بعدی

تفسير نمونه ج : 23 ص : 3
( 54 ) سوره قمر اين سوره در مكه نازل شده و داراى 55 آيه است

تفسير نمونه ج : 23 ص : 4
تفسير نمونه ج : 23 ص : 5
محتواى سوره قمر
اين سوره ويژگى سوره هاى مكى كه بحثهاى داغ از مبداء و معاد است در بر دارد ، و مخصوصا بيانگر كيفرهاى گروهى از اقوام پيشين است كه بر اثر لجاجت و عناد و پيمودن راه كفر و ظلم و فساد يكى ، پس از ديگر ، به عذابهاى كوبنده الهى گرفتار و هلاك شدند .
و به دنبال هر يك از اين سرگذشتها جمله و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر ما قرآن را براى تذكر سهل و آسان ساختيم آيا كسى هست كه پند گيرد تكرار مى كند تا درسى باشد براى مسلمين و كفار .
رويهمرفته محتواى اين سوره را در چند بخش مى توان خلاصه كرد :
1 - آغاز سوره است كه از مساله نزديكى قيامت و موضوع شق القمر و اصرار مخالفان در انكار آيات الهى سخن مى گويد .
2 - در بخش ديگر از نخستين قوم سركش و متمرد و لجوج يعنى قوم نوح و مساله طوفان به صورت فشرده اى بحث مى كند .
3 - بخش ديگر داستان قوم عاد و عذاب دردناك آنها را شرح مى دهد .
4 - در چهارمين بخش سخن از قوم ثمود و مخالفت آنها با پيامبرشان صالح است ، و همچنين معجزه ناقه و بالاخره مجازات آنها با صيحه آسمانى است .
5 - سپس به سراغ قوم لوط مى رود ، و ضمن اشاره گويا و فشرده اى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 6
به كفر و انحراف اخلاقى آنها ، به قسمتى از عذاب دردناكشان اشاره مى كند .
6 - در بخش ديگر سخن بسيار كوتاهى از آل فرعون و مجازات آنها آمده .
7 - و در آخرين بخش مقايسه اى ميان اين اقوام و مشركان مكه و مخالفان پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، آينده خطرناكى را كه در صورت ادامه اين راه در پيش دارند بازگو مى كند ، و سوره را با شرح قسمتى از مجازات مجرمان در قيامت و پاداشهاى عظيم پرهيزگاران پايان مى دهد .
آيات سوره غالبا كوتاه و بسيار داغ و تكان دهنده است .
نامگذارى سوره به نام قمر به مناسبت نخستين آيه اين سوره است كه از شق القمر بحث مى كند .

فضيلت تلاوت اين سوره
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم : من قرأ سورة اقتربت الساعة فى كل غب بعث يوم القيامة و وجهه على صورة القمر ليلة البدر ، و من قرأها كل ليلة كان افضل ، و جاء يوم القيامة و وجهه مسفر على وجوه الخلائق : هر كس سوره اقتربت را يكروز در ميان بخواند روز قيامت در حالى برانگيخته مى شود كه صورتش همچون ماه در شب بدر است ، و هر كس آنرا هر شب بخواند افضل است ، و در قيامت نور و روشنائى صورتش بر ساير خلايق برترى دارد .
مسلما اين درخشندگى صورت در صحنه قيامت نشانه ايمان قوى و راستينى است كه در سايه تلاوت اين سوره و تفكر و سپس عمل به آن حاصل شده است نه تلاوت خالى از انديشه و عمل .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 7
سورة القمر
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اقْترَبَتِ الساعَةُ وَ انشقَّ الْقَمَرُ(1) وَ إِن يَرَوْا ءَايَةً يُعْرِضوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُّستَمِرُّ(2) وَ كذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ وَ كلُّ أَمْر مُّستَقِرُّ(3)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت .
2 - و هر گاه نشانه و معجزه اى را ببينند اعراض كرده مى گويند : اين سحرى است مستمر !
3 - آنها ( آيات خدا را ) تكذيب كردند و از هواى نفسشان پيروى نمودند و هر امرى قرارگاهى دارد .

تفسير : ماه شكافته شد !
در آيه نخست از دو حادثه مهم سخن به ميان آمده : يكى نزديك شدن قيامت است كه عظيمترين دگرگونى را در عالم آفرينش همراه دارد و سرآغازى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 8
است براى زندگى نوين در جهان ديگر ، جهانى كه عظمت و گستردگى آن براى ما زندانيان عالم دنيا قابل درك و توصيف نيست .
و حادثه ديگر معجزه بزرگ شق القمر است كه هم دليلى است بر قدرت خداوند بزرگ بر هر چيز و هم نشانه اى است از صدق دعوت پيغمبر گراميش .
مى فرمايد : قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت ! ( اقتربت الساعة و انشق القمر ) .
قابل توجه اينكه سوره گذشته ( سوره نجم ) با جمله هائى پيرامون نزديكى قيامت پايان گرفت ازفت الازفة و اين سوره با همين معنى آغاز مى شود و اين تاكيدى است بر اين موضوع كه قيامت نزديك است گرچه در مقياس عمر دنيا ممكن است هزاران سال طول بكشد ، اما با توجه به مجموع عمر اين جهان از يكسو ، و با توجه به اينكه تمام عمر دنيا در برابر قيامت لحظه زودگذرى بيش نيست منظور از اين تعبير روشن مى شود .
ذكر اين دو حادثه با هم ، همانگونه كه جمعى از مفسران گفته اند ، به خاطر آن است كه اصولا ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه آخرين پيامبران الهى است خود از نشانه هاى نزديكى قيامت است ، لذا در حديثى از خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه فرمود : بعثت انا و الساعة كهاتين مبعوث شدن من و قيامت همچون اين دو است اشاره به دو انگشت مباركش كه در كنار هم قرار گرفته ) .
از سوى ديگر شكافتن ماه خود دليلى است بر امكان به هم ريختن نظام كواكب و نمونه كوچكى است از حوادث عظيمى كه در آستانه رستاخيز در اين جهان رخ مى دهد ، چرا كه تمامى كواكب و ستارگان و زمين در هم مى ريزند و عالمى نو به جاى آنها ايجاد مى شود .
طبق روايات مشهور كه بعضى ادعاى تواتر آن نيز كرده اند مشركان نزد
تفسير نمونه ج : 23 ص : 9
رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و گفتند : اگر راست مى گوئى و تو پيامبر خدائى ماه را براى ما دو پاره كن ! فرمود : اگر اين كار را كنم ايمان مى آوريد ؟ عرض كردند آرى - و آن شب ، شب چهاردهم ماه بود - پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از پيشگاه پروردگار تقاضا كرد آنچه را خواسته اند به او بدهد ناگهان ماه به دو پاره شد ، و رسول الله آنها را يك يك صدا مى زد و مى فرمود : ببينيد ! .
در اينكه چگونه ممكن است اين كره عظيم آسمانى شكافته شود ، و وجود چنين حادثه اى چه تاثيراتى بر كره زمين و منظومه شمسى مى گذارد ؟ و چگونگى جذب دو نيمه ماه بعد از شكافتن ، و اينكه چگونه ممكن است چنين حادثه اى رخ داده باشد و تواريخ جهان ذكرى از آن به ميان نياورند ؟ و سؤالات ديگرى در اين زمينه به خواست خدا در بحث نكات مشروحا از آن سخن خواهيم گفت .
