بعدی
تفسير نمونه ج : 21 ص : 41
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنى بَرَاءٌ مِّمَّا
تَعْبُدُونَ(26) إِلا الَّذِى فَطرَنى فَإِنَّهُ سيهْدِينِ(27) وَ جَعَلَهَا
كلِمَةَ بَاقِيَةً فى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(28) بَلْ مَتَّعْت هَؤُلاءِ
وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى جَاءَهُمُ الحَْقُّ وَ رَسولٌ مُّبِينٌ(29) وَ لَمَّا
جَاءَهُمُ الحَْقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَفِرُونَ(30)
ترجمه :
26 - به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم به پدرش ( عمويش آذر ) و قومش گفت من از
آنچه شما مى پرستيد بيزارم !
27 - مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او هدايتم خواهد كرد .
28 - او كلمه توحيد را كلمه باقيه در اعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند .
29 - ولى ما اين گروه و پدران آنها را از مواهب دنيا بهره مند ساختيم تا حق و
فرستاده آشكار الهى به سراغشان آمد .
30 - اما هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم !
تفسير : توحيد سخن جاويدان انبياء
در اين آيات اشاره كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست
تفسير نمونه ج : 21 ص : 42
بابل شده است ، تا بحث نكوهش تقليد را كه در آيات قبل آمده بود تكميل كند ، زيرا
اولا ابراهيم (عليه السلام) بزرگترين نياى عرب بود كه همه او را محترم مى شمردند و
به تاريخش افتخار مى كردند ، هنگامى كه او پرده هاى تقليد را مى درد اينها نيز اگر
راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند .
اگر بنا هست تقليدى از نياكان شود چرا از بت پرستان تقليد كنند ؟ از ابراهيم پيروى
نمايند .
ثانيا : بت پرستانى كه ابراهيم در مقابل آنها قيام كرد به همين استدلال واهى (
پيروى از پدران ) تكيه مى كردند ، و ابراهيم هرگز آن را از آنها نپذيرفت ، چنانكه
قرآن در سوره انبياء آيه 53 و 54 مى گويد : قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين قال لقد
كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين : بت پرستان گفتند : ما پدران خود را ديديم كه
آنها را عبادت مى كنند ( ابراهيم ) گفت مسلما شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده
ايد ! ثالثا : اين يكنوع دلدارى براى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و
مسلمانان نخستين است كه بدانند اينگونه مخالفتها و بهانه جوئيها هميشه بوده است ،
نبايد سست و مايوس شوند .
نخست مى فرمايد : به خاطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش ( عمويش آذر ) و قوم بت
پرستش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ! ( و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه اننى
براء مما تعبدون ) .
و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردند ابراهيم بلافاصله او
را استثناء كرده ، مى گويد : مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او
تفسير نمونه ج : 21 ص : 43
هدايتم خواهد كرد ( الا الذى فطرنى فانه سيهدين ) .
او در اين عبارت كوتاه هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكر مى كند زيرا
معبود كسى است كه خالق و مدبر است ، و همه قبول داشتند كه خالق خدا است و هم اشاره
به مساله هدايت تكوينى و تشريعى خدا است كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند .
نظير همين معنى در سوره شعراء از آيه 77 تا 82 نيز آمده است .
ابراهيم نه تنها در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه با هر گونه بت پرستى بود ،
بلكه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه كلمه توحيد هميشه در جهان باقى و
برقرار بماند ، چنانكه در آيه بعد مى گويد : او كلمه توحيد را كلمه باقيه در
فرزندان و اعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند ( و جعلها كلمة باقية فى عقبه
لعلهم يرجعون ) .
جالب اينكه امروز تمام اديانى كه در كره زمين دم از توحيد مى زنند از تعليمات
توحيدى ابراهيم (عليه السلام) الهام مى گيرند ، و سه پيامبر بزرگ الهى موسى (عليه
السلام) و عيسى (عليه السلام) و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از دودمان او هستند
، و اين دليل صدق پيشگوئى قرآن در اين زمينه است .
درست است كه قبل از ابراهيم (عليه السلام) انبياى ديگرى همچون نوح (عليه السلام) با
شرك
تفسير نمونه ج : 21 ص : 44
و بت پرستى مبارزه كردند و جهانيان را به سوى توحيد دعوت نمودند ، ولى كسى كه به
اين كلمه استقرار بخشيد ، و پرچم آن را همه جا برافراشت ابراهيم (عليه السلام) بت
شكن بود .
او نه تنها در زمان خود كوشش فراوان براى تداوم خط توحيد نمود بلكه در دعاهاى خويش
نيز از ساحت قدس پروردگار همين معنى را طلب كرد و عرضه داشت : و اجنبنى و بنى ان
نعبد الاصنام : من و فرزندانم را از اينكه پرستش بتها كنيم دور دار ( ابراهيم - 35
) .
در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد ، و آن اينكه ضمير در جعل به خداوند بازمى گردد
، و مفهوم جمله چنين مى شود : خداوند كلمه توحيد را در دودمان ابراهيم باقى و
برقرار ساخت .
ولى بازگشت ضمير به خود ابراهيم (عليه السلام) ( تفسير اول ) مناسبتر به نظر مى رسد
، زيرا جمله هاى قبل ، از ابراهيم و كارهاى او سخن مى گويد ، و مناسب است كه اين هم
جزء كارهاى ابراهيم باشد ، به خصوص اينكه در آيات متعددى از قرآن روى اين معنى تكيه
شده است كه ابراهيم اصرار داشت فرزندان و اعقابش بر آئين الهى باقى بمانند ، چنانكه
در سوره بقره آيه 131 و 132 مى خوانيم : اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين
و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و
انتم مسلمون : به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار ابراهيم به او گفت : اسلام
بياور و تسليم در برابر حق باش ، او گفت : در برابر پروردگار جهانيان تسليمم ، و
ابراهيم فرزندان خود را به اين آئين توحيد وصيت كرد همچنين يعقوب و گفت : اى
فرزندان من خداوند اين دين را براى شما برگزيده است ، جز به آئين اسلام از دنيا
نرويد .
و اگر تصور شود تعبير به جعل به معنى آفرينش و خلقت است و مخصوص خدا است تصور
نادرستى است ، چرا كه جعل بر اعمال انسانها و غير انسانها
تفسير نمونه ج : 21 ص : 45
نيز اطلاق مى شود و در قرآن نمونه هاى فراوانى دارد ، فى المثل در مورد افكندن يوسف
در چاه كه از ناحيه برادران صورت گرفت قرآن تعبير به جعل ( قرار دادن ) كرده است
فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب ( يوسف - 15 ) از آنچه گفتيم روشن
شد كه ضمير مفعولى در جعلها به كلمه توحيد و شهادت لا اله الا الله بازمى گردد كه
از جمله اننى براء مما تعبدون : من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم استفاده مى شود ،
و خبر از تلاشهاى ابراهيم براى تداوم خط توحيد در نسلهاى آينده مى دهد .
در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) رسيده مرجع ضمير ، مساله امامت
قلمداد شده است ، و طبعا ضمير فاعلى هم به خدا برمى گردد ، يعنى خداوند مساله امامت
را در دودمان ابراهيم تداوم بخشيد ، همانگونه كه از آيه 124 سوره بقره استفاده مى
شود كه وقتى خداوند به ابراهيم فرمود من تو را امام قرار دادم ، او تقاضا كرد كه در
فرزندانش نيز امامان باشند ، خداوند دعاى او را اجابت كرد به استثناى كسانى كه
آلوده ظلم و ستم مى شوند : قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال
عهدى الظالمين .
