بعدی
تفسير نمونه ج : 19 ص : 455
اولى مشمول خواهد بود ، عمده اين است كه نگرانى انسان بيشتر از لغزشهاى بزرگ است و
به همين جهت مؤمنان بيشتر در فكر آن هستند .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه مگر در آيات قبل سخن از پيامبران و پيروان آنها
نبود ؟ چگونه آنها لغزشهاى بزرگ دارند ؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى
شود ، و آن اينكه : هنگامى كه فعلى به گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه
همه آنها مرتكب آن شده اند ، بلكه كافى است گروهى از ميان آنها آنرا انجام داده
باشند ، مثلا مى گوئيم : بنى عباس بر مسند خلافت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
به ناحق تكيه زدند ، مفهومش اين نيست كه همه آنها به خلافت رسيده باشند بلكه كافى
است گروهى از آنها چنين باشند .
در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى و پيروان مكتب آنها بعضى لغزشهائى داشته
اند كه خداوند بخاطر اعمال نيكشان از آنها مى گذرد .
به هر حال ذكر غفران و آمرزش قبل از پاداش ، بخاطر آن است كه نخست بايد شستشوئى
كنند و پاك شوند ، و آنگه بر بساط قرب خدا قدم نهند ، نخست بايد از عذاب الهى آسوده
خاطر گردند تا نعمتهاى بهشتى بر آنها گوارا شود .
نكته : نخستين صديق كه بود ؟
بسيارى از مفسران اسلام اعم از شيعه و اهل سنت اين روايت را در تفسير آيه و الذى
جاء بالصدق و صدق به نقل كرده اند كه منظور از الذى جاء بالصدق پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) است و منظور از صدق به على (عليه السلام) مى باشد .
مفسر بزرگ اسلام طبرسى در مجمع البيان و ابو الفتوح رازى در تفسير روح الجنان آن را
از ائمه اهلبيت نقل كرده اند
تفسير نمونه ج : 19 ص : 456
اما جمعى از علما و مفسران اهل سنت آن را از ابو هريره از پيغمبر گرامى اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) يا از طرق ديگر روايت كرده اند از جمله : علامه ابن مغازلى در
مناقب ، علامه گنجى در كفاية الطالب قرطبى مفسر معروف در تفسيرش ، علامه سيوطى در
در المنثور و همچنين آلوسى در روح المعانى .
همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم اين گونه تفسيرها براى بيان روشنترين مصداقها است
، و بدون شك على (عليه السلام) در ميان پيروان و تصديق كنندگان پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) در صف مقدم جاى دارد و نخستين صديق او است .
احدى از علماى اسلام منكر اين واقعيت نيست كه على (عليه السلام) از ميان مردان
نخستين كسى بود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را تصديق كرد .
تنها خرده گيرى كه از ناحيه بعضى شده اين است كه مى گويند او در زمانى ايمان آورد
كه 10 يا 12 ساله بود و اسلام او در آن زمان رسميت نداشت ! ولى اين سخن بسيار عجيب
به نظر مى رسد ، زيرا چگونه چنين چيزى صحيح است با اينكه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) اسلام او را پذيرفت ، و او را وزير و وصى خود خطاب كرد ، و در كلمات
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرارا از او به عنوان اول المؤمنين - يا - اولكم
اسلاما ياد شده است كه ما مدارك آن را از كتب دانشمندان اهل سنت در جلد هشتم همين
تفسير ذيل آيه 10 سوره توبه ( صفحه 103 به بعد ) مشروحا آورديم .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 457
أَ لَيْس اللَّهُ بِكاف عَبْدَهُ وَ يخَوِّفُونَك بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ وَ مَن
يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد(36) وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن
مُّضِل أَ لَيْس اللَّهُ بِعَزِيز ذِى انتِقَام(37)
ترجمه :
36 - آيا خداوند براى ( نجات و حفظ ) بنده اش كافى نيست ؟ اما آنها تو را از غير او
مى ترسانند ، و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد .
37 - و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت ، آيا خداوند قادر و
صاحب انتقام نيست ؟ !
شان نزول :
بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرستان مكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
را از خشم و غضب بتها بر حذر مى داشتند ، و مى گفتند : از آنها بدگوئى مكن ، و بر
خلاف آنها اقدام منما كه تو را ديوانه مى كنند و آزار مى رسانند ! ( آيه فوق نازل
شد و به آنها پاسخ گفت ) .
بعضى نيز نقل كرده اند هنگامى كه خالد به فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
مامور شكستن بت معروف عزى شد ، مشركان گفتند : اى خالد ! بترس كه خشم اين بت شديد
است ! ( و تو را بيچاره مى كند ) خالد با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينى آن بت
كوبيد و آن را در هم شكست و گفت : كفرا لك يا عزى ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 458
لا سبحانك - سبحان من اهانك ، انى رأيت الله قد اهانك ! : ناسپاسى بر تو باد اى عزى
! هرگز منزه نيستى ، منزه كسى است كه تو را موهون ساخته ! من ديدم خداوند تو را
موهون ساخته است .
ولى داستان خالد كه قاعدتا بعد از فتح مكه بوده نمى تواند از قبيل شان نزول باشد
چرا كه تمام سوره زمر مكى است ، بنابر اين ممكن است از قبيل تطبيق بوده باشد .
تفسير : خدا كافى است !
به دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود ، و وعده
هائى كه به پيامبرش داده است در نخستين آيه مورد بحث سخن از تهديدهاى كفار به ميان
مى آورد و مى گويد : آيا خداوند براى نجات و حفظ بنده اش در برابر دشمنان كافى نيست
؟ اما آنها تو را به غير او تهديد مى كنند و از غير او مى ترسانند ( ا ليس الله
بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه ) .
خداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتها است و از نيازها و مشكلات بندگانش بخوبى آگاه
است و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را
در برابر طوفان حوادث و موج عداوت دشمنان تنها بگذارد ؟ هنگامى كه او پشتيبان بنده
اش باشد : اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى چون نخواهد خداى ! و هنگامى كه بخواهد
كسى را يارى كند :
تفسير نمونه ج : 19 ص : 459
هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك ! چه رسد به بتها
كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند .
گر چه شان نزول آيه طبق روايتى كه گفته شد در مورد تخويف و تهديد به خشم بتها است ،
ولى مفهوم آيه چنان وسيع و گسترده است كه هر نوع تهديد به غير الله را شامل مى شود
، و به هر حال اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤمنان راستين مخصوصا
در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند .
اين آيه به آنها دلگرمى و ثبات قدم مى بخشد ، روح آنها را سرشار از نشاط و
گامهايشان را استوار مى سازد ، و اثرات روانى زيانبار تهديدهاى دشمنان را خنثى مى
كند ، آرى هنگامى كه خدا با ما است از غير او وحشتى نداريم ، و اگر از او بيگانه و
جدا شويم همه چيز براى ما وحشتناك است .
در دنباله اين آيه و آيه بعد اشاره به مساله هدايت و ضلالت و تقسيم مردم به دو گروه
گمراه و هدايت يافته و اينكه همه اينها از ناحيه خدا است مى كند ، تا روشن شود
تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند ، و بى خواست او چيزى در عالم رخ نمى دهد ، مى
فرمايد : كسى را كه خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد ( و من يضلل الله
فما له من هاد ) .
