بعدى  

تفسير نمونه ج : 15 ص : 260
رَب هَب لى حُكماً وَ أَلْحِقْنى بِالصلِحِينَ(83) وَ اجْعَل لى لِسانَ صِدْق فى الاَخِرِينَ(84) وَ اجْعَلْنى مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ(85) وَ اغْفِرْ لأَبى إِنَّهُ كانَ مِنَ الضالِّينَ(86) وَ لا تخْزِنى يَوْمَ يُبْعَثُونَ(87)
ترجمه :
83 - پروردگارا ! به من علم و دانش مرحمت فرما ، و مرا به صالحان ملحق كن .
84 - و براى من در ميان امت هاى آينده زبان صدق ( و ذكر خير ) قرار ده .
85 - و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان .
86 - و پدرم ( عمويم ) را بيامرز كه او از گمراهان بود .
87 - و مرا در روزى كه مردم مبعوث مى شوند ، شرمنده و رسوا مكن
تفسير : دعاهاى پر بار ابراهيم (عليه السلام)
در اينجا دعاهاى ابراهيم و تقاضاهاى او از پيشگاه خدا شروع مى شود ، گوئى پس از دعوت آن قوم گمراه به سوى پروردگار ، و بيان جلوه هاى ربوبيت او در عالم هستى يكباره از آنها بريده و رو بدرگاه خدا مى آورد و هر چه مى خواهد از او مى خواهد تا به قوم بت پرست نشان دهد هر چه براى دنيا و آخرت مى خواهيد بايد از او بطلبيد ضمنا تاكيد ديگرى است بر ربوبيت مطلقه خداوند .
نخستين تقاضائى كه از پيشگاهش مى كند اين است : پروردگارا ! به من علم و دانش و حق بينى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن ( رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 261
در اينجا نخست مقام حكم مى خواهد ، و سپس ملحق شدن به صالحان .
حكم و حكمت از يك ريشه است ، و حكمت همانگونه كه راغب در مفردات گفته رسيدن به حق از طريق علم و آگاهى است و شناخت موجودات و افعال نيك ، و به تعبير ديگر معرفت ارزشها و معيارهائى كه انسان به وسيله آن بتواند ، حق را هر كجا هست بشناسد ، و باطل را در هر لباس تشخيص دهد ، اين همان چيزى است كه بعضى از فلاسفه از آن به عنوان كمال قوه نظريه تعبير كرده اند .
اين همان حقيقتى است كه لقمان از ناحيه خدا دريافت داشته بود : و لقد آتينا لقمان الحكمة ( لقمان - 12 ) و به عنوان خير كثير در آيه 269 سوره بقره از آن ياد شده است : و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و به نظر مى رسد كه حكم مفهومى برتر از حكمت داشته باشد ، يعنى آگاهى توأم با آمادگى براى اجرا ، و به تعبير ديگر قدرت بر داورى صحيح كه خالى از هوا - پرستى و خطا باشد .
آرى ابراهيم (عليه السلام) قبل از هر چيز از خدا شناخت عميق و صحيح توأم با حاكميت تقاضا مى كند ، چرا كه هيچ برنامه عملى بدون چنين زير بنائى امكان پذير نيست .
و به دنبال آن ملحق شدن به صالحين را از خدا تقاضا مى كند كه اشاره به جنبه هاى عملى و به اصطلاح حكمت عملى است ، در مقابل تقاضاى قبل كه ناظر به حكمت نظرى بود .
بدون شك ابراهيم (عليه السلام) هم داراى مقام حكم بود و هم در زمره صالحان پس چرا چنين تقاضائى از خدا مى كند ؟ پاسخ اين است كه نه حكمت داراى حد معينى است و نه صالح بودن ، او تقاضا مى كند روز به روز به مراتب بالاتر و والاتر از علم و عمل برسد ، حتى به موقعيت
تفسير نمونه ج : 15 ص : 262
يك پيامبر اولوا العزم در اين جنبه ها قانع نيست ! بعلاوه او مى داند همه اينها از ناحيه خدا است و هر لحظه امكان لغزش و سلب اين مواهب وجود دارد ، لذا ادامه آن را علاوه بر تكامل از خدا مى طلبد ، همانگونه كه ما - با اينكه انشاء الله در صراط مستقيم ايمان گام برمى داريم - همه روز از خدا هدايت به صراط مستقيم را در نمازهايمان مى طلبيم ، و تقاضاى ادامه اين راه و تكامل داريم .
بعد از اين دو تقاضا ، درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند : خداوندا براى من در ميان امتهاى آينده لسان صدق و ذكر خير قرار ده ( و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين ) .
آنچنان كن كه ياد من در خاطره ها بماند و خط و برنامه من در ميان آيندگان ادامه يابد ، اسوه و الگوئى باشم كه به من اقتدا كنند ، و پايه گذار مكتبى باشم كه بوسيله آن راه تو را بياموزند ، و در خط تو حركت كنند .
خداوند اين دعاى ابراهيم را نيز به اجابت رساند همانگونه كه قرآن مى گويد : و جعلنا لهم لسان صدق عليا : ما براى ابراهيم و اسحاق و يعقوب ذكر خير و لسان صدق برجسته و والائى قرار داديم ( مريم - 50 ) .
بعيد نيست كه اين تقاضا شامل همان چيزى باشد كه ابراهيم بعد از بناى خانه كعبه از خدا خواست و عرض كرد : ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم : پروردگارا در ميان فرزندان ما ( من و اسماعيل ) پيامبرى مبعوث كن كه آيات تو را بر آنها بخواند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد و آنها را پاكيزه كند و رشد دهد ( بقره - 129 ) .
و مى دانيم اين تقاضا با ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تحقق يافت و ذكر خير ابراهيم از اين طريق در اين امت بزرگ تداوم گرفت .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 263
سپس افق ديد خود را از اين دنيا برگرفته و متوجه سراى جاودانه آخرت مى كند و به دعاى چهارمى پرداخته چنين مى گويد : خداوندا مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده ( و اجعلنى من ورثة جنة النعيم ) .
بهشتى كه نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى زند ، نعمتهائى كه نه زوالى دارد ، و نه ملالى ، نعمتهائى كه براى ما زندانيان جهان دنيا حتى قابل درك نيست نه از مغزهايمان گذشته و نه چشمهايمان ديده و نه گوشهايمان شنيده است ! .
سابقا گفته ايم تعبير به ارث در مورد بهشت يا به خاطر آنست كه ارث به معنى دستيابى به نعمتى است بى رنج و تعب و مسلما آنهمه نعمتهاى بهشتى در برابر طاعات ناچيز ما موهبتى بى رنج و تعب است ، و يا به خاطر آنست كه طبق روايات هر انسانى خانه اى در بهشت و خانه اى در دوزخ دارد هنگامى كه دوزخى شود خانه بهشتيش به ديگران مى رسد .
در پنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده و طبق وعده اى كه به او قبلا داده بود كه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد : خداوندا ! پدرم ( عمويم ) را بيامرز كه او از گمراهان بود ( و اغفر لابى انه كان من الضالين ) .
