تفسير نمونه ج : 2 ص : 439
مانند آنچه در شان نزول آيه خوانديم كه جمعى از يهود ، از حروف مقطعه قرآن ، سوء
استفاده كرده ، آن را به معنى كوتاه بودن مدت آيين اسلام تفسير كرده بودند و يا
مسيحيان كلمه روح منه را دستاويز قرار داده و براى الوهيت عيسى به آن استدلال كرده
بودند ، تمام اينها از قبيل تاويل به غير حق و بازگشت دادن آيه به هدفى غير واقعى و
نادرست محسوب مى شود .
4 - راسخون در علم چه كسانى هستند ؟
در قرآن مجيد در دو مورد ، اين تعبير به كار رفته است يكى در اينجا و ديگرى در سوره
نساء آيه 162 آنجا كه مى فرمايد : لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤمنون يؤمنون
بما انزل اليك و ما انزل من قبلك ، دانشمندان و راسخان در علم از اهل كتاب ، به
آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده است ايمان مى آورند .
همانطور كه از معنى لغوى اين كلمه استفاده مى شود منظور از آن ، كسانى هستند كه در
علم و دانش ، ثابت قدم و صاحب نظرند .
البته مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است كه همه دانشمندان و متفكران را در بر مى
گيرد ، ولى در ميان آنها افراد ممتازى هستند كه درخشندگى خاصى دارند و طبعا در درجه
اول ، در ميان مصاديق اين كلمه قرار گرفته اند و هنگامى كه اين تعبير ذكر مى شود
قبل از همه نظرها متوجه آنان مى شود .
و اگر مشاهده مى كنيم در روايات متعددى راسخون فى العلم به پيامبر گرامى اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه هدى (عليهم السلام) تفسير شده ، روى همين نظر است ،
زيرا بارها گفته ايم كه آيات و كلمات قرآن مفاهيم وسيعى دارد كه در ميان مصاديق آن
افراد
تفسير نمونه ج : 2 ص : 440
نمونه و فوق العاده اى ديده مى شود كه گاهى در تفسير آنها تنها از آنان نام مى برند
.
در اصول كافى از امام باقر يا امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود :
پيامبر خدا بزرگ ترين راسخان در علم بود و تمام آنچه را خداوند بر او نازل كرده بود
از تاويل و تنزيل قرآن مى دانست ، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تاويل آن را
به او تعليم نكند و او و اوصياى وى همه اينها را مى دانستند .
روايات فراوان ديگرى در كتاب اصول كافى و ساير كتب حديث در اين زمينه آمده است كه
نويسندگان تفسير نور الثقلين و تفسير برهان در ذيل اين آيه آنها را جمع آورى نموده
اند و همانطور كه اشاره شد تفسير راسخون فى العلم به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و ائمه هدى (عليهم السلام) منافاتى با وسعت مفهوم اين تعبير ندارد ،
لذا از ابن عباس نقل شده كه مى گفت : من هم از راسخان در علم هستم ، منتها هر كس به
اندازه وسعت دانشش از اسرار و تاويل آيات قرآن ، آگاه مى گردد ، و آنان كه علمشان
از علم بى پايان پروردگار سرچشمه مى گيرد طبعا به همه اسرار و تاويل قرآن آشنا
هستند در حالى كه ديگران تنها قسمتى از اين اسرار را مى دانند .
5 - راسخان در علم از معنى متشابهات آگاهند
در اينجا بحث مهمى در ميان مفسران و دانشمندان ديده مى شود كه آيا و الراسخون فى
العلم آغاز جمله مستقلى است و يا عطف بر الا الله مى باشد ، و به عبارت ديگر آيا
معنى آيه اين است كه : تاويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى دانند و يا معنى
آن اين است كه تاويل قرآن را فقط خدا مى داند ، اما راسخون در علم مى گويند گرچه
تاويل آيات متشابه را نمى دانيم ، اما در برابر همه آنها تسليم هستيم و همه از طرف
پروردگار ما است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 441
طرفداران هر يك از اين دو نظر براى اثبات عقيده خود شواهدى آورده اند ، اما آنچه با
قرائن موجود در آيه و روايات مشهور هماهنگ مى باشد آن است كه و الراسخون فى العلم
عطف بر الله است زيرا : اولا بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در قرآن آياتى باشد كه
اسرار آن را جز خدا نداند .
مگر اين آيات براى تربيت و هدايت مردم نازل نشده است چگونه ممكن است حتى پيامبرى كه
قرآن بر او نازل شده از معنى و تاويل آن بى خبر باشد ؟ ! اين درست به آن مى ماند كه
شخصى كتابى بنويسد كه مفهوم بعضى از جمله هاى آن را جز خودش هيچكس نداند ! ثانيا
همانطور كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد : هيچگاه در ميان دانشمندان اسلام و
مفسران قرآن ديده نشده است كه از بحث در باره تفسير آيه اى خوددارى كنند و بگويند
اين آيه از آياتى است كه جز خدا معنى نهايى آن را نمى داند ، بلكه دائما براى كشف
اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و كوشش داشته اند .
ثالثا اگر منظور اين باشد كه راسخون در علم در برابر آنچه نمى دانند ، تسليم هستند
مناسب تر اين بود كه گفته شود : راسخون در ايمان چنين هستند ، زيرا راسخ در علم
بودن متناسب با دانستن تاويل قرآن است نه با ندانستن و تسليم بودن .
رابعا روايات فراوانى كه در تفسير آيه نقل شده همگى تاييد مى كند كه راسخون در علم
، تاويل آيات قرآن را مى دانند ، بنابر اين بايد عطف بر كلمه الله باشد .
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه از جمله اى در خطبه اشباح از نهج
البلاغه استفاده مى شود كه راسخون در علم تاويل آيات را نمى دانند ، و به عجز و
ناتوانى خود معترف اند : و اعلم ان الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام
السدد المضروبة دون الغيوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب :
تفسير نمونه ج : 2 ص : 442
بدان راسخان در علم ، كسانى هستند كه اعتراف به عجز در برابر اسرار غيبى و آنچه از
تفسير آن عاجزند ، آنان را از كاوش در پيرامون آنها بى نياز ساخته است .
ولى علاوه بر اين كه اين جمله با بعضى از روايات كه از خود آن حضرت نقل شده ، كه
راسخون در علم را بر الله معطوف دانسته و آنها را آگاه از تاويل قرآن معرفى نموده ،
سازگار نيست ، با دلايل فوق نيز تطبيق نمى كند بنابر اين بايد اين جمله از خطبه
اشباح را چنان توجيه و تفسير كرد كه با مدارك ديگرى كه در دست ما است منافات نداشته
باشد .
6 - نتيجه سخن در تفسير آيه
از مجموع آنچه درباره تفسير آيه فوق گفته شد چنين استفاده مى شود كه : آيات قرآن بر
دو دسته هستند مفهوم قسمتى از آيات آن چنان روشن است كه جاى هيچگونه انكار و توجيه
و سوء استفاده در آن نيست ، و آنها را محكمات گويند و قسمتى به خاطر بالا بودن سطح
مطلب يا گفتگو در باره عوالمى كه از دسترس ما بيرون است مانند عالم غيب ، و جهان
رستاخيز و صفات خدا ، چنان هستند كه معنى نهايى و اسرار و كنه حقيقت آنها نياز به
سرمايه خاص علمى دارد كه آنها را متشابهات گويند .
افراد منحرف معمولا مى كوشند اين آيات را دستاويز قرار داده و تفسيرى بر خلاف حق
براى آنها درست كنند ، تا در ميان مردم ، فتنه انگيزى نمايند ، و آنها را از راه حق
گمراه سازند ، اما خداوند و راسخان در علم ، اسرار اين آيات را مى دانند و براى
مردم تشريح مى كنند ، آنها در پرتو علم وسيعشان آيات متشابه را همانند آيات
تفسير نمونه ج : 2 ص : 443
محكم درك مى كنند و به همين دليل در مقابل همه تسليم اند و مى گويند : همه آيات از
طرف پروردگار ما است ، چه اينكه همه آنها اعم از محكم و متشابه در پرتو علم و دانش
آنان روشن است چنانكه در متن آيه آمده است : يقولون آمنا به كل من عند ربنا و به
اين ترتيب رسوخ در علم سبب مى شود كه انسان هر چه بيشتر از اسرار قرآن آگاه گردد .
