بعدى 
تفسير نمونه ج : 15 ص : 150
پرداخته مى گويد آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند ( و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما ) .
در ظلمت شب كه چشم غافلان در خواب است و جائى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام كرده و به خوشتر از آن كه ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عظمت او است مى پردازند ، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند ، و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مى كنند .
گرچه جمله يبيتون دليل بر اين است كه آنها شب را با سجود و قيام به صبح مى آورند ولى معلوم است كه منظور بخش قابل ملاحظه اى از شب است ، و يا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنين است .
ضمنا تقديم سجود بر قيام به خاطر اهميت آن است هر چند در موقع نماز عملا قيام مقدم بر سجود است .
چهارمين صفت ويژه آنان خوف و ترس از مجازات و كيفر الهى است : آنها كسانى هستند كه پيوسته مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و شديد و پر دوام است ( و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما ) .
چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است ( انها ساءت مستقرا و مقاما ) .
با اينكه آنها شبها به ياد خدا هستند و به عبادتش مشغول ، و روزها در مسير انجام وظيفه گام برمى دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئوليتها است ، همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است ،
تفسير نمونه ج : 15 ص : 151
همان ترسى كه به سان يك پليس نيرومند از درون ، انسان را كنترل مى كند ، و بى آنكه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مى دهد و در عين حال خود را در پيشگاه خدا مقصر مى شمرد .
واژه غرام در اصل به معنى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد ، و اگر به شخص طلبكار غريم گفته مى شود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حق خويش ملازم انسان است ، به عشق و علاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مى فرستد نيز غرام گفته مى شود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد ، پى گير و پر دوام است .
تفاوت مستقر و مقام شايد از اين نظر بوده باشد كه دوزخ براى كافران جايگاه هميشگى ( مقام ) است ، و براى مؤمنان مدتى قرارگاه ( مستقر ) مى باشد ، و به اين ترتيب به هر دو گروهى كه وارد دوزخ مى شوند اشاره شده است .
روشن است كه دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است ، آتش سوزان كجا و قرار گرفتن كجا ؟ شعله هاى كشنده كجا و اقامت و آسايش كجا ؟ اين احتمال نيز وجود دارد كه مستقر و مقام هر دو به يك معنا باشد و تاكيدى است بر دوام مجازات دوزخ ، درست در مقابل بهشت كه درباره آن ذيل همين آيات مى خوانيم خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما : مؤمنان جاودانه در غرفه هاى بهشتى مى مانند چه جايگاه خوب و چه محل اقامت نيكوئى است ) ( فرقان - 76 ) .
در آخرين آيه مورد بحث به پنجمين صفت ممتاز عباد الرحمن كه اعتدال
تفسير نمونه ج : 15 ص : 152
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى كنند و نه سخت گيرى ، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى كنند ( و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذالك قواما ) .
جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مى گيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است ، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مى برد و مى گويد : انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سخت گيرى دارند ، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند ، و نه آن چنان سخت گير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند .
در تفسير اسراف و اقتار كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر بازمى گردد و آن اينكه اسراف آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد ، و اقتار آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد .
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و اقتار و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگ ريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت ، و فرمود اين همان اقتار و سخت گيرى است ، سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين اسراف است ، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونه اى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند ، و فرمود اين همان قوام است .
واژه قوام ( بر وزن عوام ) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
تفسير نمونه ج : 15 ص : 153
ميان دو چيز است و قوام ( بر وزن كتاب ) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد .

نكته ها :

1 - طرز مشى مؤمنان
در آيات فوق خوانديم كه يكى از نشانه هاى بندگان خاص خدا تواضع است ، تواضعى كه بر روح آنها حكومت مى كند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است ، تواضعى كه آنها را بر تسليم در برابر حق وامى دارد ، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است .
تواضع در راه رفتن به اين نيست كه سست و بى رمق گام بردارند ، بلكه در عين تواضع گامهائى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند .
در حالات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه يكى از اصحاب مى گويد : ما رايت احدا اسرع فى مشيته من رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه لغير مكترث : من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم ، گوئى زمين زير پاى او جمع مى شد ، و ما به زحمت مى توانستيم به او برسيم و او اهميتى نمى داد .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير آيه الذين يمشون على الارض هونا فرمود : و الرجل يمشى بسجيته التى جبل عليها ، لا يتكلف و لا يتبختر : منظور اين است كه انسان به حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته باشد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 154
در حديث ديگرى در حالات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده : قد كان يتكفا فى مشيه كانما يمشى فى صبب : هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) راه مى رفت در عين اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمى داشت گوئى از يك سرازيرى پائين مى رفت .
به هر حال همان گونه كه گفتيم كيفيت راه رفتن به تنهائى مطرح نيست ، بلكه دريچه اى است براى پى بردن به وضع روحيات يك انسان ، و در حقيقت آيه اشاره اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمان مى كند .

2 - سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذموم ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است ، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده ، اسراف يك برنامه فرعونى است ( و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين ) ( يونس 83 ) .
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند ( و ان المسرفين هم اصحاب النار ) ( غافر 43 ) .
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد ، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود ، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است .
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است ، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانت دار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مى دانيم او نه اجازه اسراف مى دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 155
وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك يَلْقَ أَثَاماً(68) يُضعَف لَهُ الْعَذَاب يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ يخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً(69) إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صلِحاً فَأُولَئك يُبَدِّلُ اللَّهُ سيِّئَاتِهِمْ حَسنَت وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(70) وَ مَن تَاب وَ عَمِلَ صلِحاً فَإِنَّهُ يَتُوب إِلى اللَّهِ مَتَاباً(71)
ترجمه :
68 - آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند ، و انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده جز به حق به قتل نمى رسانند ، و زنا نمى كنند ، و هر كس چنين كند مجازاتش را خواهد ديد .
69 - چنين كسى عذاب او در قيامت مضاعف مى گردد ، و با خوارى هميشه در آن خواهد ماند .
70 - مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد كه خداوند گناهان اين گروه را به حسنات تبديل مى كند .
و خداوند آمرزنده و مهربان است .
71 - و كسى كه توبه كند و عمل صالح بجا آورد به سوى خدا بازگشت مى كند ( و پاداش خود را از او مى گيرد ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 156
تفسير :

بحثى ديگر از صفات عباد الرحمن
ششمين ويژگى عباد الرحمن كه در آيات مورد بحث آمده توحيد خالص است كه آنها را از هر گونه شرك و دوگانه و يا چند گانه پرستى دور مى سازد ، مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند ( و الذين لا يدعون مع الله الها آخر ) .
نور توحيد سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعيشان را روشن ساخته و تيرگى و ظلمت شرك از آسمان فكر و روح آنها به كلى كنار و رخت بر بسته است .
