بعدى 
تفسير نمونه ج : 15 ص : 113
اگر خداوند شب را براى شما جاويدان تا روز قيامت قرار مى داد كدام معبود غير الله بود كه شعاعى از نور براى شما بياورد آيا نمى شنويد ( قصص - 71 ) .
و بلافاصله مى افزايد : قل ا رأيتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيامة من اله غير الله ياتيكم بليل تسكنون فيه ا فلا تبصرون : بگو هر گاه خداوند روز را جاويدان تا روز قيامت قرار مى داد كدام معبود غير الله بود كه براى شما شبى آورد كه در آن آرام بگيريد ، آيا نمى بينيد ؟ ( قصص - 72 ) .
و به دنبال اين سخن نتيجه گيرى مى كند كه اين از رحمت خدا است كه براى شما شب و روز قرار داد كه هم در آن بياراميد و بياسائيد و هم از فضل او براى تحصيل معاش استفاده كنيد شايد شكرگزارى نمائيد و من رحمته جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ( قصص - 73 ) .
و به همين دليل قرآن يكى از نعمتهاى بهشتى را ظل ممدود ( سايه گسترده ) مى شمرد كه نه نور خيره كننده و خستگى آور است و نه تاريكى وحشت آفرين .
بعد از ذكر نعمت سايه ها ، به شرح دو نعمت ديگر كه كاملا متناسب با آن است پرداخته و گوشه ديگرى از اسرار نظام هستى را كه بيانگر وجود خدا است روشن مى سازد ، مى فرمايد او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد ( و هو الذى جعل لكم الليل لباسا ) .
چه تعبير زيبا و جالبى ، شب را لباس قرار داد ... اين پرده ظلمانى نه تنها انسانها كه تمام موجودات روى زمين را در خود مستور مى سازد و آنها را همچون لباس ، محفوظ مى دارد و همچون پوششى كه انسان به هنگام خواب براى ايجاد تاريكى و استراحت از آن استفاده مى كند ، او را در برمى گيرد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 114
بعد اشاره به نعمت خواب مى كند : او خواب را براى شما مايه راحت قرار داد ( و النوم سباتا ) .
سبات در لغت از ماده سبت ( بر وزن وقت ) به معنى قطع نمودن است ، سپس به معنى تعطيل كردن كار به منظور استراحت آمده ، و اينكه روز شنبه را در لغت عرب يوم السبت مى نامند به خاطر آنست كه نامگذارى آن از برنامه يهود گرفته شده چرا كه روز شنبه ، روز تعطيلى آنها بود .
در حقيقت اين تعبير اشاره اى به تعطيل تمام فعاليتهاى جسمانى به هنگام خواب است ، زيرا مى دانيم در موقع خواب ، قسمت مهمى از كارهاى بدن به كلى تعطيل مى شوند ، و قسمت ديگر همچون كار قلب و دستگاه تنفس ، برنامه عادى خود را بسيار كم كرده و به صورت آرامتر ادامه مى دهند تا رفع خستگى و تجديد قوا شود .
خواب به موقع و به اندازه ، تجديد كننده تمام نيروهاى بدن است و نشاط آفرين و مايه قدرت ، و بهترين وسيله براى آرامش اعصاب است ، به عكس ، قطع خواب مخصوصا براى يك مدت طولانى ، بسيار زيانبار و حتى مرگ آفرين است و به همين دليل يكى از مهمترين شكنجه ها براى شكنجه گران قطع برنامه خواب است كه مقاومت انسان را به سرعت در هم مى شكند .
در پايان آيه به نعمت روز اشاره كرده ، مى فرمايد : و خداوند روز را مايه حركت و حيات قرار داد ( و جعل النهار نشورا ) .
واژه نشور در اصل از نشر به معنى گستردن ، در مقابل پيچيدن است اين تعبير ممكن است اشاره به گسترش روح به هنگام بيدارى در سراسر بدن باشد كه بى شباهت به زنده شدن بعد از مرگ نيست ، و يا اشاره به گسترش انسانها در صحنه اجتماع و حركت براى كارهاى مختلف زندگى در روى زمين .
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه همه روز صبحگاهان
تفسير نمونه ج : 15 ص : 115
اين جمله را مى فرمايد : الحمد لله الذى احيانا بعد ما اماتنا و اليه النشور : ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را بعد از مرگ زنده كرد و حيات نوين بخشيد ، و سرانجام به سوى او محشور خواهيم شد .
و براستى روشنائى روز از نظر روح و جسم انسان ، حركت آفرين است همانگونه كه تاريكى ، خواب آور و آرامبخش است .
در جهان طبيعت نيز به هنگام درخشش اولين اشعه خورشيد جنب و جوش عظيمى همه موجودات زنده را فرا مى گيرد ، رستاخيزى در ميان آنها بر پا مى شود و هر يك به دنبال برنامه خويش به حركت در مى آيند ، و حتى گياهان نيز در برابر نور به سرعت تنفس و تغذيه و رشد و نمو مى كنند ، در حالى كه با غروب آفتاب گوئى شيپور خاموشى در سراسر جهان طبيعت زده مى شود ، پرندگان به لانه ها بازمى گردند و موجودات زنده به استراحت و خواب مى پردازند ، حتى گياهان در نوعى خواب فرو مى روند .
بعد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبت بسيار مهم ديگرى پرداخته مى فرمايد : او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد ، و از آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم ( و هو الذى ارسل الرياح بشرى بين يدى رحمته و انزلنا من السماء ماء طهورا ) .
نقش بادها به عنوان پيش قراولان نزول رحمت الهى بر كسى پوشيده نيست چرا كه اگر آنها نبودند هرگز قطره بارانى بر سرزمين خشكى نمى باريد ، درست است كه تابش آفتاب ، آب درياها را تبخير كرده به بالا مى فرستد و تراكم اين بخارها در قشر سرد بالاى هوا تشكيل ابرهاى باران زا مى دهد ، ولى اگر بادها اين ابرهاى پر بار را از بالاى اقيانوسها به سوى زمينها خشك نرانند ، بار ديگر ابرها
تفسير نمونه ج : 15 ص : 116
تبديل به باران مى گردد و در همان دريا فرو مى ريزد .
خلاصه وجود اين مبشران رحمت كه به طور دائم در سرتاسر زمين در حركتند سبب آبيارى خشكيهاى روى زمين و نزول باران حياتبخش و تشكيل رودها و چشمه ها و چاههاى پر آب و پرورش انواع گياهان مى گردد .
هميشه قسمتى از اين بادها كه در پيشاپيش توده هاى ابر در حركتند و آميخته با رطوبت ملايمى هستند ، نسيم دل انگيزى ايجاد مى كنند كه از درون آن بوى باران به مشام مى رسد ، اينان همچون بشارت دهنده اى هستند كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهند .
تعبير به رياح ( بادها ) به صورت جمع شايد اشاره به انواع مختلف آنها باشد كه بعضى شمالى ، بعضى جنوبى ، بعضى از شرق به غرب ، و بعضى از غرب به شرق مىوزد ، و طبعا سبب گسترش ابرها در كل مناطق روى زمين مى شود .
قابل توجه اينكه در اينجا ماء ( آب ) توصيف به طهور شده است كه صيغه مبالغه از طهارت و پاكيزگى است ، و به خاطر همين معنى مفهوم آن پاك بودن و پاك كردن است ، يعنى آب هم ذاتا پاك است و هم اشياء آلوده را پاك مى كند اما غير از آب ، بسيارى از اشياء پاكند ، ولى هرگز نمى توانند آلوده اى را پاك كنند .
و به هر حال آب علاوه بر خاصيت حياتبخشى ، خاصيت فوق العاده مهم پاك كننده را دارد ، اگر آب نبود در يك روز سر تا سر جسم و جان و زندگى ما كثيف و آلوده مى شد ، گرچه آب معمولا ميكرب كش نيست ولى به خاطر خاصيت حلال بودن فوق العاده اش انواع ميكربها را مى تواند در خود حل كند و بشويد و از بين ببرد ، و از اين نظر كمك بسيار مؤثرى به سلامت انسان و مبارزه با انواع بيماريها
تفسير نمونه ج : 15 ص : 117
مى كند .
