بعدی
تفسير نمونه ج : 21 ص : 79
است ، زيرا تنها كسى كه پروردگار جهانيان است و مالك و مربى آنها است شايسته عبوديت
است ، نه مخلوقات محتاج و نيازمندى همچون فراعنه و بتها ! اكنون ببينيم اولين
برخورد فرعون و فرعونيان با دلائل منطقى و معجزات روشن موسى چه بود ؟ قرآن در آيه
بعد مى گويد : هنگامى كه موسى با آيات ما به سراغ آنها آمد همگى از آن مى خنديدند (
فلما جائهم باياتنا اذا هم منها يضحكون ) .
اين نخستين برخورد همه طاغوتها و جاهلان مستكبر در برابر رهبران راستين است ، جدى
نگرفتن دعوت و دلائل آنها ، و همه را به سخريه و مضحكه پاسخ گفتن ، تا به ديگران
بفهمانند كه اصلا دعوت آنها قابل بررسى و مطالعه و جوابگوئى نيست ، و ارزش يك
برخورد جدى را ندارد .
اما ما براى اتمام حجت آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم و هيچ آيه اى و معجزه
اى به آنها نشان نمى داديم مگر اينكه از ديگرى بزرگتر و مهمتر بود ( و ما نريهم من
آية الا هى اكبر من اختها ) .
خلاصه نشانه هاى خود را كه هر يك از ديگر مهمتر و گوياتر و كوبنده تر بود به آنها
ارائه داديم ، تا هيچ بهانه اى براى آنها باقى نماند ، و از مركب غرور و نخوت و
خودخواهى پياده شوند .
و به اين ترتيب بعد از معجزه عصا و يد بيضا معجزات طوفان و جراد و قمل و ضفادع و
غير اينها را به آنها نشان داديم .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 80
سپس مى افزايد : آنها را به عذابها و مجازاتهاى هشدار دهنده گرفتار نموديم شايد
بيدار شوند و به راه حق بازگردند ( و اخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون ) .
خشكسالى و قحطى و كمبود ميوه ها چنانكه در آيه 130 سوره اعراف آمده ، و لقد اخذنا
آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات به سراغ آنها آمد .
گاه رنگ آب نيل به رنگ خون درآمد كه نه براى شرب قابل استفاده بود ، و نه براى
كشاورزى ، و گاه آفات نباتى غلات آنها را نابود كرد .
اين حوادث تلخ و دردناك گر چه موقتا آنها را بيدار مى كرد و دست به دامن موسى مى
زدند هنگامى كه طوفان حادثه فرو مى نشست همه چيز را به دست فراموشى مى سپردند و
موسى را آماج انواع تيرهاى تهمت قرار مى دادند .
چنانكه در آيه بعد مى خوانيم : آنها گفتند اى ساحر ! پروردگارت را به عهدى كه با تو
كرده است بخوان ، تا ما را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهائى بخشد ، و مطمئن
باش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت ! ( و قالوا يا ايها الساحر ادع لنا ربك
بما عهد عندك اننا لمهتدون ) .
چه تعبير عجيبى ؟ از يكسو ساحرش مى خوانند ، و از سوى ديگر براى رفع بلا دست به
دامنش مى زنند ! و از سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند ! و عدم تناسب اين
امور سه گانه در ظاهر با يكديگر ، سبب تفسيرهاى گوناگونى شده است : بعضى گفته اند
ساحر در اينجا به معنى عالم است ، چرا كه در آن زمان و مخصوصا در محيط مصر ساحران
را محترم مى شمردند ، و به عنوان دانشمندانى به آنها مى نگريستند .
بعضى احتمال داده اند سحر در اينجا به معنى انجام يك كار مهم است ،
تفسير نمونه ج : 21 ص : 81
همانگونه كه در تعبيرات روزمره مى گوئيم : فلان كس در كار خود آنقدر ماهر است گوئى
سحر مى كند ! .
و گاه گفته اند منظور ساحر در افكار گروهى از مردم است .
و امثال اين تفسيرها .
اما كسانى كه با طرز فكر و سخن گفتن جاهلان از خود راضى ، و مستكبران مغرور و
طاغوتهاى مستبد آشنا باشند ، مى دانند آنها از اينگونه تعبيرات ضد و نقيض فراوان
دارند ، و تعجب نيست كه در آغاز ساحرش بخوانند ، سپس دست به دامنش بزنند ، و در
پايان وعده قبول هدايت مى دهند .
بنابر اين ظاهر تعبيرات آيه را بايد حفظ كرد و نيازى به توجيه و تفسيرهاى ديگر به
نظر نمى رسد .
و به هر حال از لحن آنها پيدا بوده كه در عين احساس نياز به موسى (عليه السلام)
وعده دروغين به او مى دادند ، و حتى به هنگام بيچارگى و عرض حاجت باز از مركب غرور
پياده نمى شدند ، به همين جهت تعبير به ربك ( پروردگارت ) و بما عهد عندك ( به عهدى
كه با تو كرده ) كردند ، و هرگز نگفتند پروردگار ما ، و وعده اى كه به ما فرموده ،
با اينكه موسى (عليه السلام) به آنها صريحا گفته بود من فرستاده پروردگار عالميانم
، نه پروردگار خودم .
آرى سبك مغزان مغرور هنگامى كه بر اريكه قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و راه و
رسمشان .
ولى به هر حال موسى به خاطر اين تعبيرات نيش دار و موهن هرگز دست از هدايت آنها
برنداشت ، و از خيره سرى آنها مايوس و خسته نشد ، همچنان به كار خود ادامه داد
بارها دعا كرد تا طوفان بلاها فرونشيند و فرو نشست ، اما چنانكه آيه بعد مى گويد :
هنگامى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم آنها پيمانهاى خود
تفسير نمونه ج : 21 ص : 82
را مى شكستند و به لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند ( فلما كشفنا عنهم العذاب اذا
هم ينكثون ) .
اينها همه درسهائى است زنده و گويا براى مسلمانان و تسليت خاطرى است براى شخص
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خسته نشوند ، و
گرد غبار ياس و نوميدى بر روح و جانشان ننشيند و بدانند : رگ رگ است اين آب شيرين و
آب شور و با استقامت و پايمردى هر چه بيشتر به راه خود ادامه دهند ، همانگونه كه
موسى (عليه السلام) و بنى اسرائيل ادامه دادند و سرانجام بر فرعونيان پيروز گشتند .
و نيز هشدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت كه آنها هرگز از فرعون و فرعونيان قويتر و
قدرتمندتر نيستند ، سرانجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كار خويش بينديشند .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 83
وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِهِ قَالَ يَقَوْمِ أَ لَيْس لى مُلْك مِصرَ وَ
هَذِهِ الأَنْهَرُ تجْرِى مِن تحْتى أَ فَلا تُبْصِرُونَ(51) أَمْ أَنَا خَيرٌ
مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ(52) فَلَوْ لا أُلْقِىَ
عَلَيْهِ أَسوِرَةٌ مِّن ذَهَب أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلَئكةُ مُقْترِنِينَ(53)
فَاستَخَف قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ(54) فَلَمَّا
ءَاسفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَهُمْ أَجْمَعِينَ(55) فَجَعَلْنَهُمْ
سلَفاً وَ مَثَلاً لِّلاَخِرِينَ(56)
ترجمه :
51 - فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آن من
نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد ؟ آيا نمى بينيد ؟ !
