بعدی 

تفسير نمونه ج : 16 ص : 418
مجموع اين جمله چنين معنى مى دهد كه توجه خود را دائما به سوى آئينى داشته باش كه از هرگونه اعوجاج و كجى خالى است ، همان آئين اسلام و همان آئين پاك و خالص خدا است .
آيه فوق تاكيد مى كند كه دين حنيف و خالص خالى از هرگونه شرك دينى است كه خداوند در سرشت همه انسانها آفريده است سرشتى است جاودانى و تغيير ناپذير هر چند بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت نداشته باشند .
آيه فوق بيانگر چند حقيقت است :
1 - نه تنها خداشناسى ، بلكه دين و آئين بطور كلى ، و در تمام ابعاد ، يك امر فطرى است ، و بايد هم چنين باشد ، زيرا مطالعات توحيدى به ما مى گويد ميان دستگاه تكوين و تشريع هماهنگى لازم است ، آنچه در شرع وارد شده حتما ريشه اى در فطرت دارد و آنچه در تكوين و نهاد آدمى است مكملى براى قوانين شرع خواهد بود .
به تعبير ديگر : تكوين و تشريع دو بازوى نيرومندند كه به صورت هماهنگ در تمام زمينه ها عمل مى كنند ، ممكن نيست در شرع دعوتى باشد كه ريشه آن در اعماق فطرت آدمى نباشد ، و ممكن نيست چيزى در اعماق وجود انسان باشد و شرع با آن مخالفت كند .
بدون شك شرع براى رهبرى فطرت حدود و قيود و شرائطى تعيين مى كند تا در مسيرهاى انحرافى نيفتد ، ولى هرگز با اصل خواسته فطرى مبارزه نمى كند بلكه از طريق مشروع آن را هدايت خواهد كرد ، و گرنه در ميان تشريع و تكوين تضادى پيدا خواهد شد كه با اساس توحيد سازگار نيست .
به عبارت روشنتر خدا هرگز كارهاى ضد و نقيض نمى كند كه فرمان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 419
تكوينيش بگويد انجام ده ، و فرمان تشريعيش بگويد انجام نده ! .
2 - دين به صورت خالص و پاك از هرگونه آلودگى در درون جان آدمى وجود دارد ، و انحرافات يك امر عارضى است ، بنابراين وظيفه پيامبران اين است كه اين امور عارضى را زايل كنند و به فطرت اصلى انسان امكان شكوفائى دهند .
3 - جمله لا تبديل لخلق الله و بعد از آن جمله ذلك الدين القيم تاكيدهاى ديگرى بر مساله فطرى بودن دين و مذهب و عدم امكان تغيير اين فطرت الهى است هر چند بسيارى از مردم بر اثر عدم رشد كافى قادر به درك اين واقعيت نباشند .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه فطرت در اصل از ماده فطر ( بر وزن بذر ) به معنى شكافتن چيزى از طول است ، و در اينگونه موارد به معنى خلقت به كار مى رود ، گوئى به هنگام آفرينش موجودات ، پرده عدم شكافته مى شود و آنها آشكار مى گردند .
به هر حال از نخستين روزى كه انسان قدم به عالم هستى مى گذارد اين نور الهى در درون جان او شعلهور است .
روايات متعددى كه در تفسير اين آيه آمده آنچه را در بالا گفتيم تاييد مى كند كه در بحث نكات از آن سخن خواهيم گفت ، علاوه بر بحثهاى ديگرى كه در زمينه فطرى بودن توحيد خواهيم داشت .
در آيه بعد چنين مى افزايد : اين توجه شما به دين حنيف خالص و فطرى در حالى است كه شما بازگشت به سوى پروردگار مى كنيد ( منيبين اليه ) .
اصل و اساس وجود شما بر توحيد است و سرانجام بايد به سوى همين اصل بازگرديد .
منيبين از ماده انابه در اصل به معنى بازگشت مكرر است ، و در اينجا منظور بازگشت به سوى خدا و بازگشت به سوى سرشت توحيدى مى باشد
تفسير نمونه ج : 16 ص : 420
به اين معنى كه هر زمان عاملى پيدا شود كه انسان را از نظر عقيده و عمل از اصل توحيد منحرف سازد بايد به سوى او بازگردد ، و هر قدر اين امر تكرار شود مانعى ندارد تا سرانجام پايه هاى فطرت آنچنان محكم و موانع و دوافع آنچنان سست و بى اثر گردد كه بطور مداوم در جبهه توحيد بايستيد ، و مصداق تام و اقم وجهك للدين حنيفا گردد .
قابل توجه اينكه : اقم وجهك به صورت مفرد آمده ، منيبين به صيغه جمع ، اين نشان مى دهد كه دستور اول گرچه مفرد است و مخاطب آن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد ، ولى در حقيقت همه مؤمنين و مسلمين مخاطبند .
و به دنبال دستور انابه و بازگشت ، دستور به تقوا مى دهد كه جامع همه اوامر و نواهى الهى است ، مى فرمايد از خداوند بپرهيزيد ( و اتقوه ) .
يعنى از مخالفت فرمان او .
سپس از ميان تمام اوامر تكيه و تاكيد بر موضوع نماز كرده ، مى گويد : و نماز را بر پا داريد ( و اقيموا الصلوة ) .
چرا كه نماز در تمام ابعادش مهمترين برنامه مبارزه با شرك و مؤثرترين وسيله تقويت پايه هاى توحيد و ايمان به خدا است .
لذا از ميان تمام نواهى نيز روى شرك تكيه مى كند و مى گويد : و از مشركان نباشيد ( و لا تكونوا من المشركين ) .
چرا كه شرك بزرگترين گناه و اكبر كبائر است كه هر گناهى را ممكن است خداوند ببخشد اما شرك را هرگز نخواهد بخشيد چنانكه در آيه 48 نساء مى خوانيم : ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء : خداوند شرك را نمى بخشد ولى كمتر از آن را براى هر كس بخواهد مى بخشد .
پيدا است كه دستورات چهارگانه اى كه در اين آيه آمده همه تاكيدى است بر مساله توحيد و آثار عملى آن ، اعم از توبه و بازگشت به سوى خدا ، تقوا ،
تفسير نمونه ج : 16 ص : 421
اقامه نماز ، و پرهيز از شرك .
در آخرين آيه مورد بحث يكى از نشانه ها و پى آمدهاى شرك را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده ، مى گويد : از مشركان نباشيد ، از آنها كه دين خود را پراكنده ساختند ، و به دسته ها و گروههاى مختلفى تقسيم شدند ( من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا ) .
و عجب اين كه با تمام تضاد و اختلافى كه داشتند هر گروه از آئين و روش خود شاد و خوشحالند ! ( كل حزب بما لديهم فرحون ) .
آرى يكى از نشانه هاى شرك پراكندگى و تفرقه است ، چرا كه معبودهاى مختلف منشا روشهاى متفاوت ، و سرچشمه جدائيها و پراكندگيها است ، به خصوص اينكه شرك همواره توأم با هواى نفس و تعصب و كبر و خودخواهى و خودپسندى و مولود آن است ، لذا اتحاد و وحدت جز در سايه خداپرستى و عقل و تواضع و ايثار امكان پذير نيست .
بنابر اين هر جا اختلاف و پراكندگى ديديم بايد بدانيم نوعى شرك حاكم است ، اين موضوع را به صورت نتيجه مى توان بازگو كرد كه نتيجه شرك جدائى صفوف ، تضاد ، هدر رفتن نيروها ، و سرانجام ضعف و زبونى و ناتوانى است .
