New Page 12
Back Index Next

تفسير نمونه ج : 2 ص : 476
پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين بودند .
خداوند در اين آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه از بحث و مجادله با آنها دورى كن و به جاى آن براى راهنمائى و قطع مخاصمه بگو : به آنها كه اهل كتاب هستند ( يهود و نصارى ) و همچنين درس نخوانده ها ( مشركان ) آيا شما هم ( همچون من كه تسليم فرمان حقم ) تسليم شده ايد ( و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ء اسلمتم ) .
اگر به راستى تسليم شوند هدايت يافته اند ، و اگر روى گردان شوند و سرپيچى كنند بر تو ابلاغ ( رسالت ) است و تو مسئول اعمال آنها نيستى ( فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ ) .
بديهى است منظور تسليم زبانى و ادعائى نيست ، بلكه منظور تسليم حقيقى و عملى در برابر حق است ، اگر آنها در برابر سخنان حقيقى سر تسليم فرود آورند ، با توجه به اينكه دعوت تو آشكار و آميخته با منطق و دليل روشن است مسلما ايمان مى آورند و اگر ايمان نياورند تسليم حق نيستند و تنها دعوى اسلام و تسليم در برابر فرمان حق دارند .
كوتاه سخن اينكه : وظيفه تو ابلاغ رسالت است ، آميخته با دليل و برهان ، و اگر روح حق جويى در آنها باشد پذيرا مى شوند ، و اگر نشوند تو وظيفه خود را انجام داده اى .
و در پايان آيه مى فرمايد : خداوند به اعمال و افكار بندگان خود بينا است ( و الله بصير بالعباد ) .
او مدعيان دروغى تسليم را از راستگويان مى شناسد و نيات محاجه كنندگان را كه براى چه هدفى بحث و گفتگو مى كنند مى داند ، و اعمال همه را از نيك و بد مى بيند و به هر كس جزاى مناسب مى دهد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 477
نكته ها
1 - از اين آيه به طور ضمنى استفاده مى شود كه از ادامه بحث و محاجه با مردم لجوجى كه تسليم منطق صحيح نيستند ، بايد پرهيز كرد .
2 - منظور از اميين كسانى كه نوشتن و خواندن نمى دانند در اين آيه مشركان مى باشند علت اين كه از مشركان در برابر اهل كتاب ( يهود و نصارى ) به اين نام تعبير شده به خاطر اين است كه مشركان كتاب آسمانى نداشتند تا مجبور به فرا گرفتن ، خواندن و نوشتن شوند .
3 - از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه روش پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز تحميل فكر و عقيده نبوده است ، بلكه كوشش و مجاهدت داشته كه حقايق بر مردم روشن شود و سپس آنان را به حال خود وامى گذاشته كه خودشان تصميم لازم را در پيروى از حق بگيرند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 478
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيرِ حَقّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشرْهُم بِعَذَاب أَلِيم(21) أُولَئك الَّذِينَ حَبِطت أَعْمَلُهُمْ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ(22)
ترجمه :
21 - كسانى كه نسبت به آيات خدا كفر مىورزند و پيامبران را بناحق مى كشند ، و ( نيز ) مردمى را كه امر به عدالت مى كنند به قتل مى رسانند ، به كيفر دردناك ( الهى ) بشارت ده !
22 - آنها كسانى هستند كه اعمال ( نيكشان ، به خاطر اين گناهان بزرگ ، ) در دنيا و آخرت تباه شده ، و ياور و مددكار ( و شفاعت كننده اى ) ندارند .

تفسير : نشانه هاى سركشى آنان
در تعقيب آيه گذشته كه به طور ضمنى نشان مى داد يهود و نصارى و مشركانى كه با پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به گفتگو و ستيز برخاسته بودند تسليم حق نبودند در اين آيه به بعضى از نشانه هاى اين مساله اشاره مى كند ، مى فرمايد : كسانى كه به آيات خدا كافر مى شوند ، و پيامبران را بناحق مى كشند و ( همچنين ) كسانى را از مردم كه امر به عدل و داد مى كنند به قتل مى رسانند ، آنها را به مجازات دردناك ( الهى ) بشارت بده ( ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم ) .
در اين آيه نخست به سه گناه بزرگ آنها اشاره شده ( كفر ورزيدن به آيات
تفسير نمونه ج : 2 ص : 479
پروردگار ، كشتن پيامبران ، بناحق و كشتن كسانى كه از برنامه هاى پيامبران دفاع مى كردند و مردم را به عدالت دعوت مى نمودند ) و هر يك از اين گناهان به تنهائى كافى بود كه ثابت كند آنها تسليم فرمان حق نيستند ، بلكه صداى حق گويان را در گلو خفه مى كنند .
تعبير به يكفرون و يقتلون به صورت فعل مضارع اشاره به اين است كه كفر ورزيدن و كشتن انبياء و آمران به عدالت ، گوئى جزئى از برنامه زندگى آنها شده بود و مستمرا آن را انجام داده و مى دهند ( توجه داشته باشيد كه فعل مضارع دليل بر استمرار است ) .
البته اين اعمال ، بيشتر روش يهود بود كه امروز نيز در اشكال ديگرى ادامه دارد ، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه مفهوم آيه عموميت داشته باشد .
سپس در دنباله اين آيه و آيه بعد ، به سه كيفر و سرنوشت شوم آنها اشاره مى كند : نخست عذاب اليم و دردناك بود كه در بالا گذشت .
ديگر اينكه مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه اعمال نيكشان در دنيا و آخرت نابود گشته و اگر اعمال نيكى انجام داده اند تحت تاثير گناهان بزرگ آنان اثر خود را از دست داده است ( اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة ) .
ديگر اينكه آنها در برابر مجازاتهاى سخت الهى هيچ يار و ياور ( و شفاعت كننده اى ) ندارند ( و ما لهم من ناصرين ) .
همانگونه كه در ذيل آيه 61 سوره بقره گفته شد ، تاريخ پر ماجراى يهود نشان مى دهد كه آنها علاوه بر انكار آيات الهى در كشتن پيامبران و مناديان حق ، فوق العاده جسور بودند ، و مجاهدانى را كه به حمايت آنها برمى خاستند از دم شمشير مى گذراندند ، مسلم است مجازاتهاى سه گانه بالا كه در باره آنها گفته شد در مورد همه كسانى كه اعمال شبيه آنها دارند جارى است .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 480
نكته ها :
1 - در آيه اول آمران به عدالت و دعوت كنندگان به معروف و حق در رديف پيامبران شمرده شده اند و كفر به خداوند و كشتن پيامبران و كشتن اينگونه افراد در يك سطح قرار گرفته است و اين نهايت اهتمام اسلام را به مساله بسط عدالت در اجتماع روشن مى سازد .
از آيه دوم شدت مجازات كسانى كه اقدام به قتل چنين مردم صالحى بكنند به خوبى روشن مى شود ، زيرا سابقا گفته ايم حبط در باره همه گناهان نيست بلكه در مورد گناهان شديدى است كه اعمال نيك را نيز از ميان مى برد و از همه گذشته نفى شفاعت از اين اشخاص نشانه ديگرى بر شدت گناه آنها است .
2 - منظور از بغير حق اين نيست كه مى توان پيامبران را به حق كشت بلكه منظور اين است كه قتل پيامبران هميشه به غير حق و ظالمانه بوده است و به اصطلاح بغير حق قيد توضيحى است كه براى تاكيد آمده .
3 - از جمله فبشرهم بعذاب اليم ( آنها را به عذاب شديد بشارت بده ) استفاده مى شود كه كافران معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز مشمول اين آيه بوده اند در حالى كه مى دانيم آنها قاتل هيچ يك از انبياء نبوده اند و اين به خاطر آن است كه هر كس راضى به برنامه و مكتب و اعمال جمعيتى باشد در اعمال نيك و بد آنها سهيم است و چون اين دسته از كفار ( مخصوصا يهود ) نسبت به برنامه هاى پيشينيان خود و اعمال خلاف آنها سخت وفادار بودند مشمول سرنوشت آنها خواهند بود .
4 - كلمه بشارت در اصل به معنى خبرهاى نشاطانگيز است كه اثر آن در بشره و صورت انسان آشكار مى گردد ، به كار بردن كلمه بشارت در مورد عذاب در اين آيه و بعضى ديگر از آيات قرآن در واقع يك نوع تهديد و استهزاء به افكار
تفسير نمونه ج : 2 ص : 481
گنهكاران محسوب مى شود و اين شبيه سخنى است كه در ميان ما نيز متداول است كه اگر كسى كار بدى را انجام داد در مقام تهديد و استهزاء به او مى گوييم مزد و پاداش تو را خواهيم داد ! .
5 - در حديثى از ابو عبيده جراح مى خوانيم كه مى گويد : از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرسيدم كداميك از مردم عذابش در روز قيامت از همه شديدتر است ؟ فرمود : كسى كه پيامبرى را به قتل برساند يا مردى را كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند ، سپس اين آيه را تلاوت فرمود : و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس .
سپس افزود : اى ابا عبيده ! بنى اسرائيل 43 پيامبر را در آغاز روز در يك ساعت كشتند ، در اين حال 112 نفر از عابدان بنى اسرائيل قيام كردند و قاتلين را امر به معروف و نهى از منكر نمودند ، آنها نيز در همان روز كشته شدند ، و اين همان است كه خداوند مى فرمايد : فبشرهم بعذاب اليم .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 482
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِّنَ الْكتَبِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتَبِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلى فَرِيقٌ مِّنْهُمْ وَ هُم مُّعْرِضونَ(23) ذَلِك بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسنَا النَّارُ إِلا أَيَّاماً مَّعْدُودَت وَ غَرَّهُمْ فى دِينِهِم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(24) فَكَيْف إِذَا جَمَعْنَهُمْ لِيَوْم لا رَيْب فِيهِ وَ وُفِّيَت كلُّ نَفْس مَّا كسبَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(25)
ترجمه :
23 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب ( آسمانى ) داشتند ، به سوى كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند ، سپس گروهى از آنان ، ( با علم و آگاهى ، ) روى مى گردانند ، در حالى كه ( از قبول حق ) اعراض دارند ؟
24 - اين عمل آنها ، به خاطر آن است كه مى گفتند : آتش ( دوزخ ) ، جز چند روزى به ما نمى رسد .
( و كيفر ما ، به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر داريم ، بسيار محدود است ) .
اين افترا ( و دروغى كه به خدا بسته بودند ، ) آنها را در دينشان مغرور ساخت ( و گرفتار انواع گناهان شدند ) .
25 - پس چگونه خواهند بود هنگامى كه آنها را براى روزى كه شكى در آن نيست ] روز رستاخيز [ جمع كنيم ، و به هر كس ، آنچه ( از اعمال براى خود ) فراهم كرده ، بطور كامل داده شود ؟ و به آنها ستم نخواهد شد ( زيرا محصول اعمال خود را مى چينند ) .

