بعدی 
تفسير نمونه ج : 16 ص : 384
به نمازهاى پنجگانه نخواهد شد ، هر چند اين نمازها از مصداقهاى روشن آن است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله هاى سبحان الله و له الحمد مى تواند انشاء تسبيح و حمدى از ناحيه خداوند باشد ، همانگونه كه در آيه 14 سوره مؤمنون مى فرمايد فتبارك الله احسن الخالقين : جاويد و پر بركت است خداوندى كه بهترين خالقها است .
و ممكن است اين حمد و تسبيح به معنى امر باشد ، يعنى او را تسبيح و حمد گوئيد ( سبحوه و احمدوا له ) و اين تفسير نزديكتر به نظر مى رسد كه آيات فوق دستورى باشد به همه بندگان كه براى زدودن آثار شرك و گناه از دل و جان ، هر صبح و شام ، و هر ظهر و عصر ، حمد و تسبيح خدا گويند ، به وسيله نماز و غير نماز .
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين آمده است : هر كس دو آيه فوق و آيه ما بعد از آن را صبحگاهان بخواند آنچه را در روز از او فوت مى گردد جبران خواهد كرد ، و هر كس آن را در آغاز شب بخواند آنچه را در شب از او فوت شود جبران خواهد كرد .
در آيه بعد باز به مساله معاد بازمى گردد ، و از طريق ديگرى به استبعاد منكران چنين پاسخ مى گويد : خداوند همواره زنده را از مرده ، و مرده را از زنده خارج مى كند ، و زمين را بعد از مرگ حيات مى بخشد ، و همينگونه روز قيامت مبعوث و خارج مى شويد ( يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و يحيى الارض بعد موتها و كذلك تخرجون ) .
يعنى صحنه معاد و صحنه پايان دنيا كه يكى خروج حى از ميت است و ديگرى ميت از حى مرتبا در برابر چشم شما تكرار مى شود ، بنابر اين
تفسير نمونه ج : 16 ص : 385
چه جاى تعجب كه در پايان جهان همه موجودات زنده بميرند و در رستاخيز همه انسانها به زندگى جديدى بازگردند ؟ ! اما خروج حى از ميت در مورد زمينهاى مرده كه بارها در قرآن براى مساله معاد روى آن تكيه شده ، براى همه روشن است كه در فصل زمستان زمين به صورت مرده درمى آيد ، نه گياهى از آن مى رويد ، نه گلى مى خندد ، و نه شكوفه اى مى شكفد ، اما در فصل بهار با تعادل هوا و فرو ريختن قطرات حياتبخش باران جنبشى در زمين پيدا مى شود ، همه جا گياهان مى رويند ، گلها مى خندند و شكوفه ها بر شاخها آشكار مى شوند ، و اين صحنه معاد است كه در اين جهان مى بينيم .
و اما در مورد خارج ساختن مرده از زنده آنهم چيز پوشيده و پنهانى نيست دائما در سطح كره زمين درختانى مى ميرند و به چوب خشكيده اى تبديل مى شوند انسانها و حيوانات حيات خود را از دست داده و به جسد بى جانى مبدل مى گردند .
و اما در مورد بيرون آمدن موجود زنده از مرده بعضى از مفسران آن را به خروج انسان و حيوان از نطفه تفسير كرده اند و بعضى به تولد مؤمن از كافر و بعضى به بيدار شدن خفتگان .
ولى ظاهر اين است كه معنى اصلى آيه هيچكدام از اين معانى نيست ، چرا كه نطفه خود موجود زنده اى است ، و مساله ايمان و كفر نيز جزء بطون آيه است نه ظاهر آيه ، و موضوع خواب و بيدارى جنبه مجازى دارد زيرا حيات و مرگ حقيقى نيست .
ظاهر آيه اين است كه خداوند همواره موجودات زنده را از موجودات مرده خارج مى سازد ، و موجودات بى جان را مبدل به جاندار مى كند .
گرچه طبق مسلمات علم امروز در حال حاضر حداقل در آزمايشهاى بشرى و مشاهدات روزمره موردى ديده نشده است كه موجودات زنده از موجودات بيجان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 386
تولد يابند ، بلكه همواره موجودات زنده از تخم يا بذر يا نطفه موجودات زنده ديگرى متولد مى شوند ، ولى مسلما در آغاز كه اين كره خاكى يك پارچه آتش بود ، موجود زنده اى وجود نداشت ، بعدا در شرائط خاصى كه علم هنوز آن را به درستى كشف نكرده است موجودات زنده از مواد بيجان با يك جهش بزرگ متولد شدند ، اما اين موضوع در شرائط فعلى كره زمين در آنجا كه در دسترس علم و دانش بشر است ديده نمى شود ( البته شايد در اعماق اقيانوسها در پاره اى از شرائط هم اكنون نيز اين جهش بزرگ صورت پذيرد ) .
اما آنچه براى ما محسوس و كاملا قابل لمس و درك است اين است كه موجودات مرده دائما جزء اندام موجودات زنده مى شوند و لباس حيات در تن مى پوشانند ، آب و غذائى كه ما مى خوريم موجود زنده اى نيست ، اما جزء بدن ما كه شد تبديل به يك موجود زنده مى شود ، و سلولهاى تازه اى بر سلولهاى بدن ما افزوده مى گردد چنانكه طفل شيرخوار از همين راه به جوان نيرومند قوى پيكرى تبديل مى گردد .
آيا اين خارج كردن زندگى از دل مرگ ، و حى از ميت نيست ؟ ! بنابر اين مى توان گفت : دائما در نظام عالم طبيعت زندگى از دل مرگ و مرگ از دل زندگى بيرون مى آيد به همين دليل خدائى كه آفريننده طبيعت است قادر به احياى مردگان در جهان ديگر مى باشد .
البته - همانگونه كه گفتيم - آيه فوق از نظر بعد معنوى نيز تفسيرهاى ديگرى دارد ، از جمله تولد مؤمن از كافر ، و كافر از مؤمن ، عالم از جاهل ، و جاهل از عالم ، صالح از مفسد ، و مفسد از صالح است ، همانگونه كه در بعضى از روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است .
اين معانى ممكن است از بطون آيه باشد ، چرا كه مى دانيم آيات قرآن ظاهر و باطنى دارد ، و نيز ممكن است مرگ و حيات معنى جامع و وسيعى داشته
تفسير نمونه ج : 16 ص : 387
باشد كه هم جنبه مادى و هم جنبه معنوى را شامل شود .
در روايتى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) در تفسير آيه يحيى الارض بعد موتها چنين آمده است : ليس يحييها بالقطر و لكن يبعث الله رجالا فيحيون العدل فتحى الارض لاحياء العدل ، و لاقامة العدل فيه انفع فى الارض من القطر اربعين صباحا : منظور اين نيست كه خداوند زمين را به وسيله باران زنده مى كند ، بلكه مردانى را برمى انگيزد كه اصول عدالت را احيا كنند ، و زمين با احياى عدالت زنده مى شود ، ( بدانيد ) اقامه عدل در زمين از چهل روز باران نافعتر است .