و اما اينكه هر گروهى از منحرفان و مشركان از راهى كه انتخاب كرده اند خوشحالند و آنرا حق مى پندارند دليلش روشن است ، چرا كه هوا و هوس كارش زينت كردن خواسته هاى دل در نظر انسان است ، و اين تزيين نتيجه اش دلبستگى هر چه بيشتر و خوشحالى بخاطر راهى است كه برگزيده ، هر چند بيراهه و گمراهى باشد .
هواپرستى هرگز به انسان اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آن چنان كه هست ببيند ، و قضاوت صحيح و خالى از حب و بغضها پيدا كند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 422
قرآن مجيد در آيه 8 سوره فاطر مى گويد : فمن زين سوء عمله فرآه حسنا : آيا كسى كه اعمال زشتش در نظرش تزيين شده و آن را زيبا مى بيند ( همانند كسى است كه در راه حق گام برمى دارد و حقايق را آن چنان كه هست مى بيند و مى داند ) .

نكته ها :

1 - توحيد يك جاذبه نيرومند درونى
بدون شك همانگونه كه دلائل عقلى و منطقى به انسان جهت مى دهد در درون جان او نيز كششها و جاذبه هائى وجود دارد كه گاهى آگاهانه و گاه ناخود آگاه براى او تعيين جهت مى كند .
فلسفه وجودى آنها همين است كه در مسائل حياتى انسان هميشه نمى تواند به انتظار عقل و منطق بنشيند ، چرا كه اين كار گاهى سبب تعطيل هدفهاى حياتى مى شود ، مثلا اگر انسان براى خوردن غذا ، يا آميزش جنسى ، بخواهد از منطق لزوم بدل ما يتحلل و لزوم تداوم نسل از طريق توالد و تناسل الهام بگيرد و طبق آن حركت كند ، بايد مدتها پيش از اين نوع او منقرض شده باشد ، ولى غريزه و جاذبه جنسى از يكسو و اشتها به تغذيه از سوى ديگر خواه ناخواه او را به سوى اين هدف مى كشاند ، و هر قدر هدفها حياتى تر و عمومى تر باشد اين جاذبه ها نيرومندتر است ! .
ولى بايد توجه داشت كه اين كششها و جاذبه ها بر دو گونه است : بعضى ناآگاه است يعنى نياز به وساطت عقل و شعور ندارد ، همانگونه كه حيوان بدون نياز به تفكر به سوى غذا و جنس مخالف جذب مى شود .
اما گاهى تاثير آن به صورت آگاهانه است يعنى اين جاذبه درونى در عقل و انديشه اثر مى گذارد و او را وادار به انتخاب طريق مى كند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 423
معمولا قسم اول را غريزه و قسم دوم را فطرت مى نامند ( دقت كنيد ) .
خداگرائى و خداپرستى به صورت يك فطرت در درون جان همه انسانها قرار دارد .
ممكن است بعضى در اينجا اين سخن را تنها يك ادعا بدانند كه از ناحيه خداپرستان جهان عنوان شده ، ولى شواهد گوناگونى در دست داريم كه فطرى بودن خداگرائى بلكه مذهب را در تمام اصولش روشن مى كند :
1 - دوام اعتقاد مذهبى و ايمان به خدا در طول تاريخ پرماجراى بشر خود نشانه اى بر فطرى بودن آن است ، چرا كه اگر عادت بود نه جنبه عمومى و همگانى داشت ، و نه دائمى و هميشگى بود ، اين عموميت و جاودانگى آن دليلى است بر - اينكه ريشه فطرى دارد .
مورخان بزرگ مى گويند : تا آنجا كه تاريخ بشر را بررسى كرده اند ، و تا آنجا كه دسترسى به دوران قبل از تاريخ دارند هرگز لادينى را جز به صورت يك استثناء در جوامع انسانى نديده اند .
ويل دورانت مورخ معروف معاصر ، مى گويد : اگر دين را به معنى پرستش نيروهاى برتر از طبيعت تعريف كنيم از همان ابتداى بحث بايد اين نكته را در نظر بگيريم كه بعضى از اقوام ابتدائى ظاهرا هيچگونه دينى نداشته اند ... سپس بعد از ذكر نمونه هائى براى اين موضوع ، چنين ادامه مى دهد : با وجود اينها ، نمونه هائى كه ذكر شد جزء حالات نادر است ، و اين اعتقاد كهن كه دين نمودى است كه عموم افراد بشر را شامل مى شود با حقيقت وفق مى دهد ... .
سپس اضافه مى كنند : اين قضيه در نظر فيلسوف يكى از قضاياى اساسى تاريخ و روانشناسى بشمار مى رود ، او به اين نكته قانع نمى شود كه همه اديان از
تفسير نمونه ج : 16 ص : 424
مطالب لغو و باطل آكنده است ، بلكه به اين مساله توجه دارد كه دين از قديم الايام با تاريخ بشر همراه بوده است ... و در پايان سخنش با اين استفهام پر معنى گفتار خويش را خاتمه مى دهد : آيا منبع اين تقوائى كه به هيچوجه از دل انسان زدوده نمى شود در كجا قرار دارد .
همان مورخ در تحقيقات ديگرى كه در زمينه وجود مذهب در دورانهاى قبل از تاريخ نموده چنين مى گويد : و اگر ما براى مذهب ريشه هائى در دوران پيش از تاريخ تصور نكنيم هرگز نمى توانيم آنها را در دوران تاريخى چنانكه هست بشناسيم .
كاوشهائى كه پيرامون انسانهاى قبل از تاريخ از طريق حفاريها ، انجام شده نيز اين مطالب را تاييد مى كند ، چنانكه جامعه شناس معروف ساموئل كنيگ در كتاب خود بنام جامعه شناسى تصريح مى كند كه : اسلاف انسانهاى امروزى ( انسان نئاندرتال ) حتما داراى مذهب بوده اند ، سپس براى اثبات اين مطلب به آثارى كه در حفاريها به دست آمده كه آنها مرده هاى خود را با وضع مخصوصى به خاك مى سپردند و اشيائى همراه آنها دفن مى كردند كه بيانگر اعتقاد آنها به رستاخيز بوده است ، استدلال مى نمايند .
به هر حال جدا كردن مذهب را از تاريخ بشر چيزى نيست كه هيچ محققى بتواند بپذيرد .
2 - مشاهدات عينى در دنياى امروز نشان مى دهد با تمام تلاش و كوششى كه بعضى از رژيمهاى استبدادى جهان براى محو مذهب و آثار مذهبى از طرق مختلف به خرج داده اند نتوانسته اند مذهب را از اعماق اين جوامع ريشه كن سازند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 425
به خوبى مى دانيم حزب حاكم روسيه شوروى بيش از 60 سال است كه با تبليغات مستمر و بدون هيچگونه وقفه ، و با كمك گرفتن از تمام وسائل ارتباط جمعى ، سعى كرده است كه مغزها و دلها را به كلى از اعتقادات مذهبى شستشو دهد ، ولى اخبارى كه جسته گريخته از اين محيط در بسته بخارج درز كرده ، و اخيرا در مطبوعات خوانديم ، نشان مى دهد كه نه تنها با آن همه تبليغات و سختگريها نتوانسته اند ، به چنان هدفى برسند ، بلكه در اين اواخر جنب و جوش و كشش بيشترى نسبت به مسائل مذهبى در بعضى از جمهورى هاى شوروى به چشم مى خورد كه سران نظام حاكم را متوحش ساخته ، و اين نشان مى دهد كه اگر يكروز فشار و اختناق برداشته شود ، مذهب به سرعت جاى خود را باز خواهد يافت ، و اين شاهد ديگرى بر فطرى بودن مذهب است .