52 - من از اين مردى كه خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد
برترم !
53 - اگر راست مى گويد چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده ؟ ! يا اينكه چرا فرشتگان
همراه او نيامده اند ؟ ( تا گفتارش را تاييد كنند ) .
54 - او قوم خود را تحميق كرد و از وى اطاعت كردند .
55 - اما هنگامى كه ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم
.
56 - و آنها را پيشگامان ( در عذاب ) و عبرتى براى ديگران قرار داديم .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 84
تفسير : اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد ؟ !
منطق موسى از يكسو ، و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر ، و بلاهائى كه بر سر مردم مصر
فرود آمد و به بركت دعاى موسى (عليه السلام) برطرف شد از سوى سوم تاثير عميقى در
محيط گذاشت ، و افكار توده هاى مردم را نسبت به فرعون متزلزل ساخت و تمام نظام
مذهبى و اجتماعى آنها را زير سؤال برد .
اينجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذ موسى (عليه
السلام) را در افكار مردم مصر بگيرد ، دست به دامن ارزشهاى پستى مى زند كه بر آن
محيط حاكم بود ، و خود را با اين ارزشها با موسى مقايسه مى كند تا برترى خويش را به
ثبوت رساند ، چنانكه قرآن در آيات مورد بحث مى گويد : فرعون در ميان قوم خود ندا
داد كه اى قوم من ! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست ؟ و اين نهرهاى عظيم
تحت فرمان من قرار ندارد ؟ و از قصر و مزارع و باغهاى من نمى گذرد ؟ آيا نمى بينيد
؟ ( و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم ا ليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى
ا فلا تبصرون ) .
ولى موسى چه دارد ؟ هيچ ، يك عصا و يك لباس پشمينه ! آيا شخصيت از آن او است يا از
آن من ؟ آيا او سخن حق مى گويد يا من مى گويم ؟ چشمهاى خود را باز كنيد و درست مطلب
را بنگريد .
و به اين ترتيب فرعون ارزشهاى قلابى را به چشم مردم مصر كشيد ، و همانند بت پرستان
عصر جاهليت در برابر پيغمبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مال و مقام را ارزشهاى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 85
واقعى انسانى گرفت .
تعبير به نادى ( ندا داد ) نشان مى دهد كه فرعون مجلس عظيمى از سرشناسان مملكت
تشكيل داد و با صدائى رسا و بلند همه را مخاطب ساخته و اين جمله ها را بازگو نمود ،
يا اينكه دستور داد كه نداى او را به عنوان يك بخشنامه در سرتاسر كشور منعكس كنند .
تعبير به انهار جمع نهر با اينكه منظور از آن رود نيل است به خاطر آن است كه اين
رود عظيم كه همانند درياى پهناورى است به شعبه هاى بسيار زيادى تقسيم مى شد ، و
سراسر مناطق آباد مصر را مشروب مى ساخت .
بعضى از مفسران گفته اند رود نيل 360 شاخه داشت كه مهمترين آنها نهر الملك نهر
طولون نهر دمياط و نهر تنيس بود .
چرا فرعون مخصوصا روى شاخه هاى نيل تكيه مى كند براى اينكه تمام آبادى مصر و ثروت و
قدرت و تمدن آنها از نيل سرچشمه مى گرفت ، لذا فرعون به آن مى نازد و بر موسى فخر
مى فروشد ! تعبير به تجرى من تحتى به اين معنى نيست كه رود نيل از زير قصر من مى
گذرد ، آنگونه كه جمعى از مفسران گفته اند ، چرا كه رود نيل از آن عظيم تر بود كه
از زير قصر فرعون بگذرد ، اگر منظور از كنار قصر او باشد بسيارى از قصرهاى مصر چنين
بود ، و غالب آباديها در دو حاشيه اين شط عظيم قرار داشت ، بلكه منظور اين است اين
رود تحت فرمان من است و نظام تقسيم آن بر آباديها طبق مقرراتى است كه من اراده مى
كنم .
سپس مى افزايد : بدون شك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد ، و هرگز نمى
تواند فصيح سخن بگويد برترم ( ام انا خير من هذا الذى هو
تفسير نمونه ج : 21 ص : 86
مهين و لا يكاد يبين ) .
و به اين ترتيب دو افتخار بزرگ براى خود ( حكومت مصر ، و مالكيت نيل ) و دو نقطه
ضعف براى موسى ( فقر ، و لكنت زبان ) بيان كرد .
در حالى كه موسى هرگز در آن زمان لكنت زبان نداشت ، چرا كه خداوند دعاى او را
مستجاب كرد و سنگينى زبانش را بر طرف ساخت ، چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت و احلل
عقدة من لسانى ( خداوندا گره را از زبان من بگشا ) ( طه - 27 ) و مسلما دعايش
مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است .
نداشتن ثروت فراوان و لباسهاى مجلل و كاخهاى پر زرق و برق كه معمولا از طريق ظلم و
ستم بر محرومان حاصل مى شود نه تنها عيب نيست بلكه افتخار است و كرامت و ارزش .
تعبير به مهين ( پست ) ممكن است اشاره به طبقات اجتماعى آن زمان باشد كه ثروتمندان
و اشراف قلدر را طبقه بالا ، و زحمتكشان كم درآمد را طبقه پست مى پنداشتند ، و يا
اشاره به نژاد موسى باشد كه از بنى اسرائيل بود ، و قبطيان فرعونى خود را آقا و
سرور آنها مى پنداشتند .
سپس فرعون به دو بهانه ديگر متشبث شده گفت : چرا دستبندهائى از طلا به او داده نشده
؟ ! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند تا گفتار او را تصديق كنند ؟ ! ( فلو
لا القى عليه اسورة من ذهب او جاء معه الملائكة مقترنين ) .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 87
اگر خداوند او را رسول خود قرار داده چرا همچون رسولان ديگر به او دستبند طلا نداده
و يار و معاونانى براى او قرار نداده است ؟ .
مى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد دستبند و گردن بند طلا زينت خود كنند
، لذا از اينكه موسى چنين زينت آلاتى همراه نداشت ، و بجاى آن لباس پشمينه چوپانى
در تن كرده بود اظهار تعجب مى كند ، و چنين است حال جمعيتى كه معيار سنجش شخصيت در
نظر آنها طلا و نقره و زينت آلات است .
اما پيامبران الهى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين ارزشهاى كاذب
و دروغين را ابطال كنند ، و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوى و پاكى را جانشين
آن سازند ، چرا كه تا نظام ارزشى يك جامعه اصلاح نشود آن جامعه هرگز روى سعادت به
خود نخواهد ديد .
به هر حال اين بهانه فرعون درست شبيه بهانه اى بود كه در چند آيه قبل از قول مشركان
مكه نقل شده كه مى گفتند چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده ؟ !
بهانه دوم همان بهانه معروفى است كه بسيارى از امم گمراه و سركش در برابر پيامبران
مطرح مى كردند : گاه مى گفتند : چرا او انسان است و فرشته نيست ؟ و گاه مى گفتند :
اگر انسان است لااقل چرا فرشته اى همراه او نيامده ؟ در حالى كه رسولان مبعوث به
انسانها بايد از جنس خود آنها باشند تا نيازها و مشكلات و مسائل آنها را لمس كنند ،
و به آن پاسخ گويند ، و بتوانند از جنبه عملى الگو و اسوه اى براى آنها باشند .