بعلاوه مى دانيم پاكيزه كردن روح از آلودگيها به وسيله غسل و وضو نيز با آب انجام مى گيرد پس اين مايع حياتبخش هم پاك كننده روح است و هم جسم .
اما اين خاصيت پاك كننده بودن با تمام اهميتى كه دارد در درجه دوم قرار داده شده ، لذا در آيه بعد اضافه مى كند هدف ما از نزول باران اين است كه سرزمين مرده را به وسيله آن زنده كنيم ( لنحيى به بلدة ميتا ) .
و نيز اين آب حياتبخش را براى نوشيدن در اختيار مخلوقانى كه آفريده ايم : چهارپايان و انسانهاى بسيار ، بگذاريم ( و نسقيه مما خلقنا انعاما و اناسى كثيرا ) .
در اينجا چند نكته قابل توجه است :
1 - در اين آيه سخن از چهارپايان و انسانهاى بسيار به ميان آمده ، هر چند تمام حيوانات و انسانها از آب باران استفاده مى كنند .
اين به خاطر آن است كه اشاره به بيابانگردان و چادرنشينانى كند كه مطلقا آبى در اختيار ندارند و به طور مستقيم از آب باران استفاده مى كنند ، اين نعمت بزرگ براى آنها محسوستر است ، هنگامى كه قطعه ابرى در آسمان ظاهر مى شود ، رگبارى مى زند و گودالها پر از آب زلال باران مى شود حيواناتشان سيراب و خودشان نيز از آن مى نوشند ، جنبش حيات و زندگى را در وجود خود و چهارپايانشان به خوبى احساس مى كنند .
2 - جمله نسقيه از ماده اسقاء است ، و تفاوت آن با سقى ، چنانكه
تفسير نمونه ج : 15 ص : 118
راغب در مفردات و بعضى ديگر از مفسران گفته اند ، اين است كه اسقاء به معنى آماده ساختن آب و در اختيار گذاردن است كه هر موقع انسان اراده كند از آن بنوشد ، در حالى كه ماده سقى به معنى آن است كه ظرف آب را به دست كسى بدهند ، تا بنوشد و به تعبير ديگر اسقاء معنى وسيعتر و گسترده ترى دارد .
3 - در اين آيه ، نخست سخن از زمينهاى مرده به ميان آمده ، بعد چهارپايان و بعد انسانها ، اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه تا زمينها بوسيله باران زنده نشوند چهارپايان غذائى نخواهند داشت ، و تا چهارپايان جان نگيرند انسان نمى تواند از آنها تغذيه كند .
4 - مطرح كردن مساله حيات بخشى آب بعد از مساله پاكسازى ممكن است اشاره به ارتباط نزديك اين دو با هم باشد ( درباره اثرات حياتبخش آب به طور مشروح در جلد 13 ذيل آيه 30 سوره انبياء بحث كرده ايم ) .
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به قرآن كرده ، مى گويد : ما اين آيات را به صورتهاى گوناگون و مؤثر در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند و از آن به قدرت پروردگار پى برند ، اما بسيارى از مردم جز انكار و كفر كارى در برابر آن نشان ندادند ( و لقد صرفناه بينهم ليذكروا فابى اكثر الناس الا كفورا ) .
گرچه بسيارى از مفسران ، مانند مرحوم طبرسى و شيخ طوسى در تبيان و علامه طباطبائى در الميزان و بعضى ديگر ، ضمير در جمله صرفناه را به باران بازگردانده اند كه مفهومش چنين مى شود ما قطرات باران را در جهات مختلف روى زمين و مناطق گوناگون مى فرستيم و آن را در ميان انسانها تقسيم مى كنيم تا متذكر اين نعمت بزرگ خدا بشوند ، ولى حق اين است كه اين ضمير به قرآن و آيات آن باز مى گردد چرا كه اين تعبير ( به صورت فعل ماضى و مضارع ) در ده
تفسير نمونه ج : 15 ص : 119
مورد از قرآن مجيد آمده كه در 9 مورد صريحا به آيات قرآن و بيانات آن باز مى گردد ، و در موارد متعددى جمله ليذكروا يا مانند آن ، پشت سر آن قرار گرفته ، بنا بر اين بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در اين يك مورد ، اين تعبير ، مفهوم ديگرى داشته باشد .
اصولا ماده تصريف كه به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن است تناسب چندانى با نزول آب باران ندارد ، در حالى كه با آيات قرآن كه در لباسهاى مختلف ، گاه به صورت وعد و گاهى به صورت وعيد ، گاه به صورت امر و گاهى به صورت نهى و گاه به صورت سرگذشت پيشينيان مى آيد مناسبتر است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 120
وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فى كلِّ قَرْيَة نَّذِيراً(51) فَلا تُطِع الْكفِرِينَ وَ جَهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كبِيراً(52) * وَ هُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَ هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنهُمَا بَرْزَخاً وَ حِجْراً محْجُوراً(53) وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشراً فَجَعَلَهُ نَسباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّك قَدِيراً(54) وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُهُمْ وَ لا يَضرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظهِيراً(55)
ترجمه :
51 - و اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى پيامبرى مى فرستاديم .
52 - بنابر اين از كافران اطاعت مكن و به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى بنما .
53 - و او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين و ديگرى شور و تلخ و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند ( گوئى هر يك به ديگرى مى گويد ) دور باش و نزديك نيا !
54 - او كسى است كه از آب انسانى را آفريد او را نسب و سبب قرار داد ( و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد ) و پروردگار تو همواره قادر است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 121
55 - آنها غير از خدا چيزهائى را مى پرستند كه نه به آنها سودى مى رساند و نه زيانى ، و كافران در برابر پروردگارشان ( در طريق كفر ) كمك كار يكديگرند .

تفسير : دو درياى آب شيرين و شور در كنار هم
نخستين آيه مورد بحث ، اشاره به عظمت مقام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، مى فرمايد : اگر ما مى خواستيم در هر شهر و ديارى ، پيامبرى مى فرستاديم ( اما چنين نكرديم و مسئوليت هدايت جهانيان را بر دوش تو افكنديم ) ( و لو شئنا لبعثنا فى كل قرية نذيرا ) .
در واقع همانگونه كه خداوند - طبق آيات گذشته - قدرت دارد دانه هاى باران حياتبخش را به تمام سرزمينهاى مرده بفرستد ، اين توانائى را نيز دارد كه وحى و نبوت را در هر شهر و ديارى بر قلب پيامبرى نازل كند ، و براى هر امتى انذار كننده و بيم دهنده اى بفرستد ، اما خداوند آنچه را شايسته تر است براى بندگان برمى گزيند ، زيرا تمركز نبوت در وجود يك فرد باعث وحدت و انسجام انسانها و جلوگيرى از هرگونه تفرقه و پراكندگى مى شود .
اين احتمال نيز وجود دارد كه بعضى از مشركان در كنار بهانه هاى ديگر اين بهانه را نيز داشتند و مى گفتند آيا بهتر نبود خدا در هر شهر و آبادى ، پيامبرى مبعوث مى كرد ؟ ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد : خدا اگر مى خواست مى توانست چنين كند ، اما قطعا صلاح امتها و ملتها اين پراكندگى نبود .
به هر حال اين آيه هم دليلى است بر عظمت مقام پيامبر ، و هم لزوم وحدت رهبرى و هم سنگين بودن بار مسئوليت او .
به همين دليل در آيه بعد دو دستور مهم را كه دو برنامه اساسى پيامبران
تفسير نمونه ج : 15 ص : 122
را تشكيل مى دهد بيان مى كند ، نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى فرمايد : بنابر اين از كافران اطاعت مكن ( فلا تطع الكافرين ) .
در هيچ قدم راه سازش با انحرافات آنها را پيش مگير كه سازشكارى با منحرفان ، آفت دعوت به سوى خدا است ، در برابر آنها محكم بايست و به اصلاح آنها بكوش ، ولى مراقب باش ابدا تسليم هوسها و خرافات آنها نشوى .