و البته آنها كه از نظر علم و دانش در رديف اولند ( همچون پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و ائمه هدى (عليهم السلام) از همه اسرار آن آگاهند در حالى كه
ديگران هر يك به اندازه دانش خود از آن چيزى مى فهمند ، و همين حقيقت است كه مردم
حتى دانشمندان را به دنبال معلمان الهى براى درك اسرار قرآن مى فرستد .
7 - جمله و ما يذكر الا اولوا الالباب كه در پايان آيه آمده ، اشاره به اين است كه
اين حقايق را تنها انديشمندان مى دانند ، آنها هستند كه مى فهمند چرا قرآن بايد
آيات محكم و متشابه داشته باشد ، و آنها هستند كه مى فهمند بايد آيات متشابه را در
كنار آيات محكم چيد و اسرار آنها را كشف نمود ، و لذا از امام على بن موسى الرضا
(عليهماالسلام) نقل شده كه فرمود : من رد متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط
مستقيم ، كسى كه آيات متشابه را به آيات محكم باز گرداند به راه راست هدايت شده است
.
تفسير نمونه ج : 2 ص : 444
رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَب لَنَا مِن لَّدُنك
رَحْمَةً إِنَّك أَنت الْوَهَّاب(8) رَبَّنَا إِنَّك جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْم لا
رَيْب فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِف الْمِيعَادَ(9)
ترجمه :
8 - ( راسخان در علم ، مى گويند : ) پروردگارا ! دلهايمان را ، بعد از آنكه ما را
هدايت كردى ، ( از راه حق ) منحرف مگردان ! و از سوى خود ، رحمتى بر ما ببخش ، زيرا
تو بخشنده اى !
9 - پروردگارا ! تو مردم را ، براى روزى كه ترديدى در آن نيست ، جمع خواهى كرد ،
زيرا خداوند ، از وعده خود ، تخلف نمى كند .
( ما به تو و رحمت بى پايانت ، و به وعده رستاخيز و قيامت ايمان داريم ) .
تفسير : رهائى از لغزش ها
از آنجا كه آيات متشابه و اسرار نهانى آن ممكن است لغزشگاهى براى افراد گردد ، و از
كوره اين امتحان ، سيه روى درآيند ، راسخون در علم و انديشمندان با ايمان ، علاوه
بر به كار گرفتن سرمايه هاى علمى خود در فهم معنى اين آيات به پروردگار خويش پناه
مى برند ، و اين دو آيه كه از زبان راسخون در علم ، مى باشد روشنگر اين حقيقت است
آنها مى گويند : پروردگارا ! دلهاى ما را بعد از آنكه ما را هدايت نمودى ، منحرف
مگردان ، و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش زيرا تو بسيار بخشنده اى ( ربنا لا تزغ
قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب ) .
بسيارند دانشمندانى كه غرور علمى ، آنان را از پاى در مى آورد و يا
تفسير نمونه ج : 2 ص : 445
وسوسه هاى شياطين و هواى نفس آنها را به بيراهه ها مى كشاند ، اينجا است كه بايد
خود را به خدا سپرد و از او هدايت خواست .
حتى در بعضى از روايات آمده است كه شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز
خود را به خدا مى سپرد ، و بسيار اين دعا را تكرار مى كرد : يا مقلب القلوب ثبت
قلبى على دينك : اى كسى كه دلها را مى گردانى قلب من را بر دين خودت ثابت بدار .
و از آنجا كه عقيده به معاد و توجه به روز رستاخيز از هر چيز براى كنترل اميال و
هوس ها مؤثرتر است ، راسخون در علم به ياد آن روز مى افتند ، و مى گويند :
پروردگارا ! تو مردم را در آن روزى كه ترديدى در آن نيست جمع خواهى كرد زيرا خداوند
از وعده خود تخلف نمى كند ( ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه ان الله لا يخلف
الميعاد ) .
و به اين ترتيب از هوى و هوسها و احساسات افراطى كه موجب لغزش مى گردد خود را بر
كنار مى دارند .
آرى اين گونه افراد هستند كه مى توانند آيات خدا را آن چنان كه هست بفهمند و از
انحراف در امان بمانند ( در حقيقت آيه اول اشاره به ايمان كامل آنها به مبدأ است ،
و آيه دوم اشاره به ايمان راسخ آنها به معاد ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 446
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنىَ عَنْهُمْ أَمْوَلُهُمْ وَ لا أَوْلَدُهُم
مِّنَ اللَّهِ شيْئاً وَ أُولَئك هُمْ وَقُودُ النَّارِ(10) كدَأْبِ ءَالِ
فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا فَأَخَذَهُمُ
اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شدِيدُ الْعِقَابِ(11)
ترجمه :
10 - ثروتها و فرزندان كسانى كه كافر شدند ، نمى تواند آنان را از ( عذاب ) خداوند
باز دارد ، ( و از كيفر ، رهايى بخشد ) .
و آنان خود ، آتشگيره دوزخند .
11 - ( عادت آنان در انكار و تحريف حقايق ، ) همچون عادت آل فرعون و كسانى است كه
پيش از آنها بودند ، آيات ما را تكذيب كردند ، و خداوند آنها را به ( كيفر )
گناهانشان گرفت ، و خداوند ، شديد العقاب است .
تفسير :
در آيات گذشته وضع مؤمنان و غير مؤمنان در برابر آيات محكم و متشابه بيان شده بود ،
در ادامه اين بحث از وضع دردناك كافران در روز قيامت پرده بر مى دارد و عواقب شوم
اعمالشان را براى آنها مجسم مى سازد ، مى فرمايد : كسانى كه كافر شدند اموال و
ثروتها و فرزندانشان آنها را از خداوند بى نياز نمى كند ( و در برابر عذاب الهى به
آنان كمك نمى نمايد ) و آنها آتشگيره دوزخند ( ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم
و لا اولادهم من الله شيئا و اولئك هم وقود النار ) .
اگر تصور مى كنند فزونى ثروت و نفرات و فرزندان مى تواند آنها را از عذاب الهى در
اين جهان يا در آخرت حفظ كند سخت در اشتباهند .
بعضى از مفسران ، اين آيه را اشاره به يهود بنى نضير و بنى قريظه دانسته اند كه به
اموال و فرزندان خود افتخار مى كردند ، ولى مسلما آنها يكى از مصاديق اين آيه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 447
بوده اند ، و مفهوم آن چنان گسترده است كه كفار ديروز و امروز را شامل مى شود .
وقود - چنانكه در سابق نيز اشاره شد - به معنى آتشگيره و چيزى كه آتش را با آن مى
افروزند ( مانند هيزم ) مى باشد ، نه آتش زنه ( مانند كبريت ) و تعبير و اولئك هم
وقود النار ( و آنها هيزم آتش دوزخند ) ، مى رساند كه آتش دوزخ از درون وجود خود
آنها زبانه مى كشد ، و وجود آنها است كه آنها را آتش مى زند .
البته در بعضى از آيات داريم كه آتشگيره دوزخ ، علاوه بر گنهكاران ، سنگها نيز مى
باشند كه ظاهرا منظور از آن بتهائى است كه از سنگ مى ساختند ، بنابر اين آتش دوزخ
از درون وجود خودشان و اعمال و معبودهاى خودشان شعلهور مى گردد .
سپس به يك نمونه روشن از اقوامى كه داراى ثروت و نفرات فراوان بودند ولى به هنگام
نزول عذاب ، اين امور نتوانست مانع نابودى آنان گردد اشاره كرده ، مى فرمايد : وضع
اينها همچون وضع آل فرعون و كسانى است كه قبل از آنها بودند ، آيات ما را تكذيب
كردند ( و به فزونى اموال و نفرات و فرزندان مغرور شدند ) خداوند آنها را به كيفر
گناهانشان گرفت و خداوند كيفرش شديد است ( كدأب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا
باياتنا فاخذهم الله بذنوبهم و الله شديد العقاب ) .
دأب در اصل به معنى ادامه سير و حركت است و به معنى هر كار و عادت مستمر نيز مى آيد
.
در آيه فوق حال كافران معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تشبيه به عادت مستمر
و سيره نادرست آل فرعون و اقوام پيش از آنها شده است كه آيات خدا را تكذيب كردند و
خداوند آنها را به گناهانشان گرفت و در همين جهان به مجازات سختى گرفتار شدند .