لازم به يادآورى است كه اسورة جمع سوار ( بر وزن هزار ) به معنى دستبند است ، خواه
از طلا باشد يا نقره ، و اصل آن از واژه فارسى دستواره
تفسير نمونه ج : 21 ص : 88
گرفته شده ( اساور نيز جمع جمع است ) .
در آيه بعد قرآن به نكته لطيفى اشاره مى كند ، و آن اينكه : فرعون از واقعيت امر
چندان غافل نبود ، و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت ، ولى او قوم خود
را تحميق كرد ، و عقول آنها را سبك شمرد و از وى اطاعت كردند ! ( فاستخف قومه
فاطاعوه ) .
اصولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد
مردم را در سطح پائينى از فكر و انديشه نگهدارند ، و با انواع وسائل آنها را تحميق
كنند ، آنها را در يك حال بيخبرى از واقعيتها فرو برند و ارزشهاى دروغين را جانشين
ارزشهاى راستين كنند ، و دائما آنها را نسبتا به واقعيتها شستشوى مغزى دهند .
چرا كه بيدار شدن ملتها و آگاهى و رشد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و
شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند ! اين شيوه فرعونى يعنى استخفاف
عقول با شدت هر چه تمامتر در عصر و زمان ما بر همه جوامع فاسد حاكم است ، اگر فرعون
براى نيل به اين هدف وسائل محدودى در اختيار داشت طاغوتيان امروز با استفاده از
وسائل ارتباط جمعى ، مطبوعات ، فرستنده هاى راديو تلويزيونى ، و انواع فيلمها ، و
حتى ورزش در شكل انحرافى ، و ابداع انواع مدهاى مسخره ، به استخفاف عقول ملتها مى
پردازند ، تا در بيخبرى كامل فرو روند و از آنها اطاعت كنند ، به همين دليل
دانشمندان و متعهدان دينى كه خط فكرى و مكتبى انبيا را تداوم مى بخشند وظيفه سنگين
در مبارزه با برنامه استخفاف عقول بر عهده دارند كه از مهمترين وظائف آنها است .
جالب اينكه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد آنها گروهى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 89
فاسق بودند ( انهم كانوا قوما فاسقين ) .
اشاره به اينكه اين قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حكم عقل نبودند
تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند ، و اسباب گمراهى خود را به دست خويش فراهم
نمى ساختند ، به همين دليل آنها هرگز در اين گمراهى معذور نبودند ، درست است كه
فرعون عقل آنها را دزديد و به طاعت خويش واداشت ، ولى آنها نيز با تسليم كوركورانه
موجبات اين دزدى را فراهم ساختند .
آرى آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند .
اين بود جنايات فرعون و فرعونيان و مغلطه كاريهايشان در مقابل فرستاده الهى موسى
(عليه السلام) اما اكنون ببينيم بعد از آنهمه وعظ و ارشاد و اتمام حجتها از طرق
گوناگون ، و عدم تسليم آنها در مقابل حق ، سرانجام كار آنها به كجا رسيد ؟ ! .
مى فرمايد : هنگامى كه ما را با اعمالشان به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم ، و
همه را غرق نموديم ! ( فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين ) .
خداوند مخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود ، چرا كه
تمام عزت و شوكت و افتخار و قدرتشان با همان رود عظيم نيل و شاخه هاى بزرگ و
فراوانش بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه كرد ، و گفت ا ليس لى
ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى آيا حكومت مصر از آن من نيست ، و اين نهرها تحت
فرمان من نمى باشد ؟ ! آرى بايد همان چيزى كه مايه حيات و قدرت آنها است عامل فنا و
نابودى و گورستانشان گردد تا همگان عبرت گيرند ! .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 90
آسفونا از ماده اسف هم به معنى اندوه آمده و هم غضب بلكه به گفته راغب در مفردات
گاه به اندوه توأم با غضب گفته مى شود ، و گاه به هر يك از اين دو جداگانه ، چرا كه
حقيقت آن هيجانى درونى است كه انسان را به انتقام دعوت مى كند ، هر گاه نسبت به
زيردستان باشد در شكل غضب ظاهر مى شود ، هر گاه نسبت به بالادستان باشد به صورت
اندوه آشكار مى گردد ، لذا وقتى از ابن عباس در باره حزن و غضب سؤال كردند گفت ريشه
هر دو يكى است اما لفظ آن مختلف است ! .
بعضى از مفسران آسفونا را به معنى آسفوا رسلنا ( فرستادگان ما را محزون و غمگين
ساختند ) تفسير كرده اند ، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد و ضرورتى براى چنين
خلاف ظاهرى وجود ندارد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه نه حزن و اندوه در باره خداوند مفهومى دارد و نه خشم
به آن معنى كه در ميان ما معروف است ، بلكه خشم و غضب خداوند به معنى اراده مجازات
، و رضايت او به معنى اراده ثواب است .
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد : ما
آنها را پيشگامان در عذاب و عبرتى براى ديگران قرار داديم ( فجعلناهم سلفا و مثلا
للاخرين ) .
سلف در لغت به معنى هر چيز متقدم است ، و لذا به نسلهاى پيشين سلف و به نسلهاى بعد
از آنها خلف اطلاق مى شود ، و به معاملاتى كه به صورت پيش خريد انجام مى گيرد نيز
سلف مى گويند چرا كه قيمت آن قبلا پرداخته مى شود .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 91
و مثل به سخنى مى گويند كه در ميان مردم به عنوان عبرت رائج و جارى مى شود ، و از
آنجا كه ماجراى زندگى فرعون و فرعونيان و سرنوشت دردناك آنها درس عبرت بزرگى بود در
اين آيه به عنوان مثل براى اقوام ديگر ياد شده است .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 92
* وَ لَمَّا ضرِب ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُك مِنْهُ يَصِدُّونَ(57) وَ
قَالُوا ءَ أَلِهَتُنَا خَيرٌ أَمْ هُوَ مَا ضرَبُوهُ لَك إِلا جَدَلا بَلْ هُمْ
قَوْمٌ خَصِمُونَ(58) إِنْ هُوَ إِلا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَهُ
مَثَلاً لِّبَنى إِسرءِيلَ(59) وَ لَوْ نَشاءُ لجََعَلْنَا مِنكم مَّلَئكَةً فى
الأَرْضِ يخْلُفُونَ(60) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلساعَةِ فَلا تَمْترُنَّ بهَا وَ
اتَّبِعُونِ هَذَا صِرَطٌ مُّستَقِيمٌ(61) وَ لا يَصدَّنَّكُمُ الشيْطنُ إِنَّهُ
لَكمْ عَدُوُّ مُّبِينٌ(62)
ترجمه :
57 - و هنگامى كه در باره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند ( و
مسخره مى كردند ) .
58 - و گفتند آيا خدايان بهترند يا او ؟ ( مسيح ، اگر معبودان ما در دوزخند مسيح
نيز در دوزخ است چرا كه معبود واقع شده ! ) ولى آنها اين مثل را جز از طريق
تفسير نمونه ج : 21 ص : 93
جدال براى تو نزدند ، آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند .
59 - او فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و نمونه و الگوئى براى بنى
اسرائيلش قرار داديم .
60 - و هر گاه بخواهيم بجاى شما در زمين ملائكه اى قرار مى دهيم كه جانشين ( شما )
گردند .
61 - و او سبب آگاهى بر روز قيامت است ( نزول عيسى گواه نزديكى رستاخيز است ) هرگز
در آن ترديد نكنيد و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است .
62 - و شيطان شما را ( از راه خدا ) باز ندارد كه او دشمن آشكار شما است .
شان نزول :
در سيره ابن هشام چنين آمده است : رسول خدا روزى با وليد بن مغيره در مسجد نشسته
بود نضر بن حارث نيز آمد و در كنار آنها نشست ، گروهى از سران قريش نيز در مجلس
بودند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آنها سخن گفت ، نضر به مقابله برخاست ،
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با دلائل منطقى ( پيرامون بطلان بت پرستى ) او را
محكوم ساخت ، سپس اين آيه را بر آنها خواند انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم
انتم لها واردون لو كان هؤلاء الهة ما وردوها و كل فيها خالدون ... : شما و آنچه
غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد ، اگر اينها
خدايان بودند هرگز وارد دوزخ نمى شدند ، و همگى در آن جاودانه خواهند بود .
بعد از اين ماجرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از جا برخاست و رفت ، در اين
هنگام عبد الله بن زبعرى آمد و به آن جمع پيوست ، وليد به عبد الله گفت : نضر بن
حارث در مقابل محمد درمانده شد ، و پاسخى نداشت بدهد ، محمد گمان مى كند ما و همه
معبودهايمان هيزم دوزخيم ! .
عبد الله گفت : به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم ،
تفسير نمونه ج : 21 ص : 94
از او بپرسيد آيا درست است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند ؟ اگر چنين است
ما فرشتگان را مى پرستيم ، و يهود عزير را و نصارى عيسى بن مريم را ( چه عيبى دارد
كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزير و مسيح باشيم ! ) .
اين پاسخ براى وليد و كسانى كه در مجلس بودند جالب آمد ، و معتقد بودند كه دليل
دندان شكنى است ، اين سخن را خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفتند ، رسول
الله فرمود : آرى هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانش در
دوزخ خواهد بود ، اين بت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند ، و هر چيز را كه
شيطان به آنها دستور مى داد .
اينجا بود كه آيه شريفه ( سوره انبياء - 101 ) نازل شد ان الذين سبقت لهم منا
الحسنى اولئك عنها مبعدون : كسانى كه وعده نيكى از قبل به آنها داده ايم ( بندگان
با ايمانى كه هرگز راضى نبودند معبود واقع شوند ) از آن دور نگهداشته مى شوند ... و
نيز آيه و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ( آيه مورد بحث ) نازل گرديد .
تفسير :
كدام معبودان در دوزخند ؟
اين آيات كه پيرامون مقام عبوديت حضرت مسيح (عليه السلام) و نفى گفتار مشركان در
باره الوهيت او و بتها سخن مى گويد تكميلى است براى بحثهائى كه در آيات گذشته
پيرامون دعوت موسى و مبارزه او با بت پرستان فرعونى آمد ، و هشدارى است به مشركان
عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و همه مشركان جهان .
گر چه اين آيات سربسته سخن مى گويد ، ولى با قرائنى كه در خود آيات و آيات ديگر
قرآن وجود دارد محتواى آن على رغم تفسيرهاى گوناگونى كه
تفسير نمونه ج : 21 ص : 95
مفسران ذكر كرده اند پيچيده نيست .
نخست مى فرمايد : هنگامى كه در باره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى
خنديدند و رويگردان مى شدند ( و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ) .
اين مثل چه بوده ؟ و چه كسى آن را در مورد عيسى بن مريم بيان كرده است ؟ اين همان
سؤالى است كه در پاسخ آن ميان مفسران گفتگو است ، و كليد فهم تفسير آيه نيز در آن
نهفته است ، ولى دقت در آيات بعد روشن مى سازد كه مثل از ناحيه مشركان بوده ، و در
ارتباط با بتها بيان شده است ، زيرا در آيات بعد مى خوانيم : ما ضربوه لك الا جدلا
: آنها اين مثال را فقط از روى مجادله بيان كردند .
با توجه به اين حقيقت و آنچه در شان نزول آمده روشن مى شود كه منظور از مثال همانست
كه مشركان به عنوان استهزاء به هنگام شنيدن آيه شريفه انكم و ما تعبدون من دون الله
حصب جهنم : شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد ( انبيا - 98 ) گفتند و
آن اين بود كه عيسى بن مريم نيز معبود واقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ باشد
چه بهتر كه ما و بتهايمان نيز همسايه عيسى باشيم ! گفتند و خنديدند و مسخره كردند !
سپس : گفتند : آيا خدايان ما بهتر است يا مسيح ؟ ! ( و قالوا ء آلهتنا خير ام هو )
.
تفسير نمونه ج : 21 ص : 96
هنگامى كه او دوزخى باشد ، خدايان ما كه از او بالاتر نيستند ! .
ولى بدان آنها حقيقت را مى دانند و اين مثل را جز از روى جدال براى تو نزده اند (
ما ضربوه لك الا جدلا ) .
بلكه آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند ، و براى جلوگيرى از حق به باطل متوسل مى
شوند ( بل هم قوم خصمون ) .
آنها به خوبى مى دانند تنها معبودانى وارد دوزخ مى شوند كه راضى به عبادت عابدان
خود بودند ، همچون فرعون كه آنها را به عبادت خود دعوت مى نمود ، نه مانند مسيح
(عليه السلام) كه از عمل آنها بيزار بوده و هست .
بلكه او فقط بنده اى بود كه ما نعمت خود را بر او ارزانى داشتيم و او را به نبوت و
رهبرى خلق مبعوث كرديم ( ان هو الا عبد انعمنا عليه ) .
و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم ( و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل
) .
تولدش از مادر بدون پدر آيتى از آيات خدا بود ، سخن گفتنش در گاهواره آيت ديگر ، و
معجزاتش هر يك نشانه بارزى از عظمت خداوند و مقام نبوت او بود .
او در تمام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت ، و همه را به عبوديت او دعوت
كرد ، و همانگونه كه خودش مى گويد : مادام كه در ميان امت بود اجازه انحراف از مسير
توحيد به كسى نداد ، بلكه خرافه الوهيت مسيح (عليه السلام) يا تثليث را بعد از او
به وجود آوردند .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 97
جالب اينكه در روايات متعددى كه از طربق شيعه و اهل سنت نقل شده مى خوانيم كه
پيغمبر به على (عليه السلام) فرمود : ان فيك مثلا من عيسى ، احبه قوم فهلكوا فيه ،
و ابغضه قوم فهلكوا فيه ، فقال المنافقون ا ما رضى له مثلا الا عيسى ، فنزلت قوله
تعالى و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون : در تو نشانه اى از عيسى است ،
گروهى او را دوست داشتند ( و آنچنان
تفسير نمونه ج : 21 ص : 98
غلو كردند كه خدايش خواندند ) و به همين جهت هلاك شدند ، و گروهى او را مبغوض
داشتند ( همچون يهود كه كمر به قتلش بستند ) آنها نيز هلاك شدند ، ( گروهى نيز تو
را به مقام الوهيت مى رسانند ، و گروهى كمر بر عداوتت مى بندند و هر دو دوزخى
خواهند بود ) هنگامى كه منافقان اين سخن را شنيدند از روى استهزا گفتند : آيا مثال
ديگرى براى او جز عيسى پيدا نكرد ، در اين هنگام بود كه آيه فوق نازل شد : و لما
ضرب ابن مريم مثلا ... .