و اما دستور دوم اينكه به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى كن ( و جاهدهم به جهادا كبيرا ) .
جهادى بزرگ به عظمت رسالتت ، و به عظمت جهاد تمام پيامبران پيشين ، جهادى كه تمام ابعاد روح و فكر مردم را در بر گيرد و جنبه هاى مادى و معنوى را شامل شود .
بدون شك منظور از جهاد در اين مورد جهاد فكرى و فرهنگى و تبليغاتى است ، نه جهاد مسلحانه ، چرا كه اين سوره مكى است و مى دانيم دستور جهاد مسلحانه در مكه نازل نشده بود .
و به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان اين آيه دليل روشنى است بر اينكه جهاد فكرى و تبليغاتى در برابر وسوسه هاى گمراهان و دشمنان حق از بزرگترين جهادها است ، و حتى ممكن است حديث معروف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) : رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر : ما از جهاد كوچك به سوى جهاد بزرگ بازگشتيم اشاره به همين جهاد و عظمت كار دانشمندان و علما در تبليغ دين باشد .
اين تعبير عظمت مقام قرآن را نيز بازگو مى كند ، چرا كه وسيله اى است براى اين جهاد كبير ، و سلاحى است برنده ، كه قدرت بيان و استدلال و تاثير عميق و جاذبيتش مافوق تصور و قدرت انسانها است .
وسيله مؤثرى است به درخشندگى آفتاب و روشنائى روز ، به آرامبخشى پرده هاى شب ، به حركت آفرينى بادها ، به عظمت ابرها و به حياتبخشى قطره هاى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 123
باران كه در آيات گذشته به آن اشاره رفته بود .
و پس از فاصله مختصرى ، باز به استدلال بر عظمت خداوند از طريق بيان نعمتهاى او در نظام آفرينش مى پردازد ، و به تناسب بيان نزول قطرات حياتبخش باران كه در آيات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آبهاى شيرين و شور كرده مى فرمايد : او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد ، يكى گوارا و شيرين و ديگرى شور و تلخ ، و در ميان آنها برزخى قرار داد ، گوئى هر يك از آنها به ديگرى مى گويد : دور باش و نزديك شدن تو به من حرام است ! ( و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذه ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا مهجورا ) .
مرج از ماده مرج ( بر وزن فلج ) به معنى مخلوط كردن و يا ارسال و رها نمودن است و در اينجا به معنى در كنار هم قرار گرفتن آب شيرين و شور است .
عذب به معنى گوارا و پاكيزه و خنك ، و فرات به معنى خوش طعم و خوشگوار است ، ملح به معنى شور ، و اجاج به معنى تلخ و گرم است ( بنا بر اين ملح و اجاج نقطه مقابل عذب و فرات است ) .
برزخ به معنى حجاب و حائل ميان دو چيز است .
و جمله حجرا مهجورا چنانكه سابقا هم ( ذيل آيه 22 همين سوره ) اشاره كرديم جمله اى بوده است كه در ميان عرب به هنگامى كه با كسى روبرو مى شدند و از او وحشت داشتند براى گرفتن امان ، اين جمله را مى گفتند ، يعنى ما را معاف و در امان داريد و از ما دور باشيد .
به هر حال اين آيه يكى ديگر از مظاهر شگفت انگيز قدرت پروردگار را در جهان آفرينش ترسيم مى كند كه چگونه يك حجاب نامرئى ، و حائل ناپيدا
تفسير نمونه ج : 15 ص : 124
در ميان درياى شور و شيرين قرار مى گيرد و اجازه نمى دهد آنها با هم آميخته شوند .
البته امروز ما اين را مى دانيم كه اين حجاب نامرئى همان تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين و به اصطلاح تفاوت وزن مخصوص آنها است كه سبب مى شود تا مدت مديدى به هم نياميزند .
گرچه جمعى از مفسران براى پيدا كردن چنين دو دريائى در روى كره زمين به زحمت افتاده اند كه در كجا درياى آب شيرين در كنار آب شور قرار گرفته و مخلوط نمى شود ، ولى اين مشكل نيز براى ما حل شده است ، زيرا مى دانيم تمام رودخانه هاى عظيم آب شيرين كه به درياها مى ريزند در كنار ساحل ، دريائى از آب شيرين تشكيل مى دهند و آبهاى شور را به عقب مى رانند و تا مدت زيادى اين وضع ادامه دارد ، و به خاطر تفاوت درجه غلظت آنها از آميخته شدن با يكديگر ابا دارند ، و هر يك به ديگرى حجرا مهجورا مى گويد ! جالب اينكه بر اثر جزر و مد آب درياها كه در شبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت مى گيرد سطح آب دريا به مقدار زيادى بالا و پائين مى رود ، اين آبهاى شيرين كه دريائى را تشكيل داده اند در مصب همان رودخانه ها و نقاط اطراف آن در خشكى پيش مى روند و انسانها از زمانهاى قديم از اين موضوع استفاده كرده ، نهرهاى زيادى در اين گونه مناطق دريا كنده اند و زمينهاى فراوانى را زير كشت درختان برده اند كه وسيله آبيارى آنها همين آب شيرين است كه به وسيله جزر و مد بر مناطق وسيع گسترش مى يابد .
هم اكنون در جنوب ايران شايد مليونها نخل وجود دارد كه ما قسمتى از آنرا از نزديك مشاهده كرده ايم كه تنها با همين وسيله آبيارى مى شوند ، و در فاصله زيادى از ساحل دريا قرار گرفته اند ، در سالهائى كه بارندگى كم و آب رودخانه هاى عظيمى كه به دريا مى ريزد تقليل پيدا كند گاهى آب شور غلبه مى كند كه مردم كشاورز اين سامان از آن سخت نگران مى شوند زيرا به زراعت آنها لطمه مى زند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 125
ولى معمولا چنين نيست و اين آب عذب و فرات كه در كنار آن آب ملح و اجاج قرار گرفته ، به آن آميخته نمى شود ، سرمايه بزرگى براى آنها محسوب مى شود .
ناگفته پيدا است وجود علل طبيعى در اينگونه مسائل هرگز از ارزش آنها نمى كاهد مگر طبيعت چيست ؟ جز فعل خدا و اراده و مشيت پروردگار است كه اين خواص را به اين موجودات داده ؟ ! جالب اينكه هنگامى كه انسان با هواپيما از اين مناطق مى گذرد ، منظره اين دو آب كه رنگهاى متفاوتى دارند و با هم آميخته نمى شوند به خوبى نمايان است كه انسان را به ياد اين نكته قرآنى مى اندازد .
ضمنا قرار گرفتن اين آيه در ميان آيات مربوط به كفر و ايمان ممكن است اشاره و تشبيهى در اين امر نيز باشد كه گاهى در يك جامعه ، در يك شهر ، و گاه حتى در يك خانه افرادى با ايمان كه همچون آب عذب و فراتند در كنار افراد بى ايمان كه همچون آب ملح و اجاجند ، با دو طرز تفكر ، دو نوع عقيده ، و دو نوع عمل پاك و ناپاك ، قرار مى گيرند ، بى آنكه بهم آميخته شوند .
در آيه بعد به مناسبت بحث نزول باران و همچنين درياهاى آب شور و شيرين كه در كنار هم قرار مى گيرند سخن از آفرينش انسان از آب به ميان آورده مى گويد : او كسى است كه از آب انسانى را آفريد ( و هو الذى خلق من الماء بشرا ) .
و به راستى صورتگرى كردن در آب و چنين نقش بديعى را بر آب زدن دليل بر نهايت قدرت پروردگار است ، در حقيقت در آيات گذشته سخن از پرورش گياهان به وسيله باران در ميان بود و در اينجا سخن از مرحله عاليترى يعنى آفرينش انسان از آب در ميان است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 126
در اينكه منظور از آب در اينجا كدام آب است در ميان مفسران گفتگو است : جمعى معتقدند منظور از بشر نخستين انسان يعنى آدم (عليه السلام) است چرا كه آفرينش او از طين يعنى معجونى از آب و خاك بود ، بعلاوه طبق بعضى از روايات اسلامى نخستين موجودى كه خدا آفريد آب بود و انسان را از آن آب آفريد .