3 - كشفيات اخير روانكاوان و روانشناسان در زمينه ابعاد روح انسانى شاهد ديگرى بر اين مدعا است ، آنها مى گويند : بررسى در باره ابعاد روح انسان نشان مى دهد كه يك بعد اصيل آن بعد مذهبى يا به تعبير آنها قدسى و يزدانى است ، و گاه اين بعد مذهبى را سرچشمه ابعاد سه گانه ديگر يعنى بعد راستى ( علم ) و نيكوئى و زيبائى دانسته اند .
آنها مى گويند انگيزه هاى اصولى و اساسى روح آدمى به شرح زير است :
1 - حس راستى كه سرچشمه انواع علوم و دانشها و انگيزه كنجكاوى مستمر و پيگير در شناخت جهان هستى است .
2 - حس نيكى كه انسانرا به سوى مفاهيم اخلاقى همچون عدالت و شهامت و فداكارى و مانند آن جذب مى كند ، حتى اگر انسان خود داراى اين صفات نباشد به قهرمانان اين صفات عشق مىورزد ، و اين نشان مى دهد كه عشق به نيكى در ريشه هاى جان او نهفته است .
3 - حس زيبائى كه انسانرا به سوى هنرهاى اصيل ، زيبائيها ، ادبيات ،
تفسير نمونه ج : 16 ص : 426
مسائل ذوقى جذب مى كند ، و گاه سرچشمه تحول هائى در زندگى فرد و جامعه مى شود .
4 - حس مذهبى يعنى ايمان به يك مبدء متعالى و پرستش و نيايش او .
در مقاله اى كه كوونتايم در اين زمينه نگاشته چنين مى خوانيم : روانشناسى به وسيله جستجو در روان ناآگاه بشر كه توسط فرويد شروع و به كمك آدلر و يونگ ادامه يافت ، در اعماق روح انسان به عالم تازه اى از قواى مستور و انحاء درك و معرفت وراء عقل رسيده است كه ممكن است يكى از كليدهاى حل معماى حس دينى شود .
هر چند در اين باره هنوز از اتفاق نظر دوريم ، اما با اين حال هم اكنون يك جريان فكرى وجود دارد كه روز به روز تعداد بيشترى از متفكران را از مكتبهاى گوناگون به تعريفى همانند آنچه ذيلا مى آوريم معتقد مى سازد .
حس دينى يكى از عناصر اوليه و ثابت و طبيعى روح انسانى است ، اصلى ترين و ماهوى ترين قسمت آن ، و به هيچيك از رويدادهاى ديگر قابل تطبيق نيست ، بلكه ... يكى از چشمه هاى آن از ژرفاى روان ناخودآگاه فوران مى كند ، و نسبت به مفاهيم زيبائى و نيكى و راستى ، مفهوم دينى يا بطور صحيحتر مفهوم مقدس مقوله چهارمى است كه داراى همان اصالت و استقلال سه مفهوم ديگر است .
و نيز در ترجمه و اقتباسى كه از مقاله محققانه تانه گى - دو - كنتن شده چنين مى خوانيم : همانگونه كه يكى از مزاياى عصر حاضر است كه در عالم طبيعت بعد چهارمى بنام زمان يا جايگاه كشف كنند كه از سه بعد فضائى مشخص و در عين حال جامع آن سه بعد است ، همچنين در اين عصر به موازات سه مفهوم
تفسير نمونه ج : 16 ص : 427
زيبائى ، و نيكوئى ، و راستى ، مقوله چهارم قدسى يا يزدانى كه در حقيقت بعد چهارم روح انسانى است دو باره كشف گرديده ، در اينمقام نيز اين بعد چهارم روحى از سه مفهوم ديگر مجزا است ، و ممكن است منشاء توليد سه بعد ديگر بوده باشد ! .
4 - پناه بردن انسان در شدائد و سختيها به يك نيروى مرموز ماوراى طبيعى و تقاضاى حل مشكلات و فرونشستن طوفانهاى سخت زندگى از درگاه او ، نيز گواه ديگرى بر اصالت اين جاذبه درونى و الهام فطرى است كه به انضمام ساير شواهدى كه گفتيم - مى تواند ما را به وجود چنين كشش نيرومندى در درون وجودمان به سوى خدا واقف سازد .
البته ممكن است بعضى اين توجه را واكنش تلقينات و تبليغات مذهبى محيط بدانند كه در تمام طول عمر تحت تاثير آن بوده و هستيم .
ولى عموميت اين پديده در همه انسانها و حتى در آنهائى كه معمولا با مسائل مذهبى سر و كار ندارند نشان مى دهد كه ريشه اى عميقتر از اين فرضيه دارد ، ريشه اى كه در اعماق وجود انسان نهفته شده و نه مولود تبليغ و تلقين است .
5 - در زندگى انسان رويدادهائى ديده مى شود كه جز از طريق اصالت حس مذهبى قابل تفسير نيست : انسانهائى را مى بينيم كه همه امكانات مادى خود را عاشقانه فداى عواطف مذهبى كرده و مى كنند ، و همه آنچه را كه دارند ، با گذشت بى نظيرى در پاى مذهب خود ريخته و حتى جان خويش را بر سر اين كار مى نهند .
شهيدانى كه در ميدانهاى جنگ براى پيشبرد اهداف الهى شربت شهادت را با شوق و عشق نوشيده اند كه نمونه هاى آن نه تنها در تاريخ انقلاب اسلامى به وضوح و فراوان به چشم مى خورد بلكه در تاريخ اقوام و ملل ديگر نيز كم نيست
تفسير نمونه ج : 16 ص : 428
روشنگر اين حقيقت است كه حس مذهبى ريشه عميقى در روح انسان دارد .
ممكن است ايراد شود كه افرادى مانند كمونيستها كه موضعگيرى الحادى و ضد مذهبى خود را هرگز مكتوم نكرده و نمى كنند ، و نيز كم و بيش داراى چنين فداكاريهائى در راه حفظ مكتب و اعتقادات خود هستند .
ولى با توجه به يك نكته اين ايراد كاملا حل مى شود و آن اينكه حتى كمونيستها كه ظاهرا مذهب را به كلى نفى مى كنند ، و معتقدند مذهب مربوط به تاريخ گذشته است و در جامعه هاى كمونيستى هرگز نمى تواند جائى داشته باشد - آرى همانها - بطور ناخودآگاه شكل ديگرى از مذهب را پذيرا گشته اند .
آنها به پيشوايانشان به همان - ديد نگاه مى كنند كه بت پرستان مصرى به بتهايشان ، و صفهاى طولانى كه بسيارى روزها در كنار قبر لنين براى زيارتش تشكيل مى شود دليل ديگرى بر اين موضوع است .
آنها غالبا اصول ماركسيسم را همانند وحى آسمانى خدشه ناپذير و مقدس مى شمرند ، و ماركس و لنين را همچون معصومانى خالى از خطا و اشتباه مى پندارند ، و حتى تجديد نظر در اين اصول را گناه نابخشودنى مى پندارند ، و مخالفان را با همان تعبير مذهبى مرتد خطاب مى كنند ، و به اين ترتيب بسيارى از مفاهيم و مراسم و اعتقادات مذهبى را پذيرفته اند منتها يكنوع تفكر مذهبى در شكل انحرافى است !