شان نزول :
در تفسير مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) زن و مردى از يهود خيبر مرتكب زناى محصنه شدند با اينكه در تورات دستور مجازات سنگباران در باره اين چنين اشخاص داده شده بود ، چون آنها از طبقه اشراف بودند
تفسير نمونه ج : 2 ص : 483
يهود از اجراى اين دستور در مورد آنها سرباز زدند و پيشنهاد شد كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مراجعه كرده داورى بطلبند به اين اميد كه مجازات خفيفترى از طرف او در باره آنها تعيين شود .
هنگامى كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مراجعه كردند .
پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : همين تورات فعلى ميان من و شما داورى مى كند ، آنها پذيرفتند و ابن صوريا را كه از دانشمندان آنان بود از فدك به مدينه دعوت كردند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) او را شناخت فرمود : تو ابن صوريا هستى ؟ ! عرض كرد : بلى فرمود : تو اعلم علماى يهود مى باشى ؟ گفت : اين چنين فكر مى كنند ! پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داد قسمتى از تورات را كه آيه رجم ( سنگباران ) در آن بود پيش روى او بگذارند ، او كه قبلا از جريان آگاه شده بود هنگامى كه به اين قسمت رسيد دست روى آن گذاشت و جمله هاى بعد را خواند عبد الله بن سلام كه قبلا از دانشمندان يهود بود و سپس اسلام اختيار كرده بود حضور داشت فورا متوجه پرده پوشى ابن صوريا شد و برخاست و دست او را از روى اين جمله برداشت و آن را از متن تورات قرائت كرد ، و گفت تورات مى گويد بر يهود لازم است هر گاه زن و مردى مرتكب زناى محصنه شوند هنگامى كه مدرك كافى بر جرم آنها وجود داشته باشد سنگ باران شوند ، سپس پيامبر دستور داد مجازات مزبور طبق آيين آنها در مورد اين دو مجرم اجرا شود جمعى از يهود خشمناك شدند و اين آيه در باره وضع آنها نازل گرديد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 484
تفسير : چرا تسليم حق نيستند ؟
به دنبال آيات گذشته كه سخن از محاجه و بحث و گفتگوهاى لجوجانه گروهى از اهل كتاب به ميان آورد ، در اين آيات روشن مى سازد كه آنها تسليم پيشنهادهاى منطقى نبودند و انگيزه هاى اين عمل و نتايج آن را نيز بازگو مى كند .
در آيه نخست مى فرمايد : آيا مشاهده نكردى كسانى را كه بهره اى از كتاب آسمانى داشتند و دعوت به سوى كتاب الهى شدند تا در ميان آنها داورى كند ولى عده اى از آنها روى گردانيدند و از قبول حق اعراض نمودند اين در حالى بود كه كتاب آسمانى آنها حكم الهى را بازگو كرده بود و آنها از آن آگاهى داشتند ( ا لم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون ) .
آرى آنها به همان حكم موجود در كتاب مذهبى خويش نيز گردن نمى نهادند و با بهانه جوئى و مطالب بى اساس از اجراى حدود الهى سرپيچى مى كردند .
ضمنا از جمله اوتوا نصيبا من الكتاب بر مى آيد كه تورات ( و انجيلى ) كه در دست يهود و نصارى در آن عصر بود ، تمام تورات و انجيل اصلى نبود ، بلكه تنها قسمتى از آن بود احتمالا و قسمت بيشتر از اين دو كتاب آسمانى ، از ميان رفته يا تحريف شده بود .
آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز اين معنى را تاييد مى كند و شواهد و علايم تاريخى نيز مؤيد آن است كه اينجا جاى شرح آن نيست .
در آيه بعد دليل مخالفت و سرپيچى آنها را شرح مى دهد كه آنها بر اساس يك فكر باطل معتقد بودند از نژاد ممتازى هستند ( همانگونه كه امروز نيز چنين فكر
تفسير نمونه ج : 2 ص : 485
مى كنند و نوشته ها و اعمال آنها گواه بر نژاد پرستى شديد آنها است ) .
آنها معتقد بودند ارتباط ويژه اى با پروردگار دارند تا آنجا كه خود را فرزندان خدا مى ناميدند و مى گفتند : نحن ابناء الله و احباؤه : ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم و به همين دليل براى خود مصونيتى در مقابل مجازات الهى قايل بودند ، لذا قرآن در اين آيه مى گويد اين اعمال و رفتار به خاطر آن است كه گفتند : جز چند روزى آتش دوزخ به ما نمى رسد و اگر مجازاتى داشته باشيم بسيار محدود است ( ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات ) .
معدود يعنى قابل شمارش ، و معمولا به اشياء كم گفته مى شود ، زيرا اشياء زياد قابل شمارش نيستند يا شمارش آنها مشكل است .
منظور از اياما معدودات يا همان چهل روزى است كه آنها در غياب موسى (عليه السلام) گوساله پرستى كردند و اين گناه عظيمى بود كه حتى خودشان نمى توانستند آن را انكار كنند .
و يا منظور روزهاى معدودى از عمرشان بود كه به گناهان فوق العاده صريح دست زده بودند تا آنجا كه خودشان هم قادر به انكار ، يا توجيه و پرده پوشى بر آن نبودند .
سپس مى افزايد : آنها اين امتيازات دروغين را به خدا نسبت مى دادند و اين افترا و دروغى را كه به خدا بسته بودند آنها را در دينشان مغرور ساخته بود ( و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون ) .
قرآن مجيد در سومين و آخرين آيه مورد بحث ، خط بطلان بر تمام اين ادعاهاى واهى و خيالات باطل مى كشد و مى گويد : پس چگونه خواهد بود
تفسير نمونه ج : 2 ص : 486
هنگامى كه آنها را در روزى كه در آن شكى نيست جمع كنيم ، و به هر كس آنچه را به دست آورده داده شود و به آنها ستم نخواهد شد ( فكيف اذا جمعناهم ليوم لا ريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون ) .
آرى در آن روز همه در دادگاه عدل الهى حاضر خواهند شد ، و هر كس نتيجه كشته خود را درو مى كند ، و اعمال هر كس به او تسليم مى شود و مجازات آنها هر چه باشد هرگز ظالمانه نيست زيرا محصول اعمال خود آنها است ، و آن روز است كه مى فهمند هيچ امتيازى بر ديگران ندارند و عدل الهى همه را شامل مى شود .
ضمنا از جمله ما كسبت به روشنى اين معنى به دست مى آيد كه پاداش و كيفر قيامت و نجات و بدبختى در جهان ديگر ، تنها بستگى به اعمال خود انسان دارد نه به پندارهاى واهى و خيالات باطل .

