بعدی
تفسير نمونه ج : 19 ص : 77
( الا عباد الله المخلصين ) .
در واقع اين جمله اشاره به آن است كه عاقبت اين اقوام را بنگر كه چگونه آنها را به
عذاب دردناكى گرفتار كرديم ، و هلاك نموديم ، و جز بندگان با ايمان و مخلص كه از
اين مهلكه جان سالم بدر بردند .
قابل توجه اينكه در اين سوره پنج بار روى بندگان مخلص خدا در آيات مختلف تكيه شده ،
و اين نشانه اى است از عظمت مقام آنها ، و همانگونه كه قبلا اشاره كرديم آنها كسانى
هستند كه در معرفت و ايمان و جهاد نفس آنچنان پيروز شده اند كه خداوند آنها را
برگزيده و خالص كرده ، و به همين دليل در برابر انحرافات و لغزشها مصونيت پيدا كرده
اند .
شيطان از نفوذ در آنها عاجز و مايوس است و از روز نخست در برابر آنها سپر انداخته و
اظهار عجز كرده است .
غوغاى محيط ، وسوسه هاى اغواگران ، تقليد نياكان و فرهنگهاى غلط و طاغوتى هرگز نمى
تواند آنها را از مسيرشان منحرف سازد .
و اين در حقيقت پيامى است الهام بخش براى مؤمنان مقاوم آن روز در مكه و براى ما
مسلمانان در دنياى پرغوغاى امروز كه از انبوه دشمنان نهراسيم و بگوييم در صف عباد
الله مخلصين جاى گيريم .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 78
وَ لَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ(75) وَ نجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُ
مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ(76) وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ(77) وَ
تَرَكْنَا عَلَيْهِ فى الاَخِرِينَ(78) سلَمٌ عَلى نُوح فى الْعَلَمِينَ(79) إِنَّا
كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(80) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ(81)
ثمَّ أَغْرَقْنَا الاَخَرِينَ(82)
ترجمه :
75 - نوح ما را ندا كرد ( و ما دعاى او را اجابت كرديم ) ، و چه خوب اجابت كننده اى
هستيم .
76 - و او و خاندانش را از اندوه بزرگ رهائى بخشيديم .
77 - و فرزندانش را بازماندگان ( روى زمين ) قرار داديم .
78 - و نام نيك او را در ميان امتهاى بعد باقى گذارديم .
79 - سلام باد بر نوح در ميان جهانيان .
80 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 79
81 - چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود .
82 - سپس ديگران ( دشمنان او ) را غرق كرديم .
تفسير : گوشه اى از داستان نوح
از اينجا شرح داستان نه نفر از پيامبران بزرگ خدا آغاز مى شود كه در آيات پيشين
بطور سربسته به آن اشاره شده بود ، نخست از نوح شيخ الانبياء و نخستين پيامبر اولوا
العزم شروع مى كند ، و قبل از هر چيز به دعاى پرسوز او هنگامى كه از هدايت قومش
مايوس شد اشاره كرده مى فرمايد : نوح ما را ندا كرد ، ما هم اجابت كرديم ، و چه خوب
اجابت كننده اى هستيم ( و لقد نادانا نوح فلنعم المجيبون ) .
اين دعا ممكن است اشاره به همان باشد كه در سوره نوح آمده : و قال نوح رب لا تذر
على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا
: نوح گفت : پروردگارا ! احدى از كافران را بر روى زمين مگذار ، چرا كه اگر آنها را
به حال خود واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند ، و جز افرادى فاجر و كافر نسلى از
آنها متولد نخواهد شد ( هم خود فاسدند و هم نسل آينده آنها ) ( نوح آيات 26 و 27 )
.
و يا دعائى كه به هنگام سوار شدن بر كشتى به پيشگاه خدا عرض كرد : رب انزلنى منزلا
مباركا و انت خير المنزلين : پروردگارا ! ما را در منزلگاهى پر بركت فرود آور و تو
بهترين فرودآورندگانى ( مؤمنون آيه 29 ) .
و يا دعائى كه در سوره قمر آيه 10 آمده : فدعا ربه انى مغلوب فانتصر : نوح
تفسير نمونه ج : 19 ص : 80
پروردگارش را چنين خواند من در چنگال اين قوم مغلوبم مرا يارى فرما .
البته هيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث اشاره به همه اين دعاها بوده باشد ، و
خداوند به بهترين وجهى همه را اجابت فرمود .
و لذا در آيه بعد بلافاصله مى فرمايد : ما او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات
بخشيديم ( و نجيناه و اهله من الكرب العظيم ) .
اين اندوه بزرگ كدام اندوه بوده است كه نوح را سخت رنج مى داده ؟ ممكن است اشاره به
سخريه هاى قوم كافر و مغرور ، و آزارهاى زبانى آنها و هتاكى و توهين نسبت به او و
پيروانش باشد ، و يا اشاره به تكذيب هاى پى درپى اين قوم لجوج .
گاه مى گفتند : و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا : ما نمى بينيم كسى از تو
پيروى كند مگر يك مشت اوباش ما ! ( هود - 27 ) .
و گاه مى گفتند : يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من
الصادقين : اى نوح زياد با ما سخن گفتى ( و پر حرفى كردى ! ) اگر راست مى گوئى
عذابى را كه وعده مى دهى بياور ! ( هود - 32 ) .
و گاه چنانكه قرآن مى گويد و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملاء من قومه سخروا منه :
او مشغول ساختن كشتى بود ، و هر زمان گروهى از قومش از كنار او عبور مى كردند وى را
مسخره مى نمودند ( و مى گفتند اين مرد ديوانه شده است ! ) ( هود - 38 ) .
آن قدر نوح اين پيامبر پر حوصله را ناراحت كردند و اسائه ادب نمودند و نسبت جنون به
او دادند كه عرض كرد : رب انصرني بما كذبون : پروردگارا !
تفسير نمونه ج : 19 ص : 81
در مقابل تكذيب آنها مرا يارى كن ( مؤمنون - 26 ) .
به هر حال مجموعه اى از اين حوادث ناگوار و زخم زبانهاى شديد قلب پاك او را سخت مى
فشرد ، تا اينكه طوفان فرا رسيد ، و خداوند او را از چنگال اين قوم ستمگر ، و آن
كرب عظيم و اندوه بزرگ رهائى بخشيد .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از كرب عظيم همان طوفان بوده است كه جز
نوح و يارانش از آن نجات نيافتند ، ولى اين معنى بعيد به نظر مى رسد .
سپس مى افزايد : ما فرزندان نوح را بازماندگان ( روى زمين ) قرار داديم ( و جعلنا
ذريته هم الباقين ) .
آيا به راستى تمام انسانهائى كه اكنون روى زمين زندگى مى كنند از فرزندان نوح هستند
؟ و آيه فوق همين را مى گويد ؟ و يا گروه عظيمى از انبياء و اولياء و صلحاء از
دودمان او باقى ماندند هر چند همه مردم از دودمان او نيستند ؟ در اين زمينه بحثى
داريم كه به خواست خدا در نكات خواهد آمد .
به علاوه ذكر خير و ثناء جميل و نام نيك براى نوح در ميان امتهاى بعد قرار داديم (
و تركنا عليه فى الاخرين ) .
از او به عنوان يك پيامبر مقاوم و شجاع و صبور و دلسوز و مهربان ياد مى كنند ، و او
را شيخ الانبياء مى نامند .
تاريخ او اسطوره مقاومت و ايستادگى است ، و برنامه او الهام بخش براى همه رهروان
راه حق در برابر كارشكنيهاى سخت دشمنان و نابخرديهاى آنها .
سلام و درود باد بر نوح در ميان جهانيان ( سلام على نوح فى العالمين ) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 82
چه افتخارى از اين برتر و بالاتر كه خداوند بر او سلام مى فرستد ، سلامى كه در ميان
جهان و جهانيان باقى مى ماند ، و تا دامنه قيامت گسترده مى شود ، سلام خدا توأم با
ثناء جميل و ذكر خير بندگانش .