ولى مشكل در بدو نظر اين است كه در آيه مورد بحث سخنى از امامت در ميان نيست مگر
اينكه گفته شود جمله سيهدين ( خداوند مرا هدايت مى كند ) را اشاره به اين معنى
بدانيم ، چرا كه هدايت پيامبر و امامان نيز شعاعى از هدايت مطلقه الهى است ، و
حقيقت امامت با حقيقت هدايت يكى است .
و از آن بهتر كه گفته شود مساله امامت در كلمه توحيد درج است چرا كه توحيد شاخه
هائى دارد كه يكى از شاخه هايش توحيد در حاكميت و ولايت و رهبرى است ، و مى دانيم
امامان ولايت و رهبرى خود را از سوى خدا مى گيرند ، نه اينكه از خود استقلالى داشته
باشند ، و به اين ترتيب اين روايات از قبيل بيان يك مصداق و شاخه از مفهوم كلى
جعلها كلمة باقية محسوب مى شود ،
تفسير نمونه ج : 21 ص : 46
بنا بر اين منافات با تفسيرى كه در آغاز گفتيم ندارد ( دقت كنيد ) .
اين نكته نيز قابل توجه است كه مفسران در تفسير فى عقبه احتمالات متعددى داده اند
بعضى آن را به تمام ذريه و دودمان ابراهيم تا پايان جهان تفسير كرده اند ، و بعضى
آن را مخصوص به قوم ابراهيم و امت او دانسته اند ، و بعضى به آل محمد (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) تفسير كرده اند ، اما ظاهر اين است كه مفهوم آن وسيع و گسترده است و
تمام دودمانش را تا پايان جهان شامل مى شود ، و تفسير به آل محمد (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) از قبيل بيان مصداق روشن است .
آيه بعد در حقيقت پاسخ به سؤال متعددى است و آن اينكه : با اينحال چگونه خداوند
مشركان مكه را عذاب نمى كند ؟ مگر در آيات قبل نخوانديم فانتقمنا منهم : ما از
اقوام گذشته كه انبيا را تكذيب كردند و در كار خود اصرار ورزيدند انتقام گرفتيم ؟ !
.
در پاسخ مى گويد : بلكه ما اين گروه ( مشركان مكه ) و پدران آنها را از مواهب دنيا
بهره مند ساختيم تا حق و فرستاده آشكار الهى به سراغ آنان آمده ( بل متعت هؤلاء و
آبائهم حتى جائهم الحق و رسول مبين ) .
ما تنها به حكم عقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت نكرديم
، و براى اتمام حجت آنها را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است ، و اين
پيامبر بزرگ محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى هدايت آنان قيام كند .
به تعبير ديگر جمله لعلهم يرجعون در آيه گذشته نشان مى دهد كه هدف از تلاشهاى
ابراهيم (عليه السلام) اين بود كه همه دودمان او به خط توحيد باز گردند ، در حالى
كه عرب مدعى بود از دودمان ابراهيم است و با اينحال بازنگشت ،
تفسير نمونه ج : 21 ص : 47
ولى خداوند باز هم به آنها مهلت داد تا پيامبر بزرگ و كتاب جديدى بيايد تا از اين
خواب گران بيدار شوند و گروه عظيمى بيدار شدند .
ولى عجب اينكه : هنگامى كه حق ( قرآن ) به سراغ آنها آمد بجاى اينكه به اصلاح و
جبران خطاهاى گذشته خويش پردازند گروه كثيرى به مخالفت برخاستند و گفتند : اين سحر
است و ما نسبت به آن كافريم ( و لما جائهم الحق قالوا هذا سحر و انا به كافرون ) .
آرى قرآن را سحر خواندند ، و پيامبر بزرگ خدا را ساحر ، و اگر باز نمى گشتند عذاب
الهى دامانشان را مى گرفت .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 48
وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلى رَجُل مِّنَ الْقَرْيَتَينِ
عَظِيم(31) أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَت رَبِّك نحْنُ قَسمْنَا بَيْنهُم
مَّعِيشتهُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضهُمْ فَوْقَ بَعْض
دَرَجَت لِّيَتَّخِذَ بَعْضهُم بَعْضاً سخْرِيًّا وَ رَحْمَت رَبِّك خَيرٌ مِّمَّا
يجْمَعُونَ(32)
ترجمه :
31 - و گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى ( مرد ثروتمندى ) از اين دو شهر ( مكه و
طائف ) نازل نشده است ؟ !
32 - آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند ؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در
ميان آنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم
تعاون كنند ، و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است .
تفسير : چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده ؟
در آيات قبل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود ، گاه آن را
سحر مى خواندند و گاه به تقليد نياكانشان متوسل شده به سخن خدا پشت مى كردند در
آيات مورد بحث به يكى ديگر از بهانه هاى واهى و بى اساس آنان اشاره كرده مى فرمايد
: آنها گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين
تفسير نمونه ج : 21 ص : 49
دو شهر ( مكه و طائف ) مردى ثروتمند و سرشناس ! نازل نشده است ؟ ! ( و قالوا لو لا
نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ) .
آنها از يك نظر حق داشتند سراغ چنين بهانه هائى بروند ، زيرا از ديدگاه آنها معيار
ارزش انسانها مال و ثروت و مقام ظاهرى و شهرت آنان بود ، اين سبك مغزان تصور مى
كردند ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها مقرب ترين مردم در درگاه خدا هستند ، لذا
تعجب مى كردند كه اين موهبت نبوت و رحمت بزرگ الهى ، چرا بر يكى از اين قماش افراد
نازل نشده است ؟ و به عكس بر يتيم و فقير و تهيدستى به نام محمد (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نازل شده ، اين باور كردنى نيست ! آرى آن نظام ارزشى نادرست چنين
استنباطى هم به دنبال داشت ، و بلاى بزرگ جوامع بشرى و عامل اصلى انحراف فكرى آنها
همين نظامات ارزشى غلط است كه گاه حقايق را كاملا واژگون نشان مى دهد .
حامل اين دعوت الهى بايد كسى باشد كه روح تقوى سراسر وجودش را پر كرده باشد ،
انسانى آگاه ، با اراده ، مصمم ، شجاع ، عادل ، و آشنا به درد محرومان و مظلومان ،
اين است ارزشهائى كه براى حمل اين رسالت آسمانى لازم است ، نه لباسهاى زيبا و
قصرهائى گرانبها و مجلل و انواع زينتها و تجملات ، مخصوصا هيچيك از پيغمبران خدا
داراى چنين شرائطى نبودند ، مبادا ارزشهاى اصيل با ارزشهاى دروغين اشتباه شود .
در اينكه منظور بهانه جويان كدام شخص در مكه و طائف بود ؟ در ميان مفسران گفتگو است
، ولى غالبا وليد بن مغيره را از مكه و عروة بن مسعود ثقفى را از طائف شمرده اند ،
هر چند بعضى نام عتبة بن ربيعه از مكه و حبيب بن عمر ثقفى از طائف را نيز به ميان
آورده اند .
ولى گفتار آنها ظاهرا روى شخص معينى دور نمى زد بلكه هدف آنها اشاره به يكى از
افراد پرپول و سرشناس و قوم و قبيله دار بوده است .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 50
قرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندان شكنى مى گويد ، و
ديدگاه الهى و اسلامى را كاملا مجسم مى سازد ، نخست مى گويد : آيا آنها رحمت
پروردگارت را تقسيم مى كنند ؟ ! ( ا هم يقسمون رحمت ربك ) .
تا به هر كس بخواهند نبوت بخشند ، و كتاب آسمانى بر او نازل كنند ، و به هر كس مايل
نباشند نكنند ، آنها اشتباه مى كنند ، رحمت پروردگار تو را خود او تقسيم مى كند ، و
او از همه كس بهتر مى داند چه كسى شايسته اين مقام بزرگ است ، چنانكه در آيه 124
سوره انعام نيز آمده است الله اعلم حيث يجعل رسالته خدا بهتر مى داند رسالت خود را
در كجا قرار دهد .