نكته ها :
1 - آيا ممكن است انسان دروغى بگويد و يا افترائى به خدا ببندد و بعد خودش تحت تاثير آن واقع گردد و به آن مغرور شود ، آن چنان كه قرآن در آيات فوق در باره يهود نقل مى كند آيا اين باوركردنى است ؟ پاسخ اين سؤال چندان مشكل نيست زيرا مساله فريب وجدان از مسائل مسلم روان شناسى امروز است كه گاهى دستگاه فكر و انديشه در پى اغفال وجدان برمى آيد و چهره حقيقت را در نظر وجدان خويش دگرگون مى سازد ، بسيار ديده ايم افراد آلوده به گناهان بزرگى همچون قتل و سرقت و يا اعتيادهاى گوناگون با اين كه زشتى اعمال خود را به خوبى درك مى كنند براى به دست آوردن آرامش كاذب وجدان مى كوشند مردم را مستحق اين گونه اعمال ، جلوه دهند و يا اينكه براى توجيه اعتيادهاى زيان بار خود گرفتاريهاى زندگى و مشكلات طاقت فرساى اجتماعى را بهانه مى كنند تا پناه بردن خويش را به مواد مخدر توجيه نمايند به علاوه اينگونه افترائات و امتيازات دروغين را نسلهاى پيشين اهل كتاب درست
تفسير نمونه ج : 2 ص : 487
كرده بودند و تدريجا براى نسلهاى آينده كه از واقعيت آگاهى چندانى نداشتند ، ( و براى كشف حقيقت به خود زحمت نمى دادند ) به صورت عقيده مسلمى در آمده بود .
2 - ممكن است گفته شود اعتقاد به عذاب و كيفر محدود در ميان ما مسلمانان نيز هست زيرا ما معتقديم كه مسلمانان براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجات آنان مى شود .
ولى بايد به اين نكته توجه داشت كه ما هرگز معتقد نيستيم كه يك مسلمان گنهكار و آلوده به انواع جنايات فقط چند روزى عذاب الهى مى بيند بلكه ما معتقديم ساليان دراز كه مدت آن را جز خدا نمى داند گرفتار مجازات خواهد بود ولى مجازات او به خاطر ايمانش ابدى و جاويدان نمى باشد و اگر در ميان مسلمانان راستى افرادى پيدا شوند كه چنين امتيازى براى خود قايل باشند و معتقد گردند كه در پناه نام اسلام و ايمان به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه اطهار (عليهم السلام) مجازند هر گناهى را مرتكب شوند و مجازات آنها چند روزى بيش نخواهد بود سخت در اشتباه اند و از روح اسلام و تعليمات آن بر كنار مى باشند .
به علاوه ما امتيازى در اين مساله براى مسلمانان قايل نيستيم بلكه معتقديم پيروان هر امتى در عصر و زمان خود كه به پيامبر عصر خود ايمان داشته و ضمنا مرتكب گناهى شده اند مشمول اين قانون هستند از هر نژادى كه باشند در حالى كه يهود اين امتياز را براى نژاد اسرائيل قايل بودند نه براى اقوام ديگر .
قرآن به اين امتياز دروغين آنها پاسخ گفته و در سوره مائده آيه 18 مى گويد : بل انتم بشر ممن خلق ، شما هم بشرى همچون ساير افراد بشر هستيد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 488
قُلِ اللَّهُمَّ مَلِك الْمُلْكِ تُؤْتى الْمُلْك مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْك مِمَّن تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِك الْخَيرُ إِنَّك عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(26) تُولِجُ الَّيْلَ فى النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فى الَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّت مِنَ الْحَىِّ وَ تَرْزُقُ مَن تَشاءُ بِغَيرِ حِساب(27)
ترجمه :
26 - بگو : بارالها ! مالك حكومتها تويى ، به هر كس بخواهى ، حكومت مى بخشى ، و از هر كس بخواهى ، حكومت را مى گيرى ، هر كس را بخواهى ، عزت مى دهى ، و هر كه را بخواهى خوار مى كنى .
تمام خوبيها به دست توست ، تو بر هر چيزى قادرى .
27 - شب را در روز داخل مى كنى ، و روز را در شب ، و زنده را از مرده بيرون مى آورى ، و مرده را از زنده ، و به هر كس بخواهى ، بدون حساب ، روزى مى بخشى .