و هر كس را خدا هدايت كند هيچكس نمى تواند او را گمراه سازد .
( و من يهد الله فما له من مضل ) .
بديهى است نه آن ضلالت بى دليل است ، و نه اين هدايت بى حساب ، بلكه هر يك تداومى
است بر خواست خود انسان و تلاش او ، آن كس كه در طريق گمراهى قدم مى گذارد و با
تمام توان براى خاموش كردن نور حق تلاش مى كند ، هيچ فرصتى را براى اغفال ديگران از
دست نمى دهد ، و سر تا پا غرق گناه و عصيان
تفسير نمونه ج : 19 ص : 460
است بديهى است خداوند او را گمراه مى سازد ، نه تنها توفيقش را از او بر مى گيرد
بلكه نيروى درك و تشخيص او را از كار مى اندازد ، بر دل او مهر مى نهد و بر چشمانش
پرده مى افكند كه اين نتيجه اعمالى است كه انجام مى دهد اما كسانى كه با خلوص نيت ،
قصد سير الى الله را دارند و اسباب آن را فراهم ساخته و گامهاى نخستين را برداشته
اند نور هدايت الهى به كمكشان مى شتابد و فرشتگان حق به يارى آنها مى آيند ، وسوسه
هاى شياطين را از قلوبشان مى زدايند ، اراده آنها را نيرومند ، و گامهايشان را
استوار مى دارند ، و در لغزشگاهها دست لطف الهى زير بازوى آنها را مى گيرد .
اينها مسائلى است كه آيات فراوانى از قرآن مجيد شاهد و گواه آن است ، و چه بيخبرند
كسانى كه رابطه اينگونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر
گرفته اند ، گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند .
بلكه در ذيل همين آيه مورد بحث شاهد گويائى بر اين معنى است ، چرا كه مى فرمايد :
آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست ؟ ( ا ليس الله بعزيز ذى انتقام ) .
مى دانيم انتقام از ناحيه خداوند به معنى مجازات در برابر اعمال خلافى است كه انجام
شده ، اين نشان مى دهد كه اضلال او جنبه مجازات دارد ، و عكس العمل اعمال خود
انسانها است ، و طبعا هدايت او نيز جنبه پاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و
مجاهده در طريق الله دارد .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 461
نكته :
هدايت و ضلالت از سوى خدا است
هدايت در لغت به معنى دلالت و راهنمائى توأم با لطف و دقت است و آنرا به دو شعبه
تقسيم كرده اند : ارائه طريق و ايصال به مطلوب و به تعبير ديگر هدايت تشريعى و
هدايت تكوينى .
توضيح اينكه : گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت
نشان مى دهد ، اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهده خود او است .
ولى گاه دست طالبان را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصد مى رساند .
به تعبير ديگر در مرحله اول تنها به بيان قانون پرداخته ، شرائط پيمودن راه و رسيدن
به مقصد را بيان مى كند ، ولى در مرحله دوم علاوه بر اين ، وسائل سفر را فراهم مى
سازد ، موانع را بر طرف ، و مشكلات را حل ، و مسافران اين راه را تا مقصد همراهى و
حمايت و حفاظت مى كند .
البته نقطه مقابل آن اضلال است .
يك نگاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل
خدا مى شمرد ، و هر دو را به او نسبت مى دهد ، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه در
اين زمينه سخن مى گويند بشمريم سخن به درازا مى كشد همين قدر كافى است كه در آيه
213 سوره بقره مى خوانيم و الله يهدى من يشاء
تفسير نمونه ج : 19 ص : 462
الى صراط مستقيم : خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند .
و در آيه 93 سوره نحل آمده است : و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء : ولى او هر كس
را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه .
شبيه اين تعبير در مورد هدايت و ضلالت و يا يكى از اين دو در آيات زيادى از قرآن
مجيد به چشم مى خورد .
از اين بالاتر در بعضى از آيات صريحا هدايت را از پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نفى كرده ، به خدا نسبت مى دهد ، چنانكه در آيه 56 سوره قصص مى
خوانيم : انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء : تو هر كس را دوست دارى
هدايت نمى كنى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند ! و در آيه 272 سوره بقره مى
خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء : هدايت آنها بر تو نيست ، ولى
خدا هر كس را به خواهد هدايت مى كند .
مطالعه سطحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنها
به ضلالت بيفتند ، و از طريق هدايت منحرف شوند ، و زير آوارهاى مكتب جبر مدفون
گردند ، حتى بعضى از مفسران معروف از اين آفت مصون نمانده ، و در اين پرتگاه هولناك
سقوط كرده اند ، تا آنجا كه هدايت و ضلالت را در تمام مراحل ، جبرى دانسته ، و عجب
اينكه چون تضاد اين عقيده با مساله عدالت و حكمت خداوند روشن بوده ترجيح داده اند
كه اصل عدالت را منكر شوند ، تا اينكه خطاى خود را اصلاح كنند ، اصولا اگر ما قائل
به اصل جبر باشيم مفهومى براى تكليف و مسئوليت و ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى
باقى نخواهد ماند .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 463
اما آنها كه طرفدار مكتب اختيارند و معتقدند هيچ عقل سليمى نمى تواند اين سخن را
پذيرا شود كه خدا گروهى را مجبور به پيمودن طريق ضلالت كند و بعد آنها را به خاطر
اين كار اجبارى كيفر دهد ، و يا گروهى را به اجبار هدايت كند و بعد بى جهت به آنها
جز او پاداش ارزانى دارد ، و امتيازى براى آنها به خاطر كارى كه خودشان انجام نداده
اند بر ديگران قائل شود ، آنها طرق ديگرى براى تفسير اين آيات انتخاب كرده اند كه
مهمترين آنها طرق زير است :
1 - منظور از هدايت الهى هدايت تشريعى است كه از طريق وحى و كتب آسمانى و ارسال
پيامبران و اوصياى آنها ، و همچنين درك عقل و وجدان صورت گرفته است ، اما پيمودن
راه در تمام مراحل بر عهده خود انسان است .
البته اين تفسير با بسيارى از آيات هدايت سازگار است ، ولى بسيارى ديگر از آنها را
نمى توان از اين طريق تفسير نمود ، چرا كه صراحت در هدايت تكوينى و ايصال به مطلوب
دارد ، مانند آيه 56 سوره قصص كه مى فرمايد تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى ،
ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند زيرا مى دانيم هدايت تشريعى و ارائه طريق ،
وظيفه اصلى پيامبران است .
2 - جمعى ديگر از مفسران هدايت و ضلالت را در آنجا كه جنبه تكوينى دارد به مساله
پاداش و كيفر ، و رساندن به طريق بهشت و دوزخ تفسير كرده اند ، و گفته اند خداوند
نيكوكاران را به راه بهشت هدايت مى كند و بدكاران را از آن گمراه مى سازد .
البته اين معنى صحيح است ولى فقط در مورد بعضى از آيات اما در مورد آيات ديگر با
مطلق بودن كلمه هدايت و ضلالت و عدم قيد و شرط در آن سازگار نيست .
3 - جمعى ديگر گفته اند منظور از هدايت فراهم ساختن اسباب و مقدمات
تفسير نمونه ج : 19 ص : 464
براى رسيدن به مقصود است و منظور از ضلالت عدم تهيه آنها يا حذف آن است كه بعضى از
آن به توفيق و سلب توفيق تعبير كرده اند ، زيرا توفيق همان فراهم ساختن مقدمات براى
وصول به مقصود است ، و سلب توفيق از ميان بردن آنها است .