هفتمين صفت ، پاكى آنها از آلودگى به خون بيگناهان است : آنها هرگز انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده ، جز به حق ، به قتل نمى رسانند ( و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق ) .
از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه تمام نفوس انسانى در اصل محترمند و ريختن خون آنها ممنوع است ، مگر عواملى پيش آيد كه اين احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ريختن خون گردد .
هشتمين وصف آنها اين است كه : دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود و زنا نمى كنند ( و لا يزنون ) .
آنها بر سر دو راهى كفر و ايمان ، ايمان را انتخاب مى كنند ، و بر سر دو راهى امنيت و ناامنى جانها ، امنيت را ، و بر سر دو راهى پاكى و آلودگى ، پاكى را ، آنها محيطى خالى از هر گونه شرك و ناامنى و بى عفتى و ناپاكى با تلاش و كوشش خود فراهم مى سازند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 157
و در پايان اين آيه براى تاكيد هر چه بيشتر اضافه مى كند : و هر كس يكى از اين امور را انجام دهد عقوبت و مجازاتش را خواهد ديد ( و من يفعل ذلك يلق اثاما ) .
اثم و اثام در اصل به معنى اعمالى است كه انسان را از رسيدن به ثواب دور مى سازد ، سپس به هر گونه گناه اطلاق شده است ، ولى در اينجا به معنى جزاى گناه است .
بعضى نيز گفته اند كه اثم به معنى گناه و اثام به معنى كيفر گناه است .
و اگر مى بينيم بعضى از مفسران آن را به معنى بيابان يا كوه يا چاهى در جهنم ذكر كرده اند در واقع از قبيل بيان مصداق است .
درباره فلسفه تحريم زنا در جلد 12 صفحه 103 به بعد ( ذيل آيه 33 سوره اسراء ) مشروحا بحث كرده ايم .
قابل توجه اينكه در آيه فوق ، نخست از مساله شرك ، سپس قتل نفس ، و بعد از آن زنا سخن به ميان آمده ، از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اين سه گناه از نظر ترتيب اهميت به همين صورت كه در آيه آمده اند مى باشد .
ابن مسعود از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل مى كند عرض كردم : اى الذنب اعظم ؟ قال ان تجعل لله ندا و هو خلقك ، قال قلت ثم اى ؟ قال ان تقتل ولدك مخافة ان يطعم معك ، قال قلت : ثم اى ؟ قال ان تزانى حليلة جارك ، فانزل الله تصديقها و الذين لا يدعون مع الله الها آخر - الى آخر الايه : كدام گناه از همه گناهان بزرگتر است ؟ فرمود : اين كه براى خدا شبيهى قرار دهى در حالى كه او تو را آفريد ، عرض كردم بعد از آن كدام گناه ؟ فرمود : اينكه فرزند خود را از ترس اينكه مبادا با تو هم غذا شود به قتل برسانى ! ، باز
تفسير نمونه ج : 15 ص : 158
عرض كردم بعد از آن كدام گناه ؟ فرمود : اينكه به همسر همسايه ات خيانت كنى در اين هنگام خداوند تصديق سخن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در اين آيه نازل كرد : و الذين لا يدعون مع الله الها آخر ... .
گرچه در اين حديث سخن از نوع خاصى از قتل و زنا به ميان آمده ، ولى با توجه به اطلاق مفهوم آيه ، اين حكم درباره همه انواع آن مى باشد و مورد روايت مصداق واضحترى از آن است .
از آنجا كه اين سه گناه نهايت اهميت را دارد باز در آيه بعد روى آن تكيه كرده مى گويد : كسانى كه مرتكب اين امور شوند عذاب آنها در قيامت مضاعف مى گردد ، و با خوارى ، جاودانه در عذاب خواهد ماند ( يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا ) .
در اينجا دو سؤال پيش مى آيد : نخست اينكه چرا عذاب اين گونه اشخاص مضاعف مى گردد ؟ چرا به اندازه گناهشان مجازات نشوند ؟ آيا اين با اصول عدالت سازگار است ؟ ديگر اينكه در اينجا سخن از خلود و عذاب جاويدان است ، در حالى كه مى دانيم خلود تنها مربوط به كفار است ، و از سه گناهى كه در اين آيه ذكر شده تنها گناه اول كفر مى باشد ، و اما قتل نفس و زنا نمى تواند سبب خلود گردد ؟ مفسران در پاسخ سؤال اول ، بحث بسيار كرده اند ، آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از مضاعف شدن عذاب اين است كه بر هر يك از اين گناهان سه گانه كه در اين آيه مذكور است مجازات جداگانه اى خواهد شد كه مجموعا عذاب مضاعف است .
از اين گذشته گاه يك گناه سرچشمه گناهان ديگر مى شود ، مانند كفر كه
تفسير نمونه ج : 15 ص : 159
سبب ترك واجبات و انجام محرمات مى گردد ، و اين خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است .
به همين جهت بعضى از مفسران اين آيه را دليل بر اين اصل معروف گرفته اند كه كفار همانگونه كه مكلف به اصول دين هستند ، به فروع نيز مكلف مى باشند ( الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول ) .
و اما در پاسخ سؤال دوم مى توان گفت كه بعضى از گناهان به قدرى شديد است كه سبب بى ايمان از دنيا رفتن مى شود ، همانگونه كه درباره قتل نفس در ذيل آيه 93 سوره نساء گفته ايم .
در مورد زنا مخصوصا اگر زناى محصنه باشد نيز ممكن است چنين باشد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه خلود در آيه فوق در مورد كسانى است كه هر سه گناه را با هم مرتكب شوند ، هم شرك ، هم قتل نفس و هم زنا ، شاهد بر اين معنى آيه بعد است كه مى گويد الا من تاب و آمن و عمل صالحا : مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و به اين ترتيب مشكلى باقى نخواهد ماند .
بعضى از مفسران نيز خلود را در اينجا به معنى مدت طولانى گرفته اند نه جاودانى ، ولى تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد .
قابل توجه اينكه در اينجا علاوه بر مساله مجازات معمولى ، كيفر ديگرى كه همان تحقير و مهانت است و جنبه روانى دارد نيز ذكر شده است كه خود مى تواند تفسيرى بر مساله مضاعف بودن عذاب بوده باشد ، چرا كه آنها هم عذاب جسمى دارند و هم روحى .
ولى از آنجا كه قرآن مجيد هيچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد و گنهكاران را تشويق و دعوت به توبه مى كند ، در آيه بعد چنين
تفسير نمونه ج : 15 ص : 160
مى گويد : مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد كه خداوند گناهانشان را مى بخشد و سيئات اعمال آنها را تبديل به حسنات مى كند ، و خداوند آمرزنده و مهربان است ( الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما ) .
