد ؟
43 - مى گويند : ما از نمازگزاران نبوديم !
44 - و اطعام مستمند نمى كرديم !
45 - و پيوسته با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم .
46 - و همواره روز جزا را انكار مى كرديم .
47 - تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد .
48 - لذا شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشيد .
تفسير : شما چرا اهل دوزخ شديد ؟
در ادامه بحثى كه در باره دوزخ و دوزخيان در آيات قبل آمد ، در اين آيات مى افزايد
: هر كس در گرو اعمال خويش است ( كل نفس بما كسبت رهينة ) .
رهينه از ماده رهن به معنى گروگان است ، و آن وثيقه اى است كه معمولا در مقابل وام
مى دهند ، گوئى تمام وجود انسان در گرو انجام وظائف و تكاليف او است ، هنگامى كه آن
را انجام مى دهد آزاد مى گردد و گرنه در قيد اسارت باقى خواهد ماند .
از بعضى از كلمات اهل لغت چنين بر مى آيد كه يكى از معانى رهن ملازمت
تفسير نمونه ج : 25 ص : 251
و همراهى است طبق اين معنى مفهوم آيه چنين مى شود كه همه همراه اعمال خويشند ، خواه
نيكوكاران ، و خواه بدكاران .
ولى به قرينه آيات بعد ، تفسير اول مناسبتر است .
لذا بلافاصله مى فرمايد : مگر اصحاب اليمين كه از قيد اين اسارت آزادند ( الا اصحاب
اليمين ) .
آنها در پرتو ايمان و عمل صالح ، غل و زنجيرهاى اسارت را شكسته اند ، و بى حساب
وارد بهشت مى شوند .
در اينكه منظور از اصحاب اليمين در اينجا چه كسانى هستند ؟ در ميان مفسران گفتگو
است : بعضى آنرا به كسانى تفسير كرده اند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى
شود .
و بعضى آنها را مؤمنانى مى دانند كه مطلقا گناه ندارند ، و بعضى آن را اشاره به
فرشتگان دانسته اند ، و احتمالات ديگر .
ولى آنچه از آيات مختلف قرآن بر مى آيد ، و شواهد قرآنى دارد ، همان معنى اول است ،
آنها كسانى هستند كه داراى ايمان و عمل صالحند ، و اگر گناهان مختصرى داشته باشند
تحت الشعاع حسنات آنهاست ، و به حكم
تفسير نمونه ج : 25 ص : 252
ان الحسنات يذهبن السيئات ( هود 114 ) .
اعمال نيكشان اعمال بد را مى پوشاند ، يا بدون حساب وارد بهشت مى شوند و يا اگر
حسابى داشته باشند سهل و ساده و آسان است ، همانگونه كه در آيه 7 سوره انشقاق آمده
است : فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا : اما كسى كه نامه اعمالش
به دست راست او داده شده حساب او آسان خواهد بود .
قرطبى مفسر معروف اهل سنت از امام باقر (عليه السلام) در تفسير اين آيه نقل كرده
است كه فرمود : نحن و شيعتنا اصحاب اليمين ، و كل من ابغضنا اهل البيت فهم
المرتهنون : ما و شيعيانمان اصحاب اليمين هستيم ، و هر كس ما اهل بيت را دشمن دارد
در اسارت اعمال خويش است .
اين حديث را مفسران ديگر از جمله در مجمع البيان و نويسنده تفسير نور الثقلين و
بعضى ديگر ذيل آيات مورد بحث آورده اند .
سپس به گوشه اى از شرح حال اصحاب اليمين و گروه مقابل آنها پرداخته مى افزايد :
آنها در باغهاى پر نعمت و با عظمت بهشتند در حالى كه سؤال مى كنند ... ( فى جنات
يتسائلون ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 253
از گنهكاران ( عن المجرمين ) .
مى گويند : چه چيز شما را به دوزخ فرستاد ؟ ! ( ما سلككم فى سقر ) .
از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه رابطه ميان بهشتيان و دوزخيان به كلى قطع
نمى گردد ، بهشتيان مى توانند از عالم خود وضع دوزخيان را مشاهده كنند ، و با آنها
به گفتگو پردازند .
اكنون ببينيم مجرمان در پاسخ اين سؤال اصحاب اليمين چه مى گويند ؟ آنها به چهار
گناه بزرگ خويش در اين رابطه اعتراف مى كنند : نخست اينكه مى گويند : ما از
نمازگزاران نبوديم ( قالوا لم نك من المصلين ) .
اگر نماز مى خوانديم نماز ما را به ياد خدا مى انداخت ، و نهى از فحشاء و منكر مى
كرد ، و ما را به صراط مستقيم الهى دعوت مى نمود .
ديگر اينكه ما اطعام مسكين نمى كرديم ( و لم نك نطعم المسكين ) .
اطعام مسكين گرچه به معنى غذا دادن به بينوايان است ، ولى ظاهرا منظور از آن ، هر
گونه كمك به نيازمنديهاى ضرورى نيازمندان مى باشد ، اعم از خوراك و پوشاك و مسكن و
غير اينها .