بنابر اين هدايت الهى به اين نيست كه خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند ،
بلكه به اين است كه وسائل آن را در اختيار قرار دهد ، فى المثل وجود مربى خوب ،
محيط تربيتى سالم ، دوستان و معاشران صالح ، و مانند آن همه از مقدمات است ، ولى با
وجود همه اينها انسان را مجبور به طى طريق هدايت نمى كند بلكه مى تواند به همه آنها
پشت كرده و راه ضلالت را پيش گيرد .
اما جاى اين سؤال در اين تفسير باقى است كه چرا اين توفيقات شامل حال گروهى مى شود
در حالى كه گروه ديگرى از آن محروم مى گردند .
طرفداران اين تفسير بايد با توجه به حكيمانه بودن افعال خدا دلائلى براى اين تفاوت
ذكر كنند ، مثلا بگويند انجام عمل خير سبب توفيق الهى مى گردد ، و انجام اعمال شر
توفيق را از آدمى سلب مى كند .
به هر حال اين تفسير خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عميقتر است .
4 - دقيقترين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به
خوبى تفسير مى كند بى آنكه كمترين خلاف ظاهرى در آن باشد اين است كه بگوئيم : هدايت
تشريعى به معنى ارائه طريق جنبه عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نيست ،
چنانكه در آيه 3 سوره دهر آمده انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا : ما راه
را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران و در آيه 51 آل عمران مى خوانيم
: و انك لتهدى الى صراط مستقيم : تو همه انسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى ،
بديهى است دعوت پيامبر
تفسير نمونه ج : 19 ص : 465
مظهر دعوت خدا است چرا كه هر چه او دارد از خدا دارد .
و در باره جمعى از منحرفان و مشركان در آيه 23 سوره نجم آمده است و لقد جاءهم من
ربهم الهدى هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد .
اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از
تمام پيچ و خم هاى راه ، و حفظ و حمايت از آنها تا رساندن به ساحل نجات كه موضوع
بحث بسيارى ديگر از آيات قرآن است هرگز بى قيد و شرط نمى باشد ، اين هدايت مخصوص
گروهى است كه اوصاف آنها در قرآن بيان شده ، و اضلال كه نقطه مقابل آن است نيز
مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته .
گر چه بعضى از آيات مطلق است ولى بسيارى ديگر از آيات قيد و شرط آن را دقيقا بيان
كرده ، و هنگامى كه اين آيات مطلق و مقيد را كنار هم مى چينيم مطلب كاملا روشن مى
شود و هيچ ابهام و ترديدى در معنى آيات باقى نمى ماند ، و نه تنها با مساله اختيار
و آزادى اراده انسان مخالف نيست ، بلكه دقيقا آن را تاكيد مى كند .
اكنون به توضيح زير توجه نمائيد :
قرآن مجيد در يك جا مى گويد : يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا
الفاسقين : به وسيله آن ضرب المثل ، گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى كند ، اما
جز فاسقان را گمراه نمى سازد ( بقره 26 ) .
در اينجا سرچشمه ضلالت ، فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده .
در جاى ديگر مى گويد : و الله لا يهدى القوم الظالمين : خداوند قوم ستمگر را هدايت
نمى كند ( بقره 258 ) .
در اينجا تكيه روى مساله ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده
تفسير نمونه ج : 19 ص : 466
است در جاى ديگر مى خوانيم : و الله لا يهدى القوم الكافرين : خداوند قوم كافر را
هدايت نمى كند ( بقره - 264 ) .
در اينجا كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده .
باز در آيه ديگر مى خوانيم : ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار : خداوند هدايت نمى
كند كسى كه دروغگو و كفران كننده است ( زمر - 3 ) .
در اينجا نيز دروغگوئى و كفران را مقدمه ضلالت شمرده است .
و در جاى ديگر آمده : ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب : خداوند هدايت نمى كند كسى
كه اسرافكار و بسيار دروغگو است ( غافر - 28 ) .
يعنى اسراف و دروغگوئى عامل گمراهى است .
البته آنچه در اينجا آورديم قسمتى از آيات قرآن در اين زمينه است ، بعضى از اين
آيات با همين مفاهيم كرارا در سوره هاى مختلف آمده .
نتيجه اينكه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند : كفر ،
ظلم ، فسق ، دروغ ، اسراف و كفران .
آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايسته ضلالت و گمراهى نيستند ؟ ! و به تعبير ديگر
كسى كه مرتكب اين امور مى شود آيا ظلمت و حجاب قلب او را فرا نمى گيرد ؟ ! باز به
عبارت روشنتر اين اعمال و صفات آثارى دارد كه خواه ناخواه دامن انسان را مى گيرد ،
پرده بر چشم و گوش و عقل او مى افكند ، و او را به ضلالت مى كشاند ، و از آنجا كه
خاصيت همه اشياء و تاثير همه اسباب به فرمان خداوند است ، مى توان اضلال را در تمام
اين موارد به خدا نسبت داد ، اما اين نسبت عين اختيار بندگان و آزادى اراده آنها
است .
اين در زمينه مساله ضلالت ، و اما در مورد هدايت نيز شرائط و اوصافى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 467
در قرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت ، و بر خلاف حكمت الهى نيست .
قسمتى از اوصافى كه استحقاق هدايت مى آورد و لطف الهى را جلب ، در آيات زير آمده .
در يك جا مى خوانيم : يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات
الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم : خداوند بوسيله قرآن كسانى را كه از رضا
و خشنودى او پيروى مى كنند به راههاى سلامت ، هدايت مى كند ، و از تاريكيها به
فرمانش به سوى روشنائى مى برد ، و آنها را به راه راست رهبرى مى نمايد ( مائده 16 )
.
در اينجا پيروى فرمان خدا ، و جلب خشنودى او ، زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است
.
در جاى ديگر مى خوانيم : ان الله يضل من يشاء و يهدى الله من اناب : خداوند هر كس
را بخواهد گمراه مى سازد ، و هر كس را كه بازگشت به سوى او كند هدايت مى نمايد (
رعد 27 ) .
در اينجا نيز توبه و انابه عامل استحقاق هدايت شمرده شده است .
در آيه ديگر مى فرمايد : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا : كسانى كه در راه ما
جهاد كنند آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم ( عنكبوت 69 ) .
در اينجا جهاد آنهم جهاد مخلصانه و در راه خدا به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است
.
و بالاخره در آيه ديگر مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : كسانى كه گامهاى
نخستين هدايت را برداشته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد ( سوره محمد (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) 17 ) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 468
در اينجا پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامه اين راه به لطف
خداوند ذكر شده .
نتيجه اينكه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد ، تا پيرو فرمان او نباشند تا
جهاد و تلاش و كوششى صورت نگيرد ، و تا گامهاى نخستين را در مسير حق برندارند ، لطف
الهى شامل حال آنان نمى شود ، دست آنان را نمى گيرد و ايصال به مطلوب نمى كند .
آيا شمول هدايت نسبت به كسانى كه داراى اين اوصافند بيحساب است و يا دليل بر جبرى
بودن هدايت محسوب مى شود .