نكره بودن بشرا ( انسانى را ) گواه اين معنى است .
اما جمعى ديگر معتقدند كه منظور از ماء آب نطفه است كه همه انسانها به قدرت پروردگار توسط آن به وجود مى آيند ، و با آميزش نطفه مرد اسپر كه در آب شناور است با اوول نطفه زن ، نخستين جوانه حيات انسان يعنى اولين سلول زنده آدمى به وجود مى آيد .
اگر انسان مراحل انعقاد نطفه را از آغاز تا پايان دوران جنينى تحت بررسى و مطالعه دقيق قرار دهد آنقدر آيات عظمت حق و قدرت آفريدگار را در آن مشاهده مى كند كه به تنهائى براى شناخت ذات پاك او كافى است .
گواه اين تفسير جمله اى است كه در ذيل آيه آمده و شرح آن را خواهيم داد ( فجعله نسبا و صهرا ) .
از اين گذشته بدون شك بيشترين قسمت وجود انسان را آب تشكيل مى دهد به طورى كه مى توان گفت ماده اصلى وجود هر انسانى آب است ، و به همين دليل مقاومت انسان در برابر كمبود آب بسيار كم است ، در حالى كه انسان در برابر كمبود مواد غذائى مى تواند روزها و هفته ها مقاومت كند .
البته اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين معانى در مفهوم آيه جمع باشد يعنى هم بشر نخستين از آب آفريده شده ، و هم پيدايش تمام افراد انسان از آب نطفه است ، و هم آب مهمترين ماده ساختمان بدن انسان را تشكيل مى دهد ، آبى كه از ساده ترين موجودات اين جهان محسوب مى شود چگونه مبدء پيدايش چنين
تفسير نمونه ج : 15 ص : 127
خلق شگرفى شده است ؟ ! اين دليل روشن قدرت او است .
به دنبال آفرينش انسان ، سخن از گسترش نسلها به ميان آورده ، مى گويد : خداوند اين انسان را از دو شاخه گسترش داد : شاخه نسب و صهر ( فجعله نسبا و صهرا ) .
منظور از نسب پيوندى است كه در ميان انسانها از طريق زاد و ولد به وجود مى آيد ، مانند ارتباط پدر و فرزند يا برادران به يكديگر ، اما منظور از صهر كه در اصل به معنى داماد است ، پيوندهائى است كه از اين طريق ميان دو طايفه بر قرار مى شود ، مانند پيوند انسان با نزديكان همسرش ، و اين دو ، همان چيزى است كه فقهاء در مباحث نكاح از آن تعبير به نسب و سبب مى كنند .
در قرآن مجيد در سوره نساء به هفت مورد از محارم كه از طريق نسب به وجود مى آيند اشاره شده ( مادر ، دختر ، خواهر ، عمه ، خاله ، دختر برادر و دختر خواهر ) و به چهار مورد از موارد سبب و صهر ( دختر همسر ، مادر همسر همسر فرزند ، و همسر پدر ) .
البته در تفسير اين جمله نظرات ديگرى از سوى مفسران اظهار شده اما آنچه گفتيم روشنتر و قويتر از همه است .
از جمله اينكه : جمعى نسب را به معنى فرزندان پسر ، و صهر را به معنى فرزندان دختر دانسته اند ، چرا كه پيوندهاى نسبى روى پدران حساب مى شود ، نه روى مادران .
ولى به طورى كه در تفسير نمونه جلد 2 ذيل آيه 61 سوره آل عمران مشروحا گفته ايم اين يك اشتباه بزرگ است كه از سنتهاى دوران قبل از اسلام سرچشمه گرفته است كه نسب را تنها از طريق پدر مى دانستند ، و مادر هيچ نقشى نداشت ، در حالى كه در فقه اسلامى و در ميان همه دانشمندان اسلام مسلم است كه احكام محرم بودن نسبى هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر است ( براى توضيح بيشتر
تفسير نمونه ج : 15 ص : 128
به تفسير نمونه جلد 2 صفحه 437 مراجعه فرمائيد ) .
قابل توجه اينكه حديث معروفى در اينجا داريم كه در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده است ، طبق اين حديث آيه فوق درباره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و على (عليه السلام) نازل شده ، چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دخترش فاطمه (عليهاالسلام) را به همسرى على (عليه السلام) در آورد و به اين ترتيب على (عليه السلام) هم پسر عموى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و هم همسر دخترش بود ، و اين است معنى نسبا و صهرا .
اما همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان مصداقهاى روشن است و مانع از عموميت مفهوم آيه نيست ، آيه هرگونه پيوندى را كه از طريق نسب و دامادى به وجود مى آيد شامل مى شود كه يكى از مصداقهاى روشنش پيوند على (عليه السلام) با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از دو جهت بود .
در پايان آيه به عنوان تاكيد بر مسائل گذشته مى فرمايد : پروردگار تو همواره قادر بوده و هست ( و كان ربك قديرا ) .
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث ، انحراف مشركان را از اصل توحيد ، از طريق مقايسه قدرت بتها با قدرت پروردگار كه نمونه هاى آن در آيات قبل گذشت روشن مى سازد ، مى گويد : آنها معبودهائى جز خدا مى پرستند كه نه سودى به آنها مى رساند و نه زيانى ( و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم و لا يضرهم ) .
مسلم است تنها وجود سود و زيان نمى تواند معيار پرستش باشد ، ولى قرآن با اين تعبير بيانگر اين نكته است كه آنها هيچ بهانه اى براى اين پرستش ندارند چرا كه بتها موجوداتى هستند كاملا بى خاصيت و فاقد هرگونه ارزش و تاثير مثبت يا منفى .
و در پايان آيه اضافه مى كند : كافران در برابر پروردگارشان ( در طريق
تفسير نمونه ج : 15 ص : 129
كفر ) به يكديگر كمك مى كنند ( و كان الكافر على ربه ظهيرا ) .
آنها در مسير انحرافيشان تنها نيستند ، و بطور قاطعى يكديگر را تقويت مى نمايند ، نيروهائى را كه مى بايست در مسير الله بسيج كنند ، بر ضد آئين خدا و پيامبرش و مؤمنان راستين بسيج مى نمايند .
و اگر مى بينيم بعضى از مفسران ، كافر را در اينجا منحصرا به ابو جهل تفسير كرده اند از باب ذكر مصداق واضح است ، و گرنه كافر در همه جا معنى وسيعى دارد كه همه كفار را شامل مى شود .

نكته ها :

1 - وحدت رهبرى
در نخستين آيه مورد بحث اين سخن پروردگار را خوانديم كه اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى ، پيامبرى انذار كننده مبعوث مى كرديم ولى چنين نكرديم .
اين مسلما به خاطر آنست كه پيامبران رهبران امتها هستند و مى دانيم تفرقه در مساله رهبرى موجب تضعيف هر امت و ملت است ، مخصوصا در آنجا كه سخن از خاتميت در ميان است و بايد رهبرى تا پايان جهان تداوم يابد اهميت تمركز و وحدت آشكارتر مى شود .
رهبر واحد مى تواند تمام نيروها را متحد سازد ، و به آنها انسجام و وحدت برنامه دهد ، و در حقيقت مساله وحدت رهبرى ، انعكاسى است از حقيقت توحيد در اجتماع انسانى كه نقطه مقابل آن يكنوع شرك و تفرقه و نفاق است .
و اگر در آيه 24 سوره فاطر مى خوانيم و ان من امة الا خلا فيها نذير : هر امتى پيامبرى انذار كننده داشته هيچ گونه منافاتى با بحث فوق ندارد ، زيرا سخن از امت است ، نه از اهل هر شهر و هر ديار .
از مقام پيامبران كه بگذريم در رده هاى پائين تر رهبرى نيز همين اصل
تفسير نمونه ج : 15 ص : 130
حاكم است ، و ملتهائى كه از نظر رهبرى گرفتار تجزيه شده اند علاوه بر ضعف و زبونى به تجزيه در ساير شؤونشان انجاميده است .