اين در حقيقت هشدارى است به همه كافران لجوج كه سرنوشت فرعونيان و اقوام پيشين را
به خاطر بياورند و مراقب اعمال خود باشند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 448
درست است كه خداوند ارحم الراحمين است ، ولى به موقع خود براى تربيت بندگان شديد
العقاب نيز مى باشد و هرگز نبايد رحمت واسعه پروردگار باعث غرور كسى شود .
ضمنا از كلمه دأب استفاده مى شود كه اين برنامه غلط يعنى لجاجت در برابر حقيقت و
تكذيب آيات پروردگار خوى و عادت آنها شده و به همين جهت به مجازات شديد تهديد شده
اند زيرا تا زمانى كه گناه و خلاف به صورت عادت و سنت و راه و رسم در نيامده بازگشت
از آن آسان ، و مجازاتش نسبتا خفيف است ولى هنگامى كه در وجود انسان نفوذ كرد هم
بازگشت از آن مشكل است و هم مجازات آن سنگين ، پس چه بهتر كه كافران و گناهكاران تا
دير نشده از راه نادرست باز گردند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 449
قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوا ستُغْلَبُونَ وَ تُحْشرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْس
الْمِهَادُ(12)
ترجمه :
12 - به آنها كه كافر شدند بگو : ( از پيروزى موقت خود در جنگ احد ، شاد نباشيد !
بزودى مغلوب خواهيد شد ، و ( سپس در رستاخيز ) به سوى جهنم ، محشور خواهيد شد .
و چه بد جايگاهى است !
شان نزول :
پس از جنگ بدر و پيروزى مسلمانان جمعى از يهود گفتند : آن پيامبر امى كه ما وصف او
را در كتاب دينى خود ( تورات ) خوانده ايم كه در جنگ مغلوب نمى شود همين پيغمبر است
، بعضى ديگر گفتند : عجله و شتاب نكنيد تا نبرد و واقعه ديگرى واقع شود آنگاه قضاوت
كنيد ، هنگامى كه جنگ احد پيش آمد ، و ظاهرا به شكست مسلمانان پايان يافت گفتند :
نه ، به خدا سوگند آن پيامبرى كه در كتاب ما بشارت به آن داده شده اين نيست و به
دنبال اين واقعه نه تنها مسلمان نشدند ، بلكه بر خشونت و فاصله گرفتن از پيامبر و
مسلمانان افزودند ، حتى پيمانى را كه با رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مورد
عدم تعرض داشتند پيش از پايان مدت نقض كردند و شصت نفر سوار به اتفاق كعب اشرف به
سوى مكه رهسپار شدند و با مشركان براى مبارزه با اسلام هم پيمان گرديده به مدينه
مراجعت كردند ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و پاسخ دندان شكنى به آنها داد كه
نتيجه را در پايان كار حساب كنيد و بدانيد بزودى همگى مغلوب خواهيد شد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 450
تفسير : انتظارات غلط
با توجه به شان نزول فوق معلوم مى شود كفارى كه به اموال و ثروتها و فرزندان و
نفراتشان مغرور بودند انتظار شكست اسلام را داشتند ، ولى قرآن در اين آيه با صراحت
مى گويد : يقين داشته باشند كه به زودى مغلوب خواهيد شد ، روى سخن را به پيامبر
كرده ، مى فرمايد : به كافران بگو : به زودى مغلوب خواهيد شد ( در اين دنيا خوار و
بى مقدار و در قيامت ) به سوى جهنم محشور و رانده خواهيد شد و چه بد جايگاهى است
دوزخ ( قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الى جهنم و بئس المهاد ) .
نكته : يك پيشگوئى روشن
در قرآن مجيد اخبار غيبى فراوانى است كه از ادله عظمت و اعجاز قرآن است و يك نمونه
آن را در آيه فوق مى خوانيم .
در اين آيه ، خداوند صريحا به پيامبر خود بشارت مى دهد كه بر همه دشمنان پيروز
خواهد شد و به كافران مى گويد علاوه بر اين كه در اين جهان شكست خواهيد خورد و
مغلوب خواهيد شد در جهان ديگر نيز سرانجام شومى در پيش خواهيد داشت .
با توجه به شان نزول آيه و اينكه بعد از جنگ احد نازل شده در حالى كه مسلمانان از
نظر ظاهر قدرت و نفوذ خود را از دست داده بودند و دشمنان اسلام با پيوستن به يكديگر
و هم پيمان شدن ، قدرت و نيروى چشمگيرى پيدا كرده بودند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 451
در چنين شرايطى پيشگوئى صريح آن هم در باره آينده نزديك كه از جمله ستغلبون ( به
زودى شكست خواهيد خورد ) استفاده مى شود موضوع جالبى است ، از اين رو مى توان آيه
را از آيات اعجاز قرآن به شمار آورد زيرا خبر صريح از امور مربوط به آينده در آن
است در شرايطى كه نشانه هاى پيروزى مسلمانان بر كفار و يهود روشن نبود .
طولى نكشيد كه مضمون آيه تحقق يافت ، يهوديان مدينه ( بنى قريظه و بنى نضير ) در هم
شكسته شدند و در غزوه خيبر ، مهم ترين مركز قدرت آنان از هم متلاشى شد و مشركان نيز
در فتح مكه براى هميشه مغلوب گشتند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 452
قَدْ كانَ لَكُمْ ءَايَةٌ فى فِئَتَينِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَتِلُ فى سبِيلِ
اللَّهِ وَ أُخْرَى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْى الْعَينِ وَ اللَّهُ
يُؤَيِّدُ بِنَصرِهِ مَن يَشاءُ إِنَّ فى ذَلِك لَعِبرَةً لأُولى الأَبْصرِ(13)
ترجمه :
13 - در دو گروهى كه ( در ميدان جنگ بدر ، ) با هم روبه رو شدند ، نشانه ( و درس
عبرتى ) براى شما بود : يك گروه ، در راه خدا نبرد مى كرد ، و جمع ديگرى كه كافر
بود ، ( در راه شيطان و بت ، ) در حالى كه آنها ( گروه مؤمنان ) را با چشم خود ، دو
برابر آنچه بودند ، مى ديدند .
( و اين خود عاملى براى وحشت و شكست آنها شد ) .
و خداوند ، هر كس را بخواهد ( و شايسته بداند ) ، با يارى خود ، تاييد مى كند .
در اين ، عبرتى است براى بينايان !
شان نزول :
اين آيه در مورد چگونگى جنگ بدر نازل شده است ، چنانكه مفسران گفته اند در جنگ بدر
تعداد مسلمانان 313 نفر بود ، 77 نفر آنها از مهاجران و 236 نفر آنها از انصار
بودند پرچم مهاجران به دست على (عليه السلام) بود و سعد بن عباده پرچمدار انصار بود
آنان تنها با داشتن هفتاد شتر و دو اسب و شش زره و هشت شمشير در اين نبرد بزرگ شركت
كرده بودند ، با اينكه سپاه دشمن بيش از هزار نفر با اسلحه كافى بودند و يكصد اسب
داشتند مسلمانان با دادن بيست و دو نفر شهيد ( 14 نفر از مهاجران و 8 نفر از انصار
) به دشمن كه هفتاد كشته و هفتاد اسير داد غالب شدند و با پيروزى كامل به مدينه
مراجعت كردند اين آيه گوشه اى از ماجراى بدر را بازگو مى كند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 453
تفسير : جنگ بدر نمونه روشنى بود
اين آيه در حقيقت بيان نمونه اى است از آنچه در آيات قبل آمده است و به كافران
هشدار مى دهد كه به اموال و ثروت و كثرت نفرات مغرور نشوند كه سودى به حالشان ندارد
، يك شاهد زنده اين موضوع جنگ بدر است ، كه دشمنان اسلام با فزونى تجهيزات جنگى و
نفرات و اموال ، به شكست سختى مبتلا شدند ، مى فرمايد : در آن دو جمعيت ( كه در
ميدان جنگ بدر ) با هم روبرو شدند نشانه و درس عبرتى براى شما بود ( قد كان لكم آية
فى فئتين التقتا ) .
يك گروه در راه خدا نبرد مى كرد و گروه ديگر كافر بود و در راه شيطان و بت ( فئة
تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة ) .