جالب اينكه كمتر سلامى در قرآن به اين گستردگى و وسعت در باره كسى ديده مى شود ،
بخصوص اينكه العالمين ( به مقتضاى اينكه جمع است و توأم با الف و لام ) آنچنان معنى
وسيعى دارد كه نه تنها همه انسانها ، بلكه عوالم فرشتگان و ملكوتيان را نيز ممكن
است در بر گيرد .
و براى آنكه اين برنامه براى ديگران الهام بخش گردد مى افزايد : ما اينگونه
نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم ! ( انا كذلك نجزى المحسنين ) .
چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود ( انه من عبادنا المؤمنين ) .
در حقيقت مقام عبوديت و بندگى ، و همچنين ايمان توأم با احسان و نيكوكارى كه در دو
آيه اخير آمده ، دليل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح و نجاتش از اندوه بزرگ و سلام و
درود الهى بر او بود كه اگر اين برنامه از ناحيه ديگران نيز تعقيب شود مشمول همان
رحمت و لطفند كه نوح بود چرا كه معيارهاى الطاف پروردگار تخلف ناپذير است و جنبه
شخصى و خصوصى ندارد .
و در آخرين آيه مورد بحث با جمله اى كوتاه و كوبنده سرنوشت آن قوم ظالم و شرور و
كينه توز را بيان كرده ، مى گويد : سپس ديگران را غرق كرديم ( ثم اغرقنا الاخرين )
.
از آسمان سيلاب آمد ، و از زمين آب جوشيد ، و سرتاسر كره زمين به اقيانوس پر تلاطمى
مبدل شد ! كاخهاى بيدادگران را در هم كوبيد ، و جسدهاى بيجانشان
تفسير نمونه ج : 19 ص : 83
بر صفحه آب باقى ماند ! جالب اينكه الطاف خود را با نوح ضمن چندين آيه بيان مى كند
، اما عذاب آن قوم سركش را در يك جمله كوتاه توأم با تحقير و بى اعتنائى ، چرا كه
مقام بيان افتخارات و پيروزيهاى مؤمنان و يارى خداوند نسبت به آنها مقام توضيح است
و مقام بيان حال سركشان مقام بى اعتنائى .
نكته : آيا مردم روى زمين همه از دودمان نوحند ؟
جمعى از بزرگان مفسرين از جمله و جعلنا ذريته هم الباقين ( ما فرزندان نوح را
بازماندگان در زمين قرار داديم ) چنين استفاده كرده اند كه تمام نسل بشر بعد از نوح
از دودمان او به وجود آمدند و هم اكنون همه از فرزندان نوحند .
اين سخن را بسيارى از مورخان نقل كرده اند كه از نوح سه فرزند باقى ماند به نام :
سام و حام و يافث و تمام نژادهاى امروز كره زمين به آنها منتهى مى شوند ، نژاد عرب
و فارس و روم را نژاد سامى مى دانند ، و نژاد ترك و گروهى ديگر را از اولاد يافث ،
و نژاد سودان و سند و هند و نوبه و حبشه و قبط و بربر را از اولاد حام مى شمرند .
بحث در اين مساله نيست كه اين نژاد از كدامين فرزند نوح است چرا كه در اين مساله در
ميان مورخان و مفسران تعبيرهاى مختلفى ديده مى شود ، بحث در اين است كه آيا همه
نژادهاى انسانى به اين سه بازمى گردد ؟ در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه مگر مؤمنان
ديگرى با نوح در كشتى سوار نشدند سرنوشت آنها چه شد ؟ آيا آنها همگى از دنيا رفتند
بى آنكه فرزندى از آنها باقى بماند ؟ و يا اگر فرزندانى داشتند فرزند دختر بود كه
با اولاد نوح ازدواج كردند ؟ اين مساله از نظر تاريخى چندان روشن نيست ، بلكه از
بعضى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 84
روايات پاره اى اشارات در آيات قرآن ممكن است استفاده كرد كه از آنها نيز فرزندانى
در روى زمين مانده ، و اقوامى از اولاد آنها هستند .
در حديثى كه در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر (عليه السلام) در توضيح آيه فوق
نقل شده چنين مى خوانيم : الحق و النبوة و الكتاب و الايمان فى عقبه ، و ليس كل من
فى الارض من بنى آدم من ولد نوح (عليه السلام) قال الله عز و جل فى كتابه احمل فيها
من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول منهم و من آمن و ما آمن معه الا
قليل ، و قال الله عز و جل ايضا : ذرية من حملنا مع نوح : منظور خداوند از اين آيه
( و جعلنا ذريته هم الباقين ) اين است كه حق و نبوت و كتاب آسمانى و ايمان در
دودمان نوح باقيماند ، ولى تمام كسانى كه از فرزندان آدم در روى زمين زندگى مى كنند
از اولاد نوح نيستند ، چرا كه خداوند متعال در كتابش مى گويد : ما به نوح دستور
داديم كه از هر جفتى از حيوانات يك زوج بر كشتى سوار كن ، و همچنين اهل خانواده ات
را ، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكشان داده شده ( اشاره به همسر نوح و يكى از
فرزندانش ) و همچنين مؤمنان را ، جز گروه اندكى به نوح ايمان نياوردند - و نيز (
خطاب به بنى اسرائيل كرده مى گويد : ) اى فرزندان كسانى كه با نوح بر كشتى سوار
كرديم .
و به اين ترتيب آنچه در باره منتهى شدن تمام نژادهاى روى زمين به فرزندان نوح مشهور
است ثابت نيست .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 85
* وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لابْرَهِيمَ(83) إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سلِيم(84)
إِذْ قَالَ لأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا ذَا تَعْبُدُونَ(85) أَ ئفْكاً ءَالِهَةً
دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ(86) فَمَا ظنُّكم بِرَب الْعَلَمِينَ(87) فَنَظرَ نَظرَةً
فى النُّجُومِ(88) فَقَالَ إِنى سقِيمٌ(89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ(90)
فَرَاغَ إِلى ءَالِهَتهِمْ فَقَالَ أَ لا تَأْكلُونَ(91) مَا لَكمْ لا
تَنطِقُونَ(92) فَرَاغَ عَلَيهِمْ ضرْبَا بِالْيَمِينِ(93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ
يَزِفُّونَ(94)
تفسير نمونه ج : 19 ص : 86
ترجمه :
83 - و از پيروان او ( نوح ) ابراهيم بود .
84 - به خاطر بياور هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد .
85 - هنگامى كه به پدر و قومش گفت : اينها چه چيز است كه مى پرستيد ؟ !
86 - آيا غير از خدا ، به سراغ اين معبودان دروغين مى رويد ؟
87 - شما در باره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد ؟
88 - ( سپس ) او نگاهى به ستارگان افكند .
89 - و گفت من بيمارم ( و با شما به مراسم جشن نمى آيم ) .
90 - آنها از او روى برتافته و به او پشت كردند ( و به سرعت دور شدند ) .
91 - ( او وارد بتخانه شد ) مخفيانه نگاهى به معبودان آنها كرد و از روى تمسخر گفت
: چرا از اين غذاها نمى خوريد ؟
92 - ( اصلا ) چرا سخن نمى گوئيد ؟ !
93 - سپس ضربه اى محكم با دست راست و با توجه بر پيكر آنها فرود آورد ( و همه را جز
بت بزرگ در هم شكست ) .
94 - آنها با سرعت به سراغ او آمدند .
تفسير : طرح جالب بت شكنى ابراهيم
در اين آيات بخش قابل ملاحظه اى از زندگى ابراهيم قهرمان بت شكن (عليه السلام) به
دنبال گوشه هائى از تاريخ پر ماجراى نوح (عليه السلام) آمده است .