2 - فطرت خداشناسى در احاديث اسلامى :
نه تنها در آيات قرآن كه در احاديث اسلامى نيز در باره فطرى بودن معرفة الله و توحيد بحثهاى قابل ملاحظه اى وارد شده است كه در بعضى تاكيد بر فطرت توحيدى و در بعضى تحت عنوان معرفت و در بعضى ديگر فطرت اسلامى و بالاخره در بعضى نيز به عنوان ولايت آمده است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 429
در حديث معتبرى كه محدث بزرگوار كلينى در اصول كافى آورده از هشام بن سالم چنين نقل مى كند كه مى گويد : از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم : منظور از فطرة الله التى فطر الناس عليها چيست ؟ فرمود : منظور ، توحيد است .
و نيز در همان كتاب كافى از يكى ديگر از ياران امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه وقتى از امام ، تفسير آيه را مطالبه كرد ، امام فرمود : هى الاسلام .
در حديث مشابهى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم كه در پاسخ زراره يكى از ياران دانشمندش كه از تفسير آيه سؤال كرده بود فرمود : فطرهم على المعرفة به : خداوند سرشت آنها را بر معرفت و شناخت خود قرار داد .
حديث معروف كل مولود يولد على الفطرة حتى ليكون ابواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده نيز نشان مى دهد كه هر نوزادى بر فطرت اسلام و دين خالى از شرك متولد مى شود و رنگهائى همچون يهوديت و نصرانيت انحرافى از طريق پدر و مادر به آنها القا مى شود .
و بالاخره در حديثى كه آن نيز در اصول كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است در تفسير همين آيه مى خوانيم : قال هى الولاية : فرمود : منظور فطرت ولايت و پذيرش رهبرى اولياى الهى است .
در خطبه اول نهج البلاغه نيز از امير مؤمنان على (عليه السلام) در عبارتى كوتاه و پر معنى چنين آمده است : فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول : خداوند رسولان خود را به سوى انسانها فرستاد و انبياى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 430
خود را يكى پس از ديگرى ماموريت داد تا وفاى به پيمان فطرت را از آنها مطالبه كنند ، و نعمتهاى فراموش شده الهى را به آنها يادآور شوند ، از طريق تبليغ بر آنان اتمام حجت نمايند ، و گنجينه هاى انديشه ها را براى آنها فاش سازند ! طبق روايات فوق ، نه تنها معرفة الله ، كه مجموع اسلام به صورت فشرده در درون سرشت انسانى نهاده شده ، از توحيد گرفته تا رهبرى پيشوايان الهى و جانشينان راستين پيامبر و حتى فروع احكام .
بنابر اين طبق تعبيرى كه در نهج البلاغه آمده بود ، كار پيامبران شكوفا ساختن فطرتها ، و به ياد آوردن نعمتهاى فراموش شده الهى ، از جمله سرشت توحيدى ، و استخراج گنجهاى معرفت است كه در درون جان و انديشه انسانها نهفته و مستور مى باشد .
جالب توجه اينكه قرآن مجيد ، در آيات متعددى از شدائد و مشكلات و حوادث دردناكى كه در زندگى انسان روى مى دهد به عنوان زمينه ساز شكوفائى حس مذهبى ياد مى كند از جمله مى گويد : و اذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون : هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند و در وسط دريا گرفتار مشكلات وحشتناك مى گردند خدا را با اخلاص مى خوانند ، اما هنگامى كه آنها را به سلامت به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند ! ( عنكبوت - 65 ) .
البته در اين زمينه ذيل آيات بعد در همين سوره كه بى شباهت به آيه سوره عنكبوت نيست باز هم به خواست خدا سخن خواهيم گفت .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 431
وَ إِذَا مَس النَّاس ضرُّ دَعَوْا رَبهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنهُم بِرَبِّهِمْ يُشرِكُونَ(33) لِيَكْفُرُوا بِمَا ءَاتَيْنَهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسوْف تَعْلَمُونَ(34) أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سلْطناً فَهُوَ يَتَكلَّمُ بِمَا كانُوا بِهِ يُشرِكُونَ(35) وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاس رَحْمَةً فَرِحُوا بهَا وَ إِن تُصِبْهُمْ سيِّئَةُ بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطونَ(36)
ترجمه :
33 - هنگامى كه ضرر و ناراحتى به مردم برسد پروردگار خود را مى خوانند و به سوى او باز مى گردند اما هنگامى كه رحمتى از خودش به آنها بچشاند گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند .
34 - ( بگذار ) نعمتهائى را كه ما به آنها داده ايم كفران كنند و ( از نعمتهاى زودگذر دنيا هر چه مى توانيد ) بهره گيريد اما به زودى خواهيد دانست ( كه نتيجه كفران و كامجوئيهاى بيحساب شما چه بوده است ) .
35 - آيا ما دليل محكمى براى آنها نازل كرديم كه از شرك آنها سخن مى گويد و آنرا موجه مى شمارد ؟
36 - و هنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم خوشحال مى شوند و هر گاه رنج و مصيبتى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد ناگهان مايوس مى شوند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 432
تفسير :
نخستين آيه مورد بحث در حقيقت استدلال و تاكيدى است بر بحث گذشته در زمينه فطرى بودن توحيد و شكوفا شدن اين نور الهى در شدائد و سختيها .
مى فرمايد : هنگامى كه مختصر ضررى به انسانها برسد پروردگارشان را مى خوانند ، و به سوى او انابه مى كنند ( و اذا مس الناس ضر دعوا ربهم منيبين اليه ) .
ولى آنچنان كم ظرفيت و كوتاه فكر و اسير تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان مشرك خود هستند كه به مجرد اينكه حوادث سخت بر طرف مى شود و نسيم آرامش مىوزد و خداوند رحمتى از سوى خودش به آنها مى چشاند گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند ( ثم اذا اذاقهم منه رحمة اذا فريق منهم بربهم يشركون ) .
تعبير به مس الناس ضر اشاره به مختصر ناراحتى است .
همانگونه كه تعبير اذاقهم منه رحمة ( رحمتى از سوى خود به آنها مى چشاند ) اشاره به رسيدن به مختصر نعمت است ، زيرا تعبير چشيدن در اينگونه موارد در امور كم و جزئى اطلاق مى شود مخصوصا با ذكر كلمه ضر و رحمة به صورت نكره .
يعنى گروهى چنانند كه با مختصر مشكلى به سراغ الله مى روند و پرده ها از روى فطرت توحيديشان به كنار مى رود ، اما با مختصر نعمتى به كلى تغيير مسير داده و مست و غافل مى شوند ، و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند .
البته در مورد اول به صورت كلى مى گويد همه مردم چنين هستند كه در مشكلات به ياد خدا مى افتند زيرا وجود فطرت توحيدى همگانى است .
اما در مورد دوم ، يعنى نعمت ، تنها از گروهى ياد مى كند كه راه شرك را
تفسير نمونه ج : 16 ص : 433
مى پويند ، چرا كه گروهى از بندگان خدا هم در مشكلات به ياد او هستند و هم در نعمتها ، هرگز تغييرات زندگى آنها را از ياد حق غافل نمى كند .
تكيه روى منيبين اليه با توجه به مفهومى كه براى انابه سابقا ذكر كرديم كه انابه از ماده نوب به معنى بازگشت مكرر به چيزى است اشاره لطيفى به اين معنى مى باشد كه پايه و اساس در فطرت انسان توحيد و خدا پرستى است و شرك امر عارضى است كه وقتى از آن قطع اميد مى كند خواه ناخواه به سوى ايمان و توحيد بازمى گردد .