نكته اى كه ذكر آن در اينجا لازم است اينكه بعضى از مفسران كه تحت تاثير پاره اى از القائات سوء قرار گرفته اند ، و هر گونه انجام عمل خارق عادتى را ( جز قرآن ) براى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) منكر شده اند ، با توجه به وضوح آيه فوق و كثرت رواياتى كه در اين زمينه در كتب علماى اسلام نقل شده به زحمت افتاده اند كه چگونه اين خارق عادت را توجيه كنند و طورى از كنار آن بگذرند كه جنبه اعجاز آن نفى شود .
ولى حق اين است كه مساله شق القمر به صورت اعجاز انجام گرفته ، و آيات بعد شواهد روشنى بر اين امر در بر دارد ، چه خوب بود آنها در آن اعتقاد نادرست تجديد نظر مى كردند تا بدانند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز معجزات و خارق عادتى داشته ، و اگر آياتى از قرآن آنرا نفى مى كند اشاره به معجزات اقتراحى است كه گروهى بهانه جو مطرح مى كردند ، نه قصد پذيرش حق
تفسير نمونه ج : 23 ص : 10
داشتند ، و نه بعد از انجام آن تسليم حق مى شدند ، ولى معجزاتى كه براى تحقيق حقيقت مطالبه مى شد از سوى پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) انجام مى گرفت ، و شواهد فراوانى بر اين امر در تاريخ زندگى آن حضرت وجود دارد .
سپس قرآن مى افزايد : مخالفان لجوج هنگامى كه نشان و معجزه اى را بر صدق دعوت تو مى بينند اعراض كرده ، مى گويند اين سحرى است مستمر ! ( و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر ) .
تعبير به مستمر اشاره به اين است كه آنها معجزات مكررى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ديده بودند كه شق القمر ادامه آن بود ، آنها همه را بر تداوم سحر حمل مى كردند ، و آنرا سحرى مستمر مى پنداشتند ، هر چند اين تهمت بهانه اى بود براى عدم تسليم در مقابل حق .
بعضى از مفسران مستمر را به معنى قوتمند تفسير كرده اند ( چنانكه مى گويند حبل مرير يعنى طناب محكم ) و بعضى آنرا به معنى گذرا و ناپايدار تفسير نموده ولى ظاهر همان تفسير اول است .
در آيه بعد به نكته مخالفت آنها ، و همچنين به نتيجه شوم اين مخالفت ، اشاره كرده ، مى افزايد : آنها تكذيب كردند ، و از هواى نفسشان پيروى نمودند ، و هر امرى قرارگاهى دارد ( و كذبوا و اتبعوا اهوائهم و كل امر مستقر ) .
سرچشمه مخالفت آنها و تكذيب پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا تكذيب معجزات و دلائل او ، و همچنين تكذيب رستاخيز و قيامت ، پيروى از هواى نفس بود ، تعصبها و لجاجتها و خودخواهيها به آنها اجازه نمى داد كه در برابر حق تسليم شوند ،
تفسير نمونه ج : 23 ص : 11
و از سوى ديگر علاقه به بى بند و بارى براى كامجوئى از لذات بدون هيچ قيد و شرط ، و آلودگى به هر گناه و ستم ، مانع از اين بود كه دعوت حق را پذيرا شوند ، چرا كه قبول اين دعوت مسئوليت آفرين بود .
آرى هميشه چنين بوده ، و همواره چنان خواهد بود كه مانع بزرگ در مسير حق هواپرستى است .
منظور از جمله و كل امر مستقر : هر چيز قرارگاهى دارد اين است كه هر كس به سزاى عمل خويش مى رسد ، قرارگاه نيكى نيكانند ، و قرارگاه شر بدانند .
اين تعبير احتمالا اشاره به اين حقيقت است كه هيچ چيز در اين عالم از ميان نمى رود ، و هر كار نيك و بدى ثابت و باقى مى ماند تا انسان جزاى آنرا ببيند .
اين احتمال نيز در تفسير آيه فوق داده شده است كه تكذيبها و اتهامات نمى تواند براى هميشه چهره حق را بپوشاند ، بلكه همه چيز به سوى قرارگاه خويش پيش مى روند ، و چيزى نمى گذرد كه چهره زيباى حق آشكار ، و چهره زشت و منفور باطل نيز ظاهر مى گردد ، و اين يك سنت الهى در عالم هستى است .
اين تفسيرها منافاتى با يكديگر ندارد ، و ممكن است همه آنها در مفهوم آيه جمع باشد .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 12
نكته ها :

1 - شق القمر يك معجزه بزرگ پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
گرچه بعضى از كوتاه نظران اصرار دارند كه اين معجزه را طورى توجيه كنند كه از صورت يك خارق العاده خارج شود ، چنانكه گفته اند : آيه فوق از آينده خبر مى دهد ، و مربوط به اشراط ساعت يعنى حوادث قبل از قيامت است ، ولى قرائن متعددى در آيه وجود دارد كه تاكيد بر وقوع يك اعجاز مى كند ، از جمله ذكر اين موضوع به صورت فعل ماضى كه نشان مى دهد شق القمر واقع شده است ، همانگونه كه نزديكى رستاخيز با ظهور آخرين پيامبر نيز تحقق يافته .
بعلاوه اگر سخن از معجزه نباشد هيچ تناسبى با نسبت سحر به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه در آيه بعد آمده است ندارد ، و همچنين با جمله و كذبوا و اتبعوا اهوائهم كه خبر از تكذيب آنها مى دهد هماهنگ نيست .
افزون بر اينها روايات فراوانى در كتب اسلامى در زمينه وقوع اين اعجاز نقل شده كه در حد شهرت يا تواتر است ، و لذا قابل انكار نمى باشد در اينجا به گفتارى از فخر رازى و طبرسى دو مفسر معروف اهل سنت و شيعه اشاره مى كنيم ، فخر رازى مى گويد : عموم مفسران معتقدند مراد از آيه اين است كه ماه شكافته شد ، و روايات صحيحى نيز بر اين معنى دلالت مى كند ، و امكان عقلى آن نيز جاى ترديد نيست ، و از سوى ديگر پيامبر صادق (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آن خبر داده ، بنابر اين بايد آنرا پذيرفت ، اما داستان عدم خرق و التيام در افلاك ( طبق عقيده ابطال شده بطلميوسى ) مطلبى بى اساس و غير علمى است ، چرا كه با دلائل عقلى ثابت شده كه خرق و تخريب در آسمانها كاملا ممكن است .
مرحوم طبرسى نيز در مجمع البيان مى گويد : مفسران اين آيه را
تفسير نمونه ج : 23 ص : 13
مربوط به معجزه شق القمر در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دانند ، سپس تنها كسى را كه در جهت مخالف اين عقيده نام مى برد عطا و حسن و بلخى است كه با بى اعتنائى از قول آنها مى گذرد .
بعضى نقل كرده اند كه حذيفه صحابى مشهور داستان شق القمر را در حضور جمع كثيرى در مسجد مدائن نقل كرد و هيچكس بر او ايراد نگرفت ، با اينكه بسيارى از حاضران عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را درك كرده بودند ( اين حديث را در المنثور و قرطبى در ذيل آيه مورد بحث آورده اند ) .