روشن است اينكه امام (عليه السلام) مى فرمايد منظور نزول باران نيست نفى انحصار است ، يعنى آيه را منحصرا نبايد به باران تفسير كرد چرا كه احياى معنوى زمين به عدالت از نزول باران نيز پراهميت تر است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 388
وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَاب ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشرٌ تَنتَشِرُونَ(20) وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَجاً لِّتَسكُنُوا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يَتَفَكَّرُونَ(21) وَ مِنْ ءَايَتِهِ خَلْقُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلَف أَلْسِنَتِكمْ وَ أَلْوَنِكمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّلْعَلِمِينَ(22)
ترجمه :
20 - از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد ، سپس انسانهائى شديد و در روى زمين انتشار يافتيد .
21 - و از نشانه هاى او اينكه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفريد ، تا در كنار آنها آرامش يابيد ، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد ، در اين نشانه هائى است براى گروهى كه تفكر مى كنند .
22 - و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست ، در اين نشانه هائى است براى عالمان .

تفسير : آيات خدا در آفاق و انفس !
اين آيات و قسمتى از آيات بعد نكات جالبى از دلائل توحيد و نشانه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو كرده ، و بحثهاى گذشته را تكميل مى نمايد
تفسير نمونه ج : 16 ص : 389
و مى توان گفت رويهمرفته بخش مهمى از آيات توحيدى قرآن را همين آيات تشكيل مى دهد .
اين آيات كه همه با تعبير من آياته ( يكى از نشانه هاى خدا ... ) آغاز مى شود و آهنگ مخصوص و لحن گيرا و جذاب و تعبيرات مؤثر و عميقى دارد مجموعا از هفت آيه تشكيل شده كه شش آيه آن پشت سر هم و يك آيه جداگانه است ( آيه 46 همين سوره ) .
اين هفت آيه تقسيم بندى جالبى از نظر آيات آفاقى و انفسى دارد ، به طورى كه سه آيه در باره آيات انفسى ( نشانه هاى خدا در وجود خود انسان ) و سه آيه در باره آيات آفاقى ( نشانه هاى عظمت پروردگار در بيرون وجود انسان ) و يك آيه از آيات انفسى و هم از آيات آفاقى سخن مى گويد .
قابل توجه اينكه آياتى كه با اين جمله شروع مى شود در قرآن يازده آيه بيش نيست كه هفت آيه آن در همين سوره روم است ، و دو آيه در سوره فصلت ( آيه 37 و 39 ) و دو آيه در سوره شورى است ( آيه 29 و 32 ) و مجموع اين يازده آيه حقا يك دوره كامل توحيد است .
ذكر اين نكته را قبل از ورود در تفسير آيات نيز لازم مى دانيم كه آنچه را قرآن در اين آيات به آن اشاره مى كند گرچه مسائلى است كه در بدو نظر براى عموم مردم قابل درك و تشخيص است ، ولى با پيشرفت علم و دانش بشرى همواره نكته هاى تازه اى در زمينه آن براى دانشمندان آشكار مى شود كه به قسمتى از آن در لابلاى تفسير اين آيات اشاره خواهيم كرد .
قرآن در اينجا نخست به سراغ آفرينش انسان كه اولين و مهمترين موهبت الهى بر او است مى رود و مى گويد : يكى از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد ، سپس شما انسانهائى شديد كه در روى زمين منتشر گشتيد ( و من آياته ان خلقكم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 390
در اين آيه به دو نشانه عظمت الهى اشاره شده : يكى آفرينش انسان از خاك كه ممكن است اشاره به آفرينش نخستين انسان يعنى آدم بوده باشد ، يا آفرينش همه انسانها از خاك چرا كه مواد غذائى تشكيل دهنده وجود انسان همه ، مستقيما يا بطور غير مستقيم از خاك گرفته مى شود .
ديگر تكثير نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمين است كه اگر ويژگى گسترش در آدم آفريده نشده بود به زودى از ميان مى رفت و نسل او برچيده مى شد .
راستى خاك كجا و انسانى با اين ظرافت كجا ؟ اگر پرده هاى ظريف چشم كه از برگ گل هم لطيفتر و حساستر و ظريفتر است ، همچنين سلولهاى فوق العاده حساس و ظريف مغز را در كنار خاك بگذاريم و با هم مقايسه كنيم آنگاه مى فهميم كه آفريدگار جهان چه قدرت عجيبى به كار گرفته كه از آن ماده تيره كم ارزش چنين دستگاههاى ظريف و دقيق و پر ارزشى را به وجود آورده است ؟ .
خاك نه نور دارد ، نه حرارت ، نه زيبائى و نه طراوت ، و نه حس و نه حركت ولى در عين حال خمير مايه انسانى شده است داراى همه اين صفات ، آن كس كه از چنين موجود مرده اى كه كم ارزشترين موجودات محسوب مى شود چنان موجود زنده شگرفى بيافريند شايسته هرگونه ستايش بر اين قدرت و علم و دانش بى حساب است تبارك الله احسن الخالقين .
اين تعبير ضمنا بيانگر اين واقعيت است كه در ميان انسانها تفاوتى نيست و ريشه همه به يكجا بازمى گردد ، همگى پيوند ناگسستنى با خاك دارند و طبعا سرانجام نيز همه به همان خاك بازمى گردند .
قابل توجه اينكه كلمه اذا در لغت عرب معمولا در مورد امور ناگهانى به كار مى رود ، ذكر اين تعبير در اينجا ممكن است اشاره به آن باشد كه خداوند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 391
آنچنان قدرت تكثير مثل به آدم داد كه در مدتى كوتاه ناگهان نسل او در سراسر زمين منتشر شد و جامعه متشكل انسانى را به وجود آورد .
دومين آيه مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحله بعد از آفرينش انسان قرار دارد مطرح كرده مى فرمايد : ديگر از نشانه هاى خدا اين است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش بيابيد ( و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها ) .
و از آنجا كه ادامه اين پيوند در ميان همسران خصوصا ، و در ميان همه انسانها عموما ، نياز به يك جاذبه و كشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى كند : و در ميان شما مودت و رحمت آفريد ( و جعل بينكم مودة و رحمه ) .
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد : در اين امور نشانه هائى است براى افرادى كه تفكر مى كنند ( ان فى ذالك لايات لقوم يتفكرون ) .
جالب اينكه قرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است ، و با تعبير پر معنى لتسكنوا مسائل بسيارى را بيان كرده و نظير اين تعبير در آيه 189 سوره اعراف نيز آمده است .
به راستى وجود همسران با اين ويژگيها براى انسانها كه مايه آرامش زندگى آنها است يكى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود .
اين آرامش از اينجا ناشى مى شود كه اين دو جنس مكمل يكديگر و مايه شكوفائى و نشاط و پرورش يكديگر مى باشند بطورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است ، و طبيعى است كه ميان يك موجود و مكمل وجود او چنين جاذبه نيرومندى وجود داشته باشد .
و از اينجا مى توان نتيجه گرفت آنها كه پشت پا به اين سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند ، چرا كه يك مرحله تكاملى آنها متوقف شده ( مگر آنكه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 392
به راستى شرائط خاص و ضرورتى ايجاب تجرد كند ) .
به هر حال اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمى است ، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى .
بيماريهائى كه به خاطر ترك ازدواج براى جسم انسان پيش مى آيد قابل انكار نيست .
همچنين عدم تعادل روحى و ناآراميهاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است .