در اينجا نخست از ماجراى بت شكنى ابراهيم و برخورد شديد بت پرستان با او سخن مى
گويد ، و در قسمت ديگرى پيرامون بزرگترين صحنه فداكارى ابراهيم خليل و مساله قربانى
فرزندش بحث مى كند ، و اين قسمت در قرآن مجيد منحصرا
تفسير نمونه ج : 19 ص : 87
در همين جا مطرح شده است .
آيه نخست ماجراى ابراهيم را به اين صورت با ماجراى نوح پيوند مى دهد و مى فرمايد :
و از پيروان نوح و ابراهيم بود ( و ان من شيعته لابراهيم ) .
او در همان خط توحيد و عدل ، در همان مسير تقوا و اخلاص كه سنت نوح بود گام بر مى
داشت ، كه انبياء همه مبلغان يك مكتب و استادان يك دانشگاهند ، و هر كدام برنامه
ديگرى را تداوم مى بخشند و تكميل مى كنند .
چه تعبير جالبى ؟ ابراهيم از شيعيان نوح بود ، با اينكه فاصله زمانى زيادى آن دو را
از هم جدا مى كرد ( حدود 2600 سال به گفته بعضى از مفسران ) ولى مى دانيم در پيوند
مكتبى زمان كمترين تاثيرى ندارد .
بعد از بيان اين اجمال به تفصيل آن پرداخته ، مى فرمايد : به خاطر بياور هنگامى را
كه ابراهيم با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد ( اذ جاء ربه بقلب سليم ) .
مفسران براى قلب سليم تفسيرهاى متعددى بيان كرده اند كه هر كدام به يكى از ابعاد
اين مساله اشاره مى كند .
قلبى كه پاك از شرك باشد .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 88
قلبى كه خالص از معاصى و كينه و نفاق بوده باشد .
قلبى كه از عشق دنيا تهى باشد كه حب دنيا سرچشمه همه خطاها است .
و بالاخره قلبى كه جز خدا در آن نباشد ! حقيقت اين است كه سليم از ماده سلامت ، و
هنگامى كه سلامت به طور مطلق مطرح مى شود سلامتى از هر گونه بيمارى اخلاقى و
اعتقادى را شامل مى شود .
قرآن مجيد در باره منافقان مى گويد : فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا در دلهاى آنها
يك نوع بيمارى است و خداوند نيز ( بر اثر لجاجت و گناهشان ) بر اين بيمارى مى
افزايد ( بقره 10 ) .
جالبترين تفسير را براى قلب سليم امام صادق (عليه السلام) بيان فرموده : در آنجا كه
مى خوانيم : القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه احد سواه ! : قلب سليم قلبى است
كه خدا را ملاقات كند در حالى كه هيچ كس جز او در آن نباشد .
و اين تعبير ، جامع همه اوصاف گذشته است .
و نيز در روايت ديگرى از همان امام (عليه السلام) آمده است كه فرمود : صاحب النية
الصادقة صاحب القلب السليم ، لان سلامة القلب من هو اجس المذكورات تخلص النية لله
فى الامور كلها : كسى كه نيت صادقى دارد صاحب قلب سليم است چرا كه سلامت قلب از شرك
و شك نيت را در همه چيز خالص مى كند .
در باره اهميت قلب سليم همين بس كه قرآن مجيد آنرا تنها سرمايه نجات روز قيامت
شمرده ، چنانكه در سوره شعراء آيه 88 و 89 از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم (عليه
السلام) مى خوانيم : يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم : روزى
كه اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمى بخشند ، جز كسى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 89
كه با قلب سليم در پيشگاه خداوند حضور يابد .
آرى ابراهيم با قلب سليم و روح پاك و اراده نيرومند و عزم راسخ مامور مبارزه با بت
پرستان شد ، و از پدر ( عمو ) و قوم خودش آغاز كرد ، چنانكه قرآن مى گويد به خاطر
بياور هنگامى را كه به پدر و قومش گفت : اينها چه چيز است كه مى پرستيد ؟ ! ( اذ
قال لابيه و قومه ما ذا تعبدون ) .
حيف نيست انسان با آن شرافت ذاتى و عقل و خرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بى ارزش
تعظيم كند ؟ عقلتان كجا است ؟ ! سپس اين تعبير را كه توأم با تحقير آشكار بتها بود
با جمله ديگرى تكميل كرد و گفت : آيا شما جز الله كه بر حق است به سراغ خدايان
دروغين مى رويد ؟ ( ا ءفكا الهة دون الله تريدون ) .
با توجه به اينكه افك به معنى دروغ بزرگ ، و يا زشترين دروغها است ، قاطعيت سخن
ابراهيم در باره بتها روشنتر مى شود .
سرانجام سخنش را با جمله كوبنده ديگرى در اين مقطع پايان داد و گفت : شما در باره
پروردگار عالميان چه گمان مى بريد ؟ ! ( فما ظنكم برب العالمين ) روزى او را مى
خوريد ، مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 90
با اينحال موجودات بى ارزشى را همرديف او قرار داده ايد ، با اينحال باز انتظار
داريد به شما رحم كند ، و شما را با اشد مجازات كيفر ندهد ؟ چه اشتباه بزرگى ؟ چه
گمراهى خطرناكى ؟ .
تعبير رب العالمين اشاره به اين است كه تمام عالم در سايه ربوبيت او اداره مى شوند
شما او را رها ساخته به سراغ يك مشت پندار و اوهامى كه هيچ منشا اثر نيست رفته ايد
.
در تواريخ و تفاسير آمده است كه بت پرستان بابل هر سال مراسم عيد مخصوصى داشتند
غذاهائى در بتخانه آماده مى كردند و در آنجا مى چيدند به اين پندار كه غذاها متبرك
شود ، سپس دستجمعى به بيرون شهر مى رفتند و در پايان روز باز مى گشتند و براى نيايش
و صرف غذا به بتخانه مى آمدند .
آن روز شهر خالى شد و فرصت خوبى براى در هم كوبيدن بتها به دست ابراهيم افتاد .
فرصتى كه ابراهيم مدتها انتظار آن را مى كشيد و مايل نبود به آسانى از دست برود .
لذا هنگامى كه در شب از او دعوت به شركت در اين مراسم كردند او نگاهى به ستارگان
افكند ( فنظر نظرة فى النجوم ) .
و گفت من بيمارم ( و قال انى سقيم ) .
و به اين ترتيب عذر خود را خواست ! آنها به او پشت كرده و به سرعت از او دور شدند و
به دنبال مراسم خود
تفسير نمونه ج : 19 ص : 91
شتافتند ( فتولوا عنه مدبرين ) .
در اينجا دو سؤال مطرح است .
نخست اينكه : چرا ابراهيم به ستارگان نگاه كرد ، هدفش از اين نگاه چه بود ؟ ديگر
اينكه آيا به راستى بيمار بود كه گفت بيمارم ؟ چه بيمارى داشت ؟ پاسخ سؤال اول با
توجه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنها روشن است ، آنها در علم نجوم
مطالعاتى داشتند ، و حتى مى گويند بتهاى آنها نيز هياكل ستارگان بود ، و به اين
خاطر به آنها احترام مى گذاشتند كه سمبل ستارگان بودند .
البته در كنار اطلاعات نجومى خرافات بسيار نيز در اين زمينه در ميان آنها شايع بود
، از جمله اينكه ستارگان را در سرنوشت خود مؤثر مى دانستند ، و از آنها خير و بركت
مى طلبيدند ، و از وضع آنها بر حوادث آينده استدلال مى كردند .