اين وعده را ابراهيم طبق صريح آيه 114 سوره توبه و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعده اياه قبلا به او داده بود و هدفش اين بود كه از اين طريق بتواند در قلب او نفوذ كند ، و او را به سوى ايمان بكشاند ، لذا به او چنين قولى داد و به اين قول نيز عمل كرد ، و طبق روايتى از ابن عباس نقل شده كرارا براى آزر استغفار نمود ، اما هنگامى كه آزر در حال كفر از دنيا رفت و دشمنى او در برابر آئين حق مسلم شد ابراهيم استغفار را قطع كرد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 264
چنانكه در ذيل همان آيه فوق مى خوانيم فلما تبين انه عدو لله تبرء منه : هنگامى كه آشكار شد كه او دشمن خدا است از او بيزارى جست .
سرانجام ششمين و آخرين دعاى خود را كه آن هم پيرامون روز بازپسين است اين چنين به پيشگاه خدا عرضه مى دارد : خداوندا مرا در روزى كه مردم برانگيخته مى شوند رسوا مكن ( و لا تخزنى يوم يبعثون ) .
لا تخزنى از ماده خزى ( بر وزن حزب ) به طورى كه راغب در مفردات گويد به معنى شكست روحى ( و شرمسارى ) است كه يا از ناحيه خود انسان است كه به صورت حياء مفرط جلوه گر مى شود ، و يا از ناحيه ديگرى است كه بر انسان تحميل مى كند .
اين تعبير از ناحيه ابراهيم (عليه السلام) ، علاوه بر اينكه درس و سرمشقى است براى ديگران ، نشانه نهايت احساس مسئوليت و اعتماد بر لطف پروردگار است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 265
يَوْمَ لا يَنفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ(88) إِلا مَنْ أَتى اللَّهَ بِقَلْب سلِيم(89) وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ(90) وَ بُرِّزَتِ الجَْحِيمُ لِلْغَاوِينَ(91) وَ قِيلَ لهَُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ(92) مِن دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنصرُونَكُمْ أَوْ يَنتَصِرُونَ(93) فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُنَ(94) وَ جُنُودُ إِبْلِيس أَجْمَعُونَ(95) قَالُوا وَ هُمْ فِيهَا يخْتَصِمُونَ(96) تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِى ضلَل مُّبِين(97) إِذْ نُسوِّيكُم بِرَب الْعَلَمِينَ(98) وَ مَا أَضلَّنَا إِلا الْمُجْرِمُونَ(99) فَمَا لَنَا مِن شفِعِينَ(100) وَ لا صدِيق حَمِيم(101) فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(102) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(103) وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(104)

تفسير نمونه ج : 15 ص : 266
ترجمه :
88 - در آن روزيكه مال و فرزندان سودى نمى بخشد .
89 - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد .
90 - ( در آنروز ) بهشت براى پرهيزگاران نزديك مى شود .
91 - و دوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد .
92 - و به آنها گفته مى شود كجا هستند معبودانى كه آنها را پرستش مى كرديد ؟
93 - معبودهائى غير از خدا ، آيا آنها شما را يارى مى كنند ؟ يا كسى بيارى آنها مى آيد ؟
94 - در اين هنگام همه آن معبودان با عابدان ( گمراه ) به دوزخ افكنده مى شوند .
95 - و همچنين لشكريان ابليس عموما .
96 - آنها در آنجا به مخاصمه برمى خيزند و مى گويند :
97 - به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكار بوديم .
98 - چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم .
99 - اما كسى جز مجرمان ما را گمراه نكرد .
100 - ( افسوس كه امروز ) شفاعت كننده گانى براى ما وجود ندارد .
101 - و نه دوست گرم و پر محبتى .
102 - اگر بار ديگر ( به دنيا ) بازگرديم از مؤمنان خواهيم بود .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 267
103 - در اين ماجرا آيت ( و عبرتى ) است ولى اكثر آنها مؤمن نبودند .
104 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .

تفسير : مخاصمه معبودان و عابدان گمراه !
در آخرين آيه بحث گذشته ، اشاره كوتاهى به روز قيامت و مساله معاد بود در آيات مورد بحث ، ترسيم جامعى از چگونگى روز رستاخيز ضمن چندين آيه بيان شده ، و مهمترين متاعى كه در آن بازار خريدار دارد و همچنين سرنوشت مؤمنان و كافران و گمراهان و لشكر شيطان بازگو شده است ، و ظاهر آيات نشان مى دهد كه اين توصيف و توضيح از كلام ابراهيم (عليه السلام) و دنباله آخرين دعاى او است و غالب مفسران نيز چنين گفته اند ، هر چند بعضى احتمال داده اند كه آيات مورد بحث تماما سخن الهى است كه در تعقيب سخنان ابراهيم و براى توضيح و تكميل آن آمده است ولى اين احتمال ضعيف است .
به هر حال نخست مى گويد : روز رستاخيز روزى است كه هيچ مال و فرزندى سودى نمى دهد ( يوم لا ينفع مال و لا بنون ) .
در حقيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا ، اموال و نيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجه اى براى صاحبانش نخواهد داشت ، و به طريق اولى ساير سرمايه هاى اين جهان كه در رتبه هاى بعد از اين دو قرار دارند سودى نخواهد بخشيد .
بديهى است منظور در اينجا از مال و فرزندان ، مال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند ، بلكه تكيه روى جنبه هاى مادى مساله است ، منظور اين است كه سرمايه هاى مادى در آن روز مشكلى را حل نمى كند ، اما در صورتى كه در طريق اطاعت فرمان پروردگار قرار گيرند سرمايه مادى نخواهند بود ، رنگ الهى و صبغه الله به خود مى گيرند و الباقيات
تفسير نمونه ج : 15 ص : 268
الصالحات محسوب مى شوند .
سپس به عنوان استثناء بر اين سخن مى افزايد : مگر كسى كه به حضور خدا بيايد در حالى كه قلب سليم ( سالم از هر گونه شرك و كفر و آلودگى به گناه ) داشته باشد ( الا من اتى الله بقلب سليم ) .
و به اين ترتيب تنها سرمايه نجاتبخش در قيامت ، قلب سليم است ، چه تعبير جامع و جالبى ؟ تعبيرى كه هم ايمان خالص و نيت پاك در آن وجود دارد ، و هم هر گونه عمل صالح ، چرا كه چنين قلب پاكى ، ثمره اى جز عمل پاك نخواهد داشت ، و به تعبير ديگر همانگونه كه قلب و روح انسان در اعمال انسان مؤثر است اعمال او نيز بازتاب وسيعى در قلب و جان دارد و آن را به رنگ خود - خواه رحمانى يا شيطانى - درمى آورند .
سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنين مى گويد : در آن هنگام بهشت به پرهيزگاران نزديك مى گردد ( و ازلفت الجنة للمتقين ) .
و دوزخ براى گمراهان آشكار مى شود ( و برزت الجحيم للغاوين ) .