بنابر اين نه با توجه به خود آيه و قرائن موجود در آن ، و نه از نظر روايات ، و اقوال مفسران ، موضوع شق القمر قابل انكار نيست ، البته در اينجا سؤالاتى وجود دارد كه به پاسخ آن خواهيم پرداخت .

2 - شق القمر از نظر علوم روز
از سؤالات مهمى كه در اين بحث مطرح است اين است كه وقوع انشقاق و شكاف در اجرام آسمانى اصولا امكان دارد ؟ يا اينكه علم آنرا به كلى نفى مى كند ؟ پاسخ اين سؤال با توجه به مطالعات و اكتشافات دانشمندان فلكى چندان پيچيده نيست ، زيرا اكتشافات مى گويد : چنين چيزى نه تنها محال نيست ، بلكه بارها نمونه هاى آن مشاهده شده ، هر چند در هر كدام عوامل خاصى مؤثر بوده است .
به تعبير ديگر : كرارا در دستگاه منظومه شمسى و ساير كرات آسمانى انشقاقها و انفجارهائى روى داده است كه براى نمونه موارد زير را يادآور مى شويم :
تفسير نمونه ج : 23 ص : 14
الف - پيدايش منظومه شمسى
- اين نظريه از سوى همه دانشمندان پذيرفته شده است كه تمام كرات منظومه شمسى در آغاز جزء خورشيد بود كه بعدا از آن جدا شده ، و هر يك در مدار خود به گردش درآمده است .
منتها در باره عامل اين جدائى گفتگو است : لاپلاس معتقد است عامل اين جدائى نيروى گريز از مركز در منطقه استوائى خورشيد بوده ، به اين معنى كه در آن هنگام كه خورشيد به صورت توده گاز سوزانى بود ( و هم اكنون نيز چنين است ) و به دور خود گردش مى كرد سرعت اين گردش در منطقه استوائى سبب شد كه قطعاتى از آن جدا گردد ، و در فضا پراكنده شود ، و به دور مركز اصلى يعنى خورشيد به گردش درآيد .
ولى تحقيقات بعضى ديگر از دانشمندان بعد از لاپلاس منتهى به فرضيه ديگرى شده كه عامل اين جدائى را وقوع جزر و مدهاى شديدى در سطح خورشيد بر اثر عبور يك ستاره عظيم از نزديكى آن مى شمرد .
طرفداران اين فرضيه كه حركت وضعى خورشيد را در آن روزگار كافى براى توجيه جدائى قطعاتى از آن نمى دانند دست به سوى اين فرضيه دراز كرده ، مى گويند : اين جزر و مد ، امواج عظيمى در سطح خورشيد به وجود آورد ، درست همانند سقوط قطعه سنگ عظيمى در يك اقيانوس ، و بر اثر آن قطعاتى از خورشيد يكى پس از ديگرى به خارج پرتاب شد ، و به گرد كره مادر به گردش درآمد .
در هر حال عامل جدائى هر چه باشد مانع از اين نيست كه همه معتقدند پيدايش منظومه شمسى از طريق انشقاق و جدائيها صورت گرفته است .

ب - آستروئيدها
- استروئيدها قطعات سنگهاى عظيم آسمانى هستند كه به دور منظومه شمسى در گردشند ، و گاهى از آنها به كرات كوچك
تفسير نمونه ج : 23 ص : 15
و شبه سيارات تعبير مى كنند ، بزرگى چنان است كه قطر آن به 25 كيلومتر مى رسد ، ولى غالبا از اين كوچكترند .
دانشمندان عقيده دارند آستروئيدها بقاياى سياره عظيمى هستند كه در مدارى ميان مدار مريخ و مدار مشترى در حركت بوده ، سپس بر اثر عوامل نامعلومى منفجر و شكافته شده است .
تاكنون بيش از 5 هزار آستروئيد كشف و مشاهده شده ، و عده زيادى از آنها كه بزرگتر هستند نامگذارى ، و حجم و مقدار و مدت حركت آنها به دور خورشيد محاسبه شده است ، بعضى از فضاشناسان براى آستروئيدها اهميت خاصى قائلند ، و معتقدند احيانا مى توان از آنها به عنوان پايگاهى براى مسافرت به نقاط دور دست فضا استفاده كرد ! اين نمونه ديگرى از انشقاق در اجرام آسمانى است .

ج - شهابها
- شهابها سنگهاى بسيار كوچك آسمانى هستند كه گاه از اندازه فندق تجاوز نمى كنند ، و به هر حال با سرعت شديدى در مدار خاصى بر گرد خورشيد در گردشند ، و گاه كه مسير آنها با مدار كره زمين تقاطع پيدا مى كند ، به سوى زمين جذب مى شوند .
اين سنگهاى كوچك بر اثر شدت برخورد با هوائى كه زمين را احاطه كرده ، به خاطر سرعت سرسام آورى كه دارند ، داغ و برافروخته و مشتعل مى شوند ، و ما به صورت يك خط نورانى زيبا در لابلاى جو زمين آنها را مشاهده مى كنيم ، و از آن به تير شهاب تعبير مى نمائيم .
و گاه تصور مى كنيم كه ستاره دور دستى است كه سقوط مى كند ، در حالى كه شهاب كوچكى است كه در فاصله بسيار نزديكى آتش گرفته ، و سپس خاكستر مى شود .
مدار گردش شهابها با مدار زمين در دو نقطه تماس دارد ، به همين دليل
تفسير نمونه ج : 23 ص : 16
در مردادماه و آبانماه كه دو نقطه تقاطع دو مدار است شهابها بيشتر ديده مى شوند .
دانشمندان مى گويند : اينها بقاياى ستاره دنباله دارى است كه بر اثر حوادث نامعلومى منفجر و از هم شكافته شده است .
اين هم نمونه ديگرى از انشقاق در كرات آسمانى .
به هر حال مساله انفجار و انشقاق در كرات آسمانى امرى بى سابقه نيست ، و هرگز از نظر علم محال نمى باشد تا گفته شود اعجاز به محال تعلق نمى گيرد .
اينها همه در مورد انشقاق است ولى بازگشت آن به حال معمولى بر اثر نيروى جاذبه اى كه ميان دو قطعه وجود دارد كاملا امكان پذير است .
گرچه در هيئت قديم كه بر محور عقيده بطلميوس و افلاك نه گانه پوست پيازى اش ، دور مى زد ، چنان اين افلاك بلورين به هم پيوسته بودند كه خرق و التيام آنها از نظر جمعى محال بود ، و لذا پيروان اين عقيده هم معراج جسمانى را منكر بودند ، و هم شق القمر را ، چرا كه موجب شكافته شدن و سپس التيام در افلاك بود ، ولى امروز كه فرضيه هيئت بطلميوسى به دست افسانه ها و اسطوره هاى خيالى سپرده شده ، و اثرى از آن افلاك نه گانه باقى نمانده ، زمينه اى براى اين سخنان باقى نيست .
