بعدی
تفسير نمونه ج : 19 ص : 115
اينجا است كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده ، مى
گويد : در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم ( و ناديناه ان يا ابراهيم ) .
آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى ( قد صدقت الرؤيا ) .
ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم ( انا كذلك نجزى المحسنين ) .
هم به آنها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم ، و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان از
دست برود ، آرى كسى كه سر تا پا تسليم فرمان ما است و نيكى را به حد اعلا رسانده جز
اين پاداشى نخواهد داشت .
سپس مى افزايد : اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است ( ان هذا لهو البلاء المبين ) .
ذبح كردن فرزند با دست خود ، آنهم فرزندى برومند و لايق ، براى پدرى كه يك عمر در
انتظار چنين فرزندى بوده ، كار ساده و آسانى نيست ، چگونه مى توان دل از چنين
فرزندى بركند ؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بى آنكه خم به ابرو آورد به
امتثال اين فرمان بشتابد ، و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد ، بطورى كه
از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند ؟ و از آن عجيب تر تسليم مطلق
اين نوجوان در برابر اين فرمان بود ، كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف
پروردگار و تسليم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت .
لذا در بعضى از روايات آمده است هنگامى كه اين كار انجام گرفت جبرئيل
تفسير نمونه ج : 19 ص : 116
( از روى اعجاب ) صدا زد : الله اكبر الله اكبر ! ... و فرزند ابراهيم صدا زد : لا
اله الا الله ، و الله اكبر ! ... و پدر قهرمان فداكار نيز گفت : الله اكبر و لله
الحمد .
و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى گوئيم .
اما براى اينكه برنامه ابراهيم ناتمام نماند ، و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و
آرزوى ابراهيم برآورده شود ، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و
سنتى براى آيندگان در مراسم حج و سرزمين منى از خود بگذارد ، چنانكه قرآن مى گويد :
ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم ( و فديناه بذبح عظيم ) .
در اينكه عظمت اين ذبح از چه نظر بوده از نظر جسمانى و ظاهرى ؟ و يا از جهت اينكه
فداى فرزند ابراهيم شد ؟ و يا از نظر اينكه براى خدا و در راه خدا بود ؟ و يا از
اين نظر كه اين قربانى از سوى خدا براى ابراهيم فرستاده شد ؟ مفسران گفتگوههاى
فراوانى دارند ، ولى هيچ مانعى ندارد كه تمام اين جهات در ذبح عظيم جمع ، و از
ديدگاههاى مختلف داراى عظمت باشد .
يكى از نشانه هاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان سال به سال وسعت بيشترى
يافته ، و الان در هر سال بيش از يك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره
اش را زنده نگه مى دارد .
فدينا از ماده فدا در اصل به معنى قرار دادن چيزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از
شخص يا چيز ديگر است ، لذا مالى را كه براى آزاد كردن اسير مى دهند فديه مى گويند ،
و نيز كفاره اى را كه بعضى از بيماران بجاى روزه مى دهند به اين نام ناميده مى شود
.
تفسير نمونه ج : 19 ص : 117
در اينكه اين قوچ بزرگ چگونه به ابراهيم (عليه السلام) داده شد بسيارى معتقدند
جبرئيل آورد ، بعضى نيز گفته اند از دامنه كوههاى منى سرازير شد ، هر چه بود به
فرمان خدا و به اراده او بود .
نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود ، بلكه خاطره
آن را جاويدان ساخت ، چنانكه در آيه بعد مى گويد : ما نام نيك ابراهيم را در امتهاى
بعد باقى و برقرار ساختيم ( و تركنا عليه فى الاخرين ) .
او اسوه اى شد براى همه آيندگان ، و قدوه اى براى تمام پاكبازان و عاشقان دلداده
كوى دوست ، و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان
جاودان نموديم او پدر پيامبران بزرگ ، او پدر امت اسلام و پيامبر اسلام بود .
سلام بر ابراهيم ( آن بنده مخلص و پاكباز باد ) ( سلام على ابراهيم ) .
آرى ، ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم ( كذلك نجزى المحسنين ) .
پاداشى به عظمت دنيا ، پاداشى جاودان در سراسر زمان ، پاداشى درخور سلام و درود
خداوند بزرگ ! جالب توجه اينكه جمله كذلك نجزى المحسنين يك بار اينجا ذكر شده ، و
يك بار در چند آيه قبل ، اين تكرار حتما نكته اى دارد .
ممكن است دليلش اين بوده باشد كه در مرحله اول خداوند پيروزى ابراهيم را در امتحان
بزرگش تصديق مى كند ، و كارنامه قبولى او را امضا
تفسير نمونه ج : 19 ص : 118
مى فرمايد ، اين خود جزا و پاداش بزرگى است ، و اين مهمترين مژده اى بود كه خداوند
به ابراهيم داد ، سپس مساله فدا كردن ذبح عظيم و جاودان ماندن نام و سنت او و درود
فرستادن خدا بر او را كه سه موهبت بزرگ ديگر است مطرح كرده و آن را به عنوان پاداش
نيكوكاران معرفى مى كند .
نكته ها :
1 - ذبيح الله كيست ؟
در اينكه كدام يك از فرزندان ابراهيم ( اسماعيل يا اسحق ) به قربانگاه برده شد و
لقب ذبيح الله يافت ؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است ، گروهى اسحاق را ذبيح مى دانند
، و جمعى اسماعيل را ، نظر اول را بسيارى از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران
شيعه برگزيده اند .
اما آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح اسماعيل بوده است ،
زيرا : اولا : در يكجا مى خوانيم : و بشرناه باسحاق نبيا من الصالحين : ما او را
بشارت به اسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان ( صافات 112 ) .
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اين ماجرا
و به خاطر فداكاريهاى ابراهيم به او داد ، بنابر اين ماجراى ذبح مربوط به او نبود .
بعلاوه هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد ، مفهومش اين است كه زنده مى
ماند ، و اين با مساله ذبح در كودكى سازگار نيست .
ثانيا : در آيه 71 سوره هود مى خوانيم : فبشرناه باسحق و من وراء اسحاق يعقوب : ما
او را به تولد اسحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق اين آيه نشان مى
دهد كه ابراهيم مطمئن بود اسحاق مى ماند و فرزندى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 119
همچون يعقوب از او به وجود مى آيد ، بنابر اين نوبتى براى ذبح باقى نخواهد ماند .
كسانى كه ذبيح را اسحاق مى دانند در حقيقت اين آيات را ناديده گرفته اند .
ثالثا : روايات بسيارى در منابع اسلامى آمده است كه نشان مى دهد ذبيح اسماعيل بوده
است به عنوان نمونه : در حديث معتبرى كه از پيامبر گرامى اسلام نقل شده مى خوانيم :
انا ابن الذبيحين : من فرزند دو ذبيحم و منظور از دو ذبيح يكى پدرش عبد الله است كه
عبد المطلب جد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نذر كرده بود او را براى خدا قربانى
كند سپس يكصد شتر به فرمان خدا فداء او قرار داد و داستانش مشهور است ، و ديگر
اسماعيل بود ، زيرا مسلم است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از فرزندان
اسماعيل است ، نه اسحاق .
در دعائى كه از على (عليه السلام) از پيامبر گرامى (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل
شده مى خوانيم : يا من فدا اسماعيل من الذبح : اى كسى كه فدائى براى ذبح اسماعيل
قرار دادى .
در احاديثى كه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم : هنگامى
كه سؤال كردند ذبيح كه بود فرمودند : اسماعيل .
