تفسير نمونه ج : 16 ص : 451
با يكديگر بيان مى كند كه نه مخصوص سرزمين مكه و حجاز است ، و نه عصر و زمان پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) بلكه به اصطلاح از قبيل قضيه حقيقيه است كه پيوند محمول و
موضوع را بيان مى كند ، به عبارت ديگر هر جا فسادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است
، و در ضمن يك هدف تربيتى دارد ، تا مردم طعم تلخ نتيجه اعمالشان را بچشند ، شايد
به خود آيند .
بعضى مى گويند : اين آيه ناظر به آن قحطى و خشكسالى مى باشد كه به خاطر نفرين
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دامان مشركان مكه را گرفت ، باران قطع شد ،
بيابانها خشكيد و خشكيده تر شد ، و حتى استفاده از صيد دريا ( درياى احمر ) براى
آنها مشكل گشت .
به فرض كه اين سخن از نظر تاريخى صحيح باشد تنها بيان يك مصداق است و معنى آيه را
در مساله ارتباط فساد و گناه هرگز محدود نمى كند ، نه محدود به آن زمان و مكان و نه
محدود به خشكسالى و كمى باران .
از آنچه در بالا گفتيم به خوبى روشن مى شود بسيارى از تفسيرهاى محدود و موضعى كه از
بعضى از مفسران ذيل اين آيه نقل شده به هيچوجه قابل قبول نيست ، مثل اينكه مراد از
فساد در خشكيها ، قتل هابيل به دست قابيل است ، و منظور از فساد در دريا غصب كشتى
ها در عصر موسى و خضر است .
يا اينكه منظور از فساد دريا و صحرا زمامداران فاسدى هستند كه همه اين مناطق را به
فساد مى كشند .
البته ممكن است يكى از مصداقهاى فساد اين چنين افراد بوده باشند كه بر اثر
دنياپرستى و مجامله و تن در دادن مردم به ذلت ، بر سر آنها مسلط مى شوند اما مسلما
تمام مفهوم آيه اين نيست .
جمعى از مفسران نيز در معنى فساد بحر به گفتگو نشسته اند : بعضى گفته اند : بحر به
معنى شهرهائى است كه در كنار دريا است ، و بعضى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 452
گفته اند بحر به معنى مناطق حاصلخيز و پر باغ و زراعت است .
ما دليلى بر اينگونه تكلفات نمى بينيم ، چرا كه بحر معنى معروفى دارد كه همان دريا
است و فساد در آن ، ممكن است به صورت كمبود مواهب دريائى و يا ناامنى ها و جنگهائى
كه در درياها به وقوع مى پيوست باشد .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : حيات دواب البحر بالمطر فاذا كف
المطر ظهر الفساد فى البحر و البر ، و ذلك اذا كثرت الذنوب و المعاصى : زندگى
موجودات دريا به وسيله باران است هنگامى كه باران نبارد هم خشكى ها به فساد كشيده
مى شود ، و هم دريا ، و اين هنگامى است كه گناهان فزونى گيرد ! .
البته آنچه در اين روايت آمده بيان يك مصداق روشن از فساد است ، و نيز آنچه در
رابطه با نزول باران و حيات حيوانات دريائى در اين حديث ذكر شده مساله اى است كه
دقيقا به تجربه رسيده كه هر وقت باران كمتر ببارد ماهى در دريا كم خواهد شد ، و حتى
از بعضى از ساحل نشينان شنيديم كه مى گفتند : فايده باران براى دريا بيش از فايده
آن براى صحرا است ! در زمينه رابطه فساد بر و بحر با گناهان مردم تحليلهاى ديگرى
داريم كه به خواست خدا در بحث نكات خواهد آمد .
در آيه بعد براى اينكه مردم شواهد زنده اى را در مساله ظهور فساد در زمين به خاطر
گناه انسانها با چشم خود بينند ، دستور سير در ارض را مى دهد و به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : بگو شما در روى زمين به گردش پردازيد ، حال امتهاى
پيشين را جستجو كنيد ، و اعمال و سرنوشت آنها را مورد بررسى قرار دهيد ببينيد عاقبت
كسانى كه قبل از شما بودند به كجا رسيد ؟ ! ( قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان
عاقبة الذين من قبل ) .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 453
قصرها و كاخهاى ويران شده آنها را بنگريد ، خزائن به تاراج رفته آنها را تماشا كنيد
، جمعيت نيرومند پراكنده آنها را مشاهده نمائيد ، و سرانجام قبرهاى درهم شكسته و
استخوانهاى پوسيده آنها را بنگريد .
ببينيد سرانجام ظلم و ستم و گناه و شرك آنها چه شد ؟ ببينيد اگر آنها آشيانه مرغان
را سوزاندند ، چگونه خانه اين صيادان نيز به ويرانى كشيده شد ؟ آرى اكثر آنها مشرك
بودند ( كان اكثرهم مشركين ) .
و شرك ام الفساد و مايه تباهى آنها شد .
جالب توجه اينكه هنگامى كه در آيات قبل سخن از نعمتهاى خدا بود ، نخست آفرينش و
خلقت انسان را مطرح كرد ، سپس روزى دادن به او را ( الله الذى خلقكم ثم رزقكم ) ولى
در آيات مورد بحث هنگامى كه سخن از مجازات الهى مى گويد : نخست اشاره به زوال
نعمتها بر اثر گناه مى كند ، سپس نابودى و هلاكت بر اثر شرك ، چرا كه به هنگام بخشش
، اول موهبت خلقت است و بعد روزى ، و به هنگام باز پس گرفتن ، نخست زوال نعمت است و
بعد هلاكت .
تعبير به اكثرهم مشركين با توجه به اينكه اين سوره مكى است و مسلمانان آن روز در
اقليت قرار داشتند ، شايد اشاره به اين است كه از انبوه مشركان نهراسيد كه خداوند
گروه هاى عظيمى از اين قبيل افراد را در گذشته هلاك و نابود كرده است ، و هم هشدارى
است براى اين طغيانگران كه سير در ارض كنند و پايان كار پيشينيان هم مسلك خود را با
چشم ببينند .
و از آنجا كه پند گرفتن و بيدار شدن ، و سپس بازگشتن به سوى خدا ، هميشه مفيد و
مؤثر نيست ، در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده چنين
مى گويد : صورت خود را به سوى دين و آئين مستقيم و پا بر جا ( آئين توحيد خالص )
قرار
تفسير نمونه ج : 16 ص : 454
ده ، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه هيچكس قدرت ندارد آن روز را از خدا بازگرداند و
برنامه الهى را تعطيل كند ، و در آن روز مردم گروه گروه مى شوند و صفوف از هم جدا
مى گردد گروهى در بهشت و گروهى در دوزخ ( فاقم وجهك للدين القيم من قبل ان ياتى يوم
لا مرد له من الله يومئذ يصدعون ) .
توصيف دين به قيم با توجه به اينكه قيم به معنى ثابت و برپادارنده است در حقيقت
اشاره به دليل اين توجه مستمر به دين است ، يعنى چون آئين اسلام آئينى است ثابت و
مستقيم ، و برپادارنده نظام زندگى مادى و معنوى مردم ، هرگز از آن منحرف مشو .
و اينكه خطاب را متوجه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى كند ، براى اين است كه
ديگران حساب كار خويش را برسند .
تعبير به يصدعون از ماده صدع در اصل به معنى شكستن و شكافتن ظرف است ، ولى تدريجا
به معنى هرگونه پراكندگى و تفرق به كار رفته است ، و در اينجا اشاره به جدائى صفوف
بهشتيان و دوزخيان مى باشد كه هر يك از اين دو صف نيز به صفوفى تقسيم مى شوند ، به
تناسب سلسله مراتب درجات بهشتى ، و دركات دوزخى .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 455
آيه بعد در حقيقت شرحى است براى اين جدائى صفوف در قيامت ، مى فرمايد : هر كسى كافر
شد كفرش بر زيان خود او است و وبالش دامنگير او ( من كفر فعليه كفره ) .
و اما آنها كه عمل صالحى انجام دادند ( پاداش الهى را ) به سود خودشان آماده و مهيا
مى سازند ( و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون ) .
يمهدون از ماده مهد ( بر وزن عهد ) - همانگونه كه راغب در مفردات گفته - در اصل به
معنى گاهواره يا محلى است كه براى كودك آماده مى كنند ، سپس مهد و مهاد به معنى
وسيعترى يعنى هر مكان مهيا و آماده اى ( كه نهايت آرامش و آسايش در آن است ) گفته
شده است ، انتخاب اين تعبير براى بهشتيان و مؤمنان صالح نيز از همين نظر است .
خلاصه اينكه گمان نكنيد ايمان و كفر و اعمال زشت و زيباى شما براى خدا اثرى دارد ،
اين شما هستيد كه از آن شاد و خشنود ، يا ناراحت و غمگين مى شويد .
جالب اينكه : در مورد كفار با همان جمله من كفر فعليه كفره قناعت كرده ولى در مورد
مؤمنان در آيه بعد توضيح مى دهد كه نه تنها اعمال خود را در آنجا مى بينند ، بلكه
خدا مواهب بيشترى كه شايسته فضل و كرم او است به آنها مى بخشد مى گويد : هدف اين
است كه خداوند كسانى را كه ايمان آورده ، و عمل صالح انجام داده اند از فضلش پاداش
دهد ( ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات من فضله ) .