ابراهيم (عليه السلام) براى اينكه آنها را متقاعد كند طبق رسوم آنها نگاهى به
ستارگان آسمان افكند تا چنان تصور كنند كه پيش بينى بيمارى خود را از مطالعه اوضاع
كواكب كرده است و قانع شوند ! بعضى از مفسران بزرگ اين احتمال را نيز داده اند كه
او مى خواست از حركت ستارگان وقت بيمارى خود را دقيقا دريابد ، زيرا يكنوع بيمارى
همچون تب در فواصل زمانى خاصى به سراغش مى آمد ، ولى با توجه به وضع افكار مردم
بابل احتمال اول مناسبتر است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه نگاه او به آسمان در واقع نگاه مطالعه در اسرار آفرينش
بود ، هر چند آنها نگاه او را نگاه يك منجم مى پنداشتند كه مى خواهد از اوضاع كواكب
حوادث آينده را پيش بينى كند .
در مورد سؤال دوم پاسخهاى متعددى داده اند .
از جمله اينكه او واقعا بيمار بود ، هر چند اگر سالم هم بود هرگز در مراسم
تفسير نمونه ج : 19 ص : 92
جشن بتها شركت نمى كرد ، ولى بيماريش بهانه خوبى براى عدم شركت در آن مراسم و
استفاده از فرصت طلائى براى درهم كوبيدن بتها بود ، و دليلى ندارد كه ما بگوئيم او
در اينجا توريه كرده ، چرا كه توريه براى انبياء مناسب نيست .
بعضى ديگر گفته اند كه ابراهيم واقعا بيمارى جسمى نداشت اما روحش بر اثر اعمال
ناموزون اين جمعيت و كفر و شرك و ظلم و فسادشان بيمار بود ، بنابر اين او واقعيتى
را بيان كرد ، هر چند آنها طور ديگرى فكر كردند ، و او را از نظر جسمى بيمار
پنداشتند .
اين احتمال نيز داده شده است كه او در اين سخن توريه كرده باشد .
مثل اينكه كسى بر در منزل مى آيد و سؤال مى كند فلان كس در منزل است آنها در پاسخ
مى گويند : اينجا نيست و منظورشان از كلمه اينجا پشت در خانه است ، نه مجموع خانه ،
در حالى كه شنونده اين چنين نمى فهمد ( اينگونه تعبيرات را كه دروغ نيست اما ظاهرش
چيز ديگر است در فقه توريه مى نامند ) .
منظور ابراهيم از اين سخن اين بود كه من در آينده ممكن است بيمار شوم تا دست از سر
او بردارند و به سراغ كار خود بروند .
اما تفسير اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد .
به اين ترتيب ابراهيم (عليه السلام) تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى كرده
و بيرون رفتند ، ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد ، برق شوق در چشمانش نمايان گشت ،
لحظاتى را كه از مدتها قبل انتظارش را مى كشيد فرا رسيد ، بايد يك تنه برخيزد و به
جنگ بتها برود ، و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد ، ضربه اى كه مغزهاى خفته بت
پرستان را تكان دهد و بيدار كند .
قرآن مى گويد : او به سراغ خدايان آنها آمد ، نگاهى به آنها و ظروف غذائى كه در
اطرافشان بود افكند و از روى تمسخر صدا زد : آيا از اين غذاها
تفسير نمونه ج : 19 ص : 93
نمى خوريد ؟ ! ( فراغ الى آلهتهم فقال الا تاكلون ) .
اين غذاها را عبادت كنندگانتان فراهم كرده اند ، غذاهاى چرب و شيرين متنوع و رنگين
است ، چرا ميل نمى كنيد ؟ ! سپس افزود : اصلا چرا حرف نمى زنيد ؟ چرا لال و بسته
دهن هستيد ؟ ! ( ما لكم لا تنطقون ) .
و به اين ترتيب تمام معتقدات خرافى آنها را به سخريه كشيد ، بدون شك او به خوبى مى
دانست نه آنها غذا مى خورند ، و نه سخن مى گويند ، موجودات بيجانى بيش نيستند ، اما
در حقيقت مى خواست دليل برنامه بت شكنى خود را به اين صورت زيبا و لطيف ارائه داده
باشد .
سپس آستين را بالا زد ، تبر را به دست گرفت ، و با قدرت حركت داد و با توجه ضربه اى
محكم بر پيكر آنها فرود آورد ! ( فراغ عليهم ضربا باليمين ) .
منظور از يمين يا واقعا همان دست راست است كه انسان غالب كارهاى خود را با آن انجام
مى دهد و يا كنايه از قدرت و قوت است ( هر دو معنى نيز با هم قابل جمع است ) .
به هر حال چيزى نگذشت كه از آن بتخانه آباد و زيبا ويرانه اى وحشتناك ساخت بتها همه
لتوپار شدند ، و دست و پا شكسته هر كدام به گوشه اى افتادند و به راستى براى بت
پرستان منظره اى دلخراش و اسفبار و غم انگيز پيدا كردند .
ابراهيم كار خود را كرد و مطمئن و آرام از بتكده بيرون آمد ، و به سراغ خانه خود
رفت در حالى كه خود را براى حوادث آينده آماده مى ساخت .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 94
او مى دانست انفجار عظيمى در شهر ، بلكه در سراسر كشور بابل ايجاد كرده كه صداى آن
بعدا بلند خواهد شد ! طوفانى از خشم و غضب به راه مى افتد كه او در ميان طوفان تنها
است .
اما او خدا را دارد ، و همين او را كافى است .
بت پرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند ، چه منظره وحشتناك و بهت آورى ؟
گوئى بر سر جايشان خشكشان زده ؟ لحظاتى چند رشته افكارشان از دست رفت ، و مات و
مبهوت ، خيره خيره به آن ويرانه نگاه كردند و بتهائى را كه پناه روز بى پناهى خود
مى پنداشتند بى پناه در آنجا ديدند .
سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد ... چه كسى اين كار را كرده ؟ كدام
ستمگر ؟ ! و چيزى نگذشت كه به خاطرشان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجود دارد ، به
نام ابراهيم كه بتها را به باد استهزاء مى گرفت ، و تهديد كرده بود من نقشه خطرناكى
براى بتهاى شما كشيده ام ! معلوم مى شود كار ، كار او است .
سپس جمعيت به سوى او حركت كردند در حالى كه با سرعت ( و خشم ) راه مى رفتند (
فاقبلوا اليه يزفون ) .
يزفون از ماده زف ( بر وزن كف ) در اصل در مورد وزش باد و حركت سريع شترمرغ كه
مخلوطى از راه رفتن و پريدن است به كار رفته سپس اين كلمه بطور كنايه در مورد زفاف
عروس يعنى بردن عروس به خانه داماد استعمال شده است .
به هر حال منظور اين است كه بت پرستان با سرعت به سوى ابراهيم آمدند كه دنباله
ماجرايش را در آيات بعد خواهيم خواند .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 95
نكته ها :
آيا پيامبران هم توريه مى كنند ؟
قبلا لازم است بدانيم توريه چيست ؟ توريه بر وزن توصيه كه گاهى از آن تعبير به
معاريض نيز مى شود اين است كه سخنى بگويند كه ظاهرى دارد اما منظور گوينده چيز ديگر
است ، هر چند شنونده نظرش متوجه همان ظاهر مى شود ، فى المثل كسى از ديگرى سؤال مى
كند كى از سفر آمدى ؟ او مى گويد : پيش از غروب در حالى كه پيش از ظهر آمده است ،
شنونده از ظاهر اين كلام كمى قبل از غروب را مى فهمد ، در حالى كه گوينده قبل از
ظهر را اراده كرده ، چرا كه آنهم قبل از غروب است ! .
يا كسى از ديگرى سؤال مى كند غذا خورده اى ؟ مى گويد آرى ، شنونده از اين سخن چنين
مى فهمد كه امروز غذا خورده در صورتى كه منظورش اين است ديروز غذا خورده .