از نظر اجتماعى افراد مجرد كمتر احساس مسئوليت مى كنند و به همين جهت انتحار و خودكشى در ميان مجردان بيشتر ديده مى شود ، و جنايات هولناك نيز از آنها بيشتر سرمى زند .
هنگامى كه انسان از مرحله تجرد گام به مرحله زندگى خانوادگى مى گذارد شخصيت تازه اى در خود مى يابد ، و احساس مسئوليت بيشترى مى كند و اين است معنى احساس آرامش در سايه ازدواج .
و اما مساله مودت و رحمت در حقيقت ملاط و چسب مصالح ساختمانى جامعه انسانى است ، چرا كه جامعه از فرد فرد انسانها تشكيل شده همچون ساختمان عظيم و پرشكوهى كه از آجرها و قطعات سنگها تشكيل مى گردد .
اگر اين افراد پراكنده ، و آن اجزاء مختلف ، با هم ارتباط و پيوند پيدا نكنند جامعه يا ساختمانى به وجود نخواهد آمد .
آن كس كه انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده اين پيوند و ربط ضرورى را نيز در جان او ايجاد كرده است .
فرق ميان مودت و رحمت ممكن است از جهات مختلفى باشد :
1 - مودت انگيزه ارتباط در آغاز كار است ، اما در پايان كه يكى از دو همسر ممكن است ضعيف و ناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد رحمت جاى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 393
آن را مى گيرد .
2 - مودت در مورد بزرگترها است كه مى توانند نسبت بهم خدمت كنند اما كودكان و فرزندان كوچك در سايه رحمت پرورش مى يابند .
3 - مودت غالبا جنبه متقابل دارد ، اما رحمت يك جانبه و ايثارگرانه است ، زيرا براى بقاء يك جامعه گاه خدمات متقابل لازم است كه سرچشمه آن مودت است و گاه خدمات بلاعوض كه نياز به ايثار و رحمت دارد .
البته آيه مودت و رحمت را ميان دو همسر بيان مى كند ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير بينكم اشاره به همه انسانها باشد ، كه دو همسر يكى از مصاديق بارز آن محسوب مى شوند ، زيرا نه تنها زندگى خانوادگى كه زندگى در كل جامعه انسانى بدون اين دو اصل يعنى مودت و رحمت امكان پذير نيست ، و از ميان رفتن اين دو پيوند ، و حتى ضعف و كمبود آن ، مايه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است .
آخرين آيه مورد بحث معجونى از آيات آفاقى و انفسى است : نخست به مساله خلقت آسمانها و زمين اشاره كرده مى گويد : از نشانه هاى بزرگ خدا آفرينش آسمانها و زمين است ( و من آياته خلق السموات و الارض ) .
آسمانها با آنهمه كرات ، با آنهمه منظومه ها و كهكشانها ، آسمانهائى كه انديشه بلندپرواز انسان از درك عظمت آن عاجز و فكر از مطالعه آن خسته مى شود و هر قدر علم و دانش انسان پيش مى رود نكته هاى تازه اى از عظمتش آشكار مى گردد .
يك روز بود كه انسان كواكب آسمان را همين تعدادى مى دانست كه با چشم ديده مى شود ( دانشمندان آنچه را با چشم غير مسلح ديده مى شود حدود پنج الى ششهزار احصاء كرده اند ) .
اما هر قدر تلسكوپهاى قويتر و عظيمترى ساخته شد عظمت و كثرت ستارگان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 394
آسمان فزونتر گرديد ، تا آنجا كه امروز معتقدند تنها كهكشان ما كه يكى از انبوه كهكشانهاى آسمان است بيش از يكصد ميليون ستاره دارد كه خورشيد ما با عظمت خيره كننده اش يكى از ستارگان متوسط آن محسوب مى شود ! ، و تنها خدا مى داند كه در همه كهكشانها كه تعداد آنها بر هيچكس روشن نيست چقدر ستاره وجود دارد .
همچنين هر قدر علوم طبيعى ، زمين شناسى ، گياه شناسى ، حيوانشناسى و علم تشريح و فيزيولوژى و روانشناسى و روانكاوى پيشرفت مى كند عجائب تازه اى در باره آفرينش زمين كشف مى شود كه هر يك آيتى از آيات عظمت خدا است .
سپس به يكى از آيات بزرگ انفسى سخن را منتقل ساخته مى گويد : اختلاف زبانها و رنگهاى شما نيز از آيات عظمت او است ! ( و اختلاف السنتكم و الوانكم ) .
بى شك زندگى اجتماعى بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممكن نيست كه اگر يك روز همه انسانها يك شكل و يك قيافه و داراى يك قد و قواره باشند در همان يك روز شيرازه زندگى آنها بهم مى ريزد ، نه پدر و فرزند و همسر از بيگانه شناخته مى شوند ، و نه مجرم از بيگناه ، بدهكار از طلبكار ، فرمانده از فرمانبر و رئيس از مرئوس ، و ميزبان از مهمان ، دوست از دشمن شناخته نمى شود و چه جنجال عجيبى بر پا خواهد شد ! اتفاقا گاهى اين مساله در مورد برادران دوقلو كه از هر نظر شباهت با هم دارند پيش مى آيد و چه مشكلاتى در برخورد مردم و مناسبات با آنها روى مى دهد تا آنجا كه شنيده ايم گاهى يكى از برادران دو قلوى همرنگ و هم شكل ، بيمار بوده و مادر دارو را به ديگرى داده است ! لذا براى سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 395
به گفته فخر رازى در ذيل آيه مورد بحث ، شناسائى انسان نسبت به انسان يا بايد از طريق چشم حاصل شود يا به وسيله گوش ، خداوند براى تشخيص چشم رنگها و صورتها و شكلها را مختلف آفريده ، و براى تشخيص گوش اختلاف آوازها و آهنگهاى صدا را ايجاد كرده است ، بطورى كه در تمام جهان نمى توان دو انسان را پيدا كرد كه از نظر چهره و آهنگ صدا از تمام جهات يكسان باشند يعنى صورت انسان كه عضو كوچكى است و آهنگ صداى انسان كه موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به ميلياردها شكل مختلف در مى آيد و اين از آيات عظمت او است .
البته اين احتمال نيز وجود دارد - و بعضى از مفسران بزرگ به آن اشاره كرده اند - كه اختلاف السنه به معنى اختلاف زبانها از قبيل عربى و فارسى و مانند آن باشد ، و اختلاف رنگها اشاره به اختلاف نژادها كه هر نژادى رنگى دارد .
ولى مى توان معنى وسيعى از كلمه اختلاف استفاده كرد كه شامل اين تفسير و تفسير ما قبل آن هر دو شود ، و به هر معنى اين تنوع خلقت شاهد عظمت و قدرت او است .
فريد وجدى در دائرة المعارف خود از قول نيوتن دانشمند معروف غربى چنين نقل مى كند كه مى گويد : در باره آفريدگار جهان و خداوند هرگز شك نكنيد ، زيرا معقول نيست ضرورت و علت و معلول فاقد شعور به تنهائى رهبر وجود باشد ، چون ضرورت كور و يكسان در هر مكان و هر زمان متصور نيست كه اينهمه كائنات متنوع و موجودات رنگارنگ از او صادر گردد ، و ممكن نيست كه وجود با نظام و ترتيب اجزائش و تناسبهاى لازم و هماهنگ با تغييرات زمان و مكان ظاهر گردد ، بلكه همه اين امور حتما بايد از مبدئى سرچشمه گرفته باشد
تفسير نمونه ج : 16 ص : 396
كه داراى علم و حكمت و اراده است .
