بعدی 
تفسير نمونه ج : 19 ص : 418
حقايق قرار دهند .
در مورد سؤال سوم بايد به اين نكته توجه داشت بسيار مى شود كه انسان شخصا از عهده كارى بر نمى آيد ، اما به هنگامى كه ديگرى آن را انجام دهد مى تواند خوب را از بد تشخيص دهد ، و با نيروى خرد و سرمايه وجدان بهترين آنها را برگزيند .
فى المثل ممكن است كسانى باشند كه از فن معمارى و بنائى آگاه نباشند ، حتى نتوانند دو آجر را به صورت صحيح روى هم بگذارند ، ولى با اينحال يك ساختمان خوب را با كيفيت عالى از يك ساختمان زشت و بى قواره و ناموزون تشخيص مى دهند .
افراد زيادى را مى شناسيم كه خود شاعر نيستند اما ارزش اشعار شعراى بزرگ را تشخيص مى دهند و آن را از اشعار بى ارزش متكلفان جدا مى سازند ، كسانى ورزشكار نيستند اما به خوبى در ميان ورزشكاران داورى و انتخاب مى كنند .

3 - نمونه اى از روايات اسلامى در زمينه آزادانديشى
در احاديث اسلامى كه در تفسير آيات فوق ، يا به طور مستقل ، وارد شده ، نيز روى اين موضوع تكيه فراوان ديده مى شود : از جمله در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى خوانيم كه به يار دانشمندش بنام هشام بن حكم فرمود : يا هشام ان الله تبارك و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فى كتابه ، فقال فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه : اى هشام خداوند متعال اهل عقل و فهم را در كتابش بشارت داده است ، و فرموده : بندگانم را بشارت ده ، آنان كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آنها
تفسير نمونه ج : 19 ص : 419
پيروى مى كنند ، آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان صاحبان عقل و انديشه اند .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه در تفسير آيه فوق فرمود : هو الرجل يسمع الحديث فيحدث به كما سمعه ، لا يزيد فيه و لا ينقص : اين آيه در باره كسانى است كه حديثى را كه مى شنوند بى كم و كاست و بدون اضافه و نقصان براى ديگران نقل مى كنند .
البته منظور از اين حديث تفسير فيتبعون احسنه مى باشد ، چرا كه يكى از نشانه هاى پيروى كردن از بهترين سخنان اين است كه انسان از خودش چيزى بر آن نيفزايد ، و عينا در اختيار ديگران بگذارد .
در نهج البلاغه در كلمات قصار امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : الحكمة ضالة المؤمن ، فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق ! : گفتار حكمت آميز گمشده مؤمن است ، پس حكمت را بگير هر چند از اهل نفاق صادر شود .

4 - تطبيق يا شان نزول ؟
جمعى از مفسران شان نزولهائى براى آيات فوق ذكر كرده اند از جمله اينكه گفته اند : آيه و الذين اجتنبوا الطاغوت ... و آيه بعد از آن در باره سه نفر وارد شده كه در عصر جاهليت ( تسليم غوغاى مشركان در آن محيط آلوده نشدند و ) مى گفتند لا اله الا الله آنها سلمان فارسى و ابو ذر غفارى و زيد بن عمرو بودند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 420
و در بعضى از روايات بجاى زيد بن عمرو سعيد بن زيد آمده است .
بعضى نيز گفته اند كه آيه ا فمن حق عليه كلمة العذاب ... در مورد ابو جهل و مانند او نازل شده است .
ولى بعيد نيست كه اينها از قبيل شان نزول مصطلح نبوده باشد بلكه از قبيل تطبيق آيه بر مصاديق واضح است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 421
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَسلَكَهُ يَنَبِيعَ فى الأَرْضِ ثُمَّ يخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مخْتَلِفاً أَلْوَنُهُ ثمَّ يَهِيجُ فَترَاهُ مُصفَرًّا ثُمَّ يجْعَلُهُ حُطماً إِنَّ فى ذَلِك لَذِكْرَى لأُولى الأَلْبَبِ(21) أَ فَمَن شرَحَ اللَّهُ صدْرَهُ لِلاسلَمِ فَهُوَ عَلى نُور مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَسِيَةِ قُلُوبهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُولَئك فى ضلَل مُّبِين(22)
ترجمه :
21 - آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد ، و آن را به صورت چشمه هائى در زمين وارد نمود سپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد بعد اين گياه خشك مى شود ، به گونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى ، سپس آن را در هم مى شكند و خرد مى كند ، در اين ماجرا تذكرى براى صاحبان مغز است .
22 - آيا كسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده كرده ، و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته ( همچون كوردلانى است كه نور هدايت به قلبشان راه نيافته ) واى بر آنها كه قلبهائى سخت در برابر ذكر خدا دارند ، آنها در گمراهى آشكارند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 422
تفسير : آنها كه بر فراز مركبى از نورند
در اين آيات بار ديگر قرآن به دلائل توحيد و معاد باز مى گردد ، و بحثهائى را كه در آيات گذشته پيرامون كفر و ايمان بود تكميل مى كند .
از ميان آثار عظمت و ربوبيت پروردگار در نظام جهان هستى ، انگشت روى مساله نزول باران از آسمان مى گذارد ، سپس پرورش هزاران رنگ از گياهان را از اين آب بى رنگ و طى مراحل حيات ، و رسيدن به مرحله نهائى شرح مى دهد .
روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، به عنوان سرمشقى براى همه مؤمنان ، مى فرمايد : آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى نازل كرد سپس آن را به صورت چشمه هائى در زمين وارد نمود ؟ ! ( ا لم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض ) .
قطره هاى حياتبخش باران از آسمان نازل مى شود ، قشر نفوذپذير زمين آنها را به درون مى پذيرد و تا به قشر نفوذناپذير مى رسد ، و آنها را متوقف مى سازد و ذخيره مى كند ، سپس به صورت چشمه ها و قناتها و چاهها بيرون مى فرستد .
جمله سلكه ( آب باران را در مجارى زمين وارد ساخت ) اشاره اى است فشرده به آنچه در بالا گفتيم .
ينابيع جمع ينبوع از ماده نبع به معنى جوشش آب از زمين است .