اين نكته در كتب فقهى مطرح است كه آيا توريه دروغ محسوب مى شود يا نه ؟ جمعى از
فقهاى بزرگ از جمله شيخ انصارى ( رضوان الله عليه ) معتقد است كه توريه جزء دروغ
نيست ، نه عرفا كذب بر آن صادق است ، و نه از روايات اسلامى الحاق آن به كذب
استفاده مى شود ، بلكه در پاره اى از روايات عنوان كذب رسما از آن نفى شده است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : الرجل يستاذن عليه فيقول للجارية
قولى ليس هو هيهنا فقال (عليه السلام) لا باس ليس بكذب : كسى دم در مى آيد و اجازه
ورود به خانه مى طلبد صاحب خانه ( كه مانعى از پذيرش او دارد ) به كنيز مى گويد :
بگو : او اينجا نيست ( و منظور از آن مثلا همان پشت در خانه است ) امام
تفسير نمونه ج : 19 ص : 96
(عليه السلام) فرمود اين دروغ نيست .
ولى حق اين است كه در اينجا بايد تفصيلى داد ، و به عنوان يك ضابطه كلى گفت : هر
گاه لفظ از نظر مفهوم لغوى و عرفى قابليت دو معنا دارد ولى ذهنيات مخاطب آنرا بر
معنى خاصى تطبيق مى كند در حالى كه گوينده اراده معنى ديگرى را دارد اين چنين توريه
اى دروغ نيست مثل اين كه لفظ مشترك را به كار برند ذهن شنونده متوجه يك معنى شود در
حالى كه گوينده نظرش معنى ديگرى باشد .
فى المثل در حالات سعيد ابن جبير آمده است كه حجاج از او پرسيد نظر تو در باره من
چگونه است گفت به عقيده من تو عادل هستى ! اطرافيان شاد شدند حجاج گفت او با اين
سخن حكم كفر مرا صادر كرد زيرا يك معناى عادل عدول كننده از حق به باطل است ! اما
اگر لفظ از نظر مفهوم لغوى و عرفى تنها يك معنى دارد و گوينده آنرا رها مى كند و به
سوى معناى مجاز مى رود بى آنكه قرينه مجاز را ذكر كند اين چنين توريه اى بدون شك
حرام است ، و ممكن است با اين تفصيل ميان نظرات مختلف فقها جمع كرد .
ولى بايد توجه داشت حتى در مواردى كه توريه مصداق كذب و دروغ نيست گاهى مفاسد آنرا
در بر دارد و سبب اغراء به جهل و افكندن مردم در خطا مى شود و از اين نظر گاه ممكن
است به مرحله حرام برسد اما هر گاه نه چنين مفسده اى دارد ، و نه مصداق كذب و دروغ
است ، دليلى بر حرمت آن نداريم ، و روايت امام صادق (عليه السلام) از اين قبيل است
.
بنابر اين تنها دروغ نبودن براى توريه كردن كافى نيست ، بلكه بايد مفاسد ديگر نيز
در آن نباشد .
و البته در مواردى كه ضرورتى ايجاب كند كه انسان دروغى بگويد مسلما
تفسير نمونه ج : 19 ص : 97
مادام كه توريه ممكن است بايد توريه كرد ، تا سخن مصداق دروغ نباشد .
اما اينكه آيا براى پيامبران توريه جايز است يا نه ؟ بايد گفت در صورتى كه موجب
تزلزل اعتماد عمومى مردم شود جايز نيست ، چرا كه سرمايه انبياء در طريق تبليغ همان
سرمايه اعتماد عمومى مردم است ، و اما در مواردى مانند آنچه در داستان ابراهيم
(عليه السلام) در آيات فوق آمده كه اظهار بيمارى كند و يا همچون منجمان نگاه در
ستارگان آسمان بيفكند ، و هدف مهمى در اين كار باشد ، بى آنكه پايه هاى اعتماد حق
جويان را متزلزل سازد ، به هيچ وجه اشكالى ندارد .
2 - ابراهيم و قلب سليم
مى دانيم قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و عقل است ، بنابر اين قلب سليم به روح
پاك و سالمى گفته مى شود كه از هر گونه شرك و شك و فساد خالى است .
قرآن مجيد بعضى از قلوب را به عنوان قاسيه ( قساوتمند ) توصيف كرده است ( مائده -
13 ) .
و گاه قلوبى را به عنوان ناپاك معرفى نموده ( مائده - 41 ) .
قلبهائى را بيمار معرفى مى كند ( بقره - 6 ) .
و قلبهائى را مهر خورده و بسته ( توبه - 87 ) .
و در مقابل آنها قلب سليم را مطرح مى كند كه هيچيك از اين عيوب در آن نيست ، هم پاك
است ، و هم نرم و پر عطوفت ، هم سالم است و هم انعطاف پذير در مقابل حق .
اين همان قلبى است كه به عنوان حرم خدا در روايات توصيف شده ، چنانكه در حديثى از
امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله !
: قلب حرم خدا است غير خدا را در حرم خدا ساكن مكن ! .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 98
اين همان قلبى است كه مى تواند حقائق غيب را ببيند و به ملكوت عالم بالا نظر كند ،
چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : لو لا ان الشياطين
يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى الملكوت ! : اگر شياطين قلوب فرزندان آدم را
احاطه نكنند مى توانند به جهان ملكوت نظر افكنند ! .
در هر حال بهترين سرمايه براى نجات در قيامت همين قلب سليم است ، و همان بود كه
ابراهيم (عليه السلام) با آن به بارگاه پروردگارش شتافت و فرمان رسالت را دريافت
كرد .
اين سخن را با حديث ديگرى پايان مى دهيم در روايتى آمده است : ان لله فى عباده آنية
و هو القلب فاحبها اليه اصفاها و اصلبها و ارقها : اصلبها فى دين امه ، و اصفاها من
الذنوب ، و ارقها على الاخوان : خداوند در ميان بندگانش ظرف و پيمانه اى دارد به
نام دل كه از همه آنها بهتر همان ظرفى است كه صافتر محكمتر و لطيفتر باشد ، از همه
محكمتر در دين خدا ، از همه پاكتر از گناهان ، از همه لطيفتر در مقابل برادران دينى
! .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 99
قَالَ أَ تَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ(95) وَ اللَّهُ خَلَقَكمْ وَ مَا
تَعْمَلُونَ(96) قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَناً فَأَلْقُوهُ فى الجَْحِيمِ(97)
فَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فجَعَلْنَهُمُ الأَسفَلِينَ(98) وَ قَالَ إِنى ذَاهِبٌ
إِلى رَبى سيهْدِينِ(99) رَب هَب لى مِنَ الصلِحِينَ(100)
ترجمه :
95 - او ( ابراهيم ) گفت : آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خود مى تراشيد ؟
96 - با اينكه خداوند هم شما را آفريده و هم بتهائى را كه مى سازيد !
97 - آنها گفتند بناى مرتفعى براى او بسازيد ، و او را در جهنمى از آتش بيفكنيد !
98 - آنها طرحى براى نابودى ابراهيم ريخته بودند ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم
.
99 - ( او از اين مهلكه به سلامت بيرون آمد ) و گفت : من به سوى پروردگارم مى روم
او مرا هدايت خواهد كرد .
100 - پروردگارا ! به من از ( فرزندان ) صالح ببخش .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 100
تفسير :
نقشه هاى مشركان شكست مى خورد
سرانجام بعد از ماجراى بت شكنى ، ابراهيم را به همين اتهام به دادگاه كشاندند .
او را مورد سؤال قرار داده و از او خواستند توضيح دهد كه حادثه وحشتناك بتخانه به
دست چه كسى انجام يافته ؟ قرآن شرح اين ماجرا را در سوره انبياء بيان كرده و در
آيات مورد بحث تنها به يك فراز حساس آن قناعت مى كند و آن آخرين سخن ابراهيم با
آنان در زمينه باطل بودن بت پرستى است مى گويد : ابراهيم گفت آيا چيزى را پرستش مى
كنيد كه با دست خود مى تراشيد ؟ ! ( قال ا تعبدون ما تنحتون ) .
هيچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مى كند ؟ هيچ ذى شعورى در برابر مخلوق خود زانو
به زمين مى زند ؟ كدام عقل و منطق به شما چنين اجازه اى داده است ؟ ! معبود بايد
خالق انسان باشد نه مخلوق او ، اكنون درست بنگريد و معبود حقيقى را پيدا كنيد :
خداوند هم شما را آفريده ، و هم بتهائى را كه مى سازيد ( و الله خلقكم و ما تعملون
) .
آسمان و زمين همه مخلوق اويند و زمان و مكان همه از او است ، بايد سر بر آستان چنين
خالقى نهاد و او را پرستش و نيايش كرد .
اين دليلى است بسيار قوى و دندان شكن كه هيچ پاسخى در مقابل آن نداشتند .
ما در جمله ما تعملون به اصطلاح ما موصوله است ( نه ما مصدريه ) مى خواهد بگويد خدا
هم شما را آفريده ، و هم مصنوعاتتان را ، اگر بر بتها كلمه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 101
مصنوع انسان يا معمول انسان اطلاق شود به خاطر شكلى است كه انسان به آن مى دهد ، و
گر نه ماده آنرا هم خدا آفريده است ، اين درست به اين مى ماند كه مى گويند اين فرش
، آن خانه ، و آن اتومبيل ساخته انسان است .
مسلما منظور اين نيست كه انسان مواد آنها را ساخته بلكه صورت آنها به دست انسان شكل
مى گيرد .
اما اگر ما را مصدريه بگيريم مفهومش اين است كه خداوند هم شما را آفريده و هم اعمال
شما را ، البته اين معنى غلط نيست و بر خلاف پندار بعضى سر از جبر در نمى آورد ،
چرا كه اعمال ما هر چند به اراده ما انجام مى گيرد اما اراده و قدرت بر تصميم گيرى
و نيروهاى ديگرى را كه افعال خود را با آن انجام مى دهيم همه از ناحيه خدا است ،
ولى با اينحال آيه ناظر به اين معنى نيست ، بلكه ناظر به بتها است مى گويد خدا هم
خالق شما است و هم بتهائى كه ساخته و پرداخته ايد و لطف سخن نيز در همين است ، چرا
كه بحث از بتها بوده نه از اعمال آدمى .
در حقيقت اين آيه شبيه مطلبى است كه در داستان موسى و ساحران آمده كه مى گويد :
فاذا هى تلقف ما يافكون : موسى عصا را رها كرد مار عظيمى شد و آنچه را به دروغ
ساخته بودند بلعيد ( منظور مارهاى ساختگى ساحران است ) ( اعراف - 117 ) .
ولى مى دانيم زورگويان و قلدران هرگز با منطق و استدلال آشنا نبوده اند ، به همين
دليل اين برهان گويا و نيرومند ابراهيم (عليه السلام) در قلب سردمداران نظام جبار
بابل اثر نگذاشت ، هر چند گروهى از توده مردم مستضعف را بيدار كرد ، اما مستكبران
كه پيشرفت اين منطق توحيدى را مزاحم منافع خويش مى ديدند با منطق زور و سرنيزه و
آتش به ميدان آمدند ، منطقى كه هرگز جز آن را نمى فهمند ، تكيه بر قدرت خويش كردند
و فرياد زدند براى او بناى مرتفعى بسازيد و در ميان آن
تفسير نمونه ج : 19 ص : 102
آتش بيفروزيد و او را در جهنمى سوزان بيفكنيد ! ( قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى
الجحيم ) .
از اين تعبير استفاده مى شود كه قبلا دستور داده شد چهار ديوارى بزرگى ساختند ، سپس
در درون آن آتش افروختند ، شايد به اين منظور كه هم آتش را از پراكنده شدن و خطرات
احتمالى مهار كنند ، و هم دوزخى را كه ابراهيم ، بت پرستان را با آن تهديد مى كرد
عملا به وجود آورند ! درست است كه براى سوزاندن انسانى همچون ابراهيم يك بار كوچك
هيزم كافى بود ، ولى براى اينكه سوز دل خود را از شكستن بتها فرو بنشانند ، و به
اصطلاح انتقام خويش را به حد اعلى بگيرند ، و در ضمن شكوه و عظمتى به بتها بخشند كه
آبروى بر باد رفته آنها شايد برگردد ، و نيز زهر چشمى از همه مخالفان خود بگيرند كه
اين حادثه ديگر در تاريخ بابل تكرار نگردد ، اين درياى آتش را به وجود آوردند (
توجه داشته باشيد جحيم در لغت به معنى آتشهائى است كه روى هم متراكم شده است ) .
بعضى بنيان را در اينجا به منجنيق تفسير كرده اند كه وسيله پرتاب اشياء سنگين از
فاصله هاى دور بود ، ولى غالب مفسران همان تفسير اول را برگزيده اند كه بنيان همان
ساختمان و چهار ديوارى بزرگ است .
در اينجا قرآن به ريزه كاريها و جزئيات اين مساله كه در سوره انبياء آمده است اشاره
نمى كند ، تنها در يك جمع بندى فشرده و جالب پايان اين ماجرا را چنين بيان مى كند :
آنها براى نابودى ابراهيم نقشه دقيقى طرح كرده بودند ، ولى ما آنها را پست و مغلوب
ساختيم ( فارادوا به كيدا فجعلناهم الاسفلين ) .
كيد در اصل به معنى هر گونه چاره انديشى است ، خواه در طريق صحيح باشد يا غلط ، هر
چند غالبا در موارد مذموم استعمال مى شود ، و با توجه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 103
به اينكه در اينجا به صورت نكره آمده ، نكره اى كه دلالت بر عظمت و اهميت مى كند ،
اشاره به نقشه وسيع و گسترده اى است كه آنها براى نابود ساختن ابراهيم و برچيدن
اثرات تبليغ قولى و عملى او طرح كرده بودند .
آرى خداوند آنها را اسفل و پائين قرار داد ، و ابراهيم را در مرتبه اعلى همانگونه
كه منطقش برترى داشت در حادثه آتش سوزى نيز خدا او را برتر قرار داد ، و دشمنان
نيرومندش را به سقوط كشانيد ، آتش را بر او سرد و سالم ساخت و بى آنكه حتى يك تار
موى او بسوزد از آن درياى آتش سالم به درآمد ! يك روز نوح را از غرق نجات مى دهد ،
و روز ديگر ابراهيم را از حرق تا روشن كند آب و آتش سر بر فرمان او دارند و آنچه مى
گويد خدا آن مى كنند .
ابراهيم (عليه السلام) از اين حادثه هولناك و توطئه خطرناكى كه دشمن براى او چيده
بود سالم و سربلند بيرون آمد ، و چون رسالت خود را در بابل پايان يافته مى ديد
تصميم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت و گفت من به سوى پروردگارم مى روم ، او مرا
هدايت خواهد كرد ( و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين ) .
بديهى است خداوند مكانى ندارد اما مهاجرت از محيط آلوده به محيط پاك مهاجرت به سوى
خدا است .
مهاجرت به سرزمين انبياء و اوليا و كانونهاى وحى الهى مهاجرت به سوى خدا است
همانگونه كه سفر به مكه سفر الى الله ناميده مى شود .
بعلاوه مهاجرت براى انجام وظيفه و رسالت الهى سفر به سوى دوست محسوب مى گردد ، و در
اين سفر ، هادى و راهنما در همه جا خدا است .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 104
و در اينجا نخستين تقاضايش از خدا كه در آيات فوق منعكس است تقاضاى فرزند صالح بود
، فرزندى كه بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد ، و برنامه هاى نيمه تمامش را به
پايان برساند ، اينجا بود كه عرض كرد : پروردگارا ! به من از فرزندان صالح ببخش (
رب هب لى من الصالحين ) .