جالب اينكه رحمت در آيه فوق از ناحيه خدا شمرده شده اما ضر و ناراحتى اسناد به او داده نشده است ، زيرا بسيارى از گرفتاريها و مشكلات ما نتيجه اعمال و گناهان خود ما است ، اما رحمتها همه به خدا باز مى گردد ، خواه به طور مستقيم يا غير مستقيم .
كلمه ربهم كه دو بار در آيه ذكر شده تاكيدى است بر اينكه انسان ربوبيت و تدبير الهى را بر وجود خويش احساس مى كند اگر تعليمات غلط او را به سوى شرك سوق ندهد .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه ضمير در منه به خدا بازمى گردد و تاكيدى است بر اين حقيقت كه تمام نعمتها از ناحيه او است ، بسيارى از مفسران مانند نويسندگان الميزان و تبيان و ابو الفتوح رازى همين معنى را اختيار كرده اند هر چند بعضى ديگر مانند فخر رازى اين ضمير را به ضر بازگردانده و آيه را چنين معنى كرده اند : هنگامى كه خداوند رحمتى بعد از مضرت و ناراحتى به آنها مى رساند گروهى مشرك مى شوند ( بنابر اين من در اينجا به معنى بدليت است ) .
ولى روشن است كه تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر مى باشد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 434
در آيه بعد به عنوان تهديد به اين افراد كم ظرفيت مشرك كه به هنگام نيل به نعمتها خدا را به دست فراموشى مى سپارند مى گويد : بگذار نعمتهائى را كه ما به آنها داده ايم كفران كنند و هر كار از دستشان ساخته است انجام دهند ( ليكفروا بما آتيناهم ) .
و تا مى توانيد از اين نعمتهاى زودگذر دنيا بهره گيريد ( فتمتعوا ) .
اما به زودى نتيجه شوم اعمال خويش را خواهيد دانست ( فسوف تعلمون ) .
گرچه مخاطب ، مشركانند ، ولى بعيد نيست آيه مفهوم وسيعى داشته باشد كه تمام كسانى را كه به هنگام رو آوردن نعمتها خدا را فراموش كرده و تنها به تمتع و بهره گيرى از اين نعم پرداخته ، و بخشنده نعمت ها را از ياد مى برند ، شامل گردد .
بديهى است به كار بردن صيغه امر در اينجا به عنوان تهديد است .
در آيه بعد براى محكوم ساختن اين گروه مشرك ، سخن را در قالب استفهام آميخته با توبيخ در آورده ، مى گويد : آيا ما دليل محكمى بر آنها نازل كرديم دليلى كه از شرك آنها سخن مى گويد و خبر مى دهد ؟ ! ( ام انزلنا عليهم سلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون ) .
ام در اينجا براى استفهام است ، و استفهام جنبه انكارى و توبيخ را دارد
تفسير نمونه ج : 16 ص : 435
يعنى پيروى از اين راه و رسم يا بايد به خاطر نداى فطرت باشد ، يا حكم عقل ، يا فرمان خدا ، اما وجدان و فطرت آنها كه در شدائد و سختيها آشكار مى شود فرياد توحيد مى كشد ، عقل نيز مى گويد بايد به سراغ كسى رفت كه واهب النعم است .
باقى مى ماند حكم خدا كه در اين آيه مورد نفى قرار گرفته كه ما هرگز چنين دستورى به آنها نداده ايم ، بنابر اين آنها در اين اعتقاد خود به هيچ اصل قابل قبولى متكى نيستند .
سلطان به معنى چيزى است كه مايه سلطه و پيروزى مى گردد و در اينجا به معنى دليل محكم و قانع كننده است .
تعبير به يتكلم ( سخن مى گويد ) يكنوع تعبير مجازى است كه به هنگام روشن بودن يك دليل تعبير مى كنيم : اين دليلى است گويا كه با انسان حرف مى زند .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه سلطان در اينجا به معنى فرشته اى است صاحب قدرت كه در اين صورت تكلم به معنى حقيقى خواهد بود ، يعنى ما فرشته اى كه پيام آور شرك باشد براى آنها نفرستاديم تا با آنها در اين زمينه سخن گويد .
ولى اين تفسير روشنتر است .
بالاخره آخرين آيه مورد بحث كه ترسيم ديگرى از طرز فكر و روحيه اين جاهلان كم ظرفيت است چنين مى گويد : هنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم خوشحال و مغرور مى شوند ، و هر گاه بلا و رنج و دردى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها برسد ناگهان مايوس و نوميد مى گردند ( و اذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها و ان تصبهم سيئة بما قدمت ايديهم اذا هم يقنطون ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 436
ولى در حالى كه مؤمنان راستين كسانى هستند نه به هنگام نعمت گرفتار غرور و غفلت مى شوند و نه به هنگام مصيبت ، گرفتار ياس و نوميدى ، نعمت را از خدا مى دانند و شكر به درگاه او مى برند ، و مصيبت را آزمون و امتحان ، و يا نتيجه اعمال خويش محسوب مى دارند و صبر مى كنند و رو به درگاه او مى آورند .
در حالى كه افراد بى ايمان در ميان غرور و ياس دست و پا مى زنند افراد با ايمان در ميان شكر و صبر قرار دارند .
ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه لااقل ، بخشى از مصائب و گرفتاريهائى كه دامان انسان را مى گيرد نتيجه اعمال و گناهان او است ، خدا مى خواهد به اين وسيله به آنها هشدار دهد و آنان را پاك كرده و به سوى خود آورد .
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه جمله فرحوا بها در اينجا تنها به معنى خوشحال شدن به نعمت نيست ، بلكه منظور شادى توأم با غرور و يكنوع مستى و بيخبرى است همان حالتى كه به افراد كم مايه به هنگامى كه به نوائى مى رسند دست مى دهد و گرنه شادى توأم با شكر و توجه به خدا نه تنها بد نيست بلكه به آن دستور داده شده است قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا ( يونس - 58 ) .
تعبير به ما قدمت ايديهم كه معاصى را به دستها نسبت مى دهد به خاطر اين است كه بيشترين اعمال انسان به كمك دست او انجام مى شود ، هر چند گناهانى با قلب يا با چشم و زبان نيز صورت مى گيرد ، اما فزونى اعمال دست موجب اين تعبير شده است .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه آيا اين آيه با آيه سى و سوم همين سوره ( دو آيه قبل ) تضاد ندارد ؟ ! ، چون در اين آيه سخن از ياس آنها به هنگام مصائب است ، در حالى كه آيه گذشته از توجه آنها به خدا به هنگام بروز مشكلات و شدائد سخن مى گويد ، خلاصه ، آن يكى سخن از اميدوارى مى گويد و اين
تفسير نمونه ج : 16 ص : 437
سخن از ياس ؟ اما با توجه به يك نكته ، پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد و آن اينكه : در آيه گذشته بحث از مساله ضر يعنى حوادث زيانبار مانند طوفانها و زلزله ها و شدائد ديگر در ميان بود كه عموم مردم - اعم از موحد و مشرك - در اين حال به ياد خدا مى افتند و اين يكى از نشانه هاى فطرت توحيدى است .
اما در آيه مورد بحث ، سخن از بازتابهاى معاصى انسان است و ياس ناشى از آن ، زيرا بعضى از افراد چنانند كه اگر عمل نيكى انجام دهند مغرور مى شوند و خود را مصون از عذاب الهى مى شمرند ، و هنگامى كه كار بدى انجام دهند و عكس العملش دامن آنها را بگيرد ، ياس از رحمت خدا سراسر وجودشان را احاطه مى كند ، هم آن عجب و غرور مذموم است و هم اين ياس و نوميدى از رحمت خدا .