اين در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دو گروه منظره جايگاه خود را از نزديك مى بينند : مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند ، و اين نخستين برنامه هاى پاداش و كيفر آنها است .
جالب اينكه نمى گويد : پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند ، بلكه مى گويد بهشت را به آنها نزديك مى سازند و اين اشاره به مقام بسيار با عظمت و پرارزش آنها است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 269
اين نكته نيز قابل دقت است كه تعبير به غاوين ( گمراهان ) همان تعبيرى است كه در داستان شيطان بعد از آنكه از درگاه خدا رانده شد آمده است آنجا كه خداوند مى فرمايد : ان عبادى ليس عليك عليهم من سلطان الا من اتبعك من الغاوين : تو بر بندگان من سلطه اى نخواهى داشت مگر گمراهانى كه پيروى تو مى كنند ( سوره حجر آيه 42 ) .
سپس به گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مى شود پرداخته چنين مى گويد : و به آنها گفته مى شود كجا هستند معبودهائى را كه پيوسته عبادت مى كرديد ؟ ( و قيل لهم اين ما كنتم تعبدون ) .
معبودهائى كه غير از خدا بودند ( من دون الله ) .
آيا آنها در برابر اين شدائد و سختيها كه اكنون با آن روبرو هستيد شما را يارى مى كنند ؟ ! ( هل ينصرونكم ) .
يا مى توانند كسى را به يارى شما دعوت كنند ، و يا حتى كسى به يارى خود آنها مى آيد ؟ ! ( او ينتصرون ) .
ولى آنها جوابى در برابر اين سؤال ندارند و كسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد .
در اين هنگام همه معبودان را جمع كرده با عابدان گمراهشان به دوزخ مى افكنند ( فكبكبوا فيها هم و الغاوون ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 270
و به گفته بعضى از مفسران هر يكى بر روى ديگرى افكنده خواهد شد ! و همچنين لشكريان ابليس عموما ( و جنود ابليس اجمعون ) .
در حقيقت اين سه گروه ، بتها ، و پرستش كنندگان بتها ، و لشكريان شيطان كه دلالان اين گناه و انحراف بودند ، همگى در دوزخ جمع مى شوند ، اما به اين صورت كه آنها را يكى پس از ديگرى به آن مى افكنند .
چون كبكبوا در اصل از ماده كب است ، كب به معنى افكندن چيزى به صورت در گودال آمده است ، و تكرار آن ( كبكب ) ، تكرار اين سقوط را مى رساند و اين نشان مى دهد كه آنها به هنگام سقوط در دوزخ همانند سنگى مى باشند كه از بالاى بلندى به دره اى پرتاب مى شود نخست به نقطه اى افتاده و از آنجا به نقطه ديگر تا در قعر دره قرار گيرد .
ولى سخن به اينجا پايان نمى گيرد بلكه به دنبال آن صحنه اى از نزاع و جدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد : آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته ، مى گويند ( قالوا و هم فيها يختصمون ) .
آرى عابدان گمراه مى گويند : به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم ( تالله ان كنا لفى ضلال مبين ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 271
زيرا شما معبودان دروغين را با پروردگار عالميان برابر مى پنداشتيم ! ( اذ نسويكم برب العالمين ) .
اما هيچكس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان ( و ما اضلنا الا المجرمون ) .
همان مجرمانى كه رؤساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه كشاندند و بدبخت كردند .
اين احتمال نيز دارد كه منظور از مجرمان ، شياطين يا نياكان گمراهشان باشند كه آنها را به اين راه كشاندند .
ولى افسوس كه امروز شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد ( فما لنا من شافعين ) .
و نه دوست گرم و پر محبتى كه بتواند ما را يارى كند ( و لا صديق حميم ) خلاصه نه معبودان به شفاعت ما مى پردازند ، آنچنانكه ما در دنيا مى پنداشتيم ، و نه دوستان قدرت يارى ما را دارند .
قابل توجه اينكه شافعين در آيه گذشته به صورت جمع صديق به صورت مفرد آمده ، اين تفاوت ممكن است به خاطر آن باشد كه اين گروه از گمراهان با چشم خود مى بينند مؤمنانى كه لغزشهائى داشته اند از شفاعت جمعى از شفاعت كنندگان همچون انبياء و اوصياء و فرشتگان ، و شفاعت بعضى از دوستان صالح برخوردار مى شوند ، آنها نيز آرزو مى كنند كه اى كاش شفاعت كننده و دوستى داشتند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 272
بعلاوه صديق و عدو به طورى كه بعضى از مفسران تصريح كرده اند هم بر مفرد اطلاق مى شود ، هم بر جمع .
اما به زودى متوجه اين واقعيت مى شوند كه نه تاسف در آنجا سودى دارد و نه آنجا دار عمل و جبران است ، لذا آرزوى بازگشت به دنيا مى كنند و مى گويند : اگر بار ديگر به دنيا برگرديم از مؤمنان خواهيم بود ! ( فلو ان لنا كرة فنكون من المؤمنين ) .
درست است كه آنها در آنجا و در آن روز ، ايمان پيدا كرده اند ، ولى اين يكنوع ايمان اضطرارى است ، ايمانى مؤثر و سازنده است كه اختيارى و در اين جهان باشد ، ايمانى كه سرچشمه هدايت و اعمال صالح گردد .
ولى به هر حال اين آرزو نيز مشكلى را حل نمى كند ، و سنت الهى اجازه بازگشت را به هيچكس نمى دهد ، و خود آنها نيز اين حقيقت را مى دانند و كلمه لو دليل بر آن است .
سرانجام در پايان اين بخش از سرگذشت ابراهيم ، و گفتگوهايش با قوم گمراه و دعاهايش در پيشگاه خدا ، و توصيفهايش از وضع روز قيامت ، خداوند به عنوان يك نتيجه گيرى براى همه بندگان ، همان دو آيه تكان دهنده را كه در پايان داستان موسى و فرعون آمده بود و در پايان داستان انبياء ديگر نيز در همين سوره خواهد آمد ، تكرار مى فرمايد : در اين ماجرا نشانه بزرگى است بر عظمت و قدرت خدا و بر سرانجام دردناك گمراهان و پيروزى مؤمنان ، اما اكثر آنها مؤمن نبودند ( ان فى ذلك
تفسير نمونه ج : 15 ص : 273
لاية و ما كان اكثرهم مؤمنين ) .
و پروردگار تو پيروز و شكست ناپذير و رحيم و مهربان است ( و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) .
تكرار اين جمله ها دلدارى مؤثرى است براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان اندك در آن روز ، و همچنين اقليتهاى مؤمن در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشت نكنند و به عزت و رحمت الهى دلگرم باشند ، و هم تهديدى است براى گمراهان و اشاره اى است به اينكه اگر مهلتى به آنها داده مى شود ، نه از جهت ضعف است بلكه به خاطر رحمت است .

نكته ها :

1 - قلب سليم تنها سرمايه نجات
در لابلاى سخنان ابراهيم (عليه السلام) در آيات فوق خوانديم كه در توصيف قيامت مى گويد در آنجا چيزى به كار نمى آيد جز قلب سليم .