همانگونه كه ديديم در آيه قبل ، سه گناه از بزرگترين گناهان ذكر شده بود جائى كه در توبه را به روى اين گونه افراد باز بگذارد دليل بر اين است كه هر گنهكار پشيمانى مى تواند به سوى خدا بازگردد ، مشروط به اينكه توبه اش حقيقى باشد كه نشانه آن عمل صالح جبران كننده است كه در آيه آمده ، و گرنه مجرد استغفار به زبان ، با پشيمانى زودگذر به قلب ، هرگز دليل توبه نيست .
مساله مهم در مورد آيه فوق اين است كه چگونه خداوند سيئات آنها را تبديل به حسنات مى كند ؟
تبديل سيئات به حسنات
در اينجا چند تفسير است كه همه مى تواند قابل قبول باشد :
1 - هنگامى كه انسان توبه مى كند و ايمان به خدا مى آورد دگرگونى عميقى در سراسر وجودش پيدا مى شود ، و به خاطر همين تحول و انقلاب درونى سيئات اعمالش در آينده تبديل به حسنات مى شود ، اگر در گذشته مرتكب قتل نفس مى شد در آينده دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد ، و اگر زناكار بود بعدا عفيف و پاكدامن مى شود و اين توفيق الهى را در سايه ايمان و توبه پيدا مى كند .
2 - ديگر اينكه خداوند به لطف و كرمش و فضل و انعامش بعد از توبه كردن سيئات اعمال او را محو مى كند ، و به جاى آن حسنات مى نشاند ، چنانكه در روايتى از ابو ذر از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : روز قيامت كه مى شود بعضى از افراد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 161
را حاضر مى كنند خداوند دستور مى دهد گناهان صغيره او را به او عرضه كنيد و كبيره ها را بپوشانيد ، به او گفته مى شود تو در فلان روز فلان گناه صغيره را انجام دادى ، و او به آن اعتراف مى كند ، ولى قلبش از كبائر ترسان و لرزان است .
در اينجا هر گاه خدا بخواهد به او لطفى كند دستور مى دهد بجاى هر سيئه حسنه اى به او بدهيد ، عرض مى كند پروردگارا ! من گناهان مهمى داشتم كه آنها را در اينجا نمى بينم .
ابو ذر مى گويد : در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تبسم كرد كه دندانهايش آشكار گشت سپس اين آيه را تلاوت فرمود فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات .
3 - سومين تفسير اينكه منظور از سيئات نفس اعمالى كه انسان انجام مى دهد نيست ، بلكه آثار سوئى است كه از آن بر روح و جان انسان نشسته ، هنگامى كه توبه كند و ايمان آورد آن آثار سوء از روح و جانش برچيده مى شود ، و تبديل به آثار خير مى گردد ، و اين است معنى تبديل سيئات به حسنات .
البته اين سه تفسير - منافاتى با هم ندارند و ممكن است هر سه در مفهوم آيه جمع باشند .
آيه بعد در حقيقت چگونگى توبه صحيح را تشريح كرده و مى گويد : كسى كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد ، به سوى خدا بازگشت مى كند ( و پاداش خود را از او مى گيرد ) ( و من تاب و عمل صالحا فانه يتوب الى الله متابا ) .
يعنى توبه و ترك گناه بايد تنها به خاطر زشتى گناه نباشد بلكه علاوه بر آن
تفسير نمونه ج : 15 ص : 162
انگيزه اش خلوص نيت و بازگشت به سوى پروردگار باشد .
بنابر اين فى المثل ترك شراب يا دروغ به خاطر ضررهائى كه دارد هر چند خوب است ولى ارزش اصلى اين كار در صورتى است كه از انگيزه الهى سرچشمه گيرد .
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه فوق ذكر كرده اند و آن اينكه : اين جمله پاسخى است براى تعجبى كه احيانا آيا گذشته در بعضى از اذهان برمى انگيزد و آن اينكه چگونه ممكن است خداوند سيئات را به حسنات تبديل كند ؟ اين آيه پاسخ مى دهد هنگامى كه انسان به سوى خداوند بزرگ بازگردد اين امر تعجب ندارد .
تفسير سومى براى آيه ذكر شده و آن اينكه : هر كس از گناه توبه كند به سوى خدا و پاداشهاى بى حساب او بازمى گردد .
گرچه اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارد ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد به خصوص اينكه با روايتى كه در تفسير على ابن ابراهيم ذيل آيه مورد بحث نقل شده هماهنگ است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 163
وَ الَّذِينَ لا يَشهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كرَاماً(72) وَ الَّذِينَ إِذَا ذُكرُوا بِئَايَتِ رَبِّهِمْ لَمْ يخِرُّوا عَلَيْهَا صمًّا وَ عُمْيَاناً(73) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَب لَنَا مِنْ أَزْوَجِنَا وَ ذُرِّيَّتِنَا قُرَّةَ أَعْين وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً(74) أُولَئك يجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صبرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيهَا تحِيَّةً وَ سلَماً(75) خَلِدِينَ فِيهَا حَسنَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(76)
ترجمه :
72 - آنها كسانى هستند كه شهادت به باطل نمى دهند ( و در مجالس باطل شركت نمى كنند ) و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند بزرگوارانه از آن مى گذرند .
73 - آنها كسانى هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها گوشزد شود كر و كور روى آن نمى افتند !
74 - آنها كسانى هستند كه مى گويند پروردگارا از همسران و فرزندان ما ، مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را پيشواى پرهيزگاران بنما !
تفسير نمونه ج : 15 ص : 164
75 - آنها هستند كه درجات عالى بهشت در برابر شكيبائى شان به آنان پاداش داده مى شود .
و در آن با تحيت و سلام روبرو مى شوند .
76 - جاودانه در آن خواهند ماند ، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت جالبى !
تفسير : پاداش عباد الرحمان بندگان ويژه خدا
در تعقيب آيات گذشته كه بخشى از ويژگيهاى عباد الرحمن را بازگو كرد آيات مورد بحث بقيه اين اوصاف را شرح مى دهد .
نهمين صفت برجسته آنان احترام و حفظ حقوق ديگران است آنها كسانى هستند كه هرگز شهادت به باطل نمى دهند ( و الذين لا يشهدون الزور ) .
مفسران بزرگ اين آيه را دو گونه تفسير كرده اند : بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم ، شهادت زور را به معنى شهادت به باطل دانسته ، زيرا زور در لغت به معنى تمايل و انحراف است ، و از آنجا كه دروغ و باطل و ظلم از امور انحرافى است ، به آن زور گفته مى شود .