چرا عبرت نگيريد در حالى كه يك ارتش كوچك و تقريبا فاقد ساز و برگ جنگى اما با
ايمان استوار و محكم بر ارتش كه چند برابر او بود ، از نظر وسايل جنگى و تعداد
نفرات ، پيروز گشت ، اگر تنها فزونى نفرات و امكانات مى توانست كارگشا باشد ، بايد
در جنگ بدر ظاهر شده باشد ، در حالى كه نتيجه معكوس بود ، سپس مى افزايد : آنها (
مشركان ) اين گروه ( مؤمنان ) را با چشم خود دو برابر آنچه بودند مشاهده مى كردند (
يرونهم مثليهم رأى العين ) .
يعنى اگر مؤمنان 313 نفر بودند ، در چشم كفار بيش از 600 نفر جلوه مى كردند تا بر
وحشت آنها بيفزايد ، و اين خود يكى از عوامل شكست كفار شد .
اين موضوع علاوه بر اينكه يك امداد الهى بود ، از جهتى طبيعى نيز به نظر مى رسد
زيرا وقتى نبرد شروع شد ، و ضربات كوبنده مسلمانان كه از نيروى ايمان مايه مى گرفت
بر پيكر لشكر دشمن وارد شد ، چنان مرعوب و متوحش شدند كه فكر مى كردند نيروى ديگرى
همانند آنان به آنها پيوسته است و با دو برابر قدرت اول صحنه جنگ را در اختيار
گرفته اند ، در حالى كه قبل از شروع جنگ مطلب بر
تفسير نمونه ج : 2 ص : 454
عكس بود ، آنها چنان با ديده حقارت به مسلمانان نگاه مى كردند كه تعدادشان را كمتر
از آنچه بود ، تصور مى كردند ، يا به تعبير ديگر خدا مى خواست قبل از شروع جنگ ،
تعداد مسلمانان در نظر آنان كم جلوه كند تا با غرور و غفلت وارد جنگ شوند ، و پس از
شروع جنگ دو برابر جلوه كند تا وحشت و اضطراب ، آنها را فرا گيرد و منتهى به شكست
آنان گردد ولى به عكس خداوند عدد دشمنان را در نظر مسلمانان ، كم جلوه داد تا بر
قدرت و قوت روحيه آنها بيفزايد .
اين همان چيزى است كه در آيه 44 سوره انفال نيز به آن اشاره شده است مى فرمايد : و
اذ يريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا و يقللكم فى اعينهم ليقضى الله امرا كان
مفعولا : به ياد آريد هنگامى را كه با دشمن در ميدان جنگ روبرو شديد ، خداوند آنها
را در نظر شما كم جلوه مى داد ( تا روحيه شما براى نبرد ضعيف نشود ) و شما را در
نظر آنها كم جلوه مى داد ( تا از شروع به جنگى كه سرانجامش شكست آنها بود منصرف
نشوند ) تا خداوند كارى را كه مى بايست انجام گيرد صورت بخشد .
يعنى شما نترسيد و با كمال قدرت وارد جنگ شويد ، آنها نيز در آغاز با غرور و بى
اعتنائى وارد جنگ شوند و سپس صحنه دگرگون گردد ، و مسلمانان بيش از آنچه بودند ، در
نظر دشمنان جلوه كنند و به شكست آنان در اين نبرد سرنوشت ساز منتهى گردد .
در بعضى از روايات آمده است كه يكى از مسلمانان مى گويد : قبل از جنگ بدر به ديگرى
گفتم : آيا فكر مى كنى ، كفار هفتاد نفر باشند ، گفت گمان مى كنم صد
تفسير نمونه ج : 2 ص : 455
نفرند ، ولى هنگامى كه در جنگ پيروز شديم و اسيران فراوانى از آنها گرفتيم به ما
خبر دادند كه آنها هزار نفر بودند .
سپس مى افزايد : خداوند هر كس را بخواهد با يارى خود تقويت مى كند ( و الله يؤيد
بنصره من يشاء ) .
همانگونه كه بارها گفته ايم خواست و مشيت خدا بى حساب نيست و همواره آميخته با حكمت
او است ، و تا شايستگى هايى در افراد نباشد آنها را تاييد و تقويت نمى كند .
قابل توجه اينكه : تاييد و پيروزى خداوند در اين حادثه تاريخى ، نسبت به مسلمانان
دو جانبه بود ، هم يك پيروزى نظامى بود و هم يك پيروزى منطقى از اين نظر پيروزى
نظامى بود كه ارتش كوچكى با نداشتن امكانات كافى بر ارتشى كه چند برابر او بود و از
امكانات فراوانى بهره مى گرفت پيروز شد .
و اما پيروزى منطقى از اين نظر بود كه خداوند صريحا اين پيروزى را قبل از آغاز جنگ
به مسلمانان وعده داده بود ، و اين دليلى بر حقانيت اسلام شد .
در پايان آيه مى فرمايد : در اين عبرتى است براى صاحبان چشم و بينش ( ان فى ذلك
لعبرة لاولى الابصار ) .
آرى آنها كه چشم بصيرت دارند ، و حقيقت را آن چنان كه هست مى بينند از اين پيروزى
همه جانبه افراد با ايمان درس عبرت مى گيرند و مى دانند سرمايه اصلى پيروزى ايمان
است و ايمان .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 456
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُب الشهَوَتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَطِيرِ
الْمُقَنطرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسوَّمَةِ وَ
الأَنْعَمِ وَ الْحَرْثِ ذَلِك مَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ اللَّهُ عِندَهُ
حُسنُ الْمَئَابِ(14)
ترجمه :
14 - محبت امور مادى ، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى
ممتاز و چهارپايان و زراعت ، در نظر مردم جلوه داده شده است ، ( تا در پرتو آن ،
آزمايش و تربيت شوند ، ولى ) اينها ( در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل دهند ، )
سرمايه زندگى پست ( مادى ) است ، و سرانجام نيك ( و زندگى والا و جاويدان ) ، نزد
خداست .
تفسير : جاذبه زينتهاى مادى
در آيات گذشته سخن از كسانى بود كه تكيه بر اموال و فرزندانشان در زندگى دنيا
داشتند و به آن مغرور شدند و خود را از خدا بى نياز دانستند ، اين آيه در حقيقت
تكميلى است بر آن سخن ، مى فرمايد : امور مورد علاقه ، از جمله زنان و فرزندان و
اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت و كشاورزى در نظر
مردم جلوه داده شده است تا به وسيله آن آزمايش شوند ( زين للناس حب الشهوات من
النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و
الحرث ) .
ولى اينها سرمايه هاى زندگى دنيا است ، ( و هرگز نبايد هدف اصلى انسان را تشكيل دهد
) و سرانجام نيك ( و زندگى جاويدان ) نزد خدا است ( ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله
عنده حسن الماب ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 457
درست است كه بدون اين وسايل ، نمى توان زندگى كرد ، و حتى پيمودن راه معنويت و
سعادت نيز بدون وسايل مادى غير ممكن است ، اما استفاده كردن از آنها در اين مسير
مطلبى است ، و دلبستگى فوق العاده و پرستش آنها و هدف نهايى بودن مطلب ديگر .
نكته ها :
1 - چه كسى اين امور مادى را زينت داده ؟
جمله زين للناس حب الشهوات كه به صورت فعل مجهول ذكر شده مى گويد : علاقه به زن و
فرزند و اموال و ثروتها در نظر مردم زينت داده شده است ، در اينجا اين سؤال پيش مى
آيد كه زينت دهنده چه كسى است ؟ بعضى از مفسران معتقدند كه اين هوسهاى شيطانى است
كه آنها را در نظرها زينت مى دهد و به آيه 24 سوره نمل و زين لهم الشيطان اعمالهم (
و شيطان اعمال آنها را در نظرشان جلوه داده است ) و امثال آن استدلال كرده اند ولى
اين استدلال صحيح به نظر نمى رسد زيرا آيه مورد بحث در باره اعمال سخن نمى گويد ،
بلكه در باره اموال و زنان و فرزندان سخن مى گويد .
آنچه در تفسير آيه صحيح به نظر مى رسد اين است كه زينت دهنده خداوند است از طريق
دستگاه آفرينش و نهاد و خلقت آدمى .
زيرا خدا است كه عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمى ايجاد كرده تا او را
آزمايش كند و در مسير تكامل و تربيت پيش ببرد همانطور كه قرآن مى گويد : انا جعلنا
ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا ، ما آنچه را در روى زمين هست زينت
براى آن قرار داديم تا آنها را بيازماييم كه كداميك عملشان بهتر است .
يعنى از اين عشق و علاقه تنها در مسير خوشبختى و سازندگى بهره گيرند نه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 458
در مسير فساد و ويرانگرى .