2 - قرآن وسيله جهاد كبير
جهاد كبير تعبير گويائى است از اهميت برنامه يك مبارزه سازنده الهى .
جالب اينكه در آيات فوق ، اين عنوان به قرآن داده شده است ، و يا به تعبير ديگر به عمل كسانى كه به وسيله قرآن با كژيها و انحرافات و آلودگيها مبارزه مى كنند .
اين تعبير از يكسو اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى را روشن مى سازد ، و از سوى ديگر عظمت مقام قرآن را .
در بعضى از روايات آمده است كه ابو سفيان و ابو جهل و بعضى ديگر از سران شرك شبى از شبها جداگانه براى شنيدن آيات قرآن به طور مخفيانه ، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مشغول نماز بود آمدند و هر يك بدون اينكه ديگرى بداند در محلى پنهان شده آن شب مدتى طولانى آيات قرآن را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيدند ، هنگامى كه پراكنده شدند سفيده صبح دميده بود ، و اتفاقا به هنگام بازگشت از يك راه آمدند و سرشان فاش شد و به سرزنش همديگر پرداختند و تاكيد كردند چنين كارى نبايد تكرار شود ، چرا كه اگر بعضى از جاهلان اين صحنه را ببينند باعث شك و ترديدشان خواهد شد ! ولى در شب دوم همين برنامه تكرار شد و باز به هنگام بازگشت با يكديگر روبرو شدند و ناراحت و نگران گشتند و همان سخنان قبل را تكرار و تاكيد نمودند .
شب سوم نيز همان برنامه تجديد شد و به هنگامى كه يكديگر را ديدند گفتند : ما از اينجا نبايد حركت كنيم تا عهد و پيمان ببنديم كه ديگر اين كار
تفسير نمونه ج : 15 ص : 131
تكرار نشود ، عهد و پيمان بستند و از هم جدا شدند .
فردا صبح يكى از مشركان به نام اخنس بن شريق عصاى خود را برگرفت و به سوى خانه ابو سفيان آمد ، و به او گفت بگو ببينم : عقيده تو در باره آنچه از محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيدى چيست ؟ ابو سفيان گفت : به خدا قسم مطالبى شنيدم كه معناى آن را به خوبى درك كردم ولى مسائلى را هم شنيدم كه معنا و مراد آن را نفهميدم ! .
اخنس از نزد ابو سفيان بيرون آمد ، و به سراغ خانه ابو جهل رفت و به او گفت : تو درباره آنچه از محمد شنيدى چه مى گوئى ؟ ! ابو جهل گفت : چه شنيدم ؟ مطلب اين است كه ما و فرزندان ابو عبد مناف در افتخارات با هم رقابت داريم ، آنها گرسنگان را اطعام كردند ما هم كرديم ، بى مركبان را مركب دادند ، ما هم داديم ، بخشيدند و انفاق كردند ، ما هم كرديم ، و دوش به دوش هم جلو مى آمديم ، اما آنها ادعا كردند كه از ما پيامبرى برخاسته كه وحى آسمانى به او مى رسد ، ما چگونه مى توانيم در اين امر با آنها رقابت كنيم ؟ حال كه چنين است به خدا سوگند به او ايمان نمى آوريم و هرگز او را تصديق نخواهيم كرد ! اخنس برخاست و او را ترك گفت .
آرى جاذبه قرآن آنها را شبهاى متوالى به سوى خود مى كشاند و تا سفيده صبح غرق اين جاذبه الهى بودند ، ولى خود خواهى و تعصب و حفظ منافع مادى آنچنان بر آنها مسلط بود كه مانع از پذيرش حق مى شد .
بدون ترديد اين نور الهى ، اين قدرت را دارد كه هر قلب آماده اى را هر جا باشد به سوى خود جذب كند و به همين دليل در آيات مورد بحث ، قرآن وسيله جهاد كبير معرفى شده است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 132
وَ مَا أَرْسلْنَك إِلا مُبَشراً وَ نَذِيراً(56) قُلْ مَا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِلا مَن شاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سبِيلاً(57) وَ تَوَكلْ عَلى الْحَىِّ الَّذِى لا يَمُوت وَ سبِّحْ بحَمْدِهِ وَ كفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً(58) الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّام ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَسئَلْ بِهِ خَبِيراً(59)
ترجمه :
56 - ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم .
57 - بگو من در برابر ابلاغ اين آئين هيچگونه پاداشى از شما مطالبه نمى كنم ، تنها پاداش من اين است كه كسانى بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند .
58 - و توكل بر خداوندى كن كه هرگز نمى ميرد ، و تسبيح و حمد او به جاى آور ، و همين بس كه او از گناهان بندگانش آگاه است .
59 - او خدائى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان ايندو است در شش روز ( شش دوران ) آفريد ، سپس بر عرش قدرت قرار گرفت ( و به تدبير جهان پرداخت ) او خداوند رحمن است ، از او بخواه كه از همه چيز آگاه است .

تفسير : پاداش من هدايت شماست !
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اصرار بت پرستان بر پرستش بتهائى بود كه مطلقا سود و زيانى ندارند ، در نخستين آيات مورد بحث اشاره به وظيفه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر اين متعصبان لجوج كرده مى گويد : ما تو را جز به عنوان
تفسير نمونه ج : 15 ص : 133
بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم ( و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا ) .
اگر آنها دعوت تو را نپذيرفتند ايرادى بر تو نيست ، تو وظيفه خود را كه بشارت و انذار است انجام دادى ، و دلهاى آماده را به سوى خدا دعوت كردى .
اين سخن هم وظيفه پيامبر را مشخص مى كند و هم تسلى خاطرى براى او است ، و هم نوعى تهديد و بى اعتنائى به اين گروه گمراه مى باشد .
سپس به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه به آنها بگو من از شما در برابر اين قرآن و ابلاغ اين آئين آسمانى هيچ گونه اجر و پاداشى مطالبه نمى كنم ( قل ما اسالكم عليه من اجر ) .
بعد اضافه مى كند : تنها اجرى كه من مى خواهم اين است كه مردم بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند ( الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا ) .
يعنى تنها اجر و پاداش من هدايت شما است ، آنهم از روى اراده و اختيار نه اكراه و اجبار ، و اين تعبير جالبى است كه نهايت لطف و محبت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را نسبت به پيروانش روشن مى سازد ، چرا كه اجر و مزد خود را سعادت و خوشبختى آنان مى شمرد .
بديهى است هدايت امت اجر معنوى فوق العاده اى براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دارد چرا كه الدال على الخير كفاعله : هر كس راهنماى كار خيرى باشد همچون رهرو آن راه است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 134
در تفسير اين آيه احتمالات ديگرى نيز داده اند ، از جمله : جمعى از مفسرين معتقدند كه معنى آيه چنين است : من از شما هيچگونه پاداشى نمى خواهم مگر اينكه خود بخواهيد اموالى در راه خدا به نيازمندان انفاق كنيد كه آن بسته به ميل خود شما است .
ولى تفسير اول بسيار نزديكتر به معنى آيه است .
از آنچه در بالا گفتيم روشن شد كه ضمير در عليه به قرآن و تبليغ آئين اسلام باز مى گردد چرا كه سخن از عدم مطالبه اجر و پاداش در برابر اين دعوت است .
اين جمله علاوه بر اينكه بهانه هاى مشركان را قطع مى كند ، روشن مى سازد كه قبول اين دعوت الهى بسيار سهل و ساده و آسان و براى همه كس بدون هيچ زحمت و هزينه اى امكان پذير است .
و اين خود گواهى است بر صدق دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و پاكى فكر و برنامه او چرا ك مدعيان دروغين حتما براى اجر و پاداشى خواه مستقيم يا غير مستقيم دست به اين كار مى زنند .
آيه بعد تكيه گاه اصلى پيامبر را روشن مى سازد و مى فرمايد : توكل بر خداوندى كن كه زنده است و هرگز نمى ميرد ( و توكل على الحى الذى لا يموت ) .
و با داشتن تكيه گاه و پناهگاه و سرپرستى كه هميشه زنده است و هميشه زنده خواهد بود نه نيازى به اجر و پاداش آنها دارى ، و نه وحشتى از ضرر و زيان و توطئه آنان .