آنچه در بالا گفتيم متن روايتى است كه حافظ ابو بكر بن مردويه از علماى معروف اهل
سنت در كتاب مناقب ( طبق نقل كشف الغمه صفحه 95 ) آورده است .
همين مضمون را با تفاوت مختصرى ميرمحمد صالح كشفى ترمذى در مناقب مرتضوى آورده .
جمعى ديگر از دانشمندان اهل سنت و علماى بزرگ شيعه در كتابهاى متعددى اين ماجرا را
گاه بدون ذكر آيه فوق ، و گاه با ذكر آيه نقل كرده اند .
قرائن موجود در آيات نشان مى دهد كه اين حديث معروف از قبيل تطبيق است نه شان نزول
، و به تعبير ديگر شان نزول آيه همان داستان عيسى و گفتگوى مشركان عرب و بتهاى آنها
است ، اما چون ماجرائى شبيه آن براى على (عليه السلام) بعد از آن گفتار تاريخى
پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) روى داد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين
آيه را در اينجا تلاوت فرمود كه اين ماجرا از جهات مختلفى همانند مصداق آن بود .
در آيه بعد براى اينكه توهم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصرار
بر ايمانشان مى كند مى فرمايد : اگر ما بخواهيم بجاى شما
تفسير نمونه ج : 21 ص : 99
فرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند ( و لو نشاء لجعلنا منكم ملائكة
فى الارض يخلفون ) .
فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند ، و جز اطاعت و بندگى او كارى را نمى شناسند .
جمعى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه برگزيده اند كه بر طبق آن مفهوم آيه چنين است
اگر ما بخواهيم فرزندان شما را فرشتگانى قرار مى دهيم كه جانشين شما در زمين گردند
.
بنابر اين تعجب نكنيد كه مسيح بدون پدر متولد گردد خداوند حتى قادر است فرشته را كه
نوع جداگانه اى است از انسان بيافريند .
و از آنجا كه تولد فرشته از انسان چندان مناسب به نظر نمى رسد بعضى از مفسران بزرگ
آن را به تولد فرشته صفتان تفسير كرده اند ، و گفته اند منظور اين است تعجب نكنيد
بنده اى همچون مسيح قدرت بر زنده كردن مردگان و شفاى بيماران به فرمان خدا داشته
باشد و در عين حال بنده اى مخلص و مطيع فرمان او باشد ، خدا مى تواند از فرزندان
شما كسانى را بيافريند كه تمام خلق و خوى فرشتگان را داشته باشند .
ولى تفسير اول از همه با ظاهر آيه سازگارتر است ، و اين تفسيرها بعيد به نظر مى رسد
.
تفسير نمونه ج : 21 ص : 100
آيه بعد اشاره به يكى ديگر از ويژگيهاى حضرت مسيح (عليه السلام) است مى فرمايد : او
( عيسى ) سبب آگاهى بر روز قيامت است ( و انه لعلم للساعة ) .
يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مساله
زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود .
و يا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح (عليه السلام) از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى
در آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است .
جابر بن عبد الله مى گويد : از پيامبر شنيدم كه مى فرمود : ينزل عيسى بن مريم فيقول
اميرهم تعال صل بنا ، فيقول : لا ، ان بعضكم على بعض امراء تكرمة من الله لهذه
الامة : حضرت عيسى نازل مى شود و امير مسلمانان ( منظور از اين امير حضرت مهدى ( عج
) است به طورى كه از احاديث ديگر استفاده مى شود ) مى گويد : بيا تا با تو نماز
بگذاريم ، مى گويد : نه بعضى از شما امام و امير بعض ديگريد و اين احترامى است كه
خدا براى اين امت قائل شده ( سپس مسيح به مهدى اقتدا مى كند ) .
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه فرمود : كيف انتم
اذا نزل فيكم ابن مريم و امامكم منكم چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در
ميان شما نازل شود در حالى كه امام شما از خود شما است .
به هر حال اطلاق كلمه علم بر حضرت مسيح يكنوع تاكيد و مبالغه است ، اشاره به اينكه
نزول او حتما از نشانه هاى رستاخيز است .
اين احتمال نيز داده شده است كه مرجع ضمير در انه به قرآن بازگردد كه بر طبق آن
معنى آيه چنين مى شود : نزول قرآن به خاطر اينكه آخرين كتب
تفسير نمونه ج : 21 ص : 101
آسمانى است دليلى بر نزديكى رستاخيز است ، و از قيام قيامت خبر مى دهد .
ولى محتواى آيات قبل و بعد كه در باره عيسى است تفسير اول را تقويت مى كند .
به هر حال به دنبال آن مى فرمايد : قيام قيامت قطعى است و وقوع آن نزديك است و هرگز
شك و ترديد از ناحيه آن به خود راه ندهيد ( فلا تمترن بها ) .
نه از نظر عقيده ، و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد .
و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است ( و اتبعون هذا صراط مستقيم ) .
چه راهى از اين مستقيمتر كه شما را از آينده خطرناكى كه در پيش داريد با خبر مى
سازد ، و راه نجات از خطرات را در روز بعث به شما نشان مى دهد ؟ ولى شيطان مى خواهد
پيوسته شما را در غفلت و بيخبرى نگهدارد ، به هوش باشيد شيطان شما را از راه خدا و
از توجه به سرنوشتتان در رستاخيز باز ندارد ، چرا كه او دشمن آشكارى براى شما است (
و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين ) .
او عداوت و دشمنى خود را از روز نخست يكبار به هنگام وسوسه پدر و مادرتان آدم و حوا
و اخراج آنها از بهشت نشان داد ، و بار ديگر به هنگامى كه سوگند ياد نمود كه همه
فرزندان آدم جز مخلصين را گمراه خواهد ساخت ، چگونه در برابر چنين دشمن قسم خورده
اى خاموش مى نشينيد ، و به او اجازه مى دهيد كه بر قلب و روح شما مسلط گردد ، و با
وسوسه هاى مداومش شما را از راه حق باز دارد ؟ !
تفسير نمونه ج : 21 ص : 102
وَ لَمَّا جَاءَ عِيسى بِالْبَيِّنَتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكم بِالْحِكْمَةِ وَ
لأُبَينَ لَكُم بَعْض الَّذِى تخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ
أَطِيعُونِ(63) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبى وَ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَطٌ
مُّستَقِيمٌ(64) فَاخْتَلَف الأَحْزَاب مِن بَيْنهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ ظلَمُوا
مِنْ عَذَابِ يَوْم أَلِيم(65)
ترجمه :
63 - هنگامى كه عيسى با دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفت من براى شما حكمت آورده ام
و آمده ام تا پاره اى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم ، تقواى الهى
پيشه كنيد و از من اطاعت نمائيد .