قرآن در پايان آيه فوق مى گويد : در اين امور نشانه هائى است براى عالمان و انديشمندان ( ان فى ذالك لايات للعالمين ) .
چرا كه آنها بيش از هر كس از اين اسرار آگاه مى شوند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 397
وَ مِنْ ءَايَتِهِ مَنَامُكم بِالَّيْلِ وَ النهَارِ وَ ابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضلِهِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يَسمَعُونَ(23) وَ مِنْ ءَايَتِهِ يُرِيكمُ الْبرْقَ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ يُنزِّلُ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَيُحْىِ بِهِ الأَرْض بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يَعْقِلُونَ(24) وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَن تَقُومَ السمَاءُ وَ الأَرْض بِأَمْرِهِ ثمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تخْرُجُونَ(25)
ترجمه :
23 - و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است ، و تلاش و كوششتان براى بهره گيرى از فضل پروردگار ( و تامين معاش ) در اين امور نشانه هائى است براى آنها كه گوش شنوا دارند !
24 - و از آيات او اين است كه برق ( و رعد ) را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است و هم اميد ( ترس از صاعقه ، و اميد به نزول باران ) و از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردن به وسيله آن زنده مى كند ، در اين نشانه هائى است براى جمعيتى كه عقل خود را به كار مى گيرند .
25 - و از آيات او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپاست سپس هنگامى كه شما را ( در قيامت ) از زمين فرا مى خواند ناگهان همه خارج مى شويد ( و در صحنه محشر حضور مى يابيد ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 398
تفسير : باز هم نشانه هاى عظمت او در برون و درون
به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون آيات پروردگار در آفاق و انفس ، آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون بخش ديگرى از اين آيات بزرگ مى پردازد .
نخست پديده خواب را به عنوان يك پديده مهم آفرينش و نمودارى از نظام حكيمانه آفريننده آن مورد توجه قرار داده مى گويد : از آيات او خواب شما در شب و روز است ، و نيز تلاش و كوشش شما براى بهره گيرى از فضل پروردگار و تامين نيازمنديهاى زندگى ( و من آياته منامكم بالليل و النهار و ابتغاءكم من فضله ) .
و در پايان مى افزايد : در اين امور آيات و نشانه هائى است براى آنها كه گوش شنوا دارند ( ان فى ذلك لايات لقوم يسمعون ) .
اين حقيقت بر هيچ كس پوشيده نيست كه همه موجودات زنده براى تجديد نيرو و به دست آوردن آمادگى لازم براى ادامه كار و فعاليت نياز به استراحت دارند ، استراحتى كه به طور الزامى به سراغ آنها بيايد ، و حتى افراد پر تلاش و يا حريص را ناگزير به انجام آن سازد .
چه عاملى براى وصول به اين هدف بهتر از خواب تصور مى شود كه الزاما به سراغ انسان مى آيد و او را وادار مى كند كه تمام فعاليتهاى جسمانى و بخش مهمى از فعاليتهاى فكرى و مغزى خويش را تعطيل كند ، تنها دستگاههائى از جسم همانند قلب و ريه و بخشى از فعاليتهاى مغزى كه براى ادامه حيات لازم است به كار خود ادامه مى دهند آنهم بسيار آرام و آهسته .
اين موهبت بزرگ الهى سبب مى شود كه جسم و روح انسان به اصطلاح سرويس شود ، و با بروز حالت خواب كه يك نوع وقفه و تعطيل كار بدن است
تفسير نمونه ج : 16 ص : 399
آرامش و رفع خستگى حاصل گردد ، و انسان حيات و نشاط و نيروى تازه اى پيدا كند .
مسلما اگر خواب نبود روح و جسم انسان بسيار زود پژمرده و فرسوده مى شد ، و بسيار زود پيرى و شكستگى به سراغ او مى آمد ، به همين دليل خواب متناسب و آرام ، راز سلامت ، و طول عمر ، و دوام نشاط جوانى است .
قابل توجه اينكه اولا خواب را قبل از ابتغاء فضل الله كه در آيات قرآن به معنى تلاش براى روزى است قرار داده ، اشاره به اينكه پايه اى براى آن محسوب مى شود ، چرا كه بدون خواب كافى ابتغاء فضل الله مشكل است .
ثانيا درست است كه خواب معمولا در شب است و تلاش معاش در روز ، اما چنان نيست كه انسان نتواند اين برنامه را به هنگام لزوم تغيير دهد ، بلكه خداوند انسان را چنان آفريده كه مى تواند برنامه خواب خود را تغيير داده ، و بر ضرورتها و نيازها منطبق سازد ، تعبير به منامكم بالليل و النهار ( خواب شما در شب و روز ) گويا اشاره به همين نكته است .
بدون شك برنامه اصلى خواب مربوط به شب است ، و شب به خاطر آرامشى كه از تاريكى پديد مى آيد اولويت خاصى در اين مورد دارد ، اما گاه شرائطى در زندگى انسان پيدا مى شود كه مثلا مجبور مى شود شبانه سفر كند و روز استراحت نمايد ، اگر برنامه تنظيم خواب در اختيار انسان نبود چه مشكلى پيش مى آمد ؟ اهميت اين مطلب مخصوصا در عصر ما كه بسيارى از مؤسسات صنعتى و پزشكى و درمانى مجبورند بطور مداوم در تمام شبانه روز كار كنند و تعطيل برنامه هاى آنها ممكن نيست ، و لذا كارگران در سه نوبت به كار مى پردازند ، از هر زمان ديگرى روشنتر است .
نياز جسم و روح انسان به خواب به اندازه اى زياد است كه توانائى و تحمل انسان در برابر بى خوابى بسيار كم است و از چند شبانه روز تجاوز نمى كند ،
تفسير نمونه ج : 16 ص : 400
به همين جهت جلوگيرى از خواب هميشه به عنوان يكى از دردناكترين شكنجه ها نزد جباران و طاغوتيان شناخته شده است .
و نيز به همين دليل يكى از طرق درمان مؤثر بسيارى از بيماريها اين است كه بيمار را در خواب عميق فرو مى برند ، و از اين راه توان و نيروى بيمار را افزايش مى دهند .
البته هيچ كس نمى تواند مقدار معينى را به عنوان مقدار خواب لازم براى عموم انسانها تعيين كند ، چه اينكه اين امر بستگى به سن و سال و وضع و موقعيت اشخاص و چگونگى ساختمان روحى و جسمى آنها دارد ، آنچه مهم است اينكه خواب كافى مقدارى است كه انسان بعد از آن احساس كند از اين نظر اشباع شده است ، درست همانگونه كه در مورد آب و مقدار غذا احساس سيرى مى كند .
اين نيز قابل توجه است كه علاوه بر طول زمان خواب ، عمق آن نيز اهميت ويژه اى دارد ، اى بسا يك ساعت خواب عميق كار چند ساعت خواب سطحى را در بازسازى روح و جسم انسان انجام مى دهد .