و اكنون كه چنين است تسبيح و حمد او بجا آور از نقصها منزه بشمر ، و در
تفسير نمونه ج : 15 ص : 135
برابر همه كمالات او را ستايش كن ( و سبح بحمده ) .
در حقيقت اين جمله را مى توان به منزله تعليل بر جمله قبل دانست ، زيرا هنگامى كه او از هر عيب و نقص پاك و به هر كمال و حسنى آراسته است ، چنين كسى شايسته توكل مى باشد .
سپس اضافه مى كند : از كارشكنى و توطئه هاى دشمنان نگران مباش همين بس كه خداوند از گناهان بندگانش آگاه است و به موقع حساب آنها را مى رسد ( و كفى به بذنوب عباده خبيرا ) .
آيه بعد بيان قدرت پروردگار در پهنه جهان هستى است و توصيف ديگرى است از اين تكيه گاه مطمئن ، مى فرمايد : او كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است در شش روز ( شش دوران ) آفريد ( الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ) .
سپس بر عرش قدرت قرار گرفت ، و به تدبير عالم پرداخت ( ثم استوى على العرش ) .
كسى كه داراى اين قدرت وسيع است مى تواند متوكلان بر خود را در برابر هر خطر و حادثه اى حفظ كند ، كه هم آفرينش جهان به وسيله او بوده و هم اداره و رهبرى و تدبير آن در اختيار ذات پاك او است .
ضمنا آفرينش جهان به صورت تدريجى اشاره اى به اين واقعيت است كه خدا در هيچ كارى عجله ندارد ، اگر دشمنان تو را سريعا مجازات نمى كند براى همين است كه به آنها ميدان و مهلت مى دهد تا به اصلاح خويش بپردازند ، بعلاوه كسى عجله مى كند كه از فوت فرصت ، خوف دارد ، و اين درباره خداوند قادر متعال متصور نيست .
درباره آفرينش جهان هستى در شش روز و اين كه روز در اين گونه
تفسير نمونه ج : 15 ص : 136
موارد به معنى دوران است ، دورانى كه ممكن است ميليونها و يا ميلياردها سال طول بكشد ، و شواهد اين معنى از ادبيات عرب ، و ادبيات زبانهاى ديگر ، به طور مشروح در جلد ششم تفسير نمونه آيه 54 سوره اعراف ( صفحه 200 به بعد ) بحث كرده ايم ، و اين دورانهاى ششگانه را نيز مشخص نموده ايم .
و نيز معنى عرش و جمله استوى على العرش در همانجا آمده است .
و در پايان آيه اضافه مى كند او خداوند رحمان است ( الرحمن ) .
كسى كه رحمت عامش همه موجودات را در برگرفته ، و مطيع و عاصى و مؤمن و كافر از خوان نعمت بى دريغش بهره مى گيرند .
اكنون كه خدائى دارى بخشنده و قادر و توانا ، اگر چيزى مى خواهى از او بخواه كه از خواست همه بندگانش آگاه است ( فاسئل به خبيرا ) .
در حقيقت اين جمله نتيجه مجموع بحثهاى گذشته است كه مى گويد به آنها اعلام كن كه من از شما پاداش نمى خواهم و بر خدائى توكل كن كه جامع اينهمه صفات است ، هم قادر است ، هم رحمن ، هم خبير است و هم آگاه ، حال كه چنين است هر چه مى خواهى از او بخواه .
مفسران در تفسير اين جمله بيانات ديگرى دارند و غالبا سؤال را در اينجا به معنى پرسش كرده اند ( نه تقاضا ) و گفته اند مفهوم جمله اين است كه اگر مى خواهى درباره آفرينش هستى و قدرت پروردگار سؤال كنى از خود او به پرس كه از همه چيز با خبر است .
بعضى علاوه بر اين كه سؤال را به پرسش تفسير كرده اند گفته اند منظور از خبير جبرئيل و يا پيامبر است يعنى صفات خدا را از آنها بپرس .
البته تفسير اخير بسيار بعيد به نظر مى رسد ، و تفسير قبل از آن نيز چندان متناسب با آيات گذشته نيست و آنچه در معنى آيه گفتيم كه منظور از سؤال تقاضا
تفسير نمونه ج : 15 ص : 137
و درخواست از خدا است نزديكتر به نظر مى رسد .

نكته ها :

1 - اجر رسالت
در بسيارى از آيات قرآن مى خوانيم كه پيامبران الهى با صراحت اين حقيقت را بيان مى كردند كه ما هيچ اجر و پاداشى از هيچ كس نمى طلبيم بلكه اجر ما تنها بر خداوند بزرگ است .
آيات 109 و 127 و 145 و 164 و 180 سوره شعراء ، همچنين آيات 29 و 51 سوره هود ، و آيه 72 سوره يونس ، و 47 سبا ، بر اين معنى دلالت دارد بدون شك اين عدم مطالبه اجر هر گونه اتهامى را از پيامبران راستين دفع مى كند ، بعلاوه مى توانند با آزادى كامل به كار خود ادامه دهند و قفل و بندهائى كه بر اثر رابطه مادى ممكن است بر زبان آنها گذاشته شود از بين مى رود .
اما جالب اينكه در مورد پيامبر اسلام سه تعبير مختلف ديده مى شود :
1 - تعبيرى كه در آيات فوق آمده كه مى گويد : اجر و پاداش من تنها اين است كه شما هدايت شويد ! اين تعبيرى است فوق العاده پر معنى و جذاب .
2 - تعبيرى كه در آيه 23 سوره شورى آمده است قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى : من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى بستگانم !
3 - تعبيرى كه در آيه 47 سوره سبا آمده است ( قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله ) : بگو پاداشى را كه از شما خواستم تنها به سود شما است اجر و پاداش من تنها بر خداوند مى باشد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 138
از ضميمه كردن اين سه تعبير بهم چنين نتيجه مى گيريم كه : اگر در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اجر رسالت مودت ذى القربى شمرده شده است ، اين مودت از يكسو به سود خود مؤمنان است ، نه به سود پيامبر ، و از سوى ديگر اين محبت وسيله اى است براى هدايت يافتن به راه خدا .
بنابر اين مجموع اين آيات نشان مى دهد كه مودت ذى القرباى رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تداوم برنامه رسالت و رهبرى آن پيامبر است ، و به تعبير ديگر براى ادامه راه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و هدايت و رهبرى او بايد دست به دامن ذوى القربى زد ، و از رهبرى آنها استمداد جست ، اين همان چيزى است كه شيعه در مسئله امامت از آن جانبدارى مى كند ، و معتقد است رشته رهبرى بعد از پيامبر نه در شكل نبوت كه در شكل امامت براى هميشه ادامه خواهد داشت .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه محبت عامل مؤثرى است براى پيروى كردن ، همانگونه كه در سوره آل عمران آيه 31 مى خوانيم : قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى : بگو اگر خدا را دوست ميداريد از من پيروى كنيد چرا كه من مبلغ فرمان او هستم .
اصولا پيوند محبت با كسى انسانرا به سوى محبوب و خواسته هاى او مى كشاند و هر چه رشته محبت قويتر باشد اين جاذبه قوى تر است ، مخصوصا محبتى كه انگيزه آن كمال محبوب است ، احساس اين كمال سبب مى شود كه انسان سعى كند خود را به آن مبدء كمال و اجراى خواسته هاى او نزديكتر گرداند .

2 - بر چه كسى بايد توكل كرد ؟
در آيات فوق هنگامى كه به پيامبر فرمان توكل مى دهد كه از همه مخلوقات
تفسير نمونه ج : 15 ص : 139
نظر بر گيرد و تنها به ذات پاك خداوند چشم دوزد ، اوصافى براى اين ذات پاك برمى شمرد كه در حقيقت شرائط اساسى كسى است كه مى تواند پناهگاه واقعى و مطمئن انسانها گردد .
نخست اينكه زنده باشد چرا كه يك موجود مرده و بى خاصيت همچون بتها هرگز نمى توانند تكيه گاه كسى شوند .