شان نزول :
مفسر معروف طبرسى در مجمع البيان دو شان نزول براى آيه اول ذكر كرده است كه هر دو يك حقيقت را تعقيب مى كنند :
1 - هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مكه را فتح نمود ، به مسلمانان نويد داد كه به زودى كشور ايران و روم نيز زير پرچم اسلام قرار خواهد گرفت ، منافقان كه دلهايشان به نور ايمان روشن نشده بود و روح اسلام را درك نكرده بودند ، اين مطلب را اغراق آميز تلقى كرده و با تعجب گفتند : محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه و مكه قانع نيست و طمع در فتح ايران و روم دارد در اين هنگام ، آيه اول نازل شد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 489
2 - هنگامى كه پيغمبر گرامى (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به اتفاق مسلمانان مشغول حفر خندق در اطراف مدينه بود و با نظم خاصى مسلمانان ، گروه گروه با سرعت و جديت ، مشغول حفر خندق بودند تا پيش از رسيدن سپاه دشمن ، اين وسيله دفاعى ، تكميل گردد ، ناگهان در ميان خندق سنگ سفيد بزرگ و سختى پيدا شد كه مسلمانان از شكستن و حركت دادن آن عاجز ماندند ، سلمان به حضور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد و جريان را عرض كرد ، پيامبر وارد خندق شد و كلنگ را از سلمان گرفت و محكم بر روى سنگ فرود آورد ، از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقه اى جستن كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تكبير فتح و پيروزى گفت ، مسلمانان نيز با او هم صدا شده و آهنگ تكبير در همه جا پيچيد ، بار ديگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كلنگ را بر سر سنگ فرود آورده مجددا جرقه اى جستن كرد و قسمتى از سنگ شكست و صداى تكبير پيروزى پيامبر و مسلمانان ، فضاى اطراف را پر كرد ، براى سومين بار ، كلنگ را بلند كرد و بر بقيه سنگ محكم كوبيد ، مجددا از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقه اى جستن نمود و اطراف خود را روشن ساخت ، و بقيه سنگ درهم شكسته شد و براى سومين بار صداى تكبير در خندق پيچيد .
سلمان عرض كرد : امروز وضع عجيبى از شما مشاهده كردم ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : در ميان جرقه اى كه بار اول جستن كرد ، كاخهاى حيره و مدائن را ديدم و برادرم جبرئيل به من بشارت داد كه آنها در زير پرچم اسلام قرار خواهند گرفت ! در درون جرقه دوم كاخهاى روم را ديدم ، و هم او به من خبر داد كه در اختيار پيروانم قرار خواهد گرفت ، در سومين جرقه ، كاخهاى صنعاء و سرزمين يمن را ديدم و او به من بشارت داد كه مسلمانان بر آن پيروز مى شوند و من در آن حال ، تكبير پيروزى گفتم ، اى مسلمانان به شما مژده باد ! ... مسلمانان راستين از خوشحالى در پوست نمى گنجيدند و خدا را شكر مى كردند .
اما منافقان ، چهره در هم كشيده و با ناراحتى و به صورت اعتراض ، گفتند :
تفسير نمونه ج : 2 ص : 490
چه آرزوى باطل و چه وعده محالى ؟ ! در حالى كه اينها از ترس جان خود ، حالت دفاعى به خويش گرفته اند و مشغول حفر خندق هستند و با آن دشمن محدود ، ياراى جنگ ندارند ، خيال فتح كشورهاى بزرگ جهان را در سر مى پرورانند ، در اين موقع آيات مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير : همه چيز به دست اوست !
در آيات قبل سخن از امتيازاتى بود كه اهل كتاب ( يهود و نصارى ) براى خود قايل بودند و خود را از خاصان خداوند مى پنداشتند ( علاوه بر اين مدعى بودند حاكميت و مالكيت نيز از آن آنها است ) خداوند در اين دو آيه ادعاى باطل آنان را با اين بيان جالب رد مى كند ، مى فرمايد : بگو : بارالها ! مالك ملكها توئى ، تو هستى كه به هر كس بخواهى و شايسته بدانى حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى حكومت را جدا مى سازى ( قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء ) .
هر كس را بخواهى بر تخت عزت مى نشانى ، و هر كس را اراده كنى بر خاك مذلت قرار مى دهى ( و تعز من تشاء و تذل من تشاء ) .
و در يك جمله كليد تمام خوبيها به دست تواناى تو است ، زيرا تو بر هر چيز توانائى ( بيدك الخير انك على كل شىء قدير ) .
ناگفته پيدا است كه منظور از اراده و مشيت الهى در اين آيه اين نيست كه بدون حساب و بى دليل چيزى را به كسى مى بخشد و يا از او مى گيرد ، بلكه مشيت او از روى حكمت و مراعات نظام و مصلحت و حكمت جهان آفرينش و عالم انسانيت است و گاه اين حكومتها به خاطر شايستگى ها است ، و گاه حكومت ظالمان هماهنگ ناشايستگى امتها است .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 491
اين نكته نيز قابل توجه است كه لفظ خير افعل التفضيل است و معادل فارسى آن بهتر مى باشد ، و براى برترى چيزى بر چيز ديگر ذكر مى شود ولى در بسيارى از موارد ، به معنى خوب ( بدون مفهوم صفت تفضيلى ) نيز به كار مى رود و ظاهر اين است كه در آيه مورد بحث به معنى دوم است .
يعنى سرچشمه تمام خوبيها از او و به دست او است .
جمله بيدك الخير با توجه به الف و لام استغراق در الخير و مقدم شدن خبر بر مبتدا ( زيرا بيدك الخير فرموده نه الخير بيدك ) نشان مى دهد كه تمام خيرها و بركات و نيكها و خوبيها ، در دست خدا است ، و ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه هم عزت ، خير است و هم ذلت ، و هم بخشيدن حكومت و هم گرفتن آن ، هر كدام در جاى خود خير است و بر طبق قانون عدالت ، و شرى وجود ندارد ، جانيان و بدكاران ، خيرشان در آن است كه در زندان باشند ، و نيكوكاران با ايمان ، خيرشان در آزادى است .
به تعبير ديگر در جهان هستى شرى وجود ندارد ، اين ما هستيم كه خيرات را مبدل به شر مى كنيم و اگر مى گويد : خير تنها به دست تو است و از شر سخنى نمى گويد ، به خاطر آن است كه شرى از ذات پاك او صادر نمى شود .
جمله انك على كل شىء قدير در واقع دليلى است بر تمام آنچه در اين آيه آمده زيرا وقتى او بر هر چيز قادر است ، حكومت و عزت و خيرات به دست او است .
سؤال : در اينجا سؤال مهمى مطرح است و آن اينكه ممكن است كسانى از آيه فوق چنين نتيجه بگيرند كه ، هر كس به حكومتى مى رسد و يا از حكومت ، سقوط مى كند ، خواست خدا بوده و نتيجه اين سخن ، امضاى تمام حكومتهاى جباران و ستمگران تاريخ از قبيل حكومت چنگيز و هيتلر و ... مى باشد ، اتفاقا در تاريخ نيز
تفسير نمونه ج : 2 ص : 492
مى خوانيم كه يزيد بن معاويه هم براى توجيه حكومت ننگين و ظالمانه خود به اين آيه استدلال كرد .
به همين جهت در كلمات مفسران ، براى حل اين اشكال توضيحاتى در باره آيه ديده مى شود از جمله اين كه : آيه مخصوص به حكومت هاى الهى است و يا مخصوص به حكومت پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و پايان دادن به حكومت جباران قريش است .
ولى حق اين است كه آيه يك مفهوم كلى و عمومى دارد كه طبق آن ، تمام حكومت هاى خوب و بد بر طبق مشيت خداست ، ولى با اين توضيح كه : خداوند يك سلسله عوامل و اسباب براى پيشرفت و پيروزى در اين جهان آفريده است ، و استفاده از آثار اين اسباب همان مشيت خدا است .
بنابر اين خواست خدا يعنى آثارى كه در آن اسباب و عوامل آفريده شده است : حال اگر افراد ستمگر و ناصالحى ( همچون چنگيز و يزيد و فرعون و مانند اينها ) از آن وسايل استفاده كردند و ملت هائى ضعيف و زبون و ترسو ، به آن تن در دادند و حكومت ننگين آنها را تحمل كردند ، اين نتيجه اعمال خود آنها است ، كه گفته اند : هر ملتى لايق همان حكومتى است كه دارد ! ولى اگر ملتها آگاه بودند و آن عوامل و اسباب را از دست جباران گرفته و به دست صالحان دادند و حكومت هاى عادلانه اى به وجود آوردند باز نتيجه اعمال آنها است كه بستگى به طرز استفاده از عوامل و اسباب الهى دارد .
در حقيقت آيه ، بيدار باشى براى همه افراد و جوامع انسانى است كه بهوش باشند ، و از وسايل پيروزى بهره گيرند و پيش از آنكه افراد ناصالح بر آنها چيره شوند و مقامات حساس اجتماع را از دست آنها بگيرند آنها بكوشند و سنگرها را اشغال كنند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 493
كوتاه سخن اينكه : خواست خداوند همان است كه در عالم ، اسباب آفريده تا چگونه ما از عالم اسباب استفاده كنيم .
در آيه بعد براى تكميل اين معنى و نشان دادن حاكميت خداوند بر تمام عالم هستى مى افزايد : شب را در روز داخل مى كنى و روز را در شب و موجود زنده را از مرده خارج مى سازى و مرده را از زنده ، و به هر كس اراده كنى بدون حساب روزى مى بخشى ( تولج الليل فى النهار و تولج النهار فى الليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب ) .
و به اين ترتيب مساله تغيير تدريجى شب و روز ، كوتاه شدن شب در نيمى از سال ، كه از آن تعبير به داخل شدن شب در روز شده است و بلند شدن شبها در نيم ديگر ( دخول روز در شب ) و همچنين خارج شدن موجودات زنده از مرده ، و موجودات مرده از زنده ، و روزيهاى فراوانى كه نصيب بعضى از افراد مى شود ، هر يك نشانه بارزى از قدرت مطلقه اوست .