شايد اين نكته نياز به يادآورى ندارد كه شق القمر تحت يك عامل طبيعى معمولى صورت نگرفت ، بلكه جنبه اعجاز داشت ، ولى چون اعجاز به محالات تعلق نمى گيرد منظور در اينجا بيان امكان اين مطلب بود ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 17
3 - شق القمر از نظر تاريخى
ايراد ديگرى كه بعضى از ناآگاهان به مساله شق القمر دارند اين است كه اگر اين امر حقيقتى داشت با آن همه اهميتى كه دارد بايد در تواريخ جهان ثبت گردد ، در حالى كه چنين نيست .
ولى براى اينكه روشن شود اين ايراد تا چه حد قابل اهميت است ، بايد تجزيه و تحليلى روى جهات مختلف اين مساله صورت گيرد : الف - بايد توجه داشت كه ماه همواره در نيمى از كره زمين قابل رؤيت است ، نه در تمام آن ، بنابر اين نيمى از مردم روى زمين از اين حساب خارجند .
ب - در نيمى از همين نيم كره نيز اكثريت قريب به اتفاق آنها در خوابند ، زيرا بعد از نيمه شب است ، به اين ترتيب تنها يك چهارم مردم جهان مى توانند از چنين حادثه اى با خبر شوند .
ج - در بخش قابل رؤيت نيز هيچ مانعى ندارد كه قسمتهاى قابل توجهى از آسمان ابرى ، و چهره ماه با ابر پوشيده شده باشد .
د - حوادث آسمانى در صورتى جلب توجه افراد مى كند كه يا مانند صاعقه ها توأم با سر و صداى شديد باشد ، يا مانند خسوف و كسوف كلى نور به طور كامل قطع شود ، آن هم براى يك مدت نسبتا طولانى .
به همين دليل در خسوفهاى جزئى و ماه گرفتگيهاى مختصر اگر قبلا از طرف منجمين اعلام نشود كمتر كسى با خبر مى گردد ، و حتى گاه بسيارى از مردم از خسوف كلى نيز بى خبر مى مانند .
تنها دانشمندانى كه اجرام آسمانى و ماه را رصد مى كنند و يا كسانى كه تصادفا چشم آنها به آسمان بيفتد ممكن است از چنين جريانى با خبر شوند ، و عده اى ديگر را نيز با خبر سازند .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 18
بنابر اين چنين حادثه كوتاه مدتى آنطور كه ابتدا تصور مى شود مايه جلب توجه عمومى مردم جهان نيست ، مخصوصا مردم آن زمان كه اصولا براى اجرام آسمانى اهميت كمترى قائل بودند .
ه - بعلاوه وسائل ثبت مطالب در تاريخ و نشر آن در آن زمانها محدود بود ، و حتى تعداد باسوادها بسيار كم بودند ، و كتابها خطى بود ، مثل امروز نبود كه حوادث مهم ، برق آسا به وسيله راديوها و تلويزيونها و مطبوعات در سراسر جهان نشر شود .
با توجه به اين جهات و جهات ديگر هرگز نمى توان از عدم ذكر اين حادثه در غير تواريخ اسلامى تعجب كرد ، و آنرا دليل بر نفى آن گرفت .

4 - تاريخ وقوع اين معجزه بزرگ
در اينكه شق القمر در مكه و قبل از هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) واقع شده در ميان مفسران و روات حديث بحثى نيست ، ولى از بعضى روايات استفاده مى شود اين امر در آغاز بعثت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده در حالى كه از بعضى ديگر برمى آيد كه اين امر نزديك هجرت و در اواخر دوران مكه روى داده است ، آنهم بنا به تقاضاى حقيقت جويانى بود كه از مدينه خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و در عقبه با او بيعت كردند .
و نيز در بعضى روايات مى خوانيم كه علت پيشنهاد شق القمر به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين بود كه مى گفتند سحر در امور زمينى اثر مى گذارد ، ما مى خواهيم مطمئن شويم كه معجزات محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سحر نيست .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 19
حتى جمعى از متعصبان لجوج بعد از ديدن اين معجزه بزرگ گفتند ما قبول نخواهيم كرد مگر اينكه كاروانهاى شام و يمن فرا رسند ، و از آنها سؤال كنيم : آيا آنها در مسير خود چنين چيزى را ديده اند ، اما هنگامى كه مسافران گفتند ديده ايم باز ايمان نياوردند ! .
آخرين نكته اى كه ذكر آن نيز در اينجا لازم است اينكه : اين معجزه بزرگ همانند بسيارى از معجزات ديگر در تواريخ و روايات ضعيف با خرافاتى آميخته شده كه چهره آنرا در نظر انديشمندان دگرگون ساخته است ، مانند فرود آمدن قطعه اى از ماه به روى زمين ، ولى بايد با دقت اين خرافات را از آن جدا كرد تا چهره اصلى معجزه كه جنبه علمى دارد لوث نشود .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 20
وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّنَ الأَنبَاءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ(4) حِكمَةُ بَلِغَةٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُرُ(5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاع إِلى شىْء نُّكر(6) خُشعاً أَبْصرُهُمْ يخْرُجُونَ مِنَ الأَجْدَاثِ كَأَنهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ(7) مُّهْطِعِينَ إِلى الدَّاع يَقُولُ الْكَفِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ(8)
ترجمه :
4 - به اندازه كافى براى انزجار از بديها اخبار ( انبيا و امتهاى پيشين ) به آنها رسيده است .
5 - اين آيات ، حكمت بالغه الهى است اما انذارها ( براى افراد لجوج ) مفيد نيست .
6 - بنابر اين از آنها روى گردان و روزى را به يادآور كه دعوت كننده الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند ( دعوت به حساب اعمال ) .
7 - آنها از قبرها خارج مى شوند در حالى كه چشمهايشان از وحشت به زير افتاده و ( بى هدف ) همچون ملخهاى پراكنده به هر سو مى دوند !
8 - در حالى كه ( بر اثر وحشت و اضطراب ) به سوى اين دعوت كننده گردن مى كشند و كافران مى گويند امروز روز سخت و دردناكى است .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 21
تفسير : آن روز كه همه از قبرها خارج مى شوند
به دنبال بحثى كه در آيات قبل پيرامون جمعى از كفار كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را تكذيب كردند و در برابر هيچ معجزه اى سر تسليم فرود نمى آوردند آمده ، در آيات مورد بحث تشريح بيشترى در باره اينگونه افراد و همچنين سرنوشت دردناك آنها در قيامت آمده است .
نخست مى فرمايد : چنان نيست كه اين گروه بى خبر باشند بلكه اخبارى كه مى تواند موجب انزجار آنها از زشتيها و بديها شود به اندازه كافى براى آنها آمده است ( و لقد جائهم من الانباء ما فيه مزدجر ) .
بنابر اين كمبودى در تبليغ داعيان الهى نبوده ، هر چه هست از قامت ناساز بى اندام خود آنهاست نه گوش شنوائى دارند ، نه روح حق طلبى ، و نه اين مقدار از تقوى كه آنها را دعوت به تحقيق و تدبر در آيات الهى كند .
منظور از انباء ( اخبار ) همان خبرهاى امتهاى پيشين و اقوامى است كه به عذابهاى گوناگون هلاك شدند ، و نيز اخبار قيامت و مجازات ظالمان و كافران كه در قرآن از روى آنها پرده برداشته شده است .