در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده نيز مى خوانيم : لو
علم الله عز و جل شيئا اكرم من الضان لفدا به اسماعيل : اگر حيوانى بهتر از گوسفند
پيدا مى شد آنرا فديه اسماعيل قرار مى داد .
خلاصه روايات در اين زمينه بسيار است كه اگر بخواهيم همه آنها را نقل
تفسير نمونه ج : 19 ص : 120
كنيم سخن به درازا مى كشد .
در برابر اين روايات فراوان كه هماهنگ با ظاهر آيات قرآن است روايت شاذى بر ذبيح
بودن اسحاق دلالت دارد كه نمى تواند مقابله با روايات گروه اول كند ، و نه با ظاهر
آيات قرآن هماهنگ است .
از همه اينها گذشته اين مساله مسلم است كودكى را كه ابراهيم او را با مادرش به
فرمان خدا به مكه آورد و در آنجا رها نمود ، و سپس خانه كعبه را با كمك او ساخت ، و
طواف و سعى با او بجا آورد اسماعيل بود ، و اين نشان مى دهد كه ذبيح نيز اسماعيل
بوده است ، زيرا برنامه ذبح مكمل برنامه هاى فوق محسوب مى شده .
البته آنچه از كتب عهد عتيق ( تورات كنونى ) بر مى آيد اين است كه ذبيح ، اسحاق
بوده است .
و از اينجا چنين به نظر مى رسد كه بعضى از روايات غير معروف اسلامى كه اسحاق را
ذبيح معرفى مى كند تحت تاثير روايات اسرائيلى است و احتمالا از مجعولات يهود است ،
يهود چون از دودمان اسحاق بودند مايل بودند اين افتخار را براى خود ثبت كنند و از
مسلمانان كه پيامبرشان زاده اسماعيل بود سلب كنند ، هر چند از طريق انكار واقعيات
باشد ! به هر حال آنچه براى ما از همه محكمتر است ظواهر آيات قرآن است كه به خوبى
نشان مى دهد كه ذبيح اسماعيل بوده است ، گر چه براى ما تفاوتى نمى كند كه ذبيح
اسماعيل باشد يا اسحاق هر دو فرزند ابراهيم و پيامبر بزرگ خدا بودند ، هدف روشن شدن
اين ماجراى تاريخى است .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 121
2 - آيا ابراهيم مامور به ذبح فرزند بود ؟
از سؤالات مهم ديگرى كه در اين بحث براى مفسران مطرح است اين است كه آيا ابراهيم
راستى مامور به ذبح فرزند بود ، يا به مقدمات آن دستور داشت ؟ اگر مامور به ذبح
بوده ، چگونه پيش از انجام آن ، اين حكم الهى نسخ شد ؟ در حالى كه نسخ قبل از عمل
جايز نيست ، و اين معنى در علم اصول فقه اثبات شده است .
و اگر مامور به مقدمات ذبح بوده است اين افتخار مهمى نخواهد بود .
و اينكه بعضى گفته اند اهميت مساله از اينجا ناشى مى شود كه ابراهيم احتمال مى داد
بعد از انجام اين ماموريت و فراهم كردن مقدمات دستور به اصل ذبح داده شود ، و
امتحان بزرگ او همينجا بود ، مطلب جالبى به نظر نمى رسد .
به عقيده ما اين گفتگوها از اينجا ناشى مى شود كه ميان اوامر امتحانى و غير امتحانى
فرق نگذاشته اند ، امرى كه به ابراهيم شد يك امر امتحانى بود ، مى دانيم در اوامر
امتحانى اراده جدى تعلق به اصل عمل نگرفته است ، بلكه هدف آن است كه روشن شود شخص
مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت فرمان دارد ؟ و اين در جائى است كه شخص مورد
آزمايش از اسرار پشت پرده آگاه نيست .
و به اين ترتيب در اينجا نسخ واقع نشده است كه در صحت آن قبل از عمل بحث و گفتگو
شود .
و اگر مى بينيم خداوند بعد از اين ماجرا به ابراهيم مى گويد : قد صدقت الرؤيا :
خوابى را كه ديده بودى تحقق بخشيدى به خاطر آن است كه آنچه در توان داشت در زمينه
ذبح فرزند دلبند انجام داد ، و آمادگى روحى خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوت
رسانيد و از عهده اين آزمايش به خوبى برآمد .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 122
3 - چگونه خواب ابراهيم مى توانست حجت باشد ؟
در مورد خواب و خواب ديدن سخن بسيار است كه ما شرح مبسوطى از آن را در تفسير سوره
يوسف ذيل آيه 4 آورديم .
آنچه در اينجا لازم است به آن توجه شود اين است كه چگونه ابراهيم خواب را حجت دانست
و آن را معيار عمل خود قرار داد ؟ در پاسخ اين سؤال گاه گفته مى شود كه خوابهاى
انبياء هرگز خواب شيطانى ، يا مولود فعاليت قوه واهمه نيست بلكه گوشه اى از برنامه
نبوت و وحى آنها است .
و به تعبير ديگر ارتباط انبياء با مصدر وحى گاهى به صورت القاء به قلب است .
و گاه از طريق ديدن فرشته وحى .
و گاه از راه شنيدن امواج صوتى كه به فرمان خدا ايجاد شده .
و گاه از طريق خواب است .
و به اين ترتيب در خوابهاى آنها هيچگونه خطا و اشتباهى رخ نمى دهد ، و آنچه در خواب
مى بينند درست همانند چيزى است كه در بيدارى مى بينند .
و گاه گفته مى شود كه ابراهيم (عليه السلام) در حال بيدارى از طريق وحى آگاهى يافت
كه بايد به خوابى كه در زمينه ذبح مى بيند عمل كند .
و گاه گفته مى شود : قرائن مختلفى كه در اين خواب بود ، و از جمله اينكه در سه شب
متوالى عينا تكرار شد ، براى او علم و يقين ايجاد كرد كه اين يك ماموريت الهى است و
نه غير آن .
به هر حال همه اين تفسيرها ممكن است صحيح باشد و منافاتى با هم ندارد و مخالف ظواهر
آيات نيز نمى باشد .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 123
4 - وسوسه هاى شيطان در روح بزرگ ابراهيم اثر نگذاشت
از آنجا كه امتحان ابراهيم يكى از بزرگترين امتحانات در طول تاريخ بود ، امتحانى كه
هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خدا تهى كند ، و عشق الهى را در سراسر قلب
او پرتوافكن سازد ، طبق بعضى از روايات شيطان به دست و پا افتاد ، كارى كند كه
ابراهيم از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد ، گاه به سراغ مادرش هاجر آمد ، و به او
گفت مى دانى ابراهيم چه در نظر دارد ؟ مى خواهد فرزندش را امروز سر ببرد ! هاجر گفت
: برو سخن محال مگو كه او مهربانتر از اين است كه فرزند خود را بكشد ، اصولا مگر در
دنيا انسانى پيدا مى شود كه فرزند خود را با دست خود ذبح كند ؟ شيطان به وسوسه خود
ادامه داد و گفت او مدعى است خدا دستورش داده .
هاجر گفت : اگر خدا دستورش داده پس بايد اطاعت كند و جز رضا و تسليم راهى نيست ! !
گاهى به سراغ فرزند آمد و به وسوسه او مشغول شد از آن هم نتيجه اى نگرفت ، چون
اسماعيل را يك پارچه تسليم و رضا يافت .
سرانجام به سراغ پدر آمد و به او گفت ابراهيم ! خوابى را كه ديدى خواب شيطانى است !