ملاحظه مى كنيد آيات قرآن در اين زمينه بسيار روشن و گويا است ، منتهى كسانى كه
نتوانسته يا نخواسته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چنان
اشتباه خطرناكى شده اند ، و چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند بايد گفت زمينه اين
ضلالت را نيز خودشان فراهم ساخته اند ! به هر حال مشيت الهى كه در آيات هدايت و
ضلالت روى آن تكيه شده ، هرگز به معنى مشيت بى دليل و خالى از حكمت نيست ، بلكه در
هر مورد شرائط خاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند .
2 - تكيه بر لطف خدا
انسان چون پر كاهى در برابر تندباد حوادث قرار دارد ، و هر زمان به سوئى پرتاب مى
شود ، ممكن است اين پر كاه به برگى يا شاخه شكسته اى اتصال پيدا كند ، ولى تندباد
هر دو را با خود مى برد ، و حتى اگر پنجه بر درختى بيفكند گاهى طوفان درخت را نيز
از ريشه بر مى كند ، اما اگر به كوهى عظيم بپيوندد هيچ طوفانى نمى تواند او را از
جا حركت دهد .
اين كوه همان ايمان به خدا است و بقيه تكيه بر غير او است ، و به همين
تفسير نمونه ج : 19 ص : 469
دليل در آيات فوق مى گويد : ا ليس الله بكاف عبده : آيا خداوند براى حمايت از بنده
اش كافى نيست ؟ ! توجه و ايمان به محتواى اين آيه شجاعت و اعتماد به نفس فوق العاده
اى به انسان مى بخشد خاطرش را آرام و مطمئن مى سازد تا در برابر حوادث سخت همچون
كوه مقاومت كند ، از انبوه دشمنان نهراسد ، از كمى همراهان وحشت نكند ، و بحرانهاى
شديد آرامش روح او را بر هم نزند ، چنانكه در حديث آمده است : المؤمن كالجبل الراسخ
لا تحركه العواصف : مؤمن همچون كوه محكم و پابرجا است ، و طوفانها او را حركت نمى
دهند .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 470
وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ
أَ فَرَءَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنىَ اللَّهُ بِضر
هَلْ هُنَّ كشِفَت ضرِّهِ أَوْ أَرَادَنى بِرَحْمَة هَلْ هُنَّ مُمْسِكَت
رَحْمَتِهِ قُلْ حَسبىَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكلُ الْمُتَوَكلُونَ(38) قُلْ
يَقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَمِلٌ فَسوْف تَعْلَمُونَ(39) مَن
يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخْزِيهِ وَ يحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(40)
ترجمه :
38 - و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ حتما مى گويند : خدا ،
بگو آيا هيچ در باره معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا
زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند ؟ و يا اگر رحمتى براى
من اراده كند آيا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند ؟ بگو : خدا مرا كافى
است ، و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند .
39 - بگو اى قوم من ! شما هر چه در توان داريد انجام دهيد ، من نيز به وظيفه خود
عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست ...
40 - چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش مى آيد ، و ( سپس ) عذاب جاويدان ( آخرت
) بر او وارد مى گردد .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 471
تفسير : آيا معبودان شما توانائى بر حل مشكلى دارند ؟
از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عقيده انحرافى مشركان و عواقب شوم آن بود ، در
آيات مورد بحث از دلائل توحيد سخن مى گويد تا بحث گذشته را با ذكر دليل تكميل كند ،
و نيز در آيات گذشته سخن از اين بود كه حمايت خداوند به تنهائى كافى است اين مساله
نيز با ذكر دليل در آيات مورد بحث دنبال شده است .
نخست مى فرمايد : اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ مسلما مى
گويند خدا ( و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ) .
چرا كه هيچ وجدان و خردى نمى پذيرد كه اين عالم وسيع و پهناور با آن همه عظمت ،
مخلوق موجودى زمينى باشد تا چه رسد به بتهاى بى روح و فاقد عقل و شعور ، و به اين
ترتيب قرآن آنها را به داورى عقل و حكم وجدان و فطرت مى برد ، تا نخستين پايه توحيد
را كه مساله خالقيت آسمان و زمين است در قلوب آنها محكم كند .
در مرحله بعد سخن از مساله سود و زيان و تاثير در منافع و مضار انسان به ميان مى
آورد ، تا ثابت كند بتها هيچ نقشى در اين زمينه ندارند ، مى افزايد : به آنها بگو
آيا هيچ در باره معبودانى غير خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى
من بخواهد آيا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند ؟ و يا اگر رحمتى براى من اراده
كند آيا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند ؟ ! ( قل ا فرأيتم ما تدعون من
دون الله ان ارادنى الله بضر هل هن كاشفات ضره او ارادنى برحمة هل هن ممسكات رحمته
) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 472
اكنون كه نه خالقيت از آن آنها است و نه قدرت بر سود و زيانى دارند پرستش آنها چه
معنى دارد ؟ چرا مبدء جهان آفرينش و مالك هر سود و زيان را رها كنيد و دست بدامن
اين موجودات بى خاصيت و بى شعور بزنيد ؟ حتى اگر معبودان شعورى داشته باشند همچون
جن و فرشتگان كه از سوى جمعى از بت پرستان مورد پرستش واقع شده اند باز هم نه
خالقند و نه مالك سود و زيان .
اينجا است كه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و نهائى مى فرمايد : بگو : خدا براى من
كافى است ، و متوكلان بايد همه بر او توكل كنند ( قل حسبى الله و عليه يتوكل
المتوكلون ) .
اين سخن كه مشركان خالقيت آسمان و زمين را مخصوص خداوند مى دانستند كرارا در آيات
قرآن آمده است .
اين امر نشان مى دهد كه مطلب نزد آنها كاملا مسلم بوده است ، و اين خود بهترين سندى
است بر ابطال شرك چرا كه توحيد خالقيت و مالكيت و ربوبيت عالم هستى خود بهترين دليل
بر توحيد عبوديت است ، و نتيجه آن توكل بر ذات پاك خدا و چشم بر گرفتن از غير او
است .
و اگر مى بينيم در برخورد ابراهيم بت شكن با نمرود طاغى او ادعاى ربوبيت عالم هستى
مى كند و مرگ و حيات مردم را به دست خود مى داند سپس در برابر پيشنهاد ابراهيم
(عليه السلام) كه اگر راست مى گوئى خورشيد را از مغرب طالع كن مبهوت و خاموش مى شود
، اين طرز عقيده در ميان بت پرستان نادر است ، و تنها از مغز ناتوان پرغرور و بى
شعورى همچون نمرود ممكن است برخيزد .
قابل توجه اينكه ضميرى كه به معبودهاى دروغين آنها در اين آيه برگشته همچنين صيغه
هاى جمع همه جا به صورت جمع مؤنث است ( هن - كاشفات - ممسكات ) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 473
اين به خاطر آن است كه اولا بتهاى بزرگ معروف عرب نام مؤنث داشته اند ( لات - منات
و عزى ) ثانيا چون آنها معتقد به ضعف و ناتوانى جنس مؤنث بودند ، خداوند با اين
بيان مى خواهد ناتوانى بتها را طبق اعتقاد خودشان مجسم سازد ، ثالثا چون در ميان
بتها موجودات بى روح فراوان بوده و صيغه جمع مؤنث گاه براى موجودات بيجان نيز به
كار مى رفته ، لذا در آيه مورد بحث از آن استفاده شده است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله عليه يتوكل المتوكلون بخاطر مقدم شدن عليه معنى
حصر را مى رساند ، يعنى متوكلان تنها بر او تكيه مى كنند .