سپس مى افزايد : اين آيات حكمت بالغه الهى است ، و اندرزهائى است عميق و رسا ، اما اين انذارها براى اين افراد لجوج مفيد نيست ، و به حال آنها سودى ندارد ( حكمة بالغة فما تغن النذر ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 22
خلاصه اينكه در فاعليت فاعل هيچ نقصى نيست ، هر چه هست در قابليت قابل ، و گرنه آيات الهى ، پيامبران بزرگ ، اخبارى كه از امم پيشين رسيده ، و خبرهائى كه از قيامت به آنها داده مى شود هر كدام حكمتى بالغ و رساست كه مى تواند در روح و جان آنها اثر بگذارد اگر كمترين آمادگى روحى وجود داشته باشد .
در آيه بعد مى فرمايد : اكنون كه اين بيگانگان از حق ابدا آمادگى پذيرش را ندارند آنها را به حال خود واگذار ، و از آنان روى گردان و به سراغ دلهاى آماده رو ( فتول عنهم ) .
و روزى را به يادآور كه دعوت كننده الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند دعوت به حساب و بررسى نامه اعمال ( يوم يدع الداع الى شىء نكر ) .
بنابر اين جمله يوم يدع الداع جمله مستقلى است كه از جمله فتول عنهم جدا است ، هر چند بعضى آنرا دنباله جمله قبل دانسته اند مى گويند منظور اين است در روز قيامت كه دعوت كننده الهى را مى خواند و آنها دست به دامن تو براى شفاعت مى زنند از آنان روى بگردان ، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد .
اين دعوت كننده خدا است ؟ يا فرشتگان او ؟ و يا اسرافيل كه با نفخ صور مردم را به رستاخيز دعوت مى كند ؟ و يا همه اينهاست ؟ مفسران احتمالات
تفسير نمونه ج : 23 ص : 23
مختلفى داده اند ، ولى با توجه به آيه 52 سوره اسراء كه مى فرمايد : يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده : به خاطر بياوريد روزى را كه خداوند شما را از قبرهايتان فرا مى خواند شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او مى گوئيد معنى اول مناسبتر است ، هر چند آيات آينده تناسب بيشترى با اين معنى دارد كه منظور فرشتگان و ماموران حساب و جزا بوده باشند .
منظور از شىء نكر ( مطلب ناشناخته ) يا حسابرسى دقيق الهى است كه تا آنروز براى آنها ناشناخته بوده ، و يا عذابهائى است ناشناخته كه هرگز باور نمى كردند ، و يا همه اينها ، چرا كه قيامت در همه معيارهايش براى انسانها ناشناخته است .
در آيه بعد به توضيح بيشترى در همين زمينه پرداخته مى گويد : آنها از قبرهاى خارج مى شوند در حالى كه چشمهايشان از شدت وحشت به زير افتاده ، و بدون هدف همچون ملخهاى پراكنده به هر سو مى دوند ! ( خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر ) ! نسبت خشوع به چشمها به خاطر آن است كه صحنه آنقدر هولناك است كه تاب تماشاى آنرا ندارند ، لذا چشم از آن برمى گيرند و به زير مى اندازند .
و تشبيه به ملخهاى پراكنده به تناسب اين است كه توده ملخها بر خلاف بسيارى از پرندگانى كه به هنگام حركت دستجمعى با نظم و ترتيب خاصى حركت مى كنند هرگز نظم و ترتيبى ندارند ، در هم فرو مى روند و بى هدف به هر سو روانه مى شوند ، بعلاوه آنها همچون ملخها در آن روز موجوداتى ضعيف
تفسير نمونه ج : 23 ص : 24
و ناتوانند .
آرى اين كوردلان بيخبر در آن روز چنان وحشت زده مى شوند كه مانند مستها بى توجه به هر طرف رو مى آورند و به يكديگر مى خورند ، گوئى از خود بى خود شده اند ، چنانكه در آيه 2 سوره حج مى خوانيم : و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى : در آن روز مردم را مست مى بينى و مست نيستند .
در حقيقت اين تشبيه همانند مطلبى است كه در آيه 4 سوره قارعه آمده است يوم يكون الناس كالفراش المبثوث : به خاطر بياوريد روزى را كه مردم همچون پروانه هاى پراكنده اى هستند ! سپس مى افزايد : هنگامى كه آنها به دنبال اين دعوت از قبرها خارج مى شوند از شدت وحشت به سوى فرشتگان دعوت كننده گردن مى كشند ( مهطعين الى الداع ) .
مهطعين از ماده اهطاع به معنى گردن كشيدن است ، و بعضى آنرا به معنى خيره نگاه كردن ، يا به سوى چيزى به سرعت دويدن ، تفسير كرده اند ، و هر يك از اين معانى در تفسير آيه محتمل است ، هر چند معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد ، چرا كه وقتى انسان صداى وحشتناكى را مى شنود فورا گردن مى كشد و به مبدء صدا متوجه مى شود ، البته مانعى ندارد كه همه اينها با هم در مفهوم آيه جمع باشد ، به اين ترتيب كه آنها با شنيدن صداى دعوت كننده الهى به سوى او گردن مى كشند ، سپس خيره نگاه مى كنند ، و بعد با سرعت به سوى او مى روند ، و در دادگاه الهى حاضر مى شوند .
اينجاست كه وحشت از حوادث سخت آن روز سراپاى آنها را فرا مى گيرد ، لذا در دنباله آيه مى افزايد : كافران مى گويند : امروز روز سخت و دردناكى است ! ( يقول الكافرون هذا يوم عسر ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 25
و به راستى روز سختى است ، چرا كه خداوند نيز بر اين معنى صحه گذارده و در آيه 26 سوره فرقان مى فرمايد : و كان يوما على الكافرين عسيرا آن روز روزى است سخت براى كافران .
ولى از اين تعبير استفاده مى شود كه آن روز براى مؤمنان روز سختى نيست !
نكته : چرا قيامت روز بسيار سختى است ؟
چرا روز سختى نباشد ؟ در حالى كه تمام عوامل ترس و وحشت ، مجرمان را احاطه مى كند .
از يكسو ، هنگامى كه نامه اعمالشان به دست آنها داده مى شود ، فرياد شان برمى خيزد : يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها : اى واى بر ما ! اين نامه اعمال كيست كه هيچ كار بزرگ و كوچكى نيست مگر اينكه در آن منعكس است ؟ ( كهف 49 ) .
از سوى ديگر ، اگر كمترين كار نيك يا بد انجام داده باشند حساب همه آنها با نهايت دقت بررسى مى شود : ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير : اگر به اندازه وزن دانه خردلى ( عمل نيك يا بد ) در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمانها يا زمين نهفته باشد خداوند آنرا براى حساب حاضر مى سازد ، چرا كه خداوند دقيق و آگاه است ( لقمان 16 ) .
از سوى سوم ، در آنجا هيچگونه راه جبرانى وجود ندارد ، و هيچ عذرى مسموع نيست ، و راه بازگشت مطلقا بسته است ، چنانكه قرآن مى فرمايد :
تفسير نمونه ج : 23 ص : 26
و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤخذ منها عدل و لا هم ينصرون : از آن روز بترسيد كه كسى جاى ديگرى را در مجازات نمى گيرد ، و نه شفاعتى از او پذيرفته مى شود ، و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد ، و نه كسى به يارى آنها برمى خيزد ( بقره - 48 ) .