و همانگونه كه مفسران تصريح كرده اند منظور از آن زكات واجب است چرا كه ترك
انفاقهاى مستحبى سبب ورود در دوزخ نمى شود ، و اين آيه بار ديگر اين مطلب را تاكيد
مى كند كه زكات به طور اجمال در مكه نيز نازل شده بود ، هر چند تشريع جزئيات و
تعيين خصوصيات حدود و مخصوصا تمركز آن در بيت المال در مدينه بوده است .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 254
ديگر اينكه ما پيوسته با اهل باطل همنشين و همصدا مى شديم ( و كنا نخوض مع الخائضين
) .
هر صدائى از هر گوشه اى بر ضد حق بلند مى شد ، و هر مجلسى براى ترويج باطل تشكيل مى
گرديد و ما با خبر مى شديم ، با آنها همراهى مى كرديم و همرنگ جماعت مى شديم ،
سخنان آنها را تصديق مى كرديم ، و بر تكذيب و انكار آنها صحه مى گذارديم ، و از
استهزا و سخريه آنها نسبت به حق لذت مى برديم .
نخوض از ماده خوض ( بر وزن حوض ) در اصل به معنى ورود و حركت در آب است ، و سپس به
ورود و آلوده شدن به ساير امور نيز گفته شده ، ولى در قرآن مجيد غالبا در مورد ورود
در مطالب باطل و بى اساس استعمال مى شود .
خوض در باطل معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم شامل ورود در مجالس كسانى مى شود كه
آيات خدا را به باد استهزا مى گيرند ، تبليغات ضد اسلامى مى كنند ، يا ترويج بدعت
مى نمايند ، و يا شوخيهاى ركيك دارند ، يا گناهانى را كه انجام داده اند به عنوان
افتخار يا تلذذ نقل مى كنند ، و همچنين شركت در مجالس غيبت و تهمت و لهو و لعب و
مانند آنها ، ولى در آيه مورد بحث بيشتر نظر بر مجالسى است كه براى تضعيف دين خدا و
استهزاى مقدسات ، و ترويج كفر و شرك و بى دينى تشكيل مى شود .
سپس مى افزايند و اينكه ما همواره روز جزا را انكار مى كرديم ( و كنا نكذب بيوم
الدين ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 255
تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد ( حتى أتانا اليقين ) .
روشن است انكار معاد و روز حساب و جزا ، تمام ارزشهاى الهى و اخلاقى را متزلزل مى
سازد ، و انسان را براى ارتكاب گناه تشجيع مى كند ، و موانع را از اين راه بر مى
دارد ، مخصوصا اگر اين مساله به صورت يك امر مداوم تا پايان عمر در آيد .
به هر حال از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه اولا كفار همانگونه كه مكلف به
اصول دين هستند به فروع دين نيز مكلفند ، و نيز نشان مى دهد اين امور چهار گانه
يعنى نماز و زكات و ترك مجالس اهل باطل و ايمان به قيامت اهميت و نقش فوق العاده اى
در هدايت و تربيت انسان دارد ، و به اين ترتيب جهنم جاى نمازگزاران واقعى ، و زكات
دهندگان ، و تاركان باطل ، و مؤمنان به قيامت نيست .
البته نماز از آنجا كه عبادت خدا است بدون ايمان به او ميسر نيست ، بنابر اين ذكر
آن رمزى است براى ايمان و اعتقاد به خداوند ، و تسليم در برابر فرمان او و مى توان
گفت : اين امور چهارگانه از توحيد شروع مى شود و به معاد پايان مى پذيرد ، و ارتباط
انسان را با خالق و خلق و خويشتن دربر مى گيرد .
معروف در ميان مفسران اين است كه منظور از يقين در اينجا مرگ است ، چرا كه يك امر
يقينى براى مؤمن و كافر محسوب مى شود ، و انسان در هر چيز شك كند در مرگ نمى تواند
شك كند ، در آيه 99 سوره حجر نيز مى خوانيم و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين : خداى خود
را عبادت كن تا يقين ( و مرگ تو ) فرا رسد .
ولى بعضى يقين را در اينجا به معنى آگاهى حاصل بعد از مرگ انسان
تفسير نمونه ج : 25 ص : 256
نسبت به مسائل برزخ و قيامت تفسير كرده اند كه با تفسير اول از جهتى هماهنگ است .
و در آخرين آيه مورد بحث به عاقبت شوم اين گروه اشاره كرده مى گويد : لذا شفاعت
هيچيك از شفاعت كنندگان به حال آنها سودى ندارد و بايد در عذاب الهى براى هميشه
بمانند ( فما تنفعهم شفاعة الشافعين ) .
نه شفاعت انبيا و رسولان پروردگار و امامان ، و نه شفاعت فرشتگان و صديقين و شهداء
و صالحين ، چرا كه شفاعت نياز به وجود زمينه مساعد دارد ، و اينها زمينه ها را به
كلى از ميان برده اند ، شفاعت همچون آب زلالى است كه بر پاى نهال ضعيفى ريخته مى
شود ، و بديهى است اگر نهال به كلى مرده باشد اين آب زلال آن را زنده نمى كند ، و
به تعبير ديگر همانگونه كه در بحث شفاعت گفته ايم شفاعت از ماده شفع به معنى ضميمه
كردن چيزى به چيز ديگر است ، و مفهوم اين سخن آن است كه شخص شفاعت شونده قسمتى از
راه را با پاى خود پيموده ، و در فراز و نشيبهاى سخت وامانده ، شخص شفاعت كننده به
او ضميمه مى شود و او را يارى مى كند تا بقيه راه را بپيمايد .