البته در آنجا كه خواب عميق ممكن نباشد نعاس ( خواب خفيف ) هم يكى از نعمتهاى الهى است ، چنانكه در آيه 11 سوره انفال در مورد مجاهدان بدر از آن ياد شده ، چرا كه در ميدان جنگ خواب عميق نه امكان پذير است و نه مفيد و سودمند .
به هر حال نعمت خواب ، و آرامش و آسايش ناشى از آن و نيز قدرت و نشاطى كه بعد از خواب پيدا مى شود از نعمتهائى است كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست .
آيه بعد كه پنجمين قسمت از آيات عظمت خدا را بيان مى كند باز به سراغ آيات آفاقى مى رود ، و مسئله باران و رعد و برق و حيات زمين را پس از مرگ
تفسير نمونه ج : 16 ص : 401
مورد توجه قرار داده ، مى گويد : از نشانه هاى خدا اين است كه برق را كه هم مايه ترس است هم مايه اميد ، به شما نشان مى دهد ( و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعا ) .
ترس از خطرات ناشى از برق كه گاه به صورت صاعقه در مى آيد و هر چيز را در حوزه آن قرار گيرد آتش مى زند و خاكستر مى كند ، و اميد از نظر نزول باران كه غالبا بعد از رعد و برق به صورت رگبار فرو مى ريزد .
بنابر اين ، برق آسمان پيشاهنگى است براى نزول باران ( علاوه بر فوائد گوناگون مهمى كه در اين برق نهفته شده و دانش امروز از آن پرده برداشته و ما در آغاز سوره رعد به آن اشاره كرديم ) .
سپس مى افزايد : و از آسمان آبى نازل مى كند كه زمين را بعد از مرگش حيات مى بخشد ( و ينزل من السماء ماءا فيحيى به الارض بعد موتها ) .
زمين خشك و سوزانى كه بوى مرگ از تمام آن به مشام مى رسد بعد از نزول چند باران حياتبخش آنچنان جان مى گيرد و زنده مى شود و آثار حيات به صورت گلها و گياهان در آن نمايان مى گردد كه گاه باوركردنى نيست كه اين همان زمين مرده سابق است .
در پايان آيه به عنوان تاكيد مى افزايد : در اين امور آيات و نشانه هائى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند ( ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون ) .
آنها هستند كه مى فهمند در اين برنامه حساب شده دست قدرتى در كار است كه آنرا رهبرى و هدايت مى كند و هرگز نمى تواند معلول تصادفها و ضرورتهاى كور و كر باشد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 402
در آخرين آيه ، بحث از آيات آفاقى را در زمينه تدبير نظام آسمان و زمين و ثبات و بقاى آنها ادامه داده ، مى فرمايد : يكى ديگر از آيات عظمت حق اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپا است ( و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره ) .
يعنى نه تنها آفرينش آسمانها كه در آيات قبل به آن اشاره شد آيتى است كه برپائى و ادامه نظام آنها نيز آيتى ديگر مى باشد ، چه اينكه اين اجرام عظيم در گردش منظم خود احتياج به امور زيادى دارد كه مهمترين آنها محاسبه پيچيده تعادل نيروى جاذبه و دافعه است .
پروردگار بزرگ آنچنان اين تعادل را سامان بخشيده كه ميليونها سال بدون كمترين انحراف در مسير خود گردش مى كنند .
و به تعبير ديگر آيه گذشته اشاره به توحيد خلقت بود ، و اين آيه اشاره به توحيد ربوبيت و تدبير است .
تعبير به قيام و برپائى آسمان و زمين ، تعبير لطيفى است كه از حالات انسان گرفته شده ، چرا كه بهترين حالات انسان براى ادامه فعاليتها حالت قيام است كه قادر بر انجام همه حوائج خود مى باشد و تسلط كامل بر اطراف خويش دارد .
تعبير به امر در اينجا اشاره به نهايت قدرت پروردگار است كه براى ادامه حيات و نظم اين جهان پهناور تنها يك فرمان او كافى است .
و در پايان اين آيه با استفاده از زمينه بودن توحيد براى معاد بحث را به اين مسئله منتقل ساخته مى فرمايد : سپس هنگامى كه شما را از زمين فرا مى خواند ناگهان همه خارج مى شويد ( ثم اذا دعاكم دعوة من الارض اذا انتم تخرجون ) .
كرارا در آيات قرآن ديده ايم كه خداوند مساله معاد را با تكيه بر نشانه هاى قدرت او در آسمان و زمين اثبات مى كند و آيه مورد بحث نيز يكى از آنها است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 403
تعبير به دعاكم ( شما را فرا مى خواند ) اشاره به اين است كه همانطور كه براى تدبير و نظم جهان يك فرمان او كافى است ، براى بعث و نشور و رستاخيز نيز يك دعوت او كفايت مى كند ، مخصوصا با توجه به جمله اذا انتم تخرجون كه اذا در آن به اصطلاح براى مفاجاة است روشن مى سازد كه با يك دعوت او همه ناگهان بيرون مى ريزند .
ضمنا تعبير دعوة من الارض نشانه روشنى بر معاد جسمانى است كه انسان در رستاخيز از اين زمين فرا خوانده مى شود ( دقت كنيد ) .

نكته ها :

1 - يكدوره كامل درس خداشناسى
در آيات ششگانه گذشته بحثهاى گوناگونى پيرامون خداشناسى مطرح شده كه مجموعا يكدوره جالب را تشكيل مى دهد ، از آفرينش آسمان گرفته تا آفرينش بشر از خاك ، و از پيوند محبت خانوادگى گرفته تا خواب آرام بخش در شب و روز از تدبير نظام و جهان بالا گرفته تا برق آسمان و نزول باران و اختلاف زبانها و رنگها ، يعنى مجموعه مناسبى از آيات آفاقى و انفسى .
جالب اينكه در هر يك از اين شش آيه دو بخش از دلائل توحيد ذكر شده تا يكى زمينه سازى كند و ديگرى تحكيم و تاكيد ، درست همانند آوردن دو شاهد عادل براى اثبات يك مدعا كه مجموعا دوازده شاهد صادق را براى قدرت بى پايان حق تشكيل مى دهد !
2 - چه كسانى از اين آيات الهام مى گيرند ؟
در ذيل چهار آيه از اين شش آيه تاكيد شده است كه در اين امور نشانه هاى روشنى است براى متفكران ، عالمان ، شنوايان و عاقلان ولى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 404
در آيه اول و آخر اين موضوع ديده نمى شود .
فخر رازى در اين زمينه چنين توضيح مى دهد : عدم ذكر آن در نخستين آيه ممكن است به خاطر آن باشد كه آيه اول و دوم كه پشت سر هم قرار گرفته و هر دو از آيات انفسى سخن مى گويد و يكسان است .
و در آخرين آيه ، مطلب به قدرى وضوح پيدا كرده كه ديگر نياز به توضيح بيشتر و تاكيد بر تعقل و تفكر نيست .
جالب اينكه نخست سخن از تفكر به ميان مى آورد ، سپس از علم چرا كه تفكر پايه و زمينه ساز علم است بعد از آن سخن از گوش شنوا است چرا كه در پرتو علم و آگاهى انسان آماده شنيدن و پذيرش حق مى شود ، همانطور كه قرآن ميگويد : فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه : به بندگانم بشارت ده آنانى كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آنها پيروى مى كنند ( سوره زمر آيه 18 ) .