اين تعبير ( شهادت زور ) در كتاب شهادات در فقه ما به همين عنوان مطرح است ، و در روايات متعددى نيز از آن نهى شده ، هر چند در آن روايات ، استدلالى به آيه فوق نديديم .
تفسير ديگر اينكه : منظور از شهود همان حضور است ، يعنى بندگان خاص خداوند در مجالس باطل ، حضور پيدا نمى كنند .
و در بعضى از روايات كه از طرق ائمه اهلبيت (عليهم السلام) رسيده است به مجلس غناء تفسير شده ، همان مجالسى كه در آنها خوانندگى لهوى توأم با نواختن آلات موسيقى يا بدون آن انجام مى گيرد .
بدون شك منظور از اين گونه روايات اين نيست كه مفهوم وسيع زور را محدود به غنا كند بلكه غنا يكى از مصاديق روشن آن است ، و ساير مجالس
تفسير نمونه ج : 15 ص : 165
لهو و لعب و شرب خمر و دروغ و غيبت و امثال آن را نيز در برمى گيرد .
اين احتمال نيز دور به نظر نمى رسد كه هر دو تفسير در معنى آيه جمع باشد و به اين ترتيب عباد الرحمان و بندگان خاص خدا نه شهادت به دروغ مى دهند ، و نه در مجالس لهو و باطل و گناه حضور مى يابند ، چرا كه حضور در اين مجالس علاوه بر امضاى گناه ، مقدمه آلودگى قلب و روح است .
سپس در ذيل آيه به همين صفت برجسته آنان كه داشتن هدف مثبت در زندگى است اشاره كرده مى گويد : آنها هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند ، بزرگوارانه از كنار آن مى گذرند ( و اذا مروا باللغو مروا كراما ) .
در حقيقت آنها نه در مجلس باطل حضور پيدا مى كنند و نه آلوده لغو و بيهودگى مى شوند .
و با توجه به اينكه لغو شامل هر كارى كه هدف عاقلانه اى در آن نباشد مى گردد ، نشان مى دهد كه آنها در زندگى هميشه هدف معقول و مفيد و سازنده اى را تعقيب مى كنند ، و از بيهوده گرايان و بيهوده كاران متنفرند ، و اگر اين گونه كارها در مسير زندگى آنان قرار گيرد ، چنان از كنار آن مى گذرند كه بى اعتنائى آنها خود دليل عدم رضاى باطنيشان به اين اعمال است ، و آنچنان بزرگوارند كه هرگز محيطهاى آلوده در آنان اثر نمى گذارد ، و رنگ نمى پذيرند .
بدون شك بى اعتنائى به اين صحنه ها در صورتى است كه راهى براى مبارزه با فساد و نهى از منكر ، بهتر از آن نداشته باشند ، و گرنه بدون شك آنها مى ايستند و وظيفه خود را تا آخرين مرحله انجام مى دهند .
دهمين توصيف اين گروه از بندگان خاص خدا ، داشتن چشم بينا ، و گوش شنوا به هنگام برخورد با آيات پروردگار است ، مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها ياد آورى شود كر و كور روى آن نمى افتند !
تفسير نمونه ج : 15 ص : 166
( و الذين اذا ذكروا بايات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا ) .
مسلما منظور اشاره به عمل كفار نيست ، چرا كه آنها به آيات الهى اصلا اعتنائى ندارند ، بلكه منظور گروه منافقان يا به ظاهر مسلمانان قشرى است كه چشم و گوش بسته بر آيات خدا مى افتند بى آنكه حقيقت آن را درك كنند ، به عمق آن برسند ، و مقصود و منظور خدا را بدانند و به آن بينديشند و در عمل از آن الهام گيرند .
راه خدا را با چشم و گوش بسته نمى توان پيمود ، قبل از هر چيز گوش شنوا و چشم بينا براى پيمودن اين راه لازم است ، چشمى باطن نگر و ژرف بين و گوشى حساس و نكته شناس .
و اگر درست بينديشيم زيان اين گروه كه چشم و گوش بسته به گمان خود دنبال آيات الهى مى روند كمتر از زبان دشمنانى كه آگاهانه ضربه بر پايه آئين حق مى زنند نيست بلكه گاه به مراتب بيشتر است .
اصولا درك آگاهانه از مذهب سرچشمه اصلى مقاومت و پايدارى و ايستادگى است ، چرا كه چشم و گوش بستگان را به آسانى مى توان فريب داد ، و با تحريف مذهب از مسير اصلى منحرف ساخت ، و آنها را به وادى كفر و بى ايمانى و ضلالت كشاند .
اين گونه افراد آلت دست دشمنان و طعمه خوبى براى شيطانند ، تنها مؤمنان ژرف انديش و بصير و سميع اند كه چون كوه ثابت مى مانند و بازيچه دست اين و آن نمى شوند .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم هنگامى كه از تفسير اين آيه از محضرش سؤال كردند فرمود : مستبصرين ليسوا بشكاك : منظور اين است كه آنها از روى آگاهى گام برمى دارند نه از روى شك و ترديد ! .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 167
يازدهمين ويژگى اين مؤمنان راستين آن است كه توجه خاصى به تربيت فرزند و خانواده خويش دارند و براى خود در برابر آنها مسئوليت فوق العاده اى قائلند آنها پيوسته از درگاه خدا مى خواهند و مى گويند پروردگارا از همسران و فرزندان ما كسانى قرار ده كه مايه روشنى چشم ما گردد ! ( و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين ) .
بديهى است منظور اين نيست كه تنها در گوشه اى بنشينند و دعا كنند ، بلكه دعا دليل شوق و عشق درونيشان بر اين امر است ، و رمز تلاش و كوشش .
مسلما چنين افرادى آنچه در توان دارند در تربيت فرزندان و همسران و آشنائى آنها به اصول و فروع اسلام و راههاى حق و عدالت ، فروگذار نمى كنند و در آنجا كه دستشان نمى رسد دست به دامن لطف پروردگار مى زنند و دعا مى كنند اصولا هر دعاى صحيحى بايد اين گونه باشد ، به مقدار توانائى تلاش كردن و خارج از مرز توانائى دعا نمودن .
قرة عين معادل نور چشم است كه در فارسى مى گوئيم ، كنايه از كسى كه مايه سرور و خوشحالى است اين تعبير در اصل از كلمه قر ( بر وزن حر ) گرفته شده كه به معنى سردى و خنكى است ، و از آنجا كه معروف است ( و بسيارى از مفسران به آن تصريح كرده اند ) اشگ شوق همواره خنك ، و اشكهاى غم و اندوه داغ و سوزان است ، لذا قرة عين به معنى چيزى است كه مايه خنك شدن چشم انسان مى شود ، يعنى اشك شوق از ديدگان او فرو مى ريزد ، و اين كنايه زيبائى است از سرور و شادمانى .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 168
مساله تربيت فرزند و راهنمائى همسر ، و وظيفه پدران و مادران در برابر كودكان خود از مهمترين مسائلى است كه قرآن روى آن تكيه كرده و به خواست خدا شرح آن را ذيل آيه 6 سوره تحريم بيان خواهيم كرد .