ضمنا اين آيه بار ديگر بر مساله شفاعت و تنوع و تعدد شفيعان درگاه خدا تاكيد مى كند
، و پاسخ دندان شكنى است براى آنها كه منكر اصل شفاعتند .
همچنين تاكيدى است بر اينكه شفاعت بى قيد و شرط نيست ، و به معنى چراغ سبز براى
گناه محسوب نمى شود ، بلكه عاملى است براى تربيت انسان كه حداقل او را به مرحله اى
كه قابليت شفاعت داشته باشد برساند ، و رابطه او با خدا و اولياى او به كلى قطع
نشود .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 257
اين نكته نيز قابل ذكر است كه مفهوم آيه فوق اين نيست كه شافعان به شفاعت چنين
كسانى برمى خيزند ، بلكه مفهومش آن است كه چون شفاعت به حال آنها سودى ندارد آنها
شفاعت نمى كنند زيرا اولياء الله مرتكب كار لغو و بيهوده نمى شوند .
نكته : شفيعان روز جزا
از آيات مورد بحث ، همچنين بعضى ديگر از آيات قرآن مجيد ، استفاده مى شود كه شفيعان
در روز قيامت متعددند ، ( و دايره شفاعت آنها متفاوت است ) از مجموع رواياتى كه از
منابع شيعه و اهل سنت نقل شده - و اين روايات بسيار زياد است - استفاده مى شود كه
اين شفيعان در قيامت براى گنهكارانى كه زمينه هاى شفاعت در آنها موجود است شفاعت مى
كنند .
1 - نخستين شفيع شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، چنانكه در حديثى
مى خوانيم رسول الله فرمود ، انا اول شافع فى الجنة .
2 - تمام انبياء از شفعاء روز قيامتند ، چنانكه در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) آمده است كه فرمود : يشفع الانبياء فى كل من يشهد أن لا اله
الا الله مخلصا فيخرجونهم منها : پيامبران در باره تمام كسانى كه از روى اخلاص به
وحدانيت خداوند گواهى مى دهند شفاعت مى كنند ، و آنها را از دوزخ خارج مى سازند .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 258
3 - فرشتگان از شفيعان روز محشرند ، همانگونه كه از رسول خدا (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نقل شده : يؤذن للملائكة و النبيين و الشهداء ان يشفعوا در آن روز
به فرشتگان و انبياء و شهداء اجازه داده مى شود كه شفاعت كنند .
4 و 5 - ائمه معصومين و شيعيان آنها نيز شفاعت مى كنند چنانكه على (عليه السلام) مى
فرمايد : لنا شفاعة و لاهل مودتنا شفاعة : براى ما شفاعت است و براى ما دوستان ما
نيز مقام شفاعت است .
6 و 7 - علماء و دانشمندان و همچنين شهيدان راه خدا از شفيعانند چنانكه در حديثى از
پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : يشفع يوم القيامة الانبياء ثم
العلماء ثم الشهداء روز قيامت نخست انبياء شفاعت مى كنند سپس علما ، و بعد از آنها
شهداء .
حتى در حديثى از همان حضرت (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است كه يشفع الشهيد فى
سبعين انسانا من اهل بيته : شفاعت شهيد درباره هفتاد نفر از خانواده اش پذيرفته مى
شود .
و در حديث ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار آورده : شفاعت آنها در باره
هفتاد هزار نفر پذيرفته مى شود ! .
و با توجه به اينكه عدد هفتاد ، و هفتاد هزار ، هر دو از اعداد تكثير است منافاتى
بين اين دو روايت نيست .
8 - قرآن نيز در روز قيامت شفاعت مى كند چنانكه على (عليه السلام) فرمود :
تفسير نمونه ج : 25 ص : 259
و اعلموا انه ( القرآن ) شافع مشفع بدانيد قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش
پذيرفته مى شود .
9 - كسانى كه عمرى در اسلام صرف كرده اند ، چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : اذا بلغ الرجل التسعين غفر الله ما تقدم من ذنبه و
ما تاخر و شفع فى اهله هنگامى كه انسان به نودسالگى برسد ( و در مسير ايمان سير كند
) خداوند گناهان گذشته و آينده او را مى بخشد ، و شفاعت او در خانواده اش پذيرفته
مى شود .
10 - عبادات نيز شفاعت مى كنند ، چنانكه در حديثى از رسول خدا (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) آمده است : الصيام و القرآن يشفعان للعبد يوم القيامة روزه و قرآن
براى بندگان در قيامت شفاعت مى كنند .
11 - از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اعمال نيك مانند امانتى كه انسان در حفظ
آن كوشيده است نيز در قيامت از انسان شفاعت مى كند .
12 - جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه خود خداوند هم شفاعت گنهكاران مى
كند ، چنانكه در حديث ديگرى از رسول اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : يشفع
النبيون و الملائكة و المؤمنون فيقول الجبار بقيت شفاعتى : در قيامت پيامبران و
فرشتگان و مؤمنان شفاعت مى كنند ، و خداوند مى گويد شفاعت من باقى مانده است .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 260
روايات در اين زمينه بسيار فراوان است و آنچه ذكر كرديم گوشه اى از آن مى باشد .