و در آخرين مرحله سخن از عقل است چون آنها كه گوش شنوا دارند سرانجام به مرحله عقل كامل خواهند رسيد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل نخستين آيه سخن از آغاز آفرينش انسان و انتشار نسل او در زمين است ( ثم اذا انتم بشر تنتشرون ) .
و در آخرين آيه نيز سخن از خروج و نشور انسانها در قيامت است ( اذا انتم تخرجون ) .
اولى آغاز است و آخرى انجام .

3 - شگفتيهاى عالم خواب
با تمام بحثهائى كه دانشمندان پيرامون خواب و ويژگيهاى آن كرده اند باز
تفسير نمونه ج : 16 ص : 405
هم به نظر مى رسد كه هنوز همه زواياى اين عالم اسرارآميز روشن نشده و حقائق پيچيده آن فاش نگرديده است .
هنوز در ميان دانشمندان بحث است كه چه فعل و انفعال در بدن انسان صورت مى گيرد كه در يك لحظه ناگهانى بخشى از فعاليتهاى مغز و بدن او تعطيل مى گردد ، و تحولى در سرتاسر روح و جسمش ظاهر مى شود ؟ بعضى عامل اصلى خواب را يك عامل فيزيكى مى دانند ، و معتقدند كه انتقال خون از مغز به قسمتهاى ديگر بدن اين پديده را به وجود مى آورد ، و براى اثبات عقيده خود از تختخواب مخصوصى به نام تختخواب ترازوئى استفاده كرده اند كه انتقال خون را از مغز به ساير اعضاء مشخص مى كند .
جمعى ديگر عامل خواب را عامل شيميائى مى دانند ، و معتقدند به هنگام تلاش و كوشش سمومى در بدن پيدا مى شود كه بخشى از مغز را از كار مى اندازد در نتيجه انسان به خواب مى رود ، هنگامى كه اين سموم جذب بدن و خنثى شد انسان بيدار مى شود .
جمع ديگرى براى خواب يك عامل عصبى قائلند و مى گويند سيستم فعال عصبى ويژه اى در مغز موجود است كه حكم گاز اتومبيل را دارد و بر اثر خستگى خاموش مى شود و موقتا از كار مى ايستد .
اما پيرامون تمام اين نظريه ها سؤالات و نقاط مبهم و تاريكى وجود دارد كه هنوز پاسخ آن به روشنى داده نشده است ، و خواب همچنان چهره اسرارآميز خود را حفظ كرده است .
از شگفتيهاى عالم خواب كه دانشمندان اخيرا از روى آن پرده برداشته اند اين است كه به هنگام خواب و از كار افتادن موقت بخش عظيمى از مغز بعضى از سلولها كه آن را سلول نگهبان بايد ناميد همچنان بيدار مى مانند ، و توصيه هائى را كه انسان قبل از خواب در مورد لحظه بيدارى به آنها مى كند هرگز فراموش
تفسير نمونه ج : 16 ص : 406
نمى كنند تا به هنگام لزوم تمام مغز را بيدار كرده به حركت در آورند .
مثلا مادر خسته و كوفته اى كه شب مى خوابد و فرزند شيرخوارش در گاهواره نزديك او است ناخودآگاه به سلول نگهبان كه رابط ميان روح و جسم است اين مطلب را توصيه مى كند كه هر زمان كودك من كمترين صدائى كرد مرا بيدار كن ، اما سر و صداهاى ديگر مهم نيست ! لذا ممكن است غرش رعد اين مادر را از خواب بيدار نكند اما كمترين صداى كودكش سبب بيدارى او است ، اين وظيفه مهم را همان سلول نگهبان بر عهده گرفته ! خود ما نيز اين مطلب را بسيار آزموده ايم كه هر وقت تصميم داشته باشيم صبح زود يا حتى وسط شب دنبال سفر يا برنامه مهمى برويم و اين را به خودمان بسپاريم غالبا به موقع بيدار مى شويم ، در حالى كه در غير اين موقع ساعتها ممكن است در خواب فرو رويم .
خلاصه از آنجا كه خواب از پديده هاى روحى است ، و روح جهانى است پر از اسرار ، عجيب نيست كه زواياى اين مساله هنوز روشن نشده باشد ، ولى هر چه بيشتر در آن به غور و بررسى مى پردازيم به عظمت آفريدگار اين پديده آشناتر مى شويم .
اينها همه در مورد خواب بود و اما در باره رؤيا و خواب ديدن بحثهاى فراوانى است كه در تفسير سوره يوسف جلد نهم صفحه 312 به بعد آورده ايم .

4 - پيوند محبت دو همسر
با اينكه ارتباط انسان با پدر و مادر و برادرش ارتباط نسبى است و از ريشه هاى عميق خويشاوندى مايه مى گيرد و پيوند دو همسر يك پيوند قرار دادى و قانونى است اما بسيار مى شود كه محبت و علاقه ناشى از آن حتى بر علاقه خويشاوندى پدر و مادر پيشى مى گيرد ، و اين در حقيقت همان چيزى است كه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 407
در آيات فوق با جمله و جعل بينكم مودة و رحمة به آن اشاره شده است .
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه بعد از جنگ احد : به دختر جحش فرمود دائى تو حمزه شهيد شد ، او گفت انا لله و انا اليه راجعون من اجر اين مصيبت را از خدا مى خواهم .
باز به او فرمود برادرت نيز شهيد شد ، ديگر بار انا لله گفت و اجر و پاداش خود را از خدا خواست .
اما همينكه خبر شهادت همسرش را به او داد دست بر سرش گذاشت و فرياد كشيد پيامبر فرمود : ( آرى ) ما يعدل الزوج عند المرأة شىء : هيچ چيز براى زن همانند همسر نيست .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 408
وَ لَهُ مَن فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ كلُّ لَّهُ قَنِتُونَ(26) وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الأَعْلى فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(27) ضرَب لَكُم مَّثَلاً مِّنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُم مِّن شرَكاءَ فى مَا رَزَقْنَكمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سوَاءٌ تخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكمْ أَنفُسكُمْ كذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْم يَعْقِلُونَ(28) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيرِ عِلْم فَمَن يهْدِى مَنْ أَضلَّ اللَّهُ وَ مَا لهَُم مِّن نَّصِرِينَ(29)
ترجمه :
26 - و از آن اوست تمام كسانى كه در آسمانها و زمينند ، همگى در برابر او خاضع و مطيعند .
27 - او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آن را باز مى گرداند ، و اين كار براى او آسان تر مى باشد ، و براى او توصيف برتر در آسمان و زمين است و او است شكست ناپذير و حكيم .
28 - خداوند مثالى از خودتان براى شما زده : آيا ( اگر مملوك و برده اى داشته باشيد ) اين مملوكهايتان هرگز شريك شما در روزيهائى كه به شما داده ايم مى باشند ،
تفسير نمونه ج : 16 ص : 409
آنچنان كه هر دو مساوى باشيد و از تصرف مستقل و بدون اجازه آنها بيم داشته باشيد ، آنگونه كه در مورد شركاى آزاد بيم داريد ؟ اين چنين آيات خود را براى كسانى كه تعقل مى كنند شرح مى دهيم .
29 - بلكه ظالمان از هوى و هوسهاى خود بدون علم و آگاهى پيروى مى كنند ، و چه كسى مى تواند آنها را كه خدا گمراه كرده است هدايت كند ؟ و براى آنها هيچ يار و ياورى نخواهد بود !