چه تعبير جالبى فرزند صالح و شايسته ، شايسته از نظر اعتقاد و ايمان ، شايسته از
نظر گفتار و عمل ، و شايسته از تمام جهات .
قابل توجه اينكه يك جا ابراهيم خودش تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد ، چنانكه
قرآن از قول او نقل مى كند : رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين : پروردگارا ! به من
علم و دانش مرحمت فرما ، و مرا به صالحان ملحق كن ( شعراء - 83 ) .
و در اينجا تقاضا مى كند كه فرزندان صالح به من مرحمت فرما ، چرا كه صالح وصفى است
جامع كه تمام شايستگى هاى يك انسان كامل در آن جمع است .
خداوند نيز اين دعا را مستجاب كرد ، و فرزندان صالحى همچون اسماعيل و اسحاق به او
مرحمت فرمود ، چنانكه در آيات بعد همين سوره مى خوانيم و بشرناه باسحاق نبيا من
الصالحين ما او را بشارت داديم به تولد اسحق پيامبرى از صالحان .
و در مورد اسماعيل مى گويد : و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل كل من الصابرين و
ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين : و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را به ياد آور
كه همه از صابران بودند ، و ما آنها را در رحمت خود وارد كرديم چرا كه از صالحان
بودند ( انبياء - 86 و 85 ) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 105
نكته ها :
1 - خالق همه چيز او است
در آيات مورد بحث خوانديم و الله خلقكم و ما تعملون : ابراهيم به بت پرستان مى گويد
هم خودتان مخلوق خدا هستيد و هم بتهاى ساختگى شما .
بعضى آيه فوق را توجيهى براى مذهب فاسد جبر پنداشته اند ( به اين ترتيب كه ما در
جمله ما تعملون را ما مصدريه گرفته اند و گفته اند : مفهوم جمله اين مى شود كه
خداوند شما و اعمالتان را آفريده است ، و هنگامى كه اعمال ما مخلوق خدا است پس ما
از خودمان اختيارى نداريم .
اين سخن از چند جهت بى اساس است : اولا چنانكه گفتيم منظور از ما تعملون در اينجا
بتهائى است كه با دست خود مى ساختند ، نه اعمال انسانها ، و بدون شك آنها اين مواد
را از عالم خلقت مى گرفتند ولى به آن شكل مى دادند ( بنابر اين ما ما موصوله است )
.
ثانيا اگر مفهوم آيه آن باشد كه آنها پنداشته اند دليلى مى شد به نفع بت پرستان ،
نه بر ضد آنها ، چرا كه آنها مى توانستند بگويند چون عمل بت سازى و بت پرستى ما را
خدا آفريده پس ما در اين ميان بى تقصير هستيم ! .
ثالثا به فرض اينكه معنى آيه چنين باشد باز دليل بر جبر نيست ، زيرا در عين آزادى
اراده و اختيار باز هم به يك معنى خداوند خالق اعمال ما است ، چرا كه اين آزادى
اراده و قدرت بر تصميم گيرى و نيروهاى جسمى و فكرى و مادى و معنوى را چه كسى به ما
داده است جز خدا ؟ پس خالق او است در عين اينكه فعل ، فعل اختيارى ما است .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 106
2 - هجرت ابراهيم (عليه السلام)
بسيارى از پيامبران در طول عمر خود براى اداى رسالت خويش اقدام به هجرت كردند كه از
جمله آنها ابراهيم بود كه در آيات مختلف قرآن روى مساله هجرت او تكيه شده است .
از جمله در سوره عنكبوت آيه 26 مى خوانيم : و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز
الحكيم : گفت من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است و قرآن اين
سخن را بعد از مساله آتش سوزى ابراهيم در آنجا آورده است .
حقيقت اين است كه رهبران الهى هنگامى كه رسالت خويش را در يك نقطه به اتمام مى
رساندند ، و يا محيط را آماده براى گسترش دعوت خويش نمى ديدند ، براى اينكه رسالت
آنها متوقف نگردد دست به مهاجرت مى زدند ، و اين مهاجرتها سرچشمه بركات فراوانى در
طول تاريخ اديان شد ، تا آنجا كه تاريخ اسلام از نظر ظاهر و معنا بر محور هجرت
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دور مى زند ، و اگر هجرت نبود اسلام در باتلاق بت
پرستان مكه براى هميشه فرو رفته بود .
هجرت بود كه به اسلام و مسلمين جان تازه داد ، و همه چيز را به نفع آنها دگرگون
ساخت ، و بشريت را در مسير جديدى قرار داد .
بلكه به يك معنى هجرت يك برنامه عمومى براى فرد فرد مؤمنان است كه هر وقت در طول
زندگى آنها محيط را نامناسب براى اهداف مقدس خود ديدند و آن را به صورت باتلاق عفن
يافتند كه همه چيز در آن مى پوسد موظف به هجرتند بايد رخت سفر بربندند و به سرزمين
آماده ترى كوچ كنند كه ملك خدا محدود نيست .
اما هجرت پيش از آنكه جنبه برون ذاتى داشته باشد جنبه درون ذاتى دارد ، نخست در
درون دل و جان هجرتى بايد كرد ، هجرت از آلودگيها به سوى پاكيها ، هجرت از شرك به
ايمان و هجرت از گناه به طاعت
تفسير نمونه ج : 19 ص : 107
پروردگار بزرگ .
اين هجرت درونى سرآغازى خواهد بود براى تحول فرد و جامعه ، و مقدمه اى براى هجرت
برونى در جلد چهارم تفسير نمونه بحث مشروحى پيرامون اسلام و مهاجرت ذيل آيه 100
سوره نساء صفحه 89 به بعد آورده ايم .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 108
فَبَشرْنَهُ بِغُلَم حَلِيم(101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السعْىَ قَالَ يَبُنىَّ
إِنى أَرَى فى الْمَنَامِ أَنى أَذْبحُك فَانظرْ مَا ذَا تَرَى قَالَ يَأَبَتِ
افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصبرِينَ(102) فَلَمَّا
أَسلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ(103) وَ نَدَيْنَهُ أَن يَإِبْرَهِيمُ(104) قَدْ
صدَّقْت الرُّءْيَا إِنَّا كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(105) إِنَّ هَذَا لهَُوَ
الْبَلَؤُا الْمُبِينُ(106) وَ فَدَيْنَهُ بِذِبْح عَظِيم(107) وَ تَرَكْنَا
عَلَيْهِ فى الاَخِرِينَ(108) سلَمٌ عَلى إِبْرَهِيمَ(109) كَذَلِك نجْزِى
الْمُحْسِنِينَ(110)
تفسير نمونه ج : 19 ص : 109
ترجمه :
101 - ما او ( ابراهيم ) را به نوجوانى بردبار و پر استقامت بشارت داديم .
102 - هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت : فرزندم من در خواب ديدم كه
بايد تو را ذبح كنم ! بنگر نظر تو چيست ؟ گفت : پدرم هر چه دستور دارى اجرا كن ، به
خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت !
103 - هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد ...
104 - او را ندا داديم كه اى ابراهيم !
105 - آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى ، ما اينگونه نيكوكاران را جزا مى
دهيم .
106 - اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است .
107 - ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم .
108 - و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى گذارديم .
109 - سلام بر ابراهيم باد !
110 - اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
تفسير : ابراهيم در قربانگاه
در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه ابراهيم بعد از اداى رسالت خويش در بابل از آنجا
هجرت كرد ، و نخستين تقاضايش از پروردگار اين بود كه فرزند صالحى به او عطا فرمايد
، زيرا تا آن روز صاحب فرزندى نشده بود .
نخستين آيه مورد بحث سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده ، مى گويد : ما
او را به نوجوانى حليم و بردبار و پر استقامت بشارت داديم ( فبشرناه بغلام حليم ) .