جالب اين كه در آيه مورد بحث نخستين موضوعى كه ذكر شده است همسران و زنان مى باشند
و اين همان است كه روانكاوان امروز مى گويند غريزه جنسى از نيرومندترين غرايز انسان
است تاريخ معاصر و گذشته نيز تاييد مى كند كه سرچشمه بسيارى از حوادث اجتماعى
طوفانهاى ناشى از اين غريزه بوده است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه آيه مورد بحث و ساير آيات مشابه آن هيچگاه علاقه
معتدل نسبت به زن و فرزندان و اموال و ثروت را نكوهش نمى كند ، زيرا پيشبرد اهداف
معنوى بدون وسايل مادى ممكن نيست به علاوه قانون شريعت هرگز بر ضد قانون خلقت و
آفرينش نمى تواند باشد ، آنچه مورد نكوهش است عشق و علاقه افراطى و به عبارت ديگر
پرستش اين موضوعات است .
2 - منظور از القناطير المقنطره و الخيل المسومه چيست ؟
واژه قناطير جمع قنطار به معنى چيز محكم است و سپس به مال زياد گفته شده است و اگر
مشاهده مى كنيم پل را قنطره و اشخاص باهوش را قنطر مى گويند به خاطر استحكام در بنا
يا در تفكر آنها است و مقنطره اسم مفعول از همان ماده به معنى مضاعف و مكرر آن مى
باشد و ذكر اين دو كلمه پشت سر هم براى تاكيد است ، شبيه تعبيرى كه در فارسى امروز
رايج است كه مى گويند : فلان كس صاحب آلاف و الوف مى باشد يعنى ثروت زيادى دارد .
بعضى براى قنطار حد معينى تعيين كرده اند و گفته اند : قنطار هفتاد هزار دينار طلا
است ، بعضى صد هزار و بعضى دوازده هزار درهم دانسته اند و بعضى ديگر ، قنطار را يك
كيسه پر از سكه طلا يا نقره دانسته اند .
در روايتى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه قنطار ، مقدار طلائى
است كه پوست يك گاو را پر كند ولى در حقيقت همه اينها مصداق يك مفهوم وسيع است و آن
مال زياد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 459
واژه خيل اسم جمع است و به معنى اسبها يا اسب سواران هر دو است البته در آيه مورد
بحث منظور را از آن همان معنى اول است .
كلمه مسومه در اصل به معنى نشاندار است و نشان داشتن آن يا به خاطر برازندگى اندام
و مشخص بودن چهره و يا به خاطر تعليم و تربيت آنها و آمادگى براى سوارى در ميدان
جنگ است .
بنابر اين آيه مورد بحث به شش چيز از سرمايه هاى مهم زندگى كه عبارت اند از : زن ،
فرزند ، پولهاى نقد ، مركبهاى ممتاز چهارپايانى كه در دامدارى مورد استفاده هستند (
انعام ) و زراعتها ( حرث ) اشاره مى كند كه اركان زندگى مادى انسان را تشكيل مى
دهند .
3 - منظور از متاع حيات دنيا چيست ؟
متاع به چيزى مى گويند كه انسان از آن بهره مند مى شود و حيات دنيا به معنى زندگى
پايين و پست است بنابر اين معنى جمله ذلك متاع الحيوة الدنيا چنين مى شود كه اگر
كسى تنها به اين امور شش گانه به عنوان هدف نهايى عشق ورزد و از آنها به صورت
نردبانى در مسير زندگى انسانى بهره نگيرد چنين كسى تن به زندگى پستى داده .
در حقيقت جمله الحيوة الدنيا ( زندگى پايين ) اشاره به سير تكاملى حيات و زندگى است
كه زندگى اين جهان نخستين مرحله آن محسوب مى گردد لذا در پايان آيه اشاره اى اجمالى
به آن زندگى عالى تر كه در انتظار بشر مى باشد كرده و مى فرمايد : و الله عنده حسن
الماب ، يعنى سرانجام نيك در نزد خداوند است .
4 - همانگونه كه اشاره شد در ميان نعمتهاى مادى زنان را مقدم داشته چرا كه در
مقايسه با ديگر نعمتها نقش مهم ترى در جلب افكار دنيا پرستان و اقدام آنها بر
جنايات هولناك دارد !
تفسير نمونه ج : 2 ص : 460
* قُلْ أَ ؤُنَبِّئُكم بِخَير مِّن ذَلِكمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ
جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ
وَ رِضوَنٌ مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ(15) الَّذِينَ
يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا ءَامَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ قِنَا
عَذَاب النَّارِ(16) الصبرِينَ وَ الصدِقِينَ وَ الْقَنِتِينَ وَ الْمُنفِقِينَ وَ
الْمُستَغْفِرِينَ بِالأَسحَارِ(17)
ترجمه :
15 - بگو : آيا شما را از چيزى آگاه كنم كه از اين ( سرمايه هاى مادى ) ، بهتر است
؟ براى كسانى كه پرهيزكارى پيشه كرده اند ، ( و از اين سرمايه ها ، در راه مشروع و
حق و عدالت ، استفاده مى كنند ، ) در نزد پروردگارشان ( در جهان ديگر ) ، باغهايى
است كه نهرها از پاى درختانش مى گذرد ، هميشه در آن خواهند بود ، و همسرانى پاكيزه
، و خشنودى خداوند ( نصيب آنهاست ) .
و خدا به ( امور ) بندگان ، بيناست .
16 - همان كسانى كه مى گويند : پروردگارا ! ما ايمان آورده ايم ، پس گناهان ما را
بيامرز ، و ما را از عذاب آتش ، نگاهدار !
17 - آنها كه ( در برابر مشكلات ، و در مسير اطاعت و ترك گناه ، ) استقامت مىورزند
، راستگو هستند ، ( در برابر خدا ) خضوع ، و ( در راه او ) انفاق مى كنند ، و در
سحرگاهان ، استغفار مى نمايند .
تفسير :
با توجه به آنچه در آيه قبل در باره اشياء مورد علاقه انسان در زندگى مادى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 461
دنيا آمده بود در اينجا در يك مقايسه ، اشاره به مواهب فوق العاده خداوند در جهان
آخرت و بالاخره قوس صعودى تكامل انسان كرده ، مى فرمايد : بگو : آيا شما را از چيزى
آگاه كنم كه از اين ( سرمايه هاى مادى ) بهتر است ( قل أ ؤنبئكم بخير من ذلكم ) .
سپس به شرح آن پرداخته ، مى افزايد : براى كسانى كه تقوا پيشه كرده اند در نزد
پروردگارشان باغهايى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جارى است ، هميشه در آن
خواهند بود ، و همسرانى پاكيزه و ( از همه بالاتر ) خشنودى خداوند نصيب آنها مى شود
، و خدا به بندگان بينا است ( للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار
خالدين فيها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصير بالعباد ) .
آرى اين باغهاى بهشتى بر خلاف غالب باغهاى اين جهان ، هرگز آب روان از پاى درختانش
قطع نمى شود .
و بر خلاف مواهب مادى اين جهان كه بسيار زودگذر و ناپايدار است جاودانى و ابدى است
.
همسران آن جهان ، بر خلاف بسيارى از زيبارويان اين جهان هيچ نقطه تاريك و منفى در
جسم و جان آنها نيست و از هر عيب و نقصى پاك و پاكيزه اند همه اينها در يك طرف ، و
مساله خشنودى خداوند ( رضوان من الله ) كه برترين نعمتهاى معنوى است يك طرف ، آرى
اين نعمت معنوى ما فوق تصور نيز در انتظار مؤمنان پرهيزكار است .
قابل توجه اينكه : اين آيه با جمله أ ؤنبئكم ( آيا شما را آگاه كنم ) آغاز شده ، كه
يك جمله استفهاميه است و براى گرفتن پاسخ از فطرتهاى بيدار و عقل و خرد انسانى ،
مطرح شده تا نفوذش در شنونده عميق تر باشد و از سوى ديگر اين جمله از ماده انباء
گرفته شده كه معمولا در مورد خبرهاى مهم و قابل توجه به كار مى رود .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 462
در واقع قرآن مجيد در اين آيه ، به افراد با ايمان اعلام مى كند كه اگر به زندگى
حلال دنيا قناعت كنند و از لذات نامشروع و هوسهاى سركش و ظلم و ستم به ديگران به
پرهيزند ، خداوند لذاتى برتر و بالاتر در جهت مادى و معنوى كه از هر گونه عيب و نقص
پاك و پاكيزه است ، نصيب آنها خواهد كرد .