هر گاه زمين يك قشر نفوذناپذير بيشتر نداشت ذره اى از آب باران را در خود ذخيره نمى كرد ، و همه بعد از نزول از آسمان به درياها مى ريختند ، نه چشمه اى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 423
وجود داشت ، و نه كاريز و چاهى ، و اگر تنها يك قشر نفوذپذير داشت همگى به اعماق زمين فرو مى رفتند به طورى كه دسترسى به آن ممكن نبود ، تنظيم قشر زمين از اين دو لايه نفوذپذير ، و نفوذناپذير ، با اين فاصله حساب شده ، از نشانه هاى قدرت او است ، و جالب اينكه گاهى به صورت لايه هاى متعدد نفوذپذير و نفوذناپذير است كه روى هم قرار گرفته ، كه در حفر چاههاى سطحى و نيمه عميق و عميق از آن استفاده مى شود .
بعد مى افزايد : سپس خداوند به وسيله آن زراعت گياهى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد ( ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ) .
هم انواع آن مختلف است ، همچون گندم و جو و برنج و ذرت ، و هم كيفيتهاى آن متفاوت است ، و هم رنگ ظاهرى آن ، بعضى سبز تيره ، بعضى سبز كمرنگ ، بعضى داراى برگهاى پهن و گسترده ، و بعضى برگهاى باريك و لطيف و همچنين با توجه به اينكه زرع به گياهى گفته مى شود كه ساقه قوى ندارد در مقابل شجر كه غالبا به درختانى كه داراى ساقه نيرومندند اطلاق مى شود ، زرع مفهوم وسيعى دارد كه گياهان غير غذائى را نيز در بر مى گيرد ، انواع گلها و گياهان زينتى و داروئى و مانند آن كه فوق العاده متنوع ، و داراى الوان و چهره هاى گوناگون مى باشد ، حتى گاه در يك شاخه ، بلكه در يك گل ، اين رنگهاى مختلف به شكل بسيار جالب و ظريفى در كنار هم قرار گرفته اند ، و با زبان بى زبانى نغمه توحيد و تسبيح خدا را سر داده اند .
بعد به مراحل ديگر حيات اين گياه پرداخته مى گويد : اين گياه سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى ! ( ثم يهيج فتراه مصفرا ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 424
تندباد از هر سو مىوزد ، و آن را كه سست شده است از جا مى كند ، سپس خداوند آن را در هم مى شكند و خرد مى كند ( ثم يجعله حطاما ) .
آرى در اين ماجرا تذكر و يادآورى براى صاحب فكران و انديشمندان است ( ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب ) .
تذكرى است از نظام حساب شده و با عظمت عالم هستى و ربوبيت پروردگار در اين صحنه عظيم ، و نيز تذكرى است از پايان زندگى و خاموش شدن شعله هاى حيات ، و سپس مساله رستاخيز ، و تجديد حيات مردگان .
اين صحنه گر چه در عالم گياهان است ، ولى به انسانها هشدار مى دهد كه همانند آن در عمر و حيات شما تكرار مى شود ، ممكن است مدت آن متفاوت باشد ، اما اصول آن يكى است تولد ، نشاط و جوانى ، و بعد پژمردگى و پيرى و سرانجام مرگ ! به دنبال اين درس بزرگ توحيد و معاد به مقايسه اى در ميان مؤمن و كافر پرداخته تا اين حقيقت را روشن سازد كه قرآن و وحى آسمانى نيز همچون دانه هاى باران است كه بر سرزمين دلها نازل مى شود ، همانگونه كه تنها زمينهاى آماده از قطرات حياتبخش باران منتفع مى شود تنها دلهائى از آيات الهى بهره مى گيرد كه در سايه لطف او و خودسازى آمادگى و گسترش پيدا كرده است ، مى فرمايد : آيا كسى كه خدا سينه اش را براى پذيرش اسلام گشاده ساخته ، و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته ، همچون سنگدلان بى نورى است كه هدايت الهى به قلبشان راه نيافته است ؟ ! ( أ فمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور
تفسير نمونه ج : 19 ص : 425
من ربه ) .
سپس مى افزايد واى بر آنها كه قلبهاى سخت و نفوذناپذيرى دارند و ذكر خدا در آن اثر نمى گذارد ( فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله ) .
نه مواعظ سودمند در آن مؤثر است ، نه انذار و بشارت ، نه آيات تكاندهنده قرآن آن را به حركت در مى آورد ، نه باران حياتبخش وحى گلهاى تقوى و فضيلت را در آن مى روياند ، خلاصه نه طراوتى نه برگى نه گلى نه سايه دارند ! .
آرى آنها در ضلال مبين و گمراهى آشكارند ( اولئك فى ضلال مبين ) .
قاسيه از ماده قسوة به معنى خشونت و سختى و نفوذناپذيرى است ، لذا سنگهاى خشن را قاسى مى گويند ، و از همين رو به دلهائى كه در برابر نور حق و هدايت انعطافى از خود نشان نمى دهد ، و نرم و تسليم نمى گردد ، و نور هدايت در آن نفوذ نمى كند قلبهاى قاسيه يا قساوتمند گفته مى شود ، و در فارسى از آن به سنگدلى تعبير مى كنيم .
به هر حال اين تعبير در مقابل شرح صدر و گشادگى سينه و فراخى روح قرار گرفته ، چرا كه گستردگى كنايه از آمادگى براى پذيرش است ، يك بيابان و خانه گسترده و وسيع آماده پذيرش انسانهاى بيشترى است ، و يك سينه فراخ و روح گشاده آماده پذيرش حقايق فزونترى مى باشد .
در روايتى مى خوانيم كه ابن مسعود مى گويد از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از تفسير اين آيه سؤال كرديم ا فمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه : چگونه انسان شرح صدر پيدا مى كند ؟ فرمود : اذا دخل النور فى القلب انشرح و انفتح : هنگامى كه نور
تفسير نمونه ج : 19 ص : 426
به قلب انسان داخل شد گسترده و باز مى گردد ! عرض كرديم اى رسول خدا نشانه آن چيست ؟ فرمود : الانابة الى دار الخلود ، و التجافى عن دار الغرور ، و الاستعداد للموت قبل نزوله : نشانه آن توجه به سراى جاويد ، و جدا شدن از سراى غرور ، و آماده گشتن براى استقبال از مرگ پيش از نزول آن است .
در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم كه جمله ا فمن شرح الله صدره للاسلام در باره امير مؤمنان على (عليه السلام) نازل شده ، و در بعضى از تفاسير آمده است كه جمله فويل للقاسية قلوبهم در باره ابو لهب و فرزندانش مى باشد .
روشن است كه اين شان نزولها در حقيقت از باب تطبيق مفهوم كلى بر مصداقهاى واضح آن است .