اطاعت شيطان مكن ! ابراهيم كه در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت بر او فرياد زد
دور شو اى دشمن خدا .
در حديث ديگرى آمده است : ابراهيم نخست به مشعر الحرام آمد تا پسر را قربانى كند ،
شيطان به دنبال او شتافت ، او به محل جمره اولى آمد شيطان به دنبال او آمد ،
ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب كرد ، هنگامى كه به
تفسير نمونه ج : 19 ص : 124
جمره دوم رسيد باز شيطان را مشاهده نمود هفت سنگ ديگر بر او انداخت ، تا به جمره
عقبه آمد هفت سنگ ديگر بر او زد ( و او را براى هميشه از خود مايوس ساخت ) .
و اين نشان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين در ميدانهاى بزرگ امتحان نه از يكسو كه از
جهات مختلف صورت مى گيرد ، هر زمان به رنگى ، و از طريقى مردان خدا بايد ابراهيموار
شياطين را در همه چهره ها بشناسند ، و از هر طريق وارد شوند راه را بر آنها ببندند
و سنگسارشان كنند ، و چه درس بزرگى ؟ !
5 - فلسفه تكبيرات در منى
مى دانيم از دستورهائى كه در مورد عيد اضحى در روايات اسلامى آمده است تكبيرات
مخصوصى است كه همه مسلمانان ، چه آنها كه در مراسم حج شركت كرده اند و در منى هستند
، و چه آنها كه در ساير نقاط مى باشند ، بعد از نمازها مى گويند ( منتهى كسانى كه
در منى باشند بعد از 15 نماز كه نخستين آن نماز ظهر روز عيد است ، و كسانى كه در
غير منى باشند بعد از 10 نماز تكرار مى كنند ) و صورت تكبيرات چنين است : الله اكبر
، الله اكبر ، لا اله الا الله ، و الله اكبر ، الله اكبر ، و لله الحمد ، الله
اكبر على ما هدانا ، و هنگامى كه اين دستور را با حديثى كه سابقا نقل كرديم مقايسه
مى كنيم مى بينيم در حقيقت اين تكبيرات مجموعه اى است از تكبيرات جبرئيل و اسماعيل
و پدرش ابراهيم و چيزى افزون بر آن .
و به تعبير ديگر اين تعبيرات خاطره پيروزى ابراهيم و اسماعيل را در آن ميدان بزرگ
آزمايش در نظرها زنده مى كند ، و به همه مسلمانان چه در منى و چه در غير منى الهام
مى بخشد .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 125
ضمنا از روايات اسلامى معلوم مى شود كه نام گذارى سرزمين منى به اين اسم به خاطر آن
است كه ابراهيم هنگامى كه به اين سرزمين رسيد و از عهده امتحان برآمد جبرئيل به او
گفت هر چه مى خواهى از پروردگارت بخواه ، او از خدا تمنى كرد كه دستور دهد به عنوان
فداى فرزندش اسماعيل قوچى را ذبح كند ، و اين تمناى او انجام شد .
6 - حج يك عبادت مهم انسان ساز
سفر حج در حقيقت يك هجرت بزرگ است ، يك سفر الهى است ، يك ميدان گسترده خودسازى و
جهاد اكبر است .
مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد كه عميقا با خاطره مجاهدات ابراهيم و
فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر آميخته است ، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از
اين نكته غفلت كنيم بسيارى از مراسم آن به صورت معما در مى آيد ، آرى كليد حل اين
معما توجه به اين آميختگى عميق است .
هنگامى كه در قربانگاه در سرزمين منى مى آئيم تعجب مى كنيم اين همه قربانى براى
چيست ؟ اصولا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه يك عبادت باشد ؟ ! اما
هنگامى كه مساله قربانى ابراهيم را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش و شيرين
ترين ثمره عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار كرد ، و بعدا سنتى به عنوان
قربانى در منى به وجود آمد ، به فلسفه اين كار پى مى بريم .
قربانى كردن رمز گذشت از همه چيز در راه معبود است ، قربانى كردن مظهرى است براى
تهى نمودن قلب از غير ياد خدا ، و هنگامى مى توان از اين مناسك بهره تربيتى كافى
گرفت كه تمام صحنه ذبح اسماعيل و روحيات اين پدر
تفسير نمونه ج : 19 ص : 126
و پسر به هنگام قربانى در نظر مجسم شود ، و آن روحيات در وجود انسان پرتو افكن گردد
.
هنگامى كه به سراغ جمرات ( سه ستون سنگى مخصوصى كه حجاج در مراسم حج آنها را
سنگباران مى كنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند ) اين معما
در نظر ما خودنمائى مى كند كه پرتاب اينهمه سنگ به يك ستون بى روح چه مفهومى مى
تواند داشته باشد ؟ و چه مشكلى را حل مى كند ؟ اما هنگامى كه به خاطر مى آوريم
اينها ياد آور خاطره مبارزه ابراهيم قهرمان توحيد با وسوسه هاى شيطان است كه سه بار
بر سر راه او ظاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان جهاد اكبر گرفتار سستى و
ترديد كند ، اما هر زمان ابراهيم قهرمان او را با سنگ از خود دور ساخت ، محتواى اين
مراسم روشنتر مى شود .
مفهوم اين مراسم اين است كه همه شما نيز در طول عمر در ميدان جهاد اكبر با وسوسه
هاى شياطين روبرو هستيد ، و تا آنها را سنگ سار نكنيد و از خود نرانيد پيروز
نخواهيد شد .
اگر انتظار داريد كه خداوند بزرگ همانگونه كه سلام بر ابراهيم فرستاده و مكتب و ياد
او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى كند بايد خط او را تداوم بخشيد .
و يا هنگامى كه به صفا و مروه مى آئيم و مى بينيم گروه گروه مردم از اين كوه كوچك
به آن كوه كوچكتر مى روند ، و از آنجا به اين باز مى گردند ، و بى آنكه چيزى به دست
آورده باشند اين عمل را تكرار مى كنند ، گاه مى دوند ، و گاه راه مى روند ، مسلما
تعجب مى كنيم كه اين ديگر چه كارى است ، و چه مفهومى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 127
مى تواند داشته باشد ؟ ! اما هنگامى كه به عقب بر مى گرديم ، و داستان سعى و تلاش
آن زن با ايمان هاجر را براى نجات جان فرزند شيرخوارش اسماعيل در آن بيابان خشك و
سوزان به خاطر مى آوريم كه چگونه بعد از اين سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش
رسانيد ، چشمه زمزم از زير پاى نوزادش جوشيدن گرفت ، ناگهان چرخ زمان به عقب بر مى
گردد ، پرده ها كنار مى رود ، و خود را در آن لحظه در كنار هاجر مى بينيم ، و با او
در سعى و تلاشش همگام مى شويم كه در راه خدا بى سعى و تلاش كسى به جائى نمى رسد ! و
به آسانى مى توان از آنچه گفتيم نتيجه گرفت كه حج را بايد با اين رموز تعليم داد ،
و خاطرات ابراهيم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد ، تا هم فلسفه آن درك
شود و هم اثرات عميق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتوافكن گردد ، كه بدون آن آثار ،
قشرى بيش نيست .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 128
إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ(111) وَ بَشرْنَهُ بِإِسحَقَ نَبِيًّا
مِّنَ الصلِحِينَ(112) وَ بَرَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسحَقَ وَ مِن
ذُرِّيَّتِهِمَا محْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ(113)
ترجمه :
111 - او ( ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است .
112 - ما او را به اسحاق ، پيامبرى صالح ، بشارت داديم .