از اين گذشته اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود دارد هرگز
دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست ، بلكه : ما معيشت آنها را در حيات دنيا در
ميان آنان تقسيم كرديم ، و بعضى را بر بعضى برترى داديم ، تا آنها يكديگر را تسخير
كنند به يكديگر خدمت نمايند ( نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا
بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا ) .
آنها فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دستجمعى است ، و اداره اين زندگى جز از
طريق تعاون و خدمت متقابل امكان پذير نيست ، هر گاه همه مردم در يك سطح از نظر
زندگى و استعداد ، و در يك پايه از نظر مقامات اجتماعى باشند اصل تعاون و خدمت به
يكديگر و بهره گيرى هر انسانى از ديگران متزلزل مى شود .
بنابر اين نبايد اين تفاوت آنها را بفريبد ، و آن را معيار ارزشهاى انسانى پندارند
.
تفسير نمونه ج : 21 ص : 51
بلكه رحمت پروردگار تو از تمام آنچه گردآورى مى كنند ( از مال و جاه و مقام ) برتر
و بهتر است ( و رحمة ربك خير مما يجمعون ) .
بلكه تمام اين مقامها و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال
مگسى وزن و قيمت ندارد .
تعبير به ربك كه در اين آيه دو بار تكرار شده اشاره لطيفى است به لطف خاص پروردگار
در مورد پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و پوشاندن لباس نبوت و خاتميت
بر قامت رساى او .
نكته : پاسخ به دو سؤال مهم
در اينجا سؤالهائى مطرح است كه غالبا به هنگام مطالعه آيه فوق به نظر مى رسد ، و از
سوى دشمنان اسلام نيز دستاويزى براى حمله به جهان بينى اسلامى شده است .
نخست اينكه چگونه قرآن استخدام و تسخير انسان را به وسيله انسان امضا كرده ؟ ، آيا
اين قابل قبول نظام طبقاتى اقتصادى ( طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) نيست .
از اين گذشته اگر ارزاق و معيشتها از سوى خدا تقسيم شده ، و تفاوتها همه از ناحيه
او است ، پس تلاش و كوششهاى ما چه ثمرى مى تواند داشته باشد آيا اين به معنى خاموش
شدن شعله هاى تلاش و جهاد براى زندگى نيست ؟ پاسخ اين سؤالها با دقت در متن آيه
روشن مى شود : كسانى كه چنين ايرادى مى كنند تصورشان اين است كه مفهوم آيه چنين است
كه گروه معينى از بشر گروه ديگرى را مسخر خود سازد ، آنهم تسخير به معنى بهره كشى
كردن ظالمانه ، در حالى كه مطلب چنين نيست بلكه منظور استخدام
تفسير نمونه ج : 21 ص : 52
عمومى مردم نسبت به يكديگر است ، به اين معنى كه هر گروهى امكانات و استعدادها و
آمادگيهاى خاصى دارند كه در يك رشته از مسائل زندگى مى توانند فعاليت كنند ، طبعا
خدمات آنها در آن رشته در اختيار ديگران قرار مى گيرد ، همانگونه كه خدمات ديگران
در رشته هاى ديگر در اختيار آنها قرار مى گيرد ، خلاصه استخدامى است متقابل ، و
خدمتى است طرفينى ، و به تعبير ديگر هدف تعاون در امر زندگى است و نه چيز ديگر .
ناگفته پيداست كه اگر همه انسانها از نظر هوش ، و استعداد روحى و جسمى ، يكسان
باشند هرگز نظامات اجتماعى سامان نمى يابد ، همانگونه كه اگر سلولهاى تن انسان از
نظر ساختمان و ظرافت و مقاومت همه شبيه هم بودند نظام جسم انسان مختل مى شد ،
سلولهاى بسيار محكم استخوان پاشنه پا كجا و سلولهاى ظريف شبكه چشم كجا ؟ ، هر كدام
از اين دو ماموريتى دارند كه بر طبق آن ساخته شده اند .
مثال زنده اى كه براى اين موضوع مى توان گفت همان استخدام متقابلى است كه در دستگاه
تنفس ، و گردش خون ، و تغذيه ، و ساير دستگاههاى بدن انسان است كه مصداق روشن ليتخذ
بعضهم بعضا سخريا است ( منتها در شعاع فعاليتهاى داخلى بدن ) آيا چنين تسخيرى مى
تواند اشكال داشته باشد ؟ ! .
و اگر گفته شود جمله رفعنا بعضهم فوق بعض درجات دليل بر عدم عدالت اجتماعى است ، مى
گوئيم اين در صورتى است كه عدالت به معنى مساوات تفسير شود ، در حالى كه حقيقت
عدالت آن است كه هر چيز در يك سازمان در جاى خود قرار گيرد ، آيا وجود سلسله مراتب
در يك لشكر يا يك سازمان ادارى ، و يك كشور دليل بر وجود ظلم در آن دستگاه است .
ممكن است افرادى در مقام شعار كلمه مساوات را بدون توجه به مفهوم واقعى آن در همه
جا به كار برند ، ولى در عمل هرگز نظم بدون تفاوتها امكان پذير
تفسير نمونه ج : 21 ص : 53
نيست ، اما هرگز وجود اين تفاوتها نبايد بهانه اى براى استثمار انسان به وسيله
انسان گردد ، همه بايد آزاد باشند كه نيروهاى خلاق خود را به كار گيرند و نبوغ خود
را شكوفا سازند و از نتائج فعاليتهاى خود بى كم و كاست بهره گيرند ، و در مورد
نارسائيها بايد آنها كه قدرت دارند براى بر طرف ساختن آن بكوشند .
و اما در مورد سؤال دوم كه چگونه ممكن است با وجود معين بودن روزى شعله جهاد و تلاش
و كوشش را روشن نگاهداشت ؟ اشتباه از اينجا پيدا شده كه گاه گمان كرده اند خداوند
براى تلاش و كوشش انسان هيچ نقشى قائل نشده است .
درست است كه خداوند استعدادها را براى فعاليتهاى مختلف به طور متفاوت آفريده ، و
درست است كه عواملى بيرون از اراده انسان در مسير زندگى او مؤثر است ، ولى با
اينحال يكى از عوامل بنيادى را نيز تلاش و كوشش او قرار داده است و با بيان اصل ان
ليس للانسان الا ما سعى ( نجم - 39 ) اين مطلب را روشن ساخته كه بهره انسان در
زندگى ارتباط نزديكى با سعى و تلاش او دارد .
به هر حال نكته باريك و دقيق اينجاست كه انسانها همچون ظروف يكدستى نيستند كه در يك
كارخانه ساخته مى شود ، يك شكل ، يك نواخت ، يك اندازه ، و با يك نوع فايده ، و اگر
چنين بود حتى يكروز هم نمى توانستند با هم زندگى كنند .
و نه مانند پيچ و مهره هاى يك ماشين هستند كه سازنده و مهندسش آنرا تنظيم كرده و به
طور اجبارى به كار خود ادامه دهند ، بلكه هم آزادى اراده دارند ، و هم مسئوليت و
وظيفه ، در عين تفاوت استعدادها و شايستگيها ، و اين معجون خاصى است كه انسانش مى
نامند ، و خرده گيريها و ايرادها غالبا از عدم شناخت اين انسان سرچشمه مى گيرد .