باز تكرار مى كنيم كه شفاعت شرائط و قيودى دارد كه بدون آن امكان پذير نيست ،
چنانكه در آيات مورد بحث صريحا اين معنى آمده كه درباره گروهى از مجرمان شفاعت تمام
شفيعان بى اثر است ، مهم آن است كه قابليت قابل نيز موجود باشد ، زيرا فاعليت فاعل
به تنهائى كافى نيست .
( شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد اول در بحث شفاعت آورده ايم ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 261
فَمَا لهَُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ(49) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ
مُّستَنفِرَةٌ(50) فَرَّت مِن قَسوَرَةِ(51) بَلْ يُرِيدُ كلُّ امْرِى مِّنهُمْ أَن
يُؤْتى صحُفاً مُّنَشرَةً(52) َكلا بَل لا يخَافُونَ الاَخِرَةَ(53) كلا إِنَّهُ
تَذْكِرَةٌ(54) فَمَن شاءَ ذَكرَهُ(55) وَ مَا يَذْكُرُونَ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ
هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ المَْغْفِرَةِ(56)
ترجمه :
49 - چرا آنها اينهمه از تذكر گريزانند ؟
50 - گوئى آنها گورخرانى هستند رميده .
51 - كه از شير فرار كرده اند !
تفسير نمونه ج : 25 ص : 262
52 - بلكه هر كدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانه اى ( از سوى خدا ) براى او
فرستاده شود .
53 - چنين نيست كه آنها مى گويند ، بلكه آنها از آخرت نمى ترسند .
54 - چنين نيست كه آنها مى گويند ، آن ( قرآن ) يك تذكر و يادآورى است .
55 - هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد .
56 - و هيچكس پند نمى گيرد مگر اينكه خدا بخواهد ، او اهل تقوى و آمرزش است .
تفسير :
چنان از حق مى گريزند كه گورخران از شير !
در ادامه بحثى كه پيرامون سرنوشت مجرمان و دوزخيان در آيات قبل آمده بود در آيات
مورد بحث وحشت اين گروه معاند و لجوج را از شنيدن سخن حق و هر گونه اندرز و نصيحت
به روشنترين وجهى منعكس مى كند .
نخست مى گويد : چرا آنها اينهمه از تذكر و يادآورى روى گردانند ؟ ( فما لهم عن
التذكرة معرضين ) .
چرا از داروى شفابخش قرآن فرار مى كنند ؟ چرا دست رد بر سينه طبيب دلسوز مى زنند ؟
راستى جاى تعجب است .
گوئى آنها گورخرانى هستند رميده و فرارى ( كانهم حمر مستنفرة ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 263
كه از شير ( يا صياد ) فرار كرده اند ( فرت من قسورة ) .
حمر جمع حمار به معنى الاغ است ، منتها در اينجا به قرينه فرار كردن از چنگال شير
يا صياد منظور خر وحشى يا گورخر است و به تعبير ديگر اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه
وحشى و اهلى آن را شامل مى شود .
قسورة از ماده قسر ( به معنى قهر و غلبه ) گرفته شده ، و يكى از نامهاى شير است ، و
بعضى آن را به معنى تيرانداز و يا صياد نيز تفسير كرده اند ، ولى معنى اول در اينجا
مناسبتر به نظر مى رسد .
معروف است كه گورخر وحشت عجيبى از شير دارد ، حتى موقعى كه صداى شير را مى شنود
چنان وحشتى بر او مستولى مى شود كه ديوانهوار به هر سو مى دود ، مخصوصا هنگامى كه
شير به گروهى از آنها برسد چنان پراكنده مى شوند و به هر سو مى دوند كه هر بيننده
اى را غرق تعجب مى كند ، اصولا اين حيوان به حكم وحشى بودن از همه چيز وحشت دارد تا
چه رسد به دشمن خونخوارش شير .
به هر حال اين آيه تعبيرى است بسيار رسا و گويا از وحشت و فرار مشركان از آيات روح
پرور قرآن ، آنها را به گورخر تشبيه كرده كه هم فاقد عقل و شعور است ، و هم به علت
وحشى بودن گريزان از همه چيز ، در حالى كه در برابر آنها چيزى جز تذكره ( وسيله
يادآورى و بيدارى و هوشيارى ) قرار ندارد .
ولى با اينهمه نادانى و بيخبرى آنچنان پر ادعا و متكبرند كه هر كدام از
تفسير نمونه ج : 25 ص : 264
آنها انتظار دارد نامه هاى جداگانه اى از سوى خداوند به او داده شود ! ( بل يريد كل
امرى منهم ان يؤتى صحفا منشرة ) .