جالب توجه اينكه در جمله فهو على نور من ربه نور و روشنائى به منزله مركبى ذكر شده كه مؤمنان بر آن سوار مى شوند ، سرعت سيرش عجيب ، و مسيرش روشن ، و قدرت جولانش همه جهان را فرا مى گيرد .

نكته : عوامل شرح صدر و قساوت قلب
انسانها در پذيرش حق و درك مطالب و خودجوشى يكسان نيستند ، بعضى با يك اشاره لطيف يا يك كلام كوتاه حقيقت را به خوبى درك مى كنند ، يك تذكر آنها را بيدار مى سازد ، و يك موعظه و اندرز در روح آنها طوفانى بپا مى كند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 427
در حالى كه بعضى ديگر شديدترين خطابه ها و گوياترين دلائل و نيرومندترين اندرز و مواعظ در وجودشان كمترين اثرى نمى گذارد ، و اين مساله ساده اى نيست .
چه تعبير جالبى دارد قرآن در اين زمينه كه بعضى را صاحب شرح صدر و گستردگى روح و بعضى را داراى تنگى و ضيق صدر معرفى مى كند چنانكه در آيه 125 سوره انعام مى گويد : فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء : آنكس را كه خدا مى خواهد هدايتش كند سينه اش را براى اسلام گشاده مى سازد ، و آنكس را كه بخواهد گمراه نمايد سينه اش را چنان تنگ مى كند كه گوئى مى خواهد به آسمان بالا رود ! اين موضوعى است كه با مطالعه حالات افراد كاملا مشخص است ، بعضى آنچنان روحشان باز و گشاده است كه هر قدر از حقايق در آن وارد شود به راحتى پذيرا مى شود ، اما بعضى به عكس آنچنان روح و فكرشان محدود است كه گوئى هيچ جائى براى هيچ حقيقتى در آن نيست ، گوئى مغزشان را در يك محفظه با ديوارهاى نيرومند آهنى قرار داده اند .
البته هر يك از اين دو عواملى دارد : مطالعات پى گير و مستمر و ارتباط مداوم با دانشمندان و علماى صالح ، خودسازى و تهذيب نفس ، پرهيز از گناه و مخصوصا غذاى حرام ، و ياد خدا كردن از عوامل شرح صدر است .
بر عكس جهل و گناه و لجاجت و جدال و مراء و همنشينى با بدان و فاجران و مجرمان و دنياپرستى و هواپرستى باعث تنگى روح و قساوت قلب مى شود .
و اينكه قرآن مى گويد : آنكس را كه خدا بخواهد هدايت كند شرح صدر مى دهد ، يا اگر خدا بخواهد گمراه سازد ضيق صدر مى دهد ، اين خواستن
تفسير نمونه ج : 19 ص : 428
و نخواستن بى دليل نيست ، سرچشمه هاى آن از خود ما شروع مى شود .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : اوحى الله عز و جل الى موسى يا موسى لا تفرح بكثرة المال ، و لا تدع ذكرى على كل حال ، فان كثرة المال تنسى الذنوب ، و ان ترك ذكرى يقسى القلوب : خداوند متعال به موسى (عليه السلام) وحى فرستاد كه اى موسى ! از فزونى اموال خوشحال مباش ، و ياد مرا در هيچ حال ترك مكن ، چرا كه فزونى مال غالبا موجب فراموش كردن گناهان است ، و ترك ياد من قلب را سخت مى كند ! .
در حديث ديگرى از امير مؤمنان (عليه السلام) آمده است : ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب ، و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب ! : اشكها خشك نمى شوند مگر به خاطر سختى دلها و دلها سخت و سنگين نمى شود مگر به خاطر فزونى گناه ! .
در حديث ديگرى آمده است كه از جمله پيامهاى پروردگار به موسى (عليه السلام) اين بود : يا موسى لا تطول فى الدنيا املك ، فيقسو قلبك ، و القاسى القلب منى بعيد : اى موسى آرزوهايت را در دنيا دراز مكن كه قلبت سخت و انعطاف ناپذير مى شود ، و سنگدلان از من دورند ! .
و بالاخره در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (عليه السلام) چنين آمده است : لمتان : لمة من الشيطان و لمة من الملك ، فلمة الملك الرقة و الفهم ، و لمة الشيطان السهو و القسوة : دو گونه القاء وجود دارد : القاى شيطانى و القاى فرشته ، القاى فرشته باعث نرمى قلب و فزونى فهم مى شود ، و القاى شيطانى موجب سهو و قساوت قلب مى گردد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 429
به هر حال براى به دست آوردن شرح صدر و رهائى از قساوت قلب بايد به درگاه خدا روى آورد تا آن نور الهى كه پيامبر وعده داده در قلب بتابد ، بايد آئينه قلب را از زنگار گناه صيقل داد و سراى دل را از زباله هاى هوا و هوس پاك كرد تا آماده پذيرائى محبوب گردد ، اشك ريختن از خوف خدا ، و از عشق آن محبوب بى مثال تاثير عجيبى در رقت قلب و نرمش و گسترش روح دارد ، و جمود چشم از نشانه هاى سنگدلى است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 430
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسنَ الحَْدِيثِ كِتَباً مُّتَشبِهاً مَّثَانىَ تَقْشعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يخْشوْنَ رَبهُمْ ثمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِك هُدَى اللَّهِ يهْدِى بِهِ مَن يَشاءُ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد(23) أَ فَمَن يَتَّقِى بِوَجْهِهِ سوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ قِيلَ لِلظلِمِينَ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ(24) كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمُ الْعَذَاب مِنْ حَيْث لا يَشعُرُونَ(25) فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الخِْزْى فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(26)
ترجمه :
23 - خداوند بهترين سخن را نازل كرده ، كتابى كه آياتش ( از نظر لطف و زيبائى و عمق محتوا ) همانند يكديگر است ، آياتى مكرر دارد ( تكرارى شوق انگيز ) كه از
تفسير نمونه ج : 19 ص : 431
شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان خاشعند مى افتد ، سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مى شود ، اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمائى مى كند ، و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائى براى او نخواهد بود !
24 - آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك ( الهى ) را دور مى سازد ( همانند كسى است كه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد ؟ ) و به ظالمان گفته مى شود بچشيد آنچه را به دست مى آورديد .
25 - كسانى كه قبل از آنها بودند نيز آيات ما را تكذيب نمودند ، و عذاب الهى از جائى كه فكر نمى كردند به سراغ آنها آمد .