مسلما اين فضل الهى شامل حال كافران نمى شود ، چرا كه خدا كافران را دوست ندارد (
انه لا يحب الكافرين ) .
بديهى است كه با آنها نيز بر طبق عدالت رفتار مى كند و بيش از استحقاقشان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 456
مجازات نخواهد كرد ، ولى فضل و موهبتى نيز نصيبشان نخواهد شد .
نكته ها :
1 - رابطه گناه و فساد !
بدون شك هر كار خلافى در وضع جامعه ، و از طريق آن در وضع افراد اثر مى گذارد ، و
موجب نوعى فساد در سازمان اجتماعى مى شود ، گناه و كار خلاف و قانون شكنى همانند يك
غذاى ناسالم و مسموم است كه در سازمان بدن انسان چه بخواهيم و چه نخواهيم تاثير
نامطلوب خواهد گذارد ، و انسان گرفتار واكنش طبيعى آن مى شود .
دروغ سلب اعتماد مى كند .
خيانت در امانت روابط اجتماعى را بر هم مى زند .
ظلم هميشه منشا ظلم ديگرى است .
سوء استفاده از آزادى به ديكتاتورى مى انجامد ، و ديكتاتورى به انفجار .
ترك حقوق محرومان كينه و عداوت مى آفريند ، و تراكم كينه ها و عداوتها اساس جامعه
را متزلزل مى سازد .
خلاصه اينكه : هر كار نادرست چه در مقياس محدود و چه گسترده ، عكس العمل نامطلوبى
دارد و يكى از تفسيرهاى آيه ظهر الفساد فى البحر و البر بما كسبت ايدى الناس همين
است ( اين رابطه طبيعى گناه و فساد است ) .
ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه بسيارى از گناهان علاوه بر اينها ، يك
سلسله آثار شوم با خود همراه مى آورند كه ارتباط و پيوندشان با آن آثار لااقل از
نظر طبيعى ناشناخته است .
مثلا در روايات آمده است قطع رحم عمر را كوتاه ، و خوردن مال حرام قلب را تاريك ، و
شيوع زنا سبب فناى انسانها مى شود و روزى را كم
تفسير نمونه ج : 16 ص : 457
مى كند و ... .
حتى در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من يموت بالذنوب اكثر ممن
يموت بالاجال : آنها كه بوسيله گناه از دنيا مى روند بيش از كسانى هستند كه به مرگ
طبيعى مى ميرند .
نظير همين معنى به تعبير ديگرى در قرآن مجيد آمده است آنجا كه مى فرمايد : و لو ان
اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا
فاخذناهم بما كانوا يكسبون : اگر آنها كه در شهرها و آباديها زندگى مى كنند ايمان
بياورند و تقوى پيشه كنند ، بركات آسمانها و زمين را به روى آنها مى گشائيم ، ولى
آيات ما را تكذيب كردند ، ما نيز آنها را به مجازات اعمالشان گرفتيم ! ( اعراف - 96
) .
به اين ترتيب فساد در آيه مورد بحث ، اعم از مفاسد اجتماعى و بلاها و سلب بركات است
.
نكته قابل توجه ديگر اينكه : از آيه فوق ضمنا استفاده مى شود كه يكى از فلسفه هاى
آفات و بلاها ، تاثير تربيتى آنها روى انسانها است ، آنها بايد واكنش اعمال خود را
ببينند ، تا از خواب غفلت بيدار شوند و به سوى پاكى و تقوى باز گردند .
نمى گوئيم همه شرور و آفات از اين قبيل است ولى مى گوئيم حداقل بخشى از آنها داراى
چنين فلسفه اى است ، و البته فلسفه هاى ديگرى نيز دارد كه در جاى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 458
خود از آن بحث كرده ايم .
2 - فلسفه سير در ارض
مساله گردش در زمين ( سير در ارض ) شش بار در قرآن مجيد در سوره هاى آل عمران ،
انعام ، نحل ، نمل ، عنكبوت ، و روم آمده ، كه يكبار از آنها به منظور مطالعه اسرار
آفرينش ( عنكبوت - 20 ) و پنج بار ديگر به منظور عبرت گرفتن از عواقب دردناك و شوم
اقوام ظالم و جبار و ستمگر و آلوده است .
قرآن براى مسائل عينى و حسى كه آثار آن كاملا قابل لمس است در امور تربيتى اهميت
خاصى قائل است ، مخصوصا به مسلمانان دستور مى دهد كه از محيط محدود زندگى خود در
آيند و به سير و سياحت اين جهان پهناور بپردازند ، در اعمال و رفتار اقوام ديگر و
پايان كار آنها بينديشند ، و از اين رهگذر اندوخته پر ارزشى از آگاهى و عبرت فراهم
سازند .
قدرتهاى شيطانى در دنياى امروز براى گسترش دامنه استثمار خود در سراسر جهان تمام
كشورها و سرزمينها و اقوام مختلف را بررسى كرده و طرز فرهنگ و نقاط قوت و ضعف و
صنايع مادى آنها را به خوبى برآورد كرده اند .
قرآن مى گويد : بجاى اين جباران شما سير در ارض كنيد و به جاى تصميمهاى شيطانى آنها
درسهاى رحمانى بياموزيد .
عبرت گرفتن از زندگى ديگران از تجربه هاى شخصى مهمتر و پرارزشتر است ، زيرا در اين
تجربه ها بايد انسان زيانهائى متحمل شود تا مسائلى بياموزد ولى در عبرت گرفتن از
زندگى و تجارب ديگران ، انسان بى آنكه متحمل سوخت و زيانى شود ، توشه گرانبهائى مى
اندوزد .
دستور قرآن در زمينه سير در ارض منطبق بر كاملترين شيوه هائى است
تفسير نمونه ج : 16 ص : 459
كه امروز بشر براى مطالعات خود به دست آورده ، و آن اينكه پس از فرا گرفتن مسائل در
كتابها دست شاگردان را مى گيرند و به سير در ارض و مطالعه شواهد عينى آنچه خوانده
اند مى برند .
البته امروز يكنوع ديگرى سير در ارض تحت عنوان جهانگردى از طرف تمدنهاى شيطانى براى
جلب مال و ثروت حرام رائج شده است كه غالبا هدفهاى انحرافى دارد ، مانند انتقال
فرهنگهاى ناسالم ، عياشى ، هوسرانى ، بى بند و بارى و سرگرميهاى ناسالم ديگر ، اين
همان جهانگردى ويرانگر است .
اسلام طرفدار آن نوع جهانگردى است كه وسيله انتقال فرهنگهاى سالم تراكم تجربه ها ،
آگاهى از اسرار آفرينش در جهان انسانيت و جهان طبيعت ، و گرفتن درسهاى عبرت از
سرنوشت دردناك اقوام فاسد و ستمگر است .
ذكر اين نكته نيز بى تناسب نيست كه در اسلام نوع ديگرى از جهانگردى تحت عنوان سياحت
مورد نهى واقع شده ، چنانكه در حديثى مى خوانيم : لا سياحة فى الاسلام : سياحت در
اسلام نيست و منظور از آن زندگى كسانى است كه براى تمام عمر يا مدتى از زندگى
اجتماعى به كلى جدا مى شدند و بى آنكه فعاليتى داشته باشند در روى زمين به حركت مى
پرداختند و همچون رهبانها زندگى مى كردند و سربار اجتماع بودند .
به تعبير ديگر كار آنها رهبانيت سيار بود در مقابل رهبانهاى ثابتى كه در ديرها
منزوى بودند و از جامعه بركنار ، و از آنجا كه اسلام با رهبانيت و انزواى اجتماعى
مخالف است اين نوع سياحت را نيز محكوم مى كند .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 460
3 - دين قيم آئين پا بر جا
در آيات فوق به پيامبر دستور داده شده كه تمام توجه خويش را به آئينى معطوف دارد كه
مستقيم و ثابت و استوار است ، هيچگونه انحرافى به كجيها ندارد و هيچگونه تزلزلى در
پايه هاى آن نيست .
قابل توجه اينكه در آيات ديگر قرآن مجيد تعبيرات ديگرى در باره دين آمده است : در
آيه 105 سوره يونس توصيف به حنيف ( دينى كه از هرگونه انحراف بر كنار است ) .
در آيه ( 3 سوره زمر ) توصيف به خالص ( الا لله الدين الخالص ) .
در آيه 52 سوره نحل توصيف به واصب آئينى كه غير قابل تغيير و خالى از فنا و زوال
است ( و له الدين واصبا ) .
و در آيه 78 سوره حج اسلام را به عنوان آئينى كه خالى از هرگونه سختگيرى است توصيف
كرده ( و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ) .
و نظير اينها .
هر يك از اين امور يكى از ابعاد آئين اسلام را تشكيل مى دهد كه در عين حال لازم و
ملزوم يكديگرند ، آرى اين چنين دينى را بايد انتخاب كرد ، و در راه شناختش كوشيد ،
و در حفظش تا پاى جان ايستاد .
4 - بازگشتى در قيامت نيست
در آيات فوق در باره قيامت خوانديم يوم لا مرد له من الله : روزى است كه هيچكس نمى
تواند آن را از خدا بازدارد و از وقوع آن جلوگيرى كند و يا راهى براى بازگشت به سوى
دنيا بگشايد .