در آيه بعد آنهائى را كه در برابر منطق عقل و وجدان تسليم نيستند با يك تهديد الهى
و مؤثر مخاطب ساخته مى فرمايد : به آنها بگو اى قوم من ! شما بر موضع خود باشيد و
هر چه در توان داريد انجام دهيد ، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم ، اما به زودى
خواهيد دانست ( قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون ) .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 474
خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش خواهد آمد و رسوا خواهد شد ، و
به دنبال آن عذاب جاويدان آخرت بر او وارد مى گردد ( من ياتيه عذاب يخزيه و يحل
عليه عذاب مقيم ) .
و به اين ترتيب آخرين سخن را به آنها مى گويد كه يا تسليم منطق عقل و خرد شويد و به
نداى وجدان گوش فرا دهيد و يا در انتظار دو عذاب دردناك باشيد : عذابى در دنيا كه
باعث خوارى و رسوائى است ، و عذابى در آخرت كه جاودانى و هميشگى است ، و اينها همان
عذابهائى است كه با دست خود فراهم كرده ايد ، و آتشى است كه هيزم آن را خودتان جمع
كرده و افروخته ايد .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 475
إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَب لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى
فَلِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَ مَا أَنت عَلَيهِم
بِوَكيل(41) اللَّهُ يَتَوَفى الأَنفُس حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتى لَمْ تَمُت فى
مَنَامِهَا فَيُمْسِك الَّتى قَضى عَلَيهَا الْمَوْت وَ يُرْسِلُ الأُخْرَى إِلى
أَجَل مُّسمًّى إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يَتَفَكَّرُونَ(42) أَمِ اتخَذُوا
مِن دُونِ اللَّهِ شفَعَاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شيْئاً وَ لا
يَعْقِلُونَ(43) قُل لِّلَّهِ الشفَعَةُ جَمِيعاً لَّهُ مُلْك السمَوَتِ وَ
الأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(44)
ترجمه :
41 - ما اين كتاب آسمانى را براى مردم به حق بر تو نازل كرديم ، هر كس هدايت را
پذيرد به نفع خود او است ، و هر كس گمراهى را برگزيند تنها به زيان خود او
تفسير نمونه ج : 19 ص : 476
خواهد بود ، و تو مامور اجبار آنها به هدايت نيستى !
42 - خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند ، و ارواحى را كه نمرده اند نيز به
هنگام خواب مى گيرد ، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگهميدارد
، و ارواح ديگرى را ( كه بايد زنده بمانند ) باز مى گرداند تا سرآمد معينى ، در اين
امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند .
43 - بگو تمام شفاعت از آن خدا است ، زيرا حاكميت آسمانها و زمين از آن او است و
سپس همه به سوى او باز مى گرديد .
تفسير : خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب مى گيرد
بعد از ذكر دلائل توحيد ، و بيان سرگذشت مشركان و موحدان ، در نخستين آيه مورد بحث
اين حقيقت را توضيح مى دهد كه پذيرش و عدم پذيرش شما سود و زيانش متوجه خودتان است
، و اگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين زمينه اصرار مىورزد نه بخاطر نفعى
است كه عائد او شود ، بلكه صرفا انجام وظيفه الهى است ، مى فرمايد : ما اين كتاب
آسمانى را به حق براى مردم بر تو نازل كرديم ( انا انزلنا عليك الكتاب للناس بالحق
) .
هر كس هدايت را پذيرا شود به نفع خود او است ، و هر كس گمراهى را برگزيند تنها به
زيان خود او تمام مى شود ( فمن اهتدى فلنفسه و من ضل فانما يضل عليها ) .
و در هر حال تو مامور نيستى كه حق را در قلوب آنها به اجبار داخل
تفسير نمونه ج : 19 ص : 477
كنى وظيفه تو تنها ابلاغ و انذار است ( و ما انت عليهم بوكيل ) .
اين سخن كه هر كس راه حق را پيش گيرد سودش عائد خود او مى شود ، و هر كس در بيراهه
گام نهد زيانش دامن خود او را مى گيرد ، كرارا در آيات قرآن آمده است ، و تاكيدى
است بر اين واقعيت كه نه خدا نيازى به ايمان بندگان و وحشتى از كفر آنها دارد و نه
پيامبر او ، او اين برنامه را تنظيم نكرده تا سودى كند ، بلكه تا بر بندگانش جودى
كند .
تعبير و ما انت عليهم بوكيل ( با توجه به اينكه وكيل در اينجا به معنى كسى است كه
موظف بر ايمان آوردن گمراهان باشد ) كرارا در آيات قرآن با همين عبارت و يا شبيه به
آن تكرار شده ، و بيانگر اين حقيقت است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
مسئول ايمان مردم نيست ، اصولا ايمان از طريق اجبار به دست نمى آيد ، و او تنها
موظف است كه در ابلاغ فرمان الهى به مردم لحظه اى كوتاهى و سستى نكند ، خواه پذيرا
شوند يا رويگردان ؟ سپس براى اينكه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و
مرگشان به دست خدا است مى گويد : خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند ( الله
يتوفى الانفس حين موتها ) .
و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد ( و التى لم تمت فى منامها ) .
و به اين ترتيب خواب برادر مرگ است و شكل ضعيفى از آن ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 478
چرا كه رابطه روح با جسم به هنگام خواب به حداقل مى رسد و بسيارى از پيوندهاى اين
دو قطع مى شود .
بعد مى افزايد : ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد ( به
گونه اى كه هرگز از خواب بيدار نمى شوند ) و ارواح ديگرى را كه فرمان ادامه حياتشان
داده به بدنهايشان باز مى گرداند تا سرآمد معينى ( فيمسك التى قضى عليها الموت و
يرسل الاخرى الى اجل مسمى ) .
آرى در اين مساله آيات و نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند ( ان فى
ذلك لايات لقوم يتفكرون ) .
از اين آيه امور زير به خوبى استفاده مى شود :
1 - انسان تركيبى است از روح و جسم ، روح گوهرى است غير مادى كه ارتباط آن با جسم
مايه نور و حيات آن است .
2 - به هنگام مرگ خداوند اين رابطه را قطع مى كند ، و روح را به عالم ارواح مى برد
و به هنگام خواب نيز اين روح را مى گيرد ، اما نه آنچنان كه رابطه به كلى قطع شود ،
بنابر اين روح نسبت به بدن داراى سه حالت است : ارتباط تام ( حالت حيات و بيدارى )
ارتباط ناقص ( حالت خواب ) قطع ارتباط به طور كامل ( حالت مرگ ) .
3 - خواب چهره ضعيفى از مرگ است ، و مرگ نمونه كاملى از خواب !
4 - خواب از دلائل استقلال و اصالت روح است ، مخصوصا هنگامى كه با رؤيا آنهم
رؤياهاى صادقه توأم باشد اين معنى روشنتر مى شود .
5 - بعضى از ارواح هنگامى كه در عالم خواب رابطه آنها با جسم ضعيف
تفسير نمونه ج : 19 ص : 479
مى شود گاه به قطع كامل اين ارتباط مى انجامد به طورى كه صاحبان آنها هرگز بيدار
نمى شوند ، و اما ارواح ديگر در حال خواب و بيدارى در نوسانند تا فرمان الهى فرا
رسد .