64 - خداوند پروردگار من و پروردگار شماست ، او را پرستش كنيد كه راه راست همين است
.
65 - ولى گروههائى از ميان آنها ظهور كردند كه ( در باره مسيح ) اختلاف نمودند ( و
بعضى او را خدا پنداشتند ) واى بر آنها كه ستم كردند از عذاب روز دردناك .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 103
تفسير : آنها كه در باره مسيح غلو كردند
در آيات گذشته به گوشه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح (عليه السلام) اشاره شد ، و
آيات بحث آن را ادامه مى دهد ، و مخصوصا روى دعوت حضرت مسيح به توحيد خالص و نفى هر
گونه شرك تكيه مى كند .
نخست مى فرمايد : هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات ( معجزات و آيات الهى ) آمد
، گفت : من براى شما حكمت آورده ام و آمده ام تا بعض امورى را كه در آن پيوسته
اختلاف داريد براى شما تبيين كنم ( و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة و
لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه ) .
به اين ترتيب سرمايه عيسى بينات يعنى آيات الهى و معجزات بود كه از يكسو حقانيت او
را تبيين مى كرد ، و از سوى ديگر حقايق مربوط به مبدأ و معاد و نيازهاى زندگى بشر
را .
در اين عبارت حضرت مسيح (عليه السلام) محتواى دعوت خود را حكمت توصيف مى كند ، و مى
دانيم ريشه اصلى حكمت به معنى جلوگيرى كردن از چيزى به منظور اصلاح آن است ، و سپس
به تمام عقائد حق ، و برنامه هاى صحيح زندگى كه انسان را از هر گونه انحراف در
ايمان و عمل بازمى دارد ، و به تهذيب نفس و اخلاق او مى پردازد ، اطلاق شده است ، و
به اين ترتيب حكمت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم حكمت علمى را مى گيرد و هم حكمت
عملى را .
اين حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن بر طرف ساختن اختلافاتى
است كه وجود آنها نظام جامعه را به هم مى ريزد ، و مردم را سرگردان و بيچاره مى كند
، و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اين مساله تكيه مى نمايد .
در اينجا سؤالى مطرح است كه غالب مفسران نيز به آن توجه كرده اند
تفسير نمونه ج : 21 ص : 104
و آن اينكه چرا مى گويد : آمده ام كه بعضى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين
كنم ، چرا همه آن را تبيين نمى كند ؟ ! .
از اين سؤال جوابهاى متعددى داده شده كه از همه مناسبتر اين است : اختلافاتى كه
مردم دارند دو گونه است : بخشهائى است كه در سرنوشت آنها از نظر اعتقاد و عمل ، و
از نظر فرد و جامعه مؤثر است ، در حالى كه بخش ديگر اختلافاتى است در امورى كه هرگز
سرنوشت ساز نيست ، مانند نظرات مختلفى كه در باره پيدايش منظومه شمسى و آسمانها ، و
چگونگى افلاك و ستارگان ، و ماهيت روح آدمى ، و حقيقت حيات و مانند اينها .
روشن است انبياء ماموريت دارند كه به اختلافات در بخش اول از طريق تبيين واقعيتها
پايان دهند ، ولى هرگز مامور نيستند كه هر گونه اختلافى را هر چند تاثيرى در سرنوشت
آدمى نداشته باشد پايان دهند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه تبيين پاره اى از اختلافات نتيجه و غايت دعوت انبياء
است يعنى آنها سرانجام موفق مى شوند پاره اى از اختلافات را حل كنند ، ولى حل همه
اختلافات در دنيا امكان پذير نيست ، و به همين دليل در آيات متعددى از قرآن مجيد
يكى از ويژگيهاى قيامت را پايان گرفتن تمام اختلافات بيان مى كند ، در آيه 92 - نحل
مى خوانيم : و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فيه تختلفون : به طور مسلم در روز
قيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شما تبيين مى كند ( همين معنى در آيات 55
آل عمران - 48 مائده - 164 انعام - 69 حج ، و غير آن آمده است ) .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 105
و در پايان آيه مى افزايد : اكنون كه چنين است و محتواى دعوت من اين است تقواى الهى
پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد ( فاتقوا الله و اطيعون ) .
سپس براى اينكه هر گونه ابهامى را در زمينه عبوديت خود بر طرف سازد مى گويد : به
طور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است ( ان الله هو ربى و ربكم ) .
قابل توجه اينكه كلمه رب را دو بار در اين آيه تكرار مى كند ، يكبار در مورد خود ،
و يكبار در مورد مردم ، تا روشن سازد من و شما يكسانيم ، و پروردگار شما و من يكى
است .
من نيز در تمام وجود و هستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم ، او مالك من
و راهنماى من است .
و براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند : اكنون كه چنين است او را پرستش كنيد ( فاعبدوه )
.
چرا كه غير او لايق پرستش نيست ، همه مربوبند و او رب است ، و همه مملوكند و او
مالك .
باز هم سخن خود را با جمله ديگرى تاكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى
گويد اين است صراط مستقيم ( هذا صراط مستقيم ) .
آرى راه راست همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است ، راهى است كه انحراف و اعوجاج
در آن نيست ، همانگونه كه در آيه 61 سوره يس آمده است : و ان اعبدونى هذا صراط
مستقيم : آيا با شما عهد نكردم كه مرا پرستش كنيد
تفسير نمونه ج : 21 ص : 106
اين است راه مستقيم .
اما عجب اينكه با اينهمه تاكيدات باز هم در ميان گروههاى زيادى كه بعد از عيسى
(عليه السلام) پيدا شدند احزابى ظهور كردند كه در باره عيسى اختلاف داشتند ( فاختلف
الاحزاب من بينهم ) .
بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده ! بعضى ديگر فرزند خدايش مى
خواندند .
بعضى او را يكى از اقنومهاى سه گانه ( سه ذات مقدس اب و ابن و روح القدس ) مى
دانستند .
تنها گروهى كه در اقليت بودند او را بنده خدا و فرستاده او مى شمردند ، ولى سرانجام
عقيده اكثريت غالب شد و مساله تثليث و خدايان سه گانه جهان مسيحيت را فرا گرفت .
در اين زمينه حديث تاريخى جالبى نقل كرده كه در جلد سيزدهم صفحه 70 ذيل آيه 36 سوره
مريم آورده ايم .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه اختلاف تنها در ميان مسيحيان نبود ، بلكه
در ميان يهود و پيروان مسيح در مورد او اختلاف درگرفت ، پيروانش در باره او غلو
كردند و او را به مقام الوهيت رساندند ، در حالى كه دشمنانش او و مادرش مريم
پاكدامن را به بدترين اتهامات متهم ساختند ، و اينگونه است راه و رسم جاهلان ،
گروهى در افراطند ، و گروهى در تفريط ، و يا به گفته امير مؤمنان على (عليه السلام)
بعضى محب غال هستند و بعضى مبغض قال آنجا كه فرمود : هلك فى رجلان محب غال و مبغض
قال : دو گروه در باره من هلاك شدند
تفسير نمونه ج : 21 ص : 107
دوستان غلو كننده كه مرا خدا پنداشتند ، و دشمنان تهمت زننده كه نسبتهاى ناروا به
من دادند ! .