و بالاخره دوازدهمين وصف برجسته اين بندگان خالص خدا كه از يك نظر مهمترين اين اوصاف است اينكه آنها هرگز به اين قانع نيستند كه خود راه حق را بسپرند بلكه همتشان آنچنان والا است كه مى خواهند امام و پيشواى جمعيت مؤمنان باشند و ديگران را نيز به اين راه دعوت كنند .
آنها چون زاهدان گوشه گير و منزوى ، تنها گليم خويش را از آب بيرون نمى كشند ، بلكه سعيشان اين است كه بگيرند غريق را ! لذا در پايان آيه مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه مى گويند : پروردگارا ما را امام و پيشواى پرهيزگاران قرار ده ( و اجعلنا للمتقين اماما ) .
باز توجه به اين نكته لازم است كه آنها فقط دعا نمى كنند كه تكيه بر جاى بزرگان به گزاف زنند بلكه اسباب بزرگى و امامت را آنچنان فراهم مى كنند كه صفات شايسته يك پيشواى راستين در آنها جمع باشد ، و اين كارى است بسيار مشكل با شرائطى سخت و سنگين .
حتما فراموش نكرده ايم كه اين آيات صفات همه مؤمنان را بيان نمى كند بلكه اوصاف گروه ممتاز مؤمنان را كه در صف مقدم قرار دارند تحت عنوان عباد الرحمان شرح مى دهد ، آرى آنها بندگان خاص رحمانند ، و همانگونه كه رحمت عام خدا همگان را فرا مى گيرد ، رحمت اين بندگان خدا نيز از جهاتى عام است ، علم و فكر و بيان و قلم و مال و قدرتشان پيوسته در مسير هدايت خلق خدا كار مى كند .
آنها الگوها و اسوه هاى جامعه انسانى هستند .
آنها سرمشقهائى براى پرهيزگاران محسوب مى شوند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 169
آنها به چراغهاى راهنمائى در درياها و صحراها مى مانند كه گم گشتگان را به سوى خود مى خوانند و از فرو غلتيدن در گرداب ، و افتادن در پرتگاهها رهائى مى بخشند .
در روايات متعددى مى خوانيم كه اين آيه درباره على (عليه السلام) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام) وارد شده ، و يا در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه : منظور از اين آيه مائيم .
بدون ترديد ائمه اهلبيت (عليهم السلام) از روشنترين مصداقهاى آيه مى باشند ، اما اين مانع از گسترش مفهوم آيه نخواهد بود كه مؤمنان ديگر نيز هر كدام در شعاعهاى مختلف امام و پيشواى ديگران باشند .
بعضى از مفسران از اين آيه چنين استفاده كرده اند كه تقاضاى رياست معنوى و روحانى و الهى نه تنها مذموم نيست ، بلكه مطلوب و مرغوب نيز مى باشد .
ضمنا بايد توجه داشت كه واژه امام هر چند مفرد است گاه به معنى جمع مى آيد و در آيه مورد بحث چنين است .
بعد از تكميل اين اوصاف دوازده گانه اشاره به اين بندگان خاص خدا با تمام اين ويژگيها كرده و در يك جمع بندى كوتاه پاداش الهى آنان را چنين بيان مى كند : آنها كسانى هستند كه درجات عالى بهشت در برابر صبر و استقامتشان به آنها پاداش داده مى شود ( اولئك يجزون الغرفة بما صبروا ) .
غرفة از ماده غرف ( بر وزن حرف ) به معنى برداشتن چيزى و تناول آن است ، و غرفه به چيزى مى گويند كه برمى دارند و تناول مى كنند ( مانند
تفسير نمونه ج : 15 ص : 170
آبى كه انسان از چشمه براى نوشيدن برمى گيرد ) سپس به قسمتهاى فوقانى ساختمان و طبقات بالاى منازل اطلاق شده است ، و در اينجا كنايه از برترين منزلگاههاى بهشت است .
و از آنجا كه عباد الرحمن با داشتن اين اوصاف در صف اول مؤمنان قرار دارند درجه بهشتى آنان نيز بايد برترين درجات باشد .
قابل توجه اينكه مى گويد : اين مقام عالى به خاطر اين به آنها داده مى شود كه در راه خدا صبر و استقامت به خرج دادند ، ممكن است چنين تصور شود كه اين وصف ديگرى از اوصاف آنان است ، ولى در حقيقت اين وصف تازه اى نيست بلكه ضامن اجراى تمام اوصاف گذشته است ، مگر بندگى پروردگار ، مبارزه با طغيان شهوات ، ترك شهادت زور ، قبول تواضع و فروتنى ، و غير اين صفات بدون صبر و استقامت ، امكان پذير است ؟ اين بيان انسان را به ياد حديث معروف امير مؤمنان على (عليه السلام) مى اندازد كه مى فرمايد : و الصبر من الايمان كالرأس من الجسد : صبر و استقامت نسبت به ايمان همچون سر است نسبت به تن كه بقاى تن با بقاى سر است چرا كه مقام فرماندهى تمام اعضاء در مغز انسان قرار دارد .
بنابر اين صبر در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه شكيبائى و استقامت در برابر مشكلات راه اطاعت پروردگار و جهاد و مبارزه با هوسهاى سركش و ايستادگى در مقابل عوامل گناه همه در آن جمع است و اگر در بعضى از اخبار تنها به فقر و محروميت مالى تفسير شده مسلما از قبيل بيان مصداق است .
سپس اضافه مى كند : در آن غرفه هاى بهشتى با تحيت و سلام روبرو مى شوند ( و يلقون فيها تحية و سلاما ) .
بهشتيان به يكديگر تحيت و سلام مى گويند و فرشتگان به آنها ، و از همه بالاتر خداوند به آنها سلام و تحيت مى گويد ، چنانكه در آيه 58 سوره يس
تفسير نمونه ج : 15 ص : 171
مى خوانيم : سلام قولا من رب رحيم : براى آنها سلامى است از سوى پروردگار رحيم و در آيه 23 و 24 سوره يونس مى خوانيم : و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم : فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند و به آنها مى گويند سلام بر شما .
در اينكه آيا تحيت و سلام در اينجا دو معنى دارد يا يك معنى ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى با توجه به اينكه تحيت در اصل به معنى دعا براى زندگى و حيات ديگرى است ، و سلام از ماده سلامت است ، و به معنى دعا براى كسى است ، بنابر اين چنين نتيجه مى گيريم كه واژه اول به عنوان درخواست حيات است و واژه دوم براى توأم بودن اين حيات با سلامت است ، هر چند گاهى ممكن است اين دو كلمه به يك معنى بيايد .