نكته ها :
1 - ولوج در لغت به معنى دخول است ، اين آيه مى گويد : خداوند ، شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند ( در هشت مورد ديگر قرآن نيز ، به اين معنى اشاره شده است ) .
منظور از اين جمله همان تغيير تدريجى محسوسى است كه در شب و روز ، در طول سال ، مشاهده مى كنيم ، اين تغيير بر اثر انحراف محور كره زمين نسبت به مدار آن كه كمى بيش از 23 درجه است و تفاوت زاويه تابش خورشيد مى باشد ، لذا مى بينيم در بلاد شمالى ( نقاط بالاى خط استوا ) در ابتداى زمستان ، روزها كم كم
تفسير نمونه ج : 2 ص : 494
بلند و شبها ، كوتاه مى شود تا اول تابستان ، سپس به عكس ، شبها بلند و روزها كوتاه مى شود و تا اول زمستان ادامه دارد .
اما در بلاد جنوبى ( نقاط پايين خط استوا ) درست به عكس است .
بنابر اين ، خداوند دائما ، شب و روز را در يكديگر داخل مى كند ، يعنى از يكى كاسته به ديگرى مى افزايد .
ممكن است گفته شود كه در خط حقيقى استوا و همچنين در نقطه اصلى قطب شمال و جنوب ، شب و روز در تمام سال مساوى هستند و هيچگونه تغييرى پيدا نمى كند ، شب و روز در خط استوا در تمام سال هر كدام دوازده ساعت و در نقطه قطب در تمام سال ، يك شب 6 ماهه و يك روز به همان اندازه است ، بنابر اين آيه جنبه عمومى ندارد .
در پاسخ اين سؤال بايد گفت : خط استواى حقيقى ، يك خط موهوم بيش نيست و هميشه زندگى واقعى مردم يا اين طرف خط استوا است يا آن طرف ، و همچنين نقطه قطب ، نقطه بسيار كوچكى بيش نيست و زندگى ساكنان مناطق قطبى ( اگر ساكنانى داشته باشد ) حتما در مكانى وسيع تر از نقطه حقيقى قطب است ، بنابر اين هر دو دسته اختلاف شب و روز دارند .
آيه ممكن است علاوه بر معنى فوق ، معنى ديگرى را هم در بر داشته باشد و آن اينكه شب و روز در كره زمين به خاطر وجود طبقات جو در اطراف اين كره به صورت ناگهانى ايجاد نمى شود ، بلكه روز ، به تدريج از فجر و فلق شروع شده و گسترده مى گردد و شب از شفق و سرخى طرف مشرق به هنگام غروب آغاز ، و تدريجا تاريكى همه جا را مى گيرد .
تدريجى بودن تغيير شب و روز به هر معنى كه باشد آثار سودمندى در زندگانى انسان و موجودات كره زمين دارد ، زيرا پرورش گياهان و بسيارى از جانداران در پرتو نور و حرارت تدريجى آفتاب صورت مى گيرد ، به اين معنى كه از
تفسير نمونه ج : 2 ص : 495
آغاز بهار كه نور و حرارت ، روز به روز ، افزايش مى يابد ، گياهان و بسيارى از حيوانات هر روز مرحله تازه اى از تكامل خود را طى مى كنند و چون با گذشت زمان ، نور و حرارت بيشترى لازم دارند و اين موضوع به وسيله تغييرات تدريجى شب و روز تامين مى گردد ، مى توانند به نقطه نهايى تكامل خود برسند .
هر گاه شب و روز هميشه يكسان بود ، نمو و رشد بسيارى از گياهان و حيوانات ، دچار اختلال مى شد و فصول چهارگانه كه لازمه اختلاف شب و روز و چگونگى زاويه تابش آفتاب است از بين مى رفت و طبعا انسان از فوايد اختلاف فصول بى بهره مى ماند .
همچنين اگر معنى دوم در تفسير آيه را در نظر بگيريم كه آغاز شب و روز ، تدريجى است نه ناگهانى و حتما شفق و بين الطلوعين در ميان اين دو است ، روشن مى شود كه اين تدريجى بودن شب و روز ، براى ساكنان زمين نعمت بزرگى است ، زيرا كم كم با تاريكى يا روشنائى آشنا مى شوند و نيروهاى جسمى و زندگى اجتماعى آنان بر آن منطبق مى گردد ، در غير اين صورت ، مسلما ناراحتيهايى به وجود مى آمد .
2 - جمله تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى و شبيه آن در چندين آيه از قرآن مجيد به چشم مى خورد كه مى گويد : خداوند زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد .
منظور از بيرون آوردن زنده از مرده همان پيدايش حيات از موجودات بى جان است ، زيرا مى دانيم آن روز كه زمين آماده پذيرش حيات شد ، موجودات زنده از مواد بى جان به وجود آمدند ، از اين گذشته دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم ، مواد بى جان ، جزو سلولها شده ، تبديل به موجود زنده مى گردند .
پيدايش مردگان از موجودات زنده ، نيز دائما در مقابل چشم ما مجسم است .
در حقيقت آيه اشاره به قانون تبادل دائمى مرگ و حيات است كه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 496
عمومى ترين و پيچيده ترين و در عين حال جالب ترين قانونى است كه بر ما حكومت مى كند .
براى اين آيه ، تفسير ديگرى نيز هست كه با تفسير گذشته ، منافاتى ندارد و آن مسئله زندگى و مرگ معنوى است ، چه اين كه مى بينيم گاهى افراد با ايمان كه زندگان حقيقى هستند از افراد بى ايمان كه مردگان واقعى محسوب مى شوند به وجود مى آيند و گاهى به عكس ، افراد بى ايمان از افراد با ايمان متولد مى شوند .
قرآن زندگى و مرگ معنوى را در آيات متعددى به كفر و ايمان تعبير كرده است .
مطابق اين تفسير ، قرآن مساله به هم ريختن قانون توارث را كه بعضى از دانشمندان آن را از قوانين قطعى طبيعت مى دانند ، اعلام مى دارد ، زيرا انسان به خاطر داشتن آزادى اراده مانند موجودات بى جان طبيعت نيست كه تحت تاثير اجبارى عوامل مختلف باشد ، و اين خود يكى از قدرت نمائى هاى خدا است كه آثار كفر را از وجود فرزندان كافر ( آنها كه مى خواهند واقعا مؤمن باشند ) مى شويد ، و آثار ايمان را از وجود فرزندان مؤمن ( آنها كه مى خواهند واقعا كافر باشند ) از بين مى برد و اين استقلال اراده ، كه حتى مى تواند بر زمينه هاى مساعد و نامساعد ارثى پيروز گردد از ناحيه اوست .
همين معنى در روايتى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به ما رسيده است چنانكه در تفسير ( الدر المنثور ) از سلمان فارسى نقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تفسير آيه تخرج الحى من الميت ... فرمود : يعنى مؤمن را از صلب كافر و كافر را از صلب مؤمن خارج مى سازد .
3 - جمله و ترزق من تشاء بغير حساب به اصطلاح از قبيل ذكر عام بعد از خاص است زيرا در جمله هاى قبل ، نمونه هايى از روزيهاى خداوند به بندگان ، بيان شده است و در اين جمله مساله ، به صورت كلى و عمومى تر در تمام مواهب و ارزاق ذكر گرديده يعنى نه تنها عزت و حكومت و حيات و مرگ به دست خدا است
تفسير نمونه ج : 2 ص : 497
بلكه هر نوع روزى و موهبتى از ناحيه او است .
جمله بغير حساب ( بدون حساب ) اشاره به اين است كه درياى مواهب الهى آن قدر وسيع و پهناور است كه هر قدر به هر كس ببخشد كمترين تاثيرى براى او نمى كند و نياز به نگاه داشتن حساب ندارد ، زيرا حساب را آنها نگه مى دارند كه سرمايه محدودى دارند ، و بيم تمام شدن يا كمبود سرمايه در باره آنها مى رود ، چنين اشخاصى هستند كه دائما در عطاياى خود حسابگرند .
مبادا سرمايه آنها از دست برود ، اما خداوندى كه درياى بى پايان هستى و كمالات است ، نه بيم كمبود دارد ، و نه كسى از او حساب مى گيرد ، و نه نيازى به حساب دارد .
از آنچه گفته شد ، روشن مى شود كه اين جمله ، منافات با آياتى كه بيان تقدير الهى و اندازه گيرى و لياقت و شايستگى افراد و حكمت و تدبير آفرينش را بيان مى كند ، ندارد .
4 - سؤال ديگرى در اينجا مطرح است و آن اينكه : از نظر قانون آفرينش و حكم عقل و دعوت انبياء ، هر كسى در كسب سعادت و خوشبختى و عزت و ذلت و تلاش و كوشش براى كسب روزى خويش مختار و آزاد است ، پس چگونه در آيه فوق ، همه اينها به خداوند نسبت داده شده است ؟ ! پاسخ اين سؤال اين است كه سرچشمه اصلى عالم آفرينش و تمام مواهب و قدرتهائى كه افراد دارند ، خداست ، اوست كه همه امكانات را براى تحصيل عزت و خوشبختى در اختيار بندگان ، قرار داده ، و اوست كه قوانينى در اين عالم وضع كرده كه اگر پشت پا به آن بزنند ، نتيجه آن ، ذلت است ، و به همين دليل همه اينها را مى توان به او نسبت داد ، ولى اين نسبت هرگز منافات با آزادى اراده بشر ندارد ، زيرا انسان كه از اين قوانين و مواهب ، از اين قدرت ها و نيروها ، حسن استفاده ، يا سوء استفاده مى كند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 498
لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَفِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك فَلَيْس مِنَ اللَّهِ فى شىْء إِلا أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَ يُحَذِّرُكمُ اللَّهُ نَفْسهُ وَ إِلى اللَّهِ الْمَصِيرُ(28)
ترجمه :
28 - افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان ، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند ، و هر كس چنين كند ، هيچ رابطه اى با خدا ندارد ( و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى شود ) ، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد ( و به خاطر هدفهاى مهم ترى تقيه كنيد ) .
خداوند شما را از ( نافرمانى ) خود ، بر حذر مى دارد ، و بازگشت ( شما ) به سوى خداست .

تفسير : با دشمنان طرح دوستى نريزيد
در آيات گذشته سخن از اين بود كه عزت و ذلت و تمام خيرات به دست خدا است ، و در اين آيه به همين مناسبت مؤمنان را از دوستى با كافران شديدا نهى مى كند ، زيرا اگر اين دوستيها به خاطر كسب قدرت و ثروت و عزت است ، همه اينها به دست خدا است .
مى فرمايد : افراد با ايمان نبايد غير از مؤمنان ( يعنى ) كافران را دوست و ولى و حامى خود انتخاب كنند ( لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ) .
و هر كس چنين كند در هيچ چيز از خداوند نيست و رابطه خود را به كلى از پروردگارش گسسته است ( و من يفعل ذلك فليس من الله فى شىء ) .
اين آيه در زمانى نازل شد كه روابطى در ميان مسلمانان و مشركان با يهود و
تفسير نمونه ج : 2 ص : 499
نصارى وجود داشت ، و چون ادامه اين ارتباط ، براى مسلمين زيانبار بود ، مسلمانان از اين كار نهى شدند ، اين آيه در واقع يك درس مهم سياسى اجتماعى به مسلمانان مى دهد كه بيگانگان را به عنوان دوست و حامى و يار و ياور هرگز نپذيرند ، و فريب سخنان جذاب و اظهار محبتهاى به ظاهر صميمانه آنها را نخورند ، زيرا ضربه هاى سنگينى كه در طول تاريخ بر افراد با ايمان و با هدف واقع شده در بسيارى از موارد از اين رهگذر بوده است .
تاريخچه استعمار مى گويد : هميشه ظالمان استثمارگر در لباس دوستى و دلسوزى و عمران و آبادى ظاهر شده اند .
فراموش نبايد كرد ( واژه استعمار كه به معنى اقدام به عمران و آبادى است نيز از همين جا گرفته شده ) آنها به نام عمران و آبادى وارد مى شدند و هنگامى كه جاى پاى خود را محكم مى كردند ، بيرحمانه بر آن جامعه مى تاختند و همه چيز آنها را به يغما مى بردند .
جمله من دون المؤمنين اشاره به اين است كه در زندگى اجتماعى هر كس نياز به دوستان و ياورانى دارد ، ولى افراد با ايمان بايد اولياى خود را از ميان افراد با ايمان انتخاب كنند و با وجود آنان چه نيازى به كفار بى رحم و ستمگر است ، و تكيه بر وصف ايمان و كفر ، اشاره به اين است كه اين دو از يكديگر بيگانه و آشتى ناپذيرند .
جمله فليس من الله فى شىء اشاره به اين است كه : افرادى كه با دشمنان خدا پيوند دوستى و همكارى برقرار سازند ، ارتباطشان با خداوند و خدا پرستان گسسته مى شود .
سپس به عنوان يك استثناء از اين قانون كلى مى فرمايد : مگر اينكه از آنها به پرهيزيد و تقيه كنيد ( الا ان تتقوا منهم تقية ) .
همان تقيه اى كه براى حفظ نيروها و جلوگيرى از هدر رفتن قوا و امكانات و
تفسير نمونه ج : 2 ص : 500
سرانجام پيروزى بر دشمن است .
در چنين موردى ، جايز است كه مسلمانان با افراد بى ايمان ، به خاطر حفظ جان خود و مانند آن ابراز دوستى كنند .
و در پايان آيه ، هشدارى به همه مسلمانان داده ، مى فرمايد : خداوند شما را از ( نافرمانى ) خود بر حذر مى دارد ، و بازگشت ( همه شما ) به سوى خداست ( و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير ) .
اين دو جمله ، بر مساله تحريم دوستى با دشمنان خدا تاكيد مى كند ، از يك سو مى گويد از مجازات و خشم و غضب خداوند بپرهيزيد ، و از سوى ديگر مى فرمايد : اگر مخالفت كنيد بازگشت همه شما به سوى او است و نتيجه اعمال خود را خواهيد گرفت .