سليم كه از ماده سلامت است مفهوم روشنى دارد يعنى قلبى كه از هر گونه بيمارى و انحراف اخلاقى و اعتقادى دور باشد .
مگر نه اين است كه قرآن درباره منافقان مى گويد : فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا : در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است و بر اثر لجاجتشان خدا بر اين بيمارى مى افزايد ! ( سوره بقره آيه 10 ) .
در چند حديث پر معنى قلب سليم به خوبى معرفى شده :
1 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام) در ذيل آيه مورد بحث مى خوانيم و كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط : هر قلبى كه در آن شرك و شكى است
تفسير نمونه ج : 15 ص : 274
آن قلب سقوط مى كند و بى ارزش است .
2 - از سوئى ديگر مى دانيم علائق شديد مادى ، و دنيا پرستى انسان را به هر انحراف و گناه مى كشاند ، چرا كه حب الدنيا رأس كل خطيئة : عشق به دنيا سرچشمه هر گناهى است و لذا قلب سليم ، قلبى است كه خالى از حب دنيا باشد ، همانگونه كه امام صادق (عليه السلام) در حديث ديگرى در ذيل همين آيه فرمود : هو القلب الذى سلم من حب الدنيا : اين قلبى است كه از عشق دنيا سالم باشد .
با توجه به آيه 197 سوره بقره و تزودوا فان خير الزاد التقوى .
توشه برگيريد كه بهترين توشه براى آن جهان پرهيزگارى است روشن مى شود كه قلب سليم قلبى است كه بر اثر سلامت سرچشمه تقواى الهى گردد .
3 - آخرين سخن اينكه قلب سليم قلبى است كه جز خدا در آن نباشد ، آنگونه كه امام صادق در پاسخ سؤالى پيرامون اين آيه فرمود : القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه احد سواه : قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از او در آن نباشد .
ناگفته پيدا است كه منظور از قلب در اين گونه موارد روح و جان آدمى است .
در روايات اسلامى پيرامون قلب و سلامت آن و آفاتى كه بر آن وارد مى شود و راه مبارزه با اين آفات مطالب فراوانى آمده است كه از مجموع آنها اين منطق اسلامى كاملا آشكار است كه اسلام قبل از هر چيز به زير بناى فكرى و عقيدتى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 275
و اخلاقى اهميت مى دهد ، چرا كه تمامى برنامه هاى عملى انسان بازتابى از آن است .
همانگونه كه سلامت قلب ظاهرى ، عامل سلامت جسم و بيمارى آن سبب بيمارى همه اعضاء است ، چرا تغذيه تمام سلولهاى بدن بوسيله خونى انجام مى گيرد كه به كمك قلب به تمام نقاط كشور تن فرستاده مى شود ، همين گونه سلامت و فساد برنامه هاى زندگى انسان جلوه و بازتابى است از سلامت و فساد عقيده و اخلاق .
اين بحث را با سخنى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود : قلبها چهار گونه است : قلبى كه در آن نفاق و ايمان است .
و قلبى كه وارونه است .
و قلبى كه مهر بر آن خورده ، هيچ حقى بر آن وارد نمى شود .
و قلبى كه نورانى است و خالى ( از غير خدا ) .
سپس افزود : قلب نورانى قلب مؤمن است ، هر گاه خدا نعمتى به او بخشد شكر مى گويد و هر گاه مصيبتى به او رسد صبر و شكيبائى مى كند ، اما قلب وارونه قلب مشركان است همانگونه كه خداوند فرموده : ا فمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم : آيا كسى كه به صورت بر زمين راه مى رود هدايت يافته تر است يا كسى كه راست قامت بر صراط مستقيم گام برمى دارد ؟ ! اما قلبى كه در آن ايمان و نفاق است قلب كسانى است كه در برابر حق و باطل بى تفاوتند ، اگر در محيط حق قرار گيرند تابع حق مى شوند و اگر در محيط باطل باشند گرايش به باطل پيدا مى كنند ، و اما قلب مهر خورده قلب منافقان است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 276
2 - در روايات متعددى كه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) در ذيل آيه فكبكبوا فيها هم و الغاوون رسيده چنين مى خوانيم : هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهم ثم خالفوه الى غيره : اين آيه درباره كسانى است كه حق و عدالتى را با زبان توصيف مى كنند اما در عمل مخالف آن را انجام مى دهند .
اين نشان مى دهد كه گفتار بدون عمل تا چه حد زشت و مذموم است كه گوينده ، آن را به طرز دردناكى در آتش دوزخ مى افكند ، آنها كسانى هستند كه هم گمراهند و هم گمراه كننده ، سخنشان مردم را به سوى حق مى خواند و عملشان به باطل ، بلكه عملشان بيانگر عدم ايمانشان به گفتارشان است .
ضمنا بايد توجه داشت غاوون كه از ماده غى گرفته شده به معنى هر گونه گمراهى نيست ، بلكه به گفته راغب در مفردات ، آن نوع جهل و گمراهى است كه از فساد عقيده سرچشمه گيرد .
3 - در ذيل آيه فما لنا من شافعين و لا صديق حميم : ( ما نه شفاعت - كنندگانى داريم و نه دوست پر محبتى ) روايات متعددى نقل شده و در بعضى صريحا آمده است : الشافعون الائمة ، و الصديق من المؤمنين : شافعان امامان هستند ، و دوستان مؤمنانند .
در حديث ديگرى از جابر بن عبد الله مى خوانيم كه از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين شنيدم كه مى فرمود : ان الرجل يقول فى الجنة ما فعل صديقى فلان ، و صديقه فى الجحيم ، فيقول الله اخرجوا له صديقه الى الجنة فيقول من بقى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 277
فى النار فما لنا من شافعين و لا صديق حميم : بعضى از بهشتيان مى گويند چه بر سر دوست ما آمد ، در حالى كه دوستشان در جهنم است ، خداوند براى اينكه قلب اين مؤمن را شاد كند فرمان مى دهد دوستش را از دوزخ خارج كنند و به بهشت بفرستند ، اينجا است كه باقى ماندگان در دوزخ مى گويند واى بر ما كه نه شفاعت كننده اى داريم نه دوست مهربانى ! .
بديهى است نه شفاعت بدون معيار و ملاك است و نه تقاضا درباره دوستشان بيحساب ، بايد يكنوع پيوند و ارتباط معنوى در ميان شفاعت كننده و شفاعت شونده وجود داشته تا اين هدف تحقق يابد ( شرح مفصل اين موضوع را در بحث شفاعت در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 48 سوره بقره آورده ايم ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 278
كَذَّبَت قَوْمُ نُوح الْمُرْسلِينَ(105) إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ(106) إِنى لَكُمْ رَسولٌ أَمِينٌ(107) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(108) وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَب الْعَلَمِينَ(109) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(110) * قَالُوا أَ نُؤْمِنُ لَك وَ اتَّبَعَك الأَرْذَلُونَ(111) قَالَ وَ مَا عِلْمِى بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(112) إِنْ حِسابهُمْ إِلا عَلى رَبى لَوْ تَشعُرُونَ(113) وَ مَا أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ(114) إِنْ أَنَا إِلا نَذِيرٌ مُّبِينٌ(115)

تفسير نمونه ج : 15 ص : 279
ترجمه :
105 - قوم نوح رسولان را تكذيب كردند .