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه آيا در بهشت ، لذات مادى هم وجود دارد ؟ بعضى
چنين مى پندارند كه لذايذ مادى منحصر به اين جهان است ، و در آن جهان اثرى از اين
لذايذ نيست و تمام تعبيراتى كه در آيات قرآن در باره باغهاى بهشتى و انواع ميوه ها
و آبهاى جارى و همسران خوب آمده كنايه از يك سلسله مقامات و مواهب معنوى است كه از
باب كلم الناس على قدر عقولهم ( با مردم به اندازه فكرشان سخن بگو ) به اين صورت
تعبير شده است .
ولى در برابر اين پندار بايد گفت : هنگامى كه ما طبق صريح آيات فراوانى از قرآن
كريم معاد جسمانى را قبول كرديم بايد براى هر دو قسمت ( جسم و روح ) موهبتهائى به
تناسب آنها ، منتها در سطحى عالى تر وجود داشته باشد و اتفاقا در اين آيه اشاره به
هر دو قسمت شده ، هم آنچه شايسته معاد جسمانى است و هم آنچه شايسته روح و رستاخيز
ارواح مى باشد .
در واقع آنها كه تمام نعمتهاى مادى آن جهان را كنايه از نعمت هاى معنوى مى گيرند
تحت تاثير مكتبهاى التقاطى قرار گرفته علاوه بر اين كه بدون جهت ظواهر آيات قرآن را
تاويل كرده معاد جسمانى و لوازم آن را به كلى فراموش نموده و منكر شده اند .
و شايد جمله و الله بصير بالعباد ( خداوند به وضع بندگان خود بينا است ) كه در آخر
آيه آمده اشاره به همين حقيقت باشد يعنى او است كه مى داند جسم و جان آدمى در جهان
ديگر هر كدام چه خواسته هائى دارند و اين خواسته ها را در هر
تفسير نمونه ج : 2 ص : 463
دو جانبه به نحو احسن تامين مى كند .
در آيه بعد به معرفى بندگان پرهيزكار كه در آيه قبل به آن اشاره شده بود پرداخته و
شش صفت ممتاز براى آنها بر مى شمرد .
1 - نخست اينكه : آنان با تمام دل و جان متوجه پروردگار خويش اند و ايمان قلب آنها
را روشن ساخته و به همين دليل در برابر اعمال خويش به شدت احساس مسئوليت مى كنند ،
مى فرمايد : همان كسانى كه مى گويند پروردگارا ! ما ايمان آورده ايم ، گناهان ما را
ببخش و ما را از عذاب آتش نگاهدار ( الذين يقولون ربنا اننا آمنا فاغفر لنا ذنوبنا
و قنا عذاب النار ) .
2 - آنها كه صبر و استقامت دارند و در برابر حوادث سخت كه در مسير اطاعت پروردگار
پيش مى آيد ، و همچنين در برابر گناهان و به هنگام پيش آمدن شدائد و گرفتاريهاى
فردى و اجتماعى ، شكيبائى و ايستادگى به خرج مى دهند ( الصابرين ) .
3 - آنها كه راستگو و درست كردارند و آنچه در باطن به آن معتقدند در ظاهر به آن عمل
مى كنند و از نفاق و دروغ و تقلب و خيانت دورند ( و الصادقين ) .
4 - آنها كه خاضع و فروتن هستند و در طريق بندگى و عبوديت خدا بر اين كار مداومت
دارند ( و القانتين ) .
5 - آنها كه در راه خدا انفاق مى كنند نه تنها از اموال ، بلكه از تمام مواهب مادى
و معنوى كه در اختيار دارند به نيازمندان مى بخشند ( و المنفقين ) .
6 - و آنها كه سحرگاهان ، استغفار و طلب آمرزش مى كنند ( و المستغفرين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 464
بالاسحار ) .
در آن هنگام كه چشمهاى غافلان و بى خبران در خواب است و غوغاى جهان مادى فرو نشسته
و به همين دليل حالت حضور قلب و توجه خاص به ارزشهاى اصيل در قلب مردان خدا زنده مى
شود به پا مى خيزند و در پيشگاه با عظمتش سجده مى كنند و از گناهان خود آمرزش مى
طلبند و محو انوار جلال كبريائى او مى شوند ، و تمام ذرات وجودشان زمزمه توحيد سر
مى دهد ، و همانگونه كه با طلوع صبح ، ظلمت شب برچيده مى شود و فيض عام پروردگار بر
صفحه جهان مى نشيند ، آنها نيز به دنبال زمزمه هاى عاشقانه سحرگاهان همراه با طلوع
صبح ، پرده هاى ظلمت غفلت و گناه از دلهايشان برچيده مى شود و انوار رحمت و مغفرت و
معرفت الهى بر دلهايشان فرو مى نشيند .
نكته ها :
1 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه اخير مى خوانيم ، كه فرمود :
هر كس در نماز وتر ( آخرين ركعت نماز شب ) هفتاد بار بگويد : استغفر الله ربى و
اتوب اليه و تا يك سال اين عمل را ادامه دهد خداوند او را از استغفار كنندگان در
سحر المستغفرين بالاسحار قرار مى دهد و او را مشمول عفو و رحمت خود مى سازد .
2 - واژه سحر ( بر وزن بشر ) در اصل به معنى پوشيده و پنهان بودن است و چون در
ساعات آخر شب پوشيدگى خاصى بر همه چيز حكومت مى كند ، نام آن سحر گذاشته شده است
لغت سحر ( بر وزن شعر ) نيز از همين ماده است زيرا شخص ساحر دست به كارهائى مى زند
كه اسرار آن از ديگران پوشيده و پنهان است عرب به ريه و شش نيز گاهى سحر ( بر وزن
بشر ) مى گويد و اين هم به خاطر پوشيده
تفسير نمونه ج : 2 ص : 465
بودن درون آن مى باشد .
چرا در ميان اوقات شبانه روز تنها به وقت سحر اشاره شده است در حالى كه استغفار و
بازگشت به سوى خدا در هر حال مطلوب است ؟ اين براى آن است كه سحر به خاطر آرامش و
سكوت و تعطيل كارهاى مادى و نشاطى كه بعد از استراحت و خواب به انسان دست مى دهد
آمادگى بيشترى براى توجه به خداوند به او مى بخشد و اين معنى را به آسانى با تجربه
مى توان دريافت ، حتى بسيارى از دانشمندان براى حل مشكلات علمى از آن وقت استفاده
مى كردند .
زيرا چراغ فكر و روح انسان در آن وقت از هر زمان پرفروغ تر و درخشان تر است و از
آنجا كه روح عبادت و استغفار توجه و حضور دل مى باشد عبادت و استغفار در چنين ساعتى
از همه ساعات گرانبهاتر خواهد بود .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 466
شهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ الْمَلَئكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ
قَائمَا بِالْقِسطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ(18)
ترجمه :
18 - خداوند ، ( با ايجاد نظام واحد جهان هستى ، ) گواهى مى دهد كه معبودى جز او
نيست ، و فرشتگان و صاحبان دانش ، ( هر كدام به گونه اى بر اين مطلب ، ) گواهى مى
دهند ، در حالى كه ( خداوند در تمام عالم ) قيام به عدالت دارد ، معبودى جز او نيست
، كه هم توانا و هم حكيم است .
تفسير : گواهى همه بر وحدانيتش
به دنبال بحثى كه در باره مؤمنان راستين در آيات قبل آمده بود در اين آيه اشاره به
گوشه اى از دلايل توحيد و خداشناسى و بيان روشنى اين راه پرداخته ، مى گويد :
خداوند ( با ايجاد نظام شگرف عالم هستى ) گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست ( شهد
الله انه لا اله الا هو ) .
و نيز فرشتگان و صاحبان علم و دانشمندان ( هر كدام به گونه اى و با استناد به دليل
و آيه اى ) بر اين امر گواهى مى دهند ( و الملائكة و اولوا العلم ) .
اين در حالى است كه خداوند قيام به عدالت در جهان هستى فرموده كه اين عدالت نيز
نشانه بارز وجود او است ( قائما بالقسط ) .
آرى : با اين اوصاف كه گفته شد هيچ معبودى جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است (
لا اله الا هو العزيز الحكيم ) .