البته تحيت در عرف معنى وسيعترى پيدا كرده و آن هر گونه سخنى است كه در آغاز ورود به كسى مى گويند و مايه خوشحالى و احترام و اظهار محبت نسبت به او مى باشد .
سپس براى تاكيد بيشتر مى فرمايد : جاودانه در آن خواهند ماند ، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت زيبائى ؟ ( خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 172
قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكمْ رَبى لَوْ لا دُعَاؤُكمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسوْف يَكونُ لِزَامَا(77)
ترجمه :
77 - بگو پروردگار من براى شما ارجى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد ، شما ( آيات خدا و پيامبران را ) تكذيب كرديد و دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد .

تفسير : اگر دعاى شما نبود ارزشى نداشتيد !
اين آيه كه آخرين آيه سوره فرقان است در حقيقت نتيجه اى است براى تمام سوره ، و هم براى بحثهائى كه در زمينه اوصاف عباد الرحمن در آيات گذشته آمده است ، روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى گويد : بگو پروردگار من براى شما ارج و وزنى نيست اگر دعاى شما نباشد ( قل ما يعبؤ بكم ربى لو لا دعاؤكم ) .
يعبؤ از ماده عبا ( بر وزن عبد ) به معنى سنگينى است ، بنابر اين جمله لا يعبا يعنى وزنى قائل نيست ، و به تعبير ديگر اعتنائى نمى كند .
گرچه درباره معنى دعا در اينجا احتمالات زيادى داده شده ولى ريشه همه تقريبا به يك اصل بازمى گردد .
بعضى گفته اند دعا به همان معنى دعا كردن معروف است .
بعضى ديگر آنرا به معنى ايمان ، و بعضى به معنى عبادت و توحيد ، و بعضى به معنى شكر ، و بعضى به معنى خواندن خدا در سختيها و شدائد ، تفسير كرده اند اما ريشه همه اينها همان ايمان و توجه به پروردگار است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 173
بنابر اين مفهوم آيه چنين مى شود : آنچه به شما وزن و ارزش و قيمت در پيشگاه خدا مى دهد همان ايمان و توجه به پروردگار و بندگى او است .
سپس مى افزايد : شما تكذيب آيات پروردگار و پيامبران خدا كرديد ، و اين تكذيب دامان شما را خواهد گرفت ، و از شما جدا نخواهد شد ( فقد كذبتم فسوف يكون لزاما ) .
ممكن است چنين تصور شود كه ميان آغاز و پايان آيه تضادى وجود دارد و يا حداقل ارتباط و انسجام لازم ديده نمى شود ، ولى با كمى دقت روشن مى شود كه منظور اصلى اين است شما در گذشته آيات خدا و پيامبران او را تكذيب كرديد اگر به سوى خدا نيائيد و راه ايمان و بندگى او را پيش نگيريد هيچ ارزش و مقامى نزد او نخواهيد داشت ، و كيفرهاى تكذيبتان قطعا دامانتان را خواهد گرفت .
از جمله شواهد روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند حديثى است كه امام
تفسير نمونه ج : 15 ص : 174
باقر (عليه السلام) نقل شده : از آن حضرت سؤال كردند : كثرة القرائة افضل او كثرة الدعاء ؟ : آيا بسيار تلاوت قرآن كردن افضل است يا بسيار دعا نمودن ؟ امام در پاسخ فرمود : كثرة الدعا افضل و قرء هذه الاية : بسيار دعا كردن افضل است و سپس آيه فوق را تلاوت فرمود .

نكته : دعا راه خودسازى و خداشناسى
مى دانيم در آيات قرآن و روايات اسلامى اهميت زيادى به مساله دعا داده شده كه نمونه آن آيه فوق بوده ولى ممكن است قبول اين امر براى بعضى در ابتدا سنگين باشد كه دعا كردن كار بسيار آسانى است و از همه كس ساخته است ، و يا قدم را از اين فراتر نهند و بگويند دعا كار افراد بيچاره است ! اين كه اهميتى ندارد ! .
ولى اشتباه از اينجا ناشى مى شود كه دعا را خالى و برهنه از شرائطش مى نگرند در حالى كه اگر شرائط خاص دعا در نظر گرفته شود اين حقيقت به وضوح ثابت مى شود كه دعا وسيله مؤثرى است براى خودسازى و پيوند نزديكى است ميان انسان و خدا .
نخستين شرط دعا شناخت كسى است كه انسان او را مى خواند .
شرط ديگر شستشوى قلب و دل ، و آماده ساختن روح براى تقاضاى از او است ، چرا كه انسان هنگامى كه به سراغ كسى مى رود بايد آمادگى لقاى او را
تفسير نمونه ج : 15 ص : 175
داشته باشد .
شرط سوم دعا جلب رضا و خشنودى كسى است كه انسان از او تقاضائى دارد چرا كه بدون آن احتمال تاثير بسيار ناچيز است .
و بالاخره چهارمين شرط استجابت دعا آن است كه انسان تمام قدرت و نيرو و توان خويش را به كار گيرد و حداكثر تلاش و كوشش را انجام دهد ، و نسبت به ماوراى آن دست به دعا بردارد و قلب را متوجه خالق كند .
زيرا در روايات اسلامى صريحا آمده است كارى را كه انسان خود مى تواند انجام دهد اگر كوتاهى كند و به دعا متوسل شود دعايش مستجاب نيست ! به اين ترتيب دعا وسيله اى است براى شناخت پروردگار و صفات جمال و جلال او ، و هم وسيله اى است براى توبه از گناه و پاك سازى روح ، و هم عاملى است براى انجام نيكى ها ، و هم سببى است براى جهاد و تلاش و كوشش بيشتر تا آخرين حد توان .
به همين دليل تعبيرات مهمى درباره دعا ديده مى شود كه جز با آنچه گفتيم مفهوم نيست ، مثلا : در روايتى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم الدعاء سلاح المؤمن ، و عمود الدين ، و نور السموات و الارض : دعا اسلحه مؤمن ، و ستون دين و نور آسمانها و زمين است .
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : الدعاء مفاتيح النجاح ، و مقاليد الفلاح ، و خير الدعاء ما صدر عن صدر نقى و قلب تقى : دعا كليد پيروزى و مفتاح رستگارى است و بهترين دعا دعائى است كه از سينه پاك و قلب پرهيزگار برخيزد .
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم الدعاء انفذ من السنان دعا نافذتر از نوك نيزه است ! .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 176
گذشته از همه اينها اصولا در زندگى انسان حوادثى رخ مى دهد كه از نظر اسباب ظاهرى او را در ياس فرو مى برد ، دعا مى تواند دريچه اى باشد به سوى اميد پيروزى ، و وسيله مؤثرى براى مبارزه با ياس و نوميدى .