6 - توجه به اين حقيقت كه انسان همه شب به هنگام خواب در آستانه مرگ قرار مى گيرد
درس عبرتى است كه اگر در آن بينديشد براى بيدارى او كافى است .
7 - تمام اين امور به دست قدرت خداوند انجام مى گيرد ، و اگر در آيات ديگر سخن از
قبض روح به دست ملك الموت و فرشتگان مرگ آمده ، به عنوان اين است كه آنها فرمانبران
حق و مجريان اوامر او هستند و تضادى ميان اين دو وجود ندارد .
به هر حال اين كه در پايان آيه مى فرمايد : در اين موضوع نشانه هاى روشنى است براى
كسانى كه انديشه مى كنند منظور نشانه هائى از قدرت خداوند و مساله مبدء و معاد و
ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده او است .
از آنجا كه در آيه گذشته حاكميت الله بر وجود انسان و تدبير او از طريق نظام مرگ و
حيات و خواب و بيدارى مسلم شد در آيه بعد سخن از انحراف مشركان در مساله شفاعت به
ميان مى آورد تا به آنها ثابت كند مالك شفاعت همان مالك مرگ و حيات آدمى است ، نه
بتهاى فاقد شعور ، مى فرمايد : آنها غير خدا را شفيعان خود برگزيدند ( ام اتخذوا من
دون الله شفعاء ) .
مى دانيم كه يكى از بهانه هاى معروف بت پرستان در مورد پرستش بتها اين بود كه مى
گفتند : ما آنها را بخاطر اين مى پرستيم كه شفيعان ما نزد الله بوده
تفسير نمونه ج : 19 ص : 480
باشند چنانكه در اوائل همين سوره خوانديم ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (
زمر - 3 ) خواه از اين جهت كه بتها را تمثالها و مظاهرى براى فرشتگان و ارواح مقدسه
مى دانستند ، و يا براى اين سنگ و چوبهاى بيجان قدرت مرموزى قائل بودند .
به هر حال از آنجا كه شفاعت اولا فرع بر درك فهم و شعور است ، و ثانيا فرع بر قدرت
و مالكيت و حاكميت ، در دنباله آيه در پاسخ آنها چنين مى فرمايد : به آنها بگو :
آيا از آنها شفاعت مى طلبيد هر چند مالك چيزى نباشند ، و حتى درك و شعورى براى آنها
نباشد ؟ ! ( قل ا و لو كانوا لا يملكون شيئا و لا يعقلون .
اگر شفيعان خود را فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانيد آنها از خود چيزى ندارند ، هر چه
دارند از ناحيه خدا است ، و اگر از بتهاى سنگى و چوبى شفاعت مى طلبيد آنها علاوه بر
عدم مالكيت كمترين عقل و شعورى ندارند ، اين بهانه ها را رها كنيد ، و رو به سوى
كسى آوريد كه مالكيت و حاكميت تمام عالم هستى براى او است ، و تمام خطوط به او
منتهى مى گردد .
لذا در آيه بعد اضافه مى كند : بگو تمام شفاعت از آن خدا است ( قل لله الشفاعة
جميعا ) .
چرا كه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن او است ، و سپس همه شما به سوى او باز
مى گرديد ( له ملك السماوات و الارض ثم اليه ترجعون ) .
و به اين ترتيب آنها را به كلى خلع سلاح مى كند ، چرا كه توحيدى كه بر كل عالم حاكم
است مى گويد شفاعت نيز جز به اذن پروردگار ممكن نيست من ذا الذى يشفع عنده الا
باذنه : چه كسى است كه نزد او جز به اذن
تفسير نمونه ج : 19 ص : 481
و فرمان او شفاعت كند ؟ ! ( بقره - 257 ) .
يا به گفته بعضى از مفسران اساسا حقيقت شفاعت همان توسل به اسماء حسناى خداوند است
، توسل به رحمانيت و غفاريت و ستاريت او است ، بنابر اين هر گونه شفاعتى سرانجام به
ذات پاك او بر مى گردد ، با اين حال چگونه مى توان از غير او بدون اذن او شفاعت
طلبيد ؟ .
در مورد ارتباط جمله ثم اليه ترجعون ( سپس به سوى او باز مى گرديد ) به ما قبل آن
بيانات مختلفى از سوى مفسران ارائه شده :
1 - اين جمله اشاره به آن است كه نه تنها شفاعت در اين دنيا در اختيار خداوند است و
نبايد همچون مشركان حل مشكلات و رفع مصائب را از غير خدا طلب نمود ، بلكه در آخرت
نيز شفاعت و نجات از آن او ، و از ناحيه او است .
2 - اين جمله دليل دومى است براى اختصاص شفاعت به خداوند ، زيرا در دليل اول روى
مالكيت خداوند تكيه شده ، و در اينجا روى بازگشت همه اشياء به سوى او .
3 - اين جمله تهديدى است براى مشركان ، و به آنها مى گويد : شما به سوى خدا باز مى
گرديد و نتيجه افكار و اعمال شوم و زشت خود را خواهيد ديد .
همه اين تفسيرها مناسب است هر چند تفسير اول و دوم صحيح تر به نظر مى رسد .
نكته ها :
1 - جهان اسرار آميز خواب
حقيقت خواب چيست ؟ و چه مى شود كه انسان به خواب مى رود ؟ در اين
تفسير نمونه ج : 19 ص : 482
باره دانشمندان بحثهاى فراوانى دارند : بعضى آن را نتيجه انتقال قسمت عمده خون از
مغز به ساير قسمتهاى بدن مى دانند ، و به اين ترتيب براى آن عامل فيزيكى قائلند .
بعضى ديگر عقيده دارند كه فعاليتهاى زياد جسمانى سبب جمع شدن مواد سمى مخصوصى در
بدن مى شود ، و همين امر روى سيستم سلسله اعصاب اثر مى گذارد و حالت خواب به انسان
دست مى دهد ، و اين حال ادامه دارد تا اين سموم تجزيه و جذب بدن گردد ، به اين
ترتيب عامل شيميائى براى آن قائل شده اند .
جمعى ديگر يك نوع عامل عصبى براى خواب قائلند و مى گويند : دستگاه فعال عصبى مخصوصى
كه در درون مغز انسان است و مبدء حركات مستمر اعضا مى باشد بر اثر خستگى زياد از
كار مى افتد و خاموش مى شود .
ولى هيچيك از اين نظرات نتوانسته است پاسخ قانع كننده اى به مساله خواب بدهد ، هر
چند تاثير اين عوامل را بطور اجمال نمى توان انكار كرد ؟ ما فكر مى كنيم چيزى كه
سبب شده دانشمندان امروز از بيان تفسير روشنى براى مساله خواب عاجز بمانند همان
تفكر مادى آنها است ، آنها مى خواهند بدون قبول اصالت و استقلال روح اين مساله را
تفسير كنند ، در حالى كه خواب قبل از آنكه يك پديده جسمانى باشد يك پديده روحانى
است كه بدون شناخت صحيح روح تفسير آن غير ممكن است .
قرآن مجيد در آيات فوق دقيقترين تفسير را براى مساله خواب بيان كرده ، زيرا مى گويد
خواب يك نوع قبض روح و جدائى روح از جسم است اما نه جدائى كامل .