106 - هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت ، آيا تقوى پيشه نمى كنيد ؟
107 - من براى شما رسول امينى هستم .
108 - تقواى الهى پيشه كنيد ، و مرا اطاعت نمائيد .
109 - من هيچ مزدى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم ، اجر من تنها بر پروردگار عالميان است .
110 - بنا بر اين تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد .
111 - گفتند آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند ؟ !
112 - ( نوح ) گفت ، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند .
113 - حساب آنها تنها بر پروردگار من است ، اگر شما مى فهميديد ؟
114 - و من هرگز مؤمنان را طرد نخواهم كرد .
115 - من تنها انذار كننده آشكارى هستم .

تفسير : اى نوح ! چرا بى سر و پاها گرد تو را گرفته اند ؟
قرآن بعد از پايان ماجراى ابراهيم و گفتگوهايش با قوم گمراه سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزنده ديگر به ميان مى آورد ، و لجاجت و سرسختى و بى شرمى آنها را با عاقبت دردناكشان ضمن چند آيه بازگو مى كند .
نخست مى گويد : قوم نوح ، رسولان را تكذيب كردند ( كذبت قوم نوح المرسلين ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 280
معلوم است كه قوم نوح تنها نوح را تكذيب كردند اما از آنجا كه دعوت همه پيامبران از نظر اصول يكى بود ، تكذيب نوح تكذيب همه رسولان محسوب مى شد ، و لذا مى فرمايد قوم نوح مرسلين را تكذيب كردند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اصولا قوم نوح ، منكر همه اديان و مذاهب بودند و تمام پيامبران الهى را چه قبل از ظهور نوح و چه بعد از ظهورش تكذيب مى كردند .
سپس به اين فراز از زندگى او كه شبيه فرازهائى است كه در گذشته از ابراهيم و موسى نقل شد اشاره كرده مى گويد : به خاطر بياور هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت : آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد ( اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون ) .
تعبير به برادر تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را بر اساس مساوات و برابرى مشخص مى كند ، يعنى نوح بى آنكه بخواهد تفوقى بر آنان بجويد با نهايت صفا و صميميت آنها را دعوت به پرهيزكارى كرد .
تعبير به اخوت و برادرى كه نه تنها در مورد نوح بلكه درباره بسيارى ديگر از پيامبران ( مانند هود و صالح و لوط ) آمده است به همه رهبران راه حق الهام مى بخشد كه بايد در دعوت خود نهايت محبت و صميميت توأم با دورى از هر گونه تفوق طلبى را رعايت كنند ، تا دلهاى رميده جذب آئين حق گردد ، و هيچ سنگينى احساس نكنند .
پس از دعوت به تقوى كه خمير مايه هر گونه هدايت و نجات است اضافه مى كند من براى شما فرستاده امينى هستم ( انى لكم رسول امين ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 281
از خدا بترسيد و تقوا پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد كه اطاعت من اطاعت خدا است ( فاتقوا الله و اطيعون ) .
اين تعبير نشان مى دهد كه نوح (عليه السلام) سابقه ممتدى از امانت در ميان قوم خود داشت و او را با اين صفت والا مى شناختند لذا مى گويد : به همين دليل من در اداى رسالت الهى امينم و خيانتى از من نخواهيد ديد .
مقدم داشتن تقوا بر اطاعت به خاطر اين است كه تا ايمان و اعتقادى نسبت به الله و ترس از او در ميان نباشد ، اطاعت از فرمان پيامبرش صورت نخواهد گرفت .
دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود ، تمسك مى جويد ، دليلى كه زبان بهانه جويان را كوتاه مى سازد ، مى گويد : من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم ( و ما اسئلكم عليه من اجر ) .
اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است ( ان اجرى الا على رب العالمين ) .
روشن است انگيزه هاى الهى معمولا دليل بر صداقت مدعى نبوت است ، در حالى كه انگيزه هاى مادى به خوبى نشان مى دهد كه هدف سودجوئى است ، مخصوصا اعراب آن عصر با اين مساله در مورد كاهنان و افرادى شبيه آنان آشنا بودند .
باز به دنبال اين جمله همان جمله اى را مى گويد كه بعد از تاكيد بر رسالت و امانت خويش بيان كرده بود ، مى گويد : از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد ( فاتقوا الله و اطيعون ) .
اما مشركان لجوج و مستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جوئى را به روى خود مسدود ديدند ، به اين مساله چسبيدند و گفتند كه آيا ما به تو
تفسير نمونه ج : 15 ص : 282
ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند ؟ ! ( قالوا ا نؤمن لك و اتبعك الارذلون ) .
ارزش يك پيشوا را بايد از پيروانش شناخت ، و به اصطلاح امامزاده را از زوارش مى شناسند ، ما وقتى به پيروان تو نگاه مى كنيم مشتى بى سر و پا گمنام و فقير ، تهيدست و پا برهنه كه كسبهاى ضعيف و ناچيزى دارند اطرافت را گرفته اند با اين حال چگونه انتظار دارى ثروتمندان سرشناس و اشراف با نام و نشان سر تسليم بر آستان تو بسايند ؟ ! اصلا هرگز آب ما با اين جمعيت در يك جو نمى رود ، ما هيچگاه بر سر يك سفره ننشسته ايم و در زير يك سقف اجتماع نكرده ايم ، چه انتظار نا معقولى دارى ؟ .
درست است آنها در اين تشخيص صائب بودند كه پيشوا را بايد از طريق پيروان شناخت ، ولى اشتباه بزرگشان اين بود كه آنها مفهوم و معيار شخصيت را گم كرده بودند ، آنها معيار سنجش ارزشها را مال و ثروت ، لباس و خانه و مركب زيبا و گرانقيمت قرار داده بودند ، و از پاكى و تقوا و حق جوئى و صفات عالى انسانيت كه در طبقات كم درآمد بسيار بود و در اشراف بسيار كم ، غافل بودند .
روح طبقاتى در بدترين اشكالش بر فكر آنها حاكم بود به همين دليل طبقه تهيدست را اراذل مى شمردند ! ( اراذل جمع ارذل - بر وزن اهرم - و آن نيز جمع رذل به معنى پست و حقير است ) و اتفاقا آنها اگر از زندان جامعه طبقاتى بيرون مى آمدند به خوبى مى توانستند درك كنند كه ايمان اين گروه خود بهترين دليل بر حقانيت و اصالت دعوت اين پيامبر است .
ولى نوح آنها را در اينجا فورا خلع سلاح كرد و گفت : وظيفه من دعوت همگان به سوى حق و اصلاح جامعه است ، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند ؟ !
تفسير نمونه ج : 15 ص : 283
( قال و ما علمى بما كانوا يعملون ) .