شبيه اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد ، از جمله در آيه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 461
44 سوره شورى مى خوانيم كه وقتى ظالمان عذاب دردناك الهى را مى بينند مى گويند :
فهل الى مرد من سبيل : آيا راهى به سوى بازگشت هست ؟ و در آيه 47 سوره شورى نيز
قيامت به عنوان يوم لا مرد له من الله توصيف شده است .
حقيقت اين است كه عالم هستى داراى مراحلى است كه هرگز بازگشت از مرحله بعد به قبل
در آن ممكن نيست ، و اين يك سنت تخلف ناپذير پروردگار است .
آيا هرگز طفل - خواه كامل متولد شده باشد يا ناقص - ممكن است به عالم جنين بازگردد
؟ آيا ميوه اى كه از درخت جدا شده - خواه رسيده خواه نارس - امكان دارد بار ديگر به
شاخه ها بپيوندد ؟ انتقال انسان از اين جهان به جهان ديگر نيز همينگونه است يعنى
هيچ راهى به سوى بازگشت نيست ، و اين حقيقتى است كه پشت انسان را مى لرزاند و به
انسان بيدارباش مى دهد .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 462
وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشرَت وَ لِيُذِيقَكم مِّن
رَّحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِى الْفُلْك بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ
لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(46) وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك رُسلاً إِلى
قَوْمِهِمْ فجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ
كانَ حَقاًّ عَلَيْنَا نَصرُ الْمُؤْمِنِينَ(47) اللَّهُ الَّذِى يُرْسِلُ
الرِّيَحَ فَتُثِيرُ سحَاباً فَيَبْسطهُ فى السمَاءِ كَيْف يَشاءُ وَ يجْعَلُهُ
كِسفاً فَترَى الْوَدْقَ يخْرُجُ مِنْ خِلَلِهِ فَإِذَا أَصاب بِهِ مَن يَشاءُ مِنْ
عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَستَبْشِرُونَ(48) وَ إِن كانُوا مِن قَبْلِ أَن يُنزَّلَ
عَلَيْهِم مِّن قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ(49)
تفسير نمونه ج : 16 ص : 463
فَانظرْ إِلى ءَاثَرِ رَحْمَتِ اللَّهِ كيْف يحْىِ الأَرْض بَعْدَ مَوْتهَا إِنَّ
ذَلِك لَمُحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(50)
ترجمه :
46 - از آيات ( عظمت و قدرت ) خدا اين است كه بادها را به عنوان بشارتگرانى مى
فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند ( و سيراب كند ) و كشتيها به فرمانش حركت كنند و
از فضل او بهره گيرند شايد شكرگزارى كنيد .
47 - قبل از تو پيامبرانى به سوى قومشان فرستاديم ، آنها با دلائل روشن به سراغ قوم
خود رفتند ( ولى هنگامى كه اندرزها سودى نداد ) از مجرمان انتقام گرفتيم ( و مؤمنان
را يارى كرديم ) و همواره يارى مؤمنان حقى است بر ما .
48 - خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهائى را به حركت درآورند ،
سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند ، و متراكم مى سازد در اين
هنگام دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاهاى آن خارج مى شوند ، هنگامى كه اين (
باران حياتبخش ) را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى رساند خوشحال مى شوند .
49 - هر چند پيش از آنكه بر آنان نازل شود مايوس بودند .
50 - به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند ، آن كس (
كه زمين مرده را زنده كرد ) زنده كننده مردگان در قيامت است و او بر همه چيز
تواناست .
تفسير : به آثار رحمت الهى بنگر !
گفتيم در اين سوره ، بخش قابل ملاحظه اى از دلائل توحيد و نشانه هاى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 464
پروردگار در هفت آيه بيان شده كه هر كدام با جمله و من آياته آغاز مى شود شش قسمت
آن را قبلا به صورت پى در پى خوانديم ، و نخستين آيه مورد بحث هفتمين و آخرين آنها
مى باشد .
و از آنجا كه در آيه قبل سخن از ايمان و عمل صالح بود ، بيان دلائل توحيدى تاكيدى
نيز بر آن مى باشد .
مى فرمايد : از آيات عظمت و قدرت خدا اين است كه بادها را به عنوان بشارتگرانى مى
فرستد ( و من آياته ان يرسل الرياح مبشرات ) .
آنها در پيشاپيش باران حركت مى كنند ، قطعات پراكنده ابر را با خود برداشته به هم
مى پيوندند ، و به سوى سرزمينهاى خشك و تشنه مى برند ، صفحه آسمان را مى پوشانند و
با دگرگون ساختن درجه حرارت جو ، ابرها را آماده ريزش باران مى كنند .
ممكن است اهميت قدوم اين بشارتگران براى شهرنشينان متنعم چندان روشن نباشد ، اما
بيابانگردان تشنه كامى كه نياز به قطراتى از باران دارند ، همينكه بادها به حركت در
مى آيند ، و ابرها را همراه خود جابجا مى كنند ، و از لابلاى نسيم ، عطر مخصوص
بارانى كه بر گياهان در نقطه ديگرى باريده ، به مشامشان مى رسد ، برق اميد در
دلهايشان جستن مى كند .
گرچه در آيات قرآن ، بيشتر روى بشارتگرى باد ، نسبت به نزول باران تكيه شده ، اما
كلمه مبشرات را نمى توان در آن محدود ساخت ، چرا كه بادها بشارتهاى فراوان ديگرى
نيز با خود دارد .
بادها ، گرما و سرماى هوا را تعديل مى كنند .
بادها ، عفونتها را در فضاى بزرگ مستهلك كرده ، و هوا را تصفيه مى كنند .
بادها از فشار حرارت خورشيد ، روى برگها و گياهان مى كاهند و جلو آفتاب سوختگى را
مى گيرند .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 465
بادها اكسيژن توليد شده بوسيله برگهاى درختان را براى انسانها به ارمغان مى آورند و
گاز كربن توليد شده بوسيله بازدم انسان را براى گياهان هديه مى برند .
بادها بسيارى از گياهان را تلقيح مى كنند ، و نطفه هاى نر و ماده را در جهان نباتات
به هم پيوند مى دهند .
بادها وسيله اى براى حركت آسيابها و عاملى براى تصفيه خرمن ها هستند .
بادها بذرها را از نقاطى كه در آن بذر فراوان موجود است حركت مى دهند و همچون
باغبانى دلسوز در سرتاسر بيابان مى گسترانند .
و بادها كشتيهاى بادبانى را با مسافران و بار زياد به نقاط مختلف مى برند و حتى
امروز كه وسائل ماشينى جانشين نيروى باد شده باز هم وزش بادهاى مخالف يا موافق در
پيشرفت يا كندى كار كشتى ها بسيار مؤثر است .
آرى آنها بشارت دهندگانى هستند در جهات مختلف .
لذا در دنباله آيه مى خوانيم : خدا مى خواهد بدين سبب شما را از رحمت خود بچشاند ،
كشتى ها به فرمانش حركت كنند ، و شما از فضل و رحمت او بهره گيريد ، شايد شكرگزارى
كنيد ( و ليذيقكم من رحمته و لتجرى الفلك بامره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون )
.
آرى بادها هم وسيله توليد نعمتهاى فراوان در زمينه كشاورزى و دامدارى هستند ، و هم
وسيله حمل و نقل ، و سرانجام سبب رونق امر تجارت كه با جمله ليذيقكم من رحمته به
اولى اشاره شده ، و با جمله لتجرى الفلك بامره به دوم ، و با جمله لتبتغوا من فضله
به سومى .
جالب اينكه همه اين بركات مولود حركت است ، حركتى در ذرات هوا در محيط مجاور زمين !
اما هيچ نعمتى تا از انسان سلب نشود ، قدر آن معلوم نخواهد شد ، اين
تفسير نمونه ج : 16 ص : 466
بادها و نسيم ها نيز تا متوقف نشوند ، انسان نمى داند چه بلائى بر سر او مى آيد ،
توقف هوا ، زندگى را در بهترين باغها همچون زندگى در سياه چالهاى زندان مى كند ، و
اگر نسيمى در سلولهاى زندانهاى انفرادى بوزد آن را همچون فضاى باز مى كند ، و اصولا
يكى از عوامل شكنجه در زندانها همان توقف هواى آنها است .
حتى در سطح اوقيانوسها اگر بادها متوقف شود و امواج خاموش گردد ، زندگى جانداران
درياها بر اثر كمبود اكسيژن هوا به مخاطره خواهد افتاد ، و دريا تبديل به مرداب و
باتلاق متعفن وحشتناكى خواهد شد .
فخر رازى مى گويد : جمله و ليذيقكم من رحمته ( تا شما را از رحمت خود بچشاند ) با
توجه به اينكه چشانيدن در مورد شىء قليل گفته مى شود ، اشاره به اين است كه تمام
دنيا و نعمت دنيا رحمت اندكى بيش نيست ، و رحمت واسعه الهى مخصوص جهان ديگر است .