و چه شباهت دارد حالات اين دو بزرگوار ! در پايان آيه آنها را به عذاب دردناك روز
قيامت تهديد كرده ، مى فرمايد : واى بر كسانى كه ستم كردند ، و از صراط مستقيم
منحرف شدند ، واى بر آنها از عذاب روز دردناك ( فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم
) .
آرى روز قيامت روز دردناكى است ، طول حسابش دردناك ، عذاب و مجازاتش دردناك ، حسرت
و اندوهش دردناك ، رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 108
هَلْ يَنظرُونَ إِلا الساعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(66)
الأَخِلاءُ يَوْمَئذِ بَعْضهُمْ لِبَعْض عَدُوُّ إِلا الْمُتَّقِينَ(67) يَعِبَادِ
لا خَوْفٌ عَلَيْكمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنتُمْ تحْزَنُونَ(68) الَّذِينَ ءَامَنُوا
بِئَايَتِنَا وَ كانُوا مُسلِمِينَ(69)
ترجمه :
66 - آنها چه انتظارى مى كشند ؟ جز اينكه قيامت ناگهان به سراغ آنها آيد در حالى كه
خبر ندارند .
67 - دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران .
68 - اى بندگان من ! امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد .
69 - آنها كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند .
تفسير :
در انتظار چه هستيد ؟ جز عذاب آخرت ؟
در آيات پيشين سخن از بت پرستان لجوج ، و همچنين منحرفان و مشركان امت عيسى بود ، و
در آيات مورد بحث پايان كار آنها را مجسم مى كند .
نخست مى فرمايد : اينها چه چيزى را انتظار مى كشند ، جز اينكه ناگهان قيامت به سراغ
آنها آيد در حالى كه متوجه نيستند ؟ ! ( هل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة و هم
لا يشعرون ) .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 109
اين سؤال كه به صورت استفهام انكارى طرح شده در حقيقت بيان حال واقعى اينگونه افراد
است ، مثل اينكه در مقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچ ناصح مشفقى فرا نمى دهد و
عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مى گوئيم : او تنها در انتظار مرگ
خويش است ! منظور از ساعة در اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن روز قيامت است
، چرا كه حوادث آن به سرعت تحقق مى يابد ، و گوئى همه در يك ساعت رخ مى دهد .
البته اين كلمه گاهى به معنى لحظه پايان دنيا نيز آمده است ، و از آنجا كه اين دو
فاصله زيادى با هم ندارند ممكن است اين تعبير هر دو مرحله را شامل شود .
به هر حال قيام قيامت كه با پايان گرفتن ناگهانى دنيا شروع مى شود به دو وصف در آيه
فوق توصيف شده است نخست همين ناگهانى بودن آن است ( بغتة ) ، و ديگر عدم آگاهى عموم
مردم از زمان وقوع آن مى باشد .
ممكن است چيزى ناگهانى رخ دهد ولى قبلا انتظار آن را داشته باشيم و براى مقابله با
مشكلات آن آماده شويم ، اما بدبختى آنجاست كه حادثه فوق العاده سخت و كوبنده اى به
طور ناگهانى واقع شود و ما از آن به كلى غافل باشيم .
حال مجرمان درست اينگونه است ، چنان غافلگير مى شوند كه طبق بعضى از روايات از
پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) : تقوم الساعة و الرجلان يحلبان
النعجة ، و الرجلان يطويان الثوب ، ثم قرأ (صلى الله عليهوآلهوسلّم) : هل ينظرون
الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون : فرمود : قيامت به طور ناگهانى رخ مى دهد
در حالى كه ( هر كس به كار زندگى خويش مشغول است ) مردانى مشغول دوشيدن گوسفندانند
، و مردان ديگرى مشغول گستردن پارچه ( و گفتگو براى خريد و فروش ) سپس حضرت آيه فوق
تفسير نمونه ج : 21 ص : 110
را تلاوت فرمود هل ينظرون الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون .
و چه دردناك است كه انسان در برابر چنين رخدادى كه هيچ راه بازگشت ندارد اينچنين
غافلگير گردد و بدون هيچگونه آمادگى در امواج آن فرو رود .
سپس از حالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد ، و يا زرق و برق دنيا ، دست مودت به
هم مى دهند پرده برداشته مى گويد : همه دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر
پرهيزگاران ! ( الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين ) .
اين آيه كه توصيفى از صحنه هاى قيامت است به خوبى نشان مى دهد كه منظور از ساعت در
آيه قبل نيز روز رستاخيز است ، روز از هم گسستن پيوندهاى دوستى ، مگر پيوندهائى كه
براى خدا و به نام خدا برقرار شده است .
تبديل شدن اينگونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است ، چرا كه هر كدام از آنها
ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد : تو بودى كه اين راه را به من نشان
دادى و مرا به سوى آن دعوت كردى ، تو بودى كه دنيا را در نظر من زينت دادى و مرا به
آن تشويق نمودى ، آرى تو بودى كه مرا غرق غفلت و غرور ساختى و از سرنوشتم بيخبر
كردى ، هر يك از آنها به ديگرى اينگونه مطالب را مى گويد .
تنها پرهيزگارانند كه پيوند دوستى آنها جاودانى است ، چرا كه بر محور ارزشهاى
جاودانى دور مى زند ، و نتايج پربارش در قيامت آشكارتر مى شود و آن
تفسير نمونه ج : 21 ص : 111
را استحكام بيشترى مى بخشد .
طبيعى است كه دوستان در امور زندگى كمك يكديگرند اگر دوستى بر اساس شر و فساد باشد
شريك در جرم يكديگرند ، و اگر بر اساس خير و صلاح باشد شريك در پاداش يكديگر مى
باشند ، بنا بر اين جاى تعجب نيست كه دوستى از قسم اول در آنجا تبديل به دشمنى گردد
، و از قسم دوم به دوستى محكمتر .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : الا كل خلة كانت فى الدنيا فى غير الله عز و
جل فانها تصير عداوة يوم القيامة : بدانيد هر دوستى كه در دنيا براى خاطر خدا نباشد
در قيامت تبديل به عداوت و دشمنى مى شود .
آيه بعد در حقيقت تفسيرى است براى اوصاف و حالات متقين و بيانى است از سرنوشت
پرافتخار آنها .
در آن روز خداوند به آنها مى گويد : اى بندگان من ! امروز نه ترسى بر شما است ، و
نه غم و اندوهى خواهيد داشت ( يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون ) .
چه پيام جالبى ؟ ! پيامى بدون واسطه از سوى خداوند ، پيامى كه با بهترين توصيفها
آغاز مى شود ، اى بندگان خدا ! پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز
پرنگرانى زائل مى كند ، پيامى كه هر گونه غم و اندوه از گذشته را از دل مى زدايد ،
آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالا است .
در آخرين آيه مورد بحث اين پرهيزگاران و بندگان گرامى را با دو جمله ديگر مشخص تر
ساخته ، مى فرمايد : همانها كه به آيات ما ايمان آوردند و در برابر فرمان و دستور
ما تسليم بودند ( الذين آمنوا باياتنا و كانوا مسلمين ) .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 112
آرى آنها هستند كه به چنان خطاب پرافتخارى مخاطب و مشمول چنان نعمتهائى مى شوند .