اين شبيه چيزى است كه در آيه 93 سوره اسراء آمده است : و لن نؤمن لرقيك حتى تنزل
علينا كتابا نقرؤه : اگر به آسمان نيز بروى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه
اى ( از سوى خدا ) بر ما نازل كنى ! و يا آيه 124 سوره انعام كه مى گويد : قالوا لن
نؤمن حتى نؤتى مثل ما اوتى رسل الله : آنها مى گويند ما ايمان نمى آوريم تا زمانى
كه همان چيزى كه به رسولان الهى نازل شده به ما نيز داده شود ! و به اين ترتيب هر
كدام انتظار داشتند پيامبرى اولو العزم باشند ! و نامه مخصوصى به نامشان از سوى خدا
از آسمان نازل شود ، و تازه اگر چنين چيزى نازل مى شد معلوم نبود ايمان بياورند .
در بعضى از روايات آمده است كه ابو جهل و جماعتى از قريش گفتند اى محمد ما به تو
ايمان نمى آوريم تا زمانى كه نامه اى از آسمان بياورى كه عنوانش اين باشد : از
خداوند رب العالمين به فلان فرزند فلان و در آن رسما دستور داده شود كه ما به تو
ايمان بياوريم ! و لذا در آيه بعد مى افزايد چنان نيست كه آنها مى گويند ( كلا ) .
نازل شدن كتاب آسمانى بر آنها و مطالب ديگرى از اين قبيل همه بهانه است .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 265
آنها در حقيقت از آخرت نمى ترسند ( بل لا يخافون الاخرة ) .
اگر آنها از عذاب آخرت بيم داشتند ، اينهمه بهانه جوئى نمى كردند ، تكذيب رسول خدا
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) نمى نمودند ، آيات الهى را به باد سخريه نمى گرفتند ،
تعداد فرشتگان مامور عذاب را وسيله استهزاء قرار نمى دادند .
و از اينجا اثر ايمان به معاد در تقوا پرهيز از گناه و پاك شدن از انواع معاصى بزرگ
روشن مى شود .
به حق بايد گفت كه ايمان به جهان رستاخيز و پاداش و كيفر قيامت شخصيت تازه اى به
انسان مى بخشد ، و مى تواند افراد بى بندوبار و متكبر و خودخواه و ظالم را به
انسانى متعهد و متقى و متواضع و عدالت پيشه تبديل كند .
سپس بار ديگر تاكيد مى كند آن گونه كه آنها در باره قرآن مى انديشند ، نيست ، ( كلا
) .
مسلما قرآن تذكر و يادآورى است ( انه تذكرة ) .
و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد ( فمن شاء ذكره ) .
قرآن هم راه را نشان داده ، و هم ديده بينا در اختيار گذارده ، و هم نور آفتاب را ،
تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش .
در عين حال پند گرفتن از آن جز به مشيت و توفيق الهى ممكن نيست و آنها اندرز نمى
گيرند جز اينكه خدا بخواهد ( و ما يذكرون الا ان يشاء الله ) .
اين جمله داراى چند تفسير است ، يكى همان كه در بالا گفتيم ، يعنى انسان
تفسير نمونه ج : 25 ص : 266
نمى تواند راه هدايت را بپويد جز اينكه به ذيل عنايت پروردگار توسل جويد ، و از او
توفيق و امداد طلبد .
تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره به جائى نرسد و البته اين امداد
الهى در زمينه هاى مساعد نازل مى گردد .
ديگر اينكه : جمله فمن شاء ذكره كه در آيه قبل آمده ، ممكن است اين توهم را ايجاد
كند كه همه چيز بسته به اراده خود انسان است ، و اراده او از هر نظر استقلال دارد ،
اين آيه براى رفع اين اشتباه مى گويد انسان در عين مختار و آزاد بودن وابسته به
مشيت الهى است ، مشيتى كه بر سراسر عالم هستى و جهان آفرينش حاكم است ، و به تعبير
ديگر : همين اختيار و آزادى انسان نيز با مشيت او است ، و هر لحظه بخواهد مى تواند
آنرا بگيرد .
سوم اينكه : مى گويد آنها به هيچ قيمتى ايمان نمى آورند مگر اينكه خداوند بخواهد و
آنها را مجبور سازد ، و مى دانيم خدا كسى را اجبار به ايمان يا كفر نمى كند .
البته تفسير اول و دوم بهتر و مناسبتر است .
و در پايان آيه مى فرمايد : او اهل تقوا و آمرزش است ( هو اهل التقوى و اهل المغفرة
) .
شايسته است كه از عقاب او بترسند ، و از اينكه چيزى را شريك او قرار دهند بپرهيزند
و نيز شايسته است كه به آمرزش او اميدوار باشند .
در حقيقت اين جمله اشاره اى به مقام خوف و رجاء و عذاب و مغفرت الهى است ، و در
حقيقت تعليلى است براى آيه قبل .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود :
خداوند مى گويد : انا اهل ان اتقى ، و لا يشرك بى عبدى شيئا و انا اهل ان لم يشرك
بى شيئا ان ادخله الجنة : من شايسته اين هستم كه از من پرهيز
تفسير نمونه ج : 25 ص : 267
شود ، و بنده ام چيزى را شريك من قرار ندهد ، و من شايسته ام كه اگر بنده ام چيزى
را شريك من قرار ندهد او را داخل بهشت كنم .