113 - ما به او و اسحاق بركت داديم ، و از دودمان آنها افرادى نيكوكار به وجود
آمدند و افرادى كه آشكارا به خود ستم كردند .
تفسير :
ابراهيم بنده مؤمن خدا
سه آيه فوق آخرين آياتى است كه ماجراى ابراهيم و فرزندانش را تعقيب و تكميل مى كند
، و در حقيقت هم بيان دليلى است بر آنچه گذشت و هم نتيجه اى براى آن .
نخست مى گويد : او ( ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است ( انه من عبادنا المؤمنين
) .
در حقيقت اين جمله دليلى است بر آنچه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگر
ابراهيم همه هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يكجا در طبق
تفسير نمونه ج : 19 ص : 129
اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق و قويش بود .
آرى همه اينها از جلوه هاى ايمان است و ايمان چه جلوه هاى عجيبى دارد ! در ضمن اين
تعبير به ماجراى ابراهيم و فرزندش گسترش و تعميم مى دهد ، و آنرا از صورت يك واقعه
شخصى و خصوصى بيرون مى آورد ، و نشان مى دهد هر كجا ايمان است ايثار و عشق و
فداكارى و گذشت است .
ابراهيم همان را مى پسنديد كه خدا مى پسنديد و همان را مى خواست كه خدا مى خواست ،
و هر مؤمنى مى تواند چنين باشد .
سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم سخن مى گويد : مى فرمايد : ما او را بشارت
داديم به اسحاق ، كه مقدر بود پيامبر گردد و از صالحان شود ( و بشرناه باسحق نبيا
من الصالحين ) .
با توجه به آيه : فبشرناه بغلام حليم كه در آغاز اين ماجرا ذكر شده به خوبى روشن مى
شود كه اين دو بشارت مربوط به دو فرزند است ، اگر بشارت اخير طبق صريح آيه مورد بحث
مربوط به اسحاق است پس غلام حليم ( نوجوان بردبار شكيبا ) حتما اسماعيل است ، و
آنها كه اصرار دارند ذبيح را اسحاق بدانند هر دو آيه را اشاره به يك مطلب دانسته
اند با اين تفاوت كه آيه اول را بيان اصل بشارت فرزند مى دانند و آيه دوم را بشارت
به نبوت مى دانند ولى اين معنى بسيار بعيد است و آيات فوق به وضوح مى گويد كه اين
دو بشارت مربوط به دو فرزند بوده است ( دقت كنيد ) .
از اين گذشته بشارت نبوت نشان مى دهد كه اسحاق بايد زنده بماند و وظائف نبوت را
انجام دهد ، و اين با مساله ذبح سازگار نيست .
جالب اين است كه در اينجا بار ديگر به عظمت مقام صالحان برخورد مى كنيم ، كه در
توصيف اسحاق مى فرمايد مى بايست پيامبر شود و از صالحان
تفسير نمونه ج : 19 ص : 130
گردد و چه والاست مقام صالحان در پيشگاه خداوند بزرگ ؟ و در آخرين آيه ، سخن از
بركتى در ميان است كه خدا به ابراهيم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت ، مى فرمايد : ما
به او و اسحاق بركت داديم ( و باركنا عليه و على اسحاق ) .
اما بركت در چه چيز ؟ توضيحى براى آن داده نشده ، و مى دانيم معمولا هنگامى كه فعلى
به صورت مطلق مى آيد و قيد و شرطى در آن نيست معنى عموم را مى رساند ، بنابر اين
بركت در همه چيز را شامل مى شود ، در عمر و زندگى ، در نسلهاى آينده ، در تاريخ و
مكتب و در همه چيز .
اصولا بركت در اصل از برك ( بر وزن درك ) به معنى سينه شتر است و هنگامى كه شتر
سينه خود را بر زمين مى افكند همين ماده در مورد او به كار مى رود ( برك البعير ) .
و تدريجا اين ماده در معنى ثبوت و دوام چيزى به كار رفته است ، بركه آب را نيز از
آن جهت بركه گويند كه آب در آن ثابت است ، و مبارك را از اين نظر مبارك مى گويند كه
خير آن باقى و برقرار است .
از اينجا روشن مى شود كه آيه مورد بحث اشاره به ثبوت و دوام نعمتهاى الهى بر
ابراهيم و اسحق ( و خاندانشان ) مى باشد و يكى از بركاتى كه خداوند بر ابراهيم و
اسحاق داد اين بود كه تمام انبياى بنى اسرائيل از دودمان اسحاق به وجود آمدند در
حالى كه پيامبر بزرگ اسلام از دودمان اسماعيل است .
اما براى اينكه توهم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبه نسب و قبيله دارد
بلكه در ارتباط با مذهب و مكتب و ايمان است ، در آخر آيه مى افزايد : از دودمان اين
دو ، افرادى نيكوكار به وجود آمدند ، و هم افرادى كه به خاطر عدم ايمان ، آشكارا به
خود ستم كردند ( من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين ) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 131
محسن در اينجا به معنى مؤمن و مطيع فرمان خدا است ، و چه احسان و نيكوكارى از اين
برتر تصور مى شود ؟ و ظالم به معنى كافر و گنهكار است و تعبير به لنفسه اشاره به
اين است كه كفر و گناه در درجه اول ظلم بر خويشتن است ، آنهم ظلمى واضح و آشكار .
و به اين ترتيب آيه فوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما از فرزندان
انبياء هستيم پاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهائى افتخار نيست ، مگر اينكه
در سايه پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد .
شاهد اين سخن حديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده
كه خطاب به بنى هاشم فرمود : لا ياتينى الناس باعمالهم و تاتونى بانسابكم ! اى بنى
هاشم نكند در روز قيامت مردم با اعمالشان به سراغ من بيايند و شما با انساب و پيوند
خويشاونديتان ! ( آنها پيوند مكتبى داشته باشند و شما پيوند جسمانى .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 132
وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هَرُونَ(114) وَ نجَّيْنَهُمَا وَ قَوْمَهُمَا
مِنَ الْكرْبِ الْعَظِيمِ(115) وَ نَصرْنَهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغَلِبِينَ(116) وَ
ءَاتَيْنَهُمَا الْكِتَب الْمُستَبِينَ(117) وَ هَدَيْنَهُمَا الصرَط
الْمُستَقِيمَ(118) وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فى الاَخِرِينَ(119) سلَمٌ عَلى مُوسى
وَ هَرُونَ(120) إِنَّا كذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(121) إِنهُمَا مِنْ
عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ(122)
ترجمه :
114 - ما به موسى و هارون نعمت بخشيديم .
115 - آنها و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم .
116 - و آنها را يارى كرديم تا بر دشمنان خود پيروز شدند .
117 - ما به آنها كتاب ( آسمانى ) داديم .
118 - آنها را به راه راست هدايت كرديم .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 133
119 - و ذكر خير آنها را در اقوام بعد باقى گذارديم .
120 - سلام بر موسى و هارون .
121 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
122 - آنها از بندگان مؤمن ما بودند .
تفسير : مواهب الهى بر موسى و هارون
در اين آيات به گوشه اى از الطاف الهى نسبت به موسى و برادرش هارون اشاره شده ، و
بحثهائى هماهنگ با آنچه در باره نوح و ابراهيم در آيات پيشين گذشت آمده ، محتواى
آيات شبيه به يكديگر ، و الفاظ نيز از جهاتى هماهنگ است ، تا يك برنامه تربيتى
منسجم را در باره مؤمنان پياده كند .