ديگر اينكه حياتش جاودانى باشد بطورى كه احتمال مرگ او تزلزلى در فكر متوكلان ايجاد نكند .
سوم اينكه علم و آگاهيش همه چيز را در برگيرد ، هم از نيازهاى متوكلان با خبر باشد و هم از توطئه ها و نقشه هاى دشمنان .
چهارم اينكه قدرت بر همه چيز ، هر گونه عجز و ناتوانى را كه موجب تزلزل اين تكيه گاه است كنار زند .
پنجم اينكه حاكميت و تدبير و اداره همه امور در كف با كفايت او باشد ، و مى دانيم اين صفات تنها در ذات پاك خدا جمع است ، و به همين دليل تنها تكيه گاه اطمينان بخش و تزلزل ناپذير در برابر همه حوادث ذات او است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 140
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اسجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَ مَا الرَّحْمَنُ أَ نَسجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَ زَادَهُمْ نُفُوراً (60) تَبَارَك الَّذِى جَعَلَ فى السمَاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيهَا سِرَجاً وَ قَمَراً مُّنِيراً(61) وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكرَ أَوْ أَرَادَ شكوراً(62)
ترجمه :
60 - و هنگامى كه به آنها گفته شود براى خداوند رحمان سجده كنيد مى گويند رحمان چيست ؟ ! ( ما اصلا رحمن را نمى شناسيم ) ما براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى .
( اين سخن را مى گويند ) و بر نفرتشان افزوده مى شود !
61 - جاودان و پر بركت است آن خدائى كه در آسمانها برجهائى قرار داد ، و در ميان آن چراغ روشن و ماه نور بخشى آفريد .
62 - او كسى است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد براى آنها كه بخواهند متذكر شوند يا شكرگزارى كنند .

تفسير : برجهاى آسمانى
از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عظمت و قدرت خدا بود و هم وسعت رحمت
تفسير نمونه ج : 15 ص : 141
او در نخستين آيه مورد بحث مى افزايد : هنگامى كه به آنها گفته شود براى خداوند رحمان كه سراسر وجود شما غرق رحمت او است سجده كنيد آنها از روى كبر و غرور ، و يا از سر استهزاء مى گويند : رحمان چيست ؟ ! ( و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمان ) .
ما اصلا رحمان را نمى شناسيم و اين كلمه براى ما مفهوم روشنى ندارد .
آيا ما براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى ؟ ! ( ا نسجد لما تامرنا ) .
ما زير بار هيچكس نمى رويم و تابع فرمان اين و آن نخواهيم شد ! .
اين سخن را مى گويند و بر نفرت و دوريشان از خدا افزوده مى شود ( و زادهم نفورا ) .
بدون شك مناسبترين نام از نامهاى خدا براى دعوت به خضوع و سجده در برابر او همان نام پر جاذبه رحمان با مفهوم رحمت گسترده اش مى باشد ، ولى آنها بخاطر كوردلى و لجاجت نه تنها انعطافى در برابر اين دعوت نشان ندادند ، بلكه به سخريه و استهزاء پرداخته و از روى تحقير گفتند رحمان چيست ؟ همانگونه كه فرعون در برابر دعوت موسى (عليه السلام) گفت : و ما رب العالمين : پروردگار جهانيان چيست ؟ ( آيه 23 سوره شعراء ) آنها حتى حاضر نبودند بگويند كيست ؟ ! گرچه جمعى از مفسران معتقدند كه نام رحمان براى خدا در ميان عرب جاهلى نامانوس بود ، و هنگامى كه اين توصيف را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيدند واقعا از روى تعجب به اين سؤال پرداختند ، حتى بعضى از آنها مى گفتند : ما كسى را به نام رحمان نميشناسيم تنها كسى را كه به اين نام مى دانيم همان كسى است كه در سرزمين يمامه است ! ( منظورشان مسيلمه كذاب بود كه به دروغ دعوى نبوت كرد و مردم او را به اين نام رحمان مى شناختند ) .
ولى اين سخن بسيار بعيد به نظر مى رسد ، زيرا ماده اين اسم و صيغه اش
تفسير نمونه ج : 15 ص : 142
هر دو عربى است ، و هميشه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آغاز سوره هاى قرآن در آيه بسم الله الرحمن الرحيم اين نام را براى آنها بيان مى كرد ، بنابر اين هدف آنها جز بهانه - جوئى و سخريه نبوده است .
جمله بعد نيز گواه اين حقيقت است ، زيرا آنها مى گويند : آيا ما مطيع فرمان تو شويم و به دستور تو سجده كنيم ( ا نسجد لما تامرنا ) .
اما به حكم آنكه تبليغات رهبران الهى تنها در دلهاى آماده اثر مى گذارد كوردلان لجوج نه تنها بهره اى نمى گيرند بلكه بر نفرتشان افزوده مى شود ، چرا كه آيات قرآن همچون دانه هاى حيات بخش باران است كه در باغ سبزه و گل مى روياند و در شوره زار خس ! لذا جاى تعجب نيست كه بگويد : و زادهم نفورا .
آيه بعد در حقيقت پاسخى است به سؤال آنها كه مى گفتند رحمان چيست ؟ - هر چند آنها اين سخن را از روى سخريه مى گفتند اما قرآن پاسخ جدى به آنها مى گويد - مى فرمايد : پر بركت و با عظمت است آن خدائى كه در آسمان برجهائى قرار داد ( تبارك الذى جعل فى السماء بروجا ) .
بروج جمع برج در اصل به معنى ظهور است ، و لذا آن قسمت از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشگر را كه بلندتر و آشكارتر است برج مى نامند ، و نيز به همين دليل هنگامى كه زن زينت خود را آشكار سازد تبرجت المرئة مى گويند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 143
اين كلمه به قصرهاى بلند نيز اطلاق مى شود .
به هر حال برجهاى آسمانى اشاره به صورتهاى مخصوص فلكى است كه خورشيد و ماه در هر فصل و هر موقعى از سال در برابر يكى از آنان قرار مى گيرند مثلا مى گويند خورشيد در برج حمل قرار گرفته ، يعنى محاذى صورت فلكى حمل مى باشد ، و يا قمر در عقرب است ، يعنى كره ماه برابر صورت فلكى عقرب واقع شده ( صور فلكى به مجموعه اى از ستارگان گفته مى شود كه شكل خاصى در نظر ما دارند ) .
به اين ترتيب آيه اشاره به منزلگاههاى آسمانى خورشيد و ماه كرده ، و به دنبال آن اضافه مى كند : و در اين برجها چراغ روشن و ماه نور بخشى قرار داد ( و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا ) .
در حقيقت اين آيه بيانگر نظم دقيق سير خورشيد و ماه در آسمان ( البته در نظر ما هر چند اين تغييرات حقيقتا مربوط به گردش زمين دور آفتاب است ) و نظام فوق العاده دقيقى است كه ميليونها سال بى كم و كاست بر آنها حكم فرما است به گونه اى كه منجمان آگاه مى توانند از صدها سال قبل وضع حركت خورشيد و ماه را در روز و ساعت معين نسبت به صدها سال بعد پيش بينى كنند ، اين نظامى كه حاكم بر اين كرات عظيم آسمانى است شاهد گويائى بر وجود پروردگارى است كه مدبر و اداره كننده عالم بزرگ هستى مى باشد .
آيا با اينهمه نشانه هاى روشن ، با اين منازل بديع و دقيق خورشيد و ماه باز او را نمى شناسيد و مى گوئيد : ما الرحمان ؟ ! اما اينكه چرا خورشيد را سراج ناميده ؟ و ماه را با صفت منير
تفسير نمونه ج : 15 ص : 144
همراه نموده ؟ ممكن است دليلش اين باشد كه سراج به معنى چراغ است كه نور از درون خودش سرچشمه مى گيرد ، و اين متناسب با وضع خورشيد است كه طبق تحقيقات مسلم علمى نورش از خود او است ، بر خلاف ماه كه نورش از پرتو خورشيد است ، و لذا آنرا با منير توصيف كرده ، يعنى روشنى بخش هر چند نورش از ديگرى گرفته شده باشد .