و نيز مى خوانيم : و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤمنين : اگر حال آنها را ببينى هنگامى كه در برابر آتش دوزخ ايستاده اند و مى گويند ايكاش بار ديگر به دنيا باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان بوديم ( ولى از آنها پذيرفته نمى شود ) ( انعام 27 ) .
و از سوى چهارم عذاب الهى به اندازه اى شديد است كه مادران ، فرزندان خود را فراموش كرده ، بارداران سقط جنين مى كنند ، و مردم گيج و مست به نظر مى رسند در حالى كه مست نيستند ، ولى عذاب خداوند شديد است يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب الله شديد ( حج 2 ) .
به اين دليل گنهكاران به قدرى گرفتار اضطراب و وحشت مى شوند كه دوست دارند هر چه در جهان است بدهند و از عذاب الهى نجات يابند ، يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى تؤيه و من فى الارض جميعا ثم ينجيه كلا انها لظى : مجرم آرزو مى كند براى نجات از عذاب آن روز فرزندانش را بدهد ، و همسر و خويشاوندانش را كه در مشكلات پناهگاه او بودند ، تمام كسانى را كه در روى زمين هستند فدا كند تا از عذاب الهى رهائى يابد ، اما فايده اى ندارد ، آتش برافروخته جهنم
تفسير نمونه ج : 23 ص : 27
است كه در انتظار اوست ( معارج 11 تا 15 ) .
آيا با اين اوصاف و اوصاف تكان دهنده ديگرى كه در ساير آيات قرآن منعكس است ممكن است آن روز ، روز سخت و دردناك و اندوه زائى نباشد ؟ ( خداوند همه ما را در پناه لطفش در آن روز محفوظ دارد ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 28
* كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَ قَالُوا مجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ(9) فَدَعَا رَبَّهُ أَنى مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ(10) فَفَتَحْنَا أَبْوَب السمَاءِ بمَاء مُّنهَمِر(11) وَ فَجَّرْنَا الأَرْض عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلى أَمْر قَدْ قُدِرَ(12) وَ حَمَلْنَهُ عَلى ذَاتِ أَلْوَح وَ دُسر(13) تجْرِى بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِّمَن كانَ كُفِرَ(14) وَ لَقَد تَّرَكْنَهَا ءَايَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِر(15) فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(16) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِر(17)
ترجمه :
9 - پيش از آنها قوم نوح تكذيب كردند ( آرى ) بنده ما ( نوح ) را تكذيب كرده و گفتند : او ديوانه است و ( با انواع آزارها ) او را ( از ادامه رسالتش ) بازداشتند .
10 - او به درگاه پروردگار عرضه داشت : من مغلوب ( اين قوم طغيانگر ) شده ام ،
تفسير نمونه ج : 23 ص : 29
انتقام مرا از آنها بگير .
11 - در اين هنگام درهاى آسمان را گشوديم و آبى فراوان و پى در پى فرو باريد .
12 - و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم ، و اين دو آب به اندازه اى كه مقدر بود با هم درآميختند .
13 - و او را بر مركبى كه از الواح و ميخهائى ساخته شده بود سوار كرديم .
14 - مركبى كه تحت نظارت ما حركت مى كرد اين كيفرى بود براى كسانى كه به او كافر شدند .
15 - ما اين ماجرا به عنوان نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم ، آيا كسى هست كه پند گيرد .
16 - ( اكنون بنگريد ) عذاب و انذارهاى من چگونه بود ؟ !
17 - ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود .

تفسير : ماجراى قوم نوح درس عبرتى بود
سنت قرآن بر اين است كه در بسيارى از موارد بعد از انذار كفار و مجرمان شرحى از سرگذشت اقوام پيشين و عاقبت دردآلود آنها را بيان مى كند ، تا به اينها بفهماند كه اگر به راه نادرست خويش ادامه دهند سرنوشتى بهتر از آنان ندارند .
در اين سوره نيز به دنبال بحثى كه در آيات گذشته آمد اشارات كوتاه و در عين حال پر معنى به سرگذشت پنج قوم سركش از اقوام پيشين مى كند كه نخستين آنها قوم نوح (عليه السلام) است ، مى فرمايد : پيش از آنها قوم نوح پيامبر خود را تكذيب كردند ( كذبت قبلهم قوم نوح ) .
آرى آنها بنده ما نوح را تكذيب كردند و گفتند : او مرد ديوانه اى است ! و سپس با انواع آزارها و شكنجه ها او را از ادامه رسالتش منع كردند
تفسير نمونه ج : 23 ص : 30
( ا فكذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر ) .
گاه به او مى گفتند : اگر دست از كار خود برندارى سنگسارت مى كنيم قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين ( شعراء 116 ) .
و گاه گلوى او را چنان مى فشردند كه بى هوش به زمين مى افتاد ، اما هنگامى كه به هوش مى آمد مى گفت : اللهم اغفر لقومى فانهم لا يعلمون : خداوندا قوم مرا ببخش كه نمى دانند ! .
خلاصه او را از هر طريق توانستند آزار دادند ، اما او دست از تبليغ و هدايت برنداشت .
قابل توجه اينكه در اين آيه تكذيب دو بار ذكر شده ظاهرا به اين جهت كه دفعه اول به صورت سربسته و بار دوم شرح آن است .
تعبير به عبدنا ( بنده ما ) اشاره به اين است كه اين قوم مغرور و طغيانگر در حقيقت با ما طرف بودند نه با شخص نوح ! جمله و ازدجر در اصل از زجر به معنى دور ساختن و طرد كردن كسى با صداى بلند و فرياد است ، ولى به هر گونه عملى كه به منظور مانع شدن كسى از ادامه كارى انجام مى شود اطلاق مى گردد ، و جالب اينكه در آيه مورد بحث قالوا به صورت فعل معلوم آمده ، و و ازدجر به صورت فعل مجهول شايد به اين جهت كه اعمال آنها در زجر نوح از گفته آنها بدتر و نارواتر بود تا آنجا كه خداوند نامى از اين گروه نمى برد و آنها را قابل ذكر نمى شمرد .
سپس مى افزايد : هنگامى كه نوح از هدايت آنها به كلى مايوس گشت به درگاه الهى عرضه داشت : پروردگارا ! اين گروه طاغى و مجرم بر من غلبه
تفسير نمونه ج : 23 ص : 31
كردند ، پروردگار انتقام مرا از آنها بگير ( فدعا ربه انى مغلوب فانتصر ) .
آنها هرگز در دليل و حجت و برهان بر من غلبه نكرده اند ولى از طريق ظلم و جنايت و تكذيب و انكار ، و انواع زجر و فشار بر من غلبه كردند ، اين قوم ديگر شايسته بقا نيستند از آنها انتقام بگير و مرا بر آنها پيروز كن .
آرى اين پيامبر بزرگ تا زمانى كه اميد به هدايت آنها داشت از خدا مى خواست آنها را ببخشد ، اما هنگامى كه به كلى مايوس گشت در باره آنها نفرين نمود .
سپس اشاره گويا و تكان دهنده اى به كيفيت عذاب آنها كرده مى فرمايد : ما به دنبال اين درخواست نوح درهاى آسمان را گشوديم ، و بارانى شديد و پى در پى فرو باريد ( ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر ) .