كوتاه سخن اينكه خداوند هيچ انسانى را بر انسانهاى ديگر در تمام جهات
تفسير نمونه ج : 21 ص : 54
امتياز نبخشيده ، بلكه جمله رفع بعضهم فوق بعض درجات اشاره به امتيازهاى مختلفى است
كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد ، و تسخير و استخدام هر گروه نسبت به گروه ديگر درست
از همين امتيازات سرچشمه مى گيرد و اين عين عدالت و تدبير و حكمت است .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 55
وَ لَوْ لا أَن يَكُونَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ
بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتهِمْ سقُفاً مِّن فِضة وَ مَعَارِجَ عَلَيهَا يَظهَرُونَ(33)
وَ لِبُيُوتهِمْ أَبْوَباً وَ سرُراً عَلَيهَا يَتَّكِئُونَ(34) وَ زُخْرُفاً وَ
إِن كلُّ ذَلِك لَمَّا مَتَعُ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةُ عِندَ رَبِّك
لِلْمُتَّقِينَ(35)
ترجمه :
33 - اگر تمكن كفار از مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد گمراهى شوند ما
براى كسانى كه كافر مى شدند خانه هائى قرار مى داديم با سقفهائى از نقره و
نردبانهائى كه از آن بالا روند !
34 - و براى خانه هاى آنها درها و تختهائى ( زيبا و نقره گون ) قرار مى داديم كه بر
آن تكيه كنند .
35 - و انواع وسائل تجملى ، ولى تمام اينها متاع زندگى دنياست و آخرت نزد پروردگارت
از آن پرهيزگاران است .
تفسير : قصرهاى باشكوه با سقفهاى نقره اى ! ارزشهاى دروغين .
اين آيات همچنان بحث پيرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معيار بودن مال و ثروت و
مقامات مادى را ادامه مى دهد .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 56
در نخستين آيه مى فرمايد : اگر بهره مند شدن كفار از انواع مواهب مادى سبب نمى شد
كه همه مردم تمايل به كفر پيدا كنند و امت واحد گمراهى گردند ، ما براى كسانى كه به
خداوند رحمن كافر مى شدند خانه هائى با سقفهائى از نقره قرار مى داديم ( و لو لا ان
يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة ) .
خانه هائى كه چندين طبقه داشته باشد ، و براى آنها پله ها و نردبانهاى جالبى قرار
مى داديم كه از آن بالا روند ( و معارج عليها يظهرون ) .
جمعى از مفسران گفته اند منظور پله هائى از نقره است ، و عدم تكرار كلمه فضة ( نقره
) به خاطر وضوح آن است ، ولى گويا آنها وجود پله ها را به تنهائى دليل بر اهميت
خانه ها ندانسته اند در حالى كه چنين نيست ، اصل وجود پله هاى فراوان دليل بر عظمت
بنا و داشتن طبقات متعدد است .
سقف ( بر وزن شتر ) جمع سقف است و بعضى آن را جمع سقيفه به معنى مكان مسقف مى دانند
ولى قول اول مشهورتر است .
سپس مى افزايد علاوه بر اين ، براى خانه هاى آنان درها و تختهائى قرار مى داديم كه
بر آن تكيه كنند ( و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكؤن ) .
ممكن است اين جمله اشاره به درها و تختهاى نقره باشد كه چون در آيه قبل در مورد
سقفها آمده در اينجا از تكرار آن خوددارى شده ، و نيز ممكن است
تفسير نمونه ج : 21 ص : 57
وجود درها و تختهاى متعدد ( با توجه به اينكه ابوابا و سررا نكره است و در اينجا
براى اهميت آمده ) خود دليل بر عظمت آن قصرها باشد ، زيرا هرگز براى يك خانه محقر
درهاى متعدد نمى گذارند ، اين مخصوص قصرها و خانه هاى مجلل است ، و همچنين وجود
تختهاى بسيار .
باز به اين هم اكتفا نكرده مى افزايد : علاوه بر همه اينها انواع وسائل تجملى و
زينت آلات براى آنها قرار مى داديم ( و زخرفا ) .
تا زندگى مادى و پر زرق و برقشان از هر نظر تكميل گردد ، قصرهائى مجلل و چند اشكوبه
با سقفهائى از نقره ، و درها و تختهاى متعدد ، و انواع وسائل زينتى ، و هر گونه نقش
و نگار آنچنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است .
سپس مى افزايد : اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارت از
آن پرهيزگاران است ( و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين
) .
زخرف در اصل به معنى هر گونه زينت و تجمل توأم با نقش و نگار است ، و از آنجا كه
يكى از مهمترين وسائل زينت طلا است به آنهم زخرف گفته شده است ، و اينكه به سخنان
بيهوده مزخرف مى گويند به خاطر زرق و برقى است كه به آن مى دهند .
كوتاه سخن اينكه اين سرمايه هاى مادى و اين وسائل تجملاتى دنيا به قدرى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 58
در پيشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفار و
منكران حق باشد ، و اگر مردم كم ظرفيت و دنياطلب به سوى بى ايمانى و كفر متمايل نمى
شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود مى كرد ، تا همگان
بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست .
نكته ها :
1 - اسلام ارزشهاى غلط را درهم مى شكند
به راستى تعبيرى رساتر از آنچه در آيات فوق آمده براى درهم شكستن ارزشهاى دروغين
پيدا نمى شود ، براى دگرگون ساختن جامعه اى كه محور سنجش شخصيت افراد در آن تعداد
شتران ، مقدار درهم و دينار ، و تعداد غلامان و كنيزان و خانه ها و وسائل تجملى است
، تا آنجا كه تعجب مى كنند چرا محمد يتيم و از نظر مادى فقير به نبوت برگزيده شده ،
اساسى ترين كار اين است كه اين چهارچوبهاى غلط ارزشى درهم شكسته شود ، و بر ويرانه
آن ارزشهاى اصيل انسانى ، تقوى و پرهيزگارى ، و علم و دانش ، ايثار و فداكارى ،
شهامت و گذشت بنا شود ، در غير اين صورت همه اصلاحات ، روبنائى و سطحى ، و ناپايدار
خواهد بود .
و اين همان كارى است كه اسلام و قرآن و شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
به عاليترين وجهى انجام داد ، و به همين دليل جامعه اى كه از عقب افتاده ترين و
خرافى ترين جوامع بشرى بود در مدتى كوتاه ، آنچنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار
گرفت .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 59
جالب اينكه در حديثى از پيغمبر گرامى (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تكميل اين برنامه
مى خوانيم : لو وزنت الدنيا عند الله جناح بعوضة ما سقى الكافر منها شربة ماء : اگر
دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتى يك شربت آب نمى
نوشانيد .
امير مؤمنان على (عليه السلام) نيز در خطبه قاصعه سخن را در اين زمينه به اوج
رسانده مى فرمايد : موسى بن عمران با برادرش وارد بر فرعون شدند در حالى كه لباسهاى
پشمين در دست داشتند و در دست هر كدام عصاى ( چوپانى ) بود ، با او شرط كردند كه
اگر تسليم فرمان خدا شود حكومت و ملكش باقى مى ماند ، و عزت و قدرتش دوام خواهد
يافت ، اما او گفت : آيا از اين دو تعجب نمى كنيد كه با من شرط مى كنند كه بقاى ملك
و دوام عزتم بستگى به خواسته آنها دارد ، در حالى كه فقير و بيچارگى از سر و وضعشان
مى بارد ! ( اگر راست مى گويند ) پس چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است ؟
اين سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا ، و جمع آورى آن ، و تحقير پشمينه پوشى
گفت .
اگر خدا مى خواست به هنگام بعثت پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز و
خرم را به روى آنان بگشايد مى گشود ، و اگر اراده مى كرد پرندگان آسمان و حيوانات
وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت ، ولى اگر اين كار را مى كرد آزمايش مردم از
ميان مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد ! .