بنابر اين شما هم با خداوند و فرشتگان و دانشمندان هم صدا شويد و نغمه توحيد سر
دهيد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 467
نكته ها :
1 - شهادت خداوند بر يگانگى خويش چگونه است ؟
منظور از شهادت خداوند ، شهادت عملى و فعلى است نه قولى ، يعنى خداوند با پديد
آوردن جهان آفرينش كه نظام واحدى در آن حكومت مى كند و قوانين آن در همه جا يكسان ،
و برنامه آن يكى است ، و در واقع يك واحد به هم پيوسته و يك نظام يگانه است ، عملا
نشان داده كه آفريدگار و معبود ، در جهان يكى بيش نيست ، و همه از يك منبع ، سرچشمه
مى گيرند ، بنابر اين ايجاد اين نظام واحد ، شهادت و گواهى خدا است بر يگانگى ذاتش
.
اما شهادت و گواهى فرشتگان و دانشمندان ، جنبه قولى دارد ، چه اينكه آنها هر كدام
با گفتارى شايسته خود ، اعتراف به اين حقيقت مى كنند و اينگونه تفكيك در آيات قرآن
فراوان است مثلا در آيه ان الله و ملائكته يصلون على النبى ( خدا و فرشتگان بر
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) درود مى فرستند ) درود از ناحيه خدا چيزى است و از
ناحيه فرشتگان چيز ديگر ، از ناحيه خدا ، فرستادن رحمت است و از ناحيه فرشتگان
تقاضاى رحمت .
البته گواهى فرشتگان و دانشمندان ، جنبه عملى نيز دارد ، زيرا آنها تنها او را مى
پرستند و در برابر هيچ معبود ديگر ، سر تعظيم فرود نمى آورند .
2 - قيام به قسط چيست ؟
جمله قائما بالقسط به اصطلاح ادبى ، حال فاعل شهد است كه الله باشد يعنى خداوند
گواهى به يكتايى خود مى دهد در حالى كه قيام به عدالت در جهان هستى دارد ، و اين
جمله در واقع دليلى است بر شهادت او ، زيرا حقيقت عدالت ، انتخاب طريق ميانه و
مستقيم و دورى از هر گونه افراط و تفريط و انحراف
تفسير نمونه ج : 2 ص : 468
است و مى دانيم كه طريق ميانه و مستقيم ، همواره يكى است و بيش از يكى نيست ،
چنانكه در آيه 153 سوره انعام مى خوانيم و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا
تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ( و اين راه مستقيم من است ، پس آن را پيروى كنيد
و به راه هاى ديگر نرويد كه شما را از راه او پراكنده مى سازد ) .
در اين آيه راه خدا يكى معرفى شده ، و راه هاى منحرف و بيگانه از خدا ، متعدد و
پراكنده ، زيرا صراط مستقيم به صورت مفرد و طرق انحرافى به صورت جمع آورده شده است
.
نتيجه اين كه عدالت هميشه ، همراه با نظام واحد است و نظام واحد ، نشانه مبدأ واحد
مى باشد ، بنابر اين عدالت به معنى واقعى در عالم آفرينش دليل بر يگانگى آفريدگار
خواهد بود .
( دقت كنيد )
3 - موقعيت دانشمندان :
در اين آيه ، دانشمندان واقعى در رديف فرشتگان قرار گرفته اند و اين خود امتياز
دانشمندان را بر ديگران اعلام مى كند ، و نيز از آيه استفاده مى شود كه امتياز
دانشمندان از اين نظر است كه در پرتو علم خود ، به حقايق اطلاع يافته و به يگانگى
خدا كه بزرگ ترين حقيقت است معترف اند .
روشن است كه آيه ، همه دانشمندان را شامل مى شود و اگر در بعضى از روايات كه در ذيل
اين آيه وارد شده اولوا العلم به ائمه اطهار (عليه السلام) تفسير شده از اين نظر
است كه آنان ، روشن ترين مصداق اولوا العلم هستند .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان ضمن تفسير آيه از جابر بن عبد الله انصارى از پيامبر
گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كند كه فرمود : ساعة من عالم يتكى على
فراشه ينظر فى علمه خير من عبادة العابد سبعين عاما : ( يك ساعت از زندگى دانشمندى
كه بر بستر خود تكيه كرده و در
تفسير نمونه ج : 2 ص : 469
اندوخته هاى علمى خود مى انديشد ، بهتر از هفتاد سال عبادت عابد است ) ! در ذيل آيه
جمله لا اله الا هو تكرار شده است ، اين تكرار گويا اشاره به اين است كه همانطور كه
در آغاز آيه ، شهادت خداوند و فرشتگان و دانشمندان آمده است ، هر كس اين گواهى را
مى شنود ، بايد او هم ، با شهادت آنها هم صدا گردد و گواهى بر وحدت معبود بدهد .
و از آنجا كه جمله لا اله الا هو به عنوان اداى حق تعظيم خداوند و اظهار توحيد است
، با دو است عزيز و حكيم ( توانا و دانا ) ختم شده است ، زيرا قيام به عدالت
نيازمند به قدرت و حكمت است ، تنها خداوندى كه بر هر چيز قادر و به همه چيز آگاه
است ، مى تواند ، عدالت را در جهان هستى برقرار سازد .
اين آيه از آياتى است كه همواره مورد توجه رسول اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده
و كرارا در مواقع مختلف آن را تلاوت مى فرمود : زبير بن عوام مى گويد : شب عرفه در
خدمت رسول خدا بودم ، شنيدم كه مكررا اين آيه را مى خواند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 470
إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاسلَمُ وَ مَا اخْتَلَف الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب
إِلا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ وَ مَن يَكْفُرْ
بِئَايَتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الحِْسابِ(19)
ترجمه :
19 - دين در نزد خدا ، اسلام ( و تسليم بودن در برابر حق ) است .
و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد ، اختلافى ( در آن ) ايجاد نكردند ، مگر
بعد از آگاهى و علم ، آن هم به خاطر ظلم و ستم در ميان خود ، و هر كس به آيات خدا
كفر ورزد ، ( خدا به حساب او مى رسد ، زيرا ) خداوند ، سريع الحساب است .
تفسير : روح دين همان تسليم در برابر حق است !
بعد از بيان يگانگى معبود به يگانگى دين پرداخته ، مى فرمايد : دين در نزد خدا ،
اسلام است ( ان الدين عند الله الاسلام ) .
واژه دين در لغت در اصل به معنى جزا و پاداش است ، و به معنى اطاعت و پيروى از
فرمان نيز آمده است ، و در اصطلاح مذهبى عبارت از مجموعه قواعد و قوانين و آدابى
است كه انسان در سايه آنها مى تواند به خدا نزديك شود و به سعادت دو جهان برسد و از
نظر اخلاقى و تربيتى در مسير صحيح گام بردارد .
واژه اسلام به معنى تسليم است ، بنابر اين معنى جمله ان الدين عند الله الاسلام اين
است كه آيين حقيقى در پيشگاه خدا همان تسليم در برابر فرمان او است ، و در واقع روح
دين در هر عصر و زمان چيزى جز تسليم در برابر حق نبوده و نخواهد بود ، منتها از
آنجا كه آيين پيامبر اسلام ، آخرين و برترين آيينها است نام اسلام براى آن انتخاب
شده است و گر نه از يك نظر همه اديان الهى ، اسلام است ، و
تفسير نمونه ج : 2 ص : 471
همانگونه كه سابقا نيز اشاره شد ، اصول اديان آسمانى نيز يكى است هر چند با تكامل
جامعه بشرى ، خداوند اديان كامل ترى را براى آنها فرستاده تا به مرحله نهايى تكامل
كه دين خاتم پيامبران ، پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است رسيده .
امير مؤمنان على (عليه السلام) در گفتارى كه در كلمات قصار نهج البلاغه از او نقل
شده اين حقيقت را ضمن بيان عميقى روشن فرموده است : لانسبن الاسلام نسبة لم ينسبها
احد قبلى : الاسلام هو التسليم ، و التسليم هو اليقين ، و اليقين هو التصديق ، و
التصديق هو الاقرار ، و الاقرار هو الاداء و الاداء هو العمل : در اين عبارت امام
(عليه السلام) نخست مى فرمايد : مى خواهم اسلام را آن چنان تفسير كنم كه هيچ كس
نكرده باشد ، سپس شش مرحله براى اسلام بيان فرموده است .