در آيه بعد سخن از فرستادن پيامبران الهى است ، در حالى كه آيه بعد از آن بار ديگر
به نعمت وزش بادها برمى گردد ، ممكن است قرار گرفتن اين آيه در ميان دو آيه كه
درباره نعمت وجود بادها سخن مى گويد جنبه معترضه داشته باشد - چنانكه بعضى از
مفسران گفته اند : و ممكن است ذكر مساله نبوت در كنار اين بحثها براى تكميل مسائل
مربوط به مبدأ و معاد باشد كه مكرر در اين سوره به آن اشاره شده است - چنانكه بعضى
ديگر گفته اند .
و نيز ممكن است هشدارى باشد به همه كسانى كه در اينهمه نعمتها بهره مى گيرند و
كفران مى كنند .
به هر حال چنين مى گويد : ما قبل از تو پيامبرانى به سوى قومشان فرستاديم
تفسير نمونه ج : 16 ص : 467
( و لقد ارسلنا من قبلك رسلا الى قومهم ) .
آنها دلائل روشن و آشكار از معجزات و منطق عقل براى اين اقوام آوردند ( فجاؤهم
بالبينات ) .
گروهى ايمان آوردند ، و گروهى به مخالفت برخاستند اما هنگامى كه اندرزها و هشدارها
سودى ندارد ما از مجرمان انتقام گرفتيم ! ( فانتقمنا من الذين اجرموا ) .
و مؤمنان را يارى كرديم همواره اين حق بر ما بوده است كه مؤمنان را يارى كنيم ( و
كان حقا علينا نصر المؤمنين ) .
تعبير به كان كه نشانه ريشه دار بودن اين سنت است و تعبير به حق و بعد از آن تعبير
به علينا كه آن نيز بيانگر حق است تاكيدهاى پى در پى در اين زمينه محسوب مى شود ، و
مقدم داشتن حقا علينا بر نصر المؤمنين كه دليل بر حصر است تاكيد ديگرى مى باشد ، و
مجموعا چنين معنى مى دهد كه به طور مسلم ما يارى كردن مؤمنان را بر عهده گرفته ايم
، و بدون نياز به يارى ديگرى ما اين وعده خود را عملى خواهيم ساخت .
اين جمله ضمنا مايه تسلى و دلدارى براى مسلمانانى است كه در آن روز در مكه تحت فشار
شديد دشمنانى قرار داشتند كه از نظر عده و عده افزون بودند .
اصولا همينكه دشمنان خدا غرق آلودگى و گناه هستند خود يكى از عوامل پيروزى و يارى
مؤمنان است ، چرا كه همين گناه سرانجام ريشه آنها را مى زند ، وسائل نابوديشان را
با دست خودشان فراهم مى سازد ، و انتقام الهى را به سراغ آنها مى فرستد .
آيه بعد بار ديگر به توضيح نعمت وزش بادها پرداخته ، چنين مى گويد خداوند همان كسى
است كه بادها را مى فرستد تا ابرهائى را به حركت در آورند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 468
( الله الذى يرسل الرياح فتثير سحابا ) .
سپس ابرها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند ( فيبسطه فى السماء كيف
يشاء ) .
و آنها را به صورت قطعاتى در آورده ، متراكم و بر هم سوار مى كند ( و يجعله كسفا )
.
اينجا است كه دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آنها خارج مى شوند ( و ترى
الودق يخرج من خلاله ) .
آرى يكى از نقشهاى مهم هنگام نزول باران بر عهده بادها گذاشته شده است آنها هستند
كه قطعات ابر را از سوى درياها به سوى زمينهاى خشك و تشنه حمل مى كنند ، و همانها
هستند كه ماموريت گستردن ابرها را بر صفحه آسمان ، و سپس متراكم ساختن آنها ، و بعد
از آن خنك كردن محيط ابرها و آماده نمودن براى باران زائى بر عهده دارند .
بادها همچون چوپان آگاه و پر تجربه اى هستند كه گله گوسفندان را به موقع از اطراف
بيابان جمع مى كند و در مسيرهاى معينى حركت مى دهد ، سپس آنها را براى دوشيدن شير
آماده مى سازد ! جمله فترى الودق يخرج من خلاله ( دانه هاى باران و ذرات كوچك آن را
مى بينى كه از لابلاى ابرها خارج مى شوند ) ممكن است اشاره به اين باشد كه غلظت
ابرها و شدت وزش بادها در حدى نيست كه مانع خروج قطره هاى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 469
كوچك باران از ابر و نزول آن بر زمين شود ، بلكه اين ذرات كوچك على رغم طوفان و
ابرى كه صحنه آسمان را پوشانده ، راه خود را از لابلاى آنها به سوى زمين پيدا مى
كنند ، و نرم نرم بر زمينهاى تشنه پاشيده مى شوند تا به خوبى آنها را سيراب كنند و
در عين حال ويرانى به بار نياورند .
باد و طوفانى كه گاه درختان عظيم را از جا مى كند و صخره ها را به حركت در مى آورد
، به قطره كوچك و لطيف باران اجازه مى دهد كه از لابلاى آن بگذرد و بر زمين قرار
گيرد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه قطعه قطعه بودن ابرها هر چند در يك روز ابرى كه ابر
تمام صفحه آسمان را پوشانيده براى ما چندان محسوس نيست اما به هنگامى كه با هواپيما
از لابلاى ابرها عبور مى كنيم يا بر فراز آن قرار مى گيريم كاملا روشن و نمايان است
.
در پايان آيه مى افزايد : هنگامى كه اين باران حياتبخش را به هر كس از بندگانش
بخواهد برساند ، آنها خوشحال و مسرور مى شوند ( و اذ اصاب به من يشاء من عباده اذا
هم يستبشرون ) .
هر چند پيش از آنكه بر آنان نازل شود ، نوميد و مايوس بودند ( و ان كانوا من قبل ان
ينزل عليهم من قبله لمبلسين ) .
اين ياس و آن بشارت را كسانى به خوبى درك مى كنند كه همچون عرب هاى بيابانگرد حيات
و زندگيشان پيوند بسيار نزديكى با همين قطره هاى باران دارد .
آنها در حالى كه گاه نااميدى و ياس ، سايه شوم و سنگينى بر جان و روحشان افكنده و
آثار تشنگى و عطش در وجود آنها و دامها و زمين مزروعيشان آشكار گشته ناگهان بادهائى
كه پيشقراولان نزول باران است به حركت در مى آيد ، بادهائى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 470
كه آنها بوى باران از لابلايش به مشام مى رسد .
چند لحظه مى گذرد ، ابرها در آسمان گسترده مى شوند ، غليظتر و فشرده تر مى گردند ،
و سپس باران شروع مى شود ، گودالها از آب زلال پر مى شود ، جويهاى كوچك و بزرگ از
اين مائده آسمانى لبريز مى گردد ، زندگى و حيات در زمينهاى خشك و هم در اعماق دل
اين بيابانگردان جوانه مى زند ، برق اميد در دلهاشان مى درخشد و ابرهاى تاريك ياس و
نوميدى كنار مى رود .
تكرار كلمه قبل در آيه ظاهرا براى تاكيد است ، مى گويد : چند لحظه قبل از باران -
آرى چند لحظه قبل از آن - چهره ها عبوس ، و قيافه ها در هم بود ، اما ناگهان باران
مى بارد و لبخند شادى بر لبها نقش مى بندد ، چه موجود ضعيفى است انسان و چه خداى
مهربانى است او .
در فارسى نيز گاهى زمان را براى تاكيد تكرار مى كنيم ، مى گوئيم تا ديروز - بله تا
همين ديروز - فلانى با من دوست بود ، ولى الان شديدا دشمن شده و هدف از اين تكرار
تاكيد بر تغيير حالات انسان است .
در آخرين آيه مورد بحث ، روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده
، مى گويد : به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند (
فانظر الى آثار رحمة الله كيف يحيى الارض بعد موتها ) .
تكيه روى جمله فانظر ( بنگر ) اشاره به اين است كه آنقدر آثار رحمت الهى در احياى
زمينهاى مرده بوسيله نزول باران آشكار است كه با يك نگاه كردن بدون نياز به
جستجوگرى بر هر انسان ظاهر مى شود .
تعبير به رحمت الهى در مورد باران ، اشاره به آثار پر بركت آن از جهات مختلف است .
باران ، زمينهاى خشك را آبيارى و بذر گياهان را پرورش مى دهد .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 471
باران به درختان ، زندگى و حيات نوين مى بخشد .
باران گرد و غبار هوا را فرو مى نشاند و محيط زيست انسان را سالم و پاك مى كند .
باران گياهان را شستشو داده به آنها طراوت مى بخشد .
باران هوا را مرطوب و ملايم ، و براى انسان قابل استنشاق مى كند .
باران به زمين فرو مى رود و بعد از چندى به صورت قناتها و چشمه ها ظاهر مى شود .
باران ، نهرها و سيلابهائى به راه مى اندازد كه بعد از مهار شدن در پشت سدها توليد
برق و نور و روشنائى و حركت مى كنند .
و بالاخره باران ، هواى گرم و سرد را هر دو تعديل مى كند ، از گرمى مى كاهد و سردى
را قابل تحمل مى كند .
تعبير به رحمت در مورد باران در آيات ديگر قرآن نيز منعكس است : از جمله در آيه 48
سوره فرقان ، و 63 سوره نمل .