و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى فرمايد :
تفسير نمونه ج : 21 ص : 60
مگر نمى بينيد خداوند انسانها را ، از زمان آدم تا آخر جهان ، با سنگهائى كه نه
زيانى مى رساند و نه سودى ، نه مى بيند و نه مى شنود ، آزمايش نموده ، اين سنگها را
خانه مقدس خود ( كعبه ) قرار داده ، و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است ،
آن را در پر سنگلاخ ترين مكانها ، و بى گياه ترين نقاط روى زمين ، در تنگناى دره
هائى مستقر ساخته ، در ميان كوههاى خشن ، شنهاى متراكم ، چشمه هاى كم آب ، آباديهاى
جدا و پر فاصله كه هيچ مركبى به راحتى در آن زندگى نمى كند ، و سپس آدم و فرزندانش
را فرمان داد كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند ... .
اگر خدا مى خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسك حج را در ميان باغها و نهرها و
زمينهاى هموار و پر درخت و آباد كه داراى خانه ها و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم
پيوسته ، در ميان گندم زارها و باغهاى پر گل و گياه ، در ميان بستانهاى زيبا و
سرسبز و پرآب ، در وسط باغستانى بهجت زا با جاده هاى راحت و آباد ، قرار دهد ،
توانائى داشت ، ولى در اين حالت آزمايش و امتحان ساده تر بود و پاداش و جزا نيز
كمتر ( و مردم به ارزشهاى فريبنده ظاهرى مشغول مى شدند و از ارزشهاى واقعى الهى
غافل مى گشتند ) .
به هر حال اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست ، و اگر مسلمانان امروز در شرائطى
سخت و ناگوار تحت فشار دشمنان بيرحم و خونخوار قرار گرفته اند به خاطر همين است كه
آن ارزشهاى اصيل را رها ساخته ، بار ديگر ارزشهاى جاهلى در ميان آنان رونق گرفته
است ، مقياس شخصيت مال و مقام دنيا شده ، و علم و تقوا و فضيلت را به فراموشى سپرده
اند ، در زرق و برق مادى فرو رفته ، و از اسلام بيگانه شده اند ، و تا چنين است
بايد كفار اين خطاى بزرگ را بپردازند ،
تفسير نمونه ج : 21 ص : 61
و تا تحول را از ارزشهاى حاكم بر وجودشان شروع نكنند مشمول الطاف الهى نخواهند شد
كه ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ( رعد - 11 ) .
2 - پاسخ به يك سؤال
با مطالعه آيات فوق پيرامون تحقير شديد زينتهاى ظاهرى ، و ثروت و مقام مادى ، اين
سؤال مطرح مى شود كه پس چرا قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد : قل من حرم زينة الله
التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصة يوم
القيمة كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون : بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان
خود آفريده و طيبات را حرام كرده است ؟ بگو : اينها در زندگى دنيا براى كسانى است
كه ايمان آورده اند ( اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص
براى آنها خواهد بود ، اينچنين آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند شرح مى دهيم (
اعراف - 32 ) .
يا در جاى ديگر مى فرمايد : يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد : اى فرزندان آدم !
زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد ( اعراف - 31 ) .
چگونه اين دو گروه از آيات با هم سازگار است ؟ ! در پاسخ بايد به اين نكته توجه
داشت كه هدف در آيات مورد بحث شكستن ارزشهاى دروغين است ، هدف اين است كه مقياس
شخصيت انسانها را ثروت و زينت آنها نشمارند ، نه اينكه امكانات مادى بد چيزى است ،
مهم اين است كه به آنها به صورت يك ابزار نگاه شود نه يك هدف متعالى و نهائى .
وانگهى اينها در صورتى ارزش دارد كه در حد معقول و شايسته و خالى از هر گونه اسراف
و تبذير باشد ، نه ساختن كاخهائى از طلا و نقره و گرد آوردن
تفسير نمونه ج : 21 ص : 62
زينتهاى انبوهى از سيم و زر ! و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از
كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليل بر شخصيت آنها است ، و نه محروم بودن مؤمنان
از آن ، و نه استفاده از اين امور در حد معقول ، به صورت يك ابزار ، ضررى به ايمان
و تقواى انسان مى زند ، و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 63
وَ مَن يَعْش عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّض لَهُ شيْطناً فَهُوَ لَهُ
قَرِينٌ(36) وَ إِنهُمْ لَيَصدُّونهُمْ عَنِ السبِيلِ وَ يحْسبُونَ أَنهُم
مُّهْتَدُونَ(37) حَتى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَلَيْت بَيْنى وَ بَيْنَك بُعْدَ
الْمَشرِقَينِ فَبِئْس الْقَرِينُ(38) وَ لَن يَنفَعَكمُ الْيَوْمَ إِذ ظلَمْتُمْ
أَنَّكمْ فى الْعَذَابِ مُشترِكُونَ(39) أَ فَأَنت تُسمِعُ الصمَّ أَوْ تهْدِى
الْعُمْىَ وَ مَن كانَ فى ضلَل مُّبِين(40)
ترجمه :
36 - هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم و همواره قرين
او باشد .
37 - و آنها ( شياطين ) اين گروه را از راه خدا بازمى دارند ، در حالى كه گمان مى
كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند .
38 - تا زمانى كه نزد ما حاضر شود مى گويد : ايكاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب
بود ، چه بد همنشينى هستى تو !
39 - هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سودى ندارد ، چرا كه ظلم كرديد ، و همه
تفسير نمونه ج : 21 ص : 64
در عذاب مشتركيد .
40 - آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى يا كوران و كسانى را كه در
ضلال مبين هستند هدايت كنى .
تفسير : همنشين شياطين !
از آنجا كه در آيات پيشين سخن از دنياپرستانى بود كه همه چيز را بر معيارهاى مادى
ارزيابى مى كنند ، در آيات مورد بحث از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كه
بيگانگى از خدا است سخن مى گويد .
مى فرمايد : هر كس از ياد خدا روگردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم ، و
همواره با او قرين خواهد بود ! ( و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له
قرين ) و 2 ) .
آرى غفلت از ذكر خدا و غرق شدن در لذات دنيا ، و دلباختگى به زرق و برق آن ، موجب
مى شود كه شيطانى بر انسان مسلط گردد و همواره قرين او باشد ، و رشته اى در گردنش
افكنده ، مى برد هر جا كه خاطرخواه او است ! بديهى است جاى اين ندارد كه كسى تصور
جبر از اين آيه كند ، چرا كه اين نتيجه اعمالى است كه خود آنها انجام داده اند ،
بارها گفته ايم اعمال انسان ، مخصوصا غرق شدن در لذات دنيا و آلوده شدن به انواع
گناهان ، نخستين
تفسير نمونه ج : 21 ص : 65
تاثيرش اين است كه پرده بر قلب و چشم و گوش انسان مى افتد ، او را از خدا بيگانه مى
كند ، و شياطين را بر او مسلط مى سازد ، و تا آنجا ادامه مى يابد كه گاهى راه
بازگشت به روى او بسته مى شود ، چرا كه شياطين و افكار شيطانى از هر سو او را احاطه
مى كنند ، و اين نتيجه عمل خود انسان است هر چند نسبت آن به خداوند نيز به عنوان
سبب الاسباب بودن صحيح مى باشد ، اين همان چيزى است كه در آيات ديگر قرآن به عنوان
تزيين شيطان ( فزين لهم الشيطان اعمالهم ) ( نحل - 63 ) يا ولايت شيطان ( فهو وليهم
اليوم ) ( نحل - 63 ) تعبير شده است .
قابل توجه اينكه جمله نقيض با توجه به مفهوم لغوى آن هم دلالت بر استيلاء شياطين
دارد ، و هم قرين بودن آنها ، در عين حال جمله هو له قرين بعد از آن آمده تا اين
معنى را تاكيد كند كه شياطين از اينگونه افراد هرگز جدا نمى شوند ! تعبير به رحمان
اشاره لطيفى است به اينكه آنها چگونه از خدائى كه رحمت عامش همگان را فراگرفته روى
گردان مى شوند ، و از ياد او غافل مى گردند ؟ .