نكته ها :

1 - تقيه يك سپر دفاعى است
درست است كه گاهى انسان به خاطر هدفهاى عالى تر ، به خاطر حفظ شرافت ، و به خاطر تقويت حق و كوبيدن باطل حاضر است از جان عزيز خود نيز در اين راه بگذرد ، ولى آيا هيچ عاقلى مى تواند بگويد جايز است انسان بدون هدف مهمى جان خود را به خطر اندازد ؟ اسلام صريحا اجازه داده كه انسان در موردى كه جان يا مال و ناموس او در خطر است و اظهار حق ، هيچگونه نتيجه و فايده مهمى ندارد موقتا از اظهار آن خوددارى كند و به وظيفه به طور پنهانى عمل نمايد .
چنانكه قرآن در آيه فوق خاطر نشان ساخته و با تعبير ديگر در آيه 106 سوره نحل مى فرمايد : الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ، مگر كسى كه از روى اجبار چيزى بر خلاف ايمان اظهار مى كند و قلب او با ايمان مطمئن و آرام است .
تواريخ و كتب حديث اسلامى نيز سرگذشت عمار و پدر و مادرش را
تفسير نمونه ج : 2 ص : 501
فراموش نكرده كه در چنگال بت پرستان گرفتار شدند و آنها را شكنجه دادند كه از اسلام بيزارى بجويند پدر و مادر عمار از اين كار خوددارى كردند و به دست مشركان كشته شدند ولى عمار آنچه را كه آنها مى خواستند با زبان اظهار داشت و سپس گريه كنان از ترس خداوند بزرگ به خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شتافت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او فرمود : ان عادوا لك فعد لهم ، ( اگر باز هم گرفتار شدى و از تو خواستند آنچه مى خواهند بگو ) و به اين وسيله اضطراب و وحشت و گريه او را آرام ساخت .
نكته اى كه بايد كاملا به آن توجه داشت اين است كه تقيه در همه جا يك حكم ندارد بلكه گاهى واجب و گاهى حرام و زمانى مباح مى باشد .
وجوب تقيه در صورتى است كه بدون فايده مهمى جان انسان به خطر بيفتد ، اما در موردى كه تقيه موجب ترويج باطل و گمراه ساختن مردم و تقويت ظلم و ستم گردد حرام و ممنوع است .
روى اين اساس تمام ايراداتى كه در اين زمينه شده پاسخ داده خواهد شد در حقيقت اگر خورده گيران در اين باره تحقيق مى كردند واقف مى شدند كه شيعه در اين عقيده تنها نيست بلكه مساله تقيه در جاى خود يك حكم قاطع عقلى و موافق فطرت انسانى است .
زيرا تمام مردم عاقل و خردمند جهان هنگامى كه خود را بر سر دو راهى ببينند كه يا بايد از اظهار عقيده باطنى خود چشم بپوشند و يا با اظهار عقيده خود جان و مال و حيثيت خود را به خطر افكنند ، تحقيق مى كنند اگر اظهار عقيده در موردى باشد كه ارزش براى فدا كردن جان و مال و حيثيت داشته باشد در چنين موقعى اقدام به اين فداكارى را صحيح مى شمارند و اگر اثر قابل ملاحظه اى در آن نبينند از اظهار عقيده چشم مى پوشند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 502
2 - تقيه يا تغيير شكل مبارزه
در تاريخ مبارزات مذهبى و اجتماعى و سياسى زمانهائى پيش مى آيد كه مدافعان حقيقت اگر بخواهند به مبارزه آشكار دست بزنند هم خودشان و هم مكتبشان به دست نابودى سپرده مى شود و يا لااقل در معرض مخاطره قرار مى گيرد مانند وضع شيعيان على (عليه السلام) در زمان حكومت غاصب بنى اميه در چنين موقعى راه صحيح و عاقلانه اين است كه نيروهاى خود را به هدر ندهند و براى پيشبرد اهداف مقدس خود به مبارزات غير مستقيم و يا مخفيانه دست بزنند و در حقيقت تقيه براى اينگونه مكتبها و پيروان آنها در چنين لحظاتى يك نوع تغيير شكل مبارزه محسوب مى شود كه مى تواند آنها را از نابودى نجات دهد ، و در ادامه مجاهدات خود پيروز گرداند ، كسانى كه بر تقيه بطور دربست قلم بطلان مى كشند معلوم نيست براى اينگونه موارد چه طرحى دارند ؟ آيا نابود شدن خوب است و يا ادامه مبارزه به شكل صحيح و منطقى ؟ راه دوم همان تقيه است و راه اول چيزى است كه هيچ كس نمى تواند آن را تجويز كند .
از آنچه گفتيم روشن شد كه تقيه يك اصل مسلم قرآنى است ولى در موارد معين و حساب شده كه ضابطه آن در بالا آمد ، و اينكه مى بينيم بعضى از ناآگاهان تقيه را از ابداعات پيروان اهل بيت (عليهم السلام) مى شمرند دليل بر اين است كه با آيات قرآن آشنائى زيادى ندارند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 503
قُلْ إِن تُخْفُوا مَا فى صدُورِكمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(29)
ترجمه :
29 - بگو : اگر آنچه را در سينه هاى شماست ، پنهان داريد يا آشكار كنيد ، خداوند آن را مى داند ، و ( نيز ) از آنچه در آسمانها و زمين است ، آگاه مى باشد ، و خداوند بر هر چيزى تواناست .

تفسير : او از اسرار درون شما آگاه است
در آيه قبل ، دوستى و همكارى با كافران و دشمنان خدا ، و تكيه كردن بر آنان شديدا مورد نهى واقع شده ، جز در موارد تقيه ، و از آنجا كه بعضى ، ممكن است همين استثناء را بهانه اى براى برگزيدن كافران به دوستى و تن در دادن به ولايت و حمايت آنها قرار دهند ، و با سوء استفاده از عنوان تقيه با دشمنان اسلام رابطه برقرار سازند در اين آيه به آنها هشدار داده ، مى فرمايد : بگو : اگر آنچه را در سينه هاى شما است ، پنهان سازيد يا آشكار كنيد خداوند آن را مى داند ( قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه الله ) .
نه تنها اسرار درون شما را مى داند بلكه آنچه را كه در آسمانها و آنچه را در زمين است ( نيز ) مى داند ( و علاوه بر اين آگاهى وسيع ) خداوند بر هر چيزى توانا است ( و يعلم ما فى السموات و ما فى الارض و الله على كل شىء قدير ) .
بنابر اين او با علم بى پايانش كه پهنه زمين و آسمان را فرا گرفته ، از نيات همه شما با خبر است ، و قدرت بر كيفر دادن گنهكاران را نيز دارد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 504
يَوْمَ تَجِدُ كلُّ نَفْس مَّا عَمِلَت مِنْ خَير محْضراً وَ مَا عَمِلَت مِن سوء تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَمَدَا بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكمُ اللَّهُ نَفْسهُ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ(30)
ترجمه :
30 - روزى كه هر كس ، آنچه را از كار نيك انجام داده ، حاضر مى بيند ، و آرزو مى كند ميان او ، و آنچه از اعمال بد انجام داده ، فاصله زمانى زيادى باشد .
خداوند شما را از ( نافرمانى ) خودش ، بر حذر مى دارد ، و ( در عين حال ، ) خدا نسبت به همه بندگان ، مهربان است .