و نيز در آيه 28 سوره شورى مى خوانيم : و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و
ينشر رحمته : او كسى است كه باران را نازل مى كند بعد از آنكه مردم نوميد شده اند ،
و دامنه رحمت خود را مى گستراند .
سپس با توجه به پيوندى كه مبدء و معاد در مسائل مختلف دارند در پايان آيه مى افزايد
: آن كسى كه زمين مرده را با نزول باران زنده كرد ، هم او زنده كننده مردگان در
رستاخيز است ، و او بر همه چيز توانا است ( ان ذلك لمحيى الموتى و هو على كل شىء
قدير ) .
تعبير به محيى به صورت اسم فاعل به جاى فعل مضارع ، مخصوصا با لام تاكيد دليل بر
نهايت تاكيد است .
بارها در آيات قرآن ديده ايم كه اين كتاب آسمانى براى اثبات مساله معاد
تفسير نمونه ج : 16 ص : 472
زنده شدن زمين مرده را بعد از نزول باران به عنوان گواه انتخاب مى كند .
در سوره ق آيه 11 نيز بعد از ذكر حيات زمينهاى مرده ، مى فرمايد : و كذلك الخروج :
رستاخيز نيز چنين است .
شبيه همين تعبير در آيه 9 سوره فاطر نيز آمده است كه مى فرمايد كذلك النشور (
اينگونه است نشور در قيامت ) .
در واقع قانون حيات و مرگ همه جا شبيه يكديگر است : كسى كه با چند قطره باران زمين
مرده را زنده مى كند و شور و جنبش و حركت در آن مى آفريند و اين كار همه سال و گاه
همه روز تكرار مى شود ، اين توانائى را دارد كه انسانها را نيز بعد از مرگ زنده كند
، همه جا مرگ به دست او است و حيات نيز به فرمان او .
درست است كه ظاهرا زمين مرده زنده نمى شود ، بلكه بذرهاى گياهان كه در دل زمين مى
باشد پرورش مى يابد ، ولى مى دانيم اين بذرهاى كوچك ، مقدار عظيمى از اجزاء زمين را
در پيكر خود جذب كرده و موجودات مرده اى را تبديل به موجودات زنده مى كند ، و حتى
ذرات متلاشى شده اين گياهان نيز مجددا نيرو و قدرت براى حيات به زمين مى بخشد .
در حقيقت منكران معاد هيچ دليلى بر مدعاى خود جز استبعاد نداشتند ، و قرآن مجيد
براى در هم شكستن استبعاد آنان از اين نمونه هاى زنده بهره مى گيرد .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 473
وَ لَئنْ أَرْسلْنَا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصفَرًّا لَّظلُّوا مِن بَعْدِهِ
يَكْفُرُونَ(51) فَإِنَّك لا تُسمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسمِعُ الصمَّ الدُّعَاءَ
إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ(52) وَ مَا أَنت بِهَدِ الْعُمْىِ عَن ضلَلَتِهِمْ إِن
تُسمِعُ إِلا مَن يُؤْمِنُ بِئَايَتِنَا فَهُم مُّسلِمُونَ(53) * اللَّهُ الَّذِى
خَلَقَكُم مِّن ضعْف ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضعْف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ
قُوَّة ضعْفاً وَ شيْبَةً يخْلُقُ مَا يَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ(54)
ترجمه :
51 - و اگر ما بادى بفرستيم ( داغ و سوزان ) و بر اثر آن زراعت و باغ خود را زرد و
پژمرده ببينند ، راه كفران پيش مى گيرند .
52 - تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى ، و نه سخنت را به گوش كران
هنگامى كه روى مى گردانند .
53 - و ( نيز ) نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان هدايت كنى ، تو تنها سخنت را
به گوش
تفسير نمونه ج : 16 ص : 474
كسانى مى رسانى كه ايمان به آيات ما مى آورند و در برابر حق تسليمند .
54 - خدا همان كسى است كه شما را آفريد در حالى كه ضعيف بوديد سپس بعد از اين ضعف و
ناتوانى قوت بخشيد ، و باز بعد از قوت ضعف و پيرى قرار داد ، او هر چه بخواهد مى
آفريند ، و اوست عالم و قادر .
تفسير : مردگان و كران سخن تو را نمى شنوند !
از آنجا كه در آيات گذشته ، سخن از بادهاى پر بركتى در ميان بود كه پيشقراولان
بارانهاى رحمت زا هستند ، در نخستين آيه مورد بحث ، اشاره به بادهاى زيانبار كرده
مى گويد : و اگر ما بادى بفرستيم ( بادى داغ و سوزان يا سرد و خشك و يا توأم با
سموم ) و به دنبال آن ، زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببينند راه كفران را پيش
مى گيرند ، و به اين راه همچنان ادامه مى دهند ( و لئن ارسلنا ريحا فرأوه مصفرا
لظلوا من بعده يكفرون ) .
آنها افراد ضعيف و كم ظرفيتى هستند و آنچنانند كه قبل از آمدن باران مايوس و بعد از
نزول آن ، بسيار شادند ، و اگر روزى باد سمومى بوزد و زندگى آنان موقتا گرفتار
مشكلاتى گردد ، فريادشان بلند مى شود و زبان به كفر مى گشايند .
به عكس مؤمنان راستين كه از نعمت خدا شادند و شكرگزار و در مصائب و مشكلات صبورند و
شكيبا ، دگرگونيهاى زندگى مادى هرگز در ايمان آنها ، كمترين خللى وارد نمى كند ، و
همچون كوردلان ضعيف الايمان با وزش يك باد مؤمن و با وزش باد ديگر كافر نمى شوند .
كلمه مصفرا از ماده صفرة ( بر وزن سفره ) به معنى رنگ زرد است ، و به اعتقاد اكثر
مفسران ، ضمير رأوه به گياهان و درختان بازمى گردد كه بر اثر وزش بادهاى مضر ، زرد
و پژمرده مى شوند .
بعضى نيز احتمال داده اند كه ضمير به ابرها برگردد ، زيرا ابرهاى زرد
تفسير نمونه ج : 16 ص : 475
رنگ طبعا ابرهاى نازكى هستند ، معمولا باران ندارند بخلاف ابرهاى سياه و انبوه كه
مولد بارانند .
بعضى نيز مرجع ضمير را باد مى دانند ، زيرا بادهاى معمولى بى رنگند و بادهاى سموم
آتش زا كه احيانا گرد و غبار بيابان را با خود حمل مى كنند ، زرد و تيره اند .
احتمال چهارمى نيز وجود دارد كه مصفر به معنى خالى است ، زيرا همانگونه كه راغب در
مفردات گفته است : ظرف خالى از محتوا و شكم خالى از غذا و يا رگهائى كه از خون خالى
شده است ، صفر ( بر وزن سفر ) ناميده مى شود ، بنابر اين تعبير فوق در اينجا اشاره
به بادهائى است كه از باران خالى است .
( در اين صورت ضمير رأوه به ريح بازمى گردد ) ( دقت كنيد ) .
ولى تفسير اول از همه مشهورتر مى باشد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه در اينجا بادهاى مفيد و باران زا به صورت صيغه جمع
آمده ( رياح ) اما در مورد بادهاى زيانبار صيغه مفرد ( ريح ) اشاره به اينكه اغلب
بادها مفيدند و باد سموم ، جنبه استثنائى دارد كه گاه در يك ماه و يا يكسال ، يكبار
مىوزد ، اما وزشهاى مفيد در تمام روزها و شبها در جريانند .
يا اشاره به اين است كه بادهاى مفيد در صورتى اثر خود را مى بخشند كه پى در پى در
آيند ، در حالى كه وزشهاى زيانبار گاهى در يك مرتبه نيز ، اثر سوء خود را مى گذارند
.
آخرين نكته اى كه ذكر آن را در ذيل اين آيه ضرورى مى دانيم تفاوت يستبشرون ( خوشحال
مى شوند ) كه در مورد وزشهاى مفيد در آيات گذشته آمده با جمله لظلوا من بعده يكفرون
( بعد از آن به كفر خود ادامه مى دهند ) كه در اين آيه آمده مى باشد .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 476
اين تفاوت نشان مى دهد كه آنان آنهمه نعمتهاى بزرگ و پى در پى خدا را مى بينند و
خوشحال مى شوند ، اما اگر براى يكبار و يكروز ، مصيبتى فرا برسد ، چنان داد و فرياد
مى كشند و به سوى كفر مى روند كه گوئى از آن دست بردار نيستند .
درست همانند كسانى كه يك عمر سالم هستند و زبان به شكر باز نمى كنند اما يك شب كه
در آتش تب مى سوزند ، آنچه كفر و ناسزا است مى گويند .
و چنين است حال افراد بى دانش و ضعيف الايمان .
در اين زمينه در ذيل آيه 35 همين سوره ، و آيه 9 و 10 سوره هود ، و آيه 11 سوره حج
بحثهاى ديگرى داشته ايم .
در دو آيه بعد به تناسب بحثى كه در آيه فوق آمد ، مردم را به چهار گروه تقسيم مى
كند : گروه مردگان ، يعنى آنها كه هيچ حقيقتى را درك نمى كنند هر چند ظاهرا زنده
اند .
و گروه ناشنوايان كه آمادگى براى شنيدن سخن حق ندارند .