آيا چنين كسانى جز اين سرنوشتى مى توانند داشته باشند كه همنشين شياطين ، و محكوم
فرمان آنها گردند .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه شياطين در اينجا معنى وسيعى دارد كه حتى شياطين
انس را شامل مى شود ، و آن را اشاره به رؤسا و سردمداران ضلالت دانسته اند كه
مستولى و مسلط بر غافلان از ياد خدا مى شوند و با آنها قرين هستند ، و اين توسعه
بعيد نيست .
سپس به دو امر مهم كه شياطين در باره اين غافلان انجام مى دهند اشاره
تفسير نمونه ج : 21 ص : 66
كرده مى فرمايد : آنها اين گروه را از راه خدا بازمى دارند ( و انهم ليصدونهم عن
السبيل ) .
هر وقت اراده بازگشت كنند سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجاد مى كنند تا
هرگز به صراط مستقيم بازنگردند .
و آنچنان طريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه : گمان مى كنند هدايت يافتگان
حقيقى آنها هستند ! ( و يحسبون انهم مهتدون ) .
همانگونه كه در آيه 38 سوره عنكبوت در باره عاد و ثمود مى خوانيم : و زين لهم
الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين : شيطان اعمالشان را در نظرشان
زينت داد و آنها را از راه بازداشت در حالى كه قبلا راه را پيدا كرده بودند .
خلاصه اين وضع همچنان ادامه پيدا مى كند انسان غافل و بيخبر در گمراهى خويش ، و
شياطين در اضلال او تا هنگامى كه پرده ها كنار مى رود ، و چشم حقيقت بين او باز مى
شود ، زمانى كه نزد ما حاضر مى شود مى بيند ولى و قرينش همچنان با او است ، همان
كسى كه عامل همه بدبختيهاى او بوده ! فرياد مى زند و مى گويد : ايكاش ميان من و تو
فاصله مشرق و مغرب بود ! چه بد قرين و همنشينى هستى تو ! ( حتى اذا جائنا قال يا
ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ) .
همه عذابها يك طرف ، و همنشينى با اين قرين سوء يك طرف ، همنشينى با شيطانى كه هر
وقت به قيافه نفرت انگيز او مى نگرد تمام خاطره هاى گمراهى و بدبختيش در نظرش مجسم
مى گردد ، كسى كه زشتيها را در نظرش زيبا جلوه مى داد ، و بيراهه را شاهراه ، و
گمراهى را هدايت ، اى واى كه او براى هميشه
تفسير نمونه ج : 21 ص : 67
قرين و هم بند او است ! .
آرى صحنه قيامت تجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان و قرين و دوست و رهبر اينجا
با آنجا يكى است ، حتى به گفته بعضى از مفسران هر دو را با يك زنجير مى بندند ! .
پيداست كه منظور از مشرقين ( دو مشرق ) مشرق و مغرب است زيرا طبق عادت عرب به
هنگامى كه مى خواهند از دو جنس مختلف تثنيه بسازند لفظ را از يكى انتخاب مى كنند
مانند شمسين ( اشاره به خورشيد و ماه ) و ظهرين ( اشاره به نماز ظهر و عصر ) و
عشائين ( اشاره به نماز مغرب و عشاء ) .
تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به هيچوجه در آيه مورد بحث مناسب به نظر نمى
رسد ، مانند مشرق آغاز زمستان و مشرق آغاز تابستان ، هر چند در موارد ديگرى مناسب
است .
به هر حال اين تعبير كنايه اى است از دورترين فاصله اى كه به تصور مى گنجد چرا كه
دورى مشرق و مغرب ضرب المثل معروفى است در اين زمينه .
ولى اين آرزو هرگز به جائى نمى رسد ، و ميان آنها و شياطين هرگز جدائى نمى افتد ،
لذا در آيه بعد مى افزايد : هرگز اين گفتگو و ندامت امروز به حال شما سودى ندارد ،
چرا كه شما ظلم كرديد ، و در نتيجه همه در عذاب مشتركيد ( و لن ينفعكم اليوم اذ
ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون ) .
بايد عذاب اين همنشين سوء را با عذابهاى ديگر براى هميشه ببينيد .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 68
و به اين ترتيب اميد آنها را در مورد جدائى از شياطين براى هميشه مبدل به ياس مى
كند و چه طاقتفرساست تحمل اين همنشينى ؟ ! در تفسير اين آيه احتمالات ديگرى نيز
داده شده از جمله اينكه گاه انسان از ديدن دردمندان ديگر دردش تخفيف پيدا مى كند ،
چرا كه معروف است البلية اذا عمت طابت : هنگامى كه بلا عمومى شد گوارا مى شود ! اما
به اينها گفته مى شود در آنجا چنين تسلى خاطرى نيست چنان غرق عذابيد كه عذاب شيطان
هم بند شما مايه تسلى شما نخواهد شد .
اين احتمال را نيز داده اند كه گاه مصيبتى فرا مى رسد و انسان پيامدهاى آن را ميان
خود و دوستان تقسيم مى كند ، و بار مصيبت سبك مى شود ، ولى در آنجا اين مساله نيز
وجود ندارد ، چرا كه هر كدام سهم وافرى از عذاب الهى دارند بى آنكه از ديگرى چيزى
كاسته شود ! .
ولى با توجه به اينكه اين آيه تكميلى است براى آيه قبل همان تفسير اول كه انتخاب
كرديم مناسبتر است .
در اينجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) كرده از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند ، و از
قماش همان گروهى بودند كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد ، بحث كرده ، مى فرمايد
: آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى ؟ و يا كوران را هدايت كنى ؟ و
كسانى را كه در ضلال مبين هستند و احساس نمى كنند به راه راست دعوت نمائى ؟ ! ( ا
فانت تسمع الصم او تهدى العمى و من كان فى ضلال مبين ) .
شبيه اين معنى در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است ، كه افراد
تفسير نمونه ج : 21 ص : 69
لجوج و هدايت ناپذير ، و هواپرستان بى بصيرت و غرق گناه را ، به كران و كوران ، و
گاه به مردگان ، تشبيه كرده است .
در آيه 42 سوره يونس مى خوانيم : ا فانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون : آيا تو
مى توانى صداى خود را به گوش كران برسانى هر چند تعقل نمى كنند و در آيه 80 نمل
آمده است : انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين : تو نمى
توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى ، و نمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى
گردانند و پشت مى كنند متوجه سخنان خودسازى همچنين آيات ديگر .
اين تعبيرات همه به خاطر آن است كه قرآن براى انسان دو نوع گوش و چشم و حيات قائل
است : گوش و چشم و حيات ظاهر ، و گوش و چشم و حيات باطن .
و مهم بخش دوم از درك و ديد و حيات است ، كه وقتى از كار بيفتد ، نه پند و اندرز
مفيد خواهد بود و نه انذار و هشدار ! قابل توجه اينكه : در آيات گذشته ، اين گروه
از مردم ، به افرادى تشبيه شده بودند كه چشمانى ضعيف و ديد محدود دارند ، و در آيه
اخير آنها را به كران و كوران تشبيه مى كند ، اين به خاطر آن است كه انسان هنگامى
كه مشغول به دنيا مى شود به كسى مى ماند كه چشمانش درد مختصرى پيدا كرده هر قدر
اشتغالش به دنيا بيشتر ، و تمايلش به ماديات شديدتر ، و بى اعتنائيش به روحانيات
فزونتر مى گردد ، از آن درد چشم به نقصان ديد ، و از آن ، به مرحله كورى مى رسد اين
همان چيزى است كه دلائل قطعى در زمينه تشديد روحيات منفى و مثبت در انسان و رسوخ
ملكات در وجود او بر اثر تكرار و اصرار بر عمل به ثبوت رسانده است و قرآن نيز همين
ترتيب را رعايت فرموده .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 70
فَإِمَّا نَذْهَبنَّ بِك فَإِنَّا مِنهُم مُّنتَقِمُونَ(41) أَوْ نُرِيَنَّك
الَّذِى وَعَدْنَهُمْ فَإِنَّا عَلَيهِم مُّقْتَدِرُونَ(42) فَاستَمْسِك بِالَّذِى
أُوحِىَ إِلَيْك إِنَّك عَلى صِرَط مُّستَقِيم(43) وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّك وَ
لِقَوْمِك وَ سوْف تُسئَلُونَ(44) وَ سئَلْ مَنْ أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن
رُّسلِنَا أَ جَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ ءَالِهَةً يُعْبَدُونَ(45)
ترجمه :
41 - هر گاه تو را از ميان آنها ببريم حتما آنها را مجازات خواهيم كرد .