به اين ترتيب هنگامى كه به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچيده مى شود و جز شعاع كم
رنگى از آن بر اين جسم نمى تابد ، دستگاه درك و شعور از كار مى افتد ، و انسان از
حس و حركت باز مى ماند ، هر چند قسمتى از فعاليتهائى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 483
كه براى ادامه حيات او ضرورت دارد ، مانند ضربان قلب و گردش خون و فعاليت دستگاه
تنفس و تغذيه ادامه مى يابد .
در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم : ما من احد ينام الا عرجت نفسه الى
السماء ، و بقيت روحه فى بدنه ، و صار بينهما سبب كشعاع الشمس ، فان اذن الله فى
قبض الا روح اجابت الروح النفس ، و ان اذن الله فى رد الروح اجابت النفس الروح ،
فهو قوله سبحانه الله يتوفى الانفس حين موتها ... : هر كس مى خوابد نفس او به آسمان
صعود مى كند و روح در بدنش مى ماند ، و در ميان اين دو ارتباطى همچون پرتو آفتاب
است ، هر گاه خداوند فرمان قبض روح آدمى را صادر كند روح دعوت نفس را اجابت مى كند
، و به سوى او پرواز مى نمايد ، و هنگامى كه خداوند اجازه بازگشت روح را دهد نفس
دعوت روح را اجابت مى كند و به تن باز مى گردد ، و اين است معنى سخن خداوند سبحان
كه مى فرمايد : الله يتوفى الانفس حين موتها و .
ضمنا از اينجا مساله مهم ديگرى كه مساله رؤيا ( خواب ديدن است ) نيز حل مى شود ،
چرا كه بسيارند خوابهائى كه عينا يا با مختصر تغييرى در خارج واقع مى شوند .
تفسيرهاى مادى از بيان و توجيه اين گونه خوابها عاجزند ، در حالى كه تفسيرهاى روحى
به خوبى مى توانند اين مطلب را روشن سازند ، زيرا روح انسان به هنگام جدائى از تن و
ارتباط با عالم ارواح حقايق بيشترى را مربوط به گذشته و آينده درك مى كند ، و همين
است كه اساس رؤياهاى صادقه را تشكيل مى دهد
تفسير نمونه ج : 19 ص : 484
( براى توضيح بيشتر به جلد نهم تفسير نمونه صفحه 312 ذيل آيه 4 سوره يوسف مراجعه
فرمائيد كه مشروحا در اين زمينه بحث شده است ) .
2 - خواب در روايات اسلامى
از رواياتى كه مفسران در ذيل آيات فوق ذكر كرده اند نيز به خوبى روشن مى شود كه
خواب در اسلام به عنوان حركت روح به سوى عالم ارواح شمرده شده ، و بيدارى بازگشت
روح به بدن و نوعى حيات مجدد است .
در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم كه به يارانش چنين تعليم مى
داد : لا ينام المسلم و هو جنب ، لا ينام الا على طهور ، فان لم يجد الماء فليتمم
بالصعيد ، فان روح المؤمن ترفع الى الله تعالى فيقبلها ، و يبارك عليها ، فان كان
اجلها قد حضر جعلها فى كنوز رحمته ، و ان لم يكن اجلها قد حضر بعث بها مع امنائه من
ملائكته ، فيردونها فى جسده : مسلمان نبايد با حالت جنابت بخوابد ، و جز با طهارت
وضو به بستر نرود ، هر گاه آب نيابد تيمم كند ، زيرا روح مؤمن به سوى خداوند متعال
بالا مى رود ، او را مى پذيرد و به او بركت مى دهد ، هر گاه پايان عمرش فرا رسيده
باشد او را در گنجهاى رحمتش قرار مى دهد ، و اگر فرا نرسيده باشد او را با امنائش
از فرشتگان به جسدش باز مى گرداند .
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) چنين مى خوانيم : اذا قمت بالليل من
منامك فقل الحمد لله الذى رد على روحى لاحمده و اعبده : هنگامى كه در شب از خواب
برمى خيزى بگو حمد خدائى را كه روح مرا به من بازگرداند ، تا او را حمد و سپاس گويم
و عبادت كنم .
و حديث در اين زمينه بسيار است .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 485
وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشمَأَزَّت قُلُوب الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ
بِالاَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَستَبْشِرُونَ(45)
قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ عَلِمَ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ أَنت
تحْكمُ بَينَ عِبَادِك فى مَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(46) وَ لَوْ أَنَّ
لِلَّذِينَ ظلَمُوا مَا فى الأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ
مِن سوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ بَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ
يَكُونُوا يحْتَسِبُونَ(47) وَ بَدَا لهَُمْ سيِّئَات مَا كسبُوا وَ حَاقَ بِهِم
مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(48)
ترجمه :
45 - هنگامى كه خداوند به يگانگى ياد مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند
مشمئز ( و متنفر ) مى گردد ، اما هنگامى كه از معبودهاى ديگر ياد مى شود آنها
تفسير نمونه ج : 19 ص : 486
خوشحال مى شوند !
46 - بگو : خداوندا ! اى آنكه آفريننده آسمانها و زمين توئى ، و آگاه از اسرار نهان
و آشكار هستى ! تو در ميان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كنى .
47 - اگر ستمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند ، و همانند آن بر آن
افزوده شود حاضرند همه را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهائى يابند ، و از
سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى شود كه هرگز گمان نمى كردند .
48 - در آن روز اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنها ظاهر مى شود و آنچه را
استهزا مى كردند بر آنها واقع مى گردد
تفسير : آنها كه از نام خدا وحشت دارند !
باز هم در اين آيات سخن از توحيد و شرك است ، در نخستين آيه مورد بحث يكى از چهره
هاى بسيار زشت و زننده مشركان و منكران معاد را در برخورد با توحيد منعكس ساخته ،
مى فرمايد : هنگامى كه نام خداوند يگانه يكتا برده مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت
ايمان ندارند مشمئز و متنفر مى گردد ، اما هنگامى كه از معبودهاى ديگر سخن به ميان
مى آيد غرق سرور و شادى مى شوند ! ( و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لا
يؤمنون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون .
گاه انسان چنان به زشتيها خو مى گيرد و از پاكيها و نيكيها بيگانه مى شود كه از
شنيدن نام حق ناراحت و از شنيدن باطل مسرور و شاد مى گردد ، در برابر خداوندى كه
آفريننده عالم هستى است سر تعظيم فرود نمى آورد ، اما در برابر قطعه سنگ و چوبى كه
خود ساخته و يا انسان و موجوداتى همانند خود زانو مى زند و تعظيم مى كند .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 487
شبيه اين معنى در آيه 46 سوره اسراء نيز آمده است : و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده
و لو على ادبارهم نفورا : هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به وحدانيت ياد مى كنى
فرار مى كنند ! پيامبر بزرگ خدا نوح از دست اينگونه كج انديشان به خدا شكايت مى كند
و مى گويد : و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم
و اصروا و استكبروا استكبارا : خداوندا ! هر زمان آنها را دعوت كردم تا به درگاه تو
آيند ، و آنها را بيامرزى ، انگشت در گوشها گذاردند و لباس بر سر و صورت خود
پوشيدند تا صداى مرا نشنوند ، و در مسير گمراهى اصرار ورزيدند و استكبار كردند ! (
نوح - 7 ) .