تفسير : توحيد مالكيت خداوند
در آيات گذشته بحثهائى پيرامون توحيد خالقيت و توحيد ربوبيت آمده بود ، نخستين آيه مورد بحث از يكى ديگر از شاخه هاى توحيد كه توحيد مالكيت است سخن مى گويد .
مى فرمايد : تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن او مى باشند ( و له من فى السموات و الارض ) .
و چون همه از آن اويند در برابر او خاضع و مطيعند ( كل له قانتون ) .
روشن است كه منظور از مالكيت و همچنين مطيع بودن ، مالكيت و مطيع بودن تكوينى است ، يعنى از نظر قوانين آفرينش زمام امر همه در دست او است و همه خواه ناخواه تسليم قوانين او در جهان تكوينند .
حتى گردنكشان ياغى و گنهكاران قانون شكن نيز مجبورند سر بر فرمان قوانين تكوينى خدا بگذارند .
دليل اين مالكيت همان خالقيت و ربوبيت او است : كسى كه در آغاز موجودات را آفريده و تدبير آنها را بر عهده دارد ، مسلما مالك اصلى نيز بايد او باشد ، نه غير او .
و از آنجا كه همه موجودات جهان هستى در اين امر يكسانند روشن مى شود
تفسير نمونه ج : 16 ص : 410
كه هيچ شريكى براى او در مالكيت وجود ندارد ، حتى معبودهاى پندارى مشركان نيز مملوك مالك الملوكند و سر بر فرمان او دارند .
ضمنا بايد توجه داشت قانت از ماده قنوت در اصل به معنى ملازمت اطاعت توام با خضوع است ( چنانكه راغب در مفردات گفته است ) .
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : كل قنوت فى القرآن فهو طاعة : هر قنوتى در قرآن به معنى اطاعت است .
منتهى گاه اطاعت تكوينى و گاه تشريعى است .
و اينكه بعضى از مفسران قانتون را در اينجا به معنى قائمون بالشهادة على وحدانيته كرده اند در حقيقت بيان يكى از مصداقهاى اطاعت است ، چرا كه شهادت به وحدانيت خدا نوعى اطاعت او است .
و از آنجا كه در سلسله آياتى كه گذشت و نيز بعدا خواهد آمد مسائل مربوط به مبدء و معاد همچون تار و پود يك پارچه درهم انسجام يافته ، در آيه بعد باز به مساله معاد بر مى گردد و مى گويد : او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آنرا باز مى گرداند ، و اين براى او آسانتر است ! ( و هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه ) .
قرآن در اين آيه با كوتاهترين استدلال ، مساله امكان معاد را اثبات كرده
تفسير نمونه ج : 16 ص : 411
است ، مى گويد : شما معتقديد آغاز آفرينش از او است ، بازگشت مجدد كه از آن آسانتر است چرا از او نباشد ؟ دليل آسانتر بودن اعاده از آغاز اين است كه در آغاز اصلا چيزى نبود و خدا آنرا ابداع كرد ، ولى در اعاده لااقل مواد اصلى موجود است ، قسمتى در لابلاى خاكهاى زمين ، و بخشى در فضا پراكنده مى باشد ، تنها مساله همان نظام دادن و صورت بندى آن است .
ولى توجه به يك نكته در اينجا ضرورى است كه تعبير به آسان بودن و سخت بودن از دريچه فكر ما است ، والا براى وجودى كه بى نهايت است سخت و آسان هيچ تفاوتى ندارد ، اصولا سخت و آسان در جائى مفهوم دارد كه سخن از قدرت محدودى در ميان باشد كه از عهده كارى به خوبى برآيد و از عهده كار ديگرى به زحمت ، اما هنگامى كه سخن از قدرت نامحدود در ميان است سخت و آسان بى معنى مى شود .
به تعبير ديگر برداشتن عظيمترين كوههاى روى زمين براى خداوند به همان اندازه آسان است كه برداشتن يك پر كاه ! و شايد به همين دليل بلافاصله در ذيل آيه مى فرمايد : و براى خدا است توصيف برتر در آسمان و زمين ( و له المثل الا على فى السموات و الارض ) .
چرا كه هر وصف كمالى در آسمان و زمين در باره هر موجودى تصور كنيد از علم قدرت و مالكيت و عظمت وجود و كرم ، مصداق اتم و اكمل آن نزد خدا است ، چرا كه همه محدودش را دارند ، و او نامحدودش ، اوصاف همه عارضى است و اوصاف او ذاتى و او منبع اصلى همه كمالات است .
حتى الفاظ ما كه غالبا براى بيان مقاصد روزمره ما است بيانگر اوصاف او نمى تواند باشد ، همانگونه كه در تعبير اهون ( آسانتر ) نمونه آن را ديديم .
جمله فوق همانند چيزى است كه در سوره اعراف آيه 180 آمده : و لله
تفسير نمونه ج : 16 ص : 412
الاسماء الحسنى فادعوه بها : براى خدا بهترين نامها است او را با آن بخوانيد و در سوره شورى - 11 آمده است ليس كمثله شىء : هيچ چيز در عالم همانند خدا نيست .
سرانجام در پايان آيه به عنوان تاكيد يا به عنوان يك دليل ، مى گويد : و او است عزيز و حكيم ( و هو العزيز الحكيم ) .
عزيز است و شكست ناپذير اما در عين قدرت نامحدودش كارى بى حساب انجام نمى دهد ، و همه افعالش بر طبق حكمت است .
بعد از بيان قسمتى ديگر از دلائل توحيد و معاد در آيات گذشته به ذكر دليلى بر نفى شرك به صورت بيان يك مثال پرداخته ، مى گويد : خداوند مثالى از خودتان براى شما زده است ( ضرب لكم مثلا من انفسكم ) .
و آن مثال اين است كه اگر بردگان و مملوكهائى در اختيار شما باشد آيا اين مملوكهايتان هرگز شريك شما در روزيهائى كه به شما داده ايم مى باشند ؟ ! ( هل لكم من ما ملكت ايمانكم من شركاء فى ما رزقناكم ) .
آنچنان كه هر دو با هم كاملا مساوى باشيد ( فانتم فيه سواء ) .
آنچنان كه بيم داشته باشيد آنها مستقلا و بدون اجازه شما در اموالتان تصرف كنند ، همانگونه در مورد شركاى آزاد ، در اموال يا ميراث خود بيم داريد ( تخافونهم كخيفتكم انفسكم ) .
يا آنچنان كه شما حاضر نيستيد بدون اجازه آنها دخل و تصرفى در اموالتان كنيد .