و گروهى كه از ديدن چهره حق محرومند .
و سرانجام گروه مؤمنان راستين كه دلهائى دانا ، و گوشهائى شنوا ، و چشمهائى بينا
دارند .
نخست مى گويد : تو نمى توانى سخنان حق خود را به گوش مردگان برسانى و اندرزهاى تو
در دل آنان كه دلمرده اند اثر ندارد ( فانك لا تسمع الموتى ) .
و نيز تو نمى توانى سخنت را به گوش كران برسانى مخصوصا هنگامى كه روى مى گردانند و
پشت مى كنند ( و لا تسمع الصم الدعا اذا ولوا مدبرين ) .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 477
و همچنين تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان هدايت كنى ( و ما انت بهادى العمى
عن ضلالتهم ) .
تنها سخنان حقت را مى توانى به گوش كسانى برسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند و در
برابر حق تسليمند ( ان تسمع الا من يؤمن باياتنا فهم مسلمون ) .
همانگونه كه قبلا هم گفته ايم قرآن غير از حيات و مرگ مادى و جسمانى و همچنين
شنوائى و بينائى ظاهرى ، نوع برترى از حيات و مرگ و ديد و شنود ، قائل است كه ريشه
اصلى سعادت يا بدبختى انسان در آن است .
ارزيابى آن از اين مسائل ، ارزيابى مادى و فيزيكى نيست ، بلكه ارزيابى معنوى و
انسانى است .
شرط اول براى درك حقيقت داشتن قلبى آماده و پذيرا ، و چشمى بينا و گوشى شنوا است ،
و گرنه هر گاه تمام انبياء و اولياء جمع شوند و همه آيات الهى را به گوش كسى كه حس
تشخيص و درك حقيقت را بر اثر كثرت گناه و لجاجت و عناد از دست داده ، بخوانند ، در
او اثر نخواهد كرد ! و اگر در قرآن تنها اشاره به دو قسمت از حواس ظاهر ، به اضافه
درك باطن شده است ، به خاطر آنست كه اكثريت قريب به اتفاق معلومات انسان ، يا از
طريق اين دو حاسه ( چشم و گوش ) و يا وجدانيات و تحليل عقل به دست مى آيد .
و جالب اينكه سه مرحله اى كه در آيات بالا آمده ، سه مرحله مختلف از انحراف و عدم
درك حقيقت مى باشد كه از شديد شروع شده و به خفيف پايان مى يابد .
مرحله اول دلمردگى است كه از آن تعبير به موتى ( مردگان ) كرده
تفسير نمونه ج : 16 ص : 478
كه هيچ راهى براى امكان نفوذ در آنها نيست .
مرحله دوم ، مرحله ناشنوائى است ، مخصوصا ناشنوايانى كه پشت كرده و در حال فرار
كردن هستند كه حتى فريادهاى شديدى كه به هنگام نزديك بودن ممكن است در آنها اثر كند
، در اينجا بى اثر مى شود .
البته اين گروه مانند مردگان نيستند ، گاهى ممكن است با علامت و اشاره مطلبى را به
آنها حالى كرد ، ولى مى دانيم بسيارى از حقايق را با ايماء و اشاره نمى توان تفهيم
نمود ، مخصوصا در آن هنگام كه روى گردانند و دور شوند .
مرحله سوم نابينائى است ، البته زندگى كردن با نابينا به مراتب آسانتر از زندگى با
كران و يا مردگان است ، اينها لااقل گوش شنوا دارند و بسيارى از مفاهيم را مى توان
براى آنها بيان كرد ، ولى شنيدن كى بود مانند ديدن .
از اين گذشته تنها تبيين مسائل كافى نيست ، به فرض كه به نابينا گفته شود از سمت
راست يا از سمت چپ حركت كن ، عمل كردن به اين دستور كار آسانى نيست و گاه با مختصر
اشتباه در اندازه گيرى در پرتگاه سقوط مى كند ! در بحث مشروحى كه ذيل آيات 80 و 81
سوره نمل داشتيم ، ضمن تحليلى در باره حقيقت حيات و مرگ در قرآن ، ايراد سستى را از
سوى جمعى از وهابيين مطرح كرديم كه آنها براى نفى توسل به پيامبر و امامان ، از
آيات مورد بحث و مانند آن كمك مى گيرند و مى گويند : مردگان ( حتى پيامبر ! ) مطلقا
چيزى نمى فهمند .
ولى در آنجا ثابت كرديم كه انسان - مخصوصا پيشوايان بزرگ و شهداء - بعد از مرگ
يكنوع حيات برزخى دارند و مدارك زيادى از قرآن و احاديث به آن گواهى مى دهد ، و در
اين حيات برزخى درك و ديدى وسيعتر از حيات دنيوى دارند ( براى توضيح بيشتر به جلد
15 ذيل آياتى كه در بالا اشاره كرديم مراجعه فرمائيد ) .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 479
و در اينجا اين جمله را بايد بيفزائيم كه همه مسلمانان همواره در نمازهاى خود به
هنگام تشهد پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مخاطب ساخته و با جمله
السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته بر او سلام مى فرستند ، و مى دانيم
تخاطب حقيقى - نه مجازى - حتما با كسى است كه مى شنود و درك مى كند ، بنابر اين
سلام بر پيامبر به صورت خطاب از راه دور و نزديك ، دليل بر آنست كه روح مقدسش همه
اين سلامها را مى شنود ، و دليلى ندارد كه ما اين خطابها را حمل بر مجاز كنيم .
در آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از دلائل توحيد كه دليل فقر و غنا است اشاره مى
كند و بحثهائى را كه در سرتاسر اين سوره ، پيرامون توحيد آمده تكميل مى نمايد مى
گويد : خداوند همان كسى است كه شما را در حالى كه ضعيف و ناتوان بوديد آفريد ، سپس
بعد از اين ضعف و ناتوانى ، قوت و قدرت بخشيد و دوران جوانى و شكوفائى نيروها آمد ،
و بعد از آن بار ديگر ضعف و پيرى را جانشين قوت كرد ( الله الذى خلقكم من ضعف ثم
جعل من بعد ضعف قوة ثم جعل من بعد قوة ضعفا و شيبة ) .
آرى او است كه هر چه را بخواهد مى آفريند و او است عالم و قادر ( يخلق ما يشاء و هو
العليم القدير ) .
در آغاز آنچنان ضعيف و ناتوان بوديد كه حتى قدرت نداشتيد مگسى را از خود دور كنيد
يا آب دهان خويش را نگه داريد ، اين از نظر جسمانى ، و از نظر فكرى به مصداق لا
تعلمون شيئا هيچ چيز نمى دانستيد حتى پدر و مادر مهربانى را كه دائما مراقب شما
بودند نمى شناختيد .
ولى كم كم داراى رشد و قدرت شديد ، اندامى نيرومند و فكرى قوى و عقلى توانا و دركى
وسيع پيدا كرديد .
و با اين حال نمى توانستيد اين قدرت را نگاه داريد و درست همانند انسانى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 480
كه از دامنه كوه بلندى به فراز قله رسيده از طرف ديگر سراشيبى را شروع كرديد ، و
باز به قعر دره ضعف و ناتوانى جسمى و روحى رسيديد .
اين دگرگونى ها و فراز و نشيبها ، بهترين دليل براى اين حقيقت است كه نه آن قوت از
شما بود ، و نه آن ضعف ، بلكه هر دو از ناحيه ديگرى بود ، و اين خود نشانه آنست كه
چرخ وجود شما را ديگرى مى گرداند ، و هر چه داريد عارضى است .
اين همانست كه امير مؤمنان على (عليه السلام) در گفتار نورانيش به آن اشاره كرده مى
فرمايد : عرفت الله سبحانه بفسخ الغرائم و حل العقود و نقض الهمم : من خدا را در
فسخ تصميمهاى محكم و گشودن گره ها و نقض اراده هاى قوى و ناكام ماندن آن شناختم من
از اين دگرگونيها فهميدم كه قدرت اصلى دست ديگرى است ، و ما از خود چيزى نداريم جز
آنچه او به ما مى بخشد .
جالب اينكه در مورد ضعف دوم كه براى انسان پيش مى آيد ، كلمه شيبة ( پيرى ) را نيز
اضافه مى كند ، ولى در ضعف اول ، نامى از كودكى نمى برد .
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه ضعف پيرى دردناكتر است ، زيرا اولا رو به
سوى مرگ و فنا دارد ، بر عكس ضعف كودكى ، و ثانيا توقعى كه از پيران سالخورده و با
تجربه دارند هرگز از كودكان نيست ، در حالى كه گاه ضعف و ناتوانى آنها يكسان است و
اين بسيار عبرت انگيز مى باشد .
اين مرحله است كه قدرتمندان ياغى و سركش را به زانو در مى آورد و به ضعف و زبونى و
بيچارگى مى كشاند .