26 - خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد و عذاب آخرت شديدتر است اگر مى دانستند .

شان نزول :
بعضى از مفسران از عبد الله بن مسعود نقل كرده اند كه روزى جمعى از صحابه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند عرض كردند : اى رسولخدا ! چه مى شد حديثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از دلهاى ما بزدايد ؟ در اينجا نخستين آيه از آيات فوق نازل شد و قرآن را به عنوان احسن الحديث معرفى كرد .

تفسير :
در آيات گذشته سخن از بندگان در ميان بود كه مطالب را مى شنوند بهترين آنها را برمى گزينند ، و نيز سخن از شرح صدر و سينه هاى گشاده اى مطرح بود كه آماده پذيرش كلام حق است .
در آيات مورد بحث به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان مى آيد تا ضمن
تفسير نمونه ج : 19 ص : 432
تكميل بحثهاى گذشته حلقه هاى توحيد و معاد را با ذكر دلائل نبوت تكامل بخشد .
نخست مى گويد : خداوند بهترين حديث و نيكوترين سخن را نازل كرده است ( الله نزل احسن الحديث ) .
سپس به شرح مزاياى قرآن پرداخته و ضمن بيان سه توصيف امتيازات بزرگ اين كتاب آسمانى را شرح مى دهد نخست مى گويد : كتابى است كه آياتش هماهنگ و همصدا ، و از نظر لطف و زيبائى و عمق بيان همانند يكديگر است ( كتابا متشابها ) .
منظور از متشابه در اينجا كلامى است كه قسمتهاى مختلف آن با يكديگر همرنگ و هماهنگ مى باشد ، هيچگونه تضاد و اختلافى در ميان آن نيست ، خوب و بد ندارد ، بلكه يكى از يكى بهتر است .
اين درست بر خلاف كلمات انسانها است كه هر قدر در آن دقت شود هنگامى كه گسترده و وسيع گردد خواه ناخواه اختلافات و تناقضها و تضادهائى در آن پيدا مى شود ، بعضى در اوج زيبائى است ، و بعضى كاملا عادى و معمولى ، بررسى آثار نويسندگان معروف و بزرگ اعم از نثر و نظم نيز گواه زنده اين مطلب است .
اما كلام خدا قرآن مجيد اينچنين نيست ، انسجام فوق العاده و همبستگى مفاهيم و فصاحت و بلاغت بى نظيرى كه در همه آياتش حاكم است گواهى مى دهد كه از كلام انسانها نيست .
سپس مى افزايد ويژگى ديگر اين كتاب اين است كه مكرر است ( مثانى ) .
اين تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها ، سرگذشتها ، مواعظ و اندرزها بوده باشد ، اما تكرارى كه هرگز ملالت آور نيست ، بلكه شوق انگيز است و نشاطآفرين ، و اين يكى از اصول مهم فصاحت است كه انسان به هنگام
تفسير نمونه ج : 19 ص : 433
لزوم چيزى را براى تاثير عميق بخشيدن تكرار كند ، اما هر زمان به شكلى تازه و صورتى نو كه ملالت خيز نباشد .
بعلاوه مطالب مكرر قرآن مفسر يكديگر است ، و بسيارى از مشكلات از اين طريق حل مى شود .
بعضى آن را نيز اشاره به تكرار تلاوت قرآن و كهنه نشدن بر اثر تكرار تلاوت دانسته اند .
و بعضى اشاره به تكرار نزول قرآن كه يكبار به صورت دفعى بر قلب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در شب قدر نازل شده ، و يكبار هم به صورت تدريجى طى 23 سال .
اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد تكرار حقيقت قرآن در هر زمان و تجلى تازه اى از غيبت از آن با گذشت سال و ماه است .
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد ، هر چند تضادى در ميان آنها نيست و جمع همه آنها ممكن است .
بعد از اين توصيف به آخرين ويژگى قرآن در اين بحث يعنى مساله نفوذ عميق و فوق العاده آن پرداخته ، مى گويد : از شنيدن آيات اين قرآن لرزه بر اندام خاشعان از پروردگار مى افتد ( و مو بر تنشان راست مى شود ) سپس پوست و قلبشان ، برون و درونشان نرم و آماده پذيرش ذكر خدا مى گردد ، و آرام و مطمئن مى شود ( تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ) .
چه ترسيم جالب و زيبائى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دلهاى آماده ، نخست در آن خوف و ترسى ايجاد مى كند ، خوفى كه مايه بيدارى و آغاز حركت است ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 434
و ترسى كه انسان را متوجه مسئوليتهاى مختلفش مى سازد .
در مرحله بعد حالت نرمش و پذيرش سخن حق به او مى بخشد و به دنبال آن آرامش مى يابد .
اين حالت دوگانه كه مراحل مختلف و منازل سلوك الى الله را نشان مى دهد كاملا قابل درك است ، آيات غضب و مقام انذار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دلها را به لرزه در مى آورد سپس آيات رحمت به آن آرامش مى دهد .
انديشه در ذات حق و مساله ابديت و ازليت و نامتناهى بودن ذات پاك او انسان را در وحشت فرو مى برد كه چگونه مى توان او را شناخت ، اما مطالعه آثار و دلائل آن ذات مقدس در آفاق و انفس به او نرمش و آرامش مى بخشد .
تاريخ اسلام پر است از نشانه هاى نفوذ عجيب قرآن در دلهاى مؤمنان و حتى غير مؤمنان كه قلبهائى آماده داشتند ، و اين نفوذ و جذبه فوق العاده دليل روشنى است بر اينكه اين كتاب از طريق وحى نازل شده است .
در حديثى از اسماء نقل شده كه مى گويد : كان اصحاب النبى حق اذا قرء عليهم القرآن - كما نعتهم الله - تدمع اعينهم و تقشعر جلودهم ! : ياران پيامبر هنگامى كه قرآن بر آنها تلاوت مى شد - همانگونه كه خدا آنها را توصيف كرده است - چشمهايشان اشكبار مى گشت و لرزه بر اندامشان مى افتاد و .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 435
امير مؤمنان على (عليه السلام) در باره پرهيزگاران اين حقيقت را به عاليترين وجهى توصيف فرموده است آنجا كه مى گويد : اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القران يرتلونها ترتيلا يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم ، فاذا مروا باية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا ، و ظنوا انها نصب اعينهم ، و اذا مروا باية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم : آنها شب هنگام بپا مى خيزند ، قرآن را شمرده و با تفكر تلاوت مى كنند ، جان خويش را با آن در غمى دلپذير فرو مى برند ، و داروى درد خود را از آن مى طلبند ، هر گاه به آيه اى كه در آن تشويق است برخورد كنند به آن دل مى بندند چشم جانشان با شوق تمام در آن خيره مى شود ، و آنرا نصب العين خود مى سازند ، و هر گاه به آيه اى برسند كه در آن تخويف و انذار باشد گوش دل به آن فرا مى دهند گوئى صداى ناله ها و به هم خوردن زبانه هاى آتش مهيب جهنم در گوششان طنين انداز است .