بنابر اين هر يك از دو آيه مطلبى را مطرح كرده كه از ديگرى جدا است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 438
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ(37) فَئَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ ذَلِك خَيرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(38) وَ مَا ءَاتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيرْبُوَا فى أَمْوَلِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِندَ اللَّهِ وَ مَا ءَاتَيْتُم مِّن زَكَوة تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولَئك هُمُ الْمُضعِفُونَ(39) اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ هَلْ مِن شرَكائكُم مَّن يَفْعَلُ مِن ذَلِكُم مِّن شىْء سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يُشرِكُونَ(40)
ترجمه :
37 - آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد در اين نشانه هائى است براى جمعيتى كه ايمان مى آورند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 439
38 - چون چنين است حق نزديكان و مسكينان و ابن سبيل را ادا كن اين براى آنها كه رضاى خدا را مى طلبند بهتر است و چنين كسانى رستگارانند .
39 - آنچه را به عنوان ربا مى پردازيد تا در اموال مردم فزونى يابد نزد خدا فزونى نخواهد يافت و آنچه را به عنوان زكات مى پردازيد و تنها رضاى خدا را مى طلبيد كسانى كه چنين مى كنند داراى پاداش مضاعفند .
40 - خداوند همان كسى است كه شما را آفريد سپس روزى داد بعد ميميراند سپس زنده مى كند آيا هيچيك از شريكانى كه براى خدا ساخته ايد چيزى از اين كارها را مى توانند انجام دهند منزه است او و برتر است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند .

تفسير :
نخستين آيه مورد بحث همچنان از توحيد ربوبيت سخن مى گويد ، و به تناسب بحثى كه در آيات گذشته آمده بود كه بعضى از كم ظرفيتان با روى آوردن نعمت ، مغرور و با مواجه شدن بلا ، مايوس مى شوند ، چنين مى فرمايد : آيا آنها نمى دانند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده و براى هر كس بخواهد تنگ مى سازد ( ا و لم يروا ان الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر ) .
نه ظهور نعمتها بايد مايه غرور و فراموشكارى و طغيان شود ، و نه پشت كردن آن مايه ياس و نوميدى كه وسعت و ضيق روزى به دست خدا است ، گاهى مصلحت را در اول مى بيند و گاه در دوم .
درست است كه عالم ، عالم اسباب است و آنها كه تلاشگرند و سختكوشند معمولا بهره بيشترى از روزيها دارند و آنها كه تنبلند و سست و كم تلاش ، بهره كمترى ، ولى در عين حال اين يك قاعده كلى و هميشگى نيست ، چرا كه گاه افراد بسيار جدى و لايقى را مى بينيم كه هر چه مى دوند به جائى نمى رسند ، و به عكس گاه افراد كم دست و پا را مشاهده مى كنيم كه درهاى روزى از هر سو به روى آنها گشوده است ! .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 440
اين استثناها گويا براى اين است كه خداوند نشان دهد با تمام تاثيرى كه در عالم اسباب آفريده ، نبايد در عالم اسباب گم شوند ، و نبايد فراموش كنند كه در پشت اين دستگاه ، دست نيرومند ديگرى است كه آن را مى گرداند .
گاه چنان سخت مى گيرد كه هر چه انسان مى كوشد و به هر درى مى زند ، همه درها را به روى خود بسته مى بيند ، و گاه آنچنان آسان مى گيرد كه هنوز به سراغ درى نيامده در برابر او باز مى شود ! .
اين امر كه در زندگى خود كم و بيش با نمونه هاى آن روبرو بوده ايم علاوه بر اينكه با غرور نعمت و ياس ناشى از فقر مبارزه مى كند ، دليلى است بر اينكه در ماوراى اراده و خواست ما دست نيرومند ديگرى در كار است .
لذا در پايان آيه مى گويد : در اين نشانه هائى است از قدرت و عظمت خدا براى قومى كه ايمان مى آورند ( ان فى ذلك لايات لقوم يؤمنون ) .
بعضى از مفسران سخنى به اين مضمون نقل كرده اند كه از عالمى پرسيدند : ما الدليل على ان للعالم صانعا واحدا ؟ : چه دليلى داريم كه عالم را خالقى يكتا است ؟ گفت : به سه دليل : ذل اللبيب ، و فقر الاديب ، و سقم الطبيب ! : عقب ماندگى افراد هوشيار ، و تنگدستى افراد هنرمند و سخنور ، و بيمارى طبيبان ! .
آرى وجود اين استثناها نشانه اين است كه كار به دست ديگرى است ، چنانكه در حديث معروفى از على (عليه السلام) مى خوانيم : عرفت الله سبحانه بفسخ الغرائم و حل العقود و نقض الهمم : من خداوند سبحان را از آنجا شناختم كه ( گاه ) تصميمهاى محكم ، فسخ مى شود و گاه گره ها گشوده و اراده هاى قوى نقض مى گردد و ناكام مى ماند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 441
و از آنجا كه هر نعمت و موهبتى ، وظائف و مسئوليتهائى را همراه مى آورد ، در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى گويد : چون چنين است حق بستگان و نزديكان را ادا كن ، و همچنين مسكينان و درراه ماندگان را ( فات ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل ) .
به هنگام وسعت روزى فكر نكن آنچه دارى از آن تو است ، بلكه ديگران نيز در اموال تو حق دارند ، از جمله خويشاوندان و افراد مستمندى كه از شدت فقر زمين گير شده اند ، و همچنين افراد آبرومندى كه دور از وطن بر اثر حوادثى در راه مانده اند و محتاجند .
تعبير به حقه بيانگر اين واقعيت است كه آنها در اموال انسان شريكند و اگر چيزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى كند و منتى بر گردن آنان ندارد .
جمعى از مفسران ، مخاطب را در اين آيه منحصرا پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دانسته اند و ذى القربى را خويشاوندان او ، در روايت معروفى از ابو سعيد خدرى و غير او چنين نقل شده : هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فدك را به فاطمه بخشيد و تسليم وى نمود ( لما نزلت هذه الاية على النبى (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اعطى فاطمه فدكا و سلمه اليها ) .
عين اين مضمون از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) نقل شده است .
اين معنى در روايت بسيار مشروحى ضمن بيان گفتگوى بانوى اسلام فاطمه زهراء (عليهاالسلام) با ابو بكر از امام صادق (عليه السلام) آمده است .
ولى جمعى ديگر از مفسران خطاب را در اين آيه عام گرفته اند و شامل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و غير او مى دانند ، طبق اين تفسير همه مردم موظفند كه حق
تفسير نمونه ج : 16 ص : 442
خويشاوندان و ذى القربى خود را فراموش نكنند .
البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد و قابل جمع است ، به اين ترتيب كه مفهوم آيه مفهوم گسترده اى است و پيامبر و خويشاوندان او مخصوصا فاطمه زهرا (عليهاالسلام) مصداق اتم آن است .
و از اينجا روشن مى شود كه هيچيك از تفاسير فوق با مكى بودن اين سوره منافات ندارد چرا كه مفهوم آيه يك مفهوم جامعى است كه هم در مكه مى بايست به آن عمل شود و هم در مدينه و حتى اعطاى فدك به فاطمه (عليهاالسلام) بر اساس اين آيه كاملا قابل قبول است .