نخست مى فرمايد : اسلام همان تسليم در برابر حق است ، سپس اضافه مى كند تسليم بدون
يقين ممكن نيست ( زيرا تسليم بدون يقين ، تسليم كوركورانه است نه عالمانه ) بعد مى
فرمايد : يقين هم ، تصديق است ( يعنى تنها علم و دانائى كافى نيست ، بلكه به دنبال
آن ، اعتقاد و تصديق قلبى لازم است ) سپس مى فرمايد : تصديق همان اقرار است ( يعنى
كافى نيست كه ايمان تنها در منطقه قلب و روح انسان باشد ، بلكه با شهامت و قدرت
بايد آن را اظهار داشت ) سپس اضافه مى كند : اقرار همان انجام وظيفه است ( يعنى
اقرار تنها گفتگوى زبانى نيست بلكه تعهد و قبول مسئوليت است ) و در پايان مى فرمايد
: انجام مسئوليت همان عمل است ( عمل به فرمان خدا و انجام برنامه هاى الهى ) زيرا
تعهد و مسئوليت چيزى جز عمل نمى تواند باشد ، و آنها كه نيروى خود را در گفتگوها ،
طرحها ، جلسات و انجمنها و مانند آن صرف مى كنند و فقط حرف مى زنند ، نه تعهدى را
پذيرفته اند و نه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 472
مسئوليتى و نه از روح اسلام آگاهى دارند .
اين روشن ترين تفسيرى است كه براى اسلام در تمام جنبه ها مى توان بيان كرد .
سپس به بيان سرچشمه اختلافهاى مذهبى كه على رغم وحدت حقيقى دين الهى به وجود آمده
مى پردازد و مى فرمايد : آنها كه كتاب آسمانى به آنها داده شده بود در آن اختلاف
نكردند مگر بعد از آنكه آگاهى و علم به سراغشان آمد و اين اختلاف به خاطر ظلم و ستم
در ميان آنها بود ( و ما اختلف الذين اتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا
بينهم ) .
بنابر اين ظهور اختلاف اولا بعد از علم و آگاهى بود و ثانيا انگيزه اى جز طغيان و
ظلم و حسد نداشت .
يهود در مورد جانشين موسى بن عمران به اختلاف و نزاع پرداختند و خونهاى زيادى
ريختند و مسيحيان در امر توحيد و آلوده ساختن آن بر شرك و تثليث راه اختلاف پوييدند
و هر دو در مورد دلايل پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه در كتب آنها آمده
بود ، تخم اختلاف پاشيدند ، گروهى پذيرا شدند و گروهى انكار كردند .
كوتاه سخن اينكه : اديان آسمانى همواره با مدارك روشن و معجزات انبياء همراه بوده و
براى حقيقت جويان ابهامى باقى نمى گذاشته ، مثلا پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) علاوه بر معجزات آشكار ، از جمله قرآن مجيد و دلايل روشنى كه در متن
اين آيين آمده ، اوصاف و مشخصاتش در كتب آسمانى پيشين كه بخش هائى از آن در دست
يهود و نصارى وجود داشت بيان شده بود و به همين دليل دانشمندان آنها قبل از ظهور او
بشارت ظهورش را با شوق و تاكيد فراوان مى دادند ، اما همين كه مبعوث شد چون منافع
خود را در خطر مى ديدند از روى طغيان و ظلم و حسد همه را
تفسير نمونه ج : 2 ص : 473
ناديده گرفتند .
به همين دليل در پايان آيه سرنوشت آنها و امثال آنها را بيان كرده ، مى گويد : هر
كس به آيات خدا كفر ورزد ( خدا حساب او را مى رسد زيرا ) خداوند حسابش سريع است ( و
من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب ) .
آرى كسانى كه آيات الهى را بازيچه هوسهاى خود قرار دهند ، نتيجه كار خود را در دنيا
و آخرت مى بينند ، خداوند به سرعت به حساب اعمال آنها رسيدگى مى كند و به هر كدام
جزا و كيفر مناسب مى دهد ( در تفسير جمله سريع الحساب ذيل آيه 202 سوره بقره ، بحث
كافى كرده ايم ) .
منظور از آيات الله در اينجا تمام آيات الهى و براهين او و كتابهاى آسمانى است ، و
حتى احتمالا آيات تكوينى الهى را نيز در عالم هستى شامل مى شود ، و اينكه بعضى از
مفسران ، آن را به خصوص تورات يا انجيل و يا مانند آن تفسير كرده اند ، هيچ دليلى
ندارد .
نكته : سرچشمه اختلافهاى مذهبى
موضوع جالبى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه : سرچشمه اختلافها و كشمكشهاى
مذهبى ، معمولا از جهل و بى خبرى نيست ، بلكه بيشتر به خاطر بغى و ظلم و انحراف از
حق و اعمال نظرهاى شخصى است اگر مردم مخصوصا طبقه دانشمندان تعصب و كينه توزى و تنگ
نظريها و منافع شخصى و تجاوز از حدود و حقوق خود را كنار بگذارند و با واقع بينى و
روح عدالتخواهى احكام خدا را بررسى نمايند جاده حق بسيار روشن خواهد بود و اختلافات
به سرعت حل مى شود .
اين آيه در واقع پاسخ دندان شكنى است به آنها كه مى گويند : مذهب در ميان بشر ايجاد
اختلاف كرده است و خونريزيهاى فراوانى در طول تاريخ به بار
تفسير نمونه ج : 2 ص : 474
آورد اين ايراد كنندگان مذهب را با تعصبات مذهبى و افكار انحرافى اشتباه كرده اند
زيرا ما هنگامى كه دستورهاى مذاهب را مورد بررسى قرار دهيم مى بينيم همه يك هدف را
تعقيب مى كنند و همه براى سعادت انسان آمده اند اگر چه با گذشت زمان تكامل يافته
اند ، در واقع اديان آسمانى همچون دانه هاى باران هستند كه از آسمان نازل مى گردد
دانه هاى باران همه حياتبخش هستند ولى هنگامى كه روى زمينهاى آلوده مى ريزند كه يكى
شور است و ديگرى تلخ به رنگها و طعمهاى مختلف درمى آيند اين اختلافات مربوط به
باران نيست بلكه مربوط به اين زمينهاى آلوده است منتها روى اصل تكامل آخرين آنها
كامل ترين آنها است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 475
فَإِنْ حَاجُّوك فَقُلْ أَسلَمْت وَجْهِىَ للَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُل
لِّلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب وَ الأُمِّيِّينَ ءَ أَسلَمْتُمْ فَإِنْ أَسلَمُوا
فَقَدِ اهْتَدَوا وَّ إِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْك الْبَلَغُ وَ اللَّهُ
بَصِيرُ بِالْعِبَادِ(20)
ترجمه :
20 - اگر با تو ، به گفتگو و ستيز برخيزند ، ( با آنها مجادله نكن ! و ) بگو : من و
پيروانم ، در برابر خداوند ( و فرمان او ) ، تسليم شده ايم .
و به آنها كه اهل كتاب هستند ] يهود و نصارى [ و بيسوادان ] مشركان [بگو : آيا شما
هم تسليم شده ايد ؟ اگر ( در برابر فرمان و منطق حق ، ) تسليم شوند ، هدايت مى
يابند ، و اگر سرپيچى كنند ، ( نگران مباش ! زيرا ) بر تو ، تنها ابلاغ ( رسالت )
است ، و خدا نسبت به ( اعمال و عقايد ) بندگان ، بيناست .
تفسير : از جدال و ستيز بپرهيز
به دنبال بيان سرچشمه اختلافات دينى به گوشه اى از اين اختلاف كه همان بحث و جدال
يهود و نصارى با پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود ، در اين آيه اشاره مى
كند ، مى فرمايد : اگر با تو به گفتگو و ستيز برخيزند ( با آنها ) مجادله نكن و بگو
: من و پيروانم در برابر خداوند ، تسليم شده ايم ( فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و
من اتبعن ) .
حاجوك از ماده محاجه در لغت به معنى بحث و گفتگو و استدلال و دفاع از يك عقيده يا
يك مساله است .
طبيعى است كه طرفداران هر آيينى در مقام دفاع از عقيده خود برمى آيند و خود را حق
به جانب معرفى مى كنند ، از اين رو قرآن به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
مى گويد : ممكن است اهل كتاب ( يهود و نصارى ) با تو بحث كنند و بگويند ما در برابر
حق تسليم هستيم ، و حتى در اين باره پافشارى كنند چنانكه مسيحيان نجران در برابر
|