آخرين جمله آيه كه اشاره به علم و قدرت خدا است ، هم بشارت است و هم انذار كه خدا
از همه اعمال و نيات شما آگاه است و نيز توانائى بر پاداش و كيفر شما دارد .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 481
وَ يَوْمَ تَقُومُ الساعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيرَ ساعَة
كَذَلِك كانُوا يُؤْفَكُونَ(55) وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الايمَنَ
لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتَبِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ
الْبَعْثِ وَ لَكِنَّكمْ كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(56) فَيَوْمَئذ لا يَنفَعُ
الَّذِينَ ظلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُستَعْتَبُونَ(57) وَ لَقَدْ
ضرَبْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كلِّ مَثَل وَ لَئن جِئْتَهُم
بِئَايَة لَّيَقُولَنَّ الَّذِينَ كفَرُوا إِنْ أَنتُمْ إِلا مُبْطِلُونَ(58)
كَذَلِك يَطبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ(59) فَاصبرْ إِنَّ
وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ لا يَستَخِفَّنَّك الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ(60)
تفسير نمونه ج : 16 ص : 482
ترجمه :
55 - و روزى كه قيامت بر پا شود گنهكاران سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى ( در عالم
برزخ ) درنگ نكردند ! اينچنين آنها از درك حقيقت محروم مى شدند !
56 - كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده مى گويند : شما به فرمان خدا تا روز
قيامت ( در عالم برزخ ) درنگ كرديد ، و اكنون روز رستاخيز است ولى شما نمى دانستيد
!
57 - آن روز عذر خواهى ظالمان سودى ندارد ، و توبه آنان پذيرفته نمى شود .
58 - ما براى مردم در اين قرآن از هرگونه مثال و مطلبى بيان كرديم ، و اگر آيه اى
براى آنها بياورى كافران مى گويند شما اهل باطل هستيد ( و اينها سحر و جادو است ) !
59 - اينگونه خداوند بر دلهاى كسانى كه آگاهى ندارند مهر مى نهد !
60 - اكنون كه چنين است صبر پيشه كن كه وعده خدا حق است ، و هرگز كسانى كه ايمان
ندارند نبايد تو را خشمگين سازند ( و از جا تكان دهند ) .
تفسير : آن روز كه عذر خواهى سودى ندارد !
گفتيم در اين سوره ، بحثهاى مربوط به مبدء و معاد همچون تار و پود يك پارچه انسجام
يافته است ، و در آيات مورد بحث به دنبال بحثهائى كه قبل از آن پيرامون مبدء و معاد
بود نيز بار ديگر به مساله رستاخيز باز مى گردد و صحنه دردناك ديگرى از حال مجرمان
را در آن روز مجسم مى سازد .
مى گويد : روزى كه قيامت بر پا شود ، مجرمان سوگند ياد مى كنند كه فقط ساعتى در
عالم برزخ توقف داشتند ! ( و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة ) .
آرى آنها در گذشته نيز اين چنين از درك حقيقت ، محروم و مصروف مى شدند ! ( كذلك
كانوا يؤفكون ) .
تعبير به ساعة از روز قيامت ، چنانكه سابقا هم اشاره كرده ايم ، يا به خاطر آنست كه
قيامت در يك لحظه ناگهانى بر پا مى شود ، و يا از اين جهت است
تفسير نمونه ج : 16 ص : 483
كه به سرعت اعمال بندگان مورد حساب قرار مى گيرد زيرا خداوند سريع الحساب است ، و
مى دانيم ساعة در لغت عرب به معنى جزء كمى از زمان است .
گرچه در آيه فوق ، سخن از محل اين توقف به ميان نيامده است و لذا بعضى احتمال داده
اند كه اشاره به توقف در دنيا باشد كه در واقع لحظه زودگذرى بيش نيست ، ولى آيه بعد
دليل روشنى است بر اينكه منظور همان توقف در جهان برزخ و عالم بعد از مرگ و قبل از
رستاخيز است ، زيرا جمله لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث پايان اين دو را به
قيامت منتهى مى كند و اين جز در مورد برزخ صحيح نيست ( دقت كنيد ) .
اين را نيز مى دانيم كه برزخ ، براى همه يكسان نمى باشد ، گروهى در عالم برزخ حيات
آگاهانه اى دارند ، اما گروه ديگرى همچون افرادى هستند كه به خواب فرو مى روند و
گوئى در قيامت از خواب خود بيدار مى شوند و هزاران را ساعتى مى پندارند ! .
در اينجا دو مطلب باقى مى ماند نخست اينكه چگونه مجرمان ، چنين سوگند خلافى را ياد
مى كنند ؟ پاسخ آن روشن است ، آنها به راستى چنين مى پندارند كه دوران برزخ ، دوران
بسيار كوتاهى بوده است ، چرا كه حالتى شبيه خواب داشته اند ، مگر اصحاب كهف كه
افرادى مؤمن و صالح بودند ، بعد از بيدارى از خواب بسيار طولانى خود ، تصور نكردند
كه يك روز يا بخشى از يك روز در خواب بوده اند ، و يا يكى از پيامبران الهى كه
داستانش در سوره بقره آيه 259 آمده است بعد از آنكه از دنيا رفت و پس از يكصد سال
مجددا به حيات بازگشت ، اظهار نداشت كه فاصله
تفسير نمونه ج : 16 ص : 484
ميان دو زندگى يك روز يا بخشى از يك روز بوده است .
چه مانعى دارد كه مجرمان با توجه به حالت خاص برزخيشان ، چنين تصورى از روى عدم
آگاهى پيدا كنند ؟ لذا در آيه بعد خواهد آمد كه مؤمنان آگاه ، به آنان مى گويند
اشتباه كرديد ، شما تا روز قيامت در عالم برزخ توقف نموده ايد ، و اكنون روز
رستاخيز است ! .
و از اينجا مطلب دوم يعنى تفسير جمله كذلك كانوا يؤفكون روشن مى شود چرا كه افك در
اصل به معنى دگرگونى چهره واقعى و انصراف از حق است و اين گروه به خاطر وضع خاصشان
در برزخ از واقعيتها به دور مانده اند ، و نمى توانند مقدار توقفشان را در برزخ
تشخيص دهند .
با توجه به آنچه گفتيم نيازى به بحثهاى طولانى جمعى از مفسران كه چرا مجرمان در روز
قيامت عمدا دروغ مى گويند ؟ نمى بينيم ، زيرا در آيه دليلى بر دروغ عمدى آنها در
اين مرحله نيست .
البته در آيات ديگر قرآن نمونه هائى از دروغ و كذب مجرمان در رستاخيز ديده مى شود
كه پاسخ مشروح آن را قبلا در جلد پنجم صفحه 187 ذيل آيه 23 سوره انعام داده ايم ،
ولى به هر حال اين بحث ، ارتباطى با موضوع بحث اين آيات ندارد .
آيه بعد ، پاسخ مؤمنان آگاه را به سخنان مجرمان ناآگاهى كه از وضع برزخ و قيامت
اطلاع درستى ندارند بازگو مى كند .
مى فرمايد : كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده مى گويند : شما به فرمان خدا تا
روز قيامت در جهان برزخ درنگ كرديد ، و اكنون روز رستاخيز است ، ولى شما نمى
دانستيد ( و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 485
كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون ) .
مقدم داشتن علم بر ايمان به خاطر آنست كه علم پايه ايمان است .
و تعبير فى كتاب الله ممكن است اشاره به كتاب تكوينى باشد يا اشاره به كتب آسمانى ،
و يا هر دو ، يعنى به فرمان تكوينى و تشريعى پروردگار ، مقدر بود چنان مدتى را در
برزخ بمانيد و سپس در روز رستاخيز محشور شويد .
در اينكه منظور از الذين اوتوا العلم و الايمان چه كسانى مى باشند ؟ بعضى از مفسران
آن را اشاره به فرشتگان الهى ، كه هم داراى علمند و هم صاحب ايمانند ، دانسته اند ،
و جمعى ديگر اشاره به مؤمنان آگاه و معنى دوم ظاهرتر است .
و اينكه در بعضى از روايات تفسير به فرزندان امير مؤمنان على (عليه السلام) و ائمه
طاهرين (عليهم السلام) شده است از قبيل بيان مصداقهاى روشن است ، و معنى گسترده آيه
را محدود نمى كند .
اين نكته نيز قابل ذكر است كه بعضى از مفسران ، گفتگوى اين دو گروه را درباره برزخ
كه يكى آن را به مقدار ساعتى مى پندارد و ديگرى به مقدار واقعى آن آگاهى دارد ناشى
از اين مى دانند كه گروه اول چون انتظار عذاب الهى را مى كشند مايلند هر چه بيشتر
به تاخير افتد ، و فاصله ها را هر چند زياد باشد ناچيز مى شمارند ، اما گروه دوم كه
انتظار بهشت و نعمتهاى جا و دانش را مى كشند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 486
اين فاصله ها را بسيار زياد مى بينند .
به هر حال هنگامى كه مجرمان خود را با واقعيات دردناك روز قيامت روبرو مى بينند در
مقام عذر خواهى و توبه بر مى آيند ، ولى قرآن مى گويد : در آن روز عذر خواهى ظالمان
سودى ندارد و توبه آنان نيز پذيرفته نيست ( فيومئذ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم و
لا هم يستعتبون ) .
اين نكته قابل توجه است كه در بعضى از آيات قرآن تصريح شده كه اصلا به مجرمان اجازه
عذرخواهى داده نمى شود لا يؤذن لهم فيعتذرون ( مرسلات - 36 ) اما در اينجا مى
فرمايد : عذر خواهى آنها سودمند نيست ، و ظاهرش اين است عذر خواهى مى كنند اما اثرى
ندارد .