گرچه تمام مفسران تا آنجا كه ما ديده ايم ، تقوا را در اينجا به معنى مفعولى تفسير
كرده اند و گفته اند خدا شايسته اين است كه از او ( از شرك و معصيت او ) بپرهيزند ،
ولى اين احتمال نيز هست كه به معنى فاعلى نيز تفسير شود يعنى خدا ، اهل تقوى است ،
از هر گونه ظلم و قبيح و هر گونه كارى كه بر خلاف حكمت است مى پرهيزد ، و در حقيقت
بالاترين مقام تقوى از آن خدا است و آنچه در بندگان است ، شعله ضعيفى از آن تقواى
بى انتها است ، هر چند تعبير به تقوا به معنى اسم فاعلى در مورد خداوند كمتر گفته
مى شود .
به هر حال اين سوره با امر به انذار و تكليف شروع شد ، و با دعوت به تقوى و وعده
مغفرت پايان مى پذيرد ، و اينجا است كه با نهايت خضوع و تضرع به پيشگاه مقدسش عرضه
مى داريم : پروردگارا ! ما را از اهل تقوى و مغفرت خود قرار ده .
خداوندا ! تا توفيق و الطاف تو دست ما را نگيرد به جائى نمى رسيم ، ما را مشمول اين
عنايت فرما .
بار الها ! دام سخت است ، و راه پر پيچ و خم ، و شيطان آماده اغواگرى ، پيمودن اين
راه جز به امداد تو ميسر نيست ، ما را امداد كن .
آمين يا رب العالمين پايان سوره مدثر 19 ماه صفر 1407
تفسير نمونه ج : 25 ص : 268
تفسير نمونه ج : 25 ص : 269
( 75 ) سوره قيامت اين سوره در مكه نازل شده و داراى 40 آيه است
تفسير نمونه ج : 25 ص : 270
تفسير نمونه ج : 25 ص : 271
محتواى سوره قيامت
همانگونه كه از نام سوره پيدا است مباحث آن بر محور مسائل مربوط به معاد و روز
قيامت دور مى زند ، جز چند آيه كه در باره قرآن مجيد و مكذبين به آن سخن مى گويد ،
و اما بحثهائى كه در مورد قيامت در اين سوره آمده رويهمرفته در چهار محور است .
1 - مسائل مربوط به اشراط الساعة ( حوادث عجيب و بسيار هول انگيزى كه در پايان اين
جهان و آغاز قيامت روى مى دهد ) .
2 - مسائل مربوط به وضع حال نيكوكاران و بدكاران در آن روز .
3 - مسائل مربوط به لحظات پر اضطراب مرگ و انتقال از اين جهان به جهان ديگر .
4 - بحثهاى مربوط به هدف آفرينش انسان و رابطه آن با مساله معاد .
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من قرأ سورة القيامة
شهدت انا و جبريل له يوم القيامة انه كان مؤمنا بيوم القيامة ، و جاء و وجهه مسفر
على وجوه الخلايق يوم القيامة كسى كه سوره قيامت را بخواند من و جبرئيل براى او در
روز قيامت گواهى مى دهيم كه او ايمان به آن روز داشته ، و در آن روز صورتش از صورت
ساير مردم درخشنده تر است .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 272
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من ادمن قرائة لا اقسم و كان
يعمل بها ، بعثها الله يوم القيامة معه فى قبره ، فى احسن صورة تبشره و تضحك فى
وجهه ، حتى يجوز الصراط و الميزان : كسى كه تداوم بر سوره لا اقسم ( سوره قيامت )
كند و به آن عمل نمايد خداوند اين سوره را در قيامت همراه او از قبرش با بهترين
چهره برمى انگيزد ، و پيوسته به او بشارت مى دهد و در صورتش مى خندد تا از صراط و
ميزان بگذرد .
قابل توجه اينكه آنچه را از قرائن در فضيلت تلاوت سوره هاى قرآن در موارد ديگر
استفاده مى كرديم در اينجا صريحا در متن روايت آمده است زيرا مى فرمايد : هر كسى بر
آن مداومت كند و به آن عمل نمايد بنابر اين همه اينها مقدمه عمل كردن و به كار بستن
مضمون آن است .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 273
سورة القيامة
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَمَةِ(1) وَ لا
أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ(2) أَ يحْسب الانسنُ أَلَّن نجْمَعَ
عِظامَهُ(3) بَلى قَدِرِينَ عَلى أَن نُّسوِّى بَنَانَهُ(4) بَلْ يُرِيدُ الانسنُ
لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ(5) يَسئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ(6)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايگر
1 - سوگند به روز قيامت .
2 - و سوگند به نفس لوامه ، وجدان بيدار و ملامت گر ، ( كه رستاخيز حق است ) .
3 - آيا انسان مى پندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد ؟
4 - آرى قادريم كه ( حتى خطوط سر ) انگشتان او را موزون و مرتب كنيم .
5 - ( انسان شك در معاد ندارد ) بلكه او مى خواهد ( آزاد باشد و ) مادام العمر گناه
كند .
6 - ( لذا ) مى پرسد قيامت كى خواهد بود .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 274
تفسير :
سوگند به روز قيامت و وجدان ملامت گر ؟
اين سوره با دو سوگند پر معنى آغاز شده ، مى فرمايد : سوگند به روز قيامت ( لا اقسم
بيوم القيامة ) .
و سوگند به وجدان بيدار انسانها و نفس ملامت كننده ( و لا اقسم بالنفس اللوامة ) .