آرى چنين است حال متعصبان لجوج و جاهلان مغرور .
ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه سرچشمه بدبختى اين گروه دو چيز بوده است
انكار اصل توحيد و عدم ايمان به آخرت .
نقطه مقابل آنها مؤمنانى هستند كه از شنيدن نام خداوند يگانه چنان مجذوب نام مقدسش
مى شوند كه حاضرند هر چه دارند نثار راه او كنند ، نام محبوب كامشان را شيرين و
مشام جانشان را معطر ، و تمام قلبشان را روشن مى سازد ، نه تنها نام او كه نام هر
چه ارتباط و پيوندى با او دارد براى آنان سرورآفرين است .
نبايد تصور كرد كه اين صفت مخصوص مشركان عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده
است ، در هر عصر و زمان منحرفان تاريك دلى هستند كه از شنيدن نام دشمنان خدا و
مكتبهاى الحادى و پيروزى ستمگران خوشحال مى شوند اما نام نيكان و پاكان و برنامه ها
و پيروزيهايشان براى آنان دردآور است ، لذا در بعضى از روايات اين آيه تفسير به
كسانى شده است كه از شنيدن فضائل اهل بيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
تفسير نمونه ج : 19 ص : 488
يا پيروى از مكتبشان ناراحت مى شوند .
هنگامى كه سخن به اينجا مى رسد كه اين گروه لجوج و اين جاهلان مغرور حتى از شنيدن
نام خداوند يگانه متنفر و بيزارند به پيامبرش دستور مى دهد كه از آنها روى بگرداند
، و رو به سوى درگاه خدا آورد ، با لحنى كه حاكى از ايمان عميق و سرشار از عشق او
است با او سخن گويد ، و شكايت اين گروه را به درگاه او برد ، تا هم قلب خود را كه
آكنده از اندوه است آرامش بخشد ، و هم از اين راه تكانى به آن ارواح خفته غافل دهد
، مى فرمايد : بگو خداوندا ! اى آنكه آفريننده آسمانها و زمين و آگاه از اسرار نهان
و آشكار هستى ، تو در ميان بندگانت در آنچه اختلاف كردند داورى مى كنى ( قل اللهم
فاطر السموات و الارض عالم الغيب و الشهادة انت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه
يختلفون ) .
آرى روز قيامت كه روز برچيده شدن همه اختلافات است و روز به روز حقايق مخفى است
حاكم مطلق و فرمانروا توئى ، كه هم خالق همه چيز هستى و هم آگاه از اسرار آنها ،
آنجاست كه با داورى تو اختلافات پايان مى گيرد ، و اين گمراهان لجوج به اشتباه خود
پى مى برند و آنجاست كه به فكر جبران مى افتند ، اما چه سود ؟ ! چنانكه در آيه بعد
مى گويد : اگر ستمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند و همانند آن نيز بر
آن افزوده شود ، حاضرند همه آنها را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهائى
يابند ( اما چنين چيزى ممكن نيست )
تفسير نمونه ج : 19 ص : 489
( و لو ان للذين ظلموا ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم
القيامة ) .
ظلم در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم شرك را شامل مى شود ، و هم مظالم ديگر را .
سپس مى افزايد : و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى شود كه هرگز گمان نمى كردند
( و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون ) .
و عذابهائى را با چشم خود مى بينند كه هرگز به فكر آنها خطور نمى كرد ! بعلاوه آنها
تنها به لطف خداوند مغرور بودند در حالى كه از خشم و غضب و قهاريت او غفلت داشتند .
و احيانا اعمالى انجام مى دادند كه آن را حسنات مى پنداشتند در حالى كه گاه از
گناهان بزرگ بوده ، و به هر حال مسائلى در اين جهات براى آنها ظاهر مى شود كه هرگز
آن را باور نمى كردند .
اين درست نقطه مقابل وعده نيكى است كه به مؤمنان داده ، و فرموده فلا تعلم نفس ما
اخفى لهم من قرة اعين : كسى نمى داند چه پاداشهائى براى او پنهان داشته شده است كه
مايه روشنى چشمها است ( الم سجده - 17 ) .
نقل مى كنند يكى از مسلمانان در آستانه مرگ بسيار جزع و بيتابى مى كرد هنگامى كه
علت آن را پرسيدند گفت من به فكر اين آيه افتادم كه خدا مى گويد : و بدا لهم من
الله ما لم يكونوا يحتسبون وحشت وجود مرا فرا گرفته و از اين مى ترسم مبادا از سوى
خدا امورى بر من آشكار شود كه هرگز گمان نمى كردم .
آيه بعد توضيح يا تكميل براى مطلبى است كه در آيه قبل گذشت مى فرمايد : در آن روز
اعمال زشتى را كه انجام داده اند براى آنها ظاهر مى شود ( و بدا لهم
تفسير نمونه ج : 19 ص : 490
سيئات ما كسبوا ) .
و آنچه را به باد استهزا مى گرفتند بر سر آنها مى آيد ( و حاق بهم ما كانوا به
يستهزئون ) .
در حقيقت چهار موضوع در ارتباط با مشركان و ظالمان در اين آيات بيان شده است : نخست
اينكه هول و وحشت عذاب الهى در آن روز به قدرى زياد است كه اگر دو چندان تمام ثروت
و اموال روى زمين را در اختيار داشته باشند همه را مى دهند تا از عذاب رهائى يابند
، اما در آنجا معامله اى صورت نمى گيرد .
ديگر اينكه انواعى از مجازات الهى كه هرگز به فكر آنها خطور نمى كرد در برابر آنان
ظاهر مى شود .
سوم اينكه سيئات اعمالشان در برابر آنها حضور پيدا مى كند و تجسم مى يابد .
چهارم آنكه آنچه را در مورد معاد شوخى مى پنداشتند به صورت واقعيت عينى مى بينند ،
و تمام درهاى نجات به روى آنها بسته مى شود .
با توجه به اينكه مى گويد سيئات اعمال آنها آشكار مى شود آيه فوق دليل ديگر خواهد
بود بر مساله تجسم اعمال ، زيرا لزومى ندارد كه كلمه مجازات و كيفر در تقدير گرفته
شود .
تفسير نمونه ج : 19 ص : 491
فَإِذَا مَس الانسنَ ضرُّ دَعَانَا ثمَّ إِذَا خَوَّلْنَهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ
إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمِ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا
يَعْلَمُونَ(49) قَدْ قَالهََا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَمَا أَغْنى عَنهُم مَّا
كانُوا يَكْسِبُونَ(50) فَأَصابهُمْ سيِّئَات مَا كَسبُوا وَ الَّذِينَ ظلَمُوا
مِنْ هَؤُلاءِ سيُصِيبهُمْ سيِّئَات مَا كَسبُوا وَ مَا هُم بِمُعْجِزِينَ(51) أَ
وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ
فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ(52)
ترجمه :
49 - هنگامى كه انسان را زيانى رسد ما را ( براى حل مشكلش ) مى خواند ، سپس هنگامى
كه به او نعمتى دهيم مى گويد : اين نعمت را به خاطر كاردانى خودم به دست آوردم !
بلكه اين وسيله آزمايش آنها است ولى اكثرشان نمى دانند .
50 - همين سخن را كسانى كه قبل از آنها بودند گفتند ، ولى آنچه را به دست آوردند
براى آنها سودى نداشت
|