تفسير :

حضور اعمال انسانها در قيامت
اين آيه تكميلى است بر آنچه در آيه قبل آمد ، و از حضور اعمال نيك و بد در قيامت پرده بر مى دارد ، مى فرمايد : به ياد آوريد روزى را كه هر كس آنچه را از كار نيك انجام داده حاضر مى بيند و همچنين آنچه را از كار بد ، انجام داده است ( يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء ) .
در حالى كه دوست مى دارد ميان او و آن اعمال بد فاصله زمانى زيادى باشد ( تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا ) .
نمى گويد آرزو مى كند اعمال بدش نابود شود زيرا مى داند چيزى در جهان نابود نمى شود ، بلكه آرزو مى كند با آن فاصله بگيرد .
امد در لغت به معنى زمان محدود است ، و تفاوت آن با ابد اين است كه ابد ، زمان نامحدود را مى گويد ، و غالبا امد توجه به انتهاى زمانى و سررسيد مدت
تفسير نمونه ج : 2 ص : 505
دارد ، هر چند به معنى زمان محدود ( در برابر نامحدود ) نيز به كار مى رود .
آرى گناهكاران ، و نيكوكاران همگى اعمال خود را در آن روز حاضر مى بينند ، با اين تفاوت كه نيكوكاران از مشاهده اعمال خويش خوشحال و مسرور مى شوند و بدكاران از مشاهده اعمال خود چنان در وحشت فرو مى روند كه آرزو مى كنند از آن فاصله بگيرند نه فاصله مكانى ، كه فاصله زمانى دور و دراز كه براى ابراز تنفر از فاصله مكانى رساتر است ، زيرا در فاصله مكانى احتمال حضور نزد او وجود دارد ، ولى در فاصله زمانى به هيچ وجه امكان پذير نيست .
مثلا كسى كه در مناطق دور دستى از صحنه جنگ جهانى زندگى مى كرد ، باز كم و بيش ، احساس اضطراب و نگرانى داشت زيرا ممكن بود دامنه جنگ به آنجا كشيده شود ولى ما كه امروز ده ها سال از زمان جنگ فاصله گرفته ايم ، هيچگونه احساس نگرانى نداريم كه آن جنگها ما را هم فرا بگيرد ( ممكن است جنگ جهانى ديگرى روى بدهد ) ولى سرايت آن جنگهاى پيشين به امروز معنى ندارد .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه امد در اينجا فاصله مكانى باشد ( همانگونه كه مجمع البيان از بعضى نقل كرده است ) ولى اين واژه ظاهرا در لغت جز به معنى زمان يا سررسيد زمان نيامده است .
و در پايان آيه ، باز براى تاكيد بيشتر مى فرمايد : خداوند شما را از ( نافرمانى ) خويش بر حذر مى دارد و در عين حال خدا نسبت به همه بندگان مهربان است ( و يحذركم الله نفسه و الله رؤف بالعباد ) .
در واقع ، اين جمله معجونى است از بيم و اميد ، از يك سو اعلام خطر مى كند و هشدار مى دهد ، و از سوى ديگر بندگان را به لطفش اميدوار مى سازد تا تعادلى ميان خوف و رجا كه عامل مهم تربيت انسان است برقرار شود ، اين احتمال نيز وجود دارد كه اين دو جمله تاكيد بر يكديگر باشد و به اين مى ماند كه كسى به ديگرى بگويد من تو را از اين كار خطرناك بر حذر مى دارم و من به تو مهربانم كه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 506
اعلام خطر مى كنم .

حضور اعمال و تجسم آن در قيامت
قرآن مجيد در آيه مورد بحث و آيات زياد ديگرى از اين حقيقت پرده بر مى دارد كه در قيامت اعمال نيك و بد انسان ، هر كدام در شكلى تجسم يافته و در عرصه محشر حاضر مى شود .
واژه تجد از ماده وجدان ( يافتن ) ضد فقدان و نابودى است و كلمه خير و سوء كه به صورت نكره آمده در اينجا مفيد عموم است ، يعنى هر انسانى در آن روز تمام اعمال خوب و بد خود را - هر چند كم باشد - در نزد خود مى يابد .
گرچه جمعى از مفسرين اصرار دارند اين آيه ، و آيات مانند آن را توجيه كنند و بگويند منظور از حاضر شدن اعمال ، حضور پاداش و كيفر آنها است و يا اينكه منظور حضور نامه عمل است كه تمام اعمال آدمى از نيك و بد در آن ثبت شده است .
ولى پيدا است كه اين توجيهات ، با ظاهر آيه سازگار نيست ، زيرا اين آيه به روشنى مى گويد كه انسان در روز رستاخيز ، خود عمل را مى يابد ، و در ذيل آيه مى خوانيم گناهكار آرزو دارد كه بين او و عمل زشتى كه انجام داده جدائى بيفتد ، و در اينجا نيز خود عمل ، مورد بحث آيه است نه نامه عمل و نه كيفر و پاداش آنها .
گواه ديگر اينكه در آيه مورد بحث مى خوانيم : گناهكار دوست مى دارد ميان او و عملش فاصله زيادى بيفتد و هرگز آرزوى از بين رفتن عمل خود را نمى كند .
اين نشان مى دهد كه نابودى اعمال امكان پذير نيست و به همين دليل تمناى آن را نمى نمايد .
آيات فراوان ديگرى نيز اين مطلب را تاييد مى كند مانند آيه 49 سوره كهف و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا ( گنهكاران در روز رستاخيز ، تمام اعمال گذشته خود را در برابر خود حاضر مى بينند و خداوند به هيچ كس ، ستم
تفسير نمونه ج : 2 ص : 507
نمى كند ) .
و آيه 7 و 8 سوره زلزال : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره ، ( هر كس اندكى كار نيك يا بد انجام دهد ، خود آن را خواهد ديد ) .
همانطور كه گفتيم گاهى بعضى از مفسران ، لفظ جزاء را در اين آيات تقدير گرفته اند ، و اين خلاف ظاهر آيات است .
از بعضى آيات به دست مى آيد كه اين جهان كشتزار جهان ديگر است و عمل انسان بسان دانه اى است كه كشاورز در دل خاك مى افشاند ، سپس همان دانه رشد و نمو كرده همان دانه را با مقادير زيادترى برداشت مى كند ، اعمال انسان نيز با تبدلات و تغييرات بيشترى كه لازمه سراى رستاخيز است به خود انسان باز مى گردد چنانكه خداوند در سوره شورى آيه 20 مى فرمايد : من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه ، ( هر كس كشت آخرت را بخواهد كشته او را افزايش مى دهيم ) .
از بعضى از آيات ديگر به دست مى آيد كه كارهاى نيك اين جهان در جهان ديگر به صورت نور و روشنايى در مى آيند ، منافقان از مؤمنان مطالبه اين نور را مى كنند ، و مى گويند : انظرونا نقتبس من نوركم ، ( صبر كنيد تا ما از نور شما بهره گيريم ) .
و به آنها گفته مى شود : ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا ، ( بازگرديد ، اين نور را از دنيا طلب كنيد ) .
اين آيات و ده ها آيات ديگر مى رساند كه ما ، در روز رستاخيز عين عمل را به صورت كامل تر مى يابيم و اين همان تجسم اعمال است كه دانشمندان اسلامى به آن قائل اند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 508
روايات بسيارى نيز از پيشوايان بزرگ اسلام بر اين مطلب گواهى مى دهند كه ما در اينجا به يك نمونه اكتفا مى كنيم : پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به يكى از كسانى كه تقاضاى موعظه كرده بود ، فرمود : و انه لا بد لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حى و تدفن معه و انت ميت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيما اسلمك ثم لا يحشر الا معك و لا تحشر الا معه و لا تسئل الا عنه فلا تجعله الا صالحا فانه ان صلح انست به ، و ان فسد لا تستوحش الا منه و هو فعلك : ( اى قيس ! ناگزير ، همنشينى دارى كه پس از مرگ ، همراه تو دفن مى شود ، در حالى كه او زنده است و با او دفن مى شوى در حالى كه تو مرده اى ، اگر او نيك و گرامى باشد ، تو را گرامى مى دارد و هر گاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مى كند ، سپس او با كسى جز تو محشور نمى شود و تو هم با كسى جز او به صحنه رستاخيز نمى آئى ، از تو در باره غير آن سؤالى نمى شود ، بنابر اين ، سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى ، زيرا اگر آن ، شايسته باشد ، با او انس مى گيرى و گر نه از هيچ كس جز او وحشت ندارى و آن عمل تو است ) .
براى روشن شدن اين بحث لازم است قبلا چگونگى پاداش و كيفر اعمال را مورد بررسى قرار دهيم .