به همين دليل دعا به هنگام حوادث سخت و طاقت فرسا به انسان قدرت و نيرو و اميدوارى و آرامش مى بخشد ، و از نظر روانى اثر غير قابل انكارى دارد .
در زمينه مساله دعا ، و فلسفه ، و شرائط ، و نتائج آن ، به طور مشروح در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 186 سوره بقره بحث كرده ايم ، براى توضيح بيشتر به آنجا مراجعه فرمائيد .
پروردگارا ! ما را از بندگان خاصت قرار ده و توفيق كسب ويژگيهاى صفات عباد الرحمن را به ما مرحمت كن .
خداوندا ! درهاى دعا را به روى ما بگشا و آن را سبب ارزش وجود ما در پيشگاهت قرار ده .
خدايا ! توفيق دعاهائى كه مطلوب درگاه تو است به ما مرحمت فرما و از اجابت آن ما را محروم مكن انك على كل شىء قدير ، و بالاجابة جدير .
پايان سوره فرقان 15 / 12 / 1361 شمسى 20 جمادى الاولى 1403 قمرى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 177
( 26 ) سوره شعراء تمامى آيات اين سوره ( بجز چهار آيه آخر آن ) در مكه نازل شده ، و عدد آيات آن 227 آيه است

تفسير نمونه ج : 15 ص : 178
تفسير نمونه ج : 15 ص : 179
محتواى سوره شعراء
معروف در ميان مفسران اين است كه تمام آيات 227 گانه اين سوره جز چهار آيه آخر آن ، در مكه نازل شده است .
لحن آيات اين سوره نيز با ديگر سوره هاى مكى كاملا هماهنگ است ، و مى دانيم در سوره هاى مكى كه در آغاز دعوت اسلام نازل گرديد بيشتر روى اصول اعتقادى ، توحيد و معاد و دعوت پيامبران خدا و اهميت قرآن تكيه مى شد ، و تقريبا تمام بحثهاى سوره شعراء پيرامون همين مسائل دور مى زند .
در حقيقت مى توان محتواى اين سوره را در چند بخش خلاصه كرد : بخش اول طليعه سوره است كه از حروف مقطعه ، و سپس عظمت مقام قرآن و تسلى خاطر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر پافشارى و خيره سرى مشركان و اشاره اى به بعضى از نشانه هاى توحيد و صفات خدا سخن مى گويد .
بخش دوم فرازهائى از سرگذشت هفت پيامبر بزرگ و مبارزات آنها را با قومشان ، و لجاجتها و خيره سريهاى آنان را در برابر اين پيامبران بازگو مى كند ، كه بعضى مانند داستان موسى و فرعون مشروحتر ، و بعضى ديگر مانند سرگذشت ابراهيم و نوح و هود و صالح و لوط و شعيب كوتاهتر است .
مخصوصا در اين بخش ، اشاره به منطق ضعيف و تعصب آميز مشركان در هر عصر
تفسير نمونه ج : 15 ص : 180
و زمان در برابر پيامبران الهى شده است كه شباهت زيادى با منطق مشركان عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشته و اين مايه تسلى خاطر براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان اندك نخستين بود كه بدانند تاريخ از اين گونه افراد و منطقها بسيار به خاطر دارد و ضعف و فتورى به خود راه ندهند .
و نيز مخصوصا روى عذاب دردناك اين اقوام و بلاهاى وحشتناكى كه بر آنها فرود آمد تكيه شده است كه خود تهديد مؤثرى براى مخالفان پيامبر اسلام در آن شرائط است .
بخش سوم كه در حقيقت جنبه نتيجه گيرى از بخشهاى گذشته دارد پيرامون پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و عظمت قرآن و تكذيب مشركان و دستوراتى به آن حضرت در زمينه روش دعوت ، و چگونگى برخورد با مؤمنان سخن مى گويد ، و سوره را با بشارت به مؤمنان صالح و تهديد شديد ستمگران پايان مى دهد .
ضمنا نام اين سوره از چند آيه آخر كه پيرامون شعراى بى هدف سخن مى گويد گرفته شده است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه اين سوره از نظر تعداد آيات بعد از سوره بقره بر همه سوره هاى قرآن فزونى دارد ، هر چند از نظر تعداد كلمات چنين نيست ، بلكه از بسيارى از آنان كوتاهتر است .

فضيلت سوره شعراء
در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اهميت تلاوت اين سوره چنين مى خوانيم : من قرء سورة شعراء كان له من الاجر عشر حسنات ، بعدد كل من صدق بنوح و كذب به و هود و شعيب و صالح و ابراهيم ، و بعدد كل من كذب بعيسى و صدق بمحمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) : كسى كه سوره شعرا را بخواند به عدد هر كسى كه نوح را تصديق و يا
تفسير نمونه ج : 15 ص : 181
تكذيب كرده است ده حسنه براى او خواهد بود ، و همچنين هود ، شعيب ، و صالح ابراهيم ، و به عدد تمام كسانى كه تكذيب عيسى و تصديق محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده اند .
ناگفته روشن است كه اين همه اجر و پاداش تنها براى تلاوت منهاى انديشه و عمل نيست ، بلكه قرائن متعددى در روايات فضائل سوره ها است كه نشان مى دهد منظور تلاوتى است كه مقدمه تفكر و سپس اراده و عمل باشد و در گذشته به آن اشاره كرده ايم .
اتفاقا تعبيرى كه در حديث فوق آمده نيز مؤيد همين مطلب است ، زيرا استحقاق حسنات به تعداد تصديق كنندگان و تكذيب كنندگان انبياء بخاطر قرار گرفتن در خط تصديق كنندگان و بيگانگى با خط تكذيب كنندگان است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 182
سورة الشعراء
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طسم(1) تِلْك ءَايَت الْكِتَبِ الْمُبِينِ(2) لَعَلَّك بَخِعٌ نَّفْسك أَلا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ(3) إِن نَّشأْ نُنزِّلْ عَلَيهِم مِّنَ السمَاءِ ءَايَةً فَظلَّت أَعْنَقُهُمْ لهََا خَضِعِينَ(4) وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْر مِّنَ الرَّحْمَنِ محْدَث إِلا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ(5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسيَأْتِيهِمْ أَنبَؤُا مَا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(6)

تفسير نمونه ج : 15 ص : 183
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - طسم
2 - اين آيات كتاب مبين است .
3 - گوئى مى خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست دهى بخاطر اينكه آنها ايمان نمى آورند .
4 - اگر ما اراده كنيم از آسمان بر آنها آيه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد !
5 - و هر ذكر تازه اى از سوى خداوند رحمان براى آنها بيايد از آن اعراض مى كنند .
6 - آنها تكذيب كردند ، اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مى گرفتند به آنان مى رسد ( و از مجازاتش با خبر خواهند شد ) .

تفسير : آنها از هر تازه اى وحشت دارند !
باز در آغاز اين سوره با نمونه ديگرى از حروف مقطعه قرآن روبرو مى شويم ( طسم ) .
در تفسير اين حروف مقطعه و نظائر آن در آغاز سوره هاى بقره و آل عمران و اعراف بحثهاى مشروح و جداگانه اى داشته ايم كه نيازى به تكرار آن نمى بينيم .
آنچه بايد در اينجا اضافه كنيم اين است كه روايات متعددى از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا بعضى از صحابه در تفسير طسم نقل شده كه همه نشان مى دهد اين حروف علامتهاى اختصارى از نامهاى خدا ، يا نامهاى قرآن ، و يا مكانهاى مقدس و يا بعضى از درختان بهشتى و مانند آن است .
اين روايات تفسيرى را كه در آغاز سوره اعراف جلد ششم در اين زمينه نقل كرديم تاييد مى كند ، و در عين حال با آنچه در آغاز سوره بقره آورديم كه
تفسير نمونه ج : 15 ص : 184
منظور بيان اعجاز و عظمت قرآن است كه اين كلام بزرگ از حروف ساده و كوچكى تركيب شده است منافاتى ندارد .
آيه بعد عظمت قرآن را اين چنين بيان مى كند : اينها آيات كتاب مبين است ( تلك آيات الكتاب المبين ) .
البته تلك از نظر ادبيات عرب اشاره به دور است ، و به معنى آن يا آنها مى باشد ، و همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم در كلام عرب و گاه در زبان فارسى براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره دور استفاده مى شود ، يعنى موضوع به قدرى مهم و بلند مرتبه است كه گوئى از دسترس ما بيرون و در اوج آسمانها قرار داد .
قابل توجه اينكه اين آيه به همين صورت بى كم و كاست در آغاز سوره يوسف و قصص نيز آمده است ، و در همه اين موارد بعد از حروف مقطعه واقع شده ، كه نشان دهنده ارتباط اين حروف با عظمت قرآن است .
توصيف قرآن به مبين كه در اصل از ماده بيان است اشاره به آشكار بودن عظمت و اعجاز آن مى باشد كه هر چه انسان در محتواى آن بيشتر دقت كند به معجزه بودنش آشناتر مى شود .
از اين گذشته قرآن بيان كننده حق از باطل و آشكار كننده راه سعادت و پيروزى و نجات از گمراهى است .
سپس به دلدارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرداخته ، مى گويد : گوئى مى خواهى جان خود را به خاطر اينكه آنها ايمان نمى آورند از شدت اندوه بر باد دهى ! ( لعلك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤمنين ) .
باخع از ماده بخع ( بر وزن بخش ) به معنى هلاك كردن خويشتن
تفسير نمونه ج : 15 ص : 185
از شدت غم و اندوه است .
اين تعبير نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نسبت به مردم دلسوز و در انجام رسالت خويش اصرار و پافشارى داشت ، و از اينكه مى ديد تشنه كامانى در كنار چشمه آب زلال قرآن و اسلام نشسته اند و باز از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بود .
ناراحت بود كه چرا انسان عاقل با داشتن اينهمه چراغ روشن باز از بيراهه مى رود ؟ و در پرتگاه فرو مى غلطد و نابود مى شود ؟ آرى همه پيامبران الهى اين چنين دلسوز بودند مخصوصا پيامبر اسلام كه اين تعبير كرارا در قرآن در مورد او آمده است .
بعضى از مفسران چنين مى گويند كه سبب نزول آيه فوق اين بود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مرتبا اهل مكه را به توحيد دعوت مى كرد ، اما آنها ايمان نمى آوردند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنقدر ناراحت شده بود كه آثار آن در چهره اش آشكار بود ، آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را دلدارى داد .
آيه بعد براى اثبات اين حقيقت كه خداوند بر هر چيز قادر است حتى مى تواند همه آنها را به اجبار وادار به ايمان كند چنين مى گويد : اگر ما بخواهيم از آسمان آيه اى بر آنها نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد ( ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين ) .
اشاره به اينكه ما اين قدرت را داريم كه معجزه خيره كننده ، يا عذاب شديد و وحشتناكى بر آنها فرو بفرستيم كه همگى بى اختيار سر تعظيم در برابر آن فرود آورند و تسليم شوند ، ولى اين ايمان اجبارى ارزشى ندارد ، مهم آنست كه آنها از روى اراده و تصميم و درك و انديشه در برابر حق خاضع گردند .
ناگفته پيدا است كه منظور از خضوع كردن گردنها ، خضوع كردن صاحبان
تفسير نمونه ج : 15 ص : 186
آنها است ، منتها گردن در فارسى ، و رقبه و عنق در عربى به خاطر اينكه عضو مهم بدن انسان است به صورت كنايه از خود انسان ذكر مى شود ، فى المثل افراد ياغى را گردنكش و افراد زورگو را گردن كلفت ، و افراد ناتوان را گردن شكسته مى گويند ! البته در تفسير اعناق در اينجا احتمالات ديگرى نيز داده اند : از جمله اينكه اعناق به معنى رؤسا ، يا به معنى گروهى از مردم مى باشد كه همه اين احتمالات ضعيف است .
سپس به موضع گيرى مشركان و كافران در برابر قرآن اشاره كرده ، مى فرمايد : هر ذكر تازه اى از سوى خداوند رحمان براى آنها بيايد از آن اعراض مى كنند ( و ما ياتيهم من ذكر من الرحمان محدث الا كانوا عنه معرضين ) .
تعبير به ذكر اشاره به اين واقعيت است كه قرآن بيدار كننده و آگاه كننده است ، در تمام آيات و سوره هايش ، اما اين گروه از بيدارى و آگاهى فرار مى كنند ! .
و تعبير به الرحمان اشاره به اين است كه نزول اين آيات از سوى پروردگار از رحمت عامه او سرچشمه مى گيرد كه همه انسانها را بدون استثناء به سعادت و كمال دعوت مى كند .
و نيز ممكن است براى تحريك حس شكرگزارى مردم باشد كه اين سخنان از سوى خداوندى است كه نعمتهايش سر تا پاى شما را فرا گرفته ، چگونه در برابر ولى نعمت خود اين چنين اعراض مى كنيد ، و اگر او در مجازات شما عجله نمى كند آنهم از رحمت او است .
تعبير به محدث ( تازه و جديد ) اشاره به اين است كه آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى گردد ، و هر كدام محتواى تازه اى دارد ، اما چه سود كه