تعبير به گشودن درهاى آسمان تعبير بسيار زيبائى است كه به هنگام نزول بارانهاى شديد به كار مى رود ، همانگونه در فارسى نيز مى گوئيم : گوئى درهاى آسمان باز شده و هر چه آب است فرو مى بارد .
منهمر از ماده همر ( بر وزن صبر ) به معنى فرو ريختن شديد اشك يا آب است ، اين تعبير در مورد دوشيدن پستان حيوانات تا آخرين قطره نيز به كار مى رود .
عجب اينكه در بعضى از گفته هاى مفسران آمده است كه آنها سالها گرفتار خشكسالى بودند و در انتظار باران ، كه ناگهان بارانى فرو باريد اما بارانى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 32
مرگ زا نه احياگر .
نه تنها از آسمان آب زيادى فرو ريخت كه از زمين هم آب جوشيد ، چنانكه در آيه آمده : و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى از آن بيرون فرستاديم ( و فجرنا الارض عيونا ) .
و اين دو آب به اندازه اى كه مقدر بود با هم درآميختند و سراسر زمين را فرا گرفتند ! ( فالتقى الماء على امر قد قدر ) .
بعضى از مفسران جمله قد قدر را چنين تفسير كرده اند كه اين دو آب كاملا به اندازه يكديگر بود ، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .
خلاصه اينكه از سراسر زمين آب جوشيدن گرفت و چشمه ها سر برآوردند و از تمامى آسمان آب باريدن گرفت و به هم پيوستند و دريائى عظيم و طوفانى تشكيل دادند .
در اينجا قرآن دنباله مساله طوفان را رها ساخته چرا كه آنچه بايد گفته شود در جمله هاى قبل جمع است ) و به سراغ كشتى نجات نوح رفته ، مى فرمايد ما نوح را بر مركبى كه از الواح و ميخهائى ساخته شده بود سوار كرديم ( و حملناه على ذات الواح و دسر ) .
دسر جمع دسار ( بر وزن كتاب ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد در اصل به معنى راندن شديد توأم با قهر است ، و از آنجا كه ميخ
تفسير نمونه ج : 23 ص : 33
با ضربه هاى شديدى كه بر آن وارد مى شود در چوب و مانند آن فرو مى رود به آن دسار گفته اند ، اما بعضى از مفسران اين كلمه را به معنى طناب تفسير كرده ، و اشاره به طنابهاى بادبان كشتى و مانند آن مى دانند ، ولى معنى اول مخصوصا با توجه ذكر الواح صحيحتر به نظر مى رسد .
به هر حال تعبير قرآن در اينجا جالب و پر معنى است ، چرا كه مى گويد در ميان آن طوفان عظيم و سرتاسرى كه همه چيز را در كام خود فرو برده بود فرمان نجات نوح و يارانش را به يك مشت ميخ و قطعات چوب سپرديم ، و آنها اين وظيفه را به خوبى انجام دادند ! و اين قدرت نمائى بزرگى است .
اين تعبير ممكن است ضمنا اشاره به ساده بودن كشتيهاى آن زمان نسبت به كشتيهاى پيشرفته زمانهاى بعد باشد كه در آن وقت تشريفات و تشكيلات خاصى نداشت ، ولى كشتى نوح با اينحال به اندازه كافى بزرگ بود ، و طبق تواريخ سالها براى ساختن آن زحمت كشيد ، تا بتواند از هر يك از حيوانات مختلف يك جفت در آن جاى دهد .
سپس خداوند به عنايت خاصش نسبت به كشتى نجات نوح اشاره كرده مى فرمايد : اين كشتى در برابر ديدگان ( علم ) ما سينه امواج را مى شكافت و تحت نظارت و حفاظت ما به حركت خود ادامه مى داد ( تجرى باعيننا ) .
تعبير باعيننا ( در برابر ديدگان ما ) كنايه لطيفى است از توجه مخصوص و مراقبت كامل از چيزى ، چنانكه در آيه 37 سوره هود نيز در بخش ديگرى از همين داستان مى خوانيم : و اصنع الفلك باعيننا و وحينا : به او وحى كرديم كه در برابر ديدگان ما و بر طبق وحى ما كشتى را بساز .
بعضى از مفسران اين تعبير را اشاره به انسانهاى با شخصيتى دانسته اند كه
تفسير نمونه ج : 23 ص : 34
سوار بر كشتى بودند بنابر اين جمله تجرى باعيننا يعنى آن كشتى بندگان خالص و مخلص ما را همراه مى برد ، ولى با توجه به موارد استعمال اين تعبير در آيات ديگر قرآن تفسير اول صحيح به نظر مى رسد .
اين احتمال نيز داده شده كه باعيننا اشاره به فرشتگانى است كه در امر هدايت كشتى نوح دخالت داشتند ، ولى اين تفسير نيز به همان دليلى كه در بالا گفته شد ضعيف است .
سپس مى افزايد : تمام اينها كيفرى بود براى كسانى كه او را تكذيب كردند و كافر شدند ( جزاء لمن كان كفر ) .
آرى نوح همانند همه انبياء از مواهب بزرگ الهى و از نعمتهاى عظيم او بود كه بيخبران كفرانش كردند ، و به آئينش كافر شدند .
سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين ماجراى عظيم مى فرمايد : ما اين داستان را به عنوان درس عبرت و نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود ؟ ( و لقد تركناها آية فهل من مدكر ) .
و به راستى كه همه گفتنيها در همين ماجرا گفته شده ، و آنچه بايد انسانى بيدار بفهمد از آن مى فهمند .
طبق اين تفسير كه موافق آيات قبل و بعد مى باشد ضمير تركناها به
تفسير نمونه ج : 23 ص : 35
قصه طوفان و سرگذشت نوح و مخالفانش باز مى گردد ، ولى بعضى آنرا اشاره به سفينه نوح مى دانند ، زيرا مدتى اين كشتى در ميان مردم جهان باقيمانده بود ، و هر كس چشمش به آن مى افتاد تمام ماجراى طوفان نوح در برابرش مجسم مى شد ، مخصوصا اگر اين روايت را بپذيريم كه بقاياى اين كشتى تا عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باقى بوده ، و حتى بعضى ادعا مى كنند كه در عصر ما نيز بقاياى آنرا در كوههاى آرارات قفقاز مشاهده كرده اند ، اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به هر دو معنى باشد ، هم داستان نوح (عليه السلام) آيتى بود ، و هم كشتى بازمانده اش در ميان مردم .
و در آيه بعد به عنوان يك سؤال تهديدآميز و پر معنى نسبت به كافرانى كه همان راه كفار زمان نوح را مى سپرند مى گويد : اكنون ( بگوئيد ) عذاب و انذارهاى من چگونه بود ؟ ! ( فكيف كان عذابى و نذر ) .
آيا واقعيت داشت يا داستان و افسانه بود ؟ ! و در آخرين آيه مورد بحث بر اين حقيقت تاكيد مى كند كه ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود ؟ ! ( و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر ) .
آرى اين قرآن ، هيچ پيچيدگى ندارد ، و شرائط تاثير ، در آن جمع است ، الفاظش شيرين و جذاب تعبيراتش زنده و پر معنى ، انذارها و بشارتهايش صريح و گويا ، داستانهايش واقعى و پر محتوا ، دلائلش قوى و محكم ، منطقش
تفسير نمونه ج : 23 ص : 36
شيوا و متين ، خلاصه آنچه لازمه تاثير گذاردن يك سخن است در آن جمع است ، و به همين دليل هر زمان دلهاى آماده با آن تماس يابد ، مجذوب آن مى شود و در طول تاريخ اسلام نمونه هاى عجيب و شگفت انگيزى از تاثير عميق قرآن در دلهاى آماده ديده مى شود ، كه شاهد گوياى اين امر است .