باز در اين آيات از روش اجمال و تفصيل كه روش قرآن در نقل بسيارى از حوادث است
استفاده شده : نخست مى گويد : ما بر موسى و هارون منت گذارديم و آنها را مرهون
نعمتهاى خود ساختيم ( و لقد مننا على موسى و هارون ) .
منت ، چنانكه قبلا هم گفته ايم ، در اصل از من بر معنى سنگى است كه با آن وزن مى
شود ، سپس به نعمتهاى بزرگ و سنگين اطلاق شده است كه اگر جنبه عملى داشته زيبا و
پسنديده است ، و اگر با لفظ و سخن باشد زشت و بدنما است ، گر چه منت در استعمالات
روزمره بيشتر به معنى دوم گفته مى شود ، و همين موضوع سبب تداعى نامطلوبى به هنگام
مطالعه آياتى همچون آيات مورد بحث مى شود ، ولى بايد توجه داشت منت در لغت و
استعمالات قرآن معنى گسترده اى دارد كه مفهوم اول ( بخشيدن نعمتهاى سنگين ) را نيز
شامل مى شود .
به هر حال خداوند در اين آيه به طور سربسته خبر از نعمتهاى پروزنى مى دهد كه به اين
دو برادر ارزانى داشت ، و در آيات بعد هفت مورد از اين نعمتها
تفسير نمونه ج : 19 ص : 134
را شرح مى دهد كه هر كدام از ديگرى گرانقدرتر است .
در نخستين مرحله مى فرمايد : ما اين دو برادر و قوم آنها را از اندوه بزرگ رهائى
بخشيديم ( و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم ) .
چه اندوهى از اين بزرگتر كه بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان جبار و خونخوار گرفتار
بودند ؟ پسرانشان را سر مى بريدند ، و زنانشان را به خدمتكارى و مردان را به بردگى
و بيگارى وامى داشتند .
آرى از دست دادن حريت و آزادى و گرفتارى در چنگال سلطان بيرحمى كه نه بر صغير رحم
مى كرد و نه بر كبير ، و حتى نواميس قوم و ملتى را به بازيچه مى گرفت كرب عظيم و
اندوه بزرگى بود ، و اين نخستين منتى است كه خدا بر قوم بنى اسرائيل نهاد .
در مرحله دوم مى فرمايد : ما آنها ( موسى و هارون و بنى اسرائيل ) را يارى كرديم تا
آنها بر دشمنان نيرومند خود پيروز شدند ( و نصرناهم فكانوا هم الغالبين ) .
در آن روز كه لشكر خونخوار فرعونى با قدرت و نيروى عظيم و در پيشاپيش آنها شخص
فرعون به حركت درآمد ، بنى اسرائيل قومى ضعيف و ناتوان و فاقد مردان جنگى و سلاح
كافى بودند ، اما دست لطف خدا به يارى آنها آمد ، فرعونيان را در ميان امواج دفن
كرد ، و آنها را از غرقاب رهائى بخشيد و كاخها و ثروتها و باغها و گنجهاى فرعونيان
را به آنها سپرد .
در سومين مرحله به مواهب معنوى كه خدا به اين قوم از بند رسته عنايت فرمود اشاره
كرده ، مى گويد : ما به آن دو كتاب آشكار داديم ( و آتيناهما
تفسير نمونه ج : 19 ص : 135
الكتاب المستبين ) .
آرى تورات كتاب مستبين يعنى كتاب روشنگر بود ، و به تمام نيازمنديهاى دين و دنياى
بنى اسرائيل در آن روز پاسخ مى گفت ، همانگونه كه در آيه 44 سوره مائده نيز مى
خوانيم انا انزلنا التوراة فيها هدى و نور .
ما تورات را نازل كرديم كه هم در آن هدايت بود و هم نور و روشنائى .
در مرحله چهارم باز به يكى ديگر از مواهب معنوى - موهبت هدايت به صراط مستقيم -
اشاره كرده ، مى گويد : ما آن دو را به راه راست هدايت نموديم ( و هدينا هما الصراط
المستقيم ) .
همان راه راست و خالى از هر گونه كجى و اعوجاج كه راه انبياء و اولياء است ، و خطر
انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد .
جالب اينكه : در سوره حمد كه در همه نمازها مى خوانيم وقتى كه از خدا تقاضاى هدايت
به صراط مستقيم مى كنيم مى گوئيم : راه كسانى كه آنان را مشمول نعمتهاى خود قرار
دادى ، نه راه مغضوبين و گمراهان ، و اين همان راه انبياء و اولياست .
در پنجمين مرحله به سراغ تداوم مكتب و بقاى نام نيك آنها رفته ، مى گويد : ما ذكر
خير آنها را در اقوام بعد باقى و برقرار ساختيم ( تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند
، و مردم جهان از روش و تاريخ آنان الهام گيرند ) ( و تركنا عليهما فى الاخرين ) .
اين همان تعبيرى است كه در آيات گذشته در باره ابراهيم و نوح آمده بود ، اصولا همه
مردان خدا و رهروان بزرگ راه حق ، تاريخ و نامشان جاويدان است ، و بايد چنين باشد
كه آنها متعلق به قوم و ملتى نيستند ، بلكه تعلق به تمام
تفسير نمونه ج : 19 ص : 136
جهان انسانيت دارند .
در ششمين مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مى فرمايد : سلام بر
موسى و هارون ( سلام على موسى و هارون ) .
سلامى از ناحيه پروردگار بزرگ و مهربان .
سلامى كه رمز سلامت در دين و ايمان ، در اعتقاد و مكتب ، و در خط و مذهب است .
سلامى كه بيانگر نجات و امنيت از مجازات و عذاب اين جهان و آن جهان است .
و در هفتمين و آخرين مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته ، مى گويد آرى
ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم ( انا كذلك نجزى المحسنين ) .
اگر آنها به اين افتخارات نائل شدند بى دليل نبود ، آنها محسن بودند ، مؤمن و مخلص
و فداكار و نيكوكار ، و چنين كسانى بايد مشمول اين همه پاداش شوند .
قابل توجه اينكه عين اين عبارت انا كذلك نجزى المحسنين در همين سوره در مورد نوح و
ابراهيم موسى و هارون الياس آمده است .
و تعبيرى شبيه آن در مورد يوسف ( يوسف آيه 22 ) و گروهى ديگر از انبياء ( انعام آيه
84 ) نيز به چشم مى خورد ، و همگى گواهى مى دهد كه براى بهره مند شدن از الطاف الهى
بايد نخست در زمره محسنين قرار گرفت كه به دنبال آن بركات الهى قطعى است ( دقت كنيد
) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 137
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث به همان دليلى اشاره مى كند كه در داستان ابراهيم و
نوح قبل از آن آمد ، مى گويد : آن هر دو ( موسى و هارون ) از بندگان مؤمن ما بودند
( انهما من عبادنا المؤمنين ) .
ايمان است كه روح انسان را چنان روشن و نيرومند مى سازد كه به سراغ احسان و
نيكوكارى و پاكى و تقوا مى رود ، احسانى كه درهاى رحمت الهى را به روى انسان مى
گشايد ، و انواع نعمتهايش را بر انسان نازل مى كند .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 138
وَ إِنَّ إِلْيَاس لَمِنَ الْمُرْسلِينَ(123) إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ لا
تَتَّقُونَ(124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسنَ الخَْلِقِينَ(125)
اللَّهَ رَبَّكمْ وَ رَب ءَابَائكُمُ الأَوَّلِينَ(126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنهُمْ
لَمُحْضرُونَ(127) إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ(128) وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ
فى الاَخِرِينَ(129) سلَمٌ عَلى إِلْ يَاسِينَ(130) إِنَّا كَذَلِك نجْزِى
الْمُحْسِنِينَ(131) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ(132)
تفسير نمونه ج : 19 ص : 139
ترجمه :
123 - و الياس از رسولان ما بود .