( در جلد 8 تفسير نمونه ذيل آيه 5 و 6 سوره يونس - صفحه 226 به بعد - در اين زمينه مشروحا سخن گفته ايم ) .
در آخرين آيه مورد بحث باز به معرفى پروردگار عالم ادامه داده و بخش ديگرى از نظام هستى را بازگو مى كند مى گويد : او كسى است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد ، براى آنها كه بخواهند متذكر شوند و يا شكرگذارى كنند ( و هو الذى جعل الليل و النهار خلفة لمن اراد ان يذكر او اراد شكورا ) .
اين نظام بديع كه بر شب و روز حاكم است ، و متناوبا جانشين يكديگر مى شوند و ميليونها سال اين نظم ادامه دارد ، نظمى كه اگر نبود زندگى انسان بر اثر شدت نور و حرارت يا تاريكى و ظلمت به تباهى مى كشيد ، براى آنها كه مى خواهند خدا را بشناسند دليل جالبى است .
مى دانيم پيدايش نظام شب و روز بر اثر گردش زمين به دور خويش است ، و تغييرات تدريجى و منظم آن كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود بخاطر تمايل محور آن نسبت به مدارش مى باشد كه باعث وجود فصلهاى چهارگانه است .
اگر كره زمين ما در حركت دورانى تندتر و يا كندتر از امروز مى چرخيد در يك صورت شبها آنقدر طولانى مى شد كه همه چيز منجمد مى گشت و روزها آنقدر طولانى كه نور آفتاب همه چيز را مى سوزاند ، و در صورت ديگر فاصله
تفسير نمونه ج : 15 ص : 145
كوتاه شب و روز تاثير آنها را خنثى مى كرد ، بعلاوه قوه گريز از مركز آنقدر بالا مى رفت كه موجودات زمينى را به خارج از كره زمين پرتاب مى نمود ! خلاصه ، مطالعه اين نظام از يكسو فطرت خداشناسى را در انسان بيدار مى سازد ، ( و شايد تعبير به تذكر و ياد آورى اشاره به همين حقيقت است ) و از سوى ديگر روح شكر گذارى را در او زنده مى كند با جمله او اراد شكورا به آن اشاره شده است .
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و يا ائمه معصومين (عليهم السلام) در تفسير آيه نقل شده چنين مى خوانيم : جانشين شدن شب و روز نسبت به يكديگر براى آن است كه اگر انسان در يكى از وظائف خويشتن در عبادت پروردگار كوتاهى كرده در ديگرى جبران يا قضا كند اين معنى ممكن است تفسير دومى براى آيه باشد و از آنجا كه آيات قرآن داراى بطون است منافات با معنى اول نيز ندارد .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : هر عبادت و اطاعتى كه در شب از تو فوت شد در روز قضا كن ، خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد : و هو الذى جعل الليل و النهار خلفة لمن اراد ان يذكر او اراد شكورا : يعنى انسان وظائف فوت شده در شب را در روز و وظائف فوت شده در روز را در شب قضا كند .
نظير همين معنى را فخر رازى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرده است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 146
وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشونَ عَلى الأَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً(63) وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سجَّداً وَ قِيَماً(64) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كانَ غَرَاماً(65) إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(66) وَ الَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسرِفُوا وَ لَمْ يَقْترُوا وَ كانَ بَينَ ذَلِك قَوَاماً(67)
ترجمه :
63 - بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى روند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مى گويند ( و با بى اعتنائى و بزرگوارى مى گذرند ) .
64 - آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند .
65 - آنها كسانى هستند كه مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و پر دوام است !
66 - آن بد جايگاه و بد محل اقامتى است .
67 - آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مى كنند و نه سخت گيرى ، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 147
تفسير : صفات ويژه بندگان خاص خدا
از اين آيات به بعد بحث جامع و جالبى پيرامون صفات ويژه بندگان خاص پروردگار كه تحت عنوان عباد الرحمان آمده ، مطرح مى شود ، و در حقيقت تكميلى است براى آيات گذشته كه مشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مى شد از سر استهزاء و غرور مى گفتند : رحمان چيست ؟ و ديديم كه قرآن ضمن دو آيه خداوند رحمان را به آنها معرفى كرد ، اكنون نوبت اين رسيده است به بندگان خاص اين خداوند رحمان را معرفى كند ، جائى كه بندگان او اين قدر عالى مقام و با شخصيتند عظمت خداى رحمان را بهتر مى توان درك كرد .
اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مى كند كه بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتباط دارند ، و برخى اخلاقى ، و پاره اى اجتماعى ، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش ديگرى جمعى است ، و رويهم رفته مجموعه اى است از والاترين ارزشهاى انسانى .
نخست مى گويد : بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مى روند ( و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا ) .
در واقع نخستين توصيفى كه از عباد الرحمن شده است ، نفى كبر و غرور و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان
تفسير نمونه ج : 15 ص : 148
مى دهند ، تا آنجا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مى توان با دقت و موشكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد .
آرى آنها متواضعند ، و تواضع كليد ايمان است ، در حالى كه غرور و كبر كليد كفر محسوب مى شود ، در زندگى روزمره با چشم خود ديده ايم و در آيات قرآن نيز كرارا خوانده ايم كه متكبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند ، حقايق را به باد مسخره مى گرفتند ، و ديد آنها فراتر از نوك بينى آنها نبود ، آيا با اين حالت كبر ايمان آوردن امكان پذير است ؟ ! آرى اين مؤمنان بنده خداوند رحمانند ، و نخستين نشانه بندگى همان تواضع است .
تواضعى كه در تمام ذرات وجود آنان نفوذ كرده و حتى در راه رفتن آنها آشكار است .
و اگر مى بينيم يكى از مهمترين دستوراتى كه خداوند به پيامبرش مى دهد اين است كه و لا تمش فى الارض مرحا انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا : در روى زمين از سر كبر و غرور گام بر مدار چرا كه نمى توانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد .
( سوره اسراء آيه 37 ) نيز به خاطر همين است كه روح ايمان تواضع مى باشد .
راستى اگر انسان كمترين شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مى داند در برابر اين عالم بزرگ چه اندازه كوچك است ؟ حتى اگر گردنش همطراز كوهها شود تازه بلندترين كوههاى زمين در برابر عظمت زمين كمتر از برآمدگى هاى پوست نارنج نسبت به آن است ، همان زمينى كه خود ذره ناچيزى است در اين كهكشانهاى عظيم .
آيا با اين حال كبر و غرور دليل جهل و نادانى مطلق نيست ؟ ! در حديث جالبى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه روزى از كوچه اى عبور مى كردند جمعى از مردم را در يك نقطه مجتمع ديدند از علت آن سؤال كردند
تفسير نمونه ج : 15 ص : 149
عرض كردند ديوانه اى است كه اعمال جنون آميز و خنده آورش مردم را متوجه خود ساخته پيامبر آنها را به سوى خود فرا خواند و فرمود : مى خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم ؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى دادند : فرمود : المتبختر فى مشيه ، الناظر فى عطفيه ، المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لا يرجى خيره و لا يؤمن شر ، فذلك المجنون و هذا مبتلى ! : كسى كه با تكبر و غرور راه مى رود و پيوسته به دو طرف خود نگاه مى كند ، پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مى دهد ( غير از خود را نمى بيند و انديشه اش از خودش فراتر نمى رود ) كسى كه مردم به خير او اميد ندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است .
دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنانكه قرآن در ادامه همين آيه مى گويد : و هنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند در پاسخ آنها سلام مى گويند ( و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما ) .
سلامى كه نشانه بى اعتنائى توأم با بزرگوارى است ، نه ناشى از ضعف ، سلامى كه دليل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبك مغزان است ، سلام وداع گفتن با سخنان بى رويه آنها است ، نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است ، خلاصه سلامى كه نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است .
آرى يكى ديگر از پديده هاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است كه بدون آن هيچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشيب عبوديت و بندگى خدا را طى نخواهد كرد مخصوصا در جوامعى كه افراد فاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است .
در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است