در پايان آيه ، بعد از بيان اين اوصاف مى گويد : در اين كتاب مايه هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد به وسيله آن هدايت مى كند ( ذلك هدى الله يهدى به من يشاء ) .
درست است كه قرآن براى هدايت همگان نازل شده اما تنها حق طلبان و حقيقت جويان و پرهيزگاران از نور هدايتش بهره مى گيرند ، و آنها كه دريچه هاى قلب خود را عمدا به روى آن بسته اند و تاريكى تعصب و لجاجت بر روح آنها حكمفرماست نه تنها بهره اى از آن نمى گيرند ، بلكه بر اثر عناد و دشمنى بر ضلالتشان افزوده مى شود ، لذا در دنبال اين سخن مى فرمايد : و هر كس را خداوند گمراه سازد هادى و راهنمائى براى او نخواهد بود ( و من يضلل الله فما له من هاد ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 436
ضلالتى كه پايه هاى آن به دست خود او گذارده شده ، و زيربنايش به وسيله اعمال نادرستشان استحكام يافته ، و به همين دليل كمترين منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسانها ندارد .
در آيه بعد گروه ظالمان و مجرمان را با گروه مؤمنانى كه وضع حالشان قبلا بيان شد مقايسه مى كند ، تا در اين مقايسه واقعيتها بهتر روشن گردد ، مى فرمايد : آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك الهى را دور مى سازد همانند كسى است كه در آن روز در نهايت امنيت به سر مى برد و هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد ؟ ! ( أ فمن يتقى بوجهه سوء العذاب يوم القيامة ) .
نكته اى كه توجه به آن در اينجا ضرورت دارد ، اين است كه مى گويد : با صورت خود عذاب را از خويش مى راند اين تعبير به خاطر آن است كه وجه ( صورت ) اشرف اعضاى انسان است ، و حواس مهم انسان ( چشم و گوش و بينى و زبان ) در آن قرار گرفته ، و اصولا شناسائى انسانها از طريق صورت انجام مى گيرد ، و روى اين جهات هنگامى كه خطرى متوجه آن مى شود دست و بازو و ساير اعضاى پيكر خود را سپر در مقابل آن قرار مى دهند تا خطر را دور سازند .
اما حال ظالمان دوزخى در آن روز به گونه اى است كه بايد با صورت از خود دفاع كنند ، چرا كه دست و پاى آنها در غل و زنجير است ، چنانكه در آيه 8 سوره يس مى خوانيم : ما در گردن آنها غلهائى قرار داديم ( كه دستهايشان نيز در وسط آن قرار دارد ) اين غلها تا چانه هايشان ادامه دارد لذا سرهاى آنها به بالا نگاه داشته شده است .
بعضى نيز گفته اند اين تعبير به خاطر آن است كه آنها را به صورت در آتش
تفسير نمونه ج : 19 ص : 437
مى افكنند ، لذا نخستين عضوى از آنها كه به آتش مى رسد همان صورت است چنانكه در آيه 90 سوره نمل آمده : من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار كسانى كه كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند .
گاه نيز گفته شده است كه اين تعبير تنها كنايه از عدم توانائى آنها بر دفاع از خويشتن در مقابل آتش دوزخ است .
اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشند .
سپس در پايان آيه مى افزايد : در آن روز به ظالمان گفته مى شود : بچشيد آنچه را به دست مى آورديد ! ( و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون ) .
آرى فرشتگان عذاب اين واقعيت دردناك را براى آنها بيان مى كنند كه اينها همان اعمال شما است كه در كنار شما قرار گرفته ، و آزارتان مى دهد ، و اين بيان خود شكنجه روحى ديگرى براى آنها است .
قابل توجه اينكه نمى گويد : كيفر اعمالتان را بچشيد ، بلكه مى گويد : اعمالتان را بچشيد ، و اين خود شاهد ديگرى بر مساله تجسم اعمال است .
آنچه تاكنون گفته شد اشاره كوتاهى بود به عذابهاى دردناك آنان در قيامت ، آيه بعد سخن از عذاب دنياى آنها مى گويد ، مبادا تصور كنند كه در اين زندگى دنيا در امان خواهند بود ، مى فرمايد : كسانى كه قبل از آنها بودند آيات ما را تكذيب كردند ، و عذاب الهى از جائى كه فكر نمى كردند دامانشان را گرفت ( كذب الذين من قبلهم فاتاهم العذاب من حيث لا يشعرون ) .
اگر انسان از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را دارد زياد دردناك نخواهد بود ، دردناكتر از آن اين است كه از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را هرگز
تفسير نمونه ج : 19 ص : 438
ندارد ، مثلا از نزديكترين دوستانش ، از محبوبترين وسائل زندگيش ، از آبى كه مايه حيات او است ، از نسيمى كه مايه نشاط او است ، از زمين آرامى كه جايگاه استراحت و أمن و أمان او محسوب مى شود .
آرى نزول عذاب الهى از اين طرق بسيار دردناك است ، و اين همان است كه در باره قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و فرعون و قارون و مانند آنها مى خوانيم كه هر كدام از يكى از اين طرق كه هرگز انتظارش را نمى كشيدند گرفتار عذاب شدند .
در آخرين آيه مورد بحث نشان مى دهد كه عذاب دنيوى آنها تنها جنبه جسمانى نداشته ، بلكه كيفر روانى نيز بوده است ، مى فرمايد : خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد ( فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا ) .
آرى اگر انسان گرفتار مصيبتى شود اما آبرومند و سر بلند جان بسپارد مهم نيست ، مهم آن است كه با خوارى و ذلت جان دهد ، و با بى آبروئى و رسوائى گرفتار چنگال عذاب شود .
ولى با اينهمه عذاب آخرت سخت تر و شديدتر و دردناكتر است اگر مى دانستند ( و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ) .
تعبير به اكبر ( بزرگتر ) كنايه از شدت و سختى عذاب است .