در اينكه لا در اين دو آيه زائده و براى تاكيد است ( بنابر اين سوگند را نفى نمى
كند ، بلكه آنرا مؤكدتر مى كند ) و يا اينكه لا نافيه است ، و هدف آن است كه بگويد
اين موضوع به قدرى مهم است كه به آن سوگند ياد نمى كنم ( مثل اينكه گاهى مردم به
يكديگر مى گويند به جان تو قسم ياد نمى كنم كه برتر از سوگند است ) در ميان مفسران
گفتگو است .
غالب مفسران احتمال اول را برگزيده اند در حالى كه بعضى طرفدار تفسير دوم هستند و
معتقدند كه لا زائده در آغاز كلام نمى آيد ، بلكه بايد در وسط كلام باشد .
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد ، زيرا قرآن به امورى مهمتر از قيامت ، مانند
ذات پاك خدا ، سوگند ياد كرده بنابر اين دليلى ندارد كه به روز قيامت در اينجا قسم
ياد نشود ، و قرار گرفتن لا زائده در آغاز كلام نيز نمونه دارد چنانكه از اشعار
امرأ القيس نقل كرده اند كه در آغاز بعضى از قصائدش لاء زائده را به كار برده است .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 275
ولى به عقيده ما بحث پيرامون زائده بودن يا نافيه بودن لا چندان مهم نيست ، چرا كه
نتيجه نهائى هر دو يكى است ، و آن اهميت موضوعى است كه سوگند به خاطر آن ياد شده .
مهم اين است كه ببينيم در ميان اين دو سوگند ( سوگند به روز قيامت و سوگند به وجدان
بيدار ) چه رابطه اى وجود دارد ؟ حقيقت اين است كه يكى از دلائل وجود معاد وجود
محكمه وجدان در درون جان انسان است كه به هنگام انجام كار نيك روح آدمى را مملو از
شادى و نشاط مى كند ، و از اين طريق به او پاداش مى دهد ، و به هنگام انجام كار زشت
يا ارتكاب جنايت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شكنجه مى كند ، به حدى
كه گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودكشى مى كند .
يعنى در واقع وجدان حكم اعدام او را صادر كرده ، و به دست خودش اجرا مى كند !
بازتاب نفس لوامه در وجود انسانها بسيار وسيع و گسترده ، و از هر نظر قابل دقت و
مطالعه است ، و در بحث نكات اشاره بيشترى به آن خواهيم كرد .
وقتى عالم صغير يعنى وجود انسان در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد ، چگونه عالم
كبير با آن عظمتش محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت ؟ و از اينجا است كه ما از وجود
وجدان اخلاقى پى به وجود رستاخيز و قيامت مى بريم و نيز از همينجا رابطه جالب اين
دو سوگند روشن مى شود ، و به تعبير ديگر سوگند دوم دليلى است بر سوگند اول .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 276
در اينكه مراد از نفس لوامه چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر كرده اند ،
يك تفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم ، يعنى وجدان اخلاقى كه انسان را به
هنگام اعمال خلاف در اين دنيا ملامت مى كند ، و به جبران و تجديد نظر وا مى دارد .
تفسير ديگر اينكه منظور ملامت كردن همه انسانها در قيامت نسبت به خويشتن است ،
مؤمنان به اين جهت خود را ملامت مى كنند كه چرا اعمال صالح كم بجا آورده اند ؟ و
كافران از اين جهت كه چرا راه كفر و شرك و گناه پيموده اند ؟ ديگر اينكه منظور تنها
نفس كافران است كه در قيامت آنها را به خاطر اعمال سوءشان بسيار ملامت و سرزنش مى
كند .
ولى مناسب با آيه قبل و بعد همان تفسير اول است آرى اين دادگاه وجدان آنقدر عظمت و
احترام دارد كه خداوند به آن سوگند ياد مى كند ، و آن را بزرگ مى شمرد ، و به راستى
بزرگ است ، چرا كه يكى از عوامل مهم نجات انسان محسوب مى شود ، به شرط آنكه وجدان
بيدار باشد و بر اثر كثرت گناه ضعيف و ناتوان نگردد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه به دنبال اين دو سوگند پر اهميت و پر معنى بيان نشده
است كه براى چه چيز سوگند ياد شده ؟ و به اصطلاح مقسم له محذوف است ، اين به خاطر
آن است كه از سياق آيات بعد مطلب روشن است ، بنابر اين ، آيات فوق چنين معنى مى دهد
سوگند به روز قيامت ، و نفس لوامه كه همه شما در قيامت برانگيخته مى شويد و به سزاى
اعمالتان مى رسيد .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 277
جالب اينكه به روز قيامت سوگند ياد شده كه قيامت و رستاخيزى هست ، اين به خاطر آن
است كه مساله رستاخيز آنچنان مسلم شمرده شده كه حتى در برابر منكران مى توان به آن
سوگند ياد كرد .
سپس در آيه بعد به عنوان يك استفهام انكارى مى افزايد : آيا انسان مى پندارد كه ما
استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد ؟ ( ا يحسب الانسان ان لن نجمع عظامه ) .