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند جمله لما نزلت هذه الاية ... در روايت ابو سعيد خدرى است كه ظاهرش اين است اعطاى فدك بعد از نزول آيه بوده است ، ولى اگر لما را در اينجا به معنى علت بگيريم نه به معنى زمان خاص ، اين مشكل نيز حل مى شود ، و مفهوم روايت اين خواهد بود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به خاطر اين دستور الهى فدك را به فاطمه عطا كرد ، به علاوه گاه آياتى از قرآن دو بار نازل شده است .
اما اينكه چرا از ميان همه افراد نيازمند و صاحب حق تنها اين سه گروه ذكر شده اند ممكن است به خاطر اهميت آنها باشد ، زيرا حق خويشاوندان از هر حقى بالاتر است ، و در ميان محرومان و نيازمندان ، مساكين و واماندگان در راه از همه نيازمندترند .
و يا به خاطر نكته اى است كه فخر رازى در اينجا آورده ، او مى گويد : اصناف هشتگانه اى كه مى بايست زكات به آنها پرداخت در صورت وجوب زكات است ، ولى سه گروهى كه در آيه ذكر شده اند حتى در صورت تعلق نگرفتن زكات نيز كمك به آنها لازم است ، چرا كه بعضى از خويشاوندان واجب النفقه انسانند و مسكين فقير محرومى است كه اگر به او كمك نشود چه بسا جانش به خطر بيفتد
تفسير نمونه ج : 16 ص : 443
و همچنين ابن السبيل ممكن است در شرائطى باشد كه با نرسيدن كمك تلف شود ، ترتيبى كه در ذكر اين سه گروه در آيه رعايت شده نيز متناسب با ترتيب اهميت آنها است .
به هر حال در پايان آيه براى تشويق نيكوكاران ، و ضمنا بيان شرط قبولى انفاق مى فرمايد : اين كار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مى طلبند بهتر است ( ذلك خير للذين يريدون وجه الله ) .
و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مى دهند رستگارانند ( و اولئك هم المفلحون ) .
آنها هم در اين جهان رستگار خواهند شد ، چرا كه انفاق بركات عجيبى در همين زندگى همراه خود مى آورد ، و هم در جهان ديگر كه انفاق يكى از سنگينترين اعمال در ترازوى سنجش الهى است .
با توجه به اينكه وجه الله به معنى صورت جسمانى خداوند نيست كه او صورت جسمانى ندارد ، بلكه به معنى ذات پاك پروردگار است ، اين آيه نشان مى دهد كه تنها مساله انفاق و پرداختن حق خويشاوندان و ديگر صاحبان حقوق كافى نيست ، مهم آن است كه با اخلاص و نيت پاك و خالى از هرگونه ريا و خود - نمائى و منت و تحقير و انتظار پاداش توأم باشد .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بر خلاف گفته بعضى از مفسران كه تصريح كرده اند انفاق به خاطر رسيدن به بهشت مصداق وجه الله نيست تمام كارهائى كه انسان انجام مى دهد و نوعى ارتباط با خدا دارد خواه براى رضاى او ، يا رسيدن به پاداش او ، يا نجات از كيفر او باشد ، همه مصداق وجه الله است ، هر چند مرحله عالى و كامل آن است كه جز عبوديت و اطاعت او را در نظر نگيرد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 444
در آيه بعد به تناسب بحثى كه از انفاق خالص در ميان بود به دو نمونه از انفاقها كه يكى براى خدا است ، و ديگرى به منظور رسيدن به مال دنيا است اشاره كرده ، مى فرمايد : آنچه را به منظور جلب افزايش مى پردازيد تا در اموال مردم فزونى گيرد ، نزد خدا فزونى نخواهد يافت ، و آنچه را به عنوان زكات مى پردازيد و تنها رضاى خدا را مى طلبيد چنين كسانى داراى پاداش مضاعفند ( و ما آتيتم من ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند الله و ما آتيتم من زكاة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون ) .
مفهوم جمله دوم يعنى دادن زكات و انفاق كردن در راه خدا كه موجب اجر و پاداش فراوان مى باشد روشن است ، ولى در مورد جمله اول با توجه به اينكه ربا در اصل به معنى افزايش است ، تفسيرهاى گوناگونى گفته اند .
نخستين تفسير كه از همه روشنتر و با مفهوم آيه سازگارتر ، و هماهنگ با رواياتى است كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده ، اين است كه منظور هدايائى است كه بعضى از افراد براى ديگران - مخصوصا صاحبان مال و ثروت - مى برند ، به اين منظور كه پاداشى بيشتر و بهتر از آنها دريافت دارند .
بديهى است در اين گونه هدايا نه استحقاق طرف در نظر گرفته مى شود ، و نه شايستگيها و اولويتها ، بلكه تمام توجه به اين است كه اين هديه به جائى داده شود كه بتواند مبلغ بيشترى را صيد كند ! ، و طبيعى است اينچنين هدايا كه جنبه اخلاص در آن نيست از نظر اخلاقى و معنوى فاقد ارزش مى باشد .
بنابر اين مراد از ربا ، در اين آيه همان هديه و عطيه است و منظور از جمله ليربوا فى اموال الناس گرفتن پاداش بيشتر از مردم است .
بدون شك گرفتن چنين پاداشى حرام نيست ، چون شرط و قراردادى در كار نبوده ، ولى فاقد ارزش معنوى و اخلاقى است ، و لذا در روايات متعددى كه از امام صادق (عليه السلام) در منابع معروف حديث آمده است از آن به رباى حلال تعبير
تفسير نمونه ج : 16 ص : 445
شده است ، در مقابل رباى حرام كه در آن شرط و قراردادى گذارده مى شود .
در حديثى كه در كتاب تهذيب الاحكام از امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه فوق نقل شده چنين مى خوانيم : هو هديتك الى الرجل تطلب منه الثواب افضل منها فذلك ربى يؤكل : منظور هديه اى است كه به ديگرى مى پردازى و هدفت اين است كه بيشتر از آن پاداش دهد اين رباى حلال است .
در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم : الربا ربائان احدهما حلال ، و الاخر حرام فاما الحلال فهو ان يقرض الرجل اخاه قرضا يريد ان يزيده و يعوضه باكثر مما ياخذه بلا شرط بينهما ، فان اعطاه اكثر مما اخذه على غير شرط بينهما فهو مباح له و ليس له عند الله ثواب فيما اقرضه ، و هو قوله فلا يربوا عند الله ، و اما الحرام فالرجل يقرض قرضا و يشترط ان يرد اكثر مما اخذه فهذا هو الحرام : ربا بر دو گونه است : يكى حلال و ديگرى حرام ، اما رباى حلال آن است كه انسان به برادر مسلمانش قرضى دهد به اين اميد كه او به هنگام باز پس دادن چيزى بر آن بيفزايد بى آنكه شرطى در ميان اين دو باشد ، در اين صورت اگر شخص وام گيرنده چيزى بيشتر به او بدهد - بى آنكه شرط كرده باشد - اين افزايش براى او حلال است ، ولى ثوابى از قرض دادن خود نخواهد برد ، و اين همان است كه قرآن در جمله فلا يربوا عند الله بيان كرده ، اما رباى حرام آن است كه انسان قرضى به ديگرى بدهد و شرط كند كه بيش از آنچه وام گرفته به او باز پس گرداند اين رباى حرام است .
تفسير ديگرى كه براى آيه ذكر كرده اند اين است كه منظور رباى حرام است و در حقيقت طبق اين تفسير ، قرآن مى خواهد ربا را با انفاقهاى خالصانه مقايسه كند و بگويد ربا گرچه ظاهرا افزايش مال است ، اما نزد پروردگار افزايش
تفسير نمونه ج : 16 ص : 446
نيست ، افزايش واقعى در انفاق فى سبيل الله است .