وقتى در مورد بردگانتان كه ملك مجازى شما هستند اين چنين امرى را نادرست و غلط مى دانيد ، چگونه مخلوقات را كه ملك حقيقى خدا هستند شريك او مى پنداريد ؟ يا پيامبرانى همچون مسيح ، يا فرشتگان خدا ، يا مخلوقاتى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 413
همچون جن ، و يا بتهاى سنگى و چوبى را شركاء خدا مى شمريد ؟ اين چه قضاوت زشت و دور از منطقى است ؟ ! مملوكهاى مجازى كه به سرعت ممكن است آزاد شوند و در رديف شما قرار گيرند ( همانگونه كه در اسلام اين طرح ريخته شده ) هرگز در حال مملوك بودن در رديف مالك خود قرار نمى گيرند ، و حق دخالت در قلمرو او ندارند ، چگونه مملوكهاى حقيقى كه ذات و وجودشان متعلق به خدا است ، و محال است اين تعلق و وابستگى از آنها سلب شود ، و هر چه داريد از او داريد ، و بدون او هيچ است و پوچيد ، چگونه آنها را به عنوان شريك خدا انتخاب كرده ايد ؟ بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيه ناظر به سخنى است كه مشركان قريش به هنگام مراسم حج و گفتن لبيك ذكر مى كردند ، چرا كه آنها مى گفتند : لبيك ، اللهم لا شريك لك ، الا شريكا هو لك ، تملكه و ما ملك ! كه محتواى آن اين بود خداوندا تو شريكى دارى كه مالك او هستى و مالك املاك او ! .
بديهى است اين شان نزول مانند سائر شان نزولها معناى آيه را محدود نمى كند و در هر حال آيه پاسخى است به همه مشركان ، و از زندگى خود آنها كه بر مدار بردگى مى چرخيد گرفته ، و بر آنها احتجاج مى كند .
تعبير به ما رزقناكم اشاره به اين نكته است كه شما نه مالك واقعى اين بردگان هستيد ، و نه مالك واقعى اموالتان ، چرا كه همه از آن خدا است ، اما با اين حال حاضر نيستيد اموال مجازى خود را به مملوكهاى مجازى خود واگذار كنيد و آنها را شريك خود بشماريد ، در حالى كه از نظر تكوينى مشكل و محالى لازم نمى آيد ، زيرا سخن در محور اعتباريات دور مى زند .
اما تفاوت خدا با مخلوقاتش يك تفاوت تكوينى و غير قابل تغيير است ، و شريك
تفسير نمونه ج : 16 ص : 414
قرار دادن آنها محال است محال .
از سوى ديگر پرستش يك موجود يا بخاطر عظمت او است ، يا بخاطر سود و زيانى است كه از او به انسان مى رسد ، اما اين معبودان ساختگى نه آن دارند نه اين ! .
و در دنباله آيه براى تاكيد بر دقت هر چه بيشتر بر مضمون اين سؤال ، مى فرمايد : اين گونه آيات خود را براى افرادى كه تعقل مى كنند تشريح مى كنيم ( كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون ) .
آرى با ذكر مثالهاى روشن از متن زندگى خود شما حقايق را بازگو مى كنيم تا انديشه خود را به كار اندازيد ، و لااقل چيزى را كه حتى براى خود نمى پسنديد براى پروردگار جهان قائل نشويد .
ولى اين آيات بينات و اين گونه مثالهاى واضح و روشن براى صاحبان انديشه است ، نه ظالمان هواپرست بى دانشى كه پرده هاى جهل و نادانى بر قلب آنها فرو افتاده ، و خرافات و تعصبات جاهلى فضاى فكر آنها را تيره و تار كرده .
لذا در آيه بعد مى افزايد : ظالمان از هوا و هوسهاى خويش بدون علم و آگاهى پيروى مى كنند و تابع هيچ منطقى نيستند ( بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم ) .
اينها را خداوند به خاطر اعمالشان در وادى ضلالت افكنده است و چه كسى مى تواند آنها را كه خدا گمراه كرده است هدايت كند ؟ ! ( فمن يهدى من اضل الله ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 415
تعبير به ظلموا بجاى اشركوا اشاره به اين است كه شرك خود بزرگترين ظلم محسوب مى شود ، ظلم بر خالق از اين نظر كه مخلوقش را همرديف او قرار داده اند ( و مى دانيم ظلم اين است كه چيزى را در غير جاى خود قرار دهند ) .
و ظلم بر خلق خدا كه آنها را از راه خير و سعادت كه راه توحيد است باز داشته اند .
و ظلم بر خويشتن كه تمام سرمايه هاى وجود خود را بر باد داده و در بيراهه سرگردان شده اند .
ضمنا اين تعبير مقدمه اى است براى جمله بعد كه اگر خداوند آنها را از طريق حق گمراه ساخته به خاطر ظلمشان است ، همانگونه كه در سوره ابراهيم آيه 27 مى خوانيم : و يضل الله الظالمين : خداوند ظالمان را گمراه مى سازد .
و مسلم است كسانى را كه خدا رهايشان سازد و به خويشتن واگذار كند براى آنها هيچ يار و ياورى نخواهد بود ( فما لهم من ناصرين ) .
و به اين ترتيب سرنوشت شوم اين گروه را روشن مى سازد ، چرا چنين نباشد در حالى كه آنها مرتكب بزرگترين ظلمها شده اند ، عقل و انديشه خود را از كار انداخته و به آفتاب علم و دانش پشت كرده ، و به تاريكى هوى و هوس روى آورده اند ، طبيعى است كه خداوند توفيقش را از آنها سلب مى كند و در ظلمتها رهايشان مى سازد و هيچ يار و ياورى براى آنها باقى نمى ماند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 416
فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَت اللَّهِ الَّتى فَطرَ النَّاس عَلَيهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(30) * مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشرِكينَ(31) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيهِمْ فَرِحُونَ(32)
ترجمه :
30 - روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار ولى اكثر مردم نمى دانند .
31 - اين بايد در حالى باشد كه شما بازگشت به سوى او كنيد و از او بپرهيزيد و نماز را بر پا داريد و از مشركان نباشيد .
32 - از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته ها و گروهها تقسيم شدند و ( عجب اينكه ) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست ( دلبسته و ) خوشحالند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 417
تفسير :
تا اينجا بحثهاى فراوانى پيرامون توحيد و خداشناسى از طريق مشاهده نظام آفرينش و استفاده از آن براى اثبات يك مبدء علم و قدرت در ماوراى جهان طبيعت با استفاده از آيات توحيدى اين سوره داشته ايم .
و به دنبال آن در نخستين آيه از آيات مورد بحث سخن از توحيد فطرى است يعنى همان مساله را از طريق درون و مشاهده باطنى و درك ضرورى و جدائى تعقيب مى كند .
مى فرمايد : روى خود را متوجه آئين پاك و خالص پروردگار كن ! ( فاقم وجهك للدين حنيفا ) .
چرا كه اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده ، دگرگونى در آفرينش خدا نيست ( فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ) .
اين است دين و آئين محكم و استوار ( ذلك الدين القيم ) .
ولى اكثر مردم نمى دانند ( و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) .
وجه به معنى صورت است ، و در اينجا منظور صورت باطنى و روى دل مى باشد ، بنابر اين منظور تنها توجه با صورت نيست ، بلكه توجه با تمام وجود است ، زيرا وجه و صورت مهمترين عضو بدن و سنبل آن است .
اقم از ماده اقامه به معنى صاف و مستقيم كردن و بر پا داشتن است .
و حنيف از ماده حنف ( بر وزن كنف ) به معنى تمايل از باطل به سوى حق و از كجى به راستى است ، به عكس جنف ( بر همين وزن ) به معنى تمايل از راستى به گمراهى است .
بنابراين دين حنيف يعنى دينى كه از تمام كجيها و از انحرافات و خرافات و گمراهيها به سوى راستى و درستى متمايل شده است .