گذشته آنها هر چه بوده گذشته ، مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را لبيك گفته اند و در مقام خودسازى برآمده و قلب و دل خود را در اختيار حق گذاشته اند .
اگر آنها در گذشته كار خوب يا بدى كرده اند حسابشان بر پروردگار من است اگر شما مى فهميديد و درك و تشخيص مى داشتيد ( ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون ) .
از اين سخن ضمنا استفاده مى شود كه آنها مى خواستند علاوه بر مساله تهيدستى اين گروه از مؤمنان را به سوء سابقه اخلاقى و عملى متهم سازند ، در حالى كه معمولا فساد و آلودگى در طبقات مرفه به درجات بيشتر است ، آنها هستند كه همه رقم وسائل فساد در اختيار دارند و مست مقام و مالند و كمتر خدا را بنده اند ! ولى نوح بى آنكه در اين مساله با آنها گلاويز شود ، مى گويد من از آنها چيز بدى سراغ ندارم و اگر هم چنين باشد كه شما مى گوئيد حسابشان با خدا است ! آنچه وظيفه من است اين است كه من پر و بال خود را براى همه حق جويان بگشايم من هرگز ايمان آورندگان را طرد نخواهم كرد ( و ما انا بطارد المؤمنين ) .
اين جمله در حقيقت پاسخ به درخواست ضمنى اين ثروتمندان مغرور است كه از نوح خواسته بودند اين گروه را از خود براند و طرد كند ، تا نزد او حاضر شوند !
تفسير نمونه ج : 15 ص : 284
تنها وظيفه من اين است كه من مردم را انذار كنم من فقط بيم دهنده آشكارى هستم ( ان انا الا نذير مبين ) .
هر كس اين هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقيم ، بازگردد پيرو من است ، هر كه باشد و در هر وضع مادى و شرائط اجتماعى .
قابل توجه اينكه اين ايراد را نه تنها بر نوح (عليه السلام) گرفتند كه نخستين پيامبران اولوا العزم است به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز كه خاتم انبياء است و همچنين به ساير پيامبران نيز گرفتند ، آنها با عينك سياهى كه بر چشم داشتند منظره اين سپيد جامگان را تاريك مى ديدند و همواره خواهان طرد و رد آنها بودند ، و اصلا خدا و پيامبرانى را كه چنين بندگان و پيروانى داشته باشند نمى پسنديدند ! اما قرآن چه زيبا در سوره كهف به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا : با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند ، و تنها ذات او را مى طلبند ، هرگز چشمهاى خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير ، و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساخته ايم اطاعت مكن ، همانها كه پيروى هواى نفس كرده اند و كارهايشان افراطى است ! .
و حتى اين ايراد را به رهبران راه حق در عصر و زمان ما نيز مى كنند كه بيشترين رقم طرفداران شما را مستضعفين و پابرهنه ها تشكيل مى دهند .
آنها مى خواهند با اين سخن عيبى بگذارند در حالى كه ناآگاهانه مدح و تمجيد مى كنند و اصالت مكتب را امضا مى نمايند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 285
قَالُوا لَئن لَّمْ تَنتَهِ يَنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ(116) قَالَ رَب إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ(117) فَافْتَحْ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نجِّنى وَ مَن مَّعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(118) فَأَنجَيْنَهُ وَ مَن مَّعَهُ فى الْفُلْكِ الْمَشحُونِ(119) ثمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ(120) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(121) وَ إِنَّ رَبَّك لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(122)
ترجمه :
116 - گفتند : اى نوح اگر خوددارى نكنى ، سنگباران خواهى شد .
117 - گفت : پروردگارا : قوم من ، مرا تكذيب كردند .
118 - اكنون ميان من و اينها جدائى بيفكن ( و داورى كن ) .
119 - ما ، او و كسانى را كه با او بودند در كشتى كه مملو ( از انسان و انواع حيوانات ) بود رهائى بخشيديم .
120 - سپس بقيه را غرق كرديم .
121 - در اين ماجرا نشانه روشنى است ، اما اكثر آنها ايمان نياوردند .
122 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 286
تفسير : نجات نوح و غرق مشركان خودخواه
عكس العمل اين قوم گمراه و لجوج در برابر نوح همان بود كه همه زورگويان در طول تاريخ داشتند ، و آن تكيه بر قدرت و زور و تهديد به نابودى بود گفتند : اى نوح بس است اگر از اين سخنان خوددارى نكنى و فضاى جامعه ما را با گفتگوهايت تلخ و تاريك سازى به طور قطع سنگسار خواهى شد ! ( قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين ) .
تعبير من المرجومين نشان مى دهد كه سنگسار كردن در ميان آنها در مورد مخالفين سابقه داشته ، در حقيقت به نوح مى گويند : اگر به اين گفتگوها و دعوت به سوى توحيد و آئينت ادامه دهى بر سر تو همان خواهد آمد كه بر سر ساير مخالفين ما آمد ، و آن سنگسار كردن است كه يكى از بدترين انواع قتل مى باشد .
نوح كه مى بيند اين دعوت مستمر و طولانى با اين منطق روشن و با آنهمه صبر و شكيبائى جز در عده قليلى تاثير نگذارده ، سرانجام شكايت به درگاه خدا مى برد و ضمن شرح حال خود تقاضاى جدائى و نجات از چنگال اين ستمگران بى منطق مى كند .
عرض كرد پروردگارا قوم من مرا تكذيب كردند ( قال رب ان قومى كذبون ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 287
درست است كه خداوند از همه چيز آگاه است ولى به هنگام طرح شكايت و به عنوان مقدمه براى تقاضاى بعدى ، اين سخن را مطرح مى كند .
قابل توجه اينكه نوح از مصائبى كه بر شخص او گذشته اظهار ناراحتى نمى كند بلكه تنها از اين ناراحت است كه او را تكذيب كرده اند و پيام الهى را نپذيرفته اند .
سپس عرض مى كند : اكنون كه هيچ راهى براى هدايت اين گروه باقى نماند ميان من و اينها جدائى بيفكن و ميان ما خودت داورى كن ( فافتح بينى و بينهم فتحا ) .
فتح در اصل - همانگونه كه ارباب لغت گفته اند - به معنى گشودن و از بين بردن بستگى است ، و آن دو گونه است ، گاهى جنبه حسى دارد ، مانند فتح الباب ( گشودن در ) و گاه جنبه معنوى دارد مانند فتح الهم ( گشودن غم و از بين بردن اندوه ) و فتح المستغلق من العلوم به معنى گشودن رازهاى دانش و فتح القضية به معنى داورى كردن و پايان دادن به نزاع و دعوا است .
سپس اضافه مى كند : و من و مؤمنانى را كه با من هستند نجات ده ( و نجنى و من معى من المؤمنين ) .
در اينجا رحمت الهى به يارى نوح آمد و مجازات دردناكش به سراغ تكذيب كنندگان ، چنانكه مى فرمايد : ما او و تمام كسانى را كه با او همراه بودند در كشتى كه مملو از انسان و انواع حيوانات بود رهائى بخشيديم ( فانجيناه و من معه فى الفلك المشحون ) .