124 - به خاطر بياور هنگامى كه به قومش گفت : آيا تقوا پيشه نمى كنيد ؟
125 - آيا بت بعل را مى خوانيد و بهترين خالق ها را رها مى سازيد ؟ !
126 - خدائى كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شما است .
127 - اما آنها او را تكذيب كردند ، ولى مسلما همگى در دادگاه عدل الهى احضار مى
شوند .
128 - مگر بندگان مخلص خدا .
129 - ما نام نيك او ( الياس ) را در ميان امتهاى بعد برقرار ساختيم .
130 - سلام بر الياسين .
131 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
132 - او از بندگان مؤمن ما است .
تفسير : پيامبر خدا الياس در برابر مشركان
چهارمين سرگذشتى كه از انبياء پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشرده اى از الياس
است ، مى فرمايد : الياس از رسولان خدا بود ( و ان الياس لمن المرسلين ) .
در باره الياس و خصوصيات نسب و زندگى او بحثهائى است كه در نكات آخر اين آيات به
خواست خدا خواهد آمد .
سپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته ، مى گويد : به خاطر بياور هنگامى كه به
قومش هشدار داد و گفت : آيا پرهيزكارى پيشه نمى كنيد ؟ ( اذ قال لقومه الا تتقون )
.
تفسير نمونه ج : 19 ص : 140
تقواى الهى و پرهيز از شرك و بت پرستى ، از گناه و ظلم و فساد ، و از آنچه انسانيت
را به تباهى مى كشاند .
در آيه بعد با صراحت بيشترى از اين مساله سخن مى گويد : آيا بت بعل را مى خوانيد و
بهترين خالقها را رها مى سازيد ؟ ! ( ا تدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين ) .
و از اينجا روشن مى شود كه آنها بت معروفى به نام بعل داشتند كه در مقابل آن سجده
مى كردند ، الياس آنها را از اين عمل زشت باز داشت ، و به سوى آفريدگار بزرگ جهان و
توحيد خالص دعوت كرد .
و از همين جا است كه جمعى معتقدند مركز فعاليت الياس شهر بعلبك از شهرهاى شامات بود
.
زيرا بعل نام آن بت مخصوص و بك به معنى شهر بود ، و از تركيب اين دو با هم بعلبك به
وجود آمد ، گفته اند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به 20 ذراع مى رسيد ! و
چهار صورت داشت ، و خدمه او بالغ بر چهار صد نفر بود ! .
ولى بعضى بعل را اسم بت معينى ندانسته بلكه به معنى مطلق بت گرفته اند ولى بعضى
ديگر آن را به معنى رب و معبود مى دانند .
راغب در مفردات مى گويد : بعل در اصل به معنى شوهر است ، اما عرب معبودهائى را كه
به وسيله آن به خدا تقرب مى جستند بعل مى ناميد .
تعبير به بهترين خالق با اينكه آفريننده واقعى در عالم جز خدا نيست - ظاهرا اشاره
به مصنوعاتى است كه انسان با تغيير شكل دادن به مواد طبيعى درست
تفسير نمونه ج : 19 ص : 141
مى كند ، و از اين نظر خالق بر او اطلاق مى گردد ، هر چند خالق مجازى است .
به هر حال الياس اين قوم بت پرست را سخت نكوهش كرد ، و ادامه داد : خدائى را رها مى
كنيد كه پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما است ( الله ربكم و رب آبائكم
الاولين ) .
مالك و مربى همه شما او بوده و هست ، هر نعمتى داريد از او است ، و حل هر مشكلى با
دست قدرت او ميسر است ، غير از او نه سرچشمه خير و بركتى وجود دارد و نه دفع كننده
شر و آفتى .
گويا بت پرستان زمان الياس همانند بت پرستان عصر پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) براى توجيه كار خود تكيه بر سنت نياكان و پيشينيان مى كردند كه
الياس در پاسخ آنها مى گويد : الله رب شما و رب پدران شما است .
تعبير به رب ( مالك و مربى ) بهترين محرك براى تفكر و انديشه است ، چرا كه مهمترين
مساله در زندگى انسان اين است كه بداند از ناحيه چه كسى آفريده شده ؟ و امروز صاحب
اختيار و مربى و ولى نعمت او كيست ؟ اما اين قوم خيره سر و خودخواه گوش به اندرزهاى
مستدل ، و هدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند ، و به تكذيب او برخاستند
( فكذبوه ) .
خداوند هم مجازات آنها را در يك جمله كوتاه بيان كرده مى فرمايد : آنها در دادگاه
عدل الهى ، و در عذاب دوزخ او احضار مى شوند ( فانهم لمحضرون ) .
و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد .
ولى ظاهرا گروه اندكى از پاكان نيكان و خالصان به الياس ايمان آوردند ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 142
براى آنكه حق آنها فراموش نگردد ، بلافاصله مى فرمايد : مگر بندگان مخلص خدا ( الا
عباد الله المخلصين ) .
در آيات اخير اين داستان همان مسائل چهارگانه اى را كه در سرگذشتهاى پيامبران ديگر
( در مورد موسى و هارون و ابراهيم و نوح ) آمده بود به خاطر اهميتى كه دارد تكرار
شده است : نخست مى فرمايد : ما نام نيك الياس را در ميان امتهاى بعد جاودان ساختيم
( و تركنا عليه فى الآخرين ) .
امتهاى ديگر زحمات اين انبياء بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد ، و آبيارى بذر ايمان
منتهاى تلاش و كوشش را به عمل آوردند ، هرگز فراموش نخواهند كرد ، و تا دنيا برقرار
است ياد و مكتب اين بزرگمردان و فداكار زنده و جاويدان است .
در مرحله دوم مى افزايد : سلام و درود بر الياسين ( سلام على الياسين ) .
تعبير به الياسين به جاى الياس يا به خاطر اين است كه الياسين لغتى در واژه الياس
بود ، و هر دو بيك معنى است ، و يا اشاره به الياس و پيروان او است كه به صورت جمعى
آمده است .
در مرحله سوم مى فرمايد : ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم ( انا كذلك نجزى
المحسنين ) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 143
منظور نيكوكارى و احسان به معنى وسيع كلمه است كه عمل به تمام آئين و دستورات او را
شامل مى شود ، سپس مبارزه با هرگونه شرك و انحراف و گناه و فساد .
و در مرحله چهارم ريشه اصلى همه اينها كه ايمان است طرح مى كند و مى گويد : مسلما
او ( الياس ) از بندگان مؤمن ماست ( انه من عبادنا المؤمنين ) .
ايمان و عبوديت سرچشمه احسان ، و احسان عامل قرار گرفتن در صف مخلصين است و مشمول
سلام خدا شدن .
نكته ها :
1 - الياس كيست ؟
در اينكه الياس يكى از پيامبران بزرگ خدا است ترديدى نيست ، و آيات مورد بحث با
صراحت اين مساله را بيان كرده ، آنجا كه مى گويد : ان الياس لمن المرسلين .
نام اين پيامبر در دو آيه از قرآن مجيد آمده است : يكى در همين سوره صافات و ديگرى
در سوره انعام همراه گروه ديگرى از پيامبران آنجا كه مى فرمايد : و زكريا و يحيى و
عيسى و الياس كل من الصالحين ( انعام 85 ) .