نكته : در ذيل اين آيات رواياتى وارد شده كه افقهاى وسيعترى از مفاهيم آيات را
تفسير نمونه ج : 19 ص : 439
در برابر ما مجسم مى كند .
در حديثى عباس عموى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آن حضرت نقل مى كند كه فرمود : اذا اقشعر جلد العبد من خشية الله تحاتت عند ذنوبه كما يتحات عن الشجرة اليابسة ورقها : هنگامى كه بدن بنده اى از خوف خدا لرزان شود گناهش فرو مى ريزد همانگونه كه برگ خشك از درختان .
روشن است كسى كه از ترس الهى چنين متاثر مى شود حال توبه و انابه براى او حاصل است ، و چنين كسى مسلما مورد آمرزش پروردگار قرار مى گيرد .
در حديث ديگرى كه از اسماء نقل شده ، و در تفسير آيات آورديم مى خوانيم : هنگامى كه از او در باره ياران رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سؤال مى كنند مى گويد : هنگامى كه قرآن را مى خواندند - همانگونه كه خداوند آنها را توصيف كرده - چشمانشان اشكبار و بدنشان لرزان مى شد ، سپس راوى مى گويد از اسماء پرسيدم كسانى نزد ما هستند كه وقتى آيات قرآن را مى شنوند حالت غشوه به آنها دست مى دهد و مست و مدهوش مى شوند ، اسماء گفت : اعوذ بالله تعالى من الشيطان ( اين يك عمل شيطانى است ! ) .
اين حديث در حقيقت پاسخى است به كسانى كه دم از تصوف مى زنند و جلسات و حلقاتى تشكيل مى دهند و آيات و اذكارى مى خوانند سپس حركاتى به خود داده ، و به اصطلاح به حال وجد و سرور مى آيند و نعره مى كشند و صيحه مى زنند و خود را به حالت غشوه مى اندازند ، و شايد بعضى هم غش مى كنند ، اينگونه مسائل در حالات ياران پيامبر هرگز نقل نشده و از بدعتهاى متصوفه است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 440
البته ممكن است انسان گاهى از شدت خوف مدهوش شود ، ولى اين با كارهاى صوفيان كه جلساتى براى ذكر و ورد به شكلى كه در بالا گفتيم تشكيل مى دهند فرق بسيار دارد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 441
وَ لَقَدْ ضرَبْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كلِّ مَثَل لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(27) قُرْءَاناً عَرَبِياًّ غَيرَ ذِى عِوَج لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(28) ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شرَكاءُ مُتَشكِسونَ وَ رَجُلاً سلَماً لِّرَجُل هَلْ يَستَوِيَانِ مَثَلاً الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(29) إِنَّك مَيِّتٌ وَ إِنهُم مَّيِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تخْتَصِمُونَ(31)
ترجمه :
27 - ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم ، شايد متذكر شوند .
28 - قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى شايد پرهيزگارى پيشه كنند .
29 - خداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى است كه در باره او پيوسته به مشاجره مشغولند ، و مردى را كه تنها تسليم يكنفر است ، آيا اين دو يكسانند ؟
تفسير نمونه ج : 19 ص : 442
حمد مخصوص خدا است ولى اكثر آنها نمى دانند .
30 - تو مى ميرى آنها نيز خواهند مرد !
31 - سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد .

تفسير : قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست
در اين آيات همچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در اين زمينه تكميل مى كند .
نخست از مساله جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد : ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى مطرح كرديم ( و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ) .
از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان پيشين ، از عواقب هولناك گناه ، از انواع پندها و اندرزها ، از اسرار خلقت و نظام آفرينش ، از احكام و قوانين متقن ، خلاصه هر چه براى هدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم .
شايد متذكر شوند و از راه خطا به صراط مستقيم باز گردند ( لعلهم يتذكرون ) .
با توجه به اينكه مثل در لغت عرب هر سخنى است كه حقيقتى را مجسم سازد ، و يا چيزى را توصيف كند ، و يا چيزى را به چيز ديگر تشبيه نمايد ، اين تعبير همه حقايق و مطالب قرآن را در بر مى گيرد ، و جامعيت آن را مشخص مى كند .
سپس به توصيف ديگرى از قرآن پرداخته ، مى گويد : قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و انحراف و تضاد و تناقض ( قرآنا عربيا غير ذى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 443
عوج ) .
در حقيقت در اينجا سه توصيف براى قرآن ذكر شده است : نخست تعبير قرآنا كه اشاره به اين حقيقت است كه اين آيات مرتبا خوانده مى شود ، در نماز و غير نماز ، در خلوت و جمع ، و در تمام طول تاريخ اسلام ، و تا پايان جهان و به اين ترتيب نور هدايتى است كه دائما مى درخشد .
ديگر مساله فصاحت و شيرينى و جذابيت اين سخن الهى است كه از آن به عنوان عربيا تعبير شده است ، زيرا يكى از معانى عربى ، فصيح است ، و در اينجا منظور همين معنى است .
سوم اينكه هيچگونه اعوجاج و كژى در آن راه ندارد ، آياتش هماهنگ تعبيراتش گويا ، و عباراتش مفسر يكديگر است .
بسيارى از ارباب لغت و اهل تفسير گفته اند عوج ( به كسر عين ) به معنى انحرافات معنوى است در حالى كه عوج ( به فتح عين ) به كژيهاى ظاهرى گفته مى شود ( البته تعبير اول به طور نادر در كژيهاى ظاهرى نيز به كار رفته مانند آيه 107 سوره طه : لا ترى فيها عوجا و لا امتا در آن زمين هيچگونه كجى و بلندى نمى بينى لذا بعضى از ارباب لغت تعبير اول را اعم دانسته اند ) .
به هر حال ، هدف از نزول قرآن با اينهمه اوصاف اين بوده است كه شايد آنها پرهيزگارى پيشه كنند ( لعلهم يتقون ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 444
قابل توجه اينكه در پايان آيه قبل لعلهم يتذكرون آمده بود ، و در اينجا لعلهم يتقون چرا كه هميشه تذكر مقدمه اى است براى تقوى و پرهيزگارى ميوه درخت يادآورى است .
سپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد و مشرك را در قالب مثلى گويا و زيبا چنين ترسيم مى كند : خداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى است كه پيوسته در باره او به مشاجره مشغولند ( ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون ) .