سپس بقيه را غرق و نابود كرديم ( ثم اغرقنا بعد الباقين ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 288
مشحون از ماده شحن ( بر وزن صحن ) به معنى پر كردن است ، و گاه به معنى مجهز ساختن نيز آمده است ، و شحناء به عداوتى گفته مى شود كه تمام وجود انسان را پر كند ، و منظور در اينجا اين است كه آن كشتى مملو از نفرات و همه وسائل بود ، و كمبودى نداشت ، يعنى خداوند بعد از آنكه كشتى از هر نظر مهيا و آماده حركت شد ، طوفان را فرستاد تا نوح و ساير سرنشينانش گرفتار ناراحتى نشوند ، و اين خود يكى از نعمتهاى الهى بر آنها بود .
و در پايان اين سخن همان مى گويد كه در پايان ماجراى موسى (عليه السلام) و ابراهيم (عليه السلام) بيان كرد ، مى فرمايد : در ماجراى نوح و دعوت پيگير و مستمر او صبر و شكيبائيش ، و سرانجام غرق و نابودى مخالفانش ، آيت و نشانه اى است براى همگان ( ان فى ذلك لاية ) .
هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند ( و ما كان اكثرهم مؤمنين ) .
بنابر اين تو اى پيامبر از اعراض و سرسختى مشركان قومت نگران مباش ، ايستادگى به خرج ده كه سرنوشت تو و يارانت سرنوشت نوح و ياران او است ، و سرانجام گمراهان همان سرانجام شوم غرق شدگان است .
و بدان پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است ( و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) .
رحمتش ايجاب مى كند كه به آنها فرصت كافى و مهلت دهد و اتمام حجت كند ، و عزتش سبب مى شود كه سرانجام تو را پيروز و آنها را مواجه با شكست نمايد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 289
كَذَّبَت عَادٌ الْمُرْسلِينَ(123) إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ(124) إِنى لَكمْ رَسولٌ أَمِينٌ(125) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(126) وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَب الْعَلَمِينَ(127) أَ تَبْنُونَ بِكلِّ رِيع ءَايَةً تَعْبَثُونَ(128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تخْلُدُونَ(129) وَ إِذَا بَطشتُم بَطشتُمْ جَبَّارِينَ(130) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(131) وَ اتَّقُوا الَّذِى أَمَدَّكم بِمَا تَعْلَمُونَ(132) أَمَدَّكم بِأَنْعَم وَ بَنِينَ(133) وَ جَنَّت وَ عُيُون(134) إِنى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْم عَظِيم(135)

تفسير نمونه ج : 15 ص : 290
ترجمه :
123 - قوم عاد رسولان ( خدا ) را تكذيب كردند .
124 - هنگامى كه برادرشان هود گفت : آيا تقوى پيشه نمى كنيد ؟
125 - من براى شما فرستاده امينى هستم .
126 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد .
127 - من هيچ اجر و پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم ، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است .
128 - آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد ؟
129 - و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد ، آنچنانكه گوئى در دنيا جاودانه خواهيد ماند .
130 - و هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد همچون جباران كيفر مى دهيد .
131 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد .
132 - از خدائى به پرهيزيد كه شما را به نعمتهائى كه مى دانيد امداد كرده .
133 - شما را به چهارپايان و نيز پسران ( لايق و برومند ) امداد فرموده .
134 - همچنين به باغها و چشمه ها
135 - ( اگر كفران كنيد ) من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم .

تفسير : جنايات و اعمال بى رويه قوم عاد
اكنون نوبت به قوم عاد و پيامبرشان هود مى رسد كه گوشه اى از زندگى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 291
و سرنوشت آنها و درسهاى عبرتى را كه در آن نهفته است ضمن هيجده آيه بيان مى كند .
قوم عاد ، چنانكه قبلا هم گفته ايم ، جمعيتى بودند كه در سرزمين احقاف در ناحيه حضرموت ، از نواحى يمن ، در جنوب جزيره عربستان زندگى داشتند .
قوم سركش عاد - چنانكه قرآن مى گويد - فرستادگان خدا را تكذيب كردند ( كذبت عاد المرسلين ) .
گرچه آنها تنها هود را تكذيب كردند اما چون دعوت هود دعوت همه پيامبران بود در واقع همه انبيا را تكذيب كرده بودند .
بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته مى گويد : در آن هنگام كه برادرشان هود گفت : آيا تقوى پيشه نمى كنيد ؟ ( اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون ) .
او در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك برادر آنها را به توحيد و تقوى دعوت كرد و به همين دليل كلمه اخ بر او اطلاق شده .
سپس افزود من براى شما فرستاده امينى هستم ( انى لكم رسول امين ) .
سابقه زندگى من در ميان شما گواه اين حقيقت است كه هرگز راه خيانت نپوئيدم و جز حق و صداقت در بساط نداشتم .
باز تاكيد مى كند اكنون كه چنين است و شما هم به خوبى آگاهيد از
تفسير نمونه ج : 15 ص : 292
خدا بترسيد و پرهيزگارى پيشه كنيد و از من اطاعت نمائيد كه اطاعتم اطاعت خدا است ( فاتقوا الله و اطيعون ) .
و اگر فكر مى كنيد من سوداى مال در سر مى پرورانم و اينها مقدمه رسيدن به مال و مقامى است بدانيد من كوچكترين اجرى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم ( و ما اسئلكم عليه من اجر ) .
اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است ( ان اجرى الا على رب العالمين ) .
همه بركات و نعمتها از او است و من اگر چيزى مى خواهم از او مى خواهم ، كه پروردگار همه ما او است .
قرآن در اين بخش از سرگذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت به ترتيب تكيه كرده است : نخست محتواى دعوت هود را كه توحيد و تقوى بوده مشخص مى كند كه در ضمن آيات گذشته خوانديم .
سپس به انتقاد از كژيها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به آنها يادآور مى كند ، و در لباس استفهام انكارى آنها را مخاطب ساخته چنين مى گويد : آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد ؟ ! ( ا تبنون بكل ريع آية تعبثون ) .
واژه ريع در اصل به معنى مكان مرتفع است و تعبثون از ماده عبث به معنى كارى است كه هدف صحيح در آن تعقيب نمى شود ، و با توجه به واژه آيه كه به معنى نشانه است روشن مى شود كه اين قوم متمكن و ثروتمند براى خودنمائى و تفاخر بر ديگران بناهائى بر نقاط مرتفع كوهها و تپه ها ، ( همچون برج و مانند آن ) مى ساختند كه هيچ هدف صحيحى براى آن نبود جز اينكه توجه ديگران را به آن جلب كنند و قدرت و نيروى خود را به رخ سايرين بكشند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 293
و اينكه بعضى از مفسران گفته اند منظور از اين سخن ، كلبه هائى بوده كه بر فراز بلنديها مى ساختند و مركز لهو و لعب و هوسرانى و عياشى بوده - همانگونه كه در عصر ما در ميان طاغوتيان مرسوم است - بعيد به نظر مى رسد ، زيرا با كلمه آية و عبث سازگار نيست .