42 - يا اگر زنده بمانى و آنچه را از عذاب آنان وعده داده ايم به تو ارائه دهيم باز
ما بر آنها مسلطيم .
43 - آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم هستى .
44 - و اين مايه يادآورى تو و قوم تو است و به زودى سؤال خواهيد شد .
45 - از رسولانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس ، آيا غير از خداوند رحمان معبودانى
براى پرستش آنها قرار داديم ؟ !
تفسير : آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير
در تعقيب آيات گذشته كه از كفار لجوج و هدايت ناپذير و ستمگر سخن
تفسير نمونه ج : 21 ص : 71
مى گفت ، در آيات مورد بحث ، روى سخن را ، به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) كرده ، اين گروه را شديدا تهديد و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
را تسلى و آرامش خاطر مى بخشد مى فرمايد : هر گاه تو را از ميان آنها ببريم ، حتما
از آنها انتقام خواهيم گرفت و مجازاتشان مى كنيم ! ( فاما نذهبن بك فانا منهم
منتقمون ) .
منظور از بردن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از ميان آن قوم ، خواه وفات پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد و يا هجرت او از مكه به مدينه ، در هر حال اشاره به
اين است كه اگر تو هم شاهد و ناظر نباشى ، و آنها به راه خود همچنان ادامه دهند ما
شديدا آنها را مجازات مى كنيم ، چرا كه انتقام در اصل به معنى مجازات و كيفر دادن
است ، هر چند از آيات متعدد ديگرى كه در همين معنى در قرآن نازل شده استفاده مى شود
كه منظور از بردن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وفات او است ، چنانكه در آيه 46
سوره يونس آمده است : و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم الله
شهيد على ما يفعلون : اگر ما پاره اى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم در
حال حياتت به تو نشان دهيم يا تو را از دنيا ببريم و آنها را نبينى ، در هر حال
بازگشتشان به سوى خداست و خداوند گواه اعمالى است كه آنها انجام مى دهند .
همين معنى در سوره رعد آيه 40 ، و سوره غافر آيه 77 نيز آمده است ، و به اين ترتيب
تفسير آيه به مساله هجرت مناسب به نظر نمى رسد .
سپس مى افزايد : اگر هم زنده بمانى و آنچه را از عذاب به آنان وعده داده ايم به تو
نشان دهيم باز ما بر آنها مسلط هستيم ( او نرينك الذى وعدناهم فانا عليهم مقتدرون )
.
به هر حال آنها در چنگال قدرت ما هستند چه در ميان آنها باشى و چه نباشى ، و مجازات
و انتقام الهى در صورت ادامه كارهايشان حتمى است ، چه در
تفسير نمونه ج : 21 ص : 72
حيات تو باشد و چه بعد از وفات تو ، دير و زود دارد اما تخلف ندارد .
اين تاكيدهاى قرآنى ممكن است از يكسو اشاره به بى صبرى كفار باشد كه مى گفتند : اگر
راست مى گوئى پس چرا بلا بر ما نازل نمى شود ؟ ! و از سوى ديگر انتظار مرگ پيامبر
را مى كشيدند به گمان اينكه هر گاه پاى او در ميان نباشد همه چيز پايان مى يابد .
بعد از اين هشدارها به پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد آنچه را
بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم قرار دارى ! ( فاستمسك بالذى اوحى
اليك انك على صراط مستقيم ) .
كمترين اعوجاج و كجى در كتب و برنامه تو نيست ، و عدم پذيرش گروهى از آنان دليل بر
نفى حقانيت تو نخواهد بود تو با نهايت جديت به راه خويش ادامه ده ، بقيه با ما است
.
سپس مى افزايد اين قرآنى كه بر تو وحى شده مايه يادآورى تو و قوم تو است ( و انه
لذكر لك و لقومك ) .
هدف از نزول آن بيدار ساختن انسانها و آشنا نمودن آنها به وظائفشان است .
و به زودى مورد سؤال قرار خواهيد گرفت كه با اين برنامه الهى و اين وحى آسمانى چه
كرديد ؟ ! ( و سوف تسئلون ) .
مطابق اين تفسير ذكر در آيه فوق به معنى ذكر الله و آشنائى و آگاهى بر تكاليف دينى
است ، همان گونه كه در آيات 5 و 36 اين سوره نيز به همين معنى آمده است ، مانند
بسيارى ديگر از آيات قرآن .
اصولا يكى از نامهاى قرآن مجيد همان ذكر است ، ذكر به معنى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 73
يادآورى و ذكر الله ، و كرارا اين جمله را در سوره قمر مى خوانيم : و لقد يسرنا
القرآن للذكر فهل من مدكر : ما قرآن را براى يادآورى سهل و آسان ساختيم ، آيا كسى
هست كه متذكر شود ( آيات 17 - 22 - 32 و 40 سوره قمر ) .
از اين گذشته جمله و سوف تسئلون گواهى مى دهد كه منظور سؤال از عمل به اين برنامه
الهى است .
اما با اينهمه عجيب اين است كه بسيارى از مفسران تفسير ديگرى براى اين آيه برگزيده
اند كه تناسبى با آنچه گفتيم ندارد از جمله گفته اند معنى آيه اين است كه اين قرآن
مايه شرف و آبرو يا ذكر خير براى تو و قوم تو است ، و عرب و قريش يا امت تو را
شرافت مى بخشد ، چرا كه به لغت آنان نازل شده است و به زودى از اين نعمت الهى سؤال
مى شود .
درست است كه قرآن مجيد آوازه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و عرب بلكه همه
مسلمانان را در جهان بلند ساخت ، و بيش از چهارده قرن است كه نام پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) را به عظمت هر صبح و شام بر ماذنه ها مى برند ، و قوم بى نام و نشان
عرب جاهلى در سايه آن نام و نشان يافت و امت اسلامى در پرتو آن در جهان بلند آوازه
شد .
و نيز درست است كه ذكر گاه به اين معنى در قرآن مجيد آمده ، ولى بدون شك معنى اول
در آيات قرآنى گسترده تر و با هدف نزول قرآن و آيات مورد بحث سازگارتر است .
بعضى از مفسران آيه 10 سوره انبيا را شاهد بر تفسير دوم گرفته اند لقد انزلنا اليكم
كتابا فيه ذكركم ا فلا تعقلون : ما كتابى بر شما نازل كرديم كه وسيله تذكر شما در
آن است آيا انديشه نمى كنيد ؟ ! .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 74
در حالى كه آن آيه نيز متناسب تفسير اول است چنانكه در جلد سيزدهم تفسير نمونه ذيل
همان آيه شرح داده ايم .
رواياتى در ذيل اين آيه در منابع حديث وارد شده است كه در بحث نكات خواهد آمد .
سپس براى نفى بت پرستى و ابطال عقائد مشركين به دليل ديگرى پرداخته ، مى گويد : از
رسولانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس ، آيا غير از خداوند رحمن ، معبودهائى براى
پرستش آنها قرار داديم ؟ ! ( و اسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا ا جعلنا من دون
الرحمن آلهة يعبدون ) .