در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است : بشارت تولد فرزندى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 110
پسر ، و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى ، و بشارت به صفت والاى حلم .
در تفسير حليم گفته اند كسى است كه در عين توانائى در هيچ كارى قبل از وقتش شتاب
نمى كند ، و در كيفر مجرمان عجله اى به خرج نمى دهد .
روحى بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلط است .
راغب در مفردات مى گويد : حلم به معنى خويشتندارى به هنگام هيجان غضب است ، و از
آنجا كه اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود گاه به معنى عقل و خرد نيز به كار رفته
، و گر نه معنى حقيقى حلم همان است كه در اول گفته شد ، ضمنا از اين توصيف استفاده
مى شود كه خداوند بشارت بقاى اين فرزند را تا زمانى كه به سنى برسد كه قابل توصيف
به حلم باشد داده است ، و چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد او مقام حليم بودن خود را
به هنگام ماجراى ذبح نشان داد ، همانگونه كه ابراهيم نيز حليم بودن خود را در آن
هنگام ، و هم در موقع آتش سوزى آشكار ساخت .
قابل توجه اينكه واژه حليم پانزده مرتبه در قرآن مجيد تكرار شده ، و غالبا وصفى است
براى خداوند جز در دو مورد كه به صورت توصيفى براى ابراهيم و فرزندش در كلام خدا
آمده است ، و در يك مورد توصيفى است براى شعيب از زبان ديگران .
واژه غلام به عقيده بعضى به هر كودكى قبل از رسيدن به سن جوانى گفته مى شود و بعضى
آن را به كودكى كه از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسيده است اطلاق كرده اند .
از تعبيرات مختلفى كه در لغت عرب آمده مى توان استفاده كرد كه غلام حد فاصل ميان
طفل ( كودك ) و شاب ( جوان ) است كه در زبان فارسى از آن تعبير به نوجوان مى كنيم .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 111
سرانجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد ، و قلب پدر را كه در انتظار
فرزندى صالح سالها چشم به راه بود روشن ساخت ، دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به
سن نوجوانى رسيد .
در اينجا قرآن مى گويد : هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد ( فلما بلغ معه
السعى ) .
يعنى به مرحله اى رسيد كه مى توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش
كند و او را يارى دهد .
بعضى سعى را در اينجا به معنى عبادت و كار براى خدا دانسته اند ، البته سعى مفهوم
وسيعى دارد كه اين معنى را نيز شامل مى شود ولى منحصر به آن نيست ، و تعبير معه (
با پدرش ) نشان مى دهد كه منظور معاونت پدر در امور زندگى است .
به هر حال به گفته جمعى از مفسران ، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود كه ابراهيم خواب
عجيب و شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر
عظيم الشان است ، در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند
يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد .
ابراهيم وحشت زده از خواب بيدار شد ، مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از
وسوسه هاى شيطانى دور است ، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه
تاكيدى بود بر لزوم اين امر و فوريت آن .
مى گويند نخستين بار در شب ترويه ( شب هشتم ماه ذى الحجه ) اين خواب را ديد ، و در
شبهاى عرفه و شب عيد قربان ( نهم و دهم ذى الحجه ) خواب تكرار گرديد ، لذا براى او
كمترين شكى باقى نماند كه اين فرمان قطعى خدا است .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 112
ابراهيم كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرافراز بيرون آمده بود ، اين بار نيز
بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد ، و فرزندى را كه يك عمر در انتظارش
بوده و اكنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد ! ولى بايد قبل از هر چيز
فرزند را آماده اين كار كند ، رو به سوى او كرد و گفت : فرزندم من در خواب ديدم كه
بايد تو را ذبح كنم ، بنگر نظر تو چيست ؟ ! ( قال يا بنى انى ارى فى المنام انى
اذبحك فانظر ما ذا ترى ) .
فرزندش كه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين
عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود ، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان
الهى استقبال كرد ، و با صراحت و قاطعيت گفت : پدرم هر دستورى به تو داده شده است
اجرا كن ( قال يا ابت افعل ما تؤمر ) .
و از ناحيه من فكر تو راحت باشد كه به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت ( ستجدنى
ان شاء الله من الصابرين ) .
اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه كاريهائى در آن نهفته است ؟ .
از يكسو پدر با صراحت مساله ذبح را با فرزند 13 ساله مطرح مى كند و از او نظرخواهى
مى كند ، براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مى شود ، او هرگز نمى خواهد
فرزندش را بفريبد ، و كوركورانه به اين ميدان بزرگ امتحان دعوت كند ، او مى خواهد
فرزند نيز در اين پيكار بزرگ با نفس شركت جويد ، و لذت تسليم و رضا را همچون پدر
بچشد ! از سوى ديگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد ، نمى گويد
مرا ذبح كن ، بلكه مى گويد هر ماموريتى دارى انجام ده ، من تسليم امر و فرمان او
هستم ، و مخصوصا پدر را با خطاب يا ابت ! ( اى پدر ! ) مخاطب مى سازد ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 113
تا نشان دهد اين مساله از عواطف فرزندى و پدرى سر سوزنى نمى كاهد كه فرمان خدا حاكم
بر همه چيز است .
و از سوى سوم مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عالى ترين وجهى نگه مى دارد ،
هرگز به نيروى ايمان و اراده و تصميم خويش تكيه نمى كند ، بلكه بر مشيت خدا و اراده
او تكيه مى نمايد و با اين عبارت از او توفيق پايمردى و استقامت مى طلبد .
و به اين ترتيب هم پدر و هم پسر نخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى
گذرانند .
در اين ميان چه ها گذشت ؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده ، و تنها روى نقاط حساس اين
ماجراى عجيب انگشت مى گذارد .
بعضى نوشته اند : فرزند فداكار براى اينكه پدر را در انجام اين ماموريت كمك كند ، و
هم از رنج و اندوه مادر بكاهد ، هنگامى كه او را به قربانگاه در ميان كوههاى خشك و
سوزان سرزمين منى آورد به پدر گفت : پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان
الهى دست و پا نزنم ، مى ترسم از پاداشم كاسته شود ! پدر جان كارد را تيز كن و با
سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من ( و بر تو ) آسانتر باشد ! پدرم قبلا پيراهنم
را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود ، چرا كه بيم دارم چون مادرم آنرا ببيند
عنان صبر از كفش بيرون رود .
آنگاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه
باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى او است ، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت ، و
هر گاه دلتنگ شود آنرا در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 114
لحظه هاى حساسى فرا رسيد ، فرمان الهى بايد اجرا مى شد ، ابراهيم كه مقام تسليم
فرزند را ديد او را در آغوش كشيد ، و گونه هايش را بوسه داد ، و هر دو در اين لحظه
به گريه افتادند ، گريه اى كه بيانگر عواطف و مقدمه شوق لقاى خدا بود .
قرآن همين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد : هنگامى كه هر دو تسليم و
آماده شدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاك نهاد ... ( فلما اسلما و تله للجبين ) .
باز قرآن اينجا را به اختصار برگزار كرده و به شنونده اجازه مى دهد تا با امواج
عواطفش قصه را همچنان دنبال كند .
بعضى گفته اند منظور از جمله تله للجبين اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهاد خودش
بر خاك نهاد ، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدرى به هيجان در آيد و مانع
اجراى فرمان خدا شود ! به هر حال ابراهيم صورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به
حركت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو
رفته بود ، و تنها عشق خدا بود كه او را در مسيرش بى ترديد پيش مى برد .
اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد ! ... ابراهيم در حيرت فرو
رفت بار ديگر كارد را به حركت در آورد ولى باز كارگر نيفتاد ، آرى ابراهيم خليل مى
گويد : ببر ! اما خداوند خليل فرمان مى دهد نبر ! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد
.
|