و بر اين اساس ، آيه را مقدمه اى مى دانند بر مساله تحريم ربا كه نخست قبل از هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به صورت يك اندرز اخلاقى بيان شد ، و بعد از هجرت در سه سوره ديگر قرآن ( سوره بقره و آل عمران و نساء ) تحريم آن به صورت تدريجى پياده گشت ( و ما نيز بر همين اساس در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 270 اشاره اى داشتيم ) .
البته ميان اين دو معنى تضادى نيست ، و مى توان آيه را به معنى وسيعى تفسير كرد كه هم رباى حلال و هم رباى حرام در آن جمع باشد و هر دو در برابر انفاق فى سبيل الله قرار گيرد ، اما تعبيرات آيه با تفسير اول سازگارتر است .
زيرا ظاهر آيه اين است كه در اينجا عملى انجام شده كه ثوابى ندارد و مباح است چون مى گويد : اين كار در نزد خدا افزايشى نمى آورد ، و اين تناسب با رباى حلال دارد كه نه ثواب دارد و نه گناهى ، ولى چيزى نيست كه موجب خشم و غضب پروردگار گردد ، و گفتيم روايات اسلامى نيز ناظر به آن است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه مضعفون كه صيغه اسم فاعل است در اينجا به معنى مضاعف كننده نيست ، بلكه به معنى صاحب پاداش مضاعف است ، زيرا اسم فاعل در لغت عرب گاه به معنى صاحب چيزى مى آيد مانند موسر يعنى صاحب مال فراوان .
اين موضوع را نيز نبايد از نظر دور داشت كه ضعف و مضاعف در لغت عرب به معنى دو چندان نيست ، بلكه دو برابر و چندين برابر را شامل مى شود و حداقل در مورد آيه ، ده برابر است ( چنانكه قرآن مى گويد : من جاء بالحسنه فله عشر امثالها - انعام - 160 ) .
و در مورد قرض به هيجده برابر مى رسد ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : على باب الجنة مكتوب القرض بثمانية عشر و الصدقة بعشر :
تفسير نمونه ج : 16 ص : 447
بر در بهشت نوشته شده است كه پاداش قرض هيجده برابر و صدقه ده برابر است .
و در مورد انفاق فى سبيل الله گاه به هفتصد برابر و بيشتر مى رسد چنانكه در آيه 261 سوره بقره آمده است .
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر به مساله مبدء و معاد كه موضوع اساسى در بسيارى از آيات اين سوره بود باز مى گردد ، و خدا را با چهار وصف ، توصيف مى كند تا هم اشاره اى به توحيد و مبارزه با شرك باشد ، و هم دليلى بر معاد ، مى فرمايد : خداوند همان كسى است كه شما را آفريد ، سپس روزى داد ، بعد مى ميراند و بعد زنده مى كند ( الله الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم ) .
آيا هيچيك از شريكانى كه شما براى خدا ساخته ايد توانائى بر چيزى از اين كارها دارد ؟ ( هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شىء ) .
منزه است خدا ، و برتر است از آنچه آنها شريك براى او قرار مى دهند ( سبحانه و تعالى عما يشركون ) .
مسلم است هيچيك از مشركان ، معتقد نبودند كه آفرينش به وسيله بتها صورت گرفته ، يا اينكه روزى آنها به دست بتها است ، و يا پايان عمرشان ، چرا كه آنها اين معبودان ساختگى را واسطه ميان خود و خدا و شفيعانى مى پنداشتند نه خالق آسمان و زمين و روزى دهنده ، بنابر اين پاسخ اين سؤالات منفى است و استفهام ، استفهام انكارى مى باشد .
مطلب ديگرى كه در اينجا مورد سؤال قرار مى گيرد اين است كه آنها معمولا معتقد به حيات بعد از مرگ نبودند ، چگونه قرآن در آخرين توصيف
تفسير نمونه ج : 16 ص : 448
پروردگار روى آن تكيه مى كند ؟ .
اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه مساله معاد و حيات پس از مرگ - همانگونه كه در بحثهاى معاد گفته ايم - جنبه فطرى دارد ، و قرآن در اينجا نه بر معتقدات آنها كه بر فطرت آنها تكيه مى كند .
بعلاوه گاه مى شود كه يك گوينده توانا هنگامى كه با كسى روبرو مى شود كه مطلبى را منكر است آن را همراه با حقايق ديگرى كه مورد قبول او است ذكر مى كند و قاطعانه روى آن تكيه مى نمايد تا اثر خود را ببخشد ، و او را از مركب انكار پائين آورد .
از همه اينها گذشته ميان قدرت خدا بر زندگى نخستين ، و زندگى بعد از مرگ رابطه ناگسستنى است ، و با توجه به اين رابطه منطقى هر دو در يك عبارت آمده است .
به هر حال قرآن مى گويد وقتى تمام اين امور ( خلقت و روزى و مرگ و حيات ) به دست او است عبادت و پرستش هم بايد منحصر به او باشد ، و با جمله سبحانه و تعالى عما يشركون اين حقيقت را بازگو مى كند كه آنها مقام پروردگار را فوق العاده پائين آوردند كه در كنار بتها و معبودان ساختگى قرار مى دهند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 449
ظهَرَ الْفَسادُ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسبَت أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْض الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(41) قُلْ سِيرُوا فى الأَرْضِ فَانظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلُ كانَ أَكثرُهُم مُّشرِكِينَ(42) فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئذ يَصدَّعُونَ(43) مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صلِحاً فَلأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ(44) لِيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ مِن فَضلِهِ إِنَّهُ لا يحِب الْكَفِرِينَ(45)

تفسير نمونه ج : 16 ص : 450
ترجمه :
41 - فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهائى كه مردم انجام داده اند آشكار شده ، خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمال آنها را به آنها بچشاند شايد ( به سوى حق ) بازگردند .
42 - بگو در زمين سير كنيد و بنگريد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند چگونه بود ؟ بيشتر آنها مشرك بودند .
43 - روى خود را به سوى آئين مستقيم و پايدار كن ، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه هيچكس قدرت ندارد آن را از خدا بازگرداند ، در آن روز مردم به گروه هائى تقسيم مى شوند .
44 - هر كس كافر شود كفرش بر زيان خود او است و آنها كه عمل صالح انجام دهند ( پاداش الهى را ) به سود خودشان آماده مى سازند .
45 - اين براى آنست كه خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند از فضلش پاداش دهد ، او كافران را دوست ندارد .

تفسير : سرچشمه فساد ، اعمال خود مردم است !
در آيات گذشته ، سخن از شرك در ميان بود و مى دانيم ريشه اصلى تمام مفاسد فراموش كردن اصل توحيد و روى آوردن به شرك است ، لذا در آيات مورد بحث نخست سخن از ظهور فساد در زمين به خاطر اعمال مردم به ميان آورده ، مى گويد : فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهائى كه مردم انجام داده اند آشكار شده ( ظهر الفساد فى البحر و البر بما كسبت ايدى الناس ) .
خدا مى خواهد عكس العمل كارهاى مردم را به آنها نشان دهد و نتيجه بعضى از اعمالى را كه انجام داده اند به آنها بچشاند ، شايد بيدار شوند ، و به سوى حق بازگردند ! ( ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ) .
آيه فوق معنى وسيع و گسترده اى را پيرامون ارتباط فساد و گناه