اشاره به اينكه تمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند ، و همگى به طور قاطع بت
پرستى را محكوم نموده اند ، بنابر اين پيامبر اسلام در مخالفتش با بتها كار بى
سابقه اى انجام نداده ، بلكه سنت هميشگى انبيا را احيا نموده است ، اين بت پرستان و
مشركانند كه بر خلاف مكتب تمام انبيا گام برمى دارند .
مطابق اين تفسير ، سؤال كننده هر چند پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ،
ولى منظور تمام امت و حتى مخالفان او هستند .
و كسانى كه مورد سؤال واقع مى شوند پيروان انبياى پيشينند ، پيروان راستين و مورد
اطمينان آنها ، و حتى افراد عادى آنها ، چرا كه از مجموعه سخنان آنها خبر متواتر به
دست مى آيد كه بيانگر مكتب توحيدى انبياء است .
لازم به يادآورى است كه حتى منحرفان از اصل توحيد ( مانند مسيحيان
تفسير نمونه ج : 21 ص : 75
امروز كه طرفدار تثليثند ) باز دم از توحيد مى زنند ، و مى گويند تثليث ما با توحيد
كه آئين همه انبيا است منافاتى ندارد ! و به اين ترتيب مراجعه به اين امتها براى
ابطال دعوى مشركان كافى است .
ولى جمعى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير آيه با الهام از بعضى از روايات داده اند
و آن اينكه سؤال كننده شخص پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و سؤال شونده خود
انبياى پيشين هستند ، سپس افزوده اند كه اين موضوع در شب معراج تحقق يافت ، چرا كه
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با ارواح انبياى پيشين تماس گرفت ، و براى تاكيد
امر توحيد اين سؤال را مطرح نمود ، و پاسخ شنيد .
بعضى نيز افزوده اند كه در غير شب معراج هم اين ارتباط براى پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) ممكن بوده ، چرا كه فاصله هاى زمانى و مكانى در ارتباط پيامبر اسلام
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) با ارواح انبيا هرگز مانعى ايجاد نخواهد كرد ، و آن
بزرگوار در هر لحظه و هر مكان مى توانست با آنها ارتباط گيرد .
البته اين تفسيرها هيچ مشكل عقلى ندارد ، ولى از آنجا كه هدف از آيه نفى مذهب
مشركان است نه آرامش روح پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، چرا كه پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) در مساله توحيد چنان غرق بود و از شرك بيزار كه نيازى به سؤال
نداشت ، و براى استدلال در مقابل مشركان تماس روحانى پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) با ارواح انبياى پيشين قانع كننده نبود ، لذا تفسير اول مناسبتر به
نظر مى رسد ، و تفسير دوم ممكن است اشاره به بطون آيه باشد نه ظاهر آن ، چرا كه
آيات قرآن ظاهرى دارد و بطونى .
اين موضوع نيز قابل توجه است كه از ميان نامهاى خداوند در آيه فوق
تفسير نمونه ج : 21 ص : 76
روى نام رحمن تكيه شده ، اشاره به اينكه چگونه ممكن است خداوندى را كه رحمت عامش
همه را فرا گرفته رها كنند و به سراغ بتهائى بروند كه مبدأ هيچ سود و زيانى نيستند
.
نكته : قوم پيامبر كيانند ؟
در اينكه منظور از قوم در آيه و انه لذكر لك و لقومك چه اشخاصى هستند ؟ سه احتمال
وجود دارد : نخست مجموع امت اسلامى ، و ديگر قوم عرب ، و سوم قبيله قريش .
و از آنجا كه قوم در منطق قرآن در بسيارى از موارد به امتهاى انبياء يا اقوام معاصر
آنها اطلاق شده به نظر مى رسد كه در آيه فوق نيز همين معنى مورد نظر باشد .
بنابر اين قرآن مايه ذكر و آگاهى است براى همه امت اسلامى ( طبق تفسير اول ) و مايه
افتخار و شرف است براى همه آنها ( طبق تفسير دوم ) .
ولى در روايات متعددى كه از منابع اهل بيت رسيده مى خوانيم كه ائمه معصومين مى
فرمودند كه منظور از قوم در اين آيه ما خاندان پيغمبريم .
اما بعيد نيست كه اينها از قبيل بيان مصداقهاى روشن بوده باشد ، خواه مفهوم قوم
مجموع امت اسلامى بوده باشد ، و يا قوم عرب ، و يا طائفه پيامبر اسلام ، در هر صورت
ائمه اهل بيت (عليهم السلام) از واضحترين مصداقهاى آن محسوب مى شوند .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 77
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَقَالَ إِنى
رَسولُ رَب الْعَلَمِينَ(46) فَلَمَّا جَاءَهُم بِئَايَتِنَا إِذَا هُم مِّنهَا
يَضحَكُونَ(47) وَ مَا نُرِيهِم مِّنْ ءَايَة إِلا هِىَ أَكبرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ
أَخَذْنَهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(48) وَ قَالُوا يَأَيُّهَ
الساحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّك بِمَا عَهِدَ عِندَك إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ(49)
فَلَمَّا كَشفْنَا عَنهُمُ الْعَذَاب إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ(50)
ترجمه :
46 - ما موسى را با آيات خود به سوى فرعون و درباريان او فرستاديم ( به آنها ) گفت
: من فرستاده پروردگار عالميانم .
47 - ولى هنگامى كه او آيات ما را براى آنها آورد از آن مى خنديدند .
48 - ما هيچ آيه ( و معجزه اى ) به آنها نشان نمى داديم مگر اينكه از ديگرى بزرگتر
( و مهمتر ) بود ، و آنها را با مجازات هشدار داديم شايد بازگردند .
49 - ( هنگامى كه گرفتار بلا شدند ) گفتند : اى ساحر ! پروردگارت را به عهدى كه با
تو
تفسير نمونه ج : 21 ص : 78
كرده بخوان ( تا ما را از اين درد و رنج برهاند ) كه ما هدايت خواهيم يافت .
50 - اما موقعى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم پيمان خود را مى شكستند !
تفسير : فرعونيان مغرور و پيمان شكن
در اين آيات به گوشه اى از ماجراى پيغمبر خدا موسى بن عمران و برخورد او با فرعون
اشاره شده ، تا پاسخى باشد به گفتار بى اساس مشركان كه اگر خدا مى خواست پيامبرى
بفرستد چرا مردى را از ثروتمندان مكه و طائف براى اين ماموريت بزرگ انتخاب نكرد ؟
زيرا فرعون نيز همين ايراد را به موسى داشت ، و منطق او عينا همين منطق بود ، فرعون
او را به خاطر لباس پشمينه اش و نداشتن زيورآلات طلا مورد ملامت و سرزنش قرار داد .
در آيه نخست مى فرمايد : ما موسى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و
اطرافيان و درباريان او فرستاديم ( و لقد ارسلنا موسى باياتنا الى فرعون و ملائه )
.
موسى به آنها گفت من فرستاده پروردگار جهانيانم ( فقال انى رسول رب العالمين ) .
منظور از آيات معجزاتى است كه موسى در دست داشت ، و حقانيت خود را به وسيله آن
اثبات مى كرد كه مهمترين آنها معجزه عصا و يد بيضا بود .
و ملاء ( بر وزن خلاء ) چنانكه قبلا هم گفته ايم از ماده ملا ( بر وزن خلع ) به
معنى گروهى است كه هدف مشتركى را تعقيب مى كنند و ظاهر آنها چشم پر كن است ، اين
كلمه در قرآن مجيد معمولا به اشراف و ثروتمندان يا درباريان گفته مى شود .
تكيه بر عنوان رب العالمين در حقيقت از قبيل بيان مدعا توأم با دليل
|