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه قوم عاد ، اين ساختمانها را مشرف بر جاده ها مى ساختند تا از فراز آن به استهزاء و مسخره راهروان بپردازند ولى از اين سه تفسير ، تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد .
بار ديگر به انتقادگرى از آنها پرداخته ، مى گويد : شما قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم مى سازيد ، آنچنان كه گوئى در دنيا جاودانه خواهيد ماند ( و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون ) .
مصانع جمع مصنع به معنى مكان و ساختمان مجلل و محكم است .
هود به اين اعتراض نمى كند كه چرا شما داراى خانه هاى مناسبى هستيد بلكه مى گويد شما آنچنان غرق دنيا شده ايد و به تجمل پرستى و محكم كارى بيحساب در كاخها و قصرها پرداخته ايد كه سراى آخرت را به دست فراموشى سپرده ايد ، دنيا را نه به عنوان يك گذرگاه كه به عنوان يك سراى هميشگى پنداشته ايد ، آرى چنين ساختمانهاى غفلت زا و غرور آفرين مسلما مذموم است .
در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : كه روزى از گذرگاهى مى گذشت چشمش به قبه و بارگاهى افتاد كه مشرف بر جاده بود ، پرسيد : اين چيست ؟ ياران عرض كردند متعلق به يكى از انصار است ، حضرت كمى توقف كرد صاحب آن فرا رسيد و سلام كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) صورت از او گرداند ... مرد انصارى اين مطلب را با ياران خود در ميان گذاشت و گفت : به خدا سوگند من نظر رسول الله را نسبت به خودم ناخوش آيند مى بينم ، نمى دانم درباره
تفسير نمونه ج : 15 ص : 294
من چه اتفاقى افتاده و من چه كرده ام ؟ ! گفتند : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آن ساختمان مجلل تو را ديده و ناراحت شده .
مرد انصارى رفت و آن قبه و بارگاه را با خاك يكسان كرد ، يكروز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و آنرا نديد ، فرمود چه بر سر اين ساختمان كه اينجا بود آمد ؟ جريان را عرض كردند : فرمود : ان لكل بناء يبنى وبال على صاحبه يوم القيامة الا ما لابد منه : هر بنائى در روز قيامت وبال صاحب آن است ، مگر آن مقدار كه انسان از آن ناگزير است ! .
از اين روايت و روايات مشابه آن بينش اسلام كاملا روشن مى شود كه با ساختمانهاى طاغوتى و غافل كننده كه توأم با اسراف و زياده روى است مخالف است و به مسلمانان اجازه نمى دهد همچون مستكبران مغرور و از خدا بى خبر - آنهم در محيطهائى كه معمولا محرومان و نيازمندان مسكن فراوانند - اقدام به چنين ساختمانهائى كنند .
ولى جالب اينكه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى رسيدن به اين هدف انسانى متوسل به زور نشد ، و هرگز دستور تخريب چنان ساختمانى را نداد ، بلكه از طريق يك واكنش اخلاقى لطيف - رو ترش كردن و بى اعتنائى نمودن - هدف خود را تامين فرمود .
سپس به انتقاد ديگر در رابطه با بى رحمى قوم عاد به هنگام نزاع و جدال پرداخته مى گويد : شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد از حد تجاوز كرده و همچون جباران كيفر مى دهيد ( و اذا بطشتم بطشتم جبارين ) .
ممكن است كسى كارى كند كه مستوجب عقوبت باشد ، اما هرگز نبايد قدم از جاده حق و عدالت فراتر نهيد ، و براى كمترين جرم ، سنگين ترين
تفسير نمونه ج : 15 ص : 295
جريمه را قائل شويد و به هنگام خشم و غضب خون افراد را بريزيد و با شمشير به جان آنها بيفتيد كه اين كار جباران و ستمگران و طاغيان روزگار است .
راغب در مفردات مى گويد : بطش ( بر وزن نقش ) به معنى گرفتن چيزى است با قدرت و برترى .
در حقيقت هود اين دنياپرستان را از سه طريق مورد سرزنش قرار مى دهد : نخست به نشانه هائى كه از روى خودخواهى و خودنمائى بر فراز بلنديها مى ساختند كه بر ديگران تفاخر كنند .
سپس به ساختمانهائى چون قصرهاى محكم جباران كه نشانه آرزوهاى دور و دراز و غفلت از اين نكته كه دنيا دار ممر است و نه دار مقر انتقاد مى كند .
و سرانجام زياده روى آنها را به هنگام مجازات مورد انتقاد قرار مى دهد ، كه قدر جامع بين امور سه گانه همان حس برترى جوئى و حب بقاء است ، و اين نشان مى دهد كه آنچنان عشق دنيا بر آنها مسلط شده بود كه از راه و رسم بندگى خارج شده و در دنيا پرستى غرق بودند و تا سر حد دعوى الوهيت پيش رفته بودند و اينها بار ديگر اين حقيقت را اثبات مى كند كه حب الدنيا رأس كل خطيئه .
بعد از بيان اين انتقادهاى سه گانه بار ديگر آنها را به تقوا دعوت كرده مى گويد : اكنون كه چنين است تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و دستور مرا اطاعت نمائيد ( فاتقوا الله و اطيعون ) .
سپس به بخش سوم از بيان هود مى رسيم كه تشريح نعمتهاى الهى بر بندگان
تفسير نمونه ج : 15 ص : 296
است ، تا از اين راه ، حس شكرگزارى آنها را تحريك كند ، شايد به سوى خدا آيند .
و در اين زمينه از روش اجمال و تفصيل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است استفاده مى كند ، نخست روى سخن را به آنها كرده مى گويد : از خدائى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهائى كه مى دانيد امداد كرد و به طور مداوم و منظم آنها را در اختيار شما نهاد ( و اتقوا الذى امدكم بما تعلمون ) .
سپس بعد از اين بيان كوتاه به شرح و تفصيل آن پرداخته مى گويد : شما را به چهارپايان و پسران ( لايق و برومند ) امداد كرد ( امدكم بانعام و بنين ) .
از يكسو سرمايه هاى مادى كه قسمت مهمى از آن - مخصوصا در آن عصر - چهارپايان و دامها بودند در اختيار شما گذاشت ، و از سوى ديگر نيروى انسانى كافى كه بتواند آن را حفظ و نگاهدارى كند و پرورش دهد .
اين تعبير در آيات مختلف قرآن تكرار شده است كه به هنگام برشمردن نعمتهاى مادى نخست به اموال اشاره مى كند ، بعد به نيروى انسانى كه حافظ و نگاهبان و پرورش دهنده اموال است ، و اين يك ترتيب طبيعى به نظر مى رسد نه اينكه اموال از اهميت بيشترى برخوردار باشد .
در آيه 6 سوره اسراء مى خوانيم : و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا : ما شما را بوسيله اموال و فرزندان امداد كرديم و جمعيت شما را