ولى در اين كه الياس نام ديگر يكى از پيامبرانى است كه در قرآن نامشان آمده ، يا
مستقلا نام پيغمبرى است ، و ويژگيهاى او كدام است ؟ مفسران نظرات گوناگونى دارند :
الف : بعضى معتقدند الياس همان ادريس است ( زيرا ادريس ، ادراس نيز تلفظ شده ، و با
تغيير مختصرى الياس شده است ) .
ب : الياس از پيامبران بنى اسرائيل است ، فرزند ياسين از نواده هاى هارون برادر
موسى (عليه السلام) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 144
ج : الياس همان خضر است ، در حالى كه بعضى ديگر معتقدند الياس از دوستان خضر است ،
و هر دو زنده اند ، با اين تفاوت كه الياس ماموريتى در خشكى دارد ، ولى خضر در
جزائر و درياها ، بعضى ديگر ماموريت الياس را در بيابانها و ماموريت خضر را در
كوهها مى دانند ، و براى هر دو عمر جاودان قائلند ، بعضى نيز الياس را فرزند اليسع
دانسته اند .
د : الياس همان ايليا پيامبر بنى اسرائيل معاصر آجاب پادشاه بنى اسرائيل بود كه
خداوند او را براى تخويف و هدايت اين پادشاه جبار فرستاده .
بعضى او را نيز يحيى تعميد دهنده مسيح دانسته اند .
اما آنچه با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است اين است كه اين كلمه مستقلا نام يكى از
پيامبران است غير از آنها كه نامشان در قرآن آمده ، كه براى هدايت يك قوم بت پرست
مامور گرديد ، و اكثريت آن قوم به تكذيب او برخاستند ، اما گروهى از مؤمنان مخلص به
او گرويدند .
و به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم بعضى با توجه به اينكه نام بت بزرگ اين قوم بعل
بوده معتقدند كه اين پيامبر از سرزمين شامات برخاست ، و مركز فعاليت او را شهر
بعلبك مى دانند كه امروز جزء لبنان است و در مرز سوريه قرار دارد .
به هر حال در باره اين پيامبر داستانهاى مختلفى در كتابها آمده است و چون مورد
اعتماد و اطمينان نبود از نقل آن صرف نظر مى كنيم .
2 - الياسين كيانند ؟
مفسران و مورخان در مورد الياسين نظرات متفاوتى دارند :
تفسير نمونه ج : 19 ص : 145
الف : بعضى آن را لغتى در الياس مى دانند ، يعنى همانگونه كه فى المثل ميكان و
ميكائيل دو تعبير از آن فرشته مخصوص است و سينا و سينين هر دو نام براى سرزمين
معروفى است ، الياس و الياسين نيز دو تعبير از اين پيغمبر بزرگ است .
ب : بعضى ديگر آن را جمع مى دانند به اين ترتيب كه الياس با ياء نسبت همراه شده ، و
الياسى شده ، و بعد با ياء و نون جمع بسته شده و الياسيين گرديده و پس از تخفيف
الياسين شده بنابر اين مفهومش كليه كسانى است كه به الياس مربوط بودند و پيرو مكتب
او شدند .
ج : آلياسين با الف ممدوده تركيبى است از كلمه آل و ياسين ياسين طبق نقلى نام پدر
الياس است ، و طبق نقل ديگرى از نامهاى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) است ، بنابر اين آل ياسين به معنى خاندان پيغمبر گرامى اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) يا خاندان ياسين پدر الياس مى باشد .
قرائن روشنى در خود قرآن است كه همان معنى اول را تاييد مى كند كه منظور از الياسين
همان الياس است ، زيرا بعد از آيه سلام على الياسين به فاصله يك آيه مى گويد : انه
من عبادنا المؤمنين ( او از بندگان مؤمن ما بود ) بازگشت ضمير مفرد به الياسين دليل
بر اين است كه او يك نفر بيشتر نبوده ، يعنى همان الياس .
دليل ديگر اينكه اين آيات چهارگانه اى كه در پايان ماجراى الياس بود عينا همان
آياتى است كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى و هارون بود ، و هنگامى كه اين
آيات را در كنار هم قرار مى دهيم مى بينيم سلامى كه از سوى خدا در اين آيات ذكر شده
، به همان پيامبرى است كه در صدر سخن آمده است ( سلام على نوح فى العالمين - سلام
على ابراهيم - سلام على موسى و هارون )
تفسير نمونه ج : 19 ص : 146
بنابر اين در اينجا هم سلام على الياسين سلام بر الياس خواهد بود ( دقت كنيد ) .
نكته اى كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در بسيارى از تفاسير
حديثى نقل شده كه سند آن به ابن عباس برمى گردد و او مى گويد : منظور از آل ياسين
آل محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است چرا كه ياسين از اسماء پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) است .
در معانى الاخبار صدوق در بابى كه براى تفسير آل ياسين ذكر كرده پنج حديث در همين
زمينه نقل شده كه هيچكدام از آنها به ائمه اهلبيت - جز يك حديث - منتهى نمى شود ، و
راوى آن حديث شخصى به نام كادح يا قادح است كه در كتب رجال خبرى از او نيست .
از آنجا كه اين اخبار روى فرض اين است كه قرائت آيه فوق را به صورت سلام على آل
ياسين بخوانيم ، و هماهنگى آيات را ناديده بگيريم ، و اسناد اين روايات نيز چنانكه
ديديم قابل گفتگو است ، بهتر اين است كه از قضاوت در باره اين روايات خوددارى كنيم
و علم آن را به اهلش بسپاريم .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 147
وَ إِنَّ لُوطاً لَّمِنَ الْمُرْسلِينَ(133) إِذْ نجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُ
أَجْمَعِينَ(134) إِلا عجُوزاً فى الْغَبرِينَ(135) ثُمَّ دَمَّرْنَا
الاَخَرِينَ(136) وَ إِنَّكمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيهِم مُّصبِحِينَ(137) وَ
بِالَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(138)
ترجمه :
133 - لوط از رسولان ما بود .
134 - به خاطر بياور زمانى را كه او و خاندانش را نجات همگى داديم .
135 - مگر پيرزنى كه در ميان آن قوم باقى ماند ( و به سرنوشت آنها گرفتار شد ) .
136 - سپس بقيه را نابود كرديم .
137 - و شما پيوسته صبحگاهان از كنار ( ويرانه هاى شهرهاى ) آنها عبور مى كنيد ...
138 - و شبانگاه ، آيا نمى انديشيد .
تفسير : سرزمين بلا زده اين قوم در برابر شماست !
پنجمين پيامبرى كه در اين سوره ، و در اين سلسله آيات ، نامش به ميان آمده و فشرده
اى از تاريخ او به عنوان يك درس آموزنده بازگو شده ، لوط است ، كه طبق
تفسير نمونه ج : 19 ص : 148
صريح قرآن همزمان و معاصر با ابراهيم (عليه السلام) بوده است ، و از پيامبران بزرگ
خدا است ( عنكبوت آيه 26 و سوره هود 74 ) .
نام لوط (عليه السلام) در قرآن در آيات زيادى آمده است ، و كرارا در باره او و قومش
بحث شده ، و مخصوصا سرنوشت دردناك اين قوم منحرف به روشنترين صورتى تبيين گشته است
( سوره شعراء آيات 167 تا 173 ، و سوره هود 70 تا 83 ، و سوره نمل از آيه 54 تا آيه
58 و غير آن ) .