آرى ما قادريم كه حتى انگشتان ( خطوط سر انگشتان ) او را دو باره به صورت اول موزون
و مرتب كنيم ( بلى قادرين على ان نسوى بنانه ) .
در روايتى آمده است كه يكى از مشركان كه در همسايگى پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) زندگى مى كرد به نام على بن ابى ربيعه خدمت حضرت (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) آمد و از روز قيامت سؤال كرد كه چگونه است ؟ و كى خواهد بود ؟ سپس
افزود : اگر آن روز را من با چشم خودم .
ببينم باز تصديق تو نمى كنم ، و به تو ايمان نمى آورم ! آيا ممكن است خداوند اين
استخوانها را جمع آورى كند ؟ اين باور كردنى نيست ! اينجا بود كه آيات فوق نازل شد
و به او پاسخ گفت و لذا پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باره اين مرد لجوج
معاند مى فرمود : اللهم اكفنى شر جارى السوء خداوندا شر اين همسايه بد را از من دور
كن .
نظير اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد ، از جمله در آيه 78 سوره يس
مى خوانيم : يكى از منكران معاد قطعه استخوان پوسيده اى
تفسير نمونه ج : 25 ص : 278
را به دست گرفته بود و به پيغمبر مى گفت من يحيى العظام و هى رميم : چه كسى اين
استخوانها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است ؟ ضمنا تعبير به يحسب ( از ماده
حسبان به معنى گمان ) اشاره به اين است كه اين منكران هرگز به گفته خود ايمان
نداشتند بلكه تنها بر پندار و گمانهاى واهى و بى اساس تكيه مى كردند .
اما ببينيم چرا مخصوصا روى استخوانها تكيه شده است ؟ اين به خاطر آن است كه اولا
دوام استخوان بيش از ساير اعضا مى باشد ، و لذا هنگامى كه بپوسد و خاك شود و ذرات
غبارش پراكنده گردد اميد بازگشت آن در نظر افراد سطحى كمتر است .
ثانيا استخوان مهمترين ركن بدن انسان مى باشد ، چرا كه ستونهاى بدن را استخوانها
تشكيل مى دهند ، و تمام حركات و جابجائى و فعاليتهاى مهم بدن به وسيله استخوانها
انجام مى گيرد ، كثرت و تنوع و اشكال و اندازه هاى مختلف استخوانها در بدن انسان از
عجايب خلقت خداوند محسوب مى شود ، و ارزش يك مهره كوچك پشت انسان هنگامى ظاهر مى
شود كه از كار بيفتد و مى بينيم كه تمام بدن را فلج مى كند .
بنان در لغت هم به معنى انگشتان آمده ، و هم به معنى سر انگشتان و در هر دو صورت
اشاره به اين نكته است كه نه تنها خداوند استخوانها را جمع آورى مى كند ، و به حال
اول باز مى گرداند ، بلكه استخوانهاى كوچك و ظريف و دقيق انگشتان را همه در سر جاى
خود قرار مى دهد ، و از آن بالاتر خداوند حتى سر انگشتان او را به طور موزون به
صورت نخست باز مى گرداند .
اين تعبير مى تواند اشاره لطيفى به خطوط سر انگشت انسانها باشد كه مى گويند كمتر
انسانى در روى زمين پيدا مى شود كه خطوط سر انگشت او با
تفسير نمونه ج : 25 ص : 279
ديگرى يكسان باشد ، يا به تعبير ديگر خطوط ظريف و پيچيده اى كه بر سر انگشتان هر
انسانى نقش است معرف شخص او است ، و لذا در عصر ما مساله انگشت نگارى به صورت علمى
در آمده ، و به وسيله آن بسيارى از مجرمان شناخته شده ، و جرمها كشف گرديده است ،
همينقدر كافى است كه مثلا يك سارق هنگامى كه وارد اتاق يا منزلى مى شود دست خود را
بر دستگيره در ، يا شيشه اطاق يا قفل و صندوق بگذارد و اثر خطوط انگشتانش روى آن
بماند ، فورا از آن نمونه بردارى كرده ، با سوابقى كه از سارقان و مجرمان دارند
مطابقه نموده و مجرم را پيدا مى كنند .
در آيه بعد به يكى از علل حقيقى انكار معاد اشاره كرده ، مى فرمايد : چنين نيست كه
انسان در قدرت خداوند بر جمع استخوانها و زنده كردن مردگان ترديد داشته باشد ، بلكه
هدفش از انكار اين است كه مادام العمر گناه كند ( بل يريد الانسان ليفجر امامه ) .
او مى خواهد از طريق انكار معاد ، كسب آزادى براى هر گونه هوسرانى و ظلم و بيدارگرى
و گناه بنمايد ، هم وجدان خود را از اين طريق اشباع كاذب كند ، و هم در برابر خلق
خدا مسؤوليتى براى خود قائل نباشد ، چرا كه ايمان به معاد و رستاخيز و دادگاه عدل
خدا سد عظيمى است در مقابل هر گونه عصيان و گناه ، او مى خواهد اين لجام را بر گيرد
و اين سد را در هم بشكند و آزادانه هر عملى را خواست انجام دهد .
اين منحصر به زمانهاى گذشته نبوده است ، امروز هم يكى از علل گرايش به ماديگرى و
انكار مبدء و معاد ،
|