در حقيقت دو جمله فوق تعريف گويائى از اعتقاد و عمل آنها است ، ايمان مبانى استوار
اعتقادى آنها را روشن مى سازد ، و اسلام تسليمشان را در عمل در برابر فرمان حق و
اجراء دستورات او .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 113
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَجُكمْ تحْبرُونَ(70) يُطاف عَلَيهِم
بِصِحَاف مِّن ذَهَب وَ أَكْوَاب وَ فِيهَا مَا تَشتَهِيهِ الأَنفُس وَ تَلَذُّ
الأَعْينُ وَ أَنتُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(71) وَ تِلْك الجَْنَّةُ الَّتى
أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(72) لَكمْ فِيهَا فَكِهَةٌ كَثِيرَةٌ
مِّنْهَا تَأْكلُونَ(73)
ترجمه :
70 - ( به آنها خطاب مى شود ) وارد بهشت شويد شما و همسرانتان در نهايت شادمانى .
71 - ظرفها ( ى غذا ) و جامها ( ى شراب طهور ) از طلا گرداگرد آنها مى گردانند ، و
در آن ( بهشت ) آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد وجود دارد ، و شما در آن
هميشه خواهيد ماند .
72 - اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد .
73 - براى شما در آن ميوه هاى فراوان است كه از آن تناول مى كنيد .
تفسير : آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد ...
اين آيات پاداش بندگان خالص خدا و مؤمنان صالحى را كه در آيات قبل توصيف آنها به
ميان آمده بود بيان مى كند ، و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى
دهد .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 114
نخست مى فرمايد : از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود وارد بهشت شويد (
ادخلوا الجنة ) .
به اين ترتيب پذيرائى كننده واقعى از آنها خدا است كه از ميهمانان خودش دعوت كرده
مى گويد : بفرمائيد و وارد بهشت شويد ! سپس به نخستين نعمت اشاره كرده ، مى افزايد
شما و همسرانتان ( انتم و ازواجكم ) .
روشن است بودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و هم
براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند .
بعضى ازواج را در اينجا به معنى همرديفان و دوستان و نزديكان تفسير كرده اند كه اگر
آنهم باشد خود نعمت بزرگى است ، ولى ظاهر آيه همان معنى نخست است .
سپس اضافه مى كند همگى غرق سرور و شادى باشيد ، آنچنان كه سرور و شادمانى كه آثارش
در چهره هاى شما پرتوافكن باشد ( تحبرون ) .
تحبرون از ماده حبر ( بر وزن فكر ) به معنى اثر مطلوب است ، و گاه به زينت و آثار
شادمانى كه در چهره ظاهر مى شود نيز اطلاق شده ، و اگر به علماء احبار ( جمع حبر بر
وزن ابر ) گفته مى شود به خاطر آثارى است كه از آنها در ميان مجتمعات بشرى باقى مى
ماند ، چنانكه امير مؤمنان على (عليه السلام) فرمود : العلماء باقون ما بقى الدهر
اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجوده : دانشمندان تا پايان جهان زنده اند شخص
آنها در ميان نيست اما آثارشان در قلبها موجود است .
تفسير نمونه ج : 21 ص : 115
و در سومين نعمت مى فرمايد ظرفهاى غذا و جامهاى شراب طهور از طلا مملو از بهترين
غذا و شرابهاى بهشتى به وسيله خدمتكاران مخصوص گرداگرد آنها مى گردانند ( يطاف
عليهم بصحاف من ذهب و اكواب ) .
آنها در بهترين ظروف ، و از بهترين غذا ، در نهايت آرامش و آسايش و صفا ، و بدون
هيچ درد سر پذيرائى مى شوند .
صحاف جمع صحفة ( بر وزن صفحه ) در اصل از ماده صحف به معنى گستردن گرفته شده ، و در
اينجا به معنى ظرفهاى بزرگ و وسيع است .
اكواب جمع كوب به معنى ظروف آب است كه دسته اى در آن نباشد و به تعبير امروز جام يا
قدح است .
گر چه در آيه فوق تنها سخن از ظرفهاى طلا به ميان آمده ، و از غذا و نوشيدنيهاى آن
بحثى نشده ، ولى پيداست ظرفهاى خالى را هرگز براى پذيرائى اطراف ميهمانها نمى
گردانند .
در مرحله چهارم و پنجم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوى
جهان در آن جمع است مى فرمايد : در بهشت آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد
موجود است ( و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين ) .
به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان اگر تمام خلايق جمع شوند تا توصيف انواع
نعمتهاى بهشتى را كنند هرگز قادر نخواهند بود چيزى بر آنچه در اين جمله آمده
بيفزايند .
چه تعبيرى از اين زيباتر و جامعتر ؟ تعبيرى به گستردگى عالم هستى ، و به وسعت آنچه
امروز در ذهن ما مى گنجد يا نمى گنجد ، تعبيرى كه مافوق آن تعبيرى نمى توان يافت .
جالب اينكه مساله خواست دل از لذت چشم جدا بيان شده است ، و اين جدائى پرمعنى است :
تفسير نمونه ج : 21 ص : 116
آيا از قبيل ذكر خاص بعد از عام است ؟ از اين جهت كه لذت نظر اهميت فوق العاده اى
دارد كه از لذات ديگر برتر و بالاتر است ، يا از اين نظر كه جمله ما تشتهيه الانفس
لذات ذائقه و شامه و سامعه و لامسه را بيان مى كند ، ولى جمله تلذ الاعين بيانگر
لذت چشم است ؟ .
بعضى نيز عقيده دارند كه جمله ما تشتهيه الانفس اشاره به تمام لذات جسمانى است ، در
حالى كه جمله تلذ الاعين بيانگر لذات روحانى است ، چه لذتى در بهشت بالاتر از اينكه
انسان با چشم قلب به جمال بى مثال پروردگار نگاه كند كه يك لحظه آن از تمام نعمتهاى
مادى بهشت برتر است .
بديهى است هر قدر شوق يار بيشتر باشد لذت ديدار بيشتر است .
سؤال : در اينجا سؤالى براى مفسران مطرح شده است ، و آن اينكه آيا عموميت و گسترش
مفهوم اين آيه دليل بر اين است كه اگر مطالبى را كه در دنيا حرام است در آنجا تقاضا
كنند خداوند به آنها مى دهد ؟ .
پاسخ : طرح اين سؤال در حقيقت به خاطر عدم توجه به يك نكته است و آن اينكه محرمات و
زشتيها در حقيقت همچون غذائى است نامناسب براى روح انسان ، و مسلما روح سالم اشتهاى
چنين غذائى نمى كند ، و اين ارواح بيمار است كه گاه به سموم و غذاهاى نامناسب
متمايل مى شود .
بيمارانى را مى بينيم كه در هنگام مرض حتى تمايل به خوردن خاك و يا اشياء ديگرى از
اين قبيل پيدا مى كنند ، اما به مجرد اينكه بيمارى بر طرف شود آن اشتهاى كاذب ساقط
مى گردد ، آرى بهشتيان هرگز تمايل به چنان اعمالى پيدا نخواهند كرد ، چرا كه تمايل
و كشش روح نسبت به آنها از ويژگيهاى ارواح بيمار دوزخى است .
اين سؤال شبيه چيزى است كه در حديث وارد شده است كه يك اعرابى نزد
|