البته تضادى در ميان اين آيات نيست ، زيرا قيامت مراحل مختلفى دارد در پاره اى از
مراحل اصلا اجازه عذر خواهى و حرف زدن به آنها داده نمى شود و بر دهان آنها مهر مى
گذارند ، تنها دست و پا و اعضاء و جوارح و زمينى كه گناه بر آن كرده اند بازگو
كننده اعمالشان هستند ، ولى در پاره اى ديگر از مراحل زبانشان گشوده مى شود و به
عذر خواهى مى پردازند ، اما چه سود ؟ يكى از اعذار آنها اين است كه گناهان خود را
به گردن سردمداران كفر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 487
و نفاق بيندازند ، به آنها مى گويند : لو لا انتم لكنا مؤمنين : اگر شما نبوديد
ايمان مى آورديم ( سوره سبا آيه 31 ) .
ولى آنها در پاسخشان مى گويند : ا نحن صددناكم عن الهدى بعد اذ جائكم آيا ما شما را
از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه هدايت به سراغتان آمد و با چشم باز آن را مى ديديد
؟ ! ( سبا - 32 ) .
و گاه در مقام عذرخواهى سعى مى كنند انحراف خود را به گردن شيطان بيندازند و او را
بر وسوسه هايش ملامت كنند ، ولى ابليس به آنها پاسخ مى گويد : فلا تلومونى و لوموا
انفسكم : امروز مرا سرزنش نكنيد ، خود را سرزنش كنيد ! ( ابراهيم - 22 ) من شما را
اجبار بر كارى نكردم تنها دعوت دوستانه اى كردم شما هم پذيرفتيد ) ! .
آيه بعد در حقيقت اشاره اى است به كل مطالبى كه در اين سوره بيان شد مى فرمايد : ما
براى مردم در اين قرآن از هر گونه مثالى بيان كرديم ( وعد و وعيد ، امر و نهى ،
بشارت و انذار ، آيات آفاقى و انفسى ، دلائل مبدء و معاد و اخبار غيبى ، و خلاصه از
هر چيز كه در نفوس انسانها ممكن است اثر مثبت بگذارد بيانى داشتيم ) ( و لقد ضربنا
للناس فى هذا القرآن من كل مثل ) .
در حقيقت ، قرآن بطور كلى ، و سوره روم كه اكنون در مراحل پايان آن هستيم بالخصوص
مجموعه اى است از مسائل بيدار كننده براى هر قشر و گروه و براى هر طرز فكر و عقيده
.
مجموعه اى است از درسهاى عبرت ، مسائل اخلاقى ، برنامه هاى عملى ، امور اعتقادى به
گونه اى كه از تمام طرق ممكن است براى نفوذ در فكر انسانها و دعوتشان به راه سعادت
، استفاده شده است .
ولى با اين حال گروهى هستند كه هيچيك از اين امور در قلوب تاريك
تفسير نمونه ج : 16 ص : 488
و سياهشان اثرى نمى گذارد ، لذا هر آيه و نشانه اى از حق ، براى آنها بياورى باز
اين گروه كافران مى گويند : شما اهل باطل هستيد ، و اينها امورى است بى اساس ! ( و
لئن جئتهم باية ليقولن الذين كفروا ان انتم الا مبطلون ) .
تعبير به مبطلون تعبير جامعى است كه همه بر چسبها و نسبتهاى نارواى مشركان را در بر
مى گيرد ، نسبت دروغ ، سحر ، جنون ، افسانه هاى خرافى و اساطير ، كه هر كدام چهره
اى از چهره هاى باطل مى باشد در آن جمع است ، آرى آنها همواره پيامبران الهى را به
يكى از اين امور باطل متهم مى ساختند ، تا چند روزى مردم پاكدل را به وسيله آن
اغفال كنند .
مخاطب در انتم ( شما ) ممكن است پيامبر و مؤمنان راستين باشند ، و ممكن است همه
طرفداران حق و تمام انبياء و پيشوايان الهى ، چرا كه اين دسته از كفار لجوج با كل
طرفداران اين مكتب مخالف بودند .
آيه بعد دليل مخالفت اين گروه را به روشنى بيان مى كند ، مى گويد : اين نفوذناپذيرى
و لجاجت بى حد و حساب و دشمنى با هر حقيقت ، به خاطر آنست كه آنها حس تشخيص و درك
خود را بر اثر كثرت گناه و لجاجت از دست داده اند ، و ابدا چيزى درك نمى كنند ، آرى
اين چنين خداوند بر دلهاى كسانى كه علم و آگاهى ندارند مهر مى نهد ( كذلك يطبع الله
على قلوب الذين لا يعلمون ) .
يطبع از ماده طبع به معنى مهر نهادن است ، و اشاره به كارى است كه در سابق و امروز
معمول بوده و هست كه گاهى براى اينكه چيزى دست نخورده بماند و در آن مطلقا دخل و
تصرفى نشود ، در آن را محكم مى بندند ، و روى قفل يا گرهى كه به آن زده اند ، ماده
خميرمانندى گذارده و روى آن مهر مى زنند ، بديهى است گشودن در آن جز با شكستن مهر
ممكن نيست ، و اين كارى است كه به زودى افشا مى شود .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 489
قرآن اين تعبير گويا را به عنوان كنايه از دلهاى نفوذ ناپذير و كسانى كه وجدان و
آگاهى و عقل سالم را به كلى از دست داده اند و اميدى به هدايتشان نيست ، به كار مى
برد .
قابل توجه اينكه در آيات گذشته ، علم پايه ايمان شناخته شده ، و در اين آيه جهل
پايه كفر و عدم تسليم در برابر حق آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره روم است ،
دو دستور مهم و يك بشارت بزرگ به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى
دهد ، تا او را در اين مبارزه پى گير و مستمر در برابر اين لجوجان جاهل ، و بى
خردان سرسخت ، به استقامت دعوت كند .
نخست مى گويد : اكنون كه چنين است در برابر همه حوادث ، همه آزارها و كارشكنيها و
نسبتهاى ناروا ، شكيبائى و صبر پيشه كن ( فاصبر ) .
كه شكيبائى و صبر و استقامت كليد اصلى پيروزى است .
و براى اينكه پيامبر را در اين راه دلگرمتر كند مى افزايد : وعده خدا بطور مسلم حق
است ( ان وعد الله حق ) .
او به تو و مؤمنان وعده پيروزى ، و خلافت در ارض ، و غلبه اسلام بر كفر ، و نور بر
ظلمت ، و علم بر جهل ، داده است ، و به اين وعده ، جامه عمل مى پوشاند .
كلمه وعد در اينجا اشاره به وعده هاى مكررى است كه در قرآن در مورد پيروزى مؤمنان
داده شده است ، از جمله در همين سوره آيه 47 مى خوانيم و كان حقا علينا نصر
المؤمنين : همواره يارى مؤمنان حقى بر ما بوده و هست .
و در آيه 51 سوره غافر آمده است : انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا
و يوم يقوم الاشهاد : ما رسولان خود و مؤمنان را در زندگى اين دنيا و در روز قيامت
كه گواهان بپا مى خيزند يارى مى كنيم .
تفسير نمونه ج : 16 ص : 490
و نيز آيه 56 سوره مائده مى گويد : فان حزب الله هم الغالبون : حزب خدا پيروز است .
دومين دستور ، دستور به تسلط بر اعصاب و حفظ متانت و آرامش ، و به اصطلاح از جا در
نرفتن در اين مبارزه سخت و پى گير است ، مى فرمايد : هرگز نبايد كسانى كه ايمان
ندارند تو را خشمگين و عصبانى كنند ( و لا يستخفنك الذين لا يوقنون ) .
وظيفه تو بردبارى و تحمل و حوصله هر چه بيشتر و حفظ متانتى كه شايسته يك رهبر در
برابر اينگونه افراد است ، مى باشد .
لا يستخفنك از ماده خفت به معنى سبكى است ، يعنى آنچنان سنگين و پا بر جا باش كه
اين افراد نتوانند تو را سبك بشمرند و از جا تكان دهند ، در مسيرت استوار و محكم
بايست ، چرا كه آنها يقين ندارند و تو كانون يقين و ايمانى .
اين سوره با وعده پيروزى مؤمنان بر دشمنان آغاز شد ، و با وعده پيروزى نيز پايان مى
گيرد ، ولى شرط اصلى آن در صبر و استقامت شمرده است .
پروردگارا ! آنچنان صبر و استقامتى به ما مرحمت كن كه طوفانهاى مشكلات و حوادث سخت
، هرگز ما را از جا تكان ندهد .
خداوندا ! به ذات پاكت پناه مى بريم ، از اينكه در زمره كسانى باشيم كه موعظه ها و
اندرزها ، عبرت ها و انذارها در دلهايشان اثر نمى گذارد .
بارالها ! دشمنان متشكل و متحدند ، و با انواع سلاحهاى شيطانى مسلح ، ما پيروزى بر
دشمنان برونى و شيطان درونى را از تو مى طلبيم آمين يا رب العالمين .
پايان سوره روم و پايان جلد 16 تفسير نمونه تاريخ 21 ذى القعده 1403 تاريخ 8 شهريور
ماه 1362
|