برده اى است داراى چند ارباب كه هر كدام او را به كارى دستور مى دهد ، اين مى گويد : فلان برنامه را انجام ده ، و ديگرى نهى مى كند ، او در اين ميان سرگردان و حيران است ، و در وسط اين دستورهاى ضد و نقيض متحير مانده و نميداند خود را با نواى كدامين هماهنگ سازد ؟ ! و از آن بدتر اينكه براى تامين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد ، و آن ديگر به اين ، و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است و مردى را ذكر مى كند كه تنها تسليم يكنفر است ( و رجلا سلما لرجل ) .
خط و برنامه او مشخص ، صاحب اختيار او معلوم است ، نه گرفتار ترديد است و نه سرگردانى ، نه تضاد و نه تناقض ، با روحى آرام گام بر مى دارد و با اطمينان خاطر به پيش مى رود ، و تحت سرپرستى كسى قرار دارد كه در همه چيز و همه حال و همه جا از او حمايت مى كند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 445
آيا اين دو يكسانند ؟ ! ( هل يستويان مثلا ) .
و اينگونه است حال مشرك و موحد : مشركان در ميان انواع تضادها و تناقضها غوطهورند ، هر روز دل به معبودى مى بندند ، و هر زمان به اربابى رو مى آورند ، نه آرامشى ، نه اطمينانى و نه خط روشنى .
اما موحدان دل در گرو عشق خدا دارند ، از تمام عالم او را برگزيده اند ، و در همه حال به سايه لطف او كه مافوق همه چيز است پناه مى برند از ما سوى الله چشم برداشته و ديده به او دوخته اند ، خط و برنامه آنها واضح و سرنوشت و سرانجامشان روشن است .
در روايتى از على (عليه السلام) نقل شده كه فرمود انا ذاك الرجل السلم لرسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) منم آن مردى كه همواره تسليم رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود .
در حديث ديگرى آمده الرجل السلم للرجل حقا على و شيعته : مردى كه حقيقتا تسليم بود على (عليه السلام) و شيعه او بودند .
و در پايان آيه مى فرمايد : حمد و سپاس مخصوص خداوند است ( الحمد لله ) .
خداوندى كه با ذكر اين مثلهاى روشن راه را به شما نشان داده ، و دلائل واضح را براى تشخيص حق از باطل در اختيار شما قرار داده است ، خداوندى كه همه را به اخلاص دعوت مى كند و در سايه اخلاص آرامش مى بخشد ، چه نعمتى از اين بالاتر ؟ و چه شكرى و حمدى از اين لازمتر ؟ ولى اكثر آنها نمى دانند و با وجود اين دلائل روشن به خاطر حب دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند ( بل اكثرهم لا يعلمون ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 446
و به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود در آيه بعد سخن از نتائج توحيد و شرك در صحنه قيامت مى گويد .
نخست از مساله مرگ كه دروازه قيامت است شروع مى كند ، و عموميت قانون مرگ را نسبت به همه انسانها روشن ساخته ، مى گويد : تو مى ميرى ، و همه آنها نيز خواهند مرد ! ( انك ميت و انهم ميتون ) .
آرى مرگ از مسائلى است كه همه انسانها در آن يكسانند ، هيچگونه استثنا و تفاوت در آن وجود ندارد ، راهى است كه همه بايد آنرا سرانجام بپيمايند ، و به اصطلاح شترى است كه در خانه همه كس خوابيده است .
بعضى از مفسران گفته اند دشمنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) انتظار مرگ او را مى كشيدند و خوشحال بودند كه سرانجام او خواهد مرد ! ، قرآن در اين آيه به آنها پاسخ مى گويد كه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد .
در آيه 34 سوره انبياء نيز آمده است : ا فان مت فهم الخالدون آيا اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند ؟ سپس بحث را به دادگاه قيامت برده ، مخاصمه بندگان را در صحنه محشر مجسم مى كند ، و مى فرمايد : سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان به مخاصمه برمى خيزيد ( ثم انكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون ) .
تختصمون از ماده اختصام به معنى نزاع و جدال ميان دو نفر يا دو گروه است كه هر يك مى خواهد سخن ديگرى را ابطال كند ، گاه يكى بر حق است و ديگرى بر باطل و گاه ممكن است هر دو بر باطل باشند ، مانند مخاصمه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 447
اهل باطل با يكديگر در اينكه آيا اين حكم عموميت دارد يا نه ميان مفسران گفتگو است : بعضى تصور كرده اند كه اين مخاصمه ميان مسلمين و كفار است .
بعضى گفته اند ميان مسلمانان و اهل قبله نيز ممكن است مخاصمه وجود داشته باشد ، و در اينجا از ابو سعيد خدرى حديثى نقل شده كه ما در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز فكر نمى كرديم كه ميان ما مسلمانان مخاصمه اى باشد ، مى گفتيم پروردگار ما يكى ، پيامبر ما يكى ، و دين و آئين ما يكى است ، با اينحال خصومت چگونه ممكن است ؟ تا اينكه روز صفين فرا رسيد و دو گروه كه هر دو به ظاهر مسلمان بودند ( هر چند يكى مسلم واقعى بود و ديگرى مدعى اسلام ) شمشير به روى يكديگر كشيدند ، گفتيم آرى آيه ما را هم شامل مى شود ! .
ولى آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه در ميان پيامبران و مؤمنان از يكسو ، و مشركان و مكذبان از سوى ديگر خواهد بود .
در تاريخ اسلام معروف است كه عمر بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مرگ آنحضرت را منكر بود ، و مى گفت ممكن نيست پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بميرد ، او به سوى پروردگارش رفته همانگونه كه موسى بن عمران چهل شب از قوم خود غائب شد ، سپس به سوى آنها بازگشت ، و الله رسول خدا نيز باز مى گردد ، همانگونه كه موسى برگشت كسانى كه گمان كنند پيامبر مرده است بايد دست و پايشان قطع شود ! اين سخن به ابو بكر رسيد به سراغ او آمد و بعضى از آيات را كه دلالت بر مرگ پيامبر داشت بر او خواند عمر خاموش شد ، و گفت به خدا سوگند اين اولين بار بود كه اين آيه را شنيدم .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 448
تفسير نمونه ج : 19 ص : 449
تفسير نمونه ج : 19 ص : 450
* فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّن كذَب عَلى اللَّهِ وَ كَذَّب بِالصدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَ لَيْس فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَفِرِينَ(32) وَ الَّذِى جَاءَ بِالصدْقِ وَ صدَّقَ بِهِ أُولَئك هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لهَُم مَّا يَشاءُونَ عِندَ رَبهِمْ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ(34) لِيُكفِّرَ اللَّهُ عَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى عَمِلُوا وَ يجْزِيهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(35)
ترجمه :
32 - ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد ، و سخن صدق را كه به سراغ او آمده تكذيب كند چه كسى است ؟ ! آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟
33 - اما كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند آنها پرهيزگارانند .