نخست مى گويد : لوط از رسولان ما بود ( و ان لوطا لمن المرسلين ) .
و بعد از بيان اين اجمال طبق روش اجمال و تفصيل كه قرآن دارد به شرح قسمتى از
ماجراى او پرداخته ، مى گويد : به خاطر بياور زمانى را كه لوط و خاندانش را همگى
نجات داديم ( اذ نجيناه و اهله اجمعين ) .
جز همسرش پيرزنى كه در ميان بازماندگان باقى ماند ( الا عجوزا فى الغابرين ) .
سپس بقيه را در هم كوبيديم و نابود كرديم ( ثم دمرنا الاخرين ) .
جمله هاى كوتاه فوق اشاراتى به تاريخ پر ماجراى اين قوم است كه شرح آن در سوره هاى
هود و شعراء و عنكبوت گذشت .
لوط همچون ساير انبياء نخست دعوت خود را از توحيد شروع كرد ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 149
سپس به مبارزه شديد با مفاسد محيط پرداخت ، مخصوصا همان انحراف معروف اخلاقى و
همجنس گرائى آنها كه رسوائى آن در تمام تواريخ منعكس است .
اين پيامبر بزرگ مرارتها كشيد ، و خون جگرها خورد ، و آنچه در توان داشت براى اصلاح
اين قوم منحرف و زشت سيرت و زشت صورت و جلوگيرى آنان از اعمال ننگينشان به كار بست
، اما نتيجه اى نگرفت ، و اگر افراد اندكى به او ايمان آوردند به زودى خود را از آن
محيط آلوده نجات بخشيدند .
سرانجام لوط از آنها نوميد شد و در مقام دعا بر آمد ، و از خداوند تقاضاى نجات خود
و خاندانش را كرد ، خداوند دعاى او را اجابت كرد و آن گروه اندك را همگى نجات داد ،
جز همسرش همان پيرزنى كه نه تنها از تعليمات او پيروى نمى كرد بلكه گاه به دشمنان
او نيز كمك مى نمود .
خداوند سخت ترين مجازات را براى اين قوم قائل شد ، نخست شهرهاى آنها را زير و رو
كرد ، و بعد بارانى از سنگريزه متراكم بر آنها فرو باريد ، به گونه اى كه همگى
نابود شدند حتى اجسادشان محو شد ! و از آنجا كه همه اينها مقدمه اى است براى بيدار
كردن غافلان مغرور در پايان اين سخن اضافه مى كند : شما پيوسته صبحگاهان از كنار
ويرانه هاى شهرهاى آنها مى گذريد ( و انكم لتمرون عليهم مصبحين ) .
و شبانگاه نيز از آنجا عبور مى كنيد آيا نمى انديشيد ؟ ! ( و بالليل ا فلا تعقلون )
.
اين تعبير به خاطر آن است كه شهرهاى قوم لوط در مسير كاروانهاى مردم حجاز به سوى
شام قرار داشت ، و اينها در سفرهاى روزانه و شبانه خود از كنار آن عبور مى كردند ،
اگر گوش جانى داشتند فرياد دلخراش و جانكاه اين قوم گنهكار
تفسير نمونه ج : 19 ص : 150
بلا ديده را مى شنيدند ، چرا كه ويرانه هاى شهرهاى آنها با زبان بى زبانى به همه
عابران درس مى دهد ، و از گرفتار شدن در چنگال حوادث مشابهى بر حذر مى دارد .
آرى درس عبرت بسيار است اما عبرت گيرندگان كمند ما اكثر العبر و اقل الاعتبار .
نظير همين معنى در آيه 76 سوره حجر بعد از بيان داستان قوم لوط آمده است ، و انها
لبسبيل مقيم : اين آثار بر سر راه كاروانيان و عابران همواره برقرار است .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) اين جمله طور ديگرى تفسير شده است هنگامى كه
يكى از اصحاب از تفسير آيات و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل ا فلا تعقلون سؤال
كرد ، فرمود : تمرون عليهم فى القرآن اذا قرأتم فى القرآن فاقرئوا ما قص الله عليكم
من خبرهم : شما در قرآن به هنگامى كه تلاوت آيات قرآن مى كنيد از كنار آنها مى
گذريد ، قرآن اخبارى را كه خداوند بيان كرده براى شما بازگو مى كند .
اين تفسير ممكن است اشاره به معنى دوم آيه و بطون آن باشد ، و در هر حال جمع ميان
دو تفسير نيز بى مانع است ، چرا كه هم آثار قوم لوط در خارج در برابر چشمان آنها
قرار داشت ، و هم اخبار آن در قرآن مجيد .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 151
وَ إِنَّ يُونُس لَمِنَ الْمُرْسلِينَ(139) إِذْ أَبَقَ إِلى الْفُلْكِ
الْمَشحُونِ(140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ(141) فَالْتَقَمَهُ الحُْوت
وَ هُوَ مُلِيمٌ(142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسبِّحِينَ(143) لَلَبِث فى
بَطنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(144) * فَنَبَذْنَهُ بِالْعَرَاءِ وَ هُوَ
سقِيمٌ(145) وَ أَنبَتْنَا عَلَيْهِ شجَرَةً مِّن يَقْطِين(146) وَ أَرْسلْنَهُ
إِلى مِائَةِ أَلْف أَوْ يَزِيدُونَ(147) فَئَامَنُوا فَمَتَّعْنَهُمْ إِلى
حِين(148)
تفسير نمونه ج : 19 ص : 152
ترجمه :
139 - و يونس از رسولان ما بود .
140 - به خاطر بياور زمانى را كه به سوى كشتى مملو ( از جمعيت و بار ) فرار كرد .
141 - و با آنها قرعه افكند ( و قرعه بنام او اصابت كرد و ) مغلوب شد .
142 - ( او را به دريا افكندند ) و ماهى عظيمى او را بلعيد ، در حالى كه مستحق
ملامت بود !
143 - و اگر او از تسبيح كنندگان نبود ...
144 - تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند .
145 - ( به هر حال ما او را رهائى بخشيديم و ) او را در يك سرزمين خشك خالى از گياه
افكنديم در حالى كه بيمار بود .
146 - و كدوبنى بر او رويانديم ( تا در سايه برگهاى پهن و مرطوبش آرامش يابد ) .
147 - و او را به سوى جمعيت يكصد هزار نفرى ، يا بيشتر ، فرستاديم .
148 - آنها ايمان آوردند و تا مدت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساختيم .
تفسير : يونس در بوته امتحان
اين ششمين و آخرين سرگذشت انبياء و اقوام پيشين است كه در اين سوره آمده سرگذشت
يونس و قوم توبه كارش ، و جالب اينكه در پنج سرگذشت پيشين كه از قوم نوح و ابراهيم
و موسى و هارون و الياس و لوط سخن مى گفت همه به اينجا منتهى مى شد كه اين اقوام
هرگز بيدار نشدند و به عذاب الهى گرفتار شدند ، و خدا اين پيامبران بزرگ را از ميان
آنها نجات داد .
اما در اين داستان پايان قضيه به عكس آنها است ، قوم كافر يونس با مشاهده نشانه اى
از عذاب الهى بيدار شدند و توبه كردند ، و خدا آنها را مشمول الطاف خويش قرار داد ،
و از بركات مادى و معنوى بهره مند نمود ، حتى يونس را به خاطر ترك اولائى كه به
خاطر تعجيل در مهاجرت از ميان اين قوم انجام داد ، گرفتار مشكلات و ناراحتى كرد ، و
حتى در مورد او به ابق كه معمولا در باره بندگان
|