نظرات دانشمندان در باره چگونگى پاداش و كيفر الهى
دانشمندان در باره پاداش و كيفر اعمال ، عقايد گوناگونى دارند :
1 - دسته اى از آنها معتقدند كه جزاء اعمال ، مانند پاداش و كيفرهاى اين جهان ، روى قرارداد است يعنى چنانكه در اين جهان براى هر كار بدى كيفرى از
تفسير نمونه ج : 2 ص : 509
طرف قانونگزاران تعيين شده است ، خداوند بزرگ براى هر عملى ، كيفر و يا پاداش خاصى معين نموده است ، اين نظريه همان نظريه اجر و مزد ، و كيفرهاى مقرراتى است .
2 - دسته ديگرى معتقدند كه تمام كيفرها و پاداشها ، مخلوق نفس و روح انسانى است كه روح انسانى بى اختيار در آن جهان آنها را خلق مى كند ، به اين بيان كه : اعمال نيك و بد در اين جهان در روح انسانى ، ملكاتى خوب و بد ، ايجاد مى نمايد و اين ملكات ، خميره انسان و جزء ذات او مى گردند ، و هر يك از اين ملكات ، صورتى مناسب خويش ، از نعمت و عذاب ايجاد مى كند ، اشخاص خوش باطن در اين جهان با يك سلسله از افكار و تصورات نيك سر و كار دارند ، و افراد ناپاك در خواب و بيدارى با افكار باطل و تصورات بد خويش مشغول اند .
اين ملكات در روز رستاخيز ، خلاق نعمتها و شكنجه ها و دردها و آرامش و عذاب اند ، و به عبارت ديگر آنچه در باره نعمتهاى بهشت و مجازاتهاى دوزخ مى خوانيم ، همان مخلوقات صفات خوب و بد انسان است ، نه چيز ديگر .
3 - دسته ديگرى از دانشمندان بزرگ اسلام ، راه ديگرى را انتخاب نموده و شواهد زيادى از آيات و روايات را براى آن آورده اند و خلاصه آن اين است : هر كردارى از ما ، خواه خوب و خواه بد ، يك صورت دنيوى دارد ، كه ما آن را مشاهده مى نماييم و يك صورت اخروى ، كه هم اكنون در دل آن عمل نهفته است و روز رستاخيز پس از تحولاتى كه در آن رخ مى دهد ، شكل دنيوى خود را از دست داده و با شكل روز رستاخيز جلوه مى كند و باعث آرامش و راحتى عمل كننده يا آزار او مى گردد .
از ميان نظرات فوق ، نظر اخير با ظواهر بسيارى از آيات قرآن كاملا تطبيق مى كند ، بنابر اين ، اعمال انسان كه اشكال مختلفى از انرژيها هستند ، طبق قانون بقاء
تفسير نمونه ج : 2 ص : 510
ماده و انرژى هيچگاه از ميان نمى روند و همواره در اين جهان باقى خواهند بود ، گرچه ما با مطالعه سطحى چنين مى پنداريم كه از ميان رفته اند .
بقاى اين اعمال و ابديت آنها از يك سو سبب مى شود كه در رستاخيز ، به هنگام محاسبه اعمال ، هر كسى تمامى اعمال خود را ببيند و جائى براى انكار باقى نماند و از سوى ديگر سبب مى شود كه در ميان اعمال خود ، در رستاخيز زندگى كند ، رنج ببرد و يا آرامش بيابد ، گرچه وسايل انسانى هنوز قادر نيست كه حوادث گذشته را جز آنچه مربوط به چند لحظه قبل است كشف كند ولى مسلم است اگر دستگاهى كامل تر به وجود آيد و يا ديد و دركى كامل تر داشته باشيم مى توانيم همه آنچه را كه در گذشته روى داده است ، احساس و درك كنيم ( البته مانعى ندارد كه قسمتى از پاداش و كيفرها هم جنبه قرار دادى داشته باشد ) .

تجسم اعمال از نظر علم روز
براى اثبات امكان تجسم اعمال گذشته ، مى توان از اصول مسلم فيزيك امروز استفاده كرد زيرا از نظر علم فيزيك مسلم است كه ماده ، تبديل به انرژى ( جسم تبديل به نيرو ) مى شود ، چه اين كه آخرين نظريه در باره ماده و انرژى اين است كه ماده و نيرو دو مظهر از يك حقيقت هستند و ماده ، انرژى متراكم و فشرده است كه در شرايط معينى به نيرو مبدل مى گردد ، گاهى انرژى نهفته در يك گرم ماده ، معادل با قدرت انفجار متجاوز از سى هزار تن ديناميت است .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 511
نتيجه اين كه ماده و انرژى ، جلوه هائى از يك حقيقت هستند و با توجه به عدم فناى انرژى و ماده هرگز مانعى نخواهد داشت كه نيروها و انرژيهاى پخش شده بار ديگر به حالت تراكم در آيند و حالت جرمى و جسمى بخود بگيرند و نيروهائى كه در راه اصلاح و درستكارى يا در راه جور و ستم به كار برده شده اند به حالت فشرده در آيند و به صورت جسمانى خاص در روز رستاخيز مجسم گردند و در صورتى كه اعمال نيكى باشند به صورت نعمتهاى جالب و زيباى مادى و اگر اعمال بد و شرى باشند ، در قيافه وسايل شكنجه و عذاب مجسم گردند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 512
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكمْ ذُنُوبَكمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(31) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْكَفِرِينَ(32)
ترجمه :
31 - بگو : اگر خدا را دوست مى داريد ، از من پيروى كنيد ! تا خدا ( نيز ) شما را دوست بدارد ، و گناهانتان را ببخشد ، و خدا آمرزنده مهربان است .
32 - بگو : از خدا و فرستاده ( او ) ، اطاعت كنيد ! و اگر سرپيچى كنيد ، خداوند كافران را دوست نمى دارد .

شان نزول :
در باره آيات فوق دو شان نزول در تفسير مجمع البيان و المنار ، آمده است : نخست اين كه جمعى در حضور پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ادعاى محبت پروردگار كردند ، در حالى كه عمل به برنامه هاى الهى در آنها كمتر ديده مى شد ، آيات فوق نازل گرديد و به آنها پاسخ گفت .
ديگر اين كه جمعى از مسيحيان نجران در مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و ضمن سخنان خود ، اظهار داشتند كه ما اگر مسيح (عليه السلام) را فوق العاده احترام مى گذاريم ، به خاطر محبتى است كه به خدا داريم ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير : محبت واقعى اين است !
همانگونه كه در شان نزول خوانديم گروهى بودند : كه دم از دوستى پيامبر
تفسير نمونه ج : 2 ص : 513
اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا ساير انبياء مى زدند ، آيات فوق ، مفهوم دوستى واقعى را تبيين مى كند و فرق آن را با محبت كاذب و دروغين روشن مى سازد .
نخست مى فرمايد : بگو : اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد كه خدا آمرزنده مهربان است ( قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم ) .
يعنى محبت تنها يك علاقه قلبى ضعيف و خالى از هر گونه اثر نيست بلكه بايد آثار آن ، در عمل انسان منعكس باشد ، كسى كه مدعى عشق و علاقه به پروردگار است ، نخستين نشانه اش اين است كه از پيامبر و فرستاده او پيروى كند .
در حقيقت اين ، يك اثر طبيعى محبت است كه انسان را به سوى محبوب و خواسته هاى او مى كشاند ، البته ممكن است ، محبت هاى ضعيفى يافت شود كه شعاع آن ، از قلب به بيرون نيفتد ، اما اينگونه محبتها به قدرى ناچيز است كه نمى توان نام محبت بر آن گذاشت ، يك محبت اساسى حتما آثار عملى دارد ، حتما دارنده آن را با محبوب پيوند مى دهد ، و در مسير خواستهاى او به تلاش پرثمر وامى دارد .
دليل اين موضوع روشن است ، زيرا عشق و علاقه انسان به چيزى حتما به خاطر اين است كه كمالى در آن يافته است ، هرگز انسان به موجودى كه هيچ نقطه قوتى در آن نيست ، عشق نمىورزد ، بنابر اين ، عشق انسان به خدا به خاطر اين است كه او منبع و سرچشمه اصلى هر نوع كمال است ، مسلما چنين وجودى ، تمام برنامه ها و دستورهايش نيز كامل است ، و در اين حال چگونه ممكن است انسانى كه عاشق تكامل و پيشرفت است از آن برنامه ها ، سرباز زند ، و اگر سرباز زد ، آيا نشانه عدم واقعيت عشق و محبت او نيست ؟ اين آيه نه تنها به مسيحيان نجران ، يا مدعيان محبت پروردگار در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پاسخ مى گويد ، بلكه يك اصل كلى در منطق اسلام براى همه اعصار و
 

Back Index Next