34 - آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است ، و اين است جزاى نيكوكاران .
35 - تا خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد ، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد
تفسير نمونه ج : 19 ص : 451
تفسير : آنها كه كلام خدا را تصديق مى كنند
سخن از حضور مردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود ، اين آيات نيز همان بحث را ادامه مى دهد ، و مردم را به دو گروه مكذبان و مصدقان تقسيم مى كند .
گروه اول داراى دو وصفند ، چنانكه مى فرمايد : ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد ، و سخن صدق و حق را كه به سراغ او مى آيد تكذيب كند چه كسى است ؟ ! ( فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جائه ) .
افراد بى ايمان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند ، گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند ، گاه عيسى را پسر او مى گفتند ، گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند ، و گاه احكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند ، و مانند اينها .
و اما سخن صدقى كه به سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيد بود .
و در پايان آيه در يك جمله كوتاه كيفر اينگونه افراد را چنين بيان مى كند : آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟ ! ( ا ليس فى جهنم مثوى للكافرين ) .
هنگامى كه نام جهنم برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است .
در باره گروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده ، مى فرمايد : و كسى كه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 452
سخن صدق و حق را بياورد ، و كسى كه آن را تصديق كند پرهيزكاران واقعى آنها هستند ( و الذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون ) .
در بعضى از روايات كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده و الذى جاء بالصدق به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تفسير گرديده ، و جمله و صدق به به على (عليه السلام) تفسير شده است ولى البته منظور از آن بيان مصداقهاى روشن مى باشد ، زيرا جمله اولئك هم المتقون ( آنها پرهيزگارانند ) دليل بر عموميت آيه است .
از اينجا روشن مى شود كه تفسير آيه فوق به شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه هم آورنده وحى بود و هم تصديق كننده آن نيز بايد از قبيل بيان مصداق باشد نه بيان تمام مفهوم آيه .
لذا گروهى از مفسران جمله و الذى جاء بالصدق را به تمام پيامبران تفسير كرده اند و جمله صدق به را به پيروان راستين آنها كه مجموع پرهيزگاران جهان را تشكيل مى دهند .
تفسير جالب ديگرى در مورد آيه وجود دارد كه از همه گسترده تر و جامع تر است ، هر چند كمتر مورد توجه مفسران واقع شده ، ولى با ظاهر آيات هماهنگ تر مى باشد ، و آن اينكه : الذى جاء بالصدق منحصر به پيام آوران وحى نيست بلكه تمام كسانى را كه مبلغ مكتب آنها و مروج سخنان حق و صدق بوده اند در اين صف قرار دارند ، و در اين صورت هيچ مانعى ندارد كه هر دو جمله بر يك گروه منطبق شود ( همانگونه كه ظاهر تعبير آيه است ، چرا كه و الذى تنها يك بار ذكر شده ) .
به اين ترتيب سخن از كسانى است كه هم آورنده صدقند و هم عمل كننده به آن ، سخن از آنها است كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده ، و خود به آن مؤمن هستند و عمل مى كنند ، اعم از پيامبران و امامان معصوم
تفسير نمونه ج : 19 ص : 453
و تبيين كنندگان مكتب آنها .
جالب اين كه بجاى وحى تعبير به صدق مى كند ، اشاره به اينكه تنها سخنى كه هيچگونه احتمال دروغ و خلاف در آن نيست سخنى است كه از طريق وحى از ناحيه پروردگار نازل مى گردد ، و تقوا و پرهيزگارى تنها در سايه تعليمات مكتب انبياء و تصديق آن در درون جانها شكوفا مى شود .
در آيه بعد سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد : نخست مى فرمايد : آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است و اين است جزاى نيكوكاران ( لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين ) .
گستردگى مفهوم اين آيه به قدرى است كه تمام مواهب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود ، آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد ؟ .
بعضى در اينجا سؤالى مطرح كرده اند كه آيا اگر آنها تقاضاى مقامات انبياء و اولياء برتر از خود را بكنند نيز به آنها داده شود ؟ .
غافل از اين كه بهشتيان چون چشم حقيقت بين دارند هرگز به فكر چيزى كه بر خلاف حق و عدالت و بر خلاف اصل توازن شايستگيها و پاداشها است نمى افتند .
به تعبير ديگر امكان ندارد افرادى كه در درجات متفاوت در ايمان و عمل هستند جزاى مشابهى داشته باشند ، بهشتيان چگونه آرزوى محال مى كنند ؟ ، و در عين حال آنها از نظر روحى چنان هستند كه به آنچه دارند راضيند و هيچگونه حسد و رشك بر وجود آنان حاكم نيست .
مى دانيم پاداشهاى آخرت و حتى تفضلهاى الهى بر اساس شايستگى هائى است كه انسان در اين دنيا كسب مى كند ، كسى كه مى داند ايمان و عملش در اين دنيا در سرحد ايمان و عمل ديگران نبوده هرگز آرزوى مقام آنها را نخواهد كرد ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 454
چرا كه يك آرزوى غير منطقى است .
تعبير عند ربهم ( نزد پروردگارشان ) بيان نهايت لطف الهى در باره آنها است گوئى هميشه ميهمان او هستند و هر چه بخواهند نزد او دارند .
تعبير ذلك جزاء المحسنين ( اين است پاداش نيكوكاران ) و به اصطلاح استفاده از اسم ظاهر بجاى ضمير اشاره به اين است كه علت اصلى اين پاداشها همان احسان و نيكوكارى آنها است .
دومين و سومين پاداش به آنان را به اين صورت بيان مى كند : آنها مى خواهند خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد ، و جبران كند ، آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد ( ليكفر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون ) .
چه تعبير جالبى ؟ از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطف الهى پوشانده شود ، و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد ، و از سوى ديگر تقاضايشان اين است كه خداوند بهترين اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همه اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد ! و خداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است ، بدترين را مى بخشد ، و بهترين را معيار پاداش قرار مى دهد .
بديهى است هنگامى كه لغزشهاى بزرگتر مشمول عفو الهى گردد بقيه بطريق