ولى چه مى توان كرد هنگامى كه نطفه حياتى يك بذر مرده باشد ، اگر در بهترين زمينها آنرا جاى دهند ، و از آب كوثر زير نظر بهترين باغبانها آبيارى كنند ، هرگز نمو نخواهد كرد و گل و گياهى از آن نمى رويد .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 37
كَذَّبَت عَادٌ فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(18) إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً صرْصراً فى يَوْمِ نحْس مُّستَمِرّ(19) تَنزِعُ النَّاس كَأَنهُمْ أَعْجَازُ نخْل مُّنقَعِر(20) فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(21) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِر(22)
ترجمه :
18 - قوم عاد ( نيز پيامبر خود را ) تكذيب كردند اكنون ( ببينيد ) عذاب و انذارهاى من چگونه بود ؟
19 - ما تندباد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنها فرستاديم .
20 - كه مردم را ، همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده ، از جا برمى كند .
21 - ( اكنون ببينيد ) عذاب و انذارهاى من چگونه بود ؟
22 - ما قرآن را براى تذكر آسان كرديم ، آيا كسى هست كه متذكر شود ؟
تفسير : و همچنين سرنوشت قوم عاد
قوم ديگرى كه سرگذشت آنها در اين سوره به دنبال سرگذشت فشرده قوم نوح (عليه السلام) آمده ، قوم عاد است ، كه قرآن به عنوان هشدارى به كافران و مجرمان در آيات مورد بحث به طور فشرده به آن اشاره كرده ، مى گويد :
تفسير نمونه ج : 23 ص : 38
قوم عاد نيز پيامبر خود را تكذيب كردند ( كذبت عاد ) .
هر قدر پيامبر آنها ، هود (عليه السلام) بر تبليغات خود مى افزود ، و از راههاى مختلف براى بيدار ساختن آنها تلاش مى كرد ، آنها بر خيره سرى و لجاجت خود مى افزودند ، و غرور ناشى از ثروت و امكانات مادى و غفلت ناشى از غرق بودن در شهوات ، گوش شنوا و چشم بينا را از آنها گرفته بود .
سرانجام خداوند آنها را با عذاب دردناكى مجازات كرد ، لذا در دنباله همين آيه به صورت سربسته مى فرمايد بنگريد عذاب و انذارهاى من چگونه بود ؟ ( فكيف كان عذابى و نذر ) .
سپس در آيات بعد به شرح اين اجمال پرداخته ، مى افزايد : ما تندباد وحشتناك و سردى را در يكروز شوم كه استمرار و ادامه داشت بر آنها فرستاديم ( انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر ) .
صرصر از ماده صر ( بر وزن شر ) در اصل به معنى بستن و محكم كردن است ، و تكرار آن در واژه صرصر براى تاكيد است ، و از آنجا كه اين باد هم شديد بوده است و هم سرد ، هم پر سوزش و هم پر سر و صدا ، اين واژه به آن اطلاق شده است .
نحس در اصل به معنى سرخى شديدى است كه گاه در افق ظاهر مى شود ، و همچون ، شعله آتش بى دودى است كه عرب آنرا نحاس مى گويد ، سپس اين واژه به هر چيز شوم در مقابل سعد اطلاق شده است ( دقت كنيد ) .
مستمر صفتى است براى يوم يا نحس ، در صورت اول مفهومش اين است كه حوادث آن روز همچنان استمرار يافت ، و چنانكه در آيه 7 در سوره حاقه آمده است هفت شب و هشت روز اين عذاب الهى بطور مداوم بر آنها مسلط بود تا همگى را در هم كوبيد و كسى را زنده نگذاشت .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 39
و در صورت دوم معنايش اين است كه نحوست اين روز ادامه يافت تا همگى را هلاك كرد .
بعضى نيز نحس را به معنى پر گرد و غبار تفسير كرده اند ، چرا كه اين تندباد به قدرى غبارآلود بود كه يكديگر را نمى ديدند وقتى از دور نمايان گشت آنها تصور كردند ابر پر بارانى به سوى آنها مى آيد ! اما به زودى فهميدند كه تندبادى است مامور عذاب و هلاك آنها ، چنانكه در آيه 24 سوره احقاف آمده است : فلما رأوه عارضا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم .
اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد و ممكن است هر دو در معنى آيه جمع باشد .
سپس در توصيف اين تندباد مى فرمايد : مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا بر مى كند و به هر سو پرتاب مى نمود ( تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر ) .
منقعر از ماده قعر به معنى پائين ترين نقطه چيزى است ، و لذا اين واژه در معنى ريشه كن ساختن به كار مى رود .
اين تعبير يا به خاطر آن است كه قوم عاد اندامى قوى و هيكلهائى درشت داشتند ، و چنانكه بعضى از مفسران گفته اند براى حفظ خود از تندباد گودالها و پناهگاهى زيرزمينى ساخته بودند ، اما قدرت تندباد در آن روز به حدى بود كه آنها را از پناهگاههايشان ريشه كن مى كرد و به اين طرف و آن طرف مى افكند ! حتى گفته اند آنها را چنان با سر به زمين مى كوبيد كه سرهايشان از تنها جدا مى شد ! تعبير به اعجاز جمع عجز ( بر وزن رجل ) به معنى قسمت عقب يا
تفسير نمونه ج : 23 ص : 40
پائين چيزى است ، و تشبيه آنها به قسمت پائين نخلها به خاطر آن است كه به گفته بعضى باد به قدرى شديد بود كه نخست دست و سرهاى آنها را كند و با خود برد ، و بعد بقيه بدنهايشان همچون نخل بى شاخ و برگ ، از زمينى كنده شده به هر گوشه و كنار پرتاب مى گشت .
يا به خاطر چيزى است كه در بالا اشاره كرديم كه باد آنها را با سر به زمين مى كوبيد و گردنها مى شكست و سرها جدا مى شد ! سپس قرآن به عنوان هشدار مى گويد : اكنون بنگريد عذاب و انذارهاى من چگونه بود ؟ ! ( فكيف كان عذابى و نذر ) .
ما با اقوام ديگر كه راه تكذيب و كبر و غرور و گناه و عصيان را پوئيدند چنين رفتار كرديم ، شما در باره خود چه مى انديشيد كه راه آنها را ادامه مى دهيد ؟ و باز در پايان اين ماجرا مى افزايد : ما قرآن را براى تذكر سهل و آسان ساختيم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود ؟ آيا گوش شنوائى در برابر اين نداى الهى ، و اين هشدارها و انذارها وجود دارد ؟ ! ( و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر ) .
قابل توجه اين كه جمله فكيف كان عذابى و نذر در مورد قوم عاد دو بار تكرار شده يكى در آغاز بيان اين سرگذشت ، و يكى هم در پايان آن ، اين تفاوت شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر و وحشتناكتر بود ، هر چند عذابهاى الهى همه شديد مى باشد .